میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2157 روز

    بنام خدا

    پارت سوم

    چندین و چند کامنت خوندم

    و بعضیهاشون برام تلنگر بودن

    دقت ک میکنم میبینم تمام عمرم داشتم تحمل میکردم ولی این تحمل کردن توی ی جعبه ی زیبا و گول زننده ب نام صبر پنهان بود

    ب خیال خودم و البته ب گفته ی دیگران من خیلی ادم صبور و بسازی هستم

    اهل زندگی و شوهر و بچه ام

    برا همینه که اینهمه تک و تنها تو غربت سالهاست دارم زندگی میکنم و کسی از خانواده ام از پستی و بلندی زندگی من خبری نداره

    بابت صبور بودنم افتخار میکردم

    ولی ی حس درونی نارضایتی، خستگی، استیصال و قربانی بودن ب دوش میکشیدم

    از همون دوران ابتدایی، تبعیض معلم تحمل میکردم ( کلاس چهارم)

    دخترای همسایمون که تو همون سن بچگی بسیار حسود و خبیث بودن تحمل میکردم وگرنه تنها میشدم

    درحالیکه خواهر کوچیکم هیچی حسابشون نمیکرد تو همون بچگی

    بیپولی باید تحمل میکرد

    محدودیت های شدید خانواده

    اینکه عمو و عمه برای رفت و امد و لباسمون تعیین تکلیف میکردن و انگار وحی منزل بود و مادرم سکوت میکرد و پدرم هم تایید میکرد و باید تحمل میکردم

    شرایط سخت بعد از ازدواج و تحقیر و توهین ها رو با نام صبر تحمل میکردم

    دستمزد پایین و گاها فعالیتهای بدون مزد با نام رفاقتی برای محل کارم ب خودم تحمیل میکردم

    و جرات درخواست مزد بابت حق داوری یا تعیین سطح نمیکردم

    بدقلقی بچه رو باید تحمل میکردم چون میگفتن تو این سن بچه ها اینطورین ( بجای اینکه دنبال راه حل باشم)

    بی مسئولیتی پسرم توی انجام تکالیف باید تحمل میکردم

    بی ملاحظه گی پدرشوهرم باید تحمل میکردم

    بهم ریختگی خونه رو باید تحمل میکردم و اینکه همسرم ی پر تو خونه جابجا نمیکرد و فقط میریخت و می پاشید

    بی پولی همسرم

    اعتیادش باید تحمل میکردم

    جون میکندم تا بدهی هایی رو ک بالا اورده بود و ی تنه پرداخت کنم و تحمل کنم چون روی برگشت خونه پدرم نداشتم

    دوساله اکانت اپل ایدیم قفله و دوتا گوشیم از کار افتاده و باید تحمل کنم چون پول ندارم گوشی نو بخرم

    باید تحمل کنم و برای گذلشتن ی پست اویزون همسرم بشم ک از سرکار بیاد و بتونم چند دقیقه از گوشیش استفاده کنم

    دلم میخواد ابزار هنری با کیفیت بخرم ولی پولش ندارم

    من تمام عمرم دارم بی پولی رو تحمل میکنم

    تقسیم‌وظایف نداریم و اگر همسرم و من تو ی ساعتی کار داشته باشیم من باید بچه ها رو نگه دارم و از کار و برنامه ام بزنم یا خرکش کنم با خودم ببرمشون

    الان ک این چکاپها رو نوشتم دیدم ک اوضاع همچینم خوب نیست ( اولین بار که فایل گوش دادن فکر کردم اوضاعم خوبه ولی نه از بس تکرار شده انگار عادی شدن یا من بیعار شدم؟؟؟؟

    نمیدونم)

    اگر بیشتر فکر کنم بازم پیدا میکنم

    ولی این رشته باید پاره بشه

    خدا من ب اینجا هدایت کرد

    برای من 5 سال طول کشید تا از مطالب سایت استفاده کنم با اینکه عضو بودم ولی درمدار استفاده نبودم

    من ناآگاهانه این شرایط برای خودم رقم زدم

    باید شخصیتم عوض بشه تا دنیای من عوض بشه

    خدایا ب من کمک کن

    راهم پیدا کنم

    خدایا درکم از قوانین بیشتر کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    آقای نیکو گفته:
    مدت عضویت: 3083 روز

    بنام الله پرودگار جهانیان

    درود و عرض ادب

    استاد اول از آخر این فایل زیبا شروع میکنم،

    چه بارون دل انگیزی

    چقدر حالم خوب شد و کیف کردم واقعا حس کردم اونجام و دارم از دیدن بارون لذت میبرم.

    چه صحنه زیبایی بود کنار براونی اسب زیبا و اون بز قشنگ

    استاد یه سئوال (فضولیم کل کرده) چرا همیشه تا همون جا میرین و برمیگردین، چرا دریاچه رو کامل دور نمیزنین؟ برام هر بار سئوال میشه چرا استاد کامل دور دریاچه رو نمیزنه، ببینیم چه تصاویری وجود داره و در نیمه راه برمیگرده.

    خب حالا میرم سر موضوع

    جالبه فرزند اول من هم موقعی که به دنیا اومد دو یا سه روز پشت هم گریه میکرد.

    ما هم رفتیم پیش پزشک متخصص کودکان و ایشون یه سری دارو نوشت، اما من قبول نکردم و از همونجا رفتیم پیش یه مامای تجربی، جالبه براتون بگم که ایشون به محض اینکه پسر منو دید گفت کامش اومده پایین و انگشتش رو در دهان بچه کرد و سقف دهان رو لمس کردو گفت کامش رو دادم بالا، بهش شیر بدین تا ساکت بشه، به محض اینکه بچه شروع کرد به شیر خوردن ساکت شد و بعد خوابش برد، مامای خونگی بهمون گفت کام بچه پایین بوده و بخاطر همین نمیتونسته شیر بخوره و بچه گشنه بوده و بخاطر همین گریه میکرده و بهمین راحتی موضوع حل شد.

    یه مورد دیگه هم پسر خواهرم در سن حدود 9 سالگی دستش شکست و بردیم بیمارستان، بعد از اینکه عکس گرفتن دکتر گفت دستش شکسته و گچ گرفت گفت فعلا مرخصه، دستش تو گچ باشه من میرم مسافرت بعد 12 روز بیارین تا جراحی بشه و میله بزاریم،

    از بیمارستان که اومدیم بیرون رفتیم جای یه شکسته بند تجربی و ایشون با زرده تخم مرغ و چربی و زردچوبه دست رو آتل چوبی بست، به عرض ده روز دست جوش کرد و هیچ نیازی به جراحی پیدا نکرد .

    نتیجه اینکه اگه طرف تخصص هم داره اما موضوع داره اذیتمون میکنه تحمل نکنیم و دنبال برطرف کردن مشکل باشیم حتما هدایت میشیم و خیلی راحت موضوع حل میشه.

    و اما در مورد جاهایی که تحمل کردم، متاسفانه در گذشته چند نفر از اطرافیانم معتاد بودن و چون من آدم حمایتگری بودم، هر از گاهی کمک‌های مادی زیادی به خودشون و خانوادشون میکردم، اما بطرز عجیبی این افراد بیشتر میشدن و من این افراد رو تحمل میکردم (البته الان کاملا قابل درکه برام به خاطر باورهای خودم چنین افرادی رو جذب میکردم) تا اینکه فایلی رو از استاد گوش کردم با نام اینکه به کبوترها غذا ندهید و با گوش دادن به اون فایل تازه متوجه شدم من با اینکار نه تنها به اونها کمک نمیکنم بلکه دارم اونها رو آدمهای وابسته بار میارم و از همون لحظه تصمیم گرفتم هیچ گونه کمک مالی با این دوستان نکنم فقط در صورتیکه بخوان برن کمپ برای ترک اعتیاد حاضر میشدم براشون هزینه کنم و نتایج خیلی عالی بود از چندین نفری که من بهشون کمک مالی میکردم و بعد کمک‌ها رو قطع کردم 3 نفر با فشارهایی که جهان روشون آورده بود کلا ترک کردن و به زندگی برگشتن و خدا رو شکر خانواده هاشون هم ازین مصیبت خلاص شدن و الباقی افراد هم دیگه از من دور شدن.

    نتیجه ای که من از این مورد گرفتم این بود که نباید خودمون رو جای خداوند بزاریم با کمک مستقیم به چنین افرادی هم خودمون مشرک میشیم چون قدرت رو از خدا میگیریم و به خودمون میدیم و هم کمک میکنیم به شرک اون افراد، چون به جایی اینکه به خدا پناه ببرن به بنده خدا پناه میبرن و نتیجه روزبروز بدتر میشه.

    بهترین ها رو براتون آرزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    میثم رخشان گفته:
    مدت عضویت: 1918 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به استاد عشق

    سلام به همه دوستانم

    خدارو شاکر و سپاسگذارم به خاطر این نظم دقیقی که در جهان وجود داره و قانون ثابت فرکانس که هر کجا چه آگاهانه و چه نااگاهانه میتونم ازش استفاده کنم و در هر حال و هر ثانیه در حال هدایت من هستش

    خدارو شکر میکنم بابت این آگاهی ناب که میگم این فایل جاداره که هزار بار گوشش بدی و تمریناتش رو بهش عمل کنی

    هزاران بار این موضوعات اتفاق افتاده که ما جای صبر کردن و مفهوم صبر و تحمل رو اشتباه فهمیدیم و چقدر این نکته جالب بود که استاد بیانش کردن

    ی کارمندی داشتم که فوق‌العاده کارش عالی بود و واقعا کار درست رو خیلی درست انجام میداد و با قانون جذبش کرده بودم و خیلی خوب قانون رو فهمیده بود و کار میکرد روی خودش و نتایج فوق‌العاده ای براش رقم خورده بود

    این دوست نازنینم که الان هم خیلی دوستش دارم و خیلی براش آرزوی سلامتی سعادت و خوشبختی میکنم ی مقدار آدم بدبینی بود یا شکاک و نواقص خودش رو نمی‌دید ی چند باری پیش نیومد بحث میکردیم و من با احساس خوب پذیراست بودم و با آرامش فراوان باهاش صحبت میکردم و بهش یادآوری میکردم که نتایج چیه و من این کار رو کردم دلیلش چی بوده و از این حرفا

    تا ی کارمند جدیدی من با استفاده از قانون استخدام کردم و از اون روز به بعد کل رفتار این بابا عوض شد

    و من هی سعی میکردم ایراد رو از خودم ببینم از باورهای ببینم از تمرکز روی نکات منفی خودم ببینم و دیدم فایده ای نداره ایشون کلا برنامه داشته که بره و با برنامه ریزی کارش رو انجام داده و حتی ی قرارایی گذاشته بودیم برای گسترش کسب و کار که کلا اونارم نادیده گرفته بود خوب من هی داشتم تحمل میکردم با اینکه بعضی وقتها می‌دیدم دیگه پاشو از گلیمش دراز تر می‌کنه و حتی ی متلکایی به ما میندازه تا ی روز صبح فکر کردم گفتم هی میگی خدا الان ثابت کن بزار این بره بعد از ظهرش اومد گفت من ی مغازه دیدم گرفتم و از این حرفا حساب کتاب

    آقا امانش ندادم با اینکه کلی کار میکرد و عملا من کار خاصی نمی‌کردم گفتم خدا نگهدار بنده خدا خوب انتظار داشت من بگم نرو تورو خدا و از این حرفا و شاخ درآورد شاید گفتم میخوای بری همین الان برو

    و این اواخر بود داشتم تحمل میکردم یعنی حرص می‌خوردم و بعد اون ی مقدار اوضاع تغییر کرد ی مقدار فشار شاید بیشتر شد ولی اوضاع روز به روز بهتر شد از لحاظ مالی از لحاظ اعتباری و حالا کاری نداریم به اینکه بنده خدا ی سری حرکات دیگه هم کرد ولی برام کلی درس داشت اینکه هرکسی در هر جایگاهی باشه من باید جوری باشم که اگه فرکانسمون تغییر کرد و در یک مدار نبودیم به راحتی بگن نه من تحمل نمیکنم این وضعیت رو به سلامت

    ی جایی استاد خیلی حرف خوبی زد که در مورد مسوولیت کامل زندگی مسوولیت کامل کسب و کار که باید همیشه برعهده ما باشه وقتی برعهده ما باشه دیگه هم انتظار زیادی از دیگران نداریم هم اگه فلانی ی روز کار نکرد یا نیومد یا تغییر کرد به هر عنوانی خودم سکان رو در دست میگیرم

    ی کارمندی دارم که الان قبل هدایت من به این فایل در مورد باشگاه و سیری قوانین و اینجور چیزا با هم حرف می‌زدیم خوب می‌ره باشگاه با روش دیگران زیاد میخوره دارو مصرف میکنه کلی تمرین بعد من بهش گفتم بابا از همین اولی که میری اینجوری پیش نرو کم کم این بحثی که استاد میگه چرا تحمل کنیم چرا باور کنیم که فلانی دکتره گفته دیگه باید تحمل کنیم فلانی چون میگه دیگه تمام

    بعد من گفتم الان اکثر بچه های باشگاهتون مگه اینجوری کار نمیکنن خوب اگه این برنامه درست باشه الان باید همه آرنولد شده باشن چرا نتیجه نمیده بعد خودش مثال زد گفت آره راست میگی منو فلانی داریم با هم میریم باشگاه بعد من دارم روی خودم کار میکنم از لحاظ فکری اون نه نتایجمون کاملا متفاوته

    گفتم ما ریشه این رو نمی‌دونیم که از کجا اومده که فلان دارو رو اینجوری بخور یا حتما باید شکمت سیر باشه یا حتما باید خودتو بکشی و نتیجه بگیری بعد من دیشب داشتم نتایج دوستان رو می‌دیدم از دوره قانون سلامتی گفتم ببین استاد عباسمنش توی چند تا از فایل ها گفت که بیست دقیقه تمرین گفته وعده غذایی ما به ی وعده در روز تغییر کرده و این همه نتایج لاغر شدن عضله سازی و غیره

    و کاملا حا افتاد دلیل نتایج این نیست که چشم بسته هر چیزی رو قبول کنیم دلیل نتایج عمل به اون چیزی است که درک کردیم و میدونین مفید هستش بدون زجر کشیدن بدون تحمل سختی

    اساس قانون آسانی است

    ان معالعصره یسری ف ان مع العصره یسری

    عاشقانه دوستون دارم عزیزان دوست دارم اون قدر نتیجه بگیرم که استاد عباسمنش منو دعوت کنه به دیدن خودش استاد عباسمنش با آغوش باز پذیرای من باشه

    خدارو شکر استاد راضیم از این زندگی از این قانون از این خدا و قوانین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  4. -
    مرضیه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 2970 روز

    سلام به استاد عزیز

    عاشقتم با اون تیپ خوشگلت چقدر ماه شدی ماشاالله

    عشق میکنم با دیدن شما و این اندام زیبایی که ساختی استاد جان مبارکت باشه.

    وای چقدر دلم برای پرادایس زیبا تنگ شده بود برای دوباره دیدن این دریاچه اینه ای زیبا که انگار با تصویری که از پرادایس توش می افته بهشتمون وسعتش بیشتر میشه بیشتر خودش رو نشون میده وای استاد یه پرنده دیدن اومد نشست رو شاخه درخت همون جایی که مریم جون اول فیلم داشتند تصویرش رو میگرفتند فکر کنم لک لکی چیزی بود.خدای من خدای من چه سبز خوش رنگی چقدر هوا تمیز بود همه چیز میدرخشید.

    چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    اون زمانهایی رو به یاد میارم که تو روابط چقدر تحقیر میشدم اذیت میشدم اما میگفتم همینه دیگه مردها همینند عصبی هستند پرخاشگر هستند زور میگند همشون همینجورند ذاتشون خرابه مشکل دارند اون خوب خوبشون هم ایرادات خودش رو داره

    چقدر از نظر وضعیت مالی به خودم میگفتم همینه دیگه باید سختی بکشی زجر بکشی مرد و زن به کار تا بگردد چرخ روزگار مسافرت نری خوب نخوری خوب نپوشی یه قرون دو قرون کنی تا به یه جایی برسی بابا و مامانمم همین بودند خواهرم همه همینجورند زندگی سخته

    چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟

    باورهایی که خانواده و فرهنگ و جامعه به خوردم داده بودند اینکه تو زندگی باید یکی سنگ من باشه یکی نیم من و زنم باید اینجور باشه زن باید بساز باشه زن خوب زنی که صورتشو با سیلی سرخ نگه داره کسی از سر زندگیش با خبر نشه زن خوب زنیه که عیب مردشو بپوشونه تحمل کنه زن خوب زنیه که سازگار باشه بساز باشه با خوب و بد مردش بسازه.زندگی شیرین و قشنگه که زن و شوهر از صفر و نداری باهم شروع کنند سختی بکشند و یواش یواش زندگیشون رو بسازند به همه جا برسند ما هم همین کارو کردیم اصلا لذتی ندارها وارد زندگی بشی که همه چیز امادست.

    پول کمه پول بسختی به دست میاد باید جون کند تا دو قرون پول ساخت پول حلال به راحتی به دست نمیاد باد آورده رو باد می‌بره آدم باید قانع باشه همیشه به زیر دستهای خودت نگاه کن تا توقعت بالا نره تا زیاده خواه نشی

    چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟

    باورهایی که در مورد به سختی بدست اومدن پول میگفتند باورهایی که مدام کمبود رو فریاد میزد باورهایی که توجه ما رو روی نداری و فقر و آدم بدبخت بیچاره ها می‌گذاشت که مبادا توقعم بره بالا مبادا زیاده خواه بشیم مبادا از راه خدا دور بشیم مبادا دل یکی بسوزه از اینکه ما داریم اونا ندارند

    همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟

    از وقتی با استاد و آگاهی هاشون آشنا شدم از وقتی توجه و تمرکزم تغییر کرد و آروم آروم بهتر شد از وقتی سعی کردم آگاهانه فراوانی ها رو در جهان ببینم زیبایی ها رو ببینم در روابط و ببینم آقا هستند زندگی هایی که چقدر شیرین سالهاست دارند زندگی میکنند چقدر احترام عزت عشق هست چقدر افراد هستند که سختی نمی‌کشند زجر نمی‌کشند و پول می‌سازند چقدر میتونی رفاه داشته باشی چقدر آدم بهتری میشی وقتی ثروتمند میشی هم از لحاظ روحی روانی هم شخصیتی هم سلامتی هم معنوی اصلا پول تو رو خوب یا بد نمیکنه پول فقط اون چه هستی اون شخصیتی که داری رو بلدتر می‌کنه پر رنگتر میکنه

    و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟

    والان که چند سال داره میگذره از بودن با استاد گوش دادن به آگاهی هاشون و البته کار کردن و اجرا کردن به نسبتی که درک کردم و تونستم درک کنم تو زندگیم تقریبا کسی نیست که بمن نگفته باشه چقدر تو عوض شدی چقدر کیفیت زندگیم بهتر شده چقدر آرام تر شدم چقدر از لحاظ شخصیتی بهتر شدم چه حرکت‌هایی زدم که تمام عمرم فکر میکردم نمیشه نمیتونم تواناییش رو ندارم عرضش رو ندارم آخه چطوری.چقدر روابط بهتر و با کیفیت تری رو تجربه کردم تقریبا هر بار که بهتر و قوی تر روی خودم کار میکنم میبینم که کلی آدم از اطراف من حذف میشه و جاش افرادی میاند که بهتر از قبل هستند چقدر از لحاظ مالی نگرانی ها و ترسهام کمتر شد و بهمون نسبت شرایط مالیم بهتر شد پول وارد زندگی من شد خواسته های بیشتری رو بهش رسیدم خوابم آرام تر و راحت تر شد سلامت تر شدم هم جسمی و هم روحی روانی زیبا بین تر شدم و می‌دونم بخوبی که هنوز که هنوزه باز جای کار دارم باید همچنان و تا آخر عمرم روی خودم و ساختن و قدرتمند تر کردن این باورهای مثبت توی وجودم وقت و زمان و انرژی ذهنی بگذارم اما ارزشمندی خیلی خیلی ارزشمندتر از هر زمان دیگه ای که برای هر کار دیگه ای میگذارم.نتیجش داره بوضوح تو زندگیم خودش رو نشون میده.

    پیاز باران با ترانه میزند بر بام خانه استاد از زمانی که گفتید که توی فلوریدا تابسوناش روزی نیم ساعت بارون میاد هوا رو تیون می‌کنه شده خواسته من که خدایا منم دلم میخواد جایی باشم که روزی یک تا دو ساعت بارون شدید بیاره همه جا رو بشوره تمیز کنه هوا بشدت فرش بشه و من لذت ببرم از اون بارون و از اون هوا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    سمیرا شاه محمدیان گفته:
    مدت عضویت: 2181 روز

    سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و مریم جان عزیزم دوستان عزیزم .

    استاد جانم من از سال 88 با یه تبلیغی از شما که روی دیوار منزل ما بود

    (شاید این آخرین نشانه باشد ) فکر کنم همین متن بود با شما و دوره های شما آشنا شدم …و حضوری کلاسهای شما را اومدم ..دوره عشق الهی …

    خوشبختانه همان سال کار تمام وقتم را تبدیل به پاره وقت کردم ….سال 91 دخترم به دنیا اومد …بعد از 6 ماه متوجه شدم ریه اش به شدت مشکل دارد و دکتر خیلی معروفی در زیر پل سیدخندان که به زحمت بعد 2 وقت گرفته بودم و تازه تو مطب هم 4 ساعتی معطل شده بودم به من گفت دختر شما مشکل ریه ای دارد باید تا آخر عمرش دارو استفاده کند و یک سری محدودیت ها هم براش عنوان کرد …مثلاً کرد و خاک رو فرش نباشه .نباید بدود .نباید بعضی غذاها و میوه ها را بخورد .و …..و یک سری دارو نوشت که حتما از داروخانه رو بروی مطب خریداری شود …من یادمه خریداری کردم و کنار جدول خیابان نشستم و خیلی گریه کردم …اینم بگم دخت من شب ها حالت نیمه می خوابید چون اگر دراز میکشید سرفه های شدید حالشو بد می کرد ..سینه اش به شدت خراب بود …

    استاد همون جا بود که گفتم هرگز تسلیم نمیشم …یادمه دوره های شما را می اومدم ..اون زمان کتاب از دولت عشق کاترین پاندر را هم می خوندم ..همون جا داروها را سطل ژچزباله ریختم و به ه مادر دوستم تماس گرفتم که کار طب سنتی انجام می دادند .آدرس گرفتم و رفتم منزل ایشون …تو بغلش کلی گریه کردم گفتم من نمی پذیریم ریه دختر من مشکل داره ….حتما راهی داره ….

    استاد جان به مدت دو سال طول کشید که دخترم مشکلش حل شد ..من به راه درستی هدایت شدم …اینم بگم تو این مسیر مدام سعی می کردم با عبارتهای تاکیدی و با حس خوب به خودم انگیزه بدم …..تمام کلاسهای حضوری شما را هم می اومدم ….و از طرفی عبارتهای مثبت و تاکیدی را روی برگه نوشته بودم و در و دیوار چسبانده بودم …..من یه نه بزرگ به مریضی گفته بودم …و اصلا نپذیرفتم ….با نشانه ها هدایت می شدم و آدمهای خوب سر راهم قرار گرفتن و کمک کردن …استاد جانم من هنوزم روزم را با فایل شما شروع می کنم شب قبل خواب فایل شما را گوش می دم …یه وقتی ذهنم درگیره پسر کوچکم میگه مامان یه عباس منشی بزار حالمون خوب بشه … با خودم عهد کردم کانون توجه ام رو مثبت باشه ..گاهی فکر می کنم اگر ریه دختر من خوب نشده بود تو شرایط کرونا چه اوضاعی داشتیم ؟؟؟ اگر به راه درست هدایت نشده بودم الان چه اوضاعی داشتیم ؟؟؟؟؟ استاد عزیزم شما و مریم جون الگوی من تو زندگی هستید ‌.

    سپاسگزارم از شما عزیزانم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      سیروس تقی زاده گفته:
      مدت عضویت: 1304 روز

      سلام دوست عزیز امیدوارم همیشه حال دلت خوب باشه

      خدارو هزاران بار شکر که حال بچه تون خوب شده و هیچگاه تسلیم نشده اید این است پاداش کسانی که ایمان آورده اند و تسلیم نشده اند کامنت تون عالی بود و کلی انرژی گرفتیم

      ولی در آخر اون نگرانی هایی که گفتید و علامت سوال گذاشته بودید هیچگاه به اونها فکر نکنید و حتی در موردش صحبت هم نکنید با هیچ کس چون توجهتون به روی ناخواسته میره ناخودآگاه

      هر گاه اینجور فکر ها اومد به خودتون این شعر رو یاد آور کنید که گر نگهدار من آن است که میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

      امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشید و همیشه حال دلتون خوب باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    رها گفته:
    مدت عضویت: 934 روز

    بنام خدای هدایتگرم

    حتما راهی وجود داره، حتما راهی پیدا میشه، فقط ایمان داشته باش، باور کن راه داره، و اونوقت راه ها باز میشن و پیدا میشن

    .

    این پاسخی بود برای پرسش و هدایت امروزم

    از سه سال قبل یا روبرو شدن با تضادی خواسته ای در من شکل گرفت که تا امروز آهسته آهسته خداوند من رو به مسیرهای مناسب هدایت کرد و برام کارهای بسباری انجام داده و بارها رو برام بدوش کشیده و اسان کرده و هرقدمی که هدایتم کرد رو با ایمان به خودش برداشتم و امروز هم بخش عملی کار هم انچه که مربوط به ایمان و باورم برای خواسته ام است بسیار عالی داره پیش میره و من حالا که کار به اینجا رسید از او خواستم قدم بعد رو هدایتم کنه

    گفتم خدایا اگه لازمه صبر کنم بگو

    اگه لازم کاری کنم واضح بگو

    و خداوند اینگونه پاسخم داد

    واضح و روشن مانند همین خورشیدی که دراسمان درحال درخشیدنه

    خدایاشکرت

    واضح به من گفتی حتما راهی هست صبور باش و اعتماد کن و باور داشته باش

    ارام باش

    که بی شک خداوند برایت حل کرده است و با ارامشت ان را میبینی

    .

    خدایا شکرت

    من عاشقتم

    که اینقدر زیبا با من حرف میزنی

    باور دارم راه داره

    انهم راه اسان و الهی

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  7. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 1262 روز

    به نام او که رب العالمینه

    سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته گرامی وبرو بچه های سایت

    وقتی موضوع فایل رو خوندم چقدر این جمله برای من اشنابود وسالهاست که با این کلمه[ تحمل] همخونه شده ام طوری که جزی از پوست و گوشتم شده

    وقتی ازدواج کردم خب 16 سالم بود از شهر میخواستم برم روستا

    خب واقعا برام سخت بود تو خونه ای میرفتم که همه با هم زندگی میکردند، برادر شوهرام خواهر شوهرمادر شوهر ، وفقط یه اتاق بهم دادند، دیگه فکرشو بکن چی شد

    بعدم فقط برای خواب اجازه داشتم برم تو اتاقم که بالای حیاط بود، ته حیاط دستشویی بود شب ها خصوصا زمستونا با ترس ولرزی که از سوزش سرما بود میرفتیم دستشویی

    باید صبر میکردی تا بقیه حمام برند بعد من میرفتم، تلفن خونه دست خواهر شوهرم بود باید میزاشتم یه موقعیتی جور میشد تا اونا برن بیرون بعد من زنگ بزنم به پدر ومادرم

    اصلا باورم نمیشه چرا من اون موقعیت رو تحمل میکردم اخه من توشهر ،توی خونه خوب وبه راحتی زندگی میکردم چرا باید برگردم به شرایطی که در زمان من کمتر کسی تن میداد به این وضعیت

    حالا اون بخشی از شرایط ظاهری من بود

    خب خونه ای که همه با هم زندگی ککنند شرایط از این سخت تر هست سخت تر موقعیه که همسرت شخصیت سختی داشته باشه واصلا طوری که من برای ارایشگاه اونم دوماهی یک بار باید از سه مرحله گذر کنم همسر، مادر شوهر وخواهر شوهر

    وقتی بعد دوماه میخواستم برم خونه بابام باید مادرشوهرم باهام میومد

    من اوایل خیلی به مادرم گلایه کردم وحتی وسیله عامو جمع کردم اما مادرم میگفت زندگی همینه وتو باید تحمل کنی

    ومن با گریه وبا دلی غم بار بر میگشتم وحرف دیگران دائم تو گوشم بود که تو این سرنوشتته تو باید تحمل کنی همه چیز خوب میشه شوهرت سنس بره بالاتر بهتر میشه ،اوضاع اینجور نمیمونه

    همه ی مردا همینن

    اسمون خدا یه رنگه

    خلاصه اوایل هر چی به مادر میگفتم یه زنگی میزدو یه چند روز دعوا وسر روصدا بعدش دیدم فایده نداره ومن باید تحمل کنم ودیگه پذیرفتم که این سرنوشته منه و کاریش نمیشه کرد دیگه به خانواده ام هم چیزی نگفتم گذشت تا 15 سال ومن توی فامیل به کوه صبر معروف شدم وهر کی بهم میرسید به مامانم میگفت این دختر رو سوزوندی به دنیا

    فامیلا میگفتن بابا اینکه مثل ماه میمونه چرا انقدر زود شوهرش دادی ومادرم فقط میتونست بگه چمیدونستم اینا اینجورین ، شانس خودش بد بود این اقبال خودشه

    شرایط من به قدری سخت ووحشتناک بود که میدونم کمتر کسی میتونست از دخترای فامیل این موقعیت رو تحمل کنند ولی من با تحمل خووو گرفته بودم دیگران به من امید روزهای بهتر میدادن اما روز به روز سخت تر میشد وقتی 19 سالم بود گفتم تو که باید این وضعیتو تحمل کنی پس یه بچه بیار تا با اون خووو بگیری تا درد رو بتونی چند ساعتی فراموش کنی

    فرزند اولم که اومد شرایط باز هم سخت تر شد اما من دیگه این دردها رو حس نمیکردم ولی جسمم تحمل نداشت وهر روز بیمارتر میشدم سردرد های وحشتناک رگ های عصب دستام گرفته شدند طوری که تو 17 سالگی ،عمل رگ عصب دست، رو انجام دادم وتو 26 سالگس از سه ناحیه دستامو دوباره عمل کردم

    زندگی واقعا سخت بود ومن با کلونازپام سر پا بودم

    وقتی فرزندم به دنیا اومد خیلی شرایط سخت شد

    وچند بار اومدم طلاق بگیرم ولی باز بزرگترها هجوم اوردن وسط که تو باید به خاطر بچه تحمل کنی

    یادمه بهم میگفتن تو که سوختی حداقل نزار فرزندت بی مادر بزرگ شه

    بعضی ها هم بهم نوید زندگی بهتر رو میدادن

    اما همش دروغ بود واصلا بهتر که نشد هیچ، بدتر هم شد

    الان 18 سال از این دوران میگذره توی این یک سال که توی سایتم بهتر شدم وتازه دردها رو دارم حس میکنم تازه یاد گرفتم بگم دیگه بی احترامی رو تحمل نمیکنم تازه یاد گرفتم از خونه بزنم بیرون وبدون اجازه برم خونه بابام تایک روزی اونجا باشم تا حالم بهتر شه تازه یاد گرفتم که من لایق احترامم

    من لایق زندگی پر از ارامشم

    ولی خیلی سخته تغییر

    دیروز گفتم خدایا یا جونمو بگیر یا کمکم کن که تغییر کنم

    کمکم کن دیگه تحمل نکنم کمکم کن تا تو این مسیر رشد کنم وزندگی خوبی رو تجربه کنم

    واقعا این چند روز اماده شدم برای اومدن عزارییل

    گفتم دیگه نمیخوام تحمل کنم دیگه نمیخوام به خاطر بچه هام حتی ذره ای درد رو تحمل کنم

    هر وقت اومدم به مردن فکر کنم بچه هام جلوم ظاهر میشدن به خودم میگفتم نه تو اگه بری بچه هات گناه دارن

    این چند روز تو وجودم غوغایی هست گفتم خدایا تو راه جلو پام بزار امروز که این فایل رو دیدم یهو زندگیم مثل یک فیلم جلوم ظاهر شد

    از خدا میخوام کمکم کنه تا بتونم عمل کنم به قانون

    من این یک سال خیال میکردم قانون رو یاد گرفتم ولی عمل کردن با یاد گرفتن زمین تا اسمون فرق داره

    خدایا پاهایم رو درمسیر عمل به قوانینت پایدار واستوار گردان

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    سلام به استاد عزیزم خانم شایسته مهربون و دوستان گل

    چه سوالات هوشمندانه و عالی

    من یاد گذشته خودم افتادم ک چقدر تحمل میکردم

    یه نمونه از مواردی ک من شرایط رو پذیرفته بودم و تحمل میکردم این بود ک سال 99 به مدت سه ماه رفتم سرکار و اولین تجربه کار من بود، کسی که واسطه قرارگرفته بود تا منو به کارفرما معرفی کنه کسی بود ک من بشدت احترامشون رو میگرفتم و خیلی برام مهم بود ک اون شخص اصلا ازم ناراحت نشه به همین دلیل هرسختی و حرف زوری رو میپذیرفتم و تحمل میکردم

    اینکه مبلغی ک قرار گذاشته بودیم رو بهم ندادن و هرماه ازش کم میکردن

    اینکه کارهای بیرون از دفتر با من بود درحالی ک این طبق قرار ما نبود

    خیلی حرفای تحقیرآمیز بهم زدن و من فقط سکوت میکردم و تحمل میکردم

    اولین و مهم ترین دلیلی ک من وارد محیط کار شدم ترس از بی پولی بود و همین ترس باعث شد توی اون مدتی ک من سر کار میرفتم به طور عجیبی فشار روی من زیاد شد فشار کار، حرف کارفرما و ارتباطم با پدرم بد شد و ایشون همون ماهیانه ک هرماه بهم میدادن هم ندادن و قطع شد و شرایط سخت تر شد طوریکه با پولی ک از سر کار میگرفتم میگذروندیم و این منو وابسته تر میکرد و ترسم بیشتر میشد

    یه دلیل بزرگترش هم این بود ک میگفتم وقتی قبول کردم دیگ باید تا تهش برم همینه ک هست و چون وابسته به نظر اون شخص بودم ک ازم ناراحت نشه، نگه من براش کار پیدا کردم اما کارو رها کرد و رودربایستی شدیدی که داشتم باعث میشد تحمل کنم و سکوت کنم

    من فقط دعا میکردم، درحالی ک غرق در اون شغل و شرایط سختش شده بودم و راهی رو جلوی پای خودم غیراز این نمیدیدم ک حداقل باید تا یکسال تحمل کنم درحالی که من هیچ قراردادی ننوشته بودم و میتونستم راحت بگم نمیام

    تا جایی ک خواهرم بهم گف بیا بیرون مهم نیس چی میشه از کار استعفا بده

    توی این سه ماه به قدری از کارفرما میترسیدم به قدری وابسته به نظر اون شخصی بودم ک واسطه شده بود ک نکنه براش بد بشه یا هر فکر و باور اشتباه دیگه که لحظه ایی حتی ب این فکر نکردم از سرکار بیام بیرون و میگفتم باید تحمل کنم وقتی خواهرم گف کنارتم بیا استعفا بده و بگو دیگه نمیام با وجود اینکه خیلی برام سخت بود اما انجامش دادم و اتفاقا هم رابطه ام بااون شخصی ک خیلی برام مهم بود کمرنگ و بد شد

    اما خداوند خیلی زود منو نجات داد و یاد گرفتم تحمل نکنم

    اصلا چرا باید من شرایطی رو که دوس ندارم تحمل کنم؟ این اقدام به من این جسارت رو داد که قدم بعدی رو بردارم

    توی یه موسسه خیریه کار میکردم درحالتی ک من اصلا علاقه ای به این کار نداشتم و باز هم به دلیل اینکه شخصی مدیر این موسسه بود که اتفاقا من براشون احترام زیادی قائل بودم و باید به حرفاشون طبق باورهای اشتباهم گوش میدادم و خیلی برام مهم بود ازم ناراحت نشه و وابسته به تایید و نظر ایشون بودم :(

    مدت ها کاری ک دوس نداشتم رو انجام دادم از ساعت خواب خودم میزدم میرفتم اونجا و هزاران کار دیگه و اون قدمی که من برای مورد قبل برداشتم باعث شد من جسارت بگیرم و در مقابل این شرایط هم بایستم و تحمل نکنم قطع کردم رابطمو و دیگه کوچیک ترین قدمی برای اون موسسه برنداشتم چون اصلا اصلا روندشو قبول نداشتم و دوس نداشتم خدمتی کنم مدت زیادی رو تحمل کردم اما خداوند خیلی عالی من رو هدایت کرد ک رابطمو کمرنگ کنم و کاری ک دوس نداشتم رو انجام ندم و باج ندم

    مورد بعدی توی رابطه ام بود یه سری رفتارها میدیدم اما تحمل میکردم و باخودم میگفتم من به این رفتارش اهمیت نمیدم توجه نمیکنم و حل میشه، درست میشه تمرکزمو میذارم روی رفتارهای درستش اما ته دلم وابسته بودم و میترسیدم از دستش بدم که اتفاقا هم رابطه تموم شد اما بعد تموم شدن رابطه من خیلی رشد کردم، خودمو بهتر شناختم، پیشرفت کردم و بزرگ شدم

    دلیل اینکه توی رابطه موندم و ادامه دادم و تحمل کردم وابستگی و ترس از دست دادن اون شخص بود

    یه بار ب خودم گفتم الهام این شخصی ک کنار تو هست رو خدا کنارت قرار داده همون خدا میتونه بهترین شخص رو کنار تو قرار بده این شخص تا یکسال پیش کنار تو نبود و تو زندگی خودتو داشتی چطوری اینقدر برات مهم شد رهاش کن

    من مدام تلاش میکردم که رها کنم و آزاد بشم از بند وابستگی که خداروشکر موفق شدم :)

    درحال حاضر یه شرایطی هست ک دارم تحمل میکنم و بابتش دعا میکنم و از خدا هدایت میخوام اینکه من از لحاظ مالی ب پدرم وابسته هستم و من گاهی بدقولی های پدرم رو برای پول دادن دارم تحمل میکنم و فعلا درحال یادگیری یه مهارت هستم و امید دارم ک خدا کمکم میکنه

    براتون بهترینارو آرزو میکنم دوستای عزیزم

    استاد ممنونم واقعا فایل فوق العاده ایی بود خداروشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    Sorur Yaghubi گفته:
    مدت عضویت: 2034 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان

    این فایل انگار تمام گذشته منو بهم یادآوری کرد

    سه سال مسمومی که توی یه محیط کاری بودم و چه سختی هایی که من تحمل نکردم ، یعنی الان که فکرشو میکنم باورم نمیشه که چرا این باور در من ساخته شده بود که باید تحمل کنم ، از اینجا برم دیگه کار کجا بود و کلا همینه که هست! … و بخصوص دقیقا همین فکر رو داشتم که خودش درست میشه !

    واقعا هیچ چیز خودش درست نمیشه تا زمانی که ما تغییر نکنیم ، هیچ چیز بد و ناجوری طبیعی نیس

    زمانی که تصمیم گرفتم که بخودم بیام و اون پیله ها رو از اطرافم باز کنم ، زمانی بود که همه چیز تغییر کرد و هیچ وقت زندگی من مثل سابق نشد

    دقیقا همون زمان بود که با شما استاد آشنا شدم

    الان فکرش رو میکنم میگم چه جالب !

    من درونم فریاد تغییر رو زد

    اقدام عملی کردم

    و یه مدت کوتاه بعدش با شما آشنا شدم و این روند صعودی همچنان ادامه داره ، هیچوقت هم بقول شما چیت دی نداشتم

    ممنون استاد بی نظیر بود

    درپناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  10. -
    آزاده زمانی جوهرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1922 روز

    به نام خدای زیبا ،مهربون ودوست داشتنی.سلام به نابترین استاد دنیا ،مریم عزیزم ودوستان هم فرکانسی ام. خدا رو هزاران مرتبه شکر بابت این فایل زیبا وآگاهی بخش.استاد عزیزم با کلمه کلمه صحبت هاتون اشک ریختم ،اشکی که خیلی برام ارزشمنده ،اشکی که حاکی از سپاسگزاری به درگاه خدای مهربونه که منو هدایتم کرد وتو این مسیر بهشتی قرار داد .در بهترین زمان به این سایت بهشتی هدایت شدم زمانی که جهان انسانها رو غربال کرد حدود 4 ساله افتخار شاگردیتون رو دارم وچه بهشتی رو دارم تجربه می کنم درحالی این کامنت رو می نویسم که حدود 5 ماهه به تنهایی مهاجرت کردم ودر خانه ی زیبایی که با کمک خدای مهربون خلق کردم زندگی بهشتی مو تجربه می کنم اگر زودتر با شما آشنا می شدم واین آگاهی ها رو دریافت می کردم 23 سال زندگی مشترکی که سراسر شرک ووابستگی بود رو تحمل نمی کردم .چقدر جهان بهم نشونه داد که تغییر کنم ولی انگار قدرت تحمل در وجود من نهادینه تر بود .این روزها وقتی به 23 سال از عمرم که با تحمل انسانها وشرایطی که حس خوبی بهم نمی داد فکر می کنم فقط اشک می ریزم واز خدای مهربون به خاطر شرکهام وبی ایمانی هام وظلم به خودهایی که داشتم طلب استغفار دارم .از خدای مهربون می خوام کمکم کنه که دیگه هیچ شرایط نا دلخواهی رو تحمل نکنم .هر لحظه به خودم میگم تحمل شرایط سخت یعنی بی ایمانی .استاد عزیزم گوارای وجودتون این همه نعمت وزیبایی وفراوانی .تحسینتون می کنم که اونقدر کنترل ذهنتون عالی بود که جهان بهترین پاداش ها رو بهتون هدیه داد .عاشقانه دوستتون دارم و ان شااله با ایمان بیشتر این مسیر بهشتی رو ادامه می دم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای: