میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 14
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-13.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-24 07:07:592023-07-24 07:09:55میزان تحمل شما چقدر است؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشاینده مهربان
پس هرکه را خدا هدایت او خواهد قلبش را به نور اسلام روشن گرداند وهرکه را خواهد گمراه نماید
دل او را از پذیرفتن ایمان تنگ گرداند که گویی میخواهد از زمین برفراز آسمان رود این است که خدا آنان را که به حق نمیگروند مردود وپلید میگرداند .سوره الانعام آیه 125
هرکس کارنیکو کند اپرا ده برابران خواهد بود و هرکس کارزشت کند به قدر مارزشتس مجازات شود وبرانعا اصلا شتم نخ.اهد شد .آیه 160سوره الانعام
با یاد تو که آغاز گر هراغازی وپایانی هستی شروع میکنم که هدایتگر هر جنبنده ای هستی
سلام ودرود به تنها استاد توحیدی واستاد مریم جان عزیزم
استاد صادقانه خیلی دوست داشتم یه موضوعی در مورد تحمل و صبر را بذارید چون من به شخصه خیلی جاها تحمل کردم وبه خودم ظلم کردم
وقتی مفهوم تحمل را به جای صبر اشتباه بگیرم هر چیزی که داره منو اذیت میکنه رابپذیرم وبگم خب صبر میکنم درست میشه
ولی به خدا درست نمیشه
خدا قوانینش درست وعادلانه است به هیچ کس ظلمی نمیکنه
یه موضوعی را میخوام تعریف کنم از چند سالی که تحمل کردم ولی بدتر شد تا اینکه خداوند با قدم برداشتنم قدم های بعدی را برداشت
15 سال پیش در یه زیرزمین که بدون هیچ امکانات نه اتاق داشت نه گاز نه آب نه برق و من به همسرم میگفتم اشکال ندارد تحمل میکنم درست میشه اینجا میمونیم تا صاحب خونه بشیم
ولی هر روز بدتر میشد که بهتر نمیشد
به خاطر شرک به خاطر ترس به خاطر باور کمبود
باورهای اطرافیانم که خونه خوبی داری حالا بساز درست میشه
خودم را گول میزدم وهمون اشغال هایی که زیر مبل پنهان کردم همون احساس عدم لیاقت وعزت نفس که لامسب تحمل چرا
به خودم بگم من هم لیاقت بهترین ها دارم بهترین زندگی و بهترین خانه
چرا باید تحمل کنم
دوره شیوه حل مسائل که خدا هدایت کرد تهیه شد وگرفتم وفهمیدم ای بابا همه چیز راه حل داره
بگرد دنبال راه حلش
به خدا همه چیز باورهست
وقتی که قاطع به همسرم گفتم میخوام منزلم را عوض کنم ترسید وگفت پول ندارم ومنزل ما را اصلا اجاره نمیکنند ویه عالمه ترس که داشت
ولی یه ایمانی در قلبم میگفت فقط قدم بردار نترس
استاد یعنی حرف های شما را باید طلا گرفت
یه قدم کوچولو که اصلا خودم هم فکر نمیکردم جواب داد واون هم گذاشتن در سایت برای اجاره
به خدا دوهفته نشد هم خونه به قیمت عالیرهن رفت هم خونه سه خوابه اجاره کردم
درسته که اجاره هست ولی خداوندحتما من را به بهترین جاها هدایت میکنه
استاد تو این خونه جدید که صاحب خونه عالی داره محیط عالی همه امکاناتی که میخوام باهم برام درست شد
یعنی همه چی باهم اومد
وقتی تحمل نکردم وباور نکردم که من باید شرایطی که دوست ندارم را بپذیرم
یه مورد دیگه الان یادم اومد سالهای قبل همیشه درد معده داشتم وتحمل کردم وتحمل کردم واتفاقی که افتاددیگه کارم به عمل جراحی کشید
تو قرآن که چند روز هست دارم میخونم بیشتر از ظلم به خودمون صحبت کرده وبه پیامبر میگه کافران ایمان نمیآورند
یا رفتار دیگران را با خودم که با بی احترامی بامن رفتار میکردندرا تحمل میکردم
از وقتی که تحمل نکردم وبا قانون آفرینش یاد گرفتم برای خودم ارزش قائل باشم وهرجایی دوست ندارم نرم اجازه به هیچ کس ندم که بی احترامی کنه به خدا همه چی خوب شد احترام بیشتر گذاشته شد به من چون من خودم به خودم احترام گذاشتم وخودم را دوست داشتم
الان وقتی یه خواسته ای دارم و ذهنم چرت وپرت میگه میگم ببین خدایی که جای من را تغییر داد این خواسته من را هم اجابت میکنه
استاد من حتی رنگ میزدم موهام را به خاطر اینکه حرف بقیه را تحمل کنم که مبادا توهین کنند
ولی از وقتی رنگ نزدم وبرام بی اهمیت شد حرف بقیه چقدر با این موهای سفیدم زیباتر شدم
از خدا هدایت میخوام که قلبم را باز کنه برای دریافت هدایت هاش
ممنونم از استاد عزیزم که اینقدر زیبا صحبت کردید واز مریم جون به خاطر فیلمبرداری عالیشون
دلم تنگ پرودایس بود واون باران زیبا که به موقع اومد
خدایی که هدایت کرد باران را همزمان با تموم شدن فایل شما
سلام به استاد عباسمنش عزیز واستاد شایسته بزرگوار و تمامی دوستان عزیزم
خدارو شکر بخاطر این فراوانی ثروت ونعمت
خداروشکر بخاطر این باران زیبا که روح منو صاف زلال کرد وچقدر صدای بارون زیباس
خداروشکر بخاطر این سایت فوق العاده
خداروشکر بخاطر این همه آگاهی ناب
از خدا میخوام منو هدایت کنه به مسیر زیبایی ها ثروت ها ونعمت ها
تو همین چندروز پیش داشتم فشار کاری بالا تحمل میکردم میگفتم خب حجم کار بالا رفته این فشار بیش از حد کار طبیعی هست ولی گفتم نه اینطور اصلا نمیشه البته وقتی که آدم کامل کار بده دست خدا واز او کمک بخواد خداوند خیلی راحت راه حل بهش الهام میکنه وبا چنتا تقسیم کار ساده خیلی راحت این حجم کار بالا تفسیم شد وفشار کاری کاملا اومد پایین درصورتی که قبلا همون نیروها بودن ولی فشار کار بالا بود روی همه
بلطف خدا کمی بهبود پیدا کرده واز خداوند میخوام که هدایتم کنه به مسیر های ساده تر راحتر ولذت بخش تر
به نام خدای زیبایی ها و شگفتی ها
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته مهربون که با عشق این تصاویر زیبارو برای ما میگیرن
الهی شکرت بابت تموم این اگاهیا و حرفایی که از زبون استاد عزیزم جاری میکنی تا بهم بگه بنده من لازم نیست چیزیو تحمل کنی لازم نیست زجر بکشی باوراتو عوض کن من راهو نشونت میدم من راه غیرممکنارو بهت نشون میدم
من چند ساله پذیرفتم که چیزی به اسم میگرن درمان نداره
من به راحتی از دکترای مختلف شنیدم از اینترنت و منابع معتبر شنیدم که راهی برای درمان نیست فقط میتونی یکم علائمشو کم کنی چیزیه که باید تحمل کنی و تا سنین بالا باتوعه
من به راحتی پذیرفتم و با زجر خودمو محروم کردم از خوش بو ترین عطرها و رایحه ها خودمو با زجر محروم کردم از چیزایی که دوست دارم بخورم
با سرچ های متفاوت و شناخت علائم بیشتر خودمو بیشتر و بیشتر غرق کردم و محروم شدم و زجر کشیدم
بارها شده مورد تمسخر بقیه قرار گرفتم و درک نکردن و من با زجر حتی رفتار اطرافیانم تحمل کردم
من از بی نهایت نعمت و زیبایی خودمو محروم کردم با بیماری که خودم ساختم و بنا بر علم پزشکی پذیرفتم گفتم کاریه که شده
ولی نه!
این ذهن منه
اینا همش کار ذهن منه کار باورهای محدود کننده منه
مگه نه که جهان سراسر زیبایی و لذت بردنه پس چرا من بیشتر مواقع محروم میشم
آیا خدا منو محروم میکنه ؟!!!!
نه!
این ذهن منه که داره منو محدود میکنه خدا با بی نهایت طریق داره به من میگه اصلا لازم نیست تحمل کنی من غیرممکن هارو ممکن میکنم فقط کافیه که شروع کنی به تحمل نکردن
شروع کنی به ایمان داشتن
شروع کنی به تغییر باورهات و مطمئن باشی که راهحلی وجود داره
شروع کنی به توکل و صبر
شروع کنی به تغییر تا جهان اطرافت تغییر کنه!
من اوایل که با قانون اشنا شده بودم یکی از خاستهام که اکثر مواقع مینوشتم این بود که در زمان و مکان مناسب قرار بگیرم و خود خدا میدونست من بزرگ ترین خاستم این بود که جایی برم عطر و چیز آزار دهنده ای نباشه تا سردرد نشم!
من حتی توی دوره دوازده قدم که گفته بودین بنویسین چه باور های محدود کننده ای دارید من این موضوع ذکر کردم ولی با تمام ناامیدی از خدا خاسته بودم راه نشونم بده ولی میتونم قسم بخورم ذره ای باور نکرده بودم که میتونه راهی وجود داشته باشه اینقدر که ذهن من حرف دکترارو پذیرفته بود و ممانعت داشت
در واقع داشتم اشغالا میکردم زیر مبل و از خدا میخاستم عوامل بیرونی درست کنه تا من خوب بشم
ولی تا من عمر دارم قرار نیست عوامل بیرونی تغییر کنه تا وقتی من این باورهای محدود کننده دارم قرار نیست اصلا خوب بشم
من زندگی بی حد و مرز از لذت میخام من دوست دارم از ذهنم همیشه به بهترین نحو استفاده کنم و از این لحظه به خدای بی نهایت ها قول میدم تا تحمل نکنم قول میدم بیشتر و بیشتر برم دنبال باورهای سلامتی و ایمان داشته باشم که حتما راهی هست و بیشتر خدارو بابت دیگر اعضا بدنم که سلامت هستند شکر کنم
من قول میدم که تحمل نکنم و باورهای درست بسازم.
حرف خدای من سنده یا حرف دکترا ؟ بارها خودت دیدی که خلاف حرف دکترا مریضی خوب شده سرطان درمان شده نا علاج ترین بیماریها خلاف تصور مردم درمان شده
مگه نه که خدای من نمیخاد من با زجر زندگی کنم
مگه نه که همچی باور های منه که اگه درستشون کنم خدا خودش هدایتم میکنه
پس تموم شد! من بهتون قول میدم ی روزی میام بهتون میگم استاد من تونستم من بیماری که همه میگفتن درمانی نداره درمان کردم و باری دیگه میام قدرت خدای بینهایتهارو نشونتون میدم تا باورهای هممون بیشتر تقویت بشه
الهی هزاران مرتبه شکرت
الهی شکرت بابت این حد از قدرت و قانون و عدل جهانت
الهی شکرت بابت این پرادایس زیبا
وای استاد من این فایل نزدیک به چهار مرتبه گوش دادم اینقد که حواسم پرت اطراف و زیبایی پرادایس میشد
اون اسمون رویایی اون بارون فوق العاده
خدای من چقد زیبا تصویر خونتون و درخت ها توی دریاچه افتاده و صحنه بی نظیری ایجاد کرده
من عاشقتونم که اینقدر با عشق برای ما فایل آماده میکنید و اینقدر عالی توضیح میدین
خدایا شکرت ️ خدایا شکرت ️ خدایا شکرت
سلام عزیزم
مطمعن باشید که میگرن درمان داره و هرکی گفته درمان نداره الکی گفته
من جزو کسایی بودم که هفته ای سه روز از سردرد میگرنی مجبور میشدم کل لامپ های خونه رو خاموش کنم و درتاریکی بمونم بلکه سردردم کمتر شه و هفته ای چندبار کدئین میخوردم چون باورکرده بودم میکرن درمان نداره
اما از زمانی که شروع کردم به کارکردن روی خودم و حال درونیم خوب شد میگرنم به شکل معجزه اسایی بدون ذره ای دخالت من ازبین رفت و الان دوساله که سردرد نگرفتم و قرصی نخوردم منی که از بچگی سی تی اسکن و نوارمغزو ازمایش میدادم و این درد همراهم بود(جوری این سردرد از زندگی من نیست شده که به سختی اون روزارو یادم میاد)
پس توکلتون به خدا باشه و باورنکنید که درمانی نداره
بنام خداوند دانا
خداوند هوش
خداوند روزی ده عیب پوش
برای اندیشیدن وقت بگذارید
اما هنگامی که موقعه عمل رسید اندیشیدن را متوقف کنید وحرکت کنید ناپلئون بناپارت
ای رحمت بی انتها سپاسگزارم که فرصت دادی تا بنویسم سپاسگزارم که نفس میکشم وزنده ام چقدرازدنیا رفتگان هستند که حسرت میخورند تا فرصت داشتند بودند وزندگی میکردند واز زیبایی ها واز زندگی واین همه ثروت ونعمت لذت میبرند
خدایا توراشکر وسپاس بخاطر اینکه ماراخالق زندگی خودمان آفریدی خداراشکربخاطر قوانین ثابت بر جهان
که اگر خودمون را تغییر بدیم باورهایمان را تغییر بدیم جهان واکنش متفاوتی به ما نشان میدهد
چقدر استاد فایل امروز برام نشانه بود اصلا وقتی که آمدم سایت واسم فایل میزان تحمل شما را دیدم یکجا میخکوب شدم گفتم بی جهت نیست که جهان ،جهان فرکانسی است دقیقا محتوی این فایل اشاره داشت به تصمیمی که گرفتم تا فایل دانلود بشه وضو گرفتم قرآن بدست گفتم خدایا میشه منم هدایت کنی یه چیزی درونم گفت هردفعه هدایتت کردم ولی نشانه ها رو نگرفتی ودرکامنتت ننوشتی گفتم چطور ؟ گفت کل سوره ای که آمدرا بخوان تا نشانه ها را پیدا کنی سوره ای که آمد سوره کهف بود اول داستان اصحاب کهف که یکتاپرستی را پیش گرفتند وبه غار پناه بردند ومدت 300 صد سال به امر خدا بخواب رفتند واینگونه خداوند شرایط را برایشان مهیا کرد تا ستم ستمکاران زمان خودرا تحمل نکنند،داستان موسی وآن جوان که قرار گذاشتند وقتی به معیاد گاه رسیدند ماهی که بعنوان غذا همراه موسی بود به دریا بپرد وآن میعادگاه جایی بود که دودریا بهم می رسیدند ودر راه برگشت ملاقات حضرت موسی وباخضر که موسی درخواست کرد اجازه بده من توراهمراهی کنم تا از آنچه از رشد وکمال به تو آموخته اند به من بیاموزی
خضرگفت تو هرگز نتوانی بر همراهی من صبر کنی وچگونه بر چیزی که بر آن آگاهی کامل نداری صبر میکنی …..چقدر برای خودم این سوره که بارها وبارها خوانده بودم امروز قابل تامل بود چقدر غرق لذت ازهدایت خداوند شدم
قبل از پاسخ دادن به سوالات شما استاد نمیشه این حجم از زیبایی را دید ولب فرو بست مگه میشه این همه نعمت واین زیبایی ها را ببینی وتحسین نکنی آن آسمان آبی با ابرهای پفکی فوق العاده،آن دریاچه زیبا که موجهای ریز سطح دریاچه خبر از وزش یه نسیم ملایمی میدهد که با خنکی نابی به صورتت بخوره وای خدایا شکرت که به خاطر جسمی که اینقدر توانمند آفریدی بخاطر حس لامسه ام که میتونم خنکی این نسیم را حس کنم بخاطر موهای خوش حالت که با این نسیم به رقص در میاد ونعمتهای من وقدرت تورا به من گوشزد میکنه تا هر لحظه سپاسگزارت باشم اینهمه زیبایی این درختان سرسبز وتنومند وآن چمنهای زیبا وخوشرنگ که انسان را غرق درشادی ولذت میکند آفریده شده ایم تا لذت ببریم وشاد باشیم وسپاسگزار خالق این همه زیبایی ونعمت
آن پل چوبی وآن خانه چوبی روی سطح دریاچه وآن فواره فوق العاده که زیبایی این بهشت را دوچندان کرده واستاد جان پیادهروی در این فضای رویایی واین هوای مطبوع همراه باعشق جان وعزیز دل چقدر دلنشین هست وآن بروونی ومرمری که انگار بادیگارد های شما هستند
نکات کلیدی فایل
اگر شرایط سختی پیش آمد که به ما گفتند این طبیعی هست هرکسی میتونه این شرایط را تجربه کنه ما نپذیریم که این طبیعی است ودنبال راه حل باشیم وخداوند مارا هدایت میکند
کلمه تحمل و صبر تفاوت عظیمی دارد
صبربسیار تحسین شده هست ودر قرآن هم آمده ،صبر به معنای درک قانون تکامل هست مانند موقعه ای که صبر میکنیم تا دانه ای که کاشتیم رشد کند وتبدیل به درختی بشه وبه بار بشینه در هر زمینه ای که قانون تکاملش را درک کنی کلمه صبر در جایگاه مناسبش هست برای خیلی از مسائل ما صبر میکنیم تا نتایج موردنظر بوجود بیاید
ولی معنای تحمل من زجر میکشم وتحمل میکنم بدلایل مختلف چون فکر میکنم راه حل دیگه ای نداره چون فکر میکنم وبه من گفتند همینی که هست تحمل کن بسوز وبساز چرا؟ چون این باور را به من خورانده بودند ودیده بودم که باید بر شرایط سخت تحمل کنم هرچند که استاد خیلی ها این تحمل هم همان صبر تعبیر میکنند وچقدر باورهای مخربی که هر صبری که با زجرورنج بیشتری باشه یعنی خدا مارا بیشتر دوست داره
به یاد میارم درزندگی سابقم که چقدر بهخاطر ترس ،بخاطر حرف مردم ،آبروی خانواده ام،قضاوت دیگران ،باورهای اشتباهی که داشتم که زن با لباس سفید میره خونه بخت وبا لباس سفید برمیگرده چه شرایط اسفناکی را تحمل کردم ودم نزدم ووقتی تسلیم شدم وگفتم دیگه نمیتونم خدا راه را برام باز کرد تا خود اطرافیانم مشوق من باشند برای تمام کردن آن زندگی
محل کارم یکی از همکارانم تا میومدبه اتاقم شروع میکرد به ناله وشکایت اول تحمل میکردم وحرفی نمیزدم تازه ناراحت نشه تازه با شما وسایت آشنا شده بودم که توفایلهای قانون آفرینش تاکیدتون این بود حواستون باشه به چی توجه میکنید چی میشنوی ..گفتم خدایا توشرایط را جوری رقم بزن من دیگه این را تجربه نکنم جالب بعد از دوسه روز اتاق همکارم به جایی دیگه از شرکت منتقل شد و گاهی که هم میومد اتاق ما میگفتم من کار دارم به خودم میگفتم فهیمه وقت وانرژی تو ارزش بیشتری داره که بخوای برای شنیدن این حرفها تلف کنی وکم کم از آن همکارم فاصله گرفتم
نکته :چیزی را تحمل نکنید فکر نکنید اگر چیزی پیش نمیره ایرادی هست فکر نکنی اگر کاری نکنی خودبخود کارها درست میشه تا من تغییر نکنم هیچ چیز درست نمیشه خواهرشوهرم مدتی هست که میاد خونه ما تا من تنها نباشم ایشون مدام داره گله وشکایت میکنه چند دفعه باهاش صحبت کردم دیدم نه آب در هاون کوبیدنه دیشب به همسرم گفتم ببرش خونه مامانت همسرم گفت بزار این چند شب من عزاداریم دیر میام پیشت باشه چشم بعدبرش میگردونم دیشب با خودم عهد کردم که من نباید این شرایط تحمل کنم من باید برنامه خودم را داشته باشم صبح یه آن اعراض کردن از ناخواسته تو ذهنم جرقه زد استاد اولش سخت بود هرچی من نمیخواستم توجه کنم ذهن شروع میکرد به حرف زدن که گناه داره حالا طفلی میخواد باهات درد دل کنه گفتم به هیچ وجه من کارهای مهمتری دارم وهمون لحظه آمدم سایت وفایل جدید با همین موضوع یعنی شگفت زده شدم
نکته دوم :مسائل تغییر میکنه وقتی که من بشینم روی باورهام کار کنم وقتی که من نپذیرم شرایط همینی که هست دست به کار میشم حتی قدمهای کوچیک بخاطر شرایطم نمیتونستم کارهای خانه رل انجام بدم ولی یه روز به خودم گفتم فهیمه ازهمین وسایل شخصیت که کنارته شروع کن دستمال کشیدن ومرتب کردن کم کم دست به دیوار میگرفتم ومیرفتم قسمتهای دیگه وقتی من باور کردم جسم من توانمند است وخداوند مرا با تمام توانایی های لازم آفریده شروع به حرکت کردم که اول از مرتب کردن وسایل کنار تختم بود ،تعویض محلفه بالشتم وبعد گردگیری پایه های تختم وهمین جور تا کل خونه وبعد یواش یواش رفتم آشپزخونه سعی کردم وایسم وظرفها را بشورم ووقتی من این کارهارا با عشق ولذت انجام دادم وبه خاطر هر لحظه اش شب هنگام خواب هم از خداوند سپاسگزاری میکردم هم تک تک اعضای بدنم روز به روز وضعیت جسمانی بهتر وبهتر شد وانرژی گرفتم برا انجام کارهای بیشتر وآشپزی کردن که عاشق هستم
وامروز استادجان به لطف خدا وآموزهای شما یاد گرفتم هیچ کمبودی را باور نکنم ،هیچ رفتار نامناسبی را حتی از نزدیکترین شخص بهم تحمل نکنم
یاد گرفتم با تغییر دادن باورهام شرایطم را تغییر بدم یاد گرفتم بپذیرم که هر مسئله راه حلی داره ومن تلاش میکنم تا علت آن را پیدا کنم وخداوند مرا هدایت میکنه راه حلش این هست که تحمل نکنم ،نا امید نشم از درگاه خداوند ایمان داشته باشم وتوکل کنم
استادجان خدا راسپاسگزار بخاطر وجود ارزشمند شما ومریم بانو واز شما ممنونم که این آگاهیها را با عشق در اختیار ما قرار میدهی
درپناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید در دنیا وآخرت
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام فهیمه جان بانوی شاداب و مهربان
دختر با خواهر شوهر در نیفت که بد می افتی(چشمک و خنده)
سلام فهیمه جان چه زبیا و دلی نوشته بودی. واقعا فایل های استاد مثل نوشدارویی ایست که به موقع حاضر می شود و قلب های الم دیده را درمان میکنه.
چه زیبا سوره کهف رو در چند خط ساده بیان کردی.
فهیمه جان من با دوست چندین ساله ام کات کردم بخاطر اینکه فقط پیش من ناله می کرد. و بجای اون خدای مهربان دوستانی جایگزین کرد که بوی خدا را می دهند، نامشان و یادشان حضور خدا را در قلبت پر رنگ میکنه.
خدایا شکررررررررت بخاطر این دوستان الهی ام که د این سایت الهی دور هم جمع شدن تا جام خوش مستی ازلی سرکشند و سرمست از عشق الهی باشند.
فهیمه جان در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر باشی مهربان ام
سلام رضوان خوش ذوق خوش سلیقه وخلاق
چقدر اول صبحی خندیدم حتما
ممنون رضوان جان که وقت گذاشتی وکامنتم رو خواندی وچه انرژی به من دادی این حال خوب را بخودت برمیگردونم درسته عزیزم من که هرلحظه اینجام اصلا ساعت وزمان از دستم در میره وچقدر سپاسگزار خداوندم که به جای نشستن وتلویزیون نگاه کردن ویا به حرفها وقضاوتهای اشتباه که پراز باورهای مخرب هست گوش بدم اینجام وکامنتهای دوستان را میخونم
دوست دارم دختر زیبا میبوسمت
درپناه حق شاد وسلامت وتندرست وثروتمند باشید
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم واستاد مریم خانم واقعا شایسته عزیز و همه دوستانی که کامنت من را میخوانن.
به به عجب منظره قشنگی که همیشه از دیدنش قند توی دلم آب میشه مخصوصا با این آهنگ محشر.
به به ماشالله به این اندام زیبای استاد عباسمنش که یک الگوی خیلی عالی و همه چیز تمام برای تمامی جنبههای زندگی هستند.
موضوع این فایل؛میزان تحمل شما؟
بله من 15 سال از عمر خودم را اسیر ترمزهای ذهنم کرده بودم ،
ترمزهایی که بی پایه و اساس برای خودم ایجاد کرده بودم و بافته بودم.
امید وارم با افشای این ترمزها راه برای دوستانی که مشکل من را دارن روشنتر کنم.
حدود 15 سال پیش با ترک تحصیل ،به کمک پدرم در شغل رستوران داری رفتم.
شغلی که خیلی اوضاع خوبی نداشت و روز به روز داشت بدتر هم میشد .
یجورایی اوضاع احوال خانواده هم خیلی مساعد نبود،چون حدود پنج سال قبلش مادرم را از دست داده بودیم،
و پدرم دوباره ازدواج کرده بود و فرزند دار شده بود.
از لحاظ مالی تقریبا به جایی رسیده بود که تعدادی ملک را به خاطر بدهی ها از دست دادیم.
به خاطر از دست دادن مادرم ،علاقه ام به پدرم چندین برابر شده بود، و از همان زمان باور های اشتباهی در ذهنم میپروراندم.
باور هایی مثل:
خودم را ناجی زندگی پدرم میدانستم
من باید کاری کنم که تمام ملک های از دست رفته برگردد
من مسئول احساس خوب پدرم هستم
من باید کاری کنم که آب توی دل پدرم تکون نخوره
من باید پدرم را سر بلند نگه دارم
دیگه به جایی رسیده بود که کلا خودم را مسئول این ورشکستگی میدانستم.
سالها با برادربزرگترم باهم تلاش سخت کردیم و اوضاع مالی پدرم را سامان دادیم و تا حدودی اوضاع مالی خودمان را هم سر سامان دادیم؛اما نسبت به آن همه سختی و زحمت، راضی کننده نبود.
تا این که به لطف خدای مهربان دورهی عالی و بی نظیر کشف قوانین را تهیه کردم و آگاهی های نابی که توسط دست خداوند :استاد عباسمنش نازنین و مریم خانم نازنین. به من رسید،
و من با انجام تمارین عالی این دوره متوجه شدم که کلا راه را اشتباه رفتم راهی که همراه با سختی زجر و اذیت شدن همراه بود.
و پایم را از قوانین جهان فراتر گذاشتم،و میخواهم برای انسان دیگری خدایی کنم.
حدود یک ماهی هست که دوره را شروع کردم، و در همین مدت واقعا دیدگاهم را نسبت به همه چیز تغییر دادم.
در هایی به روی من باز شده که دارم بال در میارم
دارم وارد یک شغل جدید میشم که خیلی به آن علاقه دارم که همراه هست با مهاجرت به یک شهر زیبا و قشنگ و رویایی، به کیش زیبا.
انشالله باز هم میام از موفقیت های پیش رو مینویسم .
ممنون و سپاسگزارم برای وقتی که برای خواندن این کامنت گذاشتین
امید وارم که همیشه شاد و خوشحال باشید
سلام استاد عزیزم ،چقدر دوس داشتم این فایل رو ،اولش محو زیبایی ابرها شدم به اطراف نگاه میکردم به سبزی چمن ها به درختان زیبا ،همین طور که دوربین حرکت میکرد من داشتم از زیبایی های پرادایس لذت میبردم و خودم رو تصور میکردم که دارم اونجا قدم میزنم و احساس میکردم اگر از نزدیک اون آسمون صاف و ابرهای شگفت انگیز روببینم از زیباییشون سرم گیج میره …الهی شکرت که میتونم این زیبایی ها روببینم در ارتباط با تجربه تحمل ،که با این فایل متوجه شدم اشتباهه ،البته چقدر عالی توضیح دادین تفاوت صبر و تحمل رو ….الان به خدا گفتم من زندگی در همچنین فضلی زیبایی رو میخوام ،دلم میخواد فرزندم در آزادی و امکانات عالی پیشرفت کنه ،آب و هوای شهرم کاشان رو اصلا دوس ندارم از گرما و خشکی زیاد فراریم اما آگاهانه تمرکز میکنم به سکوت این شهر و مسیر های ارتباطی راحتش با شهر های بزرگ که خدا هدایتم کنه به جای بهترنمیدونم چرا بروانی رو دیدم از اون لحظه که گفتید نصف تنش خیس شده گریه ام گرفت …احساس اینکه شما شکر گزاری کردید از زیبایی بروانی و تصویرش در آب،حس کردم من هم تعلق به همچنین زندگی دارم …به این همه آرامش زیبایی که در این تصویر و مکان زیبای پرادایس هست …..الان حالم خیلی خوبه دوم مرداد هست و ماه تولدمه و همیشه تصمیم های زندگی سازی تو ماه تولدم میگیرم و الان با لین فایل زیبا شما ،متوجه شدم نباید هیچ چیز رو تحمل کنم و باید ایراد کار رو پیدا کنم ،امروز تصمیم گرفتم بیشتر بیام سایت عباسمنش که ناخوداگاه وقتی صدای شما رو میشنوم یا فایل های شما رو میبینم فرکانسم بالا میره چقدرررررر خوشحالم با سما نزدیک یک ساله آشنا شدم و دانشجوی دوازده قدم هست ولی خیلی نیاز به تمرین دارم برای کنترل ذهنم و بهترین روشش دیدن و گوش دادن به فایل های شماست ،خداروسپاس میگم برای همزمانی زندگی من با شما که بتونم از آگاهی ها و تجربیاتتون استفاده کنم از خدا میخوام روزی از نزدیک ببینمتون ،اشک تو چشمان نشسته خیلی دوستون دارم……
سلام استاد عزیز و همه اعضای این سایت الهی
زمانیکه کارمند دولت شدم سال 95 بود،همکارانی داشتم همگی باسابقه بالا و از نظر سن و سال از اونها خیلی کوچیکتر بودم، اوایل کارم بخاطر بی اطلاعی از وظایفم، کاری رو که وظیفم نبود داوطلبانه قبول کرده بودم و انجام میدادم ، وقتی متوجه شدم اینکار بر عهده من نباید باشه، بخاطر اینکه اونها بزرگتر بودند، بخاطر اینکه رودروایسی داشتم، بخاطر احترام به اونها، چیزی نمیگفتم و شرایط نامناسب رو تحمل میکردم، بخاطر پذیرفتن وظیفه اضافی،کارای خودم به تعویق میوفتاد و دائم تو ذهنم خودخوری میکردم اما نمیتونستم منطقی بهشون بگم این وظیفه من نیست و خودتون حلش کنید.
شرایط ناجالبو تحمل میکردم چون باور داشتم اگر اعتراض کنم مدیرم ناراحت میشه، اگر اعتراض کنم ممکنه برام بد بشه، اگه اعتراض کنم ممکنه اضافه کارم قطع بشه ،اگه اعتراض کنم ناراحت میشن و روابطم با همکارام بهم میخوره و تنها میشم چون شهر دیگه ای بودم و اونجا کسی رو نداشتم، اگر اعتراض کنم همکارانم دیگه حمایتم نمیکنن چون اونها خیلی با من مهربون بودند و از بدو ورودم خیلی کمکم میکردند و بخاطر همین مسائل سکوت میکردم ،در یک کلام شرک میورزیدم اما متوجه نبودم که اینا شرکه.
من اگر قدرت رو از همکارانم میگرفتم و به رب هدایتگرم میدادم قطعا زودتر هدایتم میکرد و میتونستم خیلی محکم و قاطعانه اعتراض کنم چون از نظر قانونی حق با من بود ولی ترس داشتم که مطرحش کنم.
من اگر عزت نفس بالایی داشتم اگر خودم را ارزشمند میدونستم حتما حرفم را زودتر میزدم و از انجام دادن کار اضافه خودداری میکردم.من اگر آدمها را برای خودم بزرگ نکرده بودم شرایطم بهتر میشد .
به مدت یک سال شایدم بیشتر به همون شیوه قبلی ادامه میدادم یعنی داشتم به زور تحمل میکردم. همون سال با مباحث قانون جذب آشنا شدم، با شکرگزاری آشنا شده بودم برای اولین بار ،نعمتهای زندگیمو میدیدم و شکرگزاری میکردم ،برای اولین بار واژه اعتماد بنفس به گوشم خورد و به سایت آقای امیر شریفی هدایت شده بودم
اونجا فهمیدم برای اعتماد بنفس داشتن باید تمرین کنم و ازمسائل همون لحظه باید شروع کنم.
نمیدونم چیشد و چقدر باخودم کلنجار رفته بودم تا خودمو راضی کنم که حرفمو بزنم ؛ ولی بلاخره قدرت گرفتم و به مدیرم گفتم : من دیگه کار اضافه انجام نمیدم فقط اونچیزی که تو شرح وظایم هست انجام میدم اگر قراره اونکار اضافه رو انجام بدم باید اضافه کار بیشتری پرداخت بشه!!!!
وقتی حرفمو زدم رفتار ناجالب همکارانم را دیدم ولی قاطعانه سرحرفم موندم ،گاهی عذاب وجدان میگرفتم ولی کم نیاوردم ،رفتار اونها بامن بد شد ولی کم نیاوردم.
مدیرم نه ناراحت شد نه چیزی گفت چون حق با من بود ولی همکاران دیگه ام نمیخواستند دیگه منو ببینند به شدت قصد زیرآب زنی داشتند
همکارانم بدون اطلاع مدیرمون ،مخالفت منو از انجام ندادن وظیفه اضافی به یک شکل دیگه ای و همچنین یسری مزخرفات دروغ به اداره کل در استان گزارش داده بودند حتی حضوری با مسئولین استان دراین مورد حرف زده بودند ولی من آروم بودم واقعا آرامش داشتم میگفتم من حرفمو زدم سبک شدم تمام عواقبشم میپذیرم ،برای گزارش اونها اصلا بازخواست نشدم چون حق با من بود فقط یکبار که جلسه استانی داشتیم بعد از جلسه یکی از مسئولین در این مورد ازم پرسید و منم خیلی واضح بدون کم و کاست کل ماجرا رو گفتم وقتی فهمیدن که یکسال وظیفه اونها رو انجام میدادم گفتن اتفاقا باید اونها بازخواست بشن و شما خیلی هم لطف داشتی که یکسال کمک دستشون بودی و دم نزدی ، گفتند چقدر خوب انجام دادی با اینکه تازه سرکار اومدی ما باورمون نمیشد اونکارا رو شما انجام داده باشی و….. !
گزارش دروغ همکارانم و به دنبالش توضیحات من و
روشدن دروغ اونها باعث شد تو استان و بین همکاران و مسئولین استانی شناخته بشم ،روابطم با اونها خیلی عالی شد ماموریتم به استان بیشتر شد و افزایش ماموریتها ،میزان دریافتی و حقوقم رو بیشتر کرد ، هروقت کاری برام پیش میومد همکاران استانی سریع کارمو انجام میدادن،وقت میگذاشتند برام و تو مسائلی که سوال داشتم کاملا توضیح میدادن خیلی کمکم کردند برای پیشرفت و حتی کارهای دیگه ای خارج از زمان اداری بهم پیشنهاد دادند که باعث شد علاوه بر حقوق کارمندی،درآمد دیگه ای داشته باشم چون بواسطه رفت وآمد زیادم به استان و صحبتها وجلسات متعدد همچنین بخاطر همون وظیفه اضافه رو انجام دادن با اینکه درسشو نخونده بودم و تخصصم نبود ولی بصورت تجربی خیلی خوب مهارتشو کسب کرده بودم فهمیدن پتانسیل انجام یسری کارها رو دارم تو ادارات دیگه رفت و آمدم بیشتر شد و حوزه روابطم بیشتر شد .
مدیر خودمم تو اون اداره خیلی بیشتر از قبل هوامو داشت و همیشه کارای منو تو اولویت قرار میداد بعدا فهمیدم مسئولین استانی سفارشمو کردن و گفتن تمام کارای خانم رضائی باید در اسرع وقت انجام بشه که خودم تعجب کردم !!!
مدیرم بهم گفت ازشخصیتت خوشم اومد بقیه فکر میکنند میتونن بهت زور بگن ولی ثابت کردی نمیتونن ! و محیط اداره برام دوستداشتی شده بود کارامم به راحتی پیش میرفت.
خلاصه خداوند اینجوری حمایتم کرد و دلها رو برام نرم کرد چون من قدرتشو باور کردم و نخاستم شرایط قبلی رو تحمل کنم یک قدم حرکت کردم و خدا صد قدم بسمتم اومد.
هرچند که من دیگه کارمند نیستم و استعفا دادم اما همچنان بین مسئولین اداره کل استانی محبوبم و روابط خیلی خوبی با اونها دارم که هرکسی باورش نمیشه و میگه چطور اینقدر راحت بااونها ارتباط برقرار کردی و بعضی همکاران اصلا جرات نمیکنند درخواستی از اونها داشته باشند ولی من برای ساده ترین مسائل ازشون درخواست کمک میکنم حتی الان که دیگه کارمندشون نیستم مثل قبل بامن رفتار میکنند.
قبول دارم که اون موقع دیر حرکت کردم و شرایط ناجالب رو زیادی تحمل کردم ولی همون پاداشهایی که از تغییر کردن گرفتم رو باید مرور کنم تا انگیزه ام بشه برای حرکت.
استاد ازتون تشکر میکنم باهر فایلی که آماده میکنید باعث میشید از زاویه دیگه ای به موضوع نگاه کنم زاویه دیدی که باعث پیشرفتم بشه.
شاید اگر با این مطالب و شما آشنایی نداشتم از این قضیه بعنوان رنج و سختی هایی که در سالهای کارمندی کشیدم یاد میکردم اما با توجه به درکم از قوانین و تغییر نگاهم ،با افتخار میگم من بودم که تغییر کردم و از تضاد به نفع خودم استفاده کردم .
در پناه الله شاد وسعادتمند باشید.
سلام نجمه جان
احسنت به تو باید بگممن اوایل کارم مثل شما عمل کردم قبول مسئولیت وانجام کارهایی که در شرح وظایف من نبود چقدر تورا تحسین میکنم که خیلی زود تونستی حرفت را بزنی من 15 سال طول کشید البته من بابت کارهایی که انجام میدادم پاداش واضافه کاری میگرفتم ولی کار اصلی خودم انگار مجانی بود وامسال گفتم یه نیرو بگیرید تا ببینم خدا به کدام مسیر هدایتم میکنه چون از خودش هدایت خواستم پا روی تموم ترسها ونگرانیهام گذاشتم
میبوسمت زیبای من
درپناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت باشید
سلام فهیمه عزیز
امیدوارم در سایه رب هدایتگر ،شاد و سعادتمند باشی.
خیلی برات خوشحالم و ذوق کردم که بعد از 15سال تونستی از تحمل شرایطی که برات سخته خودتو نجات بدی ،کار بزرگی کردی چون 15سال به یک شیوه متعهد بودی و حالا که خلافش عمل کردی انرژی بیشتری لازم داشتی برای کنترل ذهنت.
تحسینت میکنم برای این اراده .
مطمعنم جهان پاداش متفاوت بودن رو خیلی زود بهت میده و خوشحالت میکنه
با توکل به قدرتش هرچیزی امکانپذیره.
سلام نجمه عزیزم
سپاسگزارم ازت که این کامنت زیبا رو نوشتی لذت بردم از خوندنش
تحسینت می کنم برای عملکرد خوبت و شجاعتت که بالاخره به مدیرت گفتی که دیگه اضافه بر وظیفه ات کاری انجام نمیدی مگر اینکه بهاش به شما پرداخته بشه و با وجود نارضایتی همکارانت قاطعانه سر حرفت ایستادی
و خدا به شجاعان پاسخ می دهد
زیرآبزنی همکاران نتیجه بر عکس داد
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
بخاطر حرکت و اقدامت نتایج عالی گرفتی خدا رو شکر
خدا رو شکر که بوسیله استاد هدایتمون کرد تا باورهامونو تغییر بدیم و خالق زندگی خودمون باشیم
از خدای مهربان میخوام که شادی و سلامتی و ثروت خیر و برکت در همه زندگیت جاری باشه و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی
سلام خانم سلیمی عزیز
خیلی ممنونم که وقت گذاشتید و کامنتم رو خوندید
ممنونم برای تحسینتون ،از آرزوی خوبی که برام داشتید سپاسگزارم.
بودن در این سایت الهی و داشتن دوستانی همچون شما نعمتیه از طرف پروردگار مهربانم
هزاران بار شکر
آرزوی بهترینها رو براتون دارم
یاحق
سلام به دوستان و استاد عزیزم
این تجربه برای من خیلی تازه بود وقتی که فایل شما رو گوش دادم و خداروشکر که خدا منو هدایت کرد به مسیر درست و فهمیدن ریشه مشکلم
ماجرا از این قراره که من وقتی ازدواج کردم شرایط من با همسرم خوب بود دخالت خانواده اش خیلی کم بود و اگر بود هم تاثیری روش نمیذاشت اما کمکم این شرایط تغییر کرد الان هم که واقع بینانه بررسیش میکنم دلیلاش اینه که از بس از بچگی بیخ گوش ما میخونن که ازدواج اولش سخته ،سال اول خیلی سخته ،اولش مردا نمیفهمن ولی کمکم متوجه میشن، اولش باید خودتو تو دل خانواده شوهر جا کنی،هوای خانوادهاشو داشته باشی تا شوهرت دل گرم باشه (امان از حرف های بی پایه و اساس شرک آلود)
و خوب منم هر چی میدیدم از همسرم یا خانوادهاش تحمل میکردم ، هیچی بهش نمیگفتم و باز هم تحمل میکردم و همه هم اینو به من میگفتن که اینا طبیعیه چند سال اول زندگی تا قلق همدیگر بیاد دستتون طبیعیه این مشکلات هست و من هم هی روز به روز اون شرایط خوب اولیهام داشت کمرنگ و کمرنگ تر میشد….
از طرفی هم بعد از گذشت یک سال از ازدواجمون شرایطی پیش اومد که همسر من از خونه بیرون نمیرفت و دائما تو خونه بود و هیچ کار مفیدی انجام نمیداد و منم همونطور که تو فایل الگو تکرار شونده روابط گفتم کارم شده بود هل دادن و تشویق کردن یه احساسی همهاش بهم میگفت ساحل این دیگه تنبلیه اسمش ولی باز هم چه کنم با حرف هایی که همیشه شنیده بودم و میشنیدم که تحمل کن درست میشه تا چند ماه دیگه میره سر کار و……..
تا اینکه یه جایی دیگه گفتم آقااااا بسه دیگه یعنی چی که تو هی تحمل کن تحمل کن ،کی گفته ادم باید خودشو ثابت بکنه به شوهر و خانوادهاش مگه مجبورش کردی که الان بخوای ثابت کنی خودتو ،
فهمیدم احساس لیاقتم به شدت نابود شده فهمیدم احساس لیاقت داشتن یه رابطهی خوب رو ندارم ،استاد فهمیدم فکر میکنم که ویژگیهایی از همسرم که مورد پسند من هست که خوب خداروشکر ولی اون ویژگیهایی که داره ولی من دوست ندارم و که کاری نمیشه کرد باید سوخت و ساخت.اصلا فهمیدم حتی به خودم این اجازه رو نمیدم که برم ویژگیهای رابطهی دلخواهم رو بنویسم
شروع کردم به کار کردن رو خودم
فایل قدم ده جلسه سوم رو که در مورد احساس لیاقت بود بارها و بار ها گوش کردم کمکم به خودم این حق رو دادم که نپذیرم شرایط نادلخواه رو نپذیرم حرف بقیه رو مبنی بر تحمل کردن و گفتم خدایا رابطهی دلخواه من اینه و با این شرایط گفتم خدایا اگه این رابطه همون رابطه است که راضیم کن ،حالمو خوب کن و مطمئنم کن ولی اگه هم رابطهی من نیست خودت به راحت ترین روش ممکن ما رو از هم جدا کن، تصمیم گرفتم طرف خودمو انجام بدم با وجود نجواهایی که میگفت حالا چی میشه حالا میخوای چکار کنی و…..
بعد از یک سال و نیم صبح تا شب تو خونه بودن همسر من یک ماه رفت به خانوادهاش سر بزنه و من یک ماه تنها بودم و فرصت کار کردن روی خودم برام فراهم شد
ادامه دادم و ادامه دادم خیلی موقع ها نجواها هجوم میاوردن و به شدت حالمو بد میکردن
ولی ادامه دادم میرفتم پیاده روی و فایل های مربوط به در صلح بودن با خود رو گوش میکردم ساعت ها میشستمتوکافه و فایل گوش میکردم و مینوشتم یک هفته هر روز از غروب تا آخر شب رفتم کافه و نشستم به گوش کردن فایل ها و نوشتم
آخر هفته گذشته همسرم بعد از یک ماه که میخواست برگرده من خیلی استرس داشتم چون نمیخواستم دوباره به شرایط قبل ادامه بدم ولی ذهنمو کنترل کردم گفتم ساحل تو ادم یه ماه پیش نیستی پس شرایطتت هم قرار نیست بشه مثل یه ماه پیش
روز موعود فرا رسید و همسر من اومد و دروغ نگفتم اگه بگم یه ادم دیگه شده بود ،یه کتاب خونده بود که کلی این آدمو به فکر فرو برده بود و حرفهایی رو به من زد که من تو خواب هم نمیدیم یه روز همچین حرفهایی رو از دهن همسرم بشنوم و حتی در مورد جدا شدن هم فکر کرده بود آدمی که من اصلا نمیتونستم قبلش باهاش در مورد این موضوع حرف بزنم از بس که سنگین بود تحمل این حرف براش حالا اومده بود و به من میگفت که اگه فهمیدیم در نهایت که باید از هم جدا بشیم من نمیخوام رابطهام با تو خراب بشه دوست دارم باز هم تو رو به عنوان دوست بدونم
آخه مگه میشه ،مگه داریم آخه ؟به خدا به هر تغییری فکر میکردم در موردش به جز این موضوع که بیاد اینقدر منطقی بشینه و حرف بزنه و به اشتباهاتش اعتراف کنه و بگه اگه این ویژگیهای من بخواد آزادی تو رو بگیره اصلا راضی نیستم و کلی حرف که هیچ وقت قبل از عمل به این آگاهی ها باورم نمیشد …..
سلام و درود به همه ی دوستان عزیزم، استاد عزیزم و خانم شایسته.
من یک ساله که این صفحه رو دنبال میکنم و از دوره دوازده قدم استفاده کردم و واقعا زندگیمو به لطف الله و آموزش های ارزشمند استاد تغییر دادم. این اولین باره دیدگاهمو مینویسم.
وقتی من ازدواج کردم، خانه ی من طبقه بالا خانه خانواده همسرم بود. خونه ی بسیار زیبا، صد و شصت متری و باهمه امکانات. اما متاسفانه دخالت های بیش از حد خانواده همسرم واقعا منو خسته کرده بود. همسر من خیلی مهربون و خوبه، اما متاسفانه نمیتونستیم خانواده اشون رو قانع کنیم که کارهاتون محبت نیست، دخالته. روز به روز من افسرده تر میشدم، کل فامیل میگفتن باید اونجا بمونی، اوضاع مسکن افتضاحه، اگه مستاجر بشی بدبخت میشی، خونه ات خیلی خوبه و حرف های تکراری.
تا اینه من بعد از پنج سال تحمل کردن، تصمیم گرفتم به این موضوع پایان بدم و این رنجش همیشگی و گریه ها رو قطع کنم.
با همسرم صحبت کردم و ایشون هم قبول کردن و توکل کردیم به خدا و از اون خونه با وجود فشااارهای زیاد ث بدبینی های زیاد اطرافیان بلند شدیم. الان هم خداروشکر خونه خریدیم. درسته که کوچک هست و اون امکانات رو نداره، اما آرامشی که دارم رو با دنیا عوض نمیکنم.
با تشکر از آموزش های قوی و کاربردیتون.
امیدوارم همیشه بدرخشید استاد عزیزم.
سلام به استاد عزیز ، آقای عباسمنش الهی و خانم شایسته ارجمند که وجود بزرگشان به درک حقیر بنده هنوز نرسیده
از خدای بزرگ عاجزانه درخواست میکنم که ظرف وجودم رو اینقدر بزرگ کنه که تا بتونم بزرگی وبخشندکی انسان هارو درک کنم و حسود و تنگ نظر نباشم .
سلام و درود بیکران پروردگار به همه دوستان عزیزم توی سایت بهشتی که عاشقانه در حال سلام و صلاه پروردگار هستن و به رشد بقیه بندگان خدا بی منت کمک میکنن
از دیشب که توی جمع دخترانه خانوادگی بودم..صحبت یکی از دخترای فامیل بود که توی سنکم تونسته بود به همه ترس هاش غلبه کنه و به عمان مهاجرت کنه برای کار برای رویاهاش..
هرکس یه چیز میگفت …
منم تنگ نظرانه..چندتا حرف گذاشتم روش و همرنگ جماعت شدم
و بعدش چقدر حقیرانه با اون همه شرک و ذهن شیطانی
مثل هرشب که قرآن میخوندم و به از خدا هدایت میخاستم وضو گرفتم و قرآن رو برداشتم و ببینم خدا چی میخواد بهم بگه..
از چیزی که اومد میخکوب شدم:
خدا بهم گفت که تو چی فکر کردی بنده خدا رو مسخره میکنی و ادعای ایمان میکنی؟؟؟
برو ته جهنم..جات همونجاست
دنیا روی سرم خراب شد…
منی که با هروقت باز کردن قرآن برام می اومد که پاداش بزرگ خداوند در انتظارت هست و تو رو زیر نظر گرفتیم و نمیزاریم آسیب ببینی…دیشب خدا گفت توی دوزخ موندگاری!!!!!!!!!
دیشب بقدری احساس درماندگی و بدبختی کردم که انگار طفل بیچاره ای بودم که کنار خیابون توسط پدرمادرش رها شده
ناباورانه …دفترمو برداشتم …
نوشتم خدایا میخوای چیکار کنی باهام ..چندبار استغفار کردم و گفتم منو ببخش
گفتم خدایا دوباره بهم فرصت بده دوباره بهم بگو…من بهت نیاز دارم..نکنه اشتباهی اومده
اینبار اومد :
«وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرّاحِمِینَ»
ترجمه :
و بگو: پروردگارا مرا بیامرز و رحم فرما و تو بهترین رحم کنندگانی
شوکه شدم..حالم بدتر شد ..فهمیدم که امشب گناه بزرگی مرتکب شدم..
دیگه دست خودم نبود اون حال خراب…
چقدر احساس پستی میکردم احساس کردم از ارتفاع سقوط کردم و هیچ راهی نیست دیگه
اومدم نوشتم توی دفترم ایه مبارک رو و چندبار با عجز و ناله نوشتم و خوندمش و تکرار کردم..
گفتم خدایا چیکار کنم…من تازه پیدات کردم منو به حال خودم نزار
قرآن رو گذاشتم کنار و با اون حال خراب انگیزه چیزی نداشتم
صبح بیدار شدم … پیام مردی که این روزا عاشقانه ترین و ناب ترین کلمات عاشقانه رو بپام میریزه و من هنوز نمیدونم چطوری وارد زندگیم شده ..رو دیدم…
اینبار بدتر دنیا روی سرم خراب شد
گفت عزیزم ..این چیه؟؟ چرا عضو همچین کانال هایی( کانال های صیغه و..) شدی …منم عضو کردی ..من تورو دوست دارم …خیلی ناراحتم.. ما میخوایم ازدواج کنیم ..این چه کاریه!!!!؟؟؟
خدایا اینو چطوری جمع میکردم.. این از کجا اومده بود..
با کمال ناباوری دیدم که تلگرامم نمیدونم آلوده به ویروس شده بود آلوده به ربات شده بود و منو عضو این کانال کرده بود و ایشون رو به اسم من عضو کانال کرده بود..حتی برای من مشخص نبود که کی عضوم کرده بود و چطور عضو شده بودم.
««تنها تونستم بهش بگم که واقعا تو چی فکر کردی…من خودمم نمیدونم چطور عضو شدم!!!!
در ثانی چرا باید عضو بشم تورو هم عضو کنم..!!!!!!!!!!! من حتی اینستاگرام ندارم…اونوقت عضو این چیزا بشم!!!؟»»
««گفتم اگه شک داری که حرفی ندارم ..نمیتونم توضیح بدم چون نمیدونم از دیشب چی شده …»»
هرچی من ترک کانال زدم ، مثل قارچ کانال های بدتری عضو میشدم!!!!!!
زدم توی گوگل که راه چاره چیه…مشخص شد که فقط باید اکانت کاملا حذف بشه !!!!
(( چند روز پیش حمید حنیف نازنین توی یک کامنت بهم پیشنهاد دادن که برای شروع بهتر …تا میتونی از فضای مجازی دور شو))
مثل یه هدایت ناب بود ولی من گذشتم. ازش براحتی!!!!
خلاصه اکانت رو حذف کردم
از اونجا که حالم دیگه هیچ تعریفی نداشت و داشتم از زمین و زمان میخوردم….
اومدم دفترمو برداشتم نوشتم خدایا تو پیامبر خدارو بخشیدی…یعنی نمیخوای منو ببخشی ؟؟؟
من بنده تو هستم….تو گفتی صدبار توبه شکستی باز آی
گفتم خدایا من نمیخوام به اون فرزانه گذشته برگردم …
گفتم خدایا من جز خودت راهی ندارم…
اگه صدبار از در خودت بیرون بندازیم ..اون پشت میمونم تا بغلم کنی تا ببخشی تا دوباره به حال خوبم برگردم
گفتم خدایا من نمیدونم ایمان چیه هدایت چیه ..فقط میدونم این مدت باور کردم که به تو ایمان آوردم باور کردم هدایت شدم
چون نشونه هارو دیدم ….
چون الهامات رو دیدم و باور کردم
گفتم خدایا اینا دورغ نیستن من باهاشون زندگی کردم ذوق کردم ….عشق کردم
گفتم خدایا تنبیه هرچی هست .. آماده ام
ولی تا وقتی تنبیه هستم بیرونم نکن از آستانت…
گفتم خدایا من هیچ راهی جز خودت ندارم.از پشت در رحمت و بخششت نمیرم زیر پات له بشم هم نمیرم…من اینجا رو ترک نمیکنم
گفتم خدایا من دیگه خودمو هم شان قرآنت نمیدونم…احساس میکنم نباید دست بهش بزنم …
خدایا دلم تنگ شده برای قرآن…ولی تا وقتی اجازه ندی دست نمیزنم بهش …اما هروقت زمانش رسید، لطفا خیلی واصح بگو تا دوباره باهاش انس بگیرم..!!!!!
دفترمو گذاشتم کنار …به هرکی که امروز بهم پیام میداد یا زنگ میزد
گفتم امروز من تعطیلم…
میخوام تنها باشم..تنهام بزارید
به عزیزدل گفتم ..امروز میخوام تنها باشم شما هم هر تصمیمی گرفتی من احترام میزارم..
گفتم خدایا الخیرو ما فی وقع……میدونم قهری ولی به کرم و رحمتت ایمان دارم.
من هیچی نمیخوام فقط بودن باهات..اونم قشنگ اونم زیبا و واقعی!!!
الان که اومدم سایت ..دیدم وای چه فایلی اومده ..به قلبم اومد که بنویسم اینحا تنها جایی هست که هرچی بگیم و بنویسیم نه قضاوت میشیم نه ترد…اینحا همون درگاه خدای بزرگه که هرکدام از این فرشته ها یه قیمتشو دارن مدیریت میکنن..نوشتم ….شاید چون اینجارو غار حرای خودم میدونم
.شاید باید بنویسم که شرک که بی ایمانی چه میکنه …شاید باید مینوشتم که در مقابل تعهدی که به محضر خداوند دادیم باید عاشقانه عمل کنیم باید متعهد باشیم وگرنه بد تنبیه میشیم …بد تنبیه میشیم …!!!
اما حاضرم از خدا در مقابل اشتباهاتم سیلی بخورم چک و لگد بخورم ولی از دست روزگار نه…
چون من اون مسیر رو یبار رفتم و اعتماد کردم و تا دلتون بخواد چک و لگد خوردم …
توی این مسیر هرچی دیدم زیبایی بود…………..دیگه برنمیگردم..بلکه تعهدم رو بیشتر میکنم…..در پناه رب العالمین
اما سوال اول استاد عزیزم …
¶چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردین؟؟
وقتی به زندگی خودم نگاه میکنم میبینم تمام جاهایی که توانایی نه گفتن نداشتم ..تماما شرایط نادلخواه بود و تحمل کردم.فکز میکنم برای همه ما همینه….
¶چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
خیلی واضح هست هر باوری که ما توی شرایطی که دلخواهمون نیست قرار میگیریم ناشی از عدم عزت نفس هستش ناشی از نداشتن توحیده
¶چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
من فکر میکنم اگر خودمون رو لایق بهترین ها بدونیم حالا هر شرایطی که توش هستیم ..شغلی …روابط و…… هیچ وقت درگیر شرایط نادلخواه نمیشه یا به عبارتی اگر عزت نفس داشته باشیم اگر خودمونو لایق بدونیم…همیشه دنبال این هستیم که بخاطر احترام و عزت به خودمون شرایطی برای خودمون فراهم کنیم که همیشه دلخواه هست…همیشه توش احساس راحتی داریم همیشه بهمون خوش میگذره همیشه با خودمون و جهان توی صلح هستیم..اگر و اگر تنها بدونیم که هیچ وقت روی کسی حساب نکنیم و اجازه ندیم کسی روی ما حساب کنه و اولویت هرچیزی خودمون باشیم و خدارو توی همه امورات زندگی قرار بدیم
¶ وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
یادمه وقتی میخواستم برم شغل معلمی رو بگیرم ..چون من مشکل شنوایی دارم یعنی از این لحظه دیگه نمیگم مشکل شنوایی ..مشکلی که به من اونقدر گفته شد تا باورش کردم.. درصورتیکه من سالم بودم…
وقتی رفتم که شغل رو بگیرم… خانوادم گفتن تو نمیتونی ..فردا توی ارتباط با دانش آموزان و معلمین و فلان و فلان مشکل برات ایجاد میشه ..
من خودم به تمام توانایی هام ایمان داشتم اومدم گفتم خدایا دیگه مثل قبلاً نمیخوام اونقدر ضعیف باشم که قربانی باورهای دیگران بشم دیگه بسه ..من میتونم خودمو میشناسم ..دیگه بسه تو سری خوردن ها و غلام حلقه به گوش دیگران شدن و تسلیم حرفا و نجواهای شیطان…گفتم خدایا به خودت توکل میکنم …کمکم کن…
اومدم کارو گرفتم …من آموزگار بودم…خدا شاهده اونقدر از همه لحاظ عالی بودم که تمام دانش آموزان و اولیا و کادر مدرسه عاشقم بودن ..اونقدر در زمینه تدریس عالی بودم همون سال اول که من کلاس چهارم رو گرفته بودم ..برای سال تحصیلی بعدش معلم های پایه پنجم سر اینکه سال جدید دانش آموزان منو بگیرن باهم بحث میکردن
یادمه همون سال … آبان ماه بود …توی اداره بودم متوجه شدم قسمت دبیرستان کمبود نیرو دارن
.من دو روز اضافه کاری تایم مخالف برداشتم ..یک روز متوسطه اول ..یک روز هم متوسطه دوم …
خدارو به بزرگی خودش گواه میگیریم همون سال اول با توکل به خدا …من فرصت تدریس توی سه پایه رو داشتم ..و اونقدر موفق بودم توی هر سه که مدیر های دبیرستان مرتب پیغام میدن که بیا پیش خودمون و……تغییر وضعیت بده بیا پیشمون…بارها توی جمع توی جلساتی که داشتیم …مدیر میگفت که فلانی بهترین دبیر منه!!!!
میخوام بگم که عزت میخوای ..راه میخوای ..چاره میخوای …بشین در خونه خدا ..بشین پشت درش …هرچقدر انتظار بکشی ارزش رو داره….ازش بخواه ..باهاش رفیق شو..باهاش خودمونی حرف بزن …به خودش قسم اجابت میکنه…
جوری برات میچینه که خودت هم شوکه میشی به رب العالمین قسم میخورم ..که میده .خودش عزت میده احترام میده ..ثروت میده..عشق میده
من با این تجربه بود که امروز به حالت عجز نوشتم توی دفترم که خدایا آماده دریافت هر تنبیهی هستم ..اما از پشت در خونت تکون نمیخورم تا دوباره بغلم کنی تا دوباره به قلبم به خونه خودت برگردی…
¶ و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
من این مسئله رو فقط و فقط با توکل به خدا با فقط روی خدا حساب کردن و در نهایت باور کردن خودم و توانایی های خودم حل کردم…به ترس هام حمله کردم ..و الان حالم خوب خوبه
دیگه بنده ی کسی نیستم ..دیگه کسی نمیتونه بهم راهکار بده
چون دیدن تونستم ..چون ثابت کردم تونستم ..چون نشون دادم نباید دخالت کنن نباید به من راهکار بدن ..چون حتی وقتی صحبتش میشه با نتایجی که گرفتم وقتی به روشون میارم..دلشون نمیخواد در موردش صحبت بشه شرمنده میشن
یبار توکل کردم یبار روی خدا حساب کردم یبار روی توانایی های خودم حساب کردم به ترسهام حمله کردم و برای همیشه پای باورهای اشتباه دیگران رو از زندگیم بیرون کردم و با خودم و جهانم و اطرافیانم به صلح رسیدم
..
توی رابطه عاطفیم منی خیلی گیر داشتم .. خاستگاران زیادی داشتم که هرکدام به یک دلیلی یا من نمیخواسنم یا نمیشد با اون نمیخواست ..
کم کم که با مسیر و قوانین آشنا شدم ..دیگه غصه هیچکدوم از اینارو نخوردم
البته توی مسئله رابطه عاطفی…بسته به روحیات خودمون اینکه احساس تنهایی کنیم اینکه حال خوبمون رو وابسته به حضور اون شخص کنیم ..اینا همه شرک هست از کمبود عزت نفس هست.. وارد جزییات هم نمیشم که از حوصله جمع خارجه..اما……
من در کنار توحید …کمی در زمینه عزت نفس هم تمرینات رو جسته گریخته انجام دادم
همون ابتدا که قوانین رو فهمیدم ..اومدم توی دفترم با تکیه بر عزت نفس و باور های درست نوشتم خدایا من میخوام همسرم اینجوری باشه و…….
گفتم خدایا نمیدونم چطوری اما تو خودت بهتر میدونی که چی میخوام…گفتم خدایا میدونم بهترینش رو وارد زندگیم میکنی حتی بهتز از چیزی که مدنظرم هست…با ایمان تمام نوشتم که باید بدی …کاری نداره برات خدا جونم…
به خیلی ها دادی ..پس منم میتونی
با ایمان …با ایمان نوشتم….با ایمان باور کردم و با ایمان منتظر معجزه نشستم…
ایمان برای شما همه چیز میشود…
پدر میشود مادر میشود خواهر میشود….
شاید باورتون نشه کسی وارد زندگیم شده که حتی توی خانواده ش پدرش که هم شغل منه این مشکل شنوایی رو داره و کاملا درکم میکنه از این لحاظ
بماند بقیه چیزا که رویایی هستن هر روز چیزایی اتفاق میوفته که حتی بهشون فکر هم نکردم ولی به لطف پروردگار داره اتفاق میوفته
پ .ن«« موضوع پیش اومده بین من و عزیزدلم به بهترین شکل ممکن و عزتمندانه و با عذرخواهی و کلی شرمندگی از طرف ایشون حل شد»»
اخیلی صحبت کردم …اما امروز روزی بود که باید میگفتم چون توی تله افتاده بودم
از توحید گفتن هرچی بگم کمه هرچی بگم ….
از همه دوستان عزیز هم فرکانسی سایت بهشتی عباس منش بی نهایت سپاسگزارم…
خدای بزرگ و بخشنده به قلب های بزرگ تون بیاره
دوستان همه ما خالق هستیم …..خالقی از جنس خداوند یکتا
دوستان قوانین واقعا کار میکنن…فقط باور کنید باورررررر
استاد عزیزم خانم شایسته زیبا و الهی …دوستتون دارم .
دوستان ارزشمندم ، دوستتون دارم
در پناه رب العالمین درگیر عشق و آرامش و پول و ثروت و سلامتی باشید
به نام رب الارباب
دختر چقدر کامنتت به دلم نشست
قشنگ توحید را میشه از فرکانست گرفت
چقدر درس گرفتم
آخ شرک
ولی به چیزی فهمیدم که خدا بنده های خویش را زود به راه راست میاره چون عاشقشونه
واقعا جهنم همون دوری از خداست
وبهشن نزدیکی به پروردگار
داشتم به داستان امام حسین فکر میکردم که امام حسین برای خداخالصانه کار کرد ورفت وخدا چطور بعد از گذشت این همه سال هنوز عزت داده بهش و محبوبش کرده
عزت و ذلت دست خودشه
من هم سیلی از جهان به خاطر شرک خوردم ولی الان میفهمم که نمیتونم و نباید قضاوت کنم کسی رو چون جهان همون بلا را سرم میاره
ممنونم که یادآوری کردید بهم
سلام فرزانه عزیز
چقدر با کامنتت ارتباط برقرار کردم،
چقدر لذت بردم،
چقدر عالی نوشتی بودی
کامنتت پر از صداقت و تواضع و شجاعت بود
کلی ازت یاد گرفتم،
چقدر خوشحالم برات که داری تو همه جنبههای زندگیت حال میکنی،
دمت گرم
نوش جونت
گوارای وجودت
تحسینت میکنم
این تسلیم بودنت اشک منو درآورد
آرزوی بهترینها رو برات دارم
موفق باشی