تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 44 (به ترتیب امتیاز)

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    کوثر احسانی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1822 روز

    خداوندا

    درتمام عمرم به روش های خودم زندگی کردم.

    امشب،همه چیزم را به تو تسلیم میکنم،زندگیم را به تو تقدیم میکنم،تمام وجودم را به تو می دهم.

    من همه چیزم را به تو سپردم و امشب به تو می گویم: خداوندا که من همه راه های خودم را امتحان کردم و باختم.

    باختم خداوندم،باختم.

    من شکست خوردم ،بسیار بد هم باختم،نه تنها باختم بلکه من گند زدم.

    خداوندا خودت به عهده بگیر بیشتر از این نمی توانم کاری کنم.من دیگر نمیخاهم از طریق راه های خودم عمل کنم.

    ان طور اراده ی تو هست انجام بده،ای خداوند!

    این تسلیم نامه منه و تصمیم گرفتم که هرشب با تمام وجودم بخونمش.

    هر نعمت و اتفاق عالی برای من افتاد.زیر تسلیم نامه م می نویسم.

    خداوندا امروز فهمیدم که چقدر من در برابر تو خاشع نبودم،و اصلا تو رو قلباً باور نداشتم.

    ایاک نعبد و ایاک نستعین،اهدنااصراط المستقیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    فاطمه کیاستی گفته:
    مدت عضویت: 2017 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جانم

    خیلی خیلی فایل عالی بود

    استاد اوایل ک این فایل رو گوش دادم همون روز اولی ک روی سایت قرار گرفت یه جورایی اومدم تمرین کنم تسلیم بودن رو و اینکه بگم خدایا قصد من از داشتن پول داشتن رابطه داشتن این لذت و ارامش تو خودت میدونی دیدم یه مقاومتی دارم نسبت بهش دیدم ذهنم میگه اگه خدا اونجوری ک تو دوست داری برات نیاره چی،؟

    فهمیدم من اصلا خداوند رو نشناختم فهمیدم من اصلا درکی از خدا ندارم . من اصلا بهش اعتماد ندارم من اصلا قبول ندارم ک اون قادر مطلق اون آگاه اون از من بهتر میدونه من چ خواسته ای دارم و چی به درد من میخوره انگار من داشتم با عقل انسانیم میگفتم ک همینه و این برای من بهترین

    اون قسمتی ک گفتین به جای اینکه میگی من میخام با فلانی ازدواج کنم بجاش بیا بگو من قصدم از ازدواج اینه بیام قصد پشتش رو بگم. بیا بگم من میخام لذت رو تجربه کنم حالا چه فرقی داره اون آدم کیه من یه سری خواسته ها دارم اونایی ک فک میکنم بهم لذت میدن رو مینویسم اما بقیه اش رو میذارم برای اون. خودش بزا بهترین رو بچینه

    اما کاش اینجوری فکر میکردم. یاد داستان خودم افتادم اینجا میگمش ک هم با گفتنش باگ های خودمو بفهمم هم شاید به در کسی بخوره همم صد در صد بعدا ک بگذره درکم بره بالاتر و از این قضیه بگذره دیگه برگردم یادم بیاد این موقع این طرز فکرو داشتم الان اینو دارم.

    پارسال یعنی سال 1402 من از مهرش ک رفتم سرکار (کار من در دانشگاه) فردی رو دیدم ک ار لحاظ قیافه و تیپ و کلا هرچیزی شبیه اون چیزی بود ک همیشه من از خدا میخاستم همیشه میگفتم همین جوری دوست دارم باشه.وقتی این فرد رو دیدم خیلی خیلی دلم خواست ک باهاش باشم و خیلی دوست داشتم ک یه رابطه عاطفی خیلی قشنگی داشته باشیم

    بعد اونجا به خودم گفتم خوب حالا باید چیکار کنیم. گفتم باید شروع کنم روی باورها و باگ هام کار کنم من شروع کردم کار کردن تا اینکه بعد 6 ماه یک الهامی بهم شد ک برو بهش بگو ک ازش خوشت میاد دقیقا یادمه قبل عید بود من اوایل خوب میترسیدم اما گفتم باشه و اومدم ک بگم نشد و افتاد به تعطیلی و من شروع کردم روی عزت نفسم کار کردن و اینکه تقویت کردنش ک بتونم بعد عید بهش بگم.یادمه عید 1403 بود ک من برای اولین بار تمرین اگهی بازرگانیم رو انجام دادم برای بالابردن عزت نفس و اعتماد به نفسم .خلاصه شد بعد عید من این آقای محترم رو دیدم و شمارشو گرفتم و یه جا قرار گذاشتیم و بهش گفتم و خوب جوابش منفی بود .

    من اونجا یادمه دلم گرفت واقعا اما مسیری ک داشتم پیاده روی میکردم به خدا گفتم خدایا من یه پلنی ریخته بودم برای خودم اما تو پلن خیلی بهتری ریختی و خوب یه خورده هم دلم گرفت ک نشد اما تسلیم بودم یکم اونم یکم اما نمیدونم چرا این آدم از ذهنم نرفت بیرون و موند انگار یه جورایی امیدواری داشتم ک میشه توی زندگیم و قراره بیاد . خلاصه گذشت و گذشت من تابستون با یک فردی ک واقعا هدایت خدا بود رفتم تو رابطه و درس ها گرفتم و بعد یک ماهم تموم شد اون رابطه اما این آدم(همونی ک من بهش گفتم و قبول نکرد) تا هفته پیش هنوز تو فکر من بود انگار به رابطه ک فکر میکردم و میخاستم بگم خدایه خودت برام بچین خودت برام بیار اون فرد رو این آدم تو ذهنم بود ک خوب اگه اینو بیاری خوبه من اینو میخام.

    استاد از تسلیم بون گفتی خواستم بگم تازه ک این همه شروع کردم تسلیم بشم در برابرش این هفته حس کردم خیلی خیلی بهتر شدم خیلی تسلیم تر شدم و دقیقا همین اومد ک فاطمه اون نشد اما ببین چقدر درس گرفتی چقدر بزرگتر شدی و الانکه میگم من قصدم از رابطه داشتن لذت و تجربه های عالی پس تو خودت برام بیار آرامش دارم. قبلا نداشتم اینو قبلا یه نگرانی داشتم ک میگفتم تسلیمم اما ته قلبم میگفتم خوب اگه اون چیزی ک من میخام نشه چی. الان نه واقعا بهتر شدم نمیگم صد درصد اما میگم 50درصد بهتر شدم و از خدا میخام ک کمکم کنه سر همه چی اینجوری تسلیم باشم .سر همه چی و این آرامش رو داشته باشم.

    اون آدم نشد اما واقعا امیدوارم ک بره با کسی ک باهاش لذت رو تجربه کنه و من هم برم با آدم مناسب خودم ک خداوند برای من در نظر گرفته.

    خدایا شکرت

    استاد عزیزم سپاس گزارم بابت این فایل زیباتون

    هزاران بار گوش دادم باید هزار بار دیگه هم گوش بدم باید همیشه گوش بدم ک یادم نره ک اونی که هدایت میکنه همیشه خداست و خداوند بیشتر از من میخاد ک من لذت ببرم از زندگیم و بزا بسپرم بهش اونوقت میبینم ک چقد قشنگ برای من میچینه.

    خدایا کمکم کن من بتونم تسلیمت بشم و صدای هدایت هات رو خیلی بهتر بشنوم.

    استاد سپاس گزارم ک خدایی رو بهمون شناسوندین ک بی نهایت عادل و بی نهایت قدرتمند و بی نهایت آگاهه. اصلا به همین آگاه بودنش ک فکر میکنم چقدر باعث میشه هم به هدایتاش بیشتر و بیشتر گوش کنم حتی اگه واقعا منطقی نباشه هم خیلی خیلی آروم میشم و احساس خیلی خوبی میگیرم.

    سپاس گزارم بابت همه چی

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      Smaeil rostami گفته:
      مدت عضویت: 564 روز

      سلام فاطمه جان

      کامنتتون رو از این نظر که لبریز از احساس خوب بود تحسین میکنم و ازش لذت بردم ،

      و عَسی أنْ تُحِبُّوا شیئاً و هُوَ شَرٌّ لَکُم

      و چه بسا چیزی را خوش میدارید و در آن برای شما شر نهفته است .

      خواهر گلم

      شر همیشه اون چیزی نیست که ما ممکنه فکر کنیم و هزار شکل ممکنه داشته باشه بزارید یکی دو تاش رو براتون بگم:

      یکی از آشناهای ما خیلی همو دوس داشتند ناگهان یکیشون توی حادثه ای فوت شدند و در اوج جوونی در حالی که یه بچه چند ماهه هم داشت اون خانم نه تنها بیوه شدند بلکه مسیر زندگیشن خیلی تلخ فرق کرد یا کسی که القائات اطراف و یه رشته حوادث باعث سردی و تنش و اتفاقاتی شد که زندگی رو به کامشون تلخ کرد ، و نهایتا به جدایی کشید

      فاطمه جان بابت مثالهای ناخوشایندم ازتون پوزش میخوام،

      واقعا ما نمیدونیم خیر و صلاحمون کجاست و اینجاست که باید اون آیه قرآن رو ورد زبونمون کنیم که خدا یادمون داده بگیم :

      رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ پروردگارا به هر خیری که برایم بفرستی سخت نیازمندم.

      من خودم سالهای ساله بزرگترین مورد برای شکرگذاری که به ذهنم میاد همسر عزیزم هستش در حالی که من همون سن شما ( سن دانشجویی ) یه نفر رو خیلی بهشون حس داشتم و از خدا میخواسمتش؛ نشد ؛

      و بعدها با بهترین بهترین ها آشنا شدم که از هر لحاظ کامل و کامل کننده منه و سالهای ساله دارمش و از خدای مهربان بابت این نعمت سپاسگذارم ،

      و دورادور و گاهی به ندرت اون بنده خدا رو میبینم که ایشون هم شکر خدا خیلی خوشبختند شاید بیشتر از من و من میبینم که اگر ایشون در کنار من بودند ابدا نه اون و نه من خوشبخت نمیشدیم به هزار دلیل.

      پس قلبتون رو همونطور که الان هست آروم کنید و با خدای درونتون ارتباط بگیرید و از ذات مقدسش بهترین ها رو طلب کنید خدا شاهده که بهتون عطا میشه مطمن باشید . در پناه الله مهربانتر از مادر باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    حسین رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 1148 روز

    سلام

    2هفته پیش در تعطیلات نوروزی از اصفهان به سمت شیراز در حرکت بودیم تا رسیدیم به دوراهی جاده قدیم و جدید

    در دلم احساس میکردم جاده قدیم را بروم اما ذهن منطقی 120کیلومتر مسیر بیشتر را قبول نمیکرد به حرف ذهن گوش دادم و مقدار کمی از مسیر را در جاده جدید طی نمودم و توقف کردم و گفتم دلم رضا نیست

    با خدا گپ کوتاهی زدم و نظر اورا پرسیدم گفت جواب همان است که اول در دلت گفتم بدین ترتیب مسیر را تغییر داده و به جاده قدیم رفتم که در ابتدا به یک روستای کوچک رسیده و کلی ذوق کردیم و بعد از طی مسیر کوتاهی به قلعه و شهر ایزدخواست رسیدیم که از ذوق مُردیم از بس که زیبا بود اصلا انتظار نداشتیم همچین اثر باستانی را به این زودی ببینیم در ادامه به حرکت افتادیم انقدر مسیر جاده قدیم زیبا صاف هموار و مجددا زیبا بود که هرلحظه خدارا شکر کردیم

    در راه باران و خورشید درهم شد و به دلیل نبود جدول های بتنی در جاده قدیم کنار حاشیه خیابان در افق بی انتها رنگین کمان کامل را دیدیم و مجدد ذوق مرگ شدیم

    خلاصه بعد از لحظه به لحظه زیبایی کویر به شیراز رسیدیم

    در راه برگشت گفتیم اینبار از جاده جدید برگردیم که زودتر برسیم

    انقدری مسیر طی نشده بود که تابلو را دیدیم بهشت گمشده lost paradise کامفیروز

    گفتیم خب برویم

    وقتی رسیدیم برای بار چندم ذوق مارا درهم کوبید

    آنقدر که انجا شبیه مازندران خودمان بود

    طبیعت مازندران جاده هراز در دل کویر

    مگر میشود ؟؟

    انجا هم کلی لذت بردیم و به راه ادامه دادیم تا اصفهان

    در اخر خواستم بگم که

    اگر ابتدا برعکس اول از جاده جدید میرفتیم

    قلعه ایزدخواست را هیچوقت نمیدیدیم

    و برگشت از جاده قدیم میامدیم بهشت گمشده را نمیدیدیم

    اینگونه بود که خداوند ما را به زیبایی ها هدایت کرد

    ان شا الله در ادامه هم همینطور من و خانواده ام و شما دوستان عزیز و استاد مارا هدایت کند

    خدایا منو به حال خودم وامگذار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    بهینا گفته:
    مدت عضویت: 1166 روز

    خیلی فوق العاده بود و خیلی بهش نیاز داشتم و سپاسگزارم واقعا دقیقا در زمانی بودم که در مورد چیزی نمیتونستم تصمیم گیری کنم و سپردمش به خدا و جواب به من داده شد. ولی فکر میکنم هنوز خوب برام جا نیفتاده. مثلا یک سوالی که من دارم اینه که وقتی به سراغ انجام کاری میریم و در اولین تلاش نتیجه نمیده چه طور باید تشخیص بدیم این به خاطر باورهای اشتباهمونه و باید باورهامون رو درست کنیم و دوباره تلاش کنیم یا الهام خداونده که میگه تلاش نکن برو سراغ یه چیز دیگه یا تلاش نکن بسپرش به من.

    یا این سوال هم دارم که ما credit نتایجمون رو گفتید بدیم به خدا. اوکی، ولی اون وقت باورهای خودمون چی؟ اگر خدا کمکمون کرده پس باورهای ما نقشی نداشتن و هدایت خداوند بوده؟ پس خودمون و باورهامون نقشی نداشتیم؟

    از اونجایی که این سوالات برای چند ساله که ذهنم رو درگیر کردن این درخواست رو دارم که بهشون پاسخ بدید چون جواب هاش به من و خیلی افراد مثل من بسیار کمک خواهد کرد. سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      فرزاد بازیار گفته:
      مدت عضویت: 786 روز

      سلام

      باور که خودمون می‌سازیم خودمون درست میکنیم،و میریم جلو با باورمون توسط خدا هدایت میشه یکم مقاومتمون کمتر کنیم چون باور جدید باید مقاومت نداشته باشی تا باور قبلی که با باور جدید نمی‌خونه جایگزین بشه،انگار تو باور می‌سازی میدی به خدا که هدایت کنه…جالبه

      کلا آسون کنه ما رو واسه آسونی ها

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    آمنه رضائیان گفته:
    مدت عضویت: 1803 روز

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    اهدنا الصراط المستقیم

    سلام استاد خوشکلم

    سلام دوستان عزیزم

    استاد من حدود 10 دقیقه توی لایو بهتون رسیدم

    اینستا را باز کردم داشتم پیجمو چک میکردم یهو چشم خورد شما لایو دارید ولی نشد کامل ببینم

    هر روز به این امید سایتو چک کردم که این فایل زیبا رو ببینم

    خدارو شکر

    چقدر به این آگاهی ها نیاز داشتم

    چقدر دلنشین حرف میزنید استاد

    انگار خود خدا داره با ما حرف میزنه

    خیلی فایل زیبایی بود استاد ممنون از خدای مهربونم و از،دست خدام

    در پناه خدای مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    عاطفه زارعی گفته:
    مدت عضویت: 824 روز

    به نام خدا که رحمتش بی اندازه و مهربانیش همیشگیست و درود خدمت شما استاد گرامی و مریم خانم گل و دوستان همفرکانسیم

    من تجارب زیادی از تسلیم دارم ولی علاوه بر این تجاربم یکی از کارهای مهم من اینکه وقتی مستأصل می شم ناخودآگاه شروع به فرستادن صلوات یا صلوات کثیره می کنم و اکثرا وقتهایی هست که وسایلم رو پیدا نمی کنم و یا راهی برای کاری پیدا نمی کنم. هزاران بار تجربه اش کردم اون وسیله جلوم ظاهر می شه و یا اون کار حل می شه.

    موضوع دیگه ای که اخیرا پیش اومد از خدا کمک خواستم و خدای مهربونم دوره قانون سلامتی رو جلو راهم قرار داد نه تنها برای خودم باور پذیر نیست بلکه اگر این موضوع رو برای هر کسی تعریف کنم باور نخواهد کرد من در درونم بیماریهای سخت زیادی داشتم و خودم نمی دونستم ولی با اجرای متعهدانه دوره برطرف شد من این دوره رو برای سلامتی یکی از اعضا خانواده ام گرفتم ولی خدا جسم خودم رو پاکسازی کرد و بهم گفت تو بنده ی لایق منی و من از تو محافظت می کنم. نمی‌دونید خدا چقدر مهربونه بدون اینکه خودمون بدونیم مراقب ما هست.

    مورد بعدی در مورد سئوال چرایی کارهام بود، من با اجرای این تکنیک ساعتها هنگ بودم خدا با این سئوال جوری با من حرف زد که هیچ قدرتی نمی تونست من رو اینجوری آگاه کنه.خدا بهم گفت بنده عزیزم عالم بدون عمل نباش. هر چیزی رو که می خوای آموزش بدی اول خودت راه و تکنیکهای رو انجام بده، نتیجه خودش حرف می زنم.

    استاد جانم با تمام وجودم دوستت دارم بهت افتخار می کنم و برات دعای خیر می کنم که هر روز و هر روز پیشرفت بیشتری داشته باشی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    زینب بچای نصاری گفته:
    مدت عضویت: 1055 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربانم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    تسلیم شدن

    و این واژه چقد به من آرامش میده اینکه همه چی را بسپار به خدا و ایمان داشته باش و باور کن باور کن که اون آگاه تره اون از اون بالا داره همه چی رو رصد می‌کنه و تو در مقابل این همه آگاهی و قدرت و نیرو هیچی نیستی پس توکل کن و برو جلو و نگران نباش و مطمئن باش و قلبت را به اون بسپار و سبک بال برو فقط برو و حرکت کن و اون قدم‌های بعدی را بهت میگه و راهنماییت می‌کنه اونهم چه راهنمایی

    استاد واقعا هدایتها پشت سر هم میاد من هر روز دارم این فایل را می بینم و اشکهام همین جوری میاد

    باز امروز سریال سفر به دور آمریکا قسمت 135 را داشتم نگاه میکردم تو کشتی کروز و باز شما از تسلیم می‌گفتید وای این همون هدایت خداونده

    خدایا شکرت شکرت شکرت

    استاد بی نظیرم هر روز به شما ایمان م بیشتر بیشتر میشود و این مسیر منه

    توحید و یکتا پرستی

    خدایا عاشقتم من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    سمیه حسنلو گفته:
    مدت عضویت: 1597 روز

    سلام و درود خدمت شما استاد گرانقدر

    ممنونم از خداوندی که من رو هدایت کرد برای شنیدن این فایل ارزشمند.

    نمیدونم چی شد که اومدم تو سایت و این فایل رو دیروز دانلود کردم و با خودم گفتم حالا بزار گوش میکنمش انگاری امروز و الان وقتش بود .از خواب بیدار شدم و دقیقا چند ساعت قبلش یعنی ساعت 5 صبح بود که با همسرم که داشت حاضر میشد بره سرکار و راجب کارم بهم گفت که خیلی عجولی هی یه حرفی تکرار میکنی حالا بماند بقیش من ناراحت شدم گفتم خدایا من میخوام تو کارم پیشرفت کنم نمیدونمم باید چیکار کنم همینو گفتم و خوابیدم 9 صبح از خواب بیدار شدم حال هیچ کاری نداشتم گفتم بزار برم اون فایلی که دانلود کردم گوش کنم تا حالم عوض بشه کلا صدای استاد بهم آرامش میده تا اینکه شنیدم و گوش کردم و انگاری خدا داشت باهام صحبت میکرد که تسلیم شو تا بهت بگم تسلیم شو تا هدایتت کنم نمیدونم فقط اینو میدونم که باید تسلیم بشم همین دیگه نمیدونم چی بگم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    سید حسن گفته:
    مدت عضویت: 1072 روز

    سلام

    خدارا شکر. یک فرصت جدید برای خلق اتفاقات. را بهم میدهد

    وقتی کامنتی میزارم کلی انرژی از درونم آزاد می‌شود

    این انرژی تبدیل به فرکانس میشود

    و این فرکانس تبدیل به خلق شرایطم میشود

    وقتی استاد داشت از هدایت خدا صحبت میکرد

    گفتم که ببین همین که امروز دارم در این فایل حرف های استاد را گوش میکنم یعنی اینکه خداوند داره هدایتی میکند

    شاید چند بار دیگه هم این فایل و گوش کردم ولی این بار کلام استاد از دیدگاه و باور دیگرم داشت تاثیر می‌گذاشت

    تمام اتفاقات و شرایط به جوری برام رقم میخورد که من خودم فکرش را نمیکنم .همان فرکانس هایی که به جهان هستی ارسال میکنم برام اتفاق میافتد

    من در مدار مدار ثروت خودم را قرار میدهم خداوند ثروت را وارد زندگی ام میکند

    به آگاهی های جهان هستی توجه میکنم خداوند. بهترین آگاهی های ناب را برام هدایت میکند که گاهی مواقع اشک از چشمانم در میاد

    و خودم میدونم که من دارم به احساس خوب خودم را می‌رسانم

    چون خودم را در آغوش خداوند قرار دادم

    ندایی که از قلبم بیرون میاد صدای خداست و آرامش را بهم فراوان میدهد خدایا از تو سپاس گذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    حسین نظری گفته:
    مدت عضویت: 3089 روز

    به نام خدای زیبایی ها

    سلام و درود به همه‌ی اهالی بهشت

    تسلیم بودن در برابر رب در برابر الله در برابر پوشاننده گناهان

    زمانی من بچه دار شدم و ادم قابل اعتمادی که بهش اعتماد کامل داشتم که بچمو بهش بسپارم و برم کارهامو انجام بدم فقط مادرم بود چون مثل خودم شاید بیشتر از من بچم رو دوست داره و مواظبت می‌کنه ازش حالا در اینجا میاییم مثال مادرم رو به خدا میزنم که خالق مادرمه بهتر از مادرم مواظب عرفانه اما چون نمیدیمش چون بهش اعتماد نداشتم چون خدارو اینجوری که الان می‌دونم کیه رو اون موقع شناختی ازش نداشتم …..موقع بیماری هامون امام ها میشدن واسطه تسلیم بودن نمی‌دونستم چیه

    اما شد ابان ماه 1402با یک تضاد از همه دل کندم تو خونم موندم هدایت شدم به سایت کم کم با دیدن دوره عملی سریال زندگی در بهشت با خود استاد و زندگیش آشنا شدم دیدم چقدر من این مرد رو دوست دارم چقدر برخلاف گذشته که صداشون رو از طریق همسرم که دوره هارو گوش میداد و حالم رو بد میکرد الان دوست دارم بیشتر ازش بدونم متوجه شدم منم که خالق زندگیمم خدای واقعی من خیلی هم مهربونه وهابه ثروت رو دوست داره به خاطر یک شاخ مو منو نمی بره جهنم به خاطر نماز های نخونده مجازاتم نمیکنه شادی رو دوست داره نکات مثبت رو دوست داره اینکه بدی های دیگران و نباید به خودش بگم اگه حالم خوب باشه اتفاق های خوب میوفته هدایت شدم به دوره احساس لیاقت با احساس گناه آشنا شدم پاشنه ی اشیل هامو پیدا کردم متاسفانه در عید 1403با یک تضاد برای پسرم از مسیر خارج شدم اما خداوند رهام نکرد خیلی حال بدی بود روی حرف دکتر ها بدجوری حساب کردم ترسیدم تا اینکه خدا بازهم هدایتم کرد از طریق همسرم به دوره جلسه دوم اشک میربختم و با خدا دردودل میکردم و دیگه بعدش تسلیمش شدم گفتم بسه به هرچی بی خدا اعتماد کردم این بچه مال توئه خودتم حفظش کن و واقعا مالک هرچی که توی زندگی من هست همه از خدامه من هیچی ندارم هر چی دارم رو اون بهم هدیه داده و بعد این تسلیم شدنه هرچی دکتری گفتن برعکسش اتفاق افتاد و به اسان ترین شکل ممکن همه چی حل شد

    اما ما درسش رو نگرفتیم هدایت ها میومد که مشکل هنوز حل نشده ولی ما مغرور شدیم دوماه بعدش مشکل دیگه ای به شکل دیگه در صورت عرفان به وجود اومد و متوجه شدیم همه چی به دندون بچم وصل بود دوباره حرف یک دکتر مارو ترسوند و بی ایمانی بی داد کرد در وجودمون رفتیم که بریم بیمارستانه که دکتر معرفی کرده بود هدایت اول رسید اینجا بخش کودکان نداره برید جایی دیگه رفتیم اینجا هم تسلیم خداوند شدیم و بهترین دکتر ها بهترین پرستارها مثل فرشته ها دورمون بودن و در خدمت ما قرار بود یه دکتر اطفال دندان بیاد که کاری براش پیش اومده بود یکی دیگه اومد استاد چون ما تسلیم شدیم حالمون رو اگاهانه خوب کردیم و هی سپاسگذاری اعضای دیگه عرفان که سالم بودن میکردیم دکتر ی با حال خوب به سمت ما اومد چون زمانی که عرفان داشت پذیرش میشد و میخواست به دکتر قبلی زنگ بزنه گفت اوه اوه کدوم دکترم هست اما بعدش که دکتر عوض شد متوجه شدم کار کار خدامه خلاصه دکتر رو دستی از دستان خداوند دیدم که انگار خدا داشت برام حرف میزد که نگرانی نداره سیستم ایمنی بچه ها قویه اصلا در این مواقع ترس به خودتون ندید و یک شربت داد که همه جا گیر میاد و درصورتی که دکتری که شبش بردیم و مارو ترسوند یک شربت براش نوشت که کمیاب بود و حال بد ما و تسلیم نبودن و روی عقل خودمون حساب کردن باعث شد ما به اون دکتر هدایت بشم …..خلاصه قراربود یک هفته بهش شربت بدم تا باد لپ عرفان از بین بره و بعد بریم دندان بچه رو بکشیم

    استاد من در این هفته فقط باهربار بهبود عرفان فقط خدارو شکر میکردم و حالمون خوب بود و گفتم خداوند مارو به یک دندان پزشک خوب که بچه بتونه بدون بیهوشی دندانش رو بکشه هدایت می‌کنه و واقعا تسلیمش بودم تا اینکه خداوند یک پلن جدا برای ما داشت که همه چی از اینم ساده تر پیش بره یک هفته گذشت و جمعه شد بعد از ظهر بود مادرم زنگ زد که الهه خاله بتول الان اینجا بودو این خالم قرار بود شنبه بیاد خونه مادربزرگم اما جمعه اومد ماجرای عرفان رو متوجه میشه و یه دختر 16ساله داره که وقتی همسن عرفان بوده همین اتفاق براش میوفته و تا اون موقع اصلا همچین چیزی رو تعریف نکرده بود و دکتر میگه بچه شما اجازه نمیده که بکشمش و الان هم اصلا براش خوب نیست که دندانشو بکشیم و فلان و یک دهان شویه بهش میده و میگه اینو بزن تو دهنش خوب میشه بعد این همه سال حتی اسم اون دهان شویه رو هم یادش اومد خلاصه مادرم اینو گفت و گفت صبر کن بزار بچه بزرگ بشه دندونش خودش میوفته خب من اگه الهه قبلی بودم که اولا به خدا اعتماد نداشتم و هرکی هرچی می‌گفت من فقط میگفتم تو بهتر میدونی یا دکتر و من داشتم با کشیدن اشغال هارو میکردم زیر مبل و استاد برای اینکه من ایمانم قوی بشه خدا کسایی رو می‌فرستاد پیش من که به خدا توی این همه سال اصلا در مورد این موضوع که برای بچشون پیش اومده بوده اصلا یک کلام صحبت نمی‌کردند و خب من این حرف هارو از طرف خداوند دیدم و قطره رو خریدم و بازهم تسلیم شدم اما با نگرانی ولی خداوند تنهام نزاشت و هدایت هاش میومد که برو جلسه هفت لیاقت رو گوش بده بعد توضیحات اولیه هی بهم چشمک میزد که باید این دوتا ماده غذایی از زندگیت حذف بشه حداقل تو خونه خودت خوب من از بچگی به عرفان شیرینی جاتمخصوصا بستنی اونم کاکائویی اونم روزی سه تا بعد بیماری اولی روزی یکی بهش میدادم کیک کاکائویی انواع اقسام کیک و شیرینی و انواع اقسام فست فود ما خودمون بودیم و فست فود ها خلاصه با این هدایته حجت بر من تمام شد که همه چی مال این دوتاست و استاد من با این تفکر که بچه که غذا نمیخوره حداقل چیزایی که دوست داره رو بخرم ولی نمی‌دونستم که لب نزدن عرفان به غذا از خوردن همین اشغال ها میومد درسته استاد الان جایی میریم شیرینی باشه میخوره اما دیگه خیالم راحته تو خونه نمیخوره و شاید مراسم تا مراسم های بزرگ خلاصه از حذف این ها در زندگیمون مخصوصا فست فود ها بچه من که علاقه به گوشت نداشت الان کباب میخوره همه ی غذاها و میخوره به دوغ علاقه نداشت همش نوشابه الان فقط دوغ بعد بازهم من نگران بودم تا اینکه هدایت شدم به کامنت یکی از بچه ها که داشت از استاد تشکر میکرد که داره به قانون سلامتی عمل می‌کنه و علت دندان درد هم از تغذیه غلط میاد و الان بیشتر از قبل می‌خوام که به دوره‌ی قانون سلامتی هدایت بشم تا اصولی پیش برم تا دیگه سلامتی پسرم رو به خاطر این اشغال ها به خطر نندازم …و امیدوارم استاد اونجا در مورد تغذیه بچه هاهم صحبت کرده باشن

    و بازهم متوجه شدم چرا قانون سلامتی هی ازمن دورتر میشه چون دارم برای اینکه بخرمش روی عقل خودم حساب میکنم و رهاش نمیکنم و چسبیدم بهش درصورتی که خدارو هزاران بار سپاس با حذف همین ماده های غذایی چقدر هممون سالم تریم چقدر وزن خودم اومده پایین و استاد زمانی که فرزندم در جاهای دیگه هرچیز شیرین یا میوه شیرین میخوره من می‌خوام سکته کنم که نکنه دوباره یه جوریش بشه و اینقدر چسبیدم به اینکه پس کی من دوره رو میخرم که از اون طرف دوره سلامتی از من هی دور و دور تر میشه

    از خداوند برای شما سلامتی روز افزون ثروت روز افزون عمر طولانی می‌خوام خداوند شمارو برای ما حفظ کنه

    خداوندا سپاسگذارتم که هر لحظه در حال هدایت می تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: