چه موضوعی را باور کرده ای؟ - صفحه 28 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/06/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-06-10 07:50:062024-06-10 07:54:09چه موضوعی را باور کرده ای؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربانم
سلام خدمت اساتید عزیزم، سلام به دوستان خوبم
وقتی داشتم این فایل رو گوش میدادم، یکی از مثالهایی که توی ذهنم میومد مادرم بود. مادرم الان 73 سالشه و به طرزی عجیبی در پیدا کردن راه حالها مهارت داره. اصلا در مورد خودش میگه: من نابغه ام.
منظورم از راه حل اینه که مثلا شما یه وسیله ای داشته باشی که نیاز به تعمیر داشته باشه، ایشون راهش رو پیدا میکنه. مثلا ما یه آسیاب برقی قدیمی داشتیم که لاستیک دورش خراب شده بود و نتونستیم اندازه خودش گیر بیاریم.
بعد یه نفر برای پدرم یه سامسونت هدیه آورد که یه مقوای گرد که لوگوی شرکت و یه سری نوشته های دیگه روی اون مقوا بود، داخل سامسونت بود. دور اون مقوا، یه حلقه لاستیکی بود که دقیقا همون اندازه ای بود که برای آسیاب برقی لازم داشت.
اصلا چون ایشون باور داره که همیشه میتونه راه حل ها رو پیدا کنه، به خصوص در مورد تعمیر کردن وسایل و اینجور چیزها، از راه های عجیب غریبی به نتیجه میرسه که ما به ذهنمون هم نمیرسه..
مثلا خیلی پیش میاد که خاله هام یا عمه هام بهش زنگ میزنن و میگن فلان وسیله مون خراب شده قطعاتش رو از کجا باید گیر بیارم؟
یعنی به آقایون یا همسرشون یا حتی پدرم که خیلی آدمه فنی هست، نمیگن! بجاش زنگ میزنن از مامانم میپرسن!
یا حتی شده که یه بار یکی از فامیل یه وسیله برقی داشت که یه تیکه اش شکسته بود، با اینکه اونا اصلا توی یه استان دیگه زندگی میکنن، درست یادم نیست که زنگ زد به مامانم، یا خود اون وسیله رو فرستاد که مامانم رفت و اون قطعه براش پیدا کرد و خرید.
یا اینکه وقتی یه نفر چیزی گم میکنه، کلا معتقده که هر چیزی رو میتونه پیدا کنه و واقعا هم پیدا میکنه.
جالب هست که یه باوری هم در این زمینه داره (مثل همون دونده که معتقده چون افریقاییه ژن بهتری برای دوندگی داره) و هر بار هم تکرارش میکنه. اونم اینه که باید یه فاتحه نذر مادربزرگش کنه که پیدا بشه… هر بار هم یکم طول میکشه تا وسیله پیدا بشه، میگه چون دیر نذر کردم. اگه از همون اول نذر کرده بودم، زودتر پیدا شده بود.
یعنی کلا هر وقت چیز بهش میدی و میگی درستش کن، از ابتدا با این باور ازت میگیرتش که هر چی باشه درستش میکنم
و هر بار هم که یه کار اینجوری انجام میده، مثلا چیزی رو تعمیر میکنه، قشنگ حس میکنم که چقدر اعتماد به نفسش بالا میره و مطمئن تر میشه به خودش.
اگر در مورد خودم بخوام بگم، باور قدرتمندکننده ای که من در مورد خودم دارم اینه که من خیلی زود، کارکردن با نرم افزارهای مختلف رو یاد میگیرم و به صورت خود آموز هم یاد میگرم. یعنی نیازی ندارم که حتما استادی در این زمینه داشته باشم. با سرچ توی یوتیوب خیلی زود راه حلها رو پیدا میکنم.
خب این باور، ترسهای من رو در موقعیتهای جدید کاری خیلی کمتر میکنه و بهم اعتماد به نفس میده.
حتی یادمه توی یه شرکتی که چند سال پیش کار میکردم، خیلی این ویژگی بهم کمک کرد و یه سری خلاقیتها به واسطه ترکیب این نرم افزارها و مهارتها تونستم داشته باشم که جایگاه من رو توی محیط کارم خیلی بالا برد.
در مورد باورهای محدود کننده هم یه باوری که من سالها داشتم، و هنوز هم نمیتونم بگم که کاملا برطرف شده، اینه که افراد قد کوتاه به اندازه افراد قد بلند موفق نمیشن… (در زمینه کار، موقعیتهای اجتماعی، روابط و …)
البته خودم حس میکنم که انگار این فکر یه ذره توی ذهنم کمرنگ تر شده. دلیلش هم فکر میکنم اینه که به واسطه اینکه این مدت من خیلی روی سایت و آگاهی های سایت تمرکز داشتم و موفقیتهای جالبی به خصوص در زمینه موقعیتهای اجتماعی بدست آوردم، خود به خود انگار از دلِ زندگی خودم، مثالهای نقض اون باور بهم نشون داده شد. و متوجه شدم که خوب قد من که تغییر نکرده، ولی قبلا که چنین شرایطی برای من پیش نمیومد، من فکر میکردم دلیلش اینه که چون قدم کوتاهه.
یه موضوع دیگه هم در مورد کلمه «باور»:
من فکر میکنم جز کسایی بودم که یکم طول کشید که تا معنی این کلمه رو درک کنم. هنوز هم نمیدونم عمیقا متوجه مفهومش شدم یا نه. ولی احساس میکنم که جدیدا این کلمه برام معنی دارتر شده.
الان مفهومی که باور در ذهن من داره مساوی با:
اعتقاد قلبی نسبت به یک موضوع
یعنی حالت نرمال اون موضوع، در ذهن من
یعنی اینکه اگر یه نفر از من پرسید نظرت راجع به فلان موضوع چیه؟ جوابهای صادقانه و بدون سانسوری که میگم (یا نمیگم). اونا میشه باورهای من.
یه کاری که جدیدا به من کمک کرد که اصلا بفهمم باورهای من در مورد یه موضوع خاص چیه، این بود که:
اومدم برای یه موضوعی، یه شرایط ایده آل و دلخواه نوشتم… یه ترکیبی از سناریو نویسی و دریم برد و تجسم و همه اینا باهم.
بعد در طی نوشتن این مطالب متوجه میشدم که باور من در اون زمینه چیه؟
یعنی الان دیگه وقتی یه جمله در مورد آینده یه موضوعی می نویسم، اگر با یه قسمتش مقاومت داشتم میفهمم که در اون زمینه باور ناهماهنگ با خواسته ام دارم. و اینجوری باورهامو در مورد اون موضوع پیدا میکنم.
چون من متوجه شدم بعضی باورها رو ما هیچ وقت توی زندگیمون به زبون نیوردیم که از کلاممون بخوایم متوجه باورهامون بشیم، اما اونا توی ذهن و وجود ما وجود دارن و اولین قدم برای اصلاح کردنشون اینه که بهشون اشراف پیدا کنیم و با اطمینان بدونیم که در مورد اون موضوع خاص چه باورهایی داریم.
استاد و خانم شایسته عزیز ازتون سپاسگزارم برای تهیه این فایل ارزشمند
سلامی دوباره به همه دوستان واستاد عزیزم
من یه سوالی دارم که نمیدونستم تو عقل کل بپرسم یا اینجا؟
همونجور که میدونید من یه دختر ناز دارم به اسم شیرین خانم
دختری زیبا باهوش کنجکاو دقیق بلندپرواز وخلاصه همه چی تموم
این دختر من عاشق رفتن به فضاس و البته یه ارزوی مهمش پروازه
میدونه ومیفهم من تو یه مسیریم که اگه درست عمل کنم به تموم خواسته هام میرسم و مدتهاست که سوالش اینه
من باتمام وجودم از خداخواستم که بتونم پرواز کنم مگه نمیگی هرجی از خدابخوای وباور کنی بهت میده پس چرا نمیده؟!!
یه بار بش گفتم استاد گفتن دارن یه لباسایی درست میکنن که ادما میتونن پرواز کنن
از اونروز خیلی خوشحال بود وپیگیر که این لباسه کی درست میشه؟
چندروز قبل گفت مامان خدا که انقدر مهربونه چرا یکم از قدرتهاشو به ما نمیده؟
گفتم چرا داده. به ما قدرت خلق زندگی و خواسته هامونو داده
گفت نه من بیشتر میخوام دلم میخواد بتونم پرواز کنم چرا این قدرت رو بهم نمیده؟
فهمیدم دوباره رفتیم سرجای اولمون وصبرش تموم شده
گفتم چرا اتفاقا یه پیامبر خدا داشت به اسم سلیمان اون میتونست با پرنده ها صحبت کنه میتونست پرواز کنه باد و جن ها و در اختیارش بودن
بعد از کلی ذوق کردن گفت چه جوری خدابه سلیمان این قدرتو داد؟
گفتم خب از خدا خواست اونم بهش داد. گفت پس چرا من ازش میخوام بهم نمیده ؟
نمیدونستم باید چی بگم چه طوری قانعش کنم که هم باور مخربی بش ندم و هم بتونه یه دختر 7 ساله درک کنه این مطالبو
رفت قران رو اورد گفت ببین حصرت سلیمان چه جوری از خداخواسته تامنم همونجوری بخوام ( الگوسازی فطری)
رفتم تمام ایه هایی که در مورد سلیمان نبی بود رو پیدا کردم براش خوندم و آخر سر حرفمو با اون آیه که سلیمان از خدا میخواد ملکی و قدرتی بش بده که تا به حال به کسی نداده و بعد ازاینم نخواهد داد تموم کردم
حالا براش سوال بود چرا گفته این قدرتهارو به کس دیگه نده ؟ و چرا خدا حرفشو گوش داده
بخدامغزم شده بود مثله یه بالشت بزرگ و سنگین ازحجم کنجکاوی و سوالاتش
گفتم مامان جان باور کن نمیدونم من حواب همه چیو بلد نیستم که
رفتو بعد یه مدت اومد گفت باشه پرواز و که گفتی استاد گفته لباسشو دارن میسازن و حضرت سلیمانم خواسته کسی این قدرتو نداشته باشه
من میخوام خدا بم قدرت نامرئی شدن بده پس چرا نمیده؟؟؟؟؟
قیافه منو تصور کنید بعد این سوال
حالا من اومدم از شما عزیزان بپرسم واقعا جی بهش بگم که امیدش از خداقط نشه، باور مخرب درش ایحادنشه واینکه درست باشه و قانع بشه؟
گفتم شاید به ذهن عزیزی حوابی برسه و دستی بشه از طرف خدا برا هدایت من
نمیدونید وقتی داشتم قران رو ورق میزدم که آیه ها رو پیدا کنم چه ذوق و اشتیاقی تو چشماش بود و روهرصفحه ای که مکث میکردم تا بخونم هی ایه ها رو میبوسید وقربون صدقه خدا و قران میرفت
من چی بگم به این دختر ؟
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام سعیده خانم دوست عزیزم
چیزی که توذهن من اومد که چقدر بچه ها باهوش هستن وچقدر ذهن پاکی دارن من تو اون سن به ابن چیزا فکر نمیکردم فقط به اینکه چه خوراکی بخورم یا ببرم مدرسه فکر میکردم نهایت به بازی کردن
همین الانشم این همه قرآن خوندم متوجه این نشدم سلیمان گفته به بعد از من نده بقول استاد میگه بابا تو به بعد چیکار داشتی آخه
بنظر من شما اول باید به شیرین جان عزیزم بگید که اول باید باور کنه که خداوند هرچی بخوایم بهمون میده همه آرزوها دست یافتنی هستن اصلا به همین خاطر به ذهن ما اومدن
اول باید باور کنه که میده چون چندباری شما تاکید کردین که مامان چرا پس بمن نمیده
باید اول باور کنیم خدارو که خواسته های مارو اجابت میکنه
سلیمان این باور داشت که خداوند وهابی یعنی میبخشه میدهد بی منت این باور مهمترین باوره
که خداوند اجابت میکنه
درزمان مناسب مکان مناسب
هیچ خواسته آرزویی نیست که برآورده نشه
اینها رو دائم بهش بگید تا باور کنه که میشود وقتی باور کرد انجام میشود
برای خدا که کاری نداره خداوند هرکاری برایش آسان است
هرکاری میتونه بدون اسباب وسیله انجام بده
این همه کار برای پیامبران کرده
توقران هستش
اینها الگو برای ما که میشود
پس باور اینکه میشود
خداوند اجابت میکنه
خداوند همواره داره به همه درخواستها پاسخ میدهد
باید باورش داشته باشیم باتمام وجود ایمان داشته باشیم که میشود
شاد باشی دوستم دختر زیباتون روببوسید و تحسین میکنم این همه هوش ذکاوت شیرین جان رو
سلام دوست عزیزم
ممنون از اینکه کامنتم رو خوندید و جواب دادید
راستش شیرین چون هنوز باوراش سالمه ودست نخوردس
میگه خدا میده یعنی این باورو داره که خداوند اجابت میکنه
ولی میگه پس منکه با تموم وحودم میحوام باورم دارم که میده
پس جرا نمیده؟
دیروز رفته بود خونه دوستش وقتی برگشت خونه گفت:
مامان من با ماهان پلی استیشن بازی نکردم
گفتم چرا؟
گفت چون بازیاش همه جنگی بود ومن نمیخواستم چیزای منفی ببینم تا خدا خواستمو بده
موندم بخدا از حرفش
چون من همیشه بش میگم توجه به چیزای منفی ما رو از خواسته هامون دور میکنه
مسئله اینه که این خیلی باور داره که خدا هرخواسته ای رو میده
وبخاطر اینهمه باور میگه پس کو؟
تازه خوبه از حضرت موسی وعیسی ومعجزاتشون نگفتم
میدونید آخه واقعا خدا خواسته پرواز یا نامرئی شدن رو میده؟
میگفت به خاله آرزو گفتم خدا قراره قدرت نامرئی شدن بم بده
واقعا خود خدا هدایتم کنه به جواب درست
بازم ازتون متشکرم بابت کامنت زیباتون
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خداوند بخشنده مهربان
مدت زمان زیادی هست که کامنت ننوشتم اما الان بامید خداوند و الله یکتا دوست دارم بنویسم
استاد عزیزو بزرگوار ، خانم شایسته گرامی ، دوستان عزیز سلام
سپاسگزار خداوندم که امروز این فرصت عالی رو دارم که بنویسم
چه چیزی رو باورکردم
من باورکردم که خودم خالق زندگی خودم هستم
وقتی از فایلهای دانلودی استفاده میکردم چنان انرژی در من شکل گرفته بود و چنان شوروشوقی داشتم که احساس میکردم قادرم هر کاری براحتی و آسانی و بسادگی انجام بدم با شور و شوق خیلی زیاد و احساس خیلی خوب و عالی .
توی کامنتی از آقای سید علی خوشدل عزیز خوندم که جائی که بود یک ماشین با پلاک سه رقم 777 از جلوش ردشده
من گفتم مگه میشه سه تا هفت برام عجیب بود , یعد از اون روی اعداد تمرکز کردم ، اول اعداد کیلومتر ماشین همسرم به فاصله های خیلی کم از 44 ، 444 ، 4444 برام نشان داده شد هرچقدر بیشتر تمرکز میکردم اعداد این شکلی بیشتر دیدم
یک روز که قرار بود برم شمال برای فروش زمین ، دنبال نشانه بودم که ببینم اینکارو انجام بدم یا نه و اصلا نتیجه چطوره ، خوبه ؟ بفروشم ؟ نفروشم ؟
صبح زود با پریا دخترم رفتیم پیاده روی و دوچرخه سواری موقع برگشت از مسیر یه شماه دیدم گفتم پریا ماشینو 999 پریا نگاه کرد گفت واای در همین فاصله گفت بابا 555 این اعداد رو نشانه خوب بودن انجام کار گذاشتم ، حرکت کردیم بسمت شمال برای فروش زمین ، شاید باورتون نشه تمام مسیر پر شده بود از شماره های 111 ، 222، 333 ، 444 ، و … ….
گفتم خوب هر اتفاقی که بیافته خیره و من نشانه هارو دریافت کردم .
خریدار دیر اومد ، شرایط رو تغییر داد بحانه های مختلف آورد گفتم خیره و یاد حرف استاد افتادم که گفته بود وقتی شما در مدار خوبی قراردارید و باورهای درستی دارید دیگه نگران نباشید که آین چرا اینجوری چون همیچی در نهایت به نفع شما تمام میشه .
به لطف الله یکتا زمینی که مدتها بود میخواستم بفروشم رو به راحتی و آسانی و بسادگی فروخنم و به لطف الله یکتا پولش هم براحتی و آسانی و بسادگی بحسابم واریزشد .
وقتی میدیم خریدار پراز استرس و نگرانی و عصبانی هست بهش گفتم آرام باش چرا نگرانی اما اون بنده خدا اصلا در مدارخوبی نبود ، من سکوت کردم و همی چی رو سپردم به خودش من تسلیم بودم و هرآنچه گفته شد رو پذیرفتم و اتفاق افتاد . خدایاشکرت
دیدن اعداد این شکلی هر روز بهتر و بیشتر تو مسیر من میاد طوری که بعضی اوقات فکر میکنم اعداد سه رقمی پیوسته بیشتر از اعداد تک رقمی هستند .
یک روز یه نشانه خواستم برای فروش کالای گران بهائی دوست داشتم اعداد هفت رو ببینم ، اون روز طی یکساعت و کمتر من هفت ماشین دیدم که شمارشون 777 بود ، و این حس فوق العاده ای بود که بمن گفت انجام بدم .
وقتی دوره فوق العاده و مقدس دوازه قدم رو روی خودم کار میکردم و نیروی بهم میگفت باید حرکت کنی و تغییر کنی تصمصم گرفتم از خونه برم بیرون و پیاده روی کنم و فایل گوش بدم .
قبلا فایهائی که غیر از سایت بدستم رسیده بود رو گوش داده بودم استاد میگفت وقتی داری روی خودت کار میکنی نشانه ها میان مثلا پولی پیدا میکنی یه تیکه طلا و غیره ، اما من هرچی منتظر بودم نشانه ها نیومدن ، تاوقتی دوره رو از سایت خریدم و روی خودم کار میکردم ، کم کم برای گوش دادن فایلها صبحای زود زدم بیرون از خونه ( قبلا شبها میرفتم و نشانه ای از پیداکردن چیزی که بهم نشون بده مسیر درسته نبود ) اوایل از روزی بیست دقیقه نیمساعت چهل و پنح دقیقه شروع شد که حالا به روزی چهارساعت هم رسیده .( که بیدارشدن از خواب صبح زود توی خواب بهم الهام شد وقتی من این جمله رو از استاد عزیز و رضای نازنین شنیدم که توی خواب بهشون الهام شده )
وقتی اولین پول رو پیدا کردم چنان شورو شوقی دروجودم شعله ورشد که انگار تمام گنجینه های دنیارو پیدا کردم و به فاصه خیلی کم پیدا کردن پول تکرار شد تکرار شد تکرارشد ، پول پیدا کردن شده بود کار هر روز من که نشانه درستی مسیری که میرم رو به من ثابت میکرد .
یه روز صبح زود بهم گفته شد از این مسیر برو مسیری که اوایل شروع پیاده روی از اون مسیر میرفتم با خودم گفتم توی این مسیر که من تاحالا پولی پیدا نکردم ولی باشه حالاکه بهم گفته شد میرم ، هوا تاریک بود هیچ کسی تو مسیر نبود ، یه مسیر بیرون از شهر تاریک اول صبح با خودم گفتم من نا حالا دوهزارتومانی پیدا نکردم ، وقتی به آخرای مسیر داشتم میرسیدم کنار جاده توی تاریکی یه چیزی شبیه دوهزارتومانی دیدم ، گفتم تا آخر مسیر میرم اگه برای من باشه وقتی برگردم هنوز همون جاهست .
وقتی برمیگشتم یادم رفته بود که ناگاه چشمم به پول افتاد از دوچرخه پیاده شدم رفتم بردارم ، الله اکبر دیدم 100 هزار تومانی آبیه وقتی برداشتم دیدم یکی دیگه ، بازم هست ، بازم هست ، 50هزارتومانی و…..
حال عجیبی داشتم انگار جهان هستی این پولهارو برام مثل شاباش پاشیده بود روی زمن ، الله اکبر
بلند شدم سوار دوچرخه شده و مطمئن بودم این پولها برای منه ، داشتم توی دل جاده و طبیعت اشک میریختم و فریاد میزدم خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
من فقط توی خواب این شکلی پول پیدا کرده بودم و توی رویاهای بچگیم
از اون لحضه هرچقدر بگم شاید نتونم اون حال رو توضیح بدم نا برسم خونه گونه هام غرق اشک وشادی بود
نه برای پولها برای نشانه های واضح و مشخص که خدا خود خود خدا سر راه من گذاشته بود
شاید باورتون نشه من از زمانی که یادم میاد پول خیلی زیادی رو حداقل دیدم و جابجا کردم و خرج کردم
گردش مالی من درماه حد اقل بالای بیست میلیارد تومانه
اما این پولا یه حس و حال دیگه ای برام داشت و داره ، چون هنوز بعداز گذشتن حدود یکسال از اولین نشانه ای که پیدا کردم ، دارم پول پیدا میکنم ، بعضی وقتا به خودم میگفتم شادید دیگه قرار نیست من کاری بکنم و فقط قراره که من پول پیدا کنم ، اون هم توی مسیر بیرون از شهر
اما باز نجوا ها بود که ای بابا حالا مگه چقدر پول پیدا کردی حتما شانسیه حتما یکی داره و … فلان و بهمان
من فبلا خیلی وقتا بود که اصلا پول پیدا نکرده بودم
خواستم برای خودم ثابت کنم و به ذهنم بگم ببین این شانسی نیست . و نشانه خواستم توی ستاره قطبی
شب عید توی شلوغترین جاری شهر و پر ترددترین مکان یه پول پیدا کردم ، برای خودم عادی بود ، پریا هم هروقت با من پیاده روی و دوچرخه سواری اومده بود این موضوع رو دیده بود و اون هم این فرکانس رو دریافت کرده بود .
وقتی توی جای شلوغ پول پیدا کردم و برداشتم و سپاسگزاری کردم و دادم به نزدیکترین کاسب اونجا ، بفاصله چند متر دیگه دوباره در ازدهام جمعیت یه پول دیگه و باره بارها بارها ……و
دوره کشف قوانین زندگی رو موقع بروز رسانی خریداری کردم و گذاشته بودم بعد از اتمام دوره دوازده قدم شروع کنم .
دوازده قدم تمام شد . گفتم آخر ساله صبرکنم کشف قوانین رو از اول سال بعد شروع کنم با تمرکز بهتر و بیشتر ، فعلا دوره دوازده قدم رو مرورکنم و روی خودم کار کنم ، باور نمیکنید از هر طرف نشانه اومد دوره کشف قوانین زندگی رو شرو ع کن ، از هر طرف و هرسو، گفتم چشم انجام میدم منکه خریداری کردم و دارم باشه شروع میکنم .
بمحض شروع کردن دوره کشف قوانین زندگی فروش زمین اتفاق افتاد ، براحتی به آسانی به سادگی خدایاشکرت
اولین خوابی که بعد از شنیدن از استاد عزیزم و آقا رضا عطارروشن عزیز ونازنین بود که گفتن توی خواب کلمات عربی بهشون الهام شد ، من با تمام وجودم باور کردم و منتطر این اتفاق بودم ، شاید باورتون نشه توی خواب دوبار بهم گفته شد فلق و یکبار هم گفته شد اسلم
و خوابی که باعث شده من صبحها ی زود بیدار بشم و بزنم بیرون و روی خودم کارکنم ( فلق )
اینهارو هر وقت از استاد عزیزم و از سید علی خوشدل عزیز و دیگر دوستان شنیدم که نصف شب و ساعت مثلا سه ، دو ، چهار از خواب بیدارشدم ، برای من شد یه نشانه و باور که میشود .
من صبح زود ساعت سه به بعد بیدار میشدم قهوه رو آماده میکردم دفترم رو باعشق مینوشتم میزدم بیرون و هنوز هم ادامه داره این مسیر زیبا و روشن و پر از نور و عشق و انرژی
یادمه اولین بار که یه فایلی از استاد دیدم ، اصلا نمیتونستم با ایشون ارتباط برقرار کنم بلافاصه رد کردم
یه استاد نازنین یک دوره رایگان بر قرار کرد ، شرکت کردم ، روی فایلهای ایشون قفل داشت و نمیشد برای کسی ارسال کرد ، وقتی دوره داشت تمام میشد ادمین از من پرسید میخوای دوره بخری ، گفتم راستش اصلا با استاد ارتباط برقرار نکردم ، چیزی از درون بمن میگفت توی لایق و شایسته بهتر از اینها هستی ، روح وجودم نمیتونست بپذبره باور کمبود رو ، الیته اون موقع هنوز من از این مساعل آگاهی نداشتم ، البته از آگاهی های این استاد بزرگ و نازنین بینهایت سپاسگزارم که با آگاهی های خودشون ظرف منو بزرگتر کردند . من توی اون دوره موفقیتی هم از استفاده از مطالب ایشون داشتم و یه فایل صوتی تهیه کردم و براشون فرستادم و برای بچه های اون دوره از موفقیت من گفتن و استفاده کردن و من سپاسگزار این استاد عزیز و نازنین هستم .
توی فاصله کمی فایلهای زیادی رو دیدم و گوش دادم اما وجودم نمیتونست پذایرای اونا باشه
اطی فاصله زمانی کوتاهی اومدم سراق یک فایلی از استاد عباسمنش عزیزو نازنین ، دوره قانون سلامتی تازه آماده شده بود و هنوز روی سایت نیومده بود ، استاد داشت از آگاهی های این دوره و مطالب مربوطه صحبت میکرد .
شاید باورتون نشه من وقتی کلمه خدارو از استاد شنیدم و مقایسه کردم با صحبتهای دیگران ، انگار خدای استاد عباسمنش برام در دسترس بود
حس خیلی خوبی داشتم خدائی بود واضح و روشن بدون پرده و حجاب ، بدون تملق و دروغ ، واضح و شفاف و روشن ، اون خدائی بود که خیلی وقتها من توی بدترین شرایط نجات داده بود .
خدای استاد عباسمنش نیاز به ظاهر سازی و تظاهر نداشت
خدائی قابل لمس و احساس ، در دسترس و نزدیک
خدائی که همیشه کنارم بود ، دوستش داشتم و دوستم داشت
و هر روز که گذشت این خدا برای من قشنگ تر زیباتر و دوست داشتنی تر شد و حالا میفهمم این باور های استاد عزیز از خداوند بود که به من که آماده پذیرش بودم منتقل میشد ، و چقدر زیباست این خدا که شده همه زندگی من ، تمام وجودمن
استاد عزیز و نازنین بینهایت از آگاهی های شما سپاسگزارم که منو درا ین مسیر زیبا و رحانی قراردادی و هر روز عشق و نور و انرژی خداوند رو دارم دریافت میکنم کیف میکنم لذت میبرم و سپاسگزاری میکنم از شما استاد عزیزو نازنیم خان شایسته بزرگوارو گرامی و دوستان عزیزم دراین سایت الهی و روحانی که از خوندن کامنتهاشون غرق شادی و شور وشوق انرزی میشم
و سپاسگزار خداوندم که هر لحضه در کنارمه حماین و حفظتم میکنه و بهترین راه ها رو پیش پای من میزاره
در پناه الله یکتا
خدایا عاشقتم که عاشقمی
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استادم سلام به بانوی بهشتی خانم شایسته مهربانم
سلام به اهالی بهشت
خیلی وقت هست ک چیزی در سایت ننوشتم اما حالا اومدم بنویسم از معجزات این فایل
استاد عزیزم همه مدتی ک در این سایت بودم یک طرف و از وقتی این فایل رو گوش دادم یک طرف
خیلی تلاش میکردم رو خودم کار کنم اما هر کاری میکردم اینکه باورها دارن زندگیمو میسازن رو درک نمیکردم طوطی وار تکرار میکردم یه کامنت از اقای رضا عطار روشن خواندم ک گفته بود من باور کردم اینو ک این باورها هستن ک شرایط رو میسازن همش میگفتم چطور باور کنم میدونستم ک هنوز درک نکردم اینو با ایکنه همش توی سایتم یا فایل گوش میدم یا کامنت بچه های گل رو میخونم
بعد از گوش دادن این فایل و خوندن کامنت ها انگار یه جرقه تو ذهنم خورد همش این سوالو از خودم میپرسیدم ک چه موضوعی رو باور کردی و ناگفته نمونه ک من مدام توی رفت و امدم به تهرانم و این فایلو روزی گوش دادم دو روز بعدش رفتم تهران کارام عالی پیش میرفت
در مورد پول به خودم گفتم چه موضوعی رو باور کردی ؟ ایا باور داری ک پول نیس پول کمه تو لایق نیستی حسابت پر پول باشه هر چی بخوای داشته باشی به راحتی ؟ و فردای اون روز من با خانواده پسر عموم رفتم بیرون اونجا فک کنم پارک جنگلی بود دقیقا روبروی آلاچیق ما یک برج بزرگ و زیبا بود و کامنت اقا رسول ک در مورد لحظه حال بود و یکی از دوستان از ایشون تشکر کرده بود و گفته بود پاشنه آشیلمو پیدا کردم گفت ک من همیشه منتظر بودم اتفاقات در اینده بیفته در صورتی ک در لحظه حال نبودم و من هم فهمیدم این باور اشتباه من هم هست ک از این دوست عزیزم هم کمال سپاسگذاری رو دارم
خب برگردیم به برج من لحظه به لحظه نگاه این برج میکردم و فراوانی و شکوه ثروت رو تایید میکردم و تحسین میکردم و به خودم میگفتم این نشانه هست ک من لایق ثروتم ک خدا منو اورد روبروی این برج من پول کمی توی کارتم بود همون لحظه یکی از دوستام تماس گرفت گفت 40میلیون از کسی طلب دارم گفتم مال توییه ک پسش بده شماره کارتتو بده ک بیست تومنشو به کارتت انتقال بده و من اون لحظه فقط سکوت کردم و توی دلم تایید میکردم ک باور کن باورهاست ک شرایطو میسازه و دو تا ده میلیون به حساب من اومد درسته مال خودم نبود اما خیلی خوشحال شدم ک باعث شد باور کنم این باور رو ک من خالق زندگیم هستم و باورها شرایط من رو میسازن خدا رو هزاران مرتبه شکررررت
و سعی کردم متعهد باشم اون روز هوا گرم بود گفتم کاش الان هوا خنک بشه و خورشید غروب کرد یک باران روییایی بارید و من زیر باران فقط سپاسگذاری میکردم وهر لحظه ایمانم بیشتر میشد
تو راه برگشت تمام ساختمانها و ماشینها و فراوانی ثروت و زیباییها رو تحسین میکردم تعهد دادم به خودم ک فقط لحظه حال باشم و مسیر رو ادامه بدم
گذشته از همه اینها من برای کارهای اداریم توی تهران یک خونه با کلیه امکانات با یک ویوی زیبا رو به پارک خدا در اختیارم گذاشته بود قبلا خونه جای دیگه بود و فضای بسته در هر حال خونه در اختیار داشتم بدون هیچ هزینه ای اما این خونه عالی بود توی اتاق خواب روبروی پارک مینشستم و کامنت میخوندم نسیم خنک صدای جیک جیک گنجشکان قارقار کلاغ هاو هاپ سگ اصلا این فضا برام معنوی بود خدایا شکرررت ک در همه حال کنارمی.
قبل از اومدنم به تهران برادرم قول داد ک شمال کار داره میاد تهران ک من همراش برم شمال من خوشحال شدم ک بیاد و برم شمال چون تاحالا نرفته بودم اما پیگیر نشدم و نیومد و خداوند ک استاد برنامه ریزی هاست خانواده پسر عموم اومدن تهران و من رو به سفر شمال دعوت کردن خدایا مگه میشه اینقد همچی دقیق باشه شب بیرون دعوت شدم پل طبیعت من فقط ثروت و زیباییها رو تحسین و تایید کردم و بسیار عالی بود و خوش گذشت توی مسیر برج میلاد رو ک میدیدم شکوه ثروت رو حس میکردم فرداش راهی شمال شدیم
همش به خودم میگفتم چه موضوعی رو باور کردی ؟ ببین خدا این همه ثروت توی تهران بهت نشون میده ک بگه ثروت فراوانه و حالاببینم پلن بعدی برام چیه وجاده چالوس و زیباییها من اصلا توی یه عالم دیگه بودم بعدش دریا ک با موجهای مهربانش منو در اغوش میگرفت به قول بانو حمیرا نسیم موج دریا موهامو شونه میکرد. نم نم بارون هوای عالی سبزه و جنگل دریا و ساحل
گفتم خدایا مگه زیباتر از دریاهم وجود داره تا نهایت ثروت و زیبایی خدا منو هدایت کردی باز فرداش به یه نقطه ای از رشت ک بی شک قطعه ای از بهشت بود هدایت شدیم گفتم ببین حتی زیباتر از دریا هم بهم نشون داد خدا برام هنر نمایی میکرد دو شب شمال بودیم ک فرداش بخاطر کارهای اداری برگشتیم تهران خدیاااااا شکررررت
وقتی از شمال راهی تهران شدیم کوهای پوشیده از درخت عین مخمل با اینکه من توی شهرستانیم ک طبیعتش حرف نداره اما شمال چیز دیگه بود برام گفتم خدایا من ظرفیت این حجم از زیبایی رو دارم ؟ حتما دارم حتما لایقم ک منو از جنوب ایران اوردی به شمال ایران ک این همه ثروت توی تهران و این همه زیبایی توی شمال ببینم بدون یک ریال هزینه کنم حتی سوغاتی هم برام گرفتن من توی ذهنم چای شمال و زیتپن بود ک بدون اینکه بگم میخوام سوغاتی بگیرم برام گرفتن خدایا شکررررت فهمیدم چقد راحته ک باور کنی باورها هستن ک شرایط رو میسازن خلاصه گفتم ک طولانی نشه اینقد معجزات زیاد بود ک نمیتونم همه رو بنویسم خدایا سپاسگذارتم
و شرایط کارم پیش یک ادم تاپ لول در رشته خودم ک رزومه تحصیلی و شغلیش یک صفحه میشد از اساتید افتخاری دانشگاهای اروپا و 54 کشور جهان رفته بود و 12 سال اروپا بود اوکی شد ک پورسانتی کار کنیم و ماهانه یک درامد ثابت اما مبلغ کمی به من بده ک 3 میلیون به حسابم زد بدون اینکه هنوز اونجا شروع به کار کنم و البته این شخص بزرگوار در سفر قبلیم به تهران ک باز هم توی اون سفر خداوند منو دعوت کرد به جشن دیدار وکلای تهران در هتل پارسیان استقلال اشنا شدم ک در بین هزاران نفر به سمت من امد و از من خواست عضو انجمن کانون بشم ک حتی من شهرستان بودم و یه سری کارهایی ک همکارام کلی تلاش کردن اما من بدون ذره ای تلاش این شخص توی تهران با تلفن کارای منو درست کرد استاد اینقد معجزات زیاده ک نمیدونم کدومو بگم
اینقد این فایلو ک گوش دادم نتایج از هر طرف رخ میداد ک هنگ شدم یاد گرفتم ک فقط و فقط در لحظه حال باشم استاد شمال ک بودم یه جاده وسط جنگل بود اسفالت یاد ستاره قطبی منو مینداخت گفتم این همون جاده اسفالته وسط جنگله ک منو به خواسته هام میرسونه همین مسیر رو ادامه بدم و زیباییها رو دنبال کنم تا به خواسته هام برسم اینطوری دیگه کاملا حواسم جمع بود به ذهنم خدا میدونه چه معجزاتی در انتظارمه
در برابر هر چیزی ک از خدا خواستم خدا گفت:
أعطیتُکَ ما تُرید.
بهتر از چیزی ک میخواهی بهت میدم.
اینقد معجزاتی برام رخ میده زیادن ک سعی کردم کوتاه مهمترینشون از نظر خودم رو بنویسم الهی شکر استاد عزیزم ازت سپاسگذارم
دوستون دارم .
درود ،به همگی من علاوه بر باورهای محدود کننده ایی که خانواده به صورت نا خود آگاه بر من تزریق کردند که با یکی از دستان قدرتمند خدای همیشه مهربانم ، استاد عباس منش عزیز و مریم شایسته بزرگوار
این باور دوست داشتنی را پدرم از بچگی به من میگفت که تو واسه خودت یه مردی و با اینکه من یک خانمم
تو قوی ، حالا از لحاظ روابط اجتماعی و و چه از لحاظ جسمانی و خدارو صد هزار مرتبه شکر که با همین باور ، رانندگیم را به صورت حرفه ایی فرا گرفتم و موفقیتهای زیادی را البته از نظر خودم به دست آوردم
کتاب، شعری با این عنوان چاپ کردم (( پرنده مهاجر)) دبیر هنر مدرسه غیر انتفاعی شدم ، و در حال حاضر هم از زمانی که با استاد عزیز آشنا شدم ایدهی بیزینس به ذهنم رسیده که مطابق با خواسته هام است که به یاری خدا در همین دوره پس از کسب موفقیتم اطلاع می دهم
و تازگیا یه بیت شعر به ذهنم رسید که دوست دارم در همینجا با همه در میون بزارم و اون بیت اینه
با خدا ،همیشه. همه چیز میشه
درود به همگی
یا حق
باعرض سلام و احترام خدمت همراهان عزیز و استاد گرانقدرم آقای عباس منش
یکی از باور هایخیلی قوی من که در کودکی به ذهنم فرو کرده بودن که با گوشت و خون من آغشته شده بود این بود که ( پول درآوردن کار سختی هست) و این موضوع برای این میگویم که با گوشت وخون من آغشته شده بود که در طول زندگی من اتفاقاتی که برایم افتاده است آن را دائم در ذهن من تایید کرده است مثلا من در زمان کارمندیم خیلی سختی می کشیدم و با افرادی کار می کردم که دائم برایم مشکل می تراشیدن و من متحمل سختی های زیادی می شدم و از طرفی دیگر هر موقع به من پاداشی چیزی اضافه بر سازمان می دادن من می دانستم که ان پول را به یه نحوی سریع از دست می دهم و چون توی فکرم این بود شاید در عرض یک یادو روز بعد برای من اتفاقی رخ می داد که آن پول را و حتی اضافه تر از آن پول را از دست می دادم …
تا اینکه من دوره ثروت یک را خریدم و شروع کردم روی خودم کار کردن و بعد از مدتی از کار قبلیم استفعا دادم و وارد کسب کار خودم شدم و خدا را شکر الان دارم خوب پول می سازم ولی هنوز نتوانسته ام مثل بقیه دوستان که در کامنتها می نویسند پیشرفت کنم …
خدا همه چیزه…
خدا برام همه چیز میشه به شرط ایمان…
ایمان مهمه، استعداد مهم نیست….
میخوام برم سراغ چندتا باور اساسی که در وجودم است و خیلی دارم روش کار میکنم که بتونم خوب بشم و باور قدرتمند کننده به جاش بوجود بیارم.
1) من الان توی شرکت کاله هستم و این شرکت بین تمام شرکت های مواد غذایی معروف هست به نقدی کار کردن. شرکت کاله توی لاین های لبنی و انجمادی و… زیاد سخت نمیگیرن و حساب باز برای 3 روز و تا یک هفته دارن برای مشتریان. ولی برای لاین بنده که بهش میگن سولیکو پلاس ( گوشتی و سس) کلا نقد نقد هست.
اوایل کارم بارهایی که سفارش میزدم اگه کسی پول نداشت برگشت میدادن و من هم نمیدونستم داره از حقوقم بابت برگشتی ها کم میشه. یکم که اومدم جلوتر و فهمیدم جریان چیه، با کمک سرپرستم افرادی که میگن پول ندارم الان بدم، به جای اینکه برگشت بدن، نامه میزنه مالی که براش بار رو بذارن و من بیفتم دنبال پول ها….
یکی از مهمترین دلایلی که من سال 96 از شرکت بهنوش خارج شدم بحث رسیدی کار کردن بود و وقتم همش برای افتادن دنبال پول تلف میشد.
الان من با باورهای جدیدی از استاد روبرو هستم و خودم این شغل عالی رو با با رهام جذب کردن که بیام توی شرکتی که کلا نقدیه و لاین من نقد نقد باشه. اما حالا دارم با ترس و باورهای بد قبلیم از راحتی کارم کم میکنم و به سختی هاش اضافه میکنم.
این باور سنگینیه برام و واقعا دوست دارم هر چه زودتر کاری کنم که هیچ مشتری از من قرضی نخره و فقط نقد کارت بکشه.
خداروشکر بابت این شغل عالی…
باور قدرت مند جایگزین اینه که من میتونم جوری این فرکانس رو ارسال کنم که دقیقا اون زمانی که ماشین پخش کاله میره پیش مشتری های من پول داشته باشن و کارت بکشن و همش نقد نقد کار کنن.
2) باور من درباره ی بیماری های ژنتیکی مثل حساسیت و سرفه و تیک های عصبی از کم خوابی و… هست.
این باور ریشه دارترین باور من درخصوص سلامتی هست که به لطف خدا الان دارم روش کار میکنم و وقتی یکم حالات حساسیت به من دست میده، اصلا بهش توجه نمیکنم و با افکارم و فکر به اینکه بدن من خودش میتونه خودش رو درمان کنه، نمیرم دکتر دارو بخرم و به لطف خدا روز به روز داره عالی تر میشه و فاصله ی کسالت هایی که پیش میومد بسیار زیاد شده و شدت اونها هم خیلی کم شده و مدتهاست کسالت خاصی نبوده و گاهی سرماخوردگی های کوچیک بوده که رفع شدن.
این باور داره بهم کمک میکنه خدارو بیشتر باور کنم و روز به روز از همه جهت سلامتی من بیشتر بشه…
خیلی باورهای دیگه دارم که کم کم میام مینویسم تا ان شاء الله بتونم یکی یکی آنتی باورهایش رو بوجود بیارم و واکسینه بشم
سلام استاد
اول این فایلو که داشتم گوش میکردم من هم باوری که سیاه پوستان قوی تر هستن رو پذیرفتم
چونکه گفتم خب اره بر طبق قانون اصل بقای اصلح طی چندین نسل برده داری برده های ضعیف زیر شکنجه مردن و فقط قوی ترین ها موندن و از قوی ترین ها باز قوی ترین ها و ….
و گفتم اره راست میگه
سیاه پوستای مهاجر از نسل بردگان توی بدن و عضله بهتر از سفید پوستا هستن و اینو قانون اصل بقای اصلح استاد هم تایید میکنه
و انتظار داشتم که اخرش به همین باور ختم بشه مثلا بگید اون چیزی که بقیه میگن بد و ستم بوده به نفع سیاه پوستا الان تموم شده و الان برترشون کرده
ولی بعد با ادامه ی فایل به برعکس اون چیزی که انتظار داشتم برخوردم
شما طرفدار اون دانشمند المانی بودید که میگفت سیاه پوستا هیچ برتری به سفید پوستا ندارن و فقط یک باوره
این خیلی منو به فکر فرو برد
عه پس چی شد
من برداشتم متفاوت شد از حرفای خود استاد
بعد که فکر کردم گفتم خب چرا
چطور اصل بقای اصلح برا حیوونا کار میکنه برا انسان نمیکنه ؟
این تناقض باعث شد به شدت بیشتری به قدرت باور ایمان بیارم
اخیرا هم کامنتی نوشتم که توی اون این حرفها بهم الهام شد که خروس ها به خاطر جسارت بیشتر از ابوموسی نمردن ، جسارت بیشتر اونهارو نکشت ،چون ذهنم داشت میگفت عه من زندگی طولانی تر میخوام چرا ابوموسی که کمتر جسارت داشت عمر طولانی تری داشت ؟ بعد این جواب اومد که اون خروس ها به خاطر جسارت بیشتر نمردم بلکه اونها بهشون قدرت باورسازی که به ما انسانها داده شده به اونها داده نشده ،
پس اینجور نیست که اگه توهم جسارت بیشتری داشته باشی در خطر و مرگ بیوفتی ، نه تو انسانی و دستگاه فرکانسی داری که اون وقایع و نتایج رو مشخص میکنه و اونه که ازت بع اندازه و نسبت به باورای قدرتمند کننده ای که میسازی محافظت میکنه ،
خروس ها به دلیل جسارت بیشتر از ابوموسی نمردن … درواقع چونکه اونا نمیتونستن که باور بسازن برای خودشون مردن
و بیشتر و بیشتر متوجه این شدم چرا خداوند میگه انسان اشرف مخلوقاته
چرا خداوند مارو در قران اینقدر برتری داده
دلیلش قدرت باور در انسان هست
قدرت باور آنقدر زیاده که میتونه از فیزیک و ژنتیک گذر کنه و اونو در خودش حل کنه
میدونید چیه
فکر میکنم اگه یه ادم 120 کیلو با یه ادم 40 کیلو با هم کشتی بگیرن و اونی که وزنش کمتره و لاغر مردنیه ببازه
دلیلش این نیست که چون وزنش کمتر و عضله کمتری داره
دلیلش اینه که طی تمام شنیده دیده ها و علم و ….طی میلیون ها سال به این باور رسیده که نمیتونه در مقابل کسی که عضله و وزن بیشتری داره ببره …
و باور هم میدونید که ساختنش کار یکی دو روز نیست مثلا دو روز بگه من میبرم بعد بره ببره
که کلا نحوه ساختن باور بحثش مفصل جداست نمسخوام اینجا بازش کنم
ولی میخوام بگم تمام انچیزی که تجربه میکنیم حاصل باورمونه
این حرف منو قران میتونه تایید کنه
توی قران گفته شده یک مومن با ایمان زورش به اندازه ی دویست نفر کافر هست
ایا این غیر از اینه که قران داره خیلی مستقیم میگه
عضله ی زیاد وزن زیاد تعداد زیاد مهارت زیاد وسیله جنگی زیاد تاثیر نمیذاره باوره توعه که توی برد تاثیر میذاره ….؟؟
یعنی یه جورایی خدا گفته اون ادمی که 40 کیلوعه میتونه در برابر اونی که 120 کیلوعه برنده بشه توی کشتی گرفتن به شرط ایمان
ایمان چیه
باور
و چه قدر جالب من چند روز پیش هدایت شدم به این آگاهی ها در مورد ابوموسی و خروس ها و …. و مربوط به فایل امروز بود ریشه اش
این الهام و هدایتم چند روز پیشم باعث شد کمی به درکم از این فایل امروز کمک کنه و جواب رو پیدا کنم
استاد میدونی احساس میکنم این باورا از همون اول اول پیدایش انسان به خاطر نگاه و چشم منطقیمون به وجود اومده و حتی جهان اطرافمونو شکل داده و ریشه کرده در عمق وجودمون
مثلا انسانها از همون اول چشم منطقیشون میدید یه بدن بزرگتره پس نتیجه میگرفتن بدن بزرگتر (ذهن منطقی) برنده میشه توی جنگ چون نمیتونستن با اون چشم منطقی غیب هارو پشت پرده ها رو ببینن که این باور شکل بگیره که اون ایمانی که قوی تره پیروزه
چون بدن بزرگتر قابل مشاهده و لمس و اندازه گیری هست
اما ایمان قابل مشاهده لمس یا اندازه گیری نیست
و به ناچار انسانها از همون اول همه چیز رو با ذهن منطقیشون معیار گرفتن و باعث شده جهان ما با این باورا شکل بگیره
باورایی که از ذهن منطقی ، اون چیزی که قابل دیدن و لمس و اندازه گیری هست میاد
نه فرکانس و ایمان چون اینا اصلا قابل دیدن نبوده
هنوزشم همین الانم بیشتره ادمای دنیا مثل انسانهای یه میلیون ساله پیش که همه چیو اون چیزی میدیدن که با چشم و ذهن منطقی میدیدن میبینن الانم همینجورن و نمیتونن باور کنن که عامل تعیین کننده دیگه ای در درون ما ذهن ما قلب ما شهود ما الهام ما هست …
اگه قراره ما انسانها همون چیزی باشیم که میبینیم
پس چه فرقی داریم با حیوون ها واقعا ؟؟؟؟؟
اگر قراره تنها اون چیزی برامون باور و واقعیت باشه که با چشم فیزیکی و ذهن منطقی میبینیم و میتونیم لمسش کنیم و اندازه گیری کنیم و … پس چه فرقی داریم با حیوون ها ؟؟؟
چطور اشرف مخلوقات شدیم ؟؟؟
چه فرقی بین ما و حیوون ها هست که مارو اشرف مخلوقات کرده ؟؟؟
خب حیوون ها اون چیزی رو باور میکنن که میتونن ببینن
اونا اون چیزی رو انجام میدن که غریزه شونه و براش برنامه ریزی شدن یعنی واکنش نشون دادن به وقایع فیزیکی قابل مشاهده
مثلا یه اهو شیر بهش حمله میکنه نمیتونه بایسته باید از ذهن غریزه ایش استفاده کنه و به اونچه که میبینه داره رخ میده واکنش نشون بده
اون نمیتونه مثل ما انسانها بایسته و باور کنه خدا با منه و ایمانشو نشون بده
چون اصن دستگاه فرکانسی نداره
پس اگه من هم مثل اون اهو اون چیزی که میبینم رو باور کنم و طبق اونچه که میبینم واکنش نشون بدم چه فرقی دارم با اون حیوون ؟؟؟
اگه منم باور کنم مثلا یه وزن 120 کیلو زورش از منه 40 کیلویی بیشتره و ناچار به شکستم( به خاطر این دلیل علمی فیزیکی قابل مشاهده )چه فرقی دارم با اون اهو ؟؟؟
اگر فکر کنم چون سفید پوستم ضعیف تر از یک سیاه پوستم پس مثل اون آهو به چیزی که قابل مشاهده اس فقط واکنشی بر پایه ذهن منطقی (چشم فیزیکی انسان) و یا همون غریزه نشون دادم
پس چه فرقی دارم با اون حیوون ؟؟؟
چرا من اشرف مخلوقات شدم اون نشده ؟؟؟؟
فهمیدم استاد
فرق من در اینه که خداوند به من قدرتی ماورای فیزیک منطق و اونچه که قابل مشاهده و لمس هست داده
ایمان و باور من فراتر از طبیعت و یا ژن منه
ژن من هم جزوی از طبیعته چون قابل مشاهده و اندازه گیری هست
اما اون چه که قابل مشاهده نیست ، تعیین کننده سرنوشت انسان هست
غیب (باور/فرکانس)
و این هست فرق انسان با بقیه موجودات
سلام به نگار عزیزم
لذت بردم از این درک شما !
اینه قدرت تفکر…..
آفرین دختر قدرتمند و شجاع
انقد کامنتت رو دوست دارم گفتم کاش همه دوستان کامنتت رو بخونن!
پس چه فرقی دارم با اون حیوون ؟؟؟
چرا من اشرف مخلوقات شدم اون نشده ؟؟؟؟
واقعن درسته اگه قرار باشه منم بدون استفاده از قدرت تفکر و اختیار مثل حیوانات واکنش نشون بدم به وقایع، چه اشرف مخلوقاتی هستم؟!!!!
اکثریت جامعه فقط واکنش نشون میدن به وقایع و اتفاقات زندگیشون! اونا نمیدونن که قدرت خلق صد در صد زندگیشونو دارن به قول استاد حتی اگر بدونن هم شاید باور نکنن!!! … من کاری به بقیه ندارم،، امروز خداوند منو آگاه کرد آیا من اونقدر سپاسگزار هستم که از این آگاهی ها در عمل استفاده کنم؟؟؟
خدایا ما را به راه راست، راه کسانی که زندگیشونو غرق نعمت کردی هدایت کن
الهی آمین
خدایا شکرت
نگار جان انشاءالله روز به روز پیشرفت و موفقیتت رو بیشتر ببینم عزیز دلم
در پناه خدای مهربان پیروز و سعادتمند باشی در دنیا و آخرت
سلام نگار عزیز
اونچه که ادم ها رو از هم متمایز میکنه نحوه نگرش اونهاست توانایی کنترل ذهنشون
نه رنگ پوستشون نه مذهب و قبیله شون
دیگه خداوند حق مطلب رو ادا کرده توی قران درمورد این موضوع
که گرامی ترین شما نزد خداوند با تقوا ترین شماست
اونی که میتونه یک کارایی رو که میکنه رو نکنه توی همین ایه و قبلش کسایی رو میگه که تو کار مردم تجسس میکنن و غیبت میکنن و میگه که اگه برگردید و این کارارو نکنید خداوند تواب و بخشندس
یعنی تو توانایی این رو داری که با ذهنت نگرشت رو افکارت رو بینشت رو در باره هر چیزی تغییر بدی و وارد مدار بهتر بشی
همچی به ما بستگی داره
من چند بار به مادرم گفتم مادر عزیزم غیب دیگران رو نکن حرف دیگران رو پیش من نزن مگر اینکه از خوبیاشون بخای بگی و جواب ایشون اینه که نمیتونم عادت کردم و بی انصافی که نگم که خوبیای دیگران رو نکات مثبتشون رو هم میگه و همین مادر عزیزم نعمتیه که خداوند به ما میده الهی شکر
منم دیگه طبق قانون رها کردم که بخام تغییرش بدم چون خودمم از مسیر دور میشم و توجهم میره روی ناخاسته ولی نه بکلی باز یادممیره خخ
مطالب خوبی رو نوشته بودین مثال زیبایی زده بودین از قران یاد حرفای یکبنده خدایی افتادمکه میگفت به ریش نیست که به ریشه اس
گوشت کیلویی جیگر سیخی
استاد هم خوب میگن که خداوند به شجاعان پاداش میده نه به ترسو ها که هر چیزی رو عامل بدبختیاشون میدونن و حرکتی نمیکنن
سپاس آجی خوشگل مون در پناه نور اسمانها و زمینباشی و بدرخشی
سلام نگار عزیز، من دیروز یه خواسته ای از خدا داشتم که برای برآورده کردنش خدا خیلی باحال منو هدایت کرد به پروفایل شما.
قضیه از این قراره که من رفتم به یه مهمونی که توش خانما کلی رقصیدن و از من هم زیاد درخواست کردن که برقصم اما من بلد نبودم، حقیقتش من دوران بچگیم چون برادرم مذهبی بود اصلا اجازه گوش دادن به آهنگ هم به ما نمیداد چه برسه که توی خونه برقصیم، اینه که بزرگ شدم و دیدم بلد نیستم اصلا برقصم. حالا توی اون مهمونی همه تعجب میکردن که یعنی چی که بلد نیستی…. باور نمیکردن و یجورایی هم انگار مسخره ام کردن…. حالا دیروز این خواسته در من شکل گرفت که من رقصیدن رو یاد بگیرم و خیلی جالب به پروفایل شما که مربی رقص هستی هدایت شدم… ممنون میشم برام توضیح بدی که بهترین آموزش رقص چطوریه؟ و آیا توی خونه هم میتونم یاد بگیرم؟ یا حتما باید کلاس برم؟ البته من یه بچه کوچیک دارم نمیتونم کلاس برم. اگه ممکنه آموزشی رو پیشنهاد بده که توی خونه باشه بتونم یاد بگیرم. در حدی که بتونم فقط خوب برقصم، قصدم این نیست که مربی بشم.پیشاپیش ممنونم ازت. امیدوارم همیشه بدرخشی عزیزم…
سلام عزیزم .
عزیزم رقص از نیازهای اساسی زندگیه ماست و تغذیه ای ضروری برای روح و جسم مون هست …
برای همه ی انسانها همینطوره هیچ انسانی نیست که به نوعی از رقصیدن نیاز نداشته باشه چون واقعا تغذیه ی ماست مثل اکسیژن مثل غذا مثل فایلای استاد برای ارامش ذهن و باعث میشه فرد با درون خودش با خدا ارتباط نزدیک تری بگیره و در مدار صلح با خودش قرار بگیره … کسایی که از رقص دورن دقت بکنی ادمایی لن که با خودشون در صلح نیستن …
پیشنهادم برای شما اینه که از یوتیوب کمک بگیرید و پیجای اینستا زیاد هستن که اموزش رقص میذارن …جای بهتر همون یوتیوب هست
اونجا سرچ کنید ویدیو ها میان براتون همه سبکی هم هست از ایرانی و عربی تا غربی و …
اول توی اتاق خودتون تنهایی برقصید
بعد جلوی یک دو نفر افراد نزدیک که میدونید بازخورد بدی ندارن
بعد آروم اروم وارد جمع های نزدیک تر صمیمی تر بشید و خودتونو عشق به خودتونو عزت نفستونو به چالش بکشید بیشتر و بیشتر
انشالله که موفق باشید
به نام خدای مهربان و رزاق و وهابم
خدایا هر آنچکه دارم همه از آن توست من در برابر علم و آگاهی و دانایی و توانایی تو تسلیمم
سلام به استاد خوبم استاد عزیزم
من هم قبلنا خیلی باورهای ضعیف و محدود کننده داشتم چقدر هم اذیت میشدم اما پشت سرهم تکرار میکردم چون باورشون کرده بودم حالا نتیجه خوبی هم نداشت همش به بن بست میخوردم اما نمیدونم چرا انجام میدادم
اول : چون از مادرم خدا رحمتی شنیده بودم از زیر درخت شب چهارشنبه رد نشم و هر موقع رد میشدم سردرد میگرفتم
دوم : هر مشکلی داشتم دعا میگرفتم اونم نتیجه نداشت ولی باز تکرار میکردم با احساس بد
سوم : این یکی باور کمبود بود همسرم به من پول میداد که برم خرید خونه انجام بدم همون اول میگفتم تا 15 برج تموم میشه و همون هم میشد و باور کرده بودم و تازه به همسرم میگفتم دیدی من درست گفتم اما غافل از اینکه این همه اشتباه رو باور کرده بودم و اصلا رشد پیشرفتی نداشتم و برعکس به عقب هم میرفتم
اما خدا رو هزاران هزار بار شکر که با همچین استادی مهربان و آگاه آشنا شدم و تونستم باورهای ضعیف و محدودکننده ام رو از بین ببرم
استاد عزیزم خیلی خوشحالم که با گوش دادن هر روزه این فایلها دارم برای خودم باورهای درست میسازم
که به رشد و پیشرفت من کمک کند
و هر روز که گوش میدهم تو مدار بالاتری قرار میگیرم و یه چیز جدیدی ازش یاد میگیرم و هی مدام تکرار میکنم فایلها رو
شما الگویی به تمام هستین برای من
خودشما زندگیتون مسافرت رفتن هاتون
خرید کردن هاتون و همه و همه برای من شده باور درست باور قدرتمند کننده
و بهترین هستین از همه لحاظ برای من و زندگیم
شما به من باور فراوانی یاد دادین
به من تمرکز بر نکات مثبت یاد دادین
به من نگرش زیبا یاد دادین
به من ایمان به خدا رو یاد دادین
توکل یاد دادین خداشناسی و خودشناسی یاد دادین
هر چه بنویسم کمه هر چی تشکر کنم کمه
زبانم قاصره فقط میتونم بگم دوستتون دارم یاحق
به نام خدایی که هرلحظه مرا به راه راست وصراط مستقیم هدایت می کند
سلاااااام به همگی
ووووووای چقدر ازدیدن این فایل ذوووووق زده شدم
استاااااااد ،دلم می خاد بالاترین درجه و مقام علمی رو بدم به شما،که بازهم کمه در مقابل این همه عشق و تواضع و فروتنی شما
من لذت می برم از دیدن چهره ی شما
حتی من بیشتر فایل ها رو تصویری می بینمتاصوتی
من هیچ جوره نمی تونم حرفاتون رو رد کنم..
فقط یه بار گوش دادم و شاید این چیزهایی که می خام بنویسم برداشت سطحی من باشه،اما بازهم میخوام عمیق تر گوش بدم،هیچکی تا حالا بهم نگفته بود تو می تونی،
چقدر خداروشکر می کنم که شما ایرانی وفارسی زبان هستید
چقدر خداروشکر می کنم که توی کشور ایران زندگی کردید
اینطوری به خودم می گم ببین ،استاد هم توی همین شرایط ،همین کشور بزرگ شده
خیلیییییی بهتون افتخااار میکنم و هم شما و مریم جانم رو خیلییی دوست دارم
باور یعنی اینکه با تمام وجودت باور داری،باور یه فکره که میلیاردها بار تکرارشده،یقینه،یه اطمینان قلبی
استاد هدف من قبول شدن دانشگاه تهرانه
کلی سوال توی ذهنم شکل گرفت
راست می گید،اصلا چرا من نباید قبول بشم؟
چرا فکر کردم من نمی تونم دانشگاه تهران درس بخونم؟
چرا فکر کردم من نمی تونم پزشک موفقی باشم؟
مگه من از بقیه دانشجوهایی،که سالانه هزاران دانشجو وارد دانشگاه تهران و رشته پزشکی میشن چی کم دارم؟
اصلا اگه من توی دانشگاه تهران درس نخونم،پس کی؟
دانشگاه تهران باید از خداش هم باشه که من اونجا تحصیل کنم،
دانشگاه تهران قبول شدن خیلییییییییی خیلیییییی اسونه
پزشک شدن خیلیییییی خیلییییی آسونه
برای من امکان پذیره
راست می گید استاد،من اعتراف می کنم اگه قبلا نشده بود چون توی ذهن خودم باخته بودم با اینوجود که تلاش می کردم،این باورهای محدود کننده مثل زنجیر پاهایم رو بسته بودن
چون از افرادی می شنیدم که فکر می کردم موفقن و قبولشون داشتم،منم مثل سی دی خام اطلاعات رو کپی می کردم….
خوشحالم که خدا سمیعه، بصیره،،،،من رو دید و هدایتم کرد به سمت سایت شما
خداروشکر می کنم که توی مدار شنیدن این صحبتها بودم
باورهای قدرتمند کننده ای که دارم روشون کار میکنم اینکه
نگاه رقابت به بقیه نداشته باشم و فقط روی خدا حساب بازکن
قبول شدن اصلا ربطی به مکان وجایی که زندگی می کنی و ربطی به زمان کم نداره،همون طوری که من توی همین سایت بارها به کامنت هایی برخوردم که خیلییی آسون وارد دانشگاه شده بودن،رتبه دو رقمی وسه رقمی
مثل مینا نعمتی،سعیده فیضی،،،حتی خود استاد که رتبه تک رقمی شده بودن….
استاد عزیزم کلمه کم می آورم برای تشکر و قدر دانی ازشما…مچکرم
خدایاااااشکرت