راهکارهای دوره عزت نفس برای ساختن عزت نفس

320 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 699 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 22 دی رو با عشق مینویسم

    حس کردم این رد پام رو هم در فایل دوره بذارم و هم در فایلای دانلودی امروز بهشتی ترین روز زندگیم بود

    وَلَسَوۡفَ یُعۡطِیکَ رَبُّکَ فَتَرۡضَىٰٓ

    و پروردگار تو به زودى به تو چنان عطا کند که تو راضى شوى

    الانم راضیم از این همه توجه و عشقت و زیبایی که به من عطا میکنی ربّ من

    درسته که راضیم و حالم همین الان خوبه

    ولی به قول استاد ،خواسته های من هست که من رو به خدا نزدیک و نزدیک تر میکنه

    هرچقدر عاشق تر باشم و سرشار از عشق خدا ، به خدا نزدیک تر

    هرچقدر ثروتمند تر ،به خدا نزدیک تر

    پس من از خدا بیشتر میخوام ، از همه جنبه ها ،چون هرچی بیشتر میخوام و دارم قدم برمیدارم ،خدا با بی نهایت عشقش به من عشق بی نهایت و ثروت و نعمت بی نهایت عطا میکنه

    امروز روزی بود که من قرار بود برم برای فروش دو تا تابلویی که طراحی گردنبند طلا انجام داده بودم

    و ایده اش رو خدا بهم داد ، فکر کنم دو ماه پیش بهم داده بود و من تعلل میکردم در اجرای این ایده

    دقیق یادم نیست چه روزی بود ،اما تو رد پاهام تو سایت مکتوبش کردم

    یادمه من یه روز میرفتم کلاس رنگ روغن و مثل همیشه از آسانسور طبقه پایین پاساژ میرفتم سر کلاسم که سه طبقه پاساژ فقط طلا و جواهر هست

    فکر کنم اون روزایی بود که خدا بهم میگفت دیگه کار فروش گل سرای جوانه رو بذار کنار و به مادرت بده کار فروشش رو

    یادمه وایساده بودم تا آسانسور بیاد و یه لحظه داشتم به مغازه طلا فروشی نگاه میکردم و یاد پارسال افتادم که اوایل ورود به سایتم ایده طلا و جواهرات رو زن عموم بهم گفت و گفت برو یاد بگیر

    گفت تو تصویر سازیت خوبه برای نقاشی ، پیشنهاد میدم طراحی جواهرات رو بری آموزش ببینی و انجامش بدی

    و این حرفش سبب شد من برم و با قرض ،کلاس نرم افزار متریکسشو ثبت نام کنم

    من هیچی نمیدونستم

    پول زیادیم نداشتم

    اوایل ورود به سایتم بود و نمیدونستم هر ایده ای رو نباید عملی کنم و اگر ایده ای بهم الهام شد اول ببینم که من میتونم و در مدار اجرای اون ایده هستم یا نه

    اما چون کامل درک نکرده بودم و به فایلا گوش داده بودم فکر میکردم هر ایده ای رو که اومد باید عملی بشه

    سریع رفتم دنبالش و وقتی رفتم ثبت نام کردم 4 میلیون داشتم و 4 میلیون شهریه کلاس رو از فامیل نزدیکم گرفتم و ثبتنام کردم

    و بدون اینکه پرس و جوی دقیق بکنم ،رفتم فنی حرفه ای

    از اونجا آموزشگاه هایی رو معرفی کردن که برم اونجا آموزش ببینم و بعد برم برای امتحاناتش وبعد مدرک بگیرم

    اولش من میخواستم طراحی دستی یاد بگیرم که با توجه به صحبت های مدیر آموزشگاه ، گفت متریکس رو یاد بگیری هم درآمدش بیشتره و هم طلا سازا طرح متریکس رو بیشتر میخرن

    منم به حرفش گفتم نرم افزار رو ثبتنام کنم

    و به خیال خودم میگفتم لپ تاپ دارم

    اما وقتی دو سه جلسه گذشت ،استادم گفت باید کامپیوتر داشته باشی و تمرین بیاری که یاد بگیری

    منم وقتی نرم افزارشو نصب کردم ،چون خیلی برنامه سنگینی بود نصب نشد و چندین بار رفتم مراکز کامپیوتر تو میدان ولیعصر

    اما کامپیوتر گرون بود و نمیتونستم بخرم

    اون روزا گذشت و به مرور زمان که درکم بالا رفت و به فایلا گوش دادم متوجه شدم که من در مدار این ایده نبودم و دیگه رهاش کردم و امتحانش رو نرفتم

    چون هیچ تمرینی نداشتم که یاد بگیرم ، که برم امتحاناتش رو شرکت کنم و مدرک بگیرم

    این دقیقا پارسال همین موقع ها بود

    از 18 آبان 1402 ثبت نام کردم و 26 بهمن ماه کلاسام تموم شد

    اما دیگه هیچ کاری انجام ندادم و رها کردم

    تا اینکه فکر کنم دو ماه پیش ،حالا باز دقیق تو رد پاهام مکتوب کردم

    وایسادم که آسانسور بیاد برم کلاس نقاشیم

    همینجوری نگاه میکردم یهویی واضح و رسا ،از دلم قشنگ شنیدم برو به مغازه های طلا فروشی و طرحاتو نشون بده

    سریع همون لحظه رفتم به مغازه روبه روییم و گفتم من طراحی انجام میدم

    شما ازم میخرین .

    گفت نه برو 15 خرداد

    بعد یه روز پانزده خرداد رفته بودم ،به کل یادم رفته بود ،بازم اتفاقی از جلو پاساژ طلا و جواهرات احسان رد میشدم

    یه لحظه حس کردم و گفتم بذار برم ببینم طرحامو ازم میخرن

    اون روز از چند نفر پرسیدم و گفتن باید طرحاتو به طلا سازا نشون بدی و حتی آدرسشو بهم دادن ولی من نرفتم

    و به یه طلا ساز گفتم و گفت باید طرحاتو ببینم و من گفتم همراهم نیست و شماره شو گرفتم تا یه روز دیگه برم

    باز هم تعلل کردم

    میدونم دلیل این تعلل چیه

    این بود که من باور نداشتم که طرحای منو میخرن

    میگفتم یعنی میخرن

    اگر برم نگیرن چی

    اون روزا گذشت

    و بعد که خدا به من ایده نقاشی روی برگا رو داد و من اواخر آبان برگ جمع کردم و خشک کردم و باز هم تو رد پاهام نوشتم

    بعد به یک باره حس کردم که میتونم طرح طراحی گردنبند جواهرات رو انجام بدم و روش برگ رو برای تزئین بچسبونم

    وقتی این ایده رو خدا بهم داد

    دوباره تعلل میکردم هی میگفتم برم قاب عکس بگیرم

    و نمیشد

    میدونم دلیلش چی بود

    نداشتن عزت نفس کافی

    چون وقتی متوجه شدم که 14 دی خدا به من دوره عزت نفس رو هدیه داد و 3 دی که دوره عشق و مودت رو خریدم همراهش شروع کردم به گوش دادن

    همون روز اول ، جلسه یک رو گوش دادم

    و تصمیم گرفتم به سرعت تمرینات جلسه یک عزت نفس رو انجام بدم و فرداش 15 دی رفتم سراغ خرید دو تا قاب عکس طلایی

    که دوتا طرحم رو پیاده کنم و ببرم به طلا فروشیا نشون بدم

    این دوره سبب شد من به خودم بیام

    و فهمیدم که عدم عزت نفسم بود که سبب میشد من کارامو پشت گوش بندازم

    وقتی تو یه هفته انجامش دادم و تکمیل شد

    امروز صبح قرار بود کمی زود تر از خونه بیام بیرون و زود برسم تجریش ،تا برم و به سه طبقه طلا و جواهرات ،تابلوی طراحیمو نشون بدم

    7:54 دقیقه بود که هدایت شدم به اینستاگرام ، الان دیگه میدونم دلیل تک تک حرکت هامو ،خدا داره ریز به ریز هدایتم میکنه و بهم نشونه میده

    اینترنت گوشیم باز نبود ، یهویی رفتم اینستاگرام، دیدم آیه

    وَلَسَوۡفَ یُعۡطِیکَ رَبُّکَ فَتَرۡضَىٰٓ

    و پروردگار تو به زودى به تو چندان عطا کند که تو راضى شوى

    روی صفحه اول ،اولین پست اینستاگرام هست ، خدا بهم نشونه داد

    میدونستم که منظورش چیه

    چون همیشه هرکار بزرگی خواستم انجام بدم که هیچی بلد نبودم و هیچ کسی رو نداشتم

    با این آیه دلمو نرم و قلبمو قرص کرده بود

    و اولین بار سر همین رفتن و شکایت و جریان تابلوی نقاشیم که پاره کرده بودن بهم نشونه داد

    از اون موقع بارها نشونه میده

    که ادامه بده راضیت میکنم

    وقتی این نشونه شو دیدم گرفتم منظورشو

    صبح که تو تمرین ستاره قطبیم نوشتم :

    میخوام طراحیام و تابلوم به مبلغ1 میلیون و 500 به فروش برسه و تجسم کردم با عشق ،که فروختمش و از مغازه اومدم بیرون و حتی گفتن شماره کارتمم میشنیدم که به طلا فروش و طلا ساز میگفتم

    حتی به وضوح میدیدم

    حتی بلند گفتم ربّ من سپاسگزارم

    و پاساژ رو تصور میکردم

    من امروز تجسم کردم و وقتی این آیه رو دیدم دیگه مطمئن تر بودم و دیگه خدا جوری نشونه داد که من محکم تر قدم هامو بردارم

    و پیش برم

    خیلی حس خوبی داشتم

    مطمئن بودم که میفروشم

    ولی از طرفی میگفتم هنوز باورای من قوی نشده و من تکرار نکردم باورهایی که ساختم رو برای فراوانی مشتری و فروش طرح های طلا و جواهراتم و …

    به اینا فکر کردم اما گفتم هرچی بشه ،مهم ترین چیز برای من اینه که دارم رشد میکنم و سعی میکنم هر روز باورامو قوی کنم

    و حاضر شدم و راه افتادم به سمت تجریش

    داشتم میرفتم کلاس ، گفتم نشونه بده ، از بالای پل عابر رد میشدم تا من حرفمو گفتم چشمم به یه ماشین افتاد 74 رو دیدم روی پلاک

    به قدری خوشحال بودم که خدا همیشه با این عدد حمایتش رو بهم نشون میده

    خندیدم و گفتم آره راضیم میکنی

    میدونم

    نشونه دادی بهم

    و رفتم تجریش

    کل مسیر رو به قدری لذت میبردم و میخندیدم که کیف میکردم

    و به صدای ضبط شده خودم گوش میدادم که برای عشق و مودت ضبط کرده بودم

    و برای عزت نفس رو گوش میدادم

    یعنی به قدری حالم خوب بود که میگفتم ، خدا ازم میخره طراحیامو

    چون آیه راضیت میکنم رو بهم نشونه داده بود

    وقتی رسیدم تجریش و از پله برقی بالا میومدم

    گفتم خدا نشونه بده که قلبمو آروم میکنی

    داشتم از مترو میومدم که بهم نشونه داد تبلیغ مترو بود و جدید نصب کرده بودن

    نوشته بود که 1500

    دقیقا قیمتی که من برای طراحی طلا و جواهراتم گذاشته بودم

    1500 این یه نشونه هست برای من ، که به من گفتی فروش میره تو تلاشت رو بکن

    11:5رسیدم پاساژ هی گفتم از کجا شروع کنم ،یه عالمه طلافروشی هست

    و به خودم گفتم طیبه خدا کاری برات انجام نمیده ها

    توجه کن

    تو باید اول قدم رو برداری تا خدا برای تو مشتری بشه

    نگو از کجا شروع کنم اولین مغازه برو و بگو

    همینجور میچرخیدم و به داخل طلا فروشیا و دیواراشون نگاه میکردم ببینم چه مدل قاب عکسایی رو دیواراشون زدن

    و دیدم یه طلا فروشی یه قاب به دیوار زده بود و روی برگ درخت چنار ، و ان یکاد نوشته بود که برگ رو نقره ای رنگ کرده بودن

    خوشحال شدم

    گفتم ببین طیبه

    این یه نشونه هست

    پس میشه

    کارای تو رو هم میخرن

    فقط باید قدم برداری

    من جلوی یه مغازه وایسادم و گفتم طیبه تا قدم برنداری هیچ اتفاقی نمی افته

    باید حرکت کنی

    ترسایی داشتم ،نمیدونستم چجوری حرف بزنم

    به نام ربّ گفتم و گفتم خودت کمکم کن و به یکی از مغازه ها رفتم و صحبت کردم

    من دو تا مغازه رو رفتم ولی نخواستن و الان بازم تلاشمو میکنم

    رب من کمکم کن

    سومی رو هم رفتم

    خدای من چقدر آسون بود کمکم کن ربّ من

    میدونم که راضیم میکنی

    درسته کسی نخواست اما من تلاشمو میکنم

    یه چیزی هم عجیب بود

    من با هر بار نه شنیدن توی دلم میگفتم خدایا شکرت

    و با خوشرویی و با حال خوب از مغازه بیرون میومدم

    میگفتم من باید تلاشمو بکنم و به مغازه دارا آرزوی پر فروشی و پر برکتی میکردم و میومدم بیرون و با لبخند به لب طلب خیر میکردم براشون

    میگفتم درسته تجسم کردی اولین مغازه ازت میخره ،و الان سه نفر نخواستن

    اما باید ایمانت رو الان نشون بدی

    تو بار اول سختت بود بری و صحبت کنی

    این قدم رو برداشتی و این برای تو بزرگترین موفقیت هست

    و سه مغازه رو با موفقیت رفتی و صحبت کردی

    و دیدی که چقدر آسون بود

    و اینارو به خودم گفتم و رفتم مغازه بعدی

    چهارمی رو هم رفتم ربّ من

    بازم نه شنیدم

    خیلیاشون حاضر نشدن که حتی کارمو ببینن

    و نه گفتن

    بعد رفتم سمت جواهر و طلا سازا

    یه زیر پله بود میرفت طبقه پایین

    رفتم و به چند تا طلا ساز گفتم و گفتن ما خودمون طراح داریم

    هی اومدم برگردم

    حس کردم باید به مغازه دیگه هم بگم

    مشتری داشت

    هی خدا بهم می گفت نرو

    من اومدم و تو گوگل درایوم برای خدا نوشتم

    من چند دقیقه هست اینجا وایسادم

    چی میخوای بهم بگی ربّ من

    نمیدونم قراره چی بشه

    نمیدونم چند تا رفتم

    هرچی خیر هست و از تو به من برسه محتاجم

    بعد که اذان ظهر شد گفتم مشتریش نرفت

    به خدا گفتم من دیگه باید برم نمازمو بخونم و باهات صحبت کنم

    تو واجب تری ربّ من

    میرم پیش مشتری میگم

    وقتی رفتم نذاشت حرفم تموم بشه گفت ممنونم و وقتی اومدم بیرون

    گفتم این که نه گفت ،چرا بهم گفتی صبر کن برو به این مغازه هم بگو

    ولی بلافاصله گفتم اشکالی نداره

    من باید بیشتر ایمانم رو بهت نشون بدم

    و رفتم و نمازمو خوندم و رفتم سر کلاس

    خیلی عجیبه

    قبلا وقتی نه میشنیدم حالم ناخوب میشد و حس نگرانی اینکه پول ندارم میومد سراغم

    اما امروز اصلا اثری از این حس نبود

    برعکس خوشحالم میشدم که دارم تلاش میکنم

    یه حسی داشتم که مدام میگفتم اشکالی نداره من میرم و دوباره میگم و باید روی باورام کار کنم

    وقتی رسیدم سر کلاس ، خالی بود و یه نفر هنرجو بود سلام دادم و نشستم

    وقتی استادم اومد مدام میگفتم بذار طراحی طلا جواهراتمو نشونش بدم و بگم آوردم بفروشم

    که یاد دوره عزت نفس افتادم

    گفتم نه نیت من برای نشون دادن کارم اینه که خودمو نشون بدم و استادم ممکنه یه حرفی بزنه

    و من تصمیم گرفتم نشون ندم

    و وقتی این ایده عملی شد و نتیجه گرفتم به استادم نشون میدم

    چون قبلا استادم بهم گفت طیبه کار فروش گل سر رو رها نکن

    از نقاشی درآمد نمیشه

    هیچ کس نقاشی نمیخره

    و یادمه این حرفاش سبب میشد که من تعلل کنم

    و وقتی به یاد آوردم

    گفتم من با نتیجه هام باهاش صحبت میکنم

    تا ببینه که با فروش نقاشی میشه درآمد داشت و ثروت مند شد

    و میشه و میخرن

    و باید باورامو قوی کنم

    وقتی کلاس شروع شد کلی خندیدیم

    به قدری حالم خوب بود

    داشتم جریان ورکشاپ هفته پیش رو که از صاحب اصلی پاساژ که اومد و خدا کاری کرد بیاد که من بگم و بوم نقاشی رو بردارم ، تعریف میکردم

    استادم برگشت به استاد طراحی گفت طیبه خیلی جالبه

    یه کارایی میکنه که آدم تو کارش میمونه

    رفته با صاحب پاساژ صحبت کرده گفته من بوم برداشتم ،یه وقت گناه نشه من میبرم خونه مون

    و برگشت گفت طیبه به قدری صاحب پاساژ مرد خوبیه که حتی از پدرش که مرد خوبی بود و تازه فوت کرد هم خوب تره

    و گفت عجب کاری کردی ،رفتی با پسر حاجی صحبت کردی که بوم برداری

    آفرین رفتی به خود صاحبش گفتی

    کلی سر کلاس برای نقاشیمم خندیدیم ،که هفته پیش تو ورکشاپ روی قوری کشیده بودم

    استادم گفت چرا بچگانه کشیدی که گفتم چون خنده دار شد و کلی خندیدیم تو ورکشاپ و چند تا استاد هم دیدن خندیدیم باهم واقعا حس خوبی داشتم و همونجور نگه داشتم چهره روی قوری که عکس یه شاه بود

    و تصمیم گرفتم نگهش دارم

    تا حس خوبم رو یادم بیاد و خدارو شکر کنم که به من این همه حس خوب داد و خندیدیم با همکلاسیم و چند تا استاد و خود استادم و استادطراحیم

    سر کلاس که داشت کار میکرد و ما نگاه میکردیم

    ساکت بودیم

    اولش همکلاسیم صحبت کرد و از استاد درمورد زیر سازی بوم ها و یا چوب سوال پرسید

    و استادم دقیق توضیح داد

    منم چند تا سوال داشتم ازش پرسیدم

    و دقیق گفت باید چیکار کنم ، نکته هایی از کار رنگ روغن بهمون گفت که بسیار نکات خوبی بود و من یادداشت کردم

    خداروشکر میکنم که از وقتی دارم دوره هارو گوش میدم

    به طرز عجیبی استادم بیشتر توضیح میده در مورد سوالاتمون

    و انگار مشتاق تر شده که دقیق جواب بده

    این جریان منو یاد خدا میندازه که استاد میگفت از خدا درست و خوب سوال کنید تا خدا به سرعت جواب رو به بی نهایت طریق به شما بگه

    و تا زمانی که من و دوستام ساکت بودیم استادم حرفی نمیزد

    تا ما سوال پرسیدیم استادم گفت و جواب رو دقیق توضیح داد

    این یعنی اینکه ما باید هر لحظه از خدا سوالای خوب بپرسیم

    حتی استادم همیشه میگه سوالای خوب بپرسید که من جواب بدم تا یاد بگیرین

    وقتی داشتیم کار کردن استادم رو میدیدیم ، استادم گفت که طیبه فکر نمیکردم شما دوتا که از بین اون همه هنرجو که دارم و بهشون گفتم بیاین ورکشاپ رایگان تا پیشرفت کنین ،فکر نمیکردم هر هفته بیاین

    اولش گفتم دو سه هفته میان و دیگه نمیان

    اما هر دوتون هر هفته اومدین

    خیلی خوبه

    پیشرفتتون عالی بوده

    و گفت ببینین هم ورکشاپ رایگانه

    هم الان بوم دادن

    هم رنگ روغن قراره بدن

    هم سه پایه

    دیگه چی میخواین

    فردا هم که به مناسبت روز پدر قراره ناهار بدن

    چی از این بهتر

    و واقعا الان که دارم فکر میکنم ،چند ماه پیش 21 مرداد ماه 1403 اولین جلسه ورکشاپ رایگان رو رفتیم ،یادمه من آرزو داشتم مثل خارجیا منم با استادا بشینم و تو یه مکانی جمع بشیم و طراحی مدل زنده انجام بدیم و منم بین اون جمع باشم

    و من الان 5 ماهه که دارم هر هفته به چنین مکانی میرم

    خدایا شکرت

    من تک تک لحظه هایی که میرم ورکشاپ کلی ذوق میکنم

    به قول استاد عباس منش چقدر سریع عادی میشه وقتی به چیزی که خواسته تون بوده و آرزوشو داشتین و وقتی بهش میرسین عادی میشه

    واقعا راست میگن ،احساس خوب درونیه و در لحظه بودنه

    نه اینکه با رسیدن به خواسته ها به احساس خوب برسیم

    یادمه من همیشه میگفتم مداد رنگی بخرم

    و انقدر ذوق داشتم برای مداد رنگی فابر کاستل 60 رنگ

    الان چند ماهه گرفتم اما هنوز استفاده نکردم

    درسته کلی ذوق دارم که دارمشون و خدا رو شکر میکنم

    اما انگار به این حرف استاد دارم میرسم و قبولش دارم و به باور دارم میرسم که

    احساس خوب و شادی ،درونیه

    خوشبختی در همین لحظه ایه که من با عشق دارم مینویسم و خدا رو در هر لحظه ام حس میکنم

    و من هر لحظه ای که حسم خوبه خوشبخت ترینم و همه چی دارم

    از لحظه لحظه ای که دارم درس میگیرم و هدایت های خدا رو میبینم به قدری ذوق میکنم که یه وقتایی جدیدا دیگه حواسم به خواسته هام نیست

    مدام هر روز که بیدار میشم ،درسته به خواسته هامم فکر میکنم و مینویسم

    اما وقتی بیشتر به تک تک روزهام نگاه میکنم و فکر میکنم ،میبینم که نه

    من هر روز یه ذوق خاصی دارم برای اینکه دقت کنم به نشونه های خدا

    یه جورایی ذوق میکنم که داره همه جوره مراقبت میکنه از طیبه

    از کسی که عاشقانه دوستش داره و براش ارزشمنده و هر لحظه بیشتر از خود من دوست داره به من عشق بورزه و دوست داره که به من عطا بکنه

    حتی بارها به من تاکید میکنه

    اینا یعنی چی ؟؟؟

    یعنی دوست داشتن عمیق و بی نهایت خدا نسبت به من

    یعنی اینکه طیبه

    ربّ تو ،صاحب اختیارت ،تو رو دوست داره ،خودشم شدیدا دوستت داره

    وای که چقدر من پرم از عشق

    وای که چقدر حالم فوق العادست

    وای که چقدر خدا ماچ ماچیه

    من الان خوابم نیومد و اومدم ادامه رد پامو بنویسم

    2:20دقیقه روز 26 دی هست

    که دارم رد پای 22 دی رو مینویسم

    خدایا شکرت

    چقدر من دارمت ربّ من

    هرچی بیشتر میگذره و سعی میکنم که به گفته هات عمل کنم حس نزدیکی بیشتری دارم

    وقتی کلاس تموم شد و استادم کارا رو دید و من برگشتم

    قبل اینکه برم خونه خواهرم زنگ زد گفت شب مادر بزرگم میرن خونه شون و گفت ماهم بریم

    و ازم خواست اومدنی از مرکز خریدمون شیرینی بخرم

    قبلش باید دوباره به طلا فروشیا نشون میدادم

    هی ذهنم گفت تو که صبح نشون دادی کسی نگرفت

    بعدشم تلاشتو کردی بی خیال ولش کن ،یه روز دیگه میای

    برو خونه ،باید بری خونه آبجیت

    ولی گوش ندادم به حرفش و گفتم ببین ذهن من ، باید ایمانمو نشون بدم

    باید قدم بردارم

    صبح رفتم ، درست

    اما این کافی نیست

    انقدر باید کارمو نشون بدم تا اینکه خدا ببینه ایمانم رو نشون دادم و نتیجه رو بهم نشون بده

    البته من نتیجه رو به وضوح میدیدم چون تو صحبت کردن قوی تر شدم

    درسته حدود 10 یا 15 تا مغازه رفتم

    اما به قدری این قدرت رو حس میکردم که من میتونم

    و این یه سکوی پرتاب بود برای من

    که حرکت کنم

    و من رفتم و یهویی یاد اون مثال استاد افتادم که میگفت

    یه آقایی که دستور پخت آشپزیشو به رستورانا یا هتلا نشون میداد ،دقیق با جزئیات حرف استاد یادم نیست

    اما میگفت انقدر نشون داده و حتی بیانش و رفتاراش رو اصلاح کرده تا مثلا 101 امین هتل یا رستوران دستور پخت اون فرد رو گرفته و اون فرد ثروت مند شده

    و من هم باید تلاشمو بکنم ،نمیگم منم باید به 100 تا مغازه نشون بدم تا 101 امی بگیره ازم

    نه

    من فقط باید ایمانم رو نشون بدم

    باید ایمانم رو نشون بدم

    انگار خدا با به یاد آوردن اون مثال ، دقیقا در زمانی که من از همه نه میشنیدم بهم گفت که ادامه بده و نگران نباش

    اینو گفتم و گفتم ببین صبح چجوری انجامش دادی ؟؟؟

    و جواب دادم اولین مغازه سخت بود و دومی و سومی و همینجور بعدیا راحت تر و راحت تر شد

    و گفتم خب طیبه

    الان مطمئن باش راحت تر از صبح و عالی تر صحبت میکنی

    پس قدم بردار تو میتونی

    الانم مثل صبح انجامش میدی و رفتم به چند تا مغازه گفتم و دوباره نه شنیدم

    وقتی به یه مغازه رفتم این بار جمله بندیم رو تغییر دادم

    هر بار میگفتم طراحی طلا جواهرات انجام میدم

    و میگفتن خودمون طراح داریم و حتی کارامو نگاه نمیکردن

    اما این بار گفتم دکوری هست و میتونین به دیوار مغازه تون بزنین

    که صاحب مغازه گفت ببینم و طرحم رو که دید گفت نه

    خوشحال بودم ،چون یاد گرفتم که چجوری صحبت کنم

    و من امید داشتم

    و میگفتم باید تلاشمو بکنم

    باید ایمانم رو در عمل نشون بدم

    این نشد ،

    اشکالی نداره

    صد در صد باید بیشتر قدم هامو عملی تر بردارم و تهران پر از طلا سازهایی هست که منتظرن من برم و طرح من رو از من بخرن ، میرم اونجا

    فقط که همین یه پاساژ نیست

    خدا بی نهایت دست داره تو این شهر که قراره اتفاقات نابی برای من رخ بده

    اینو گفتم و برگشتم خونه

    خیلی حس آرامش داشتم

    حس اینو داشتم که بزرگ شدم ،ظرف وجودم رشد کرده

    چون من تونستم صحبت کنم

    با اینکه تو دست فروشی گل سرای جوانه و بافتنیا صحبت میکردم ،اما این متفاوت تر بود و تونستم

    ولی این یادم میمونه که هر بار برای موقعیت های جدید به یادم بیارم که اونا هم مثل صحبت کردن در فروش گل سر و یا طراحی طلا هست

    پس میشه چالش های جدید رو انجام بدم

    قشنگ لحن صحبت هامو در سری سوم و چهارم به بعد رو حس میکردم

    حتی جمله بندیام

    حتی طرز ایستادنم

    حتی صحبت کردنام

    حتی به چشماشون نگاه کردن و با عزت نفس از کارم گفتن

    خیلی تغییر کرده بود

    حتی وقتی نه میشنیدم ، به قدری حالم خوب بود که میگفتم خدایا شکرت ،باید ایمانم رو بیشتر نشون بدم

    چقدر زیباست بزرگ شدن

    چقدر زیباست شجاعت رو نشون دادن

    یاد تبلیغ مترو برای فیلم باغ کیانوش افتادم

    که نوشته بود

    شجاعت همه چیزیه که لازم داری

    کافیه یه بار شجاعتت رو نشون بدی بار دوم و الی آخر هر بار قوی و قوی تر میشی

    خدایا شکرت

    وقتی برگشتم تو راه حالم خوب بود

    و وقتی رسیدم خونه

    نون باگت خریدم تا با تخم مرغ بخوریم

    و خواهر زاده ام اومد که شیرینی بخریم و ببره خونه شون

    نمازمو میخوندم و با خدا صحبت میکردم ، همسایه مون مدیر ساختمون کلید در رو آورد ، که از این پیشرفته ها بود و یه چیز دایره شکل رو روی صفحه مربعی شکل میگرفتی و در باز میشد و وقتی گرفتم ، یکیشو گذاشتم رو میز داداشم بعد متوجه شدم که شماره هر کلید متفاوته

    بعد برگشتم ، کلید داداشمو بردارم ببینم عدداش چنده که اگر 7 داشت من اونو بردارم ، چون دو تا کلید دیگه که برای من و مادرم بود عدد 7 نداشت

    که دیدم برای داداشم آخرش 279 داره

    اولش که برداشتم یه حسی بهم گفت وابسته نشو به اعداد

    که بگی این فلان عدده من اینو میخوام

    این هم شرک میشه ،دقت کن طیبه

    قشنگ حسش کردم که حتی برای این نشونه عدد 7 هم نباید وابسته بشم و بگم فقط این

    و قدرت رو به عدد ندم

    قدرت رو از خدایی بدونم که با نشون دادن این عدد برای من پیامش رو میگه که منم قدرتمند

    همون لحظه که اینو متوجه شدم گفتم نه نمیخوامش

    من اینجوری نمیخوام

    من دوست دارم با خدا چیزی رو داشته باشم

    دو تا کلید رو گذاشتم تو دستام و چشمامو بستم

    گفتم درسته میخوام این شماره کلیدو داشته باشم ،اما من اون کلیدی که عدد 27 داره رو نمیخوامش

    خدا ، تو بگو ،هرچی تو بگی رو برمیدارم

    و شروع کردم دو تا دستامو گرفتم و چشمامو بستم و کلیدارو تکون دادم

    اصلا نمیدونستم قراره کدوم عدد کلید رو انتخاب کنم

    وای یعنی خدا داشت با این کار منو آموزش میداد ، که برای همه چی یادم باشه و رها بودن رو به خودم یادآوری کنم و حتی اینکه بگذرم در هر لحظه

    و رها باشم

    وقتی تو دستم کلیدا رو تکون دادم و چشمامو بستم اصلا متوجه نشدم که کدوم عدد بود

    همین که یکی رو انداختم زمین و یکی تو دست چپم بود

    گفتم هرچی باشه ،خدا ، به انتخاب تو برمیدارم

    وای وقتی دستمو باز کردم دیدم همون شماره هست که 279 داره

    وای خدای من همین الان که داشتم مینوشتم متوجه شدم

    279 عدد اول شماره شناسنامه ام هم هست

    این یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    خدا یه پیام بزرگ بهم داد

    گفت ببین اولش حس وابستگی داشتی به عدد 279 که در اصل عدد 7 بود

    وقتی متوجهش شدی گفتی نمیخوای و گفتی هرچی تو بگی

    و رهاش کردی

    اینبار گذاشتی به اختیار ربّ و صاحب اختیارت

    چی داشتم میدیدم

    چی داشتم درک میکردم

    ربّ من ،تو داری با من چیکار میکنی ؟

    چقدر تو خوب یاد میدی آخه ،درس رهایی و گذشتن رو

    فکرشو نمیکردم با یه عدد و یه کلید رها شدن رو یادم بده

    که بعدها بارها این جریان رو به یاد بیارم که وقتی رها شدم

    خدا دقیقا همون چیزی رو به من عطا کرد که خودم میخواستم داشته باشم

    مثل جریان سیم کارت ایرانسلم

    که چند ماه پیش ،چون به نام پدر دوستم بود و فوت کرده بود ،بعد 5 سال مسدودش کردن

    و جریاناتشو تو رد پام نوشتم

    که چجوری شد که یه چیز غیر ممکن که حتی دوستم نرفت به نام من بزنه سیم کارت رو و حتی ارتباطش رو با من قطع کرد و جواب تلفن منو نمیداد که دوستی 15 ساله مون تموم شد

    چجوری به ممکن ترین حالتش، بعد اینکه گفتم من دیگه نمیخوام اون سیم کارت رو و تصمیم گرفتم برم سیم کارت جدید بخرم ، در عرض نیم ساعت و دو روز به راحتی بدون نیاز به وراث سیم کارت ،به راحتی و به سادگی تو یه ساعت به نام من شد

    و حتی یه سیم کارت جدید با شماره دلخواه خودم که تاریخ تولدم رو گفتم ،که حتی کارمند ایرانسل گفت

    عجیبه

    من نمیذارم هیچ کس ، خودش انتخاب کنه شماره اش رو

    اما برای شما سریع گفتم باشه و خودتون انتخاب کردین

    اینا همه اش یه نشونه هست و درس داره برای من

    که باید همیشه به یاد بیارم

    درس رهایی و گذشتن رو

    وقتی گذشتم و از تقلا کردن رها شدم

    چجوری به سرعت سیم کارت به نامم زده شد

    حتی من درمورد عشق و درخواست عشق از خدا که اصرار داشتم یک فرد خاص رو داشته باشم برای عشق

    پارسال درمورد دریافت امانتیم از فردی که به اصرار دوست داشتنم رو میخواستم بهش نشون بدم ،

    قبول نمیکرد بیاد

    اما امثال که تصمیم به رهایی از عشق کردم ، و دیگه گفتم نمیخوام و گفتم خدای من ،من تو رو میخوام

    اصلا عجیب بود

    لحظه ای که گفتم امانتیم رو دریافت کنم با پیک موتوری

    به طرز عجیبی گفت خودش میاد

    در صورتی که پارسال و دو سال پیش ، راضی نمیشد بیاد

    و وقتی اومد طبق خواسته من ، همه چی رخ داد

    و یه تضاد که نتونستم صحبت کنم و حتی خودشم گفت داری میری!؟ مثل دو سال پیش که تضاد بوجود اومد

    ،سبب شد فردای اون روز هدایت بشم به دوره عشق و مودت و بعدش دوره عزت نفس

    و باز هم هدایتی خدا توی این هفته دوباره قدم به قدم کمکم کرد تا دوباره از یه سری ترس هام بگذرم و شجاعتم و ایمانم رو در عمل نشون بدم

    اینا همه اش داره درس رهایی رو بهم میده

    خدا به وضوح تو یه لحظه بهم گفت ، که اگر رها باشی همه چیز برای تو هست

    سختش نکن و مسیرآسونه خیلی راحت بذار همه چیز رخ بده

    تو فقط با من باش

    تو فقط سعی کن تسلیمم باشی

    تو فقط عشق و حال کن و لذت ببر از مسیر و تکرار باورهای قوی رو هر روز تمرکزی انجام بده و استمرار داشته باش

    من طبق نشونه هایی که بهت میدم

    خوب بلدم کارم رو

    و در زمان مناسب و در مکان مناسب به خواسته هات میرسی

    تو باید روی خودت کار کنی که بهت کلیداشو گفتم و یکی از کلیدا تکرار باورهای قوی در همه جنبه ها هست به صورت مستمر و ادامه دار

    و رمز همه این ها

    ادامه دادن و مستمر انجام دادن تمرینات هست

    تو خالق زندگیت هستی طیبه

    پس اون جوری بسازش که دوست داری و من دوست دارم

    این موضوع سبب شد به خودم بگم ببین طیبه

    تو گذشتی از این کلید و خدا درست همونو بهت عطا کرد

    پس ببین اگر تو یاد بگیری هر لحظه بگذری و رها باشی

    خدا همه منبعش رو در اختیارت میذاره

    نترس و از هرآنچه که باید بگذری که هنوز نتونستی قدم هاتو برداری رو بردار

    و این برای من خیلی کمک بود که از جریان انتخاب کلید و شماره اش یاد گرفتم

    تا در رها بودن کمکم کنه این مثال ها رو به یاد بیارم

    وقتی برداشتم کلید رو

    و الان که داشتم مینوشتم عددش رو 279 و متوجه شدم شماره اول شناسنامه ام هست

    همیشه قبل ورودم به سایت عباس منش

    باورم به این بود که با اعداد خدا نشونه میده و همین هم میشد

    اما برام هنوز سواله

    و میدونم که به وقتش جواب سوالم رو در زمان و مکان مناسب بهم میگه

    سوالم این بوده همیشه

    که آیا با اعدادی که تکرار میشن

    و مثلا وقتی هیچ آگاهی نداشتم به قوانین

    مثلا روز تولد

    ماه تولد و سال تولد

    یه جورایی برام سواله

    مثلا تو تاریخ تولد من 27 و 7 هست حتی عددها در شناسنامه و کارت ملی و کارت گواهی رانندگی و …

    هم هست و البته عدد 74

    حتی شماره همراه اولم که یادمه اولین باری که من شماره گرفتم آخرش 70 بود دقیقا تاریخ تولدم

    من قبلا به این تکرار اعداد توجهی نداشتم تا اینکه یه روز دیدم شماره همراه اولم ،شماره شناسنامه و بقیه چیزا همه تو عدد هفت و یه سری اعداد مشترکن

    27 ،70 ،74

    اینا یعنی چی؟؟؟

    همیشه حس میکنم یه ارتباطی هست بین اعداد

    اما نمیدونم چی؟

    یا اینکه وقتی بین این اعداد مشترک بین من با افراد دیگه

    نمیدونم شاید که نه حتما الان ، من در مداردریافت این آگاهی ها فعلا نیستم و باید درمدارش قرار بگیرم

    یا اینکه عدد 19

    وقتی من پارسال از خدا نشونه میخواستم و حتی تو گوگل نوشتم خدا چگونه با ما صحبت میکنه و نشونه میده

    هدایت شدم به بسم الله الرحمن الرحیم

    که عدد 19 و بخش پذیریش

    و به طرز عجیبی

    حتی در اعداد و ارقامی که نوشته بود

    عدد های تولدم

    شماره شناسنامه و … به وضوح بودن

    و من با دیدنشون یادمه فقط اشک میریختم و بعد هدایت شدم به سایت عباس منش

    دقیقا 19 مرداد1402

    که اولین چیزی که بعد از این پرسشم دیدم فایل نشانه ام را برای واضح تر کردن قدم بعدی ، بهم نشون داده شد که سبب شد عضو سایت بشم

    ولی تقریبا دوماهی نیومدم

    و وقتی آماده بودم اومدم

    دقیقا 7 مهر ماه

    که 1402/7/7 بود

    نمیدونم

    الان نمیتونم درک کنم اما رها میکنم

    تا به وقتش بهم گفته بشه میدونم که به جواب این سوالم هم میرسم

    چون همیشه خدا به بهترین شکل و ساده ترین شکل جواب داده

    خدایا شکرت

    وقتی من کلید رو کنار کلیدام انداختم

    عمو و مادر بزرگم اومدن و من و داداشم رفتیم

    داداشم گفت بیا امتحان کنیم ببینیم در باز میشه

    خندم میگرفت به قدری ذوق داشتم

    چون همیشه زنگ درو میزدم یا زنگ در همسایه هارو که در ورودی رو برام باز کنن

    و درسته در پشتی هم داشتیم

    اما بیشتر از این در میرفتم

    اما وقتی این آسانی برای من

    چرا میگم فقط و فقط برای من

    چون من درخواستشو داده بودم

    و چند روزی بود میگفتم کاش یکی کلید بده بهمون که در رو راحت باز کنیم

    که این دستگاه برای آپارتمانمون خریده شد

    خدایا شکرت

    میدونم که کار تو هست شکرت

    وقتی رفتیم و کلی ذوق کردیم اول داداشم امتحان کرد

    بعد گفتم تو برو منم امتحان کنم

    یعنی مثل یه دختر بچه 7 ساله به قدری ذوق داشتم بهترین لحظه زندگیم بود

    وقتی در باز شد و صداشو شنیدم کلی ذوق کردم

    و از در پشتی رفتیم و سوار ماشین عموم شدیم

    وقتی میخواستم بگم که داشتیم کلید خونه رو امتحان میکردیم

    به زبونم جاری شد

    کلید در ویلامونو امتحان کردیم خداروشکر عالی بود

    و خندیدن و رفتیم

    وقتی رسیدیم خونه خواهرم ، به عموم و مادربزرگم و بقیه گفتم این کلید ویلامونه و این یکی کلید مشکی که برای قفل دوچرخه ام بود ،کلید ماشینمه

    پسر عموم سریع گفت

    طیبه چی شد ؟صبر کن

    تو که میگفتی کلید موتورته

    گفتم چرا اونو گرفتم الان ماشینم میگیرم

    همه رو میگیرم

    دوباره کلی ذوقشو کردم و خندیدم

    خدایا شکرت

    کلی کیف کردیم و خواهرم که وقتی از کلاس برگشته بودم بهم گفت که برو از شیرینی فروشی با پسرم شیرینی بخر بیا گفت برای هر نفر از سه مدل شیرینی بخرین

    گفتم منو حساب نکن

    گفت طیبه یه باره

    شب عید هم هست

    این یه بارو بخور گفتم نه

    چون من دارم لیاقتم رو برای دریافت دوره قانون سلامتی نشون میدم

    خیلی حس خوبی داشتم که تونستم یک ماه و نیم شیرینی و شکر نخورم

    ولی خرما و نبات خوردم و باید یاد بگیرم که اونارو هم کنار بذارم

    خدایا شکرت

    امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود

    کلی رشد کردم

    کلی موفقیت کسب کردم و لذت بردم و یاد گرفتم و باید قدم های بعدیم رو به سرعت بردارم

    و همین درس هارو هر لحظه تکرار کنم تا ناخود آگاه انجامشون بدم

    خدایا شکرت

    الهی به زودی بیام و بنویسم نتایج بزرگم رو

    از خدا میخوام نور عشقش رو که بی نهایت هست به شکل شادی و سلامتی و آرامش و عشق و نعمت و ثروت و زیبایی به زندگی استاد عباس منش و مریم جان و همکارانتون و خانواده صمیمی عباس منش جاری کنه

    آمین

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    ذبیح پویا گفته:
    مدت عضویت: 3388 روز

    سلام و خدا قوت!!!

    راهکار برای مسائل، یکی از محبوبترین بخش های این سایت معجزه گر بوده است تشکر ای مخلوق در حقیقت تشکر از خالق آنها است، چون او رب همه ما است.

    خداوند گواه و شاهد است که این معضله در وجود من بود و حتی هست ولی به مراتب کم شده است و دارم روی خود کار میکنم که خیلی بهتر و بهتر شود، تخصص من در بخش هواشناسی هوانوردی است و حدود 10 سال تجربه ی کاری دارم از همان روز های اول دوستش داشتم و دارم که با این علم و این دانش و مهارت سر و کار داشته باشم ولی کسی با من موافق نبود و من هم اون زمان قانون را نمیفهمیدم ولی گفتم چیزیکه من دوست دارم این باید برام مهم باشه و باید این درین زمینه تخصص خودم را بگیرم و تمام کار ها در زمینه بر وفق مراد من اجراا و انجام شد، خدا را شاکرم که من را کمک کرد و هدایتم کرد بسوی بهترینها و خلاصه اینکه فعلا بهترین وظیفه و خدا را صد هزار مرتبه عالی ترین درآمد را دارم و بله به تائید نوشته ی عالی تان این را من هم تاکید میکنم که عزت نفس و باور ارزشمند بودن و ایکه خود را لایق بهترینها بدانی و نیز ایکه مطابق علائق خودت لباس بپوشی، وظیفه دلخواه خودت را انتخاب کنی و خلاصه ایکه نظر دیگران را در باره تمام جنبه های زندگی که میشنوی و میبینی نادیده بگییری اولا جراات می خواهد و یا همان عزت نفس که نشات گرفته از خود باوری است و دوم ایکه همه مان باید به هدایت خداوند ایمان داشته باشیم و از خداوند بخواهیم که همراه مان در هر زمینه کمک کنه و هدایت مان کنه بسوی بهترینها ، خدا شاهده وقتی از خدا هدایت بخواهی باور صد فیصد داشته باشه که حتی به ساده ترین کارها هم کنارت هست و هدایت الله از راه ها و طریق های مختلف بسوی انسان ها ارسال میگردد

    نوشته تان درخور تآمل و تفکری عمیقی است و باید با جان و دل خوانده شود چندین مرتبه خوانده شود که نُکات کلیدی اش استخراج و درعمل پیاده گردد.

    موفق و شاد بمانید خدا همراه تان همیشه و همه جا

    پویا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    زهرا آبلو گفته:
    مدت عضویت: 3011 روز

    به نام خدای عشق

    مقاله دلیل تفاوت نتایج

    بخداکه دیشب پیام این مقاله رو تو تلگرام خوندم تمام وجودم شد سپاسگزاری که خدا چطور داره به من چشمک میزنه که مسیرت درسته

    مریم جانم سلام استاد جان سلام

    واقعا نمی‌دونم چی بگم به خاطر این مقاله که آنقدر زیبا و کامل عزت نفس رو توضیح دادید

    من قبلاً که فایل های استاد رو نگاه میکردم و مگفتن مهمترین دلیل موفقیت عزت نفسه راستش زیاد باور نمی‌کردم حتی تا همین یک هفته پیش به قول مریم جان ذهنم می‌گفت تو به این تمرین نیاز نداری چون تو اعتماد به نفس داری که الان میفهمم این تله ذهنم بود

    منم درگیر این بودم که چرا حدود سه سال هست با این آگاهی ها همراهم اما تغییراتی که واضح باشه رخ نداده چقدر زیبا مریم جان نشتی فرکانس رو توضیح دادن من باید بگم یه قدم به جلو صد قدم به عقب حرکت کردم چه روزهایی که فکر میکردم تو مسیر هستم هیچ تمرینی نمی‌کردم و چه ماهایی سپری شد و من ازمسیر دور بودم و فقط فایل گوش میکردم بدون تمرکز و تمرین و چه روزهایی که به خاطر گرفتن تایید دیگران و احساس اینکه دوست داشتنی نیستم مسیررو غلط رفتم چه روزهایی که با دستای خودم عزت نفسمو تخریب کردم و خودمو خاروزبون کردم چه روزهایی که علایق خودمو به خاطر عدم احساس لیاقت زیر پا گذاشتم و گفتم خواست خدا اینه

    اما حالا فهمیدم که عزت نفس یعنی کنترل ذهن و این بالاترین توانایی منه خودمو بخشیدم وعزممو جزم کردم تا تو مسیر بمونم درسته ذهنم میره اما این خاصیت انسان بودنه ولی من تلاشمو میکنم تا آگاهانه تو مسیر باشم چقدر به خودم و دیگران آسیب زدم به خاطر نداشتن عزت نفس و چقدر احساس بی ارزشی کردم

    خدارو شکر که بلاخره فهمیدم پاشنه آشیل من نداشتن عزت نفسه و دیگه صد درصد ایمان آوردم که اگر میخام تو هر زمینه ای موفق بشم باید عزت نفسمو بسازم و امروز یه اهرم رنج و لذت برای خودم نوشتم که عزت نفس مساوی روابط عالی ودلخواه و تحقق تمام خواسته ها و عدم عزت نفس مساوی با نابودی و روابط داغون و نابودی تمام خواسته ها و چسبوندم به میز کارم و با خودم قرار گذاشتم تا عزت نفسمو بسازم تا همه چی خود به خود درست بشه من مالک ذهنم بشم وسعی کنم از این نعمت و توانایی که خدا در اختیارم گذاشته یعنی کنترل ذهن در جهت تحقق خواسته هام استفاده کنم و قدرت خداوند و خودمو باور کنم وایمان داشته باشم عزت از آن خداست و به هرکه بخاد میده و خواست خدا برای من همان خواست خودم هست پس من میخام که عزت داشته باشم و ایمان دارم که خداوند منو هدایت می‌کنه چون هدایت منو به خودش واجب کرده

    ایمان دارم که به زودی تودوره عزت نفس همراه شما هستم البته من یه دفتر خوشگل هم خریدم برای این دوره و توضیحات بخش های رو هم نوشتم توش و من آماده دریافت هستم با کنترل ذهنم 😊

    مریم جان هزاران هزار بوسه تقدیم به صورت ماهت و سپاس از این قلم زیبات عاشقتم

    استاد جان سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    آینا راداکبری گفته:
    مدت عضویت: 3351 روز

    سلام

    لذت بخش ترین چیزهایی که می توانم بخوانم مطالب زیبای شما خانم شایسته عزیزم است ؛ من دو سه روز پیش یک سوالی درباره رسالت پرسیدم در قدم 9 ؛ واقعا نمی دانم چرا الان یکی گفت بیا اینجا را بخوان و بدون اراده خودم دستم رفت روی دکمه ها تا به اینجا هدایت شدم و جواب سوالم اینجا بود ؛ این خدا چه خدای مهربانی است و این در حالیست که وقتی می خواستم سوال را بنویسم پیش خودم گفتم بهتره یک ذره دیگه صبر کنم دوباره گفتم بزار بنویسم و در حالیکه جوابم لای این نوشته های خوب شما بود .. بسیار خوشحالم

    هر جوابی را در هر موردی بخواهم دو سه روزه حداکثر به ما پاسخ داده میشه و این خدایی است که من داشتم و سالها ازش فراری بودم با این همه فراری و بی توجهی به او چقدر او مهربان است که دستم را گرفت اورد به این سایت که با این مطالب آشنا شوم

    تا وقتی که کاری را عملی نکنیم نتیجه ای حاصل نخواهد شد حالا این عمل شدن کار شاید خوب هم نباشه در یک جاهایی ولی خیلی تجربه کسب می کنیم و باعث میشه قدمهای بعدی را بهتر و بهتر برداریم و چون به آگاهیهای بیشتری بر می داریم پس نتیجه خوبتری هم حاصل خواهد شد و سریعتر.

    در دوره اعتماد به نفس با کار کردن روی تمرینهای آن که باید همیشگی برای من باشد نتایج بسیار خوبی گرفتم و اینکه خود را شناختم کی هستم کجا هستم و چرا خیلی جاها خودم را دست کم میگیرم. خدایا شکرت

    در پناه خداوند الجلیل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    خورشید گفته:
    مدت عضویت: 1147 روز

    ●عزت نفس چه تاثیری روی موفقیت ما دارد؟

    ○اگر تمام عوامل موفقیت را روی یک کفه ترازو بزاریم و عزت نفس را در کفه ی دیگر؛ عزت نفس سنگینی میکنه

    ●چه عاملی باعث میشه عزت نفسمون رو از دست بدیم؟

    ○این آگاهی خیلی مهمه که ما انسان ها همه با عزت نفس کامل متولد شدیم و در زمان نوزادی هیچ تردیدی نسبت به زیبایی ها و توانایی هامون نداشتیم

    اما به مرور زمان در اثر نادیده گرفتن شدن ها و سرکوب استعداد ها و توانایی هامون از سمت خانواده،جامعه و دوستان و … عزت نفسمون رو از دست دادیم

    در واقع این خیلی به من حس خوبی میده که من نمیخام عزت نفس رو بسازم تو وجودم بلکه میخوام زندش کنم چون از قبل در وجود من بوده و من فقط در اثر تاثیر عوامل بیرونی و دروغین فراموشش کردم که باعث شده اینقدر شرایط برام سخت شه و از زندگی لذت نبرم

    ○در این مورد نباید تقصیر را به گردن بقیه بیندازیم بلکه باید بدونیم اونایم ادمایی با عزت نفس پایین بودن که جیز بیشتر و بهتری برای یاد دادن به ما نداشتن پس همه را ببخشیم و بدانیم ما خالق زندگی خودمون هستیم و از هرزمان که تصمیم بگیریم میتونیم بنیان اعتماد به نفس عزت نفس و احساس لیاقت رو دروجودمون زنده کنیم و همه چیزو تغییر بدیم و به خواسته هامون برسیم

    ●ما چه زمانی میتونیم زندگیمون رو تغییر بدیم؟

    ○زمانی که باور داشته باشیم که توانایی تغییر زندگی مان را داریم و این خودباوری پایه و اساس خوشبختی پیروزی ثروت و موفقیته

    ○این کار کردن روی خودمون دائمیه و بیشترین چیزی که درهرزمان نیاز به کار کردن روش داریم عزت نفسه که تا بی نهایت میتونه رشد کنه!

    مهمترین سرمایه گذاری زندگی سرمایه گذاری روی خودمان است چون وقتی ما ادم قوی ای شویم همه کار میتونیم انجام بدیم و این سرمایه گذاری بی انتهایه و هربار به شدت احتیاج داریم که روی این زمینه کار کنیم

    ●وقتی نگاهمون به خودمون عوض می شود نگاه جهان(همه غیر ازخودت) هم به ما تغییر میکند بازتابی که از جهان دریافت میکنیم چیزیه که خودمون ارسال میکنیم با باورهامون

    زمانی که ما توانایی های خودمون رو باورکنیم دیگران هم توانایی های مارا باور میکنند

    ●نکته مهم در داشتن عزت نفس سرزنش نکردن خودمون موقع اشتباه کردنه اگر اشتباهی کردیم باید بتوانیم به راحتی خودرا ببخشیم اگر گناهی در گذشته داشتیم از خداوند طلب بخشش کنیم و بدانیم خداوند بسیار غفور و رحیمه و بگیم این طبیعیه که اشتباه کنیم چون برااینکه چیزی را یاد بگیریم نیاز به تمرین داریم

    قانون تکامل هم میگه نباید انتظار داشته باشیم کاری را در دفعه اول به خوبی دفعه دهم و بالاتر انجام دهیم بلکه بدانیم با تجربه کردن و یادگیری بیشتر هربار در هرمسیری بهتر و بهتر میشویم

    خودباوری داشته باش و خودت رو دوست داشته باش فارغ از اینکه گذشتت چطور بوده فارغ از اینکه چه اشتباهاتی کردی فارغ از اینکه چه گناهایی داشتی فارغ اراینکه تاحالا در مسیر زندگیت چه قدر از مسیر خارج شدی هروقت تصمیم بگیری خودت رو تغییر بدی دنیات تغییر میکنه اوضاع هیچوقت اونقدر خراب نیست که نشه تغییرش داد

    هروقت خودمون رو باور کنیم هروقت که اراده کنیم هروقت که یک جهاد اکبر به راه بندازیم اوضاع میتونه تغییر میکنه اونم به بهترین نحو

    این سختی ها باعث میشه زندگی ایندمون برامون بسیار لذت بخش باشه اگر ازاول تو اون شرایط به دنیا میومدیم به اندازه وقتی که خودمون خلقش میکنیم و از هیچی به همه چی میرسیم لذت بخش نبود و اون موقع خیلی خیلی سپاسگزاریم و لذت بی نهایتی میبریم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    ساده راد گفته:
    مدت عضویت: 1822 روز

    سلام به همه هم فرکانسیهای گلم میخواستم منهم مطالبی هرچند کوتاه در تایید فرمایشات خانم شایسته بگم وقتی عزت نفست بالا میره وقتی روی خودت کار میکمنی به معنای واقعی زندگی رو که قبلا سیاه وسفید میدیدی حالا دیگه رنگی رنگی وفوقالعاده شاد مییابی جوری که فکر میکنی تازه متولد شدی قبل از اون ادما برات دو دستن یا خوبن یا بد ولی حالا همه رو دوستداری از هیچ کس نمیرنجی همه ادما رفتارشون باهات عوض میشه چون توعوض شدی پس مصلما رفتار قبلی اطرافیانت مربوط به ادم قبل بود که بودی تواحتیاج نداری دیگه به کسی باج بدی برای خوشحال بشی دیگه وقتت رو صرف دیگران نمیکنی که احساس باارزش بودن کنی اگه همم انتقادت کنن بی خیالی خوشحال نمیشی ولی اصلا به هم نمیریزی همیشه کلی کار وهدف برای خوشحال کردن خودت توی زندگی داری باهرکی تورو به هدفات نزدیک کنه هستی وهرکی ربطی به خوشحالیت واهدافت نداشته باشه خیلی راحت میزاریشون کنار دیگه اصلا وابدا انگیزه ومیلی به بودن وارتباط باهاشون نداری دنیات به تمام معنا عوض میشه وقتی حرف منو درک میکنی که دراین راه بی انتها قدم برداری باتشکر از استاد عباسمنش وخانم شایسته گل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    حمیدرضا جمالی فر گفته:
    مدت عضویت: 1960 روز

    بسم الله الرحمن رحیم …

    اول از همه سلام و احترام دارم خدمت گروه تحقیقاتی استاد عباسمنش و استاد عزیز و خانم شایسته عزیز …

    خسته نباشید میگم بهتون بابت زحمت هایی که برای سایتو تدوین فایل های استاد میکشین و همچنین استاد عزیز که وقت میزارن و برامون فایل هایی رو اماده میکنن که واقعا لذت میبریم …

    من (راضیه ) و همسرم(حمیدرضا) بعد از اینکه فایل عزت نفس رو خریدیم همسرم چند باری گوش داد ولی من دست و پا شکسته و بی حوصله نگاه میکردم تا اینکه با همسرم تصمیم گرفتیم عید ۱۴۰۰ رو وقتی میریم بیرون به صورت صوتی داخل ماشین گوش بدیم که هر روز ۱ ساعت وقت گزاشتیم گوش کردیم .

    باورتون نمیشه من وقتی با تمرکز گوش میکردم چه کارهایی و چه رفتار هایی رو که به صورت ناخود آگاه انجام میدادم و همش تقلید بود از کسانی که دوستشون داشتم که چقدر هم مضر بود پیدا کردم ولی یکسری از رفتارهایی که خودم داشتم چقدر برام خوب بودن… حالا یکی از اون رفتار های بدم این بود که …

    جلسه دوم عزت نفس استاد کمی درمورد احساس گناه صحبت کردن و جلسات بعد بیشتر در این مورد مثال اوردن که من به یکی از خلقیات نامناسب خودم در مورد همسرم پی بردم که من چه ضربه هایی بهش وارد کردم توی ۴سالی که با همسرم ازدواج کردم …

    شغل همسرم (حمید رضا ) آرایشگر هست و خب کارآموز میگیره و آموزش میداده که رابطه من و شوهرم طوری هست که از همدیگه تاثیر میگیریم چه رفتار خوب چه بد …

    هرسری که همسرم با قواعد و قوانین خودش با کارآموزاش رفتار میکرد که طوری بشه پیش خودش وایستن و کار یادبگیرین منم چون فرد احساساتی بودم و خییییییییییییییییلی هم دل نازک تا همسرم تعریف میکرد که چقدر سخت میگرفته بهشون منم سریع واکنش نشون میدادم به رفتارش و یجورایی بهش میگفتم که تو خیلی ادم بدجنسی هستی که بنده های خدا رو تحققیر و تخریب میکنی و ایشون هم از من تاثیر میگرفته و رفتارشو تغییر میداده و بخاطر اینکه سر کار احساسی رفتار میکرده کارآموزهاش هم سواستفاده میکردن و بد ضربه روحی بهش وارد میکردن و توی بد شرایطی قرارش میدادن حتی پسر بچه هایی ک سنشون ۱۸ ویا ۲۰ ساله بودن هم رفتارهای بدی داشتن اینقدر این روند ذهنی تکرار شد که باورش نسبت به شاگرد گرفتن هم تغییر کرد و حس بدی پیدا کرد …

    و زمانی که فهمیدم که چقدر من تاثیر داشتم تو زندگیش و از زمانی که احساس گناه رو خوب درک کردم و فهمیدم بعد از شنیدن فایل استاد کلی از همسرم بابت رفتار زشتم ازش حلالیت گرفتم …

    استاد عزیز نمیدونی با این فایل هات چقدر قشنگ مارو هدایت میکنی که خود واقعی خودمون رو پیدا کنیم واقعا ازتون سپاس گذارم بابت این آگاهی ها و اطلاعات مفیدتون ک بدون هیچ قید و شرطی دراختیارمون میزارین …

    و در آخر از همتون تشکر میکنم که وقت گزاشتین کامنتم رو مطالعه کردین …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  8. -
    نرگس و مهدی گفته:
    مدت عضویت: 3490 روز

    سلام به کل اعضای سایت و استاد عباس منش

    ما باید بدانیم که هدف از ساختن عزت نفس چیست ؟ و برای چه باید روی عزت نفس و اعتماد به نفسمان کار کنیم و هر روز بهتز از قبل باشیم ؟

    به نظر بنده ما به این دنیا آمده ایم تا خودمان را بسازیم و هر لحظه ورژن جدیدی از خودمان ارائه بدهیم .

    حالا این ورژن میتواند ارئه یک محصول باشد خدمت باشد و هر چیز دیگری .

    وقتی از دوران کودکی وارد این دنیا میشویم یک لوح پاک هستیم که در اثر شرایط محیطی یک سری باورهایی به صورت ناخواسته (که البته از قبل میدانستیم چنین تضاد هایی را خواهیم داشت ) ساخته شده اند و ما فراموش کردیم که برای چه این باورها به اصطلاح نا خواسته ساخته شده اند .

    بعد ها که با آگاهی میرسیم اط طریق کتاب ها و آموزه ها از نقاط مختلف متوجه میشویم که باوری که قبلا ساخته شده به ما کمک می کند که باوری که دوست داریم را تشخیص بدهیم و از نو و یک ورژن جدیدتری از خودمان را بسازیم و این باعث اولا باید خدمان را قبول داشته باشیم که میتوانیم تغییر کنیم و دوما تغییر ما فرکانسیه و تکامل در ان دخالت دارد و و ثانیا اگر در ارائه خدومان یا خدماتمان یا محصولاتمان نقصی وجود داشته باشد باید بتوانیم با همین نقص خود را مطرح کرده و به مرور نقص خود را برطرف کرده و از قبل بهتر شده باشیم .

    لازمه تمام این مراحل شناخت خود و ساخت ورژن جدید اط خود است که در این جهان کاری انجام بدهیم که قسمتی از پازلی باشیم که در تکامل این جهان کمکی کرده است حتی با نقص ها و عیب هایی که شاید در مراحل ازائه خود وجود داشته باشد .

    پس ساختن عزت نفس بیشتر و بهتر از قبل باید انجام بشه و ارام ارام به تکامل برسه که انسان جدید تری نسبت به روز و هفته و ماه و سالهای قبل باشیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    مهدی بازیاری گفته:
    مدت عضویت: 3271 روز

    سلام دوستان

    یادم اومد قبلنا یه مطلبی زیبا از استاد الهی قمشه ای شنیده بودم

    ایشون گفته بودند که روزی مرحوم پدرشون به ایشون گفتند که می خواهند هزار سکه طلا به ایشون هدیه دهند

    استاد هم بسیار خوشحال شدند

    پدر استاد هم اون هزار سکه طلا رو به ایشون هدیه دادند و اون هزار سکه طلا، کتاب ” گلشن راز” شیخ محمود شبستری بوده که هر بیتش بیش از یک سکه طلا ارزش داره و گفتند این کتاب رو از بر کن و ایشون هم از بر کردند.

    راستش نشانه امروز من این فایل بود و داشتم مقاله بسیار زیبای خانم شایسته رو مطالعه میکردم و نت برداری میکردم، نمیدونم چی شد یهو یاد هزار سکه طلا افتادم

    پیش خ.دم گفتم که این مقاله، بارش سکه های طلا هست.خط به خطش چقدر زیباست

    راستش مقاله های خانم شایسته مثل تیونینگ کردن ماشین های لاکچری و میلیون دلاری هست که توسط شرکت منصوری اراءه میشه

    استاد عباس منش خودروهای لاکچری میلیون دلاری رو تولید میکنه و خانم شایسته هم خیلی زیبا و عالی، میاد روی ماشین کار میکنه و کیفیت و زیباییش رو بالا تر میبره و ارزش کالا رو دوچندان میکنه

    یه نکته خیلی خیلی زیبا رو خوندم در مقاله بالا:

    *”حتی ما که اینجا در جمع این خانواده هستیم و به خیال خودمان تا حدّ خوبی نقش باورهای خودمان را در سرنوشت‌مان فهمیده‌ایم و حتی تصور می‌کنیم باورهای قدرتمندکننده‌ای هم ساخته‌ایم.

    اما همه‌ی این خیالات خام و نقش بازی کردن‌ها و ادای ایمان داشتن‌ و قوانین را شناختن‌ها‌، تا زمانی است که اوضاع مرتب است. به وقتِ بزنگاه‌، نوبت به عمل که می‌رسد‌، اوضاع که از کنترل خارج می‌شود و تضادها که احاطه‌مان می‌کند‌، دوباره همان ترس‌ها‌، تردیدها‌، پیش‌فرض‌ها و نگرش‌های قدیمی به عرصه بازمی‌گردد‌، سکّان را به دست می‌گیرد و ما را مثل مترسکه معرکه‌، به محاصره‌ی خود در می‌آورد.”*

    از این جمله به راحتی رد نشدم.برای من حکم چکیده مقاله بالا بود.یعنی تا وقتی که اوضاع خوبه و همه چی آرومه، این ذهن رو تحت کنترل میدونیم.وای از اون روزی که یکم سکان این کشتی کج شه و یه تلاطم کوچیک رو ببینیم

    نمیدونم چی میتونه کمک کنه جز لطف و مرحمت خدا که بشه سکان رو از دست شیطان ذهن پس گرفت

    یه اتفاقی این سری برام رخ داد که باز گوشم رو پیچوند

    دم خدا گرم که اولش آروم میپیچونه

    ماجرا:

    من با دوتا برادر دوست بودم که انسان هایی فرکانس مثبت هستند و اوایل باهاشون در مورد فرکانس و ارتعاش صحبت میکردم و اینکه ارتعاش توحید یه ارتعاش عالی هست که قدرتش فلانه و نیروی عظیمی داره و …

    این دوستان من هم اتفاقات جالب براشون پیش میومد که در نگاه دیگران معجزه بود و زندگیشون کاملا به کام بود

    حتی گاهی خودشون یهو به من پیامهای توحیدی میدادند و از توحید و قدرت خداوند صحبت میکردند و …

    تا اینکه

    دوماه قبل، مادر این دوستان، دچار بیماری شدند و بعد از عمل جراحی به کما رفتند و چند هفته ای در اتاق مراقبت های ویژه بودند

    من هم گاهی به آنها پیام های زیبا و آرامبخش میفرستادم

    اونها هم در زبان بیان میکردند که تنها امید ما به خداست و خدا خودش میتونه همه چیز رو دوباره عالی کنه و …

    تا اینکه یه روز صبح من در دلم یه حسی رو دریافت کردم که انگار قراره مادر ایشون دار فانی رو وداع کنه

    زود به هردو برادر پیام دادم که:

    “خدا عالم به همه چیز است و بهترین ها را برای بندگان خویش میخواهد.”

    اونا هم پاسخ دادند که آره قدرت خدا فلانه و خدا مارو کمک میکنه و …

    تا اینکه دو ساعت بعد یکی از برادرا با من تماس گرفت و گفت مادر ایشون به رحمت خدا رفته و من هم به ایشون تسلیت گفتم

    پنج ساعت بعد برادر دیگه به من زنگ زد و بدون سلام علیک ، کلی بد و بیراه نثارم کرد و خدا رو مقصر گرفت و کلی فحش و ناسزا بود که میبارید و تماس رو قطع کرد

    من اون لحظه داشتم رانندگی میکردم، پارک کردم و به فکر فرو رفتم

    خیلی چیزا در ذهنم مرور شد

    یاد حرف استاد عباسمنش افتادم که گفته بود بابا در مورد این چیزا با هیچکی صحبت نکنید که ضربه خواهید خورد(فقط روی خودتون کار کنید)

    یاد این قانون افتادم ما تا زمانی که اوضاع خوبه، حرفای قشنگ میزنیم و فکمون تکون میخوره و تا وقتی که یکم اوضاع خراب شه، میپاشیم و افسار ذهن رو رها میکنیم

    یاد این جمله افتادم که “إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ”

    انسان قطعا برای خدایش ناسپاس است

    یاد مرگ مادر خودم افتادم که شرایطی مانند مادر دوستم رو داشت با این تفاوت که مادر من در آغوش من جان داد و من و خواهرم و پدرم یک ساعتی گریه کردیم ولی به کسی فحش ندادیم و خدا رو مقصر ندونستیم که این رو لطف خدا دیدم که خدا چه لطف عظیمی کرد به من و خانواده من که اون شرایط سخت رو واقعا تحملش خیلی سخته، رو برای ما قابل تحمل کرد.دمش گرم که رحمتش هر لحظه میباره و ما باس ظرفمونو زیر باران رحمتش قرار بدیم.

    همونجا به خدا گفتم خدایا شکرت که به من و خانواده من صبر دادی که ۱۲ سال پیش تونستیم اون شرایط رو تحمل کنیم.

    دوستان، من پشت دستمو داغ کردم که دیگه خفه خون بگیرم و سرم تو کار خودم باشه و هیچ حرفی در مورد فرکانس و ارتعاش و توحید، با کسی که در باغ نیست نزنم

    یه اعترافی هم کنم:

    خودم در سر مساله جذب دوس دختر، پس از نتیجه نگرفتن در دو مورد، ناسپاس شدم و کنترل ذهن رو رها کردم و گفتم خدا برام نخواسته و خدا رو سرزنش کردم و کل اون نعمت های قدیمم در زمینه دوس دخترای عاااالی خودمو فراموش کردم.یعنی ذهن چموش من دوباره افسار رو در دست گرفت و جولان داد.راستش نتونستم افسار رو از دستش در بیارم.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که نذارم تند تر بره.هنور افسار دستشه و تمام اتفاقات و خاطرات قدیمم رو برای من شانس و توهم نشون داده و منطق وار داره با من حرف میزنه که بعدا از اون خبرا نیست

    خیلی قشنگ منو کشید پایین

    این یعنی باورها و ایمان من مثل یک رعد و برق بود و من باس بیشتر روی خودم کار میکردم تا به نور پیوسته و پایدار برسم.اما رها کردم و وقتی افسار رو رها کردم، ذهنم سریع اومد و افسار رو در دست گرفت

    من تازه با تجدید دوره عشق و مودت در روابط تونستم جلوی سرعت رفتن بیشتر رو از ذهن بگیرم و فعلا کندش کردم

    در مورد مسایل مالی هم همین اتفاق افتاد و من یه مدت رها کردم و حرکت سریع من، متوقف شد

    واااای چقدر کار دارم و چقدر باورهای زیادی دارم که هرچی وقت بذارم روشون کار کنم باز هم کمه

    از خدا میخوام کمکم کنه چون خدا مستعان است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    الناز شهریور گفته:
    مدت عضویت: 2101 روز

    باید از شما تشکر کنم برای چنین مقاله ای.هدایت خدا بود.به تضادی برخورده بودم و برای این که بفهمم که چرا این نوع نگرش رو دارم که خدا بهم گفت یک سر به سایت بزن و برو قسمت راهکار ها در عزت نفس.وقتی اومدم احساس کردم وقت خوندن پایین ترین مقاله قرار داده شده هست.وقتی خوندم دوباره اصلم رو به خودم یاداوری کرد.این که من بدون هیچ واسطه ای و چیز از قبل تعیین شده ای و هیچ عامل بیرونی خلق شدم و به وجود اومدم و حالا که به وجود اومدم حتما قبل از این که خلق بشم نیرویی بوده که بهش وصل باشم و به راحت ترین شیوه به راه حل خواسته هام دست داشته باشم وگرنه موجودیتم زیر سوال میرفت.دوباره اصلم رو به یادم اورد که ابراهیم با به یاد اوردن اصلش اتش تبدیل به گلستان شد و لازم نبود بجنگه!

    یادم اورد من از خدام.و خواسته ها که به وجود اومدن حتما قبلش جواب و پاسخ وجود داشته.اصلا قبل از این که من به وجود بیام خدا این سیستم پاسخ گو رو افریده و بعد نیاز ها رو به وجود اورده تا من با حرکت کردن به سمتشون هم از توانایی هام لذت ببرم هم خدام رو بهتر بشناسم و رسیدن به یک خواسته = پیشرفت جهان.پس با این حساب باید خواسته هام راحت و سریع اجابت بشن به وعده خدا چون دقیقا هماهنگ با قانون جهان هست(گسترش همیشگی جهان) و اگه سریع اجابت نمیشن به خاطر ترمز ها و بی ایمانی هاد یا شرک هایی هست که دارم.خود این دوره دوره ای هست که باعث میشه با انجام تمریناتش از شرک به توحید برسیم و عین توحید پرستیه.مرسی ازتون.

    یکی از تشکر های مهمم اینه که ممنونم این قابلیت کامنت گذاشتن هست.وقتی ادم مینویسه یک رنگ و بوی دیگه ای میگیره.خیلی فرق میکنه که به خوای در دفتر بنویسی یا در بخش همون جایی که این درس رو یاد گرفتی و میدونی که قراره خونده بشه و جون بگیره برای به کار اومدن در شخص دیگه یا با همین به اشتراک گذاشتن اون بخش از وجود که میخواد به بقیه یاد بده رو سیراب میکنه.حتی اگه تنها خواننده اش اون کسی باشه که منتشر میکنه.که بعد با برگشتن و مرور کردن درس هات از قدم ها و رشدی که به جا گذاشتی درس بگیری و هر بار یادت باشه تمام زندگی در تکامل و رشد معنا میشه.در پیشرفت همیشگی و با ثبات که همون قدم های کوچیکیه که هر روز بر میداریم و در طول مدت ما رو به نقطه ای قبل از اون شخصیت و ادمی با ایمان تر و توحیدی تر میرسونه.ممنونم ازتون.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      حجت احمدی گفته:
      مدت عضویت: 2674 روز

      دوست عزیز 🌺🌺🌺

      عالی بود مطلبی که گذاشتی

      لذت بردم با این کامنت زیبا

      وامیدوارم که در همه ای جنبه های زندگی ات رشت نمو داشته باشی

      و رشت پیش رفت خودت را با ما به اشتراک بگذاری

      تندرست سربلند باشی 🌷🌷🌷

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: