دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)

436 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    دختر خدا گفته:
    مدت عضویت: 886 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته گل

    جالبه استاد من هر چیزی برام سوال میشه یا پی راه حلش میوفتم،ب لطف خداوند جوابم رو دریافت میکنم

    ممنونم ازتون بابت تایمی ک میذارید و با گسترش اگاهی ب رشد هرچه بیشتر خودتون و ما کمک میکنید

    استاد من تو کامنتی ک برا فایل قبلی هم گذاشتم اشاره کردم ک فقط میخوام ساکت شم و اجازه بدم نتایجم صحبت کنه و الان هم خیلی جالبه ک این فایل رو ک روی گوشیم ذخیره داشتم ،گوش کردم و شما دقیقا ب همین نکته اشاره کردین

    گفتین معیار رو بذاریم اینکه نتیجه گرفتیم یا ن

    خب من استاد یه سالیه با شما و کلا قوانین و باورها و … اشنام ،ولی مستمر نبوده

    ولی با این وجود تا جایی ک عمل کردم نتیجه گرفتم ،روابطم ،ارامش ذهنیم ،رابطه ام با خدا و … نمیگم هنوز سطح دلخواهمه ولی خیلی بهتر از قبل شده

    خب اگه بخوام بگم کجاها فکر میکردم مسیر راحته و فقط رفتم تو دل کار و انجامش دادم

    من وقتی 16 سالم بود یه جراحی سخت باید انجام میدادم،ک یادمه اصلا برام مهم نبود ک چقدر سخته و نتیجه چی میشه و … حتی روزی ک بیمارستان بودم با ذوق رفتم و واقعا فقط انجامش دادم و ب نتیجه فکر نکردم ،ب اینکه چه مشکلاتی قراره پیش بیاد و … و خب نتیجه از چیزی ک فکرشو میکردم عالی تر پیش رفت ،پروسه درمانم کوتاه تر از بقیه بود،پزشکم از بهترینای ایران بود ،و همه چی به طور هدایت واری رخ داد

    یا برای استخدامم تو موسسه زبانی ک بین المللی بوده و سخت استخدام میکردن و کلی ازمون عملی و تئوری و ..داشت (بعدها فهمیدم اینا رو ) خیلی جالب بود استاد من اونموقع حتی کرونا هم گرفتم ،ولی برا یکی از ازمونای عملی و مهم با اینکه کامل خوب نشده بودم رفتم و انجامش دادم

    واقعا فقط انجامش دادم همین !

    حالا هدایت شدنم ب کارو اینا رو اگ بخوام بگم ک من دنبال کار بودم ،تو موسسه پایین شهر قبولم نکردن چون سابقه کار و مدرک نداشتم،و یکی از استادام استوری گذاشت ک فلان مهدکودک معلم میخواد و من تو تصورم گفتم خب مهدکودکه دیگه راحته :) و دقیقا همین قضیه ک تو ذهنم راحتش کردم رخ داد ،درصورتی ک من بعدها فهمیدم خیلی سخت قبول میکنن و کیفیت کار براشون مهمه ،تازه من بین کسایی قبول شدم ک معلم بودن و مدرک و سابقه هم داشتن !

    تو مسائلی ک تو ذهنم سختش کردم ،خب میدونم اولیش ازدواجه،و میدونم باید کار کنم تو این قضیه

    همه روابطم اوکیه،خواستگار زیاد دارم ولی خودم قبول نمیکنم، وقتی حرف ازدواج و خواستگار میشه میگم اول هدفا و …. ک فعلا تا 3 ماه اینده ذهنمو درگیرش نمیکنم و میخوام یکی یکی حل کنم ،فعلا تمرکزم رو درامد هس، چون عاشق اینم که از نظر مالی کاملا مستقل باشم و چیزیه ک وجودم ازم میخواد

    تو بحث ورزش خب من عاشق باشگاه رفتن بودم ک یه مدت بخاطر فشار درس کنسلش کردم چون میگفتم تایمم کمه و باید فوکس کنم رو اموزش دیدن

    مورد دیگه اینکه من واقعا تو کارم با استعدادم و خیلی باهوشم

    و راحت درسا رو یادمیگیرم ولی همین ک شما گفتین

    تو ذهنم سختش کردم و برنامه های پیچیده و … ک همین باعث شده کارامو عقب بندازم ،و بگم سخته و انجام ندم

    درصورتی ک میدونم برای من خیلی راحته خیلیییی راحته

    کلا استاد این باورمو الان پیدا کردم ک میگم وقت نیس و کمه و … درصورتی ک همش تلف میشده

    وقت هس من باید کارو برا خودم لذت بخش کنم و هی پاداشای کوچیک بدم و ثبات داشته باشم تو مسیر

    ب قول شما ،ایمانی ک عمل نیاره حرف مفته !

    من درستش میکنم

    تو 10 روز آینده عملکرد کارامو مینویسم همینجا

    (و یه پیشنهاد میتونه باشه برا سایت اینکه ایتمی قرار بدین هر شب عملکرد روزانه امون رو برای سلامتی،روابط،و درامد و باورها و … بنویسیم )

    عاشقتونم استاد ممنونم از وجودتون

    هرچه آگاه تر ،آزاد تر

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      دختر خدا گفته:
      مدت عضویت: 886 روز

      سلااااام

      قرار بود عملکردمو برای خودم اینجا بنویسم

      از 15 تا 31 تیر ماه 1403 : 42 ساعت و ’30 کار روی هدف

      کار روی باورها :عزت نفس تا جلسه 8

      تمارین تا جلسه 4 کار شده

      تارگت مرداد ماه :

      کار روی هدف 150h

      (تمام دروس تا هرجا تدریس شده +تست های سنوات)

      کار روی باورها :دوباره عزت نفس با تمارینش

      10 فایل دانلودی راجع ب کنترل ذهن

      شب قبل از 1 خواب باشم

      هرشب با خدا حرف بزنم

      خدایا عاشقتم :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    fardin success گفته:
    مدت عضویت: 326 روز

    به نام خداوند بخشاینده و خالق

    سلام و درود خدمت استادان عزیز و دوستان گل

    خداوند را بسیار شاکرم بابت این آگاهی های نامحدود و تأثیر گذار

    و خداوند را بسیار شاکرم برای هدایت ها و الهام دادن هاش

    استاد خواستند که تجربیات خودمون رو به اشتراک بگذاریم تا برای خودمون یادآوری و تأیید بشه و دوستان عزیز هم استفاده بکنند

    اولین تجربه ی من در این مورد این بود که من همیشه به خودم و اطرافیانم میگفتم که من در تهران یک خونه میخرم و همیشه هم مورد تمسخر و کنایه و تحقیر قرار می‌گرفتم چون برای هیچ کسی قابل باور نبود که من یه بچه شهرستانی از شهر سقز بتونم در تهران خونه داشته باشم ولی برای خودم خیلی ساده و راحت و شدنی بود و کاملا ملموس و دست یافتنی میدیدمش و جوری تجسم میکردم انگار واقعا دارمش و برامم راحت بود در حالی که من اصلا پولی نداشتم و جالب این جاست تنها چیزی که بهش فکر نمیکردم پولش بود و خلاصه یکسری اتفاقات دست به دست هم دادند و چند سال بعدش خیلی راحت و هدایت گونه من خونه ی خودمو تک و تنها در تهران خریدم و الان 3 سال و نیمه دارمش و توش زندگی میکنم..

    دومین اتفاق:گرفتن گواهینامه رانندگی بود که من اینقدر برام سخت و دست نیافتنی بود که هیچ موقع اقدام نمی‌کردم و اگر کسی هم در موردش حرف میزد بحث رو عوض میکردم و به خودم میگفتم که من هیچ موقع نمیتونم گواهینامه بگیرم

    ولی پیرار سال یه شب به خودم گفتم که این همه ملت گواهینامه دارن و ماشین دارن چرا من ندارم با اینکه سواد و استعداد و توانایی بیشتری نسبت به اکثریتشون دارم و فردای همان شب رفتم و ثبت نام کردم و به خودم قول دادم اولین جلسه هر دو تا رو قبول بشم و همه هم میگفتن غیر ممکنه تو اولین جلسه قبول بشی و حتی مربی هم گفت تو باید زیاد تمرین کنی چون قبول نمیشی و من تو ذهنم راحتش کرده بودم و یقین داشتم که اولین جلسه دوتاشو قبول میشم و شدم و اتفاق افتاد مثل آب خوردن و حالا جالب اینجاست همه فکر می‌کردند پول دادم و قبول شدم.

    سومین موضوع مهاجرت کلی من به تهران بود و داخل خونه ی خودم زندگی کنم که اونم یه تصمیم لحظه ای بود و با یک کوله پشتی و دوتا پتو اومدم و الان خدا رو شکر یک سال و نیمه دارم اینجا زندگی می کنم و کلی وسایل هم دارم و فقط میگفتم خدا بزرگه کار هم پیدا میشه و بعد دو روز اومدم تهران رفتم سر کار و 90 میلیون بدهکار بودم که تماما پرداختش کردم و کلی اتفاقات قشنگ رو تجربه کردم و امسال هم با کمترین هزینه خونم رو نقاشی کردم..

    و به این نتیجه رسیدم اولا چیزی که در ذهنت پرورش بدی دیر یا زود به واقعیت می‌پیونده و ثانیا هرچیزی در ذهنت شدنی باشه و ملموس،در دنیای بیرونی هم شدنی و ملموسه

    ممنون از توجه زیباتون

    شاد باشید و ثروتمند و سعادتمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      حدیث سادات حسینی گفته:
      مدت عضویت: 876 روز

      سلام فردین عزیز

      چقدر کامنتت برای من پر از درس بود و حال خوب.

      اولا چیزی که در ذهنت پرورش بدی دیر یا زود به واقعیت می‌پیونده و ثانیا هر چیزی در ذهنت شدنی باشه و ملموس، در دنیای بیرونی هم شدنی و ملموسه.

      همین یه جمله یه اصل مهمه برای زندگی کردن.

      من دارم برای کنکور هنر میخوام و هدفم دانشگاه تهرانه چون میدونم که چقدر قراره رشد کنم و این تصمیم که کنکور هنر بدم هم با عقل هیچ عاقلی جور درنمیاد چون من رشته‌م انسانیه؛ اما این هدایتی بود که از طرف خداوند دریافت کردم و میدونم که باید انجامش بدم. میدونم که با هر بار قدم برداشتن مسیر برام روشن تر میشه و یه کوچولو به خواسته‌م نزدیک تر میشم. من تو این راه حالم خیلی خوبه؛ خیلی خیلی خیلی :)

      و همیشه هم توی ذهنم اینه که من وقتی میام تهران میخوام برای خودم یه خونه بخرم و حتی نوع و جنس و رنگ وسایل هایی که میخوام تو خونم بچینم رو تجسم کردم و دقیقا میدونم که چی کجای خونه قرار میگیره.

      با خوندن کامنتت این تو ذهنم آسون تر و شدنی تر شد و با خودم گفتم : حدیث! خدای سلیمان و عیسی و ابراهیم، خدای تو هم هست.

      اگه هزاران نفر تونستن برسن، چرا تو نتونی!؟

      میخوام تمرکزمو بذارم روی هنرم و درمورد نتیجه رها باشم. چون میدونم هرچی که پیش بیاد، خیره.

      خدایا شکرت…

      خدایا شکرت که شانسِ آشنا شدن با آدم هایی رو دارم که مسیری که من میخوام برم رو رفتن و من باور می‌کنم که : می‌شود!

      خدایا شکرت شکرت شکرت…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    حدیث نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1297 روز

    به نام الله یکتا😍

    و سلام به استاد عزیز و خانم شایسته‌ی نازنین!

    چقدر هر روز زیباتر، خوش اندام تر و پر انرژی تر میشید!🥰😌

    درمورد موضوع این فایل…

    من اینجوری باور کردم که وقتی یه چیزی رو میخوایم و خدا راهشو بهمون نشون میدهنمیشه و قدم به قدم نشون میده!

    یعنی مثل GPS یا گوگل مپ نیست که از بالا کل مسیر رو بهمون نشون بده و بعد بگه برو!

    بلکه اینجوریه که قدم اول به تو نشون داده میشه و وقتی میری… پله بعدی روشن میشه و بعدی و بعدی تا آخر!

    و خدا تا آخرش باهاته و حمایتت میکنه!

    پس وظیفه من اینه که به الهام خداوند و قدمی که بهم گفته میشه عمل کنم و بقیش با اون، خدا دیگه خودش بقیه راه رو برام باز میکنه!

    درموردش مثال زیاد هست ولی جدید ترین مثالی که دارم این هست👇

    من خیلی خیلی دوست داشتم و دارم که مستقل باشم اصلا اولویتمه توی زندگی، و برای مدرسه دوست نداشتم از کسی بخوام، دوست داشتم خودم پول تجهیزات رشته و مدرسمو بدم،

    از همون موقع تصمیم گرفتم که خودم باید پول در بیارم و تا اون موقع دیگه وسایل هامو باید خودم بخرم، دیگه به سختیش فکر نکردم که دیگه چطوری میخواد بشه،

    بعدش هدایت شدم به یه کار عالی که کار های هنری و دست ساز خودمو بسازم و بعد از عمل به این ایده، قدم بعدی این بود که برم معرفیش کنم و بعدش تولید محصول با چیز هایی که داشتم و بعد خرید وسایل و تجهیزات و آدم ها و شرایطی که این کارو برام انجام بدن و ایده های خیلی بزرگتر و تولید بیشتر و…هنوزم در مسیرم و ادامه داره…!!

    ولی میدونم که اگر به سختیش و جزئیات کار توجه میکردم اون قدم اولی رو بر نمیداشتم و مسلما قدم های بعدی ای هم وجود نداشت!

    میدونم که اگر به خودم نمیگفتم که به من هیچ ربطی نداره من فقط همون قدم رو که خدا گفته میرم تازه خدا توی همونم کمکم میکنه دیگه چه بهونه ای است فقط باید اعتماد کنم چون فقط اون میدونه بعد از همون چه موفقیت هایی منتظرمه، اگر قدم اول رو بر نداشته بودم الان تا اینجا پیش نرفته بودم!

    یه مثال دیگه که هست اینه که بعضی وقت ها کامنت گذاشتم توی ذهنم سخت میشه ولی با گفتم اینکه من شروع میکنم و خدا بقیش رو مینوسه دقیقا مثل همین الان، دیگه توی ذهنم ساده میشه و با عشق شروع میکنم!

    برای رسیدن به هدف ها هم باید قدم به قدم شروع کنیم تا به اون ویژن بزرگی که داریم برسیم!چون اگر به کلش نگاه کنیم، هیچ حرکتی وجود نداره، اگر سختش کنیم قدم اول تا ابد برداشته نمیشه!

    یاد گرفتم که دیگه آگاهانه هر کاری رو بخوام انجام بدم توی ذهنم اون کارو ساده کنم و به جزئیات و سختیاش کاری نداشته باشم اونو فقط الله میدونه که چطوری قراره راه رو برام باز کنه!☂️

    چقدر توضیحات و مثال ها و تجربه هاتون عالی بود و همینطور مثال عالی خانم شایسته💓

    چقدر انرژیم صد برابر شد بعد از این فایل😃

    اصلا یه چیز فوق العاده است این فایل🦋

    سپاسگزارم🌷 بی نهایت سپاسگزارم از شما و از پروردگارم که خیلی خوب جواب سوالم رو بهم داد که همین دیشب پرسیده بودم که رسیدن به هدف سخته یا آسون؟ فقط توی ذهنم بود و دقیقا امروز جواب رو گفتم😃 وای دیوانه شدم که چقدر سریع جواب رو گرفتم😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    فاطمه شاکری گفته:
    مدت عضویت: 1960 روز

    سلام استاد عزیزم ومریم جون چقدر دلم تنگ شده 😍استاد سوالی که پرسیدید میخوام جواب بدم الان که نگاه میکنم موقعه هایی که بیشتر رو خودم کار کردم وکارو سپردم به خدا کارهام راحتر انجام شد مثل ۲ شهریور سال ۹۹ من مدتها به یه کسب کاری فکر میکردم یه جای کار گفتم استپ فکر بسه حرفهای شما خیلی بهم انگیزه حرکت داد بهم گفتین برو تو دل کار خدا بهت میگه و همین طور هم شد استاد من یه بچه شهرستانی هستم که تا حالا خودم تنها نرفتم تهران هر بارم رفتم با ماشین بوده و اصلا توجه نمیکردم استاد من با ۱۱ میلون شروع کردم سال ۹۹ دقبقا تو دل کرونا من استارت کسب کارمو زدم یه حس خیلی قوی بهم میگفت حرکت کن من هواتو دارم همه میگفتن تو دیوانه ای همه دارن جمع میکنن تو داری تازه شروع میکنی یه حرفی تو فایلتون شنیدم منتظر تایید کسی نباش خلاصه مغازه رو اجاره کردم ۲ میلیونش صرف رنگ مسائل شد موند ۹ میلیون یادمه برا ادرس که بقیه کجا خرید میکنن تو گوگل سرچ میکردم یادم نمیره هیچی سر در نمی اوردیم تو پاساژیم مغازه گرفتم پاخور نداشت یک ماهم نموندم بیشتر اونجا یه حس خیلی قوی بهم میگفت برو تو این مغازه من رفتم صاحب مغازه خانومی بسیار مهربون دلسوز بود بماند باورهای اشتباه داشت خلاصه ازم پرسید جنس اوردی گفتم نه ولی ۳ روز دیگه دارم میرم تهران بهم گفت من همسرم گفته همراه کسی برو تنها نرو شما میخواین همراه من بیاین منم فوری قبو ل کردم استاد من تو ابرا بودم و میدونستم کار خدای من بود و ایمانم بی نهایت به خدا ۱۰۰۰ برابر شد و اینم بگم قبل اینکه تهران برم مجبور کردم خودمو مغازه رو اجاره کردم و ما رفتیم تهران تو روز تعین شده اونجا هم باز هم خدا کلی کمکم کرد وقتی رفتیم اونجا فهمیدیم بازار تعطیله پیش خودم گفتم امکان نداره خدا بی دلیل امروز منو اورده باشه شعری که استاد میخوند من تو کوچه پس کوچه های بازار تعطیل تکرار میکردم تو خو پای در راه بنه و هیچ مپرس که خود راه بگویدت که چون باید رفت

    و بازار بسته برای من باز شد من مهمان vip خدا بودم اون روز من خرید کردم خدارو اون روز من حامی خودم دیدم عاشقتم خدا جون

    استاد الان حس میکنم تو کسب کارم دارم درجا میزنم از خرداد ۱۴۰۱ من فهمیدم چه شغلی دوست دارم یه سوالی شما پرسیدید به چه کاری علاقه داری که با انجام دادن اون کار خسته نمیشی حتی اگه حقوقم نگیری این حرفتون منو تو فکر برد و خودمو انالیز کردم و فهمیدم استاد مدتیه میخوام حرکت کنم یه قدم جدید تو کسب کارم بردارم تو حرفه کاری قبلی خودم بود والانم ربط داره به این کارم یه جورایی با این کارم دست واسطه قطع میشه این نجوا میاد تو ذهنم تو که سرمایه نداری این مثل این کاری که داری نیست باید دستگاه باشه که شروع کنی نمیدونم چیکار کنم احساس میکنم این کارو شروع نکنم درجا میزنم تنها کاری که انجام دادم قیمت دستگاه با تمام وسایلش در اوردم وفیلمهای اموزشیش نگاه میکنم هر روز و عشق دارم به این کار استاد الان استپ خوردم منی که تو شروع کسب کارم با سرمایه ۱۱ میلیون شروع کردم و الان ۱۰۰ میلیون شده 🤩 و با تکامل و بدون وام قرض به لطف الله خدارو هزاران مرتبه شکر

    مسئله ای که تو ذهنم هست اینه من بلده کارم و همه چییشو بلدم کار سختی نیست برام ولی ذهن چموش من میگه تو دستگاه نداری چطور میخوای شروع کنی حتی گفتم میرم شاگردی ولی دستگاه جدیده کسی نداره البته تو تهران هست تو استان ما که مازندران کسی نداره همنطوری خدا دفعه قبل منو هدایت کرد این دفعه هم ازش کمک میخوام کارهایی که انجام دادم طرحهاشو اماده کردم و همه روز اموزششو میبینم تو یوتویوب ومطمعنم به این هدفم میرسم و ناامید نمیشم چون خدارو دارم 😍🥰 استاد بی نهایت ازتون سپاسگزارم من زندگیم شخصیتم با وجود شما عوض شد عاشقتونم 😘🥰😍🤩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    حسین دانشی گفته:
    مدت عضویت: 1553 روز

    سلام استاد عزیزم خوبی ان شاء الله؟؟؟ من که عاااالیم خدا رو بی‌نهایت شکر

    استاد گفتید در مورد جایی که بقیه یه چیزی رو سخت میدونن ولی انجام دادیم و همه چی اکی شد قضیه از اونجایی شروع شد که من تصمیم گرفتم که از شهر خودم مهاجرت کنم به تهران و تصمیم گرفته بودم که مشاور املاک بشم و یه املاک هم توی تهران منطقه صادقیه پیدا کرده بودم و وقتی که این موضوع رو با پدرم مطرح کردم پدرم شروع کرد دیگه

    _تهران پر از گرگه

    _تهرانیا همه قالتاق هستن

    _املاکیا همه یه مشت کلاهبردارن

    _تو که تا حالا املاک کار نکردی میری دست از پا درازتر برمی‌گردی و هزاران مورد دیگه

    و من هم گاهی ته دلم می‌لرزید که من جا و مکان ندارم برا موندن من ک وسیله ندارم چجوری جا به جا بشم و فلان ولی پا گذاشتم روی ترسم و اومدم تهران درسته که یکسری تضاد ها داشتم اما خدارو شکر مسیرمو پیدا کردم بعد از یه مدت بهم الهام شد که پسر خوب موتور خودتو از شهرستان بیار تهران(ایده ای به این سادگی اما وقتی به ذهنم رسید که حرکت کردم) و تردد خیلی برام آسون تر شد و بیشتر از زیبایی های تهران لذت بردم

    توی کارم بیشتر جا افتادم و الان مسائل برام یه چیز حل نشدنی نیست و این مهاجرت به تهران خیلی چیزا به من فهماند

    خیلی چیزا یاد گرفتم خیلی بزرگتر شدم

    همین که فهمیدم که باید حرکت کنم ک‌ ایده بیاد

    و ایده ها هم می‌تونه خیلی چیزای راحت اما کار گشایی باشه

    استاد واقعا ازت ممنونم من درس عملگرایی رو از شما یاد گرفتم

    خدایا بی‌نهایت شکرت

    یاعلی مدد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    معصومه چاپاشی گفته:
    مدت عضویت: 1497 روز

    سلام به استاد نازنینم ومریم خانم شایسته ی گل که بهترین الگوهای منید درهرزمینه ای از زندگی…

    یکی ازمثال ها ویادآوری های من از اینکه یه ایده ای به ذهنم اومد ولی با قراردادن سدهای جلوراهم،انجامش ندادم وموفقم نشدم :

    چندسال قبل ،فک کنم سال93بود،میخواستم برای خودم یه شغل داشته باشم ومن خیاطی روانتخاب کردم ،رفتم دوره و تقریباً یادش گرفته بودم ووقتی میخواستم که برای خودم کارخیاطی روزانه بندازم کلی سد برای خودم در ذهنم آوردم(من که جایی اضافه برای خیاطی ندارمو،من که وقت برای تمیز کردن خونه کم میارمو،اگه یه لباسی رو خوب ندوزم وطبق خواسته ی مشتری نباشه واز این حرفا….)

    خلاصه بگم براتون که من ادامه ندادم و نتونستم در این کارموفق بشم ،درعین حال یه خانم همسایمون بااین که دوره نرفته بود و خونه ش هم ازخونه ی ماخیلی کوچیکتر بود ودوتافرزندهم داشت (من هنوز فرزندی نداشتم) ،توکل به خداکردوکمرهمت روبست والان خیلی موفقه توکارش….

    اینم یه مثالی که توکل بر خدا داشتم وقدم در راه گذاشتم:

    بعدازچندسال من میخواستم ادامه تحصیل بدم و خیلی به درس و دانشگاه علاقه داشتم ،این بااین حالی بود که من دوتادختر ،یکی سه ماهه و اون یکی هم یه سال ونه ماهه داشتم ،اما من هیچ پیش بینی نکردم و فقط توکل برخداکردم وقدم دراین مسیرزیباگذاشتم وخداوند قدم به قدم وبه صورت هدایتی سدهای جلوراهم روبرداشت ومسیرروخیلی برام آسون ولذت بخش کرد وهمون سالهایی بود که بیماری کرونا فراگیر شد وکل سیستم ودرس ودانشگاه به صورت آنلاین کارمیکردوشکرخدا پارسال کارشناسیم روگرفتم وبه امیدخدامیخوام امسال ارشدم روهم بگیرم ..

    البته اینجا یه نکته ای هم داره ،که در ذهنم اهرم رنج ولذت درست شده بودکه لذت درس خواندن وادامه تحصیل این مسیر روبرام خیلی آسون ولذت بخش کرده بود این درحالی بود که می‌تونستم با دوتا بچه ی کوچیک واین همه کارخودم روتوجیه کنم ،

    ولی وقتی قدم در مسیری میزاری وباعشق وعلاقه ادامه میدی ،خداوندهدایتت می‌کنه به بهترین وآسون ترین ولذت بخش ترین وموفق ترینها…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    هلن گفته:
    مدت عضویت: 4037 روز

    سلام.

    کارهایی که انجام دادم و برای خودم آسون کردم.

    1- من تو روستا درس میخوندم.هیچ امکانات و تست و……نبود ولی با تلاش خودم واینکه خدا بامنه.و درخواست میکردم از خدا، تونستم رشته عالی بهترین دانشگاه کشور قبول بشم.

    به خودم سخت تنگرفتم.

    2- وقتی میخواستم آزمون استخدامی بدم از بین 600 نفر 9 نفر میخاستن و من میگفتم خدا کمکم میکنه و قبول شدم.

    3- همزمان شاعل بودم و خانه داری هم داشتم و خودمو توانمند میدیدم.

    4- غذاهای جدزد و شیرینی ها جدید یاد گرفتم با هدایت الله

    5- رانندگی یاد گرفتم.

    کارایی که سخت گرفتم.

    1- میخاستم کار فروشندگی کنم و فک کردم سخته و ادامه ندادم.

    2- خونه خریدن.به خاطر باورای اشتباهم

    3- مسافرت به خارج کشور.

    انشالا بتونم به تکامل بدسم ور شد کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    زینب کریمی گفته:
    مدت عضویت: 596 روز

    سلام و‌درود . فایل بسیار جذابی بود .

    متوجه‌ترمزهای ذهنیم شدم ، چون چند وقتی هست که میخوام کاری رو شروع کنم اما انقدر که تو‌ذهنم‌برای خودم سختش کردم و همه جزییاتشو مرور میکردم با خودم میگفتم خیلی سخت میشه ، از‌کجا معلوم اینهمه کار کنم و‌نتیجه بده؟!

    الان‌متوجه شدم که من فقط باید شروع کنم و خداوند خودش کمکم میکنه و راهنماییم میکنه.

    اما در‌مورد سوالی‌که فرمودید:

    چند‌وقت‌پیش خیلی دوست داشتم وارد یه کاری ک مد نظرم بود بشم حتی چندباری هم رزومه ارسال کردم ولی جوابی نگرفتم

    تااینکه از خدا خواستم و جور بشه و مجددا ارسال کردم رزوممو ، و‌بعد از چند روز جوابش اومد که قبول شدم و بقیخ کاراشو‌انجام دادم.

    مورد بعدی : من اون تایمی که میرفتم سرکار به قسمتی داشت که خیلی سربالایی بود و‌واقعا رفتنش برای سخت بود خیلی جالب بود که هر موقع میگفتم خدایا خودت منو‌ببر ، اصلا متوجه نمیشدم که کی مسیر تموم میشد انقدر ک راحت اون‌مسیررو‌طی میکردم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    مهری جزایری گفته:
    مدت عضویت: 872 روز

    به نام خداوند هدایتگر سلام خدمت استاد عزیزم مریم بانوی عزیز و تمام دوستان گلم امروز از خداوند خواستم که هدایتم کنه به مسیری که امروز باید برم و هدایت باید بشم که این فایل باز شد و چقدر به حق این فایل اون چیزی بود که باید من امروز می‌شنیدم خیلی چیزها و کارهایی هست که قراره انجام بدم و دوست دارم انجام بدم ولی به خاطر ترس از اینکه نتونم ادامه بدم،یا درمسیرم مشکلات خواهد بود،کلا گذاشتم کنارو شروع نکردم

    اگر بخوام تجربمو بگم من هم تجربه‌های زیادی دارم ولی یکی از اونا که خیلی پررنگه و تو خاطرم مونده ،اینه که من سال‌ها قبل تصمیم گرفتم که کار راه اندازی کنم و برای خودم منبع درآمدی داشته باشم با اینکه من مادر دو فرزند هستم متاهل هستم و همسرم وضع مالی نسبتاً خوبی داره ولی دوست داشتم که دستم تو جیب خودم باشه و استقلال مالی داشته باشم ،،ووقتم وعمرم وانرژیم را بیهوده هدر ندم

    ولی هر بار تصمیم می‌گرفتم کاری رو انجام بدم هزار تا مانع توی ذهنم درست می‌شد که تو که سرمایه نداری تو که پارتی نداری تو که وقتشو نداری تو که نمی‌تونی تو اصلاً جون نداری بخوای کاری رو انجام بدی زود خسته میشی

    خلاصه یه روزی بدون اینکه به چیزهای دیگه فکر بکنم گفتم قدم میزارم تو راه نمی‌دونم چی شد که تصمیم گرفتم برم ولی کاری رو شروع کنم اون روز من چون خیاطی بلد بودم از بچگی تصمیم گرفتم که خب یه تولیدی راه بندازم برای راه‌اندازی یه تولیدی کوچیک حداقل اون زمان4 سال پیش،100 میلیون احتیاج داشتم که سرمایه داشته باشم و من واقعاً هیچ پولی نداشتم که بخوام کار رو شروع کنم و پارچه بخرم و بتونم یه کارگاه کوچیک رو راه اندازی کنم

    ولی تصمیم جدی بود،،تا اینکه تو روزنامه خوندم که یک کارگاه خیاط خانم میخاد،رفتم اونجا وهمونروز مشغول کارشدم،واز کارم خوششون اومد من باید روند تکامل رو طی می‌کردم چیزی که نمی‌دونستم اون زمان کارگاه موندم و یک سال کار کردم بعد با حقوق اون یک سال چرخ خریدم اتو خریدم پارچه خریدم و یک کارگاه کوچک تو خونه خودم راه اندازی کردم از اون زمان 4 سال می‌گذره من یک تولیدی بزرگ دارم و چهار تا شاگرد دارم و دارم کار می‌کنم و درآمد دارم برای خودم اگر اون روز حرکت نمی‌کردم و می‌ترسیدم و هزار تا اما و اگر در ذهنم میومد و نجوا شیطان رو گوش می‌دادم یچ وقت هیچ حرکتی نمی‌کردم و پیشرفتی هم نبود امروز خوشحالم که حرکت کردم البته الان هم کلی کار هست که دوست دارم انجام بدم و تصمیم گرفتم بعد از این فایل که حرکت کنم بعداً که نتایجش رو گرفتم دوباره میام ومیذارم ،

    از خداوند سپاسگزارم به خاطر هدایتم به سایت بزرگ عباس منش سپاسگزارم از استاد عزیز به خاطر اینکه هنوز تجربیات با ارزشش رو در اختیار ما میگذارند

    سپاسگزارم از مریم خانم عزیز بخاطر روایت خاطرات که به ما انرژی میده

    در پناه حق ،شادوسالم وثروتمندوسعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 659 روز

    به نام خداوند عزیز

    سلام به دوستان

    یه شخصیتی ناجالبی که من در خودم چندسال پیش کشف کردم و در عده دیدم هم دیدم که باعث اشتراک و عدم نتایج دلخواه شده این بود که من بسیار اهل تجزیه و تحلیل اطلاعات بودم و همینطور خیلی اطلاعات به خورد خودم میدادم و خیلی نسبت به هر قضیه ای فکر میکردم و همین فکر کردن زیاد باعث میشد که حرکت نکنم

    و یه دوست صمیمی داشتم که کاملا نقطه روبروی من بود و میگفت بریم ببینیم چی میشه و همین بی کله بودن باعث شد که خیلی تجربه ها و افتخارات خوبی به جلورفتن بدست بیاره.

    به طور مثال :من در مورد رفتن و زندگی در چندین شهر ایران و خصوصا تهران اصلا هیچ فکری پشتش نبود و رفتم کار کردم و چه درهایی برام باز شد و خیلی پیشرفت کردم و چندین شهر زندگی کردم و مقاومتی نداشتم .

    درصورتی که برای بقیه دوستانم خونه و هزینه ها یا ناشنایی و غیرهمزبونی مهم بود و حرکتی نکردن اما همین قدم رو برداشتن زندگیم رو عوض کرد و کلا جابه جایی رو خیلی دوست داشتم و پذیرفتم. یا برام مهارت هایی جالب بود و میرفتم یاد میگرفتم

    نمونه بعدی من در مورد یادگیری زبان انگلیسی خیلی به روَندش فکر میکردم که طولانیه و این باعث شد چندین بار ولش کنم بس که تجزیه و تحلیل داشتم یا در مورد بحث ارتباط با دخترها خیلی مقاومت داشتم و دارم و باعث شد که هیچ وقت جلو نرم و نتونم اون رابطه دلخواه رو داشته باشم .

    هرجا از کاه کوه ساختم قدم برنداشتم ولی انجایی که قدم برداشتم به نعمت رسیدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: