دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-07-26 07:33:532022-08-12 09:49:24دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم و مریم شایسته عزیزم
من هم چند ماه است برای هدفم رفتم و یک مهارتی را دارم یاد میگیرم حرکت کردم قدم برداشتم و میدونم خدا هدایتم خواهد کرد
امتحان تئوری ام را دادم با بهترین نمره قبول شدم همین روز ها امتحان عملی ام را میدهم و مطمئن هستم حتما کار برام پیدا میشه دنبالش هستم
با اینکه خدا میداند من ترمزهای زیادی دارم که نمیگذارند حرکت کنم و یکی از بزرگترین تزرمزهایم همسرم هست
مدام غر میزنه صبح ها اذیتم میکنه نمیزاره به موقع به آموزشگاه برسم ولی من با صبر م دارم پیش میرم چون هدفهای مهمی دارم دوست دارم روی پای خودم بایستم و مستقل شوم و میخواهم ثروت بسازم
به سن خودم توجه نمیکنم میگم از هر جا شروع کنم همان جای درسته و خداوند کمکم میکنه استاد من 52 سالم هست و مشکلات زیادی دارم که نمیخواهم راجب آنها صحبت کنم ولی نا امید نیستم
خیلی امیدوارم خیلی کارها کردم و نتیجه گرفتم
استاد میخواهم وقتی آمدید تهران من هم یکی از اون کسانی باشم که نتیجه گرفته و در سمینار تون شرکت کنم
استاد خیلی مشتاق دیدار شما و مریم جان هستم
خدایا بابت همه چیز بینهایت سگاسگزارم.
خدایا بابت روح الهی و عشق الهی که در وجودم جاری است بینهایت سپاسگزارم
خدایا بابت اینکه هر لحطه هدایتم میکنی بینهایت سپاسگزارم زیرا حالم خدب است
برای همه مردم دنیا دعا میکنم.
در پناه الله یکتا باشید شاد و سلامت و موفق و ثروتمند باشید به تمام خواسته هایتان برسید و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
🤲🤲🤲🤲🤲💧💧💧💧💧💧🌙🌙💫💫🎈🎈🎈❤️❤️❤️
با سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز
قبل از هر چیز از خداوند سپاسگزارم که استاد در زندگیم حضور دارند
همیشه آرزو داشتم به دانشگاه برم این در حالی بود که۹ سال پیش که سی سال از دیپلم گرفتن من میگذشت و من هنوز نتونسته بودم به آرزوم برسم و در یک سالن آرایش مشغول به کار بودم یکی از مشتریانم در حین کار به من پیشنهاد داد که همزمان با اون برای دانشگاه ثبت نام کنم اون زمان با توجه به مطالعاتم تا حدی باورهایی در مورد تجسم کردن خواسته ها و …. داشتم هر زمان از جلوی دانشگاهی رد میشدم با خودم تجسم میکردم که من هم دانشجو هستم به خاطر شرایط زندگیم فکر میکردم باید فقط کار کنم ولی به خواست خداوند و نشانه از طرف دستان خدا(مشتری)ثبت نام کردم و اصلا به کارم لطمه نخورد چون مشتریانم وقتشان را طوری تنظیم میکردند که ساعاتی که من در محل کارم حضور دارم مراجعه کنند و من تونستم به خواستم برسم و هم کار کنم و هم درسم رو بخونم و اینکه چندین ترم هم رتبه ی اول رو گرفتم و فارغ التحصیل شدم.
مثال بعدی که میتونم برای دوستان عزیز وخانواده ی صمیمی که اینجا به لطف خدا دارم بگم این بود که خیلی دوست داشتم محل کار مستقل داشته باشم ولی هیچ سرمایه اولیه ای برای اینکار نداشتم ولی طبق قانون و صحبت های استاد عزیز بین مشتریان آرایشگاهی که حدودا سیزده سال اونجا مشغول به کار بودم به صداقت و خوش برخوردی با مشتری و کیفیت بالای کارم زبانزد همه شده بودم که حدودا سه سال پیش یکی از مشتریانم به من پیشنهاد داد که سرمایه گذاری از ایشون باشه و من مدیریت محل کار رو داشته باشم که من با دیدن نشانه ها از جمله تضادهایی که در محل کار قبلی پیش میومد مطمئن شدم که بایدبالاخره از یه جایی شروع کنم و مستقل بشم اوایل تو ذهنم نجوا میشد که نکن خیلی دردسر داره دنبال جواز و…. ولی هر روز با دیدن نشانه ها خداوند منو تشویق به اینکار میکرد که در نهایت حتی از قبل دکوراسیون ارایشگاه رو تو ذهنم مجسم میکردم و اینکه جواز کسبم رو حتی تجسم میکردم که به دیوار زدم البته با هیچکس بجز اون خانمی که پیشنهاد سرمایه گذاری داده بودن و یکی از دوستانم که ایشون هم سالن ارایش داشتن اونهم بخاطر اینکه دوستم در کارش موفق بود و میخواستم مشورت کنم از هدفم صحبت نکردم و سعی کردم با تجسم نتیجه سختی کار رو تو ذهنم کمرنگ کنم و در نهایت باز هم به لطف خدا من بدون هیچ سرمایه مادی محل کار مستقل خودم رو دارم و از آزادی زمانی برخوردار هستم و اینکه چند ماه بعداز استارت سالن پندمیک شد و نکته ی مثبت اون دوران این بود که بخاطر پندمیک خیلی از مراحل گرفتن جواز کسب که مدتها باید منتظرش بمونی رو مسئولین برام راحت میگرفتن چون اوایل پندمیک بود و هنوز شرایط برای مردم عادی نشده بود و ارباب رجوع کم شده بود، خیلی سریع با استفاده از هدایت و لطف خداوند که آدم های مهربونی رو تو مکان های اداری سر راه من قرار میدادند جواز کسبم رو هم گرفتم یعنی یک پروسه ی طولانی بنا به گفته ی همکاران فقط برای من چند ماه طول کشید. این رو هم بگم با تمام اشتیاقی که برای داشتن محل کار مستقل داشتم مرتب تو ذهنم با خداوند حرف میزدم و توکل میکردم که خدایا من به خواسته ام نمیچسبم خودت هدایتم کن و نشانه هارو بده که اینکار رو انجام بدهم یا نه،
و اینکه باز هم به لطف خداوند دستی برای من فرستاده شد (سرمایه گذار محل کارم) که خانمی بسیار مهربان ، متواضع و اینکه اونقدر به من اعتماد دارن که هیچوقت هیچ حساب و کتابی رو چک نمیکنن و من نیمی از درامد سالن رو بعنوان اجاره به ایشون پرداخت میکنم که خوب چون این اجاره مبلغ مشخصی نیست و حتی چند ماه که همه جا تعطیل بود ایشون ریالی از من نخواستن چون طبق قراردادمون من باید نصف درامد رو به ایشون بابت اجاره بپردازم و خب درامدی نبود چون تعطیل بودبرای همین من هیچوقت نگران اجاره نیستم و البته که سعی میکنم با تحقیق و مدیریت صحیح و تغییر باورهام کیفیت و درامد اونجا رو افزایش بدم و از خداوند و ایشون سپاسگزارم چون ایشون جوری رفتار میکنن که من واقعا حس میکنم حتی سرمایه گذار مالی اونجا خودم هستم یعنی اصلا اونجا نمیان حتی ماهی یکبار که برای کارهای آرایشی میان مثل بقیه مشتریها وقت قبلی میگیرن و بهای کاری که انجام دادن رو به پرسنل اونجا میپردازن و البته میدونم باید با کارکردن روی خودم مراحل تکاملم رو طی کنم که سرمایه اولیه محل کارم رو هم دیگه بتونم خودم بدست بیارم و با توکل و هدایت خداوند، ملک محل کارم رو هم بخرم
البته من مثال های زیادی در زندگیم دارم که اولش ذهنم اون خواسته رو سخت نشون داده ولی به لطف خداوند تونستم با اراده و تجسم نتیجه و توکل به خدا به هدفم برسم اینها دوتا از اونها بودن که گفتم .
از خدوند مهربان و تمام افرادی(دستان خداوند) که در زندگیم اینقدر مهربون هستن سپاسگزاری میکنم .
و در پایان سپاسگزار و قدردان استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته عزیز هستم که لحظه به لحظه با تلاش هایی که برای ما میکنن و آگاهییهایی که با عشق به ما میدن من و بقیه اعضای خانواده صمیمی استاد عباس منش رو به آرامش ،شادی ،ثروت
و خواسته هامون میرسونن
سپاسگزارم.❤❤❤❤
بنام خداوند بخشنده ومهربان
سلام برپادشاهان توحیدوآگاهی وعمل جهان
سلام برپادشاهان ثروت وسلامتی جهان
استاد جان تا دلتون بخواد من مثال دارم
اولیش دوران خدمت سربازی بود که پدربزرگم بهم گفت تورومیسپارم به خدا واین قرآن
توحتی 1روز هم اضافه خدمت نخواهی داشت
آقا من تو خدمت هفته2الی 3بار ترک پادگان میکردم
ودر آخر خدمت هم بخاطر یه موضوع ساده ای منو دوستام با چند نفر درگیر
شدیم درصورتی که من به کسی آسیبی نزده بودم
خلاصه ما رو بردن دادگاه
ولی من باور داشتم موضوع به صورت معجزه آسایی حل میشه
خلاصه همون شخصی که مقصر بود نوشت که من زدم وقبول کرد وما رو آزاد کردن
وبا اینکه 40روز اضافه کار زدن بودن به صورت معجزه آسایی حل شد ویکی از دوستان کل اضافه کاری همو بیرون کشید وبدون حتی1روز اضافه خدمت خدمتم تموم شد
بعد از خدمت هم که نه کار ونه هیچ پشتوانه مالی بود وتازه 4ماه از خدمتم مونده بود که تموم بشه من رفتم خواستگاری همه گفتن آخه تو دیونه ای نه کار نه داریی هیچی نداری گفتم
یه آیه الکرسی میخونم خدا خودش جور میکنه
باهزار سختی فیزیکی جشن نامزدی گرفتم
وبعدش گفتم آخه من باید یه خونه بخرم
حتی اگه کوچکترین خونه جهان باشه
حتی شده عروسی نمیگیرم اما باید خونه بخرم
درمسیر راهم یکی به من پیشنهاد کاسبی رو داد بعدش خودش ادامه نداد ومن یه گاری خریدم واینقدر خوب داشتم پول میساختم که درطی 3سال هم یه خونه خریدم هم عروسی گرفتم(به صورت معجزه آسایی باقیمت خیلی خوب عروسی گرفتم همه چی واسم جور میومد ویک دستانی درمسیرم قرار گرفت که نگو نپرس یعنی باید 30صفحه بنویسم)
وبعدش هم که زمین خرید
وبعدش چون کارم از نظر فیزیکی انرژی زیاد میبرد گفتم دیگه ول کن باید یه کار اداری برم
بامدرک دیپلم ردی تونستم برم اداره سرکار
وبعدش دانشگاه
ودرهمین محل کارم یکی از همکاران بسیار خوبم
فایلهای شما رو به من داد گفت هزینه شون پرداخت شده گوش کنید عالیه
ومن بعداز آشنایی باشما
1میلیون درجه عوض شدم وهمون اول احساسم گفت نه این اشتباهست تو باید حذف کنی وخودت بخری
وباکلی نجوای ذهنی روبه رو شدم
اما غلبه کردم وحذفشون کردم
وموضوعاتی که بعدش حسرتش رو خوردم
یکیش یادگیر زبان که بخاطر اینکه درذهنم بزرگش کردم نرفتم دنبالش
ویکی رزمی وقهرمانی
با اینکه مهارت خوبی داشتم وحتی تا قهرمانی کشور هم پیش رفتم
اما توذهنم سختش کردم
پیش خودم گفتم که من دوس ندارم
بخاطر یه ورزش هفته 3بار دریک زمان مشخصی یه جا باشم وتمرین کنم دوسدارم آزاد باشم
وفکر میکنم تنها دلیل ادامه ندادنم به صورت حرفه ای این بود که ورزش رزمی رو دوس داشتم اما عاشق واقعی نیستم
وباتهیه روانشناسی ثروت2 فهمیدم که عشق واقعی من ترانه خوندن ونوشتن هست
درصورتی که قبل از خدمت سربازی هم 3تاآهنگ خیلی خوب خوندم وبدلیل عدم اعتماد به نفس وخنده بعضی از افراد ضعیف ادامه ندادم
که میخوام با قدرت کل سالهایی رو که حرکت نکردم رو جبران کنم
واز15/7/1400تعهد دادم واز اون به بعد هم ترانه های بسیار زیبایی نوشتم وهم اینکه بیشتر با مفهومش آشنا شدم وبه همین شکل دارم مهارتم رو میبرم بالا تا نتیجه اصلی که در ذهنم رقم خورده وباور کردم که به آسونی رقم میخوره رو احساس کنم
استادوخانوم شایسته عزیز انشاالله با نتایجی که در عشق خودم میگیرم ازکار کارمندی خلاص میشم ومیام تودل طبیعت امریکا
خیلی ممنونم ازتون بابت این فایل بی نظیر
سلام
پلن خداوند رو در زندگیم دیدم با گوش دادن به این فایل
الان حس میکنم تمام کارایی که در گذشته من و تمام اعضای خانوادم در زندگی خودشون حتی انجام دادن برای این بود که من اینجایی باشم که الان هستم
امروز نجواها داشتن اذیتم میکردن خیلی اذیت میکردن دوس داشتم اینده رو ببینم دوس داشتم قدم های بعدی بهم گفته بشه دوس داشتم ببینم که راحت به اهدافم میرسم ولی من فقط یه قدم بعد رو میدیدم و شیطان همش میگفت اینده اوضاع سخت میشه میگفت اشتباه کردی به حرف عباس منش گوش دادی. کارمندی با حقوق عالی، ساعت کاری کم، بیمه تامین اجتماعی، و امنیت شغلی تو ول کردی و مهاجرت کردی ،زمین تو فروختی مغازه زدی، ساعت کاری تو دوبرابر کردی استرس و مسئولیتت رو زیاد کردی به چی رسیدی تو این ۱۰ ماه؟
مدام داشت میگفت و میگفت و میگفت .. منم فایل ۱۲ قدم رو گذاشته بودم گوش میدادم اونم هی میگفت
راستش یکم خسته شده بودم دیدم بعضی حرفاش راسته به نظر منطقی می اومد
اما دوستان خداوند هرگز بنده های خوبشو که ایمان دارن و در دل ترسهاشون حرکت میکنن رو تنها نمیزاره🥺
خداوند هرگز کسانی که راه ابراهیم رو میرن، بدون هدایت رها نمیکنه
خداوند پاسخ میده و وارد سایت شدم و این فایل رو دیدم که انگار کمک خداوند بود فقط برای من..
ما کلام الله رو بالا میبریم و کلام شیطان رو پست میکنیم
و به قول استاد هرچی بیشتر رو خودت کار کنی کلام خدا واضح تره برات و این فایل در واقع جواب رفتار های درست گذشته من بود که از سمت الله برای کمک به من اومد و کسانی که از هدایت الله پیروی کنند نه ترسی دارن و نه غمی
خدایا بی نهایت ازتو ممنونم .. فقط خودم و تو میدونیم که چقد تو زندگی هوامو داشتی اما من باز یادم رفت تورو و حمایت تورو
شیطان از بذر نا امیدی که درونم کاشته محافظت میکنه هر روز ابیاریش میکنه هر لحظه مراقبش هست اصلا قسم خورده، کارش همینه، شیطان وعده فقر و فحشا میده، اما خداوند قربونش برم وعده ثروت و فزونی میده
دوستان میدونم سخته برا همه سخته برا استاد هم سخت بوده.. این که میاد میگه من همه چیو راحت بدست اوردم دلیلش اینه که معما چو حل گشت اسان شود.
این چلنج که این روزا من و امسال من با درون خودمون داریم رو استاد هم داشت ازش عبور کرد ،
همه اونایی که رفتن بالا این صداها تو سرشون بوده اصلا موفقیت همینش حال میده که با وجود اینکه بخش زیادی از وجودت نمیخواد که انجامش بدی اما تو انجامش بدی، اگه راحت بود که الان ۸میلیارد بیلیونر داشتیم تو جهان
سخته چون مغز انسان دوست داره از انسان محافظت کنه مغز طبق سیستم خودش برای بقا تلاش میکنه ولی موفقیت، پیشرفت، حرکت کردن در دل ناشناخته ها، و بر خلاف عموم جامعه رفتار کردن برای مغز مخالف بقا حساب میشه، برا همین همراهی نمیکنه، اما وقتی نتایج بیاد، اما وقتی الگو ببینه، که اونم سختی کشیده اما بعد از سختی به آسونی رسیده، اونوقته که همراهی میکنه و وقتی این اسب چموش رام بشه سواری خوبی میده ،
مهم اینه که ما تا رام کردن این اسب صبور باشیم و وعده خدارو باور کنیم و تکامل رو یادمون باشه این حرفارو دارم به خودم میگم
صالح؛ بعضی روزا شاید اوضاع یکم قاراشمیش بشه تو اما ادامه بده تو پوست کلفت باش بلاخره خدا یه دری باز میکنه 🤲
خداوکیلی اگه با خودمون صادق باشیم میبینیم خیلی هم سخت نیس، فقط چون سالها یه جور دیگه فکر کردیم و رفتار کردیم امروز یه جور دیگه میخوایم عمل کنیم یکم سخته ،
اما اگه ازین دیوار عبور کنیم اونطرف دیوار زیبایی ها ثروت ها و همه چیزای خوب منتظر ماست، اونوقت میبینیم استاد راست میگفت راحت بود
همه ما انسانها وقتی جنین بودیم هیچ مقاومتی نداشتیم چون ذهن نداشتیم و چون تسلیم بودیم جهان به آسانی مارو از یک تک سلولی در رحم مادر در عرض ۹ ماه با قانون تساعد تبدیل کرد به یک انسان کامل با تمام پیچیدگی هاش
.همه مقاومت ها از زمانی شروع شد که ذهن به ما اضافه شد
امروز هم خاسته های ما به اسانی بر اورده میشه اگر ذهن خاموش باشه و هی نپرسه اخه چه جوری؟ یا اگه پرسید ما یادمون باشه که بهش بگیم من چمیدونم چجوری!
مگه وقتی من جنین بودم میدونستم چجوری قراره قلب یا چشمم درست تشکیل بشه !
همون جوری که خدا یادش نرفته تمام اعضای بدن من رو با دقت بی نظیر شکل بده بقیه کار هارو هم میتونه فقط باید از سر راه خدا برم کنار
یه داستان فانی خونده بودم چند سال پیش خیلی باحال بود برام..
میگفت داشتم با دنیا فوتبال بازی میکردم و همیشه از دنیا عقب بودم
اما خدا تو تیم من بود، همیشه وقتی تک روی میکردم از دنیا گل میخوردم
هر وقت با خدا پاس کاری میکردم نتیجه عوض میشد
به خدا گفتم خدایا چجوری آخه انقد بازیت خوبه ؟
گفت تو فقط پاس بده به من…
صالح جان
تک تک کلماتی که گفتی رو خدا توی قلبت گذاشته و نوشتی
چون دقیقا شرایط ذهنی الان من رو بازگو کردی، دقیق دقیق و من از چند ساعت پیش تا الان داشتم با ذهن نجواگر دست و پنجه نرم میکردم، اون داشت نق میزد و منفیبافی میکرد و من فایل گوش میکردم، کامنت بچهها رو میخوندم، کامنت مینویشتم و میخواستم که من پیروز این جدال باشم، و جوری که شما مکالمه ذهنیتون رو نوشتید هدایت خداوند بود که ازش خواستم من رو آسان کنه برای آسانیها و منو همیشه اجابت کرده
دید من دارم تلاشم رو میکنم و گفت بیا این کامنت رو بخون و فرمانده افکارت باش.
ممنونم از شما که به الهامی که به قلبتون شده بود عمل کردید و نوشتید و سپاسگزار خداوندم هستم که از هزاران طریق و هزاران بنده من رو به آگاهی و هدایت مورد نیازم میرسونه.
سلام به شیرین مرسی از تو
اره دقیقا حرفا حرف های من نبود الان که پاسخ تورو خوندم رفتم کامنتم رو خوندم دیدم من از کجا این حرفارو اوردم😇
استاد راست میگه میگه خودش میاد به من گفته میشه
دیروز خیلی نجوا داشتم امروز اما خدارو شکر عالی ام یعنی همون دیروز که اومدم تو سایت دستمو به نشانه تسلیم در برابر خداوند بالا بردم و گفتم خدایا من نمیدونم تو میدونی
بعدش حالم ۱۸۰ درجه بهتر اصلا بعد از اون کامنت اتفاق های خ بی که تو ستاره قطبی نوشته بودم رخ داد
دیروز انقد کارهام اسون و همون طوری که دوس داشتم پیش رفت که اصلا باورم نمیشد بیدارم میگفتم خدایا چجوری اخه!!!
خداوند پاسخ میده به ما شیرین
خداوند تو هرمسیری که ما اگاهانه میریم توش مارو تو اون مسیر هدایت میکنه میدونی تو ذهنم مساله هدایت یه مساله پیچیده ایی بود مقاومت داشتم میگفتم اخه به منم وحی میشه یعنی اگه وحی نبود و صدای شیطان بود چی از کجا تشخیص بدم
همون روز یه فایل دیدم از استاد جوابم رو گرفتم
استاد میگه بابا مساله خیلی سادس تو هرجا بری به هرچی توجه کنی رو هرچی تمرکز بزاری از همونا بیشتر برات میاد این هدایته چه بدی چه خوبی برا سیستم فرق نمیکنه تو انتخاب میکنی که چی دریافت کنی اگه کار درست رو انجام میدی تو مسیر درست با احساس درست هرچی میاد تو ذهنت اون هدایت الله هست
و اگه کار اشتباه انجام میدی تو مسیر اشتباه و با احساس بد اون هم هدایت الله هست چون الله همه چیز رو به انتخاب خودت گذاشته که تو کدوم مسیر ازش کمک بخوای به قول استاد فرمون دست توعه
داره موضوع هدایت برام جا می افته با نوشتن افکارم و ایده های جدید دارم به خودم کمک میکنم قصد یاد دادن چیزی به کسی ندارم همیشه شاگرد استادم
دیشب حرفای استاد رو گوش میدادم میگفتم خدایا این دیگه چه عجوبه اییه بعد به فکرم رسید دیدم بابا عباس منش یه درخواستی از جهان داشته رو درخاستش مونده با عشق بهش گفته شده هر کی همین راه رو بره بهش گفته میشه خدارو شکر که با استاد اشنا شدم و این مسائل رو فهمیدم
درود و اردات خدمت استاد عباسمنش و مریم بانو💕
عرض ادب می کنم خدمت هم فرکانسی های عزیز و دوستان ارزشمندم💕
🙏 بی نهایت شاکر رب عالمین هستم که امروز نیز مرا در مسیر هدایتم ، هم مسیر با شما نمود ، تا هدایتی را که لازم داشتم و دارم از این فایل دریافت کنم.
من از دوران نوجونی دوست داشتم راهها ، مسیر و روشهائی که فکر می کردم برای رسیدن به موفقیت ، ثروت و خوشبختی درسته ، رو به دیگرون توصیه کنم ، با توج به سن و سالم و عدم تجربه کافی ، بدون اینکه حتی خیلی از اون مسیرها رو خودمم امتحان کرده باشم ، رو حساب مطالبی که میخوندم ، یا نوارها و سخنرانی هائی که گوش میدادم و یا بر اساس برداشتم از این موارد ، این پیشنهادات خام و انجام نشده رو به کسائی که دوستشون داشتم میکردم ، البیته به دلیل مهارت کلامی با اون سن و سال کم هم ، کلام تاثیر گذاری داشتم و با همین تجربه ها کم کم یه باور برام ساخته شده بود ، که میتونم منجی زندگی دیگرون باشم و بدتر از اون ، این باور نا درست که من توانائی تغییر زندگی دیگرون رو دارم .
یه کار دیگه ای که میکردم این بود که سعی میکردم همیشه ازپیرمردها و پیر زنهای فامیل ، غریبه و کلا افراد مسن و سن و سال دار ، رمز و رازهای زندگیشون رو میپرسیدم و اونا رو برای خودم تو یه دفتر مینوشتم ، خوبی این کار این بود که کلی تجربه پیدا میکردم و تو صحبت هام و نصیحتهای که به دیگرون میکردم ، کلی از اون دفترم گرته برداری میکردم ، بطوریکه وقتی برای افراد بزرگتر از خودم و حتی میانسالان اون دوره ، خوشبختی ، مسیر صحیح زندگی و … رو تشریح میکردم ، واقعا تحت تاثیر قرار میگرفتن و میگفتند تو خیلی بیشتر از سن خودت میدونی ، ولی بدی اینکار این بود که اون موقع فیلتری بین اون تجربه ها نمیزاشتم ، فیلتر مهم “نتایج ” ، من صرف نظر از اینکه اون فرد مسن آیا خودش بر اساس این صحبت ها ، خوشبخت ، ثروتمند ، سلامت و .. هست ، فقط طوطی وار صحبت های اونا رو با مهارت کلامی ، به عنوان راه حل موفقیت برای دیگرون تجویز میکردم ، خلاصه شده بودم عالم بی عمل .
این طریق ادامه داشت تا چندین سال قبل که حتی بعد اون اوایل ازدواجم هم ، تو همه مجالس و دور هم نشین ها ، انواع و اقسام نسخه های موفقیت و کسب ثروت ، روشهای صحیح تربیت فرزندان و فرمول خودشناسی ، بهترین روشهای مهاجرت کاری و تحصیلی و …و حتی بهترین روش پخت فلان غذا و بهترین محل ها برای تعطیلات و …رو برای دیگرون تشریح و تجویز میکردم ، اونقدر در آسون نشون دادن مسیرها ، روشها و راهها مهارت پیدا کرده بودم که نگو و نپرس ، چند تا از دوستان و نزدیکانم رو راهی کشورهای درجه یک کردم ، چند نفر رو به مسیر موفقیت در کسب و کار ، ورزش و تجارت راهی کردو و …. واین موارد ادامه داشت تا کم کم متوجه شدم یه جای کار میلنگه و به قول حضرت مولانا:
ما درین انبار گندم میکنیم
گندم جمع آمده گم می کنیم
می نیندیشیم آخر ما بهوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
پس چرا من خودم هنوز تو ایرانم و از کسی که به قول خودش من باعث مهاجرتش شدم ، در خواست نشون دادن راه و کمک تو مهاجرت به همون کشور رو میکنم ، چرا از دوستی که به قول خودش راه جارت و زندگی تو اون کشور رو من بهش گفتم ، دارم در خواست یه کار تو شرکتش برای رفتن به اون کشور رو میکنم .
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
✍ سالها قبل متوجه شدم که اون کارها به خاطر جلب توجه و ساختن ماسک به عنوان یه آدم موفق و کامل بودن و به خاطر اینها بود که من واعظ بی عمل شده بودم .
استاد عزیز گوش مالیهای روزگار باعث شد تا متوجه سوراخ موش باورهام بشم و با نور هدایت خدا تلاش میکنم تا خلا جلب توجهم رو با تلاش در افزایش عزت نفس برطرف کنم و 🙏 از خدای بی منتها برای این هدایت بی نهایت متشکرم.
باور بیشتر پیدا کردم به این جمله طلائی که از تو حرکت از خدا برکت ، چون هر قدمی که برای افزایش اعتماد به نفس و ساختن پایه های عزت نفسم بر میدارم ، خدامن رو کیلومترها در راه صحیح و درست به پیش میبره و بخشش خدا نهایتی نداره
✍ همچنین این مهم رو فهمیدم که چرا من اون مسیری رو که به عنوان راه موفقیت برای دیگرون معرفی میکنم ، خودم نمیرفتم ؟ و به قولی ” تو که بیل زنی پس چرا باغچه خودت انقدر خشک و بی محصوله” .
من فهمیدم به این دلیل خودم اون راههای کسب موفقیت ، ثروت و .. رو انجام نمویدم ، چون تو ذهنم فکرمیکردم که من شایسته اون موفقیت یا اون ثروت نیستم.
استاد خوبم “شما عزیز دل خداوندی ” چون من با بهر گیری از آموزه های شما شروع به اصلاح مسیرم برای این پاشنه آشیلم کردم ، بارو کنید که با تلاش برای ساختن و متبلور کردن شاه باورهای کلیدی لیاقت ، چه دستاوردهای بزرگی رو که تو زندگیم تجربه کردم و هر روز شگفتانه های عظیمتر و زیباتری رو تو زندگیم تجربه میکنم.
🙏 از خداوند قادر بی نهایت متشکرم که شما دو عزیز رو مثل دو بال قوی برای پرواز در مسیر آرامش و کسب موفقیت به من عطا فرمود.
🙏 از خداوند بخشنده بابت دوستان خوبم در این سایت متشکرم که با انعکاس انوار هدایت الهی خودشون در بخش نظرات ، به من کمک میکنند که تجربه های دیده نشده ای از آرامش الهی در پرتوی دانائی رو تجربه کنم.
🙏 دلی شاد ، تنی سالم و ثروتی بی منتهای برای یکایک شما خوبان از قادر عالمین خواستارم .
به نام خداوند بخشاینده مهربان
ودرود وسلام براستاد عزیزم ومریم جان گلم. که با دیدن شما روزم عالی تر میشود
استاد عجب. فایل آموزنده و تأثیرگذاری بود برایم چقدر حرف ها میشود از این فایل نوشت
چقدرتجربه ها دارم از زمانی که قدم برداشتن برای هدفم سخت کردم درذهنم و هیچ حرکتی هم انجام ندادم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد
وچقدر زمانی که قدم برداشتم و قدم های بعدی را خدا هدایتم کرد و برداشت برایم وکارها آسان تر وراحت ترپبش رفت
مثال از زمانی که چندین سال پیش رفتم دنبال کلاس حسابداری و مقدماتی را طی کردم و ها کردم به راحتی و هیچ اتفاقی نیفتاد
زمانی که باجدیت دبیرستان را گذراندم و تلاش کردم نمره های عالی بگیرم واقعا هم با معدل ۱۹قبول شدم وبقیه دوستانم میگفتند نمیشه هم درس دبیرستان را خواند هم برای کنکور خواند ولی من تونستم هم پیش دانشگاهی معدل عالی بگیرم هم برای کنکور بخونم چون به قول استاد آسان کرده بودم در ذهنم که میشه وشد
زمانی شروع کردم نان وبرنج وچربی وقند را کنار بگذارم وخام گیاه خوار شدن نزدیک به ۳۰ کیلو کم کردم با اینکه اینقدر مخالف داشتم ومیگفتند نمیشه ولی من درذهنم راحت کردم که میشه وقدم برداشتم و مسیر را باعشق گذراندم باورم نمیشد بعد ازیک ماه اینقدر راحت تر شده بود برایم که میشه با میوه و سبزیجات زندگی کرد چقدر نتایج عالی گرفتم پشت سرهم از نظر روحی ذهنی سلامتی و هزاران نتیجه که این جایزه قدم برداشتم ودردل ترس ها رفتم بود
انگار وقتی یک قدم برمیداری تو ایمانت را نشان میدهی وخدا وجهان هستی هم میبینند که تومصمم هستی و بقیه قدم ها را آسان ترمیکنند برایت انگار خدا کارهایش را ول میکند وفقط دنبال کارهای او میآید و همه چیز روان وراحت ترپبش میرود
یک مثال دیگه زمانی که دنبال پروانه کسب رفتم ودوتا پروانه کسب گرفتم وقدم برداشتم و انجام شد واین قدم برداشتن باعث شد که پروانه کسب تولیدی ام را بگیرم
استاد جان الان که فکر میکنم خیلی راحت انجام شد
یعنی اول برای پروانه تولیدی ام به کسی که دراین کار آگاهی داشت هزینه دادم ولی بعد احساس کردم خودم باید باانرژی بروم دنبال کار وبااینکه تجربه ای نداشتم که چکار باید بکنم ولی قدم را برداشتم ورفتم وخدامیداند که وقتی وارد ساختمان مربوط به مجوز تولیدی ام بود از طبق پایین که رفتم وصحبت کردم ازشغلم وراحت مجوز را امضا کرد بعد که قسمت وطبقه دوم بود که مربوط به مدیر بالاتر بود خود اون طرف که امضا کرد برایم آمد وبرای مدیر توضیح داد و مدیر هم راحت امضا کردخداشاهده فقط من با خدا صحبت میکردم و میگفتم خدایا من نمیدونم چطور ازشغلم توضیح بدم که متوجه بشه مدیر خدایا تو هدایت کن وکمکم کن که یه دفعه خود اون طرف اومد و توضیح داد برای مدیر وامضا کرد بدون اینکه من یک کلمه صحبت کنم ولی طبقه بالاتر وامضا وامضا وله راحتی مجوز انجام شدم وامدم بیرون
بله استاد حرف های شما را باید با طلا نوشت چون خیلی ارزشمند است پدرش ها دارد که باید با پست وگوشتم آمیخته کنم که آره سمیه تو هرچقدر قدم برداری موفق میشوی اینکه بشینم وبگم درست میشه نمیشه
خدا همه جا هدایتم میکرد ومن خواب بودم تا اینکه با سایت شما آشنا شدم وبیدارشدم
یه جای دیگه که باید بگم خیلی جالب بود برام وقتی مجوز تولیدی را گرفتم که هدایت خدا به این مسیر بودکه با گوش دادن به حرف های شما به این شغل هدایت شدم تولید کردن بود که زمانی که باعشق تولید میکردم شاید بعضی شب ها دیر میخوابیدم وابسته بندی میکردم و بقیه خواب بودند ولی من انرژی عجیبی داشتم وصبح که بلند میشدم میدیدم بسته بندی کردم و تمام کردم کارم را از خدا تشکر میکردم وازخودم هم راضی بودم
نتایج این قدم برداشتن درشغلم ازهمه نظر عالی بود برایم مالی ذهنی معنوی روابط و متوجه شدم خیلی توانایی دارم
یعنی قدرت و توانایی هایم را که خدا در وجود همه ما گذاشته دیدم وباورکردم خودم را وخدایم را بعد ایده ها آمد ومیاید به دنبال آن قدم های کوچک ولی پی درپی که آن قدم ها منجر به برداشتن قدم های بزرگتر شد و میشه الان گروه که قدم بعدی ام بود راه انداختم ومحصولاتم را میگذارم
سمیه که یک زمانی خودش را باور نداشت عزت نفس و اعتماد به نفس نداشت ولی چند سالی که با صحبت های شما و با سایت که خدا دوستم داشت وهدایتم کرد اشنا کردم مرا دوره عالی قانون افرینش را خریدم که این قدم واقعا قدم بزرگی بود برایم که دوره خریدم و گفتم میخواهم بهترباشم و۸ماه است که خداراشکر روی دوره کارمیکنم ودوره ثروت دو را هم تهیه کردم بعد قانون آفرینش ونتایج عالی پشت سرهم اتفاق میافتد چون من قدم اول را برداشتم وخدا قدم های بعدی را
سپاس ازاستاد جان ومریم جونم وازخدایهترین ها را میخواهم برایتان
سلام میکنم به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته ی گرامی و همه ی اعضای خانواده ی دومم ( حتی شاید خانواده ی اولم :)) ) در سایت
مثل همیشه قدردانتون هستم استاد بابت به اشتراک گذاری این آگاهی ها
من هردو حالت رو با یه مثال میخوام توضیح بدم :)
در مورد پیدا کردن شغل هیچ وقت فکر نمیکردم که مشکلی هست و 12 سال پیش زمانیکه هنوز دانشجو بودم به راحتی هدایت شدم به شغل های خوب و کار کردن با شرکت های بین المللی و همین الان هم در یک شرکت برند یک در ایران با یک سمت عالی کار میکنم و به لطف خدا عزت و احترام عالی در کارم و بین همکارام دارم و همیشه در طی این مسیر بدون اینکه من درخواست بدم و بگم پیشنهاد ارتقا کاری بهم داده شده و رشد کردم .
دقیقا یادمه از همون اول مسیر وقتی هنوز دانشجو بودم هم کلاسی هام در دانشگاه میگفتن بازار کار خرابه و کار نیست من اصلا نمیفهمیدم چی میگن و هیچ وقت این رو باور نداشتم و خداروشکر نتیجه ش رو طی این سال ها دیدم در حالیکه تا سالیان سال همون همکلاسی ها و دوستام کار مناسبی پیدا نکرده بودن .
فقط از یک سال پیش برای رفتن به سمت بالاتر و رشد بیشتر ذهنم شروع کرد به این صحبت که تا اینجا دیگه بسه و بیشتر دیگه نمیتونی و مسئولیتت خیلی زیاد میشه از کار و زندگی میفتی و …. و میدیدم که همکارای دیگه م چقدر راحت دارن اون جایگاه رو میگیرن و به رشدشون ادامه میدن اما من چون از یه جایی به بعد کار رو برای خودم سخت کردم متوقف شدم و گره افتاد تو کارم مثلا مدیرای بالاتر عوض میشدن و یا سخت گیر تر میشدن .
خداروشکر با شروع کار در دوره کشف قوانین این ترمز رو شناسایی کردم و دارم برای خودم رشد بیشتر رو منطقی میکنم و همچنین رو احساس لیاقتم هم کار میکنم که ادامه ی مسیر رو هم به همین شکل و با امید به خدا و هدایت خودش پیش برم :)
در پناه خدا باشیم همگی :)
بنام خدای مهربان
سلام به استاد گرامی و مریم بانوی شایسته و مهربان و دوستان نازنین
روز و روزگارتون بخیر و شادی
چه کارهایی رو که در نظر خیلیها سخت بوده تو ذهن خودم آسون کردم که منجر به اقدام و حرکت شده
یه مورد اقدام برای یاد گرفتن رانندگی بود که بخصوص برای خانمها انگار کار سختتری بنظر میاد و بعضی خانمها رو می بینیم که تا سن میانسالی و شاید هم بالاتر رسیدن ولی هنوز جرأت اقدام پیدا نکردن، دقیقاً بخاطر اینکه در ذهن خودشون این کارو سخت دونستن
یه مورد دیگه اینکه چند بار بدون حضور همسرم مسافرت خارجی رفتم که قبل از اون همیشه مدیریت سفر و هندل کردن خرج و مخارج بعهده ایشون بود و من فقط همراهیش می کردم، حالا درسته که در بیشتر سفرها یکی از دخترام، یا یه دختر و نوه ام با من همراه بودن ولی مدیریت سفر با من بود
مورد دیگه یاد گرفتن دوچرخه سواری بود که در سنی که از نظر دیگران دیگه سن مناسبش نبود و خیلی سخت بود ولی تو ذهن من آسون بود می دونستم اگر اقدام کنم بزودی یادش می گیرم
وقتی هم یاد گرفتم خب در حد مبتدی بودم حرفه ای نبودم که، البته خواسته من هم این بود که در حد معمولی یه وقت بخوام دوچرخه سواری کنم بتونم این کارو انجام بدم
سال گذشته که مسافرتی به امریکا داشتم و با دخترم سمیه و همسر و دخترش و چند تا از دوستاشون رفتیم دیدن جزیره مکینا آیلند که هیچ ماشینی توش وجود نداشت و قرار شد دور جزیره رو با دوچرخه بریم و چند مدل دوچرخه بود یه مدل بود که یه صندلی اضافه پشت صندلی اصلی داشت و خودت دوچرخه رو حرکت نمیدادی یه مدلش هم سه چرخه بود،
و من با اینکه دوسال حد اقل از یاد گرفتنم گذشته بود و آنچنان تمرینی هم بعد از اون نداشتم و یه کوچولو هم ترس داشتم که نتونم پا به پای همراهانم که خیلی وقته دوچرخه سواری رو بلد هستن برم ولی با خودم گفتم خدا کمک می کنه انجامش میدم
و وقتی هم شروع کردم قدم به قدم راحتتر شد برام…
و خدا رو شکر که اقدام کردم اینقدر لذت بردم که هنوز مزه شیرینش رو احساس می کنم
یه مورد دیگه هم ادامه تحصیلم بعد از ازدواج و بعد از 17 سال ترک تحصیل بود با داشتن چند فرزند سال آخر دبیرستان رو خوندم و دیپلم گرفتم
ولی خب بعضی چیزها تو ذهنم سخت و پیچیده است مثل زود تصمیم گیری کردن و یا سریع کار کردن دارم روش کار می کنم و باید خیلی کار کنم تا اصلاحش کنم
کامنت نوشتن هم تو ذهنم سخته ولی خدا رو شکر پشت گوش ننداختم و این روزا دارم سعی می کنم کمالگرایی رو کنار بزارم و آسونتر بگیرم به خودم و بیشتر کامنت بزارم
خدا رو شکر که من هم آموزه های استاد رو گوش ندادم فقط، بسیاری از اونها رو در عمل اجرا کردم و زندگیم قشنگ تر شده و از خداوند مهربان هدایت می خوام که این مسیر زیبا رو جدیتر ادامه بدم
خدا رو شکر که این فایل ارزشمند رو رزق امروزم قرار داد
سپاسگزارم از دو استاد عزیزم
و همه دوستانِ جان
دوستون دارم خیلی زیاد
در پناه خدا شاد و سلامت و خوشبخت و پر از حال خوب باشید
سلام به فاطمه جانم
امیدوارم هر کجا هستید شادوموفق باشید….
چقدر کامنتتون رو دوست داشتم ،بلا شُدیا ….ای جونم بله شاگرد چنین استادی باید هم این همه جسارت،شهامت، اعتماد به نفس و کلی نقاط مثبت داشته باشد با همین فرمون برو جلو دمتون گرم هزاران آفرین به سفرهای عالی، رانندگی،دوچرخه سواری ،دیپلم گرفتن وااای عالیه عالی واقعا تبریک عرض میکنم به این همه موفقیت هاتون عزیزجان،عاشقتونم.
در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید…
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
سلام مریم جانم
ممنونم عزیزم نمیدونی چقدر این نقطه آبی که ازت دریافت کردم بمن چسبید!
امروز یه مقدار کار بیشتری تو آشپزخونه داشتم با آلبالوهای باغچه شربت و مربا درست کردم و یکی دوتا کار دیگه و بعد که یه تایم استراحت به خودم و طبق معمول به سایت سر زدم دیدم به! نقطه پر برکت آبی دارم! اونم از کی؟ از مریم جان مهدوی فر (سردسته بلاها!!! البته به معنی شاگرد زرنگ) کامنتت رو خوندم و حسابی خستگیم در رفت
آره دیگه عزیزم وقتی الگوهای تحسین برانگیزی مثل شما دارم که اینقدر خوب رو خودت کار کردی منم از شما یاد می گیرم و کم کم بلا میشم!
خیلی خیلی ازت ممنونم
خیلی دوست دارم
خیلی تحسینت می کنم
خدا رو بینهایت سپاسگزارم که دوستانی مانند شما دارم
هر چی آرزوی خوبه برای شما آرزو دارم
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به الگو و استاد عزیزم و سلام به دوستان عزیزم
من میخام مثال هایی بزنم که توی ذهن من ساده و شدنی شد و قبلش شاید نبود که با تغییر منطق هام و دیدن الگوها و البته آیات قران توی ذهنم شدنی شد و انجامش دادم به لطف قوانین و نتیجه گرفتم
یکیش بحث مهاجرت و هجرت کردن بود که من میخواستم مهاجرت کنم و ایمان داشتم که با توجه به الگوها و قران که این ایده مهاجرت برای من پر از خیر و برکت خواهد بود اگر که من انجامش بدم و خب زمانی که این ایده رو با خانواده مطرح کردم خیلی مخالفت کردند که الان میخوای این کارو انجام بدی تو اونجا نه کاری داری نه خونه ای داری نه کسی رو اونجا داری مجا میخوای بری و ازین جور منطق های اشتباه و محدود و این ترس ها بلاخره با منم بود ولی من گفتم باید انجامش بدم چون باور دارم که این کار به رشد من و بهتر شدنم کمک میکنه و رفتم بلیط رو گرفتم و از شهر خودمون که شهر کوچک بود رفتم به یه کلان شهر و اونجا من هدایت شدم به یک هتل روز اولی که دقیقا رسیدم و تماس گرفتم با صاحب هتل گفت فردا بیا برای مصاحبه و رفتم و کار اوکی شد و هم بهم جای خواب دادن هم وعده غذایی و هر آنچه که برای شروع لازم داشتم خداوند برام جور کرد و الان حدود 10 ماه میگذره و دارم با لذت زندگی ام رو میکنم و اون انجام به ایده باعث با ایمان تر شدنم شد و من بعد اون اتفاق هدایت شدم به دیگر ایده هایی که الان کلا در سفر هستم و تا الان به 5 تا شهر دیگه هم هجرت کردم و دارم میگردم میبینم و در مسیر خواسته هام قدم برمیدارم و هدایت میشوم و بسیار راضی هستم و میدونم که هر چقدر ببیشتر این مسیر رو ادامه بدم بیشتر میتونم دریافت کنم و لذت ببرم خدا رو صد هزار مرتبه شکر
و مثال دیگش مثال دوره قانون سلامتی هست که من میخواستم شرایط انرژی بدنم بیشتر شود فرم بدنم زیبا تر شود و سلامت تر شوم دیسک کمرم خوب شود و هر بهایی هم که لازم بود حاضر بودم براش با عشق پرداخت کنم و به دوره قانون سلامتی هدایت شدم و خریدمش و شروع کردم به زنذگی به سبک دوره قانون سلامتی و خب زمانی دیگران دوستان و خانواده فهمیدن که من جور دیگه ای دارم تغذیه میکنم و موارد دیگه گفتن اوه چقدر سخته نمیشه مگه میشه این مسیر درست نیست بیشتر بخور نون بخور فلان ازین داستانا ولی الان که نزدیک 4 ماه از شروع دوره میگذره من به رویایی ترین فرم بدنی رسیدم من به سطح بالایی از انرژی رسیدم من در طول 24 ساعت فقط بین 5 تا6 ساعت میخابم و صبح ها ساعت 5 چشام خود به خود باز میشه انرژی به مراتب بالاتری دارم از قبلم دیسک کمرم 95 درصد بهتر شده و شایدم کاملا خوب شده و روزانه بین 1 الی 2 ساعت من تحرک ورزشی دارم و بی نهایت نعمت و ثروت دیگه که وارد ظرف وجودم شده به لطف الله مهربان و خیلی راضی هستم و با ایمان و قدرت هم با هدایت الله این مسیر لذت بخش رو ادامه خواهم داد
بسیار سپاسگزارم الکو و استاد عزیزم بخاطر این آگاهی ها و منطق های درست که ما اگر با منطق های درست و باورهای درست حرکت کنیم لاجرم در ها باز میشوند و پاداش های بی نهایت دریافت میکنیم قدم به قدم خدا رو صد ها هزاربار شکر
سلام استاد جان و مریم عزیزتر از جان
همه ی ما در زندگی مون مثال فراوان داریم برای موضوع این فایل ، اینکه وقتی کاری را آسان و ممکن دیدیم، دنیا هم بهمون گفت: درست فکر میکنی، کارها خیلی آسان و ممکن هست. اما من میخوام از موردی حرف بزنم که نزدیک به شش هفت ماه پیش بهم الهام شد و من گفتم حتما راحته.
واقعیتش از اول نگفتم راحته، و مثل همیشه دنبال فرار از انجامش بودم ولی رنج عدم تولید ارزش اینقدر در ذهنم زیاد بود که پاشنه ی کفش را کشیدم و دست به کار شدم.
ماجرا از جایی شروع شد که من به دلیل باورهای ذهنی ام از کارمندی بنده های خدا بیرون اومدم و کارمند خدا شدم. در واقع چون تو ذهنم این بود که باید کارمند جایی باشم، برای آرامش ذهنم، وقتی که از آخرین شرکتی که کار میکردم بیرون اومدم، به ذهنم میگفتم من کارمند خدا هستم که ذهنم آرامش بیشتری داشته باشد و حس بیکاری نداشته باشد. البته اینم بگم اینکه کارمند خدا شده بودم به معنای بیکاری نبود، بلکه با استفاده از توانایی هام پول میساختم اما خب دیگر دنیای کار برای دیگران نبود. مشتری ها مستقیم منو پیدا میکردم با هدایت خدا و من هم کارشون را انجام میدادم و کارمزد دریافت میکردم، یا همانطور که قبلاً گفتم در ازای ساعتی ده لیر به بچه های ساختمانمون انگلیسی درس میدادم. اینطوری بود که خودمو کارمند خدا نامیده بودم.
بعد از یه مدتی دیدم من نیاز به یک منبع بزرگتر و مستدام تری برای درآمد هستم. باید بتونم استاندارهای زندگی ام را پوشش بدم. ایده اومد که بهار تو مهد کودک ها درس زبان انگلیسی بده. و اینجا من گوشم را بستم را همه ی کلیشه ها، کلیشه های مثل:« نمیشه، الان نصف سال تحصیلی گذشته، تو خیلی ترکی نمیدونی و …» گفتم رنج این عدم تولید ارزش خیلی دردناکه و باید کاری بکنم.
حالا ایده تدریس تو مهدکودک را چطور اجرا کنم؟؟؟
قدم اول الهام شد: برو و تمام مهدکودک های اطراف خونه را حضوری ویزیت کن.
گاهی خجالت، گاهی ترس از نه شنیدن و پس زدن و گاهی سربالایی و سرپایینی های استانبول منصرفم میکرد و داشت سعی میکرد که راه را سخت نشون بده اما میخواستم که از لحاظ مالی پیشرفت کنم و اصلا چند ماه پیش، بحث زنده ماندن بود، بحث سر این بود که آیا توانایی کاور کردن صورتحسابها و نیازهای طبیعی ام وجود دارد؟ در نهایت کشش به ایجاد ارزش و ترس از پس زده شدن گفت : ده تا مهدکودک را ویزیت کن. باور کنید ده تا هم خیلی بود خیلی. گفتم باشه و راه افتادم. اولین مهد نزدیک خونه گفت لازم ندارند، دومی و سومی و هفتمی و دهمی هم همینطور، جالبه بعضی ها حتی حاضر به ملاقات حضوری نشدند، امااااااااا، تو این پیدا کردن مهدکودک ها مجبور بودم از گوگل مپ و نقشه استفاده کنم تا بتونم مهد کودک بعدی را پیدا کنم.
وقتی از گوگل مپ استفاده میکردم میدیدم که بعضی مهد کودک ها با آدرس سایت و شماره تماس تو نقشه هستند. بوووووووم. اینجا بود که قدم بعدی و راحت تر الهام شد: بهار، برو و با استفاده از سایتها و شماره ها ، رزومه ی تصویری ای که قراره درست کنی را، بفرست. دقت کردید یعنی تو خونه هم باید با استفاده از ویدیوهای کلاس هام، رزومه درست میکردم و هم باید تمام استانبول را سرچ میکردم و ایمیل میزدم. اوووووه چقدر راحت، چقدر مهد کودک را میتونم ویزیت کنم اونم از خونه، تازه جواب نه را نمیشنوم.
🤭🤭🤭
اونجا بود که، میخواستم، باور رزاقیت خدا را تقویت کرده بودم، حالا فقط کافی بود ایمانم را نشان بدم.
نشستم ویدیو را درست کردم و از طریق ایمیل و واتس آپ، ارسال کردم، اتفاق جالب بعدی وقتی رخ داد که میدیدم تو واتس پیغام من دیده شد ولی جوابی نیومد، هیچی و هیچی ، سکوت ، گفتم من سمت خودم را انجام دادم حالا مونده سمت خدا، نمیدونم چند ساعت گذشت که یکی پیغام داد، سراسیمه باز کردم و دیدم نوشته: ممنون از ویدیو ارسالی ولی ما احتیاج نداریم. یاد مصاحبه استاد و دوستان افتادم و گفتم: خدایا شکرت ، حداقل یکی جواب داد ولو اینکه لازم نداره، و خدا خودش میدونه که چند ساعت بعد یه ایمیل اومد که منو دعوت کردن برای مصاحبه ی حضوری.
رفتم مصاحبه و از اون موقع تا حالا دارم باهاشون کار میکنم. بعد از اون چند تای دیگه مهد ازم درخواست کردن و رفتم با اونها هم کار کردم.
اینو بگم که اون قدم و اون الهام الان منو به جایی کشانده که یکی از اتاق های خونه ام را کردم مهدکودک و کلاس درس زبان، هر کس ازم می پرسه کارت چیه؟ با افتخار میگم، مدرس زبان انگلیسی هستم و یا میگم به زودی مهد کودک خودم را تأسیس خواهم کرد. به امید و یاری خدا
همه اینها از یه ایده، غلبه بر ترس ها و آسون کردن قدم اول آغاز شد و خدا میدونه تا کجا بره، تازه جالب هست که اون روزها به شدت دنبال علاقه ام و رسالتم توی دنیا بودم. ولی تا قدم برنداشتم، تا کارهای مختلف را امتحان نکردم و به یه خودشناسی حدودی نرسیدم، نمیدونستم چی میخام.
استاد جان سپاس و سپاس و سپاس
الحق که
جانید و جانان