میزان تحمل شما چقدر است؟ - صفحه 41 (به ترتیب امتیاز)

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ابراهیم گفته:
    مدت عضویت: 1403 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    خدایا شکرت از این بهشت زیبا با چمن های سبز و آبی جاری و کلبه ای وسط آب جاری و آسمان آبی و ابرهای پفکی

    خدایا شکرت از این فایل زیبا موضوع عالی

    خدایا شکرت از این استاد زیبا رو زیبا سخن

    خدایا شکرت از استاد شایسته و فیلم برداری زیباشون

    خدایا شکرت از قوانین ثابت الهی و عدل الهی

    خدایا شکرت از همزمانی ها و هدایت الهی

    خدایا شکرت از بارانی که می‌بارد و ظرفهای ما

    خدایا شکرت از صبری که به خرج میدیم و انتظار تکمیل ظرفیت داریم

    خدایا شکرت از تحملی که تبدیل به صبر میکنیم و اقدام میکنیم

    خدایا شکرت از تمام انوار الهی

    سپاسگزارم استاد عزیزم هستم که موضوع صبر و تحمل رو اینقدر قشنگ توضیح دادند

    همون اول بگم من در امر کارم خیلی پوست کلفتم یعنی خیلی تحمل دارم و هنوز که هنوزه ترسها و البته مسائل شخصیتی خودم باعث شده در جا بزنم و البته عقب گرد هم داشتم و هنوز دارم تحمل میکنم.

    به دلیل شکست‌های مالی که داشتم هنوز میترسم خارج بشم از منطقه امن کوچکی که دارم.

    اونطرف قضیه خیلی خودم رو لایق شغل و درآمد عالی میدونم

    ولی حرکتی نمیزنم چون ترسها منو احاطه کرده

    استاد میفرمایند باورها رو عوض کنید و سوالات خوبی بپرسید

    2 تا نکته ایمان به الله و ایمان و باور به خودم کمه

    خلاصه اینکه با عوض شدن باورها باید حرکت آغاز بشه و اگه نشه هیچ اتفاقی نمیفته

    شاید ده سال هم توی این سایت از نظر تئوری به شاگرد اول تبدیل بشیم ولی حرکت که نزنی یعنی

    ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

    تمام نعمتهایی که استاد دارند رو خدا بهشون داده ،یعنی تمام نعمت‌ها ی دنیا از خداست ولی کسی که ایمان میاره،یاد میگیره باورها رو عوض میکنه و مطابق الهامات پیش میره اون آدم موفقه و صاحب هر چی بخاد میشه

    چقدر برونی زیباست چقدر اون بزغاله که اسمش رو فراموش کردم زیباست.

    چقدر دریاچه قشنگی ،اینا یه روزی آرزو بوده اما تبدیل شد .فکرها،باورها ،فرکانس‌هایی رو ارسال میکنن

    مراقب افکار و باورهامون باشیم

    چقدر کنترل ذهن بحث اصلیه و چقدر خداوند باتقواها رو دوست داره

    سپاسگزارم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    مرتضی فدائی پور گفته:
    مدت عضویت: 699 روز

    سلام دوستان عزیز من تازه وارد شدم من دارم فقر رو تحمل میکنم پول دارم ولی ایده ندارم خلاقیت برای کار کردن با پولم‌ ندارم

    به همین واسطه دوسال پیش 100میلیون پول دادم به یکی از آشنا ها که با پولم‌ کار کنه و ماهیانه سود به من بده یه مدتی خوب بود 6ماه سود میکردم خداروشکر ولی کلاه اونم یه نفر برداشت الان یک سال و نیم هست که پولم دستشه و هیچ فایده ای برام نداشته

    به همین واسه دوست دارم خودم با پولم کار کنم

    ولی هیچ ایده ای ندارم نمی‌دونم چیکار کنم

    دوستان خیلی خوشحال میشم کمک کنید ممنون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    مینا گفته:
    مدت عضویت: 1931 روز

    عرض سلام خدمت استاد عزیز، مریم خانم گل و دوستان خوبم.

    “بددلی”!

    بددلی برخی از آقایون چیزی هست که غالب خانم‌ها اون رو “تحمل” می‌کنند به امید روزی که به پایان برسه!

    سال 90 حرفی در رابطه با ازدواج من با یکی از اقوام زده شد و از آنجا که من ایشون رو می‌شناختم و میدونستم پسر خوب و مودبیه و منو دوست داره و باهم رابطه خوبی داریم،قبول کردم مدتی باهم رفت و آمد بیشتر داشته باشیم.

    اما متاسفانه ایشان در کنار همه خصوصیات خوبش،بدبین و بددل بود!

    یکسال رابطه ما طول کشید و من در طی یک سال این رفتارش رو تحمل میکردم و تمام تلاشم رو کردم تا اعتمادش رو جلب کنم تا دست از بددلی برداره،یعنی باورم این بود که میتونم این ویژگی رفتاری اون رو تغییر بدم،اما دریغ که گویا بددلی چیزی نیست که به‌راحتی درست بشه.

    روزهای تلخ زیادی رو طی اون رابطه تحمل کردم و حرف‌های عجیب و آزاردهنده‌ای شنیدم؛مثلا امروز چون فلان پسر فامیل خونتون دعوت داره این رنگ رژ رو زدی؟!

    چرا وانمود میکنی اسم این ماشین رو نمیدونی؟یعنی تا حالا پسربازی نکردی و سوار همچین ماشینی نشدی؟!

    چرا وقتی دنده عقب میگیری تو آینه نگاه میکنی؟به کسی اشاره میکنی؟!

    چرا به پسرعمه‌ت سلام میدی؟

    چرا به برادر ناتنی‌ت دست میدی؟

    چرا از پسری آدرس پرسیدی؟

    چرا از مغازه‌دار تشکر میکنی؟

    چرا با راننده تاکسی حرف اضافه زدی؟

    امروز دوستم تو رو با یک پسر دیده!!!

    جالبه بدونید که من ازنظر ظاهری آدم ساده‌ای بودم و به مسائل مذهبی معتقد بودم و به اصطلاح فشن نبودم.

    اون روزها و قبل از اینکه عقدی بینمون خونده بشه،فهمیدم یه چیزی این وسط غلطه و هدایت شدم به مراجعه به روان‌شناس و تصمیم گرفتم برم پیش مشاور؛ مشاور به من گفت ایشون به پارانوئید مبتلاست و اگر باهاش ازدواج کنی،درب خونه رو روت قفل میکنه و از خونه خارج میشه!

    همون‌جا بود که فهمیدم اون یک سال رو هم اشتباه کردم که تحمل کردم و روان خودم رو زیر دست یک آدم بیمار قرار دادم. اینقدر اون آقا به من تلقین کرده بود که مشکلی دارم و خیانتکار هستم که خودم هم به خودم شک پیدا کرده بودم!

    اونجا بود که گفتم نمیخوام و تمام!

    البته بدونید که ساده نبود؛اولا چون دوستش داشتم،دوما چون اون منو رها نمی‌کرد و تهدید میکرد که آبروت رو میبرم و خودمو میکشم و این حرف‌ها و سوم اینکه یک‌سال تمام تقریبا صبح تا شب باهم بودیم و همه فامیل ما رو باهم دیده بودند و حرف و حدیث پشت سرم می‌اومد؛اما هیچکدوم مهم نبود چون دیگه نمیخواستم و نمیتونستم تحمل کنم.

    یک نکته هم خالی از لطف نیست اگر بگم؛به نظرم میرسه من این آدم رو خودم جذب کردم!چون اون زمان‌ها سن کمی داشتم و یادم میاد که یکی از فانتزی‌های ذهنم این بود که شوهرم غیرتی باشه!

    امیدوارم کسانی که این مشکل رو دارند به این صفحه هدایت بشن و بدونند که نباید تحمل کنند؛ متاسفانه اطرافیان در چنین مواقعی میگن عوض میشه،چندسال بگذره خوب میشه،بچه بیاری خوب میشه و متاسفانه زندگی آدما رو با باورهای اشتباه خراب میکنند. برای مثال میتونم زنی رو مثال بزنم که قرار بود مادرشوهرم بشه،ایشون هم کل سال‌های زندگیش رو با یک مرد بددل (پدر فردی که من در موردش حرف زدم؛به‌واقع بعضی دکترها معتقد بودند که بددلی ارثیه)گذرونده بود.

    دلم میخواد در ارتباط با داستانی که تعریف کردم،به یک موضوع هم اشاره کنم؛اون‌روزها چندین نفر اطراف ما بودند که به دلایل مختلف بین ما رو بهم می‌زدند!یعنی این آقا خودش بددل بود،حالا یه عده هم به دروغ در مورد من حرف‌هایی بهش می‌زدند و آتیشش رو تندتر می‌کردند!

    کاری از دست من برنمی‌اومد و ایشون به‌جای اینکه به من اعتماد داشته باشه،حرف اون‌ها رو می‌پذیرفت؛حتی به‌اصطلاح رو در رو کردن و ثابت کردن و قسم خوردن هم فایده نداشت.

    نکته جالب این موضوع اخیر این هست که: خدارو شاهد میگیرم چندسال بعد از جدایی ما و زمانی که من ظلم اون آدم و کسایی که در مورد من پیش اون بدگویی کرده بودند رو فراموش کردم و به خدا سپردم،خودش و هر چهار نفری که پشت سر من حرف‌هایی زده بودند،به خشم خدا گرفتار شدند (به نظر من) به این صورت که هر پنج نفر به دلایل مختلف به جون هم افتادند!

    این رو هم گفتم که بدونید خدا جای حق نشسته و اگر شما مسائل این‌چنینی رو رها کنید و به خودش بسپرید،خدا انتقام شما رو میگیره.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    معید ماندگار گفته:
    مدت عضویت: 876 روز

    بنام خدای مهربان!!!

    مشتاقم تجربه موفقیت آمیزم که به تازگی هم رخ داده رو تو این زمینه بگم

    بنده زمانی دانشجو بودم و در دانشگاه درس میخوندم به یک جایی رسیدم که واقعا فقط داشتم تحملش میکردم و یادمه هر وقت در موردش با دوستام صحبت میکردیم که دانشگاه فلانه بهمانه و اینا ، همیشه میگفتیم اره ما نمیتونیم دانشگاه نریم و مامان بابامون خیلی مخالفت میکنن اگه دانشگاه نریم ، مردم چی میگن ، جامعه بهم میگه بی سواد ، جامعه تحویلم نمیگیره ، کار بهم نمیدن ، اگر دانشگاه نرم باید برم سربازی و من نمیخوام برم سربازی و…

    اره واقعا هم همینطور بود من آدمی بودم که داشتم دانشگاه رو تحمل میکردم و از ترس والدینم ، از مخالفت والدینم و از اینکه سربازی رو تعویق بندازم ، از اینکه جامعه بهم نگه بی سواد ، از اینکه به خودم میگفتم لیسانس بهم اعتماد به نفس و عزت نفس میده و کلی دلایل دیگه ، داشتم دانشگاه رو ادامه میدادم.

    به جایی رسید که من تصمیم گرفتم در کنار درس و دانشگاه ، کار مورد علاقمو بکنم که آنلاین هم بود و با یک گوشی میشد انجام داد و از طرفی به خودم گفتم در کنار درس و دانشگاه روی ذهنم ، روی خودم هم کار میکنم و روزی دو ساعت میرم تو خیابون های دانشگاهمون ، قدم میزنم و روی باورهام کار میکنم. این قضیه مال همین امساله.

    و با اینکه من میدونستم تمرکز باید روی یک چیز باشه تا موفق بشی و اینو از استاد خیلی شنیدم ، اما میگفتم نه بزار اینکارو بکنم

    اما جواب نداد.

    من اون ترم که این تصمیم رو گرفتم، تو کارم هیچ پیشرفتی نکردم و در درسام مشروط هم شدم.

    جالبیش اینجاست که من به شدت خوب کار میکردم و به شدت خوب درس میخوندم. اون ترم ، ترمی بود که من بیشتر از ترمای دیگه درس میخوندم . اون ترم ، ترمی بود که من با دوستام حرف نمیزدم و همش فعالیت میکردم . بچه ها میگفتن پاشو بریم بیرون ، پاشو بریم خوش گذرونی ، پاشو بریم فلان جا ، پاشو بیا گیم بزنیم و من همه رو کات کردم و فقط کارهایی رو کردم که به ذهنم ، به کسب و کارم کمک میکنه. و البته درس میخوندم.

    و من تو هیچ کدوم به هیچ نتیجه ای نرسیدم اما قسمت قشنگ ماجرا همینجاست…

    صدالبته که من هر روز تو خیابونای دانشگاه رو خودم و باورهام کار میکردم، به نتیجه رسیدم.

    یادمه اون شبی رو که داشتم روی باور «من خالق زندگی خودم هستم.» کار میکردم و الگوهاشو پیدا میکردم . یادمه به خودم گفتم براستی اون کسی که اینو باور داره چه رفتارهایی داره؟؟؟ منم بیام همون کار رو انجام بدم . برای هر باور اینکارو میکردم و رفتاری به ذهنم میرسید یادداشت میکردم. هنوز هم دارمشون و استفاده میکنم ازش .

    و من چند روز بعد از اون شب، چند روز بعد از اون سوالی که از خودم پرسیدم ، به یک رفتار خیلی فوق العاده رسیدم و خدا من رو هدایت کرد به این ایده که :

    « اون کسی که باور داره خالق زندگی خودشه ، هیچکسی آزادیش رو محدود نمیکنه ، هیچوقت تحمل نمیکنه و آزاده آزاده. مثل یک نقاش که آزاده هرچی بخواد بکشه.»

    و من به خودم گفتم تو اگه باور داری خالق زندگی خودتی ، پس چرا دانشگاه رو داری ادامه میدی ، چرا دانشگاه رو بخاطر حرف مردم ، بخاطر مامان بابا ادامه میدی؟؟؟ چرا فکر میکنی لیسانس (یک عامل بیرونی) به تو عزت نفس و اعتماد به نفس میده؟؟؟

    و کامل مشخص بود که دانشگاه داره آزادیم رو میگیره و داشتم تحملش میکردم و تصمیم گرفتم ادامه ندم

    و فایل «روی خودت سرمایه گذاری کن» استاد هم خیلی خیلی کمکم کرد و اونو ، اون موقع خیلی گوش میدادم.

    و باور داشتم که براحتی من دانشگاه رو ول میکنم و راه حل هاش هم به ذهنم رسید.

    راه حل های زیادی به ذهنم رسید اما چالش برانگیزشون این بود که به مامان بابام میخواستم بگم که من نمیخوام دیگه دانشگاه برم. قبلا خیلی بهشون قدرت میدادم. به خودم میگفتم کلی بحث و دعوا و ناراحتی میشه

    اما راه حلشو خدای رحمان بهم الهام کرد و گفت : به اونا قدرت نده

    و من هم متوجه این قضیه شدم و تو ذهنم به مراتب به خودم میگفتم ، خدا برام درست میکنه ، تنها قدرت واحد اونه ، خدا دله والدینمو نرم میکنه و اونا موافقت میکنن ، من تسلیم خواسته هاشون نمیشم و اونا هیچ تاثیری تو زندگی من ندارن. یادمه وقتی هدفون بابام رو گم کردم و بابام هدفونشو میخواست ، میگفتم تو خوابگاهه ولی امنه و بابام انقدر عصبانی میشد و بعدش رو خودم کار کردم و تو ذهنم بهش قدرت ندادم برای زمانی که بهش بگم واقعا گم کردم و وقتی ایمانم رو افزایش دادم و حقیقت رو بهش گفتم ، اصلا عصبانی نشد و فقط محترمانه گفت حواست بیشتر جمع باشه .

    و همین چند روز پیش من به مادرم که به شدت حساس بود روی درس و دانشگام ، بهش گفتم میخوام ادامه ندم و اینو زمانی گفتم که ایمان داشتم به رب و باور داشتم و دارم که اونا هیچ قدرتی تو خلق زندگی من ندارن و خوب رو خودم کار کرده بودم و آماده بودم که اینو گفتم.

    و محترمانه دلایلمو خواستند بدونند و من براشون بازگو کردم و خدا دلشون رو نرم کرد و گفتند ، اگر نمیتونی تحمل کنی ، من مخالفتی ندارم

    و بعدش…

    چه احساس قشنگی…

    چه احساس متفاوتی…

    چه احساسی من داشتم از اینکه من خالق زندگی خودمم

    من خلق کردم…

    من عشق کردم اون روز رو

    قبل این قضیه من برای دانشگاهم مرخصی گرفتم و اون موقع خیلی مقاومت میکردند ، خیلی بحث شد میگفتند نگیر فلان میشی ، هر روز غر میزدند ، خیلی ناراحتی پیش اومد ، خیلی داد و بیداد شد اما الان من به نیت کلا دانشگاه نرفتن رفتم و هیچ مقاومتی نداشتند.

    تفاوت همش تو شرک و ایمانه.

    اون موقع برا یه مرخصی من خیلی بهشون قدرت دادم. اما الان من وجودم سرتاسر ایمانه و هر روز دارم با عشق میرم سراغ علاقه ام و تو همین چند هفته پیشرفت قابل توجهی داشتم و خوشحالم از اینکه بعد تابستون دیگه لازم نیست دانشگاه برم

    خوشحالم از اینکه بعد تابستون با تمرکز 100 میرم سراغ علاقه ام و چقدرررررر احساس آزادی میکنم و چقدر حس خوبیه وقتی چیزی رو دیگه تحمل نمیکنم…….

    من بعدش به خودم گفتم که معید تو تونستی با قدرت ندادن، با شرک نورزیدن، همچین اتفاقی رو رقم بزنی ، پس میتونی اتفاقات بزرگتر از این رو هم رقم بزنی. و دیگه به یقین صد رسیدم که هر کاری میتونم بکنم.

    آخخخخخ خدایا شکرت :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سونا شریف نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1518 روز

    بنام خداوند زیبایی ها ،خالق جهان هستی

    سلام به استاد استادها ،عزیزم ،صدای خدا ،دستان خدا

    سلام به مریم جون خوشگل و دوستان عالیم

    با شنیدن داستان شما استاد عزیزم من یاد داستان دخترم افتادم که از وقتی به دنیا اومد تا چهار سالگی هی مریض میشد و شبها به شدت تب داشت و ما راهی دکتر و بیمارستان میشدیم ماهی یک یا دوبار داستان ما بود رفتن به دکتر

    قرص و شربتهای انتی بیوتیک و ضد حساسیت همیشه تو یخچال داشتیم .

    دکتر عوض میکردم بهترین متخصص های کودک شهر میبردم و چقدر زمان من در مطب های دکترها در انتظار میگذشت ، تا اینکه بلاخره به خودم گفتم آخه تا کی باید وقتت تو مطبها بگذره ؟ تا کی ساعت به ساعت شربت و داروهای شیمیایی تو حلق دخترت میخوای بریزی و اونم هی گریه کنه ؟ تا کی این شب نخوابیدن ها و استرس تب های وحشتناک؟

    آقا دخترم یه بار باز تب کرد برای هزارمین بار دکترش رو عوض کرده بودم .این دفعه بردمش دکتر و به آقای دکتر گفتم که این بچه باد بهش میخوره تب میکنه و هی باید دارو مصرف کنه گفتم ریشه یی مسئله رو بررسی کنه اگر آزمایشی لازمه یا هرچی من انجام میدم اما میخام که تمام بشه و دکتر گفتن که شاید لوزه ی دخترت بزرگه و باعث چرکی شدن گلوش میشه . دستور عکس برداری دادن و من همون موقع دخترمو بردم رادیولوژی و عکس حاکی از این بود که لوزه ی دخترم بزرگه و باید با یه عمل سرپایی لوزه ش کوچیک بشه .سریع دکتر جراح سرچ کردم و وقت عمل تو همون هفته گرفتیم و عمل انجام شد.

    و اما نتیجه: دخترم حتی سالی یک بار هم از اون موقع مریض نشد و بصورت طبیعی همیشه سالم بود حتی تو دوران کرونا هم مریض نشد به لطف خدا.

    با شنیدن صحبتهای استاد عزیییییزم امروز باز یک مسئله ی دیگه تو زندگیم را پیدا کردم که من مدام دارم تحملش میکنم و کد مخربش رو هم پیدا کردم که مربوط میشه به خانه و محل زندگیم!

    من خیلی خونه عوض کردم و همیشه هم در خونه هایی زندگی میکنم که بنابر درآمد و شغل همسرم پایینتره به اینصورت که ما الان در یک خانه ی آپارتمانی 95متری زندگی میکنیم . دو تا بچه دارم . دخترم چون 15 سالشه دوست داره واسه خودش اتاق داشته باشه و یکی از اتاقهارو با سلیقه ی خودش رنگ زده و چیدمانش کرده و اجازه نمیده پسرم وارد اتاق بشه . میمونه یک اتاق دیگه که متعلق به من و شوهرم و پسرم میشه یک کمد داریم توی اتاق که هر سه تا لباس و وسایلمون توشه و من دارم تحمل میکنم چرا ؟ چون وسایل خیییییلی بیشتر از ظرفیت کمدمون هست و در نظم دادن به اون مشکل دارم

    تحمل میکنم چرا؟ چون میخوایم بریم بیرون سه نفری باید تو اتاق آماده بشیم برای لباس پوشیدن هی معطل همدیگه بمونیم

    تحمل میکنم چرا ؟ چون پسرم جای مناسب برای خواب شبانه نداره

    تحمل و تحمل و تحمل چرا؟

    البته من همیشه شکرگذار هستم و حالم در این خونه بسیار عالی هست و خیلی خوشحالم اما تحمل این خونه در شرایطی هست که همسرم پیمانکار هستند و متوسط ماهیانه ی درآمدشون صد میلیون تومن ، دوتا خونه ی ویلایی یکی در مرکز شهر که به علت اینکه همسرم میخان خونه را روبه راه کنن بهد بزارن برای فروش دو ساله خالیه و حتی اجاره ندادن و هر شش ماه دوتا کارگر میاره دو روز کار میکنن باز کارهای بازسازیش میمونه تاااااااا…

    یکی از خونه ها رو هم اجاره دادن و ماهی یه ذره پول اجاره میگیرن

    و همسر عزیزم صبح زود خروس خوان میرن سرپروژه ها تااااااشب که له میان خونه .

    باز داراییهای زیاد دیگه یی هم هی داره به زندگیمون اضافه میشه اما دریغ از خانه یی که در شان و لیاقتمان باشد.

    زمین کشاورزی که فروشنده هنوز داره اذیت میکنه – مغازه یی که بعد از 7 سال هنوز سازنده تحویل نداده- باغی که نمیریم سر بزنیم چون همسرموقت ندارن

    همه ی اینها مسائلی هست که مربوط به امورات شوهرم هستند و من خیلی وقته که فقط دارم روی خودم کار میکنم و حالم بسیار خوبه و در کمال خوشحالی به هر خواسته یی که در حد خودم باشه رسیدم از لحاظ روحی ، سلامتی ، شغل و درآمد ، اعتماد بنفس و عزت نفس

    اما کد مخربی که امروز پیدا کردم این بود که (( پول و اموال زندگیمون مال شوهرمه و هرقدری که ایشون تعیین میکنه خونه در همون مقدار باید باشه))

    الان من فهمیدم که اگر همسرم درآمد داره و بیرون داره با خیال راحت پول در میاره چون من مدیریت بچه ها و خونه رو به نحو عالی دارم انجام میدم و اگر در خانواده آرامش و صلح و دوستی برقراره بخاطر وجود منه پس من حق دارم بنابر درآمد ایشون درخواست خونه یی بزرگتر با امکانات بیشتر داشته باشم و این من هستم که همیشه به کم قانع بودم در صورتیکه با کمی درست کردن باورهام و کمی محکم بودن روی درخواستم بهش برسم.

    من در حال حاضر دانشجوی دوره ی دوازده قدم هستم و تمرکزی روی دوره دارم کار میکنم برای همین هنوز نتونستم دوره ی شیوه ی حل مسائل را تهیه کنم .

    امیدوارم که بتونم با جایگزینی باورهای درست به خواسته هام برسم و در حال حاضر بزرگترین آرزو و هدفم داشتن خانه ی ویلایی بزرگ و سه خواب در منطقه یی که لایقشم ، به لطف خداوند مهربان

    سپاسگزارم از استاد عزیزم و دوستان گلم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    سامان سادین گفته:
    مدت عضویت: 1688 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم سلام استاد سلام مریم بانو سلام پارادایز زیبا شکر از این هم زمانی و هدایت جاری در جهان شکر از جهان انقدر دقیق و قوانین بی نظیرش : استاد من در باره این هدایت بگم که رابطه ای رو با قانون در خواست و یقین به رسیدن و تجربه کردن از خدا خواستم و خدای بی همتا و قادر توانا من و هدایت کرد به شخصی که خصوصیات داره که حتی من بهش فکر هم نتونسته بودم بکونم و اگه فکرم میکردم نمیتونستم با این دقت بسازم و بنویسم این رابطه با هم زمانی ونشانه های از سمت خدا تا همین لحظه پیش رفته از اتفاق ها وتجربه های که مثل معجزه پیش رفته از یه جای در مسیر اون حس وابستگی و توقع داشتن به وجود اومد که از عمل نکردن و فکر کردن به این که من نقشی دارم یا من باید کاری بکنم و کنترل نکردن ذهن وافکار مسائل پیش اومد که این رابطه به سمت سردی رفت جوری که من حتی با دیدن عکس های که از لحظه ها داشتم ناراحت و گریان می‌شودم : این کنترل نکردن از اون جای شروع شد که من تجربه گذشتم از زندگی مشترک خودم رو رها و تغییر ندادم تجربه خیانت رو تجربه ای که فهمیدم خودم ساختم با تکرار با ترس که البته بعد با بخشیدن خودم و همسر سابقم حتی ازش خواستم من و ببخشه وحتی خود شو مقصر ندونه که این موضوع اتفاق افتاد و بهش گفتم من فراموش کردم ازش سپاس گزاری کردم برای لحظه های عالی که تو زندگیم ساخت ولی برای تغییر این باور و تغییر این تجربه اقدام نکردم و با این که این شخص جدید انسان متفاوت صادق درست کار شریفی هست بارها این ترس موجب شد عمل کرد و برخورد درستی نداشته باشم و این شخص عزیز رو ناراحت کنم با این که هیچ وقت نمی خواستم ناراحتش کنم بااین که این رابطه رو خدا ساخت و من و هدایت کرد تو زندگی مشترک گذشتم با کم بود های که بود من درست کار موندم و صادقانه پیش رفتم و تحمل کردم تمام مسائل که باید طبیعی می‌بود و نبود من یک سال بود که فایل های هدیه شمارو گوش میدادم و این میان بارها و بارها جهان وهدایت میگفت که باید جدا بشم اما به خاطر پسرم و این که شرایط تغییر میکنه با ایمان عمل نکردم تا این که جهان به صورت فهمیدن خیانت همسرم با چک من و جدا کرد و بعد خواسته رابطه با یه عباس منشی برام به وجود اومد و این شخص وارد زندگی من شد این جا لازم بود من تجربه گذشته را با باور های درست دیدن نشانه ها تغییر بدم که ندادم و این رابطه را تا این نقطه که این رابطه احساسی سرد شده کشوندم من از طرف خودم میگم و کاری به فرکانس و باور های طرف احساسی ندارم : با تغییر نگاهم به این رابطه به لحظه ها به اون جا رسیدم که با دیدن عکس ها و مرور خاطرات رد پای خدا رو تو همه لحظه ها دیدم و الان با دیدن هر کدوم از عکس ها فقط اشک شکر گزاری میریزم چون میبینم خدا چطور همه چی رو کنار هم قرار داد چطور تجربه که از خواسته هام داشتم رو توسط این انسان شریف بهم چشوند من باور های جدیدی رو برای خودم مینویسم و همش تکرار میکنم گفت گو های ذهنیم هنوز هست اما کمتر شده تا شروع میشه من با ره این که هر چی خیر باشه اتفاق میفته من به خدا و هدایتش باور دارم یا این که اگه قرار باشه این رابطه ادامه داشته باشه تمام مردم جهان هم نمیتونند مارو جدا کنند یا قرار نباشه ادامه پیدا کنه تمام مردم جهان هم نمیتونند ادامه دارش کنند واین باور که قطعا ایشون از زندگیم بره قراره انسان وشخص بهتری بیاد رو تکرار میکنم یا من تسلیم هستم به هر خیری من خواستم رو گفتم تسلیم هستم برای نتیجش و تکرار میکنم دوره کشف قوانین و دارم و بارها و بارها یه جلسه رو گوش میدم تو تمرین ها کلی سوال خودم برای خودم مینویسم جدا از سؤال های شما تو جواب دادن به سوالات جلسه دو کلی برام باز شد که تا حالا خواسته ای نبوده که داشته باشم و بهش نرسیده باشم من شغل خودم و رها کردم و یک ساله زوم کردم روی علاقم و شب تا صبح انجام دادم هنوز نتیجه مالی درستی دریافت نکردم دیدم من حتی کار مورد علاقم رو برای نتیجه مالی دنبال میکردم نه فقط برای لذت بردنم این جا گوشم زنگ زد که مهم لذت بردن و احساس خوب داشتنه که نتیجه مالی از همین لذت بردن ساخته میشه بعد این نکته رو حتی تو رابطه احساسیم هم قرار دادم البته لازم به زکر هست که تکامل و باور دارم و میدونم باید ادامه بدم در حالی که از همین لحظه همین شرایط لذت ببرم طرف احساسی من با دیدن عکس ها خاطرات بهم میریزه حال و احساسش بد میشه من شخصیت دارم که راحت به همه ابراز احساس میکنم نمیتونم وقتی یکی رو دوست دارم بهش نگم من حتی یه دوره مغازه هم میرفتم خرید به فروشنده میگفتم که عاشقتم که این موضوع و دادن احساس خوب به دیگران برام عادی بود حتی بارها شد فروشنده خانم بود و بعد گفتن جمله اون بنده خدا با تعجب من و نگاه می‌کرد من حتی این ابراز علاقه رو به حیوانات هم انجام میدم اما این روزها طرف احساسیم با گفتن من بهم میریزه من این شرایط و تحمل میکردم وهر چند روز که کنترل میکنم یه روز یه لحظه از دستم در میره کلی کنترل میکنم و حتی یه اسم اس رو بارها مینویسم و پاک میکنم تا جمله احساسی نگم که این شخص عزیز ناراحت بشه من هم مثل شما با سختی میانه خوبی ندارم و تو هر موضوع دنبال راحت تر وآسان تر انجام اون کار میرم سختی رو قبول نمیکنم تا اون جاکه برای کارم هم خودم و به راحت انجام دادن و سرعت بیشتر برای انجام کارم هدایت شدم تو موضوع رابطه هم این شرایط رو قبول ندارم و با تغییر و تمرین دارم باور ها مو تغییر میدم و تازه درک کردم که خدا فقط و فقط خواسته که دارم رو به من میده این که به صلاح من هست یا نیست رو هم گزینش نمیکنه لازم به زکره که این هم زمانی ها تو رابطه هم چنان ادامه داره و من به عنوان نشانه میبینم مثل این که دقیقآ زمانی که یا من یا ایشون پیغام بهم میدیم که طرف آنلاین هست بارها و بارها تا بهش فکر کردم یا تماس گرفته یا پیام داده این موضوع هم برای ایشون بوده هم من که بارها از این هم زمانی تعجب کردیم این روزها این باور قوی شده که من به تمام خواسته هام رسیدم وقطعا به خواسته های دیگم هم میرسم این شخص رو هم تو ذهنم رها کردم که فقط این شخص هست تسلیم شدم و فقط زوم کردم رو خواستم یعنی خصوصیات که دوست دارم جالبیش اینه که وقتی رها میکنم و فقط خواستم و بدون این که کی باشه تکرار میکنم این شخص هم تماس میگیره و هم پیام میده و هم نشونه از سمتش میاد من وایشون با هم سفر شدن رابطه مون شروع شد و چی بگم از هم زمانی ها اتفاق های عالی که تجربه کردیم تو مسیر فایل های شما گوش میدیم دربارش صحبت میکنیم باور های شمارو تکرار میکنیم توجه به زیبای ها نکات مثبت داریم ما با هم از جاده های رفتیم که حتی نمیدونستیم کجا میره فقط از خدا هدایت بای زمان مناسب مکان مناسب شرایط مناسب و می‌گفتیم وتجربه میکردیم نکات مثبت این رابطه خیلی زیاد هست امروز دقیقآ تصمیم گرفتم که دیگه هیچ پیغام تماسی دیگه نگیرم و همه موارد و رها کنم و بقیش و بسپرم به خدا این سرد شدن رابطه طبیعی نبود و من تفسیر خودم و در کنترل نکردن ذهن توجه به ناخواسته ها وترسم رو فهمیدم و قدم بر میدارم برای بهبود خودم نه برای این رابطه که برای زندگیم میوه این تضاد برام این بود که نقش خدا رو ببینم بفهمم همه چیم تجربم این انسان های شریف همه از سمت خداست شکر گزار بودم شکرگزار تر بشم یکم کنترل احساسم برام سخته ولی آگاهانه دنبال بهتر شدن احساسم میرم قدم بر میدارم ایمانم اطمینانم به خدا بیشتر کنم و توحیدی عمل کنم انشاالله به امید خدا از شروع دوره ها تغییر های زیادی در شخصیت من به وجود آمد سالها مواد میزدم تا مسکن بشه مثلا آروم بشم که با درک هدایت از سمت شما در عرض یک روز هم مشروب خوردن و هم مواد زدن و کنار گزاشتم ونزدیک یک سال هست پاکم جوری که دوستان گذشتم باور نمی‌کنند روابط که داشتم با دوستان به صفر رسیده وبیشتر زمان شب و روزم با فایل های شما وهدایت هاش میگزره نمیدونم دقیقآ چند وقته تلویزیون فیلم اخبار و قطع کردم و هر جاهم که باشه سریع اون جارو ترک میکنم لذتم گوش دادن فایل هاست و نوشتن که قبلاً یادم نمیاد تو تمام دوران مدرسه جوهر خودکارم تموم شده باشه که این چند وقت که فایل ها و هدایت هارو یاداش میکنم چندین خودکار جوهر تموم کردم استاد سپاس گزارم که چشم دل من و به حضور خدا روشن کردین هدایت های خدارو به گوشم رسوندین شکر از وجودت که نعمت وبرکته دست شمارم میبوسم مریم خانم شایسته که برکت وجودتون آرامش و لذت برای استاد عزیزم و تکامل وبهبود همیشگی در فایل ها و هدایت ها برای من داشته این شیوه تمرین های جدید که از دوره شیوه حل مسائل شروع شده بی نظیره ریز بینی و خورد کردن آگاهی ها برای درک بهتر عالیه متشکرم وشکر از وجودتون انشاالله بتونم با نتایج بهتر قدر دان شما عزیزان دلم باشم عاشقانه دوست تان دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1727 روز

    سلام اساتید عزیزم.

    چقدر این پرادایز زیباست و چقدر ما و من لذت میبریم از دیدن این همه زیبایی انگار منم با شما توی این زیبایی ها زندگی میکنم‌ خداراشکر میلیارد ها بار.

    استاد خدا میدونه چقدر زندگی ام زیبا شده بخاطر اینکه دیگه هر چیز نازیبایی را تحمل نکردم. یعنی من به یه تضادی برخورد کردم و اون تضاد واقعا تا الان واسم عالی بوده.

    استاد من توی قدم هفتم جلسه دوم نکاتی را درک کردم که فقط اشک نریختم، اینقدر ذوق کردم و لذت بردم از اینکه خداوند انگار داره از زبان شما با من حرف میزنه.

    استاد من خیلی خیلی خیلی زیاد شده که تحمل کردم بخاطر حرف مردم، بخاطر گرفتن تایید دیگران، بخاطر اینکه فکر میکردم این دیگه همینه، این دیگه راهش هست، این دیگه بهتر از این نیست، بخاطر اینکه قدرت را به کسی غیر از خداوند میدادم، بخاطر اینکه شرک می‌ورزیدم. به قول شما در برابر بد بختی ها تحمل میکردم.

    وای که چقدر باید شکر خدارو بگم و میگم که چقدر الان زندگی من زیبا شده، چقدر لذت میبرم. به قول سارای مرادی همت عزیزم الان دیگه بیشتر اوقات داره اتفاقات زیبا یادم میاد.

    شاید من الان از لحاظ فرکانسی مثل ایشان نباشم ولی خیلی خیلی خیلی مدن زیادی خوبم و حتی وقتی یکم نگرانی و ترس سراغم می آید سریع به خودم میگم، ببین این مسیر درسته و سریعا آگاهانه توجهم را می‌گذارم روی خواسته هایم.

    استاد گفتم خدمتتون که دارم یه سایتی میزنم.

    تا 2 الی 3 روز پیش تقریبا سایتم اوکی شده بود حتی اولین فایل رو هم آماده کردم برای آپلود،

    خلاصه وقتی ووکامرس را فعال کردم سایت بهم ریخت، غیر از اون سایتم خیلی کند لود میشه.

    به خودم گفتم یه چیزی ایراد داره و خداوند انگار امروز با این فایل عالی بهم گفت ببین نباید تحمل کنی که سرعت لود شدن سایتت روی لپ تاپ پایین باشه، برو و حلش کن.

    پس به این نتیجه رسیدم که تغییر کنم. امروز تصمیم گرفتم با موبایلم روی سایتم کار کنم. هر روز آسون تر از قبل باید بشه. باید به راحتی حل بشه.

    یه مچ گیری هم از خودم کردم، این بود که گفتم اولش امکان داره یکم اشتباه کنی، ولی تا نهایتا 6 ماه استاد میشی اگر به خدا ایمان داشته باشی و هدایت بطلبی، اما الان‌میگم من از همین الان هدایت میخوام و سعی میکنم بهترین تلاشمو بکنم.

    استاد خیلی نکته مهمی گفتید.

    چقدر زیبا در مورد صبر صحبت کردید. یاد سوره عصر افتادم که خداوند به زمان قسم خورده است.

    خداروشکر بینهایت خداروشکر.

    صبر یعنی درک قانون تکامل است. اینکه بدونی اگر میخوای بدنو بسازی، باید حرکت کنی، بری مثلا باشگاه و صبر کنی تا چربی سوزی داشته باشی و عضله سازی داشته باشی تا به اون بدنی که میخواهی، به اون هدفی که میخواهی برسی.

    چقدر زیبا فرمودید در مورد صبر.

    استاد بعضی مواقع فکر میکنم نکات خیلی زیاده ولی بعد دقیق تر که نگاه میکنم میبینم این قانون ثابت خداوند هست که توی همه جا صدق میکنه.

    بینهایت ازتون سپاسگزارم. و سپاسگزار خداوند هستم که آرام آرام داره هر روز شرایطم بهتر از قبل میشه خدارو بینهایت شکر و سپاس.

    عاشقتونم استاد عزیزم. عاشقتونم مریم خانم گلی عزیزم.

    بینهایت ممنونم.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    منیره ملاباقری گفته:
    مدت عضویت: 854 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد پرانرژی خودم ومریم جان عزیزم ودوستان هم فرکانسی ام

    باز هم مثل همیشه یک فایل فوق العاده از استاد فوق العاده،استاد من تا شما رو دیدم چقدر شما رو تحسین کردم به خاطر پایبند بودن به قانون سلامتی که نتیجش به وضوح پیداست،لذت میبرم از این همه اراده وتعهد ،شما لایق این نعمتهای خداوند هستید،خدا شما رو برای ما حفظ کنه.

    من از بچه های 12قدم هستم که الان مشغول قدم 4هستم و ی وقتایی میام توی سایت فایلی که گذاشتین رو میبینم،

    چه جاهایی در زندگی شرایط نا دلخواه رو پذیرفتید وتحمل کردین؟

    وقتی به این سوال فکر کردم دیدم من توی یک مسئله ای به خاطر باورهای اشتباهم هیچ تغییری تو زندکی خودم ایجاد نکردم. ما لر هستیم و لرها خیلی تعصب دارند که خانوم ها نباید کار کنن،خانوم ها اگه دستشون بره تو جیبشون دیگه عوض میشن ،خدا زن رو خلق کرده فقط وفقط برای خانه داری وبچه داری،

    من 4ساله که با استاد آشنا شدم ،3سال فایلهاشون رو برحسب آرامش گوش میکردم والان 4ماهی هست که تمرکزی دارم روی خودم کار میکنم و وقتی هی روی خودم کار میکنم ،میفهمم که چقدر باورهای اشتباه دارم.

    الان با این فایل من فهمیدم چقدر تحمل کردم والان 35سالمه هیچ منبع درآمدی از خودم ندارم واین برای یک انسان خیلللللی سخته،چون هر وقت از خواب بیدار میشی باید فقط وفقط به یک چیز فکر کنی که ظرف بشور ،جارو بکش ،بچه داری کن، وقتی که من کم کم به جلو رفتم و دوره ی عزت نفس استاد رو خریدم وروی عزت نفسم کار کردم تصمیم گرفتم برم هنر نقاشی رو یاد بگیرم وبرای خودم یک دلیل برای زندگی کردن داشته باشم،تا هر روز رشد کنم وبزرگتر بشم،دیگه نمیخوام تحمل کنم ،خیلی وقته من به این موضوع رسیدم ولی به خاطر عزت نفس پایینم نمیتونستم تصمیم اساسی بگیرم. واقعا استاد راست میگه باید بریم جلو ،باید حرکت کنیم،باید از خدا بخوایم،من خودم هر روز صبح با خدای خودم کلی حرف میزنم وانرژی میگیرم برای خلق خواسته هام.

    یکی دیگه از باورهای اشتباه اکثر ما آدمها به خصوص من اینه که آدم طبیعی هست مریض بشه ، بیشتر اوقات مضطرب باشه ، خانواده ی من به شدت دکتر میرن واین باور تو وجود من شکل گرفته بود ،برادرم ومادرم قرص اعصاب میخورن وپذیرفتن که باید دارو بخورن تا خوب بشن

    البته فرق من با خانوادم تو این موضوع هست که من اصلا اهل دارو خوردن نیستم ولی این باور رو داشتم که درد رو باید تحمل کرد ،استرس رو باید تحمل کرد تا اینکه 4سال پیش قلب من ی مقداری ناراحتی پیدا کرد ومن چون درد دست چپم دیگه قابل تحمل نبود رفتم پیش دکتر قلب ،از قلب من اکو گرفتن ودکتر بهم گفت باید مقداری قرص اعصاب بخوری وپرانول 20یکی صبح ،یکی شب باید بخوری.

    من اون روز خیللللللی حالم به هم ریخته بود اون موقع هنوز با استاد آشنا نشده بودم ،اومدم خونه 11رمضان 1399بود ،من خیلللللی گریه کردم و دیگه به درگاه خدا عاجزانه درخواست کمک کردم ،اون شب به قول استاد من دیگه نمیخواستم تحمل کنم وقبول هم نداشتم که باید این همه قرص اعصاب بخورم تا خوب بشم چون به قول استاد ی چیزی تو وجود آدم هست که اون خداوند رو درک میکنه ولی افکارمون هست که نمیگذاره.

    اون شب خداوند جواب من رو داد من اصلا نفهمیدم اون شب ساعت 2بامداد فایل استاد چطور توی تلگرام برای من اومد بالا ومن توسط خداوند عزیزم هدایت شدم، الان 4ساله بدون خوردن هیچ دارویی من هیچ گونه دردی ندارم و قلبم مثل ساعت کار میکنه ،من این حرف استاد رو با گوشت وپوست واستخونم درک میکنم که وقتی ما صبر میکنیم و توکل میکنیم به خداوند ،خداوند جواب می‌دهد.

    الان هم روی باورهای سلامتی کار میکنم وهمیشه این جملات تاکیدی رو هر روز مینویسم وتکرار میکنم.من با خداوند. عزیزم همیشه سالم وپرانرژی وشاداب هستم،من با خداوند همیشه در مدار سلامتی وآرامش هستم چون خدا منبع سلامتی وآرامشه واین باور رو که خدا منبع سلامتی وآرامشه با این نکته که خداوند. 4سال پیش درد قلبم رو خوب کرد برای خودم منطقی کردم وذهنم خیللللی راحت قبولش میکنه.

    یکی دیگه از مسائلی که من تو زندگی داشتم ،رابطه ی من با همسرم بود ،رابطه ی من با همسرم مشکلی نداشت ولی من خیلللللی وابسته بودم واین خیلللللی من رو آزار میداد وهمسرم هر کجا که میرفت باید به من جواب پس میداد ومن همیشه چک میکردم با کی میره بیرون،چه کاری انجام میده،خودم مسافرت میرفتم کوفت زهرمارم میشد چون همش دلتنگی وناراحتی داشتم تا زودتر بیام ببینمش.

    جالبش این هست که من این وابستگی رو تحمل میکردم واین باور رو داشتم که چقدر زیاد همسرم رو دوست دارم و هر زن ومردی که عاشق همدیگه هستن باید اینطور رفتار کنن.

    وقتی با استاد آشنا شدم ودوره ی عزت نفس رو خریداری کردم فهمیدم دیگه نباید این رفتار شخصیتی رو تحمل کنم وباید تغییرش بدم.

    الان با این باور که من فقط باید به خودم وخدای خودم وابسته باشم ،خوشحالی من نباید وابسته به وجود کسی باشه ،الان من شدم یک منیر آزاد ورها ،آنقدر خودم رو دوست دارم که فقط وفقط میخوام با خودم تنها باشم ،میرم شهرستان 2هفته میمونم بدون اون دلتنگی های بیهوده ،الان همسرم میخواد بره شهرستان ،من 4روز تنهام ومن از اینکه میخوام تنها بمونم خیلی خوشحالم،رابطمون چقدرررررر خوب شده ،هر کسی شخصا داره برای خودش تلاش میکنه وبا کلی احترام با هم برخورد می‌کنیم و وقتی رابطه ی الانم رو میبینم به خودم میگم چقدر اون رابطه ای که از نظر من عالی بود ،ایراد داشت والان خیلی راضی هستم ولی باز هم جای کار کردن داره.

    استاد من این حرفها تو ذهنم اومد ونوشتم تا کمکی باشه برای دوستان عزیزم.امیدوارم هممون تو این مسیر هر روز رشد کنیم وظرف درونمون بزرگتر بشه.

    استاد دلم نمیاد از قشنگی های پارادایس ننویسم،وااااای چه درختان وفضای سر سبزی،خدااااای من برونی چه قدر زیبا ودوست داشتنی هست،خداااای من از این بارون زیبا واون صدای ریزش بارون از سقف خونتون من رو دیوونه کرد ،من خدارو خیلی شکر میکنم که شما در یک همچین جایی زندگی می‌کنید با این همه نعمت ،تحسینتون میکنم چون شما ومریم جان دلم لایق این نعمتهای الله هستین چون قانون جهان هستی اشتباه نمیکنه.عاشقتونمممممم استاد

    الهی هر کجا هستین در پناه الله یکتا سالم ،شاد ،خوشبخت، ثروتمند وسعادتمند در دنیا وآخرت باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    حسین نیساری گفته:
    مدت عضویت: 813 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته

    خدارو صدها هزار مرتبه شکر که شما و این سایت الهی هست

    چقدر این فایل بجا بود و همزمانی خیلی جالب داشت برام خدارو شکر

    قضیه از اینجا شروع می شد که اصلا من تفاوت تحمل و صبر رو نمی دونستم ولی خداروشکر از آموزهای شما یاد گرفتم یعنی اصلا فکر به تفاوت این دو موضوع نمی کردم یکی از موضوعاتی که از چندین ماه قبل من را اذیت می کرد این بود که ساب برند پوشک مای بی بی در یکی از شهرستان های استان فارس شدیم و بعد از چند ماه کار کردن این تنش با مدیر مالی ما و مدیر منطقه شرکت شدت گرفت که مدیر مالی ما ایشون رو بلاک کردن و این قدر قضیه وخیم شد تا جایی که کارهای مربوط به مدیر مالی رو هم من که مدیر فروش بودم باید انجام می دادم که به مشکل بر نخوریم تا دیروز که این ایده بهم الهام شد که اینقدر جنگ اعصاب طبیعی نیس پس یه کاری باید براش کرد من کارای خودم رو دارم و کارای اوشون رو هم باید انجام می دادم که گفته شد این دونفر رو با هم روبرو کن و تمام شرایط رو مکتوب کن که هیچ کس نتونه تخلف کنه از این داستان و امروز با دوتاشون صحبت کردم و هر دو با کمال میل قبول کردن که یه چارت بندی داشته باشن که به مشکل بر نخوریم و واقعا با هر سختی آسانی هست یعنی فقط کافیه بخوای یه مساله رو حل کنی و به عبارتی قبولش نکنی و الهامات در رابطه با اون خواسته بهت گفته می شه چقدر ما در رابطه با این جمله که همینی که هست قبول کردیم و چندین سال اذیت شدیم ولی اگه یکم زاویه دیدمون رو عوض می کردیم خیلی زندگی راحت تر می شد

    و نکته جالب تفاوت بین صبر و تحمل کلید واژه اینجاست که داخل صبر حالت خوبه و تحمل نه و قانون جهان احساس خوب =اتفاقات خوب

    الهی شکرت که هستین استاد جانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    زیبا قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 602 روز

    به نام خدایی که هر چه دارم از اوست

    سلام به همگی

    استاد اولین باری که من این فایل و گوش دادم یکسال پیش زمانی بود که من عضو سایت نبودم و فقط برای اینکه اون روز بتونم حالم و خوب نگه دارم گوش میکردم

    یادمه خیلی تو شرایط بدی بودم

    یه رابطه ی خیلی خیلی وحشتناکی با همسرم داشتم

    نزدیک به هفت سال بود که من تحمل میکردم بدون هیچ تغییری و اسمش و گذاشته بودم صبر

    استاد اون روز به شدت حس بدی داشتم و چند وقت بود که به طلاق فکر میکردم و سر دو راهی وحشتناکی بودم

    از یه طرف بچه هام از یه طرف رابطه ی افتضاح من با همسرم و زجری که میکشیدم

    اون روز به خدا گفتم خدایا دیگه بسه من از این بلاتکلیفی خسته شدم دیگه نمیتونم

    وقتی به این فایل خدا منو هدایت کرد و تا اخر گوش کردم به خودم قول دادم تا زمانی که روی خودم کار نکردم به طلاق فکر نکنم به خودم قول دادم که اول رو خودم حسابی کار میکنم و بعد از اون اگر باز هم همین بود اون وقت به طلاق فکر میکنم

    کتاب خوندم فایل گوش دادم شکر گزاری کردم و صبح تا شب به قولم عمل کردم و فقط رو خودم کار کردم

    البته یه مدت بعد عضو سایت شدم چون یادمه نمیتونستم کامنت بنویسم و نظر بدم تصمیم گرفتم عضو سایت بشم

    باورم نمیشد روز به روز رابطه ی من با همسرم عالی تر شد

    همسرم به شدت تغییر کرد با تغییر من

    تو یکی از کامنت هام نوشتم که استاد واقعا سپاسگزارم که باعث شدین من بدون اینکه رو خودم کار کنم طلاق نگیرم و چه خوب که رو خودم کار کردم

    چه خوب که یاد گرفتم باعث تمام اتفاقات خودم هستم

    همیشه با خودم میگم ای کاش زودتر به این نتیجه میرسیدم و زودتر با این سایت اشنا میشدم

    قبل این هم سالیان سال با خانواده همسرم و مادر همسرم مشکل داشتم و البته اونم باعثش خودم بودم که اونقدر حس بی ارزشی داشتم که هر سازی میزدن من باهاش میرقصیدم

    اون زمان خبری از این اگاهی ها نبود ولی یه روز تصمیم گرفتم دیگه باب میل خودم رفتار کنم چون احساس میکردم بهترین روزهای زندگیم داره از بین میره چون رفتارهایی داشتم که اونا میخواستن نه من

    اوایلش براشون سخت بود و ماهها طول کشید تا عادت کنن و بپذیرن ولی خوشبختانه به مرور زمان و اراده ی قوی خودم که کم نیاوردم

    باعث شد دیگه اذیتم نکنن و الان بهترین رابطه رو دارم باهاشون خیلی محترمانه و باب میل خودم

    استاد فقط از این دو مورد سربلند بیرون اومدم به لطف الله

    ولی از بچگی چیزهایی رو تحمل کردم از روی ترس و وابستگی که نمیشه شمردشون

    ولی دیگه یاد گرفتم فقط قدرت و بدم به خدا و هیچ وقت تحمل نکنم و همیشه و همیشه تا اخر عمرم رو خودم کار کنم تا همیشه بهترین زندگیو برای خودم خلق کنم

    خدایا شکرت

    استاد سپاسگزارم که هستین و راه رشد ما رو هموار میکنین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: