چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1 - صفحه 15

343 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه دبیری گفته:
    مدت عضویت: 1409 روز

    بنام الله یکتاوهدایتگر

    خدایاهرآنچه که دارم ازآن توست

    وهرآنچه که میخوام درمسیردرست ازتومیخوام

    سلام به استادعزیزم سیدحسین عباس منش ومریم شایسته عزیزم

    استادمن ازبچگی عاشق مهاجرت کردن بودم اون زمان توی روستای مایه خانواده ای بودن الانم هستندکه یه فامیلی داشتن این بنده خداسالی یکبارمیامدمشهدومیامدروستای مادیدن فامیلش من هرموقع میشنیدم که این بنده خدااومده دوست داشتم برم ببینمش (البته خانواده اجازه نمیدادن)ولی توی کوچه که میدیدم باماشین بنزآبی میادومیره عشق میکردم اون زمان قانون نمدونستم میگفتم یعنی میشه منم برم یه جای دیگه یه کشوردیگه روتجربه کنم فکرمیکردم فقط اونامیتونن ولی احساس امیدواری داشتم الان که میدونم بافکرم میتونم زندگیم خلق کنم میگم صددرصدباباورهای درست وطی کردن تکامل میشه دوست دارم مهاجرت کنم دنیای اطرافم تجربه کنم توی یه نقطه امن که برای خودم ساختم نمونم صبح یه مسیری برم وشب برگردم توی یه فضای کوچیک دوست دارم همه جاروببینم تجربه کنم من تا15سالگی توی روستای خودمون بزرگ شدم بعدازدواج کردم ویه روستای خیلی دورترکه وطن همسرم بودرفتیم برای شروع زندگی بعدچندسال مهاجرت کردیم به داخل شهروبعدبه روستاوبازاومدیم توی شهروهردفعه کلی تجربه هاکلی نعمت هاواردزندگیم شد

    کلاکشف کردن دیدن دنیای اطرافم بهم لذت میده هردفعه مسافرت رفتیم اونجایی رفتیم که تابحال نرفته بودیم

    همین هفته پیش مسافرت رفته بودیم به همسرم گفتم ایندفعه بریم جاهایی ازشهرهای شمال که نرفته ایم تاحالاوتجربه کنیم رفتیم توی جنگل های باصفاکلی تجربه هاکسب کردیم رفتیم قله رودخان وماسوله شمال خیلی روستاهاوجاهای زیباروتجربه کردم ولذت میبرم

    یه فامیلی داریم استادچون اونم توسایت شماهست وفیلهاروگوش میکنه فایل عرشیا عزیزروکه دیده بودمیگفت این بنده خداعمو ش آمریکابوده که رفته ماچی؟چجوری

    گفتم ماهم مهاجرت میکنیم حالابه هرجایی که دوست داریم وهدایت شدیم که بقیه باورهاشون قوی بشه بزارماهم فامیل هامون اولین باشیم چه اشکالی داره وگفت آره میشه منم برم مثلا بچه های برادرم بگن عمو ی مارفته وباورهاشون قوی بشه ترس هاشون بریزه

    به هرجایی که مسافرت رفتم اذیت نبودم به همسرم میگم احساس میکنم توی میلان خونه خودمون دارم راه میرم (ازنظرراحت بودن)یه سفررفتیم استانبول اصلااحساس غریبی که بعضی هامیگن داریم نداشتم وبااینکه یه زبان دیگه یه مکان جدیدخیلی هم خوش گذشت واینقدرخندیدم وتجربه کسب کردم که هردفعه مسافرت رفتیم ازدفعه قبل تجربه هامون ولذتهاش بیشتربوده

    درکل احساسم اینه هرکجاخداهست که همه جاحضورداره خداوندمن آرامش دارم وحالم خوبه ونه احساس تنهایی میکنم نه غربت نه اذیت میشم همیشه خداونددستانش به سمت من هدایت میکنه

    استادبه کلی ازخواسته های کودکیم رسیدم مثلا همیشه دوست داشتم بچه که بودم فقط گوشت بخورم ولذت داشت این برام والان هدایت شدم به شیوه قانون سلامتی وازاین کارلذت میبرم

    وایمان دارم درمکان مناسب وزمان مناسب مهاجرت میکنیم به شهری یاکشوری بینظیر

    استادسپاسگزارم بابت این فایل زیبا

    درپناه الله یکتاشادوسربلندوسلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  2. -
    آقای خاص گفته:
    مدت عضویت: 1870 روز

    به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین

    من از بچگی عاشق تهران بودم

    ما در یک شهرستان کوچک در یکی از استان های غربی کشور زندگی میکردیم البته که هنوز پدرو مادرم اونجا ساکن هستند و من حدود 13 ساله که به تهران مهاجرت کردم…

    از بچگی وقتی میگفتن فلانی از تهران اومده من مثل اینکه آدم فضایی دیده باشم و به چشم آدم فضایی نگاهش میکردم همیشه با خودم میگفتم خدایا یعنی میشه منم برم تهران و اونجا کار و زندگی کنم جالبه که تا 15 سالگی هم با اینکه در تهران دوست و آشنا و اقوام داشتیم اما تا اون زمان به تهران سفر نکرده بودم و خودم عاشق سفر و مسافرت و دیدن آدم ها و فرهنگ ها و تست غذاهای رنگارنگ جاهای مختلف دنیا هستم اما تا 18 سالگی هرگز یک مسافرت درست و حسابی نرفته بودم به دلیل اینکه پدرم همیشه می‌گفت پول نیست امسال که نشد انشالله سال آینده میریم فلان جا و این جمله هرسال تکرار میشد حتی الان که 32 سالم شده و زندگی مستقل و متاهلی دارم گاهی به پدرم زنگ میزنم و مثلاً میگم بیا چند روز بریم مشهد یا شمال اما باز هم ایشون همون جمله های قدیمی رو تکرار می‌کنه و میگه امسال که پول ندارم انشالله سال آینده….

    من یک خاله ای دارم که در مرکز استانمون زندگی میکنن و یادمه اون موقع ها که بچه بودم تابستان ها همیشه میرفتم و یک ماه خونه شون میموندم و با پسرخاله هام کلی بازی میکردیم و لذت میبردیم همه میگفتن خوب دلت برای پدر و مادرت تنگ نمیشه و من اون موقع ها پیش خودم میگفتم چرا باید دلم تنگ بشه اینجا که خیلی خوش میگذره…

    سال 90 بود کنکور دادم و قبول نشدم و تصمیم گرفتم از محل زندگی ام در اون شهرستان کوچک به تهران بزرگ مهاجرت کنم یادمه همه ی دوستام میگفتن نمیتونی دووم بیاری ما رفتیم و به دو هفته نکشیده برگشتیم چون سخته و…اما من اونقدر دوست داشتم به تهران مهاجرت کنم که این حرف ها اصلا حالیم نبود ضمن اینکه در بچگی هم زیاد از خانواده دور میشدم و این طرف و اون طرف میرفتم مطمئن بودم میتونم دوام بیارم …

    خلاصه اینکه پسرعموی من یه کترینگ زده بود و به کارگر احتیاج داشت همین که شنیده بود من دوست دارم به تهران مهاجرت کنم بهم زنگ زد و گفت دوست داری بیای تهران و برای من کار کنی؟

    با خوشحالی و ذوق گفتم آره همین امشب میام گفت نه بشین فکرهات رو بکن زندگی توی تهران سخته دوری از خانواده سخته کار در کترینگ سخته میتونی دوام بیاری گفتم آره من عاشق تهران و زندگی در تهران هستم حتما میام گفت باشه پس منتظرتم…

    خلاصه یه بلیط اتوبوس گرفتم و صبح راهی شدم اون موقع یعنی سال 90 پدرم پنجاه هزار تومان بهم داد و گفت این پول پیشت باشه لازمت میشه ازش تشکر کردم و تو دلم گفتم مطمئن باش میرم تهران کار میکنم پولدار میشم و چندبرابرش رو بهت برمیگردونم …

    خلاصه که رسیدم تهران و در اون کترینگ غذا مشغول به کار شدم کسانی که کار رستوران و غذا انجام دادن میدونن و تایید میکنن که کار غذا چقدر سخته نه تعطیلی داره نه ساعت کار مشخص تو از 7 صبح مشغول کار هستی تا 12 شب بدون تعطیلی!!!

    با این فضا شروع به کار کردم اولش به عنوان کارگر ساده روزی هزارتا سیخ کباب میشستم با دوتا دیگ بزرگ برنج بعد کف مغازه و …اما ته دلم خوشحال بودم و به خودم افتخار میکردم شب ها دست هام از شدت خستگی و اینکه هزارتا سیخ رو با سیم ظرفشویی شسته بودم خواب می‌رفت و درد عجیبی می‌گرفت اما یه پل نزدیک مغازه بود شب ها بعد از کار میرفتم روی پل و ماشین ها و عظمت تهران رو نگاه میکردم و کلی تجسم که منم یه روزی توی همین شهر پولدار میشم خونه و ماشین میخرم و…بعد دیگه کلا اون دردها و سختی کار یادم می‌رفت و همیشه میگفتم من عاشق تهران هستم یه روزی میرسه که کل کوچه‌و پس کوچه های تهران رو یاد میگیرم و شب ها میرم تهران گردی آخه تهران خیلی شب های زنده و با صفایی داره و هرروز با این تفکرات و تخیلات پیش میرفتم و یه بار پای کباب پز بودم و داشتم کباب مشتری رو آماده میکردم یهو یه حسی درونم گفت تو نیومدی تهران که سیخ بشوری تو اومدی که رشد کنی تو اومدی پولدار بشی …

    به پسرعموم گفتم من می‌خوام آشپزی یاد بگیرم گفت من از خدا می‌خوام تو یاد بگیری اتفاقا یک آشپز کم دارم و می‌خوام آشپز استخدام کنم ولی یک ماه صبر میکنم اگر یاد گرفتی که کی‌ از تو بهتر اگر نه که همون سیخ ها رو بشور…

    خلاصه شروع کردم به یاد گیری و از برنج پختن شروع کردم منی که بلد نبودم برای خودم یک تخم مرغ درست کنم شدم پلوپز و روزی 60 کیلو برنج دم میکردم یعنی غذایی برای حدود 400 نفر و یه درجه ترفیع شغل گرفتم و شدم کمک آشپز و پسرعموم هم یه کارگر ساده گرفت که جای من سیخ ها رو بشوره خیلی خوشحال بودم…

    همه فکر میکردن من هم مثل بقیه دوروز میمونم و بعد دیدن تهران اون تب و تاب از سرم میفته و برمی‌گردم اما من مهاجرت کرده بودم که رشد کنم که بزرگ بشم و اصلا دلم نمی‌خواست برگردم…

    مغازه پسرعموم دو طبقه بود طبقه پایین کترینگ و طبقه بالا هم انبار بود هم جای خواب کارگرها و منم اونجا می‌خوابیدم حساب کنید همه ی دود کباب و روغن و چربی و …میومد بالا…

    یه بار پدرم اومد بهم سر بزنه و شب پیش ما توی همون انبار خوابید بعدها بهم گفت از اون شب به بعد دیگه شب ها موقع خواب یاد تو میفتادم و گریه میکردم و به خودم میگفتم چرا من باید توی پنبه بخوابم و پسرم توی اون همه چربی و دود وقتی این رو شنیدم گفتم چه جالب اون موقع ها من حتی یک بار هم پیش خودم این فکر رو نکردم که این چه جای خوابیه اتفاقا خیلی هم لذت می‌بردم…

    چند وقت گذشت دوباره تصمیم گرفتم یه پله برم بالاتر گفتم من می‌خوام کباب سیخ زدن یاد بگیرم رفتم کنار دست آشپز و شروع کردم به سیخ کردن گوشت ها اولش شبیه هویچ سیخ میزدم و کلی با آشپز و بچه ها می‌خندیدیم یکی از شب های محرم یکی از هیئت های محل بهمون سفارش 1000 سیخ کباب داد به خودم گفتم الان بهترین موقعیت و باید تمرین کنم یادمه با آشپزمون ساعت 6 عصر شروع کردیم به سیخ کردن گوشت ها و تا 4 صبح روز بعد یکسره ادامه دادیم با اینکه من هم مثل بقیه میتونستم برم بخوابم اما پا به پای آشپزمون وایسادم و کارکردم چون من هدف داشتم چون میخواستم توی تهران بمونم و رشد کنم نمی‌خواستم برگردم به شهرمون همون شب بالاخره کباب سیخ زدن رو یاد گرفتم با اینکه بعد از اون همه ساعت کباب سیخ زدن انگشتم کج شده بود اما خیلی خوشحال بودم حالا دیگه من هم شده بودم آشپز و حتی پسرعموم وقتی دید دوتا آشپز داره یکی من و یکی آشپز قدیمی تصمیم گرفت یک شعبه دیگه افتتاح کنه و من شدم آشپز شعبه دو و حقوقم چند برابر افزایش پیدا کرد…

    و تا یکسال هم مرخصی نرفتم چون خیلی ذوق و شوق داشتم از این مهاجرتی که انجام داده بودم و پدر و مادرم میگفتن تو چطور دلت تنگ نمیشه بیا یه سر بزن ولی من تا یکسال نرفتم و روزی که رفتم هم به همه ی اعضای خانواده ام از کوچیک و بزرگ نفری 50 هزارتومان عیدی دادم که اون موقع خیلی پول بود و پدرم گفت آفرین پولی که بهت داده بودم رو چندبرابر بهمون برگردوندی و توی این مدت نتنها ازم پول نگرفتی بلکه داری پول هم بهم‌میدی و این خیلی تجربه دلنشینی برای من بود…

    حالا که 13 سال از این ماجرا میگذره من هدایت شدم به شغل دیگه ای ولی هنوزم که هنوزه علاقه ام ذره ای به تهران کم نشده و از مهاجرتی که کردم پشیمون نیستم و به اون اهدافی که در شروع مهاجرتم داشتم رسیدم…

    الان کل خیابون های تهران رو به اسم و کوچه بلدم طوری که توی فامیل زبانزد شدم

    جاهایی توی تهران رفتم مثل بوستان ها ،رستوران ها جاهای دیدنی که اونایی که نسل در نسل تهرانی هستن نرفتن و بلد نیستن و وقتی بهشون میگم تعجب میکنن که اصلا مگه همچین جایی هم وجود داره…

    خلاصه اگر اون شور و شوق مهاجرت نبود اگر اون تحمل درد ها از شستن سیخ ها به عشق مهاجرت نبود

    اگر اون انعطاف پذیری از خوابیدن لابلای چربی ها و دود کباب و روغن نبود

    اگر عشق به مهاجرت نداشتم و فقط برای اینکه بقیه بگن فلانی رفته تهران مهاجرت میکردم(بچه های شهرستان میدونن چی میگم)

    من الان حتما در همون شهرستان زندگی میکردم و تجربه این همه لذت و تفریح و بزرگ‌شدن شخصیتم رو هم نداشتم شخصیتی که تنها مهاجرت کرد با پنجاه هزارتومان و الان زندگی داره که آرزوی خیلی هاست خونه و ماشین و زن و بچه و لذت و سفر و تفریح و از همه مهمتر شاگرد مکتب استاد عباس منش…

    خدایا شکرت

    ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا

    ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2972 روز

      بنام الله

      سلام ودرود خداوند به دوست عزیز. وارزشمندم

      احسنت به شما، احمد عزیز چقدر لذت بردم از تجربیات قشنگت خیلی خوب شور واشتیاق خود را در کلمه به کلمه کامنتت بیان کردی آنقدر عالی که هرکسی که موفقیتها وتلاش وتعهدت را بخواند این اشتیاق وانرژی را درک می‌کند

      بسیار خوشحال شدم به آنچه که آرزو داشتید رسیدید وطبق قانون بدون تغییر جهان هستی غیر از این نمی‌توان انتظار داشت

      از تجربه سیخ گرفتن کباب گفتید برام جالب بود فکر میکردم خودم اینکارها رو انجام دادم چون عاشق آشپزی ام واحساس خیلی عالی از موفقیت‌ها وتجربه هایی که ذکر کردید گرفتم که هزار برابر آن را به خودت وزندگی ات بر می‌گردانم

      سپاسگزار وجود ارزشمندتم

      احمد عزیز زندگی ای توام با آرامش بیشتر سلامتی وثروت روزافزون مزین به عشق ونور الهی را برات خواستارم

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        آقای خاص گفته:
        مدت عضویت: 1870 روز

        إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ (11-رعد)

        و خداوند سرنوشت هیچ قومى (هیچ کسی) راتغییر نمى دهد مگر آنکه آنان آنچه را که در خودشان است را تغییر دهند.

        «وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لَّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (الجاثیه-13)

        و آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است همه را براى شما مسخر کرد و همه اش از او است و در این خود آیاتى است براى مردمى که تفکر کنند.

        به نام خدای رحمان

        سلام و سلامتی خدمت شما آبجی فهیمه فهیم

        پیامت از جان آمد و بر دل نشست ممنونم بخاطر لطف و محبت و پیامی که برام فرستادی و تحسین شما نشان از روح بلند شما داره چون تحسین چیزیه که همه آدما در اون ضعف دارند مثل خود من ولی به قول استاد مون تنها راه تغییر و توجه به زیبایی ها تحسین و نباید قدرت تحسین رو دست کم گرفت و به نظر من کسی که تحسین می‌کنه روح‌ بلند و قلب مهربونی داره …

        آبجی فهیمه عزیز

        از خدا هدایت خواستم که هدایتم کنه به آیه ای از قرآن که هدیه‌بدم به روح زیبابین‌و‌ تحسین کن شما که آیات بالا اومد نوش جونت فقط ببین هدایت خدا رو چقدر آیات با کامنت هامون در هماهنگی هست خدایا شکرت…

        امیدوارم در لحظه به لحظه زندگی ات غرق در شادی و لذت و ثروت باشی.

        به امید دریافت یک نقطه آبی پر برکت دیگه ازت.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مریم مهدوی فر گفته:
      مدت عضویت: 903 روز

      سلام آقا احمد، دوست توحیدی ام

      چقدر کامنت شما به دلم نشست وبا هر کلامش که رشدوپیشرفت به ارمغان داشت، برای این همه تاثیرگذاری استادمان بر روی رفتاروعملکرد عالی تان خداروشکر کردم .

      یاد خودم افتاد که چندین سال کرج زندگی کردم در ازدواج فبلی ام واتفاقا یه مدت در آشپزخانه دانشگاهی در محمدشهر کار می کردم و سیخ هم میشستم وچقدر هم فاصله داشت تا حصارک محل زندگیم ومن هم شستن سیخ وظرف ها را انجام می دادم ،بعد نزدیک طالقان یک کافه باغ و شستن ظرف های دیزی قسمتم شد.البته که همه این تجارب سخت گذشته ،امروز سکوی پرتابِ بودنی امن، در آغوش خداوند است و آسان شدن برای آسانی ها وهرروز لذت بردن وشکر خداوند را به جا آوردن ….

      امروز کنار تجارب عالی شما وصحبتهای ناب اسناد گرانقدرم ،درک وآگاهی خود را بالا برده تا با ایمان وتوکل، یک زندگی بهشتی ولبریز ازنعمت را کنار مصطفی داشته باشم یک زن خاته دار،ثروتمند وموفق کنار عزیزدلم وهرروز رشدوپیشرفت مان .

      آقا احمد از موفقیت هایت کلی لذت بردم ودعامیکنم هرروز عالی تر در این مسیر توحیدی که خود پکیج کاملی از تمام نعمت های خداوند را دارد، بدرخشید.

      درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید.

      خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

      متشکرم متشکرم متشکرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
      • -
        آقای خاص گفته:
        مدت عضویت: 1870 روز

        قُلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ ۚ وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا ۚ وَلَا تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ ۚ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ

        بگو: آیا جز خدا پروردگاری بجویم در حالی که او پروردگار هر چیزی است؟! و هیچ کس جز به زیان خود مرتکب نمی شود، و هیچ سنگین باری بار گناه دیگری را بر نمی دارد؛ سپس بازگشت همه شما به سوی پروردگارتان خواهد بود، پس شما را به آنچه درباره اختلاف می کردید، آگاه می کند.

        به نام خدای رحمان

        سلام و سلامتی و سعادت به آبجی مریم عزیز انشالله که حالت عالی باشه

        ماشاالله شما یکی از بچه های فایو استار سایت هستید من همیشه دوستان فایو استار سایت رو خیلی تحسین میکنم چون کسی که فایو استار هست یعنی داره با استمرار روی خودش کار می‌کنه و استمرار رمز پیروزیه

        از کامنت و تحسینت بسیار ممنونم این تایید و تحسین نشان از قلب مهربان و روح توحیدی شماست و برای من هم مایه ی خیر و برکت و خوشی

        آبجی عزیزم خیلی زیاد خوشحال شدم از رابطه ی خوبی که با داداش مصطفی داری و از زندگی بی‌نظیر که داری لذتش رو میبری نوش جونت این پاداش شما برای اون حرکت ههاییست که برامون تعریف کردی انشالله این خیر و خوشی تا ابد ادامه داشته باشه و مثل نعمت های خداوند هرروز بیشتر و بیشتر بشه.

        سلام من رو به داداش مصطفی برسون

        به امید دریافت یک نقطه آبی پربرکت دیگه ازت.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مصطفی خدابخشی گفته:
      مدت عضویت: 2041 روز

      احمد عزیز

      این دومین کامنت قشنگ امروزم بود و چقدددر احساس خوبی بهش پیدا کردم. واقعا سپاسگذار خداوندم با این قوانین قشنگش و دوستان عزیزی مثل شما.

      یه نکته خیلی خیلی خیلیییی مهم تو کامنت شما بود که دوس دارم راجع بهش بنویسم که اتفاقا یجوری نقطه ضعف خودمم هست و بحث یک مسیر رو ادامه دادن و صبر کردن، تلاش کردنه. اون روزی که شما اومدی تهران تا همون محرمی که گفتین، شاید اصلا ایده شعبه دوم مطرح نبوده ولی به لطف خدا وقتی استمرار میورزی همونجایی که هستی و خودت رو بهتر میکنی و میری چیز یاد میگیری…و مهمتر اینکه هزینه‌شو میدی، اون تا 4 صبح کار کردن واقعا الکی نیست، به قول شما آدم بره بگیره بخوابه. ولی وقتی هدفی داری، اینا اصلا مهم نیست. خودت رو بهتر میکنی و جهان این تلاش شما رو جواب میده و خیلی راحت شما میشی آشپز شعبه 2.

      مسلما همین مسیر رو اگر دارین ادامه میدین خب نتایج بزرگتری رو ازتون در آینده خواهیم دید. مچکرم از اینکه خیلی با جزئیات توضیح دادین و من نوعی خودم درس میگیرم که شما بهتر و بهتر شو تو همون کاری که داری انجام میدی و خداوند، جهان شما رو پاداش میدهد.

      در پناه خداوند شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی‌.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        آقای خاص گفته:
        مدت عضویت: 1870 روز

        وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰوَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَىٰ ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَىٰ وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّکَ الْمُنْتَهَىٰ

        و اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده نیست،و اینکه تلاش او به زودی دیده خواهد شد؛سپس پاداش کامل آن را به او بدهند و اینکه کار خلق عالم به سوی خدا منتهی می‌شود.

        به نام خدای رحمان

        سلام و سلامتی درود و عرض ادب خدمت دوست عزیز و خوش خنده آقا مصطفی

        خیلی خنده هات زیباست و آدم انرژی خیلی مثبتی از خنده ات میگیره ماشاالله بهت .

        کامنتت از دلت آمد و بر جانم نشست

        داداش زندگی همینه خدا هم میگه آقا هرچی تلاش کنی پاداش همون رو بهت برمیگردونم در آیات بالا به وضوح این مطلب دیده میشه منتهی همیشه ما فکر می‌کردیم منظور از تلاش فقط تلاش فیزیکیه در صورتی که 99درصد تلاش ذهنی و یک‌ درصد تلاش ذهنی لازمه برای اینکه ما براحتی و به آسونی به خواسته هامون برسیم.

        بازهم از روح‌ توحیدی و قلب مهربانت ممنونم که برام نوشتی

        امیدوارم همیشه لب هات مثل عکس پروفایل ات خندان باشه با همین شدت و همین زیبایی.

        به امید دریافت یک نقطه آبی پربرکت دیگه ازت.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          مصطفی خدابخشی گفته:
          مدت عضویت: 2041 روز

          احمد عزیز

          مچکرم از صمیمیت و زیبابینی شما

          چقدر لذت بردم از عکس جدید شما و چه خانواده زیبا و شادی. به امید خدا که همیشه اینقدر سرزنده باشید و حالتون عالی.

          آره واقعا تلاش ذهنی همه داستانه.

          الان از پا جلسه 2 قدم چهار میام و بحث الگوسازی که اینقدر استاد روش تاکید میکنه رو باز هی ذهن میخواد از زیرش در بره و باز تو فایل 2 قدم 2 استاد میگه ما خیلی راحت گول میخوریم که بابا الان من برم از فلانی پول قرض کنم این یه کاری میکنه، ولی اینکه من بشینم حالم رو خوب کنم، این چه کاری انجام میده؟

          اینه احمدجان…داستان ما اینه…داستان من اینه…صدبار شده خدا میگه نکن، ولی من میکنم، کار فیزیکی میکنم، ولی آخرش برمیگردم میگم نشد….بعدش میگه بشین تا انجام بشه. امیدوارم زودتر برسم به جایی که اگه گفت نکن بگم چشم….به جایی که ایاک نعبد و ایاک نستعین گفتنم لق لقه دهن نباشه…بزارم کارا رو اون پیش ببره، چون سیستم ساخته…چون واقعا بر او سخت نیست که عرررررش و آسمان ها رو نه تنها نگه داره که هدایت هم کنه.

          الحمدالله رب العالمین.

          در پناه الله مهربان شاد و سالم و ثروتمند در دنیا و آخرت باشی، همراه با خانواده‌هاااااا

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مژگان گفته:
    مدت عضویت: 992 روز

    سلام خدمت استادعززززیزومریم جانم

    وهمه همخانواده عباسمنشی ام در سراسر جهان پهناور خداوندانشالله همه در سایه لطف خدا باشیم.

    استاد جان باز هم ازتون بی نهایت سپاسگزارم که وقت گذاشتید و ما رو راهنمایی کردید همه افراد خونواده بزرگتون کهنیاز به این راهنمایی داشتن خدارا شکر.استاد جان تا حالا دقت کردین اگه طبق گفتتون خودتون اکثرا تنها بودید ولی الان چه خونواده بزرگی دارین هر جا پا بزارین با اغوش باز و لب خندون میپذیرنتون.خوش به سعادتتون امیدوارم مثل یه پدر مهربون ودلسوز همونطور که تا حالا بودین بالا سرمون باشید وراهنماییمون کنید وهمه رو دور هم نگه دارید.

    استاد جان راجب شرایط مهاجرت بگم .اول اینکه من ازدواج که کردم سالها از شهرم دوربودم ولی حدودا دوسه ساعتی فاصله بود ولی اونوقتها اینقدر وابسته بودم که هریک ماه یه هفته تا ده روز میرفتم خونه پدرم اخه طاقت دوریشونو نداشتم واینکه ما چند تا خواهر برادر بودیم والان تنها شدن برام سخت بود .

    ولی با گذشت زمان واتفاقات که مثلا یه باش نزدیک دوسال برای درمان فرزندم مجبور بودم تهران باشم و همینطور مسائل متفاوتی که پیش اومد مدت زمان تحمل من بیشتر وبیشتر شد .

    تا الان که 8ساله باز ازاونجا مهاجرت کردیم واومدیم اصفهان وحدود7-8ساعت دور شدم واز وقتی اومدیم من سالی یه بار عید به عید رفتم که امسالم هنوز نرفتم.استاد جان یه سوال من دیگه دوست ندارم برم شهرمون چون همونطور که میدونید پیش هر کس میشینی حرف از دولت واقتصاد وبیماری پیش میارن ومنم کمتر از یه هفته نمیتونم بمونم چون کار همسرم خوزستانه منو میبره خودش از سر کار که برگشت میاد دنبالم باهم میایم حالا یه چیزی که اذیتم میکنه بی قراری پدر مادرمه واین عذاب وجدان پیش میاد که نمیای به ما سر بزنی حتی دور به دور واینکه میگن نمیای اگه اتفاقی پیش اومد خودت یه عمر پشیمون میشی که نیومدی .این مسئله خیلی منو اذیت میکنه از اونورم برم مثل قبل کل انرژیم تخلیه میشه وبرگشتم با حال خراب باید از اول شروع کنم .استاد جان خواهش میکنم در این مورد راهنماییمون کنید احتمالا این سوال خیلی از افراد باشه که باعث میشه توشک باشیم.

    ولی از اخلاق خودم بگم من همش دوست دارم برم هر جا میرم خیلی لذت میبرم همش تعریف وتحسین میکنم حتی با انکه از اثرات تحسین نمیدونستم قبلنا ولی یه چی تو قلبم شارژمیشه وهمش از زیباییها مخصوصا طبیعت میگم از درختا برگا هوا … طوری که دیگه بهم میخندن .

    ولی بعد یه مدت دیگه برام تکراری میشن وبه چشم نمیان باز دوست دارم برم در مورد همه چی اینجورم خونه حتی افراد ووسایل همسرم همیشه به شوخی میگه خدا به من رحم کنه از من خسته نشی .استاد باور میکنید اونم شانس اورده همیشه خونه نیست.

    واز اون طرفم چون من شرایط شما را ندارم و نمیتونم هرجا دلم خواست برم اذیت میشم وخلق تنگ میشه خیلی از شهرهای ایرانو رفتیم ولی امسال عید که رفتیم یزد تو مسیر خیلی ناراحت میشدم استاد لامصب یه بوته خار هم نبود اونم بهار که همه جا سر سبز وقشنگه وتو دلم غر زدم چرا قبول کردم ولی از اونور حرفای شما توگوشم میپیچید که تجربه کنم مکان جدید ولذت ببرم.

    ولی خدایی شهریزد برا دوروز بودن خوب بود البته این نظر منه که فقط طبیعت وجاهای سرسبز وپردرخت ودوست دارم از کویر وخشکی ومکان های قدیم میتونم بگم متنفرم و هر کار میکنم نمیتونم اونجاها لذت ببرم.

    استاد من عاشق سفرم چون هر لحظش یه اتفاق جدیده یه خاطره است انسان های جدید ادابورسوم جدید غذای جدید میبینی موقعیت های نو وتو سفر من اصلا گم میشم اصلا خودم نیستم استاد باور میکنید اصلا خونمونو فراموش میکنم یادم میره چی داریم نداریم اصلا ذهنم نمیخواد بهشون فکر کنه واینقدر دور میشه که وقتی برمیگردیم به زور باید با خودم بیارمش از اونورم جای بعضی چیزا رو که گذاشتم فراموش کردم واین برام خنده داره که من چقدر غرق سفر شدم.

    استاد سفر خارج هم داشتیم البته کشورهای مختلف نه ولی اونجا هر بار جاهای جدیدشو رفتیم الانم دلم بد جور هوای سفر خارج کرده انشالله جور بشه سپردم خدا جونم خودش ردیفش کنه مثل همیشه.

    استاد من بیشتر از مکانها ووسایل مدرن وجدید خوشم میاد از رنگهای زیبای هر چیز استاد من عاشق رنگم هر چیز رنگی که میبینم مثل بچه کوچیکا اینقد ذوق میکنم همیشه میگم خدا هم عاشق رنگاست چون حتی ماهیهای تو دریا رو هم اینقد رنگی وزیبا نقاشی کرده رنگای زیبای زیبا که تو طبیعت هست منو دیوونه میکنند وهمیشه از افرادی که از رنگهای تیره استفاده میکنم میپرسم چرا ؟ مگه نمیبینید خدا همه چیو رنگی افریده غیر شب که اونم برای خواب واستراحته که چشامون بسته است.اخه متاسفانه تو کشور ما تیره پوشیدنو مساوی با سنگینی ووقار میدونن.

    استاد من همیشه به همسرم وبچه هام میگم من میرم من اینجا نمیمونم باید بریم یه جای عالی که هم طبیعت زیبا داشته باشه با بارون فرررررراوون وازادی که اگه دلت خواست برا کسی دست تکون بدی سلام بدی ولبخند بزنی اونا هم متقابلا با محبت بهت نگاه کنن واز لحظاتت لذت ببری.

    استاد جان بارها شده دارم کاری انجام میدم یه لحظه حسم گفته تلوزیونو باز کن بعد یه شهر زیبای زیبا یه محیط سبز وقشنگ بعد من نمیدونم چطوری ولی خودمو اونجا میبینم وشگفت زده میشم .

    الانم مدتهای زیادی وقتی به وسایلم نگاه میکنم به همسرم میگم ماخواستیم از ایران بریم باید اینا رو چکار کنیم همسرمم میگه به موقش یه کاریش میکنیم خلاصه بگم هوای رفتن نمیزاره بخوام چیز اضافی بخرم .

    تنهامورد زبانه که چون خیلی خودم علاقه به یادگیری دارم وهر چیزیو زود یاد میگیرم مطمئنم اونم راحت میتونم حل کنم فقط اولش مشکله که استاد جان لطف کنید دراین مورد راهنماییمون کنید که ایا راحته یا حتما باید اینجا یاد بگیریم اخه اینجاچون تو محیط نیستیم زود یاد میگیریم ولی زود هم از یادمون میره .

    انشالله هر چی خیره برامون اتفاق بیفته دستان خدارا باز میزارم خودش بهترین رو برام رقم بزنه اون قادر مطلقه وبهتر از خودم خیرو صلاحمو میدونه.درپناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
    • -
      هانیه عبدالملکی گفته:
      مدت عضویت: 879 روز

      سلام به دوست عزیزم و استاد گرامی مان و خانم شایسته عزیزم

      ممنونم از کامنت خوب و پر از توضیح شما.

      در راستای کامنت شما این سوال هم برای من به وجود آمد که با توقعات و انتظارات والدین که حال ما را بد میکند و ما را دچار عذاب وجدان، احساس گناه و ناکافی بودن میکند، چه طور باید کنار بیاییم؟

      آیا همه فرزندان باید کارهای خوب مساوی یکدیگر برای والدین انجام بدهند؟ یا هر فرزند می‌تواند سبک شخصی خودش را داشته باشد؟

      و در جامعه بسیار مشاهده میکنیم که فرزندانی که به علت دور بودن و مشغله‌های دیگر امکان رسیدگی کمتری به والدین خود را دارند، در سهم اموال پدر و مادر هم صاحب مقدار کمتری می‌شوند، و یا حتی بی‌نصیب می‌مانند!

      کاری که من خودم انجام دادم این بود که در لحظه‌ی حال و با خانواده‌ای اکنونم زندگی کنم، نه خانواده‌ی کودکی ها و نوجوانی‌هایم. و هر وقت در کنار والدینم هستم، خالصانه هر کاری از دستم برمی‌آید انجام دهم و با توجه کردن به زیبایی هایی که میتوانم در وجودشان پیدا کنم، نهایت لذت را از وجود پر از مهر آن‌ها ببرم…و هیچ توقعی از مهر و محبت و اموال آنها نداشته باشم و تمام خواسته‌هایم را از خدا بخواهم و خداوند هم همیشه من را راضی کرده است

      پر روزی و سلامت باشید در پناه خداوند قدرتمند، رب العالمین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        مژگان گفته:
        مدت عضویت: 992 روز

        سلام به روی ماه وقلب پر مهرتون

        دوست عزیزم ممنون که کامنت منو با دقت خوندین وسوالی که داشتم رو واضح وروشن تر بیان کردین امید وارم استاد عزیزمون جوابمونو بده وما رو از این حس بد که اطرافیان بهمون میدن نجات بده چون ما تمام تلاشمونو میکنیم که کنترل ذهن داشته باشیم وحسمونو خوب نگه داریم اتفاقا دیشب یکی از نزدیکان زنگ زده بود وهی میگفت تو نمی ری تو کم زنگ میزنی فردا بچه هات هم باهات این میکنند اون میکنن دیدم میخواد حس بد بده بهش گفتم خوب این که اخلاق وعادت منه میدونم حالا از خودت بگو وطرف حرفشو عوض کرد .

        انشالله با راهنمایی استاد جان این مسئله رو هم حل میکنیم.

        تا زمانیکه خدا حواسش بهمون هست ودر مسیرش حرکت میکنیم واز اونجایی که خدا جونم شادی وحال خوب وموفقیت ما رو میخواد یه راهی پیش رومون میزاره برای حل مسائلی که خودمون از درست نادرستیش شک داریم .

        در پناه خدا باشیدهر لحظه شاد وسلامت وثروتمند وسعادتمند.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1285 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    طس ۚ تِلْکَ آیَاتُ الْقُرْآنِ وَکِتَابٍ مُبِینٍ﴿١﴾

    طاء، سین. این آیاتِ [با عظمتِ] قرآن و کتابی روشنگر است

    هُدًى وَبُشْرَىٰ لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿٢﴾

    [که سراسر] هدایت کننده [انسان ها] و برای مؤمنان مژده دهنده است.

    الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ ﴿٣﴾

    همانان که نماز برپا می دارند و زکات می پردازند، و قاطعانه به آخرت یقین دارند

    ===================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم

    سلام به استاد شایسته جانم

    سلام به یاران غار حرای من

    به وقت ستاره قطبی و صلاتِ سایت در میانه‌ی روز،وسط خونه بازی درکنار نیلانیکا با یک قلب روشن،یک روح آروم ،یک دنیا امید،پر از توحید،پر از عشق …

    خدایا عاشقتم که منو عاشق خودت کردی،من دیوونه ی تو ام،دیوونه ی عشق بازی با تو،دیوونه ی تسلیم تو بودن،دیوونه زدن به دل جاده آسفالت توحید و سوت زدن و لذت بردن از مسیر جاده جنگلی …

    خدایا تو بیرون از من نیستی،من توی قلبم احساست میکنم،همین الان دستور پایان ماموریت بدی من با عشق میپذیرم و برمی‌گردم به آغوشت

    هیچ لذتی،هیچ آرامشی،هیچ سرخوشی بالاتر از آرامشِ آغوش تو نیست،خدایاااااا راضیم ازت…راضی باش ازم.

    از نور خودت بر من بتاب

    منیت های من رو بگیر و من رو به بندگی خودت مشغول کن،دائم الصلات بودن،اون مستی ای که هیچ شرابی نمیتونه بیارتش…

    الَّذِینَ هُمْ عَلَىٰ صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ

    آنان که همواره بر نمازشان مداوم و پایدارند،

    خدایا بارها در محضر مقدست شهادت دادم برای تجربه ی آتیش جهنم هیچ نیازی به مرگ نیست،هرجا از صلات تو خارج شدم،هرجا نور تو رو گم کردم،همونجا از آتیش دوری تو سوختم .

    دوری از صلاتِ تو جهنمه،دوری از تو آتیشه،دوری از تو فقره،دوری ازتو بیماریه،دوری از تو تموم ناخوب های دنیاست …

    هرجا شما رو داشتم،هرجا اتصالم رو حفظ کردم بهترین ها نصیبم شد،هرجا روی دوش تو سوار شدم فقط از عطر بهشتی شما سرمست بودم و مشغول زندگی در لحظه …

    خدای عزیز و شیرین و دلبرم ،آنی و کمتر ازآنی مارو به حال خودمون وانگذار…

    خدایا مارو از شر همزات شیطان،نجوای ذهن و جن و انس درامان بدار…

    نور من،من به هر خیری که از جانب تو به من برسه،سخت فقیرم.

    ===================================

    خدایا کمکم کن تا با نوشتن اتفاقات خوب زندگیم افسار ذهنم رو به دستم بگیرم و خودم رو ریل اتفاقات بهتر و بهتر حفظ کنم.

    خدایا کمکم کن قدر نعمت های زندگیم رو بدونم و هر روز سپاسگزارتر و تسلیم تر از قبل باشم.

    ازت ممنونم که جان من شدی خدا.

    =====================================

    توحید عملی ١١ به من یاد داد که به خدا بگم هرجا احساس کردی دارم از مسیر توحید خارج میشم گوش مالی رو بده که تا ته دره نرم،همیشه بِپای من باش که هیچ جا روی خودم حساب نکنم،ازونجا که این مدت خودمو بسته بودم به کامنت نوشتن توی سایت و لطف و محبت بچه ها هربار کامنت رو می‌آورد بالا،خودم به صورت پیش فرض به خدا گفتم خدایا با اینکه روزی صدبار میگم این تویی که مینویسی و من نیستم ولی لطفا اگر ته ذهنم منیتی هست از من بگیر و بهم نشون بده من جز قدرت شما چیزی ندارم.

    با اینکه برای فایل جدید کلی حرف برای گفتن داشتم،اما اجازه ی کامنت نوشتن تا عصر داده نشد،و وقتی قلبم رو باز کرد برای نوشتن که دیگه ساعت از ٣بعداز ظهر گذشته بود.

    وقتی کامنتم رو نوشتم و ارسال کردم،یک اتفاق خیلی جالب افتاد،اخرین کامنتی که استاد تایید کرد 6دقیقه قبل از کامنت من ارسال شده بود و من اولین کامنتی بودم که پشت خط موند!یعنی کامنت من بعد کامنت سمیه جانم بود و این پشت خط موندن تا فردا ادامه داشت و خدا می‌دونه من چقدر از خداوند سپاسگزاری کردم هربار گفتم خدایا ازت ممنونم که منو پشت خط نگه داشتی ،ازت ممنونم که یکبار دیگه قدرتت رو به رخم کشیدی،ازت ممنونم که یک بار دیگه نشونم دادی مدیریت همه چیز با شماست.ازت ممنونم که با همین حرکت ساده بهم یاد آوری کردی هیچ قدرتی بالاتر از قدرت شما نیست و من هیچی از خودم ندارم.

    این درس بزرگی بود که با همین اتفاق ساده گرفتم،این موضوع رو هم از استاد یاد گرفتم که دنبال نشانه ی های قانون توی تموم اتفاقات زندگی باشم و ازش درس بگیرم.

    =====================================

    یک موضوع دیگه اینکه من اصلا قصد مرخصی و شمال اومدن نداشتم ولی نشانه ها خیلی واضح می‌گفت برو و من هم گفتم چشم،الان که اومدم فهمیدم چرا ازم میخواست برگردم پیش خانواده م.

    خدا می‌دونه این یک هفته چه معجزه های رخ داد،چه حرفایی که بین من و خانواده م رد و بدل شد،چه گاری زهوار در رفته ای از من جدا شد،چه ترس ها و نگرانی هایی کم شد،اصلا فکر نمیکردم موضوع اینقدر ساده و راحت پیش بره،مادر من با اون همه منطق سرسخت و مقاومت شدیدی که باهام داشت خدا جوری دلش رو نرم کرده بود که مثل موم توی دست من بود و به صحبت های من گوش میداد و تاییدم میکرد…چیزی که من در خوابمم نمیدیدم،اصلا فکرش رو نمی‌کردم مادرم خیلی راحت خواسته ی من در زمینه ی روابط شخصیم بپذیره.

    ازونجا که به خودم قول دادم دهنم رو گل بگیرم و به هیچ عنوان درمورد ناخواسته صحبت نکنم،پس منتظر میمونم تا نتیجه ای که می‌خوام حاصل بشه اما دارم به یک نتایج خیلی خیلی خوبی میرسم و به امید الله،و یکی از اهداف مهم که اول سال توی عقل کل نوشتم تیک میخوره ،البته با رعایت قانون تکامل . . .

    ولی الان دیگه خیلی آروم ترم،دیگه عجله ندارم،دیگه نمی‌خوام تقلا کنم،این نرم شدن دل مادر و پدرم با اون بکگراند مذهبی و گذشته ای که داشتند برای من از معجزه ی باز شدن دریا برای موسی هم بالاتر بود!!!

    اگر خدا این کار رو برام انجام داد،پس دیگه بقیه کارها براش تیله بازیه …

    چقدر خدا توی این مسیر کمکم کرد،چه الهاماتی بهم کرد،چه همزمانی هایی رو رقم زد تا من بدونم دقیقا چی بگم…چقدر دستان نازنین خداوند به کمکم اومدن و با توصیه های توحیدیشون مسیر من رو رگلاژ کردند.

    هرچقدر بیشتر میگذره من بیشتر برکت حضور دوست های الهیم رو می‌دونم،دوست های بهشتی که خدا مارو بهم وصل کرد.

    بچه ها دور برتون رو از آدم های بیخود خالی کنید،از تنها شدن نترسید،با خدای خودتون لذت ببرید و بعد ببینید چطور انسان های شایسته در بهترین زمان و مکان وارد زندگیتون میشند.

    فاطمه جان عاشششقتم،داداش رسولللل مررررسی که هستی

    بووووس به کله تون،بینهایت

    خدااایااااااششششششکرت

    عاشششششق تو ام هستماااا

    بووووس به کله ی شماهم زیادِ زیاد

    =====================================

    یک موضوعی رو در زمینه ی مالی میخواستم بنویسم اما ازونجا که به شدت روی این زمینه حساسم و عزت نفس سختی دارم که مثل شمشیر دولبه برام عمل می‌کنه هم بهم قدرت میده که حرکت کنم وبه جای منتظر کمک کسی موندن،خودم پول بسازم وهم اینجوری یکم دست خدارو می‌بندم که از مسیر های دیگه ای از جریان ثروت و نعمت رو برام برقرار کنه ،اما بهم واضح و روشن دستور میده که بنویس و من هم هیچ مقاومتی در مقابلش نخواهم داشت.حتما لازمه این رد پا گذاشته بشه …

    وقتی جریان هدایت بهم گفت بلیط شمال بگیر و برو و من گفتم چشم وبعد،بعد خرید بلیط ،توی کارتم 5٠ هزارتومن پول موند،تو اون یکی کارتمم اندازه ی پول بلیط برگشتم.

    یک نفس عمیق کشیدم گفتم خدایا شکرت،راضی ام ازت،گفتی برو گفتم چشم،بقیه ش به من ربطی نداره،خودت درستش میکنی.

    وقتی وسایلم رو جمع کردم برم سمت فرودگاه،متوجه شدم توی کیف پولم ،٣٠٠/4٠٠تومن پول نقده،کلی ذوق کردم ،یک آهنگ گذاشتم و کلی با خدا شلنگ تخته انداختیم،من واقعا آروم بودم،واقعا نگران نبودم،هنوزم نیستم،من حالم همونطوری عالی بود ،میدونستم نتیجه ی کل زندگی،داشتن حال خوبه،بقیه ی موفقیت ها پاداش اکستراست که خود به خود اتفاق میفته.

    وقتی با همون قلب روشن سوار ماشین شدم و یک اسکناس صد تومنی و یک پنجاه تومنی رو از کیفم در آوردم و به دست راننده دادم.

    یک لحظه زمان ایستاد،به زعم من اون لحظه جهان ایستاد!

    من حرکتی رو از راننده دیدم که هیچ وقت انتظارش رو نداشتم و هیچ وقت از هیچ کس ندیده بودم.

    اون راننده ی تاکسی نبود !اون خودِ خدا بود!

    حتی الآنم که دارم مینویسم حالم دگرگون شده،توی همون چند ثانیه که پول از دست من به دست راننده رسید و ایشون تشکر کرد…

    پول رو بوسید…

    گذاشت رو چشمش…

    گذاشت روی پیشونیش…

    و بعد گذاشت توی کیفش …

    من مبهوت و متحیر …

    صدای خدارو میشنیدم که می‌گفت من به پولت برکت میدم سعیده،من به پولت کیفیت میدم سعیده،تو نگران نباش

    تو فقط مسیر درست رو ادامه بده

    بقیه ی چیزها با من …

    الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَىٰ لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ

    کسانی که ایمان آوردند، و کارهای شایسته انجام دادند، برای آنان زندگی خوش و با سعادت و بازگشتی نیک است.

    =====================================

    به محض ورودم به شمال شدم شبیه دیالوگ (من فارسی کِیلی،بلد نیست:))) )اصلا احساس میکردم خارج از کشور بودم ،خودم خنده م گرفته بود ازین حجم از تغییرات!!!

    آقا بوق چرا میزنید الکی ؟چرا دور فلکه حق تقدم رو رعایت نمیکنید؟:))))

    این چه وضع رانندگیِ توهم توهمممممه :)))))

    یکم دووووست باشید بااااااهم دیگه

    چه خبرررتونه ،چه خبرتووووونههههه :)))))

    دیگه از تمرکز روی ناخواسته ها بگذریم،خداوکیلی هوای شمال رو عشقه،اینجا تابستون نیست اصلا،تابستون اینجا شوخیه:)

    ظهری میخواستم برم برای خودم دفترشکرگزاری بخرم،مامانم میگه الان نرو،گرما زده میشی :) منو داری :)))

    گفتم آقاااا من دیگه گنگستر جزیره ی کیش شدم،به این میگین گرما؟؟؟این قد وز وز پشه هم اذیت نمیکنه باباا

    خداوکیلی من از گرما به شدت متنفر و بیزار بودم،حاضر نبودم یک لحظه تحملش کنم،الان گرمای شمال اصلا به چشمم نمیاد،اینم از بنفیت های مهاجرت …

    ضمن اینکه درخواستم رو برای خداوند پیشرفته تر کردم به این مضمون که:

    خدایا من می‌خوام یک جایی زندگی کنیم با امکانات کیش…ولی باآب و هوای شمال.اصلنم نمیگم فلوریدا،الکی حرف تو دهنم نزار،مرسی اه:)))

    =====================================

    امروز صبح طبق معمول مادرم صدام کرد برای نماز صبح،توی همون حالت گیج خواب و بیداری سر جام نشستم یهو متوجه شدم یکی داره جفت لپ های منو می‌کشه :))))

    آقا مگه من با شما شوخی دستی دارم :)))

    مادری احترامت واجبه :) نصف شبی با لپ من چی کار داری :))))

    این همون مادره ها!!!!!

    همون که برام پیغام پسغام میفرستادن که مادرت انقدر ازت ناراحته که گفته من هیچ وقت کیش نمیام!!!!

    الان داره مثل پروانه دور سرم میگرده!

    هی داره وسیله جمع می‌کنه همراه خودم ببرم !

    داره بابا رو راضی میکنه که ماه بعد با ماشین بیان جزیره!

    بهم گفته مهرماه اگر حوزه واحد های درخواستیشو ارائه نداد میاد کمکم که وقت مدرسه بچه هارو سروسامون بده!!!

    همه ی اینا کی اتفاق افتاد؟

    وقتی من هر روز برای خدا می‌نوشتم مادر من تویی،پدر من تویی،همه ی دار و ندار من تویی،اشکال نداره حتی اگر منو طرد کنند،اگر تو ازم راضی باشی کافیه.

    وقتی ازشون گذشتم خدا اونا رو بهترین شکل برگردوند.

    همیشه همینه …

    خدا برای همه ی ما کافیه بچه ها،خدا بیش از کافیه.

    أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ؟

    =====================================

    این چند روز یکم درگیر نجوای شیطان و کمبود میشدم که ببین داره مرخصیت تموم میشه،ببین باید بچه هارو بزاری بری و…

    سعی میکردم با تلاش برای زندگی در لحظه و فکر کردن به همون روز،به نجواهای شیطان توجه نکنم.

    دیشب دوباره متن sms فاطمه جان که الهام مادر بزرگ عزیز و مرحومش رو برام فرستاده بود،آوردم بخونم که قلبم آروم بگیره،که همه چیز به زودی درست میشه :

    گفت تو خواب بهش یه عالمه باغ نشون دادن و گفتن

    این مال دوست فاطمه است که خونه ش کنار آبه

    یه قران سبز رنگ هم کنارشه

    وبچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن

    امروز وقت برگشت ازخونه بازی ،سوار اسنپ شدیم دیدم دقیقا زیر صندلی من،یک توپ زرده!!!!

    دیگه نشونه ازین واضح تر نمیشد!!!

    قرآن سبز رو دارم .توپ زرد هم میاد ،بچه ها هم میان،باغ هم میاد …من فقط باید به مسیر درست ادامه بدم.

    برای همین میگم استاد به حق میگه که مسیر ترسناک هست ولی سخت نیست!

    مگه میشه همچین الهامی به من برسه و من کم بیارم و ادامه ندم؟

    مگه میشه بیخیالِ لبخند خدا شد؟

    چی برای ما میمونه غیر از همون لبخند؟

    پس بازم ادامه میدم و ادامه میدم و ادامه میدم و همه ی تلاشم رو میکنم که توی مسیر درست،ثابت قدم بمونم.

    ==================================

    نوشتن تمرینی که از وسط خونه بازی شروع شد و تا اتاق خواب توحیدی من تو خونه ی مادربزرگم ادامه داشت رو تموم میکنم به امید الله ای که نور آسمون ها وزمینه،نور این تمرین مسیر رو برای من روشن و روشن تر کنه…

    این اتاق،همون اتاقی که من دفترم رو باز میکردم و مینوشتم خدایا من دارم میرم شیفت اورژانس،خدایا از دست من هیچی برنمیاد از دست تو همه کار،خودت شیفتمو مدیریت کن،خودت کمکم کن.خدایا با هزاران فرشته ی پی در پی ارسال شده به کمکم بیا …

    و هندزفری میزاشتم و کل مسیر خونه تا اورژانس کودکان رو آهنگ گوش میکردم و تجسم میکردم من از کارم انصراف دادم و وارد یک کار فوق العاده شدم و دارم ازش کامنت مینویسم …

    مگه چقدر گذشت؟

    من همه ش ٣ ماه توی اورژانس موندم…

    بعد پاداش ها رسید …از همه طرف …از همه طرف …

    وَسَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ

    و به سوی آمرزشی از پروردگارتان و بهشتی که پهنایش [به وسعتِ] آسمان ها و زمین است بشتابید؛ بهشتی که برای پرهیزکاران آماده شده است؛

    دوستون دارم از روشنی قلبم!

    الهی که کامنت های بعدی نتایج بهتر و قوی تر از قانون باشه …

    قلبِ فرااااااوان از شمال ایران به هرجای‌دنیا که هستید

    در پناه نور‌باشید همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 281 رای:
    • -
      مینو برنی گفته:
      مدت عضویت: 1274 روز

      سلام برشما سعیده جان

      ممنونم که مینویسی ممنونم که با نتایجت نور امید را در دلم زنده میکنی.

      منم تا چند روز دیگه میخام برم تهران (انتقالیم که درست شد)

      همش نگران خونه و وسایل خونه هستم . کامنت قبلی شما را خوندم که نوشته بودید من پامو توی یک کفش کردم که اول خونه جور کنم و بعد برم کیش !!!

      بعد نوشتید که بزارم خدا برام پلن بچینه. وچقدر من ارامتر شدم . منم اصرار دارم که خونه و وسایل باید جور بشه توی تهران و بعد من برم . خیلی نجوا ی شیطان و ترساش من را اذیت میکنه.

      تنهایی توی تهران ؟ میخای چیکار کنی؟ محل کارت دور باشه؟ میخای چیکار کنی؟ یک دختر تنها توی شهر به اون بزرگی میخای چطور از خودت مواظبت کنی؟

      اما از دیروز همه چی را سپردم به خدا و میخام قدم به قدم باهاش جلو برم. مثل یک بچه نوپا که دستش توی دست پدرش و مادرش تاتی تاتی میکنه .

      ممنونم ازت که مرحله به مرحله رفتنت ازشمال به کیش را مینویسی و به من و امثال من انگیزه میدی .

      بسیار مشتاقم که منم بیام و مسیر راحت و لذت بخش رفتنم را توی این سایت بنویسم.

      که هم ایمان و توکل خودم را ثبت کنم و هم به بقیه دوستان یاداوری کنم دست تو دست خدا و پا به پای خدا رفتن چقدر اسونه چقدر شیرینه و چقدر راحته .

      چهارشنبه 20 تیرماه 1403

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      سمانه برزگری گفته:
      مدت عضویت: 1606 روز

      سعیده عزیزم دوست خوبم

      کامنتت فوق العاده بود

      بی نظیر بود

      بهت تبریک میگم

      چقدر خوب نوشتی

      خداروهزاران مرتبه شکر که تومداراین کامنت زیبا وفوق االعاده قرار گرفتم

      بالای10 بار کامنتت روخوندم واشک ریختم

      چقدر خوب داری مسیرزیبا رومیری چقدر باخدای خودت داری عشق بازی میکنی

      جای تحسین داره فوق العاده ای

      ازت بینهاییت سپاسگزا م

      وبهتریناروبرات میخام

      عاشقتم

      برات سلامتی سعادت خوشبختی آرزومندم

      بهترین کامنتی بود که دراین قسمت ازفایل خوندم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      الهه سجاد گفته:
      مدت عضویت: 3546 روز

      سلام به سعیده ی عزیز

      شما الا بذکرلله تطمئن القلوب شدی نازنین دوست

      بهت تبریک میگم

      بخدا از این نشانه ها تو زندگی همه ی ما میاد اما اینکه مثل شما سفت بچسبیم بهش و ولش نکنیم و هی همه چیزها رو با اون تحلیل و بررسی کنیم و میزان و مقیاس مون بشه خلاصه اینکه مثه شما الا بذکرلله بشیم هنره

      این درحالیه که این نشونه هه خیلی چیز ساده و معمولیه ها … و اتفاقا بخاطر همین سادگیش از چشم اکثر افراد دور میمونه !!! و بخاطر همین معمولی بودنش کسی حواسش نیست ازش استفاده ی بهینه بکنه!!!

      و اینطوری میشه که آدما ذکرها و نشانه های خدا رو نمی بینن و اونوقت از اطمینان قلبی هم خبری نیست

      بعضیا هم یه خط در میون شدن

      واسه یه خواسته یا هدفی سفت میچسبن به نشانه ها و با اطمینان و یقین عمل میکننو عااالی پیش میرن

      برا بعضی دیگه یادشون میره دفعه قبل چیکار کردن و نشانه ها چی بودو چجوری استفاده کردنو … و کلا به همون روشهای ناخودآگاهی و عادتی عمل میکنن…

      اینارو اول از همه به خودم میگم که حواسم باشه اگه یه بار از این روش الهی استفاده کردمو جواب گرفتم بشه الگوی تمام زندگیم و با اون اطمینان لذت بخش مسیرو طی کنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      آوا مختاری نیا گفته:
      مدت عضویت: 2700 روز

      سلام سعیده ی عزیزم،

      چقدر از دیدن کامنتت خوشحال شدم، سر فرصت نشستم بخونم و ببینم از مسیر الهیت چه خبر،

      خیلی لذت بردم ، از تک تک کلماتت آرامش می باره.

      چه خوب با هدایت خداوند شب و روزت رو سر می کنی،

      واقعا گاهی خداوند با دستان ما ، با قدم های خودمون معجزه می کنه، و ما فکر می کنیم که خودمون هستیم که کار رو انجام می دیم ولی در واقع اونه که ما رو سوق می ده ، و ما رو آسون می کنه برای آسونی ها،

      مدتیه که تو دفترم مکرراً می نویسم :

      من نازپرورده ی خداوند هستم و به آسانی در مدار نعمتها قرار می گیرم.

      این جمله بعد از یک مدیتیشن بهم الهام شد؛

      خدا شاهده که کارهام دونه دونه به نتیجه ی دلخواه می رسه.

      برات دل خوش و برکت روزافزون آرزومندم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      مریم حسینی مطلق گفته:
      مدت عضویت: 986 روز

      بنام خدایی که کافیست

      سلام بر سعیده جانم

      میخوام ننویسم ولی نمیشه

      اول از همه از خدا ممنونم

      چقدر کاربجاست

      میدونه من دلم خوندن کامنتهای توحیدی میخواد

      به دل شما الهام کرد که توحیدیش کن کامنتتو

      این چندروز همش دارم به خودم میگم

      مریم هممممه دستانی از خداوند هستن

      مردم رو گنده نکنیم

      اونی که عشق میده خداوند از بی نهااایت دستی که داره

      وابسته نباشیم

      اونی که رزق میده خداونده

      بابا مردم کی ان اصلااا؟!

      من میخوام برای خدا کار کنم

      کار چی بکنم حالا؟!

      اون چیزی که بهم الهام کرده رو میخوام عملی کنم هرچند الان به نظر شاید مسیر ترسناک باشه یا حتی شیطان زمزمه کنه که داری وقتتو تلف میکنی

      ولی بهتره بگم دیر داری میگی من با خدا گذشته هایی دارم که ؛دیذم که هستش.دیدم وقتی به ته خط رسیدم و فکر کردم راه دیگه ندارم نجاتم داد،دیدم منو در زمان مناسب در مکان مناسب بارررها قرار داد،دیدم دل آدمهارو برام نرم کرد،دیدم بهم عزت و احترام داده،کجای کاری شیطان رجیم

      من از تو به تنها رب جهانیان پناه میبرم.

      سعیده جان در مورد نشانع ها گفتی

      من نشانه ازین قوی ترم داشتم چندروز پیش

      ولی چقدر انسان فراموشکاره

      گفتم نه نمیشه

      بابااااا خدا میگه میشه.

      ی چیز جالب سعیده

      این روزا همش خدا بهم میگه راه درسته

      جاست دو ایت

      جاست دو ایت

      جاست دو ایت

      دارم روی باورهای توحیدیم کار میکنم

      و فکر میکنم بهترین فایل استاد دراین زمینه که رایگانم هست فایل توحید عملی،مردم دستان خداوندند هست

      چقد این فایل خوبه

      چقد خوووبه؛

      «مردم دستان خداوندند،دستشو بهش نگاه نکن،به خوده خدا نگاه کن،اگه فک کنی اون دست داره اون کارو انجام میده با مخ میخوری زمین»

      اخرش که استاد حالت وصف ناپذیری داره و با خنده میگه دوست دارم این حرفارو بزنم دوست دارم بگم

      وقتی میگم حالم خوبه

      استاد دلبر شیرینم من وقتی گوش میدم این فایلو همین حس شماذو تحربه میکنم

      ازتون ممنونم که اینقد قشنگ از توحید گفتین.

      اتفاقا سعیده جان جلسه 23ثروت هم هستم

      تیکه دوم فایل در مورد اینکه مردم دستان خداوند هستند و خداوند بی نهااایت دست داره برای کمک در هر مرحله از زندگیمون میگن

      مکه خدیجه نیومد برای کمک به محمد،مگه ابوذر نیومد،سلمان فارسی نیومد،علی نیومد؟؟؟

      خداوند میفرسته کمک هاشو،دستهاشو

      اگر به دست وابسته نشیم

      تشکر کنیم ولی اینکه فکر کنیم اون دست همه کارست

      به قول استاد من چقدررر باید ادم پستی باشم که همچین کاری کنم

      خدارو نادیده بگیریم و عوضش قدرت رو بدیم دست اون افراد.

      بارها دیدیم بقیه به ما عشق ورزیدن

      بابا اون خداونده که از طریق افراد بهمون عشق میورزه،خداوند دستان بی نهایتی داره که به ما عشق بورزه

      سپاسگزاری اصلی برای خداست.

      چرا در مورد رزق اینو نمیگم؟چون میخوام تو ذهنم این باشه که من میخوام ی کارفرما داشته باشم که بهم رزق و روزی رو خودش بده و اونم خداست

      نمیخوام ذره ای فک کنم که برای کسی کار میکنم

      هرجند دراینکه برای کسی کار کردن هیچ مشکلی نیست ولی به من ی ایده داده که کارفرما خودشه،قراره اون بگه چیکار کنم من بگم چشم و انجام بدم

      خودشم که کارفرماست به فروش برسونه و مشتریهارو خودش جور کنه

      چون سازنده اونه

      من کارگر خداوندم و کارهایی که میگه رو فقط میخوام انجام بدم و دستمزدمو از خدا میخوام

      اونم از چه کارفرمایی؟؟؟!!!

      خداوند،رب العالمین

      فرمانروای جهانیان،وهاب و بهترین روزی دهندگان.

      سعیده جان

      از خدا سپاسگزارم بخاطر تک تک اجابت درخواستهات

      کامنتهای تو تجلی اجابت درخواستهاست.

      خدایا سپاسگزارم

      ی چیز دیگه هم گفتی که اقا از تنهایی نترسید

      میخوام پامو ی قدم جلوتر بزارم بگم

      به قول استاد عزیزم

      اصلا جهان ی کاری میکنه که افراد از شما سراغی نگیرن

      انگار که بهشون گفته شده بابا این نفر کار داره مزاحمش نشو

      و دور و ورت کاملا خالی میشه از ادمها

      و تو هستی و خدای خودت

      و خداوند چه کافیه

      و تو رشد میکنی و بزرگ میشی و شخصیتت نورانی میشه

      من از بچگی ترس از تنهایی داشتم

      تنهایی که توی خونه بمونم و بیرون نرم و ترس اینکه تو خونه ازینکه بیرون نمیرم افسردگی حاد میگیرم و راهی تیمارستان میشم

      ترس از بدون رفیق بودن

      ترس از خودم تنها بودن

      الان حدود 1سال و خورده ای که تنها هستم

      تو خونه و فقط با خانوداه هستم و هیچ دوستی ندارم

      من افسردگی نگرفتم

      من تیمارستان نرفتم

      من تو سرخودم نمیزنم که تو مشکل داری که رفیق نداری

      عوضش من با خودم حال میکنم

      من با خودم به صلح رسیدم و خودمو بهترتر میشناسم

      ترسم رفته از تنها بودن

      چقدر این نترس بودن خوبه

      چقدر باخدا بودن خوبه

      چقدر خداوند خوبه

      و اینکه هیییچ کدوم از دوستامم خبری ازم نمیگیرن رو به فال نیک میگیرم

      جهان انگار بهشون میگه این خانم کار داره مزاحمش نشید

      اره کار من رشد شخصیت خودمه

      کار من بهبود باورهام در تمام زمینه هاست

      به موقعش ادمهای مناسب از درو دیوار میریزن تو زندگیم

      فعلا باید خودمو رشد بدم.

      خدایا کمکم کن که تو مهربانترین مهربانانی.

      و اینکه خدایا منیت رو از من دور کن

      بزار فقط تورو ببینم

      عقل؟عقل چیه

      من کی هستم

      همه تویی

      خیییلی روی خودم حساب وا کردم خدایا منو ببخش

      قدرتو از تو گرفتم دادم به خودم

      اینم شرکه

      فک میکنم تورو نادیده گرفتم

      گفتم عاقا این جهان قانون داره و من طبق قوانین پیش میرم ولی تورو فاکتور گرفتم

      گفتم من قوانینو رعایت کنم کافیه

      نگفتم عاقا بزار تکیه کنم به خدا

      بزار دستمو بدم دستش

      بزار سکان کشتی مارو خدا براند

      من تسلیم باشم

      من جلوی رب العالمین سرمو بیارم پایین و اینقد فک نکنم که دیگه خدا که هیچی،همه کاره منم

      ازون ور خر افتادم

      خدایا منو ببخش و بیامرز چرا که تو بخشنده ای

      کمک کن قبل از هرچیزی قدرت رو در دستان فقط تو ببینم

      تو بهم بگو چیکار کنم

      من همون کارو میکنم

      خدایا ازت سپاسگزارم بابت اینکه هستی و خدایی میکنی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      مصطفی پوری گفته:
      مدت عضویت: 1935 روز

      اللّهُ لا الهَ الّا هو

      سلام دختر تو دیگه کی هستی

      دمت گرم ،،خیلی سبک شدی عین پرکاه شده روحت ،،چه معنویتی ،،چه احساسی ،،چه کامنتی ،،چه بندگی

      سوال اول و آخر

      آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟

      پاسخ هرچی باشه بجز خجالت کشیدن برای من نیست ،، چون من خدا را اونجور که هست نپذیرفتم البته تلاش میکنم اما کافی نیست ،،ولی مطمئنم خداوند این آسانی که الان تجربه میکنم را بواسطه لطف و رحمتش واینکه دارم تلاش میکنم بیشتر باورش کنم عطا کرده

      خدایا شکرگزارم که دوستان فوق العاده‌ای مثل سعیده هستند و چراغی برای ادامه راه میشن

      دختر مغزم رو ترکوندی و اشکم را درآوردی

      ممنونم ازت

      استاد عزیز تشکر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      سمیه زمانی گفته:
      مدت عضویت: 2224 روز

      سلام به سعیده ی نورانی سایت، آخ که چقدر خوشحالم الان پیش نیلا نیکایی دختر، فکر کنم کل سایت الان از خوشحالی تو خوشحاله بخدا… بس که الگوی خوبی هستی و هر روزت توحیدی تر از روز قبلته. جالب بود برام که نوشته بودی کامنتت پشت خط موند و خدا رو شکر گفتی که قدرتش رو نشون داد. حالا اینور ماجرا هم این بود که من وقتی دیدم فایل جدید اومده شب ساعت 11 بود و دیدم موضوعش مهاجرت… گفتم ما خواهرا هرکدوم کلی تجربه ی متفاوت داریم تو این زمینه و یهو عین فیلم از جلو چشام رد شد… گفتم همینجور که شیرم رو پامپ می کنم فایل رو می بینم چه عالی. بعد که دیدم گفتم بذار بنویسم از تجربه م شاید بدرد دوستایی که قصد مهاجرت دارن بخوره. ولی انقدر حرف زیاد بود که نمی دونستم از کجا شروع کنم، یاد کامنت نوشتن تو و دوستای زرنگ دیگه افتادم که هربار می نویسین که از خدا طلب هدایت می کنین که کامنتتون رو بنویسین. تو این گیر و دار بودم که لیلین یکم ازین پهلو به اون پهلو شد و دیدم داره بیدار میشه خلاصه تا اونو دوباره کمکش کنم برگرده به عمق خواب شبش و مسواک و شکرگزاری و اینا ساعت 1 شده بود دیدم اگر بشینم سر کامنت قطعا صبح نمی تونم پاشم برم شرکت. با اینکه دوست داشتم کامنتم رو تو سری اول کامنتها بنویسم ولی گفتم خوابم مهمتره. خلاصه خوابیدم و صبح 6/5 بود که همسرم صدام کرد و من پاشدم تا اون که شب تو اتاق لیلین خوب نخوابیده بود بخوابه و من بعد از گفتگو با خدای مهربون مشغول پامپ صبح شدم و کامنتم رو شروع کردم. از خدا خواستم کمکم کنه و بهم گفت دیدی استاد همیشه میگه مهاجرت کار مقدسیه و پاداش داره؟ برو یه آیه در این زمینه پیدا کن اول کامنتت بذار منم گفتم چشم. بعدم شروع کردم نوشتن. کم کم لیلی بیدار شد و باید بهش شیر می دادم. باز بعدش یکم از کامنت رو نوشتم. ساعت از 8 صبح ما گذشت و گفتم دیگه اشکال نداره می ره برای سری دوم کامنتا. مامانم و خواهرم قرار بود با اسکایپ زنگ بزنن که تمرینات عضله سازی قانون سلامتی رو باهم انجام بدیم، من چند دقیقه ای دیر وصل شدم تا بتونم ادیت بکنم و بعد کامنتم رو بفرستم.فرستادم و بعدم مشغول ورزش شدیم. بعدش داشتم به مامان می گفتم من کامنت نوشتم ولی وقتی ارسال کردم دیگه کامنتای سری اول منتشر شده دیگه می مونه برای سری دوم. بعد همون موقع چک کردم و دیدم با اینکه هنوز یک ساعت ادیت کردنم تموم نشده ولی کامنتم منتشر شده! خیلی برام جالب بود. از طرفی هم همین چندروز پیش باز با مامان صحبت این بود که کامنت می نویسیم باید برای ردپای خودمون باشه و هی به این فکر نکنیم چقدر لایک می خوره و اینا بعد گفتم البته من دوست دارم اینو تجربه بکنم که کامنتم بالا باشه چون مامان و نسیم و یاسی هرسه این تجربه رو قبلا داشتن ولی من تابحال نداشتم ولی خب مهم اینه که چی دارم می نویسم و ردپایی برای بعدن خودم. خلاصه بعد دو سه روز این اتفاق افتاد :))

      سعیده جان تو انقدر خوب داری کار می کنی و جلو می ری که برای همه ی ما مثل روز روشنه که بزودی همه چی بشکل دلخواهت میشه و بچه ها میان پیشت و خواسته های دیگه ت هم محقق میشه. دیگه دوستان نازنین و عزیزی هم مثل فاطمه و آقا رسول هم هستن که اصلا صداشون آرامش داره چه برسه به حرفای قشنگی که می زنن و آرامش قلبت رو دوچندان می کنه… خدا این خونواده ی توحیدی رو حفظ کنه و دوستی های ما رو باهاشون محکم و متداول کنه :)

      خیلی خوبی تو دختر بقول بچه ها مرسی که هستی… امیدوارم بزودی زود ببینمت حتی شده مجازی (کلی چشمای قلبی). عاشقتم دختر توحیدی. نیلا و نیکا رو از قول ما ببوسشون :)

      ساعت 12:14 بامداد روز پنجشنبه :)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      منیژه حکیمیان گفته:
      مدت عضویت: 942 روز

      سلام سعیده عزیزم

      دختر توحیدی سایت

      چقدر دوستت دارم چقدر کامنت هایت بوی خدا می‌دهد نمیدانی حالم چقدر خوب می‌شود با خواندن کامنت هایت

      در حال خواندن کامنتت بودم که اشک از چشمانم سرازیر شد قسمتی که در مورد راننده تاکسی نوشتی

      صدای خدا رو می شنیدم که می‌گفت من به پولت برکت میدم سعیده

      من به پولت کیفیت میدم سعیده

      تو نگران نباش تو فقط مسیر درست را ادامه بده بقیه‌ی چیزها با من

      ومن اون لحظه چقدر قشنگ صدای خدا را شنیدم که به منم همین را گفت

      منیژه نگران نباش عزیزم من خدای تمام بندگانم وقتی بر من توکل کنی کارها را بهم بسپاری منم برات انجام می‌دهم

      یاد هفته پیش که مشهد رفته بودم افتادم با برادر وخواهرم مادر سالمندم را برده بودیم مشهد اون موقع من پولی نداشتم وچون همراه و کمک مادرم بودم خرج مشهد را مادرم میداد

      موقع خرید سوغاتی کارتم خالی بود ومنم دوست نداشتم به مادر یا داداشم رو بزنم

      به خدا گفتم خودت مشهد را قسمتم کردی که راحت وبدون هزینه بیام خودت هم پول سوغاتی را برام بفرست

      روز آخری که مشهد بودیم یهو دیدم یه پیام واریز به کارتم اومد باورت نمیشه چقدر خوشحال شدم وشکر خدا را جا آوردم وباهاش خرید کردم هنوزم نمیدونم واسه چی واریز شده از همکارهام هم چیزی نپرسیدم گفتم خدا واریز کرده واسه چی واز کجا مهم نیس

      سعیده عزیز منم درخواست تو را تو دفترم نوشتم که خدایا من میخوام یه جایی زندگی کنم با امکانات کیش ولی با آب وهوا وطبیعت شمال

      من یزد زندگی میکنم واین حد از گرما را نمیخوام خنکی هوا بارش باران طبیعت سبز وزش باد خنک را دوست دارم

      خلاصه گفتم شاید با هم همسایه بشیم ای‌شالا

      امیدوارم شمال در کنار مادر وپدر ونیلا ونیکا بهت خوش بگذره وبزودی در کیش در کنارهم شادوخوشبخت زندگی کنید

      بوس به کلت عزیزم

      راستی این اصطلاح بوس به کلت هم سر زبونم افتاده به دختر واطرافیانم میگم اینم یه آموزش عالی دیگه از سعیده گلم

      در پناه حق باشید ️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      حسین عبادی گفته:
      مدت عضویت: 1837 روز

      بنام خداونده بخشنده و مهربانم…..

      وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ

      و این قرآن را آسان ادا کردیم تا از آن پند گیرند. آیا پندگیرنده‌اى هست؟

      سلام هم شهرررررررررررررررررررررررررررررررررری

      سلام به اجی سعیده قشنگ قلب و توحیدی…

      حالا دیگه مثل ما برونز میشی و دیگه باید قالب یخ بزاری رو سرت خخخخخخخخخخخ

      اقا نوش جونت این همه الهاممم نوشششش روحت الهی صد هزار بار شکرررر..

      سعیده چقدر روحت بزرگ شده هر روز داری تکامل رو تی میکنی به اسونی و رو دوش خدا نشستنت مبارک باشه الهی شکررر صد هزار بار…

      منتظر خیر های فوق العاده ازت هستم و هر روز کامنتارو چک میکنم و خبرات رو میخونم و برام چقدر لذت بخش این همه احساس خوب و زیبا الهی شکررررر

      چند وقت دیگه پازل خواب فاطمه خانوم کامل میشه و میمونه این قاب به یادگاری و پر از درس و راه های توحیدی و این قاب برای تک تک ما نشونه ای میشه از توحید و عشق رب به مااااا

      خدایاااااا خیلی دوستت دارم بینهایت دوستت دارم برای تک تک لحظات زندگیم الهی شکرررررررررررررررررررر

      در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی…

      با عشق حسین عبادی بنده خوب خداااا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      فاطمه گفته:
      مدت عضویت: 2002 روز

      سعیده جانم سلام

      به ناخواسته ای برخوردم چند روز اخیر که نا آرومم کرده و نجواهای شیطان هربار منو پر میکنه از حس بد! نمیدونم به کدوم ور برم که خوب بشم! هرموقع یکم کم میارم همون نجوا رو میکوبه توی سرم! و من اتگار تهی میشم…انقدر نازک دل شدم که فکر میاد و من اشک میریزم…بیدار که شدم داشتم فکر میکردم درست میشه. خدا خودش درست میکنه.خدا حتی تو لحظه اخرم ک شده دل هارو برات نرم میکنه و جواب آره ات رو تقدیمت میکنه. خدا خودش عشقه، عشق رو میفهمه. پدر و مادرت و دایی و عمو کی ان وقتی خودش همه کارست؟و هدایت شدم ب بهز کردن جیمیلم و اطلاعیه کامنت تو، اومدم خوندمش و اونجا ک گفتی این همون مادرمه؟ این همون پدرمه؟ گفتم اینه…. ببین خدا خودش درستش میکنه. مرسی ازت سعیده جانم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1904 روز

      سلام سعیده جانم.

      آخیش، چقدر چسبید کامنتت.

      اونجا که نوشتی خدا پدرمه، مادرمه، خدا کافیه…

      یه چالش خوردیم این روزها که برام داره بولد میشه بوی تغییر میاد، بوی بهبود میاد.

      به همسرم گفتم، گفت منتظر میشه خدا بهش بگه.

      گفتم نشانه ها رو ردیابی کن.

      دیروز و امروز نشانه اومده که میگه تغییر…

      حس میگه شرایط فعلی تا آخر این ماه فقط هست و بعدش وارد تغییر میشیم.

      به خدا گفتم خودت مدیریتش کن.

      و جزییاتی میخوام واسه این تغییر که ذهنی گفتم کم و بیش اما میخوام بنویسم تا مثل بقیه خواسته هام که تیک خوردن، با عشق تیک اینا رو هم بزنم.

      زندگی خوبه با همه ی فراز و نشیب هاش.

      سپاس گزارم از خدا برای ارامشی که کم کم داره برمیگرده به روح و روانم.

      مسیر و ردپای نشانه هات الهام بخشه.

      الهی شکر که خدا میگه و تو چشم میگی و مینویسی سعیده جان.

      بوس به روی ماهِ نازنینت.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی الحمدالله.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    لیلا شریفی گفته:
    مدت عضویت: 1174 روز

    ب نام خدای مهرباان!!! سلام ب استادعزیزم ومریم نازنینم وسلام ب همه دوستای گلم ! استادجان قبل شروع نوشتن تشکر میکنم بابت تمام زحماتی ک برای این سایت ارزشمند می‌کشید! باگوش دادن ب این فایل ارزشمند متوجه شدم من اصلا وابستگی ب چیز خاصی ندارم ولی انگیزه خیلی قدرتمند هم برای مهاجرت ندارم من از سن 16 سالگی از شهرخودم ب تهران مهاجرت کردم یعنی ازدواج کردم اولش برام سخت بود ولی کم کم عادت کردم ،رابطه ام باهمسرم خوب نبود هیچ فامیل یاکس کاری جز خدا اونجا نداشتم درسن 18سالگی تنهادوباره برگشتم ب شهرخودم از فرزندم هم دور شدم وخلاصه همه چی دس ب دس هم دادن من وابستگی نداشته باشم من مسافرت‌های زیادی ب شهرهای ایران داشتم درهمین مسافرت‌ها چیزهایی یادگرفتم ک در زندگیمون ب دردم میخوره در سفرهایی ک داشتم گاهی ب تضادهایی برمیخوردم ک اول زجرآور بود ولی ب مرور زمان بهتر شدم مثلا گاهی سرویس بهداشتی در دسترس نبود مجبورمیشدم در بیابان باامکانات کم،مشکل حل میکردم یا گاهی اونقدر هوا گرم میشد ک از گرما میخواستم هلاک شم یا غذا ب موقع نمیشد بخورم ازگرسنگی سردردمیگرفتم یا کم خوابی ووو خیلی چیزای دیگه ک منو ساخت و من تو سفرهایادگرفتم اینکه هیچی سخت نگیرم باامکانات کم هم میشه مسافرت کرد واگ خودتو وابسته چیزی نکنی کمتر ادیت میشیم بیشتر اززندگی لذت میبریم ، درمسافرت یاد گرفتم همه چیو راحت بگیرم رها باشم فقط لدت ببرم از داشته هام الان بگن بیا بریم آمریکا یا ی جایی ک تنها خودم باشم و کسی نباشه ذهنم هیچ مقاومتی نداره فقط فعلا انگیزه ام اونقدری بالا نیس ک ب مهاجرت فکرکنم البته وقتی سریال بهشت درزندگی یا سفر ب دور آمریکا رو میبینم دلم میخوادبیام آمریکا ومثل شما تو ی خونه پراز درخت رودخانه حیوانات اهلی باشم ولی این دلیل نمیشه تصمیم قطعی بگیرم بیام آمریکا فکرکنم فعلا گزینه خوبی برای مهاجرت نیستم. استاد جان منتظر فایلای بعدیتون هستم استادجان ومریم عزیزم دوستتون دارم ..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  6. -
    هرمز چاوشی گفته:
    مدت عضویت: 579 روز

    سلام ب استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    من با گوش دادن ب این فایل متوجه شدم ک من هم ترمز هایی دارم ک اصلا ب چشم نمیاد

    چون من و همسرم تصمیم ب مهاجرت داریم و باید هر روز روی این نوع نگرش ها و مسایلی ک توی مسیر مهاجرت قراره برامون اتفاق بیفته کار کنیم و تمرین کنیم و باور های قدرتمند کننده بسازیم

    استاد من در مورد اینکه توی محله خودمون دوست هایی دارم ک توی اصناف مختلف دارن کار میکنن و ب اصطلاح خودمون انسان های ب درد بخوری هستن و هر موقع کاری داشته باشم فقط روی اونا حساب میکنم و اصلا خودمو ب سختی و حرکت وادار نمیکنم چون میگم به محل های من هستن و کاری ک برام پیش اومده رو اونا انجام میدن

    یا در مورد بالشت و تشک خواب هم صدق میکنه ک من اصلا بدون متکای خودم خواب راحتی ندارم

    ‌خیلی از مواردی ک شما مثال زدین و خیلی از مواردی ک خودم بهشون رسیدم و باید روی خودم کار کنم و روز ب روز ب مهاجرت کردن راحت و بی درد سر برسم

    دوستون دارم

    در پناه خدای یکتا شاد باشید و سلامت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    مرضیه قدیری گفته:
    مدت عضویت: 3072 روز

    سلام ودرود و ممنونم از موضوع فوق العاده که استاد گذاشتید.

    خدا رورشکر من خیلی آدم قوی هستم و حتی تغییر پذیر ولی چقدر برای شناخت خودم نیاز به این صحبت های شما داشتم که حتی باید قوی تر از این بشم باید تغییر پذیر تر از این بشم و جالب که مدل لذت بردن خودم رو بیشتر و بیشتر دارم می فهمم و حتی جمله زیبای که گفتید مهم در آرامش بودن و در صلح بودن با خودمون هست و این یعنی زندگی کردن برای همین به تازه گی دارم شناخت متفاوتی از خودم و خواسته هام و جهان پیدا میکنم با تصمیم های متفاوت و این هم توی سن 44 سالگی و خدا رو هزارها بار شاکرم که توی این مسیر زیبا و حتی پر چالش همراهم هست و چقدر این جمله رو دوست داشتم که در مورد جهان آخرت و بهشت گفتید واین خودش صبر من رو و حرکت کردن بسیار برام راحت تر میکنه تا وقتی که فکر کنم دنیا فقط گل و بلبل هست چقدر مدتی بود در مورد مسائل و حل کردنشون با خودم و جهان می جنگیدم و حالا به لطف خدا و دستانش دارم به‌این آگاهی میرسم که حل مسئله رو برا خودم زیبا تر و زیباتر کنم تا بتونم با عشق تر حرکت کنم .

    به امید خدایم وشناخت بهتر خودم و مهاجرتی که نه می دانم کجاست نه می دانم چطور می خواهد رقم بخورد و حتی کی قراره رقم بخورد فقط امروز رو زندگی میکنم و خودم رو آماده تر میکنم چون ایمان دارم برایم طوری میچینه که خودمم نمی فهمم.

    الهی بر امید تو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  8. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2312 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربانم

    سلام به استادعزیز ودوست داشتنیم

    سلام به مریم جان بی نظیرم

    سلام به تک تک دوستان توحیدیم

    استاد خوب که خودم رو برسی میکنم میبینم

    بخاطرتجربه هایی که در طول مسیر زندگیم داشتم

    آدم انعطاف پذیری هستم وکاملا آمادگی هر نو تغییر در زندگیم دارم در طی 24 سال زندگی مشترکم از شروعش تا به الآن دائم با تغییرات متفاوت روبرو شدم وخداروشکر خیلی راحت با این تغییرات کنار اومدم واین تغییرات چقدر باعث رشدم شدن

    استاد از همون شروع زندگیم اززندگی روستا نشینی وارد زندگی شهری نشینی شدم که کلی تفاوت داشتن باهم،با سن کم ازخانواده خودم وهمسرم واقوام دور بودم وتنها با امید الله زندگی کردم

    مهاجرت به استان‌ها وکشورهای دیگه نداشتم اما توهمین استان یزد هربار یه شهری زندگی کردم

    مسافرت هم استاد به شکل‌های مختلف سفر کردم تجربه های مختلف،شب تو چادر بخوابیم با بچه کوچیک،فصل زمستان ،تابستان ،بهار وپاییز

    با موتور ،ماشین شخصی ،اتوبوس و…

    هتل،تو چادر،خونه اقوام،تو طبیعت،سرویس بهداشتی داشته یا نداشته

    تو هر شرایطی خیلی راحت با اون شرایط کنار اومدم

    برای مهاجرت، استاد تا قبل از آشنایم با شما به استان های مختلف در ایران فکر کرده بودم اما اینکه بخوام از ایران خارج بشم هیچ وقت فکر نکرده بودم

    اما وقتی زندگی شمارو دیدم این خواسته در وجودم شکل گرفت

    وکاملا به این درک هم رسیدم که باید دوره تکاملم رو بگذرونم تا به این خواستم برسم.

    براهمین هیچ عجله ای ندارم وتمرکزم رو گذاشتم روی کار کردن روی خودم وباورهام.

    مهاجرت به خارج ازایران صرفا بخاطر این نیست که بگم استادم رفته آمریکا منم باید برم نه

    این خواسته در وجودم شکل گرفت بخاطر آزادی بیشتر، فرهنگ مردم اون کشور،رشد وپیشرفتششون،استقلالی که در کارشون دارن وکاملا خودساخته هستن،زیبایی های اون کشور و…

    اما هیچ عجله ای برای مهاجرت ندارم چون به این درک رسیدم تا من از همینجایی که هستم رشد وپیشرفت نکنم به جای بهتر هدایت نمیشم.

    سپاسگزارم استاد عزیزم بخاطر وجود پاکتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  9. -
    محسن mohsenta57 گفته:
    مدت عضویت: 946 روز

    به نام خدای الهام کننده و رزاق و پشتیبان

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان عزیزتر از جانم

    دیگه همه ما به این جور اتفاقاتی که الان میخوام براتون تعریف کنم عادت کردیم و زیاد شوکه نمیشیم ولی باز هم برامون جالبه که وقتی قوانین را یاد میگیری انگار خدا هم بیشتر حواسشو برای الهام کردن به تو جمع میکنه .. راستش چند وقتیه که به فکر مهاجرت از شغل فعلیم به شغل جدید در یک شرکت جدید هستم و هی مطالعه میکنم و هی باهاشون جلسه میذارم و اون بندگان خدا هم چقدر با حوصله ومتانت و خوشرویی بهم اطلاعات میدن و با شرایط حقوقی من راه میان ولی باز هم همون ایمان ضعیفم به اینکه توکلم باید به خدا باشه باعث شده بترسم و تا اینکه دو روز پیش یکدفعه دیدم استاداین فایل را گذاشت و گوش داد و کمی ترسم ریخته و فهمیدم که خدا بهم داره پیام میده ولی از شما چه پنهون باز هم ترس دارم وامروز نتیجه نهایی این پیشنهاد را به من دادند که از نظر مالی و پوزیشنی که میخوام اونجا داشته باشم دو طرف اوکی شدیم ولی اون عدم ایمان قوی من (اینجارو دارم با اشک مینویسم و دارم به خودم نهیب میزنم که چرا اینقدر تکاملت رادیر داری طی میکنی )داره هنوز با من کلنجار میره که اگه از این شغل که 23 ساله در اون هستی و همه در شرکت میشناسنت بری و اون شرکت یکدفعه بگه نمیخوامت و بعدش چکار میخواهی بکنی؟؟؟؟؟؟؟ که یکدفعه دیدم یک پیام از محمد فتحی عزیز اومد که کامنت برای این فایل مهاجرت گذاشته بود و دوباره فهمیدم که خدا داره باهام حرف میزنه …

    اما دوستان عزیزم ،استاد عباس منش عزیز هنوز میترسم و دارم فکر میکنم و از خدا میخوام الهام واضحی بهم بده که ایا اینکار درسته که انجامش بدم یا نه؟؟؟ خدایا کمکم کن که من از هر خیری که از تو به من برسه فقیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      پدرام فصیح زاده گفته:
      مدت عضویت: 1203 روز

      سلام محسن جان.

      خوبی عزیزم؟

      من از سال 97 وارد صنعت بیمه شدم و از روی بی ایمانی تا سال 1402 داخلش بودم و همش کلنجار میرفتم که چطور ولش کنم؟ چکار کنم؟ به بقیه چی بگم؟ اگه فردا روزی بیمه شده هام بفهمن چی میگن؟ و خیلی سوال های دیگه که منو از حرکت وا می‌داشت…

      ولی روز موعود فرا رسید و یک روز پا روی ترسم گذاشتم و به مدیرانم گفتم دیگه نمیخوام کار کنم و فقط میخوام بیمه شده هام رو مدیریت کنم که قسطهاشون واریز بشه و اگه کاری داشتن انجام بدم.

      چون تا 30 سال پورسانت داره برای ما ( البته از سال پنجم کم میشه)

      خلاصه نشانه ها اومد که کارت درسته و برو جلو…

      بعد از این اقدام خدا یک شغل جدید توی حوزه خدمات برام جور کرد و مدتی اونجا کار کردم و خدمات دندانپزشکی تخفیفی انجام می‌شد و مردم رو ثبت نام میکردم و پورسانت میگرفتم.

      کارم خیلی گرفته بود و درآمدم به نسبت بیمه خیلی بهتر شده بود، ولی من اون شغل رو نمی خواستم و همش از خدا شغل راحت تر رو میخواستم. ناگهان همین شغل خدماتی درآمدش رسید به صفر….

      ولی من گفتم الخیر فی ما وقع و حالم رو خوب نگه داشتم و همزمان دنبال کار جدید گشتم.

      و دقیقا در بهترین زمان در مکان درست بودم و اگر اون روزا من درآمدم توی شغل خدماتی صفر نمیشد، من اون روز دنبال کار جدید نمیگشتم که اون روز آگهی شرکت کاله رو ببینم و بتونم بشم ویزیتور راحت ترین لاین شرکت.

      من همیشه توی ذهنم از ویزیتوری شرکت های بزرگ میترسیدم و نمیتونستم بپذیرم که براشون کار کنم و این تصمیم من خیلی سخت بود که از آزادی مکانی برسم به جایی که بخوام ساعت بزنم توی شرکت برای حضور و غیابم.

      دقیقا با ورودم یه شرکت کاله که با نشانه ها خدا محکم نشونم داد که مسیر درسته و نباید بترسم.

      میدونی نشانه چی بود؟

      مینوسم تا شاید کمکت کنه….

      پسر من از وقتی بدنیا اومد به مادرش نگفت مامان و گفت «ماجان». از روزی که این اتفاق افتاد، ماجان برای ما شد یه برند خانوادگی و خانمم میگه هر کدوم از بچه هامون بدنیا بیاد نمیذارم بهم بگن مامان و همشون باید بگن ماجان……..!

      من همون روزی که مصاحبه ام تموم شد و قرار شد از فردا بیفتم دنبال آماده کردن مدارک، شبش رفتم توی اینترنت و راجع به کاله تحقیق کردن که ببینم چجور شرکتی هست و با ویزیتور چه رفتاری داره.

      وقتی سرچ میکردم دوتا نشونه برام اومد که دلم به شدت محکم شد و گفتم خدایا با تموم سختیش میرم جلو و پا میذارم روی ترسم….

      1. توی اینترنت نوشته بودن کاله شاید به نیروی های اداری‌ زیاد نمیرسه، ولی به ویزیتورهاش بها میده ( البته نیروهای اداری‌ هم خدمات خوبی دارن، ولی یکم از سر ناشکری این حرفا رو زده بودن)

      2. متوجه شدم که کاله یک لاین تولیدی برای کوکان داره به نام تجاری ماجان

      این نشانه برای هیچکس نشانه نبود جز من. چون ماجان در انحصار ما بود و وقتی چشمم به سایت ماجان افتاد اشکام سرازیر شد و گفتم خدایا من دیگه تسلیمم. میرم جلو هر سختی هست تو برام آسونش کن.

      خدایی الان مزایایی دارم که بقیه لاین های کاله که ویزیتور دارن ویزیتورهاش ندارن.

      1. تنها لاینی که کارتخوان بهش نمیدن که بیفته دنبال پول لاین منه و فقط نقدی هست و فقط برای چندتا مشتری خوبشون رسید میذارن اونم به لطف خدا به من نمیرسه و چون اگه مغازه دار به من بدهکار باشه نمیتونه از لاین دیگه سفارش بزنه، معمولا همکارای دیگه زحمت تسویه رو میکشن و من فقط عشق میکنم توی لاین خودم.

      2. هدف هایی که برای لاین ما میذارن زیاد سختگیری ندارن و مثل بقیه لاین ها بایدی در کار نیست که حتما باید بار بدیم مغازه ها

      3. به خاطر نوع محصول من لاین من خیلی ترافیک کاری کنی داره و به لطفا الله از همشون زودتر کارم تمومه

      4. به لطف خدا مدیران من از همه لاین ها به راه ترن و خدا دلشون رو نسبت به من نرم کرده

      5. تنها لاینی که ویزیتور تلفنی توی فروش کمکش میکنه منم و اصلا یه نعمته بزرگه( فکر کن خودت خبر نداری و اون داره برای تو میفروشه و تنها زمانی بهش پورسانت میدن که تو به پورسانت برسی) و این یعنی اوج لذت برای من.

      و خیلی مزایای دیگه که یادم نمیاد بنویسم داداش محسن عزیز….

      اینا رو نوشتم که بگم الان به لطف خدا درآمدم بالای سه و چهار برابر شده و منی که همیشه ی خدا درآمدم تا همین سال 1401 زیر 5 تومان بود و 1402 تا 9 تومان گاهی بیشتر رسیده بود، به لطف خدا بعد از اومدنم توی شرکت کاله رسید با(ی 20 و این برای من که توی عمرم یکجا 3 تومان به حسابم واریز نشده بود عین معجزه بود و خداروشکر این قضیه رو به راحتی و سوت زنان خدا برام فراهم کرد. نترسیدم و خدا هم جواب شجاعت رو داد.

      منی که تا قبل از شرکت کاله هیچ جا برام بیمه تأمین اجتماعی رد نمیشد، الان دارم لذت داشتن بیمه تأمین اجتماعی و تکمیلی درمان رو میشم که چه نعمت بزرگیه.

      منی که توی تمام شغل های قبلیم نمیدونستم عیدی و سنوات و پاداش چیه، به لطف الله توی شرکت کاله بهش رسیدم و برای اولین بار طعم واریز عیدی رو چشیدم و خیلی شاکر خدا بودم بابتش. شاید برای شما و بقیه دوستان بدیهی باشه ولی برای من خیلی خیلی لذت بخش بود اولین عیدی دریافتیم از شرکت کاله.

      به هیچ چیز فکر نکن و فقط بشین با خودت خلوت کن و اهرم رنج و لذت رو بنویس و مزایا و معایب شغل جدید رو بنویس و اگر مزایاش بیشتر بود و قلبت هم تایید کرد، لحظه ای درنگ نکن و به نجواهای ذهنت گوش نکن….

      توی یکی از کامنتهام جزئیات رسیدن به کاله رو نوشتم که توصیه میکنم برگردی و اونم بخونی که چقدر خدا باهام بوده.

      امیدوارم کامنتم کمکت کنه تصمیم گیری بهتری داشته باشی. کاملا اتفاقی کامنتت رو خوندم و قلبم گفت بنویس که الان با وجودیکه خوابم میومد خدا بهم گفت بنویس.

      وما رمیت اذ رمیت

      لکن الله رمی

      من ننوشتم خدا نوشت

      abasmanesh.com

      این قسمت از صحبت های استاد رو هم گوش کنی بد نیست

      چون دست گذاشته روی پاشنه آشیل خیلی بزرگ ما انسان ها و واقعا باید روش کار کرد

      شبت خوش داداش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        محسن mohsenta57 گفته:
        مدت عضویت: 946 روز

        درود پدرام جانم . برادر عزیزم و دوست وهم فرکانسی گلم

        اولا خدارو شکر میکنم که دوستان خوبی مثل شما پیدا کردم که چقدر در راستای تعالی خودشون و هم نوعانشون دارن تلاش میکنند و دوم اینکه واقعا ازت ممنونم که وقت گذاشتی و شدی دستی از دستان خدابرای اعلام اگاهی خداوندی به قلب من .. ازت ممنونم که داستان شجاعتتو برام نوشتی تا منم ترسم کمتر و توکلم بیشتر از قبل بشه .. ازت سپاسگزارم که با نوشتن کامنتت نمیدونی چه آشوب شیرینی در دلم ایجاد کردی و اشکم را سرازیر کردی و نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم .. خیلی خیلی ازت ممنونم برادر …. اگر تونستم این تصمیم کبری رو بگیرم و بعد از 23 سال برم دنبال یک ماجراجویی تازه ،مطمئن باش میام شرکت کاله و ازت حضورا هم تشکر میکنم و نشانه ای که من هم با دیدن کامنت پر از مهر تو برام جالب و شگفت انگیز بود اینه که شرکت من هم یکی از غولهای لبنیات کشوره و تقریبا مطمئنم که خدا بانوشتار و دستان شما به من الهام کرده و تکلیفم را تا حدود 99درصدمتوجه شدم و امیدوارم بتونم بزودی نتیجه اصلی این تغییر را به همه و مخصوصا به تو برادر عزیزم اطلاع بدم و به خودم افتخار کنم … ممنونم و ازت تشکر میکنم و روی ماه فرزندت را از طرف من ببوس و امیدوارم یک روزی شاهد افتتاح برند ماجان خودت باشم

        پاینده باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          پدرام فصیح زاده گفته:
          مدت عضویت: 1203 روز

          سلام عزیزدل….

          ممنونم از محبتت

          خوشحال میشم یه روزی زیارتت کنم و کلی راجع به افتخاراتی که کسب کردیم به واسطه ی توحید باهم حرف بزنیم.

          این پیام رو که داشتم می‌نوشتم همش یه حسی بهم میگفت اسم شرکت کاله رو بیار، میتونستم اسمشو نیارم، ولی اینم خواست خدا بود که نشانه ای برای ‌شما باشه….

          از وقتی اومدم توی این سایت و دارم روی خودم کار میکنم، به لطف الله شاخک های توحیدی تیز تر شده و سعی میکنم به الهامات عمل کنم.

          و اون میگفت و من مینو‌شتم. واقعا خدا نوشت…

          چون من اصلا قرار نبود پیام شما رو بخونم و کلا کامنت های دیگه رو میخوندم. ولی قلبم بهم میگفت کجا برم و چی رو بخونم و رسیدم به کامنت شما و اونجا بود که گفت حالا وقتشه بنویس.

          باور میکنی چشمم از خواب آلودگی پف کرده بود، ولی خیلی قوی الهام خدا رو شنیدم که می‌گفت بن یس برای محسن.

          بنویس تا بتونه تصمیم بهتری بگیره.

          بنویس چون ازم درخواست کرده هدایتش کنم، پس تو یکی بنویس.

          هزاران نفر توی این سایت هستن؟ واقعا چرا من باید این کامنت رو برای تو می‌نوشتم؟

          چون خدا بهترین پاسخ ها رو میده وقتی به خودش می‌سپاریم.

          این حرفام رو هم تو ذهنت باشه داداش.

          زیاد روی استعداد خودت حساب نکن و از شروع کاری که تصمیم میگیری، از همون لحظه بسپار به خودش و بگو تو برام بفروش، تو برام نیرو بیار، تو برام مشتری خوب شو…

          یه نکته رو هم حواست شدید باشه و اونم تکامل هست، اگه رفتی شرکت جدید، اصلا دنبال این نباش یه دفعه پیشرفت کنی و خودتو نشون بدی. اونی که باید ببینه میبینه و وقتی تکامل رو رعایت کنی، خودش در بهترین زمان، همه چیز رو به نفع تو تغییر میده و جایگاه تو رو میبره بالاتر….

          من روز اولی که اومدم بودم، تا چندماه اول تا مشتری میگفت پول ندارم، بارش رو برگشت میدادن و من واقعا جلوی مشتری ضایع میشدم.

          اصلا کاری به من نداشتن، بعد از چندماه که تحمل کردم و سپردم به خدا، خداشاهده رفتار همون آدم ها با من زمین تا آسمون تغییر کرد، خدا دلشون رو نرم کرد، نه من.

          همون ها که بار من رو فرت و فرت برگشت میدادن، باورت میشه دیروز یه بار 6 میلیون تومانی من توسط صاحب بار برگشت داده شد و من گفتم خدایا خیره و حالم بد نکردم، و عصر فهمیدم به جای اینه تو سیستم ثبت کنن برگشتی که بخواد از حقوق من کم بشه، خودشون بار رو حذف کردن که یعنی اصلا برای مشتری نرفته. این خیلی معجزه ی بزرگی برای من بود که فهمیدم قانون خدا چطوریه….

          اینا رو نوشتم که اگر اول کار رفتی و دیدی رفتار آدم ها باهات خوب نیست یا یکم دور از انتظار هست، به مسیرت شک نکنی و فقط صبور باشی تا خدا دلها رو برات نرم کنه…

          چون فقط اونه که این کار رو میکنه، نه تکنیک های دوستیابی، و زبان بدن و….

          ای پیامبر، خدا این آدم ها رو دور تو جمع کرد……………!

          اینا همش رزق بی حساب خداست برای ما….

          مهاجرت فقط تغییر محل زندگی نیست…!

          مهاجرت از یک عادت غلط بهع عادت درست

          مهاجرت از یه شغل به یه شغل جدید

          از هر چیزی ترسیدی، برو تو دلش و باهاش روبرو شو و فقط بشین روی شونه های خدا و بگو خدایا خودت منو ببر جلو، من نمیفهمم تو میفهمی

          من نمیدونم تو میدونی

          بخدا نمیدونی چه ترس بزرگی داشتم که از شغل بیمه بزنم بیرون و دیگه نیرو نگیرم، چه پرستیژ برای خودم داشتم که خدا همشو ازم گرفت و گفت عزت میخوای من بهت میدم، نه کت و شلوار پوشیدن… نه ادا درآوردن به اینکه من درآمدم خوبه و خدا حسابی کوچیکم کرد جلوی بقیه و خودش بزرگم کرد بعد از اون که شرک رو گذاشتم کنار و فقط روی خودش حساب کردم.

          خیلی خیلی قشنگ میچینه وقتی تو بهش اعتماد میکنی!

          وقتی بهش اعتماد میکنی، اون اصلا عادت نداره خلف وعده کنه و نمیذاره تو درمانده بشی.

          کار رو برات درمیاره…

          لطفا برو و فایل های توحید عملی رو از اول تا قسمت 11 ببین و بعدش دیگه بین خودت و خدای خودت تصمیم نهایی رو بگیر و ازش بخواه کارهاتو پیش ببره.

          و عجب ارباب خوبیه این خدایی که استاد عباسمنش به ما شناسونده،

          خداروشکر که خدا به وسیله ی حرفهای من با تو حرف زده و خوشحالم که تونستم با عمل به الهاماتم و پا گذاشتن روی ترسهام مسیری رو برای خودم رقم بزنم که هم به خودم کمک کنه و هم دوستانی مثل شما بتونن از ردپای من استفاده کنن……

          مشتاقانه منتظر پیام های قشنگت از مسیری که داخلش هستی هستم و مطمئن هستم که خیلی زود از موفقیت هات برام میگی و منم همینطور….

          ندا آمد کاین چه فکر باطل است

          کودک تو اینک اندر منزل است

          یاحق

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    مرجان عرب مختاری سامی گفته:
    مدت عضویت: 2040 روز

    درود به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته نازنین .

    اول سپاسگزار خداوند هستم که من را به مسیر درست هدایت کرد و بعد قدردان شما هستم که چراغ راهنمای ما هستید.

    استاد عزیزم من همیشه تغییر و تحول در زندگی را دوست داشتم و از کودکی هر جایی که میدیم داره بهم فشار میاد دلم میخواست محیط رو عوض کنم. یادم هست که کلاس چهارم معلمی داشتم که بسیار سخت گیر بود و بچه ها رو اذیت میکرد. من از خانواده ام خواستم که مدرسه من را عوض کنند اما مادرم که به شدت در برابر تغییر مقاومت دارد به حرف من اعتنایی نکرد و من مجبور شدم در همان کلاس بمانم و اوضاع سخت و همه تحقیرها را تحمل کنم. با اینکه از کودکی خودم ذاتا دنبال تغییر بودم و درونم همیشه شادی و تجربه چیزهای جدید را میخواست اما آن قدر تحت تاثیر باورهای مخرب خانواده قرار گرفتم که وقتی به بزرگسالی رسیدم ، خودم هم مثل آنها شدم. یعنی شخصیتی عصبی ، نگران ، انعطاف ناپذیر و به شدت مقاوم در برابر تغییر پیدا کردم. مدتی گذشت تا من تحصیلات دانشگاه را به پایان رساندم و وارد محیط کار شدم. در طی آن سالها به واسطه باورهای غلط ، دائما مشت و لگد کائنات را میخوردم تا بالاخره خودم خسته شدم و خواستم که تغییری ایجاد کنم. با رشته روانشناسی آشنا شدم و یک سری کتابهای انگیزشی و معنوی که با آنها شروع کردم به کار کردن روی خودم به این ترتیب اولین جوانه های تغییر زده شد. اما هنوز با قوانین جهان هستی آشنا نبودم. از طرفی کار کردن روی خودم را ادامه ندادم و دوباره با ضربه های محیط اطرافم مواجه شدم که خیلی سخت بود. تا به جایی رسید که دوباره شروع کردم به تغییر افکارم و مطالعه در این زمینه . در همان زمان با سایت شما آشنا شدم و از آن روز تا کنون سعی کردم که همواره مراقب ذهنم باشم و ادامه بدم تا مثل دفعه قبل سقوط نکنم و زحماتم هدر نرود. خدا را شکرگزارم برای سایت ارزشمند شما که باعث شد تغییرات زیادی در من ایجاد شود. منی که به شدت در برابر تغییر مقاوم بودم با دوره شیوه حل مسائل خیلی بهتر شدم. و فهمیدم بررای هر مساله ای راه حل های ساده وجود داره. فقط درک همین موضوع، گام بزرگی برای من در جهت زندگی ساده تر بود. طوریکه به راحتی بعد از 21 سال ، از کار اداری بیرون اومدم و الان در جهت علایقم زندگی میکنم و مهارتهای جدید کسب میکنم و کمال گرایی شدید که قبلا داشتم رو به بهبودی است.نتیجه بقیه دوره ها را به اندازه ای که کار کردم دارم میبینم. به عنوان مثال بعد از قانون سلامتی و کار روی باورها ، انرژی من بسیار افزایش پیدا کرده طوریکه نسبت به بیست سال پیش، احساس سرزندگی خیلی بیشتری دارم و فعال و پویا هستم. کارکرد بدنم خیلی منظم تر شده و همین دوره باعث شد من تحرک را با پیاده روی شروع کنم و میل و اشتیاق به ورزش در من شکل گرفت که به واسطه آن و خوردن غذای طبیعی و سالم، اندامم بسیار زیبا شده . دیروز مربی باشگاه تحسینم کرد و گفت بدنت چقدر خوب فرم گرفته.

    دوره ثروت 1 را ، دو تا سه مرتبه گوش دادم. هر قدمی که برداشتم نتیجه اش را گرفتم و اگر هنوز به همه خواسته هایم نرسیدم به دلیل کم کاری خودم هست و گرنه هر جا که من یک قدم برداشتم خداوند چند قدم برای من برداشته. در مورد نتایجی که تا الان از روانشناسی ثروت گرفتم در صفحه مربوط به خودش خواهم نوشت.

    اما همه اینها را گفتم که به بحث مهاجرت برسم.در این چند سال اخیر ،گاهی فکر مهاجرت به ذهنم میومد اما هیچ وقت از خودم نمیپرسیدم که انگیزه ام برای اینکار چیست. البته هیچ زمان به این فکر نبودم که همه چیز را بفروشم و برم . فقط گاهی به لاتاری آمریکا فکر میکردم و یک بار هم ثبت نام کردم .تا اینکه یک روز نشستم با خودم در این مورد حرف زدم. به خودم گفتم فرض کن که اسمت در بیاد. آیا برای مهاجرت آمادگیش را داری؟ آیا از نظر شخصیتی با محیط جدید میتونی کنار بیای؟ آیا این قدر عزت نفس و اعتماد به نفس در تو شکل گرفته که آنجا از عهده خودت به تنهایی بر بیای؟ و خودم را در آن موقعیت مجسم کردم. منوجه شدم که در حال حاضر من این آمادگی را ندارم که به تنهایی به خارج از کشور مهاجرت کنم. اما به واسطه کار روی خودم و تغییراتی که از نظر شخصیتی در من ایجاد شده به راحتی میتونم زندگی در شهرهای دیگر را تصور کنم و برنامه ام این هست که این کار را به صورت تکاملی انجام بدم. یعنی میخوام به یاری خداوند در پاییز و زمستان سال جاری برای مدتی خانه ای را در قشم اجاره کنم و چند ماه تمام جنوب را بگردم. بعد از آن در فصل بهار به سمت اطراف تهران بروم و همین روند را آنجا داشته باشم. آن وقت تصمیم بگیرم که کجا را برای زندگی انتخاب کنم. در مورد هزینه اجاره خونه ، به محض اینکه اولین قسمت روانشناسی ثروت 2 را گوش دادم ، ایده اش به ذهنم اومد و چقدر ساده و در دسترس بود .

    اما در مورد مهاجرت به خارج از کشور ، به این نتیجه رسیدم که باید تکاملم طی بشه. میخوام خودم را از همه نظر قوی تر کنم. تا بالاخره یک روز در مدارش قرار بگیرم و خیلی دوست دارم این مساله برای من هدایتی انجام شود یعنی زندگی در جای بهتر، نتیجه طبیعیِ کار روی باورهایم باشد و به واسطه فرکانس درست خلق شود.

    از آنجاییکه یکنواختی در زندگی اذیتم میکنه ، برای همین دوست دارم هر چند وقت یک بار، تغییر و تحول مثبتی در همه ابعاد زندگیم صورت بگیره. انگیزه ام برای مهاجرت تجربه زندگی متفاوت و بسیار زیباتر و راحت تر از زندگی فعلی است. تجربه آشنایی با افراد جدید. تجربه محیطی که در آن صلح و دوستی و آرامش است و افراد با هر دین و مذهب و عقیده ای، آزاد هستند. تجربه دیدن زیبایی ها و شگفتی های جهان هستی. و این محقق نخواهد شد مگر اینکه مدار من تغییر کند و آمادگی دریافت ثروتها و نعمتهای بیشتر خداوند را داشته باشم.

    برای چنین تجربه ای ، تنها راه ، ادامه دادن مسیر توحیدی و ناامید نشدن به هنگام تضادهاست. باشد که خداوند همواره در این مسیر من را هدایت و کمک کند تا بتوانم زندگی متفاوت بهشتی را ببینم و لذت ببرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای: