میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 40 (به ترتیب امتیاز)

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Rojina گفته:
    مدت عضویت: 1798 روز

    سلام به دوستای عزیزم

    و استاد گرامی

    بله من داشتم تحمل میکردم…

    تحمل میکردم رفتار نامناسب اطرافیان رو…

    تحمل میکردم ترس از حرکت کردن به سمت پول ساختن رو…

    از یه جایی این ترس از پول نداشتن توی وجود من ریشه پیدا کرد و من به جای صبر ( به راه انداختن جهاد اکبر برای یادگیری یه مهارت و تمرکز لیزری گذاشتن روش و بهای خواسته هام رو پرداختن) تحمل کردم،

    ترسیدم و از ترس توی لاک خودم فرو رفتم، به جای اقدام عملی، مسئله رو پوشوندم،

    آشغالا رو گذاشتم زیر مبل و مسئله رو ندیدم. تا به رکود کامل رسیدم. الان صفر شدم و دوباره دارم از صفر شروع میکنم،

    در حالی که میتونستم از 50 یا حتی خیلی زودتر شروع کنم…

    ولی نکردم چون ترس داشتم، ترس داشتم از حرف مردم، از حرف خانواده ام، پدرم مادرم،

    میخوای بری کار کنی؟؟؟

    مردم چی فکر میکنن.

    تحمل کن…

    خرج نکن به جای اینکه بیشتر بخوای…

    و اشتباه از خودم بود که گوش دادم، پذیرفتم…

    اشتباه از خودم بود…

    مسئولیتش با خودم بود…

    اونا فقط عقاید خودشون رو ابراز کردن، چیزی که با ذهن منطقی خودشون فکر میکنن درسته،

    من مسئول این بودم که تصمیم درست برای زندگیم بگیرم…

    من باید مسیر زندگی خودم رو زودتر و محکمتر انتخاب می‌کردم،

    این منم که باید خیلی چیزا رو زودتر یاد می‌گرفتم و چشمامو باز می‌کردم تا این فشار ذهنی رو از خودم بردارم و با دید باز و منطقی به مسئله ام نگاه کنم و وقتی که هنوز شرایط خوبه شرایط رو تغییر بدم، فریادهای جهان رو بشنوم و نشونه هاش رو جدی بگیرم…

    ولی اشکال نداره…

    همه ی اونا گذشته و رفته، تموم شده… من باید الان صبر کنم،

    به دنبال راه حل برای حل مسئله ام سرمو بکنم توی کار خودم و مهارتی رو هر روز ببرم بالا، روی خودم کار کمم، روس باورهای کار کنم، خواسته هام رو کشف کنم، احساسم رو خوب نگه دارم و ذره ذره نتایج رو تصدیق کنم، به خداوند اعتماد کنم و فقط سمت خودم رو انجام بدم، فقط روی خودم تمرکز کنم و روی دوره هایی که دارم کار کنم، و از داشتنشون با استفاده درست ازشون قدردانی کنم و بگم خدایا شکرت بابت همین نعمت هایی که همین الان بهم دادی که کم هم نیست…

    برای همین اینترنت عالی ای که تونل ارتباطی من با این مامن بی‌نظیره…

    و از مقصر دونستن بقیه هم دست بردارم و انگشت مبارکم رو روی کله خودم بذارم و بگم این منم که مسئولم اگه شرایط مالیم دلخواه نیست، این منم که باید مهارت کسب کنم، این منم که باید خودم رو تغییر بدم و کوچکترین انتظاری از دیگران نداشته باشم. این یعنی توکل…

    برم که به توکلم جامه ی عمل بپوشونم،،،

    استاد ازتون سپاسگزارم بابت آگاهی ای که با این فایل بهمون دادین و نهیبی که بهمون زدین…

    باشد که بیدار بشم و دیگر هرگز به این خواب غفلت و بی ایمانی نروم…

    خدایا شکرت،

    خدایا من رو به راه راست،

    به راه راست آگاهان، کسانی که به آنها نعمت دادی نه کسانی که بر آنها غضب کردی و نه گمراهان هدایت کن…

    آمین،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    محمود علیشاه گفته:
    مدت عضویت: 1131 روز

    سلام به همگی و استاد عزیزم

    من محمود هستم و امروز بعد از ماه ها کار کردن روی باور هام امروز با گوش دادن این فایل که واقعا نمیدونم چطور بهش هدایت شدم . متوجه شدم که من دارم شرایط بدی رو تحملللللللل میکنم و فکر میکنم که این صبره.ولی به قول استاد شما اگر قدم بر ندارید زیر چرخ دنده های دنیا له میشی . و من امروز بعد از 2 سال تحمل تو کاری که به سختی دارم کار میکنم و حقوق کمی نسبت به کار و ارزش آفرینیم میگیرم امروز در یک شرایط بسیار به ظاهر بد میخوام برم و با صاحب کارم صحبت کنم و در خواست اضافه حقوق بالاتری کنم و به خودم قول دادم بدون ترس از هر گونه عامل بیرونی مثل هزینه ها و خورد و خوراک و اجاره خونه و اگر قبول نکنه بیای بیرون بیکار میشی و …… این کارو انجام بدم و برم تو دل این ترس که بزرگترین پاشنه آشیل منه ….

    من تازه مهاجرت کردم و به لطف خدا با این دوستان آشنا شدم و اینجا شروع به کار کردم ولی خوب کار کار سنگینی یو من اصلا ابدیت نیستم با این کار، روزی 3 ساعت مسیر رفت و برگشتم هست و کلی داستان دیگه که نباید بهشون توجه کنم . ولی خوب من در جایگاهی هستم که با خواسته های من خیلی فاصله داره .

    من تصمیم گرفتم حالا که دارم ماه هاست رو باور های توحیدی و ارزشمندی خودم و فراوانی کار میکنم بیام یکبار برم تو دل این ترس بزرگ و از حاشیه امنم بیام بیرون ببینم خداوند چیکار میکنه برام، این در حالیهکه من ّبارها دیدم وقتی افراد میرن تو دل ترسهاشون و خودمم چند بار رفتم و دیدم جهان چه کرنشی میکنه برای آدم ک ولی خوب به قول استاد پاشنه آشیل آدم باید همیشه تحریک بشه چون همیشه با ماست و فقط بارفتن تو دلش میتونیم کنترلش کنیم .

    من از خداوند تشکر میکنم بابت این سایت و ورودی هایی که به ما میده . و براتون حتما حتما امشب از نتیجه این اتفاقی که میخواد برام بیفته خواهم نوشت ….

    عاشق تک تکتونم همچنین استاد و خانوم شایسته عزیز

    خدایا من تنها تورا می پرستم و تنها

    و تنها

    و تنها از تو طلب کمک میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 873 روز

      آفرین به شجاعتت و آفرین به ایمانت و درود بر کسانی که ایمان دارند و عمل صالح انجام می‌دهند و خداوند بر آنان درود می‌فرستد…

      تو تحت حمایت کامل الله هستی و قطعا بهترینها در انتظارته….

      لا تخف و لاتحزن

      فقط یادت باشه که نیازی به اثبات کردن چیزی یا خودت نداری و یادت باشه هیچ عجله ای و هیچ حرص و طمعی در کار نباشه و کل قدرت رو به الله بده و خودت رو تسلیم بدون ، و آرام باش و توکل کن و لذت ببر از این مسیر زیبای توکل و رحمت بی نهایت الله یکتا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    وحید ولاشجردی گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    به نام خدا

    سلام به شما استاد عزیز و خانوم شایسته خدا قوت

    خدایاشکرت بابت این همممممهههه زیبایی این همه نعمت و این همه ارامش خدایا شکرت بابت این همزمانی و این که هر بار به صورت واضح هدایت میشم و جواب میگیرم

    استاد چقدر این فایل عالی و به موقع بود

    من گذشته رو کار ندارم ولی در حال حاضر تو کسب و کار خودم شرایطی هست که همه هم صنفیا میگن طبیعیه مثلا دیماه بازار یکم ضعیف باشه طبیعیه

    چکی کار کردن طبیعیه فروش کم طبیعی و‌…

    خود من هم با اینکه دارم کار میکنم ولی تو باغ نبودم

    امشب فهمیدم که چیارو دارم تحمل میکنم و چیزی نمیگم

    چرا من با مشتری هایی کار میکنم که بد حسابن

    هر بار بهونه میارن که فروش نداریم و نمیتونیم حساب بدیم

    چرا من کاری که تولید میکنم‌رو خودم نمیفروشم و میدم به بنک دار تا اون بفروشه برام بعد من با صدتا داستان حساب بگیرم و چک بگیرم و…چرا من دارم تحمل میکنم که حتی هزیته های جاری کارمم به سختی بیاد

    ته همه اینا شرک و ترس از دست دادن مشتریه

    شرکه

    ترسه

    اینکه مثلا خب حالا این مشتری اینقدر پول داد بعدش چی هفته بعد چی

    محدود دونستن و باور کمبود هست که داره قطره ای وارد میشه پول به کارم

    اینکه حالا این مشتری که خرید کرد همین یه بار بود

    اگه اون مشتری های عمده و گنده خرید نکنن پس میخوای چه کار کنی وحید و پشت همه اینا ترس و وحشت وجودمو میگیره

    پس باعث میشه که بگم کنار بیا یکم صبر کن درست میشع بفروشن میدن .نخیر درست نمیشع تا زمامنی که من درست نشم

    صبر با تحمل فزق داره و من دارم تحمل میکنم به خاطر ترس از دست دادن این مشتری و اون مشتری

    چقدر این فایل قشنگه و میشه روزها گوش داد

    ممنون استاد عزیزم بابت این اگاهی ها و این حرفا

    یه بار دیکه خدا رو شکر میکنم که میتونم این هگه زیبایی ببینم و لذت ببرم️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 786 روز

    147مین مدار روزشمارزندگی درمدارصبرزندگی عالیم راتجربه کرده ام درکنارعزیزانم.الهی شکرت.

    به نام خدا وسلام به خدا.

    سلام به بهشت پارادایس که خدا خودش فایل روبه صورت خیلی طبیعی برامون تدوین کرد.

    اصلا بلدنیستم وزبان توصیف کردنم رافقط خدامیداند و بس.

    ازدیدن وشنیدن صدای این نعمت زنده ی الهی که توی تمام فیلمهاچقدردم ودستگاه براخودشون میارن که بارون ببارن برای رومانتیک شدن فیلم‌ها!!!!!!!!!!!!!!

    الهی توراسپاس میگویم که بی منت و بدون ادا اطفارکار

    رابه زیبای به پایان رساندی دمت گرم.

    یک کامنت دیگه یادم نیست برااولین باردیدم توخیابان بود.

    ننه چه حالی داشت اونجاهم بعدازتمام شدن فایل این معجزه ی بارش رحمت اتفاق افتاد.گریم گرفته بود.خدایاشکررررررررررررررررررررررررتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت.

    ازنصف شب هم مشهدمقدس مابابارش باران رحمت مقدس تروزیبا ترشده ومنم مدام میرم پشت پنجره به تماشای باران زیبا الهی وپنجره روبازمیکنم.هم نفس عمیق میکشم ،وهم صدای دلنشین باران رحمت الهی روگوش میکنم دمت گرم خداکه بوی عیدمی آید.

    سپاسگذارم ازاین همه نعمت وبرکت.

    وسلام زیبا به لطافت باران درحال بارش به استادعشق ومریم جون وسلام پرمهرم به کل اعضای سایت وساکنین بهشت.

    الهی سپاسگذارم که به ما ثروت و قدرت وهمراه بانی نی سالم عطاکردی.

    استادمن نمیدونم!!!!!!!!!!!!!!!!!! اگه اسمشوتوزندگی تحمل میذارین من نمیدونم!!!!!!!!!!!!

    اگه اسمشوصبرمیزارین من نمیدونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    شایدبه قول خدابیامرزپدرم بالباس وچادرسفیدرفتی باکفن بیابیرون من نمیدونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    وزندگیم روبراتون توکامنتهای دیگه نوشتم. ازروستاآمدیم شهرتویک زمین شاید500متری بودچهادیواری به ظاهرخانه ولی یک مغازه درست کرده بودن که ازدست شهرداری درامان باشه مااومدیم برای زندگی کردن اگه صاحبکارعزیزدلم هرچندکرایه ازکارکردعزیزدلم داده اصلا یادم نیست. یک تانک چهارگوش آهنی پایه دارنزدیک اتاق گذاشته بودن داخلش آب خوردن وشستشوبودچون لوله کشی که نداشت!!!!!!!!!!!!!!!!!

    پسربزرگم توروستابودیم خدابه ماهدیه دادواین شاهزاده ی دوم بعدا14ماه اولین روزی که اثاث کشی کردیم به شهرآمدیم .

    دومین روز راهی بیمارستان شدیم وخدا این نعمت پرخیروبرکت الهی رابه ماهدیه داد.الهی تابی نهایتهابابت عزیزدلم و4تاشاهزاده ام توسپاسگذارم.

    تاروز7ام. مادرم خانه ی مابوداخرین ماه پائیزبود.

    اتفاقابرعکس پسراولی،این جیگرگوشه ی دومی به راحتی آب خوردن به دنیاآمد.

    ولی خودخدامیداند!¡!!!صبح که عزیزدلم میرفت سرکارفقط برای ناهارمن غذابه سختی درست میکردم.

    ازبس که این بچه فقط جیغ می‌کشید ماهم که عقلمان نمیکشیدبرای چی جیغ میکشه وشایدحتی پول دکترهم نداشتیم!!!!!!!!!!

    توی فرصت ناهارکه عزیزدلم باصاحب ماشین میومدخونه ناهارمیخورداوبچه رانگه میداشت من سریع میرفتم توآب وگِلهای حیاط ظرف وکهنه ی 2تابچه رومیشستم که آقابره سرِکار.

    صاحب کارازروبروی خانه باسنگ پرت میکردبه درب حیاط که عزیزدلم بره برای رفتن سرِکار چون میلان همش آب وگِل بودازبارش برف.

    واین قصر زرین طلایی درهمین حدامکانات داشت.خخخخخخخخخختخ!¡!!!!

    سوخت بخاری مخلوطی ازبنزین ونفت بود!شبهاباورودپادشاه به منزل ملکه باشاهزادهامنتظرفرشته ی نجات بودندکه باتشریف فرمایشون آمپول توی دیگ بخاری که پُرِ دوده بود بیندازن آمپول توی آتش میترکید ودودههاپراکنده میشدن وکمی بهترگرماتولیدمیکرد.

    اولین بارکه بلدنبودیم توی قصراین کاروانجام دادیم.

    الان شماخواننده ی عزیزچشم سر. روببند چشم دل روبازکن که چه دسته گلی به آب دادیم کل قصر را دوده گرفت مثل برف شادی!!!!خخخخخخخخخخخ حالاخَر

    بیارهوای سردباقالی بارکن.

    خیلی اتفاقات روتجربه کردم نمیدانم اسمش راچی بگذارم!!!!!!؟؟؟؟؟

    به خدابلدنیستم ولی هرچی بودگذشت. والان همین پسرم روبی نهایت دوست دارم 5روزباداداش بزرگه رفتن سفرکاری هرروزتماس میگرفت شب آخربه محض تماس گرفتن بامن!

    گفت: مامان راننده تریلی که باربرامون حمل میکنه پشتِ خطِ .

    سریع گفتم: قطع کن! اون واجبِ جوابش بده.

    گفتم: بعدزنگبزن قبل از ساعت10شب تماس گرفتم گفت:چرازنگ نزدی ؟؟گفت نمیدونم !!!لازم بود؟؟

    گفتم: خودت میدونی بایدصداتوبشنوم. وگرنه بخوابی تاصبح میدونی!!!!!!!!

    آره میدونم کاردرستی نیست!!!!وهمین پسرم سالِ 1390. از5طبقه ساختمان سقوط کردوشکرخداولطف خدابرام دوباره هدیه داد.

    استادازاول هم گفتم: من نمیدونم اسم این تجربه روصبربایدگذاشت یاتحمل ولی پاداشش شیرینه خداراسپاسگذارم بابت این نعمات الهی.

    زندگی که داشتم خیلی هاحسرت زندگی منوداشتن وهنوزهم حسرت دارن بابت عزیزدلم وجیگرگوشه هام.

    ولی بعضی هاشایدبااین زندگی که من داشتم اگه جای من می‌بودند حتما، حتما ،حتماطلاق وخداحافظ.

    ولی شمامیگین دنیا تضاد داره این تضادهاس که سکوی پرتاب مابه سمت خواسته هامیشه.

    اگه نتیجه ی تجربه ای که از زندگی داشتم اسمشو بذارم صبردلم به ادامش گرم ترونرمترمیشه.

    چون الان درک میکنم اون تجربه یی که لذت بخشِ میشه صبر.

    هرچندسخت گذشت ولی الانش دلنشینِ.

    واون تجربه ای که توش لذت نداره میشه تحمل!!!!!!!!!

    شایدهم به قول معروف میگفتیم: ما تو روستا اسم ورسم داریم خانواده ی آبرومندهستیم میگن. ازخانواده ی پدرمادردار وآبرومند دختربگیرکه زندگیت پایه واساس داشته باشه.

    من هم از این تجربه ها برداشت خوبی داشتم.

    هرچی بگم داستان ادامه داره خودم واقعاتو نوشتن کامنت موندم!!!!فقط ازلحظه ی حالم استفاده میکنم .

    گذشته ها ،گذشته، آینده روهم کسی ندیده !نه خبرداره !الهی شکرت.که عاقبت بخیرشدم دستم توبهشت بندِ بیکار وعلاف نیستم.

    عاشقتونم استادکه شماتلاش میکنی من تومسیرباشم.ولی بعضی وقتهامیگم نکنه مسیرم اشتباه بوده!

    چرامن همون اول طلاق نگرفتم!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    جواب خودمو میدم !

    میگم:چون که من خانواده م رو خیلی ، خیلی دوستشون دارم نمیدونم درسته یا؟؟؟؟؟؟؟؟

    انشالله درمسیردرست هستیم.

    راستی دیروزآخرین روزسفرکاری بچه ها بودبه لطف خدا تاشب رسیدن خونه من ازصبح که بیدارشدم عزیزدلم باپسرم رفته بودن سرکارخانه خالی بودبه خداگفتم:الان وقتشه تمیزکردن منزل ،شستشوی سماور،تمیزکردن یخچال ودرست کردن شام لطف خداشامل حالم شدتتاساعت2بعدازظهرکل کارهاتمام شد .وبین کارهاصدای زنگ درب آمدپستچی بودبرامون هدیه ای که پسرم گرفته بودآورد. ایرپاد بود برای من وپدرش خدایاچطورتوراشکربگویم که لیاقتش راداری!به خدابلدنیستم خودت که میدانی!

    صبح به خداجون کفتم: انشاالله امشب بچه‌ها هم ازسفزمیرسن منم روزه ام افطارخوشمزه چی بخورم؟؟؟؟گفت شامی کباب تاافطار غذاهم داغ به داغ درست کردم ولحظه ی افطارفقط خدامنودرک میکردچه حال عالی داشتم هرجرعه ای که ازچای می نوشیدم بازمیگفتم:به، به ،به خدایاشکرت عجب لذتی دارد. روزخیلی پربرکت وپرخاطره رو تجربه کردم الهی سپاسگذارم.

    وبچه هاهم ماشاءالله بادسست پربه خانه رسیدن وکارشون هنوزادامه دارد.شکرخداامسال ازلحاظ مالی تغیرکردیم بابت فایلهای دانلودی خداروشکرمیکنم وازاستادومریم جون هم تشکرمیکنم

    برای همه آرزوی، سلامتی وثروتمندی وسعادت ازخدادارم.یاحق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    سولماز ستاری گفته:
    مدت عضویت: 2277 روز

    با سلام ووقت به خیرخدمت استادگرامی و خانم شایسته گل و همه دوستان خوبم:

    استاد میخوام بگم من تا قبل از آشنایی با شما بسیار ادم با تحملی بودم ،یعنی این تحمل کردن رو نشونه ی این میدونستم که صبر زیادی دارم و به اصطلاح درک بالایی دارم و کسایی رو که این میزان تحمل رو نداشتن ،از نظر خودم بچه میدونستم.

    مثالهایی هم دارم:

    مثلا دراوایل ازدواجمون طبقه بالای خونه همسرم بودیم،و خونه شیروانی بود و تابستان هم بسیارگرم میشد،خوب همسرم هم در یک شهردیگه برای کارمیرفت و من تا عصری تنها بودم و فقط روزهای تعطیل خونه بودند.

    خوب هوای گرم رو کاملا تحمل میکردم و اصلا نمیگفتم که باید کولر بخریم.

    شما فکرکن پول خرید کولر رو هم خودم داشتم.

    ولی از اونجا که تحملم بالا بود ،هیچی نمیگفتم و گرما میخوردم.تازه روزهایی که همسرم خونه بود ،هم میرفت پیش خانواده اش و تلویزیون میدید.و اونا هم میگفتن بیا پایین خنک بشی ولی خوب من تنهایی راحت تربودم ، چون خانواده همسرم خیلی شلوغ هستن و جالبه که اونا هم نمیگفتن بالاخره شما باید یک کولر بخرید.یعنی وقتی من تحملم بالا باشه،حتی هدایت هم نمیشیم .

    مورد دوم اینکه، من چون مادرم فوت شده بود ،وقتی وارد خانواده همسرم شدم،یکی از اقواممون بسیار بهم میگفت این مادرشوهرت جای مادرت هست و تو باید همه جور حرف به گوشش کنی ،اصلا جوری توصیه میکرد که انگار من خودم هیچی نمیفهمم و اون همه چیز تمومه ،یعنی در این حد.

    من هم کاملا گوش کردم.نتیجه این شد که تا چندسال شدم سنگ صبور مادرشوهرم که 24 ساعته و 7 روز هفته از دامادش مینالید ،جوری که خودش هم همیشه مریض میشد و البته منم وقتی غیبت گوش میکردم مریض میشدم ولی مگر جرات داشتم چیزی بگم.یعنی مثلا یه بی احترامی که دامادش بهش کرده بود رو ،میلیارد بار تعریف کرده بود برام .

    و جالبه که برادرشوهرم میگفت مادرغیبت نکن و مادرشوهرم اغلب نمیتونست جلوی اون غیبت کنه ولی انگار گوش منو مفت گیر اورده بود.

    واقعا خیلی از مسائل در زندگی ام بوده و حتی هست ،که حالا از دید قانون بهش نگاه میکنم می بینم، واقعا نباید تحمل کرد.

    البته مسئله دردل مادرشوهر و خرید کولر و خیلی دیگه شون حل شدند،وقتی که من خودم رو لایق دیدم و عزت نفسم رو بالا بردم.

    میخوام بگم تا وقتی من تغییر نکردم،سالها به همین منوال می گذشت و اینم درحالی بود که واقعا خودم زجر میکشیدم از اینکه پای این صحبتها وقتم هدرمیره و اصلا دنبال هدفهام نمیرم.

    یعنی من کسی بودم که هدف داشتم و دوست داشتم بهش برسم ولی میگفتم حالا بزار بعدا و بعدا.فعلا دردل کردن فلانی مهمتره و همش توی رودربایستی بودم.

    خیلی این موارد ریز هستند ولی اگه حلشون نکنیم هربار به شکلی با ادمهای دیگه تکرار میشن.

    استاد هیچ کس قبل از شما به این صورت برامون مفهوم صبر وتحمل رو باز نکرده بود.

    صبر رو پیامبران و اولیا خدا و انسانهایی که در مسیر خدا هستند دارند.صبر یعنی رعایت قانون تکامل

    ولی تحمل کردن یعنی عجز وناله و بدبختی کشیدن و قبول اینکه این تقدیر ماست و چاره ای نداریم.

    به راستی که من استاد تحمل کردن بودم و حالا تکاملی تصمیم گرفتم هرباربهتربشم.

    یعنی خودم رو و احساسم رو دراولویت بزارم.چون همیشه خانواده برام مهمتربودن.از حالا میخوام با هیچکی رودربایستی نداشته باشم.

    استاد یه دنیا ممنون ازتون به خاطر این فایلهای ارزشمندتون.

    چقدر خاطره ای که تعریف کردید درس داشت.

    ممنون از خانم شایسته گل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    لطیفه بهمنی گفته:
    مدت عضویت: 1546 روز

    ب نام یگانه معبودم

    با نام ویاد توآغاز میکنم ای فرمانروای کل کیهان

    سلام سلامی ب گرمی نفسهای حق استادم سلامی ب پاکی قلبهایی ک ایمان وتوحید حرف اول رو میزنند

    استادعزیزم بخدا ک عاشقتم عاشقتم استاد بی نظیرم اخه من کجای دنیا تو چه کتاب های میتونم حرفاهای از جنس حرفهای شما پیدا کنم کجا این دُر وگوهرهارومیتونم بشنوم سپاسگذارم استاد توحیدیم بابت این فایل پر از اگاهی وروشنی راه

    منم عاشق این همزمانی های خداوند هستم من هم چند وقتی هست ک درگیر یک مشکل قدیمی هستم ک خیلی تحملش کردم ولی مدتی هست ک دیگه زیر چک ولگد ها حسابی له شدم ونمیخوام نقش قربانی روبیشتر از این بازی کنم وداستانم رو همزمان با جواب دادن سوالات براتون توضیح میدم واینکه این فایل چقدرچقدرررر ب موقع بود ومن اماده شنیدنش بودم

    من از اول ازدواجم در گیر آزادی بودم وهیچ گونه آزادی نداشتم وخیلی از این بابت اذیت میشدم این محدودیت خیلی زیاد بودچون نمیخوام تمرکز کنم بهش وارد جزعیاتش نمیشم تا این حد بدونید ک ب قلبم فشار می اومد انگار ک مچاله شده واز اون جایی ک من بزرگترین خواستم ازادی هست داشتم آب میشدم ومیگفتم خوب چه میشه کرد همینه ک هست همسرم اجازه نمیده دیگه چون مادرم رو دیده بودم توی سراسر زندگیش فقط مسائل زندگیش رو تحمل کرده بودوزجر میکشید،دربرابرمشکلات تسلیم بود ومن هم یاد گرفته بودم ک چاره ای جز تحمل کردن ندارم ،اصلا من فکر میکردم فقر توزندگی طبیعیه روابط نامناسب روند طبیعیه ، کاملا باورهام مخالف حرفهای استاد وجهانم بود بخاطر همین پذیرفته بودم وخوب توی یک گودالی گیر کرده بودم وزندگیم اصلا اونی نبود ک میخواستم خانوادام تورابطشون ازادی داشتن اما من نه ،بخاطر همین خواهرم همش میگفت لطیفه یه کاری بازندگیت بکن تا کی تواینقدر محدود هستی مگه قراره ادم چند سال زندگی کنه جواب من قبل از اشنایی بااستاد این بود ک چیکار کنم همسرم اجازه نمیده ازادیم رو گرفته نمیتونم کاری کنم

    الان ک دارم این متن رو مینویسم از این همه ضعیف بودن خودم حالم بد میشه این حد از ترس این حد از ناامیدی وقدرت رو از خداوند گرفتن و ب دست دیگری دادن خدای من من چقدرررر مشرک بودم

    خلاصه بعد اشناشدن با قوانین جواب من ب خواهرم این بود ک درست میشه همه چیز درست میشه اما هیچ اقدامی هم نمیکردم ودنبال راه حل نبودم وطبیعتا هیچ چیز هم تغییر نمیکردومنم این توهم رو داشتم ک خود ب خود شرایط درست میشه خوب هیچ چیز درست نشد ک بد تر شد وانگار من ب این وضعیت عادت کرده بودم این زمان واین تجربه واین ترس برای من پانزده سال اب خورد بله من پانزده سال هست ک میتونستم بهترین تجربه ها رو داشته باشم اما با قدرت دادن ب همسرم و قدرت رواز خداوند گرفتن از اینکه نکنه بحث ودعوایی پیش بیاد من تحمل کردم ترسهام داشتن منو توخودشون غرق کردن تا اینکه یه تضادی ب تازگی سر راهم قرار گرفت اینقدر این تضاد برام درد داشت اینقدر برام سنگین بود ک دیگه نخواستم نقش قربانی رو بازی کنم البته این تصمیم هم برمیگرده ب این مدتی ک روی خودم کار کرده بودم وخودم رو ارزشمند میدونستم ربط داشت واومدم با حال خوب تو زندگییم برای اولین بار خواسته هام روب همسرم اعلام کردم وب همسرم گفتم ک اگه قرار ب ادامه رابطه هست باید خیلی چیزها در روابطمون عوض بشه و اقداماتی کوچولو کوچولو هم شروع کردم ب انجام دادن خوب اینها حق طبیعی هر انسانی هست ک من از خودم محروم کرده بودم وخودم رو زندانی افکار نامناسب خودم کرده بودم حالا من ب یک باشگاه ورزشی نزدیک ب خونمون ثبت نام کردم این در حالی هست ک سالها من ب امسرم اصرار میکردم وایشون هربار مخالفت میکردن و قدم بعدی با بچه هام ب استخر وسط شهر میرم این بار قدرت رو ب خدای وهابم دادم وخدای سریع الجوابم همیشه هدایتم میکنه ب مسیر درست ودستم رومیگیره واینجا ب خدا گفتم خدایا قدرت دست تو هست توصاحب وفرمانروای من هستی من از تو آزادیم رو میخوام فقط از خودت ای معبودم ،ومیخوام بقیه مسیر روبا صبر کردن صبر ب معنی ک روند تکاملی مسئلم طی بشه ادامه بدم وتکامل رو ب درستی طی کنم وب نتایج بزرگتری برسم ،حالاتواین روند من چند روزی بود همش از خودم میپرسیدم باورهای غلط من در مورد آزادیم چی میتونه باشه ،وقتی خدا هدایتم کرد ب جواب سوالم یعنی داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم ک من چه باگ هایی رو پیدا کردم توذهنم ،نزدیک 16 یا17سال پیش خواهرم بهم گفته بود ک تومجله ای خونده بوده ک یک خانمی ک پوشش مناسبی نداشته توی بازار مورد اذیت جنسی یه اقایی قرارگرفته ودرادامه قاضی مرد خطاکار رو بخشیده وگفته ک این خانم ظاهر نامناسبی داشته واین فرد نیاز خودش رو برطرف کرده وهمچنین یادم اومد خودم تومجله ای خوندم ک یک مسافر کش خانم های تنهای ک سوار ماشین بودن رو ب بهانه مسیر فرعی میبرد ومورد ازارواذیت جنسی قرار میداده وبدون هیچ گونه لباسی این خانم رو توبیابون رها میکرده ومیرفته ،من این موضولات رو سالها بود ک شنیده بودم وفراموش کرده بودم اما الان ب یکباره ب ذهنم اومده بود ومن فهمیدم ک وقتی مجرد بودم اینقدر تحت تاثیر این دو داستان توهمی قرارگرفته بودم ک باورهای نامناسبی توذهنم ایجاد شده بودواین باورها من رو هدایت کردب فردی ک مشابه افکار من رو داره واین محدودیت ها شکل گرفت حالا این باورهای مخرب چی بودن :

    امنیت درجامعه وجود نداره ووقتی توآزاد هستی ممکنه امنیتت ب خطر بیافته ومورد ازار واذیت افرادنامناسب قرار بگیری

    همه ی مردها ادم های عوضی ونامناسبی هستن وب هیچ مردی نمیشه اطمینان کرد

    این دوتا باور اینقدر مخرب هستن ک میتونه آزادی رو ازم بگیره هر چند من باز دارم ذهنم رو شخم میزنم تا باورهای مخرب بیشتری رو پیدا کنم وباورهای مناسبی ک جایگزین این باورهای مخرب کردم:

    من درطول عمرم حتی یکبار ندیدم برای خانمی توی محیط بیرون از منزل اتفاق بدی بیافته واین داستانهای مجله ها هم همش ساختگی هستن هدف نویسنده از این داستانها این بوده ک تعدادمخاطب های مجله بالابره وداستانش کششی داشته باشه وادم ها از همچین داستان هایی ک خیال پردازی هستن استقبال میکنن وگرنه در واقعیت هیچ وقت این اتفاق نیافتاده مثالش خواهر خودم ایشون ادم بسیار فعالی در جامعه هستند گاها پیش میاد تا پاسی از شب هم بیرون هستن اما حتی یکبار هم چیزی شبیه ب این موضوع براش ب وجود نیامده

    ودرموردمردها ادم های نامناسبی هستند باید بگم واقعا بی انصافی مطلق هست اگه اقایون رو اینجور قضاوت کنم همین همسر خودم ب شدت ادم باحیا واهل خانواده هست ودر چهار چوب اخلاقی خودش همیشه رفتار کرده وحتی یکبار من چیزی خلاف ارف جامعه از ایشون ندیدم ،واین باورها رو هروقت سوار تاکسی میشم ب خودم یاداوری میکنم ومیگم ببین لطیفه این اقا چقدر ادم محترم وبا شخصیتی هست الان دیدی همه ی مردها ادم های فوق العاده با اخلاقی هستن واینجوری باور سازی میکنم وکم کم مسئله ای ک سالها اون رو تحمل کردم رو باصبر کردن( صبری ک روند تکامل مسئلم طی بشه ) حل میکنم

    در پناه خداوند شاد سالم ثروتمند وسعادتمند باشید

    حالا این م

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    آرزو دادفر گفته:
    مدت عضویت: 975 روز

    سلام

    با تشکر از استاد عزیز ومریم بانو زیبا

    تجربه ای که من از تحمل شرایط میتونم براتون بگم اینکه چند سال پیش که دخترم کوچیک بود یه مشکلی پیدا کرده بود که هرجا دکتر بردم میگفت سالمه چیزی نیست

    حتی آزمایش دادیم سالم بود

    مادربزرگ میگفت آره باباشم بچه بوده همینطوری بوده

    پدرش میگفت آره ما ارثی اینطوری هستیم

    اما من نتونستم این موضوع رو قبول کنم

    تا اینکه یه روز رفتم داروخانه برای متصدی داروخانه که یه خانم جوانی بود مشکل دخترم رو توضیح دادم

    اون خانم گفت من بهش پماد کالاندولا که پماد ضدسوختگی ادرار والتهاب هست رو میدم استفاده کن اگر جواب نداد یه فکر دیگه ای کن

    به محض اینکه چند روز پماد رو استفاده کردم برای دخترم دیدم علائم برطرف شده ودیگه دخترم خوب شده

    واقعا با یه پماد ساده وارزان مشکل حل شد

    من هم زیاد به حرف دکترا اعتماد ندارم

    یه تجربه دیگه هم دارم

    دستم بعد زایمان دچار درد وگرفتگی شده بود که اصلا نمیتونستم بچه رو بغل کنم

    رفتم پیش دکتر ارتوپد گفت باید عمل کنی

    وقتی از مطب اومدم بیرون

    یادم اومد یه دوستی دارم که ماساژور حرفه ای

    بهش زنگ زدم موضوع رو گفتم دوستم گفت نرو پیش دکتر بیا پیش خودم با چند جلسه بدون عمل درمان میکنم دستت رو

    واقعا هم همین شد دستم الان خوب شده ومن به راحتی دارم فعالیت میکنم

    چقدر ساده موضوع حل شد

    واقعا ازتون متشکرم

    من خیلی موضوعات هست که بگم

    چه راه حلهای عجیبی گفته بودن وچقدر ساده حل شدن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 913 روز

    سلام به استادعزیزم ومریم جونم

    وهمه دوستانِ عالیم

    خدایاشکرت ،ممنونم بابت شرایطی که دارم وروزبه روزعالی تروآگاه تروگره خوردن عمیق به این مسیرسراسردرس وتجارب عالی درپیشبردهدف هایی که یک به یک کلیدخورده آن هم باایمان وتوکل فقط وفقط به خودت درراستای توحیدت وعمل به قوانین عدالت پرورت…..

    اسم تحمل که می آیدمرابه گذشته می بردوالان خنده ام می گیردوخداروشکرمی کنم که ازآن مرحله حساس خخخخخخ قبل،اکنون فقط احساس عالی بااتفاقات بی نظیر وعالی راتجربه می کنم به لطف عمل به راهکارهای استادجانم وباوروجودخداوندکه آموختن ایمان وتوکل یکی ازموارد بسیارناثیرگذاربود که دیگرترس ها وتحمل کردن هاراربودوجایش رابه نیروی عظیم ایمان به خداوندداد.

    چقدرآگاهانه زندگی کردن و درک وعمل کردن به قوانین زیبای خداوندازمن زنی قدرتمندساخته که فقط تمرکزم روی خودوپیشرفت هایم معطوف شده وداشتن یک زندگی باکیفیت که نقش اصلی را خداونددرجای جای وجودم ایفاء کرده وراهنمایم درلحظه به لحظه زیبای زندگیم می باشدومن واقعارهاشده ام وآزاد وفقط درمحدوده خودش سیروسفرمی کنم وبعدمی بینم چه خاطرات شیرین وجذاب ولبریزازمعجزاتی برایم رقم می زند،خدایابی نهایت شاکروسپاسگزارم.

    درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی بدرخشید، دوستتون دارم.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    فاطمه محسنی گفته:
    مدت عضویت: 471 روز

    چه منظره خوشگلی

    چه اسمون قشنگی ابرای پنبه ای سفید در دریای اسمان اّبی چه دلربایی میکنن… زمین پوشیده از سبزه و چمن وعلف های سبزی که یکیشون پررنگ و یکیشون کم رنگه و در این بین یک آییینه ی زیبا از جنس آب در وسط میدرخشه خدایا خیلی قشنگه من عاشق طبیعتم … اون دریاچه وسط آب خیلی زیباست اون نوری که منعکس، میکنه و اون جایی که گفتین عکس براونی میفته روی آب واقعا تصویر فوق العاده ای هست … استاد خونتون این زمین و این بهشت فوق العادست استاد شما بینظیرید

    خدای من کمکم کن تا مثل استادم در این مسیر ثابت قدم باشم عملگرا باشم و باورام بهتر بشه

    اومدم تا باز هم یک صلات دیگه رو تجربه کنم ..

    تحمل ؟؟؟

    وقتی که میگی این شرایط درست نمیشه یعنی داری تحمل میکنی وقتی باور داری راهی نیست راهی پیدا نمیکنی وقتی بی احترامی میبینی وقتی رفتارای درست نمیبینی و کاری نمیکنی و حال بدی داری تو داری تحمل میکنی

    احساس استیصال احساس ناتوانی احساس نبود هیچ راهی اینا منجر به احساس بد میشه و اینا نمود همین تحمل کردنه !

    ولی اینو باید بدونی فاطمه تویی که همین دیشب به یک تضادی با خانوادت خوردی رفتارای بدی دیدی

    فاطمه

    نبایدتحمل کنی نباید بپذیری همینی که هست

    بلکه باید اصلاح کنی

    در حال حاضر نقطه ضعف من و نشتی انرژیم برمیگرده به روابطم با مردم

    چون من خودمو قبول ندارم

    چون من هنوز باورام درست نشدن

    چون من هنوز نتونستم عمل کنم

    ولی دیگه تحمل نمیکنم

    یه سری تصمیماتی گرفتم برای بهبود این روند

    چون قطعا راهی وجود داره

    چون اونجایی که راهی نیست خداوند راهو باز میکنه

    اول از همه باید باور کنم به خداوند حامی هادی و قادر وبعدش باور کنم به توانایی های خودم و بعدش شروع کنم و شخم بزنم ذهنمو در مورد رابطه

    فاطمه هرگز تحمل نکن

    قدم اولو بردار

    هر موقع روابطمو اصلاح کنم میام زیر همین کامنتم مینویسم که چه روندیو طی کردم

    من تعهد میدم که تغییرش بدم و هربهایی لازم باشه بپردازم

    ادما آیینه ما هستند

    اینکه اونا در واقع دارن منه حقیقیو نشون میدن

    و برای اینکه این تصویر تغییر کنه من باید تغییر کنم

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    مینا رئیسی گفته:
    مدت عضویت: 1429 روز

    سلام استاد مهربانم

    من نمی دونم چجوری ازتون تشکر کنم

    با وجود اینکه 31 سالمه من هیچ وقت نمیدونستم که تفاوت صبر و تحمل چیه

    تو خونواده ای بزرگ شدم که مشکلات زیاده و همشون بهم میگفتن باید صبر کنیم که خدا با صابران است. و همه اعضای خونوادم با وجود مشکلات فراوان همشون دارن تحمل میکنن که فکر میکنند این یعنی صبر.

    و ممنونم که من رو از این گمراهی نجات دادین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: