دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 23 (به ترتیب امتیاز)

436 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محسن دل گفته:
    مدت عضویت: 1679 روز

    سلام و درود به استاد ممنونم از آگاهی های که به همون میدید

    من فکر میکردم بدون سرمایه نمیشه کار کرد که تونستم به لطف استاد انجام دهم

    تو ذهن من خرید عمده ای و شرکت در مزایده کار بزرگ و سنگینی بود که به لطف خدا یک ماه پیش یه فرد مسن در شغل خودمان آمد درب مغازه و گفت من راحت خرید میکنم از این طریق و من هم برام راحت شد و گفتم اگر این بنده خدا تونسته بااین سن پس من هم میتونم و دنبالش رفتم و اقدام کردم و به شکل معجزه آسای تونستم ثبت نام کنم و درشرف خرید کردن هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    زینب شجاعی ها گفته:
    مدت عضویت: 1219 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم جونم

    بریم سراغ اصل مطلب

    آسون کردن مسیر خواسته در ذهن:من یادمه میخواستم همیشه لبخند زیبایی داشته باشم و این خواسته در من شدید شده بود چند سالی و خوب دندونام رو دوس نداشتم ب خاطر عدم عزت نفس و خوب ی چند سالی این ارزورو داشتم و چون تو ذهنم رسیدن ب این خواسته و ب دست اوردنش راحت و امکات پذیر بود و در کل پیچیده نبود من مدتی رو اندازه 5 الی 6 7 ماه رفتم سر کار و با پول تمامی حقوقام تونستم دندونامو کامپوزیت کنم ب اون لبخند زیبایی ک میخواستم رسیدم

    من نمیخوام بگم کارم درست بودا یا نه

    ولی برام امکان پذیر و راحت بود

    و در ضمن دو س جا ناامیدم کردن ک تو کیس کامپوزیت نیسی و باید اول ارتودنسی بشی ولی من باور داشتم ک بهترین کیس واسه کامپوزیت منم چون ایرادی نداش دندونام و فقط کمی فک بالام جلو بود و خوب رنگ دندون هم قاعدتا سفید نبود

    و منم بعد چندین تلاش ب دکتری هدایت شدم ک خیلی راحت این کارو تو یروز برام انجام داد و الان من نزدیک 3 ساله ک ب اونچیزی ک میخواستم رسیدم

    فارع از درستی یا غطط بودنش چون تو ذهنم رسیدن بهش اسون بود اقدام واسش اسون و راحت بود و در کل مطمعن بود زود هدایت میشم و تو مدت زمان کوتاهی به هدفم میرسم واسه همین با عشق براش قدم برداشتم با این ک چندین بار ناامیدم کردن

    و هدف دومی ک من بش رسیدم و تو ذهنم اسون بود نسبتا یادگیری رانندگی بود با این ک مادرم مگفت سخته کار مرداس ولش کن تو با ماشین تمرین نکردی تو بابا بت ماشین حتی نمیده حتی مخالف گواهینامته

    و من وارد این کار شدم چون سخت نمیدیدمش و مطمعن بودم میتونم و یادگرفتمش و واقعا مجعزاتی شد.من از پسرا پارکای دوبلمو جلو افسر بهتر میزدم و تو روزی ک من قبول شدم و پارک دوبل ام با ون زدم هم ماشین هیچ پسری قبول نشد و منم دور از خبر دار شدن پدرم با پول توجیبای ماهم و کمی کمک مادرم از نظر پولی فق ن حمایت عاطفی مدرکم اومد در خونه و موفق شدم با این حتی هیچکس ی بار ب من ماشین نداد تمرین کنم ‌و من همش پول دادم‌و جلسه اضافه دوسه بار برداشتم و تا اون موقعم سوار هیچ ماشینی نشده بودم قسمت راننده ‌ل

    ولی یادمه تو ذهن من اسون و شدنی بود

    سخت کردن مسیر خواسته تو ذهن:من اصولا خیلی اینجور ادمیم ک حتی امورای روزانرم سخت میبینه ذهنم مخصوصا مسیر طولانی رو رفتت و خیلی تنبلم

    و بارها و بارها شده نرفتم قدم برنداشتم منصرف شدم

    و نگم ک چ قد ضرر کردم

    خیلی خیلی زیاد شده

    و همشون تو ذهنم سخت میشن چون میشینم مسیرو تو ذهنم باز مکنم و برام فوق العاده رنج اور و سخت میشه حتی از خود واقعیت اونجا رفتنم سخت تر میشه واسه ذهن من

    و من دگ ذهنم نمزاری حرکتی کنم

    خیلی نقطه ضعف دارم تو این زمینه و پاشنه اصلیمه و باعث شده امور روزمره اقدامات عقب مونده و ی سری ارزو هایی ک دارم ک فقط با قدم برداشتن میسر میشه برای ذهنم ب شدت سخت و پیچیدس و رنج محظه فراتر از واقعیت اون کار و انجامشون نمیدم

    27 سالم شده و هنوز بلاتکلیفم تو تصمیم گیری و عمر داره میگذره

    میخوام سعی کنم بهترش کنم و مث قبل عملگرا باشم

    و مثل قبل بی ایمان بی عمل نباشم

    اون امور قبلی خود ب خود تو ذهن من اسون بودن برای همینم بشون رسیدم

    و اونایی ک سختن هنوز بشون نرسیدم و دارم درجا میزنم و میترسم بس بشون فک میکنم ب قدم ب قدمشون و مغزم بدجور رنج میکشه

    از اگهیاتون ممنونم استاد عزیزم

    خیلی از تجربیات شما لذت بردم و چ قد مریم جانو تحسین کردم خدامیدونه از ته دل واسه کارای فوقالعادشون برا اشتغال و درس خوندن

    و واسه بهترین شاگرد بودن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    هادی جهانبخش گفته:
    مدت عضویت: 1848 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوست داشتنی

    من الان دوره 12قدم هستم

    اولش که میخواستم شروع کنم شرایط مناسبی برای دوره نداشتم ولی از وقتی دوره را خریدم به طرز باورنکردنی کارم سبک شد و حجم کارم پایین اومد بعد از چند وقت یه همکار بهمون اضافه شد و عملا کار من 50درصدد کم شد و فرصت ایجاد شد که روی دوره کار کنم

    تازه همسرم‌که اصلا این مسایل قانون جذب را قبول نداشت بعد چند وقت قبولشون نکرد ولی باهاشون کنار اومد

    دوتا از همکارام هم که خیلی ارتباطم باهاشون خوب نبود رفتن و بجایش آدمای بهتری اومدن

    و دیگه ذهنم آرامش بیشتری برای کار کردن رو قوانین داره

    همچنین فامیلهای نامناسب را دیگه کمتر میبینم

    حتی یکیشون که اصلا به طور معجزه آسایی اصلا رویت نمیشه

    کلا شرایط خیلی بهتر شده و بستری مناسب برای پیشرفت حاصل شده

    و الان که ده ماه از دوره گذشته فقط درآمدم تغییر نکرده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    سید مسیح کافی موسویان گفته:
    مدت عضویت: 2603 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و همه دوستان

    قرار شد مثالی بزنیم از خودمون منم یاد یه مورد درباره خودم افتادم گفتم حتما با همه به اشتراک بذارم

    حدود 4 سال پیش تصمیم گرفتم درآمد دلاری برای خودم بسازم و از اونجایی که زبان انگلیسی تدریس میکنم مقاومت زیادی نسبت به عملی شدن این ایده تو ذهنم نداشتم و برام ممکن به نظر میرسید

    اما اولین چیزی که به ذهن تقریبا همه میرسه وقتی میخوان از ایران با خارج از کشور کار کنن، اینه که چطور پولمون رو نقد کنیم ما که تحریم هستیم و هزار دلیل و بهانه دیگه

    اما من به خودم گفتم و مدام تکرار کردم که من باید پول دلاری بسازم بقیه ش حل میشه، خدا کمکم میکنه و اصلا اجازه ندادم این باور محدود کننده روی تلاشم تأثیری بذاره

    شاید باورکردنی نباشه اما وقتی بالاخره تونستم درآمد دلاری بسازم، به طرز عجیبی راههایی پیش پام قرار گرفت که خیلی راحت و با کمترین مسئله پولم رو میگرفتم و به ریال تبدیل میکردم و حتی یکبار هم هیچ مسئله ای برام پیش نیامد و خدا از راههای مختلف کار من رو راه انداخت

    خدا واقعا وقتی حرکت میکنی درها رو برات باز میکنه…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    مرضیه جودکی گفته:
    مدت عضویت: 1089 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان

    من چندوقتی هست که تصمیم گرفتم سحرخیز بشم و روی پیش رفت شخصیم تو اولین ساعات روز کار کنم…ولی تا قبل از دیدن این فایل بیدار شدن برام خیلی کار سخت و دشواری بود تا اینکه دائما از خودم میپرسیدم چرا نمیتونم انجامش بدم درصورتی که میدیدم افراد دیگه ایی تصمیم گرفتن که سحرخیز بشن وخیلی راحت این کار رو انجام میدن….از اون جایی که هر روز فایل های دانلودی شما رو نگاه میکنم،از خدا خواستم که در رابطه بااین موضوع راهنماییم کنه!

    درست انگار میخواست عینا جواب سوالم رو بده ک سحر خیزی رو برای خودت دشوار ترین کار ممکن میدونی،اینکه باخودم میگفتم حالا بیدار شم که چی بشه،حالا بیدارشم این موقع از صبح چکار کنم،من ک کل روز وقتم آزاده و تنهام، میتونم ب کارایی که برنامه ریزی کردم رسیدگی کنم و….کلی دیتیل دیگه ک از صبح زود پاشدن تو ذهنم داشتم.

    فایل شما رو که دیدم شب،قبل از خوابیدنم ب خودم گفتم که بیدار شدن برام راحت ترین کار ممکنه و میتونم ب راحتی انجامش بدم،بااینکه دیروقت ب رخت خواب رفتم ولی صبح بعداز ب صدا دراومدن ساعت خیلی راحت بیدار شدم بدون اینکه احساس خستگی کنم

    خیلی از گره های ذهنم رو باهمین روند تونستم برطرف کنم.

    امیدوارم این دیدگاه برای دوستان عزیز مفید واقع بشه💙

    موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    کیمیا گفته:
    مدت عضویت: 1467 روز

    به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیزم ،خانم شایسته و دوستان خوبم . استاد جان میخوام مثالی از قدم برداشتن و دریافت کمک ها و معجزات خدا تعریف کنم . پارسال من دانشجوی لیسانس بودم و قصدی برای ادامه تحصیل نداشتم . از طرف دانشکده با من تماس گرفتند و گفتند به عنوان استعداد درخشان انتخاب شدم . مدیر آموزش دانشکده گفت کنکور هم بده حالا بد نیس . کنکور دادم بدون اینکه درس خونده باشم. و در اوج ناباوری دانشگاه تهران قبول شدم . همزمان صمیمی ترین دوستم رتبه یک کنکور شد . ولی گفت میخوام تو دانشگاه خودمون بمونم (یک دانشگاه دولتی در کرج ) چونکه اینجا اساتید من رو میشناسمن ، دوستام اینجان و بهانه های این شکلی . ولی من گفتم میخوام برم دانشگاه تهران تا پیشرفت کنم . خیلی حرف شنیدم که نرو . استادای اونجا فقط بچه های خود دانشگاه تهران رو قبول دارن . نرو اونجا اساتید تو رو نمیشناسن موقع پایان نامه اذیت میشی . بمون اینجا که همه می‌شناسنت . هر روز باید دو ساعت تو راه کرج تا تهران تو ترافیک و مترو باشی نرو . ولی من تو دلم میگفتم من میرم . من قدم برمیدارم و خدا کمکم میکنه . راه سختی در پیش دارم ولی خدای من بزرگتره . خلاصه رفتم و اونجا کلی دوست پیدا کردم . اساتیدی دارم که بی نهایت به من کمک می‌کنند و کارای منو راه میندازن ، در عین حال بدون اینکه زیاد درس بخونم بالاترین نمره کلاس رو کسب کردم . و خدا هر لحظه داره مسیر رو برای من هموار می کنه و شرایط و اتفاقات و آدم های خوب رو سر راهم میذاره . بی نهایت شکرگزارم و ممنونم از شما که ذهنیت من رو تغییر دادید و ممنون از خدای بزرگ.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    داش علی گفته:
    مدت عضویت: 2025 روز

    ما یک خواسته داریم

    مردم معمولا مسیر رسیدن به خواسته رو انقدر سخت و دشوار میکنند که عملا قدمی برای رسیدن به خواسته بر نمیدارند . و کاری انجام نمیگیرد.

    ذهن شروع به نجوا میکند….

    تهدید های احتمالی رو بزرگ میکند

    از طریق باور کمبود دست به کار میشود …. حجم کار را زیاد و زمان را محدود جلوه میدهد

    و انقدر مسیر را سخت و نشدنی و بد نشان میدهد که ناخود آگاه از انجام دادن و حتی انجام ندادن کار هایی که میدانیم فلان هدف نیاز دارد رنج میبریم .

    و در نتیجه هیچ کاری نمیکنیم و هیچ نتیجه ای نمیگیریم.

    خب … راهکار چیه؟؟؟؟؟؟

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    1خیلی فکر نکن که چطوری … فقط نقطه ی پایانی رو تجسم کن

    2الگوی هایی که تونستن رو پیدا کن

    3باور های مناسب و ترمز گیری انجام بده

    .

    .

    .

    نتیجه ی سه تا کار بالا باید = احساس خوب . قدرت . شدن . انرژی . حرارت و تعرق . مورمور شدن . انگیزه passion باشد

    و نتیجه ی این احساسات قدم برداشتن است.

    .

    .

    .

    .

    قدم ها برداشته میشود

    در های الهی باز میشود

    قدم های بعدی گفته مبشود

    …..

    موفق میشوی

    از آنجایی که عمل صحیح نتیجه ی درست دارد

    مسیر درست نتیجه ی درست دارد

    معیاری انتخاب کن و با توجه به معیار خودت رو بهبود بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 927 روز

    به نام خدای حی و حاضر خدای سمیع و بصیر به نام خدای هدایتگرم خدای خوبیها و آسانیها

    خدایا هر چه دارم همه از آن توست

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری می‌جویم

    سلام به اساتید عزیزم و دوستان خوب و نازنینم

    امروز این نشانه من بود خیلی خوشحالم که به این فایل هدایت شدم و این کار خداست سپاسگزارتم ای خدای خوبم

    من در طی 15 روز فقط سه الی چهار روز مغازه ام باز بود( مغازه پوشاک زنانه دارم ) هم مهمان راه دور داشتم هم عروسی اقوام بود و هم دکتر مشهد رفتم خلاصه درگیر بودم

    و دیروز یکم تو فکر رفتم که یه ریز مغازه بسته بود و هیچ فروشی نداشتم و تا داشت ذهن میرفت که منو اذیت کنه با حرفهاش

    گفتم بهش من خدا رو دارم و او برام کافیست فردا که برم در مغازه رو باز کنم خودش برام جبران میکنه و تا حالا هم او برام درست کرده و آروم شدم

    اما سوال اول این فایل درباره تجربیاتی بنویسیم که از اول مسیر رسیدن به اون خواسته رو در ذهنمان آسان کردیم و عملی شد

    من وقتی میخواستم پارسال مغازه اجاره کنم هر جا تو اون منطقه خودمون به هر بنگاهی قیمت خودمو میگفتم جواب میدادن نمیشه امکان نداره نگرد پیدا نمیشه

    و اما قیمت من که تو ذهنم ساخته بودم 20 تومن رهن و 800 کرایه

    اولش به همسرم گفتم اونم گفت فکر نکنم با این قیمت پیدا بشه ولی من چون به این موضوع ایمان داشتم و میدونستم خدا برام درست میکنه محکم قدم بر میداشتم و از حرف خودم پایین نیومدم ترسی به دلم راه ندادم خیلی ها گفتن نمیشه اما من بهشون واضح میگفتم من خدا رو دارم و جواب میدادن خدا که صد البته اما و چرا میاوردن

    ولی من ثابت قدم و با ایمان زیاد قدم برمی‌داشتم بدون هیچ نگرانی جلو میرفتم و دستم تو دستان خداوند بود آروم تو گوشم میگفت مردمو ولش کن من دارم برات درست میکنم یه روز رفتم بنگاه و گفتم من به این قیمت مغازه میخوام اجاره کنم سریع گفت یه مغازه هست اما صاحبش به اجاره نمیده من گفتم برین شما بگین بیاد من خودم صحبت میکنم رفتن و صداش زدند و از خونه اومد تا سلام کردم و خواسته امو گفتم بنده خدا قبول کرد آره شد بخدا قسم بنگاهی شوک زده شد گفت فلانی تو با این قیمت کم راضی هستی

    وخداوند دل صاحب مغازه رو نرم کرد برام و درست شد و الان دارمش

    وقتی هر چی رو اگه حتی همه بگن سخته تو در ذهنت آسان کنی و بسازیش و ذهنتو منطقی کنی همه چیز آسان میشه و راحت به هدفت میرسی و خداوند برات شرایط و امکانات و افراد رو میاره

    اما اگر اون هدف رو در ذهنت سخت تلقی کنی و منطقی کنی اگر حتی مردم هم بگن آسانه برای تو سخت می‌شود و مانعها میان سر راهت و راه سخت و دشوار می‌شود

    من از این فایل فهمیدم که همه چیز ذهنیست سخت و آسان رسیدن به اون هدف یا خواسته بستگی به ما داره که چطوری به اون موضوع نگاه کنیم مثبت یا منفی نگاه کنیم سخت یا آسان نگاه کنیم به حرف مردم ربطی نداره اگر از صددرصد مردم 90 درصد بگن نمیشه ده درصد تو در ذهنت منطقی کنی و محکم و با ایمان بگی میشه همون میشه و به هدفت میرسی

    حتی یه نفر به من نگفت میشه همه میگفتن پیدا نمیشه پس چطوری شد بستگی به من و ذهنم داره من ساختم و شد

    استاد بی نهایت متشکرم سپاسگزارتم ای بنده خوبه خدا که همه چیز امروز برام تازه و شفاف شد که خدا همه کارهاتو انجام میده

    خدایا من در برابر علم و آگاهی و دانایی و توانایی تو تسلیمم آسان کن آسانیها رو برایم

    خدایا امروز رزق و روزی فراوان به من عطا کن خدایا از هر خیری که از تو به من برسه من فقیرم من نیازمندم

    خدایا شکرت سپاسگزارتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    زهرا و صدیقه گفته:
    مدت عضویت: 1944 روز

    به نام خداوند یکتا

    سلام

    خدا رو بی نهایت سپاسگزارم بابت این فتیل پر از اگاهی و این همه اگاهی ناب و صادقانه از زبان بهتزین بندگانش و بهترین اساتید

    خدا رو بی نهایت سپاسگزارم بابت حضورم در این مسیر توحیدی و پر از آگاهی و این سایت و جمع توحیدی و دوستانی بی نظیر که کامنت هاتون ایمان و انکیزه بیشتری برلی حرکت بهم میده.

    وقتی هنوز قانون رو نمیدونستم خیلی جا ها نتایجم همه رو شگفت زده میکرد من فقط یه توکل بلد بودم .اینها رو میگم که به خودم یاد آوری کنم که باز هم میتونم که منطق بشن حلو ترمز هام رو بگیرم.

    از کنکور قبول شدنم تو جایی که هنوز هم اولین نفر و اولین دختری هستم که رفت دنبال عشق قلبیش و هنر وبا اینکه رشتم نظری بود و اصلا منابع کنکور هنر رو نداشتم و حتی پدرم مخالفت داشت سختش نکردم و یه ایمانی داشتم که درها باز میشه.همون ایمان کار خودش رو کرد و همون پدر مهربانم خودشون دو ماه به کنکور مونده وقتی متوجه شدن یواشکی کنکور هنر شر کت کردم اولش یه کم مخالفت داشتن اما خیلی عجیب راضی شدن و خودشون تو سفرشون به تهران برام 20 تا کتاب منابع رو نو و تمیز تهیه کردن و اوردن همراهشون .2 ماه زمان داشتم و من بودم و 20 تا کتاب که نکته به نکتشون رو باید درک ومیکردم حتی زیر عکسها و خود عکس کتابها که اغلب آثار هنرمندان بزرگ خارجی بود رو با مشخصات و سبک آثار.انقدر هدفم برام مهم بود و از همین که کتابها رو داشتم و پدرم عاشقانه حمایتم میکرد خوشحال بودم که سختش نکردم .خواهرم سال قبلش توی زبان رتبه زیر 1000 آورده بود و تو کل منطقمون اولین دختر با اون رتبه بود و با جوایز نفیس ازش تقدیر شد منم گفتم من هم رتبه زیر 1000 میشم و دو ماه رو روزی گاها تا 18 ساعت درس میخوندم و شدم 376 و دانشگاه قبول شدم.تو شهری که از قبلش همه میگفتن اونجا فلانه و بهمانه و 21 ساعت راه بود من کلییی تجربیات زیبا داشتم چندین و چند بار با بزرگان کاریکاتور اونجا نمایشگاه گذاشتم و تو گروه کارتونیست هاشون بودم انقدر اون سالها برای من دستاورد داشت که بخوام بنویسم کلیی طولانی میشه.باز برای زشته گرافیک هم همین شد اصلا درس نخونده بودم و منابعش رو هم حتی نمیدونستم چی هست.و حدود 15 روز قبل از کنکور مشغول یه همکاری با شهردتری تهران بودم و ساخت کتیبه های بزرگ سفالی از آیات قرآن کریم که اصلا وقت نشده بود بخونم خونه عموی بی نظیرم بودم و یادم میاد که من سختش کرده بودم و نمیخواستم کنکر بدم اما زنموم با ایمان گفتن قبول میشی برو و همدن دلگرمی ایشون انگار هدایت خداوند بود و دلم آروم شد و باز هم دانشگاه روزانه قبدل شدم و این بار استان گلستان که همش واقعا سراسر گلستان بود برام.اونجا یه ترم خوابگاه دادن و ترمهای بعد تعهد خوابگاه به دانشجوهارو نداشتن .از زندگی تو خوابگاه کلا حس خوبی نداشتم ودوست داشتم خونه بگیرم قرار بود با چند تا از همکلاسیهام خونه بگیرم و بنا به دلایلی پشتم خالی شد مک بودم تو یه شهری که حز مسیر دانشگاه به خوابگاه و مرکز شهر هیچ جا رو نمیشناختم .هر خونه ای که میزفتم یا اونجور که انتظار داشتم تمیز نبود یا یه مساله ای داشت اما ته دلم چیز سختی نبود یعنی مطمئن بودم یه دری باز میشه اما نمیدونستم کی یادمه یه روز سر کلاس چون روزها میرفتم دنبال خونه و کلاسام غیبت داشتم یکی از اساتیدم گفتن زهرا غیبتهات داره 3 تا میشه حواست باشه اینها آخر ترم تو نمره پایانیت تاثیر داره و از روال پروژه ها هم عقب میمونی.یه لحظه نجواها اومد و رفتم انصراف بدم مسئول بخش آموزش دانشگاه یک برگه بهم داد گفت این رو پر کن.گفت بنویس به دلیل مسئله مالی یا بیماری پدر میخوای انصراف بدی که پول ازت نگیرن و راحت انجام بشه.اما من پدری داشتم که خودش من رد رفته بود ثبت نام کرده بود و هر روز زنگ میزد که تو فقط خونه پیدا کن جای امن و خوب نگران هیچ هزینه ای نباش.چطور میتونستم دروغ بنویسم همینطوری برگه انصراف رو حالت یه زباله تو دستم نگه داشته بودم که گوشیم زنگ خورد کی بود؟خانم توفیق که تو همون پروژه شهرداری باهاشون اشنا بودم و اونجا غرفه کتابخوانی داشتند.وچون هر روز پیشم میومدن و صحبت میکردیم و دوست شده بودیم گفته بودن یه خواهر استان گلستان دارن و من یادم رفته بود که بهشون سپرده بودم که اگر خواهرشون جای امنی سراغ داشتند بهم بگن.این درخواست رو کرده بودم که دوست دارم تو خونه ای باشم که امنیت داشته باشم و تمیز باشه و صاحبخونه همسایم باشه و حضور داشته باشند چون فکر میکردم اکر صاحبخونه باشه امن تر هست.و گفته بودم پیرمرد پیزن باشن

    ایشون تماس گرفتن و گفتن خواهرم یه دوستی داره که دو تا بلوک اونور ترشون میشینن وبرم ببینم .تو ذهن من همون چیزی بود که درخواست کرده بود م و انتظار دیدن یه خانم مسن رو داشتم.وقتی وارد بلوک شدم یه خانم نزدیک به 50 سال و جوان و زیبا با روی خوش و دست در دست یه دختر بچه خیلی ناز و زیبا دم آپارتمان منتظرم بودن و اومدن استقبالم و وارد خونشون شدیم تیشون تو یه واحد از یه آپارتمان و یه جای بسیار سر سبز و زیبا بودند و تنها زندگی میکردن و بچه هاشون هم ازدواج کرده بودن بهم گفتن فلانی شما رو معرفی کردن ویه مقداری صحبت کردیم و قرار شد وسایلم رو ببرم من فقط چمدون لباس و کارام و پتو هام رو داشتم و ایشون کلی امکلنات دیگه بهم دادن مثل تخت و میز کار و یه اتاقی که پنجرش رو به درختای نارنج و زیتون و … انقدر آرامش داشتم و با هم مثل یه خانواده بودیم و بچه هاشون هم کلی گل بودن و نوه شیرینشون که هنوز هم بخشی از خاطرات شیرین من اونجا مربوط میشه به روزهایی که آوای زیبا میومدن اونجا.دخترای گلشون .یک سال واقعا هر چی از حوبی لین خانم بگم کمه مثل یه مادر بودن .از کلاس میومدم غذای گرم رو بخاری بود.خودشون اشپزی میکردن و هزینه هتم رو پدر بی نظیرم پرداخت میکردن کم کم دوستم سارای بی نظیر هم بهم پیشنهاد همکاری داد و باهاشون دورادور همواری میکردم و خدا هزینه هام رو میرسوند.تا اینکه برگشتم اینجا و انگار برگشتم که حل مساله کنم.برگشتم که اون ریشه اصلی خیلی رشدو رکود ها شناخته بشه .من هیچ وقت ادم موندن نبودم اما اینجا موندن کلی برام لازم بود .الان میدونم که باید برم عین روز اینده اینجا بودنه برام واضحه ولی یه مساله ای که کلیدش هست و تو تمام عمرم به تعویق افتاده بود رو هی سخت کردم و سخت کروم تا هیچ قدمی برش بر نداشتم و الان مدتی هست که در حد توانم دارم گام رمیدارم و نتیجش به شکل آرامش بیشتر وارد زندگیم شده و باید خیلی پر قدرت تر ادامه بدم و و ایمان بیشتر که درها باز میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    اعظم جم نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2631 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان و دوستان گل

    بسیاااااار سپاسگذارم بابت این فایل و تمام فایل ها .مثل هر روز به سایت سر زدم و دیدم فایل روز شمار اومده …ذهنم گفت حالا کار داری اینو قبلا گوش دادی برو فلان کار رو که واجبتره رو انجام بده اینو بذار برای بعد .ولی به لطف خدا یادم افتاد که هر بار فایلی میاد یه هدایت برام داخلش داره .فایل رو پلی کردم و …

    خدااااای من واقعا یه هدایت بزرگ توی دل این فایل بود حدود 3 ماهی بود که داشتم روی یه دوره آموزشی به صورت تمرکزی کار میکردم و حدودا روزی 3 ساعت براش زمان می گذاشتم و با شور و شوق پیش میومدم اما این دو روز گذشته ،زمانی که میخواستم این کار رو شروع کنم دیگه یه جورایی ذهنم قبول نمیکرد و مقاومت داشت ،برای خودمم تعجب بود با اینکه هر 5 شنبه یا جمعه به خاطر این کار به خودم جایزه می دادم و می رفتم تفریح یا مهمونی یا هدیه برای خودم میخریدم …ولی این چنین واکنشی رو از ذهنم می دیدم من که عاشقانه این کار رو دوست داشتم .

    این فایل رو که گوش دادم این ایراد کمال گرایی که توی وجودم هست و توی دوره احساس لیاقت و دوره کشف قوانین اگر اشتباه نکنم استاد و مریم جان بسیار عالی در موردش توضیح دادند ،دوباره توی وجودم رو شده بود .این چند روز گذشته مدام به این فکر میکردم که این دوره رو که تمام کردم برم دوره پیشرفته یک این آموزش رو شروع کنم و ….با اینکه الان دقیقا 3 ماه تمام هست که با این اندازه کار کردنم تازه دو سوم از این دوره ی آموزشی رو تونستم کار کنم و خداوند بود که هدایتم کرده بود و دستاشو فرستاده بود تا شروع به یادگیری این مهارت کنم .

    و حالا به جای اینکه مثل قبل که هر فایل آموزشی از این دوره رو تمام میکردم کلی ذوق میکردم و پیشرفتمو می دیدم و خدا رو شکر میکردم که تونستم اینقدر عالی پیش برم و یادش بگیرم .الان دیگه اون حالت رو نداشتم چون به قول گفتنی،افتاده بودم توی بدو بدو و عجله و اینکه خودم با عقل خودم داشتم جلو می رفتم .

    این فایل رو که گوش دادم به خودم گفتم باید از مسیر لذت ببرم .کاری که واقعا قبل از اینکه این فکر بیاد داشتم انجامش میدادم و چقدر هم حسم خوب بود .پیش خودم فکر کردم که خداوند هدایت کننده ی منه .اصلا شاید نیازی نباشه دوره ی پیش رفته رو کار کنم من فعلا تمرکزم می‌گذارم روی این دوره و با تمرکز اما بدون عجله و بدون فکر کردن به قدم های بعدی ،با حس خوب و آرامش این مسیر رو ادامه میدم و با کمال گرایی برای خودم سخت و دشوار نمیکنم .

    به قول استادِ جان ،این قدم رو که بردارم خداوند قدم بعدی رو بهم میگه .من نباید با کله ی خودم پیش برم چون نتیجه ای جز دور شدن از مسیر و گمراهی برام نداره .باید سوت زنان و لذت برآن رفت و باز برمیگردم به فایل توحید عملی 10 و 11 و با تمام وجودم میگم که خدایا من عقلم نمیرسه.

    دوستتون دارم و تا همیشه سپاسگذارتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: