می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آتنا شکیب گفته:
    مدت عضویت: 250 روز

    به نام خداوند مهربون وهاب که بی نهایت بخشنده ست خدایی قادر مطلق که همه عالم از آن اوست و من هر چی دارم از آن اوست خدای عزیزم من هیچی نیستم تو هستی همه کاره تو هستی مالک من و این جهان ما همه از آن تو هستیم ‌و به سوی تو بازمیگردیم ،

    سلام نور خدا بر استاد عشق و خانم شایسته عزیز خدا رو سپاسگزارم بابت روز شمار تحول زندگیم که پای تعهدم هستم و این مسیر ادامه میدم و میخوام تغییر کنم تغییر بدم شخصیتمو ، و هر روز بهتر از روز قبلم بشم

    این فایل پر از نکته بود روزی من اکنون بود این فایل گوش کنم در این زمان ، بازم خدا رو شاکرم آگاه شدم هنوز زنده ام فرصت هست وقتی من پذیرفتم خودم اشتباه کردم و به خودم ظلم کردم و خسته شدم هدایت شدم به سایت و فایل های سفرنامه و ادامه دادن و بتونم دوره جدید استاد هم جهت با جریان خداوند شروع کنم همه اینها از زمانی شروع شد که تضادها در زندگیم نمایان شد به قول استاد که گفتید تا شرایط سخت نشده حرکت کنید ، اما من میشه گفت همیشه تو زندگیم عادت کردم به یک روند بعد تکونم داده جهان ولی تجربه هایی شد برام در مسیر زندگیم همیشه زندگی ثابت نیست به همین شکل نمیمونه تو هم باید با جهان حرکت کنی ، مثلا من 5 سال پیش روابطم درست نبود و جالبه همه تکرار می‌شد و فقط ظاهرها فرق می‌کرد یه جایی رسید گفتم من ایراد دارم از درون از لحاظ روحی بهم میرختم و گفتم میخوام تنها باشم روی خودم کار کنم وارد رابطه با کسی هم نشدم بعد اونجا وارد خودشناسی شدم دوره های مختلف ولی باز حال درونم خوب نبود هر دوره ای که بود من شرکت میکردم احساس میکردم یه گمشده ای دارم در درونم مقاومت های درونی م شدید بود پیش روانشناس میرفتم از حال درونیم میگفتم مقاومت درونی و تنش هام متوجه نمیشدن ، تا زمانی که در دوره ها شرکت میکردم خوب بودم کتاب میخوندم فقط مینوشتم نکات و بعد میدیدم نتیجه نمیده باز حال درونیم اون مقاومت هام برمیگشت من فهمیده بودم درونم باید تغییر کنه و 5 سال فقط میخواستم خودم باشم و با خدای درونم ارتباط برقرار کنم مشتاق بودم ولی تغییر نمیکردم طوری شد از مادیات اومدم بیرون اما بماند خدای مهربونم منو تنها نذاشت چون میدونست من خسته شدم میخوام تغییر کنم و خدا رو شکر باورهای مالی م بهتر از روابط بود و خداوند پشت صحنه کار می‌کرد اما یه جایی شد بدهکار شدم و من که همیشه در دنیای خودم بودم حالا بدهکار شدم و اونجا بود گفتم خدایا کمکم کن خسته شده بودم و هدایتم کرد به سایت استاد عزیز و شروع کردم تعهد دادم اونجا قوانین فهمیدم و درک کردم و متوجه شدم همه چیز باورهای منه و من تصمیم گرفتم فقط روی خودم کار کنم باورهام و حرکت من برای تغییر ، غیر فیزیکی بود چون اگه کاری میکردم فیزیکی داستان مثل قبل می‌شد نتایج دوستان دیدم عقل کل میرفتم دنبال الگو بودم باورم شه که جواب میده ذهنم میگفت تو الان نشستی تو خونه رو خودت کار میکنی عقب افتادی سنت بالا میره بیرون نمیری من گوش نکردم ، خواهرم میگفت چرا نمیری کاری کنی میشنی خونه و من نمیتونستم توضیح بدم دارم روی باورهام و خودم کار میکنم یک وقت طرز فکر اون روی من اثر نذاره ، البته اونم به فکر من بود ، چون اگه باز بیرون ، سرکار ، کلاس هر جا میرفتم با همون شرطی شدگی های قبل میرفتم و شرایط طوری شد تنها هم بشم وقت آزاد رو خودم کار کنم و از نتایج کوچک شروع شد از همین خونه درآمدم بالاتر رفت و نصف بدهیم دادم و نصف دیگه مونده همون خدا که دست‌هاشو فرستاد همون خدا باز کمکم میکنه تا خدا هست نگران هیچ چیزی نیستم ، الان که دارم این رد پا در این کامنت میزارم یک ماهه دیگه اول خرداد من باید بدهی م پرداخت کنم و نمی‌دونم چطور اما یاد گرفتم خودمو در مومنتوم مثبت قرار بدم ذهنمو کنترل کنم آروم باشم مثل سری قبل خدا به دادم رسید اینبار هم کمکم میکنه تمام این وضعیت و بدهی ها برای فرکانس های قبل من بوده خدا بزرگ تره از همه مسایل منه و خدا که آگاهه و جبران کننده ست وقتی من حسم خوبه و طبق قوانین عمل میکنم خدای وهاب که فضلش بی انتهاست بهم ایده میده راه برام باز میکنه و منو از این شرایط نجات میده

    درسی شد مدام بگم همیشه بهتر هم هست ، همیشه بیشترم هست ، همیشه از این پول ساز تر هم هست ، از این زیبا تر هم هست ، دنبال بهبود باشم قانع نباشم به وضعیت فعلی ام ، میشه بیشترداشت بهتر زندگی کرد روی خودم کار کنم به دست میارم و ظرفمو مدام ‌بزرگتر کنم ، الهی شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    احسان خان گفته:
    مدت عضویت: 3821 روز

    باسلام خدمت دوستان پر انرژی ومهربان

    من تجربه خودمو به این صورت توضیح میدم که من در بچگی ادم کاملا کمرویی بودم و یادمه حتی وقتی میخواستم شعر مدرسه رو با با صدای بلند بخونم پشت میز یا کمدی قایم میشدم و با صدای بلند میخوندم… همیشه هم خیلی کم خیلی کم حرف میزدم…تا در مقطع کاردانی دانشگاه که قبول شدم و توی دانشگاه حتی نمیتونستم با دخترای کلاسمون حرف بزنم ..حتی با همشهری خودم هم نمیتونستم حرف بزنم… تو هیچ بحثی شرکت نمیکردم که مبادا ابروم بره جلوی دوستام.. توی هر زمینه ای حق رو به بقیه میدادم و نمیتونستم حق خودمو بگیرم.. تا اینکه عاشق شدم و با توجه به جواب منفی طرف مقابل، من رو بسیار منزوی تر کرد… برای سالها خنده رو فراموش کردم.. و من که الان دانشگاه قبول شده بودم ، بازم فکر شکست منو رها نمیکرد…

    من نمیتونستم کنفرانس بدم جلوی جمع و این مهمترین مشکل من بود… هر کاری میکردم که سمینار ندم… و من در ادامه در مقطع ارشد قبول شدم و مهمترین ترس من، ارائه سمینار بود.. فوق العاده اعتماد به نفسم پایین بود و هر لحظه این ترس همراه من بود … من رو واقعا عقب میانداخت از پیشرفت… ارزوی من شده بود یه سمینار معمولی…. من خودم رو اصلا قبول نداشتم… احساس میکردم خیلی بی دست و پا هستم و این رو به دیگران هم منتقل میکردم…

    یادم میاد برای جلسه دفاع پایان نامه ارشدم، حتی از ترس اینکه افراد و دوستای زیادی بیان توی جلسه، اعلامیه سمینار خودم رو دقیقا صبح روز جلسه دفاع به تابلو اعلانات گروهمون چسبوندم… من خودم رو باور نداشتم به هیچ وجه….به بدترین شکل ممکن ارایه دادم و استاد راهنمای دومم واقعا از دست من عصبانی بود…

    ولی بالاخره موقتا دفاع کردم و من همچنان در دنیای تاریکی به سر میبردم..بعد از جلسه دفاع، به پوچی و بی معنایی رسیده بودم…..

    فقط بلد بودم درس بخونم.. هیچ کسی روی من حساب نمیکرد چون من خودمو دوست نداشتم…

    غرق دنیای پوچی شده بودم.،.

    در امتحان ورودی دکتری تخصصی شرکت کردم و قبول شدم ولی این ترس ارائه سمینار همچنان روز و شب کابوس من بود.. من خیلی سال پیش خنده و شادی رو فراموش کرده بودم…

    حتی یادمه برای امتحان پایان ترم که سمینار باید ارائه میکردم هم حاضر نمیشدم… من همچنان مثل اسانسور رو به پایین، داشتم بیشر غرق در ناراحتی میشدم…

    تا اینکه با دختری اشنا شدم که انقلابی در من ایجاد کرد… حالا وارد فضای جدیدی شده بودم و اون دقیقا تمام نکات منفی منو به من میگفت.. من با بسیاری از اونا مخالف بودم چون نمیتونستم تغییر کنم.. قبول نمی کردم که بخوام تغییر کنم… ولی کم کم متوجه شدم که چیزایی رو که گفته ، میتونه درست باشه…

    کم کم تلاش کردم که تغییر کنم ولی بیفایده بود چون من هنوز عزت نفس فوق العاده پایینی داشتم که همین اساس تغییر بود..کم کم سمینارهای مثبت اندیشی رو رفتم..

    کتاب چهار اثر رو معرفی کردن و من عید امسال خریدم و با خوندنش گریه کردم…. منو از دنیایی سیاهی به سوی افق کشید و عالی بود…سمینارهای دکتر ازمندیان رو گوش دادم که روی باورهای جدید من خیلی موثر بود…کتاب قدرت مثبت اندیشی رو خریدم و تمریناتش رو انجام دادم که کاملا حال منو خوب کرد…دنیا رو کم کم قشنگ شده میدیدم… حس فوق العاده ای بود….هر روز تمرینات اونو انجام میدادم و کلا از من ادمی خندان ساخت… و این عالی بود…

    به حدی که وقتی با دوستایی که تازه به اونا اشنا شده بودم و مدت کمی هم میگذشت، توی جمع میگفتن که خنده من برای اونجا نعمتی هستش…

    و من باورکردم که تغییز خیلی زیادی رو در خودم ایجاد کردم… ولی این تغییری نبود که من رو دوست داشتم….من هنوز راه زیادی رو باید طی میکردم… و نمیدونستم چطوری بدستش بیارم….

    تا اینکه یک روز، دوستم رو دیدم که وارد سایت شما شده و منم هفته بعدش بطور تفریحی وارد سایت عباس منش شدم.. چون به لحاظ مالی هم مشکل داشتم، دنبال راهی میگشتم که اتفاقی فایل چگونه در یکسال درامد خود را سه برابر کنید رو دانلود کردم ولی با نگاه به قسنت اول، از دیدگاه جناب عباس منش خشکم زد… انگار من راه درست رو پیدا کرده بودم… فهمیدم که برای تغییر مورد نظر خودم، باید فایل های سایت رو دانلود و گوش بدم.. واقعا خدارو صدهزار بار شکر میکنم که راهم رو پیدا کردم.. همه فایل هاشون منو چند گام به جلو میبرد….

    تا اینکه اعلام شد که در تاریخ 4/٢٠ باید از پروپوزال دکتری دفاع کنم و من دیگه اون ترس قبلی رو نداشتم و با دوس داشتن خودم و با انرژی فراوانی که فایل ها میداد من ترسی جدی رو در خودم نمیدیدم و به قول جناب عباس منش، من به مشکلی که سالها ازش میترسیدم حمله کردن و با تمرین در زمینه مهارت سخنرانی، بالاخره تونستم از پروپوزالم دفاع کنم…

    واین یکی از با احساس ترین لحظه های زندگی من بود که دیدم بر بزرگترین مشکل زندگیم غلبه کردم.. و چیزی چز تغییر باور نبود… جهان بیرونی ما، همان جهان درون ماست…

    با تشکر فراوان.

    تلاش های من در زمینه های مختلف:

    برای رسیدن به استقلال مالی:

    ١- خواندن کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید

    ٢- هر روز فایل های سه برابر کردن درامد رو نگاه میکردم اخرشب همیشه دوباره فایل صوتی رو گوش میدادم و به این نتیجه رسیدم که باید اقدام عملی کرد و با چند موسسسه تماس گرفتم و الان دارم با گروهی از مشاوران کنکور کارم رو اغاز میکنم… فهمیدم که من توی مشاوره دادن فوق العاده توانایی دارم و که قبلا اصلا چنین چیزی به ذهنم هم نرسیده بود… وشک ندارم که موفق میشم.

    ٣- قلکی خریدم و به خودم قول دادم که هرشب ، ساعت ١٢شب، ٣ هزار تومن توی قلک بریزم ( یه چیپس نخرم مثلا) و هر پولی که بجز حقوق بود رو بزارم توی قلک و بعد از یک ماه ، به حسابی که فقط به همین منظور بود و جدید باز کرده بودم بریزم و ماه اول رو ریختم و این روند رو ادامه خواهم داشت..

    چیزایی که دوس داشتم رو میخریدم چون میدونستم که نباید برای پول حرص خرد..

    روابط عاطفی:

    خیلی ارومتر و منطقی تر شدم وقتی فهمیدم که باید فقط به نکات مثبت هر فردی فکر کرد و این عالی بود…

    روابط اجتماعی:

    نکاتی که مهم بودن رو به مدت ١ هفته روی صفحه lock screenموبایلم مینوشتم و هر لحظه جلوی چشام بود که منو قوی کنه….

    مثلا من توی کارایی که ضعیف بودم،مثل سخنرانی، نوشه بودم : من سخنران ماهری هستم، من از سخنرانی کردن لذت میبرم..

    من فن بیان قدرتمندی دارم.

    یا روی اینه جملاتی مثل ” من چقدر ماه هستم” رو نوشتم که هر روز صبح ببینم .

    یا هر روز که از خونه بیرون میرفتم، برای هر کسی که میدیدم توی خیابون، براش دعا میکردم و این کار عجیب حال منو خوب میکرد..

    و الانم دایم چهره من خندانه … چون دنیا برام فوق العاده زیبا شده… نعمت های خدواند بی انتهاست و من همین الانم خیلی چیزا دارم که بقیه ندارن…

    هر روز در ٣ نوبت نکات مثبتی که هرجا هستم رو مینویسم و از خدا بخاطر این همه مهربانی تشکر میکنم…

    حتی به این نتیجه رسیدم برای اینکه بیشتر بتنویم نکات مثبت و دارایی هامونو پاس بداریم، باید اون نکات رو لمس کرد و حسشون کرد…

    مثلا من یخچال داشتم و برای ١٠-٢٠ ثانیه به یخچال تکیه میدادم که اگه تورو نداشتم، الان حتی ١ لیوان اب سرد هم نداشتم که بُخرم..

    من فکر جدیدی دارم که مربوط به شکست میشه، اونایی که میگن شکست یا سقوط تلخه، باید بدونن که ابشارها با سقوط از یک ارتفاع، ابشار میشن و همه رو خیره میکنن… که بدون سقوط ، رودی بیش نیستند… شکست فقط تجربه زیباست نه چیز دیگه…

    باتشکر از زحمات جناب اقای عباس منش که صادقانه تلاش میکنند…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    علی قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 3690 روز

    سلام

    من تو موقعیتی هایی بودم که احساس میکردم باید تغییر کنم و اینکه اگر تغییر نکنم شرایط زندگی برام سخت و سخت تر میشه. بد از کنکور برای دانشگاه در رشته ای که دوستش نداشتم (ریاضی)قبول شدم .چون انتخاب رشته ام درست نبود. سه ترم مشروط شدم شرایطم خیلی بد بود و منتظر بودم تغییراتی رخ بده. انتظار داشتم همه مشکلاتم خود به خود حل بشه.ولی هیچ اتفاقی نمی افتاد .تا این که خودم رفتم برای دانشگاه یام نور امتحان دادم و در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل دادم.در هفت ترم بدون افتادن هیچ واحدی با معدل خوب فارغ التحصیل شدم. اون وقت فهمیدم که زودتر باید تغییر میکردم.بعد از فارغ التحصیلی رفتم تو کار بازاریابی بیمه عمر . دیدم توی این کار هم درآمد چندانی نیست و دردسرهای خودش رو داشت.رهاش کردم. با توجه به تخصصی که توی کامپیوتر داشتم در آموزشگاههای فنی و حرفه ای مشغول به تدریس شدم.بعد از چهار ماه که تدریس کردم یه رزومه برای یه شرکت که نیاز به برنامه نویس داشت فرستادم و اونجا به دور از خانه مشغول به کار شدم. الان درآمدم 1٫5 میلیون در ماه هست .تا الان هشت ماه هست تو شرکتم . مطمئن شده ام که زمان تغییرهست.چرا؟ اون اوایل که شرایط ناراحت کننده برام پیش میومد(مثل مشروط شدن تو دانشگاه) منتظر خدا بودم تا کمکم کنه و متوسل به دعا ونماز و غیره میشدم.بعضی وقتها هم میگفتم این حکمت خدا هست که چیزی تغییر نمیکنه.بعضی وقتها هم به خودم امید میدادم که خدا همه چیز رو بالاخره تغییر میده. ولی وقتی میدیدم که اوضاع هیچ تغییری نمیکنه به این نتیجه رسیدم که اگر نتیجه خوب میخواهم خودم باید حرکت کنم و گرنه بدون تلاش تا ابد نیز هیچ اتفاقی نمی افتد (البته یک اتفاق می افتد و اینکه شرایط سخت تر خواهد شد.(ولی حالا میدونم خدا زندگی ما را در دست خودمان قرار داده است.اگرمیخواهیم شرایط بهتر شود فقط باید بهای تغییر را بپردازیم(به قول استاد). هر مشکلی هست مسئولش خودم هستم و خودم باید دست به کار بشم.چالشهای جدیدی که پیش روم گذاشته میشد باعث ایجاد ترسم میشد ولی بعد از اقدامم ترسم میریخت و موفق میشدم و اعتماد به نفس فوق العاده ای پیدا میکردم. الان نیز در این شرکت با توجه به تجربه ای که با دو دوست دیگرم در زمینه ی شغلمان پیدا کرده ایم به تخصصی دست پیدا کرده ایم که به جرات میتوانم بگویم این تخصص را تعداد انگشت شماری در کشورمان دارند.تخصصی که مورد استفاده رییس کارخانه داران بزرگ می باشد. و اما حس و حالی که الان دارم اینه که فکر میکنم باید شغل مستقل خودم رو داشته باشم و اینکه تو شرکت استقلالم زیر سوال رفته ومن خودم باید استقلال داشته باشم.اینها نشانه هایی هست که داره میگه “زودباش دیگه وقت تغییر کردنه.”.طبع جهان رشد کردن هست .همه چیز در حال رشد کردن و من اگر رشد نکنم همون اتفاقی برام میفته که برای آبی که یه جا میمونه میفته.باید مثل یک رود در جریان بود.الان مطمئن هستم که باید تغییرکنم و گرنه شرایطم سخت تر میشود.

    نتیجه ای که در کل گرفتم اینه که توی موقعیت هایی که آدم فکر میکنه شرایط خوبی فراهم شده و دیگه به یک حوزه امن رسیده و اینکه مثلا با یه حقوق ثابت ماهانه دیگه تا آخر عمر میشه زندگی کرد و دیگه ریسک نکرد یک دام هست.توی این موقعیتها باید به سمت یه چالش جدید رفت و گرنه اگر به همون شرایط اکتفا کردیم زندگی کسالت بار و سخت تر میشه

    با ارزوی موفقیت و سلامتی و امید برای همه دوستانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    لیلی امانی گفته:
    مدت عضویت: 3830 روز

    سلام و خدا قوت حضور استاد گرانقدر جناب آقای عباس منش

    اینجانب لیلا امانی چکیده ای از مهمترین تغییراتی که در زندگیم با میل خودم یا به اجبار اتفاق افتاد را خدمتتان عرض می کنم.

    من 15 سال پیش فقط به خاطر نداشتن قدرت نه گفتن و عدم جسارت اجازه دادم تا اطرافیانم برای زندگی آینده ام تصمیم بگیرند و تن به ازدواجی کاملا ناخواسته و نامناسب دادم و انقدر در آن جهنم ماندم و انقدر تحمل کردم تا به مرز افسردگی خیلی شدید رسیدم طوری که حتی در کنار همسرم هوا برای نفس کشیدن کم میآوردم و خلاصه همیشه در عذاب بودم و با اینکه حتی تمام مشاورانی که مشکلم را با آنها در میان میگذاشتم بدون هیچ ابهامی صراحتا به من طلاق را پیشنهاد میدادند باز من میترسیدم و صبوری میکردم بزرگترین ترسم این بود که شغلی نداشتم پشتوانه ای هم نداشتم هیچ گونه استقلال مالی هم نداشتم و پیش خودم فکر میکردم که بعد از طلاق چه کنم کجا برم نمیتونم روی پای خودم بایستم ولی زندگی کاری کرد که بر خلاف باورم همسرم که هیچ وقت اسم طلاق را هم نمی آورد با دختر خاله اش به خانه آمد و گفت اگر میخواهی برو ولی چیزی به تو نمیدهم حتی مهریه ات را هم نمیدهم و در عوض حق طلاق را کامل بهت میدم و من ناچار بودم قبول کنم و در عین ناباوری وقتی مات و مبهوت بودم از این که حالا چه بلایی میخواد سرم بیاد هم کار واسم پیدا شد هم یک خانه برای اجاره با رهن پایین به اندازه پول فروش طلاهام پیدا کردم و از صفر صفر شروع کردم و دیدم باید به زندگی ادامه بدم چون زنده ام و رندگی ادامه داره.اولین تغییری که در خودم ایجاد کردم بعد از این اتفاق،این بود که قدرت نه گفتن رو با کمک مطالعه و تحقیق در عوامل موثر اون یاد گرفتم و در خودم حسابی تقویت کردم . دوستانی که به خاطر ترس از تنهایی با اینکه میدونستم ظاهر و باطنشون باهام یکی نیست و تحملشون میکردم رو با قدرت کنار گذاشتم حتی وقتی دیدم کارفرمایم در حقم کم لطفه و حقوقم رو به اندازه زحمتم و تلاشم نمیده با اینکه میدیدم کسی رو ندارم و حتی پول اجاره ماه بعدم رو ندارم باز نترسیدم و استعفا دادم و دیگه اجازه نمیدم کسی از من به نفع خودش استفاده کنه.خیلی دنبال کار گشتم حتی گاهی اونقدر توی خیابونای تهران پیاده دنبال کار به این در و اون در میزدم که وقتی شب میرسیدم خونه کف پاهام تاول میزد اما چون داشتم تلاش میکردم ناامید نشدم و روی هیج کس حساب باز نکرده و نمیکنم جز خدا…تا اینکه از بین رزومه هایی که فرستادم در یک مصاحبه قبول شدم و مسئول دفتر یک شرکت بزرگ شدم که حقوقشم خوب بود و ظاهرا مشکلاتم حل شد و حتی بدهی هام رو هم پرداخت کردم اما از طرفی رفتار مدیر عاملم طوری بود که احساس خوبی نداشتم و جون مجرد و مطلقه بودم بهم پیشنهاد داد که همه جوره هوامو داره ولی من اینو نمیخواستم واسه همین از اونجا هم استعفا دادم بعد نشستم فکر کردم به علایقم به استعدادهام به تواناییهام و دیدم اصلا اصلا کم نیستند و باید برای خودم ارزش قائل باشم الان دنبال خرید قسطی یک لپ تاپم و میخوام سایت خودم رو راه بندازم و از بز رگترین تواناییم که نقاشی و طراحیه و خود آموخته هم هستم استفاده کنم میدونم راه سختی در پیش دارم ولی هرگز ناامید نخواهم شد و هرگز از بی پولی و تنهایی ام نخواهم ترسید گریه خواهم کرد اما ترس هرگز و مطمئنم خدا راهم رو روشن و هموار میکنه.و یک روز هم با کسانی کار و همکاری خواهم کرد که قدر زحمتها و تلاشم دلسوزانه ام را خواهند دانست و در کنار هم به موفقیتهای چشمگیر خواهیم رسید و آن روز دیر نیست…

    در آخر از شما استاد گرامی و دانا بسیار سپاسگزارم به خاطر تک تک اصولی که از شما فرا گرفتم.آرزویم ملاقات شما و مصاحبه با شماست چون الگوی زنده ام شما هستید.و امیدوارم به زودی خدا کمکم کند تا بتوانم بسته های قانون آفرینش و ثروت شما را خریداری کنم.و لازم به ذکر است که در همین مدت دو سال که جدا شده ام از تمام تنهایی ام برای مطالعه و تحقیق استفاده کرده ام و وقتی خودم را با دو سال پیشم مقایسه میکنم می بینم که چقدر قوی شده ام چقدر اعتماد به نفس یافته ام و از تغییراتی که روز به روز در خودم بوجود می آورم بسیار خدا را سپاس می گویم و ناگفته نماند که شما در این مسیر با دانلو های رایگانتان بزرگترین راهنمایم بودید و من هرروز منتظر نشانه های جدید خداوند هستم و با تمام مشکلات مالی الانم از هیچ چیز نمیترسم و ایمان دارم که خدا راه ظهور طرح الهی ام را به زودی خواهد گشود و نبوغ درونم عیان و بیان می شود .استاد خوب و مهربان جناب آقای عباس منش بزرگوار برایتان هر کجا که هستید سلامتی و رشد بیش از پیش در همه ی عرصه های زندگیتان آرزومندم.پیروز شاد سلامت و ثروتمند باشید.آمین.

    از تغییر نباید ترسید چون اگر تشنه ی تغییر نباشیم زندگی ما را با بیماری رنج و بلا مجبور به تغییر میکند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    عمران نوری گفته:
    مدت عضویت: 1993 روز

    سلام

    من ۲ سال پیش تو یه شرکت معدن استخراج ذغال سنگ در استان خراسان جنوبی در شهرستان طبس کار میکردم و به عنوان پیکور چی تو بدترین قسمت اون شرکت کار میکردم که حدود ۸ سال سابقه کاری داشتم اول کار خیلی برام سخت بود و بعد از یه مدتی حدود ۱ تا ۲ سال بعد از عادت کردن کار برام راحت بود و حقوق خیلی خوبی هم داشتم و بعد ۸ سال با اینکه شرایط خوبی داشتم و از نظر مالی هم مشکل نداشتم تصمیم گرفتم از شرکت بیام بیرون و بیزینس خودم رو راه باندازم و یکباره اومدم بیرون و با سرمایه و پس اندازی که قبل داشتم حدود ۳۰۰۰ متر گلخانه پرورش الوئه ورا زدم حتی حدود ۶ ماه درامد نداشتم و به این نیت از اون شرکت اومدم بیرون که به خودم مطمئن بودم من باید تو دنیا باید موفق بشم و از خدا خواستم کمکم کنه و تو مسیر با من باشه و ادمهای مفید و موفق سر راهم قرار بده حالا که از اون موقع که شرکت ذغالسنگ اومدم بیرون حدود ۲ سال میگذره و الان بیزینس خودم رو دارم و تو تهران پخش دارم و همچنین دارم زمینه سازی انجام میدم که صادرات هم انجام بدم و خدا شکر روند رو به رشد دارم و روز به روز پیشرفت بیشتری دارم البته من به این مقدار قانع نیستم من باید بیزینسم تو سطح جهان پخش کنم همچنین ادم مفید برای مردمم و جامعه باشم

    به امید روزهای خوب💪💪💪

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    حسنا کوثریان گفته:
    مدت عضویت: 1763 روز

    سلام به دوستان عزیز و استاد نازنین

    من وقتی که دانشگاه رو تموم کردم و به دنبال کار میگشتم با اینکه هیچ اموزشی ندیده بود تو رشته خودم و هیچ تجربه ای نداشتم ، چون رشته امم طوری بود که همه به دنبال کارمند باتجربه بودن با پیشنهاد یکی از اشنایان که دارای کسب و کار بود استخدام شدم و کلی ذوق داشتم اما بعد 8 ماه که همه ی فوت و فن کار رو یاد گرفته بودم از اونجا اومدم بیرون

    چون به خودم گفتم :این تهش نیست و من باید بهتر از اینجا کار کنم و ترسی نداشتم از اینکه تغییر بدم محل کارم رو ، بااینکه خانواده ام هر روز میگفتن چرا خودت رو بیکار کردی اگر اونجا بودی اینقدر پول میگرفتی و فلان

    اما جای اولی که کار کردم واقعا تا ته پیشرفتش رو رفته بودم دیگه پله ای نداشت تا بتونم بخاطرش اونجا بمونم برای همین کلا هرکاری اینجوری باشه من حالت دل زدگی نسبت بهش پیدا میکنم وقتی ی جا کار کنم بعدبه خودم بگم خب تهش اینجاست و دیگه بهتر از این نمیشه میام بیرون.

    کلا اخلاقمه ،همیشه کمال گرام و دنبال تغییر

    ایمانی داشتم و دارم هنوز که: من لایق جایگاه خیلی بهتری هستم خلاصه اومدم بیرون از اولین جایی که کار میکردم و خیلی ام برام بهتر شد چون با محیط جدید ادم های جدید اشنا شدم و با اینکه جای اولی کلا 8 ماه کار کرده بودم موقع استخدام جای دومی که رفتم پیشنهاد حقوق 2 برابر نسبت به حقوق جای اول دادم و قبول ام کردن و کلی چیز یاد گرفتم و پولش خیلی پر برکت بود برام و باعث شد که با شراکت مادرم تو سن 25 سالگی خونه خریدم و کلی از همسن های دور و برم جلوتر بودم خداروشکر چون نترسیدم از تغییر

    جای اولی که کار میکردم بهترین شرایط رو نسبت به بقیه هم سن و سال هام داشتم و مدیر اشنا بود و خیلی بهم می رسید اما به این اشنا بودن با مدیر و شرایط اش تکیه نکردم

    همیشه دوست دارم به خودم و خدای درونم تکیه کنم یک جا نمونم

    مسئله دوم که اشتباه کردم در تصمیم گیری راجع به روابط ام با دوستانم بود که همیشه خیلی زیاد بها میدادم به دیگران و خودم رو کامل فراموش کرده بودم در روابط با دیگران و بیش از حد معمول مهربانی و گذشت داشتم و ضربه های زیادی خوردم و سعی میکردم همه رو کنارم نگه دارم با اینکه خیلی بهم بد کرده بودن و سو استفاده از پول و موقعیت ام میکردن و از نظر روحی خیلی حس خوبی نداشتم تو حوزه روابط! با اینکه دوستان خیلی خیلی زیادی داشتم ولی کم پیدا میشد بینشون ادم مهربان و شریف و درستکاری باشه اما نمیدونم چه اصراری بود که علاقه داشتم همه کنارم باشن!اینقدر که خودشون میگفتن به خودتم فکر کن خودتم دوست داشته باش!

    خلاصه بعد از ضربه های مختلفی که از دوستان خوردم به خودم اومدم دوستانم رو گلچین کردم و فرکانس ام رو تغییر دادم با خودم بیشتر اشنا شدم و خودم رو بیشتر دوست دارم نسبت به قبل و ارامشی که دارم واقعا بی نظیره:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    میثم اقایی بهرامی گفته:
    مدت عضویت: 1713 روز

    سلام

    من تو سن ۲۳سالگی تصمیم گرفتم یه زندگی خوبو شروع کنم چون خیلی اوضاع مالی خوبی نداشتم رفتم تو یه شغلی و یه مدت اونجا کارگر بودم۸ماه بعد گفتم اینجا منو ب رویاهام نمیرسونه رفتم یه کامیونت قسطی خریدم و بعداز ۱/۵سال یکی دیگه خریدم بعد درامدم خوب بود تا سال ۹۲ماهی۱۱/۱۲تومن در ماه ولی کفتم اینجام منو ب رویاهام نمیرسونه وارد یه شغل دیگه ایی شدم و ۵تا شعبه زدم همه چی خیلی خوب بو تا ۲سال پیش ولی کم کم احساس کردم خیلی درگیر این شغل شدم و اصلا وقت نمیکنم ب درامد دیگه ایی و کار دیگه ایی فکر کنم ۵تا شعبه رو کردم۲تا شعبه و جالب اینجاست ک من با۵تا شعبه ماهی۵۰سود خالص داشتم ولی الانم با همون ۲تا شعبه بیشتر از ماهی۵۰درامد دارم ولی الان چند ماهی هست ک ب این نتیجه رسیدم اینجام منو ب رویاهام نمیرسونه و همه چیزو سپردم ب دستای قدرتمند خدا یه قراری با خدا گذاشتیم که من قرار حاله خودمو خوب نگه دارم و از زندگیم‌لذت ببرم خدام قرار شده منو هدایت کنه به اون شغلی منو ب رویاهام برسونه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    مهدیس میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 1882 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربون و دوستان عزیز

    یکی از بهترین وقت هایی که من تغییری رو توی خودم ایجاد کردم بر میگرده به یک سال بریم عقب بعد سه روز هم بریم عقب . خب الان دقیقا توی همون روز هستیم .

    وقتی که بطور خیلی خیلی هدایتی وارد مسیر المپیاد شدم . سال نهم بودم یعنی تابستون نهم و از اول مهر قرار بود برم دهم . هدف اصلی اون سال من قبولی تیزهوشان و مدال توی جشنواره های اختراعات بود و شکر خدا به همه شون رسیدم ولی دقیقا چند روز بعد اینکه آزمون تیزهوشان رو دادم یه اوضاع عالی بود برای من . چند روزی از هفته توی مرداد مدرسه می رفتم برای جشنواره خوارزمی محور دست سازه ها و با تیم کار می کردیم و خیلی اوضاع خوبی بود ولی من ته دلم یجوری بود . خوارزمی حداکثر تا اول شهریور پرونده اش بسته می شد . من بچه ای نبودم بی هدف باشم و تابستون رو صرف بیرون رفتن و هدر دادن وقت بگذرونم همیشه یه کاری داشتم ولی نمی دونستم میخوام چیکار کنم . من میخواستم یکاری انجام بدم . یسری کانال ها توی تلگرام خیلی برام جلب توجه کرد و اونا هم کانال های المپیاد بودن که از قبل هم عضوشون بودم ولی اصلا توی مدارشون نبودم تا که یه روز خدا هدایتم کرد به سمت اون کانال و واقعا به طور عجیبی نفهمیدم چطور شد ولی وقتی به خودم اومدم دیدم با المپیاد کامپیوتر آشنا شدم و خیلی عجیب بود هدایتم . داشتم دیوونه میشدم دقیقا همون چیزی بود که میخواستم نخوندن درس های حفظی مدرسه و بجاش حل سوال های هوش و خلاقیت و منطق ریاضی – ترکیبیات – گراف – الگوریتم و برنامه نویسی و منم که دیواااانه برنامه نویسی . من همیشه معدلم ۲۰ بوده ولی هیچ علاقه ای پشت خوندن اون درس های حفظی نبود و معدل ۲۰ میومد ولی مسیر سختی داشت ولی المپیاد درس های مورد علاقه من رو داره خیلی خوشحال بودم و هستم که به المپیاد هدایت شدم

    من توی این قضیه نشانه هام رو دیدم و بهشون عمل کردم و وارد این مسیر شیرین شدم . مطمئنم اگه هیچ کاری نمی کردم و اصلا به اون کاناله توجه نمی کردم یا حتی توی گوگل سرچ نمی زدم الان با فشار درس های مدرسه رو به رو بودم . من تیزهوشان قبول شدم و مدیر مدرسه خیلی بهم کمک کرد و ایشون هم شدن دستی از دستای خدا تا من حتی سر کلاس های درس های حفظی هم نرم . من چون دیوونه ریاضی ام و خیلی هم علاقه و استعداد توی این زمینه دارم هیچ علاقه ای توی اون درس ها نداشتم و سال های گذشته زندگی ام در تلاش برای بهبود نقاط ضعفم بودم و خیلی توی این درسای حفطی مثل جغرافی مدنی دینی و … تلاش میکرم ولی الان با توجه به آموزه های استاد در دوره عزت نفس که مامانم بهم دادن و مامانم هم دستی از دستای خدا شدن تا این رو متوجه بشم که توی نقاط قوتم که برنامه نویسی و ریاضی هست تلاش کنم و تلاش هم کردم و عالی عمل کردم و شکر خدا نتایج فوق العاده ای گرفتم . این ها فقط فقط بخاطر این هست من یه قدم برای بهبود خودم برداشتم و دنبال پیشرفت بودم و بجای هدر دادن وقت ارزشمندم توی یک ماه آخر تابستون وارد مسیر المپیاد بشم و از همون اواخر مرداد به صورت حرفه ای شروع کردم به المپیاد خوندن . .واقعا ممنونم ازت خدای مهربونم

    وقت هایی هم بوده که توی دسته دو و حتی یک قرار گرفتم . یکیش توی برنامه نویسی برام رخ داد . از یجایی به بعد انقدر ترکیبیات و گراف برام مهم شده بود و همش این دوتا رو کار میکردم چون مرحله ای که پیش رو داشتم فقط از این دوتا مبحث سوال داشت برای همین برنامه نویسی رو خیلی خیلی خیلی کم کار می کردم . می دیدم نشانه های خدا رو که بهم میگفت مهدیس جانم یکم بیشتر کار کن . ولی من گوش نمی کردم . خدا نشونه های رو خیلی واضح داشت بهم نشون میداد حتی از زبون اساتیدم یبار بهم گفت ولی من میگفتم اره باید کار کنم ولی کار نمیکردم .تا اینکه یهو دیدم بللههه من چقدررر ریتینگم توی سی اف پایینه . چقدر کم سوال اکسپت کردم و این ها رو وقتی متوجه شدم که دم دمای پله نابودی توی برنامه نویسی بودم . مثل مثال غورباقه روی گاز آروم آروم داشتم توی آب نابود میشدم . به قول استاد آروم آروم شرایط داشت بد میشد و من نمی فهمیدم و توی اون موقعیت خوشحال بودم که شرایطم عالیه و گول شرایط به ظاهر خوب را داشتم میخوردم و همش با خودم میگفتم منکه خفنی هستم برای خودم توی برنامه نویسی و شرایطمم که عالیه ولی این قدرت کم شد کم شد کم شد و من اوج فاجعه رو وقتی دیدم که سختم شده بود کد بزنم . یهو خدا منو به خودم آورد . تقریبا از صفر دوباره شروع کردم . الان خیلی خوشحالم که تغییر کردم و خدا رو خیلی شاکرم . ریتم رفته بالا . توی کانتست ها خوب سوال اکسپت میکنم ولی هر روز برای پیشرفتم توی این چهارتا درس تلاش میکنم و دنبال پیشرفت توی هر چهارتاشون هستم .

    دومین کامنتی بود که گذاشتم و حس فوق العاده ای داشت . سپاس گزار خدا هستم که گفت و من نوشتم . دوستتون دارم عزیزانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    حسن کفاش دوست گفته:
    مدت عضویت: 2940 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    حکیم سخن بر زبان آفرین

    سلام استاد گرامی

    سلام خانم شایسته مهربان

    سلام ب همه دوستان همفرکانسی

    خدایا شکرت بابت هدایت الهی که همیشه و همیشه ما را هدایت میکند اگر ما تسلیم باشیم و تسلیم باشیم.

    هرچه تسلیم تر باشیم و هر چه ابراهیمی تر باشیم او ما را به زیباترین و راحت ترین شکل مممکن هدایت می کند .

    امروز هدایت شدم به این فایل زیبا .

    استاد جان می خواهم در همین ابتدا به خودم افتخار کنم که یکی از شاگردان شما هستم با افتخار که سعی می کنم و سعی می کنم به هر آنچچه که شما می گویید عمل کنم و باید اعتراف کنم که در این زمینه تغییر دارم قبل از اینکه شرایط سخت شود خودم تغییر می کنم و این برای من خیلی عالی است که جز افرادی باشم که اصطلاحاً نمی گذارم که کارد به استخوان برسد و بعد تغییر کنم. من اصلا اینطوری نبوده ام ولی بعد از بودن و کار کردن با فایلهای بی نظیر شما این تغییرات در من ایجاد شده است که باعث شده است پای روی یکی از بزرگترین ترسهای خودم بگذارم و بخواهم تغییر کنم. باید اعتراف کنم که من قبلی اصلا به این موضوع و پا گذاشتن روی همچین ترسی اصلا فکرش را نمی کرد . خدایا شکرت بابت این شهامت و اعتماد به نفسی که به من داده ای. خدایا شکرت. تازه این قدم اول است و کلی اتفقاات خوب در پس این رفتن توی این ترس است . خدایا شکرت.

    آخ آخ استاد داری دقیقا شرایط الان من را توصیف می کنید که من الان به این نتیجه رسیده ام که باید شرایط کاری خودم را تغییر دهم و این تغییر باید صورت بذیرد . شرایط در حال حاضر بسیار خوب است ولی من احساس می کنم که بایست شرایط را تغییر دهم و این تغییر حتما باید صورت پذیرد. خدایا شکرت که به این هدایت و نشانه ها گوش دادم و دارم اینکار را انجام میدهم . خدایا شکرت بابت این اعتماد به نفسی که در خودم ساختم .

    الان من دوستان بسیار فوق العاده ای دارم و الان من زندگی بسیار خوبی دارم الان شرایط من بسیار بسیار خوب است و من در این شرایطی که هستم اصلا هیچ مشکلی ندارم و خیلی از افراد به من می گویند که الان تو چه مشکلی داری که می خواهی تغییر کنی و من در جواب می گویم همین که مشکلی ندارم و دارم تغییر میکنم عالی است . این نتیجه کار کردن روی عزت نفس خودم با دوره بی نظیر شماست. خدایا شکرت از بابت داشتن و کار کردن و عمل کردن به آگاهی های این دوره و ایمان داشتن به خدا و مسیری که استاد برای من روشن تر و واضح تر کرده است. به خدا داشتن این استاد و بودن و گوش کردن و از همه مهمتر عمل کردن به این آگاهی ها

    ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است.

    استاد ممن عاشقتم با این جمله تون که وقتی همه چی خوب شما تغییر کنید چون به نظرمن این نوع تغییر از ایمان می آید به قول استاد ایمانی که هیچ فرش قرمزی برای شما پهن نکرده اند و هیچ چیزی مشخص نیست. این یعنی ایمان . ولی وقتی که شما از روی اجبار کاری یا تغییری را در زندگی خود انجام می دهید با توجه به احساس بدی که دارید به خاطر اجباری که دارید قطعا براساس قانون نتایج مثبتی نخواهید گرفت . قانون می گوید ” احساس خوب = اتفاق خوب و احساس بد= اتفاق بد ”

    قانون اشتباه نمی کند و هیچ تخفیفی به هیچ کس نمی دهد و این را که می دانی قانون را یا نمی دانی را هم نمی شناسد بر خلاف قانون کار کنی نتایج متانسب با آن می گیری ولی اگر از قانون استفاده کنی در جهت رسید ن به خواسته های شما قطعا خیلی خیلی زود به آن خواسته خواهی رسید و هیچ فرقی ندارد که در چه شرایطی هستی .

    خدایا شکرت که در این مسیر هستم و شاید جز آن دسته از افرادی هستم که می خواهم قبل از اینکه جهان بر من سخت بگیرد تغیر کنم . خدایا شکرت. و این خیلی به من انگیزه می دهد و اگر امروز به این فایل هدایت شدم و من را مصمم تر کرد که مسیرم درست است و من امروز در تمرین ستاره قطبی ام تاییدی بر این مسیرم می خواستم و چه تایید از این فایل بهتر. خدایا من چطور و چگونه سپاسگزار تو باشم ای خدای بزرگ من ای خدای مهربان من ای خدای هدایتگر من.

    از دست و زبان که برآید کز عهده شکرت به در آید

    من بهترین اتفاق زندگی ام آشنایی با استاد عباسمنش بود که سرمنشا تغییرات اساسی در زندکی من بوده است .

    در آینده بسیار بسیار بیشتر از نتایج این تصمیم و تغییر خودم خواهم گفت.

    در پناه الله مهربان شاد باشید و سربلند

    🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 1023 روز

    سلام من از پارسال با استاد آشنا شدم ولی وارد سایت نشده بودم جسته گریخته ویس ها رو در اینستا دنبال میکردم ودقیق نمیدونستم قوانین رو ولی چندین تغییر خوب در کارم برام بوجود اومد من در سالن زیبایی کار میکنم وتخصصی مشغول یه لاین هستم ترس های زیادی داشتم دوست داشتم مستقل کار کنم ولی ترس از اجاره رو داشتم مدتی در یک سالن که بودم صاحب سالن به خاطر مشکلاتی مالی که داشت وسردرگم بود برای کسب وکار خودش و به خاطر انرژی منفی که داشت یه حسی به من گفت اینجا دیگه جای موندن نیست با اینکه خیلی سالن شیکی بود ومن فوق العاده فضا رو دوست داشتم وقبلش اصرار برای موندن داشتم در یک روز تصمیم شجاعانه ی خودمو گرفتم گفتم باید تغییر ایجاد بشه با خوبی وخوشی از اونجا رفتم گاهی فضا وهمه چی به نظر خوبه ولی همونی که استاد گفتن باید تغییر ایجاد بشه وباور نمیکنید همون روز یا فرداش یه جای بهتر از اونجا پیدا کردم که سالن vipبود ونزدیک تر به خونه ی خودم چون یه سری الویت ها داشتم یکیش این بود که محل کارم به منزل نزدیک باشه به خاطر بچه ها همون موقع هم شروع کرده بودم به نوشتن خواسته هام که دوست داشتم در سالن شیک وعالی کار کنم وخدا کم کم منو به مسیرم هدایت میکرد ولی واقعا تغییر همینطور که شما در اموزش ها فرمودید شجاعت میخواد اینم بگم که من در ابتدای کارم ۴ سال پیش از یک سالن معمولی شروع کردم کم کم خواسته هام بیشتر شد خلاصه من به این سالن جدید رفتم انگار وارد دنیای دیگه ای شدم شرایط اینجا متفاوت بود قوانین ویه سری اصول جدید یاد گرفتم صاحب سالن هم به طور عجیبی متوجه شدم که به ویس های شما وبقیه اساتید گوش میکنه وبه اصطلاح انرژی مثبتی در سالن ایجاد میکردولی در عمل رفتارش با پرسنل دچار مشکل بود من حدودا دوماه کار کردم وشرایط خوب بود ولی هر از گاهی یه رفتار یا صحبتی میکرد اون خانم که مثل تلنگر بود وهمه یه جورایی ناراضی بودن وباعث ناراحتی منم شدبا اینکه من خیلی با شرایط وآدما کنار میومدم اینجا هم دیدم موندن من فایده نداره فضا برای پیشرفت مناسب نیست تصمیم گرفتم برم یع سالن دیگه البته شاید از دید اطرافیان این داستان جالب نبود که چرا اینقدر جابه جایی ولی من بعدش خودم متوجه شدم وقتی تجربه ها رو پشت سر هم بررسی میکردم متوجه میشدم که باید این مسیرو میرفتم چون دارم به مسیر درست هدایت میشم برای اینکه هر روز مینوشتم خواسته هامو حالا بدون اینکه خودم متوجه بشم شرایط منو به سمت بهتری سوق میداد ولی دلم روشن بود ترسی هم نداشتم چون چیزی از دست نمیدادم من پیج اینستا داشتم مشتریام از طریق پیج با من درارتباط بودن وهر سالنی که میرفتم میومدن من از اونجا اومدم بیرون اونم نزدیک عید که شرایط حساس تر بود ولی هیچ تغییری در کسب وکارم ایجاد نشد چون مشتریام از سالن نبودن ولی بعدا متوجه شدم که من چرا به این سالن هدایت شدم اینجا یه مساله ای باعث ارتقا در کارم شد اون خانم با گرفتن مشاور برای کسب وکارخودش به منم کمک کرد ناخواسته، مشاور به من پیشنهاد داد که یه کلاس اپدیت برم وگفت با ارتقا در نمونه کارهات مشتری هات بیشتر میشه منم با اینکه شرایط هزینه کردن نداشتم اینکارو کردم وخیلی خیلی مفید بود خلاصه رفتم یه سالن دیگه تو درخواست هام مرحله ای کامل تر میشد مثلا یه سالنی با پرسنل عالی وروابط خوب دقیقا همینو پیدا کردم حتی قیمت اجاره اش از جای قبلی کمتر بوددخیلی خوشحال بودم خدا چقدر تو مهربونی اخه، چندین ماه اونجا بودم ومشکلی هم نبودتا اینکه خود مدیریت سالن براش مشکلی پیش اومد وقرار شد جابه جا بشن به منم گفت شما هم با ما بیا من با اینکه از شرایط راضی بودم نشستم بررسی کردم شرایط رو وبه خاطر مشکلاتی که براشون بوجود اومده بود احساس خطر کردم حسم بهم میگفت برو جای دیگه اخع از سالن هم به من مشتری نمیدادن خودشون یه شخصی داشتن که اینکارو انجام میداد منم مشتری خودمو داشتم بهشون گفتم منوجای دیگه صحبت کردم احتمالا میرم اونجا همون روز باز به صورت عجیبی من یه کلینیک پوست پیدا کرده بودم که صحبت کردم باهاشون خوشم اومد از انرژیشون ،بعد حکمت خدا وهدایتشو دیدم بعد دوماه همون مدیریت وسالن قبلی وبچه ها که با هم رفته بودن یه جایی رو اجاره کرده بودن دچار مشکل شدن وهمه جدا شدن وقتی شنیدم با خودم گفتم چقدر خوب شد به حسم توجه کردم وتصمیم درستی گرفتم حالا اینجا محله مکان دکوراسیون همه چیز باز عالی تره من نوشته بودم سالنی شیک با پرسنل ومدیریت عالی حالا مدیریت هم جزو خواسته هام بوددچون دیدم خیلی مهمه برای اینکه بتونم جایی بمونم وراحت باشم خدا منو دقیقا به خواسته هام سوق داد الان دقیقا مدیریت پرسنل مکان عالیه البته بازم من هنوز به خواسته های کسب وکارم نرسیدم برای پیشرفتی که دوست دارم ولی مسیر ادامه داره ومن هدایت میشم البته کلی نمونه های موفقیت دارم از وقتی با شما آشنا شدم افکارم تغییر کرده وهنوزم با هر ویس یه چیزی تو زندگی من تغییر میکنه واقعا سپاسگزارم از شما ارزوی سلامتی دارم

    شما عالی هستید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: