میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 22
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-13.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-24 07:07:592023-07-24 07:09:55میزان تحمل شما چقدر است؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خالق یکتا
با سلام به استاد مهربانم و خانم شایسته عزیزم
و تمام بچه های سایت
اول از همه چقدر سپاس گزار خدای مهربانم که امروز در این صبح زیبا در یک طبیعت بسیار قشنگ در حالی که پام داخل یک آب زلاله و اطرفام پر از وایب مثبت ادم های ورزشکاره در سکوت و ارامش دارم این کامنت رو مینویسم
و دقیقا دلیل این لذت های ساده همون رنجیه که تحمل نکردم یک جایی به بعد
دقیقا دو هفته پیش بود که با دوست عزیز هم فرکانسیم داشتیم راجب قوانین صحبت میکردیم
ساعت از 3 بامداد هم گذشته بود اما انقدر حرف ها شیرین و الهام بخش بود که با چشم نیمه باز هم میچسبید
یادمه که به دوست عزیزم گفتم :
میدونی من به یه نتیجه ای رسیدم
که صبر و تحمل متفاوتن
همیشه به ما گفتن ادمی که تحملش بالاست انسان بزرگیه
اما نه من هرچقدر بیشتر رو خودم کارکردم بیشتر تحملم اومد پایین و گفتم ببین هرچقدر که میگذره میزان تحملم پایین تر میاد و صبوریم بیشتر میشه
حالا چرا این حرف رو بهش زدم
چون دقیقا همون شب بود که به دوستم گفتم من دیگه تحمل بی پولی رو ندارم
و الان نزدیک به یک ساله خواستم درآمد داشته باشم از طریق کاری که بهش علاقمندم و نشده و با تمام وجودم تلاشم کردم
و این هدف گذاری جدی دقیقا از فایل
[ چرا با وجود تلاش های فراوان به خواسته ام نرسیدم]
اتفاق افتاد و من اونشب گفتم راستش دلیل اینکه این هدف رو گذاشتم چون من یک سال هی گفتم باید صبر کنی مهارتت بیشتر بشه و درک نمیکردم که میشه تو مسیر تکامل هم نتیجه مالی داشت
پس اینهمه ادمی که با سن کم و مهارت کمتر از من دارن درامد کسب میکنن چی
باز ذهنه میگفت تحمل کن وقتش نیست
اما منم مثل استاد
بعد از یک سال به جایی رسیدم که گفتم
من دیگه نمیتونم تحمل کنم
اینکه همش از خواسته هام بزنم
اینکه همش ترس و استرس داشته باشم نکنه فلان وسیله ام خراب بشه
یا یه تفریح با دوستام تو کافه و رستوران نداشته باشم
و رسیدم به جایی که گفتم من دیگه تحمل نمیکنم !!!!
اینم از اون یکسالی که میگفت
که اصلا نیازیم نبود این یکسال اینطوری باشه
اما خوشحالم که استانه تحملم داره میاد پایین
در مورد روابطم فکر میکردم اگر که من توهین و پرخاش دیگران رو تحمل کنم و چیزی نگم این یعنی پیشرفت برعکس قبل که منم شروع به دعوا و بحث میکردم و خب دلیل اینکه تو این یکسال تو خونه دعوا نبوده تحمل کردن من بوده
و به خودمگفتم بپذیر مامان تو اخلاقش تنده و طبیعیه !!!
بپذیر !
طبیعیه !!!!
و الان بعد این فایل به خودمگفتم نه !
راه حل داره که بدون تحمل کردن من این رابطه خوب باشه
خوشحالم زمانی استاد این فایل رو گذاشت که به درکش رسیده بودم :))))
خوشحالم که تو این فضای بی نظیر دارم با صبر پیش میرم به سمت هدفم و تحملم تموم شده :)
سپاس خدایی رو که من رو هر لحظه هدایت میکنه
و سپاس گزارم استاد عزیزم که انقدررررررر این فایل زیبا بود و الهام بخش :)
سلام اساتید عزیزم.
چقدر این پرادایز زیباست و چقدر ما و من لذت میبریم از دیدن این همه زیبایی انگار منم با شما توی این زیبایی ها زندگی میکنم خداراشکر میلیارد ها بار.
استاد خدا میدونه چقدر زندگی ام زیبا شده بخاطر اینکه دیگه هر چیز نازیبایی را تحمل نکردم. یعنی من به یه تضادی برخورد کردم و اون تضاد واقعا تا الان واسم عالی بوده.
استاد من توی قدم هفتم جلسه دوم نکاتی را درک کردم که فقط اشک نریختم، اینقدر ذوق کردم و لذت بردم از اینکه خداوند انگار داره از زبان شما با من حرف میزنه.
استاد من خیلی خیلی خیلی زیاد شده که تحمل کردم بخاطر حرف مردم، بخاطر گرفتن تایید دیگران، بخاطر اینکه فکر میکردم این دیگه همینه، این دیگه راهش هست، این دیگه بهتر از این نیست، بخاطر اینکه قدرت را به کسی غیر از خداوند میدادم، بخاطر اینکه شرک میورزیدم. به قول شما در برابر بد بختی ها تحمل میکردم.
وای که چقدر باید شکر خدارو بگم و میگم که چقدر الان زندگی من زیبا شده، چقدر لذت میبرم. به قول سارای مرادی همت عزیزم الان دیگه بیشتر اوقات داره اتفاقات زیبا یادم میاد.
شاید من الان از لحاظ فرکانسی مثل ایشان نباشم ولی خیلی خیلی خیلی مدن زیادی خوبم و حتی وقتی یکم نگرانی و ترس سراغم می آید سریع به خودم میگم، ببین این مسیر درسته و سریعا آگاهانه توجهم را میگذارم روی خواسته هایم.
استاد گفتم خدمتتون که دارم یه سایتی میزنم.
تا 2 الی 3 روز پیش تقریبا سایتم اوکی شده بود حتی اولین فایل رو هم آماده کردم برای آپلود،
خلاصه وقتی ووکامرس را فعال کردم سایت بهم ریخت، غیر از اون سایتم خیلی کند لود میشه.
به خودم گفتم یه چیزی ایراد داره و خداوند انگار امروز با این فایل عالی بهم گفت ببین نباید تحمل کنی که سرعت لود شدن سایتت روی لپ تاپ پایین باشه، برو و حلش کن.
پس به این نتیجه رسیدم که تغییر کنم. امروز تصمیم گرفتم با موبایلم روی سایتم کار کنم. هر روز آسون تر از قبل باید بشه. باید به راحتی حل بشه.
یه مچ گیری هم از خودم کردم، این بود که گفتم اولش امکان داره یکم اشتباه کنی، ولی تا نهایتا 6 ماه استاد میشی اگر به خدا ایمان داشته باشی و هدایت بطلبی، اما الانمیگم من از همین الان هدایت میخوام و سعی میکنم بهترین تلاشمو بکنم.
استاد خیلی نکته مهمی گفتید.
چقدر زیبا در مورد صبر صحبت کردید. یاد سوره عصر افتادم که خداوند به زمان قسم خورده است.
خداروشکر بینهایت خداروشکر.
صبر یعنی درک قانون تکامل است. اینکه بدونی اگر میخوای بدنو بسازی، باید حرکت کنی، بری مثلا باشگاه و صبر کنی تا چربی سوزی داشته باشی و عضله سازی داشته باشی تا به اون بدنی که میخواهی، به اون هدفی که میخواهی برسی.
چقدر زیبا فرمودید در مورد صبر.
استاد بعضی مواقع فکر میکنم نکات خیلی زیاده ولی بعد دقیق تر که نگاه میکنم میبینم این قانون ثابت خداوند هست که توی همه جا صدق میکنه.
بینهایت ازتون سپاسگزارم. و سپاسگزار خداوند هستم که آرام آرام داره هر روز شرایطم بهتر از قبل میشه خدارو بینهایت شکر و سپاس.
عاشقتونم استاد عزیزم. عاشقتونم مریم خانم گلی عزیزم.
بینهایت ممنونم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام
با تشکر از استاد عزیز ومریم بانو زیبا
تجربه ای که من از تحمل شرایط میتونم براتون بگم اینکه چند سال پیش که دخترم کوچیک بود یه مشکلی پیدا کرده بود که هرجا دکتر بردم میگفت سالمه چیزی نیست
حتی آزمایش دادیم سالم بود
مادربزرگ میگفت آره باباشم بچه بوده همینطوری بوده
پدرش میگفت آره ما ارثی اینطوری هستیم
اما من نتونستم این موضوع رو قبول کنم
تا اینکه یه روز رفتم داروخانه برای متصدی داروخانه که یه خانم جوانی بود مشکل دخترم رو توضیح دادم
اون خانم گفت من بهش پماد کالاندولا که پماد ضدسوختگی ادرار والتهاب هست رو میدم استفاده کن اگر جواب نداد یه فکر دیگه ای کن
به محض اینکه چند روز پماد رو استفاده کردم برای دخترم دیدم علائم برطرف شده ودیگه دخترم خوب شده
واقعا با یه پماد ساده وارزان مشکل حل شد
من هم زیاد به حرف دکترا اعتماد ندارم
یه تجربه دیگه هم دارم
دستم بعد زایمان دچار درد وگرفتگی شده بود که اصلا نمیتونستم بچه رو بغل کنم
رفتم پیش دکتر ارتوپد گفت باید عمل کنی
وقتی از مطب اومدم بیرون
یادم اومد یه دوستی دارم که ماساژور حرفه ای
بهش زنگ زدم موضوع رو گفتم دوستم گفت نرو پیش دکتر بیا پیش خودم با چند جلسه بدون عمل درمان میکنم دستت رو
واقعا هم همین شد دستم الان خوب شده ومن به راحتی دارم فعالیت میکنم
چقدر ساده موضوع حل شد
واقعا ازتون متشکرم
من خیلی موضوعات هست که بگم
چه راه حلهای عجیبی گفته بودن وچقدر ساده حل شدن
دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند
بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند
باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم
درود و سلام فراوان برا ستاد عزیز وخانم شایسته و دوستان پر انرژی این سایت بی نظیر
به به یه صبح دلنشین دیگه و پنجره زیبای دلم باز شد به روی پرادایس بی نظیر ،استاد خوش تیپ وخانم شایسته همراه
به خدا آدم چی میخواد وقتی این همه زیبایی واین همه نعمت جلوی چشمامون من که کیف میکنم خدایا شکرت
فایل بی نظیر ،کامنت های عالی دوستانم وتشکر ویژه از آقای خوشدل که چقدر عالی کامنت می نویسند
صبر ،تحمل
همه مون با هر دوش از زمانی که خودمون را شناختیم اشناییم چقدر تو گوشمونکردن ،باید صبور باشی باید تحمل داشته باشی
یک عمر رو دوشمون گزاشتن تحمل را به جای صبر
از بچگی خواستیم بگیم چرا این معلم اینجوری ،گفتن هیچی نگو باید تحمل داشته باشی
گفتیم چرا هر کی میاد خونمون هر چی میگه ما باید انجام بدیم ،گفتن بزرگتر تو باید هیچی نگی
گفتیم این لباس را می خوایم گفتن باید تحمل داشته باشی
ازدواج کردیم گفتیم چرا اینجوری طرف مقابلمان گفتن تحمل باید بکنی زندگی همین
بچه آوردیم گفتیم چرا اینجوری اذیت می کنه ،گفتن تحمل داشته باش بزرگ میشه خوب میشه
راستی این تحمل تا کی ،،،،
از وقتی خودم را پیدا کردم با لگد کوبیدم به همه ی این تحمل ها شاید اولش خیلی سخت بود یه عمر این تحمل سوارم شده بود ولی باتوکل بر خدا و نشنیدن و تو گوشم پنبه گزاشتن تونستم ازش پل موفقیت بسازم
یادم گاهی وقت ها از طرف خانواده ام حرف زور می شنیدم همش یاد گرفته بودم تحمل کن
جالب بعد میدیدم سوارم شدن اگر هم حرفی میزدم آدم بد میشدم
ولی یاد گرفتم تحمل نکنم حرفم را با احترام بزنم دوست نداشتن نیان پیشم ناراحتی نداره
یا اینکه یادم چند سال پیش منتظر بودم همسرم بیاد تا من برم بیرون یا چیزی بخرم گاهی وقت ها بحثمون میشد وچون کار زیاد داشت می گفت همین دیگه
وقتی خودم را پیدا کردم حالا اون که به من میگه میای بریم بیرون واقعا چقدر فرق بین تغییر خودت با این جهان هستی
اینقدر خوب روی خودت کار کنی که نیازی نباشه تحمل کنی ،تحمل به نظر من یه ترس ،ترسی که تو نمی خوای از خودت جدا کنی
استاد عزیزم خیلی زیبا بیان کردن
چرا بشینیم تن بدین به تحمل واکنش ما راه کار ها را جلوی ما قرار میده
خدا را شکر میکنم بابت این همه آگاهی که از جانب شما استاد عزیزم و دوستان بی نظیر دراین دفتر چه الهی که هروز یه برگش را با هم ورق میزنیم
دوستتون دارم استاد ،موفق و سربلند باشید
سلام استاد عزیز
سلام به دوستان خوب خودم
شروع کار دیدن این تصاویر عالی و زیبا برای من واقعا لذت بخش بود و حالم را دو چندان خوب کرد و حس و حال خوبی را در ابتدای شروع صبح به من داد
استاد در این فایل نکته عالی را به من آموزش دادند
صبر کردن و تحمل و طاقت داشتن
خیلی اوقات همین صبر نداشتن و تحمل نداشتن برای من مشکلات و گرفتاریهای زیادی را در برداشت خیلی اذیت می شدم
هنوز هم اوقات و زمان هایی است که من میزان تحمل و صبرم تمام می شود و بهم می ریزم
اینجا هم از صحبت های استاد این را درک کردم که باید همیشه ریشه و علت دردها و تحمل کردن ها در خودم پیدا کنم
صبر کردن بسیار عالی است و این صبر همان روند رشد و تکامل است که من باید آنرا طی کنم
اما تحمل کردن اصلا درست نیست و باید من خودم علت آن را پیدا کنم تا بتوانم راهی برای بهتر شدن آن پیدا کنم
یادم باشد که همیشه راه برای بهتر شدن وجود دارد
و خیلی اوقات من بخاطر ترس ها و مشکلات و نگرانی هایی که در وجودم وجود دارد حاضر نیستم که تغییر کنم
یادم باشد که اگر یک کاری به خوبی پیش نمی رود علت آن است که چیزی در این میان بخوبی عمل نمی کند و باید من تغییر کنم تا شرایط بیرون من تغییر کند
نکته
هرچیزی که خوب پیش می رود یعنی طبیعی در حال عمل کردن است
هر چیزی که خوب پیش نمی رود یعنی اینکه جایی در کار مشکلی وجود دارد
خیلی اوقات من شرایط بد کاری خودم را تحمل می کردم و این سبب می شود که تحت فشار قرار می گرفتم
بارهای بار کارهایی می خواستم انجام بدهم که بخاطر همین تحمل کردن سبب می شود که نتوانم نتایج عالی و خوب بگیرم
بارهای بار بود که من رفتار بد همکار خودم را تحمل می کردم و این سبب می شود که همیشه زجر می کشیدم و حالم بد بشود
خیلی اوقات بخاطر نیروهایی که داشتم و بخاطر اینکه فکر می کردم اگر آن نیرو برود من در کار خودم دچار مشکل می شوم
و من نمی توانم موفق بشوم مجبور به تحمل آن نیرو می شدم و خیلی اوقات این سبب می شود که به سختی بخواهم شرایط را تحمل کنم
اکنون می دانم که می توانم با تغییر افکار خودم بجای پذیرفتن و تحمل کردن آن مشکلات بهترین نتایج را برای خودم رقم بزنم
ممنونم استاد عزیز بخاطر تهیه این فایل عالی
سپاس از خدای مهربان
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام به همه دوستان عزیز
هیچ کدوم از شمارو ندیدم ولی هر موقع کامنت هارو میخونم انگار هیچ دوستی غیر از شما ندارم(والبته در واقعیت همینه؛از وقتی باسایت آشناشدم و روخودم کار کردم هربار دنیا به یه صورتی من و از دوستانی که فکر میکردم اگه یه روزی نباشن زندگی پوچه،زندگی که توش دوست نداشته باشی ورفیق به درد نمیخوره ازم جدامیکنه)وااااای از خود نگم که قبل از آشنایی باسایت هرجور که شده بقیه رو باچنگ و دندون نگه میداشتم ؛هرجور که شده واقعااااهرجور هااااا
شده بود خودمو کوچیک میکردم ولی تا دقیقه99باید تلاش میکردم
استاد عزیزم قدر خودتون روبدونید؛زمانی که رسیدم به آستانه افسردگی
رسیدم به پوچی محض
رسیدم به تنهایی عمیق
زمانی که زیر پای همه ودنیا به شدم
فقط باتک تک سلول هام ازخدامعجزه خواستم_هدایت خواستم وخیلی راحت رسیدم به شما
دوستتون دارم
امروز که این فایل اومد روبیلبورد گفتم ای واااااای ؛ببین ای بنده خدا این دقیقا کج فهمی های گذشته تو بود هاااا
من 9ساله ازدواج کردم
دوتاپسر دارم
از روزی که فقط عقد کردم؛همسرم شروع کرد به فحاشی و بدوبیراه و بعد یه هفته کتک کاری
من چکار کردم (ورودی های اشتباه)اگه مقاومت کنم و حرف بزنم ،منو بذاره بره؟؟؟چی میشه؟؟؟دیگه به عنوان یه تازه عروس بهم چی میگن
البته الان که خوب فک میکنم اصلا نمیتونستم این کار هم بکنم چون به شدت نیازمند محبت بود،اگه یه روز فقط یه روز قهر میبود انگار من دیگه مردم
گفتم ای بابا؛بشین سرجات زن که اینقد غر نمیزنه
زن باید بساز باشهببین دختر خاله هاتو(شوهر یکی حتی نمیذاره یک نفر از فامیل روبببنهاون یکی رو ببین معتاده_اون یکی رو ببین حتی یه روز نمیره سرکار)حالا تو؛از شانس خوبت شوهرت کارمنده!!!!!!!
اووووووه کارمند بودنش که یادم میاد دیگه هیچی؛من هرجور شده باید اینو باچنگ ودندون نگه دارم ،اینو خدافرستاده سمت من(اینم بگم ها من زمانی که مجرد بودم نه استاد میشناختم نه استاد دیگه ای؛اما مدام درحال نوشتن و صحبت کردن باخدا بودم و درخواست)وخیلی دنبال نشانه بودم ولی شجاعت عمل کردن نداشتم
شب خواستگاری هم نشانه خواستم ویه نشونه قدرتمند اومد ولی من همونجا تونطفه خفه کردمگفتم چه بی مزه طرف کارمند از کار دراومدهخوشتیب هم که هستمثل من هم لیسانس دارهدیگه مگه چی بیشتر ازاین میخای
وگفتم نخیر میگرمش وبس
حالا یک سال دوران عقد گذشت از هر 7روز هفته دروغ نگم 4روزشو بهم فحش میدادو کتک میزد گفتم ای بابا تحمل کن؛دوران عقد که میگن سخته همینه(چون فقط همینو شنیده بودم که دوران عقد زمان آشنایی و خیلی زن و شوهر درگیرن)
رفتم خونه خودم_گفتم یه فکر بکر باید بچه دار بشی
دیگه بچه که بیاد همه ی اینها هم تموم میشه
تموم که نشد بدتر هم شد(شرایطم توبارداری تغییر کرده بود و منم سنگین شده بودم)به مادرم گفتم
اونم گفت صداتو درنیار,اینقد ضعیف نباشببین شوهرت خرجی خونه میارهببین اهل خیانت نیستببین هراز گاهی برات لباس مسخره
و….میخای آبرو نذاری برامون جلو فامیل
واونهم تامیتونست منو زجر میداد؛هرموقع که عشقش میکشید قطع رابطه باخانوادهچهار ماه رفتم آموزش پرورش گفت نمیخام زنم سرکار بره(گفتم چشم،چی مهمتر از زندگی منچراباید دستی دستی خراب کنم)ونرفتم
حق نداری لباستو دوستت خواست بهش قرض بدی چون پول لباس و من دادم!!!
وقتی بازار میری فقط کافیه اذان ظهر بیرون باشی؛بعد دیگه دستت اومده چی میشه دیگه؟؟!
ازاونجایی که من هم یه آدم بودم و گاهی فراموش میکردم گاهی مقاومت ولی خب نووووووش میکردم
گذشت وباهمین وضع درب و داغون پسر دومی هم به دنیا اومد
هنوز هم دلم خوش بود و بهم میگفت ببین من سنم بالا بره بهتر میشم توفقط صبر کن
تو بمون و مواظب بچه هات باشراستی به گفته خودش عاشق و دیوانه من بود!!!بگذریم……دیگه داغون شدمبه محض اینکه وارد خونه میشد دست و پاهام مثل یه پیرزن شروع به لرزیدن میکردن_هرمهمونی که میومد باید خداخدامیکردم ناچیزی پیش نیاد وگرنه جلو مهمون شخصیت نمیذاره برا من
من کی بودم؟؟؟خوشگل بودم اینو همه میگفتنلیسانس داشتمنوشتنم ازبس خوب بود چندباری معلم ها میگفتن اگه ادامه بدی نویسنده میشی و ارتباط اجتماعی خوبی هم داشتم
یعنی به معنی واقعی تحمل کردم
به معنی واقعی تغییر نکردم زیر چرخ دنیا له شدم
تا تقریبا 3سال پیش
رفتم عمل زیبایی بینی انجام دادم و موفقیت آمیز نبود(اونم سر اصرار همسرم برا اون دکتری که خودش گفت)ازبس حالم بدشد؛نذاشتم کسی من و ببینه و کلا گوشه گیرشدم
همونجا یه خبر شنیدم که عروس خالم(از من ده سال کوچیکتر بود ولی باهم ازدواج کردیم)رفت و آمدداشتیم تقریبا دوست بودیم،که ایشون رفته از شوهرش شکایت کرده یعنی در واقع پلیس اومده جلو در و اون هم رفته ،الان دوماهه که رفته!!!!!!!!!!!!
من شاخ درآوردم ،اخه چرا؟؟(اونهم تواین چندسال زندگی دوبار خودکشی کرده بود حتی اما توظاهر وپیش بقیه مثل من شیک و مجلسی بود)حتی من که مثلا باهاش دوست بودم نمیدونستم البته خودم هم نمیگفتم؛فقط ازشوهرم تعریف میکردم
این شد اولین جرقه؛گفتم چقدر تو بدبختی ،ده سال کوچیکتر ولی جسارت داره
وبعداون که برگشت و اومد پیشم حرف زدم(حتی درابتدا مقابل ذهنیت اون مقاومت کردم ومثل همیشه گفتم این یعنی آبروریزی و تو نباید همچین کاری میکردی،توحالا بچه داری_تومادرهستی و نباید بذاری بچت تواسترس باشه)ولی اون اصلا زیر بار حرف های من نرفت و منطق خودشو داشت(یعنی منطق الان من)واین شد که خیلی فکر کردم و یه روز شوهرم خواست دست بلند کنه گفتم توحق نداری این کارو بکنی
من و میگی انگار دنیا رو بهم دادن که تونستم اینو بگم(هرچند اونم کار خودشو کرد)
دیگه طولانی نشه
الان سه سال گذشته
من نداشتم و نذاشتم پنداشتم
رفتم کلانتری شکایت دادم
پدرم و درجریان گذاشتم(یه ترمز ذهنی براخودم گذاشته بودم که نباید پدرم بفهمه؛اگه بفهمه درگیر میشن وزندگی نابود شده من نابود میشه)
خیلی خیلی مقاومت کردم؛تمام نشد ولی من جرئت کردم
دیگه حدودا یکسال با استاد آشناشدم(عزت نفسم بالا رفت؛اصلا دیگه وابستگی ندارم؛تنها پشتیبان من تو زندگی فقط خداست اینو خودش میدونه)
رفتم مهریه رو دادم کامل بهش ؛گفتم ببین اینقد میگی اگه مهریه نبود ما راحت تر تصمیم میگرفتیم؛اینم مهریه دیگه غصه نداشته باش براش
من هیچ احتیاجی بهت ندارم؛اگر الان تنها و بدون پول و سرمایه ازت جداشم هیچ غمی ندارم(واقعا هم وقتی برای مهریه ازخدانشونه خواستم ومنو هدایت کرد به یک آیه قرآن)وعمل کردم حتی یک ثانیه هم نگفتم تصمیم اشتباه بود
فقط گفتم خدایا من وهمیشه تواین راه نگه دار(رابطه منو خدا_همیشه مثل الان روش حساب کنم)
وقتی با استاد آشنا شدم بامخالفت صددرصدی شوهرم برای کارولی اصلا اصلا ننشستم اصرار کنم راضی کنم اونویاالتماس بکنم یا باهاش بحث کنم
فقط روکارم تمرکز کردم و به صورت خودآموز یادگرفتم و همه کارها که احتیاج به بودجه داشت برام به رایگان اوکی شد و هدایت شدم به بهترین آموزشگاه شهر و اونجا الان دارم تدریس میکنم
من خوب له شدم_همه چیزمو ازدست دادم مثل معتادی که از اعتیاد زیاد توجوبه افتاد فقط نمرد(منم رسیدم به اون حد ولی فقط نفسم قطع نشد؛خدا من و نگه داشت،برگردوند و به من این لحظات ارتباط قلبی من باخودش روهدیه داد
یه مشکل دارم هنوز؟؟نمیدونم قراره جواب بدید تا جوابم و بگیرم یا باید هدایت بشم به یه نشانه دیگه
اینکه درهفته دوروز کلاس دارم(یک ساعت)ولی هربار که برگشتم شوهرم شروع کرده به بحث کردن (اگه مثل قبلنا باشه که سریع بهم حمله میکرد،ولی چون دیگه الان نمیشه تامرز دیوانگی من و پیش میبره و ذهنم روداغون میکنه)
خیلی هم کار کردم روخودم که انتقاد پذیر باشمچه میدونم سریع خودم و برسونم خونهبحث نکنم باهاشنکات مثبتشو بنویسمازش تعریف کنم نهار وازقبل آماده بذارمبچه هارو بسپارم به یه آدم مطمئن
باهمه ی اینها که همه چی توارامش پیش میره،ولی باز یه چیزی پیدامیکنه که من و عذاب بده
منم الان دوباره پیشنهاد یه کلاس دیگه هم دارم ازهمونجا وخیلی خیلی دوست دارم برم،ولی بخاطر این رفتارهاش تصمیم گرفتم نرم ؛هرچند ته دلم راضی نیست که نرم
خداوندا خودت مثل همیشه بامن واضح حرف بزن و به دادم برس؛شرایط آروم و همراه پیشرفت میخام کمکم کن
مسئله دومم اینه که هنوز هم هراز گاهی (به ندرت ولی هست)شروع به فحاشی میکنه
به من حمله میکنهمثل قبل نمیتونه بهم صدمه بزنه(چون فهمیده که من آدم قبلی نیستمدیگه حرف نمیزنم بهش ثابت کردم که من فقط فقط روخداحساب میکنمفهمیده که من براخودم ارزش قائلمبااون یابدون اون حالم خوبه و……هزار دلیل دیگه که من الان باخودم درصلح هستم و خودمو دوست دارم)
ولی هست هنوز این شرایط نادلخواه
من که میگم من دیگه ترس ندارم
شاید هم دارم خودم خبر ندارم ازش
ولی درکل الان که خودم به خودباوری رسیدم_واونهم فهمیده من باج نمیدم؛دوتابچه هم دارم ؛و درحال حاضر به جز این رفتارش کلی اخلاقای خوب هم داره و اینکه نمیخام سریع به
جدایی فک کنم(یعنی ذهنم و اینجوری نمیخام عادت بدم که تایه مسئله پیش اومد سریع جدایی)
خداوندا شاکرم به خاطر لطف و رحمت بی نهایت تو
سلام به دوست عزیزم وهم فرکانسی خودم ،من الان کامنت شما رو خوندم ،تمام این باورهایی که شما نوشتید ماهم تو خانوادمون داریم ،خیلی ها رو میبینم به خاطر حرف مردم موندن وزندگی میکنن،ولی دوست عزیزم من این کمک رو میتونم بهتون کنم،من زیاد توی سایت جواب کامنت بچه ها رو نمیدم چون اصلا وقت نمیکنم ولی امروز ی ندای درونی بهم گفت که این پاسخ رو بیام وبنویسم ،امیدوارم که کمکتون کرده باشم،دوست عزیز من ،خواهر من،شما فقط وفقط روی خودت کار کن ،روی عزت نفست کار کن ،وقتی که تغییر اساسی کنی وباورهات رو تغییر بدی،واون باورها رو بنویسی وتکرار کنی،مثلا من لایق بهترین رابطه ی عاشقانه هستم،خداوند من رو هدایت میکنه به انسان های هم مسیر خودم،وقتی که اساسی روی خودت کار میکنی و از ریشه اون باورهای اشتباه رو تغییر بدی،جهان کاری که انجام میده اینه که یا همسرت تغییر میکنه واگه تغییر نکنه ،جهان چه خودت بخوای ،چه خودت نخوای، اون رو از زندگیت میبره بیرون ،فقط وفقط روی باورها وعزت نفس خودت کارکن،اصلا به رفتارهای همسرت فکر نکن ،فقط روی خودت تمرکز کن،عزیز دلم امیدوارم که کمکی کرده باشم بهتون،از اعماق وجودم برات زندگی پر از عشق وآرامش رو آرزو میکنم
سپاسگزارم خواهر هم فرکانسی من
من هیچ دوستی درحال حاضر ندارم_بخاطراینکه از فضای ملتهب اونها بیام بیرون باهمه قطع رابطه کردم
ازخداوند خواستم من و به سمت دوست های خردمند واگاه هدایت کنه(الان که خوب فکر میکنم میبینم اینجا دقیقا همون نقطه ای بوده که میخواستم)
همین که نوتیفکیشن ایمیل اومد قلبم به تاپ تاپ افتاد_گفتم سریع فقط برم بخونم مطمئنم خداوند همه پشتیبان و همراه من جواب سوالمو ازطریق دوستام فرستاده
بی نهایت ازتون ممنونم
سلام دوست عزیزم خداقوت میگم بابت این حجم از صبر و تحملی که داری به نظر من شما دوره عزت نفس استاد و تهیه کنید شما فقط داری تحمل میکنی این شرایط رو و این اصلا ربطی به اینکه سریع جدا بشید یا هرچی نداره.خود قران هم گفته اعراض کنید چیزی داره زجرت میده جاتو عوض کن نه اون ادم رو.من هم این مساعل رو با پدرم داشتم و وقتی که ازدواج کردم و خداوند همسری بینظیر به من عطا کرد به طور کامل رابطمو با خانوادم قطع کردم چون حرف ها و کاراشون باعث میشد که من از مسیر خارج بشم توجه به ناخواسته ها کنم عزت نفسم و شخصیتم زیرسوال بره ولی دیگه قدرتی خداوند بهم داد که دیگه نمیبینمشون و به ارامش و عزت نفس و شادی رسیدم و خداوند هم هر روز معجزه داره برام بعد از اون ایمان بخرج دادن و حذف ادم های سمی زندگیم.امیدوارم شما هم اماده دریافت باشید و به قول استاد کسی که به من بی احترامی میکنه هیچ جایی توی زندگی من نداره.خودتو دوست داشته باش و برای آرامش درونت احترام قاعل باش.موفق باشی دوست خوبم.
سپاسگزارم سمانه جان
خیلی بهش فک میکنم
هم نمیدونم چه کاری درسته چه کاری اشتباه
هم تاجایی فک میکردم این طبیعیه؛ولی الان مطمئنم که طبیعی نیست
چرا؟؟چون برای رابطه واقعی عاشقانه الگو پیدا کردم(که قبلاً اینجوری نبودم به لطف الله واستاد تونستم)قبلاً فک میکردم کسی که شوهرش بهش احترام میذاره داره فقط ظاهر بازی میکنند وتوخونه مثل ماهستن
اما الان دیگه فهمیدم و به این باور رسیدم که خیلی میشه عاشقانه تر زندگی کرد
امانه چرادروغ بگم!!خیلی ترمز دارم
خیلی ترس دارم
دیگه نه ازشوهرم_نه ازبی پولی وبی کسی
الان خوب فکر میکنم میبینم دوتابچه دارم
اما گاهی میگم چه فایده ؛فقط جای خواب وغذاکه نیست
بچه ها باید محبت روببینن ،عشق رولمس کنند
گفتم خیلی خیلی خیلی کم شده اون بی احترامی ها و ….ولی مشکل اینه که هست هنوز
جالب اینه که هنوزم وقتی فحاشی و حمله میکنه اعتراض میکنم ،میگه خیلی دیگه توقعت زیاد شده
اینهمه تغییر کردم،بقیشو بذار کم کم
ولی میدونم این جمله کم کم دروغه محضه!!!!
سپاس سپاس سپاس
سلام زهره عزیزم..خواهر خوبم..
داستان زندگیت رو شنیدم…عزیزدلم هنوز نمیتونم باور کنم هنوز مردایی وجود دارن که دست بلند میکنن کتک میزنن یا ….
شما نگفتین دلیل کتگ زدنای همسرتون چیه..
دوست خوبم قشنگمممممممم…
تنها میتونم بهتون بگم که اگه شما عوض بشید دنیاتون عوض میشه…اون آدم عوض میشه…
خیلی خیلی درکت میکنم عزیزدلم که هرچی شما تجربه میکنید نتیجه باور های شماست ..
باورهای سنتی و غلط خانواده یا اجتمایی که توش بزرگ شدیم و رشد پیدا کردیم..
همینکه زن بسازه وبسوزه و……
عزیزدلم …من مطمعنم شما در جهت شخصیتی رشد کردین…که تونستین بالاخره مقاومت رو بشکنید و به ترس هاتون حمله کنید و سراغ علایق تون برید..
دوست خوبم زهره جان…
تغییر دادن باور هایی که سالها باشون زندگی کردیم قطعا سخته ..خیلی سخته ولی همینکه فهمیدین دیگه نمیخواین به اون صورت زندگی کنید ..خودش یه تغییر بزرگه…
عزیزم شما میگین خیلی خیلی دوست دارین اون کارو بگیرید…
ولی با اینکه میگید خیلی خیلی دوست دارین و جزو علایقتون هست …اما بجای اینکه روی علایق خودتون متمرکز بشین ..همه حواستون روی ناخواسته هاست ..روی اینکه از همسرتون میترسید و نگران واکنش اون هستید…
عزیزم بیا دفترتو بردار…
و بنویس که چی میخوای…
اصلا وضعیت زندگیتو درنظر نگیر
مهم نیست که شوهرت کیه ..پدرت کیه..کجا زندگی میکنی و…..
اصلا مهم نیست…
فرض کن دوباره متولد شدی و بهت میگن بنویس…فرض کن توی این جهان تنها هستی و میخوای خالق زندگیت بشی از دوباره
اولین کار اینه که بنویسی چی میخوای…
تویی و یک خدا و یک زندگی که دوباره بهت میخواد هدیه بده
بنویس چی دوست داری…
بنویس دوست داری چه آدمایی توی زندگیت باشد
بنویس دوست داری چه کاری رو انجام بدی
بنویس دوست داری همسرت باهات چطوری رفتار کنه ..ببین اینارو جوری بنویس که مثل رویا یا آرزو باشن برات..
چیزی که ته دلت دوست داری اتفاق بیوفته و دلت قنج بره براشون و از خوندنشون هم کیف کنی… احساس خوب بنویس….با ایمان بنویس..با ایمان به خدا..
بگو خدایا من اینارو میخوام..برای تو کاری نداره که منو به آرزوهام برسونی..بگو خدایا بسه دیگه من خسته شدم…کمکم کن….از خدا عزت بخواه…دوست خوبم برای خدا بنویس…از هرچی تو دلته…بگو خدایا من میخوام این راه رو برم..دستامو بگیر و منو ببر به مقصدی که انتهای آرامش هست..دوست خوبم قسم میخورم اگه با ایمان بگی..اگه با ایمان بخوای..خدا بهت میده..
دوست قشنگم قدرت رو از خدا نگیر و به بنده اش نده…
دستاتو بزار توی دست خدا و نگاهت بهش باشه …
اصلا اصلا از شوهرت نترس…
اون یه بنده ناتوان هست..
چرا میترسی ازش؟؟؟؟؟؟ میترسی کتک بزنه؟؟؟ اینهمه سال قدرت دادی بهش …این شد
ایندفعه بیا قدرت رو بده به خدا.. به خودش قسم هواتو داره..قسم میخورم…یه قدم در جهت ایمان و توکل به خدا بردار…اون بقیه مسیر رو چنان برات قشنگ میکنه که از اینکه اینهمه سال شرک داشتی بهش .. افسوس میخوری..
اصلا اصلا واکنش همسرت برات مهم نباشه که بخاطر یک سری رفتاراش ..بخوای از علاقت بزنی..
اگر امروز این کلاس که خیلی دلت میخواد بری ، رو نری.…یعنی خودتو قربانی کردی!!!!!!
یعنی همون شرایط دلخواهی که بخاطر شرایط نادلخواه …قربانی کردی…
حتی یه ذره شک نکن توی انجام دادن کاری که دوست داری..
اگه این کارو انجام بدی..یواش یواش داری قدرت رو ازش میگیری…
اون رفتارهای ناپسندی که همسرت داره چیزی نیست که بخاطر این کار که دوست داری بری …پیش اومده باشه..چیزی بوده که از اول بوده…
تاااااازه این رفتارهای خشن گذشته اش که نسبت به الان که داری طبق علایق خودت پیش میری کمتر شده…مطمعن باش هرچی در جهت علایق خودت پیش بری..بیشتر قدرت رو ازش گرفتی
دوست خوبم زهره نازنینم ، شجاعتت رو تحسین میکنم…. عزیزدلم…تو یک قدم در جهت حال خوب خودت، علایق خودت ..دوست داشتن خودت بردار …جهان به تو خوشی های بیشتری میده…
نوشتی که همه کار کردی …روی عزت نفست کار کردی .. ارتباطت با خدا بهتر شده..نکات مثبت همسرتو نوشتی…توی مسیر درستی هستی..تحسینت میکنم بخاطر این جسارت .. بخاطر اینهمه ایمان ..بخاطر قلب قشنگت که میخوای شادش کنی…تحسینت میکنم..
دوست خوبم اونقدر دوست دارم بیشتر حرف بزنم ..
زهره جان…دفتر بردار بنویس چی دوست داری..چه کاری دوست داری آنجام بدی…این کارا همون شرایط دلخواه هستن که میخوای رقم بزنی برای خودت…
ببین دوست داری چیکار کنی…
وقتی نوشتی فارغ از هیاهوی جهان و شوهرت مو به مو انجام بده…این یعنی دوست داشتن خودت…یعنی عزت نفس..
همه اینارو وقتی داری انجام میدی..حتی یک ذره نباید بترسی از بنده خدا…فقط دستاتو نگاه کن که محکم توی دست های خداست …
دوست خوبم سرتو جلوی بنده خدا خم نکن… فقط نگاهت به نگاه خدا باشه ..با ایمان قوی با حمایت خدا….هرکاری دوست داری انجام بده ..چون تو لایق همه خوشی ها و زیبایی هستی..هیچ انسانی توی هیچ جایگاهی حق نداره حق زندگی به روش خودت رو ازت بگیره…
زهره جان امیدوارم چیزایی که گفتم گره ذهنت رو باز کرده باشه…
عزیزدلم برای آگاهی های بیشتر ..در قسمت عقل کل ..کلمه روابط یا عشق و مودت رو سرچ کن و کامنت هارو بخون ..کامنت های آقای ابراهیم خیلی خیلی میتونه کمکت کنه..حتما حتما کامنت های آقای ابراهیم در قسمت روابط رو بخون…
از خدای بزرگ براس قلب مهربونت شجاعت و ایمان و عشق آرزو میکنم
دوستت دارم
سلام فرزانه ارزشمندم
اگر به خداوندی خدا بدونی که چقدر من اشک ریختم وگریه کردم باخط به خط کامنتت
چقدر هی توذهنم تصمیم گرفتم که پیش برم و باز و تو همین چند ثانیه عقلم بهم حمله کرد مگه خل شدی یعنی میخای ساعت کلاست که هیچ جوره نمیشه تغییرش بدی وباساعت اومدن شوهرت به خونه یکیه،میخای ملتهب تر کنی اوضاع رو
باز ندااومد و یادم آورد که من بی انگیزه ترین و بی هدف ترین ودرواقع بی شخصیت ترین بودم
اما همینکه چنگ زدم به نام الله مشکل ها حل شد(رابطه خانوادم و همسرم و خودم بعداز8سال،فقط با گفتن خدایا دیگه ازش ترسی ندارم
دیگه از برادر کله شقم ترس ندارم
دیگه از حرف بقیه ترس ندارم
به اسونترین،سریع ترین و قشنگ ترین حالت ممکن حل شد)آره یادم اومد دوباره
هرچند خیلی هم نگذشته
اما میبینم نه اون همه خودمو دوست ندارم
شاید هدفم رودوست دارم_رسیدن به استقلال مالی رو
که فقط خداشاهد بخاطر یک میلیون تومان ناچیز باید سه ماه هی یادآوری کنم،بخام،بحث کنم تابشه اونهم وقتی شد بعدش باید کلی تشکر کرد و تا یه هفته هم غر میزنه
نه من این شرایط و دارم تحمل میکنم(اتفاقا دیشب همسرم هواسش نبود داشتم به صورتش نگاه میکردم و بغض گلوم و گرفت ،گفتم خدایا ببین حال منو ؛هرلحظه پیش همیم ولی دریغ از یک نگاه عاشقانه_یاحرف مشترک
حیف،صد حیف بخاطر بالاترین وارزشمندترین نعمت که عمر ،وخداهدیه داده به من
ومن باید فقط روزهاروتحمل کنم تا شاید برسم به استقلال مالی(توذهنم هست اونجاست که میتونم حرفمو به کرسی بنشونم و دیگه نذارم بی احترامی کنه)
ولی نه….میدونم این راه درستش نیست
توزندگی که درآمد داشته باشم ولی محبت نه……واقعا نمیدونم
ترس دارم فرزانه جاااان….از آوارگی بچه هام؛اره من شرک دارم
اینبار شرکم تمام ذهن و قلبمو گرفته،نمیتونم بچه هارو به امان خدا بذارم
میبینی چی نوشتم به امان خدا!!!!آخه ای زهره بنده خدا،چه امانی قشنگ تر وامن تر از خداوند
فقط خدا میدونه که تواین یکسال که روکارم تمرکز دارم 80درصد آرامش و آسودگی از سمت بچه هارو خدابهم داده
میفرستادمشون جلو در حیاط بازی کنن،هربار که میرفتن دلم قرص بود
میگفتم من سپردم به خدا_خدا گفته توپیشرفت کن،من هم دوست دارم وکمکت میکنم
من که نمیذارم تواین شرایط تو ،بچه ها اتفاقی براشون بیفته وتو درگیر بشی
وااااای توکرونا،زمستونا دریغ از دکتر رفتن
دریغ از زخم وزیلی شدن بچه ها
هیچی هیچی هیچی
ولی خدایا میبینی بنده ضعیفتو…راه هم بهش نشون میدی بازهم نمیفهمه
من که همیشه گفتم من حقیرتر ازاونیم که بتونم درکت کنم
ایمانم و به حداعلا برسونم
من فقط میگم من محتاج توام
مثل همیشه محتاجم محتاج نگاه تو،محتاج کلام تو
برمن ببار وبهم قدرت بده
از اموال گذشتم از نفس گذشتم ازبچه نمیتونم
من خیلی راه دارم
دوستان این سایت روچراغ کن برای مسیر تاریکم
دوستت دارم فرزانه جانم
چقدر دوست داشتم میبودی کنارم_نه اینکه بشینم غر بزنم و منفی بگم
نه ….فقط میخواستم بیشتروبیشتروبیشتر در مورد این اعتماد به الله که مشخصه بهش رسیدی برام میگفتی
پروردگارا هزاران بار شکرت؛فقط تویی پشت وپناهم
سلام زهره قشنگم..الهی قربون اون قلب شکسته ات بشم..
قشنگم میدونم که خیلی زیبایی و حتما خیلی خیلی جووونی…
عزیزدلم…میدونم توی چه خانواده ای بزرگ شدی ..میشناسم جنس خانواده های با باور های داغون ، که دست گل هاشونو وارد چه زندگی های اشتباهی نمیکنن…
عزیزدلمممممممم…اینقدر جسته گریخته صحبت کردی ..اونقدر تو دلت ترس و غم حس کردم که نمیدونستی از کدوم بگی…
زهره نازنینم…
میدونی ، میفهممت..
حقوق ناچیزی داری ، اما وقتی میری کلاس احساس خوبی داری ، میدونم بخاطر اون حقوق ناچیز نمیری..
عزیزدلم ببین …من فقط میدونم وقتی تو از پیله ترس اومدی بیرون و یواش یواش داری به ترس هات حمله میکنی…قرار نیست از پله اول به دهم بپری.
برای شما همین که از پیله ات اومدی بیرون.. و یک قدم در جهت چیزی که بهت حس خوبی میده برداشتی …اولین قدم و بزرگترین قدم رو برداشتی …
خب حالا میرسیم به قدم های بعدی که اسمش تکامل هست..تکامل زهره عزیزم که هزار جور دلواپسی داره ..بچه همسر خانواده و…..
عزیزدلمممممممم خدای تو خدای اونا هم هست ..میدونم بچه بحثش فرق داره..
من نمیدونم شما چی میخوای عزیزدلم
ولی با خدا حرف بزن …بنویس اصلا ..هرچی میتونی بنویس هرچی بلدی بنویس ..هرچی درد داری براش فریاد بزن
از خودت بگو …
بگو خدایا کمکم کن ..من دیگه این راه رو برنمیگردم…بگو دستمو بگیر..بگو بهت واضح نشون بده راه درست رو…
بگو خدایا واضح باهام حرف بزن بگو چیکار کنم…
بخدا جوابتو میده الله یکتا
بهش نزدیک شو ..با خدا حرف بزن….بگو خدایا زندگیمو توی دستات سپردم
چراغ راه زندگیم شووو
بگو معجزه کن واسم ..بگو خدایا من نمیدونم چطوری تو میدونی…کمکم کن…از چیزایی که میخوای بنویس..
عشقم قشنگم روی ناخواسته ها تمرکز نکن
مثلا اینکه همسرت بهت عشق نمیورزه…
عزیزم با خدا عاشقی کن…به عشق خدا پناه بیار اول خودتو قوی کن
خودتو دوست داشته باش …
به خودت عشق بورز کارایی که دوست داری انجام بدی رو انجام بده
..باور کن یواش یواش درست میشه
ببین عزیزم ..یکی اینکه همه دلواپسی هاتو به دست خدا بسپار ..ببین وقتی سپردی ..باید ایمان داشت باشی که خدا دیگه هواتو داره ..اینجا باید دیگه حالت خوب باشه ..چون میدونی خدا کنارته و دلت قرصه…بهش پناه آوردی
اگه شک کنی…همون شرکه…
دوست خوبم وقتی با ایمان قوی و اعتماد به قدرت و مهربونی و بخشندگی رب العالمین نگرانی هاتو سپردی …
حالا برو سراغ دوست داشتن خودت..هرکاری که حالتو خوب میکنه انجام بده..به خودت برس ..برا خودت لباس قشنگ بپوش ..بهترین قسمت غذاروخودت بخور…کاری که دوست داری انجام بده..صرف نظر از حقوقش..ببین اینجا صحبت از کاری هست که بهت حس خوب میده..
قانون اینه
حال خوب=اتفاقات خوب
اگر کاری که میخوای انجام بدی، حالتو وحست رو خوب میکنه..شک نکن توی انجامش…صرف نظر از حقوقش..
وقتی حالت خوب باشه .. اتفاقات بهتری رخ میده..
به جاهای بهتری هدایت میشه ..درهای رحمت بیشتری برات باز میشه..
شک نکن عزیز دلم
اصلا دنبال توجه وعشق از همسرت نباش .اصلا به کارهاش اهمیت نده..فقط دنبال راهی برای خوب کردن حال خودت باش
در مورد عزت نفس توی عقل کل مطالعه کن…تمرینات رو انجام بده
عزیزدلم …خودتو دوست داشته باش
دوستت دارم قشنگم
امیدوارم یه روز پیام های نتایج شگفت انکیزتو ببینیم..
به خدای بزرگ میسپارمت
فرزانه دوست مهربانم
متن طولانی نمیکنم
فقط اینو بگم متن دیروز تو خوندم
کلی اشک ریختم و یه ایمان قوی من وبلند کردو زنگ زدم آموزشگاه گفتم کلاس دومی رو بذارید برام
فقط میخام برم تجربه کلاس حضوری رو داشته باشم_واینکه همسرم با آموزش مجازی راضی بود
ولی من نمیخاستم مثل همه ی این سال ها که هرچی اون گفت و من انجام دادم باشه
گفتم باید برم
الان هم شد دوتا کلاس
فقط فقط امیدم به خداست ،دستم و بگیره
شک ندارم به کتاب مقدسش اگه ایمانم ایمان واقعی باشه بسیار کمکم میکنه
سپاسگزارم دوست الهی من
خدارو شکر دوستای قدیمی مو ازم گرفتی وادم های درجهت رشد و پیشرفت برای من سر راهم گذاشتی
به نام خدای آسونی ها.
سلام و درود به استاد عزیزم ، مریم جان شایسته و اعضای دوست داشتنی سایت.
چند روز پیش داشتم در مورد صبری که خدا در قرآن از اون یاد کرده فکر میکردم و بعد از کمی تفکر متوجه شدم که منظور، قانون تکامل هست . و امروز با دیدن این فایل زیبا و هدایتگر ، تفکرم عینیت یافت و تایید شد.
سالهای گذشته که با قوانین آشنا نبودم فکر میکردم صبر یعنی تحمل شرایط سخت. و چون از کودکی آموزه های مذهبی اشتباه داشتیم ، فکر میکردم پیامبران در زندگی زجر کشیدن، تحمل و صبر کردند در نهایت پاداش خوب دارند. امروز بعد از دوچرخه سواری که اومدم خونه ، دوش گرفتم ، یه قهوه درست کردم، و برای ایجاد حس بهتر عود روشن کردم و اومدم سراغ سایت که آگاهی ها و آرامش بیشتری بگیرم و با این فایل فوق العاده مواجه شدم. چه منظره شگفت انگیزی، عجب آسمونی و ابرهایی که دلبری میکنند،چه فیلم برداری قشنگی. چه حس آرامشی و لبخندی که بر لبان انسان نقش میبنده. خدایا شکرت.
موقع دوچرخه سواری با خودم تجسم میکردم که یک روز، سوارکاری رو یاد بگیرم و با اسب بتازم و لذتش رو ببرم و امروز با براونی مواجه شدم. یک نشونه برای رسیدن به خواسته ام. خدا رو شکر.
استاد طبق گفته خانواده ام ، من هم در چند ماه اول زندگیم بعد از تولد، خیلی گریه میکردم و هرچقدر من رو دکتر میبردندّ به اونها گفته میشد که دل درد داره و مادرزادی هست و راهی نداره. اونها هم پذیرفتند و همیشه این رو به من میگفتند و من هم پذیرفته بودم. به طوریکه در تمام سالهای کودکی تا یازده سالگی من خیلی از اوقات دچار دلپیچه و حالت تهوع میشدم و عذاب میکشیدم. و در بزرگسالی با مشکل یبوست و هموروئید مواجه شدم و فکر میکردم بیماری طبیعی هست و راهی برای اون وجود نداره و یک روند دائمی و بخشی از زندگی.
تا اینکه با سایت شما، مساله باورها و قوانین جهان آشنا شدم و شروع کردم به کار کردن روی ذهنم و خواستن سلامتی. اما مگه به این راحتی بود؟ حتی در خواستن سلامتی، ذهن من مقاومت شدید داشت. یعنی در خود آگاهم،
میخواستم ولی ناخوآگاهم اون رو نمیخواست . شروع کردم به درو کردن ذهن و پیدا کردن باورهای مخرب و چه چیزها که از این ذهن بیرون اومد . تا مدتی روی باورهام کار کردم و بعد شما فایل قانون سلامتی رو گذاشتید. من اون رو با جون و دل تهیه کردم. اولش این قدر هیجان زده بودم که در موردش با همه حرف میزدم در حالیکه شما بارها گفته بودید این کار رو انجام ندیم و من چوبش رو هم خوردم. بعد از اون دیگه حرفی نزدم و تمرکزم رو گذاشتم روی خودم. به لطف این محصول با تغییر برنامه غذایی خیلی بهتر شدم و البته هنوز کار داره و میدونم جسمی که به مدت 45 سال تخریب شده نیاز به زمان هست که تکاملش در مسیر سلامتی طی بشه . قانون سلامتی حتی باعث شد من در مسیر تحرک و ورزش قرار بگیرم و روز به روز اندام زیباتری بسازم.
در کل بعد از آشنایی با سایت شما ، من سبک زندگیم رو خیلی تغییر دادم و نتایج ارزنده گرفتم.
مورد بعدی : به خاطر باورهای اشتباه و ترس ها به مدت 21 سال، محیط اداری رو تحمل کردم که هیچ ربطی به روحیات من نداشت. چون باور به توانایی های خودم نداشتم، چون مشرک بودم و فکر میکردم باید فقط برای یک موسسه کار کنم و اون به من حقوق بده و وابسته به عامل بیرونی بودم، چون فکر میکردم اگر بیام بیرون دیگه کار نیست و بدبخت میشم. اما به جایی رسیدم که تصمیم گرفتم وقتی بیست سال شد بیام بیرون و تا سی سال صبر نکنم و جالب اینکه زمانی اومدم بیرون که در بهترین شرایط کاری بودم و حتی وعده تحویل آپارتمان هم از طرف محیط کار دادند اما من به لطف خداوند ، آگاهی هایی که از سایت شما گرفته بودم و متوجه قوانین شده بودم با لذت و آرامش محل کار رو ترک کردم و خدا رو شکر الان کاملا راضی و خشنود هستم و به زندگیم برکت و نعمت وارد شده و از نظر سلامتی خیلی بهترم چون محیط درد آور و پر از استرس و محدودیت رو رها کردم و چه نعمتی بالاتر از سلامتی.
و اما مورد بعدی: ده سال پیش من ازدواج کردم، ازدواجی که از روز اول با تنش بسیار شدید همراه بودم ، دو ماه گذشت و تصمیم به جدایی گرفتم اما ترس ها و تردید ها اجازه نمیداد که جدا بشم. ذهنم همش میگفت تو مقصری و باید درستش کنی در حالیکه من مقصر نبودم و متعهدانه در زندگی زناشویی عمل میکردم اما عواملی مثل باور عدم لیاقت و بی ارزش کردن خودم، ترس از جدایی، احساس گناه که مبادا با جدایی ، طرف مقابلم نابود بشه یا نکنه با جدایی اوضاع زندگیم بدتر بشه و تاوان پس بدم و خیلی باورهای اشتباه دیگه مانع میشد که جدا بشم و فکر میکردم که باید تحمل کنم و صبری که در قرآن آمده بود رو به معنای تحمل کردن و عذاب کشیدن میدونستم. اما از خدا هدایت خواستم. اون موقع هنوز با سایت شما آشنا نبودم اما به خاطر کتابهایی که خونده بودم تا حدی بلد بودم روی ذهنم کار کنم. شروع کردم به کار کردن روی ذهنم و کمک خدا رو خواستم و شرایط جوری شد که من به نقطه یقین رسیدم برای جدایی اما یکسال طول کشید و در اون یکسال فقط خدا میدونه چه بر من گذشت که بهتره اینجا حرفی از اون شرایط وحشتناک نیاد. اما به لطف خدایی که همیشه همراه من و هدایتگر من بوده ، تونستم در مدت کوتاهی و به طرز معجزه آسا جدا بشم. اینکه میگم معجزه آسا به دلیل این هست که حق طلاق با مرد بود و او به هیچ وجه راضی به جدایی نمیشد حتی گفتم مهریه رو میبخشم و باز هم قبول نکرد. اما از اون جایی که خداوند هست و برای هر چیز به ظاهر غیر ممکن، راه حلی دارد، من به راه حل هدایت شدم و نجات پیدا کردم و بعد از اون جدایی، زندگی من از همه نظر عالی و عالی تر شد. و الان که ده سال میگذره هر وقت یادم میاد خدا رو هزاران بار سپاس میگویم.
استاد عزیزم برای این سایت ارزشمند و انتقال آگاهی ها و به اشتراک گذاشتن زیبایی ها بی نهایت سپاسگزارم.
عجب پایان زیبایی داشت این فایل. باران رحمت الهی که یادآور فراوانی است با اون حس بی نظیرش.
آرزو میکنم یک روز برای زندگی به جایی شبیه پارادایس ، با همین حال و هوا هدایت بشم و حس های فوق العاده رو تجربه کنم.
برای شما و همه عزیزان بهترین ها رو خواستارم.
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر عزیزم مرجان
دختر چقدر زیبا وشفاف توصیح دادید
خیلی از کامنت خوبتون لذت بردم چقدر مفید وکارایی برای من داره
وچقدر روی باورهای درست خوب کار میکنی تبریک میگم
وآشنا شدن با قوانین هستی آرامش وپیشرفت قطعا میتونه شمارا به پله و مدارهای بالاتر شما را برساند
ودوستان خوبی مثل شما من انرژی میگیرم ومسیر رو با انگیزه ادامه میدهم
بهترینها رو براتون آرزو مندم موفق سلامت وثروتمنند باشید انشاالله
سلام و درود محمدرضا جان.
سپاسگزارم ، خدا رو شکر که اعضای سایت ، در مسیر رشد و پیشرفت هستند.
برای من رشد شخصی خیلی مهم هست و خوشحالم دوستانی مثل شما دارم. از خدا خواسته ام تا وقتی که زنده هستم در مسیر ایمان و یکتا پرستی باقی بمونم. انشاءالله که خداوند همه ما را هدایت کند و بهترین ها را تجربه و خلق کنیم.
سلام ب الله یکتا تنها قدرت وتنها فرمانروای جهانیان
سلام ب استاد عزیزم ک در حال گسترش جهانه و با اموزش های بینظیرش باعث رشد ما میشه
سلام ب مریم نازنین خوش صدا وپراز آرامش
وسلام ب تک تک دوستان عزیز هم مسیر و هم فرکانسم
استاد جان عزیز پدر من سال95
دچار تنگی نخاع شد
و دکتر بهش گفت باید وزنتو کم کنی تا عملت کنم راهی دیگه نداری
پدر قبول نکرد و برگشت خونه روستامون
بعد 7سال خیلی بهتر شد میتونست کارهای خودشو انجام بده
ولی پاهاش بی حس میشد نمیتونست زیاد سر پا وایسه ولی خودش میگفت من عملی نیستم
تا اینکه یه هفته پیش تسلیم شد ک بره دکتر دوباره البته
ی چیزایی درمورد اب درمانی شنیده بود
گفت میرم اگه خوب نشدم میرم عمل میکنم دیگه خسته شدم نمیتونم تحمل کنم
ی دکتر پیدا کرد مطبش اهواز بود
نوبت زد پیشش ولی چند روز جلوتر رفت اندیمشک ک بره شنا ببینم چطوره
خلاصه با داداشم جلسه اول ک رفته
استخر شنا کنه
ی اقایی اونجا بوده ب پدرم گفته من شرایطم از تو بدتر بوده
نمیتونستم راه برم با چهار دست وپا راه میرفتم
رفتم پیش فلان پزشک همدان بدون عمل الان اینم ک میبینی دارم شنا میکنم
خلاصه پدر و داداشم فردا صبح زود میرن همدان و اون بنده خدا
هم با کمترین ابزار ممکن چنتاا از مهره های کمر پدرم و جا مبندازه
ک پدر گفت بلافاصله بی حسی ک تو ناحیه گردن هم داشتم گاهی از بین رفته
و چنتا حرکت ورزشی داده بهشون وگفته مطلقا نباید سردی بخوری وکلی از مواد غذایی ودارو گرمی داده بهشون
بقیه کامنت جدا مینویسم
سلام زکیه جان دوست عزیز و خوش چهره
از خدا و استاد عزیز بسیار متشکرم بابت این سایت عالی
وهمچنین از شما به خاطر کامنتهای زیباتون .
دوست عزیزم میشه لطفا درباره مشکل پدرتون و درمان و پزشکش بیشتر بهم اطلاعات بدی چون مادر من هم این مشکل بی حسی در پا رو داره .
شاید با خواست خدا و اطلاعات شما
ایشون هم درمان بشه.
پیشاپیش ازتون بسیار ممنون و متشکرم.
سلام نیکا جان دوست عزیزم
مرسی از تعریفت دوست قشنگم من خداروشکر میکنم بابت حضورم درکنار شما وبقیه دوستان عزیزم
پدر من یکی از مهره هاش ب گفته ی پزشک ک قبلا رفته بود زده بود بیرون و ب نخاش فشار میاورد
پاهاش بی حس میشد
جوری رو مبل نمیتونست زیاد بشینه سریع روزمین مینشست
داداشم همراه پدر رفتن پیش این شخصی ک گفتم
الان باهاش تماس گرفتم ک گفت این شخص پزشک نیست
یعنی مدرک نداره:))
ما لرها بهش میگیم دکتر محلی
ولی پدرم ک تمرینارو انجام میده
خیلی پاهاش نرم ترشده
یکی از حرکاتش دوچرخه س
ک اصن من باور نمیشد پدر بتونه انحام بده
این نشون میده اگه تو باور کنی میشه
واگه ایمان داشته باشی
سریع ترم جواب میگیری
ان شاالله ک بتونه براتون راه گشا باشه چیزایی ک گفتم:))
سلام مجدد ب نیکای عزیز
امروز صبح ساعت 5ونیم
داشتم باقچه رو آب میدادم
یاد کامنت افتادم دیروز از اقوام میومدن عیادت پدر
فرصت نشد کاملتر جواب بدم
ی حسی بهم گفت برو فیلمو ببین وجواب کاملتری بهش بده
منم اومدم فیلمو نگاه کردم متوجه شدم اینقد حضور ذهن ندارم همه شو خودم بیام بنویسم
ذهنم محدوده تو دلم گفتم الان چیکار کنم
حسم گفت کامل توضبحات و بنویس روبرگه و براش تایپ کن
خلاصه نوشتم الان مبخوام تایپ کنم
عین کلمه ب کلمه ی حرفاش رو:
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده یوسف مولایی میخوام درمورد دیسک صحبت کنم
بعضی ها مقطعی تو کمر موقع ایستادن درد میکشن
بعضی ها درقسمت باسن دارای درد هستند
بعضی ها بین باسن وزانو یعنی قسمت ران درد دارن
بعضی ها قسمت ماهیچه پشت پا درد دارن
بعضی ها این درد پیشرفت کرده زیرپا احساس بی حسی دارن
حتی انگشت بزرگ پا بی حس شده وقدرت دفاعی خودش و از دست داده
وبعضی ها قسمت زیرین پا و روی پا بی حس شده ویکی از انگشتان کوچیک پا بی حس می باشد
وبعضی ها در قسمت سطون فقرات قسمت بالایی گردن احساس درد میکنن بنام آرتروز اسمشو تو جامعه فعلا گذاشتن ارتروز
من راهکاری ک خدمت شما میخوام ارائه بدم ان شاالله مورد فایده قرار بگیره
وبنده تو جامعه روزانه استفاده کردم
روزانه 6،7نفر مراجعه میکنن ومشکلشون برطرف شده
خود بنده از اونهایی بودم ک شدیدترین دیسک رو داشتم کمرم خم شده بود
خوابیده غذا میخوردم
نمیتونستم راه برم
14تا دکتر جواب منفی بهم داده بودن
ناامیدم کرده بودن باااید عمل جراحی بسه
جراحی نکنی فلج میشی
بالاخره ناامید برگشتیم خونه روزی ب تلویزیون نگاه میکردبم
اخبار عملی فرهنگی ب ابن شکل گفت :
گفت کلیه دیسک ها با مقداری نرمش برطرف میشون اخیرا دانشمندان تشخیص دادن
این جمله ب من امیدواری داد
اون دانستنی های قبلی واطلاعات قبلی ک خودم داشتم +دکترها ی سری نرمش ها ب بنده ارائه داده بودن+تجربه افراد= اونها روجمع کردم ی جا مضرها روگذاشتم کنار
روی مفید هاشون کارکردم
یه مجموعه نرمشی درست کردم ک ب هرکس ارایه میدم موفق میسه
یعنی درمورد درد دیسک اسوده میشن
حالا علایم کسانی ک ب دیسک ضعیف وخفیف گرفتارن
یا ب نوعی ب کمر درد دچار میشن اونها رو خدمتتون میخوام بگم جهت اطلاع:
اونها ب دیسک کمر گرفتارن
قدرت تمرکز فکری نمیتونن داشته باشن
ب عنوان مثال نمیتونن برنامه ریزی دقیق داشته باشن
نمیتونن ب خوبی حساب کتاب دقیق تنظیم کنن
دچار فراموشی لحظه ای میشن خیلی از مواقع دچار سوویچ ک ب اصطلاح روی طاقچه گذاشتن میگردن
دنبال موبایلشون میگردن
دنبال جورابشون میگردن
این ب ستون فقرات برمیگرده نگران این قضیه نباشید ب راحتی برطرف میشه
از نظر رفع مزاج عذر میخوام
دفع ادرار ومدفوع مشکل دارن وتعداد دفعات ادرار ب دلیل سردی بدن زیاده
حالت یبوست سختی مدفوع پیدا میکنن
ب راحتی نمیتونن بشینند
و دفع ادرار و مدفوع وقاز یا قاس داشته باشن
فرم نشستن شان نرمال نبوده واز اختیار آنان خارج است
مورد بعدی در صورت بالا بودن دیسک شدید دارا هستند
درقسمت کشاله ی ران وقسمت زیرشکم بعضی مواقع احساس درد دارن
ادامه و مینویسم ان شاالله
سلام دوست زیبا و گلم
من واقعا بابت اینکه اینهمه وقت گذاشتی و برام نوشتی ممنون و متشکرم از خداوند مهربان بهترین ها رو برات آرزو میکنم.
امیدوارم همیشه سالم و شاد و موفق باشی .
باز هم از خداوند بابت استاد عزیز و دوستان و این سایت الهی سپاسگزارم.
سلام ودرودبیکران به استاد عباس منش عزیزو مریم جان .سلام بر دوستان با ارزشم
به به چه آسمون آبی قشنگی چه ابرهای پنبه ای زیبایی به هرطرف که نگاه میکنم جز زیبایی نمیبینم ماشالا به استاد خوش اندام وخوش لباس وخوش سلیقه مون خداروشکرکه اینهمه لیاقت رو برای خودتون ساختید و به من یادآور شد که میشود ثروتمند باشی و خوب زندگی کنی و ساده وبی آلایش لذت ببری از زیباییهای پروردگار .میشود سلامت بود و باعشق رابطه ای صمیمی رو داشته باشی ولذت ببری بدون هیچ بند وزنجیری خدایاشکرت واسه داشتن این زوج برتر که انصافا شایسته ی چنین جایگاهی هستین
به به پرادایس زیبا طبیعت بهشتی مون که من حس میکنم فقط شما اونجا زندگی نمیکنید تک تک ماهم به اونجا تعلق خاطر داریم و هربارکه این مناظر خارق العاده رومیبینیم لذت میبریم ممنونم ازمریم جان که این تصاویر بی نظیروبرامون تهیه میکنه سپاسگزارم .
استادجان تاشماگفتی پیاده روی حال کردم من دوساله هر روز یکساعت پیاده روی رو انجام میدم و واقعا با ادامه دادن به نتایج خوبی رسیدم پیاده روی شماتو طبیعت بی نظیر وبهشت به منم شور و حال زندگی رو داد که نقاشیهای خدارو بهمون نشون میدین .
استادجان صحبتهای امروزشما به من جسارت داد تا بیادبیارم چه کردم باخودم وافسوس میخورم که سی سال گذشته که من اوج جوانی بودم این آگاهی رونداشتم و کاملا ناشنوا و نابینابودم زمانی رو یادم میادکه از روی احساس تصمیم به ازدواج گرفتم صرفا فقط بدلیل اینکه ماعاشقیم الان میفهمم که که عشقی درکارنبوده عشق مقدسترین تجربه ی دنیاست من فکرمیکردم باید همه چیزو تحمل کنم چون به من گفته بودن باچادرسفید رفتی خونه بخت با کفن برگرد باید بسوزی وبسازی چه روزهایی رو گذروندم چه تحقیرها حرفها و حتی آسیبهای جسمی که من موندم وتحمل کردم چون میترسیدم چون موجود ضعیفی شده بودم که هیچ راه چاره ای ندارم چون فکرمیکردم اگه به خانوادم بگم حتما میگن خودت خواستی بایدتحمل کنی وهمین ترسهای من به طرف مقابلم قدرت بیشتری میداد برای نابودی من حالا میفهمم که من بهای سنگینی دادم واسه تحمل کردنهای بی جهت تازه به جای اینکه تمومش کنم این فاجعه رو و بدنبال راهکارباشم سالهای سال بخاطر بچه ها بازم تحمل کردم که چی ؟که مثلا من مادرخوبی هستم که مثلا مهر طلاق بچه ام نداشته باشه که مثلا من چکارکنم وای خدایا من چه کردم باخودم استادجان ازت ممنونم که به من یاد دادی که ازهرجایی میشه دوباره شروع کردمیدونم همیشه دلتون میخواد با نتایج باهاتون حرف بزنیم من شاید هنوز نتایج مالی خوبی نگرفتم که اونم حالا میدونم که دلیلش خودم هستم و لی راضیم از آرامشی که بدست آوردم واقعا باهیچ چیزی نمیخوام عوضش کنم چقدر ممنون شماهستم که این امکانو برامون فراهم کردین تابتونیم آزاد باشیم و به انسان بودنمون افتخارکنیم چقدرقشنگ بیان کردین اگه یه چیزی ناجالبه یعنی یه ایرادی هست بایدراهشوپیداکرد وخودبخود درست نمیشه و من اینو لمس کردم ومیخوام که تغییرکنم .ممنونم که وقت گذاشتین و کامنت منو خوندین .دوستتون دارم وخداروشکرمیکنم که شمابهترینهارو دارم لطف خداوند شامل حالم شده .
استاد دلم نیومد زیبایی براونی و مرمری ندید بگیرم خدایاشکرت واسه این موجودات زیبا .
سلام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته گل
ودوستان گرامی
*چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
وقتی به این سوال فکر کردم دیدم خیلی جاها زندگیم این الگو تکرار شده…
مثل:
نوجوانی
ازدواج
بچه داری
به جای تغییر شرایط تحمل کردم چون کارایی که میکردم مواردی بود از خانواده و دوست و آشنا دیده بودم و شنیده بودم و فکر میکردم همینه برای همه اینجوریه
زندگی همینه و تغییری نداره
*چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
دیده ها و شنیده هام از خانواده دوست و آشنا و باور به اینکه نمیشه شرایط تغییر داد من کی باشم شرایط عوض کنم تا بوده همین بوده تا هست همین هست زندگی یه رنج مطلقه و ما قربانی هستیم
*چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
باور به اینکه من خالق شرایطم هستم.
فارغ از دنیای بیرون حس و حال درونی من مهمه من میتونم با رعایت قانون و توجه به نعمات زندگیم کلی نعمت بیشتر وارد زندگیم کنم مهم منم مهم نگاه منه مهم دنیای درون منه
اگر من بتونم این باور رو ریشه ای حل کنم در درونم زندگی من بهشت میشود.
*وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
مثلا راجب بارداری فرزند اولم من هر دو هفته یکبار چکاب میرفتم و کلی دکتر و سنو و آزمایش خیلی برام سخت بود کلی قرص ویتامین بخور و میدیدم همه دوستان و آشنایان هم همین کار رو میکنن منم پذیرفته بود این راهها درسته همینه
بارداری سخته مراقبت ویژه میخواد.
نباید تحرک داشته باشی دائم باید بخوری و بخوابی و از کارهای روزانه نباید انجام بدی باید استراحت کنی و یه زجر مطلقه
ولی یه روز که پای خاطرات مادر بزرگم نشستم دیدم ای دل غافل 9ماه زجر کشیدم من در صورتی همه چی طبیعی خودشرخ میداد اصلا نمیبایست من این همه تقلا کنم
وقتی به مادر بزرگم فکر میکردم و خاطراتش که توی خونه بدون حتی دکتر بالای سرش باشه زایمان میکرد البته طی 9ماه بارداری هم نه دکتر رفته بود و نه این همه سنو و آزمایش و هیچن مراقبت ویژه ای هم نکرده بود زندگی روزانه اش انجام میداد و خیلی آسون طبیعی و بعد موقع زایمان هم طبیعی توی خونه بدون هیچ مشکلی زایمان میکرد خیلی هم سالم و سرحال بود.
این الگو این دیده و شنیده منطق ذهن منم پر کرد که بابا چکار کردی با خودت از این راحتتر هم میشه آسون بگیر به خودت.
برای فرزند دومم اصلا این همه دکتر نرفتم 9ماه بارداری راحتتری رو سپری کردم و زایمان بهتر
* به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
و مسله من به این شکل حل شد با دیدن و شنیدن از افرادی که میشه و حل کردن مسائل آسونه فقط باید بهش فکر کرد و الگو دید و باور کرد من با باور کردن تجربه مادر بزرگم از زندگیش
بارداری دومم 9ماه صبر کردم با لذت و کارها هم برایم آسانتر و لذتبخش تر پیش رفت درصورتی من 9ماه بارداری دختر اولم زجر کشیدم و تحمل کردم و استرس دیدم و بسیار سخت و رنج آور شد این 9ماه و این نتیجه تحمل کردن بخاطر اینکه پذیرفته بودم همینه و غیر از این نیست.
و این فایل و خاطره خیلی زنگها و در وجودم به صدا درآورده
که میشه درستش کرد چرا اینجا و اینجا داری تحمل میکنی
چرا تغییرش نمیدی
با تکرار الگوهای خوب
و با تکرار باورهای خوب
و با منطقی کردن ذهنت
چرا جلوی این همه تحمل رو نمیگیری با برداشتن ترمزهات
آیاکافی نیست تا همین الان
آیا میخوای به تحمل کردن ادامه بدی
و زمانی رو که خدا بهت داده رو با تحمل خراب کنی و با این کارت هم در این دنیا در جهنم زندگی میکنی و هم در سرای آخرت در جهنم جاویدانی
حالا خودت انتخاب کن چکار میخوای بکنی فرشته!؟؟؟؟!!!
باصبر و امید و عمل کردن درستش کن ادامه بده تو میتونی از پیشش بربیایی….
از خدا کمک بگیر
روی نیرویی دانا و توانا و بینا حساب کن که هر لحظه داره تورو هدایت میکنه
ندای امیدبخش خدارو بشنو که در هر لحظه میگه فرشته مگه تو خالق شرایط نیستی هر جور دوست داری خلقش کن.
ممنونم از استاد عزیزم بات این همه آموزه عالی خیلی تحسینتون میکنم.