می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
چه تغییری را در زمان مناسب در زندگی خود ایجاد کردید ؟
به نام خدا ‘خالق هستی بخش و با عرض سلام خدمت استاد عزیزو تمام بروبچه های گروه
یه روز تقریبا 17 سال پیش وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم دست راستم به طورکامل بی حس شده و علیرغم حرکت کل دست ولی احساسی نسبت به دستم نداشتم خیلی ترسیده بودم و بعد از مراجعه به دکترهای مختلف مغز و اعصاب متوجه شدم به بیماری ام اس مبتلا هستم . خب شاید به خاطر سن پایینم که تقریبا 16 سالم بود زیاد وخامت شرایطم رو درک نکردم و اینکه این بیماری تازه شناخته شده بود . اما همیشه تنها کسایی که بیشترین ضربه رومی خورن مسلما پدر و مادر ها هستن .این جریان ادامه داشت گرچه دستم بعد از 3 ماه کاملا خوب شد ولی قسمتهای دیگه ای از بدنم رو درگیر میکرد .تااینکه آمپول آونکس که بهترین درمان در زمان خودش بود وارد بازار ایران شد و من هم مجبور به استفاده هفتگی از اون شدم . تا اینکه یک روز برای گرفتن آمپول به خاطر مشغله پدرم ‘خودم به داروخانه 13 آبان رفتم و اونجا چند نفر روکه از این بیماری داشتن دیدم که خیلی اوضاع بدی داشتند و خدا رو شکر کردم که هنوز بیماری من پیشرفته نشده و مثل اونا نیستم گرچه اولش خیلی ترسیدم و گریه هم کردم به خاطر خودم وبه خاطراینکه خیلی ترسیده بودم ومرتب تا خونه بغض میکردم ولی بعدش به خودم اومدم و همون شب تصمیم گرفتم به این بیماری نامه بنویسم اونجا اسمش رو دوست خطاب کردم و این عنوان رو در یک نامه 4 صفحه ای بیش از 100 بار تکرار کردم و بین خودمون هم آخر سر یک عهد نامه امضاءکردیم که تا زمان رفتن کامل این دوست نامه رو بهش نمیدم و حق نداره سرزده به سراغم بیاد .شاید باورتون نشه ولی هر وقت که حمله داشتم بهش میگفتم مگه دعوتت کرده بودم که اومدی و براش تعیین میکردم که باید بره . و بعد از اون جریان تعداد حمله ها ومدت اونا کوتاه وکوتاه تر شد تا جایی که بعد از 2 سال که هیچ حمله ای نداشتم. و کلا یادم رفت که با دیدن فیلم طلاومس یادم افتاد من روزی این بیماری رو داشتم فورا به پزشک مراجعه کردم ودرخواست ام آر آی کردم شاید باورتون نشه ولی دکتر بهم بعد از معاینات کلینیکی گفت برای چی ام آر آی می خوای توکه مشکلی نداری وگفتم ام اس دارم اما ایشون باورنکردن وفکرکردن میخوام پرونده سازی کنم برای جایی و ام آر آی هم هیچ مشکلی رو نشون نداد و همه چیز نرمال بود. همون مغزی که 4 سال پیش پر از لکه های سفید بود . خدا رو شکر قبل از اجبار ترکم کرد ومن هم اون نامه رو براش فرستادم انداختم تو رودخونه تا بدستش برسه
چه زمانی جهان، با سختی و مشکلات فراوان، شما را مجبور به تغییر کرد؟
سال 83 ازدواج کردم . مثل تمام دخترای دیگه به امید وآرزوی یک زندگی آروم . واقعا همسرم عالی بود از همه لحاظ ازهر جنبه ای که فکر کنید اما خوشبختی من دوام نیاورد و بیماری سرطان کبد به سراغ همسرم اومد تمام زندگیمون رو فروختیم به هر جا که فکر میکردیم نور امیدی هست رفتیم ولی فایده ای نداشت و5 سال بعد همه چی تموم شد و من در سن 27 سالگی بیوه شدم .همه دنیا برام تیره و تار بود مثل داستان دیو و پری همه جا پر از خارو تاریکی و افسون شده بود برام . هرجا مشاور میدیدم به امید کمک که شاید فراموشش کنم وبتونم به زندگی عادیم برگردم مراجعه میکردم ولی فایده ای نداشت تا سال 93 زجر کشیدم تا دنیا منو مجبور کرد که بتونم فراموش کنم روزی که خیلی اتفاقی دنبال یه کلیپ کوتاه ازیک مشاور وارد آپارات شدم واونجا تصویر یک کلیپ از پسر بچه موج سوار نظرم رو به خودش جلب کرد و اون چیزی نبود جز یک فایل تصویری انگیزشی استاد عباس منش . فایلی که بیشتر از 20 مرتبه اونو در عرض 1ساعت نگاه کردم و فکر کردم به خودم به شرایطم و همون جا به دنبال اثری از عباس منش در اینترنت رفتم ودیدم که اصلا ایشون سایت دارن دیگه اون سایت امید من برای بیدار شدن از خواب شد و هر روز فایلهای رایگانش رودانلود میکردم وبیش از ده ها مرتبه گوش میدادم .خلیل اعتماد به نفسم پایین بود به طوری که اصلا فکرنمیکردم من همونی بودم که یک روز بیماری به اون وحشتناکی رو معالجه کرده بودم البته به کمک خدا . حتی دیگه به خدا هم اعتماد نداشتم وخیلی ازش دورشده بودم . فایل اعتماد به نفس استاد رو تهیه کردم و تمام تمریناتش رو انجام دادم وواقعا هرروز بهتر از دیروزمیشد کم کم تمام خارها ‘ تاریکی ها و افسونها ازبین رفت وذهن من یک دشت پر ازگل با آسمون آبی و صدای چشمه و…شد. خیلی خوشحالم وخدا رو به خاطر این موهبتش هر لحظه شکرمیکنم که شاید زودتر از موعدش دنیا منو مجبور به فراموشی کرد ومن تا 3 ماه دیگه روی زیبای دخترم رو کنار بهترین همسر دنیا می بینم وخدا رو شکر می کنم که فرشته ای به نام عباس منش سرراهم قرار داد تا خودم رو پیدا کنم وگرنه الان معلوم نبود چه اتفاقی میوفتاد .
با سلام خدمت استاد ذهن آزاد و افکار برتر … همیدوارم هرجا هستید خوب و خوش سعادتمند باشید
بنده حدود 7 سال هست که تو یه شرکت خیلی عالی بخش طراحی کار میکردم و بعد مدیریت واحد هنری رو به من سپردند ولی هر جوری که نگاه میکردم درامد شرکت خوب و تمام مزایا عالی بود و در ارامش فقط بزرگترین مشکل اون شرکت این بود که تمامی افراد ادمهای منفی و مذهبی بودند که در کمال مذهبی بودند خیلی منفی بودند و این مشکل باعث میشد ذهن من بسته باشه و نتونم پیشرفت کنم . من تقریبا تمامی فایلها شمارو دیدم و گوش دادم حتی 1٪ درصد هم شک ندارم به حرفهای شما به دلیل این که از خیلی زمان پیش دنبال این سوالات بودم . با توکل به خدا و این که خودم میتونم زندگی خودم رو بسازم از شرکت امدم بیرون الان 2 ماه میشه من افکارم جوری هست که فقط با ادمهای عالی و خوب و مثبت کار کنم خدا هزاران دست داره فقط کافی بود که من بخوام افکارم رو درست کنم .من تا الان 3 بار تلاش کردم که بیام ولی باگهایی داشتم که نمیزاشت ولی باگها و مشکلاتم رو با صحبتهای عالی شما گرفتم . ایشلا کمی درامدم بیشتر بشه حتما قانون آفرینش و ثروت رو حتم خریداری خواهم کرد به دلیل این که تمام دنیا و قوانین کاملا درست و دقیق هست . الان به امید خدا امدم بیرون تمام مشکلات مثل غیبت تلوزیون و تمام چیزهایی که ذهن رو درگیر میکنه حذف کردم از زندگی و به جاش مطالعه رو اوردم غیبت و تمام مشکلاتی که قانون باعث میشه ادم .یشرفت نکنه رو حذف کردم و به چشم دیدم چقدر انسان میتونه تغییر کنه کسی باورش نمیشه که بنده انقدر تغییر کردم در 2 ماه اخیر هر زوز 30 دقیقه مطالعه 1 ساعت یا بیشتر .پاده روی و انقدر که خدا رو باور دارم و ایمان ..یدا کردم که هر لحظه همراه و کنارم هست که تمام مشکلات برام خنده دار هست.
من تغییر کردم و دارم حس میکنم وجود خدا رو در کنارم تمام افراد بنده رو احمق فرض کردند که براچی از این همه امکانات و کاره خوب کشیدی کنار و فقط جواب من این بود خدااااااااااااا و همه سکوت میکردند من به خدای ایمان دارم که 99٪ درصد کارمنها ایمان ندارند جوری کارم پیشرفت کرده که هیچ کس باورش نمیشه من به خودم و خدای خودم ایمان اوردم استاد عباس منش حرفهای شما در تمام دنیا بی نظیر هست بنده حرفهای شما رو 9 سال پیش میدونستم که باید قوانین دنیا رو دانست و الان مقداری شو فهمیدم …. کمک کنید ذهن بنده بیشتر آزاد بشه نصبت به افکار و ذهنم …
امیدوارم هر کجا که هستید شادو سلامت باشید .
باسلام خدمت استاد عباس منش ،خوب اگه من بخوام از زندگی خودم وتغییرات خودم بگم از موقع ای شروع میشه که من از یکی از شهرستانهای اصفهان برای کار به تهران امدم که من بیست سالم بود وکنکور امتحان داده بودم وقبول نشده بودم ،علت اصلی این موضوع شرایط مالی بد خانواده که من را نمیتوانستند حمایت کنند بود وبه خاطرهمین خیلی نا امید بودم واصلا تلاشی برای این موضوع نکردم ،فقط به فکر این بودم که یک کاری را یاد بگیرم ویک منبع درامدی را برای خودم ایجاد کنم،وقتی که وارد تهران شدم پیش یکی از اقوامی که پدرم معرفی کرده بود وشغلش برقکار ساختمان بود رفتم وشروع به کار کردم درواقع به عنوان شاگرد که ماهیانه مبلغ نا چیزی به من می دادومن با چند تا از همشهری هایی که قبل از من به تهران امده بودند و یک خونه مجردی اجاره کرده بودند هماهنگ کرده بودم که من هم پیش اونها برم وبا اونها زندگی کنم ،که این دوستان من مصرف کننده مواد مخدر هم بودند ومن نمیدونستم واصلا تا حالا مواد ندیده بودم وناخواسته وارد این جمع شدم وبه خاطر اینکه از شرایط بدقبل فرار کنم به این شرایط تن دادم،چون پولی نداشتم که برم وبرای خودم خونه جدا اجاره کنم .چند سال گذشت ومن از شرایط خودم ناراضی بودم ،کارم را یاد گرفته بودم ولی عشق وعلاقه ای به آن نشان نمیدادم و خیلی احساس نا امیدی وافسردگی داشتم وراه حلی برای آن پیدا نمیکردم وشرایط مالی هم بد بود .بعد از چند وقت به این فکر افتادم که ازدواج کنم وفکر میکردم که با ازدواج یه ادم دیگه میشم و کمبود های من جبران میشه واین کار را انجام دادم ویک خونه اجاره کردم وزندگی مشترک را شروع کردیم اوایل همه چیز خوب ولی رفته رفته مشکلات بیشتر میشد وروابط عاطفی من وهمسرم کمرنگتر، خدا یک فرزند هم به ماهدیه داده بود ،چند سال از زندگی مشترک میگذشت وشرایط روز به روز بدتر میشدومن اصلا راضی نبودم ،درضمن من مواد هم مصرف میکردم ومن دنبال تغییر شرایط بودم و خیلی موقعها باخودم خلوت میکردم وگریه میکردم واز خدا میخواستم یک راهی را به من نشان دهد تا از این وضعییت نجات پیدا کنم واین اتفاق افتاد خدا یک راهی را جلوی پای من گذاشت ومن وارد جمعیت احیای انسانی کنگره شصت شدم وشروع به درمان وتغییر کردم وتحت اموزش قرار گرفتم ودیدگاه من نسبت به خودم وخدای خودم وجهان پیرامون عوض شدو خیلی از باورهای غلط را که چندین سال در ذهن من بود را توانستم عوض کنم در واقع هم جسم و هم روانم را به رهایی رساندم و خیلی به زندگی امیدوارتر شدم خیلی از مشکلاتم در قسمتهای مختلف مثل ،عاطفی ،حل شد ومن این را یاد گرفتم باید خودم را تغییر دهم ونمیتوانم دیگران را تغییر دهم بنابراین با تغییر خودم رفتار و دید همسرم نسبت به من عوض شد ،وشرایط زندگی ما خیلی بهتر وعشق ومحبت ما نسبت به یکدیگر بیشتر شد ولی شرایط مالی هنوز رضایت بخش نبود ،نسبت به قبل خیلی بهتر شده بود اما من را راضی نمیکرد.دنبال راه حل بودم ولی راهی را پیدا نمیکردم واین رایاد گرفته بودم که معنویت بدون مادیات فایده ندارد واز خیلی افراد میخواستم به من کمک کنند ویک راهی رابه من نشان دهند تا من هم بتوانم از نظر مالی قوی شوم اماهیچ کسی حتی افرادی که وضع مالی خوبی داشتند نمی توانستند راه را به من نشان دهندو همیشه در خلوت خودم از خداوند میخاستم که بتوانم شرایط را تغییر دهم که یکروز از طریق کانال تلگرام فایلی گوش دادم که استاد عباس منش داشتند صحبت میکردند که خیلی به دل من نشست وهمان موقع خدا را شکر کردم وشروع به پیگیری فایلها ی استاد کردم تا ادرس سایت راپیدا کردم و مصمم هستم تا با خریداری دورهای اموزشی استاد از این گذرگاه به سلامت عبور کنم…. انشاالله…
یاد ونام او آرامش دهنده قلبهاست
سلام به همه دوستان و استاد بزرگوار آقای عباس منش
اول از همه میخواستم خدار رو شکر کنم که من در مسیر موفقیت وشادی هدایت میکنه ،واقعیت اینکه من قصد نوشتن تغییرم را نداشتم ولی ناخوداگاه یک لحظه به ذهنم رسید شاید با خواندن این مطلب یک نفر هم شده دست به تغییر زندگی ودر اصل باورهای خودش بزند وبه خود باوری برسه، بنابراین تصمیم گرفتم بنوسیم تغییر من از سال سوم راهنمایی شروع شد زمانیکه درس ریاضی را تجدید شدم واین اولین و آخرین تجدیدی در زمان تحصیلاتم بود و ضربه روحی شدیدی خوردم وضعیت درسی ام متوسط بود اون موقع توی ذهن خودم فکر میکردم که ریاضی اصلا قابل فهمیدن نیست و من نمیتونم با نمره خوب قبول شوم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم کارم به تجدیدی برسه ، بعد از اون با تلاش زیاد و کمک خواهرم تونستم ترم دوم با نمره 15 قبول شم که این برام یک معجزه بود خوشبختانه با این نمره قبول خرداد شدم ولی داستان اینجا تمام نشد و کل سه ماه تعطیلی فکرم درگیر این بود که ریاضی توی دوران دبیرستان چه جوری پاس بشم ولی همیشه توی ذهنم دوست داشتم مدارج عالی تحصیلی را پشت سر بگذارنم و باعث افتخار پدر و مادرم شم، تا اینکه روز اول مهر شد من مدرسه رفتم زنگ دوم معلم ادبیات وارد کلاسمون شد وکلی حرف زد درباره خود باوری و موفقیت و حرفی که اون روز اون معلم به ما گفت هیچ وقت فراموش نمیکنم این بود شما که الان دوره راهنمایی را پشت سر گذاشتید و وارد دوره دبیرستان شدید مطمئن باشید اینقدر استعداد دارید که تمام درساتون با نمره 20 قبول بشین واین حرف مرا به خودم آورد و تعهد کردم که از اون سال تغییر کنم وسختترین درسی که برام قبول شدنش مثل رویا بود و جالب این بود اون معلم فقط همون روز اومد و بجای اون یکه معلم دیگه برامون آوردن هر وقت به این موضوع فکر میکنم به این نتیجه می رسم که اون یک فرشته از طرف خدا یا بقول استاد عباسمنش یک دستی از دستان خدا برای تغییرم بود و بابت این همیشه خدا را شاکرم ،بعد از اون روز شروع کردم به درس خوندن وتغییر باورهام یعنی اینکه تو هم میتونی با نمره های عالی قبول بشی و هر روز تلاشم میکردم تا اینکه به مرحله ای رسیدم به شدت به ریاضی علاقمند شدم وهمیشه برای حل تمرین پای تخته بودم و دبیرمون میگفت کسی دیگه ای نیست بیاید پای تخته و این روند ادامه داشت تا اینکه امتحانت پایان ترم شد ومن ترم اول 19٫5 شدم ولی بخاطر اینکه نمرات کلاس پایین بود معلم تصمیم گرفت یک نمره به همه اضافه کنه من 20 شدم درسی که برام یک کابوس بود تبدیل به یک رویای شیرین شد و ترم دوم 19٫75 شدم و کلی براینکه 0٫25 نگرفته بودم گریه کردم علاوه بر درس ریاضی ، درسهای دیگه با نمره بالا قبول شدم و شدم شاگرد اول و این روند ادامه داشت تا اینکه حتی رشته تحصیلی ریاضی فیزیک انتخاب کردم چون به شدت به درس ریاضی علاقه پیدا کرده بودم و شروع به خواندن کتابهای موفقیت و زندگینامه دانشمندان کردم و سال دوم شاگرد نمونه شدم و سر گروه فرزانگان مدرسه شدم و شکر خدا به این واسطه به سفر حج عمره از طریق مدرسه رفتم و کلا از همه ابعاد تغییر کردم و تا الان که رشته مهندسی کامپیوتر را تمام کردم و اهداف خیلی بالاتری در این رشته برای خودم در نظر گرفتم و مطمئنم که خدا کمکم میکنه به این اهداف برسم و آروزی همیشگی من این بوده که تمام جوانها به این باور برسند با توکل به خدا و باور مثبت و تعهد وتلاش به تمام آرزوهاشون میرسند و سرزمینمون ایران پر از آدم های شاد ، موفق و ثروتمند بشه. و در پایان از استاد بزگوار بابت آموختن قوانین آفرینش بسیار متشکرم.
نمیتوانستم محدود باشم دوست داشتم آزادی عمل داشته باشم و ایده هایم را اجرا کنم میگفتم این اوضاع به ظاهر خوب فقط من را از اهدافی که در سر دارم دور میکند هدف من کار آفرینی است . و این حرفها را فقط و فقط پدرم درک میکردند. دیگرا ن من را مسخره میکردند و احمق و ناسپاس میدانستند و لی من بدون اینکه بدانم چه کاری را میخواهم از خدا میخواستم من را بسوی شغلی که عاشقانه در آن بتوانم کار کنم هدایتم کند
هفت ماه بعد در اسفندماه سال85 رمانی که پسرم شش ماهه بود برادرم که کارگاه النگو سازی داشت با من تماس گرفت و گفت با شاگردم جر وبحث کردم و بیرونش کردم . میتوانی چند روزی برای کمک کردن به من بیایی؟ شب عیده و سرم خیلی شلوغه…… برای اولین بار بود که پایم را توی کارگاهش می گذاشتم و هنوز چند ساعتی از ورودم نگذشته بود که یک ایده خوب در مورد رنگ کردن النگو ها به ذهنم رسید و به او گفتم اول مقاومت کرد ولی با اصرار من پذیرفت و بسیار مورد استقبالش قرار گرفت و تشویقم کرد. به خودم گفتم خودشه این همون کاری است که میخواستم در مسیرش قرار بگیرم . چند روز بیشتر نگذشته بود که آنچنان با علاقه کار میکردم و بر همه امور مسلط شده بودم که برای برادرم هم شگفت انگیز می نمود. سپس باهمسر مهربان صحبت کردم و او که تا آن زمان صاحب یک مغازه لوازم خانگی بود را قانع کردم که با من همراه شود و در کمال تعجب همگان من که فقط برای چند روز کمک به آنجا رفتم آنقدر ابتکار و علاقه از خودم نشان دادم که به پیشنهاد برادرم با او شریک شدیم
اوضاع خیلی خوب بود و کارگاه برادرم با وجود من و همسرم و استخدام چند کارگر بسیار پررونق شده بود . در همین اوضاع و بعد از دو سال شراکت با او گفتم وقتشه که جدا بشم . اوضاع در آن موقع بسیار عالی مینمود ولی به من الهام شده بود که باید جدابشم ر این مدت تمام درآمدمان را صرف خرید طلاکرده بودیم وهیچ پولی برای خرید دستگاههای اولیه کار النگو سازی که در آن زمان حداقل ده تا پانزده میلیون تومان بود نداشتیم و از طرفی نمی خواستیم به مو جودی طلادست بزنیم و یا از پدرم یا پدر شوهرم که هردو بسیار ثروتمند هستند کمک بگیریم به خودم گفتم همون خدایی که به من الهام کرده باید الان جدا بشم خودش از عالیترین راههای خودش وسایل مورد نیاز را برایمان جور میکند.
و شگفتا که در مدت کمتر از نه ماه و از عالیترین راههایی که برای کسی که در این زمینه است قابل باور نیست وسایل لازم بر ای کارمان با نظم و ترتیب خاص برایمان جور میشد و در مواردی صاحبان وسایل خودشان بدون اینکه ما درخواستی مستقیما از ایشان کرده باشیم وسایلشان را به ما امانت میدادند
…..خلاصه مجال پر گویی نیست ولی این تجربه شخصی خودم بود .گویی برایم عادت شده که الان هم وقتی شرایط برایم عالی میشود خودم را به چالش میکشم و میگو یم چه کنم که از این عالیتر شود. هرچند اطرا فیان مسخره میکنند،مقاومت میکنند یا میگویند ولش کن مثل باباش بی کله است . اصلا حرف مردم برام مهم نیست که با تعجب میگویند یک خانم.؟؟؟؟؟؟؟ مسیدل یه کارگاه طلا سازی؟؟؟؟؟؟؟ آخه میدونید برعکس من که خیلی شیطونم شوهرم خیلی آروم و کم حرفه و من در بازار از ایشون شناخته شده ترم
سلام به خدای خوبیها
سلام به استاد خوبم
سلام به دوستانم
۵ سالن در یک محلی کار میکردم که بسیار بسیار تشنج روانی داشت و من نیاز شدید به کارم داشتم برای پرداخت قسطهام و سال ۵ بود ک ازدواج کردم و همسرم مدام بهم میگفت ک بیا بیرون اما من جز دسته اول بودم معتادی ک نمیخواد تغییر کنه
این تشنج روانی و عصبی مدام در زندگی خصوصیم بسیار تاثیر گذار بود دیگه خونه خودم ک با هزارتا عشق واردش میشدمو دوست نداشتم و فکر میکردم همسرمم باهام لجه و هر روز دنباله یه مسئله برای حرص خوردن بودم
تا اینکه من باردار شدم و نزدیک عید بچم به دنیا میومد من ۷ ماه با روان داغون و اعصاب بهم ریخته هم تو همونجا کار میکردم تو جهنم!جهنمی ک نمیخواستم بیرون بیام و ترس ازدست دادن درآمدم
یه روز صاحب کارم اومد و گفت چرا لباست چروکه و جلوی بقیه شروع کرد به داد داد و توهین
یه لحظه تو اون لحظه انگار یکی گفت بهم برو بیرون بسه اینهمه تحقیر شدن
همونجا با اونکه باردار بودم اومدم و با صدای گریه بلند تمام وسایلمو جم کردم زدم بیرون
اومدم بیرون !
۷ ماه بارداریم تو تشنج بودم تو حرص و عذاب
۱ سال از زندگی مشترکم جهنم شد برام بخاطر حرصها و عذابهایی ک سر کارم داشتم و اونارو میوردم تو خونه و بحث و بحث های الکی
من تپش قلب گرفتم
اصلا یاد اوری اون محیط هم حالمو بد میکنه
اومدم بیرون و پسرم رو خدا بهم هدیه داد شروع کردم تو خونه با حمایت همسرم و کمک خواهرم به پختن و فروش شیرینی اما هر کاری کردم کارم نشد ک نشد یه روز به خواهرم گفتم انگار نمیخواد بشه
خوب ما خیلی خیلی خیلی تلاش کردیم اما من میگم چون تجربه نداشتیم شاید چون از لحاظ مالی اوکی نبودیم ک بتونیم توسعه بدیم و ….ولی تازگیا از حرفهای استاد فهمیدم حتما باور نداشتم ک موفق میشم و ادامه ندادم ولی به هر حال اومدم بیرون
از پخت و فروش شیرینهای خونگیم
خدا دری به روم باز کرد که من برگشتم به کار سابق اما با این تفاوت ک خودم صاحب کارم و کارگر دارم
و یاد گرفتم هرچقدر ک تو اون محیط عذاب کشیدم سر زیردستم نیارم و راضی نگهش دارم
خداروشکر که با سایت شما اشنا شدم و دونه دونه دارم فایلهاتونو میبینم و نکته برداری میکنم
امیدوارم به زودی خدا شاهکاری برام بکنه و من بتونم از محصولات خرید کنم
سلام به دوستای هم فرکانسی
امروز بعد از یک مدت طولانی این فایل را دیدم،البته هر سال تمرینش را انجام داده ام. یک فایل ورد هست بالایش عین سوالی که استاد مطرح کرده اند را نوشته ام و از اولین باری که عضو سایت شدم تا حالا این تمرین را در زمانهای مختلف انجام داده ام. در بعضی مواقع من جزء دسته ی چهار بوده ام و در بعضی مواقع جزء دسته ی دوم. بعد افکار غلطی که باعث شده بود که جزء اون دسته باشم را شناسایی کردم.
این فایل در عین کوتاهی آگاهی های بسیار مفیدی داره. من بجز خودم دیگران را هم بررسی کردم. از اطرافیانم ، و درک کردم هر یک جزء چه دسته ای است. بچه ها این فایل خیلی بهمون در روند پیشرفتمون حتی در زمینه ی تغییرات کوچک کمک میکنه. شاد باشید.
وقتی ۱۳ الی ۱۴ سالم بود تابستون بدون اینکه نیاز خاصی داشته باشم رفتم سر کار تعمیرات دوچرخه و برام واقعا سخت بود اویل مخصوصا تابستون اول ولی بعدش دیگه نسبت به تمام هم سن و سالام درامد بیشتری داشتم و خیلی چیزایی که میخواستم رو خودم با پول خودم خریدم.
بعد از این که رفتم دانشگاهم نرفتم سر کار چون نیازی نداشتم و الان مجبورم برم سر کار چون به وقتش شرول نکردم در خودم تغییرات ایجاد کنم و مثلا یه برنامه نویس ماهر بشم که برم سر شغل مرتبط و حالا مجبور شدم از صفر شروع کنم.
با سلام خدمت استاد عزیز و گرامی و تمامی دوستان انرژی مثبت سایت
فایل رو من تحت عنوان نشانه ی روزانه گرفتم ..
استاد فرمودن از تغییراتی که داشتین و نتیجه هاتون بگین ..
من میخام از قبل اینکه با استاد و سایت و کلا آگاهی هاو فایلهای آشنا بشم بگم..
من فرزند روستا هستم بعد ازدواج هم در روستا زندگی میکردم شوهرم بیکاربود و محصل ..و درآمدی نداشتیم ..مجبور بود برای پدرش کار کنه و ما فرزندی داشتیم که در بدو تولد عارضه ای داشت مجبور بودیم هر هفته او را به شهر ببریم برای درمان و درمانش هم پروسه داشت و ادامه دار…
ما هیچ حمایت مالی نمیشدیم و من اصلا از شرایطی که داشتیم راضی نبودم منظورم کاری بود ..
خیلی دوست داشتم مستقل باشیم و از احساس وابستگی بی نهایت بی زار بودم…
تا جایی که روآوردم به یه کتاب که آیه هایی رو معرفی میکرد و که اگه این ختم و این ذکر رو بگی این اتفاق میفته…
من اصلا آدم خرافه ای نیستم ولی به خدا به شدت اعتقاد دارم…
خلاصه که یه جا تو کتاب نوشته بود اگه سوره ی یوسف رو با سیب و زعفرون بنویسی و سه روز توخونه نگه داری و…..
از اونجایی که خیلی دلم میخاست از اون شرایط رها بشم انجام دادم ..بعد یه هفته از سمت خواهر زاده ام تلفنی داشتم و از شوهرم خاست که بره شهر و شروع به کار کنه ..(استاد عزیز من نمیدونم این حرفهای من از چه باور هایی نشات میگرفته اونو به عهده شما میزارم اگر دید گاه اشتباهی دارم لطفا برام توضیح بدین )
….خیلی باورها رو الان که فاصله زمانی گرفتیم و یکم آگاهی هام زیاد شده میفهمم..اینکه خیلی ها اونجا با ما مخالفت کردن و دیدگاهشون این بود که آب باریکه در خونه بهتر اززندگی تو غربت وووووو
شوهرم هم زیاد تمایل نداشت ولی به هرحال ما هجرت کردیم …
اوایل خیلی برامون مشکل بود چون از لحاظ احساسی خیلی وابسته بودیم ..الان مدت ۱۰ سال حدودا میگذره و ما اونجا به لطف خدا تونستیم یه سری هدف هامون رو تیک بزنیم…
از اونجایی که معیار اکثر آدمها برای رشد پول هست خب ما رشد مالی زیادی نداشتیم ..ولی ما محتاج هیچکس هم نشدیم در صورتی که اگه تو شرایط قبلی میموندیم باید برای نون شبمون وابسته میبودیم..خداروهزار بار شکر
رشد ما چی بود دوتا آدم وابسته الان روی پای خودشون ایستادن و خیلی از لحاظ شخصی رشد داشتیم کلی پخته تر و شجاعتر و مستقلتر شدیم ۳ تا بچه داریم…
الان که به گذشته نگاه میکنم این مسیر رشد ما بوده
ولی قبل آشنایی و آگاهی از قانون تکامل همیشه س بدی داشتم و خودم رو اصلا آدم موفقی نمیدونستم ..
الان هم چند ماهی هست که برای رشد از اون کار که به قول دوستان سایت خیلی خانواده پسند بود اومدیم بیرون و تجارت خودمون رو استارت زدیم و تا الان هم کلی اشتباه داشتیم ولی دنیا دنیا هم چیز یاد گرفتیم …
استاد واقعا از شما سپاسگزارم بابت نگرشی که انتقال میدین ..
و بی نهایت خداروسپاسگزارم که من رو هدایت کرد به این آگاهی ها
و همچنین تمامی همراهان سایت از بودن در جمع شماها خیلی مفتخر و خوشحالم
وقتی شروع به نوشتن کردم واقعا نمیدونستم چی بنویسم ولی چون دوست داشتم بنویسم گفتم خدایا من شروع میکنم تو کمکم کن ..
اولش نظرم این بود که کامنت بنویسم شاید به درد یه نفر بخوره ولی در ادامه خودم به درک یه سری چیزها رسیدم و دیدگاهم تغییر کرد که شاید من هدایت شدم تا بنویسم و وقتی نوشتم خودم به یکسری درک رسیدم که تا حالا از اون جهت بهش نگاه نکرده بودم … میگم یعنی شاید برای خودم نوشتم…
خدایا سپاسگزارم که هدایتم میکنی..
دم همگی گرم
در پناه الله مهربان شادباشید و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت
سلام و درود دوست نازنینم….شقایق…گل همیشه عاشق….
عزیزم بسیار از کامنت زیبات خوشحال شدم و لذت بردم….ممنونم ازت که برامون نوشتی….
تو بنده خوب خدایی….قدر خودتو بدون عزیزم….من فقط یه مطلب بگم در جواب سوالی که گفتی اگر دیدگاه اشتباهی دارم بهم بگین…میخوام بهت بگم اون سوره…اون راهی که تو بهش هدایت شدی قطعا از سمت خداوند بوده….
همین که تونستی زندگیتو از اون شرایط به اینجا برسونی این خودش یک الگوی بسیار خوب و ارزشمنده برای ذهنت….که ازش در بقیه مراحل زندگیت و برای پیشرفت و حرکت رو به جلو استفاده کنی….عزیزم تو دیدگاه اشتباهی نداری….ما باید تمام سعیمونو به کار بگیریم که فقط و فقط روی خدا و قدرتی که بهمون داده حساب کنیم….خداوند قدرت خلق زندگیمونو بهمون داده….من عاشقتم عزیزم….امیدوارم کلی اتفاقات خوب و رویایی برات بیافته….مراقب زیباییهات باش عزیزم😘😍😍😘
با سلام به دوست عزیزم حمیده خانوم اسماعیلی
از روزی که من اون کامنت رو گذاشتم یه فاصله زمانی افتاده و من الان دوباره مرور میکردم و کامنت شما عزیز رو دیدم..
ممنون از شما عزیزم چقدر خوشحال شدم از لطف و محبت شما
خداروشکر میکنم و باعث افتخارم هست که دوستانی فوق العاده مثل شما پیدا کردم
وممنون از استاد عزیز که وجودشون باعث این حضور شده
امضائ خدا پای تمام آرزوهاتون
بسم الله الرحمن الرحیم
سلاااام
به استاد خوبمون، به مریم خوش سفرمون و به دوستای بینظیرم
در مورد تمرین این فایل هر چی فکر کردم نمونه ای از اینکه در زمان مناسب خودم بدون چک و لگد حتی اگر شده جزیی تغییر نکردم.یعنی من از اون دسته ادمام که تضادها میان تا من درسمو بگیرم.
اولا که همش دارم به خودم میگم که میشه هوشمندانه قبل اینکه تحت فشار قرار بگیرم تغییر کنم و روی خوش زندگی و لذت رو ببینم.
همیشه همیشه یکی از بزرگترین سولات ذهنم این بود که چطور چطور بعضیا دارن خوب یا لااقل بهتر از من بهتر زندگی میکنن بدون برخوردن به تضادها .اینجا تاحدودی جوابمو گرفتم.اونه به موقع تغییر کردن و خیلی وقتا تغییر ، توی باورهاس و نه یه تغییر در مثلا کاری خاص.اونها احتمالا به موقع جلوی شرک رو در وجودشون گرفتن.اونها روی هیچ کسی حساب نکردن .اونها به موقع در هررشرایطی بیخیالی و خونسردی خودشون رو حفظ کردن.اونها درساشون رو یاد گرفتن و همیشه بش عمل میکنن و از کوره در نرفتن.از مسیر درست خارج نشدن.اونها طبق قانون در زمان مناسب به هدایتها گوش دادن.و و و
و اما تجربه من: هیچ تلاشی برای هیچ چیزی انجام نمیدادم نه برای درس خوندن و نه برای هیچ چیزی .و با تکیه به حمایتهای خانواده و خواهر برادرای بزرگتر همین طور میزاشتم زمانم بدون هیچ استفاده ای تلف بشه.تا اینکه یکی بعد یکی جهان رو سرم بارید .چقدر تحقیرها تحمل کردم مریض شدم و خورد خورد خورد شدم.به جایی رسیدم و در وضعیتی قرار گرفتم که میدیدم هیچ حمایتی اصلا نمیتونه منو نجات بده و رو اوردم به خدا .دیگه کمرم رو محکم بستم.گفتم خودمم و خودم و خدا .اولین قدم اینکه اصلا قبول نکنم ضعف رو بیماری رو . و و وو
کتاب شفای زندگی رو که خواهرم معرفی کرده بود خریدم .ایندفعه با جون و دل و با تمام وجود کتاب رو میخوندم تمریناشو اجرا میکردم مینوشتم .دیگه مثل قبل سرسری نبودم در مقابل کار کردن روی خودم.کتاب معجزه سپاسگزاری.اما شفای زندگی خیلی تاثیر بزرگی داشت.با موضوع تایید کردن خودم هرطوری هستم اشنا شدم و چشام باز شد.دوست داشتن خودم .وای چه روزایی بود که انگار بینا شدم.بعد از اون صحبتای استاد برام جذاب شد و جدی میگرفتم و شروع کردم به دنبال کردن.قبل از اون خاهرم هرچی میگفت تو کتم نمیرفت.
اول که با شهامت اتکام به قرص رو قطع کردم گفتم هیچ اتفاقی نمیوفته نترس زهرا
بعد رفتم سر انجام یه کاری که سرگرم شم حساببی خیلی زود یادش گرفتم کلا هر چیزی رو زود یاد میگیرم بعد دیدم این نه همونی که میخام نیس.رفتم سمت جامعه االقران و حفظ قران.اینم همون نبود.و بالاخره کاری به حرف جامعه نداشتم که فلان رشته به درد نمیخوره .تنها و فقط تنها همون رشته رو انتخاب کردم .و دیدم که چطور کارها اینجا راحت داره پیش میره بدون اینکه فکرشو بکنم بدون زجرهای کنکور با سوووووابق رفتم برخلاف تصورم که الان همه خانواده مخالفت میکنن دیدم اتفاقا همه حمایت کردن و تشویق کردن و حتی مسیر رفت و امد من راحت شد. و حالا در مسیری هستم که میدونم همونه که میخام و هنوز راه زیاد مونده.
و خدا راشکر.خداراشکر که حامی من بود و قویم کرد و نجات داد و نجات میده و حمایت میکنه و هدایت میکنه و اعتماد کردم.
ممنون کامنتمو خوندید.
استاد خیلی ممنون اینجا خیلی خیلییییییی چیزها یاد گرفتم و بزرگ شدم .واقعا بزرگ شدم هی بلد نبودم زندگی کردن رو .مهارت زندگی کردن
در پناه خدای ودود و رئوف و توانا باشیم همه🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سلام و عرض ادب خدمت همه همراهان عزیزم در خانواده صمیمی و دوست داشتنی عباسمنش و سلام و احترام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی
قبلا در دیگر دیدگاه های سایت تغیرات خودم رو توضیح دادم که از 13سال کار کارمندی تصمیم به تغییر گرفتم و پس از استعفا از کار از مشهد به کیش مهاجرت و کارم رو شروع کردم و الان که تقریبا 4ماهه که در کیش هستم و درآمد ماهیانه ام از ماهی 6میلیون کارمندی به لطف الله یکتا و قدرتمند به سه برابر و بالاتر افزایش یافته ولی چالشهایی در شرایط جدیدم هر روز برمیخورم که میدانم لطف بی کران رب العالمین من بی دریغ و منو به بهترین مسیرها جهت رفع تصادها و رشد بیشتر هدایت میکند
خوب این از تغیرات زندگی من توی این چند ماه گدشته که خلاصه وار خدمت دوستان عرض کردم
حالا برگردیم به موضوع فایل راستش من این فایل قبلا در روزشمار تحول زندگی من بارها و بارها گوش دادم و کامنت های دوستان عزیز رو خصوصا کامنت آقای جوان عزیز و خانم فرنوش رو خونده بودم و امروز که دوباره این فایل و گوش دادم و مجدد کامنت همون عزیزان رو خوندم به یک باور توذهنم برخوردم و اینم اینه که وای این کامنت ها آخرش چقدر از تغیرات و باور های درست صحبت کردن ولی ذهن من فقط اون قسمت هایی که توزندگشیون رنج برده بودن و تو خودش ذخیره کرده بود و چقدر از این رنجی که دوستان گفته بودن لذت برده و تازه متوجه شدم من از بچگی همیشه تا دهنم از این رنج بردن ها کیف میکردم و آدم رنجور رو دوست داشتم که همون دلسوزی کاذبه و الان هم میبینم تو طول روزم بعضی اوقات این مسئله رو تکرار میکنم
خدای بزرگمو سپاس که کمکم کرد این قفل ذهنم رو پیدا کنم و همینجا به خودم تعهد میدم هروز بیشتر و بیشتر روی خودم کار کنم و اینجور باورهای غلط رو پیدا کنم و در جهت اصلاح اونها قدم بردارم
از ته قلبم همه شما عزیزان رو دوست دارم و برای همتون پیشرفت روز افزون در تمام مسیر های زندگیتون رو از فرمانروای جهانیان خواستارم