دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

436 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نوژا مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1251 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جون

    استاد عزیزم من یه دختر 15ساله بودم در شهرستان و سال 83تویی شهر ما کوردها اینجوری بود که اگه دختری بیرون از خونه می موند هزار تا انگ بهش می چسبوندن من هم چون 13سالگی شوهرم داده بودن و بعد از شش ماه مهر طلاق خورد تویی شناسنامه من و برگشتم خونه پدری و اینکه هیچکی گردن نگرفت منو و من اون وقت بود که گفتم کار میکنم حرفهای که هر روز بود پشت سرم بماند

    حرکت کردم دو سه روز تمام اداراه کار های اون مناطق رو رفتم و میگفتم فقط کار باشه تا اینکه یه روز خیلی هوا گرم بود ظلع آفتاب ️ تابستان وسط کوچه داشتم می اومدم بالا و همینجوری از خداوند کمک خواستم رسیدم خونه برادرم با من شروع کرد دعوا کردن که کجا بودی منم تا بخوام توضیح بدم سر منو کوبید تویی دیوار سیمانی حموم تویی حیاط و کلی از سر و صورتم خون رفت اونجا بود که گفتم خدایا من فقط تو رو دارم کمکم کن و حرکت کردم رفتم دوباره اداره کار همون اداره کاری که اولین بار رفتم و گفت اینجا اصلا برای سن تو کار نیست ولی این سری که رفتم گفتم هر کاری باشه انجام میدم گفت یه چیزی بگم گفتم چی

    گفت اینجا کار ندارم ولی یکی هست تویی تهران میری کار کنی

    منم گفتم تهران تا حالا نرفتم فقط شنیدم تهران پر گرگه

    اونم خندید و گفت خود دانی اینا هم هست هر جور راحتی خواستم که برگردم یه هو گفتم من جایی ندارم میرم خدا کمکم می‌کنه

    این بنده خدا زنگ زد به اون آقا و گفت که این دختره میاد اون بنده خدا گفت باشه فردا ساعت 9هماهنگ کن بیاد من ببینمش

    فردا رفتم و اون بنده خدا منو دید و گفت تو چقدر بچه ای گفتم ولی کار خونه میتونم انجام بدم گفت آماده ای بیایی تهران منم گفتم آره گفت چمدان نداری گفتم نه هیچی ندارم

    من با این بنده خدا اومدم تویی تهران حالا تویی دل من چه خبر بود اینجا بخوام بگم باید 3روز بنویسم

    ولی فقط این امیدوارم میکرد که خدا داره میبینه

    رسیدم تهران این بنده خدا برای من لباس خرید و یه گوشی دستم داد و گفت کارت اینه که تویی دفتر من چایی و شیرینی برای مهمانای من بیاری و چون جا نداری تویی همون دفتر بخوابی منم گفتم باشه چشم

    من صبح تا شب کار میکردم و شب اونجا روی کاناپه می‌خوابیدم تویی یه ساختمان چندین طبقه هر طبقه 6واحد چون ملک تویی سهروردی شمالی تجاری بود

    غروب که می شد همه میرفتن و همه درها و ورودی ها رو قفل میکردن و کل ساختمان بدون نگهبان خالی بود منم اونجا تک و تنها

    چند ماهی از این وضعیت گذشت استاد جان یک خانمی اومد و گفت اگه خواستی از اینجا بری بیا پیش من کار کن

    من بعد از دو یا سه هفته رفتم پیش این خانم و منو فرستاد یه خونه ای که بسیار زیبا و بزرگ و لاکچری و وظیفه من مواظبت از یه پسر بچه بود از صبح تا شب و شب هم اونجا بودم

    وقتی این بچه درس میخواند منم دوست داشتم بلند بلند باهاش درس بخونم و منم شروع کردم طرح جامعه برای سیکل خواندن

    و با معدل 18قبول شدم به دلایلی که پدر بچه تعطیلات تابستان نیرو نمی‌خواست رفتم پرستار یه پیرزن شدم و دوباره درس خوندیم دیپلم گرفتم حالا هیچکس از خانواده ام حتی نمی‌دون من مردم یا زنده براشون مهم هم نبود

    ولی من همینجوری حرکت میکردم و هر روز اوضاع بهتر میشد خونه کوچیکی که با حموم دستشویی آشپزخانه و پذیرایی 25متر بود گرفتم و اونجا زندگی میکردم

    ولی خیلی خوشحال بودم رفتم دوره بهیاری رو هم دیدم چون برای کارم واجب بود و اون باعث شد که برم تویی یه درمانگاه تویی قیطریه کار کنم و چقدر احساس خوبی داشتم درسم رو هم می‌خوندم دانشگاه رفتم و فوق دیپلم گرفتم استاد جان این داستان من هزار ورق میخواد

    در کل قدم به قدم پیش میرفتم و به جایی رسید من یک در آمد عالی و یه خونه عالی و پر از وسایل شیک و کلی طلا

    واصلا سختی نکشیدم و خداوند همه کارها رو برام انجام میداد به راحتی بی نهایت دستان خداوند بی نهایت پول و ماشین و ….

    تا اینکه رسیدم به جایی که ازدواج کردم و بعد از یک سال خداوند بزرگ یه دختر بهم داد و تمام تمرکز رفت روی رابطه ام و هیچ کاری برای خودم نکردم با باور غلط اینکه کسی که ازدواج می‌کنه همه چیزش میشه اون تعهد بماند که کلی اذیت شدم

    تا اینکه به این تزاد خوردم که باید خودمو پیدا کنم و توسط خداوند هدایت شدم به یک سالن آرایشگری که خانمی داشت فایل یکی از این بنده خدا های که تویی حوضه موفقیت گوش میداد و من پرسیدم این چی میگه و ایشون با کمال میل توضیح داد و یک سال دوره هاشو خریدم و گوش دادم خوب بود بد نبود ولی چون گیجم کرده بود تویی اینستا داشتم دنبال سوالاتی که تو سرم بود می‌چرخیدم که به فایل بسیار زیبایی از صدای پر از ایمان پر از عشق رسیدم رفتم تو کانال عضو شدم دورها 400ت بود ولی هر بار که میخواستم پول واریز کنم دلم می لرزید چند وقت سر کردم تا به صورت کاملا هدایتی به اینستا یی خودتون و سایت و با خود خود شما آشنا شدم و تقریبا 2ساله که عضو هستم و از همون روز اول محصولات رو خریدم و دارم سعی میکنم کار کنم روی خودم

    ولی استادعزیزم مغزم الان مقاومت داره و دقیقا مثل الان که توضیح دادید به بعدش فکر میکنم ولی این ایمان رو دارم خداوند به راحت ترین شکل کارها رو برام انجام میده و دیشب اهرم رنج و لذت رو نوشتم و امروز به این فایل و یک تلفن که معامله ملک هست هدایت شدم توکل به خداوند بزرگ و وهاب من میدونم فقط باید برم حرکت کنم خداوند کارها رو به آسان ترین شکل انجام میده توکل به خداوند

    استاد از این که شاگرد شما هستم واقعا افتخار میکنم

    در پناه الله شاد سلامت و ثروتمند در دنیا و آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    حلیمه بیگلری گفته:
    مدت عضویت: 529 روز

    سلام استاد، من و همسرم 8 ماه پیش برای بیزینس جدید که هیچ سرمایه ای نداشتیم تصمیم گرفتیم و به خداوند سپردیم، بطور معجزه آسا خداوند انسان‌هایی رو در مسیر کارمون قرار داد که بیزینس جدیدمون به لطف الله راه اندازی شد، اوایل کار نازیبایی وجود داشت اما خداوند چون ما اقدام کرده بودیم به ما قدرت داد وبسیار عاااالی ما رو هدایت کرد، مثلا یروز همسرم تماس گرفت با من که اجاره اونجایی که برای بیزینس مون گرفته بودیم خیلی بالا بود و گفت به نظرت چکار کنیم، و من با وجود اینکه کمی تردید داشتم گفتم توکل بخدا انشالله موفق میشیم، و دقیقا همینطور هم شد و خدا دستانمان را گرفت و ما رو هدایت کرد و خداروشکر به لطف الله هر روز موفق تر از همیشه بیاری خدا هستیم

    ممنون از راهنمایی شما، در پناه خدا شاد و سلامت و موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 3110 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد و دوستان عزیزم

    راسیتش میخواستم الان بخوابم چون صبح زود باید بلند شم برم بانک

    ولییی این تاثیری که اینکار الانم داره و این حسی که الان تو درونم اومده بالا خیلییییی برام مهم تره تا چند ساعت خواب بیشتر

    چون تعهد دادممم وااقعااا پووست و استخووونی که تغییر کنم و کامنتام رو بذارم

    خیلیییی دلم میخوااد حرکتایی که قبل زدم رو بذای خودم مروور کنم تا ایماانم تاازه بشهه اون اتیش زیر خاکستر دوباره گر بگیره دااغم کنه شروع کنم به حرکت کردن بیشتر وارد ترسام شدن

    یکی از کارایی که من کردم و واااقعا الان بهش فکر میکنم میگم پسررر تو وااقعااا چه ایمانی نشوون دادی

    من خب طلبه بودم قبل اینکه بیام اینجا و هدایت بشم

    و یادمه موقعی که خدای درونم بیدار شد سر یه سری تضادها و بعدش که دیگه من تسلیم شدم

    با بچه ها رفته بودیم حوزه امام خمینی نجف

    اونجاا من اصصصلا حس خوبی ندااشتم و قلبم به شددت میگفت که اینجا دیگه جای تو نیست

    منم به هرر دریی میزدم که برگردم ایران ولی نمیشد که چون بلیط بود نمیدونم برنامه ریخته بودن مربی های حوزه

    الان یادمه که داشتم از قانون استفاده میکردم،

    چون هر شب تبلت دوستمو میگرفتم و میومدم اونجایی که وای فای حوزه انتن میداد و میرفتم سایتای چارتر رو هرر شب چک میکردم و میخوندم قیمتا رو بلیطا رو و کلاا تو فضای ایران و خونه بودم

    چون اوایل بیداری درونم بود به شششدت احتیااج داشتم به تنهایی

    البته اون خدای درونم با خدای مذهبی تو ذهنم خیلی قاطی پاتی بود☺️☺️ و اصلااااااا هیییچ ربطی به الانم نداشتم

    ولی همون موقع هم اون شیرینی ش رو تو قلبم حس میکردم…

    حالا بگذریم…

    آقااا ما دیگه بالاااخره جوور شد که بیایم و برگردیم ایران

    اما تنها بودم

    اون اقایی که مربی مون بود بلیط رو گرفت و گفت فلان ساعت پرواز داری..

    دیگه هیچی هم نگفت،

    نه اینکه کی برو

    نه اینکه فرودگاه کجاست

    اصلا فرودگاه چی میشه به زبون عراقی چون زبون عراقی و کلمات محاوره شون مخصوصا کاااملا متفاوته با عربی عربستان

    امااا

    بخداا من اصلاا هیییچیییی حاالیم نبوود

    انگاار دنیااا رو بهم داده بوودن

    فققط میخوااستم برم یه کنج فقط بگم یا رب یا رب یا رب

    اصلا این تماااااااااااام اتمهااای من هررر لحظههههه عطششش بینهااااااایت داشتن به این کلمه همشششششش زیر زبووونم میگفتم یا رب یا رب یا رب یا رب

    دیییوااانه واارهاااا

    مدت هاااااا همممممش این رو زبونم بود نه با کسی حرف میزدم نه هیچییی یا خیلی کم

    اصلا دست خودم نبوود

    فقط موقعی که خواب بودم دیگه هیچی نمیگفتم

    تا قبل خواب به محض بیداری یا رب یا رب

    اگاهانه نه لق لقه رو زبونم تک تکش رو حس میکردم

    الان هم سوال و هم جوابش رو میدونم

    سوال اینه که چرا اون موقع میگفتن یا رب ؟

    چرا چیز دیگه ای نمیگفتم یا الله ی یا رحمانی

    خیلییی خوشم میومد از این ترکیب و این کلمه

    معنیشم خیلی نمیدونستم جالبیش این بود

    الان خدا لطف کرده و هدایت کرده که داستان رب چیه که حقیقته ثروته حقیقته پول و ثروته

    حالا اینم گفتم جالب بود چه دوران عجیبی داشتم و در عین حاال بینهاایت شییریین

    بعد آقا ماجرا رو بگم،،

    ما اومدیم بریم با ذوووق عششق یهو یکی از بچه ها گفت احمدی فرودگاه میشه این اینو بگو خواستی سوار تاکسی بشی!!

    بعد من گفتم فرودگاه اصلا کجا هست؟

    چجوری باید برم اونجا؟☺️☺️

    جوابو زودتر داده بود خدا

    گفت اینقدر راه پیاده میری تا برسی به یه بلوار چهار راه مانند بعدش میپیچی سمت راست پیاده میری تو راه ماشینی اومد دستتو بلند میکنی میگی مطار، حالا به گویش عراقی،

    حوزه ای که بودم بیرون شهر بود

    وسط بیابون های عراق که کنار اتوبان های بیرون شهری بود

    تو شب

    هییچ کسی هم نبود

    اتوباانش خلوت بود دیگه شما ببین

    من الان دارم به اینا فکر میکنم!!!!

    بعد اصلاا پسرر خوووب از کجا معلوم ماشین بیاد تورو ببره فرودگااه وسط بر و بیابونای عرااق

    چراا حتی یه لحظههه به این مسائل فکر نکردم؟؟!!!!

    پاشدم راه افتادم بخداا شنگووول بودمااا شنگووول🥳🥳🥳

    همیینطووری تو خلوت اتوبان راه میرفتم فقط میگفتم یا رب یا رب یا رب یا رب

    بخدااا بههشت بود برام اون اتوبان بیابونی خلوت و تاریک که فقط نور لتمپای اتوبان بود و تو اطافش هیچییی معلوم نبود

    خداایاا چه حسی دارم!!

    آقاا ما رسیدیم به اون چهار راه ماننده،

    رفتیم سمت راست دیدم تا چشم کار میکنه فقط اتوبانه و هییچکی هم نیست

    الان خودم یه ذره ترسیدم از اونکارم😆😆😆

    رفتم سمت رااست

    خدااایاااا اخهه مگهه مییشهه هیییچ تررسی نداشته باشم

    یه پسر ۱۹ ۲۰ ساله

    آقاا ما رفتییم و رفتییم و تو حاال خودم بودم

    یهو شنیدم صدای یه ماشین داره میاد، دستمو بلند کردم گفتم مطار

    نگه داشت

    (اینجا یه چیزی بگم من،،، حتی نمیدونستم پول کرایه ش چقدر میشه و اصلا فکررشم نکرده بودم

    یعنیییی به هیییچیییی خدا شاهده فکر نکرده بودم!!! فقققط داشتم خودمو تو خونه تو انباری مون میدیدم که خلوت کردم برای خودم نه گفتم خب بعدش چی نه هییچییییییی!!!!!!!!! بعد دوستم گفتش که احمدی کرایه ش هم اینقدر میشه لهش بده،حالا پولش رو داشتم و کلیی هم پول بقیه بهم داده بودن که اونجا لازم میشه که الان میفهمم اون رو خدا داده بود

    خداایا تو با من چییکاار کردیی واقعاا؟؟!!!

    آهاا اینم بگم بعد بقیه ش رو بریم و پرانتزو ببندم☺️🙏🏻،،، اون موقع هایی که داستم شبا بلیط چارتر میدیدم تو فکر اینم بودم که برم یه جایی یه روستایی، که گفته بودم پیش خودم که میرم روستای ابر تو جنگل ابر گلستان، چون میخواستم جایی باشم که هییچکس منو نشناسه و مجبوری و البتهه هداایتی اومدم خونه و الانم که در خدمت شمااییم ☺️☺️🌹🌹)

    اره آقا نگه داشت و ما هم سوار شدیم و من بازم داشتم میگفتم یا رب یا رب یا رب

    ( چقدررر دلم میخوااد فقط همیین یه ماجرامو برای خودم میلیااردها باار تعریف کنم خیلیییی حسش غرییبه اصلا نمیدونم چی بگم… بعد مدت هاااا دارم مرورش میکنم دا م خودمو به یاد میارم که تو ۲۰ سالگی چیکاار کردم چه ایماانی داشتم…)

    ما رو رسوند فرودگاه و پولش رو بهش دادم و گفتم شکراً

    رفتم دیدم همه وایسادن تو صف ورود منم رفتم وایسادم

    اینجاش خیلی باحاله…

    دیدم همه ساکشون رو دارن میدن که از گیت ساک ها بره تو

    منم دادم

    رفت تو

    بعد دیم همه پاسپروت و یه برگه دستشونه

    گفتم اع لین برگه چیه

    نگو حالا پرینت بلیط بوده که برای من نگرفته بودن،

    پاسپورتمم که با کوله م رفت تو

    گفتم چیزی نیست حالا میرم جلو بهش میگم

    باااااااورتووون میشهههه اینو گفتم!!! به همییین خونسرردی

    بخدااا یکک لحظههه نگران نبودم

    اصلا ایییماان داشتم میرسم تو خونه مون

    و فققط حوااسم به یا رب یا رب خودم بود

    رسیدم به ورودی یا آقایی گفت پاسپورت و پرینت بلیط؟

    عرب بود ولی فارسی حرف میزد

    گفتم پرینت رو که ندارم پاسپورت با کوله رفت تو نمیدونستم، به همییییییین اروومی

    گفت خب شما وایسا بغل..

    همین الان که اینو گفتم خودم یه ذره ترسیدم

    ولی اوون شب هیییچییییییی،

    رفتم وایسادم اون طرف در کمااال اراامش فقط دااشتم میگفتم یا رب یا رب یا رب

    آهاا یه کیف کمری داشتن پولام رو گذاشته بودم اونجا

    بعد یه خلبانی اومد من بودمو و چند نفر دیگه ولی داستان من فرق داشت با بقیه

    اومد گفتش که ما جای خالی داریم تو هپاپینا به این قیمت بلیط هست اگه میخواین بیاین داخل پولش رو بدین بیاین

    من میخواستم بدم

    یهو حسم اومد بیخیال بابا حالا درست میشه،،،

    همممه رفتن تو بجز من…

    فقط من بودم جلوی ورودی فرودگاه،

    در ارااامش محححضض فقط داشتم میگفتم یا رب یا رب یا رب

    نه از روی ترس و این حرفاها نههه

    اصلا تماااام وجووودم فقققط اینو ازم طلب میکررد،

    بعد چند دقیقه منرفته بودم نشسته بودم رو یه سکو اگه اشتباه نکنم کنار همون ورودیه تنهااای تنهاا، بخدااا اگه یک لحظهههه به چیزی فکر میکردم!!! هییچییی فقط داشتم نگاه میکرد و میگفتم یا رب یا رب یا رب اصلا بینهااایت عجییب با این کلمه تماام درونم ارتباط برقرار میکرد جز به ضرورت با هیییچکس حرف نمیزدم.

    بعد دیدم همون اقای عرب که فارسی بلد بود با یه اقای قد بلند خلبان مانندی لباس خلبانی داشت،

    اومد جلوی در منو صدام زد داستان منو گفت بهش

    بعد ایشونم گفت کوله ت چه رنگیه گفتم ابی

    گفت برو تو از تو کوله ت پاسپورتت رو بردار و بده به اون خانمی که پشت کامپیوتر نشسته!!

    منم در کماال اراامش تشکر کردم و رفتم تو،

    پاسپورتم رو برداشتم و رفتم دادم به اون خانوم ب ای چک کردن بلیطم،، همون پرینتی که نداشتم،، بعد اون خانوم روشون رو کردن به اون اقای قد بلند خلبان گفتن که بله بلیط شون درسته،

    بعد پاسپورتم رو دادن بهم و گفتن که از این مسیر برو سوار هپاپیما بشو، البته هنوز مونده بود به پرواز.

    بخدااا یک لحظهههه فکرر نکرردم که نکنه دیر بشه الان دارم بهش فکر میکنم خیلی جالبه!!

    رفتم که پاسپورتم رو بدم تا مهر بزنن و رد بشم

    دیدم اون اقای عربی که نشسته پست باجه داره به جووری نگام میکنه

    بعد شروع کرد به چک کردن یه چیزی تو کامپیوترش بعد مهر تایبد رو زد و داد بهم

    به جوری بهم فهموند که تا دوازده امشب فقط پاسپورتت و ویزات اعتبار داشت و امروز روز اخرش بود!!!!! حالا سه چهار ساعت بیشتر نمونده بود به دوازده و یه ساعت و نیم هم تا ایران پرواز بود

    خلاصه دیگه برگشتییم به لطف خدا.

    بخدا اگه فققط همیین رو بارهاا مرورش کنم کاررهایی میتونم انجاام بدم و ترسایی رو میتونم واردش بشم و اییمانی تو دلم دااغ میشهه و فوران میکنه که الان هییچ ایده ای براش ندارم

    چرا اینو من یاادم رفته بود وااقعا

    میدونی وااقاا مروور این ماجرا چه کمکی میکنههه بهممم!!!!!!!

    چقدرر همین الانش حس میکنم همیین الان بدوون هییچیی میتونم پاشم برم هرر جایی که بخواام و زندگیمو هرر جوور خلق کنم که بخواام

    استااد وااقعااا شما درست میگین تو فایلی که کلمه ح ز ن رو بررسی کردین تو قران که اگه به خودت شناخت تداشته باشی شیطان ذهنت خیلی رااحت فریبت میده و میگه تو بی لیاقتی،ایین خیلیییی ذهنو درگییر میکنه یعنیی من همین الانش لیااقت بهترین ها رو دارم لایق بهتریین حمایت های همه جانبه خدا هستم پس بلند میشم مییرم میسازمش

    موردی که اینقدر سختش گرفتم و چون نمیدونستم قدمای بعدی چیه و چون میخپاستم خوپدم همه کارا رو بکنم،، مربوط میشه به یه ایده ی بیزینسی چند سال پیش،

    که همین سوپر مارکت انلاین بود که دیجی کالا و اسنپ دارن

    اون موقع نبود هییچ اثری هم ازش نبود

    یه بار که داشتم ج ۱۲ ثروت یک قدیمی رو میدیدم یهو وسط فایل ایده ش اومد سریع پریدم نوشتمش و تا یادگیری سایتم رفتما ولی چون خودم مبخواستم همه کاراشو بکنم گفتن بااباا ولش کننن ولی نمیدونستم که این یه کار تیمیه و هیییچ وقت تکی نمیشه خودم میتونسم مدیریت کنم…

    این دوتا نمونه وااقعی من

    ولیی ولیی ولییی

    ذهنم خیلی درگییر شد. وااااوو پسرررر

    چهه کاااری کرردی بخداااا

    انگار ته ذهنم حسم اینه که نه من نبودم یکی دیگه ست

    ولی نهه واقعاا شخصیت اول خود ماجرا من بوودم

    واااووو خداایاااا

    انگاار یه دنیااای دیگه ای به روم باز شدهه

    نچ نچ چقدررر به این یاد اوری نیااز داشتم برای زدن یه حرکت جدییی یه تصمیییم جدیییی برای زندگییم

    واااوووو واااووو

    چقدرر دلم میخوااد بهش فکر کنم و بازم مرورش کنم با دققت و قشششنگ ببینم خودم رو از بیرون تو اون لحظاات

    بعد بگم محمدرضاا جان تو وااقعاا چیکاار کردیی؟!!!!

    خداای من خداالی من خدای من چقدرر نیااز داشتم به این کامنتم به این فاایل به این تمرین شماا

    میخوان برم فکرر کنم و درگییر کنم خودمو با این ماجراا

    خدایاا شکررت

    ممنونم ازتون استاد عزیزم بینهااایت

    وااقعاا وااقعاا خدااروشکرر

    دوستتون دارم

    در پناه الله یکتا

    🌹🌹🌹☺️☺️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    عمران نوری گفته:
    مدت عضویت: 2005 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته پر انرژی

    در جواب به تمرین این فایل که

    ایا دستیابی به اهداف سخت است یا اسان ؟

    من اگر بخوام مثال از خودم بزنم از اینکه کجا تونستم به خدا توکل کنم و مسیر برام اسون شد

    من یادم میاد سال 97 که تصمیم گرفتم بیزنس خودم رو استارت بزنم به صورت کاملا معجزه وار من یهویی تو برنامه تلویزیون با گیاه الوئه ورا اشنا شدم و همون جا قلبم بمن گفت این همون کاریه که تو باید واردش بشی و بعد از کلی پیگیری و تحقیق تصمیم به کشت و پرورش گیاه الوئه ورا گرفتم

    برای همین نیاز به گلخانه داشتم ولی من هزینه لازم برای جوشکار و نصاب گلخانه نداشتم ولی گفتم اشکال نداره خدا که منو با این شغل و این گیاه و ادمهای خیلی خوب تو مسیر اشنا کرد بقیه کارها هم خودش برای من انجام میریم تو مسیر راهها باز میشه

    و بعد یه حس درونی بمن گفت تو خودت بیا گلخانه رو بساز

    اون هم برای هزار متر

    اولش نگران بودم چون نه جوشکاری بلد بودم و از اون مهم‌تر نقشه‌کشی ساخت گلخانه هم بلد نبودم ولی همیشه یه امید و توکل و یه باوری در درون من اون زمان زنده شده بود که همیشه اینو میگفتم همون خدایی که منو با این گیاه اشنا کرد خودش بقیه کار رو برای من انجام میده و به خودم میگفتم فوقش تو حین کار شاید نتونم انجام بدم نهایتش اینکه یه نصاب میارم دیگه

    پس بذار بریم تو دلش شاید تونستم و اگر هم بتونم میدونی چقدر اعتماد بنفس و خود باوری من رشد میکنه و با موفقیت انجام دادن همین کار خودش میتونه مهمترین جایزه و انگیزه باشه برای من که رسیدن به هدفهای بعدی رو برام باورپذیرتر میکنه

    خلاصه بعد با همین امید و باور قدم برداشتم و اول رفتم تو شبکه ‌های اجتماعی چندتا عکس از گلخانه ساخته شده دیدم ‌و بعد شروع کردم الگو گرفتن از اون سازه و بعدش خداشاهده به طرز جادویی درها برای من باز میشد ایده می‌اومد فلان جا اون زاویه باید بزن یا اونجوری باید تراز کنی یا اینجوری باید پایه‌ها رو شاقول کنی و بعد دوباره میگفت برای اینکه کار برات سریعتر بشه یه پایه رو شابلون کن و بقیه پایه‌ها رو ازش الگو بگیر من با هر پایه ساختن هم جوشکاری بهتر میشد و دستم روانتر میشد و هم اعتماد بنفسم بیشتر میشد از اینکه اره میشه و من میتونم اینکار رو انجام بدم و تو حین کار مثلا یکی از اقوامم که جوشکاری بلده اومده بود بمن سر بزنه بمن میگفت مثلا فلان جا این سبک جوش بده نتیجه خیلی بهتر میشه و بعد من می‌دیدم که اره راست میگه و همون جا کلی خدا رو شکر میکردم از اینکه خدا داره با من حرف میزنه و کارها رو داره برای من انجام بده

    خلاصه اینکه سازه‌ گلخانه‌ای که اگر من نصاب می‌اوردم تو کمتر از 7 روز تمومش میکرد ولی من حدود نزدیک به یک ماه تنهایی صفر تا صد کار رو انجام دادم از جوشکاری سیم کشی و پلاستیک نصب کردن و حتی کشت گیاه ( البته برای کشت همسرم و‌ مادرم بودن ) تمام کار رو تنهایی خودم انجام

    وقتی این پرژوه به این بزرگی تمام شد و تمام کارها خوب و دقیق انجام شد

    اقا منو میگی انگار تو آسمون‌ها بودم و همیشه غروبها می‌اومدم تو گلخانه ساعتها به چیزی که خلق کردم نگاه میکردم و بارها بارها هی به خودم میگفتم خداشکرت عجب چیزی ساختیم و چقدر نتیجه عالی شد و انجام ساخت این کار خیلی خیلی خیلی به رشد اعتماد بنفس و خود باور من کمک کرد از اینکه پس اگر من این قدرت و این توانایی رو در خودم دارم بنابراین پس من میتونم خیلی کارههای بزرگتر انجام بدم

    این درصورتی بود قبل از اشنایی من با این شغل و این گیاه و حتی ساخت گلخانه اصلا براش ایده نداشتم که چطور میخواد اینکار انجام بشه

    ولی همیشه یه امید و توکل در درون من وجود داشت که من توانایی انجام کارهای بزرگ رو دارم

    بذار قدم اول رو برداریم بریم تو دلش راهها باز میشه

    و انجام اینکار باعث شد من بارها بارها از این اتفاق الگو بگیرم برای رسیدن به خواسته‌های بعدی

    و تو مسیر اگر دیدم جایی رسیدن به هدف برای ذهنم سخت و نشدنی هست سریع میام میگم همون طور تو ساخت شد

    تو ساخت گلخانه هم کار غیرممکن به نظر میرسید ولی با امید و توکل به خدا حرکت کردیم و دیدیم خیلی راحت کارها انجام شد

    پس بنابراین اینجا هم میشود

    و این الگو بارها بارها بمن کمک کرد

    بعدش با این خود باوری تونستم وارد بیزنس خرید و فروش این محصول بشم

    بعدش بیام با کارخانه‌ها کار کنم

    بعدش مهاجرت کردم

    بعدش چند معامله صادراتی انجام دادم

    و جالبه با رسیدن به هر هدفی خود رسیدن به اون هدف جدید باز میتونه یه الگو مناسب جدید باشه برای رسیدن به هدف بزرگتر بعدی

    که رسیدن به خواسته‌ها رو امکان‌پذیر میکنه

    پس نتیجه میگیرم جهان به این شکل عمل میکنه

    تو پای به ره در نه و از هیچ مپرس

    خود راه بگویدت که چون باید رفت

    من اول باید ایمان خودم رو به خدا نشون بدم و کار به چگونگی نداشته باشم و بعد تو دل مسیر الهامات میاد درها باز میشند

    عاشقتم استاد عزیز

    چقدر این فایل بموقع بود ، خود گوش کردن همین فایل هدایت خدا بود

    که ذهن من داشت باز کار خودش رو میکرد و میخواست منو نامید کنه

    ولی گوش کردن به این فایل و مخصوصا نوشتن و مثال زدن از خودم خیلی ایمان و امید و انگیزه منو بیشتر کرد برای ادامه مسیر

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت بابت این هدایت‌های بموقع‌ات که برای من میفرستی و همیشه منو حمایت میکنی

    دوستان و استاد عزیز عاشق همه تون هستم

    انشالله هر کجا از این کره خاکی هستید در پناه رب شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید

    فعلا

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      رقیه محمودی گفته:
      مدت عضویت: 643 روز

      سلام به همه ی عزیزان هم خونه .

      خونه ی گرم جناب عباسمنش و مریم خانم گل ، که من خودمو مهمون این خونه می دونم و از گرما و لطفش آرامش می گیرم.

      من تازه وارد سایت شدم..البته یه ماهی هست که حدودا مطالب سایت رو می دیدم و می خوندم .

      جناب نوری بزرگوار ، کامنت شما رو الان خوندم . شبیه خواستی هست که مدت هاست دارم بهش فکر می کنم.

      پرورش گل های شاخه بریده ( رز و آفتابگردون ، مریم و … ) رو خیلی دوست دارم . کلا علاقه ام به گل خیلی زیاده و باورم اینه که اگه وارد این مسیر بشم هم از شغلم لذت می برم و هم مالی موفق تر میشم و هم با برنامه هایی که دارم برای کارهای تحقیقاتی و پرورش گل های جدید ، در مسیر گسترش جهان هستی هستم و به بقیه ی خودم ( بقیه ی انسان ها و جهان هستی ) کمک می کنم.

      شغل قبلی من تا سه ماه پیش ، کادر درمان بوده .

      به این شغل هم علاقه دارم و با تمام انرژی محل کار حضور پیدا می کردم .

      ولی به دلیل مناسب نبودن پرداختی حقوق ، انصراف دادم و اومدم بیرون.

      ویدیو های موفقیت و خودشناسی و خدا شناسی وویدیوهای زیادی از استاد عباسمنش رو توی یوتیوب گوش می کردم.

      حدود دو هفته است که تمرکزم رو گذاشتم روی سایت .

      دو سالی هست که توی یوتیوب ویدیو های زیادی دیدم و گوش کردم و از نظر شخصیتی تغییرات زیادی داشتم .

      از خودم راضی هستم و آگاهی ها رو با تمرین و تکرار در خودم سعی می کنم نهادینه بشه.

      یکی از مهمترین دلایلی که اومدم از شغل قبلی بیرون ، این بودکه فهمیدم در حد شان انسانی من و خلیفه اللهی من نبوده و انصراف دادم تا با کار کردن روی خودم و تغییرات درست (که بعد از دوسال گوش کردن به استادان مختلف ، متوجه شدم که توی این سایت می تونم بهتر و راحت تر و مطمئن تر به هدفم برسم ) و با اجرای قانون خلاء ، شغل مناسب و در شان ، سر راهم قرار بگیره.

      الان که کامنت شما رو خوندم و تحسین کردم خیلی زیاد موفقیت شما رو ، و اینکه چقدر زیبا پیگیری کردین ، حرکت کردین ، امیدوار بودین و نتیجه گرفتین ،دلم گرمتر شد برای فکر کردن و زمان بیشتر گذاشتن .

      پرورش گل رو دوست دارم.

      یه بار هم اطراف تهران ، برای گرفتن قیمت اجاره زمین و چاه هم رفتم .

      پرس و جو کردم

      ولی دل حرکت واقعی با نداشتن سرمایه رو ندارم . نه همه ی سرمایه ی کار، حداقل میزانی رو .

      می دونم که باگ ذهنی دارم که جلوی حرکت منو گرفته.

      این کامنت رو به عنوان اولین تجربه کامنت نوشتن توی سایت ، نوشتم.

      و تجربه ی خودم رو از قدم بر نداشتن در مورد فایلی که از استادو بانو مریم همین الان گوش کردم ، بیان کردم.

      تبریک و تحسین منو پذیرا باشین جناب نوری.

      از خوندن کامنت شما لذت بردم .

      سپاسگزارم از خدا

      سپاسگزارم گرمای وجود همه شما که انرژی می گیرم.

      یاد می گیرم

      هدایت میشم

      و حال و لحظه ی اکنونم سرشار میشه از امید ، اطمینان ، ایمان .

      شاد و آرام و پرانرژی باشید و همیشه متصل به انرژی منبع

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        عمران نوری گفته:
        مدت عضویت: 2005 روز

        بسم الله الرحمن الرحیم

        سلام به شما خانم محمودی عزیز

        خیلی خیلی خوشحالم شما رو تو این جمع بسیار روحانی و معنوی میبینم

        مطمئن باشید همین که الان تو این فضا و این شرایط هستید این خودش جواب خداوند بوده برای پاسخ به درخواست شما که قبلا به جهان اعلام کرده بودید

        و این همون مسیری هست که قرار شما در آن قرار بگیرید و حرکت کنید و ادمه بدید و استمرار استمرار استمرار داشته باشید تا آرام آرام رشد و پیشرفت کنید و هر روز به اندازه ای که روی خودتون کار میکنید چرخ زندگیتون روانتر و راحتر از قبل بچرخه براتون

        درست مثل بذری که شما تو خاک میکارید و بهش خوراک خوب مثل اب ، کود ، نور مناسب می دید و آرام آرام این بذر جوانه بزنه و از خاک بیرون بیاد و هی رشد کنه رشد کنه تا به گیاه بالغ و زیبا تبدیل بشه

        این همون روندی که ما همه مون باید تو این مسیر انجام بدیدم که همش بدنبال رشد و پیشرفت باشم و هر روز یه قدم رشد کنیم بدنبال موفقیت یه شبه هم نباشیم این باعث میشه از مسیر گمراه بشیم باید بذاریم تکاملمون خوب طی بشه درست مثل اون گیاه

        خداوند رو بینهایت سپاسگزارم از اینکه بنده لایق و شایسته خودش رو به این فضا هدایت کرده و اون هم سمت من ، منی که عاشق این سایت ، این فضا و تمام بچه های سایت هستم این باعث افتخاره منه که شما رقیه عزیز اومدید اولین کامنت زیبای خودتون رو با من به اشتراک گذاشتید

        بینهایت ازتون سپاسگزارم

        از خوندن کامنت شما بسیار لذت بردم ، کاملا مشخصه که قلب پاک و اون نیت خیری که دارید برای گسترش جهان خیلی زود میتونید تو این مسیر زیبا توسط خدای مهربان هدایت بشید و به خواسته ها و هدفهاتون برسید انشالله

        من منتظر خبرهای خوب و موفقیتهاتون هستم که بیاید تو سایت برامون بنویسید تا ما ازش کلی چیز یاد بگیریم

        انشالله هر کجا از این کره خاکی هستی در پناه رب شاد ، سالم ، خوشبخت ، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی

        فعلا

        یا حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          رقیه محمودی گفته:
          مدت عضویت: 643 روز

          سلام جناب نوری بزرگوار!

          سپاسگزارم از توضیح مفصلی که دادین و دعاهای قشنگتون و لطف و مهربانیتون.

          قول دادم به خودم و متعهد شدم که این مسیر رو ادامه بدم و به قول و فرمایش شما ، استمرار ، استمرار ، استمرار

          شیطان ذهن رو ضربه فنی کنم.

          سپایگزارم از شما .

          دوستتون دارم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مهتاب سعادتمندی گفته:
    مدت عضویت: 1964 روز

    سلام استاد عزیز و مریم خانم جان عزیز

    واقعا وقتی به حرفهای شما گوش میکنم وعمل میکنم نتیجه خوب هم میگیرم در رابطه با سوالتون باید بگم که واقعا عین واقعیت را میگوئید هرجا که ترسیده ایم و به قدم اول فکر نکرده ایم به قدمهای بعدی فکر کرده ایم فقط کارمان را عقب انداخته ایم یاد میاد در یک شرکت مهندسی و مشاور کار میکردم مدیر قسمت ما ارتقاء سمت گرفت و مدیر یک مجموعه شد و به من پیشنهاد کار داد و من دقیقا مانند گفته شما با اینکه خیلی دلم میخواست اقدام کنم ولی راستش از قدمهای بعدی اش ترسیدم و قبول نکردم بعداز مدتها وقتی فکر کردم دیدم که واقعا چقدر اشتباه کردم و پیشنهاد مدیریم را قبول نکردم چرا که بخاطر دوری راه ترسیدم و به خودم میگفتم در آن شرکت من غریبه هستم خلاصه که واقعا همون اقدام نکردن کلی مسیر زندگی من را عوض کرد و من در مسیر دیگری در زندگی افتادم نه اینکه در مسیر بدی بیفتم نه ولی خب استاد میدونید اگرآن کار را قبول کرده بودم شاید الان من جای دیگه ای بودم .

    ولی استاد عزیز از انجائیکه خداوند مهربان همیشه دستانش روی شانه های من بود من با شما آشنا شدم و باورهایم نسبت به زندگی خیلی عوض شد و زمانیکه میخواستم واقعا با دست خالی و بدون پشتیبان کار شخصی خودم را راه بیاندازم با تمام مخالفتهای همسرم بیزنس خودم را راه انداختم و این را از توجه خدا و صحبتهای شما دارم که باعث شدید من بتونم قدم اول را بردارم و با کمک دستان خداوند من کارم را استارت زدم و الان هم که در آمریکا هستم و باز به قول شما و قول خداوند زندگی افتاده روی غلطک و دارم قدم قدم جلو میروم .

    فقط میتونم استاد عزیز و مریم جان امیدوارم همیشه در خوشی و سلامتی باشید که شدید دستی از هزاران دستان مهربان خدا برای ما

    ردپای من در تاریخ 7/26/2022 مصادف با 1401/5/03

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    علی اصغر سیمابه گفته:
    مدت عضویت: 1377 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام استاد عزیزم سلام خانوم شایسته

    نکات زیبایی

    خدایا شکرت که هدایت شدم به این فایل

    خدایا شکرت بابت این جاده قشنگ

    چه قدر لباس هاتون زیباست هم استاد و هم خانوم شایسته یک رابطه قشنگ و زیبا

    خب استاد برم سر اصل مطلب

    من چهار ماه بود داشتم توی یک بیزینس آنلاین کار میکردم که زمان بر بود پول بسازی چون باید تکاملم رو طی میکردم از اون طرف یه کسب و کار کوچک داشتم خلاصه نتیجه کم بود یعنی به جایی رسیدم که دیگه گفتم باید مهاجرت کنم یعنی رفتم خونمون که اون بیزینس رو راه اندازی کنم خلاصه پول ساختم قدم برداشتم اما چند روز پیش دیدم من باید تکامل طی کنم و اینکه کلا دوست نداشتم توی خونه خودمون یعنی پدر مادر بشینم وپول بسازم دوست داشتم جدا زندگی کنم و تصمیم گرفتم اون بیزینس ها رو جمع کنم تا خدا قدم های بعدی رو بگه من همین چند روز پیش استاد مهاجرت کردم میخوام بگم موقعی که خواستم مهاجرت کنم هیچ پولی نداشتم جهان چک و لگد ها رو بدجور زد بهم خیلی خدا درس‌ها رو بهم یاد داد خیلی چیزها یاد گرفتم

    من ۵ماه نشستم تو خونه پول هم میساختم اما قانون تکامل رو رعایت نمیکردم میخواستم گاهی زود نتیجه بگیرم البته خودم میدونستم اما ذهنم نجواهای شیطان میگفت زود زود خلاصه همه پل های پشت سرم خراب کردم استاد همون روز من توی یک برگه نوشتم خدایا من میخوام مهاجرت کنم و هیچ پولی ندارم خلاصه به طرز معجزه اسایی خدا شاهده بعد. از یک دقیقه بعدش پول جور شد اتفاقاتی افتاد من مهاجرت کردم خدا هدایتم کرد به یک جای خیلی خوب تجسم کردم حتی خونه ای که باید باشم داخلش وقتی مهاجرت کردم درها باز شد بعدش کار هم پیدا کردم همین الان ذهنم خیلی مقاومت میکنه میگه کامنت ننویس تو که هنوز نتیجه خاصی نداری همین خودش یک ترمزه ولی من گفتم مینویسم خلاصه این از مهاجرت استاد زمانی که مهاجرت کردم خدا شاهده با هزینه کم مهاجرتم اکی شد توی طول مسیر آدم‌هایی خیلی سر راهم قرار گرفتن بعدش همون روز که میخواستم بیام همون روز قبلش چمدان وسایل هام جمع کردم هیچ پولی نداشتم فقط گفتم باید مهاجرت کنم البته مهاجرت کردم با لذت نه فرار نه باور کمبود نه ترس برای پیشرفت خدا شاهده مهاجرت کردم تا از منطقه امنم بیرون بیام مهاجرت کردم چون نمیخواستم تو خونه پدر و مادرم باشم یا اونجا بیزینس داشته باشم چرا؟چون دوست داشتم راحت باشم چون دوست داشتم چیزهای جدید یاد بگیرم چون میخواستم قدم بردارم چون میخواستم برای هدف های مهم قدم بردارم

    خدارو شکر که الان مهاجرت کردم به خودم قول دادم نتیجه بگیرم میخواستم بگم اولش ذهنم خیلی مقاومت برای مهاجرت البته زمانی که رسیدم به اون جایی که میخواستم نجواها شروع شد اما جلوش رو گرفتم و اینکه دوباره میخواستم راجب سوال بگم

    من میخواستم چند سال پیش رشته تربیت بدنی بخونم تو روستا بودم یادمه کار کرده بودم پول خیلی کمی داشتم اما همیشه از بچگی به خودم گفتم من میخوام برم رشته تربیت بدنی بخونم بعدش هدایت شدم به نزدیکترین شهرمون اونجا بهم گفتن باید خونه بگیری هزینه غذات با خودت راستش ناامید نشدم گفتم میرم یه شهر دیگه اونجا رفتم بعد اون مدرسه رو پیدا کردم اما بازم میگفتن خونه باید داشته باشی اونجا بود که دومادمون گفت من میام همین شهری که تو درس میخونی خدا کارهام انجام داد یعنی خدا کاری کرد که دومادمون مهاجرت کنه تا من اونجا درس بخونم خلاصه به آسونی انجام شد هم پول خونه اونا هم کار مدرسه من به آسونی خدا شاهده هیچ ایده ای نداشتم اما اکی شد

    بازم راجب خدمت همیشه میگفتن خدمت سربازی خیلی سخته با خودم گفتم اشکالی نداره هیچ ترسی نذاشتم بیاد تو ذهنم و هدایت شدم به جاهایی خیلی خوب خدمت تموم کردم

    بعد من زمانی که شروع کردم به مدرسه همون روز قول دادم هیچ تجدیدی نباید بیارم خدا شاهده خیلی روی این قولم جدی بودم یعنی موقع امتحانات با تمرکز بالا میخوندم ترس از اینکه اگه تجدید بشم ؟اگه نخونم چی ؟ا همیناا انگیزه بود برام و خدارو شکر قبول شدم

    بعدش داخل رستوران بودم از گارسونی شدم شدم حسابدار و اصلا کل مغازه دستم بود

    خدا شاهده هیچ ایده ای نداشتم مغازه به این بزرگی معروف بشم بهترین فروشنده. و بتونم واقعا مدیریت کنم تازه من صفر بودم ولی گفتم باید انجام بدم و خداروشکر همون قدم برداشتنا باعث شد پیشرفت کنم

    استاد من خیلی دارم کار میکنم روی باورهای توحیدی عمل گرایی

    استاد نمیدونم چه جوری بگم و همینجا به خودم میگم

    سعی نکنم یه سری حرفای قشنگ بزنم که خودم عمل نکردم

    یعنی از این به بعد بیشتر کار میکنم روی خودم

    این چیزای بود که به ذهنم اومد و البته عمل کردم چه در گذشته و الان

    ممنون استاد بابت این آگاهی ها!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  7. -
    ناجی گفته:
    مدت عضویت: 2234 روز

    سلام استاد جان و مریم جان عزیزم

    سلام به دوستان عزیزم در این خانه بهشتی .

    خیلی خوب و عالی مساءل رو بازگو کردین و من از صبح که این فایل رو دیدم همش در ذهنم دارم مرور میکنم ‌ واقعا همینطوره. هر جا آسون گرفتیم و خوشبین بودیم خودش کارها درست شد. هر جا هم که هزار تا پارامتر رو چیدیم هزار و یکمی که فکرش هم نمی‌کردیم اومد و کار رو خراب کرد حتی در مساءل خیلی ساده و روز مره . از هماهنگی یک مهمونی گرفته تا درست کردن غذا و…

    میدونین من شاید این کارها رو قبلا هم انجام میدا م ولی متوجه نبودم علتش چیه . فکرش رو که بکنی میبینی اولین قدم رو که برداشتی انگار یه دست پنهان بقیه رو خودش جور کرده ، قبلا ها و نسل قبل از ما که اینقدر امکانات و پیش بینی برای کارها نمیشد انجام داد لاجرم دل رو میزدن به دریا و یا علی شروع میکردن به اون کاری که مد نظرشون بوده ولی الان هزار بار سرچ میکنی که این مرحله چطور میشه و بعدش و قبلش خلاصه چون در هیچ کجای این دنیا عوامل غیبی و دست پنهانی که اگه ببینیم از همه پیداتره اسمی ازش نیست بنابراین گزینه امید به خدا و توکل رو باید بیاریم جزء محاسبات .

    من خودم همین الان تصمیم به شروع یک کار جدید دارم ولی واقعا همینطور که میگید اینقدر همه جانبه فکر میکنم که هنوز عملی نشده فعلا در مرحله آموزش هستم ولی خدا روشکر فهمیدم علت چیه

    .یک تجربه عالی که دارم در زمینه تاسیس یک شرکت فناور در پارک علم و فناوری بود که بعد از فارغ التحصیلی با یک بازدید مصمم شدیم انجام بدیم . راستش دوستم که یک دختر شجاع و نترس بود گفت میشه و رفت جلو و ماهم پشتش بودیم تا اینکه خود به خود کارها جور شد و بزرگترین اتاق رو گرفتیم کلی اعتبار و همه چی عالی بود خدا روشکر و حتی مجوز پیاده سازی سیستم iso رو می‌خواستیم از سازمان صنایع بگیریم . اصلا هم فکر نمی‌کردیم که به ۴ تا دختر بچه فارغ التحصیل رشته آمار این مجوز رو بدن و میگفتن باید یک مهندس صنایع داخل تیمتون باشه و من چون قبلش سابقه کار در کارخونه رو داشتم و کلاسهای مرتبط با ایزو رو رفته بودم به اونها استناد میکردم تا اینکه یک ماه گذشت از قضا مسءول اون قسمت عوض شو و خیلی راحت امضا کرد و تمام !! به اون روزها که فکر میکنم میبینم اصلا نمیشه و شاید نشه و…. نداشتیم در فرهنگ لغتمون هر طرحی پارک میداد انجام میدادیم و انصافا طرح های تحقیقاتی عالی گرفتیم که اساتید دانشگاه هم باورشون نمیشد !

    میدونید این خاصیت جوونی و حتی بی‌تجربگی هست که اتفاقا خیییییلی عالیه چون چیزی رو که ازش خبر نداری خیلی نترس تر واردش میشی و اعتماد به نفست میره بالا. اقدام اقدام اگه دوستم جلو نیفتاده بود و ایده شرکت رو مطرح نمی‌کرد واقعا هیچ کدوممون جرات نداشتیم و می‌گفتیم ما کجا و پار ک علم و فناوری کجا . این رو نوشتم برای عزیزی که این متن رو میخونی سختش نکن به قول حافظ عزیز: گفت آسان گیر برخود کارها کز روی طبع سخت می‌گیرد جهان بر مردمان سخت کوش .

    انشا الله همیشه بتونیم خدای مهربان رو درک کنیم کنارمون و با توکل به اون اقدام کنیم اینها رو نوشتم که به خودم هم یادآوری بشه .

    عاشقتونم .در پناه الله یکتا شاد باشی سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت !!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      مهدیه چیتگر گفته:
      مدت عضویت: 1234 روز

      سلام دوست عزیزم، بهتون افتخار میکنم💪 انشالله در آینده شاهد موفقیت های بیشتر شما در کامنت هاتون باشیم

      مرسی که تجربیاتت رو با ما به اشتراک گذاشتی و منم تحت تاثیر قرار دادی، آره واقعا اگر بخواییم و حرکت کنیم میشه حتی اگر دختر باشیم 🤗

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 1849 روز

    سلام به استاد عزیز و آگاه و خانم شایسته که انصافا عملگرای خوبی بوده و سوالای عالی میپرسه.

    این فایل دقیقا هدایت خداوند بود و کلام استاد دقیقا کلام خداوند بود برای من. خب هر کسی شاید یک نظری داشته باشه در مورد اتفاقات ، اما این اتفاق برای من دقیقا زمانی رخ داد که باید …

    خدا رو شکر میکنم واقعا که همیشه و هر لحظه دارم هدایتمون میکنه و بعنوان قدرتمندترین نیرو حمایتمون هم میکنه به شزط قدم برداشتن ….

    قبل از گفتن مثال های زندگی خودم باید بگم ، این جملاتی که در فایل گفته شد و اعتماد به حمایت و هدایت خداوند، نه بعنوان یک ایده قشنگ و حس خوب از اینکه خدا حالا حمایت میکنه از من ، حالا حضور داره و من دستان خداوند هستم و … بلکه باید بعنوان یک جریان جاری در زندگیم باشه ، خدا باید یک جریانی باشه که هر لحظه حسش کنم ، لمسش کنم ، نه اینکه فقط بگم ….. من حرکت کنم و ببینم ، ببینم ببینم که این کاره درست شد ، این کارو که فکرشم نمیکردم اوکی شد ، این پوله که تا هزار سال دیگه به فکرمم نمیرسید جور شد ، من باید این مثال ها رو تو زندگیم ببینم ، و هر چه بیشتر و بزرگتر بشه ایمان من به این انرژی و به حمایتش بیشتر و بیشتر میشه …… و بقول ملاصدرا درسته که خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان ، اما به قدر فهم من کوچک میشود ،،،، و به اندازه نیاز من فرود می آید ،،، همون خدایی که همه چیز می شود همه کس را ،، به شرط باور … و به شرط پاکی دل …. چطور میتونم باورش کنم که همه چیز بشه واسم؟ به شکل هر خواسته در بیاد واسم ؟ پول بشه تو حساب بانکیم؟ قدرت بشه تو زانوهام؟ استقامتم بشه موقع دویدن؟ سوی چشمم بشه موقع دیدن!؟ قوت قلبم بشه؟ قدرت شوتم بشه؟ خونه رویاییم بشه؟ گلستان بشه آتیش کینه و نفرتم؟ نجات بشه موقع غرق شدنم؟ نور بشه اونجایی که تاریکیه؟ راه بشه اونجایی گه گم‌میکنم؟ چطوری؟؟؟ با عمل کردن!!! با دیدن مثالهایی تو زندگی خودم!! با دیدن حمایت این نیرو!! و اتقدررر این حمایتو ببینم که باورش کنم. مطمئن باشم هدایت میکنه، با یک مثال شروع کنم و برم تو دل ترس هام و ببینم که آره. این نیرو هست ، وجود داره ، جواب داد. اجیبو دعوه الداع شد……….

    مثال های من ؛ چند مدت پیش بزرگترین ترسم از سربازی رفتن بود، نه به این دلیل که سخت میگذره و … بلکه بخاطر دو سالی که ازم‌ گرفته میشد و نمیتونستم تو زمینه مورد علاقم فعالیت کنم. اینم باور مخربی بود که سن رو عامل مهمی میدونستم ،،، خلاصه انقدر این موضوع بزرگ شده بود و این ترسها منو در بر گرفته بودن که حتی حاضر نبودم برای معافیتم اقدام کنم. یک‌ روزی به خودم گفتم آقا ، مگه تو این همه نمیگی خدا ، خدا ، خدا.. هدایت میکنه حمایت میکنه اگه بهش اعتماد کنی؟ پس کو ، کی اعتماد کردی بهش؟ و انقدر روی خودم کار کردم و به احساس خوبی رسیدم ، به نکات مثبت هر روز و هر اتفاقی توجه کردم ، که در راحت ترین و سریع ترین زمان من با دوبار رفتن به کمیسیون پزشکی معاف شدم! اونم توی کمتر از دو ماه …. چقدر افرادی بودن تو این زمینه که عاشقانه کمک کردن کار راه بیوفته ، از منشی و مسئول ارسال مدارک و … که ده ها مثال دارم از کمک هایی که بهم کردن . یک روز برای واکسن مربوط به سربازی رفته بودم و گفتن دکتر نیست و هفته آینده میاد ، اون منشی گفت صبر کن الان درستش میکنم ، بعنی چی ک نیست؟ به خدا قسم به چهار نفر از همکاراش تماس گرفت و میگفت بیاین کار این بنده خدا رو راه بندازین ، سه نفر گفتن ما کلا صهر دیگه ای هستیم ، و یک نفر گفت فردا میام و کارشو انجام میدم. از این مثال گرفته تااا ده ها مثال دیگه که من میدیدم و لمس میکردم که این کاره رو خدا داره انجام میده ها … در صورتیکه اگه انجام نمیدادم و اقدام نمیکردم شاید بعدها خیلی شرایط سخت تر میشد یا اصلا معاف نمیشدم یا ….

    در مورد مثالی که بهش عمل نکردم ، تو ذهنم بزرگش کردم و سختش کردم و اعتماد‌ نکردم به خداوند ، بحث مهاجرت هست! واقعا تو این زمینه خیلی خیلی برای خودم بزرگش کردم و سختی های این کارو دارم بهش توجه میکنم ،،،

    یک موضوعی که من توش مشکل دارم، ذهن بسیار تحلیلگرمه! یعنی میام کل مسیرو چک میکنم ، کلی دو دو تا چارتا میکنم ، کلی حساب کتاب. در صورتیکه نه! خدا بی حساب میبخشه. خدا دو دوتا چهارتا نمیکنه! خدا به اندازه ایمان و حرکت من بهم پاداش میده نه به اندازه برنامه ریزی قشنگم! یه جایی میخوندم که میگفت هیچ چیز انقدر غیر ممکن نیست که اتفاق نیوفتد ، و هیچ چیز انقدر محال نیست که رخ ندهد ، و هیچ چیز انقدر دور از دسترس نیست که واقعیت پیدا نکند و …

    برای خودم یادآوری کنم. خدا نیروییه که به شکل همه چیز در میاد! باید با حرکت کردن ، با قدم برداشتن و با امید و توکل ، شکل خواسته هامو بهش بدم ، همونطور که ابراهیم اینکارو کرد و با اعتماد کامل وارد آتش شد و خداوند هم از اون آتش به شکل گلستان شد. همه چیز اونه ، همه چیز اونه ، آتش اونه گلستان هم اونه ،،،،،

    امیدوارم که عمل کننده خوبی باشم ، جز اونایی نباشم که خداوند در موردشون گفته ؛ لم تقولون ما لا تفعلون! یا ؛ کاری بسیار زشت است نزد خداوند ،،حرفی بزنید که با آن عمل نکنید….

    از خداوند نیرو و قدرتی میخوام که باعث حرکتم بشه ، ایمانی میخوام که باعث حرکتم بشه. و اون وقت می بینم که درها یکی یکی باز میشن…..

    خدایا شکرت ، استاد من بی نهابت بار از شما ممنونم ، از خانم شایسته و هزاران نفری که کمک میکنن این اگاهی ها شفاف تر و ساده تر به گوش ما برسه و راحتتر عمل کنیم هم ممنونم.

    در پناه الله یکتا 🍃❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  9. -
    امیرحسین روشنگر گفته:
    مدت عضویت: 1766 روز

    سلام به استاد و دوستان من دوست داشتم ریشه این موضوع از دیدگاه خودم بگم که بهش غلبه کردم…

    این داستان ریشش از بهانه میاد وقتی چیزی مهم باشه هدفی مهم باشه در راستای کار کردم رو خودمون این نجوا کم رنگ میشه بنده خودم ادم بشدت بهانه گییری بودم از کاه کوه میساختم اما با تمرین و اولویت هدفام هیچ بهانه برا خودم قبول نمیکنم و اصلا نمیتونم بپذیرم بهانرو بخاطر همین فکر میکنم سرعت رشدم بالاس…

    کسی که بهانه میاره بدون شک عاشق هدفاش نیست و عطش رسیدن نداره و عشق به هدف احساس لذت بردن از مسیرو بهت میده فارغ از هر چیزی احساس زندگی و زنده بودن و زندگی مقصد نیست مسیره که باید عشق کنیم باهاش در مسیر رسیدن به اهدافمون…

    سپاس گزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  10. -
    شهرام احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1435 روز

    بنام خداوندی که همیشه حواسش به من هست

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز که همیشه سوال های خوب از استاد می‌پرسه تا همچین فایل بی نظیری تهیه بشه،ممنون از شما دو فرشته🙏🙏

    و سلام خدمت دوستان عزیز عباسمنشی که با خواندن فایلاشون چه انرژی عالی دریافت میکنم سپاس دوستان عزیز 🙏🙏🌹

    استاد جان خواستم دو مورد که حرکت کردم و جواب گرفتم رو بگم.

    استاد جان شما همیشه میگین که قدرت فقط خداست فقط باید خدارو باور داشته باشین منم تا اونجایی که میتونم به این باور عالی عمل میکنم.

    استاد جان من قبلاً به علت باورهای اشتباهی که داشتم یه وامی برداشتم والان قسطشو میدم،حالا این وام بنا به دلایلی چنتا از قسطاش عقب افتاده بود که کل مبلغ 7.500 میلیون تومان بود و تقریبا یک ماه پیش بود که وکیل بانک به من زنگ زد و گفت که آقا اصلا دیگه نمیشه مهلت بدیم یا الان اقساط رو بروز می‌کنی یا ما چکهای ضامنات رو برگشت میزنیم،حالا از من اصرار که مهلت بدین اون وکیل هم که اصلا نمی شنوید،استاد جان یه لحظه قلبم بهم گفت که بهش بگو خدا کریم و گوشی رو قطع کن من هم همین کارو کردم.

    استاد وقتی گوشی رو قطع کردم به خدا گفتم که خدایا توکلم فقط توی و من با توکل به تو حرکت میکنم و من از هیچکس پول نمی‌گیرم و نگرفتم.

    استاد جان الان هم باورم نمیشه،درست نیم ساعت دیگه نمی‌دونم از کجا پول واریز شد و کل قسط پرداخت شد ومن مثل الان اشک میریختم و خدارو شکر میکردم،و جالبش این بود که وکیل بانک زنگ زد و کلی از من تشکر کرد.😃😃

    و دومین مثال که به خدا اعتماد کردم و حرکت کردم این هست که من یه مغازه لوازم پلاستیکی آشپزخانه دارم و چون سرمایه اولیه ندارم با چک جنس می آوردم،ولی از اون روز که با شما آشنا شدم و به حرف شما عمل کردم و دیگه با چک کار نکردم و به خدا گفتم که خدایا من نه چک دارم نه سرمایه پس کمکم کن و حرکت کردم و به خداوند عزیز اعتماد کردم، استاد جان شاید باورتون نشه همون آقای که با چک و به زور جنس میداد و کلی ناز میکرد، به من زنگ زد و گفت من از تو نه چک می‌خوام و نه پول همینجوری جنس میدم تو هم تیکه تیکه پولشو بریز به حسابم،استاد جان قلبم داشت کنده میشد میخواستم وسط خیابون داد بزنم بگم خدایا هزاران بار شکرت که همیشه هوای منو داری🙏🙏🙏

    استاد جان من حرکت کردم و جواب گرفتم طبق گفته شما که میگین اگه شما تصمیم تون جدی با شه جهان در مقابل شما تعظیم می‌کنه و اینجوری هم شد،

    استاد عزیزم به خودم افتخار میکنم که شاگرد شما استاد فوق‌العاده هستم و از یگانه فرمانروای جهان درخواست میکنم که بهترینها و زیباترینهای خودش را به شما و خانوم شایسته فوق‌العاده هدیه بدهد

    سپاس و هزاران سپاس🙏🙏🌹🌹💐

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای: