میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 24

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا علیپور گفته:
    مدت عضویت: 960 روز

    به نام خدای بخشنده ی بخشایشگر

    سلام بر استاد توحیدی من و بانو شایسته ی عزیز

    وچقد خداوند زیبا هدایت میکند به سمت خواسته هامون

    دقیقا یک روز قبل از اومدن این فایل جدید دنبال مفهوم صبر و تحمل بودم چندتا از فایل ها رو بررسی کردم ولی نتونستم مفهوم رو کامل درک کنم وقتی صبح دیروز واردسایت شدم وفایل جدید رو باز کردم دیدم استاد دقیقا درمورد چیزی که میخوام صحبت میکنه چقد زیباست وقتی میگن شاگردکه آماده باشه استاد ازراه میرسه

    اینطور زیباست قانون بدون تغییر خداوند

    استاد عزیزم بسیار سپاسگذارم از بابت این سری فایل های ارزشمندی که برامون میزارین میلیون ها ومیلیاردها میرزد و شما به رایگان دراختیار ما قرار میدید .

    استاد خوشتیپم چه اندام زیبایی بینهایت بار تحسینتون میکنم این حجم از تعهد و پایداریتون در راستای رسیدن به اهدافتون

    امروز با خودم عهدی بستم و خواستم درموردش بنویسم باشدبرای سالها بعد اثری برای خودم

    امروز که من بعد از حدود چند ماه ورودم به سایت میگذره باید بگم که چقد تغییر کردم وباید زندگیمو به قبل و بعد این چند ماه تقسیم کنم

    استادم از الگوهای تکرار شونده ی زندگیم بگم که با آموزشهای شما تونستم پیداشون کنم و حالا میفهمم که چقد الگوی تکرارشونده داشتم ولی فکر میکردم خب طبیعیه همینه که هست و به دنبال راه حل نبودم

    الگویی که هر چند وقت یکبار درحال تکرار شدنه و من حالا مچش رو گرفتم وقتی بهم گفتی که آره یکسری از الگوها هستند که نمیتونی کاری بکنی و باید پلن خودتو براشون بچینی و من دوباره فهمیدم بله این دقیقا همون الگویی که شما میگی هست و من دارم هی از کنارش میگذرم و باز دوباره تکرار میشه

    استادم امروز بعد از تکرار مجدد این الگو که بین من وهمسرم اتفاق میو فته در هرزمان که برای خرید و معامله یی که میخوایم انجام بدیم همسرم به شدت مقاومت در خرید ملک یا ماشین و .‌.. داره که این مساله در زمان خرید صورت میگیره و ما دچار مشکل میشیم و تا موقع خرید کلی تشنج داریم و من هم کلی اعصابم بهم میریزه که چرا همسر من اینقد توی خرید کردن و معامله دچار ترس میشه و همش در حال مقابله بودم که من میجنگیدم

    بله ولی امروز به خودم متعهد شدم که این قضیه رو تمومش کنم و پلن خودم رو بریزم

    امروز تصمیم گرفتم و قبول کردم که ایشون همین شخصیت رو دارن و تغییر نمیکنن و من باقبول این موضوع باید فکر برنامه ی دیگه یی باشم و هرزمان که خواستم معامله یی انجام بدم در زمانی باشه که خودم شرایط مالیشو دارم و قرار بر شراکت با ایشون نباشه و خودم تمام کارهامو انحام بدم و به ایشون هم کاری نداشته باشم چون من مسئولیت زندگی خودم رو بر عهده دارم وتمام

    استادم از تحمل وصبر گفتی وچقد زیبا بیانش کردی

    کجای زندگیم تحمل کردم و کجا صبر

    وقتی تنش های زندگیمو نگاه میکنم از رابطه یی که با همسرم داشتم و باورهایی که خانواده ها به ما داده بودند که صبر کن درست میشه بالاخره اخلاقش بهتر میشه بالاخره تغییر میکنه و کلی ترس ها از نگاه اطرافیان و اینکه من دارم صبر میکنم که شرایطم با تغییر شخصیت وخلق وخوی همسرم بهتر بشه در حالی که من داشتم تحمل میکردم با سختی فارغ ازاینکه من قادر به تغییر هیچ کس جز خودم نیستم

    بله من 18 سال از زندگی مشترکی که داشتم رو تحمل کردم به امید روزی که اون شخص تغییر کنه و ما باید تواین مسیر با هم باشیم به خاطر نداشتن توکل و ترس ها صبر کنم بچه م بزرگ بشه صبر کنم سنش بره بالاتر و تغییر کنه و حالا فهمیدم که چقد این بار رو به دوش کشیدم و حالا توان ادامه دادن رو ندارم

    استاد عزیزم از زمان آشنایی با شما درهایی به زندگی من بازشده که بینهایت بار تغییر کردم و دیگه تحمل نمیکنم برای ادامه ی زندگیم هیچ بی احترامی هیچ سختی رو تحمل نمیکنم و ترس هام رو گذاشتم کنار و حالا میبینم چقد همه چی بهتر شده شرایط همسرم رو پذیرفتم و به دنبال تغییر خودم هستم و ترس از نبودنش ندارم و از خداوند خواستم که من رو هدایت کنه تا تصمیم بگیرم و هر جا که لازم باشه جدا بشم و زندگی خودم رو ادامه بدم تحمل نمیکنم

    واما صبر و چقد لذتبخشه صبر و من برای رسیدن به درآمدم صبر کردم دانه ایی رو کاشتم ودرحال آبیاری اون هستم کاری رو طی یکسال هست که در شهر ی بزرگ شروع کردم ازصفر و حالا دارم نتایج این صبر رو میبینم کارم در حال پیشرفت هست درآمدم رو نزدیک به 3 برابر دارم میرسونم و مشتریانی که حالا هرروز به سمتم میان .من با لذت هرچه تمام تر دارم به جوانه دارم میرسم و میخوام شکوفا ش کنم ومیدونم که هرروز بهتر وبهتر میشم و به درآمدی که میخوام میرسم

    من از کارم لذت میبرم و صبر میکنم و توکل و ادامه میدم

    خداروشکر میکنم که دارین به ما مسیرهای لذت بخش زندگی رو نشون میدین

    وخدارو شکر میکنم که من هم دراین مسیر هستم ودارم رشد میکنم وشکوفا میشم

    خدایا عاشقتممم که منو هم مسیر این انسان های شریف کردی وتازه دارم زندکی رو درک میکنم

    عاشقتووونم

    درپناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    مینا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 1159 روز

    سلام بر استاد عزیز و مریم نازنین

    چه لذتی داره برای من کامنت گذاشتن روی هر فایلی که میبینم.این داستان تکامل ذهن و روح و روان منو زیر و رو کرده.

    روی عملکرد من هم تاثیر عالی ای گذاشته.دیگه برای هیچ چیز عجله نمیکنم، اجازه میدم اتفاقات بیفته.

    من به شدت انسان کمال گرایی بودم و همین باعث میشد صبرم خیلی کم باشه، اما خوشبختانه تحمل زیادی هم نداشتم.اما راه درست برخورد با مسائل رو هم نمیدونستم.خیلی نا آگاهانه و از روی تجربه های کوچک گذشته ام کم کم بعضی از مشکلات زندگیم رو برطرف کردم…

    خدا رو شکر میکنم که همین روندی که داشتم و برخورد مناسب اما ناآگاهانه راجب مسائل مختلف زندگیم باعث شد در مداری قرار بگیرم که با استاد عباسمنش آشنا بشم.

    حالا دیگه آگاهانه درباره ی هر موضوعی رفتار میکنم و این باعث شده روند رشد همه چیز توی زندگیم بهتر و بهتر بشه و آگاهانه تکامل رو در بخش های مختلف زندگیم اعمال میکنم.

    من توی زندگیم چیزهای زیادی رو تحمل نکردم و صبر کردم تا تغییر بوجود بیاد و قدم برداشتم.

    دوست دارم تیتر وار بنویسمشون چون در طول 10 سال گذشته ی زندگیم هرباری که به مشکلی برخوردم موفقیتهامو لیست کردم و به خودم یادآور شدم که تو میتونی.. چون قبلا هم تونستی این کارها رو انجام بدی.

    1. یکی از مهمترین تغییرات من توی زندگیم تغییر شخصیتم از یک آدم افسرده و زیر سلطه ی خانواده از هر نظر به یک دختر قوی و مستقل از هر نظر بوده.

    زمانی بود که من 10 تا پدر و مادر داشتم.یعنی به عنوان فرزند آخر یک خانواده ی پرجمعیت به جز پدر و مادرم خواهر و برادرهام هم برام تصمیم میگرفتن و من نمیتونستم کوچکترین حق انسانی ای رو به عنوان یک انسان مستقل داشته باشم.و این باعث شده بود هر تصمیمی هزاران بار تغییر کنه و تاثیر پذیری من از اطرافیانم خیلی زیاد بود.زندگی واقعا برام تلخ شده بود.

    یک روز به خودم گفتم واقعا بسه این روند زشتی که هر کسی به خودش اجازه میده برای من تصمیم بگیره.

    و شروع کردم به تصمیم گرفتن.اشتباه یا درست تصمیم میگرفتم و اجرا میکردم.وقتی تصمیم میگرفتم تا مرحله ی اجرا به هیچ کس خبر نمیدادم.اون تصمیم رو اجرا میکردم و بعد به خانواده میگفتم و اونها مجبور بودن باهاش کنار بیان.هرچند این موضوع جنجال هایی همراه داشت اما من درمقابل مخالفتهاشون تنها کاری که میکردم ی لبخند شیرینی بود از موفقیت خودم که تونسته بودم برای خودم تصمیم بگیرم و اجرا کنم. و این درحالیه که من در یک خانواده ی مذهبی و بسیار سختگیر بزرگ شدم.

    2.تغییرات شخصیتم زیاد بود. بزرگترین موفقیتهامو در تغییراتی میدونم که یک عمر در وجودم ریشه کرده بود و باعث شده بود یک شخصیت ضعیف از من بوجود بیاد.

    دومین تغییر این بود که آدمها به من بی احترامی میکردن.چون همه ی اینها از خانواده شروع شده بود. و من یاد گرفته بودم اجازه بدم دیگران به من بی احترامی کنن و من احساس دلشکستگی کنم و در تنهایی خودم گریه کنم.(همون احساس قربانی بودن)

    زمانی بیشتر از هر وقت این روند اشتباه رو درک کردم که وارد رابطه ی عاطفی شدم.فهمیدم بیشتر از اون چیزی که خانواده و مردم دیگه به من بی احترامی کنن توی رابطه ی عاطفی دارم به شدت بی احترامی میبینم و من این موضوع رو سالهای سال تحمل کرده بودم.

    و دوباره انقلابی درون من اتفاق افتاد. من شروع کردم به خودم احترام گذاشتم و هر بی احترامی ای رو سرسختانه سرکوب کردم. یک بار دیگه به خودم گفته بودم تحمل کردن دیگه بسه.

    3.من به شدت دچار وابستگی بودم.اول به مادرم بعد به خانواده م و بعد به هر آدمی که بهم نزدیک میشد یا کوچکترین کاری برام انجام میداد.و من از این موضوع به شدت رنج میبردم و تحمل میکردم. و باز هم به خودم گفتم واقعا بسه. هر روز کارم گریه کردن شده بود چون وابستگی به جایی رسیده بود که میترسیدم مادرم رو از دست بدم.شبها مینشستم بالای سرش و گریه میکردم.چون تفاوت سنی من با مادرم اونقدر زیاده که هر کسی میدید فکر میکرد مادر بزرگمه.

    ی روز با خودم گفتم حتی اگه مادرم به رحمت خدا بره من باید از الان این رو بعنوان یک واقعیت بپذیرم و باهاش حالم خوب باشه.چون پدر و مادر واسطه ای بودن که تو به این دنیا پا بگذاری.یک بار به دنیا اومدی و از این فرصتی که خدا بهت داده بجای گریه کردن لذت ببر. و تمام وابستگیهام بعد از اون دونه به دونه(و البته با صبر و گذروندن تکاملم)برطرف شد.

    4.یکی دیگه از واقعیت های تلخ زندگیم که تحملش میکردم و جزو پنهان ترین زجرهای زندگیم بود اینکه از نزدیکترین کسان زندگیم تا دورترین ها از من سواستفاده میکردن. چون فرزند کوچک خانواده بودم همه بهم زور میگفتن و همه ی کارهاشون رو انجام میدادم. یک روز فهمیدم به اسم دوست داتن و دلسوزی و محبت خیلی داره سرم کلاه میره.متوجه شدم که در تمام سالهای زندگیم زجر بی نهایتی رو تحمل کرده بودم.چون مثلا خواهرم وانمود میکرد مریضه و من مجبور بودم همه ی کارهاشو انجام بدم.

    یکروز به خودم این قول رو دادم و گفتم این کار تو یعنی دلسوزی و این دلسوزی تو تا ابد باعث میشه ازت سو استفاده بشه.و به خودم قول دادم حتی اگر بدترین حال رو داشته باشه خودش باید کارهاشو انجام بده.

    برای تمام این تغییراتم دعواهای زیادی کردم، ولی همون داستان افسردگیه که یک مرحله و یک مدار بالاترش خشمه.من از مرحله ی افسردگی به مرحله ی خشم رسیده بودم و این خشم من در تک تک اشتباهاتم و تک تک زجرهایی که تحمل میکردم داشت کار خودش رو میکرد.

    5.من در خانواده ای بزرگ شده بودم که هر روز صبح با دعواهای پدر و مادرم از خواب بیدار میشدم.تحمل این زجر بزرگ در کنار چیزهای دیگه من رو به افسردگی برده بود. اما با حل کردن مشکلات قبلی کم کم فهمیده بودم من خیلی چیزها رو میتونم تغییر بدم.حتی مجبور نیستم خانواده ای رو که توش بدنیا اومدم و بزرگ شدم فکر کنم محکومم تا توی این خانواده با این همه رنج و درگیری بمیرم. پس با وجود اینکه دختر مجرد بودم و جدا شدن از خانواده یک چیز غیر ممکنی بود خصوصا در فرهنگ ایرانی اما باز یک تصمیم بزرگی گرفتم و چون میدونستم خانواده م مخالفت میکنن وسایلمو بی خبر جمع کردم از خونه رفتم و در یک خوابگاه دخترانه آزاد ساکن شدم.بعد به خانواده خبر دادم که من دیگه توی خونه شما زندگی نخواهم کرد.و این بزرگترین و سختترین تصمیم زندگیم بود. و در کمال ناباوری اونها بجز پذیرفتن کار دیگه ای نتونستن انجام بدن.الان 3 سال هست که توی خوابگاه زندگی میکنم.

    و خوشحالم.چون این کارم باعث شد در مداری قرار بگیرم که با استاد عباسمنش آشنا بشم.از طریق یک دوست توی خوابگاه.

    من بخاطر تغییرات گذشته م با آموزش های استاد کمترین مقاومتی توی ذهنم نداشتم.فقط میدونستم که باید کلی باور رو توی خودم تغییر بدم تا نتیجه بگیرم.

    اما حالا بعد از تمام تغییرات زندگیم بعد از آشنایی با استاد تغییراتم با سرعت بالاتری پیش رفت.چون حالا دیگه مطمئن بودم و الگو داشتم. حالا همه چیز توی زندگیم عالیه. روابطم با خانواده م که البته با تغییراتم باعث شدم الگوی اونها بشم و واقعا تغییرات بزرگی توی خانواده م بوجود آوردم. رابطه ی عاطفی خوب که البته بعد از آشنایی با استاد عباسمنش و استفاده از محصولات مختلف تونستم درباره ی رابطه ی عاطفی به ثبات برسم. درباره ی آرامشم که و سلامتیم که من بخاطر استرس های فراوان دچار تپش قلبهای شدیدی بودم که کوچکترین استرسی من رو تا حد بیهوشی میبرد.حتی خوردن قهوه باعث میشد تپش قلب خیلی شدیدی بگیرم برای همین هیچ وقت نمیتونستم از زندگیم لذت ببرم. اما بعد از آشنایی با استاد خیلی چیزها بدست آوردم و مهمترینش آرامشه..

    7.حالا همه چیز خوبه اما میخام یک مورد رو اضافه کنم که بعد از آشنایی با استاد متوجه شدم که دارم تحملش میکنم، و البته هنوز هم بخاطر باورهای ریشه دار نادرست دارم تحملش میکنم و اون هم بی پولیه.

    و این شرایط بهم خیلی فشار میاره و واقعا رنج میکشم. اما هر روز با خودم تکرار میکنم که ببین! تو توی مسیری… نا امید نشو… تغییرات زیادی توی باورهای ثروتت ایجاد شده و بخاطر همین هم همه ی کارهایی رو که دوست نداشتی انجامشون بدی رها کردی و در اوج تنهایی گفتی خدا هست اون کمکم میکنه، و شروع کردی رفتی سراغ کاری که بهش همیشه علاقه داشتی.اونم در سن 30 سالگی.هیچ وقت نمیتونستی اینکارو انجام بدی جز اینکه ایمان داشته باشی و باور کنی میشود. هر روز به خودم میگم باید تکاملت رو طی کنی.تو فقط 9 ماهه که شروع کردی.تو فقط شاید 1 سال و نیم یا تقریبا دو ساله که با استاد آشنا شدی. تو به تضاد بی پولی خوردی و درخواست کردی و خدا تو رو هدایت کرد به سایت استاد عباسمنش. پس صبور باش،ناامید نشو و ادامه بده. با خستگی، با بی حوصلگی، حتی گاهی با نا امیدی، اما میدونی که در اعماق وجودت ی چیزی بهت میگه تو هنوزم امید داری و قطعا مثل همه ی دستاوردهای زندگیت به نتیجه میرسی.

    آرزوم اینه انقدر شرایط مالیم عالی بشه که یک ویدئو بسازم و از همه ی نتایجم با استاد عزیزم صحبت کنم و استاد بخاطر داشتن شاگردایی مثل من افتخار کنه. و من بخاطر اینکه ارزش و جایگاه استادی استادم رو قدر دونستم و استفاده کردم این خوشحالی رو با شما استاد عزیزم به اشتراک بگذارم.

    الهی آمین…

    عاشقتونم استاد جان…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    سیدتقی حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1286 روز

    سلام،راجع به فایل میزان تحمل میخواستم صحبت کنم،من 9سال هستش که مشغول شغلی هستم(رئیس قطار) و روز به روز شرایط کاری من بد و بدتر میشه و میدونم تنها دلیل این همه اتفاق و خورد شدن شخصیت و تنزل جایگاه خودم هستم و دلیل ادامه دادن(همچنان دارم ادامه میدم) ترس از مشکلات مالی و اجاره خونه و … هستش.مسیرهای اشتباه رو انتخاب میکردم برای بهتر شدن شرایطم و همیشه شرایط بد و بدتر شد.تا 3 ماه پیش که تصمیم به کاری گرفتم که تغییرات تو خودم ایجاد کنم،باید بگم که تمام مسائل کاری من زندگی خانوادگیم رو هم تحت تأثیر قرار داده و روز به روز با همسرم مشکلاتم بیشتر میشد.تصمیم به یادگرفتن حرفه ی دیگه ای گرفتم با جدیت و پشت کار ولی هنوز ترس از نتونستن تو وجودم هست،با اینکه به خودم و توانایی هام ایمان دارم،20 سال پیش با بدترین شرایط مالی و روزانه چندین ساعت ورزش و رژیم سنگین تونستم تو پرورش اندام قهرمان کشور بشم،از هر لحاظ توانایی دارم چه شرایط فنی و چه روابط عمومی و فن بیان و … ولی خودم رو بازیچه ی چندتا مدیر کردم و خودمو کوچیک کردم و گردنم پیششون کج شده و چندین و چند ماه معلق شدن و تبعید رو تحمل کردم به امید بهتر شدن شرایط و غافل از اینکه شرایط زمانی میتونه تغییر کنه و بهتر بشه که من رویه کاریم و رفتاریم تغییر کنه و من همون رویه رو بعداز چند ماه تکرار و تکرار میکردم و برای برگردندون شغلی که 15 میلیون حقوقش هستش و 20 شبانه روز باید دوری از خانواده رو تحمل کنم.با اینکه همسرم سرتاپا کنار من هستش و با جدیت گفته این شغل رو رها کن ولی هنور ترس از آینده دارم و دارم روز به روز این ترس هارو پشت سر میذارم و تونستم به مدیرمون بگم اگه قرار به کار کردن به صورت اداری باشه من نمیتونم ادامه بدم و نبودنم تو شرکت به نفع من هستش تا اینکه بخوام برای 10 میلیون حقوق تو سن 40 سالگی کل ماهو درگیر کار اداری بشم که میدونم هیچ آینده ای رو نمی تونم برای خودم متصور بشم،میخوام ترس هام رو کنار بذارم در کنار تغییر دادن خودم،چون من زیاد حرف میزنم و این حرف زدن ها باعث اکثر گرفتاری های من بوده،من باید وجودم رو تغییر بدم،کلامم رو تغییر بدم و…برای هدفی که برای خودم در نظر گرفتم و دارم روی خودم سرمایه گزاری میکنم تا با توکل به خدا به اهدافم برسم،و دیگه نمیخواد ترس از اجاره خونه و مشکلات مالی داشته باشم.خیلی مواقع مشکلات باعث شده من ایمانم رو از دست بدم ولی وقتی به دخترم نگاه می کنم که تو اوج ناامیدی خدا دخترمون رو بهمون هدیه داد به خودم میگم برای خدا هیچ چیزی غیر ممکن نیست وقتی خودمون بخوایم،من الان خواستم و با جدیت دارم راهم رو پیش میبرم،ترس از نگرانی های پدر و مادر پا به سن گزاشتم و حرف و حدیث های اطرافیان ندارم،مسیری رو که در پیش گرفتم و دست های خدا منو به این راه هدایت کردن و حضور خواهر همسرم برای قبول این آموزش ها بدون دریافت ریالی هزینه آموزش در حالی که چند صد میلیون تومن باید هزینه این آموزش ها می کردم(دندان سازی) منو مطمئن کرده که دیگه نترسم و دیگه شرایط تحقیر شدن رو تحمل نکنم و زمانی که ترس هام رو کنار گذاشتم و با جدیت گفتم نمیتونم،برخورد و تصمیم مدیر هم به نسبت تغییر کرد،من تنها خودم هستم که انتخاب می کنم که بمونم و تحمل کنم و شرایط بد زندگیم یا تغییر کنم و ترس هام رو منار بذارم و با جدیت هدفم رو دنبال کنم و روزهای خوبی رو پیش روم ببینم.خدارو شکر که چندین سال هست که صدای شما تو محیط منزل و محافلی که حضور دارم در حال پخش شدن هستش،و اینکه من کسی بودم که روی شما و حرف های شما خیلی موضع داشتم و روز به روز با شما دارم همراه تر میشم،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    زهره شریعتی گفته:
    مدت عضویت: 1690 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به بهترین استاد دنیا و همچنین مریم عزیزم که تلاشش برای رشد سایت ستودنیه

    و سلام به همه ی دوستای خوبم

    می‌خوام توی این فایل از داستان پسرم بگم

    پسر من از وقتی بدنیا اومد آبریزش بینی شدید و خروپف وحشتناک توی خواب داشت و من و همسرم مدام درگیر این مسئله بودیم و از این دکتر به این دکتر می‌رفتیم و نتیجه ی مورد نظر و نمیگرفتیم و اگه هم نتیجه ای بود به صورت کاملا موقتی و دوباره همون علائم برمیگشت

    دکترای زیادی برای این مسئله رفتیم و هرکسی یه چیزی می‌گفت و یه نظری داشت کلی هزینه کردیم کلی این درو اون در زدیم تا بالاخره متوجه شدیم مشکل لوزه داره و دوباره مسیر دکتر رفتن و ادامه دادیم و یک دکتر می‌گفت باید عمل شه یکی می‌گفت نباید عمل شه یکی می‌گفت اگه عمل شه خوب میشه و یکی دیگه می‌گفت عمل تاثیری چندانی ندارد و باید سن بهبودش برسه و خودش خوب میشه خلاصه رفت و آمدهای زیاد و درگیری ذهنی زیادی این مسئله برای من و همسرم داشت و از این طرفم هر کس میدیدش می‌گفت چرا انقد آبریزش داره چرا انقذ بد نفس می‌کشه و حرف مردمم باعث میشد این درگیری بیشتر بشه و من توی ذهنم این بود که خب دکترا هر چی بگن همینه دیگه و کاملا حرفاشون و پذیرفتم و طبق گفته ی اونا و خیلیای دیگه عمل کردم و هزاران راه و امتحان کردم و نتیجه ندیدم تا اینکه یه روز موقع برگشت از دکتر خیلی حالم بد شد و دیگه نمی‌دونستم باید چیکار کنم و یه لحظه گفتم خدایا تو کمکم کن تو بگو راه حل این مسئله چیه دیگه حرف هیچ دکتری برام سند نیست تو باید مسیر و برام باز کنی و با قلبی آروم و پر از امید از خود خدا درخواست کردم و خیلی سریع نتیجه گرفتم شاید باورتون نشه ولی همون یه ذره امید و یه ذره درخواست از خدا نتیجه بخش تر بود برام از این همه قدرت دادن به حرف دکترا و پذیرفتن چیزی که اونا میگفتن

    خدا همون لحظه جوابم و داد و بهم گفت به جای تمرکز گذاشتن روی اینکه حرف دکترا برات مهم باشه و مسیر اونا و قبول کنی و طبق گفته ی اونا عمل کنی تمرکز کن روی ویژگی های مثبت پسرت تمرکز کن روی کوچک ترین بهبودش تمرکز کن روی اینکه یک شب آروم می‌خوابه و بخاطر همون یک شب هزاران بار شکرگزاری کن تمرکز کن روی توانایی هایش تمرکزش کن روی سلامتیش تمرکز کن روی نکات مثبتش و لذت ببر از راه رفتن و حرف زدن و بازیگوهیاش تمرکز کن روی اینکه به غیر از حرف دکترا راه حل دیگه ای وجود داره تمرکز کن روی کمک خدا و قدرت اونو باور کن

    شاید باورتون نشه ولی الان از اون وقت تقریبا یکماه میگذره و حال پسرم من عالیه دریغ از یه کوچولو آبریزش بینی و دریغ از یک شب بد خوابیدن و بد نفس کشیدن خدا جواب من و دقیقا زمانی داد که امیدم و از همه کندم و توکل کردم به خودش و دست به دامان خودش شدم برای اینکه حال پسرم خوب شه الان هروقت ببینم راحت خوابیده و راحت نفس می‌کشه و صورتش همیشه تمیزه و نمی‌خواد مدام دنبال دستمال کاغذی باشم برای اینکه بینی شو تمیز کنم همون لحظه از ته اعماق وجودم شکرگزاری میکنم و از خدا ممنونم که هدایتم کرد تا راحت ترین و بهترین مسیر رو انتخاب کنم و از خودش یاری بخوام

    خدایا ازت بی ن آیت ممنونم که همیشه هدایت های تو شفا بخش زندگی من بوده در تمام جنبه ها

    ممنونم از استادم برای این فایلها های ارزشمند که کلی آگاهی داره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    منیره ملاباقری گفته:
    مدت عضویت: 849 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد پرانرژی خودم ومریم جان عزیزم ودوستان هم فرکانسی ام

    باز هم مثل همیشه یک فایل فوق العاده از استاد فوق العاده،استاد من تا شما رو دیدم چقدر شما رو تحسین کردم به خاطر پایبند بودن به قانون سلامتی که نتیجش به وضوح پیداست،لذت میبرم از این همه اراده وتعهد ،شما لایق این نعمتهای خداوند هستید،خدا شما رو برای ما حفظ کنه.

    من از بچه های 12قدم هستم که الان مشغول قدم 4هستم و ی وقتایی میام توی سایت فایلی که گذاشتین رو میبینم،

    چه جاهایی در زندگی شرایط نا دلخواه رو پذیرفتید وتحمل کردین؟

    وقتی به این سوال فکر کردم دیدم من توی یک مسئله ای به خاطر باورهای اشتباهم هیچ تغییری تو زندکی خودم ایجاد نکردم. ما لر هستیم و لرها خیلی تعصب دارند که خانوم ها نباید کار کنن،خانوم ها اگه دستشون بره تو جیبشون دیگه عوض میشن ،خدا زن رو خلق کرده فقط وفقط برای خانه داری وبچه داری،

    من 4ساله که با استاد آشنا شدم ،3سال فایلهاشون رو برحسب آرامش گوش میکردم والان 4ماهی هست که تمرکزی دارم روی خودم کار میکنم و وقتی هی روی خودم کار میکنم ،میفهمم که چقدر باورهای اشتباه دارم.

    الان با این فایل من فهمیدم چقدر تحمل کردم والان 35سالمه هیچ منبع درآمدی از خودم ندارم واین برای یک انسان خیلللللی سخته،چون هر وقت از خواب بیدار میشی باید فقط وفقط به یک چیز فکر کنی که ظرف بشور ،جارو بکش ،بچه داری کن، وقتی که من کم کم به جلو رفتم و دوره ی عزت نفس استاد رو خریدم وروی عزت نفسم کار کردم تصمیم گرفتم برم هنر نقاشی رو یاد بگیرم وبرای خودم یک دلیل برای زندگی کردن داشته باشم،تا هر روز رشد کنم وبزرگتر بشم،دیگه نمیخوام تحمل کنم ،خیلی وقته من به این موضوع رسیدم ولی به خاطر عزت نفس پایینم نمیتونستم تصمیم اساسی بگیرم. واقعا استاد راست میگه باید بریم جلو ،باید حرکت کنیم،باید از خدا بخوایم،من خودم هر روز صبح با خدای خودم کلی حرف میزنم وانرژی میگیرم برای خلق خواسته هام.

    یکی دیگه از باورهای اشتباه اکثر ما آدمها به خصوص من اینه که آدم طبیعی هست مریض بشه ، بیشتر اوقات مضطرب باشه ، خانواده ی من به شدت دکتر میرن واین باور تو وجود من شکل گرفته بود ،برادرم ومادرم قرص اعصاب میخورن وپذیرفتن که باید دارو بخورن تا خوب بشن

    البته فرق من با خانوادم تو این موضوع هست که من اصلا اهل دارو خوردن نیستم ولی این باور رو داشتم که درد رو باید تحمل کرد ،استرس رو باید تحمل کرد تا اینکه 4سال پیش قلب من ی مقداری ناراحتی پیدا کرد ومن چون درد دست چپم دیگه قابل تحمل نبود رفتم پیش دکتر قلب ،از قلب من اکو گرفتن ودکتر بهم گفت باید مقداری قرص اعصاب بخوری وپرانول 20یکی صبح ،یکی شب باید بخوری.

    من اون روز خیللللللی حالم به هم ریخته بود اون موقع هنوز با استاد آشنا نشده بودم ،اومدم خونه 11رمضان 1399بود ،من خیلللللی گریه کردم و دیگه به درگاه خدا عاجزانه درخواست کمک کردم ،اون شب به قول استاد من دیگه نمیخواستم تحمل کنم وقبول هم نداشتم که باید این همه قرص اعصاب بخورم تا خوب بشم چون به قول استاد ی چیزی تو وجود آدم هست که اون خداوند رو درک میکنه ولی افکارمون هست که نمیگذاره.

    اون شب خداوند جواب من رو داد من اصلا نفهمیدم اون شب ساعت 2بامداد فایل استاد چطور توی تلگرام برای من اومد بالا ومن توسط خداوند عزیزم هدایت شدم، الان 4ساله بدون خوردن هیچ دارویی من هیچ گونه دردی ندارم و قلبم مثل ساعت کار میکنه ،من این حرف استاد رو با گوشت وپوست واستخونم درک میکنم که وقتی ما صبر میکنیم و توکل میکنیم به خداوند ،خداوند جواب می‌دهد.

    الان هم روی باورهای سلامتی کار میکنم وهمیشه این جملات تاکیدی رو هر روز مینویسم وتکرار میکنم.من با خداوند. عزیزم همیشه سالم وپرانرژی وشاداب هستم،من با خداوند همیشه در مدار سلامتی وآرامش هستم چون خدا منبع سلامتی وآرامشه واین باور رو که خدا منبع سلامتی وآرامشه با این نکته که خداوند. 4سال پیش درد قلبم رو خوب کرد برای خودم منطقی کردم وذهنم خیللللی راحت قبولش میکنه.

    یکی دیگه از مسائلی که من تو زندگی داشتم ،رابطه ی من با همسرم بود ،رابطه ی من با همسرم مشکلی نداشت ولی من خیلللللی وابسته بودم واین خیلللللی من رو آزار میداد وهمسرم هر کجا که میرفت باید به من جواب پس میداد ومن همیشه چک میکردم با کی میره بیرون،چه کاری انجام میده،خودم مسافرت میرفتم کوفت زهرمارم میشد چون همش دلتنگی وناراحتی داشتم تا زودتر بیام ببینمش.

    جالبش این هست که من این وابستگی رو تحمل میکردم واین باور رو داشتم که چقدر زیاد همسرم رو دوست دارم و هر زن ومردی که عاشق همدیگه هستن باید اینطور رفتار کنن.

    وقتی با استاد آشنا شدم ودوره ی عزت نفس رو خریداری کردم فهمیدم دیگه نباید این رفتار شخصیتی رو تحمل کنم وباید تغییرش بدم.

    الان با این باور که من فقط باید به خودم وخدای خودم وابسته باشم ،خوشحالی من نباید وابسته به وجود کسی باشه ،الان من شدم یک منیر آزاد ورها ،آنقدر خودم رو دوست دارم که فقط وفقط میخوام با خودم تنها باشم ،میرم شهرستان 2هفته میمونم بدون اون دلتنگی های بیهوده ،الان همسرم میخواد بره شهرستان ،من 4روز تنهام ومن از اینکه میخوام تنها بمونم خیلی خوشحالم،رابطمون چقدرررررر خوب شده ،هر کسی شخصا داره برای خودش تلاش میکنه وبا کلی احترام با هم برخورد می‌کنیم و وقتی رابطه ی الانم رو میبینم به خودم میگم چقدر اون رابطه ای که از نظر من عالی بود ،ایراد داشت والان خیلی راضی هستم ولی باز هم جای کار کردن داره.

    استاد من این حرفها تو ذهنم اومد ونوشتم تا کمکی باشه برای دوستان عزیزم.امیدوارم هممون تو این مسیر هر روز رشد کنیم وظرف درونمون بزرگتر بشه.

    استاد دلم نمیاد از قشنگی های پارادایس ننویسم،وااااای چه درختان وفضای سر سبزی،خدااااای من برونی چه قدر زیبا ودوست داشتنی هست،خداااای من از این بارون زیبا واون صدای ریزش بارون از سقف خونتون من رو دیوونه کرد ،من خدارو خیلی شکر میکنم که شما در یک همچین جایی زندگی می‌کنید با این همه نعمت ،تحسینتون میکنم چون شما ومریم جان دلم لایق این نعمتهای الله هستین چون قانون جهان هستی اشتباه نمیکنه.عاشقتونمممممم استاد

    الهی هر کجا هستین در پناه الله یکتا سالم ،شاد ،خوشبخت، ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    فریبا فاضلی گفته:
    مدت عضویت: 2115 روز

    سلام خدای مهربانم

    وسلام و صد سلام خدمت استاد عزیز ومهربانو شایسته و همه اعضای محترم این سایت بهشتی

    میزان تحمل شما چقدر است؟

    چقد عکس این فایل زیباست ،پرادایس و همه ی جاهاش از آسمونش تا زمین و دریاچه ش،از بارانهای ناگهانی وهمیشگی ش

    خدای من زیبایی وزیبایی طوری که بارها وبارها دیدنشون نه تنها تکراری نمیشه بلکه شور واشتیاق و لذت دیدنشون هربار از دفعه قبل بیشترم میشه

    خدایا سپاسگزارم از این همه نعمت و ثروت

    این فایل های هدیه و پربار وگرانبها در ادامه محصول دوره کشف قوانین زندگی مکمل خیلی خوبی برای این دوره هستند.

    چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟

    تو زندگی چیزای زیادی هست که باید برای درست کردنشون صبر میکردیم ولی یه وقتایی هم به جای صبر کردن اشتباهی تحمل میکردیم

    من معمولا خیلی قدرت تحملم بالا نیست خداروشکر

    مثلا برای مثالی که استاد در مورد فرزندشون گفتن اگه من بودم مطمئنم نمیتونستم اون شرایط رو به مدت نسبتا طولانی 6 ماه تحمل کنم .

    و حتما به یه پزشک دیگه مراجعه میکردم .

    مثلا دوسال پیش که آثار بیماری در بدنم نمایان شد ،خشکی شدید دهان ،درد مفاصل که با آزمایش مشخص شد بیماری روماتیسم مفصلی ودیابت دارم ، نمیتونستم بپذیرم که من این بیماری رو دارم و تا عمر دارم باید داروهای روماتیسم بخورم ،

    چرا که خواهرم حدود 17 سال با این روند داره زندگی میکنه

    پس بدنبال ریشه ای مداواشدن بودم

    برای درمان علاوه بر اینکه به پزشک متخصص مراجعه کردم سراغ طب سنتی وداروهای گیاهی هم رفتم

    ولی نتیجه زیادی حاصل نمیشد وبعد هم هدایت شدم به دوره قانون سلامتی و سریع بدون مکث دوره رو خریدم و خیلی خوب رعایت کردم و خداروشکر دیابت رو تقریبا کامل و روماتیسم رو تا 70 درصد تونستم درمان کنم با تغذیه درست به روش قانون سلامتی

    تمرین فایل 11 کشف قوانین و همزمانی ش با این فایل خیلی به من آرامش داده ومطمئنم قدرت صبر کردنم رو زیاد میکنه چون دقیقا من‌این تمرین رو چند روزه که شروع کردم ،تا یادم میاد

    از خودم سوال میکنم

    سلام الان حالم چطوراست

    و همون لحظه حالم خیلی خوب میشه

    یادم باشد: تنها وظیفه من، رسیدن به احساس بهتر به وسیله تغییر زاویه دیدم است و البته بیشتر ماندن در احساس بهتر با صبر کردن ونه تحمل چرا که صبر بالذت واحساس خوب همراهه و تحمل با رنج واحساس بد

    خدایا ممنونم بخاطر همه خوبی ها ت

    خدایا شکر بخاطر این سایت بهشتی و گرانبها

    خدایا ممنون بخاطر این همه آگاهی

    راستی

    سلام الان حالم چطوراست!!!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    منصوره گفته:
    مدت عضویت: 851 روز

    سلام بر استاد عزیزم، مریم بانوی نازنین و دوستان الهی ام در این مکان مقدس

    استاد وقتی صحبت از تحمل شرایط نادلخواه و عدم تلاش برای تغییر اون شرایط زدید یاد چند سال پیشم و دوران کارمندیم افتادم.

    تازه فارغ التحصیل شده بودم و در شرکتی مشغول کار شدم به عنوان برنامه نویس. فقط 2،3 ماه از کارم گذشته بود که حسی درونی بهم گفت که اینجا جای تو نیست، تو به این کار علاقه ای نداری. من اون زمون درکی از الهام نداشتم ولی مسلما اون الهامی از سوی خدا بود که من بهش گوش ندادم.

    اون شرکت یک ماه حقوق منو به موقع پرداخت کرد و از ماه دوم گفتن که وضعیت شرکت خوب نیست و حقوقتون رو دیر پرداخت می کنیم. و طوری شد که من چندین ماه اونجا کار کردم بدون اینکه ریالی حقوق دریافت کنم. اعصابم خیلی خورد بود ولی به خاطر عزت نفس پایین و باور به اینکه من در کارم آدم ماهری نیستم و اگه از اینجا بیرون بیام دیگه نمی تونم کار پیدا کنم، اون شرایط بد رو تحمل کردم و حتی یه بارم اعتراض نکردم تا اینکه بعد از 6 ماه خود رئیس شرکت گفت که ما ورشکسته شدیم و میخوایم شرکتو ببندیم. و من به ناچار از اونجا بیرون اومدم. و چندین ماه طول کشید تا حقوقمو بدن و آخرشم یه مقداریشو ندادن.

    بعد از اونجا رفتم شرکت دیگه ای. اونجا طبق قانون کار بهم حقوق میدادن که در مقایسه با شرکت قبلی بیش از 2 برابر حقوق قبلیم بود. ولی نفرت از کارم در اون شرکت چند برابر شد. من 2 سال اونجا کار کردم و بیشتر این مدت، داشتم از نظر روحی شکنجه می شدم. واقعا وحشتناک بود. ولی من تحمل کردم بخاطر عزت نفس پایین، بخاطر عدم خودباوری، بخاطر باور کمبود، بخاطر ترس از اینکه حالا خانوادم چی فکر می کنن اگه کارمو ول کنم، اگه نتونم دیگه کار پیدا کنم.

    لطف خدا شامل حالم شد و خودشون گفتن که دیگه نیا و منم رفتم یه شرکت دیگه. از نظر روحی خیلی بهتر شدم، بعد از چند ماه حقوقم از شرکت قبلی هم بهتر شد ولی ساعتی بهم حقوق می دادن. نزدیک یه سال و خورده ای به همین منوال گذشت. من ازدواج کرده بودم و یه خرده با مباحث موفقیت آشنا شده بودم و هر روز جملات تاکیدی و شکرگزاری می نوشتم. یه ماه، آخر ماه که وقت پرداخت حقوق بود از واحد حسابداری شرکت بهم زنگ زدن که این ماه ساعت کاریتون بخاطر تعطیلاتی که بوده کم شده و ما از حقوقتون کم می کنیم و بیمه تونو کامل رد می کنیم ولی رئیس نفهمه. وقتی تلفن قطع شد خیلی ناراحت شدم که من اندازه بقیه همکارام دارم کار می کنم پس چرا من باید ساعتی باشم ولی اونا قرارداد ثابت و اینجوری واحد حسابداری سرم منت بذارن‌.

    بعدازظهر با همسرم حرف زدم و این بار شهامت پیدا کردم که این شرایط نادلخواه را تحمل نکنم.

    چند روز بعد به مدیر واحدم گفتم که من دیگه ساعتی کار نمی کنم و باید مثل بقیه باهام قراداد ببندند. مدیر گفت حالا با رئیس حرف می زنم. نمی دونم شاید یه ماه شد و هردفعه که من می پرسیدم با رییس حرف زدید یه بهونه ای می آورد. دیگه قرارداد کاری من رو به پایان بود و من صراحتا گفتم که لطفا تکلیف منو تا آخر ماه روشن کنید. بعد مدیر واحدمون گفت که من با رییس حرف زدم و گفته که درسته که ساعتی داره حقوق می گیره ولی حقوقش اندازه بقیه هست. من گفتم درسته ولی من دیگه نمی خوام ساعتی باشم. بعد مدیر واحدمون گفت که رئیس گفته که حقوقشو زیاد می کنم باز من گفتم که من ساعتی دیگه اینجا کار نمی کنم. حالا ناگفته نمونه که ذهنم مرتب نجوا می کرد که حالا اگه از اینجا بری کجا میخوای کار بهتر پیدا کنی، تو که مهارت اونچنانی نداری . با وجود این نجواها من سر حرفم وایسادم.

    بالاخره مدیر واحدمون گفت که رئیس قبول نکرده و اگه می خوای استعفا بده. منم گفتم باشه استعفا می دم. روز آخر که شد صبح به مدیر واحدمون گفتم باید توی نامه استعفا چی بنویسم. اونم گفت صبر کن بهت می گم. و نزدیک ظهر بهم گفت که رئیس قبول کرده که قرارداد ثابت با این مبلغ باهات ببنده.

    و اونجا بهم ثابت شد که وقتی واقعا مصمم به چیزی باشی چطور جهان تسلیمت می شه.

    درسته که من بالاخره برنامه نویسی را رها کردم و بعد سراغ شغلی رفتم که فکر می کردم عاشقشم و بعد از مدتی فهمیدم که اشتباه می کردم و الان چند ماهیه که دارم در کار دیگه ای مهارت کسب می کنم ولی وقتی به گذشتم نگاه می کنم به خودم می گم اگه همون موقعی که در شرکت اولی بودم و فقط دو سه ماه از کارم گذشته بود به الهام خداوند گوش داده بودم ودنبال علایقم رفته بودم چقدر کمتر رنج می کشیدم. من سالها رنج بر خودم وارد کردم فقط بخاطر باورهای اشتباهم. خدا بر ما ظلم نمی کنه ما خودمون هستیم که بر خودمون ظلم می کنیم.

    الانم رفتم به سراغ حل مساله ای که سالهاست مثل خوره داره روحمو می خوره و من داشتم تحمل می کردم ولی دیگه به جایی رسیدم که تحملش برام غیر ممکنه. از خدا هدایت خواستم و تسلیمش شدم و همون موقع به سمت کتابی هدایتم کرد و الان متعهدم که تا کاملا این قضیه حل نشده دست نکشم.

    کاش به حرف استاد عزیزمون گوش بدیم و قبل از اینکه به ته خط برسیم و دیگه نتونیم تحمل کنیم، تغییر کنیم.

    ممنونم استاد از فایلهای عالیتون، ممنون دوستان خوبم با این کامنتای عالیتون

    و بالاتر از همه ممنونم خدایا که تازه دارم می شناسمت و تازه دارم از ظلمات خارج می شم که اینم لطف توئه فقط.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    Sogand گفته:
    مدت عضویت: 1473 روز

    به نام خداوند یکتا

    سلام به شما استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    واقعا فایل فوق العاده ای بود از صحنه اول فایل که یه جنگل فوق العاده زیبا بود و ابر ها تو آسمون یه حالت فوق العاده ای ایجاد کرده بودن تا آخر فایل که یه بارون لطیف و زیبا میبارید اون حالتی که رودخانه ایجاد کرده بود با دیدن فایل واقعا انگار داشتم تو اون فضا نفس میکشیدم و از اعماق وجودم سپاسگذاری کردم اینقدر که این صحنه زیبا و دلنشین و خاص بود اون سرسبزی درختا حس شادی و سرزندگی رو به آدم منتقل میکرد صحبتهای استاد که دیگه جای خود دارد این که واقعا کلمه به کلمه این فایل زیبا رو میشه از طلا نوشت اغراق نکردم چون مثل یه تلنگری هست که میگه همه چیز باید خوب و خوشایند باشه اگه یه چیز باب میلت نیست حتما یه مشکلی هست حتما یه باور اشتباهی باید درست کرد

    اگه بخوام تجربه خودمو از این موضوع بگم

    میتونم به چند تا مطلب اشاره کنم

    ●شرایط نادلخوام:

    من یه مشکلی که داشتم این بود که کف دستهام زیادی مرطوب بود اوایل زیاد نبود ولی از وقتی که شروع کردم به ناسپاسی و شکایت کردن به خدا اونو جذب کردم و رطوبتش به حدی رسید که وقتی یه برگه ای دستم میگرفتم یا داشتم چیزی توش مینوشتم بعد 1 دقیقه خیس خیس شده بود جوری اگه دست میزدم بهش ممکن بود پاره بشه

    ●باوری که باعث شده بود بپذیرمش:

    ولی دیگه قبولش کرده بودم که شرایط همینه هر کار هم بکنی دیگه همینه که هست همین موضوع باعث شد که شرایط عوض بشه و من اینو قبول کردم

    ●آسیبهایی که بهم زد:

    اعتماد به نفس بی نهایتمو از دست دادم دیگه نخواستم با کسی دست بدم نقاشی کردنو عاشقش بودم ولی چون برگه نقاشی خیس میشد و دیگه نمیتونستم ادامه بدم دیگه نقاشی نکشیدم از آدما دوری کردم چون

    1-میترسیدم. 2-خجالت میکشیدم

    ●حل مسئله:

    تا اینکه یه روز به خودم اومدم دیدن انگار این موضوع خیلی واسم بد شده کم کم داره زیاد میشه جوری که چکه چکه در حالت عادی آب از دستم سرازیر میشدتصمیم گرفتم دیگه باهاش کنار نیام چون من از اول که دستهام اینطوری نبود حتما یه راهی واسه درمان هست اینو قبول کردم از همون موقع نشانه ها اومدن که از راه ذهنم درمانش کنم یا اینکه برم دکتر تصمیم گرفتم که ذهنمو تغییر بدم و همونطور که این رطوبتو جذب کردم درمانش کنم نشستم ترمزهایی که در این رابطه تو ذهنم بود نوشتم چیزایی مثل همینه که هست و درمان نداره و…. و به شیوه صحیح اونا رو بازنویسی کردم و هر روز صبح اونا رو میخوندم راهوکه ادامه دادم راه حل های بیشتری اومد که بهم گفتن خوردن خرما و شاهی واسه درمانش خیلی خوب و نکته مهمش این بود که انواع سبزی از جمله شاهی تو باغچمون کاشته بودیم و من هر روز میتونستم بهتر از دیروز بشم

    بعد از چند روز ادامه دادن روز به روز زمان مرطوب بودن و مقدارش کمتر میشد و انگار داشت تکاملشو طی میکرد و اینجا دیگه باید صبر داشت چند روز گذشت و همینطور این حالت ادامه پیدا کرد و پیشرفت کرد تا اینکه دیگه دستهام اونطور مرطوب نیستن و در عین حال یه رطوبت خیلی خیلی کمی که باعث میشه نرم باشن دارن البته یه نکته ای که باد در نظر بگیری اینکه که باید باور کنی که مسیری که داری میری درسته و خدا داره هدایتت میکنه

    واقعا خدارا سپاسگذارم که همیشه منو هدایت میکنه به سمت بهترین چیزها و اینکه منو با سایت آشنا کرد چون از وقتی که تصمیم گرفتم واقعا روی خودم کار کنم یه حس خوب دارم و انگار همه چیز عالی و شدنیه و از شما استاد عزیز و مریم جون مهربونم واقعا ممنونم

    در پناه خداوند یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    مجید صحرائی گفته:
    مدت عضویت: 1918 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز

    ممنونم از استاد بسیار عزیزم بخاطر این فایل بینظیر.

    یک از مواردی که داخل زندگی بسیار تحملش میکردم این بود که پدرم همیشه میگفتش که ماشینت رو زیاد اینطرف اونطرف نبر،ماسفرت نرو باهاش که خراب میشه و اصلا نمیره و فقط داخل شهر میشه باهاش تردد کرد!

    منم حسابی این مورد باورم شده بود،و هیچوقت بیشتر از 100 کیلومتر ،باهاش رانندگی نمیکردم و از شهر بیرون نمیرفتم.

    خیلی دلم میخاست مسافرت کنم ولی این مورد جوری باورم شده بودش که اولا همیشه خدا ماشینم خراب بود و دوما اصلا جرئت مسافرت باهاش رو نداشتم که 10 قدم اونطرف تر باهاش برم!!!

    تا زمانی که الگو پیدا کردم و آگاه شدم نسبت به این موضوع که اینا همش باورای فقر آلوده (داخل این زمینه) و ذهن من رو طوری برنامه ریزی کرده این موضوع که بترسم از حرکت کردن و قدم برداشتن داخل این زمینه, همه چیز در این زمینه درست شد و من قدم برداشتم و با خودرویی که داشتم به مسافرت رفتم،و بعد از اون، مسافرت های بسیار طولانی تری رو رفتم و هرگز به موضوع خاصی برخورد نکردم!!!در مورد ماشین.و دیدم همش باور مخرب بوده و من خودم رو از چه لذت های بینظیری محروم کرده بودم.

    این یک مثال بارزی بود که همیشه در مسائل بیاد خودم میارم که حواسم باشه دارم به چی فکر میکنم و چه باور هایی در موضوعات مختلف برای من شکل گرفتن که عاملش صحبت های مثلا پدر و مادر یا … بودن.

    یا در مورد روابط قبلا خیلی پیش میومد که در جمع دوستانم،با من بد صحبت میکردن و یکجورایی من رو تخریب میکردن و مسخرم میکردن ، از زمانی که تحمل نکردم این موضوع رو و گفتم اصلا این طبیعی نیست و چرا باید بامن اینطور رفتار بشه و شروع کردم به ساختن باور های مناسب و قطع ارتباط با یکسری از آدم ها و گفتم طبیعیش اینه که با من بسیار با احترام برخورد بشه ، از زمین تا آسمون در این زمینه اتفاقات فوق العاده ای افتاد و دیگه توسط هیچ شخصی مسخره نشدم یا به شخصی برخورد نکردم که بخاد منو کوچیک کنه یا مواردی از این قبیل.

    و همینطور با این صحبت های استاد عزیزم ، متوجه شدم که در زمینه های مالی و روابط هم من دچار یکسری باور مخرب اشتباه شدم که دارم تحملشون میکنم! و باید حتما برطرفشون کنم بجای پذیرش و تحمل کردنشون.

    از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز ، بابت این فایل بینظیر کمال تشکر رو دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1753 روز

    به نام خدای بخشنده ی هدایتگربه سمت مسیری که ماانتخاب میکنیم

    سلاموعرض ادب به استادان عزیزم وتمومی اهالی عزیزسایت مقدس والهی

    واقعا اگه بخوام درمورد نکات زندگیم صحبت کنم باید میلیونها مثال برای خودم بزنم که چقدر ما مفهموم صبروتحمل رو اشتباه دستگیر ذهنمون میکنیم و ازهمه بدتر اون مفهموم اشتباه رو به فرزندان نسل آیندمون هم انتقال میدیم

    من بااینحال که تاالان ادعام میشده داشتم از صبر استفاده میکردم به جای تحمل،اما میبینم اونقدر اعمال تحملم بیشتر بوده که روی فرزند شش سالم هم تأثیرگذاشته و من تازه دارم متوجه این قضیه میشم

    اگه من اعمال صبرم توی زندگیم بیشتربود مسلما فرزندم هم مثل خودم رفتارمیکرد،چون بیشترین الگوی این موقعیتش فعلا من هستم

    چیزی که برای فرزندم اتفاق افتاده و اون داره شرایط رو تحمل میکنه اینه که،فرزندم اکثره دندوناش خراب شده جوریکه اگه یه لقمه ای که یکم سفت ترباشه بخوره تادوساعت میشینه اون درده دندون رو تحمل میکنه و هرچی بهش میگم ببرمت دندون پزشک دندوناتو ترمیم کنیم،میگه نه درد دندونمو بهتراز درد آمپول تحمل میکنم

    بعد باخودم فکرکردم وباخودم گفتم که چقدر من ویاهمسرم جوری رفتارکردیم که فرزندم حاضرنیست یک موقعیت جدیدیو تجربه کنه،بخیاله اینکه این دردیکه میکشه تحملش بهتراز اون دردیه که بیشترازیک ساعت نیست و بعدش آرامش بیشتره

    ویااینکه خیلی بچه ها هست که وقتی باهاشون بازی میکنه ازلحاظ کلامیو رفتاری کاملا بافرزندم زمین تاآسمون متفاوته،وگاهی اوقات جوری بافرزندم رفتارمیکنن،که اون رفتار سرشاراز تمسخرو حتی کلامهای زشتو زنندست،جوریکه فرزندم کنجکاو به معنی اون کلام زشت میشه!

    بعد بااینحال که به فرزندم همه چیو توضیح میدم که این رفتاریااین کلام پسندیده نیست،میبینم که دوباره روزبعد حاضره باهمون بچه ها بازی کنه و تحمل کنه فقط به این خاطر که تنها توی خونه نباشه و کاچی بهتر از هیچی باشه

    و میبینم واضح این رفتار فرزندم رو که داره تحمل میکنه خیلی از شرایط رو

    یه روز براش نشستم به زبون بچگانه ی خودش ازین باورایی که خودم دارم کارمیکنم براش توضیح دادم حالانمیدونم چقدر کارم درست بود یا نه ولی اینوگفتم که عزیزم تو لیاقتت اینه که بهترین دوستارو داشته باشی،کسی که بی هیچ دلیلی مسخرت میکنه یاحرفای ناپسند بهت میزنه نه جوابشو بده و نه دیگه میخواد باهاش بازی کنی،اونقدر دوست خوب فراوونه که میتونی بهتراز اینارو دوست خودت بدونی

    بعد یه چندروزی اونو به پارک میبردم و کلی دختروپسر بهش نشون میدادم که ببینه فقط اون دوسه تا بچه محل نیستن که مجبورباشه باهاشون بازی کنه،و بهش این پیشنهادو میدادم که بره بااون بچه ها بازی کنه و چقدر خوب تونست بااون بچه ها ارتباط برقرارکنه‌و اتفاقا چقدر بهش بیشتر خوش گذشت

    و انگار تازه داشت براش جامیوفتاد که میتونه اون فضای ناجالب دوستای محله رو تحمل نکنه و بجاش بابچه های بهتری درارتباط باشه و بازی کنه

    و الان دارم میبینم که وقتی کسی میخواد بهش بدحرفی کنه اون فضارو انگاردیگه نمیتونه تحمل کنه و فوری میاد خونه ومیشینه پای برنامه کودک یابهر طریق دیگه ای خودشو مشغول بازی توی خونه میکنه

    و وقتی میبینم داره آگاهانه جوره دیگه ای رفتارمیکنه من هم پاداش رفتارشو میدم و دوباره اونو به پارک میبرم و بابچه های جدیدتری بازی میکنه

    و اتفاقا چقدر برای دخترم جالب شده ومیگه مامان ماهربار میایم دوستای جدیدتراز قبل رو میبینیم،و همین باعث شده که دیگه بااون بچه های محله که خیلی رفتارشون مناسب نیست،بازی نکنه و شرایطی که براش جالب نیست رو تحمل نکنه

    بنظرم خیلی پدرمادر تأثیر به سزایی دارن که راه درست رو باالگو به بچشون نشون بدن و بعد بذاریم خودشون تصمیم نهایی رو بگیرن

    و مسلماً تصمیمی رو خواهند گرفت که واقعا درسته

    من خیلی سعی میکنم جوری مسیردرست رو به زبان بچگانه به فرزندم بگم و بعد بذارم دیگه خودش تجربه کنه و تصمیم بگیره

    خیلی وقتاهم شده برعکس اون مسیری که بهش توضیح دادم رفته و نتیجه ی خوبی نگرفته،بخاطرهمین دیگه بیشتر روی حرفم حساب میکشه و وقتی اون مسیرمن رو پیش برده و راضی تر بوده بیشتره مواقع دیگه ازمن راهنمایی میخواد که بهش بگم کدوم مسیردرسته و کدوم غلط

    الان فکرمیکنم داره فرزندم به جایی میرسه که تقریبا دیگه خودش میفهمه کدوم مسیردرسته و کدوم غلط اما میبینم که هنوز یکسری رفتارهایی رو درموردخودش داره که بیشتر تحمل توش موج‌میزنه تا صبر

    امیدوارم که الگوی مناسبی برای فرزندان نسل آیندمون باشیم و صبوری رو جوری در عمل نشون بدیم که اونها هم درآینده بتونن صبردرنتیجه ی مطلوب پیشه کنن،نه تحمل در نتیجه ی نامطلوب ان شالله

    هرکجاهستید شاد،سالم خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیاوعقبی باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: