دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-07-26 07:33:532022-08-12 09:49:24دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام الله یکتا
سلام بر استاد عزیز و مریم جان مهربونم
چقدر نیاز داشتم به این حرفها چقد خوبه که هستین خدارو شکر میکنم بابت وجود شما
خودم متوجه نبودم چرا یهو در طی چند روز حالم بد میشه وقتی فایل شمارو گوش دادم متوجه نجواهای ذهنی شدم و تموم رسیدنهای کوچیک و قدم برداشتن و حرکت کردن برای هدفم یادم اومد
والان درسته کامل به هدفی که میخام نرسیدم اما 80درصد راهشو اومدم خسته میشم کلافه میشم اما هیچوقت ناامید نیستم و مطمئنم به هدفی که دارم میرسم که اونم تکامل میخاد
بنام خداوندی ک هر لحظه درحال هدایت ماست
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت عزیزانم
خدایه من چی بگم ازاین هدایت های ربم یکی دوماه پیش ازخداپرسیدم کدوم دوره همزمان بادوره 12قدم برامن مناسب تره وتونشونه دقیقامستقیم روخرید محصول راهنمای عملی اومد گفتم پس خدایاخودت پولشوجورکن الان پولش داره جورمیشه بعدالان گفتم خدایامن میخوام به اطمینان قلبی بهم بدی ک دقیقا همین دوره روبخرم یا نه؟واب خدایا اشکام درومدوقتی ب این صفحه هدایت شدم خدایه من توچکارمیکنی باماودرنهایت بااین جمله خانم شایسته گلم قلبم ازجاداشت درمیومدازشوق سخن ربم((نتایج زمانی اتفاق می افتد که آنچه به شما الهام شده است را عملی کنی؛ ایده ها را جدی بگیری و دست به عمل شوی.
خداوند هدایت ها را می آورد اما آنچه نتایج را رقم می زند عملکرد شماست. عملکردی که با ایمان و خوشبینی ایده ها را اجرا می کند؛ قدم ها را بر می دارد؛ نشانه ها را جدی می گیرد و با توکل به خداوند پیش می رود.))
خدایا فقط باگسترش جهانت میتونم ازت سپاسگزاری کنم ک بازم کمه
عاشقتونم استادای گلم ودلتنگ
درپناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید
به نام خداوند بزرگ و دانا
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته مهربون و شما دوست عزیز امیدوارم هرجا هستین حالتون عالی باشه
خداوند رو سپاس گذارم برای این فایل فوق العاده که نکات بسیار ارزشمند و طلایی رو بهم یاداوری کرد یکیش اینکه مسیر رسیدن به خواسته و هدف رو پیچیده وسخت نکنم که نتونم برای رسیدن بهش قدمی بردارم و استاد چقد زیبا مثال زدن که (مثلا میخوای بری کوه بگی وای باید صبح زود از خواب نازنین بیدارشم بعد برم دست و صورتمو بشورم
بعد صبحونه بخورم بعد لباس بپوشم بعد درو باز کنم بعد برم بیرون وای بیرون هوا سرده و یخ میزنم چطور مسیر تا رسیدن به کوه رو طی کنم شاید بهمن بیاد یا اصلا شاید کوه کنده شده باشه از جاش و هیچی نباشه) اینقد برا خودم این مورد پیش اومد که با طی کردن فرایند همین مثال های که استاد به زیبایی گفتن حتی از رختخواب هم بیرون نیومدم که بخوام قدم بعدش رو بردارم درمورد همینکه بخوام کامنت بزارم مقاومت داشتم و دارم سعی ام رو میکنم که کار درست را انجام بدم
زمانهایی بوده که من اسون گرفتم و کارم خیلی خوب ارام و عالی پیش رفته و زمانهایی هم بوده که کاملا برعکس این موضوع بوده و مثل باتلاق که هرچقدر بیشتر دست و پا بزنی بیشتر غرق میشی منم هرچقدر کار رو سخت و پیچیده تر میکردم کار به ناممکن شدن نزدیک تر میشد
مثال هایی که میتونم بزنم اولیش همین کامنت که اولش مقاومت داشتم و با خودم میگفتم نمیدونم چی بنویسم ولی اقدام کردم اومدم تو صفحه و شروع کردم به نوشتن
یا اینکه تو حوزه ی کاری ام این باور را داشتم که کار من یادگیریش خیلی سخته و خیلی گسترده هست و من نمیدونم از کجا برای یادگیری شروع کنم ولی به لطف خدا کم کم داره وضعیتم بهتر میشه علمم بیشتر میشه تجربه ام بیشتر میشه و قانون تکامل رو طی میکنم این باور رو داشتم که من باید تو کارم صد باشم (که از کمالگرایی ام میومد) تا بتونم مستقل بشم و خدمات ارائه بدم ولی الان میدونم که صد وجود نداره و هیشکی
کامل نیست واز خداوند میخوام که کمکم کنه تا بتونم مستقل بشم و خودم کسب و کارم رو راه اندازی کنم و از بینهایت دستانش که من نمیدونم چطور وچگونه میشود کمکم کنه تو این مسیر هدایتم کنه برای پیشرفت بیشتر توی همه ی حوزه های زندگیم از جمله کارم
چیزی که یادمه همیشه سخت بود برام و حتی تلاشی هم برای یادگیریش نکردم و همیشه هم توش مشکل داشتم و همیشه هم رد میشدم درس ریاضی بود من هیچوقت
نتونستم تو دوران تحصیل این درس رو کامل بفهمم و حتی کتاب را برای اینکه بخوام یادبگیرم باز نمیکردم فک میکنم دلیلش این بود که اطرافیان بهم میگفتن که این خیلی سخته و کار تو نیست و تو از پسش برنمیای یادمه همیشه به خودم میگفتم تو درس های حفضیاتییتو بخون (زیست ادبیات دینی تاریخ و ….) حالا ریاضی رو یه کاریش میکنی ولی همیشه به مشکل میخوردم سر این درس
و اینکه چیزی که یادمه برا خودم اسونش کردم و خیلی هم تجربه ی خوبی بود این بود که من تنهایی میترسیم بخوام برم جایی طبیعت و این موضوع رو اسون گرفتم و کامل حل شد
مثال های زیادی هست که الان یادم نمیاد و امیدوارم بعدا یادم بیاد و بیام مجددا درباره شون بنویسم
هرکجا هستین درپناه خداوند دانا بخشنده و مهربان باشید
به نام خدای وهاب و غفور
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
این داستان مربوط به ۵ ماه پیش میشه
من الان ۱۹سالمه و دانشجوی دانشگاه تهران رشته مهندسی عمران هستم و امسال که سال اول دانشگاهم بود ،ترم اول و مقداری از ترم دوم به دلیل بیماری انلاین بود. من توی خونه بودم و درس میخوندم و میگذروندم اما شرایط برام جالب نبود. دوست داشتم یک حرکتی کنم و برم یک شهر دیگه کار کنم و کلا پویا باشم
تا اینکه حدودای تاریخ ۱۲اسفند پدرم بهم گفت که دوستش توی بندر نخل تقی(۵کیلومتری عسلویه)
یک مغازه بزرگ داره و دنبال فرد مطمعنی برای اینکه توی مغازش فروشنده باشه میگرده .
من اون موقع هیچ ایده ای درباره کار،افراد اونجا و محلش نداشتم و هیچکدومشونو قبلا ندیده بودم
اما به خودم گفتم باید برم،با اینکه یک خورده سخت بود اما انجامش دادم و رفتم بندر و شروع به کار کردم و از خدا خواستم در هارو برام باز کنه و کمکم کنه.
من رفتم و حدود یک ماه مشغول کار شدم و چون بعدش دانشگاه حضوری شد مجبور شدم بیام تهران
ولی این یک ماه کلللللللی تجربه عالی داشتم
ویک دنیا چیز یاد گرفتم به ویژه اینکه اولین باری بود که کار کردم
اونجا من کلی آدم هارو ملاقات کردم و چون توی عید بود و اون مغازه معروفی بود از سراسر ایران آدم ها میومدن و من باهاشون آشنا میشدم
همچنین کلی خوردنی های خارجی و اینا داشت😋😁و من با یک قیمت خیلی مناسب میخریدم ومیخوردم که البته الان توی ترک تنقلاتم
شب ها هم توی ساحل پیاده روی میکردم و فایلای شمارو گوش میدادم خلاصه که عالی بود
خیلی خدارو شکر میکنم با اینکه هیچ آشنایی از کار و شرایط اون محل نداشتم اما رفتم و اون همه تجربه کسب کردم…
امیدوارم یک روز بیاید ایران از نزدیک ببینمتون❤️
در پناه الله یکتا شاد و سلامت باشید…🤚
به نام خدای هدایتگر
سلام به استاد عزیز و مریم جان دوستداشتنی
تجربه مریم جان را که از دانشگاه رفتنشان شنیدم، دوست داشتم من هم این تجربهام را با شما به اشتراک بگذارم.
و شاید بشود گفت از اینجا بود که توی مسیر قرار گرفتم و بعد هم با شما آشنا شدم و به جریان بیپایان هدایت، هدایت شدم
چند سال پیش بود که از خداوند خواستم قدرت تشخیص حق از باطل را به من بدهد، خیلی در همه چیز تردید داشتم، درست و غلط را نمیدانستم، خیلی دوست داشتم تغییر کنم. دوست داشتم خداشناسی و خودشناسی را بلد باشم، اما هیچ ایدهای نداشتم. و فقط این را میدانستم که خدا با من هست و من هم میخواستم با او باشم. بعد از 14 سال از اتمام تحصیلات دبیرستان تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم. با همسرم در میان گذاشتم و او هم قبول کرد، دو تا بچه کوچک داشتم و با خودم گفتم رفتن به یک شهر دیگر برایم سخت است و بهتر است توی کنکور شرکت نکنم و همان دانشگاهی که توی شهرمان هست و بدون کنکور هم میشود رفت ثبتنام کنم. برایم خیلی جالب بود که وقتی با دانشگاه تماس گرفتم، گفتند فقط دو روز برای ثبت نام وقت باقی هست، در صورتی که بیشتر از یک ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود و من فکر نمیکردم برای آن ترم من را ثبتنام کنند. خیییلی خوشحال شدم و ثبتنام کردم. اما اینجا بود که استرسم شروع شد. خب درسهای ماه قبل روی هم جمع شده بود و من باید به بقیه میرسیدم. اصلاً هیچ اطلاعی از دانشگاه و امتحان و نحوه کلاس و … نداشتم. چون همه چیز خییلی یهویی پیش اومده بود. تنها تصمیمی که گرفتم این بود که باید با قدرت درسها رو بخوانم که پاس بشوم. فقط همین.
اما بعد از پایان ترم و اعلام نتایج متوجه شدم که رتبه برتر شدم
من فقط داشتم تلاش میکردم و فکرش را هم نمیکردم که رتبه برتر بشوم. از آن به بعد همه دانشجویان و اساتید من را میشناختند و چقدر که مورد احترامشان بودم.
هر ترم معدلم بالاتر میرفت، به طوری که ترم آخر با معدل بالای نوزده و با اختلاف دو نمره از رتبه بعدی، باز هم رتبه برتر شدم و از دانشگاه مرکزی تهران هم با من تماس گرفته شد برای دریافت جایزه دانشجوی برتر کشورخدایا باورم نمیشد، من که فقط شروع کردم و میخواندم به امید پاس کردن امتحانات، حالا یکی از رتبه برترهای کشور شده بودم.
ترم آخر دانشگاه که بودم، همهجا درگیر آن بیماری اسمشو نبر شده بود. و طبیعتاً کلاسهای ما هم آنلاین برگزار میشد و من در آن زمان خییییلی انگیزه خودم رو از دست دادم، چون شدت تقلبها در امتحانات زیاد شده بود و همه گروههای مجازی برای تقلب در امتحان داشتند و من هم اصلا اهل تقلب نبودم. با وجود اینکه با همین شرایط با دو نمره اخلاف رتبه برتر شدم، باز هم از این اتفاقات انگیزهام به شدت پایین آمده بود. و منی که همیشه به همه امید میدادم حالا به تله افتاده بودم و خیلی ناراحت بودم و یکسری اتفاقتی هم در رابطه با دوستان دانشگاهم پیش آمد که اصلا برایم قابل باور نبود و به شکلی عجیب همه آنها را از دست دادم و بعد فهمیدم که همه اینها هدایت الهی بوده تا به حال خوب امروزم برسم و دست از مشرک بودن بردارم.
از قسمتی از تجربههایم فاکتور میگیرم و جلوتر میروم. دوست دارم روزی که به نتایج مالی چشمگیر برسم( گرچه تا بهحال هم خیلی خوب پیش رفتهام) گفتگویی با استاد عزیز و مریم جان داشتهباشم.
خلاصه ترم آخر به این فکر افتادم که دانشگاه تمام میشود و من دوباره بیحرکت باید در خانه بمانم. تصمیم گرفتم به دنبال شغلی مجازی بگردم و خودم را سرگرم کنم و کمک مالی هم برای همسرم باشم.
تا اینکه به شغل بیمه عمر رسیدم، خیلی تلاش میکردم اما نمیشد. منی که دست به هر کاری میزدم موفقترین میشدم، الان به هر دری که میزدم نمیشد، آن عدم انگیزه هم که از قبل گفتم برایم پیش آمده بود، به این ماجرا دامن میزد. در گروه مدیرفروشمان دائما فایلهای صوتی از شما میفرستاد و من هیچ رغبتی برای گوشکردن به فایلها نداشتم. به ظاهر فرد موفقی به نظر میرسیدم، همه میگفتند چه استعداد و خلاقیتی داری. چون خیلی در اینستاگرام فعالیت و تولید محتوای بدون کپی و با زحمت خودم داشتم( اما بعدها فهمیدم که چقدر شرک ورزیدم)اما برای من نتیجه که همان درآمد بود مهم بود که نتیجهای نداشتم. احساس خوبی نداشتم. فکر میکردم مثل فردی هستم که آب در هاون ریخته و میکوبد. به ستوه آمده بودم و از تمام وجودم درد داشتم. یک سال از این ماجرا گذشته بود.گفتم خدایا من دارم ستایشی میشوم که شایسته آن نیستم. من این را نمیخواهم. گفتم: ای که مرا خواندهای راه نشانم بده
این شعر را از اعماق وجودم میخواندم، سر به سجده گذاشته بودم و گریه میکردم، میگفتم خدایا من نمیخواهم عالم بدون عمل باشم. من نمیخواهم آب در هاون بکوبم. دستم را بگیر
در همین اثنا برای امتحان معلمی هم ثبت نام کرده بودم (با توجه به رشته دانشگاهیام و علاقهی اصلیام که آموزش بود) و قبول نشده بودم
و بعد از آنکه گفتم ای که مرا خواندهای، چند روزی گذشت و به دلایلی به امتیاز امتحانم اضافه شد و گفتند برای مرحله اول معلمی قبول شدهای و باید برای مصاحبه آماده شوی. تنها چیزی که میتوانست مرا از پیج اینستاگرامم جدا کند همین بود و بس. چون خیلی درگیر تولید محتوا شده بودم.
خوشحال شدم و فکر میکردم که این به این معنی است که من باید معلم شوم و بیمه عمر را رها کنم.
دقیقا یادم نیست ولی بیشتر از یکماه در پیج فعالیت نمیکردم و فقط برای مصاحبه معلمی میخواندم، همه متعجب شده بودند.
(ماجرای مهاجرتمان به شهری بزرگتر هم در همین حین داشت انجام میشد)
خلاصه از اینستاگرام حسابی فاصله گرفتم…
اما نگو
با این همه تلاش در مصاحبه معلمی قبول نشده بودم و پیجم هم کلی عقب مانده بود…
و من باز فایلهای صوتی شما را در گروه بیمهعمر گوش نمیدادم. و بعدها فهمیدم که چه بهتر که گوش ندادم چون همه محصولات خریداری شده شما بوده و من هم اطلاعی نداشتم.
جدا از این همسرم هم در راستای تغییرات من، تغییراتش شروع شده بود و همه مطالب اساتید را زیر و رو کرده بود تا به شما ایمان آورده بود. ولی من همچنان مطالب شما را گوش نمیدادم و برای خودم استادی دیگر انتخاب کرده بودم.
برای مهاجرت در رفت و آمد بین دو شهر بدیم و همسرم هر از گاهی بین آهنگها، فایلهای صوتی شما را میگذاشت. فایلی بود به نام مناجات ملاصدرا، خیلی فکر مرا به خود وا داشت و فایلی دیگر که شما میگفتید اینجوری که ظاونا فالوور شما نیستند و شما فالوور اونها هستید. خیلی یکه خوردم. باز هم گوشم بدهکار نبود.
همین ماجرای مهاجرت و اسبابکشی هم باعث شد تا یکماه دیگر هم از پیج عقب بیفتم.
ولی باز هم بعد از جادادن وسایل به سمت اینستاگرام رفتم
تا اینکه اغتشاشاتی در کشور پیش آمد که اینترنتها دچار مشکل شد و من باز هم از اینستاگرام فاصله گرفتم
انگار به گوشهایم مهر زده بودند تا نشنوم
خدای من
در همین حین میدیدم که چقدر همسرم تغییر کرده( با اینکه همیشه آقا و خوشاخلاق و خوب بود) حس میکردم جنسش عوض شده، خیلی حس عجیب و بهتری داشتم، همیشه هندزفری در گوشش بود و فایلهای شما را گوش میداد.
با خودم گفتم ببین چقدر همسرت تغییر کرده، چرا تو این فایلها را گوش نمیدهی؟
من هم شروع کردم، مدتی همینطوری و درهم گوش میکردم، همسرم گفت میتوانی یک موضوع را انتخاب کنی و آن را تمام کنی و بعد به سراغ بعدی بروی.
من فایلهای توحید عملی را شروع کردم
خدایا این فایلها با من چه کرد؟ دبوانه شدم
تاره داشتم خدا را میشناختم
تازه فهمیده بودم چقدر مشرک هستم
و گریه میکردم
و بعد انگار الهامی به من شد و تمام نشانهها را پشت هم چید و به من گفت دیگر نباید کار بیمه عمر را ادامه بدهی و مخصوصاً پیج اینستاگرامت رو ببند.
چرا تا الان متوجه نشده بودم
چقدر خداوند به من نشانه داده بودم و نفهمیده بودم
مرا به طرز معجزآسایی در مرحله اول آزمون معلمی قبول کرده بود که از پیجم فاصله بگیرم
مهاجرت و اسبابکشی را پیش آورده بود تا از پیجم فاصله بگیرم
با اغتشاشات اینترنتها را قطع کرده بود تا من از پیجم فاصله بگیرم
و من نفهمیدهبودم
نخواستم بشنوم
نخواستم ببینم
تاره اینجه بود که تمام دفترچههای شکرگزاریام را پاره کردم و دور ریختم، ( با وجود اینکه به بیشتر خواستههایم میرسیدم، به جز درآمدی خوب از بیمه عمر که روز به روز حال مرا بدتر میکرد)چون حس کردم من خیلی مشرک هستم.
فقط شکرگزاری میکردم و هی به خدا میگفتم خب خواستهام را بده. با این وجود او مرا دوست داشت. دستم را گرفت و به سمت حرفهای خوب شما هدایتم کرد.
همه شکرگزرایها و خواستههای قبلی را فراموش کردم و خواستم خالص باشم.
به مدیر فروشمان گفتم من دیکر نمیخواهم ادامه بدهم.
و اینحا بود که متوجه شدم که معلمی هم برای من مناسب نبوده
چون یکی از خواستههای درونیام هم همیشه این بود که بتوان کارم را داخل منزل یا به صورت آنلاین انجام بدهم.
هر روز و هر شب فایلهای شما را گوش میکردم.
چقدر حسم قشنگتر شده بود
بچههایم چقدر شادتر شده بودند
همیشه بچههای خوبی بودند، اما حالا دیگر حتی یک غر هم نمیزدند
زندگیمان زیباتر شده بود
همه افراد نامناسب به طرز عجیبی از زندگیمان محو شدند
و من فرصتی بینظیر داشتم تا رها فقط به فایلهای شما گوش کنم و این برای من بهترین نعمت بود
من و همسرم به پیادهروی میرفتیم و فایلهای شما را گوش میدادیم.
فقط یک نکته هنوز در ذهن من بود که پس شغلم چه؟ چه میشود؟
تا اینکه فایل سرمایه اصلی خودت هستی( اگر اشتباه نکنم) را گوش دادم
خدایا رنگ رخسارم سرخ و سفید میشد
حالم دگرگون شده بود
من چقدر سرمایه داشتم
صداقت، پاکی و کلی سرمایههایی که آموزش دیده بودم.
با توجه به نشانههایی که چند روز قبلش پیش آمده بود، شغل مناسبم به من الهام شد
خیلی خوشحال بودم و نمیدانستم چکار کنم
و الان در فکر آن شغلم و یک کارهایی هم انجام دادم
و از اول مهرماه همین امسال(1401) بود که شروع کردم به گوش دادن این فایلها و هر روزم را با همین سایت سپری میکنم
و منتظرم نتیجه عالی از شغلم به دست آورم و آن را با شما به اشتراک بگذارم.
گر چه نتیجه اصلی من حال خوبیست که امروز دارم
روزهایی را سپری میکنم که بهترین روزهای عمر من از شادی و لذت و آرامش هستند.
سلام بر همه عزیزان
هنوز فایل و پلی نکردم اون بالا کلید «برنامه نویس زندگی خودت باش » و ک دیدم کلی بهش فکر کردم عجب جمله ای ها نه؟ زبانم قاصره از بیان حسم اصلا نمیدونم چجوری توصیفش کنم
فایل قبلی صحبتهای ازاده جان و یه کامنت طولانی گزاشتم اما اینترنت بود ک یاری نکرد یا حالا هرچی موفق نشدم نشرش کنم گفتن استاد شما قران و خوب درک کردین و علاوه بر درکش و عملش خوب میتونین توضیحش بدین واقعا فرای نعمته این موضوع اصلا خدا از هر طریقی ک تو بخوای بهش علاقه داشته باشی یا مهارت کسب کنی بهت نعمت و ثروت میده استادم با اشاعه توحید داره بینهایت نعمت و ثروت کسب میکنه من حتی تو توضیحات و بیانش موندم
خب بریم سر موضوع فایل :
استاد اتفاقا منو خواهرم داشتیم چند روز پیش در رابطه با همین موضوع صحبت میکردیم ک هیچ کس تو دنیا قوانین و اینجوری ک شما یاد دادین نداده بهمون همینکه برای کار یا هدفی حتما نباید سختی و زجر بکشی تا بهش برسه همیشه راههای ساده تر هم وجود داره و چقدر این تو زندگی به من کمک کرده از هر لحاظ وقت هزینه سلامتی حال خوب اعتماد ب نفس بیشتر بابت راحت تر انجام دادن اون کار میخواد هرکاری باشه من چقدر تو کار خودم ازش استفاده کردم و سپاسگزار شمام ازین بابت
مسیر رسیدن به خواسته و هدف و اینقدر پیچیده نکنم که براش قدمی برندارم جمله طلاییی
وای استاد عجب جمله ای عجب حرفی مغزم سوت کشید چقدرم بجا بود برای اوضاع و احوال این روزام و چقدر مثال اسباب کشی بجا و عالی استفاده کردین و حتی عمل بهش کردین الگو الگو ببین ندااا استفاده کن عمل کن ببین
دقیقا مثالش و میتونم روی خودمون توضیح بدم مرسی که اشاره کردین چون فراموش کرده بودم دو ماه هم نشده ک ما منتقل شدیم به خونه جدیدمون و توی کامنت یجا یادم نیست کامل راجع بهش توضیح دادم ک چ مراحلی و طی کردیم ما هم سه تا خانم بدون اینکه کمکی از فرد خاصی بگیریم و بدون سختی خیلی زیاد کشیدن راحت جابجا شدیم وسایل و ک ما خودمون بلند نمیکردیم مسئولش اومد و انجام داد اما ما باید بقول مریم جون ارگانایز کردنش و خودمون انجام میدادیم و راحت تقسیم وظایف کردیم و یسری وسایل ک اصلا ب کارمون نمیومد و با خودمون نیوردیم حتی مامانم گفت بزاریم تو دیوار ( سایتی هست ک اجناس کارکرده رو مردم بفروش میرسونن) منو خواهرم گفتیم ولش کن اگهی بزاری زنگ بزنن هماهنگ کنن قیمتشم ک خیلی زیاد نیست به دردسرش نمیارزه بزارش بیرون هرکی نیاز داشته باشه میبره ک املاکی که صاحب ملک ما سپرده بود مشتری اورده بود دیده بود وسایل ما رو و گفت من نیازمندی میشناسم ک به یسری این وسایل نیاز داره ما هم گفتیم البته اگه به کارش میاد ببرید براش و خلاصه در زمان درست و بدون اینکه خودمون خیلی خسته کنیم اسباب کشی کردیم و در خونه جدیدمون مستقر شدیم البته هنوز یسری وسایل هست که باید تهیه کنیم اما برنامه ریزی هاش و انجام دادیم
اصل موضوع حرف شما قدم برداشتن و نترسیدنه اینکه با پیچیده نکردن هدفمون براش دلیل نیاریم ک انجامش ندیم و چقدر خوب از یه مسیر دیگه برامون توضیحش دادین
و راجع ب قانون سلامتی توضیح دادین دقیقا چند وقت پیش هایپر بودیم از یسری قسمتها براحتی رد شدیم مثل سس ها، تنقلات، ب خواهرم گفتم ناخوداگاه اهرمش و تو ذهنمون خوب ساختیم کلن از اول هم علاقمون ب این خوراکی ها نبود حالا نمیدونم راجع بهش تو قانون سلامتی گفتین یا نه البته خیلی چیزها مثل نون و نوشابه که فکر میکنم تو قانون سلامتی منعش کردید مطمئن نیستم دقیق اونها و ما هنوز مصرف میکنیم نه حالا اعتیاد اور اما مصرفش هست در ما تا بسمت دوره بینطیر قانون سلامتی هدایت بشیم تا انجامش بدیم که بدن سالم و سرحال و بینظیر داشته باشیم ️
معیارم الان ک روی دوره ثروت کار میکنم باید نتایج مالی باشه من از اول سال دارم رو دوره ثروت کار میکنم و تا شهریور اگه ب نتایج مالی نرسم یعنی عمل نمیکنم چون مسیرم درسته عملکردم غلطه یا اصلا عملکردی نیست چون من از روابط نتیجه گرفتم چه روابط اجتماعی چه عاطفی از سبک زندگی کردنم ارامشم نتیجه گرفتم پس باید نتایج مالی هم همین اندازه چشمگیر باشه ممنونم استادم ک هربار از هر روشی اصل و برای ما عالی توضیح میدین
من چیزی رو ک تو ذهنم سخت کردم مراحلش و خرید ماشین بود هشت سال پیش پول یه ماشین و پس انداز داشتم و وقتی ب مرحله خرید رسید (حالا عدم لیاقت ترس اینکه من تو نزدیکانم اولین دختری ام ک وسیله میخرم با سن کم اونم با پول خودم و یا هر باور دیگه باعث شد انجامش ندم) مراحلشم این بود : تا برم ماشین و از فلان جا ک اشنا هم بود تقریبا ببینم ببرم پیش یکی نشون بدم ببینم سالمه برم کارای گواهینامه مو انجام بدم زود ک ماشین الکی اصطحلاک نخوره بهش ما پارکینگ نداشتیم بیرون بزارم کل سرمایه مو بدم بزارم جلو در اگه ببرنش چی؟ من ک فعلا بیکار شدم پول هزینه هاش بنزین و چجوری بدم و … ک الان با فکر کردن بهش کلی حرص خوردم یادم افتاد باعث شد هشت سال بیفتم عقبم و کلی از جاهایی ک میتونستم برم اما بخاطر وسلیه نداشتن نشد و نرم کلی هزینه وسایل نقلیه و تاکسی اینترنتی بدم کلی با منت سربار بقیه بشم اصلا یه شاهنامه میشه ضررهای نخریدنش و اون پولم اگه بگم نمیدونم چجوری خرج شد واقعا دروغ نگفتم یعنی پول یه ماشین جوری خرج شد که من حتی نمیدونم بابت چی بود
(این مثالی که پایین توضیح دادم قبل گوش دادن صحبتهای مریم جون بود و از همزمانی و مشابه بودن این مثال خشکم زد) و جاهایی هم ک مسیر و برای خودم اسون کردم مسیر طولانی رفتن به دانشگاه و مستقل شدن در سن کم بود با اینکه تازه پدرمم از دست داده بودم بجای غصه خوردن و تو خونه نشستن سریع وارد اجتماع شدم با دیدگاه مذهبی و سنتی خانوادم مسیر زندگی من براحتی تغییر کرد شغل های خوب اگه هم بظاهر شغل با کلاسی نبود اما محیط و افرادی که باهاشون کار میکردم همه و همه باعث پیشرفت تو زندگیم شدن راحتی استقلال در ذهنم راحتی مسیرهای دور ( خانه تا محل کار) یعنی اگه من میخواستم یه شغلی رو بخاطر مسیرش کنار بزارم تجربه های بینظیری ک باعث شد من کلی بزرگ بشم کلی چیز یاد بگیرم و نداشتم حتی شاید تو تکامل این مسیر شما هم نداشتم چون روند اشناییم با شما کاملا سیر تکاملی داشت یا حتی سخت نگرفتن روابط اجتماعی با افراد و وارد رابطه شدن همه اینها
تو سخت گرفتن مثال های دیگه ای هم به ذهنم اومد اما ترجیح دادم راجع بهش صحبت نکنم خیلی
مرسی استاد عزیزم و مریم عشق ک با سوالات جادویی تون زندگی ما رو ازین رو ب اون رو میکنین ️
روز 171 فصل ششم روز شمار تحول زندگی من:
به نام حضرت دوست که هر چه دارم به اعتبار اوست.
در مورد موضوع این فایل دو تا مثال
بخوام از خودم بگم
که وقتی خوش بینانه و آسون گرفتم چی شد
و چطور هدف هامو دنبال کردم
یکیش:
مهاجرت از یک استان به یک استان دیگه بود که خیلی تجربه های زیبایی وارد زندگیم شد با اینکه همکارم و مربیانی که منو میشناختن تعجب کردن و همیشه میگفتن استاد دیناشی ریسک بزرگی کرد که از اینجایی که همه میشناختنش رفت
حالا کو تا جا بیفته و هنرجو بگیره دوباره سرش شلوغ بشه
و…..
مثال دیگه اینکه من همزمان با درسم ورزشم رو هم بصورت حرفه ای ادامه دادم
و یا هر وقت سرکار بودم ورزش هم میکردم و همه میگفتن سخته و ورزش و باشگاه به دانشگاه یا سر کار و درس لطمه میزند
اما من شجاعانه مسیر رو طی کردم کاراهارو برای خودم آسون میکردم
و نتایج خوب میگرفتم
اونموقع ها قوانین رو آگاهانه استفاده نمیکردم
فقط به حرف قلبم که الان میفهمم الهامات الهی بودن
عمل میکردم
جوان بودم و پر انرژی و به قول گفتنی جویای نام
خخخخخخ
یادمه وقتی 19 سالم بود دانشگاه یه استان دیگه قبول شدم و همه گفتن این همه راه و میخواهی بری دانشگاه علمی کاربردی برای کاردانی بخونی؟!!!!!
اما من راه خودمو رفتم و چقدر اون دوسال تجربه شد برام و با آدمهای دیگه از شهرهای مختلف با فرهنگ های متفاوت آشنا شدم که توضیح دادم در بیو صفحه ام از اونجا بود که من توسط یکی از هم خوابگاهی هام
با قانون جذب آشنا شدم…
و اینگونه وارد مسیر شدم.
خدایا شکرت شکرت شکرت از این عدالت آینه است
استاد جانم سپاسگزارم
به نام خداوند دانای فرزانه
امروز پنجشنبه آذر ماه سال 1402
با توکل به خداوند بلند مرتبه شروع میکنم .
فایل رایگان دستیابی به اهداف
نکته مهم :
نتایجی که استاد عباس منش تونستند ایجاد کنند به واسطه ی اون تعهد و تمرکزی هست که جهت محقق شدن خواسته ها شون داشتند .
اگه بخوام تجربیات خودم رو در مورد این آگاهی بگم , باید بگم که من هیچوقت روی فکرم و توجهم تعهد نداشتم .
صبح با بیدار شدنم ، یک حالت کسلی و بی حوصلگی تو وجودم حس میکنم .
عصبانیت در برخورد با اعضای خانواده ام ، بخش اعظم شخصیت من هست .
دیگه نمیخوام با دروغ ، خودم رو درمان کنم .
دوست دارم با واقعیت کنار بیام . آخه همواره یکی از ویژگی های بدم ، توهم زایی بود .
من هیچگاه رویا پرداز نبودم امّا به توهم زایی در شخصیتم ، پر و بال داده بودم .
خصوصاً در بحث روابط . به محض اینکه سرم رو روی بالش میذارم ، توهمات یک رابطه ی جنسی با کلی خانم ، تو ذهنم ترشح میشه .
هنوز نبوده که در طول کل زندگیم مثلاً یک هفته فکرم مثبت باشه و همش به همون تفکر بپردازه .
همیشه ترس . همیشه استرس . همیشه توهم زایی . همیشه به دنبال رد پایی از شانس . همیشه اضطراب . گاهی اوقات افسردگی . همیشه بدبینی . همیشه عصبانیت . همیشه تهمت . همیشه غیبت و شوخی های بی مورد ( این دو تا به شدت تو شخصیتم جای گرفته بودند ) همیشه تخریب کردن . همیشه مسخره بازی کردن ( با این روش های نادرست میخواستم جلب توجه کنم . میخواستم ارزشمند بشم . میخواستم خودم رو نشون بدم . ) همیشه پرخاشگری . بی احترامی که تا دلت بخواد . ( خصوصاً در مورد پدر و مادرم . )
همیشه اون زمان که متنی رو شروع به خوندن میکنم ، کلمات رو میبینم ، اما تمام توجه و تمرکزم روی وجوه نامناسب افراد ، اتفاقات و جنبه های زندگی است . به پایان متن که میرسم ، میبینم اون صفحه کاملاً خونده شده اما من حتی یک کلمه رو هم درک نکردم . متوجه میشم که در تمام این دقایق تمرکز من روی هزاران مورد نادلخواه بوده . فقط داشتم به ناخواسته هام فکر میکردم . ( این مورد رو میلیون ها بار تجربه کردم . خصوصاً در دوران مدرسه و دانشگاه . کلاً هر موضوعی که ربط پیدا میکرد به متن . )
یکی توهم زایی
یکی هم باور های غلط و نادرست
این دو مورد رو به وضوح در شخصیتم شاهد هستم . از خیلی سال هست .
برای همینه که به محض اینکه دفترم رو برمیدارم و خودکار تو دستم میگیرم ، نمیتونم حتی یک سطر رو مشغول خوشنویسی باشم .
این نشون میده اینقدر افکار منفی و مخرب تو ذهنم قدرتمند شدند که جایی برای ایجاد تفکر مناسب نیست .
و من از خداوند متعال درخواست کردم تا منو یاری کنه .
خدایا بهم کمک کن تا بتونم این باور های فقر آلود و نامناسب رو از بین ببرم و به جا شون باور های ثروت آفرین و توحیدی رو تو ذهنم بسازم .
میخوام این باور های ثروت آفرین و توحیدی از بنا به شکل کاملاً اصولی و درست تو ذهنم ایجاد بشه .
این یکی از بزرگترین رویا ها و خواسته هام هست .
خدایا خودت از درونم آگاهی . روزانه دقایق زیادی رو با آدمها دعوا دارم . اینا همش نشون میده که شیطان تمام ذهنم رو کنترل کرده و شرک و بی ایمانی تو وجودم شکل گرفته .
خدایا تو خودت شاهد و گواه ذهنم هستی .
از باطن و حقیقت درونی ام آگاهی .
من قبول دارم که انسان مشرکی بودم تا الان .
اما ازت درخواست میکنم تا منو ازین پریشان احوالی نجات بدی .
خدایا بهم کمک کن . من میخوام با تمام وجودم ، تغییر کنم .
من با تمام توان میخوام باور های ثروت آفرین و توحیدی رو تو ذهنم بسازم .
تنها و تنها نیازمند خودت هستم . چون خالق من فقط توئی و بس .
کمک کن تا بتونم این توهمات ذهنی ام رو از بین ببرم .
کمک کن تا بتونم این باور های فقر آلود و نامناسب رو نابود کنم .
من هم میخوام این موهبت زندگی که بهم دادی رو در تمام جنبه های مثبت ، زندگی کنم . خدایا من با تمام وجود میخوام زندگی ام رو بسازم .
حاضرم تا روزهای زیادی رو سر به سجده ببرم تا بتونم شکرگزاری ازت رو انجام بدم .
کمکم کن …
خداوند یه در هایی رو باز میکنه که الان نمیدونم چیه .
این جمله رو میخوام برای خودم باور سازی کنم .
من هم همانند استاد عباس منش ، برای قدم برداشتن جهت محقق شدن خواسته ها ، اینقدر بهانه میاوردم که نگو . هزاران ترس تو ذهنم شکل میگرفت ، خودم هم اینقدر رسیدن به اون هدف رو سخت و طاقت فرسا جلوه میدادم که در نهایت حتی فکر کردن در موردش رو هم مسخره میدیدم . آخر سر هم نه تنها هیچ اقدامی برای اون خواسته انجام نمیدادم بلکه کلی هم احساس بد و افکار نامناسب گیرم میومد .
اما الان که تونستم این جمله رو بشنوم ، میخوام برای قدم برداشتن در مسیر خواسته هام این جمله رو برای خودم تکرار کنم .
تمرین :
تعیین کردن یک خواسته .
قبل از انجام هر عملی ( چه فیزیکی ، چه ذهنی )
تکرار کردن بیشمار این جمله :
«« خداوند یه در هایی رو برام باز میکنه که الان نمیدونم چیه . »»
( خدایا من فقط با تکرار کردن همین جمله به وهابیت شما توکل میکنم . )
یکی از مشکلاتی که از ایام کودکی باهاش دست و پنجه نرم کردم ، این بود که قدم برداشتن برای هر چیزی تو مغزم سخت و غیر قابل حرکت بود .
همانند یک سد عظیم که جلوی حجم وسیعی از آب رو گرفته و نمیذاره حتی یک قطره هم عبور کنه ، عمل میکردم . خصوصاً موارد و موضوعاتی که ربط پیدا میکرد به تنهایی اقدام کردن . اگه موردی بود که به تنهایی باید انجام میدادم ، دیگه بهونه آوردن های من ترشح میشد . دوباره اون خانه ای که با ترس هام ساخته بودم ، شروع میکرد به گسترش پیدا کردن . این خونه هر لحظه وسیع تر و عظیم تر میشد .
هر جزئی از این خونه که با ترس و بهانه ایجاد شده بود ، شروع به گسترش میکرد .
همین لحظه که در حال نگارش این بند از کامنت هستم ، ذهنم شروع کرده به دعوا کردن با یک فردی .
هیچ واقعیتی وجود نداره که این فرد گناه کاره . اما ذهن من به بدترین وجه ممکن داره دعوا میسازه بر علیه افراد .
دقیقاً یک کشمکش ، یک ضرب و شتم غیر قابل تصوری ، سراسر محیط مغزم رو فرا گرفته .
هر دعوایی که تموم میشه ، یک دعوای دیگه با یک انسان دیگه تو ذهنم شروع میشه .
این همون موردی هست که نشون میده ، این تفکر برخواسته از جایگاه شیطان هست .
یه نگرشی هست که داره منو از ریل خارج میکنه .
یه طرز تفکری هست که داره منو وارد یک سیکل معیوب میکنه .
اما تصمیم گرفتم تا به نوشتن افکارم ادامه بدم .
نمیخوام باهاش دست و پنجه نرم کنم . چون هیچ کاری نمیتونه باهام بکنه .
چون کاملاً موقتی خواهد بود .
فقط میخوام شناخت دقیقی از نحوه ی افکارم داشته باشم .
این قدم اول هست . و میخوام بگم خدایا شکرت که تونستم بفهمم که در یک مدار خیلی بدی قرار گرفتم . این واقعاً یک اصل و اساس هست برای تغییر .
وقتی که تمرکز میکنم روی چیز هایی که بهم قدرت میده .
وقتی که توجه میکنم به الگو های مناسب . الگو هایی که موفقیت کسب کردند ، ( این افراد رو پیدا کنم . ببینمشون . باهاشون ارتباط برقرار کنم . در مورد موفقیت ها شون سوال بپرسم . اشتراکات شون رو کنار هم بذارم . ) ایده هایی از طرف خداوند الهام میشه که باعث موفقیت و خوشبختی میشه . به میزانی که من احساس بهتری پیدا کنم . به میزانی که من توکل و ایمان بهتری به خداوند نشون بدم . به همین نسبت الهام و هدایت بهتری دریافت میکنم .
خوب ، این موضوعی هست که تفاوت زیادی داره با شخصی که همین جوری با شانس و اقبال یک بیزینس رو شروع میکنه .
یا فردی که دلیل موفقیت های خودش رو نمیتونه بیان کنه . یعنی تصور میکنه عوامل بیرونی دست به دست هم داده و منجر به موفقیتش شده .
خود من زمانی که انسان موفقی رو میدیدم ، فکر میکردم دلیل موفقیت مالی این فرد اینه که نماز اول وقت میخونه . ( آخه بر اساس اون شنیده هام فکر میکردم . آخه میگفتند : نماز اول وقت ، باعث وسعت رزق و روزی میشه . ) بعد که نگاه میکردم ، میدیدم یکی دیگه از هم صنفی ها شون همین کار رو انجام میده اما موفقیتی کسب نکرده .
باز ذهنم میگفت : این بابا که نتیجه نگرفته ، برخورد مناسبی با مشتری ها نداره .
خلاصه هزار تا عامل رو خودم یا بقیه پیدا میکردیم که هیچ ربطی به موفقیت مالی نداشت .
در نهایت هم بی خیال این موضوع میشدم . چون نمیتونستم عامل اصلی رو در بیارم .
گاهی اوقات فکر میکردم این فرد یک دعایی … همچین چیزی تو مغازه اش داره که اینقدر مشتری تو مغازه اش میرن .
همیشه میگفتند :
دم روباه
مهره خر
دعای وسعت رزق و روزی
و ان یکاد الذین
ایناست که باعث پول درآوردن میشه .
یا در مورد یک انسان خلافکار هزاران بار شنیدم که:
این بابا با خودش دعای ( تیر بَند ) داره .
این بابا با خودش دعای ( دهن بَند ) داره .
برای همینه که طرف وقتی از ایست و بازرسی میخواد رد بشه ، هیچ مأموری بهش کاری نداره . همون لحظه دهن مأمور ناخودآگاه بسته میشه .
شاید براتون خنده دار باشه اما این واقعیت مزخرف رو میلیون ها مرتبه شنیدم . از افرادی که خیلی خیلی قبول شون داشتم .
اینا همون شنیده های زندگی ام بود که منو برنامه ریزی کرده بود که فقط یک عامل و مولفه ی بیرونی است که باعث موفقیت در هر جنبه ای میشه .
استاد عباس منش ، زمانی که از دهن خودتون شنیدم که گفتید :
دلیل این که سایت عباس منش دات کام در بین تمام زبان ها در بین اون همه سایت های موفقیت با اختلاف برترین سایت هست ، برای این که با تمرکز بالا روش کار شده ….
تحسین تون کردم .
پروردگارا برای استاد عزیزم آقای سید حسین عباس منش که تونسته زندگی ای رو داشته باشه که در تمام جنبه های زندگی عالی و پرفکت هست ، آرزوی موفقیت دارم .
پروردگارا برای استاد عزیزم آقای سید حسین عباس منش که اینقدر تمرکز بالایی داره و متعهد هستند برای پیمودن مسیر درست ، آرزوی خوشبختی دارم .
پروردگارا برای استاد عباس منش و خانم مریم شایسته دوست داشتنی که اینقدر رابطه ی رویایی و عاشقانه ای با هم دارند ، آرزوی روابطی رویایی و لذت بردن از تک تک لحظه های زندگی رو براشون دارم .
رابطه ی رویایی شما دو فرشته ی مهربون ، الگوی زندگی من هست . من هم دوست دارم تا این نعمت خداوند رو تجربه و زندگی کنم .
پروردگارا برای استاد عزیزم آقای سید حسین عباس منش که فردی هستند که تونستند به تمام خواسته ها و اهداف شون در راحتی ممکن دست پیدا کردند ، آرزوی آرامش و آسایش دارم .
پروردگارا برای استاد عزیزم آقای سید حسین عباس منش که الگوی مناسب برای تغییر زندگی ام هستند ، آرزوی سلامتی دارم .
پروردگارا اینقدر ثروت به استاد عباس منش عطا فرما که به حساب درنیاد .
اینقدر بهشون ثروت هدیه بده که غیر قابل تصور و شمارش باشه .
آفرین !
باریکلا !
ماشاالله !
احسنت به شما استاد گرامی که تونستید زندگی تون رو تغییر بدید و اهداف تون رو محقق کنید تا اینکه الگوی مناسب برای من و خیلی از افراد دیگه باشید .
خدا رو هزاران بار شکر …
در پاسخ به سوال شما استاد بزرگوار باید بنویسم که :
میخوام در مورد تغییر دستخط خودم بگم . چون این اتفاق خیلی برام شگفت انگیز هست .
شخصی بودم با یک دستخط افتضاح . اینجوری بگم : زمانی که یک مطلب رو یادداشت میکردم ، حتی خودم هم به سختی میتونستم همون متن رو از رو بخونم .
حتی سر امتحانات مدرسه یا دانشگاه ، وقتی میخواستم تقلب برسونم به دوستانم ، خطم اینقدر بد بود که باید از رو برای همکلاسی هام میخوندم . یعنی طرف یا اصلاً نمیتونست بخونه یا هم اگر میخواست بخونه با بدبختی باید کلمات رو میخوند .
تا اینکه یک روز تو اینستاگرام دستخط های استاد اکبر فتحی رو دیدم .
اینقدر زیبا بود که اولش فکر میکردم غیر واقعیه . آخه هیچ وقت عین اون خط رو ندیده بودم .
بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم ، گفتم بیا بهش پیام بدم ببینم چه جوریه .
پیام دادم ایشون هم تو تلگرام ، آیدی یه پشتیبان رو برام فرستاد .
از پشتیبانی سوال کردم که امکان پذیر خواهد بود تا من هم بتونم به همین زیبایی بنویسم . ایشون گفت آره . من خودم این دوره ها رو گذروندم . اگه طبق آموزش پیش برید و تمرین درستی داشته باشید ، میتونید عین همین دستخط بنویسید .
من هم گفتم ثبت نام میکنم به هر قیمتی که شده .
تا یادم نرفته بذار بگم . تو شروع تمرینات اینقدر مقاومت ذهنی داشتم که نگو .
که تو نمیتونی .
که این کار خیلی سخته .
که بیخیال شو ، بدردت نمیخوره .
و … ( واقعاً هم برای منی که دستخط بدی داشتم سخت بود . )
اما من پامو کردم تو یه کفش . گفتم باید این خط رو یاد بگیرم .
خلاصه با هر ضرب و زوری بود شروع کردم .
خدا شاهده دوره به دوره رو با موفقیت پشت سر هم انجام دادم .
اون اوایل وقتی پشتیبان بهم یک متن میفرستاد و میگفت :
از روی همین بنویس و برام بفرستید .
خدا شاهده نوشتن یک سطر از اون دستخط برام حدوداً 20 دقیقه طول میکشید . اما من انجام دادم .
تا اینکه خیلی پیشرفت داشتم و یک روز پشتیبان دستخطم پیام داد که :
از دستخط قبلی تون به همراه دستخط جدید تون عکس بفرستید ،
من میخوام عکس دستخط قبل و بعد هنرجو درست کنم و تو گروه تلگرامی بذارم .
وقتی عکس براشون ارسال کردم ، بنده خدا میخواست قلبش از جا کنده بشه .
انگار که برق اونو گرفته .
اصلاً نمیتونست قبول کنه .
تا حالا تو عمرش آدمی مثل من رو ندیده بود که از یک دستخط به اون افتضاحی برسه به یک فرد با دستخط فوقالعاده حتی از خودش هم بهتر .
تعریف از خود نباشه ، خودش بهم گفت که من تا الان هنرجویی نداشتم که بتونه اینقدر عالی یاد بگیره .
البته این تجربه ای بود که من بر ترس هام غلبه کردم و حرکت کردم . اما کسی که بهم کمک کرد ، خداوند متعال بود . در واقع خداوند شجاعت منو دید و نعمت زیبا نوشتن رو بهم هدیه داد .
این یکی از مهمترین و بزرگترین تصمیمات زندگی من بود که اولش ترس داشتم ، اما وقتی که پافشاری کردم همه چیز به نفع من تموم شد .
این تجربه خیلی بهم اعتماد بنفس داد .
الان تو خانواده مون هر کی کار داره که مربوط میشه به نوشتن ، به من رو میندازن . آخه واقعاً تمیز و منظم مینویسم .
کسی که بدترین دستخط رو در بین همکلاسی ها داشته و الان تبدیل شده به یک فرد با دستخط فوقالعاده ، خوب معلومه که اعتماد بنفس این شخص تغییر اساسی پیدا کرده .
در نهایت ، خدایا شکرت که منو هدایت کردی به این فایل با ارزش …
خدایا تو را هزاران مرتبه شکرت …
5 ساعت زمان برد تا این فایل رو گوش دادم و این کامنت رو براش نوشتم .
سلام به روی ماهتون
اقا دوتا مثال جالب دارم هی جلو چشمم بود
من تو درس و مدرسه به لطف خانواده و مخصوصا مادرم به شدت از ریاضی ترس داشتم و ریاضی رو سختتت ترین درس میدونستم و هر موقه که امتحان ریاضی داشتم انقدر ریاضی خوندن رو تو ذهنم سخت و ناممکن میکردم که ۱۰ گرفتن تو ریاضی رو پیروزی میدونستم ولی خیلی به خودم فشار میوردم که بخونمش ولی فقط ادای خوندنشو در میوردم و جالب اینه که خودمم میدونستم , هیچ وقت امتحانش نکردم
برعکس درس های حفظی رو مثل تاریخ , دفاعی و قرآن رو خیلی آسون و راحت و خیلی آبکی میدونستم
بنابر این راحت میتونستم یه شبه جمعش کنم ولی ریاضی یه فصلش هم نمیخوندم
حالا …
یه روز رفتم مدرسه دیدم دوستام دارم میگن «وای دفاعی رو چی کار کنیم 😮😐» من گفتم دفاعی که چیزی نیست ریاضی فقط سه روز وقت داریم و اونا گفتند « ریاضی ؟ ریاضی که خیلی آسونه یکم تست بزن راحتتتت نمره بالا ۱۸ میاری »😐
یه مثال دیگه هم دارم برعکسش
کارنامه ها اومد و همونجور که فکرشو میکردن ریاضی رو بد زده بودم 😬همه میگفتن با این نمره ریاضی هیچ جا ثبت نامت نمیکنن و اینا…
اما من با خودم میگفتم خدا بزرگه و تو ذهنم حس بدی نداشتم و امید وار بودم الکی 😉😂
روزای بعدش خیلی راحتتتت بدون زور و التماس پارتیش خودش اومد 😂😂😂و رفتم اونجایی که همه میگفتم نمیشه , با معاوناش به قول معروف جور شدم خلاس 😂
هرچیو آسون بگیری آسون میشه هر چیو سخت بگیری سخت میشه این یه قانونه
(آسان گیر کار ها بر خود که از روی طبع سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش) ( فکر کنم سعدی 😂)
خدایا شکر همین کامت نوشتن چقدر تو ذهن من سخت بود و فکر میکردم باید یه متن بدون مشکل و عالی باشه و متعهدانه و منظم ☺
خدارو شکر از اون فایلا بود که تو ذهن میشینه و هی یادش میوفتی و تمرینش میکنی خدایا شکر 💙
سلام براستاد بزرگم و خانم شایسته عزیز
1.کجاها حرکت کردم برام خوب تموم شد؟ من داشتم گواهینامه پایه یک میگرفتم خب به مهارت نیاز داره و منم چند ماهی درگیرش بودم یک مرحله دیگه داشت تموم بشه دیگه بیخیالش شدم تا اینکه شنیدم دوسال بیشتر زمان نداری وگرنه باید از اول ثبت نام کنی و شروع کنی و دو ماهه دیگه مونده بود تاوقتم تموم بشه منم عزمم رو جزم کردم و رفتم تمرین کردم چند روز پشت سرهم میرفتم برا تمرین و بار اول قبول شدم
یکی دیگه این بود که برای عروسی گرفتن من توکل کردم به خدا و نشونه اش اومد که حرکت کنم و منم با توکل به خدا شروع کردم دستان خدا اومدن و ما عروسی کردم و یک هفته بعدش اقوام درجه یک خانومم فوت کرد چون توروستا بودیم نمیشد تا سالش عروسی کنی تازه بعدشم بدون ارگ تازه سه ماه بعدش این بیماری پندمیک اومد دیگه واویلا…
2.کجاها حرکت نکردم برام گرون تموم شد؟سال نود یکسال منتظر یک اتفاقی بودم امروز و فردا شد تا اینکه اون کاره هم اتفاق نیافتاد و چقدر حالگیری و حال بد و اعصاب خوردی
بعداز عروسیم هیچ کاری نمیکردم فک میکردم دارم روی خودم کار میکنم و لی حرکت نمیکردم و کلاس در مورد کارم میرفتم ولی تمرین نمیکردم الان اون هم دوره ی هام درامد ازاون شغل دارن خداروشکر من ن
به الهاماتی که بهم میگفت عمل نمیکردم فک میکردم فقط فایلهای انگیزشی رو گوش کنی دیگه گونی گونی پول برات سرازیر میشه…
اینا همش درس بود تا وقتی که منتظر کسی دیگه باشی منجی بیاد تا وقتی که بشی عالم بی عمل دیگه همین شد که راکد بمونی و جهان پس کله ی بهت بزنه اونوقت حرکت کنی…
بازم خداروشکر خدایی داریم پس کله ی بهمون بزنه وقتی خابیم خدایا شکرت
این فایل هدایت خداوند بود برای من که چند روزی بود هدایتی {شغلی}ازش میخاستم که خیلی تمرکزمو نگیره و درامدی هم داشته باشم هم مخارج زندگی بپردازم هم روی کار مورد علاقه ام کار کنم چون داشتن درامد کم فکرمو مشغول کرده بود تا اینکه گفتم خدایا شغلم با این ایتم ها میخام و قبل از گوش کردن فایل اون کار پیدا شد و نمیدونستم خودشه یا ن چون هنوز زنگ نزده بودم براش که چ شرایطی داره و گفتم بزار نشونه ی بیاد که خودشه یا ن ودیدم خانم شایسته گفت من ایتم هامو قبلا به خدا گفته بودم و اونم برام جورش کرد منم گفتم خدایا شکرت پس اگه این ایتم هارو داشته باشه پس خودشه همون که من میخام نشونش همینه خدایا شکرت الهی شکرت