میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 33 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/07/abasmanesh-13.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-07-24 07:07:592023-07-24 07:09:55میزان تحمل شما چقدر است؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
خدایا هزاران مرتبه شکرت
استاد عزیزم مریم جانم سلام
خدای من چقدر این پارادایس زیباست ادم هر دفعه میبینه براش عادی نمیشه و هر دفعه از این همه زیبایی به وجد میاد
چقدر اون ابر های پفکی سفید زیباست چقدر این دریاچه زیباست چقدر همه جا سرسبز و زیباست
ای خدای من چقدر اخه این اسب و بز زیباتر کردن این طبیعت فوق العاده رو خدایا شکرت
داشتم به خودم میگفتم آیدا ببین پاداش موندن دراین مسیر توکل کردن ایمان به خدا سپردن کارها به خدا و عمل کردن به الهامات چقدر میتونه بزرگ و فوق العاده باشه که البته زندگی تو همچین بهشتی یکی از این پاداش هاست سلامتی ،داشتن رابطه رویایی ،ثروت بی اندازه ،آزادی زمانی و مکانی
واقعا پاداش توکل و ایمان به خدا بی نظیره
استاد عزیزم از تحمل گفتین بزارین چند تا مثال که این اواخر تو زندگی خودم بود بگم
اول در مورد سلامتی من حدود یکسال بود که کمردرد داشتم و داشتم تحمل میکردم چون همه دور و بریام بهم میگفتن طبیعیه دیگه
تو این دوره زمونه همه کمردرد دارن و منم با این باور که اره دیگه کاری نمیشه کرد که همه کمردرد دارن داشتم تحمل میکردم هر چند به فکر درمان و فیزیوتراپی های مختلف بودم ولی خب ته روان این بود که بلاخره همه الان دارن این دردو و طبیعیه
تا اینکه یک جایی به خودم اومدم دیدم بابا کجاش طبیعیه اونم دختری تو سن من اینقدر طولانی کمردرد داشته باشه دیگه طاقتم طاق شد دیگه خسته شدم
میخواستم سالمه سالم باشم شروع کردم گفتم کمردرد واقعی نیست فقط مسئله اینه که باید ورزش کنم و بدنمو قوی کنم عظلات بدنمو باید قوی کنم و بهم الهام شد که دوره فوق العاده قانون سلامتی شروع کنم و درکنارش ورزش هم بکنم
این همه مدت درد داشتم ولی همچین ایده ای بهم نیومده بود
همش میگفتم کدوم دکتر منو خوب میکنه و چند تا دکتر رفتم و هیچ نتیجه ای نداد
تا اینکه تحملم تموم شد و واقعا خواستم خوب باشم این ایده بهم گفته شده چند روزی هست که قانون سلامتی شروع کردم و در کنارش ورزش میکنم خداروشکر احساسم خیلی خوبه و با توکل به خدا بدنم و کمرم روز به روز بهتر خواهد شد در آینده میام و از نتایج فوق العاده عمل به این الهامم بهتون میگم
و مورد دیگه تو رابطه ای که اخیرا درگیرش بودم که چند ماهی بود که دیگه رابطه ام ناجالب شده بود
ما دو تا دیگه هم مدار هم نبودیم و مدارمون از هم جدا شده بود ولی من به خاطر ترس از تنهایی ترس از اینکه این بره چی میشه خیلی چیزارو تحمل میکردم
با خودم همیشه میگفتم بابا این ادم بره حتما فرد مناسب تری سر راه زندگیم قرار میگیره ولی خب کو عمل
فقط این حرفو میزدم ولی باز ترسه کار خودشو میکرد
باعث شده بود واقعا چند ماهی تو استرس و حال بد باشم
تا جایی که روزی دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم آیدا چیکار میکنی تو این همه قوانین میدونی چرا عمل نمیکنی فقط مثل کسی که قشنگ حرف میزنه یه سری قوانین برای خودت مرور میکنی و بعد دوباره میزاری ترس و احساس بد زندگیتو مدیریت کنه
گفتم دیگه نه دیگه تمومه و اون روز با تمام وجودم رو ترسم پا گذاشتم و تموم کردم برای همیشه
گفتم اینا فقط حرف نیست اینا قانون زندگیه مطمئنا ادم های خوب تو دنیا زیاده مطمئنا خداوند انسان های فوق العاده ای به مسیر زندگی من هدایت میکنه اگه و فقط اگه روی خودش حساب کنم فقط به خودش بسپارم و خدا میدونه از اون روز به بعد چه آرامشی دارم چقدر احساس های خوب وارد زندگیم شده
شده بعضی مواقع دلتنگ شدم نجواها اومدن سراغم ولی جمله ای از جلسه نهم کشف قوانین در تمام وجودم نشسته که استاد گفتن
مگه نمیخوای به خواسته هات برسی پس فقط و فقط و فقط احساستو خوب نگه دار به صورت پایدار
فاصله بین توه الان با خواسته هات فقط با احساس خوب پر میشه و احساس بد تو رو از خواسته هات دور میکنه
و این جمله معجزه کرده در وجودم که هر موقع نجواها میان سراغم که احساسمو بد کنن میگم آیدا نه
تو میخوای به خواسته هات برسی پس فقط احساس خوب
خدایا شکرت به خاطر این اگاهیا به خاطر اینکه میدونم و دارم عمل میکنم خدایا کنارم باش خدایا منو روی شونه هات بزار و کمکم کن بتونم از پاشنه اشیلم ترسام عبور کنم به سلامتی و راحتی
استاد عزیزم مریم جانم بی نظیرین و من واقعا عاشقتون هستم امیدوارم که با نتایج فوق العاده ام بیام و بگم استاد من شاگرد زرنگ شما هستم کسی که تونست روی ترساش پا بزاره و فقط روی خدا حساب کنه به الهاماتش عمل کنه و
الان به زندگی فوق العاده ای که در همه ی ابعادش بی نظیره هدایت شده به امید اون روز به زودی
در پناه خدای مهربان و هدایتگر
بنام خداوند بخشنده و مهربان
چه فایل بینظیری ؟ تفاوت صبر وتحمل
استاد قبل از هر چیز هزاران بار ازتون سپاسگزارم، به خاطر این آگاهی هایی که بصورت هدیه برامون میزارید،
به چه زبونی ازتون تشکر کنیم از این آگاهی های ارزشمندی که برامون هر دو سه روز یکبار به اشتراک میزارید
من تو این دو سال و دو سه ماهی که عضو سایت شدم ، چقدر آروم شدم چقدر ظرف وجودی ام افزایش پیدا کرده، چقدر از لحاظ شخصیتی و بهبود فردی بزرگتر شدم .
آخه جز این سایت ارزشمند کجا ما، اینقدر آگاهی کسب میکردیم و توحید و معنویت و درک میکردیم.
بزرگترین سپاسگزاری من از خداوند بودن تو این مکان مقدسه که خدا را متفاوت درک کردم، که دنیا را از پنجره متفاوت یافتم .
جدا شدم از بدنه جامعه و باری به هرجهت بودن و با هر بادی این طرف و اون طرف دویدن.
چقدر محیط پارادایس ، واقعا بهشتیه . اون ابرهای پنبه ای سفید ، دریاچه آب و این همه سرسبزی و جنگل و درختان و فواره آب وسط دریاچه …چه حس خوبی در گفتگوی شما با براونی بود، اون بارون انتهای فایل دیگه کامل کننده همه زیبایی ها بود.
الان که دارم مینویسم ، اینجا شمال ایران هم داره نم نم بارون میادین خنکای هوا و بوی خاک آدم و مست و دیوونه میکنه ، مرداد ماه ، گرم ترین فصل سال و خدایی که خدای نشدنی هاست .
خدایا هزاران مرتبه شکرت برای همه چیز ، برای استاد و مریم بانو که همیشه یار و همراه همیشگی استاد در تهیه و تدوین فایلهاست و
خدا را هزاران مرتبه شکر برای بودن من تو این دانشگاه توحیدی
استاد شما باعث شدید نگاه من و اعضای سایت تغییر کنه…
استاد شما تو فایلهای قبل هم در مورد تفاوت صبر و تحمل گفته بودید ولی این فایل تون کامل من مفهوم و تفاوت شو درک کردم.
همیشه صبر و تحمل و به من یاد داده بودند تو زندگی این دو تا واژه مترادف آن ، و ما همیشه این دو رو باهم بکار میبردیم، تو این فایل تون فهمیدم چه قدر تفاوت زمین تا آسمونه این دو تا واژه .
من تو موقعیت های کاری گذشته ام چقدر تحمل میکردم شرایط بد و شرک داشتم.یادم میاد خنده ام میگیره
من چه جاهایی تو روابط دوستی که داشتم تحمل کردم شرایط بد و رفتارهای دوستانم ولی با اینکه قانونونمیدونستم اما بی احترامی و بدرفتاری تو رابطه را نپذیرفتم .
…..
بعد از این فایل نشستم و نوشتم و از خداوند خواستم اونجایی که هنوز دارم شرایط وتحمل میکنم ، هدایت ام کنه. چون غیر طبیعی هست من چیزی رو بخوام با سختی بدست بیارم .نباید بپذیرم تحمل کردن و تا راهها و درب های رحمت الهی باز بشه .
سلام به استاد عزیز ،خانم شایشته و همه ی دوستان .من یازده سال زندگی مشترک داشتم توی این یازده سال خیلی مسایل رو تحمل کردم این سالهای اخر سعی میکردم حالمو خوب نگهدارم و مثبت نگر باشم خدا رو شکر حالم خوب بود.در صورتی که ما بچه دار هم نمیشدیم و مشکل از من بود ولی همیشه میدونستم خدا دوستم داره و قطعا حکمتی هست و اینکه ما اصلا توی زندگی پیشرفت مالی نداشتیم و بیشتر پسرفت میکردیم همسرم هم بظاهر میخواست مثبت فکر کنه ولی متاسفانه رفتار و گفتارش نشون نمیداد این مسعله رو ..این یکسال اخیر من با یه انسان فوق العاده اشنا شدم ک ایشون منو با استاد اشنا کردن و از اون موقع به بعد اصولی و جدی سعی کردم روی خودم کار کنم .و نتیجش شد اختلاف فرکانسی من و همسر سابقم و ما به طرز عجیب و راحتی از هم جدا شدیم من دیگه نمیخواستم اون هرچه بادا باد رو تحمل کنم چون لیاقت خودمو خیلی بیشتر از اون زندگی میدونستم در صورتی که ایشون اصلا تلاشی نمیکردن واسه زندگی البته اینو بگم منم هم بیکار نبودم که منتظر ایشون بمونم اما خیلی مسایل پیش اومد ک منو متوجه کنه اوضاع قرار نیست عوض شه .توی این چند وقت هم ک از هم جدا شدیم ..شد توفیق اجباری و با خودم تنها شدم خیلی به مسایل فک کردم باورهامو تا حدودی درست کردم ک هنوز خیلی جا داره تا خوب خوب شن و کلی اتفاق عالی واسم افتاد .راه مورد علاقمو پیدا کردم دارم واسه رسیدن به هدفم تلاش میکنم .دارم سعی میکنم روی باورهای نامناسبم کار کنم و باورهای درست بسازم و باهاشون زندگیمو پیش ببرم .و اینقد حالم خوبه و امیدوارم، ک مطمعنم خدا همراه منه توی این مسیر لذت بخش و به ارزوهام میرسم به لطف خدای خوبم و اموزش های استاد عزیز.
به نام خدا
ردپای 88
سلام استاد عزیز و دوستای خوبم
یکی دیگه از درس هایی که از شما یاد گرفتم ،اینکه به یاد بیارم مسیری که منتهی به موفقیت شده چی بوده؟
چه افکار باور روش و… انجام دادم
خب آدمیزاد عجوله مخصوصا اگه یکمی هم دیر شده باشه !
راستی دیر از نظر کی ؟از نظر خدای من ،من نیاز به همه مسیرها قبل داشتم تا امروز به اینجا برسم
من گاهی وقتا خدای گونه فکر میکنم و عجله رو فراموش میکنم و به قول استاد میریم و هدایت میشیم
اما وقتی ورودی ها کنترول نیس ،شیطون میاد میگه خب عمو جون کجا بودی تا حالا؟
هر چی خصلت داره رو یه ثانیه ای بهم منتقل میکنه
مقایسه قضاوت شک ناامیدی ترس حسادت غم افسردگی و….
و این باتلاق که مدار به مدار میکشت پایین
البته که جدیدا زود خودم رو نجات میدم
اما به لطف قانون فرکانس، با پوست و استخوان لمس میکنم که اهاااان این آدم نامناسب اگه الان دوباره آمده تو زندگیم از کجا آب میخوره
این رفتار نامناسب سرمنشا اش کجاس
شاید بشه گفت خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج !شاید فهوا کلام یکی نباشه
اما برای من دقیقا همینه !یه فکر بد زنجیر وار چیزهای بد رو با خودش میاره
کم کم درک بهتری از حرف استاد راجب کنترول ورودی ،مرکز توجه ،فرکانس،و.. دارم
اما نگم از مدار خدایی ،واقعا بهشته !عین دومینوی که حرفه ای چیده شده
چقدر استاد خوبی داریم !چقدر درست میگه در زمان مناسب آدم مناسب و…
چقدر خوب داستان فهمیده ،خدا خیرش بده الهی
●ویژگی مشترک مسیر های موفقیت آمیز من چی بوده؟
اول پذیرش جایگاه الان !بعد یه شمای کلی از کجا به کجا در ذهنم /بسسسسسیار خرد کردن مسیر(با تاکید گفتم چون خودم یادم میره و همیشه قدم های خیلی بزرگ و سنگین برمیدارم جوری که دیگه نای ادامه دادن ندارم :))))))/انجام یک قدم بدون توجه به این که چند ده هزار قدم نرفته دارم و به جاش دیدن ردپاهای طی شده/کیف کردن و حال خوب /آرامش و شکرگزاری /ادامه زندگی ،یعنی جوری نباشه که حتی خودت رو یادت بره
حالا من پا فراتر میذاشتم و همییییشه برای خودم کادو میخرم
چه باوری داشتم؟
باورهام کلا مشکل داره پس نگم بهتره :)اما یه کلک که میزدم به خودم
استفاده از موفقیت های قبلی
اگه تونستم …..انجام بدم پس …..هم شدنیه
اینا تجارب من بود شاید یکی دقیقا همینجا زندگی بهش نیاز پیدا کنه :)
در پناه خدا
سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و مریم جان عزیزم دوستان عزیزم .
استاد جانم من از سال 88 با یه تبلیغی از شما که روی دیوار منزل ما بود
(شاید این آخرین نشانه باشد ) فکر کنم همین متن بود با شما و دوره های شما آشنا شدم …و حضوری کلاسهای شما را اومدم ..دوره عشق الهی …
خوشبختانه همان سال کار تمام وقتم را تبدیل به پاره وقت کردم ….سال 91 دخترم به دنیا اومد …بعد از 6 ماه متوجه شدم ریه اش به شدت مشکل دارد و دکتر خیلی معروفی در زیر پل سیدخندان که به زحمت بعد 2 وقت گرفته بودم و تازه تو مطب هم 4 ساعتی معطل شده بودم به من گفت دختر شما مشکل ریه ای دارد باید تا آخر عمرش دارو استفاده کند و یک سری محدودیت ها هم براش عنوان کرد …مثلاً کرد و خاک رو فرش نباشه .نباید بدود .نباید بعضی غذاها و میوه ها را بخورد .و …..و یک سری دارو نوشت که حتما از داروخانه رو بروی مطب خریداری شود …من یادمه خریداری کردم و کنار جدول خیابان نشستم و خیلی گریه کردم …اینم بگم دخت من شب ها حالت نیمه می خوابید چون اگر دراز میکشید سرفه های شدید حالشو بد می کرد ..سینه اش به شدت خراب بود …
استاد همون جا بود که گفتم هرگز تسلیم نمیشم …یادمه دوره های شما را می اومدم ..اون زمان کتاب از دولت عشق کاترین پاندر را هم می خوندم ..همون جا داروها را سطل ژچزباله ریختم و به ه مادر دوستم تماس گرفتم که کار طب سنتی انجام می دادند .آدرس گرفتم و رفتم منزل ایشون …تو بغلش کلی گریه کردم گفتم من نمی پذیریم ریه دختر من مشکل داره ….حتما راهی داره ….
استاد جان به مدت دو سال طول کشید که دخترم مشکلش حل شد ..من به راه درستی هدایت شدم …اینم بگم تو این مسیر مدام سعی می کردم با عبارتهای تاکیدی و با حس خوب به خودم انگیزه بدم …..تمام کلاسهای حضوری شما را هم می اومدم ….و از طرفی عبارتهای مثبت و تاکیدی را روی برگه نوشته بودم و در و دیوار چسبانده بودم …..من یه نه بزرگ به مریضی گفته بودم …و اصلا نپذیرفتم ….با نشانه ها هدایت می شدم و آدمهای خوب سر راهم قرار گرفتن و کمک کردن …استاد جانم من هنوزم روزم را با فایل شما شروع می کنم شب قبل خواب فایل شما را گوش می دم …یه وقتی ذهنم درگیره پیر کوچکم میگه مامان یه عباس منشی بزار حالمون خوب بشه … با خودم عهد کردم کانون توجه ام رو مثبت باشه ..گاهی فکر می کنم اگر ریه دختر من خوب نشده بود تو شرایط کرونا چه اوضاعی داشتیم ؟؟؟ اگر به راه درست هدایت نشده بودم الان چه اوضاعی داشتیم ؟؟؟؟؟ استاد عزیزم شما و مریم جون الگوی من تو زندگی هستید .
سپاسگزارم از شما عزیزانم ….
من چیزی رو تحمل نمیکنم و سعی میکنم تغییر کنم و قبل از اینکه وارد رابطه با عشقم بشم .هیچ چیزی رو تحمل نمیکردم .مثلا شغلم رو به راحتی سه مرتبه عوض کردم تا توی بیمارستان خوبی استخدام شم که هم حقوقش بهتره و هم خلوت تره و تحمل نکردم توی بیمارستان خرمشهر بمونم.یا بهداشت که حقوق کم میدان هم نموندم.من نمونه های زیادی داشتم توی دوستام که تحملشون نکردم و به محض اینکه فهمیدم افراد نامناسبی هستن ازشون دور شدم و تحمل نکردم .
اما این روزا احساس میکنم دارم سه تا مسیله رو به دوش میکشم و تحمل میکنم .
یکیشون دوری و ازدواج نکردن با عشقم که هر لحظه دوس دارم باهاش زندگی کنم و با هم عشق و حال کنم اما دارم دوریش رو تحمل میکنم و هر روز برام سخت تر میشه.چون فک میکنم که خواهر بزرگتر از من باید اول ازدواج کنه و اگر من زودتر ازدواج کنم ضربه میخوره .
یا اینکه فک میکنم چون عشقم شغلش رسمی نیس پدرم قبول نمیکنه و موافقت نمیکنه.
من دور از عشقم خیلی اذیتم .و دارم فقط تحمل میکنم .نمیگم که بدونش حالم بده . اما واقعا خواستم اینه با هم زندگی کنیم و اونو مرد مناسبی میبینم که جذبش کردم .و دلایل ازدواج نکردن ما خیلی مزخرفه.خودمم میدونم از باورهای من آب میخوره .و باید باورام رو اصلاح کنم
…………
یه مسیله ی دیگری که هست اینه که مطبم جای نامناسبی هست و دوس دارم جای بهتری برای مطب داشته باشم ولی فک میکنم با پول کمی که دارم جایی برام پیدا نمیشه .و دارم اونجا رو تحمل میکنم .از طرفی از اینکه دو جا کار میکنم هم بیمارستان و هم مطب دارم زجر میکشم و اذیتم و استراحت ندارم .گاهی فک میکنم مطبم رو جم کنم و روی خودم کار کنم مثلا برم باشگاه و اینکه زبان یاد بگیرم و ارشد بگیرم.
نمیدونم چکار کنم….
ادامه بدم و بیزنسم رو از بین نبرم و ادامه بدم.یا فقط تو بیمارستان باشم و بقیه ی وقتم برا خودم باشه و عشق کنم با پولام.
واقعا سردر گم هستم.
این دو مسئله منو اذیت میکنه و راه حلی براشون ندارم فعلا
امیدوارم بتونم کشف قوانین زندگی رو تهیه کنم .
سلام بانو ریحان
چقدر اسم قشنگیه ریحان
ما میتونیم از انتقاد هایی که بهمون میشه درسهای ارزشمند بگیریم و اگه با نگاه مثبت به انتقادات نگاه کنیم چه بسا ازش نتایج خوب بگیریم
انتقادم از شما اینه که وقتی آدم کامنتهای مثل کامنت شما را میبینه به این نتیجه میرسه که یا طرف تازه وارده یا اینکه برای خودش و برای این سایتو این استاد و این محوطه کاملا مثبت زیاد ارزشی قاعل نیست
چون وقتی افراد با قلبی باز اول کلی سلام میکنن و به نکات مثبت توجه میکنن و بعد به ستایش استاد و خانم شایسته و کلی تحسینو تایید میپردازن قلب خوانندگان هم باز میشه
خیلی خوشحال میشم که بازم کامنتهاتونو بخونم اما با سلامو عرض ادب
این نقد را از برادرت بپذیر امیدوارم که ناراحتت نکرده باشم
و توصیه من به شما اینه که دوره ایجاد کسبو کار شخصی استاد را اگه ندارید بخرید که قیمتشم مناسبه
اگه که میخواهید بیمارستان کار نکنید و فقط برای خودتون کار کنید
سلام به شما برادر عزیز.بله موافقم که میتونستم کامنتم رو زیباتر بنویسم .انتقاد شما به جا بود .من از سایت فاصله گرفتم .برای همین متن کامنت های قبلیم بهتر بود و احساس خوبی در افراد ایجاد میکرد اما این کامنتم فرق کرده.کامنت شما باعث شد برگردم به خودم و برنامه ریزی کنم برای اینکه دقیق و تمام وقت روی خودم کار کنم.
راستش این ماه قصد داشتم که بسته ی کسب و کار شخصی رو بخرم و استفاده کنم.اما هر قدر گشتم توی سایت پیداش نکردم هر چند گذاشته بودم توی محصولاتی که قصد خریدشون رو دارم .الان پول دارم و قصد خرید هم دارم اما بسته رو نتونستم مجدد توی سبد خریدم بذارم.
طوری بود که فک کردم از روی سایت برداشته شده.
به نام رب العالمین
سلام
از وقتی که دخترم به دنیا اومده خیلی اذیت میشم و دارم شرایط رو تحمل می کنم. از نوزادیش که همش گریه می کرد و شب ها نمی خوابید یادمه بردمش دکتر گفت بچه گریه می کنه اگه می خواستی گریه نکنه می رفتی عروسک می گرفتی چرا بچه دار شدی. الان هم که بزرگتر شده و همش جیغ میکشه و اگه چیزی می خواد باید بلافاصله براش بیارم وگرنه خیلی جیغ میکشه و اطرافیانم میگن طبیعیه ولی من خیلی دارم اذیت میشم و امروز فهمیدم که باید به دنبال راه حل باشم و زجر نکشم بلکه از وجود دخترم لذت ببرم. از وقتی دخترم به دنیا اومده ازادیم خیلی محدود شده .نمیتونم برم سرکار یا نمیتونم زمانهایی رو راحت با همسرم باشم و با هم بریم پیاده روی نمیتونم راحت بخوابم. نمیرسم به خودم بیشتر توجه کنم و برسم.
من شرایط بد اقتصادیم رو دارم تحمل می کنم و فکر می کنم که همینه دیگه باید تحمل کرد ولی اذیت میشم. قبلا همسرم رو مقصر میدونستم و همش با اون درگیر بودم ولی الان دیگه این شرایط رو پذیرفتم.
خانواده ام به همسرم زیاد توجه نمی کنند و بارها پیش اومده که داداشم و پدر و مادرم بهش بی احترامی کردن ولی من تحمل می کنم و اما دارم اذیت میشم.
من بی احترامی ها ی همسرم رو به خودم رو تحمل می کنم ولی زجر می کشم
در مورد دخترم بگم که من خیلی از مادر شدن بدم میومد و همش احساس می کردم که بچه مساوی با بدبختی و دقیقا هم همین ها برام رخ دادن و این بخاطر حرفهایی است که از اطرافیانم شنیدم که همیشه می گفتن بچه بده بچه دردسر بچه فلان بچه بهمان و من نباید حرفهای اونها رو بپذیرم و باور کنم
من باید باور کنم که همسرم و خودم عرضه ی اینو داریم که پول بسازیم.
من باید احترام خودم رو نگه دارم تا همسرم هم احترام منو نگه داره
من نباید بپذیرم که شرایط اقتصادی جامعه بده بخاطر اون هم شرایط من بده و ببینم افرادی که با هیچ شروع کردن و الان میلیاردها دلار پول ساخته اند و این افراد انسان های خیلی زرنگ و باهوش عجیب غریبی نیستن.
من باید با تمام وجودم بخوام که به آزادی مالی برسم و بدونم که می تونم و پتانسیلش رو دارم.
من نباید خیلی همه چیز رو به خودم بگیرم و بدونم که منم که باعث میشم خانواده ام به همسرم بی احترامی کنند چون خیلی حساسم روی رفتار دیگران و همش دنبال مشکل می گردم و من به خودم احترام بذارم تا دیگران یاد بگیرند به من و همسرم احترام بذارن.
نوجوان که بودم و خواهرام که از من بزرگتر بودن و ازدواج کرده بودند هر کدوم به شکلی با همسرشون اختلاف داشتن و اون رابطه ی عاشقانه ای که توی فیلم ها دیده بودم اصلا نبود و همه می گفتن مردا همینن ازدواج که می کنی مسائلی به وجود میاد و طبیعیه ولی من نپذیرفتم و توی ذهنم همش به خواسته هام فکر می کردم و دقیقا چیزی رو تجربه کردم که می خواستم. پس الان هم نباید بپذیرم و هیچ چیزی رو نباید تحمل کنم.
سلام به استاد عزیز
سلام به خانم شایسته گرامی
و سلام به جمع صمیمی خانواده عباسمنشی
استاد چند سال هست درگیر مسایل خانوادگی هستم یعنی تحمل میکنم ،که حدود دوازده سال هست ازدواج کردم، ولی هرروز درگیر مسایل عاطفی با همسرم هستم
چون خانواده همسرم که عمویم هست و وضعیت روحی و روانی بسیار بد داشتن و دارن و من هم در ذهن خودم نشخوارهای ذهنی داشتم که من باید این دختر را نجات دهم و خلاصه مثل فیلم های قدیمی میخواستم فردین بازی در بیارم و با هر مشکلی بود رفتم خاستگاری با اینکه تازه از خدمت اومده بودم و وضعیت کاری مشخصی نداشتم و عملا دیگه پولی هم که قبل خدمت به دست آوردم دیگه نداشتم و شرایط مالی پدرم هم با اینکه متوسط بود هیچ کمکی نکرد چون موافق نبودن و همش به دنبال سرکوفت زدن بودن با این شرایط ازدواج کردم مدتی هم در خونه پدرم زندگی کردم ، روز اول آشنایی ،گفتم که منم نمیخوام اینجا با پدر مادرم زندگی کنم ،ولی از همون اوایل فهمیدم یا دنبال این بود که لجبازی کند و کلی فکر و خیال واهی به هم ریختن روابط که از اطرافیان فامیل نزدیک برداشت میکرد و واقعا حتی سال اول هم زندگی شیرین نداشتم
میدونم خودم مشکل داشتم ،ولی بعد مدتی رفتم روی ماشین کار کردم و دوباره مدتی خوب و بعد رفتارهای قبل ،حتی خیلی بد تر ،باز هم شروع شد .
نه میتونست غذا درست کند نه مرتب کردن و کلی کمبود های دیگه که حتی پیش مشاوره رفتیم ولی باز هم لجبازی و ……..
و در طی این دوازده سال از همه نوع تحمل داشتم مثل عاطفی روانی مالی حال بد و …
و با دو فرزند دختر چند ماه پیش جدا شدم پذیرفتم که خودم اشتباه کردم و تحمل و صبر بیش از این هم باعث حال بد خودم و فرزندها و حتی خودش هم میشد
در این مدت متاسفانه همیشه از لحاظ مالی همیشه پر و خالی میشد و ثبات نداشت و با اینکه شغلی داشتم که پتانسیل بالایی دارد برای پول دراوردن متاسفانه نمیشد
تصمیم گرفتم که جدا بشویم و میخواست بچه ها را ببرد خونه پدرش بعد یک هفته متوجه شد که واقعا خودش به زور میتونه اون خانواده را تحمل کنه تلفن زد بیا بچه ها ببر ، منم بچه شیر خوار و دختر بزرگ تر را بردم محل کار خودم با عشق مثل دسته گل مواظب کردن
بگذریم که چقد سخت هست با شیشه شیر دادن یا مای بیبی عوض کردن ولی باز هم لذت میبردم از زندگی داخل این مدت بود فهمیدم پدر بودن چقد میتونه شیرین و لذت بخش باشه ولی این چند سال نتونستم از وجود دو تا نعمت خداوند سپاسگذار باشم چون همش میخواستم دیگران را تغییر بدهم
بعد یک هفته همسرم تلفن میزد و گریه واقعی که اولین بار بود احساس کردم داره با صداقت حرف میزنه و میگه اشتباه کردم و من بد کردم ولی دیگه گفتم دوازده سال فرصت داشتی هرروز التماس کردم خواهش کردم جلوت زانو زدم که بیا درست زندگی کنیم بیا غرور لعنتی را کنار بزار مهربون باش بیا بهتر مشورت بگیریم و …..
نشد و نخواستی الان دیگه چی میخوای ؟
زندگی من هم استاد عباسمنش عزیز دقیقا از موقعی که رفتم جنوب کشور از یک اتاق سیمانی شروع شد و بعد از حدود یکسال میتونستم حداقل زمین یا خونه بخرم و حتی اقدام هم کردم ولی اتفاقات و رفتارهای همسرم را که میدیدم گفتم پول نمیخوام فقط روابط خوب و حال خوب برای ایشون فراهم کنم شروع کردم به مشاوره رفتن ، ماهیگیری رفتن و دو نفری با ماسک و عینک غواصی رفتن ، ولی همیشه اول هر چیزی مقاومت شدید داشت ولی باز هم نمیشد متوجه شدم ذهن خودم داره نابود میشه ، همون اوایل شغل عوض کردم و حدود سه چهار سال بعد با سایت استاد آشنا شدم با اینکه میدونستم همسرم نمیخواد تغییر کنه ولی من روی خودم کار میکردم و ایشون همیشه در مورد سایت بد و منفی صحبت میکرد
الان هم که حدودا به خاطر جدایی چند ماهی نتونستم داخل سایت سر بزنم کامنت بزارم و یا حداقل کامنت های دوستان بخونم
ولی همیشه سپاسگذار خداوند هستم که استاد را سر راهم قرار داد که بتونم راه مشخص و واضح را برای خود انتخاب کنم
نمیدونم چطور و چی نوشتم و از خدا خواستم خودش هدایتم کنه و بنویسم ،چون نیاز داشتم این همه دغدغه را با یکی مطرح کنم ذهنم سبک بشود
و برای همه دوستان آرزوی سلامتی عشق و ثروت را دارم
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سپاس گزار خداوندم بابت بودن در فضای این آگاهی ها.
میزان تحمل شما چقدر است ؟
چه چیزی رو دارم تو زندگیم تحمل میکنم ؟
چه چیزی رو تو زندگیم پذیرفتم و داره آزارم میده ؟؟؟
قانون جهان چیه ؟؟؟
من هر لحظه در حال ارسال فرکانس هایی به جهان هستی هستم و جهان هستی فرکانس های منو دریافت میکنه و شرایط و اتفاقات هم جنس با اون فرکانس رو وارد زندگیم میکنه
فرکانس های هر لحظه من چین ؟؟؟ درخواست های منن به جهان هستی ،یعنی من هر لحظه دارم درخواست میدم به جهان هستی
حقیقت اینه که من خالق لحظه به لحظه ی زندگیم هستم و خداوند هیچ چیزی برای من نمیخواد ،اون همون چیزی رو برای من میخواد که من برای خودم میخوام .
و قانون اینه که هر چیزی که زجر آور باشه طبیعی نیست !!چرا؟؟؟ چون منبع حاکم برجهان ،منبع خیره ،پس طبق این قانون من هر چیزی که آزارم میده رو خودم پذیرفتم و اصلا طبیعی نیست ، طبیعی اینه که من روابط عالی داشته باشم ،ثروت مند باشم و سلامت باشم و احساس رضایت داشته باشم از هر لحظه ی زندگیم .
صبر به معنای درک قانون تکامل با احساس خوبه و تحمل به معنای زجره .
شرایط خود به خود درست نمیشه ،یعنی چی ؟؟؟
یعنی من باید تغییر کنم ، در صورتی شرایط خود به خود درست میشه که من با تغییر فرکانس هام در مدار مناسب قرار بگیرم ،در غیر این صورت به هیچ وجه شرایط نابسامان درست نخواهد شد .
چرا من هدایت نمیشم به جواب مناسب ؟؟؟چون پذیرفتم شرایط رو و وقتی که من پذیرفتم ،طبق قانون بدون تغییر خداوند که میگه بدون قضاوت به درخواست های ما پاسخ میده ، و من چون پذیرفتم اون شرایط رو دیگه درخواستی برای بهبود شرایط ندارم و میگم که خب طبیعیه ،در صورتی که هر آن چیزی که منو آزار بده طبق قانون به هیچ عنوان طبیعی نیست .
پس تحمل به معنای تسلیم شدن در برابر اون شرایط نامناسبه ،تحمل پذیرفتن بدبختی هاست .
پس من به خودم تعهد میدم که هیچ چیز ناجالب رو هیچ شرایط ناجالب رو تحمل نکنم تو زندگیم و به دنبال تغییر خودم باشم تا اوضاع همیشه برای من خوب پیش بره.
پس قدم اول اینه که من باور داشته باشم که شرایط نامناسب حالا هر شرایطی اصلا طبیعی نیست و حتما یک راه حل وجود داره و بعد هدایت بشم به سمت راه حل مسأله .
در پناه الله یکتا .
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
147 . روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
ایمان رو در عمل نشون بده
و امروز من در عمل نشون دادم و خیلی خوشحال بودم
من صبح بیدار شدم و با خواهرم بازم رفتیم جلو در مدرسه ، من 10 هزار تمن فروختم و بعد که برگشتیم پارک تا صبحانه بخوریم و بریم مدرسه ای که قرار بود قیمت بگم به مدیرش که چقدر میشه قیمت رنگ دیوارای مدرسه
وقتی رفتیم تو راه میگفتم خدایا هر آنچه خیر از تو به من برسه من به اون خیر تو محتاجم
اگر قیمتی که از نقاش پرسیدم که قرار بود همه کارای رنگ دیوارو اون انجام بده و من فقط طرحاشو بکشم ، که گفت 120 میلیون ، اگر قبول کنن و قرار داد ببندیم که خیلی خوشحال میشم و اگر نشد بازم خیر هست برام و مطمئنم که وقتی تو اون روزی که رفتم دستفروشی جلو در مدرسه ، این الهام رو بهم کردی که برو با مدیر این مدرسه صحبت کن برای نقاشی دیواری ، بعد حتی من بیخیال شدم و دوباره مدیرش منو دید و گفت بیا متر کن و به ما بگو
مطمئنم که حتما میخوای از این الهامت یه چیزی یادم بدی
بعد رفتم و با مدیر حرف زدم قیمت دادم گفت نمیتونم بودجه کمه و نخواست
و ازم تشکر کرد و معذرت خواهی کرد که رفتم متر کردم مدرسه رو و منم تشکر کردم و برگشتم
یه چیز خیلی جالب رو متوجه شدم که گفتم ببین طیبه تو پیشرفت داشتی
قبلا وقتی کسی میگفت نه و مثلا ازم خرید نمیکرد یا جواب نه میشنیدم یکم ناراحت میشدم
ولی الان وقتی گفت نه ، به جای اینکه ناراحت بشم گفتم خدایا شکرت که تو این موضوع من یاد گرفتم
حالا چیا یاد گرفتم؟
اینکه مدرسه رو که رفتم دیواراشو متر کردم و چجوری قیمت دادن رو یاد گرفتم
اینکه یاد گرفتم بسپرم به خدا و پیش برم و نترسم از کسی
اینکه تو صحبت کردن و رفتارایی که باید داشته باشم رو یاد گرفتم
و مهم تر از همه یاد گرفتم که در چنین مواقعی خداروشکر کنم و حالم خوب باشه و لبخند بزنم و احساسم خوب باشه
بعد من و خواهرم برگشتیم خونه و من خوابم برد و ظهر بیدار شدم و رفتم نون گرفتم
وقتی برگشتم نمیدونستم چیکار کنم ، چند روزی بود اردکی که گرفته بودیم علائم مریضی رو داشت
و چون این تجربه رو چند سال پیش هم تجریه کرده بودیم و یه اردک گرفته بودیم و مریض شده بود بردیمش دامپزشکی تا آمپول زدن و خوب شد
وقتی دیدم بی حاله و دو روزه درست چیزی نمیخوره گفتم میبزمش دکتر و چون مادرم گرفته بود برای خواهر زاده ام گفتم هزینه درمانشم خودت باید بدی مادر
تو راه داشتم به این فکر میکردم که وقتی مسئولیت چیزی رو بر عهده میگیریم باید تمام وکمال براش توجه کنیم
و گفتم من اگر بی تفاوت باشم به حال اردک ،اگر بمیره من مسئولم، من تمام تلاشم رو برای سلامتیش میکنم باقی با خدا
و داشتم با خدا حرف میزدم
چند باری ذهنم هی گفت که نکنه بمیره نکنه پول خرج کنی براش و بمیره ولی من زود جوابشو دادم
گفتم ببین اگر این اردک قرار باشه بمونه میمونه و من از خدا خواستم و قدم برداشتم تا برم برای درمانش دامپزشکی
حالا باقی کارا و چگونگی با خداست ، من هیچی نمیدونم و فقط وظیفه ام رو دارم سعی میکنم به نحو احسن انجام بدم
و وقتی رسیدم گفتن هزینه آمپول و ویزیتش بیشتر میشه ، ذهنم باز گفت که درمانش نکن 45 تمن خریدیش ، میخوای 500 تمن خرجش کنی ؟
و من باز گفتم ساکت باش ذهن من ، من وظیفه مو عمل میکنم و سعی کردم ذهنم رو کنترل کنم و گفتم اشکالی نداره خوب میشی با این آمپولا
وقتی برگشتیم گذاشتمش جلو نو آفتاب و تا غروب استراحت کرد و حالش خیلی بهتر شد
همه اینا کار خداست ، که مراقبت میکنه
بعد من شروع کردم به تمرین رنگ روغنم که شنبه برم کلاس ، اولش خواستم تابلو مجسمه ای که برای نمایشگاه استادم با عجله کار کرده بودم رو قبل تمرین کلاسیم کار کنم تا شنبه تموم بشه و وقتی پی به اشتباهم بردم که نباید عجله کنم
به خودم گفتم ببین قوانینی که خدا برای تکامل گذاشته باید یادت باشه و هر بار به خودت یادآور بشی
پس سعی کن تمرکزت رو روی طراحی و تمرین رنگ روغن کلاست بذاری
و خوشحالم از اینکه درسی که گرفتم باعث شده یادم بیاد و مانع بشم از اشتباه مجدد
وقتی کار میکردم از ساعت 4 بعد از ظهر نشستم تا کار کنم یهویی دیدم ساعت 8 شب هست و انقدر محو نقاشی کشیدن بودم که متوجه گذشت زمان نشدم
خوشحالم از اینکه خدا هر لحظه بهم کمک میکنه حامی من هست هدایتم میکنه میشنوم که واضح بهم میگه چیکار کنم چیکار نکنم
برای تک تکتون عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام