دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)

436 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا نظام الدینی گفته:
    مدت عضویت: 2416 روز

    سلام به همه

    راستش امروز صبح به خدا گفتم یه نشونه بفرست ببینم مسیر رو اشتباه نمی‌رم، اومدم نشونهٔ روزم رو زدم جوابی نگرفتم.

    از زمین و زمان برام کار می‌بارید، کار متفرقه نه، کار تخصصی خودم، تو حیطهٔ نوشتاری و ویراستاری این قدر که گاهی به خودم می‌گم مگه تو این شهر ویراستاری غیر من نیست؟ منی که تازه یک ساله وارد این کار شدم.

    امروز این قدر حجم کارم زیاد بود که گفتم خدایا بهم نشون بده که راهم غلط نیست.

    اذیت نمی‌شم فقط زمانم رو زیاد می‌گیره و من فکر می‌کردم در مسیر بودن یعنی اینکه به قول بعضی‌ها بشینم از آسمون برام پول بیاد.

    جل الخالق که خدا چجوری نشونه می‌فرسته که زهرا ادامه بده، درست داری می‌ری.

    این فایل جز نشانه برای من چیز دیگه ای نبود و من سپاسگزار این خدام که من در تهران از او سؤال می‌کنم و او از آمریکا به من جواب می‌دهد تا اثبات کند کار او کن فیکون است نه موقوف علل.

    ممنون استاد دوست‌داشتنی و مریم جان عزیز 😍

    از زمین و آسمون برام نشونه میاد این روزها.

    بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 713 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای 9 تیر رو مینویسم با عشق

    171. دومین رد پای من برای روز شمار

    چشم نگی هیچی اتفاقی برات نمی افته

    بگو چشم

    وقتی درخواستی میکنی به وعده ات عمل کن

    نمیدونم چرا یهویی این جمله رو شروع به نوشتن کردم

    ولی همه رو خدا داره میگه چون قشنگ حس میکنم که داره باهام حرف میزنه

    چون امروز بارها گفت که حرف نزن ،نگفتم ساکت

    ولی من گوش ندادم و ادامه دادم

    اونم نه یه بار نه دو بار چندین بار این صدا رو تو جاهای مختلف شنیدم و به کار خودم که حرف زدن درمورد یه سری چیزا بود ادامه دادم

    وقتی گفتم خدا کمکم کن ،به کمکت نیاز دارم

    باز حس کردم که چه کمکی ؟

    من که دارم بهت کمک میکنم ، جایی که نباید حرف بزنی و توجهت رو ندی بهش میگم حرف نزن ولی تو ادامه میدی و میگی خدا بذار بگم

    یا وقتی میگم این حرفو به فلان کس نگو بازم میگی ،

    امروزم زیاد این مورد تکرار شد

    تو اگر میخوای تغییرت پایدار باشه باید هر روز سعی کنی که عمل کنی ، باید هر روز قدم برداری و چشم بگی به من تا بتونم بی نهایت کمکت کنم

    وگرنه اگر هر روز بگی خدا بذار این حرفو بگم یا توجهتو بدی به چیزی که مناسب تو نیست هیچ تغییری حاصل نمیشه

    تصمیم با خودته طیبه میخوای تغییر کنی یا نه

    همه این حرفارو سر نماز حس کردم که بهم گفته شد

    گفته شد طیبه اینجوری نمیشه باید چشم بگی

    سه بار چشم بگی دو بار چشم نگی تغییری حاصل نمیشه

    پس تصمیم با خودته

    من سمت خودمو که دیدی قشنگ و دقیق انجام دادم

    ولی تو با وعده ات عمل نمیکنی

    به وعده ای که دادی و گفتی سعی میکنی چشم بگی

    اینجوری نمیشه فکر کن که چرا میخوای اینجوری متوقف بشی و به حرفم گوش ندی

    ؟؟؟

    وقتی امروز صبح خواستم برم کلای رنگ روغنم ، اول به مادرم زنگ زدم که ببینم کی از کربلا میرسن ،

    بهم گفت برو نون بگیر و چند تا وسیله دیگه

    رفتم و برگشتم حاضر شدم تا برم کلاس

    نزدیک اذان ظهر بود که راه افتادم

    گفتم خدایا از کدوم مسیر برم

    اولش حسی نکردم که از کجا برم ولی بعد گفته شد مستقیم نرو از سمت چپ برو همین که برگشتم سمت چپ دو سه قدم که میرفتم دیدم قرآن گذاشتن از مسجد و تو دلم گفتم ، میرم تو مترو نمازمو میخونم

    ولی بلافاصله به دلم افتاد که نه ،همین الان برگرد و برو تو مسجد محله تون نماز بخون و بعد برو سر کلاس

    و چشم گفتم و برگشتم رفتم مسجد

    تو دلم گفتم خدا اینجوری برام دیر نمیشه ؟ من برم مسجد کاری کن زمان دیر بگذره که وقت کلاس برسم و چون هنرجو زیاده و هر کس زود میرسه جلو تر میشینه ،منم میخوام جلو بشینم خدا زمانمو مدیریت کن

    وقتی نمازم تموم شد و رفتم دقیقا ساعت ده دقیقه به دو مونده ،رسیدم کلاس و دیدم همه نشستن سر کلاس و جا گرفتن و رفتم دیدم صندلی نیست وقتی صندلی رو بردن جوری پیش رفت که درست جلو نشستم و اون لحظه گفتم خدایا شکرت

    دیر رسیدم ولی جلو نشستم ممنونم ازت

    وقتی استاد کارارو دید گفت که طیبه خوب کار کرده و دو نفرم خوب کار کرده بودن برای اونا گفت دست بزنین ولی برای من نگفت دست بزنین

    من اون لحظه یکم ناراحت شدم و زود گفتم نباید ناراحت بشی ، نه با تشویق دیگران و نه چیز دیگه ای

    مهم اینه که تو برای خودت تلاش کنی نه دیگران

    و حس کردم که انگار من نقاشی رو کشیدم و هی منتظرم تا کسی منو تحسین کنه و این درست نبود و به خودم یادآور شدم که اصلاح کنم این نگاه رو

    من امروز دو سه بار چشم گفتم به خدا ولی هرچی میگفت طیبه حرف نزن گوش ندادم

    خودمم متوجه میشدم که نباید حرف بزنم ولی حرف میزدم

    باید یاد بگیرم که قدم بردارم تا خدا کارشو بکنه

    .تا زمانی که اینجوری پیش برم تغییر حس نمیکنم البته تغییر اساسی که نتایج پایدار باشه

    امروز فقط این بهم گوشزد میشد که طیبه تو میخوای تغییر کنی یا نه

    اینحوری باشه تغییر نمیکنی

    ولی یه چیزی هست که بهم آرامش میده که سعی کنم عمل کنم و اون اینه که صدای خدا رو میشنوم و خودحالم از اینکه داره باهام حرف میزنه

    از اینکه مراقبمه و گوشزد میکنه

    از اینکه هیچ وقت ازم دلخور نمیشه حتی به وعده ای که بهش دادم و وقتی پیش میاد که عمل نمیکنم ولی باز داره تلاش میکنه که منو به مسیر خودش برگردونه و خوشحالم که دارمش و بی نهایت ازش سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      مینا منصوری گفته:
      مدت عضویت: 1094 روز

      سلام دوست عزیز

      تبریک میگم که صدای خدا رو می شنوی

      می دونی چه تمرینی انجام بدی که به همه صداهای خدا توجه کنی و عملگرا بشی

      میتونی براخودت این باور رو بسازی هربار که به صدا توجه نکنی ممکنه تن صدا کم بشه و این کم و کم شدن باعث میشه دیگه صدا رو نشونی و خدا باهات حرف نزنه این طوری ضمیر ناخوداگاهت میترسه و بیشتر توجه میکنه و عملگرا میشی.البته که حقیقت داره وقتی به هرچی توجه نکنی و عمل نکنی دیگه از دستش میدی

      مثل بچه فامیل ما مدام گفتن اه حرف نزن وای حر ف نزن الان دیگه افسرده شده و خیلی کم حرف میزنه و دیگه تشنه صداش شدن ولی میگه حرفی ندارم احساسی ندارم و ….

      رابطه ت با خدا هر روز به شکرگذاری و حال خوب بیشتر و بیشتر میشه

      چقدر خوشحالم دوستانی با انرژی پاک و دل روشن دارم خدا را شکر.

      در پناه حق خوشحال و ثروتمند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 713 روز

        به نام ربّ

        سلام مینا جان

        وای دقیقا امروزم اینجوری شد، پیش خودم گفتم طیبه داری مسیرو اشتباه میریا

        دفه قبل خدا هی بهت میگفت حرف نزن

        ولی اینبار نگفت

        چرا ؟؟؟

        چون تو حرف زدی و توجه نکردی تا صدای خدا روبشنوی و اینبار نشنیدی

        و بعد تازه متوجه شدی کارت درست نبود

        نباید حرفی که گفتی رو میزدی

        الان اومدم تا رد پای امروزم و بنویسم دیدم بعد تقریبا یک ماا برای من پایخی از دوستان اومده

        خوشحال شدم

        وقتی خواستم بخونم گفتم حتما خدا میخواد چیزی بهم بگه از طریق صحبتای دوستی که پاسخ گذاشته برام

        و دقیقا حرفاتون برای من به جا و به موقع بود

        حتی امروز یه فایل رو که گوش میدادم تو اون فایل هم که فایل گفتگو با دوستان قسمت 4 بود

        سپیده خانم که داشت با استاد حرف میزد میگفت که برای خودم باوری ساختم که اگر دیدی داری جواب کسی رو میدی که دیدگاهش با تو متفاوته و تو میخوای از آگاهی هایی که از این سایت یاد گرفتی بهش بگی بدون که خیلی کار داری و هنوز به مرحله ای نرسیدی که نتیجه هات درست باشه

        و الان هم شما دقیقا برام نوشتیم که این باورو داشته باشم که هر وقت حرفی بزنم و گوش ندم به حرف خدا این صدا کم و کم میشه

        دقیقا دوسه باری اینجوری شد

        من توجه نکردم و بعدش صدایی نمیشنیدم

        حتی امروز یه بار گفتم خدا دارم اذیت میشم چرا صداتو نشنیدم در مورد موضوعی ؟؟؟

        و الان با نوشته شما فهمیدم که تا سعی نکنم له همه چی چشم بگم صدا کم میشه و باید عمل کنم

        آره دقیقا ،وقتی خدا بهم میگفت نباید حرف بزنی برات خوب نیست چون توجهتو میدی به چیزایی که مانع تغییر و نتایج پایدارت میشه ،من توجه نمیکردم و کار خودمو میکردم تا اینکه دیدم صداشو کمتر میشنوم و یا حتی به سختی حسش میکردم و این برام اذیت کننده بود

        وقتی صداشو میشنوم یه حس شعف و شوق و خوشحالی عمیقی دارم

        سپاسگزارم ازت دوست و خانواده صمیمی من بابت حرفایی که بهم گفتی تا بیشتر دقت کنم

        بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت باشه برای شما

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    سپیده فهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1544 روز

    سلام به همه🌿

    استاد عزیزم وخانم شایسته عزیزم مرسی ازتون بخاطر فایلای قشنگی که باعشق برامون میزارید.

    یه مثالی که میتونم بزنم رانندگیه.

    یادمه اون سالی که من رفتم گواهینامه بگیرم بهم گفتن سخته.

    اون موقع شهر ما چون شهر کوچیکیه دخترا گواهینامه نمیگرفتن.

    بابای منم مثل جامعه برخورد میکرد با دختراش وحتی بدتر ومیگفت تو دختری دختر مگه ماشین میرونه!!!

    منم گفتم من نه تنها میگیرم گواهیناممو بلکه قول میدم از مردام بهتر برونم همینم شد چون تو ذهنم آسونش کردم.

    من تو جمعی که ۲۰نفرش حدودا مرد بودن وسه تاش دختر اولین کسی بودم که هم از دوتا امتحان کتبیش فقط من قبول شدم از امتحان عملیشم فقط من قبول شدم بایه دختر دیگه.

    وپسرای همه چی تموم از نظر پدرم همشون رد شدن. بابام تا جایی پیش رفته بود که میگفت افسر دوستشه وبم گفت بزار بسپارمت قبول شی ولی من قبول نکردم اون موقع بااین دیدگاه که من نمیخوام حق بقیرو بخورم.

    اما همین دیدگاه که دوس داشتم اگه واقعا لایقش هستم قبول شم باعث شد من اون روز قبول شم نه پارتی بازیای بابام🤗.

    اما کاراییم بوده که من خیلی عقب انداختم چون تو ذهنم سختش کردم مثل راه انداختن کسب وکارم ایده دسفروشی اومده به ذهنم ولی یجورایی چون خجالت میکشمو اما واگرو چجوری وچطورییای کثیر ذهنم،باعث میشه عقب بندازمش ولی!!!! ایندفعه!!!!

    جدی شدم ومیخوام تمومش کنم وازدست این وروره جادوی مغزم که یکسره قرقر میکنه تو مغزم راحت شم وبهش ثابت کنم که حرف مفت زیاد میزنه.

    حالا فکرشو کنید باچی میخواد منو منصرف کنه.😑

    (واااای اگه جنساتو ببری رشت بفروشی اونجا دائم بارونه بارون بباره رو جنسات چی فقط الکی تو راه میمونی.واااای اگه فقط یه نفررر تو رشت تورو بشناسه بگه نگا کن دختر حاج فلانی بااون همه دب دبه کبکبه اومده دسفروشی چی.واااای چقدرررسخته هی ببری بچینی جمع کنی.شبو کجا میمونی.خسته بشی چیکار میکنی.کسی مزاحمت بشه چیکارمیکنی)ولی خب بااینکه حسابی مغزم ورور میکنه من مصمم شدم انجامش بدم ویه نشونه ریلکس از طرف خدا قدرتش از این همه ورور کردن ۱۰۰برابر بیشتره.

    همین دیروز یکی بم گفت یه خانمه با دسفروشی بدهی های شوهرشو بااینکه خیلی سنگین بود دادو از زندان درش آورد قلبم بم گفت تو که خداروشکر بدهی نداری تازه شوهرتم پایه شده که بیاد کمکت کنه!!!!

    دیگه چی میخوای حرکت کن!!!

    قدرت این کلام اونقدر قویه که پا بزارم رو همه ترسایی که به مرور تو من ایجاد شده. دوست دارم خدای قشنگم⚘

    بهت قول میدم خودمو بااین ترسا از بقیه عقب نندازم وحرکت کنم🍁

    دوستون دارم💛

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  4. -
    علی میرفخررجایی گفته:
    مدت عضویت: 1515 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیز استاد جان جانان و خانم شایسته زیبا و مهربان

    استاد یعنی واقعا نمیدونم چطور ازتون سپاسگذار باشم اصلا این یک ماهه تموم فایلای شما کاری کرد که ما نتنها حرکت کنیم بلکه مثل موشک پرواز کنیم

    خب به لطف خدا این رو هم بگم که ما با خانواده مهاجرت کردیم خدارو شکر و کلی انگیزه و شورو شوق در ما ایجاد شده و قراره کلی چیزهای جدیدی تجربه کنیم

    من چند وقتی هست خداوند بهم ایده ای رو الهام کرده که من باید انجامش بدم

    خب به قول استاد خیلی از همون نجوا ها که تو شروع کار میاد برای من هم اومد اما واقع این یک ماهه که استاد شروع کردن چندتا فایل رایگان برامون گذاشتن هرکدومش یکی پس از دیگری ایمانمو شجاعتمو باورمو برای حرکت کردن بیشتر کرد و واااااااااقعا از خداوند و از شما سپاسگذارم و به خاطر فایل های مصاحبه با ازاده عزیز هم بسیاااااار ازتون تشکر میکنم چون اصلا جنسش با بقیه مصاحبه ها با افراد موفق فرق میکرد اینو واقعا میگم

    و با این فایل انگار خدا حجتش رو بر من تمام کرد که دیگه این همه راهنماییت کردم این همه انکیزه بهت دادم این همه بهت باور دادم که تو فقط شروع کن و انجامش بده و ادامه بده من به طور کامل و دقیق حواسم بهت هست و کمکت میکنم تا بترکونی

    یعنی قشنگ من این احساس رو دارم که توی تموم این فایل های اخیر خدا با من صحبت کرد و منو اماده کرده برای اقدام

    که البته قدم هارو برداشتم اما هنوز خودم رو فیکس نکردم و خدارو شکر که این خدارو داریم که واقعا از ما حرکت از اون برکت که تا همین الانش که یک ماهی میشه که مهاجرت کردیم کلی نشونه تو همه زمینه ها بهم داده خدارو شکر

    و اما از تجربه هام بخوام بگم که کجا ها تو ذهنم یک چیزی رو اسون کردم و خیلی کارها اسون پیش رفته

    مثلا همین اسباب کشی قبلن همش خودمون کار میکردیم الان این سری که خواستیم اسباب کشی کنیم اصن ما به غیر از بسته بندی هیچ کار دیگه ای نکردیم و دو تا کارگر فوق العاده گرفتیم به لطف الله که همه وسایل رو خودشون قشنگ بردن تو ماشین خیلی عالی چیدن و حتی برای خالی کردنش توی منزل جدیدمون اصلن ما اونجا نبودیم و با تلفن و گرفتن کارگر همه چی راحت انجام شد و من الان زیر باد کولر نشستم و دارم تایپ میکنم و کل پروسه مهاجرتمون از نقل مکان مغازه و خونه گرفته تا جابه جایی وسایل همه چی خیلی راحت و اسون شکل گرفت

    اما قبلا به خاطر اینکه فکر میکردم خودمون باید همه کارهارو انجام بدیم یک مقدار برام سخت بود اما کلن خیلی مشکلی با کار فیزیکی ندارم چون ورزشکارم و اگر بدونم که کاریه که باید انجام بشه با لذت تموم توانمو میگذارم تا اون کارو انجام بدم.

    در مورد همین ایده ای که برای بحث اموزش در یوتویوب بهم الهام شده خب کلییییییی نجوا اومد که گوشی خوب نداری گفتم دوربین خوب که فعلا دارم کامپیتور خوب و کار راه بندازم که فعلا دارم پس انجامش میدم گفت خب میکروفون بیسیم نداری گفتم میخرم گفت پول نداری گفتم خدا جورش میکنه و کرده برام به خدا .الان میتونم با یک میکروفون بیسیم ارزان قیمت که قراره خودش بهم معرفی کنه تا بخرم شروع کنم بعد دوباره گفت که اتاقت برای اینکار کوچیکه گفتم اشکال نداره دوربینو میزارم تو بالکن که فضای بیشتری رو فیلم بگیره هی هرروز داره میگه خب دیوار پشت سرت یا همون بک گراندت خیلی سادس و چیزه جذابه نداره که مخاطب رو جذب کنه منم هی هر روز دارم بهش میگم مگه دیوار پشت سرم یا بک گراندم اصله؟مگه استاد نگفته بارها که توی کسبو کار و انجام کارها رو اصل تمرکز کنید؟ حالا اصل چیه؟ اصل مهارته منه اینکه من بیام قشنک اموزش بدم اونچه که میدونم رو اصل اینه که من شروع کنم با همین امکاناتی که الان دارم بقیشو خدا تو طول مسیر بهم میگه ابزار مناسب رو فراهم میکنه بهم گفت که خب حریف یا کسی رو نداری که روش نشون بدی گفتم اصلا فعلا نیازی به حریف نیست هروقت که نیاز باشه ادم مناسبشو برام میفرسته گفت اصن تو اگه بیای تمرکز کنی رو اینکار بعد نون نداری بخوری تا اون بیاد نتیجه بده معلوم نیست کی بشه گفتم حاضرم شبا تا صبح برم مسافر کشی تا پول لازم رو تو این مدت داشته باشم بعدشم خدا از بی نهایت طریق میتونه برام پول بفرسته که همین کارو هم کرد یکی از مشتریهامون (توی شغل پدریم که صنایع دستی هست)بهم پیام داد به لطف الله و من محصولی که نیاز داشت رو بهش معرفی کردم و بعد از چند روز خرید رو زد و ۲۰% از اون فروش نسیبم شد خدارو شکر که میکروفون رو هم با همون میخوام بخرم خدایا شکرت حقی به خودت قسم که هستی و حقی.میخواست سر تدوین هم منو بترسونه که همون اول کار زدم تو گوشش گفتم من کاااملا اماده هستم که هرچیزی رو در زمینه تدوین یاد بگیرم و ویدیو اولم رو هم که خیلی راحت فیلم برداری کردم و تدوین کردم و امادس. خلاصه فکشو زدم زمین😂😂😍

    خدارو شکر میکنم

    خیلی مورد واقعا هست که بخوام بگم و دقیقا این الگو هست که هروقت میخوای یه کاری رو انجام بدی این نجوا ها میاد تو ذهنه ادم اما هروقت تونستم تو ذهنم برای خودم اسون کنمش و انجامش بدم نتیجه گرفتم هم توی ورزشم هم تو کارم هم تو درسم موقع امتحانا اره حالا که یادم میاد من از هنرستان تا پایان کارشناسی با همین روش رفتم جلو و همیشه از درس خوندنم و امتحان دادنم لذت بردم و خب همیشه نمرات عالی هم گرفتم و خدارو شکر میکنم که الان داریم اگاهانه این کارو انجام میدیم و خب وقتی هم چندتا از اهداف و ایده هامونو به این شیوه عملی کنیم مسیر رسیدن به اهداف برامون اسانتر و لذت بخشتر خواهد شد.

    اما توی مسیر خب قطعا تعهد لازمه ایمان لازمه پشت کار لازمه مرور کردن این اگاهی ها لازمه تا ایمانمون حفظ بشه و اینکه هروز به یاد بیاریم و تو ذهنمون رسیدن به هدفمونو لذت بخش کنیم و ادامه بدیم اون وقته که دریا برای موسی باز میشه اونوقته که خداوند پاسخ میده اونوقته که دستان خداوند از راه میرسن

    خدایا شکرت واقعا خیلی خوشحالم کلن هروقت ذهنم میگه خب حالا میخوای چیکارکنی میخواد بی انگیزم کنه میپرم تو سایت یا میرم تمرین یا بهش میگم میخوام رو باورهام کار کنم میخوام کامنت بخونم میخوام کتاب بخونم میخوام به رویاهام فکر کنم اونوقت راشو میکشه میره

    این سایت خیلی خوبه خیلی خدارو شکر میکنم استاد شما خیلی خوبی خیلی قانونو خوب درک کردی و خیلی قشنگ داری به ما اموزش میدی چقدر خانوم شایسته تحسین برانگیزه مثل یک ارشد باشگاهه رزمی میمونه که از بقیه شاگردها خیلی خوب عمل میکنه و حتی خیلی جاها از استاد اون باشگاه هم بهتر عمل میکنه و یارو یاور استاد باشگاهه که کمک به مربیش میکنه که بچه ها بهتر درک کنن و بیشتر پیشرفت کنن عالی هستین شما خانم شایسته .هرموقع ذهنم میگه که دختر خوب کجا پیدا میشه که اخلاقش ادبش احترامش عالی باشه سریع تو ذهنم شمارو بیاد میارم و میگم میشود و هست و من این مدلی میخوام انرژی ازاده خانوم رو هم واقعا دوست داشتم این که چقدر اروم و ریلکس و با متانت بودن و چقدر خوش خنده چقدر خوش خنده چقدر پر انرژی بودن و قطعا تو این تایم کبوتر با کبوتر باز با باز رخ داده و عالی هستین شما

    ممنونم ازتون استاد که مارو حول میدین رو به جلو رو به پیشرفت خدارو صدهزار مرتبه شکر به خاطر این دست پر قدرت و پر توانش

    براتون ارزوی بهترین هارو دارم💖💖💖💖💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    مهدی کیا گفته:
    مدت عضویت: 1431 روز

    سلام استاد جذابم عاشقتم امیدوارم شاد و سالم باشی و انشالله سایت همیشه بالا سر ،ما باشه.

    استاد عزیزم،شاید باورتون نشه،چون من اولین باری که بیزنس خودمو استارت زدم .وخیلی به یک رهبری مثل شما نیاز دارم و ایمان دارم یک خدایی یک نیروی به شما می گه که درباره‌ی همون موضوعی که من الان چند روزی هست که ذهنمو درگیر کرده، صحبت کنید .

    من دیروز استاد یک کار بزرگی که انجام دادم همون تمرینی که در قانون آفرینش دادید من رفتم انجام دادم و رفتم توی نمایشگاه ماشین خارجی و کلی از ماشین های bmv و پورشه و سانتافه و …رو دیدم و خلاصه صحبت کردم و ..و بعد اینکه من از در نمایشگاه اومدم بیرون احساس کردم یک آدم دیگه ای شدم و خیلی اعتماد بنفسم بالا رفت .

    اول اینکه من، استاد همکار شما هستم و شاگرد شما، من از بچگی سخنرانی کردن برام خیلی آسون بود ،و هیچ گونه ترس و نگرانی و اضطرابی نداشتم و خیلی عادی من در وسط شهر مون بارها من میکروفون دستم گرفتم و سخنرانی کردم ،من در مسجد جامع شهرم بارهاو بارها من سخنرانی کردم و من در مدرسه بارها و بارها تدریس کردم و سخنرانی کردم و به آسانی و بدون سختی و به نوعی برام سخنرانی کردن بسیار آسان بود و اصلابرای من سخت نبود و حتی من آنقدر صدای زیبایی دارم که من تک خوان سرود شهرمون هم بودم .

    من تاقبل آشنایی با برنامه های شما تو حوزه‌ی موفقیت فعالیت می کردم و اصلا وقتی که من شروع کردم شما رو نمی شناختم .

    خلاصه من به یکسری از اهدافم رسیدم و کلاس برگزار کردمو و می کنم و توی دو تا اموزشگاه من کلاس برگزارمی کنم .

    من توی یک فایل از شما استاد شنیدم که شما برای اولین بار که توی دانشگاه می خواستید صحبت کنید ،گفتید که کلی استرس و فشار ودست و پام نزدیک بود خالی کنه و من بیفتم زمین و ..این رفت توی ذهن ومغز من و من هم هروقت می رفتم صحبت کنم ، دقیقا من همین جوری می شدم .

    بعد اصلا خودم در تعجب بودم من که اصلا مشکلی نداشتم توحوزه ی سخنرانی چرا الان اینقدر برام سخت شده و فهمیدم به خاطر اینکه من توی ذهنم سختش کردم و من من من من من من خودم با دستان خودم کاری رو که من مثل آب خوردن انجام می دادم اینقدر برام سخت شده بود اما به قدری نبود که مانع بشه. اما کاری که به اون آسانی که من هزار بار انجام دادم و سخت تر از قبل کرده بود .

    و من الان سعی می کنم با بیاد آوردن همون سخرانی های که مثل آب خوردن انجام دادم ،این کارو آسان جلوه بدم و بهتر کنم خودم رو .

    استاد این تجربه ی من بود و سخنرانی کردن رو من یک قسمتی از زندگی آسون کردم توی مغزم و واقعا آسون بود و یک جایی از زندگیم همون سخنرانی کردن به خاطر بگ گراند بعد توی ذهنم سخت شد و حتی بعضی جاها من انجام نمی دادم و یک ترمز وحشتناک برام بود .

    خلاصه استاد عزیزم خیلی دوستت دارم .امیدوارم که بتوانم من هم مثل شما زندگی هزاران نفر رو تغییر بدم من هم راه شما رو برم و این کاری که قلب من همیشه وعده هاشو به من می ده و من عاشق و دیوانه ی این کار هستم و خیلی دوست دارم و تمام تمرکزم روی همین موضوع روانشاسی و موفقیت هست .

    عاشقتم استاد تمام تلاشم رو می کنم که شاگرد خیلی خوبی برای شما باشم و به نظر خودم خیلی عالی دارم کار می کنم و این هم از نتایجی که من در کمتر از یکسال گرفتم می گم واز سلامتی و روابط و کاری و مالی خیلی خیلی بهتر از قبل هستم .

    ❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      امیرحسین ۱۹۱۷ گفته:
      مدت عضویت: 1422 روز

      مهدی جان دوست هم فرکانسی ام سلام و درود…

      اینکه شما از همون اول سخنران خوبی بودین و استرس نداشتین رو من تحسین میکنم شما رو و ب شما غبطه میخورم ک چون من کاملا بر عکس شما بودم از بچگی تا الان.

      ی موضوعی ک توی کامنت شما ب ذهنم رسید این بود ک استاد توی جلسه ۵ دوره ب صلح رسیدن با خود ی جمله کلیدی و مهم گفتن.اینکه شنیده های ما فرکانس تولید میکنه و اینکه شما بعد از شنیدن اینکه استاد اولا ترس تو سخنرانی ایشونو فرا میگرفت رو شما شنیدید شما هم اینجوری شدید دقیقا بر میگرده ب این جمله ک شنیده های ما فرکانس تولید میکنه و ما باید ورودی هامونو کنترل کنیم…

      ب شما و دوستان عزیز پیشنهاد میکنم حتما دوره ب صلح رسیدن با خود رو تهیه کنید و جلسات ۱ و ۵ و ۶ این دوره کولاکه و معجزه میکنه،

      اینکه فرمودین توی مسجد و مدرسه سخنرانی میکردین رو من کاملا اینجور شخصیتها رو از نزدیک دیدم خیلی جای پیشرفت دارین…

      یا علی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1289 روز

    «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» خداوند یاور اهل ایمان است، آنها را از تاریکی ها به طرف نور خارج میکند

    الهی شکر، الهی شکر، الهی شکر

    سلام و درود به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته بزرگوار. خدا رو شاکرم بخاطر یک فایل آگاهی بخش دیگه، و از شما صمیمانه سپاسگزارم.

    هر بار فایل جدیدی رو میبینم گویی تازه دارم با قانون آشنا میشم و بسیار متعجب میشم ، و خدا می‌دونه چقدر ما میتونیم بیشتر و بیشتر رشد کنیم. حس میکنم جنس آگاهی های این فایل بیشتر شبیه اون چیزی بود که توی دوره دوازده قدم دریافت میکردم و نه یه فایل دانلودی. پر از آگاهی بود. و خدا رو شاکرم بخاطر این آگاهی ها.

    در ابتدا یه تشکر ویژه کنم از خانم شایسته بزرگوار که چقدر هوشمندانه این سوال رو پرسیدن، این نشون دهنده درک بالای ایشون از قانون هست بخاطر این سوالی چنین ریزبینانه که پاسخش اینقدر آگاهی بخش بود.

    از صبح که فایل رو دیدم تا الان که ساعت ۱۱:۱۲ شب هست پنج بار فایل رو گوش دادم و سری آخر تقریباً پنج صفحه یادداشت برداری کردم،هر بار خواستم کامنت بذارم گفتم نه یکبار دیگه گوش بده… و نکته اش اینکه این مطالب رو توی دفتر مخصوص «دوره دوازده قدم» نوشتم و بعضی از جملات رو توی دفتر «باورهای توحیدی»نوشتم. حتی یه کامنت هم نوشتم چون خیلی طولانی شد حذف کردم.

    بر حسب وظیفه شاگردیم چکیده نکاتی که دریافت کردم و حال خوبم رو با استادم و خانواده عزیزم به اشتراک بذارم تا به یادگیری خودم و دوستانم کمک کنم « مجددا ممنونم از خانم شایسته، سوالی که مطرح کردن بسیار هوشمندانه بوده، واقعا اگه گفته نمیشد یه نقص در آگاهی های ما باقی میموند؛ این نکاتی که استاد فرمودند در مورد فکر کردن به صفر تا صد ماجرا و توقف ما ، دقیقا پاشنه آشیل خودم هم هست. باید روش کار کنم. بسیار زیاد متوقف شدم بخاطر بیش از حد فکر کردن به مراحل انجام کارها… متوجه شدم اگر بخوام روی ۱۰ نفر شکست خورده تمرکز کنم و بگم فلانی و فلانی شکست خوردن یعنی قدم برداشتن برای شکست خوردن، در حالیکه هزاران نفر موفق شدن که باید روی اونها تمرکز کنم.

    یاد گرفتم قدم برداشتن با ایمان و باور توحیدی همیشه باید صدر همه موضوعات باشه. حتی ابراهیم حنیف چند بار احساسات پدری و همسری رو قربانی می‌کنه برای ایمان به خدا. پس ایمان به خدا همیشه و همیشه باید در دستور کار باشه. بالای همه موضوعات قرار بگیره. وقتی تعهد و شجاعت اقدام برای قدم اول رو نشون میدیم نتیجه اش اینه که ایمان مون از مرحله گفتاری به ایمان عملی تبدیل میشه. و ایمان عملی شجاعت ما رو بیشتر می‌کنه برای قدم های بعدی و بعدی. و این چرخه ادامه داره، اقدام و افزایش ایمان، شجاعت اقدام بعدی و بازم افزایش ایمان ، شجاعت بیشتر و بیشتر و ایمان بیشتر و بیشتر.

    استاد مثالی زدن برای آسان گرفتن کارها که منو به یاد شعر حافظ انداخت که البته از خودتون یاد گرفتم «گفت کآسان گیر بر خود کارها کز روی طبع+ سخت میگردد جهان بر مردمان سخت کوش»

    اون نکته باز شدن درهایی که هنوز نمی‌دانیم ، بعد از برداشتن اولین قدم ، غوغایی توی ذهنم ایجاد کرد. واقعا همینه « میلیونها در و مسیر وجود داره که من نمی‌دونم و رب العالمین می دونه» و همین مایه آرامش منه و تمام … اینکه موضوعی برای استاد ناخوشاینده ولی به راحتی براش قدم برمیداره و چون ایمان داره خداوند بی نهایت دست برای کمک می‌فرسته ، این شجاعت و ایمان میوه درختیه که ریشه های اون باورهای توحیدی و ناب الهیه که سالها زمان صرف شده برای ریشه زدن، برای کار کردن. خدا رو شکر همچین شخصی استاد منه‌. من هم باید جهادی اکبر داشته باشم برای تغییر باورهای ریشه ای در ذهنم. ۱۹۶ روز گذشته از عضویت من در سایت و من هنوز از عملکرد خودم رضایت ندارم …

    در ادامه استاد از قانون سلامتی گفتند ،با اینکه خیلی مشتاق این دوره هستم ولی هنوز شرایط تهیه رو ندارم منتها با توجه به کلیدواژه های تمام فایل‌هایی که استاد در مورد آگاهی های دوره قانون سلامتی گفتند و تصاویری که توی فایلها بود و همینطور تجربه شخصی خودم از ورزش و تغذیه و ماه رمضان به یه نتیجه گیری هایی از این قانون رسیدم که به نظرم میرسه یه سری تغییرات باید در الگوی غذاییم ایجاد کنم. استاد گفتن در مورد این موضوعات با هیچکسی حرف نزنیم یاد شعر حافظ افتادم که میگه «با مدعی میگویید اسرار عشق و مستی + تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی»

    در ادامه استاد در مورد مهاجرت نکاتی رو گفتن ولی توی ذهن من این باور شکل گرفت «که اصلا مهاجرت یه کار بسیار بسیار توحیدی هست و موندن در یک‌ مکان ثابت شرک و کفر … چون ما عواطف و احساسات و‌ مسائل مختلف و کسب و کار و امکانات زندگی و … رو اولویت میدیم به جای ایمان به خدا. چون ایمان باعث حرکت میشه. ولی شرک میگه نه ، جایی دیگه خدا نیست،خدا فقط توی همین سرزمین بهت نعمت میده بری یه جای دیگه بدبخت میشی… ولی من باور کردم مهاجرت یکی از توحیدی ترین کارهاست»

    استاد گفتین وزنه زدن براتون سخته ، وزنه بزنی بعدا بذاری سر جاش ، این که خودش سر جاش بود 😂😂 چقدر خندیدم به این حرفتون😂 من وقتی میخواستم یه وزنه بزنم و حس میکردم که برام سنگینه ، به وزنه میگفتم «تو یه مشت آهن سرد بیشتر نیستی و من شکستت میدم. من از تو قوی ترم» با این جمله کار رو برای خودم آسون تر میکردم.

    متوجه یه نکته ریزی شدم که یه مرز باریکی وجود داره بین شکست ها و پیروزی های قبلی مون، و حتی اگه هزار بار شکست خورده باشیم، و ده بار موفق شده باشیم نباید شخصیت خودمون رو با شکستها قضاوت کنیم. در عوض باید از موفقیت های حتی بسیار کوچیک مون هم الگو سازی کنیم برای رسیدن به موفقیت های بزرگتر. و این لازمه اش یه شناخت بهتر هست از شخصیت خودمون‌. باید ایمانم رو تقویت کنم و نباید انتظار بی جا از خداوند داشته باشم که قوانین رو بخاطر من عوض کنه تا من به خواسته ام برسم. مثل ماجرای بنی اسرائیل «اذهب انت و ربک … تو و خدات برین بجنگین ما اینجا منتظر نشستیم» این جنس افکار غلط ما دقیقا شبیه همون ناسپاسی های بنی اسرائیل میشه . باید و باید باور های خودمو اصلاح کنم و ایمان عملیم رو به خودم ثابت کنم.

    اینها فقط بخش کوچیکی از آگاهی های فایل بود هنوز کارم با این فایل تمام نیست. چند بار دیگه باید گوش بدم.

    اون خاطره آخری خانم شایسته در مورد دانشگاه بی نظیر بود. گفتم عجب ایمانی داره خانم شایسته. یه جمله شاهکار گفتن ایشون « خدا جوری برنامه های منو می‌چید …» واقعا من ایمانی این چنین میخوام که حتی توی تاریکترین لحظات هم با ایمان و آرامش قدم بردارم.

    خدا رو شاکرم بخاطر این فایل ارزشمند

    متشکرم از استاد عباس منش بخاطر سخاوتمندی در ارائه این آگاهی های ارزشمند.

    متشکرم از خانم شایسته که این فایلها رو تدوین میکنن و میذارن روی سایت . همچنین تشکر از بخش فنی و پشتیبانی سایت بخاطر تلاش های ارزشمند شون.

    خدا رو شکر

    خدا رو شکر

    خدا رو شکر

    This is God’s country. In GOD we TRUST 💚🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    حسن کفاش دوست گفته:
    مدت عضویت: 2947 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    حکیم سخن بر زبان آفرین

    سلام استاد جانم

    سلام خانم شایسته مهربان و دوست داشتنی

    سلام به همه دوستان همفرکانسی

    من خیلی هدایتی هدایت شدم که این فایل را گوش کنم

    یادم هست زمانی که این فایل روی سایت آمده بود من این فایل را گوش کرده بودم و مثل همه فایلهای شما که پس از مدت زمانی دوباره میاید گوش میکنید یک دنیا آگاهی دیگه درک می کنی که اصلا فکر نمی کنی این فایل را قبلا گوش کرده بودی که این براساس گفته های خودتون استاد جان برمی گرده به درک ما از قوانین و بالا رفتن مدار خودمون و خدا رو شکر می کنم که من هربار که این فایلهای راگوش میکنم به یک درک بهتر از قبل می رسم و این نشان می دهد که من دارد مدارم تغییر می کند و از این بابت خدا را بسیار شاکر هستم

    استاد جان شما در این فایل مثال بسیار خوبی زدید و آن این است که عمل کنید به آن آگاهی ها و این عمل کردن به آن آگاهی که کسب می کنید خیلی مهم است نه شندیدن و عمل نکردن

    استاد جان من خودم یک زمانی در همین مدتی که با شما آشنا شده بودم به همین شکل بود که فایلهای شما را برای خوب شدن و آرامش پیدا کردن خودم گوش می کردم که تاثیر بی نهایت زیاددی در زندگی من داشت که این به نظر من خیلی هم عالی است. در مرحله اول من باید آرام شوم و بعد از آرامش می توانیم صدای خدا را بشنویم و این کاملا طبیعی است به نظر من.

    استاد جان شما در این فایل به این نکته اشاره کردید که مسیر بسیار راحت است اگر عمل کنید و مرد عمل باشید و امیدوار به هدایت الله مهربان . این خیلی مهم است امیدوار بودن به هدایت الله مهربان

    اگر شما ایمان داشته باشید حرکت می کنید فارغ از اینکه چه اتفاقاتی در مسیر برای شما می افتد

    من الان این کامنت را زمانی می نویسم که مدت یک ماه است با همین باور و با همین درکی که از توکل و ایمان به خدا گرفته ام مهاجرت کردم به خارج از ایران با سه تا فرزند . من در زمینه مهاجرت دقیقا عین شما اصلا سخت نگرفتم و تا الان به خدا دستهای خدا کارهایی برای من انجام داده اند که اصلا نمی توانستم تصورش را بکنم . من اینها را دارم به خودم می گویم که ایمان خودم قویتر شود و باور کنم که من ابتدای سال 1401 کجا بودم والان کجا هستم.

    همین امروز داشتم به یکی از دوستان خودم در مورد مهاجرت صحبت می کردم باور کنید سرم سوت کشید؛ ایشون به مسائلی فکر کرده بود و فکر می کرد و از من سوال می کرد که من اصلا و ابدا به اون موضوع فکر نکرده بودم و اصلا به ذهنم خطور هم نکرده بود که می تواند این مسائل هم وجود داشته باشد. و جالب اینکه اصلا تا کنون هیچ گونه مشکلی برای من بوجود نیامده است از هیچ نوعی که بخواهم در موردش صحبت کنم و یا حتی فکر کنم.

    نه اصلا و ابدا همه چی عالی علی پیش میره و اینقدر همه چیز عالی است که من گاها متعجب می شوم که بابا اینقدر هم نمیشه خوب باشه ولی میشه همین قدر هم خوب باشه اگر کارها را به خدا بسپاری که برایت انجام دهد از خوب هم خوبتر می شود .

    استاد جانم به نظر من جهان پر شده از افرادی که بلند گو دست گرفتند و فقط حرف می زنند و تجزیه و تحلیل می کنند و هیچ اقدامی انجام نمی دهند .

    من به همین دوستم گفتم بابا اصلا خارج از ایران اون جوری که تو فکر می کنی نیست. بیا بیرون از پیله خودت تا جهان را زیباتر ببیینی ولی متاسفانه در حال حاضر یک معضل داریم به نام شبکه های اجتماعی که پر از اخبار و اتفاقات ناجور و ناگوار است که همه و همه تمرکزشان را گذاشته اند بر روی همین ها و میگن چرا اتفاق خوب نمی افتد

    خیلی از افراد الان جو می کارند انتظار دارند که گندم بدورند.

    اینها که خوب ها هستند، عده ای که اصلا زحمت کشت و کار ندارند و امید دارند که در فصل درو محصول برداشت کننند .

    نه اصلا نمیشه

    این قانونش نیست

    تو وقتی می خواهی در یک جاده تاریک حرکت کنی نور چراغ تو نهایت 100 متر جلوتر را نشان می دهد بهترین چراغ را داشته باشی و سوبالا بزنی سیصد متر ، تو باید حرکت کنی تا راه برایت باز شود..

    جهان پر شده از عالمان بی عمل

    جهان پرشده از زنبوران بی عسل

    جهان پرشده از عارفان بی اثر

    ولی اگر می خواهم من نتیجه بهتر بگیرم باید فقط به همین نکته توجه کنم که:

    1- وقتی ایده ای به من الهام شد حرکت کنم

    2- به جزئیات کار در طی مسیر توجه نکنم و فقط توکل کنم به خدا

    3- عمل کنم و حرکت کنم

    4- صبر کنم و صبور باشم

    خدا خودش در زمان خودش از بی نهایت دستان خودش راه را برای من باز میکند درهایی که اصلا شاید فکر نکنی در است و فکر می کنید که دیوار است .

    اما می بینی که چه درهایی باز می شود

    بیشتر من اینهها را به خودم می گویم

    به خودم یادآوری می کنم .

    به همه توصیه می کنم که این فایل رو چند بار گوش کنند تا درکش کنند .

    خیلی عالی است خیلی عالی

    استاد جانم سپاسگزام

    در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2245 روز

      درود به شما آقای کفاش دوست عزیز

      من قبلاً هم دیدگاه های موثر و آموزنده‌ی شما رو مطالعه کردم ولی یاد ندارم تا به حال برای شما پاسخی نوشته باشم

      شما خیلی زیبا ، در عین حال مختصر و مفید می نویسید

      ممنونم که در مورد مهاجرت خودتون نوشتید و این باور رو برای من بیشتر امکان پذیر کردید که می شود مهاجرت کرد … به آسانی با عزت و با توکل به خدای مهربان هر کاری شدنی است.

      یادمه در یکی‌ از قسمت های گفتگو با دوستان (کلاب هوس) یه دوست اصفهانی به نام امید اومد بالا و با استاد صحبت کرد و ایشون هم ویزای آمریکا رو خیلی راحت گرفته بود ، می گفت همه می گفتن نمیشه ولی من فقط طی کمتر از یک ساعت ویزام تو پاسم بود و گفتم آره با خدای من همه چیز امکان پذیر هستش و میشه.

      در پناه خداوند مهربان و توانا باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    محدثه سادات موسوی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 600 روز

    سلامممم به بهترین اساتید

    سلام به دوستان عزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه

    من دارم روی دوره عذت نفس کار میکنم و کلی تغیرات داشتم و موفق شدم از شغلی که دوسش نداشتم بیام بیرون و میخاستم وارد کار مورد علاقم بشم ولی تا میومدم شروع کنم کلی داستان میبافتم اگه هنرجونباشه چی اگه موفق نشم چی اگه و اگه و اگه و من جرعت قدم ورداشتن نداشتم فقط برای خودم تمرین میکردم

    تا اینکه به این فایل بینظیر هدایت شدم و بارها و باهار گوش دادم و فکر کردم و بجایی که بگم اگه موفق نشم چی

    بگم اگه موفق شدم چیبیی اگر کلی هنرجو داشتم چییییی

    و من تونستم امروز پیج رقصمو توی اینستا راه اندازی کنم بجایی که به نشدنها فکر کنم دارم فکر میکنم سایت دارم کلی اموزش رقص کلی هنرجو و من اولین قدمو ورداشتم و میدونم خدا بقیشو بهم میگه خیلی حالم خوبه خیلی خشحالم دارم محدودیت های ذهنمیمو میشکنم این پیامو نوشتم من امروز شروع کردم دوست دارم سال دیگه این پیاممو ببینم و یادم باشه.

    من سال بعد خودمو توی مسابقات دنس میبینم که مقام اولو بدست اوردم خدایا شکرت

    بقول یکی از عزیزان رقصیدن عبادت من است و اموزش دادن رسالت من ️

    همیشه میگفتم خدایا این استعداد رقص چیه بمن دادی یا مبگفتم استعدادو دادی دمت گرم چرا توی ایران بدنیا اومدم و من با کمک این فایل ارزشمند و دوره ارزشمند عذت نفس تونستم عاشق خودم بشم من عاشق هنرمم همیشه مخفیش میکردم ولی این هنر و استعدادیه که خدابهم هدیه داده و من ازش استفاده میکنم خداهم راهشو بهم نشون میشه

    خیلی خشحالم انقدر قوی هستم بدون هیچ استادی میتونم انقدر قشنگ و زیبا و اصولی برقصم من بخودم افتخار میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    علی اصغر چاهی گفته:
    مدت عضویت: 3031 روز

    به نام خداوند مهربان

    عرض سلام و درود خدمت استاد عزیز و دوستان گرامی

    اسناد عزیز تمام حرفهایی که در این فایل زدین و من قبلا با تمام وجودم تجربه کردم . منتها اون موقع نمیدونستم که داستان چیه .

    در تایید حرفهای استاد میخام تجربه ای رو بگم که امیدوارم به درد دوستان نیز بخورد

    سال 82 که من ازدواج کردم طبق قولی که به همسرم دادم به شهر خودم مشهد برگشتم تا زندگی مشترکمان را شروع کنیم

    شغل من اجرای تاسیسات ساختمان و برج های مرتفع بود و از آنجایی که من چندین سال در تهران کار می‌کردم بعد از ازدواجم که به مشهد برگشتم به دلیل اینکه ارتباطات کاریم در این چند سال از بین رفته بود 6 ماه بیکار بودم و نمیتونستم پروژه‌ای بگیرم

    بنابراین تصمیم گرفتم به اتفاق دایی خودم مغازه بزنیم در همین حین 4 میلیون تومان هم که از گذشته از کسی طلب داشتم به دستم رسید و سرمایه شروع کار هم فراهم شد

    دوستان بزرگترین خصوصیت من پشتکارم هست و دایی بنده که 10 برابر پشتکارش از من هم بیشتر بود

    من احساس می‌کردم با پشتکاری که ما دو نفر دارم و سرمایه‌ای که جور شده بود و تخصصی که داشتیم ما خیلی راحت موفق می‌شویم

    ولی متاسفانه این کار هیچ وقت شروع نشد

    چرا ؟

    چونکه همین طور که استاد فرمودند دایی بنده کار و خیلی سخت می‌گرفت و همون اول که می‌خواستیم مغازه اجاره کنیم میگفت اگر ما کارمون گرفت و صاحب مغازه سر سال گفت بلند شین چی ؟

    یا اینکه ما تا جا بیوفتیم سر سالمون میرسه …

    و دهها سوال منفی این شکلی

    خلاصه 6 ماههم این شکلی گذشت و پول منم خرج شد فقط به خاطر اینکه ما به جای اینکه قدم اول و برداریم و به خدا توکل کنیم .می‌خواستیم قدمهای بعدی رو هم همون اول ببینیم

    و حالا تجربه‌ای مثبت

    سال 90 که بالاخره من در شغل خودم جا افتادم و موفق شدم خیلی راحت و همزمان پیمانکاری چند پروژه بزرگ را بگیرم . کار من دستمزدی بود و تهیه جنس به عهده خود کارفرما بود

    یکی از دوستان من که فروشنده لوازم تاسیسات ساختمان بود پیشنهاد داد. تو که اجرای پروژه‌ها رو انجام میدی من رو هم معرفی کن که از من جنس بخرند و من هم اینکار رو برای دوستم سر پروژه‌های خودم انجام می‌دادم و این بنده خدا هم هر بار بخشی از سود خودشو به عنوان پورسانت به من میداد

    تا اینکه شب عید همون سال من مقداری پول مازاد داشتم که نمیدونستم چیکارش کنم دوستم گفت که بیا مقداری لوله 5 لایه بخر بعد عیدبه خاطر تورم اتومات 20 درصدی افزایش پیدا میکنه . من هم به حرفش کردم و این کارو کردم و در طبقه پایین خونم که خالی بود دپو کردم .‌

    کم کم میز و صندلی و یک کامپیوتر خریدیم و اونجا رو کردیم دفتر کار و خانمم هم که رشته‌ش حسابداری بود اومد کمکم و کار بار ما گرفت طوری که در طبقه پایین و حیاط خونه اجناس جا نمیشد و جا برای سوزن انداختن نبود

    به همین خاطر ما مجبور شدیم خونه رو بفروشیم و یک انبار در بورس تاسیسات مشهد بخریم

    و‌پیشرفت پشت پیشرفت

    و بعد یک شرکت بازرگانی و تاسیساتی ثبت کردیم و یک دفتر در یکی از بهترین برجهای مشهد خریدیم

    همه اینها از یک زیر پله ( زیرزمین خانه ) و با اولین قدم و بدون اینگه بدونیم قدم بعدی چیه شروع شد

    خدایا شکرت بابت این همه نعمت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  10. -
    حسین گفته:
    مدت عضویت: 2905 روز

    سلام خدمت استاد و خانم شایسته عزیز و دوستان محترم

    تشکر فراوان از استاد عزیز به خاطر مطالب و نکات بسیار ارزمشندی که در این فایل وجود داشت و به نظرم باید بارها و بارها گوش کنم و برای خودم یادآوری کنم

    بخش اول تمرین:

    1- یک روز میخواستم دوتا کتاب بخرم و اونموقع من وسیله هم نداشتم که باهاش بیرون برم و بیرون خیلی برف اومده بود طوری که یادمه تو پیاده رو راه میرفتم کلی برف جمع شده از رو درخت ریخت روم و لباسام برفی شد ولی من میگفتم کار نشد نداره و میخواستم ببینم وقتی برای هدفم اینطوری حرکت کنم چه اتفاقی میفته و با مترو یا اتوبوس (یادم نیست) رفتم بازار کتاب و اونجا هم باز کلی مغازه ها بسته بودند، ولی زیاد طول نکشید که مغازه ای رو پیدا کردم که صاحبش کتاب های من رو آورد و من دیدم وقتی واقعا بخوای یه کاری رو انجام بدی چقدر امکان پذیره، و هنوز توی ذهنم مونده که چقدر شهر سفید و نورانی و خوشگل شده بود و من خیلی خوشحال بودم که اونروز رفتم و به هدفم رسیدم همون شهری که احتمالا اگه بخوای بری بیرون ذهنت میگه سرده و سرما میخوری و لیز میخوری روی زمین و پرنده بیرون پر نمیزنه.

    2- یه تجربه دیگه هم در مورد شنا کردن بود که من وقتی میخواستم شنای کرال سینه برم شاید یکی دو بار عرض استخر رو میرفتم چون بلد نبودم سریع نفس نفس میزدم و دیگه نمیتونستم ولی همزمان که بارها میرفتم و شنا رو یاد گرفتم به یه نقطه ای رسیدم که یکسری ویدیو هایی دیدم از رختکن مربی تیم های فوتبالی که به بازیکنان انگیزه میداد و من دیگه وقتی میرفتم توی استخر اون حرف ها رو موقع شنا توی ذهن خودم میاوردم که امید و اعتماد به نفس و انگیزه میداد و دیدم تعداد دفعاتی که عرض استخر رو میرم به طور قابل توجهی داره افزایش پیدا میکنه طوری که تا جایی که یادمه ده بار رفت و برگشت عرض استخر بزرگ رو بدون اینکه بخوام استراحت کنم یا توقف کنم شنا میکردم و تازه بعدشم میتونستم ادامه بدم و فقط میخواستم برم سراغ کار بعدی و وقتی از آب میومدم بیرون چه حس نشاط و تندرستی عجیبی در بدنم بعد از اون شنا داشتم و مردم از من میپرسیدن چطوری خوب شنا میکنم.

    بخش دوم تمرین:

    1- زبان انگلیسی که بارها کلاس ثبت نام کردم و یا نرفتم یا چند جلسه رفتم و بیخیالش شدم به خاطر اینکه به خودم سخت میگرفتم، میخواستم به همه سوالات پاسخ خیلی خوب بدم، همیشه آماده باشم و تا یه مشکلی پیش میومد از زیر کار در میرفتم و یادمه مثلا یک بار که کار رو رها کردم از استاد پرسیدم این زبان حفظ کردنی زیاد داره؟ گفتش متاسفانه بله و منم بعد از شنیدن اون جمله دیگه یه جوری شدم و کار رو ادامه ندادم، ولی از دوست و فامیل کلی سراغ دارم که با همین کلاس ها زبان رو یادگرفتند و در عین حال که همیشه شاد و راحت با یادگیری زبان بودند کلی از مطالب زبان رو متوجه میشدند.

    2- یه موردش که همین الان هم در ذهنم هست عوض کردن خمیر سیلیکون پردازنده کامپیوترم هست که تا جایی که میدونم به خاطر اینکه شیار ها روی پردازنده هست که ممکنه با فشار خراب بشه من از اینکار میترسم و نه کامپیوتر رو برای سرویس میبرم نه خودم دست به کار میشم ولی افراد همسن خودم رو دیدم که با ویدیو نشان میدهند که چطور کیس کامپیوتر و وسایل مهم اون رو خودشان ماد کردند و لذت میبرند.

    3- بعد یادگیری طراحی وب هست که من خیلی وقته دوست داشتم اینکار رو یادبگیرم ولی همش تو ذهنم میگفتم یادبگیرم بعدش چی تازه الان میتونن اینکار رو با برنامه هم انجام بدن و بعدشم باید بک اند رو هم یاد بگیری، گرافیک وب رو هم یاد بگیری و کی میره اینهمه راه رو ولی دوستای هم سنم از همون موقع بلد بودن و فعالیت استارآپ و کاری هم داشتند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      مونا روشنا گفته:
      مدت عضویت: 1444 روز

      سلام بر حسین عزیز

      وقتی از شهر برفیت حرف زدی خیلی خیلی احساسم خوب شد ، تحسینت میکنم که خودت رو به خوبی واکاوی میکنی و اونو با ما به اشتراک میذاری ، بعد خوندن کامنتت این به ذهنم رسید که هربار که کاریو سخت گرفتم و قدم برای انجامش برنداشتم کلی از سی پی یو و رم مغزمو درگیر میکرد و به قول استاد همش میشد نشتی انرژی ، حتی کارهای ساده ها ، مثلا شستن ظرف ها یا تمیز کردن خونه یا آب دادن به گلدونا ، وقتی انجام دادنش رو به تعویق مینداختم خیلی خوب متوجه میشدم که هفتاد درصد ذهنم گیر اینکه اون کاره تیک نخورده هاا ، اون کاره تیک نخورده هاا و الکی واسه خودم مشغولیت ذهنی ایجاد میکردم اما کافی بود انجامش بدم.

      اولا که کلی خودمو تحسین میکردم بابت انجامش بعدش به راحتی می‌تونستم تمرکزم روی کارهای دیگه م بذارم .

      یادمه یه جا خوندم که ژاپنیا یا چینیا دقیق یادم نیس ، یه قانون دارن به نام قانون پنج دقیقه . این قانون میگه که اگه انجام کاری واست سخته به ذهنت بگو فقط پنج دقیقه انجامش میدم و بعد گذشت اولین پنج دقیقه خیلی خیلی راحت کار رو به اتمام میرسونی . اینو میتونی توی درس خوندن کتاب خوندن یا هر چیز دیگه امتحان کنید .

      بازم ممنون بابت نشر آگاهی ،کامنتت اینارو برام تداعی کرد ، مرسی حسین عزیز

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: