تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 32 (به ترتیب امتیاز)

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محبوبه عارفی گفته:
    مدت عضویت: 1206 روز

    استاد عباس منش عزیز ، نمیدونید چقدر این روزها مطالب توحیدی که گفتید ، چه این فایل و چه سایر فایل های توی سایتتون ، داره به من کمک میکنه و درونم را و باور هام رو دگر گون میکنه.

    و خداوند هر زمان که آشفته میشم و نمیدونم باید چکار کنم ، من را به فایل های توحیدی شما هدایت می کنه .

    خواستم ازتون تشکر کنم که این مطالب ارزشمند را در اختیار ما قرار میدید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 917 روز

    به نام خالق زیباییها و فراوانیها

    خدای بخشاینده مهربان که هدایت ما رو برعهده گرفته خدایا ممنونتم سپاسگزارتم

    سلام بر استاد عزیزم و مریم جانم

    ممنونم بابت این فایلهای پراز آگاهی و خداشناسی اگر بتوانیم صحبتها رو درک کنیم و در عمل نشان دهیم زندگی روان و آسان می‌شود

    تسلیم بودن در برابر خداوند:

    به نظر من‌وقتی به خداوندی که رب این جهان است قادر و تواناست میگی من نمیتونم تسلیمم یعنی اینکه اجازه می‌دهی خداوند به زندگیت و کسب و کار و مسائل وارد بشه تسلیم بودن یعنی دیگه نگران نباشی رها باشی با ایمان و آسودگی قدم برداری

    زمانی که ما قدرتشو وربوبیتشو باور کنیم دیگه درهایی از نعمت و سلامتی و ثروت و شادی باز میشه به رویمان

    نشانه ها میاد خدایا شکرت من ممنونتم من نزدیک به دوسال میشه با این آگاهی‌ها یادم گرفتم وقتی تسلیم میشم خودش دست به کار میشه اونم قشنگ و به موقع

    وقتی روی خدا حساب میکنی نه روی بنده اون موقع خداوند برات همه چیز می‌شود خدایا شکرت که امروز یه بار دیگه این آگاهی‌ها رو به من هدیه دادی که قدرتتو بفهم یاد آور بشه برام که نگرانی یعنی شرک ورزیدن

    خدایا برایم آسان کن آسانیها

    خدایا من تسلیمم خودت همه کارهامو برام درست کن به موقع

    خدایا هر روز راه درست رو به من نشان بده و به سمت فراوانی و زیبایی هدایت کن

    خدایا به من قدرت بده تا این فایلها رو درک کنم

    خدایا مرا در زمان مناسب و در مکان مناسب ودر شرایط مناسب قرار بده

    خدایا شکرت سپاسگزارتم

    استادم ممنونتم مریم جان ممنونتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 705 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 4 شهریور روز اربعین رو مینویسم

    نمیدونم چندمین باریه که دارم برای این فایل رد پامو میذارم

    بگی موجود باش موجود میشه

    امروز من هرچی گفتم شد

    امروز که با خواهرم قرار گذاشتیم بریم پیاده روی اربعین از یه قسمت با بی آر تی بریم و مثل هر سال از امام علی رفتیم سوار بی آر تی بشیم

    چون هر سال روز اربعین اتوبوسا کمتر میان میدونستم که امکانش هست دیر بیاد ،رفتیم نشستیم ایستگاه یه ربع نشسته بودیم ،هرکس اونجا بود میگفت اتوبوس نیومد و بریم سوار اسنپ بشیم بریم به مسیر پیاده روی

    خواهرم به من گفت بیا بریم با مترو بریم

    گفتم نه من میدونم الان میاد ،گفت از کجا میدونی شاید دیر بیاد

    گفتم نه میدونم میاد

    حتی بهش گفتم ببین اینا که رفتن با اسنپ برن تا اینا برن اونور خیابون بی آر تی اومده

    وقتی چند نفر رفتن سوار ماشین بشن ، سریع بی آر تی اومد ،به خواهرم گفتم دیدی گفتم الان میاد

    بعد که رفتیم تو مسیر پیاده شدیم و پیاده رفتیم

    من هر سال مستقیم بدون اینکه برم از ایستگاه صلواتیا چیزی بگیرم میرفتم تا شاه عبدالعظیم و خجالت میکشیدم که برم از ایستگاه صلواتی غذا بگیرم و فقط چای یا شربت میگرفتم

    اینبار به خواهرم گفتم بیا بریم غذا بگیریم ، و رفتیم وایسادیم تو صف و گرفتیم

    من چقدر تغییر کردم

    حالا چرا ؟

    چون وقتی تو صف بودیم من از رنگ حنایی موهای دو تا دختر بچه خیلی خوشم اومد و به مادرش که جلوتر از من وایساده بود گفتم حنا زدین به موهاشون

    گفت بله و بعد سر صحبت باز شد و باهم حرف زدیم

    در صورتی که من قبلا ، عمرا با یه نفر حرف میزدم ،حتی اگر کسی هم با من میخواست حرف بزنه فقط لبخند میزدم و چیزی نمیگفتم

    بعد که غذا رو گرفتیم و رفتیم تو مسیر یه دختر بسیار زیبا که موهاشو بافته بود رو دیدم و به خواهرم نشومش دادم گفتم ببین بافت موهاش چه خوشگله ،همینجور که داشتیم نگاهش میکردیم بین اون همه جمعیت مارو دید که من داشتم لبخند میزدم

    با چشمش و حااتی که سرشو تکون دادمنظورشو متوجه شدم که چی شده ؟؟؟

    رفتم جلو و بهش گفتم چقدر بافت موهاتون زیباست و بهتون میاد ،لبخند عمیقی زد و تشکر کرد و ما اومدیم

    من الان دیگه خیلی خیلی راحت به همه زیبایی هاشونو میگم و حتی با عشق لبخند میزنم

    الان که نوشتم یادم اومد دیروز که داشتم میرفتم کلاس رنگ روغنم ، تو مترو وایسادم جلو در که پیاده بشم دیدم یه دختر به نقاشیم نگاه میکنه خواستم پیاده بشم گفت نقاشیتون خیلی زیبا شده و خوب کار کردین

    بعد با هم پیاده شدیم و تشکر کردم ازش و با هم رفتیم سوار قطار تجریش بشیم تبلیغ پیجمو دادم گفت خودشم نقاشی انجام میده و بعد یکم باهم حرف زدیم و رفتیم

    همه اینا نتایجیه که واقعا داره نشون میده من هر لحظه دارم پیشرفت میکنم و موفقیت رو دارم با اعماق قلبم زندگی میکنم و حس میکنم و پر از عشق میشم هر لحظه

    منی که تو مترو حس خجالت بین اون همه جمعیت میگرفت منو الان خیلی راحت حتی با آدما حرف میزنم

    وقتی کل مسیر رو تا حرم رفتیم خیلی خوب بود مدام میگفتم خدایا شکرت چقدر عظمت تو در این مکان بیشتر به چشم میاد

    وسطای راه بودیم که یه نوشته توجهمو جلب کرد و عکسشو گرفتم

    نوشته بود

    از با حسین تا یا حسین یک نقطه کم دارد ولی

    با حسین عمل به تکلیف کجا و یا حسین گفتن کجا

    و بعد نوشته بود

    مهم ترین درس عاشورا :

    هر وقت احساس کردید در مسیر اشتباه هستید ،شجاعت تغییر مسیر را داشته باشید

    وقتی این متنا رو خوندم یاد حرف استاد الهی قمشه ای افتادم که میگفت هرجا میریم کربلاست و هر روز عاشورا

    اینکه باید هر لحظه تصمیم گیری کنی و ببینی میخوای منافع خودتو زیر پا بذاری و شهید کنی خودتو یا حق رو ،الله رو شهید کنی

    و میگفت یزید خدا رو شهید کرد و منافع خودش رو میخواست

    ولی امام حسین خودش رو شهید کرد

    یادمه روزی که رفتم برای بانک شهر حساب باز کنم 29 مرداد بود ، یهویی سر در مترو رو دیدم، که با اینکه بارها رفته بودم ولی اون متن رو ندیده بودم ، که نوشته بود

    هر روز عاشوراست و هر زمینی کربلا

    این روزا این جملات به شکلای مختلف برای من تکرار میشد

    و من متوجه شدم که باید سعی کنم هر لحظه تصمیم بگیرم خودم رو ،منافع خودم رو شهید کنم وبذارم که به گفته استاد عباس منش ، خدا خودش هرچی رو که برای من خوبه رو انجام بده

    و تسلیمش باشم و بشینم روی شونه هاش تا منو هرجا دلش خواست ببره

    خدا تنها کسیه که بهترین جاها میبره منو

    خدایا کمکم کن به کمکت شدیدا نیاز دارم

    و من از اینکه بعد سال ها عمر از خدا در این جهان هستی

    تازه درک کردم که عاشورا و کربلا و امام حسین چی بود و چی هست و چی باید یاد بگیرم ازشون

    و خوشحالم از اینکه امسال اولین سالی بود که من آگاه بودم از مسیری که پیاده میرفتم تا حرم حضرت عبدالعظیم

    امروز صبح که بیدار شدم خواب میدیدم راهی کربلام و وقتی بیدار شدم دیدم نه کربلا نیستم

    ولی در اصل قدم برداشتم در مسیر یادگیری و سعی میکنم که از آموخته هام از عاشورا و کربلا و امام حسین عمل کنم

    و حس میکنم این خودش درمسیر کربلا و امام حسین بودنه

    چون این روزا خوابام عجیب شده

    حتی تو خواب هم از قوانین باهام صحبت میشه یا بهم گفته میشه ایمانت رو نشون بدی اتفاقای خوب برات رقم میخوره

    چند روز پیش فکر کنم جمعه بود ،خواب دیدم یه صدایی میگفت سمت من بیا اگر تسلیم باشی خیلی برای تو خوبه و یه نوری دیدم که میخواستم سمتش برم ولی یه چیزایی مانعم میشدن و نمیتونستم سمت نور برم

    و بهم گفته میشد که باید رها بشی باید ایمانت رو به من نشون بدی

    خوابای عجیبی بودن خوابای این چند روزم

    حس میکنم از وقتی جدی شروع کردم آگاهانه به تکرار باورای قدرتمند و پیام خدا رو که بهم گفت باید در کنار صحبت کردن با من باوراتم قوی کنی تا من بتونم در ادامه کمکت کنم ، خوابام هم تغییر کرده

    مثلا در مورد مکضوعی قشنگ و واضح تو خوابم بهم گفته میشد که باید تسلیم بشی لحظه ای که تسلیم بشی اونو بهت میدیم

    و یه بارم جمعه همون خوابو دیدم که سمت نور میرفتم و یه چیزی مانع میشد و بعدش سعی کردم بعد اون یه جایی برم ولی نرفتم و برگشتم و یه آقایی اومد و بهم گفت میدونستم ایمانت رو نشون میدی و الان اجازه رو بهت دادن

    نمیدونم چه اجازه ای بود ولی حس میکردم که در مورد خواسته هامه که باید بگذرم و کامل رها بشم

    که واضح حتی دیدم که وقتی تو خواب گذشتم اون خواسته ام بهم داده شد و داشتمش

    و من باید از این خواب ها درس بگیرم که تسلیم تر باشم

    و درستش همینه که باید عمل کنم و یاد بگیرم که چجوری باید رفتار کنم و کنترل کنم ورودیای ذهنم رو

    امروز من وقتی پیاده رفتم دائما تو این پیاده روی عظمت خدا رو میدیدم و به یاد میاوردم که امام حسین هم کنترل کرده ذهنش رو که خدا براش افزوده

    خدا براش همه چی داده

    و عشقی داده که بعد از سال ها همه یادآور میشن عاشورا رو

    از خدا کمک میخوام که سعی بکنم من هم عمل کنم و قدم بردارم در این مسیر برای بهتر شدنم نسبت به روز قبل

    تو راه داشتیم میرفتیم من دنبال چای بودم دیدم میگن بیاین شربت بخورین و در ادامه گفت شربت شهادت

    برگشتم و گرفتم و خوردم ، شربت شهادت ،شهید بودن ،و منی که معنی شهید بودن رو تازه دارم متوجه میشم

    به خودم گفتم تو لیاقت شهید بودن و شهید شدن رو داری

    و همون لحظه بود که خدا بلافاصله گفت باید مدارهات رو طی کنی و کنترل کنی همیشه خودت و ذهنت رو

    همینجوری با گرفتن شربت شهادت شهید نمیشی

    باید خودت برای شهید شدن قدم برداری

    و لازمه همه اینها کنترل ذهنه و عمل کردن و قدم برداشتن برای قوانین ثابت خدا

    تو راه که داشتیم میرفتیم به آبجیم گفتم کاش یه نایلون میگرقتیم از یه مغازه ،وقتی رفتیم تو دلم گفتم خب خدا من نایلون رایگان میخوام

    همین که به مغازه دار گفتم نایلون بدین گفتم چقدر میشه گفت برو به سلامت

    خوشحال شدم گفتم وای گفتم و شد

    بعد گفتم خب الان من کیک یزدی میخوام که با چای بخورم

    یه چند قدم بعدش دیدم کیک یزدی میدن سریع رفتم یکی گرفتم و با خواهرم رفتیم

    گفتم خب الان چای بده خدا

    خیلی کیف داشت من هرچی میگفتم چند قدم بعدش بود

    هرجا نگاه میکردیم شربت میدادن و هندونه ،هوا هم گرم بود

    گفتم من چای میخوام خدا

    یه جورایی هم مطمئن تر شده بودم که بهم چای میده

    وقتی رفتیم نزدیک میدون حرم دیدم یه ایستگاه صلواتی بزرگ که پر از کتریای بزرگ‌ و سماور بود که چای آتیشی میدادن سریع رفتم یدونه چای گرفتم

    بعد گفتم‌ وای ببین هرچی خواستم خدا بهم داد

    گفتم و موجودش کرد

    وقتی رفتم چای بگیرم آقایی که چای میداد قوری دستش بود و کنارش ظرف اسپند من عکسای هنری زیاد میگیرم بعد سریع یه عکس گرفتم اولش نجوای ذهنم گفت نشونش نده

    چون به دلم افتاد نشون بدم عکسی که گرفتم رو

    و سریع گفتم آقا ببینید ازتون عکس گرفتم چقدر زیبا شده و لبخند زد و تشکر کرد و چای برداشتم و رفتم

    بعد که رفتیم از گیت رد شدیم گفتم بیا بشینیم من چایمو بخورم بعد بریم داخل

    دیدم یه خانم گفت چای کجا میدن گفتم بعد میدون هست

    گفت نمیتونم برم و کمی مسن بود سریع چایی که گرقته بودم بردم بهش دادم گفتم برای شما و من میرم دوباره میگیرم

    دوباره رفتم که بگیرم چای تموم شده بود و از رو کتریای روی آتیش میدادن

    یهویی یادم افتاد من وقتی داشتم چای میگرفتم تو دلم گفتم از این رو آتیشیا میگرفتم

    که خدا کاری کرد که برگردم و از رو آتیشیا بگیرم

    خیلی خوشحال بودم دقیقا وقتی رسیدم گفتن چند تا لیوان یک بار مصرف بیشتر نمونده و من دو تا گرفتم تا یکیشم به همون خانم بدم

    وقتی برگشتم و باخواهرم رفتیم داخل حیاط حرم ، سلام دادم و یه چیز جالب اینکه هر موقع ادای احترام میکنم به شهدا یا امامزاده ها سریع یادم میارم که

    عظمت خداست و کسانی هستن که کنترل ذهن داشتن و خداگونه بودن و در این مکان یاد خدا بیشتر و بیشتر هست

    به مکانی اومدم که بیشتر سعی کردن تا کنترل ذهن داشته باشن و منم باید یاد بگیرم

    و استاد عباس منش میگفت وقتی سعی میکنی خداگونه بشی خدا عزیزت میکنه همه دوستت دارن

    وقتی روی خودت کار میکنی عزیز میشی

    و برای تو احترام میذارن

    و همه اینارو در اماما و در امام زاده شاه عبدالعظیم دیدم

    که انقدر روی خودشون کار کردن و تسلیم خدا بودن که خدا عزیزشون کرده که مورد احترام هستن

    خیلی خوشحالم از اینکه آگاه شدم و درک کردم که چجوری باید زیارت کنم مکان های خدا گونه رو

    وقتی برگشتیم یه سر به درختی که تو ایستگاه بی آر تی شهرکمونه سر زدم وبهش سلام دادم

    یه وقتایی جدیدا از شدت مهر و محبت دلم میخواد درختو بغل کنم

    یا وقتی به آدما نگاه میکنم دلم میخواد بغلشون کنم و بهشون بگم دوستشون دارم

    و البته که باید اول از خودم و خانواده ام شروع کنم این حس عشق و محبت رو

    وقتی رسیدیم خونه من شروع کردم به نقاشی و یکم خوابیدم

    بعد که بیدار شدم نمیدونم چی شد یهویی جلو آینه وایسادم و حرف زدم با صاحب تصویر زیبا که ربّ ماچ ماچی من هست

    جریانشو تو قسمت

    روش قرار دادن عکس‌، در پروفایل شخصی تان

    نوشتم

    چون بعد اینکه جلو آینه با خودم حرف زدم و کلی با عشق با خودم و خدا حرف زدم بعدش هدایت شدم به سایت تا عکس پروفایلمو بذارم که به راحت ترین شکل و نمیدونم چجوری بگم

    ولبته چرا نشه میدونم چجوریه

    گفتم موجود باش و موجود شد

    یعنی باور هم جهت با خواسته ام انقدر قوی بود که من موفق به گذاشتن عکس پروفایل تو سایت وورد پرس شدم تا در سایت عکسم مشخص بشه

    داشتم فکر میکردم دیدم ، در صورتی که من قبلا دو بار فکر کنم خواسته بودم که تو سایت عکس بذارم ولی باورام محدود بود و نتونسته بودم اونموقع

    که چند ماه پیش بود و میگفتم چقدر مراحلش سخته

    ودی الان که به ساده و طبیعی ترین روش عکسم بارگذاری شد

    فقط میتونم اینو براش بگم

    که گفتم و موجود شد

    خواستم و شد

    و چون باورام هم جهت با خواسته ام بود شد

    یعنی دیگه ترمزی نداشتم

    قبلا این ترمزارو داشتم :

    که میگفتم چرا باید عکس بذارم ،نکنه کسی از عکسم سواستفاده کنه ،نکنه کسی بشناسه منو و کلی باورای غلط دیگه که از بچگی بهم گفته بودن

    و اینکه فهمیدم عاشق خودم نبودم که عکسمو بذارم

    یادمه اونموقع که میخواستم عکس پروفایل بذارم ترس داشتم عکسمو بذارم

    ولی الان با کلی عشق و خوشحالی و خیلی راحت عکسمو بارگذاری کردم

    خوشحالم از اینکه هر روز متوجه پیشرفتم میشم و همه اینا کار خداست و من هیچی نیستم در مقابل ربّ ماچ ماچی خودم

    یادمه روز شنبه یعنی دیروز که رفتم به رستوران سمت تجریش و کارای نقاشیمو نشون دادم تو راه یه فیلم تیکه ای از اینستاگرام دیدم

    یه آقایی بود که این جملات رو میگفت

    میگفت تاحالا هیچ کس ندیده من چیکار میکنم ولی برای شما اینبار میگم و دیدم رفت وایساد جلو آینه گفت

    قلبی دوستت دارم و اسمشو گفت

    و گفت هیچ کس تو این دنیا بیشتر از من دوستت نداره

    همه کار برات کردم

    الانم باهات حال میکنم میبینمت

    با تمیزیت ،با خونه زندگیت با رفیقات

    با مردم با همه

    حالا یه بوس بده

    و خودشو از لپاش از آینه بوس کرد و از لبشم بوس کرد و گفت

    دمت گرم

    قدر خودمو باید بدونم برادر

    من مهمان خدام در این دنیا

    و وقتی میدیدم این همه به خودش عشق داشت لذت میبردم اون روز وقتی تو خیابون راه میرفتم تا از مترو قیطریه برم خونه عموم

    خیلی حس خوبی داشتم وقتی جلو آینه داشتم با خودم صحبت میکردم

    چقدر همه چی تو این یک سال تغییر کرد

    منی که وقتی به آینه نگاه میکردم و اولین روزایی که شروع کردم به آگاهی و تو کتابایی که میخوندم و یادمه شفای زندگی رو یا نیمه تاریک وجود رو خوندم و تصمیم گرفتم که عمل کنم به تمریناتش

    خیلی برام سخت بود جلو آینه وایسم و با خودم صحبت کنم

    وقتی برای بار اول وایسادم جلو آینه و گفتم دوستت دارم طیبه

    یه صدای خیلی خیلی زیاد و بزرگ گفت نه دوست نداری دروغ میگی و من اون لحظه ساعت ها گریه کردم جلوی آینه به خودم نگاه میکردم و میگفتم ببخشید اگر به تو توجه نکردم و همه اش دنبال این بودم که عشق رو از بیرون دریافت کنم

    نگو عشق از درون بود و خبر نداشتم

    من اون روزا که واقعا برام خیلی سخت بود و البته بگم شیرین ،الان میگم شیرین

    چون الان که چشیدم عشق به خودم رو و عشق به خدا رو و دارم به جهان هستی عشق ارسال میکنم واقعا برام شیرین شده

    هر موقع یاد اون روزا میفتم میگم اشکالی نداره هرجقدرم سخت بود ولی الان شیرینه

    و من دارم با خدا لذت میبرم هر روز و هر لحظه و سعی میکنم بیشتر یادش باشم

    یادمه یه کتابی خوندم اسمش تسلط بر عشق ورزی بود

    من سالت ها نشستم و چجد صفحه از کتابو خوندم و فقط اشک ریختم که چقدر به خودم اذیت دادم و دوست نداشتم خودمو و اون روزا بود که اگر تمریناتشونو انجام نمیدادم مدارم تغییر نمیکرد تا در مدار دریافت آگاهی های سایت زیبای عباس منش قرار بگیرم

    با تمام وجودم از خدا سپاسگزارم که کمکم کرد همه این روزها رو از اول مهر سال 1402 و بعد 7 مهر شروع هر روزه گوش دادنم به آگاهی های این سایت پر از عشق و تا الان با کلی عشق هر روز تمام سعی و تلاشمو میکنم

    الان که دارم مینویسم یاد یه حرفی افتادم که تو فایلای آگاهی شنیده بودم

    میگفت تولد انسان وقتی هست که از اون روزی که آگاه بشه روز تولدشه و روز تولد جسمی من 27 اسفنده ولی روز تولد آگاهی من که این روز خاص ترین روزه برای من و امسال یه ماه مونده تا 7 مهر و سال اول تولد آگاهیم هست

    و بینهایت از خدا سپاسگزارم

    شب که شد ، میخواستم بیدار بمونم خوابم میومد به خدا گفتم اجازه دارم بخوابم ،که حس کردم اشکالی نداره بخواب

    چقدر حس خوبیه که خدا هر لحظه بهت بگه چیکار کنی

    بی نهایت عشق و زیبایی و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا برای همه تون میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    زهرا زرافشان گفته:
    مدت عضویت: 2302 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم مهربونم

    داستان هدایت خودم رو بگم زمانی که تسلیم خداوند شدم..

    من سال 94 ماشین داشتم در عرض سه ماه دوتا ماشین عوض کردم..بعدش اونو فروختم تا بعدها بتونم ماشین بهتر بگیرم.چون مدل اونا پایین بود.

    گذشت و گذشت چون خودمم زیاد رانندگی دوست نداشتم پیگیر نشدم و تا پارسال ماشین نداشتم.

    و دیگه قیمتها خیلی بالاتر رفته بود نسبت به چند سال گذشته.تصمیم گرفتم یه ماشین بگیرم با پدرم مشورت کردم و اونم مخالفتی نکرد.در حالیکه قبلاً مخالفت می‌کرد چون به شدت ترس داشت..

    به پدرم گفتم با فامیلش که مکانیکی داشت تماس گرفت و گفت برامون یه ماشین پیدا کنه اونم گفت با پولی که دارین خیلی مدل پایینی میشه براتون پیدا کرد..یه روز که با خدا حرف میزدم گفتم خدایا دلم یه ماشین خوب میخواد ولی خب اونقدری پول ندارم.خودت یه جوری برام یه ماشین خوب پیدا کن.

    من چون از قبل گواهینامه داشتم برادرم تقریبا 30 بار با گواهینامه من ثبت نام کرده بود ولی به اسمش درنیومده بود.

    بازم قرار بود ثبت نام باشه.

    یه روز اومد خونمون گفت بازم میتونم با گواهینامه تو ثبت نام کنم؟؟منم گفتم آره.

    همین که از در خونه رفت بیرون یه ندای درونی بهم گفت ایندفعه خودت برو واسه خودت ثبت نام کنم..

    همون لحظه بهش زنگ زدم گفتم اگه ناراحت نمیشی ایندفعه خودم می‌خوام ثبت نام کنم.دفعه اولم بود.اونم گفت نه بابا چرا ناراحت بشم آماده شو بیام دنبالت.

    توکل کردم به خدا و ثبت نام کردم..چندروز بعد که برام پیامک اومد میتونی بری پول واریز کنی رفتم کافی نت با کلی ذوق و شوق..بهم گفتن که ظرفیت کامل شده و دیگه سایت بسته شده.چندین نفر بودن که دیگه همه برگشتن رفتن.من اومدم بیرون ولی اصلا ناراحت نبودم گفتم خدایا مطمئنم از یه جا دیگه میخوای بهم ماشین بدی..

    شب ساعت 12 موقع خواب حسم بهم گفت سایت ثبت نام رو باز کن و در نهایت شگفتی سایت برام باز شد با مبالغ واریزی..منتظر شدم تا صبح زود برم کافی نت…صبح ساعت 8 رفتم داشت مغازشو آب و جارو میکرد..تا منو دید گفت حیف شد دیگه.دوست داشتم ثبت نام کنی.

    گفتم من تا الان زدم سایت باز بود.گفت امکان نداره..گفتم حالا شما بزن و در نهایت شگفتی سایت باز شد و من مبلغ رو واریز کردم..و بعد از چند ماه یه ماشین صفر کیلومتر از خدا هدیه گرفتم.

    چون به خودش سپردم.چون تسلیم شدم.

    چون راهشو مشخص نکردم..و اون بیشتر از خواسته های من بهم داد.

    در پناه رب العالمین باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 663 روز

      باسلام باسلام زهرا جان

      کامنت شما روخوندم برای من هم نشانه بود هم الگو

      اولا بابت ماشین خوشکلت تبریک میگم

      من هم ماشین اولین باره ثبت نام کردم

      و دیگه خیلی پیگیرش نشدم ب شوهرم گفتم سپردم ب خدا من از خدا یک ماشین میخام دیگه اگر جهان ب دست این خدا اداره میشه پس حتما بهم میده من نمیدونم چطور

      ب خیلیا هم نگفتم ثبت نام کردم ک ورودی منفی بهم ندن فقط ب افرادی گفتم ک خودشون گیرشون اومده گفتن انشالله که واست میشه

      خداروشکر میکنم ک خدا ب این مسیر هدایتم کرد وبا هر نشانه ای با فایل با کامنت با صحبتی با جمله یا مطلبی هدایتم میکنه

      از نوشتن تجربه ات سپاسگذارم زهرا خانم درپناه ربّ باشی عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        زهرا زرافشان گفته:
        مدت عضویت: 2302 روز

        فاطمه جانم سلام عزیزم..دوست هم فرکانسی من

        من برادرم که همیشه با گواهینامه من ثبت نام میکرد و براش قرعه نمی افتاد همیشه به من می‌گفت تو اصلا شانس نداری که به اسمت ماشین در نمیاد..منم با قاطعیت همیشه بهش میگفتم چه ربطی به من داره ،تو داری ثبت نام می‌کنی..

        همیشه میگفتم من مطمئنم اگه واسه خودم ثبت نام کنم دفعه اول واسم درمیاد..و خدارو صد هزار مرتبه شکر که همون دفعه اول بهم هدیه داد..و من هربار که سوار ماشین میشم دائم از خدا تشکر میکنم و میگم خدایا مرسی که بهم ماشین دادی.مرسی که میتونم با ماشینم جاهای خوب برم..مرسی که همیشه باهامی و همیشه مراقب منی..فاطمه جان من چون مدت طولانی بود رانندگی نمی‌کردم خیلی ترس داشتم..کلا همیشه از رانندگی می ترسیدم..بعد از اینکه ماشینو تحویل گرفتم تا یک ماه نتونستم سوار بشم..بعدش گفتم خدایا تو همه کارامو درست میکنی ازت کمک می‌خوام که توی رانندگی کمکم کنی چون من خیلی ترس دارم..رفتم از جاهای خیلی خلوت شروع کردم و هربار از خودش کمک خواستم..الآنم هرباری که سوار میشم ازش هدایت می‌خوام و اون با لطف بینهایت منو به بهترینها هدایت می‌کنه..

        برات از خدا عشق خدارو آرزو میکنم.چون عشق خدا نهایت خوشبختیه.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
          مدت عضویت: 663 روز

          سلام زهرا جانم

          عاشقتم سپاسگذارم بابت خواندن کامنت من وپاسخ زیبایت ک بر دل وجانم نشست

          من هم 8سال رانندگی نکردم وداعم دارم تجسم میکنم اگر ماشینم رو بدست آوردم اینجوری شروع میکنم رانندگی میکنم اینجوری از خوشحالی وتشکر از خدا اشک شوق میریزم این آهنگ مورد علاقمو میذارم

          خداروشکر میکنم ک برترست غلبه کردی و ب وجود دوستانی قوی مثل شما افتخار میکنم

          افتخار میکنم درجمع توحیدی وبندگان خوب خداوند هستم

          واقعا حس خوبیه وقتی ب خاسته هات فکر میکنی بنظرم مسیر رسیدن ب خاسته هام همیشه لذت بخش تر از لحظه ی رسیدن ب اون خاسته بوده چون وقتی بهش میرسم خوشحال میشم وتشکر میکنم ومیگم همین بود فقط!!!

          درصورتیکه من اون همه مدت من بهترین لحظات رو بااون تجسم به اون چیز مورد علاقم گذروندم وزندگی کردم

          اره من با اون زندگی کردم ..

          سپاسگذارم عزیزم

          درپناه ربّ باشی

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            الهه گفته:
            مدت عضویت: 1204 روز

            سلام دوست عزیز سپاسگزارم از کامنتی که گذاشتی من هم شاید ده سال طول کشید بعد گواهینامه رانندگی کردم که هر وقت رانندگی میکنم قشنگ این حس رو دارم که خدا داره میبره من نیستم همش خدا هست اولش واقعا اصلا باورم نمیشد بعد کم کم میشه که به قول استاد باید کردیت همه چیز رو به خدا بدیم خدا هست توانا من ناتوانم انقد این رانندگی ایمانم رو زیاد کرد که همش تو خواسته هام میگم اگه رانندگی شد اینم میشه اخه من به شدت ترس داشتم خدا شاهد الان خیلی راحت میرم من حتی همسرم رانندگی میکرد میترسیدم با این که رانندگیش خوب بود

            خدایا کمکم کن تا فقط روی تو حساب کنم و از تو هدایت بخوام منو به راه راست هدایت کن من بدون تو هیچم هیچی بلد نیستم اعتراف میکنم از پس این ذهن برنمیام همش شب روز داشتم روی خودم کار میکردم دیدم همش دارم درجا میزنم نگو من روی خودم حساب کردم گفتم روی خودم کار میکنم در صورتی که ما باید فقط در هر لحظه به خدا بگم خدایا من نمیدونم تو میدونی تو بگو من ناتوانم اعتراف میکنم توهم زدم من هر طرف رفتم دچار کج فهمی شدم خودت نجاتم بده خدا من به هر خیری که از تو برسه محتاجم سپاسگزارم از استاد و شما دوستان عزیز و خانم شایسته گل در پناه خدا شاد و سعادتمند در دنیا واخرت باشید دوستون دارم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    ابوالفضل گفته:
    مدت عضویت: 1121 روز

    سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند

    با یک آیه زیبا برای آنهایی ک به قول خدا تفکر می‌کنند شروع میکنم

    ایه 24 یونس

    مَثَل زندگیِ دنیا، همانند آبی است که از آسمان نازل کرده ایم. که در پی آن، گیاهانِ (گوناگونِ) زمین که مردم و چهارپایان (از آن) می خورند (می روید) و در هم فرو می رود. تا زمانی که زمین، زیبایی خود را یافته و آراسته گردید، و اهلِ آن مطمئن شدند که می توانند (بی هیچ مانعی) از آن بهره مند گردند، (ناگهان) فرمان ما، شب هنگام یا در روز، فرا می رسد. (و سرما یا صاعقه ای را بر آن مسلّط می سازیم. ) و آنچنان آن را درو می کنیم که گویی دیروز هرگز (چنین کشتزاری) نبوده است! این گونه، آیات خود را برای گروهی که می اندیشند، شرح می دهیم.

    داستان اون سواران کشتی رو داره میگه ک تو دریا دچار طوفان میشن و پی میبرن ب ناتوانی خودشون در نجات و هدایت کشتی به ساحل آرامش و شروع می‌کنند ب کار درست یعنی هدایت از خدا خواستن در اون زمینه

    و خدا هم نجاتشان میده

    اما وقتی ب خشکی می‌رسند یادشون میره نا توانی خودشون رو و دوباره بدون این متوجه باشن و یا با علم ،شروع می‌کنند به تکبر و سرکشی تو زندگیشون و دوباره با عقل خودشون جلو می روند و می روند و می روند تا آخر عمرشون و در آخر هم در هیچ زمینه ای از زندگیشون موفق نبودن نه در رابطه نه در ثروت نه در سلامتی. و نه در هیچ زمینه ای

    همون حرفی ک استاد میزنه ک من در همه زمینه ها موفق هستم

    چرا؟

    چون تماما به ناتوانی خودش پی برده و از خدا ک قادر مطلق هس خاشعانه خاضعانه ذلیلانه خواسته ک زندگیشون رو درست کنه و گفته ک خدایا من میدونم ک هیچی حالیم نیس تو حالیته فقط تو بهم بگو چیکار کنم تو منو هدایت کن به راه مستقیم

    خدا تو ایه میگه یادشون رفت ک اونجایی ک از ما کمک خواستن و همه جیز حل شد و توهم برمیدارن و فکر میکنن ک خودشون بودن ک موفق شدن و میرن و میرن تا مگر ی جایی یادشون بیاد نا توانیشون رو

    و اگر ب یاد نیاورن تا آخر عمر در غفلت ب سر میبرن و خدا هم براش اصلا مهم نیس

    خدا میخاد بگه ک تو همه زمینه ها از من بخاین ک نجاتشان بدم و هداییتون کنم به مسیر نعمت ها یادتون باشه ک ناتوانید یادتون باشه ک شما بدون من هیچی نیستین

    مثل داستان معتادی ک نجات پیدا میکنه بعد از خستگی و اعلام عجز اما یادش میره ک چ جوری گیر کرده بود و اگر خدا کمکش نمی کرد تا آخر عمرش همونجوری می‌بود و میمرد

    وقتی نجات میدا میکنه شروع میکنه با عقل خودش پیش رفتن و فکر میکنه من ک همچین کاری انجام دادم خیلی کارهای دیگه میتونم انجام بدم یادش میره ناتوانیش رو تو اون زمینه اعتیاد

    ما انسان ها ناتوانیم در همه زمینه ناتوانه نا توان

    در روابط ثروت سلامتی و‌‌‌…

    باید از خدا بخایم ک نجاتمون بده و تو همه زمینه ها هدایتمون کنا

    خدایا من فهمیدم ک هیچی حالیم نیس ک تو حالیته ک تویی ک فقط بلدی و من در ناتوانی مطلقم

    خدایا من نمیخام الکی دور خودن بچرخم

    اعتبار تمام موفقیت ها ب تو میرسه من بلد نیستم

    خدایا از خودت میخام ک هدایتم کنی به راه نعمت ها

    خدایا از خودت میخام ک هدایتم کنی به یک رابطه عالی اون رابطه عاشقانه ای ک من همیشه لایقش بودم و تو برام میخاستی و من فکر کردم ک خودم میتونم بدستش بیارم و الان فهمیدم ک ناتوانم

    هدایتم کن به ثروتی ک هنیشه لایقیش بودم

    هدایتم کن ب زندگی ای ک لایقش بودم همیشه اما توهم زدم ک خودم بلدم و با ابن توهم ب خودم ظلم کردم اونم چ ظلمی

    حضرت یونس هم تو شکم ماهی به ناتوانی خودش پی برد پی برد ب این ک چقدر ارزشمند بودا و ب خودش چ ظلمی کرده

    فهمید ک باید زندگیش جقدر فرق می‌داشت با خدا بودن

    فرمون دست خودش بود ک رفت تو دل نهنگ

    خدایا شکرت بابت هدایت یونس بابت رفتنش به دل تاریکی ها

    خدایا این هم لطف تو بود ک فهمید چقدر ارزشمنده و چقدر ب خودش ظلم کرده بوده و وقتی ب این اعتراف کرد و فهمید ک هیچی نمی فهمه و حالیش نیس و از تو کمک حواست و طبق وعده ات ک گفتی اجیب دعوه الداع اذا دعان

    تو هنیشه آماده بودی ک هدایت کنی ب راه نعمت ها اما من هیچی وقتی ازت نخواستم یونس ازت نخواست

    فکر کردم ک بلدم فکر کردم ک حالیمه در خالی ک من هیچی نیستم و راه رو بلد نیستم

    خدایا پی بردم ب ناتوانی خودم در همه زمینه ها و پی بردم ب توانایی تو در هدایت به زندگی ای ک من لایقش هستم اون لیاقتی ک تو ب من دادی اون ارزش بالایی ک تو بهم دادی

    من فهمیدم ک ارزشمندم خیلی و لایق بهترین هام لایق عاشقانه ترین رابطه لایق زیباترین همسر لایق بهترین ماشین‌ها لایق بهترین خونه در بهترین محله ها لایق بهترین سفر ها و …

    من خیلی ارزشمندم خیییلیییی

    خدایا من در تک تک این موضوعات ناتوانم ناتوان

    از تو میخام ک من رو در تک تک این موضوعات هدایت کنی ب اون جیزی ک لایقشم

    اعتبار تمام موفقیت ها در این زمینه ها ب تومیرسه

    خدایا خودت وعده دادی ک هر کسی من رو شبیه یونس بخوانه نجاتش میدم

    یونس گفت لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین

    یونس فهمید ک اعتبار تمام موفقیت هایی ک داشته ب تو میرسه ن ب خودش از این توهم اومد بیرون

    فهمید ک جقدر فقیره ب خیر ی از جانب تو

    خدایا منم ب لطف تو از این توهم بیرون میام و میفهمم ک در ناتوانی مطلقم و اگر کمک تو نباشه من‌ هیچی نیستم من ناتوانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    نیره محمدپور گفته:
    مدت عضویت: 1868 روز

    عرض سلام و ادب خدمت استادعزیزم و مریم جان عزیزم این فایل یکی از تجربیات من در مورد تسلیم بودن در برابر خدا رو برام یاداوری کرد من تقریبا دوسال پیش به کمک خداو فایلهای شما در بهترین وضعیت جسمی و روحی بودم آرامش مطلق رو در زندگیم داشتم و تمام زندگی رو به خدا سپرده‌ بودم و عجیب همه چیز درست پیش میرفت

    با یک ازمایش خون ساده زندگی من زیرو رو شد اما من در آرامش درونی عجیبی بودم الان که یادم میاد واقعا افتخار میکنم به خودم که انقدر ارام و تسلیم خدابودم با نتیجه ان آزمایش در عرض یک هفته تشخیص تومور سرطانی دادن و من برای عمل سخت و غیرمعمول که از هر یک ملیون نفر یک نفر دچار میشد بیمارستان بستری شدم با هزینه تقریبی 100 ملیون و یک ماه مراقبت بعد عمل و برداشتن عضو مهمی که دچار تومور شده بود وارد اتاق عمل شدم اما من همچنان ارام بودم برای اطرافیان عجیب بود من با یک سرماخوردگی کلی ناله میکردم الان ارام بودنم سوال بود حتی برای خودم

    تمام مدت اماده سازی در اتاق عمل من با خدای درونم صحبت میکردم وتمام زندگی ام را مدتها بود دستش سپرده بودم و مطمعن بودم که این مسعله هم حل میشود درونم ارام بود حس میکردم زمزمه ای میگه ارام با‌ش اینها بازی است و دکترها کاره ای نیستن فقط بخواب

    الان که یادم افتاده تمام موهای بدنم سیخ شده و اشکم سرازیر شده من بعداز 4. 5 ساعت به هوش امدم در اتاق خالی و خنک بدون هیچ درد ناراحتی اصلا جای پانسمانی نبود اهنگ ملکا ذکر تو گویم رو خیلی وقت بود گوش میدادم گوشیم و وسایلم کنارتخت بود فقط اهنگ رو پلی کردم و اشکم سرازیر شد و خوابم برد. وقتی بیدار شدم همسر و پدرم کنار تخت بودن انها مات و مبهوت منو نگاه میکردن برایم عجیب بود دکتری که عمل رو انجام داده بود به دیدنم امد اولین حرفی که زد این بود که تو تمام بیمارستان رو به ریختی عجیب ترین عمل عمرم انجام دادم وقتی بیهوش شدی حسی درونم گفت نیازی به بازکردن شکم نیست و از ساده ترین راه حل کار شما انجام شد من فقط لبخند زدم و با تمام وجود شکر خدا رو کردم یک روز بعد مرخص شدم بدون کوچکترین جراحی و هزینه ای واقعا تسلیم بودن در برابر خدا با تمام وجود بدون قدرت دادن به ادم ها پول و هرعامل دیگری بهترینها رو برامون انجام میده قبلا تخصص دکتر بیمارستان معروف امکانات هم حساب میشد خدایا شکرت که بهترینها رو برام انجام داده از وقتی من تسلیم شدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    مهدیه امینی گفته:
    مدت عضویت: 1925 روز

    به نام خدای صمد

    (دارندگی با بی نیازی فرق میکنه!)

    لحظه به لحظه این جهان برای هر فرد عمل و عکس العمله، بما کسبت ایدیهمه، بما کانوا یعملونه… هر لحظه اش خواسته ها و پاسخ ها و پیش‌نیاز ها و یادگیری هاست…

    هر لحظه اش بزرگ تر شدنه

    هر لحظه اش نترسیدن و عمل کردن با به یادآوردن جایگاه خدا و صاحب اصلیه

    هر لحظه اش نترسیدن و نگران نشدن از قهر و غضب دیگری و کنترل و تقوا در برابر خداست

    این فرآموشی های انسانی «از جایگاه خدا» و این ظاهر های ناراحت کننده و ترساننده ، میشود که هر بار باید با یاد خدا و قدرتش نقض بشه

    هر کجا توسط هر شخص و هر اتفاق با ظاهر بد، فقط یک لحظه صبر یک لحظه کنترل و یک لحظه انتخاب قدرت به جای تسلیم اون اتفاق شدن و در واقع یک لحظه یاد قدرت خدا ، آدم رو بالا میبره و نجات میده و تواناییِ به دست گرفتن اون رویداد رو به آدم میده و حس خوب گرفتن افسار رو داری …

    و گذر ازش، بزرگ شدن و رهایی تا اون محدوده سخت رو بهت میده برای همیشه

    همه ی دسترسی ها برای این لحظه ی «کنترل کردن» و «به یاد آوری خدا» به من داده شده و مهیاست … پس چرا من بهره نبرم؟

    چرا بالا نباشم؟

    مگه تسلیم در برابر غیر خدا راحت تر از تسلیم در برابر خداست؟

    مگه سیراب شدن از شیر آب «که کنترل باز و بست شدنش با دیگرانه و امکان قطعش هم هست» راحت تر و با آرامش خاطر بیشتری از کنار دریا بودنه؟

    من که در هر حال باید تسلیم باشم

    خب تسلیم در برابر اصل ، قدرت کل، صاحب کل و بی نیاز عالم که نتیجه اش نعمت و فراوانی بی حد و مرزه خوبه ؟ یا تسلیم در برابر چیزی که به صورت محدود داره و داراییش وابسته است و موارد و شمار مختلفی هم میتونه باشه و هر بار من رو سردرگم و استرسی تر کنه؟

    من که باید تسلیم باشم

    پس برم سراغ آرامش خاطرم و به نفع خودم و نتایج عالی ترم «راه خدا» و تسلیم در برابر راه‌کارهای خدا رو انتخاب کنم

    و نیازمند بی‌نیاز عالم باشم…

    سلام استاد جان سپاس‌گزار این کلام و فایل شما هستم که وقتی توی لایو میشنیدم دلم پر میکشید و واقعا دوست داشتم فایلشو دوباره استفاده کنم.

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    آزاده ایلخانی گفته:
    مدت عضویت: 859 روز

    سلام استاد و خانم شایسته ی عزیز و مهربان…

    چند روز پیش همسرم یه چک 20 میلیونی داشت و من فراموش کرده بودم که چک داریم و ما توی حساب اون پول رو داشتیم اما برای کار دیگه گذاشته بودیم کنار….

    یه دفعه همسرم بهم گفت که راستی فردا چک دارم و منم طبق معمول اول استرس و ترس اومد سراغم اما سریع خودمو جمع و جور کردم و سعی کردم مراقب ورودی هام باشم حس بد نداشته باشم.شروع کردم توی ذهن خودم با خودم صحبت کردن که خدا هیچ موقع دیر نمیکنه هر موقع که ما نیاز داشتیم یا گیر کردیم سریع خودش رو رسونده.من به خدای خودم ایمان دارم من باید ایمانم رو نشون بدم من باید توکل کنم.و با خودم همه اش این جملات رو تکرار میکردم…

    1 ساعت بعد از جایی که اصلا فکرشم نمیکردیم پول رسید و معجزه ی خداوند رخ داد.

    و من همینجوری مبهوت بودم از این اتفاق زیبا

    با تمام وجودم میدونم که اگه صد درصد خودمون رو بسپاریم به خدا زندگی بسیار بسیار راحت و روان پیش میره اما گاهی اوقات انسان یادش میره و اعتبارش رو میده به خودش و همین کار رو سخت میکنه.

    خدای عزیز و مهربان ممنونم ازت که هستی و همیشه نگاهت به من و زندگیم و خانواد ام هست سپاسگزاری میکنم برای تمام نعماتی که بهم دادی اما من شکرگزار نبودم

    سپاسگزارم.سپاسگزارم.سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  9. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1876 روز

    استاد اصلا از ماتریکس خارج شدم با این فایل.

    یه حالیم اصلا

    اینقدر این فایل قوی بود که زبونم بند اومده.

    وقتی از داستان هدایت هاتون گفتین اشک از چشمام بند نمی اومد.حتی همین الان که دوباره به ذهنم اومد..

    نصف شب بگه پاشو از خونه برو بیرون.بعدش بگه الان برو راست الان برو چپ حالا مستقیم برو ……

    تا تهش برسی به یه خرابه و به دو نفر بر بخوری که اعتیاد دارن و اونا راجب کارت بپرسن و تو از خدا بگی….همون لحظه لازم بوده که اونا اینو بشنون و خدا حسین عباسمنش و برای این کار انتخاب میکنه…

    همون لحظه ای که حسین عباسمنش باید ایمانشو ثابت میکرده و تسلیم خداوند میبوده و اون دو نفر باید میشنیدن تا به راه راست هدایت بشن.

    استاد خیلی باایمانی خیلی شجاعی استاد.

    من خیلی باید روی خودم کار کنم و تسلیم خداوند بشم.

    اصلا یه حالیه وقتی با خدا رفیقی و تسلیمی. یه حس ارامش و حال خوبی داری و انگار از ادمای اطرافت جدایی انگار یه لول بالاتری. از دغدغه های روزمره رها شدی و با یه نیروی برتر درارتباطی و اون داره کارات و انجام میده..

    چطور تسلیم خداوند بشم؟

    1) باور کن که خدایی وجود داره که این جهان و افریده و داره هدایتش میکنه.

    “همه ی موجودات و اتفاقات و داره هدایت میکنه”

    2) جایگاه خودت و خدا رو بدون. بپذیر که حالیت نیست و این جریان هستی خیلی بیشتر از تو حالیشه و به خوب و بد تو تسلط داره.

    تو یه انسانی فقط یکی از مخلوقات کوچک خدا.

    خداوند خالق کهکشان ها و سیاره ها هست.

    خداوند اینقدر قوی هست که به مورچه به باکتری به ویروس ها رزق میرسونه.

    خداوند به گیاهان در خشک ترین منطقه جهان اب میرسونه

    خدا باد میفرسته

    خدا بارون میفرسته تا با این وسیله به گیاهان روزی برسونه و اونا ثمر بدن و ما از اونا تغذیه کنیم.

    خداوند عزت میده ذلت میده.

    خداوند سلامتی بهت میده..

    3) حالا دیگه تسلیم خداوند باش و اجازه بده تا راه و بهت نشون بده.

    4)داره راه وبهت نشون میده . دنیال نشونه ها رو بگیر و بهشون عمل کن تا قدم بعدی رو بهت بگه.

    5) هر اتفاق خوبی این وسط افتاد به خاطر هدایت خداوند بوده.اتفاقی نبوده.

    “هبچ اتفاقی تصادفی و بی هدف رخ نمیده”

    اگر به هدفت رسیدی فکر نکن تو این کار و کردی.

    همش به خاطر خدا و هدایت هاش بوده.

    هدایت های زندگی من:

    توی دانشگاه اجازه نمیدن که ماشینو داخل ببریم باید تو پارکینگ دانشگاه پارک کنیم. از طرفی دانشگاه ما خیلی بزرگه و بعضی وقتا دوست دارم ماشین وببرم داخل.

    دانشگاه ما 3 تا ورودی داره.

    اکثر اوقات از خدا میپرسم از کدوم در برم و خدا بهم میگه و همیشه درست بوده.

    یه وقتایی با اینکه فکر میکردم این ورودی اولی که نگهبانش هم سخت گیر نیست اجازه میده برم تو اما حسم میگه نرو…میرم میبینم راهم نمیده داخل.

    یه بار خیلی دیر رسیدم دانشگاه و حسم گفت بیا از این ورودی 2 برو.

    ورودی 2 اکثرا سخت گیره و نمیشه رفت داخل..

    از طرفی دیرم شده بود و اگر میخواستم با اتوبوس تا دانشکده برم 15 دیقه بیشتر دیر میشد..مقاومت کردم گفتم بابا این نگهبانه اصلا راه نمیده.ولش کن دیگه مجبوری ماشین و میزنم تو پارکینگ..حسم گفت تو برو کارت نباشه .

    یادمه رفتم پیش نگهبان و همینکه گفتم سلام خود نگهبان درو برام زد تا برم داخل.بدون هیج اصرار و صحبت کردنی….

    این اتفاق 1000 بار برام افتاده که خیلی راحت میتونم ماشین و ببرم داخل با اینکه ماشینم مجوز نداره و جالب اینه که بقیه بچه ها خیلی تعجب میکنن و میگن چطور به تو این اجازه رو میدن ما اصلا نمیتونیم ماشین و بیاریم داخل!

    هدایت2:

    یک بار گل خریدم برا خودم خودم و یه گل دیگه هم خریدم تا تو خیابون به یه نفر گل بدم . همیشه دلم میخواست این کار و انجام بدم.

    به خداوند گفتم تو بهم بگو من این گل و به کی بدم( بهش اجازه دادم هدایتم کنه)

    چند نفری رد شدن اما هیچ احساس خاصی نداشتم.یه نفر رد شد و اون لحظه چنان یه نیروی قوی من و برگردوند به سمت اون شخص که انگار خودم نبودم چند ثانیه .( در این حد هدایت قوی بود)

    دیدم یه اقایی هست. گل و بهشون دادم و ایشون خیلی شکه شد و بعدش با هم صحبت کردیم و گفت که اتفاقا منم یوگا کار میکنم و دوستام میگن خیلی انرژیت مثبته و …

    خلاصه ازم خواست شمارمو بهش بدم. و بهم پیام داد .

    2 سال و 8 ماه از اون روز میگذره و ایشون شد عزیزدل من.

    و چنان با هم تفاهم داریم و با هم رفیقیم و از وجود هم لذت میبریم که دیوانه میشم از این هدایت دقیق خدا..طوری که حتی در جزییات هم با هم تفاهم داریم. و ایشون دقیقا خواسته های منه

    هدایت3

    وقتی مسخواستم تمرین اگهی بازرگانی رو انجام بدم .از حسم کمک خواستم که بهم بگه پیش چه کسایی برم.

    جالبه همه ی ادم هایی که بهم میگفت خوش انرژی بودن و کلا فیدبک های خوبی گرفتم.

    من رشته ی شیمی محض دارم درس میخونم.

    یکی از افرادی که حسم گفت برو باهاش حرف بزن دکترای شیمی دارویی داشت و وقتی شنید شیمی محض میخونم بهم گفت چیشد که اومدی الان پیش من به من اینا رو بگی …من گفتم حسم گفته :)

    استاد 4 ساله که با شما اشنا شدم.قبل ااز شما من اصلا نمیدونستم ایمان چیه توکل چیه هدایت چیه….با اینکه چادری بودم و همه نمازا رو هم سر موقع دمیخوندم.

    بعد شما که با مفهوم “خدا” اشنا شدم و فهمیدم که میشود با خداوند صحبت کرد و اونم پاسخ بدهد/ بارها هدایت شدم و خداوند مسیر و بهم نشون داده که در حال حاضر خاطرم نیست.

    استاد من دیوانه شدم با این فایل اصلا نفسم بند اومد.

    قربونتون برم که هستید و با لطف و مهربانی به ما کمک میکنید به راه راست هدایت بشیم.

    دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    مرجان عرب مختاری سامی گفته:
    مدت عضویت: 2051 روز

    به نام خدای هدایتگر

    درود فراوان به استاد عزیز و خانم شایسته نازنین

    امروز خیلی در مورد سفر شمال با دوستانم دو دل بودم. از یک طرف دوست دارم با بچه ها برم. از طرف دیگه مسائلی من رو به خودش مشغول میکنه . مثل تغییر برنامه غذایی در سفر وقتی با جمع هستم و نمیتونم آن طور که باید طبق قانون سلامتی و آنچه نیازِ بدنم میگه پیش برم. مساله دیگه وضعیتی هست که خانم ها هر ماه باهاش درگیرند و همراه با تغییرات هورمونی و جسمی و روانی هست. و تجربه سفر در چنین شرایطی برام زیاد جالب نبوده است. به همین دلیل در رفتن به سفر به همراه دوستان و تاریخی که تعیین کردند تردید داشتم.

    این جور مواقع که نمیدونم چه کار کنم ، هدایت به شکلهای مختلف خودش رو نشون میده. گاهی میگه هیچ کاری نکن و چیزی ازش دریافت نمیکنم. گاهی میگه بشین بنویس و افکارت رو شخم بزن تا دریچه جدیدی از نگاه به رویت باز بشه. میگه به تحول فکر نیاز داری. البته من این کار را اکثر اوقات به لطف خدا انجام میدم. گاهی میگه برو سراغ نشانه ات در سایت استاد. گاهی میگه همین جوری برو سراغِ سایت . گاهی میگه برو سراغ قرآن و شکلهای دیگه….

    این بار اول گفت برو سراغِ سایت. فایل روزشمار تحول زندگی در مورد هدایت خدا و همزمانی اومد که استاد می گفت: چمدونش رو بسته و بلیت گرفته بود و دو روز قبل از پرواز نشانه اومد که نره.

    خدا را سپاسگزاری کردم که نشانه ای برای من اومد که به موضوع سفر اشاره میکرد و هدایت خدا. اما هنوز به من واضح نشده بود که برم یا نه ؟ یک نیرویی گفت برم سراغ قرآن . آیات 68 تا 81 سوره اعراف اومد. قبلا هم این آیات برام اومده بود ولی یادم نیست در مورد چه موضوعی بود. معنی بعضی آیات را اینجا میارم.

    پیام های پروردگارم را به شما می رسانم و برای شما خیرخواهی اَمینم. (68)

    آیا تعجب کردید که بر مردی از جنس خودتان معارفی از سوی پروردگارتان آمده تا شما را بیم دهد؟! و به یاد آورید که شما را جانشینانی پس از قوم نوح قرار داد، و شما را در آفرینش نیرومندی و قدرت افزود، پس نعمت های خدا را به یاد آورید تا رستگار شوید. (69)

    گفتند: آیا به سوی ما آمده ای که ما فقط خدا را بپرستیم، و آنچه را پدرانمان می پرستیدند واگذاریم؟ اگر از راستگویانی آنچه را از عذاب و گزند به ما وعده می دهی برای ما بیاور. (70)

    گفت: یقیناً از سوی پروردگارتان بر شما عذاب و خشمی مقرّر شده، آیا درباره نام های که خود و پدرانتان بت ها را به آن نامیده اید، و خدا هیچ دلیل و برهانی بر آنان نازل نکرده با من مجادله و ستیزه می کنید؟ پس منتظر باشید و من هم با شما از منتظرانم. (71)

    پس او و کسانی را که همراهش بودند به رحمتی از سوی خود نجات دادیم و بنیاد آنان که آیات ما را تکذیب کردند و مؤمن نبودند، برکندیم. (72)

    و به سوی قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم، گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که شما را جز او معبودی نیست، برای شما دلیلی روشن از جانب پروردگارتان آمده است، این ماده شتر [از سوی] خدا برای شما نشانه ای است، پس او را واگذارید تا در زمین خدا بخورد و آزار و گزندی به او نرسانید که عذابی دردناک شما را خواهد گرفت. (73)

    و به یاد آورید که خدا شما را جانشینانی پس از قوم عاد قرار داد، و در زمین، جای به شما بخشید که از مکان های هموارش برای خود قصرها بنا می کنید، و از کوه ها خانه هایی می‌تراشید، پس نعمت های خدا را یاد کنید و در زمین تبه‌کارانه فتنه و آشوب برپا نکنید. (74)

    اشراف و سران قومش که تکبّر و سرکشی می ورزیدند به مستضعفانی که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا شما یقین دارید که صالح از سوی پروردگارش فرستاده شده؟ گفتند: به طور یقین ما به آیینی که فرستاده شده مؤمنیم. (75)

    مستکبران گفتند: ما به آیینی که شما به آن ایمان آوردید، کافریم! (76)

    پس آن ماده شتر را پی کردند، و از فرمان پروردگارشان سرپیچی نمودند و به صالح گفتند: اگر از پیامبران هستی عذابی که همواره به ما وعده می دهی، بیاور. (77)

    پس زلزله ای سخت آنان را فرا گرفت، و در خانه هایشان جسمی بی جان شدند! (78)

    پس صالح از آنان روی گرداند و گفت: ای قوم من! قطعاً من پیام پروردگارم را به شما رساندم، و برایتان خیرخواهی کردم، ولی شما خیرخواهان را دوست ندارید. (79)

    برداشت من از خوندن آیات این بود و چقدر خدا ساده با آدم حرف میزنه :

    خدا داره به من میگه: من هدایتت میکنم و خیر خواهت هستم. تو فقط بندگی کن . نعمتهای من را بشمار و همواره شکرگزار باش. از هر عامل بیرونی رویگردان باش. میگه من نشانه برات میفرستم. میگه به هدایت شک نداشته باش. میگه بر اساس اعمال و حرفهای گذشتگان رفتار نکن. میگه تصور نکن که آنچه خودت فکر میکنی درست هست. میگه تو اگر بندگی کنی هر جایی که باشی ما نجاتت میدیم و از رستگاران هستی و اگر بندگی نکنی و بخوای بر اساس تفکرات و تصمیمات خودت نتیجه گیری کنی هر جا که باشی اذیت میشی. حتی اگر در خانه خودت باشی.میگه فقط خدا را پرستش کن و او با نشانه هدایتت میکنه.

    بعد از خواندنِ این آیات ، یک صدای آرومی به قلبم اومد که گفت : الان در لحظه زندگی کن و لذت ببر. قدردانی کن. خودش به وقتش بهت میگه. فهمیدم باید همین صدا را بچسبم و اجازه ندم ذهن مانور بده.

    اما ذهن هم بیکار ننشسته بود . آیات را تفسیر میکرد . با منیت و غرور آمد . گفت : هاااا تو بنده خوب خدا هستی و خدا کاری میکنه که تو سفر نری و بقیه برن. اما به اونها خوش نمیگذره. منم از ذهن فریبکار گمراه کننده به خدا پناه بردم و بهش گفتم : دهنت رو ببند و خفه شو. بعد به خودم گفتم : مرجان تو بدون ِ داشتن ِ خدایی که خیر مطلق هست، هیچی نیستی. انرژی اوست که داره کارها رو انجام میده. لطف و هدایت و کمک اوست که توان و فرصت کار کردن روی خودت رو بهت داده و گرنه به تنهایی و بدون کمک او تو کی هستی ؟ هیچی . اگر او رو نداشته باشی پشه ای هم نیستی چه برسه بنده درستکار خدا.

    بعد با خودم ویژگی های خوبِ دوستانم را یادآوری کردم که بارها کمک ها و مهربونی ها و شادی هاشون رو دیدم. و همه اینها صفات خدایی هست. دوستانی که بنده های خوب و درستکار خدا هستند. و ذهن من خواست اونها رو بد جلوه بده. من 90 درصد مواقع خوبی اونها رو دیدم و اگر با اونها همسفر نشم ، براشون آرزوی سفری خیر دارم.

    ذهن زر ِ دیگه ای هم میزنه. خوشش میاد هم به من و هم به دیگران، احساس گناه بده. یعنی تنبیه را از طریقِ سرزنش کردن خودم یا سرزنش کردن دیگران انجام میده..

    جریانش رو دیگه اینجا نمیگم . فقط چون از رفتار یکی از دوستان دلخور شده بودم ، ذهنم میگفت : آره سفر نرو ، بلیت رو کنسل کن تا پیشِ خودش شرمنده بشه.

    به ذهنم گفتم : واقعا هدفت چیه از اینکه بخوای به دیگران حس شرمندگی بدی ؟ خوبه یکی به تو حس شرمندگی و گناه بده؟ هر کسی ممکنه یه اشتباهی توی رفتار و گفتارش داشته باشه. خودِ تو هم کامل نیستی و خطاهای زیادی داشتی. در واقع با این کار خودت رو تنبیه میکنی.به خودم گفتم بهتر نیست به ارزش وجودی خودت پی ببری ، به عزت و شکوهت . به اینکه خودِ واقعیِ تو بی نیاز و سرشار از بخشندگی هست. آخه با تنبیه کردن که چیزی درست نمیشه. درد کشیدی ، ناراحتی ، میپذیرم و درکت میکنم و بهت حق میدم. اما اگر بخوای از شیوه سرزنش استفاده کنی ، آسیب میبینی. و تو لایق زندگی زیبا و روابط ارزشمندی نه لایق روابط سطحی و زندگی پست که تنبیه رو به همراه داره. تو باشکوه و ارزشمندی و لایق زیبایی ها. پس سرزنش دیگران و یا دادنِ حس گناه به خودت و دیگری ،گزینه مناسبی نیست. چون مدار تنبیه ، حس گناه و سرزنش ، مدارِ زشتی ها است. و تو داری الگوی چنین رفتارهایی را در بعضی افراد میبینی که چه نتایج بدی براشون به همراه داشته. از نظر جسمی چقدر اذیت هستند . از نظر رابطه به شدت مشکل دارند و لذتی در زندگی نمی برند.چون مدار تنبیه و سرزنش دیگران ، مدار شیطان هست نه مدار خدا.

    بعد به خودم گفتم در تمام آیات تاکید روی بندگی خدا هست . بندگی خدا یعنی چی ؟

    یعنی بودن در لحظه. به آینده و گذشته رفتن، نگرانی و اندوه به دنبال داره و این دو ویژگی در مدار خدا نیست. رفتن به گذشته و آینده کارِ ذهن است و غیر طبیعی . بنابراین نتایج غیر طبیعی به همراه دارد.خدا داره به من میگه فعلا در لحظه باش و لذت ببر. هنوز تا سفر 3 هفته مونده. میگه این قدر ذهنت رو مشغول تصمیم گیری برای آینده نکن. میگه به وقتش نشونه واضح میدم که بری یا نری و هدایتت میکنم به سمت خیر و زیبایی. یعنی من باید صبر کنم و منتظر هدایت خدا باشم. یعنی بهش اعتماد کنم که خودش در زمان مناسب بهم پاسخ میده و عجله نکنم. یعنی دو دو تا چهار تا نکنم که برم سفر یا نرم سفر. داره میگه تو بر اساس عقل خودت نمیدونی. داره میگه تجربه گذشته هم دلیل نمیشه که بر اساسِ اون تصمیم بگیری. میگه اگر بندگی نکنی در لحظه نباشی و بخوای برای آینده خودت تصمیم بگیری و تردید داشته باشی ، یا بر اساس تجارب گذشته اقدام کنی ، فرقی نمیکنه توی خونه باشی یا توی سفر. نتیجه مطلوب نمی گیری. بعد با خودم گفتم : چرا داره این قدر بهم روی بندگی و پرهیز از شرک تاکید میکنه ؟ من که تمام مدت دارم سعی میکنم روی خودم کار کنم و مسیر درست رو برم. جواب : علتش اینه که داری قدرت رو به یک سری عوامل بیرونی میدی .«مثل وضعیت هورمونها ، مثل وضعیت بدنت موقع سفر، مثل نگاه و قضاوت دیگران و احساسِ اجبار برای توضیح دادن به اونها در مورد سبکِ غذا خوردنت.» این قدر باور تغییر هورمونها قبل از دوران پریود و تغییر حالت روحی در ذهن همه پررنگ شده که واقعا تجربه اش میکنیم. چون داریم قدرت رو به عاملی غیر از خدا میدیم یعنی هورمونها.

    یعنی باور کردم که هنگام تغییر هورمونها ،من هیچ کنترلی بر اوضاع و احساساتم ندارم و مسلما جسم هم ، طبقِ باور من، پاسخ میده و هورمونها قدرت رو به دست می گیرند که من هیچ کنترلی نداشته باشم . من واقعا نمیدونم این باور چه جوری شکل گرفته و رواج پیدا کرده که آسایش برای خیلی ها نذاشته. یه جور درماندگی آموخته شده است یعنی چون چند بار در این دوران تجربه ناخوشایند داشتیم ، فکر میکنیم دیگه از ما کاری ساخته نیست و ناتوان هستیم. به هر حال نیاز به کارِ زیاد داره تا از بین بره. به خودم گفتم وضعیت هورمونها و رفتارهای آدم ها هر چی میخواد باشه. تو چرا کنترل احساست رو دست اونها دادی ؟ یعنی تو این قدر عرضه نداری که در چنین شرایطی کنترل رو به دست بگیری ؟ گاهی که این جوری صحبت میکنم ، درست میشه . گاهی نه. یعنی یه وقتهایی باید شرایط را بپذیرم و فقط از خدا کمک بخوام و اجازه بدم که ازش عبور کنم.

    استاد در مورد یکی از مقاله ها و نقش باورِ ژنتیک ، این موضوع رو توضیح دادند. حالا وضعیت هورمونها هم مثل ژنتیک است. در هر دو، باورِ غلط باعث شده که قدرت را به عامل بیرونی بدهیم . خواه ژنتیک باشد، خواه تغییرات هورمونی و خواه قضاوت و نگاه دیگران. و علت اینکه خدا در این آیات تاکید زیاد روی بندگی داره همین هست. بت ها برای من سنگ و چوب نیستند.

    بت ها باورهای غلط ِ من در مورد مهم کردن عوامل ِ ذکر شده است. هر چیزی که در ذهن ما پررنگ بشه و قدرت را ازما بگیره و احساسمون را بد کنه ، بت محسوب میشه . یعنی باید تمرین کنم که کنترل احساسم دستِ خودم باشه نه نوع ِ رفتارهای دیگران یا تغییرات ِ هورمونها.

    استاد عزیزم ، چند روز پیش که لایو برگزار شد خیلی هدایتی اومدم به لایو. بدون اینکه از قبل اطلاع داشته باشم. و اون لحظه برام بی نظیر بود. این روزها زیاد پیامِ تسلیم رو میشنوم. امروز صبح هدایت شدم به یکی از فایلهای روزشمار تحول زندگی که در مورد همزمانی و هدایت خدا بود . در مورد کنسل شدن سفرتون به ایران صحبت کردید و توضیحاتی که در مورد هدایت خدا برای سفرِ جایگزین دادید. و من دومین بار بود که این فایل رو میدیدم. دوباره امروز عصر یک حسی به من گفت بیام به سایت و دیدم لایوِ تسلیم بودن در برابر خدا رو در سایت گذاشتید و باز هم در این فایل در مورد سفر صحبت کردید. این دو فایل و همزمانی آنها با برنامه سفرِ من ، نشانه ای بود بر تایید آنچه که تا قبل از دیدنِ آنها از خدا دریافت کرده بودم. و جملاتی که در این فایل گفتید دوباره به من واضح کرد که تقلا نکنم و تسلیم باشم.

    خدا از طریق شما به من اینها را گفت که بعضی جملات را صبح قبل از دیدن این فایل دریافت کرده بودم : تو نمیدونی با چه قدرتی طرف هستی. هدایت که داره دائم میاد. فقط تو باید فرکانست رو روی فرکانس خدا تنظیم کنی.که دریافتش کنی. کی هدایت رو دریافت میکنی ؟ وقتی قبول کنی خودت چیزی نمیدونی . وقتی تسلیم باشی و تقلا نکنی. وقتی در برابر خدا خاشع باشی. «هدایت نقطه نهایی رو نشون نمیده.قدم به قدم گفته میشه » این جمله برای من شاه کلید بود . وقتی قدم اول رو برداری ، قدم دوم گفته میشه.

    قدم اولی که به من گفته شده اینه که هنوز سفرت 3 هفته دیگه هست. به آینده نرو . فکر نکن خودت میدونی .در لحظه زندگی کن و لذت ببر. به وقتش بهت میگم چه کار کنی. این جملات صدای ضعیفی در قلبم بود همراه با آرامش . و بعد فایل شما مهر تایید بر اون زد.

    جملات دیگر فایل :گاهی خودمون فکر میکنیم که یک مسیر درست است. در واقع ظاهر قضیه خوب هست ولی در باطن ممکنه جور دیگه ای باشه که فقط خدا از آن آگاه است. همیشه به خودم یادآوری کنم که من بدون کمک و هدایت او هیچم. او هست که داره کارها رو انجام میده.

    نشانه تسلیم بودن آرامش، رهایی و اتکا است. بپذیری که تو نمیتوانی همه چیز را کنترل کنی. اگر بخوای این کار رو بکنی ، زندگیت خیلی سخت میشه. قبل از سفر با خدا خلوت کن و قصدت رو از سفر بگو. بعد یک جایی را در نظر بگیر ولی اصراری بر آن نداشته باش. حرکت کن ولی حواست به نشانه ها باشه که به کدام مسیر هدایت میشوی. و بگو خدایا اگر لازم هست کار خاصی انجام بدم، بهم بگو. هدایت احساسی است که سوال در مورد آن پیش نمیاد و همراه اطمینان است. وقتی چیزی گفته میشود که همراه اطمینان و آرامش است ، بگو چشم و نگو برای چی. ممکنه حتی بعدا هم دلیلش را نفهمی. خدا شرایط تو رو میفهمه و طبق شرایطت تو رو هدایت میکنه. گاهی خواسته ای داری. ایده میاد انجام میدی ولی اتفاق خاصی نمیفته. یا گاهی ظاهر قضیه خوب نیست. علتش اینه که در آن مسیر باید یک عالمه درس بگیری و باعث میشه فکر کنید. بسپار به خدا و اجازه بده او کارها را انجام دهد.

    استاد تک تک جملات این ویدیو جواهر است . و باید بارها و بارها گوش داد.

    خدایا به خودت پناه میبرم. در این مسیر کمکم کن. من به هر خیری که از تو میرسه فقیرم. خودت من رو بنداز توی مسیر درست. مسیر شادی و سلامتی. حال خوبِ خودم و خانواده ام. به من توانایی درست اندیشیدن را بده که با اندیشه درست ، با آگاهی و آرامش و از مسیرهای زیبا و لذت بخش به خواسته هام برسم. و همواره من را در بهترین زمان ، بهترین مکان با بهترین افراد و رویدادها قرار بده که با انرژی مثبت بهترین تجارب را داشته باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: