میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 4

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اعظم م گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    سلام وآآآآآآرزوی سلامتی برای وارستگان وهدایت یافتگان

    استاد نازنینم برادر گرامی

    الهی قوربونتون،برم

    آفرین به خردمندیتان ،آفرین به

    ایمانتان،آفرین

    برادر عزیز

    قوربون،مرام ومعرفتتون ببرم که هر با از دریچه ی جدیدی رسیدن به وارستگی و بالندگی را نشانمان میدهید!!

    هر لحظه و هر ساعت یک شیوه ی نو آرد

    شیرین تر و نادر تر زان شیوه ی پیشینش

    مولانا

    استاد عزیزم چه حس نابی دارم وقتی این همه عظمت را از دریچه ی دوربین میبینم

    استاد نازنینم،چه قدر قلبم زلال شد وقتی بارش شورانگیز وعاشقانه ی باران را روی دریاچه دیدم

    استاد الهی ام

    قلب شما بسان این رودخانه ی پاک و زلال است که چه عاشقانه وسیع است ودرجریان

    وهر لحظه آب نو و تازه میشود

    وباران الهامات پروردگار است که به روی رودخانه ی قلبتان میریزد

    وچه سخاوتمندانه آن باران عشق وآگاهی

    که از آسمان معرفت الهی میآید را با ما به اشتراک می گذارید

    استاد نازنینم پسرم نوزده سال داره چه قدر در نوزادی تا حدود سه سالگی گریه کرد واذیت شدم بیچاره مادر شوهرم خدا رحمتش کنه چه قدر بغلش میکرد وگریه میکردبا گریه های بچه ام،،،چه لحظات سخت و طاقت فرسایی بود

    استاد داشتم فیلم امروز را می‌دیدم تا رسیدید به اینجایی که گفتید بچه ام همش گریه میکرد. بلافاصله یاد گریه های کودکی پسرم افتادم که چه قدر زجر آور بود

    فیلم را استپ کردم و رفتم عاشقانه بغلش کردم و بوسیدمش وخدا را شکر کردم که سالم هست وچه کودکی سختی بود

    ونکته ی طنزش را می خواهم بگویم پسرم هم از فرصت استفاده کرد درحالیکه میبوسیدمش ودر آغوشم بود ،،گفت مامان یه کم پول تو کارتم میریزی؟؟خخخ

    چه بسیار جاها که یه سری رویدادها را تحمل کردم به خیال این که وضعیت بهتر میشه

    بیشتر تحملات،من به خاطر حرف مردم بوده ،،،آخ که چقدر اشتباه فکر میکردم

    البته نسل جدید از این ور بوم افتادند کوچکترین ناملایمتی را تحمل نمی‌کنند (البته نه همشون)

    خدایا کمکم کن تا مرز تحمل وصبر را بیشتر بشناسیم

    واین تنها باحس خوب و کنترل ذهن میسر می‌شود

    چه قدر به خاطر حرف مردم برای مردم زندگی کردم

    خدایا کمکم تا درمسیر رهایی زودتر

    حرکت کنم

    استاد نازنینم

    چشمم که به دریاچه وپارادایس دوست داشتنی تان میافتد در های قلبم باز میشود

    استاد نازنینم فضایی که در آن هستید و قدم می‌زنید و نفس می‌کشید مثل وسعت قلب مهربانتان است

    به !! چه آسمان پاکی چه درختان باشکوه و زیبایی چه هارمونی گوارایی

    گوارای وجودتان

    نازنین استاد

    احسنت به عمل گرا بودنتان

    استاد نازنینم

    با تمام وجود میخواهم برای خودم زندگی کنم

    خودم بارزش ترین چیزی است که میشناسم

    دلم میخواهد وقتی پیر شدم حسرت درست زندگی نکردن را نخورم

    دلم میخواهد مثل شما پیشرفت کنم

    چه قدر براوونی مهربان ،باشکوه وباوقار است

    چه حس نابی داشتم وقتی خیسی تنش را در دریچه ی دوربین دیدم

    او هم مثل شما از چشمه ی زلال دریاچه ی آگاهی چشیده بود

    دلم میخواهد عاشقانه خود واقعی ام را بشناسم

    و بشکنم عادت های ذهنی ام را وبه رهایی برسم

    من قول میدهم و تعهد میدهم که باید تلاش کنم

    استاد نازنینم دوستت دارم

    ممنونم که این همه پیشرفت را به پشتوانه ی خدای مهربان میدهید

    وصد البته خودتان بودید که تلاش کردید ومتعهد بودید

    کلمه به کلمه را با عشق نوشتم

    باتشکر وسپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 1247 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان نازنینم

    چقدر این فایل زیبا بود مثل همیشه .

    من نمیدونستم به اینهمه زیبایی های داخل تصویر نگاه کنم یا حواسمو جمع کنم حرفاتونو بشنوم باید بازم ببینم و بشنوم این فایل رو .

    استاد چقدر قشنگ فرق بین تحمل و صبر رو توضیح دادید .

    تحمل ینی هیچ چاره ای نیست هیچ راهی نیست و ما مجبوریم تحمل کنیم و زجر بکشیم . به لطف آموزش های شما فکر میکنم ما بچه های سایت این دیدگاهو نداریم و حتی اگه هنوز نتونستیم شرایطو تغییر بدیم ولی حداقل پذیرفتیم که اوضاع قابل تغییره و مشکل از خودمونه .

    ولی صبر پشتش ایمانه ، امیده یه جمله تو کتاب ملت عشق بود که میگفت « صبر یعنی به خار نگاه کنی و گل را ببینی و با اینکه شب را میبینی ، اما منتظر سپیده دم باشی » و مفهومش کاملا با تحمل کردن فرق داره .

    ممنون از استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین بخاطر این فایل زیبا .عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    علی رضایی گفته:
    مدت عضویت: 983 روز

    سلام بر استاد عزیزم و دوستان

    استاد دوست داشتنی من نه تنها این فایل بلکه تمامی فایل های شما این قانون خداوند رو به من یاد داد

    من وقتی که وارد سایت شما شدم خیلی چیز ها رو داشتم تحمل میکردم رفتار بد آدما حسادت از نداشتن یک رابطه بی ارزش دونستم خودم ترس از تنهایی تحمل جایی که داشتم کار میکردم به صورت دستی و سخت که همش میگفتم بعد این جا دیگه چه کار کنم و…

    استاد دوست داشتنی من آموزش ها شما زندگی من رو نجات داد من تمام این موارد رو تغییر دادم و قلبم رو برای هدایت باز کردم

    حتی من روابط تجربه میکردم که بعد از آموزش ها کاملا تغییر شکل داد من از خونه فراری بودم و همش جنگ پدر و مادرم بود و با نپذیرفتن به آدم های بهتری هدایت شدم فارق از این که ان‌ ها تغییر کنند یا نه

    ولی خب من هم بعد از تمام این موارد چیز ها رو پذیرفته بودن که داشتم درد می‌کشیدم مثل دونه های چرکی که همش منو ازیت می کنن یا جوش ها که اصلا طبیعی نیستن و دیشب تحمل من تموم شد و گفته شد بهم که تا کی میخوای تحمل کنی و امروز به که بیدار شدم هدایت شدم به این فایل زیبا و ممنون استاد گلم از توضیح کامل شما از معنی صبر که حتما خیلی از دوستان گلم و همچنین من به درک این موضوع نیاز داشتیم و حتی من در این موضوع هم هایت شدم که دیشب به من گفته شد صبر داشته باش که در مورد ازدواج کردن بودن که به من تکامل در رابطه رو یاد آوری کرد و دیدن فایل هم یک هم زمانی بود با هدایت های خداوند و ممنونم استاد گلم که در انتهای این فایل این هم زمانی رو با ما به اشتراک گذاشتید که باور ما رو در روابط فراوانی زیبایی برکت خداوند گسترش میده و به امید روزی که همه ما ای که این کامنت رو می‌خونیم شرایط رو نه پذیریم و به جمع مهمونی های هفتگی استاد پیوندیم خدایا شکرت ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    سیدسامان ولی پور کریمی گفته:
    مدت عضویت: 1589 روز

    به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان

    سلام به استاد عزیز و خوشتیپ و خوش پوشم سلام به استاد شایسته عزیز

    و سلام به همه‌ی خانواده بزرگ و دوست داشتنی عباس منش

    استاد چطوره که من هر وقت نیاز به شنیدن یه سری حرفها دارم تا سایت شما رو باز میکنم همون حرف هایی که میخواستم رو شما میاین و با گذاشتن یه فایل برای من و البته همه ی دوستای دیگه ام در این سایت میزارید و اون حرفها رو به ما میگید

    به قول خودتون قانون هم زمانی هستش

    خداروشکر بابت این هم زمانی و این قانون های زیبا

    خداروشکر به خاطر شما استاد عزیزم

    و اما در مورد سوال این فایل ؟

    من حدود 7 ماه پیش به دلیل ندونستن قوانین ( البته ندونستن که نه عمل نکردن به قوانین چون من دو سالی میشه که عضو این خانواده بزرگ هستم و آگاهی های این فایل ها و آموزش ها رو میدونستم ولی عالم بی عمل بودم همش به حرف بود نه به عمل

    «ایمان بدون عمل حرف مفت است»)

    به خاطر کمبود عزت نفس ام و این که ترس از تنهایی و حرف مردم با قدرت زیادی تمرکزم رو روی جذب رابطه ای گذاشتم که همش از ضعف بود و خلاصه با همون افکار ناقص یه رابطه ای رو جذب کردم که فقط و فقط برای باورهای 7 ماه پیشم بود و فکر میکردم که خداوند خواسته

    ( خداوند فقط خواسته هایی که ما میخوایم رو به ما میده

    « دوستان من این حرف استاد رو خیلی شنیدم که خداوند انرژی و این انرژی یه سیستم درست کرده که هر فرکانسی ما بهش بدیم رو معادل همون فرکانس رو به ما بر میگردونه »

    ولی نمیدونم چرا تا نکته برداری نکردم متوجه این حرف استاد نشدم این حرف رو گفتم که اهمیت نوشتن و نکته برداری و البته تکرار و تکرار فایل های استاد رو بدونیم

    ما توجه و تمرکزمون رو روی هر چیزی بزاریم همون چیزی که ما میخوایم وارد زندگیمون میشه و ما تجربه میکنیم

    طبق آموزهای استاد دوره خیلی خوب کشف قوانین :

    «این ما هستیم که با افکار و کانون توجه مون اتفاقات زندگیمون رو خلق میکنیم »

    و ما به تضاد بر خوردیم تو رابطه

    دوره عشق و مودت در روابط :

    «تضاد ها با ما دوستن»

    این تضاد ها هی بیشتر و بیشتر شدن

    و البته تمرکز ما هم روی اون تضاد ها بیشترش میکرد

    و این تضاد ها باعث شد که من هدایت بشم به دوره‌ی بی نظیر عشق و مودت

    بعد از خرید دوره و کار کردن روی خودم تازه فهمدیم که کلا من من با خودم در صلح نبودم به خاطر کم بودن عزت نفسم و این که خودم با خودم راحت نبودم خوش حال نبودم خودمو دوست نداشتم و فکر میکردم یکی بیاد که منو خوشحال کنه بهم عشق بده

    « تا خودتون با خودتون خوش نباشید خودتون رو دوست نداشته باشید رابطه ی خوبی جذب نمیکنید »

    رابطه جذب میکنید ولی نه اون چیزی که واقعا عالی باشه اون چیزی که میخواید

    چرا ما همه چیز رو میدونیم ولی عمل نمیکنیم

    من میدونستم که نباید به نامزدم بگم که بیاد و اونم هم به آموزه های استاد گوش کنه ولی میگفتم و اونم مقاومت میکرد

    دوستان به کسی نمیخواد بگید اگه تو فرکانس اون آگاهی باشه خودش میاد و درخواست میده همون چطور که ما هدایت شدیم

    و خلاصه این که رابطه ادامه داشت به دلیل وابستگی من به خاطر حرف مردم به خاطر خانواده ها به خاطر ترس و…

    و من « تحمل میکردم »

    تا جایی که استاد فایل های الگوهای تکرار شونده رو گذاشتن که به نظر من میتونه یه دوره با ارزش باشه و بابتش بها داد و اون فایل هارو دید

    و من با دیدن اون فایل ها دیدم که نامزدم الگوی تکرار شونده داره که همش داره قول میده و به قولش عمل نمیکنه و من هم نمیتونم اون کارش رو نادیده بگیرم و چندیدن الگوی تکرار شونده ی دیگه و به قو ل استاد گفت ببیند اگه میتونید ادامه بدید با اون الگو تکرار شونده که ادامه بدید اگه نه که ادامه ندید و من همون جا رفتم که تموم کنم رابطه رو که به حرف خانواده ها یه مدت زمان دادم که درست بشه چون میگفتن درست میشه چون به اشتباهاتش پی برده بازم کمبود عزت نفس باعث شد که من زمان بدم

    فهمیدم که دوره عزت نفسم لازم دارم به نظرم پایه‌ی تمام آموزش های استاد عزت نفس هستش قبل هر چیزی باید اول عزت نفس رو خرید و روش کار کرد البته برای امثال من

    «چقدر با اررش هستن این فایل های الگوهای تکرار شونده» البته فایل الگو تکرار شونده هم با هم زمانی و درخواست من از خداوند که یه راهی نشونم بده روی سایت اومد

    تا دیروز که همه چی رو تموم کردم گفتم که دیگه ادامه نمیدم من دیگه تحمل نمیکنم و از این کارم ناراحت بودم

    من «داشتم تحمل میکردم و پیش خودم فکر میکردم دارم صبر میکنم »

    که استاد این فایل با ارزش رو روی سایت گذاشت و چقد این هم زمانی خوبه چقد این قوانین عالی هستن و عالی کار میکنند

    دوستان ما خالق بی چون و چرای زندگی خودمون هستیم

    قاوانین رو باور کنید آموزش های استاد رو عمل کنید مثل من فقط گوش ندید و فقط حرف نزنید

    باید بشنوید درک کنید عمل کنید به عادت تبدیلش کنید عادت ها رو بارها و بارها تکرار کنید و صبر کنید در زمان مناسب همه چیز درست میشه وقتی که به این آموزشهایی که استاد گفته عمل کنید

    راستی بار اولم هست که کامنت گذاشتم

    یه حسی گفت که کامنت بزارم شاید کمکی کرده باشم

    خداوند یارو نگهدار و حمایتگر همه ی ما باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  5. -
    حسن قاسم ابادی گفته:
    مدت عضویت: 1268 روز

    سلام استاد وقتتون بخیر فقط من همین رو میخواستم بگم وقتی ک داشتین صحبت میکردین من ی لحظه چشمم ب ابرهای افتاد و یادم توی ی فایل میگفتین این ابرهای قارچ خور باعث باران میشن و ی لحظه من بخودم گفتم مطمئنم بعد فایل استاد از بارون زیبای بهشت رو بهمون نشون میدن شایدم اصلا ربطی نداشت ب موضوع ولی ذهن گفت ن نویسی زشت است ولی من گفتم مینویسم و خدا رو شاکرم بابت همه زیبای های ک بهمون نشون میدن و حتی آهنگ اول فیلم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1317 روز

    به نام هدایت الله

    با سلام خدمت استاد و خانم شایسته گرامی و سلام به دوستان خوبم

    سلامی به بزرگی پرادایس با اون طبیعت فوق العاده و زیبا و خانه روی آب و دریاچه دوست داشتنی و موجودات زنده سرزمین بهشت مثل برانی و باران زیبای فلوریدا که انرژی خوبی با صدای باران عالی و صحنه‌های خوبی رو ایجاد کرده برای تمیز کردن هوا و سیراب شدن درختان و چمن‌ها

    خدایا شکرت اتفاقات خوب و احساس خوب فایل جدید استاد من رو به چالش می‌بره برای شرایط خوب و ایده‌آل

    میزان تحمل شما چقدر است

    من یک جایی در زندگی برای تحمل و صبر جای آن را با هم عوض می‌کردم چون وقتی چیزی رنج آور سراغ من می‌آمد با تحمل کردن که یک روزی آن را درست می‌کنم تحمل می‌کردم چون باور من این بود که اگر در زندگی چیزی پیش نرود فکر کنم خود به خود درست میشود اگرمسائل خودش حل نمی‌شود باید روی آن کار کنم و ایده‌های خوب باید به سراغ من بیاید برای حل آن

    چقدر جمله طلایی و خوبی استاد گفتید که کلمه صبر امید تکامل ایمان و توکل و عوض کردن افکار درست است و تحمل تسلیم شدن در برابر بدبختی که راه حل وجود ندارد

    مثال خودم که من جایی زندگی می‌کردم که شرایط دلخواه من نبود و اصلاً دوست نداشتم و در اصل داشتم تحمل می‌کردم اما به خیال خودم صبر می‌کردم که اتفاق خوب هم یک روزی برای من می‌افتد اما دو سال گذشت چون تغییر نکرد شرایط همچنان را ادامه می‌دادم اما یک دفعه با یک جرقه به خودم گفتم دیگه قرار نیست این شرایط را ادامه بدهم رفتم تو دل اون شرایط راهکار‌ها وقتی ادامه دادم برای من پیش آمد و همه چی به خوبی پیش رفت و یک خونه خوب که نزدیک سر کار من بود جور شد دیگه تحمل برای من معنی نداشت و با ایده‌هایی که آن موقع به ذهن من آمد آن را ادامه و به جاهای خوب هدایت شدم و دیگه تسلیم شدن ترس و بی‌ایمانی را از خودم دور کردم و بدبختی را نتوانستم برای خودم داشته باشم استاد خیلی سپاسگزارم بابت فایل خوب و ارزشمند

    در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    شهرزاد عبدی گفته:
    مدت عضویت: 1642 روز

    سلام به استاد عزیزم

    و مریم جان

    میخواستم تجربه خودم در این زمینه که استاد گفتن‌ بگم واستون که شاید کمکی باشه برای مادران آینده..

    استاد جان منم وقتی دخترم به دنیا اومد گریه میکردم البته خیلی جای شکر داشت که شب راحت میخوابید فقط بیشترین تایمش از بعدازظهر شروع میشد تا شب که بخواد بخوابه من و همسرم تجربه اولمون بود و خب تو اون شرایط هرچند بزرگتر ها میگفتن طبیعی ولی دل من و همسرم آروم نمیشد البته باز من یکم بهتر بودم همسرم خیلی نگران بود اینم شنیده بودیم که تا 6 ماهگی طول میکشه بعدش درست میشه خلاصه که خداروشکر با درس هایی که شما به من دادین من از قبل بدنیا اومدن بچه ام گفتم تحت هیچ شرایطی من بچه ام دکتر نمیبرم و هرگز بهش دارو نمیدم حتی وقتی بدنیا اومد یکم زردی داشت و به کمک مادرم با چندتا تکنیک ساده تو خونه و البته صبوری زردی بچه ام رفع شد…

    خلاصه بخاطر گریه هاش ما خیلی ناراحت بودیم به اجبار همسرم حتی دخترم دکتر بردم و دکتر هم همون حرف دکتر شمارو گفتن و ما برگشتم البته که من یکم خیالم راحت تر شد و فهمیدم که چیزی نیست باید فقط بگذره تا اینکه یه روز عمه من اومد دیدن لنا و اون تایمی بود که لنا شروع کرد به گریه کردن و عمه ام گرفت بغلش و خیلی آروم شروع کرد به تکان دادن گذاشن یه موسیقی و دخترم آروم شد خوابید برگشت بهم گفت شهرزاد ببین بچه ات تو چه شرایطی آرومه با اون شرایط جلو برو انگار اصلا یه انرژی زیادی با این حرفش بهم منتقل شد و وقتی دقت کردم دیدم دخترم تو ماشین همیشه میخوابه و اصلا گریه نمیکه به همسرم گفتم چه اشکالی داره هرشب ببریمش بیرون اینطوری به ماهم خوش میگذره هرچند اگه بخوای به یکی بگی که به مدت یکی دوماه هرشب از این ساعت تا این ساعت بری بیرون میگه غیرمنطقی ولی چون همسرمم دوست داشت که بچه آروم بشه قبول کرد و حتی همسرم رفت یه دارو خارجی تهیه کرد و خیلی تاکید داشن به من که حتما بهش بدم اما نتیجه کار چیشد؟؟؟؟

    اینکه من صبوری کردم اصلا عذاب نکشیدم سعی کردم لذت ببرم از مسیر رشد بچه ام و دارویی که همسرم گرفته بود هربار یک قطره بیرون میریختم تا همسرم فکر کنه که بهش دادم نه اینکه خدایی نکرده دروغ بگم یا بگم اهل پنهون کردن از همسرم هستم نه اتفاقا بعد ها بهش گفتم ببین اون دارو اصلا مصرف نشد و فقط با صبوری دخترمون خوب شده خلاصه اینکه من درس بزرگی از این موضوع برم و واقعا بعد 6 ماه دیگه کم کم گریه هاش کم شد و تموم شد و من خیلی خوشحالم از اینکه الان با حرفای استاد فهمیدم من صبر کردم تحمل نکردم نمیگم همیشه خوب بودم چرا حتی بعضی وقتا گریه میکردم از خستگی و گریه هاش ولی من قانون بلد بودم تو اون حالت نموندم….

    خلاصه که مادران عزیز از من به شما یک تجربه نمیگم نصیحت در برار بچه هاتون فقط صبوری کنید من حتی همین الان که دخترم 11 ماهشه و در هرروز شیطنتش بیشتر میشه و کنجکاویشم که نگم براتون فقط دارم صبر میکنم و با عشق میگذرونم اصلا چیزی تو خونه ما جمع نشد یا پنهونش نکردیم هرجا دخترم میره منم پشت سرش میرم کنارشم و اجازه میدم کشف کنه درک کنه من نباید مانع بشم باید کنارش باشم گاهی همسرم ناخودآگاه دورش میکنه از سمت تلویزیون یکبار بهش گفتم اشکالی نداره بزار بره اینم جز از خانواده ما دوست داشته دستگاه ماهواره کج کنه چون احساس کرده اینطوری قشنگ تره به دکور خونه میاد(خنده)

    البته تعریف از خودم میکنم چون واقعا تو 25 سالگی مادرشدن خیلی هنره من دو مورد از اطرافیان خودم که اختلاف سنی بچه هامون چند ماه یا نهایتا 1 سال هیچ کدوم مثل من که چی بگم 1 صدم منم نیستن در این حد بهتون بگم که شیر خشک میده به بچه که چند روزه بدون بچه بره سفر اونم بچه چند ماهه…

    من نه تنها شیر خودم دادم بلکه زایمان طبیعی بسیار راحتیم داشتم و بچه ام فوق‌العاداس همه میگن چقدر بچت فوق‌العاداس آرومه راحتی و وقتی میگم دوست دارم سه تا بچه داشته باشم همه مسخره میکنن میدونید فرق من با همه زن و مادرای اطرافم اینکه من به لطف خدا و به کمک استاد قانون بلدم و با قانون میرم جلو….با کمک این قانون همه چیو آسون کردم من در عین حال که در طول روز همش با دخترم حرف میزنم و بازی میکنم(چون اصلا تو خونه ما تلویزیون روشن نمیشه و گوشیم نمیدم بهش)در کنارش همیشه به کار خونه ام میرسم در کنارش دنبال علاقه ام هستم و کار میکنم تمریناتم سرجاش هر روز صبح مینویسم و اهرم رنج و لذت نگاه میکنم به کلیپ آرزو هام نگاه میکنم در کنار همه این سفرم دارم تفریح دارم باهمسرمم هستم و یک رابطه فوق‌العاده که هرروز داره بهتر میشه البته تا زمانی که من تعهد دارم به تمریناتم خلاصه اینکه همه و همه چی دارم تو زندگیم بدون اینکه فشاری باشه و سختی ای بکشم برعکس زندگیم سرشار از لذت و آرامشه و خداروشکر میکنم که انقدر یک زن و مادر فوق‌العاده قوی محکم مستقل هستم اونم با کمک تمرین های استاد که از همین جا بی نهایت سپاسگزارم ازتون استاد عزیز

    خداهمیشه نگهدارتون باشه

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      مریم پهلوان گفته:
      مدت عضویت: 2028 روز

      سلام شهر زاد خانم.مامان باحوصله.تبریک میگم بهتون به خاطر نوع برخورد با فرزند دلبندتون.ببین اصلا برات مهم نباشه قضاوت مردم در مورد تعداد فرزندان.من خودم سه تا بچه دارم وچهارمی هم دوماه دیگه به دنیا میاد.از زمانی که بچه اولم هنوز دوساله نشده بود که استخدام شدم وسالهاست مشغول شغلم وبچه داری هستم.ومن بچه اولم وقتی 22ساله بودم به دنیا اومد.متاسفانه در فرهنگ ایران تعداد فرزند کم ومادر شدن در سن بالا نوعی باکلاسی محسوب میشه.ولی باید فارغ از نگاه های بقیه خودمون سبک شخصی خودمون رو داشته باشیم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 1517 روز

    سلام به دوستان گلم و استاد پر اکاهی ام و مریم جان استادان عزیزم

    من دختری بودم که طلاق و این جور حرفها برایم تعریف نشده بود و همسرم اوایل ازدواج معتاد بود اوایل تحمل و دعوا و تلاش برای پاکی او که فکر میکردم من میتونم درسش کنم که نشد اماااا به جایی رسیدم که وسایلم را جمع کنم برم و فهمیدم باید از ترس عبور کنم از زندگی برم و ختما راهی هست که به لطف الله مهربان خداوند جلسات NE را سر راهش قرار داد و پاک شد اوایل فکر میکردم بابد تحمل کنم باید تغییرش بدم و عاجز بودم از تغییر او ولی وقتی فهمیدم راهی هست خداون راههااا را باز کرد

    هر دو با جلسات آشنا شدیم و الان هر دو در مسیر هستیم هر دو دانشجو استاد و داریم

    لیزری کار میکنیم و با لطف خدا دلمون میخاد در مدار ثروت بیشتر قرار بگیریم به سادگی به اسانی

    و خداون هدایتمون کنه داریم تلاش میکنیم و حال دلمون خوبه و لاجرم باید ثروت بیاد کافیه ایمانم قوی تر بشه

    و میدانم خدا هست و خدا هست و خدا هست

    خداوند از رگ کردن به من نزدیکتره و هدایتها میرسه کافیه صبر همراه ارامش و قدمهای روزانه باشه دوستون دارم ،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    نسرین نجفی گفته:
    مدت عضویت: 1280 روز

    بنام خدای زیبا و زیباییها

    زیبایی‌های چون پردایس زیبایی‌های چون استاد زیبا خوش اندام و خوش لباس زیبایی‌های چون برونی مرمری زیبایی‌هایی چون نعمت باران و دریاچه پر آب پارادایس زیبایی‌های چون چشمان زیبا و بینا و زیبا بین من خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای تمام نعمتهایت زیبایی‌هایت همین امروز تو کد نویسی روز دومم خواستم به زیبایی و آرامش هدایت بشم و دیدن این فایل زیبا از زیباترین بنده خدا برام خلق شد خدای شکرت بی نهایت و تا ابد

    وایی وایی وایی از تحمل کردن‌های اجباری و بی مورد که از شرک و ترس و تنبلی و بی برنامه گی میاد

    همین الان یه مشتری زنگ زد که میخواد واسه بیمه بیاد دفتر و آدرس گرفت و منم فوری زنگ زدم به منشی ام که کارشو انجام بده و دفتر بسته بود ناراحت شدم و زنگ زدم به منشی ام که چرا دفتر نیست

    موضوع منشی ام و قبلا تو تکرار شونده ها گفتم که نزدیک به 10 ساله منشی منه بدون بیمه و مزایا بدون حقوق خوب و شرایط مکانی دفتر که تو این گرما کولر نداره آب خنک نداره تهویه مناسب نداره فقط مزیتش جای خوبش و مبلغ اجاره پایینه که البته خود این موضوع شرکه که من بخاطر اجاره پایین و ..‌ دارم شرایط دفترم و تحمل میکنم و از من بدتر منشی ام هم داره تحمل میکنه ولی موضوع اصلی اینکه یه دو سه ماهه به منشی ام گفتم نمیتونم حقوق بدم و حتی نمیتونم حقوق و زیاد کنم فکر کار بهتر باشه و بره و الان وقتشه که واقعا دیگه بره تا خودم تمرکزی رو دفترم کار کنم و اونم به شرایط مناسب هدایت بشه ولی علی رغم مسائلی که گفتم هنوز کار پیدا نکرده در صورتیکه کار زیاده ولی نمیدونم چرا شرایط دفترو داره تحمل میکنه و منم دارم تحملش میکنم چون خیلی جدی و قاطع نمیگم از فردا دیگه نیا بخاطر ترس از بیمه تامین اجتماعی بخاطر دلسوزی بخاطر اینکه تحمل کنم حالا شرایط بهتر میشه و نمیتونم قاطع بگم شرایط کار من اینه از ساعت فلان تا فلان منظم دفتر باش و کارها رو انجام بده و هر روز به یه بهونه دیر میاد و دل به کار نمیده و هر دو مون یه طور داریم شرایط تحمل میکنیم من که بخاطر ترس و شرک و دلسوزی و اونم نمیدونم شاید شرک و ترس و …

    و باید این تحمل کردن و درستش کنم باید یه راهی باشه خدایا هدایتم کن به راه درست برخورد با تحمل کردن شرایطم

    و یکی دیگه از کارهایی که تحمل میکنم اخلاق دختر 6 سالمه که خونه رو بهم میریزه و دائم درحال درخواست کردن چیزیه و اگر برآورده نشه واویلا حسینا و گریه و جیغ و اعصاب خوردی و ناراحتی و این داره هر روز تکرار و تکرار میشه انشالله راهشو خدا بهم میگه و درستش میکنم البته ناگفته نمونه که دوروزه که تو کدنویسی این خواسته رو دارم خلق میکنم و گریه ها و بد اخلاقی‌اش خیلی کمتر شده خدایا شکرت شاید راهش همینه و رها بودن من و در مورد رفتارش

    تحمل دیگه اینکه روابط بد اطرافیانم و تحمل میکنم و سرپوش میذارم و می‌گم ول کن بابا مهم نیست هر چی میگن بگن ولی از تو خودم و میخورم و حرص میخورم و تا مدتها بهش فکر میکنم یعنی جرات اعتراض ندارم به خاطر کمبود عزت نفس و همچنان شرک و البته باز خیلی بهتر شدم و کمتر تحمل میکنم مثلا همین دیروز محترمانه گفتم که رفتارشون و با من اصلاح کنن و خدارو شکر جواب داد و باید تکامل و طی کنم و بیشتر خودمو دوست داشته باشم

    تحمل دیگه اینکه درب پارکینگ خونه خرابه و راه داره ولی کسی نیست درستش کنه و من فقط تحمل میکنم و همیشه برای رفت و امدم بادرب پارکینگ میجنگم خدایا راهشو به راحتی بهم بگو

    تحمل دیگه اینکه خونمون گرمه کولر درست نداره خیلی امکاناتش ضعیفه بخاطر کمبود وکابینت و کوچک بودن آشپزخونه همیشه اذیتم و اینکه اتاقها کمد دیواری نداره و همیشه لباسها نامرتبه و دارم این شرایط و تحمل میکنم که یه روز از این خونه بریم به جای بهتر که همیشه تو تجسماتم خونه رویایی مو دارم و این تحمل کردن راه داره و راهش مجهز کردنشه ولی چون به قصد رفتن به یه خونه دیگه اس خرجش نمی‌کنیم و داریم تحمل میکنیم الله و اعلم کی ما از این خونه بریم و باز تحمل ترس و شرک و البته مشکل مالی که ان‌شاالله به زودی حل میشه و راهش گفته میشه

    دوستان و استاد عزیزدر مورد کامنت من راهنمایی لازم را بفرمایید آیا واقعا مواردی که گفته شد درسته و راه داره ممنون از تمامی دوستان که کامنت منو خوندن و ممنون از استاد و خدای مهربانم و عادل و خدارو شکر میکنم که در این سایت الهی حضور دارم و هر روز به اگاهیهام اضافه میشه خدایا شکرت

    در پناه الله مهربان شاد و پیروز و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      سیروس گفته:
      مدت عضویت: 2342 روز

      سلام خدمت دوست خوبم خانم نجفی:

      من کامنت شمارو یکی دوبار خوندم ویک سری مطالب به ذهنم رسید که به طور خلاصه خدمت شما ذکر میکنم امیدوارم خداوند موجبات هدایت خودم و شما رو فراهم کند..اولین مورد اگر شما مجددکامنتتون رو بخونید جواب خودتون رو در انتهای پاراگراف اول دادین، جایی که عنوان کردین شرک، ترس وتنبلی…

      تمامی این موارد به دلیل ایمان ضعیف به خداوندگار به وجود میاد،ایمان ضعیفی که موجب حرکت نخواهد شد.وقتی ایمان ما به خدا ضعیف هست به دنبالش شرک خواهیم داشت ترس از حرکت وبالطبع تنبلی نیزخواهیم داشت.

      درخصوص اینکه شما منشیتون رو هنوز مرخص نکردید با وجود اینکه برای شما مستلزم شده است،برمیگرده به عزت نفس ضعیف شما.من پروفایل شما رو نگاه کردم ودیدم که دوره عزت نفس رو تهیه کردین ولی چرا تاکنون شجاعانه عمل نکردین جای تعجب داره!! پس بیاین برای اولین تمرین برای افزایش عزت نفس همین فردا منشیتون رو مرخص کنید به طور قاطعانه ومحکم البته اگر تا الان این کارو نکردین..ونگران هم نباشید خداوند باتوجه به باورهای خودش اونو به جای دیگه ایی هدایت خواهد کرد درضمن روزی ایشون هم برعهده خداهست ونه شما.همیشه یادتون باشه برابرصحبت های استاد عزیز خداوند پاسخ شجاعان را میدهد پس شجاعانه این کار رو انجام بدید.

      مورد بعدی درخصوص مسئله رفتار فرزندتون؛بهتره که زاویه دیدتون رو نسبت به این مسئله عوض کنید واما چطوری؟ هرموقع که به این مسئله برخورد کردید بلافاصله باخودتون فکر کنید که اگر دور ازجان شما وفرزندتون اگر فلج بود و توانایی هیچ حرکتی نداشت،یا اگر روی تخت بیمارستان بستری بود باز هم فکر شما درخصوص ریخت و پاش وشیطنتش بهم میریخت؟ قطعا اینجور نخواهد بود پس بجای نگاه کردن از زاویه منفی ازین دید نگاه کنید وهمیشه سپاسگزار باشیدبرای سلامتی وشیطنتش..

      درخصوص اطرافیانتان باید به درون خود بنگرید وببینید که چه وجهی از آنها را برانگیخته اید که با شما رفتار این چنینی دارند.ویا روی چه اخلاق ویا نکات منفی آنها تمرکز کردید که ازهمون جنس از رفتارها وارد رابطه شما با اونها شده..

      مورد بعدی در خصوص دفتر کارتون وامکاناتش وهمچنین منزل شخصیتون باید بگم که شما تمرکز 100 درصدتون رو گذاشتین روی کمبود و کاستی های خونه ودفتر واطرافتون وچون تمرکزتون روی این کاستی ها هست همینجوری دارین کمبود بیشتری جذب میکنید یه روز در پارکینگ خرابه،یه روز کولر کارنمی کنه وهر روز یک درد سرجدید.دوست خوب من تمامی این کمبود ها به خاطر این هست که شما نعمت های اطرافتون رو نمیبینید وشکرگزار نیستید ویا اگر شکر گزاری میکنید حال خوبی درشما ایجاد نمیکنه واحساس شما خوب نیست واحساسی که خوب نباشد اتفاقات خوبی راجذب نخواهد کرد این یک قانون است.پس شما در وهله اول تمرکز خودتون رو ازروی هرچی کمبود دارین بردارین وشروع به شکر گزاری با احساس خوب بکنید،بالاخره نکات مثبتی اطرافتون خواهد بود که شروع کنید؛همینکه منزلی دارین که شب کنارخانواده هستین بزرگترین موردمثبت زندگیتون هست که همین الان چند میلیون نفر ممکنه حسرتش رو داشته باشن…

      درخصوص انتهای پیامتون که خونه رویای رو تجسم میکنید قبل وبعد پیامتون گویای این هست که شما باور به فراوانی ندارید وهمچنین باوراحساس لیاقت درشما ضعیف میباشد چرا برای محل زندگیتون که اکنون اونجا هستید خرج نکنید ولذت نبرید؟مگر نه اینکه استاد عزیز موقعی که دربندر عباس توخونه سیمانی زندگی میکردن ؛ازهمون شرایط وازهمون جا ومکان لذت میبردن!دوست خوبم شما تازمانی که توجهتون روی کاستی های خونه،دفتر وزندگیتون باشه وسپاسگزارنعمت هاتون نباشید واز داشته هاتون هرچند کم لذت نبرید و حالتون رو خوب نگه ندارین،تجسم برای نعمت های بهتر فایده ای نخواهد داشت… امیدوارم که تونسته باشم کمکی کرده باشم به خودم وشما. درپناه خداونگار باشید….

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        نسرین نجفی گفته:
        مدت عضویت: 1280 روز

        سلام دوست عزیز

        آقا سیروس مهربان ممنون از اینکه کامنت منو خوندید و پاسخ دادید. چه پاسخی چه اگاهیهایی پیدا کروم و شما دستان خداوند شدید برای هدایت من به مسیر درست توحید و عزت نفس و شجاعت خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای اینکه دوستان خوبی چون آقا سیروس رو د مسیر هدایت من قرار میدی و من متعهد میشم خودم و اصلاح کنم و شرایط دلخواه زندگیمو خلق کنم با شناسایی ترمزهای زندگیم و تبدیل باورهای غلط به باورهای درست خدایا سپاسگزارم و همواره منو هدایت کن

        دوست عزیز قطعا همینطوره من مشکل عزت نفس ترس و تنبلی و شرک و دارم با خودم یدک میکشم و تکرار باورهای مخربم شرایط الانم و رقم زده و من به سمت بهبودی بیشتر زندگی مو خلق میکنم خدایا شکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    خانواده ی رضایی گفته:
    مدت عضویت: 1856 روز

    پدر خانواده:

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته خوبم و دوستان

    من خودم مال تهرانم، همسرم که دختر خالم بود مال شماله، سال 73 بعد از ازدواج اومدیم تهران و بچه هامون تهران به دنیا اومدند.

    همیشه عید ها و گاهی تابستون ها می‌رفتیم خونه ی مادر خانمم، یعنی خالم، هر بار هم به تضاد می‌خوردیم باهاشون سر موضوعات مختلف ولی 18 سال همینطوری رفت و آمد می‌کردیم و تحمل می‌کردیم، اون موقع ها می‌گفتیم همینه دیگه، همه همین طوری زندگی می‌کنند و کسی که شهرستان فامیل درجه 1 داره که نمیره ویلا بخره؟!

    خالم اخلاق های خاصی داشت می‌گفتیم همینه دیگه و تحمل می‌کردیم چون بقیه ی اقوام هم پذیرفته بودند شرایط رو.

    وضع مالی مون هم خوب نبود و تهران اجاره نشین بودیم اصلا به ذهنمون نمی‌رسید بتونیم ویلا بخریم.

    چون پدر مادرهایمان زمین داشتند و به ما وعده وعید می‌دادند فکر می‌کردیم قراره آخرش بریم توی اون زمین ها، هرچی میشد هم مثل اون 6 ماهی که استاد گفتند، ما هم میگفتی درسو میشه بلاخره. هم اینکه این دید رو نداشتیم ‌که کار دیگه هم میشه کرد اصلا.

    توان مالی نداشتیم و اون زمان این آگاهی ها رو نداشتیم، منتظر بودیم و تحمل می‌کردیم.

    بعد از 18 سال، سر شلوغی بچه ی کوچیک مون که شیطون بود، به تضاد شدیدی خوردیم.

    و خانمم 6 ماه شمال نرفت، با اینکه خانمم خیلی دلتنگ هوای شمال بود و عاشق شمال است. شهر بابل.

    توی اون 6 ماه هم حتی به ذهنمون نمی‌رسید که حداقل بریم برای خودمون جایی رو پیدا کنیم، چون توان مالی اش رو نداشتیم.

    بعد راستش نمیدونم دقیقا چیشد، داداشم چمستان نور زمین خریده بود، بهم گفت زمین بغل رو میتونم از همکارم بگیرم واست از دم قسط، میخوای؟

    در واقع زمین کشاورزی بود، قطعه بندی شده، 200 متر، 7 ملیون ماهی 1 ملیون.

    ما اون زمان 1 میلیون پول نقد داشتیم!

    11 سال پیش.

    بعد از این که این احتمال که ممکنه روزی زمین دار شیم بهمون گفته شد، شوق و ذوق وصف نشدنی ای پیدا کردیم.

    رفتیم زمین رو دیدیم و نپسندیدم چون برای ما که شمالی بودیم جذابیتی نداشت و اصلا هم پیشرفته نبود.

    و تصمیم گرفتیم بریم جاهای دیگه شهرها و محله های دگر رو هم بگردیم به امید اینکه شاید کسی باشه که بخواد با شرایط مناسب ما به ما زمین بفروشه.

    از همون چمستان شروع کردیم به گشتن، امامزاده عبدالله، روستای زیاران، بلیرون آمل، جاده قدیم آمل بابل، اوایل جاده هراز.

    هرجا رو که میرفتیم می‌دیدیم به وضوح از طریق تضاد می‌رسیدیم و بیشتر می‌فهمیدیم چی میخواییم و با اینکه پولی نداشتیم اصلا به کم قانع نمیشدیم!

    واقعا نمیدونم با جه ایمان و عزت نفسی دیدیم ما میخواییم ویو دار باشه حتما!!

    این نکته مهم رو همین الان که نشستیم با مشارکت اعضای خانواده داریم کامنت رو می‌نویسیم یادمون اومد، که وقتی وابستگی و انتظارمان رو از بنده ی خدا قطع کردیم و قصد خرید زمین کردیم و شروع کردیم به گشتن، با مادر خانم ام آشتی کردیم و بچه ها رو میذاشتم اونجا و میرفتیم دنبال زمین، با یه سبد میوه و چای و آب!!

    اینم بگم اصلا خوشحال شده بود که ما میخواییم زمین بخریم و خودشون گفتن ما بچه هاتون رو نگه میداریم.

    ما چون فیروزکوه رفت و امد می‌کردیم و از منطقه ی بابلکنار، توی گشتن ها یاد اونجا افتادیم، چون هر بار رر می‌شدیم خانمم میگفت چه ویویی و خیلی دوست دارم اینجا یه ویلا داشته باشم.

    خلاصه از شهر بابل و اطرافش رو بیخیال شدیم اومدیم بابلکنار، از تپه ی اول، روستای درونکلا شروع کردیم به گشتن، زمین های زیادی دیدیم، ولی میگفتن به شرایط شما یعنی قسطی نمیدیم، ما هم راستش نمی‌پسندیدم چون آب و برق و گازش مشکل دار بود.

    ما هم به کم راضی نمی‌شدیم!

    بعد از دو ماه رفت و آمد به تهران و شمال‌.

    رسیدیم به جاده ی درازکلا، یعنی همون جایی که خانم آرزوش رو داشت.

    کلا 2 تا بنگاهی داشت!

    اولین بنگاه یه سرهنگ بازنشسته بود که 30 سال تهران زندگی کرده بود، عاشق ما شد! گفت من هرجوری شده میخوام برای شما اینجا زمین پیدا کنم!

    دقیقا همین جمله رو گفت…

    خیلی قوت گذاشت و با حوصله و شوق ما رو برد زمین های زیادی نشون ما داد که یا توی بافت نبود یا شیب زیادی داشت و پسند نمی‌کردیم.

    یه بار به شوخی گفت دندون مصنوعی ام درد گرفته از بس که با شما و صاحب زمین ها حرف زدم!!!!

    یک بار سر یکی از همین زمین ها خانمم بالای تپه رو نشون اش داد و گفت حاج آقا اون بالا چی داری؟ بالای اون تپه؟ که ویوی عالی ای داشت و تهرانی نشین بود.

    املاکی جواب داد: اون بالا؟ اون بالا متری 100 هزار تومنه به درد شما نمی‌خوره، تو پول نداری میخوای از دم قسط بخری!

    بعدش گفت حالا بذا ببینم چیکار میکنم.

    ما گفتیم ما فردا می‌آییم و فرداش رفتیم گفتیم ما رو ببر بالای تپه!

    یه زمین پیدا کرد متری 60 تومن توافق مون نشد چون گفت 60 نمیدم 80 میدم ولی زمین روبرویی پول لازمه.

    زنگ زدیم صاحب زمین اومد رفتیم توی زمین، اصلا احساس عالی ای بهمون دست داد، از ویوی فوق العاده اش، درخت های پرتقال و انجیر و نارنگی، محله عالی.

    گفتیم همینه ما همین رو میخواییم.

    صاحبش گفت متری 35 تومن!!!!

    زمین 500 متر بود.

    و همون آقای بنگاهی که گفته بود براتون پیدا میکنم، و گفته بود شما بالای تپه نمی‌تونید بخرید، معامله رو انجام داد!

    اصلا نمیدونیم چجوری 8 میلیون تومن پول نقد دادیم بقیه اش رو چک دادیم.

    بعد از چند ماه هم 240 متر کناریش رو هم خریدیم و بهش اضافه کردیم شد 750 متر‌، متری 35 تومن.

    1 سال بعد 1 تونه 50 متری توش ساختیم و رفتیم توش.

    برای اولین بار در زندگی مون و به عنوان اولین شخص در فامیل ویلا دار شده بودیم.

    بهترین سال‌ ها رو گذرونیم و فوق العاده لذت بردیم کلی هم مهمون دعوت می‌کردیم.

    انقدر که همیشه از لذت بردن هامون تعریف می‌کردیم پیش همه، بعد از ما برادرانم هم تشویق شدند و در شهرهای دیگه زمین و ویلا خریدند.

    پول ساخت اش هم خدا رسوند واقعا.

    ما چون تهران بودیم و بالا سر کار نبودیم، باجناق ام که شمال زندگی میکنه با اینکه سوپر مارکت داشت می اومد و کارهای نظارت رو انجام می‌داد.

    4 سال داشتیم اش و بیشترین استفاده و لذت رو بردیم و تجربه کردیم و بعد به 2 و نیم برابر قیمت و در عرض 3 روز فروختیم اش و تهران خونه خریدیم و رفتیم همون محل یک ویلای بزرگ تر.

    (که بعدا جای دیگر کامنت اش رو می‌نویسیم)

    فکر میکنم تکامل ام رو طی کرده بودم و برام موندگار بود و پولش راحت جور شد و ازش لذت بردم.

    وقتی استاد میگن باید اشتیاق سوزان داشته باشی بهش میرسی یاد این تجربه مون می‌افتادیم، اینکه حتی حرف های محدود کننده ی دیگران رو باور نکنی و ادامه بدی.

    امیدوارم قسمت های خوبش قابل الگو برداری بوده باشه و بهتون انگیزه بده و حالتون رو خوب کنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای: