چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1 - صفحه 20 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-08 06:23:212024-07-13 02:27:05چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام و درود خدا،’به استاد عزیزم…که همه زندگیش بر پایه تحقیقات می باشد…
صحبت شما راجع به این فایل…مرا بیاد الهامی که یه شب خداوند بصورت واضح برام فرستاد،تا درک مرا نسبت به زندگی و خوشبختی ،’قوی تر کند…
این فایل از صحبتتون و فایل دوم…بیشتر مرا به خودشناسی وادار نمود…که طی این مدت عضویتم..این موضوع ،’یکی از موضوعاتی بود.که دوستداشتم تجربش کنم..
استادم.یه خصلت خیلی خوبی نسبت به خانواده ام دارم.که حتی افراد نزدیک بهم،’به من میگن…
من ادمی هستم که وقتی بجایی به شهر غریبه که میرم.کلا،’ خانواده ام برام یفرد تافته جدا بافته میشن…زود به استقلال میرسم..زود خودمو جمع میکنم..
با وجودی که سن سالم کم بود برای یه موقعیت جدید.فردی که تفریح خاصی بهیج جا نداشته بود…هیچ تجربه بجز اعضای خانواده و دو تا دوست….
موقعه ایی که چند سال دور از خانواده بودم از تمام فرصتهام استفاده میکردم..
دوستانی داشتم که هر هفته به خونشون میومدن..ولی من فردی بود اصلا احساس دلتنگی نداشتم…
و خانواده ام باهام تماس میگرفتن.اصلا احساس دلتنگی نداشتم..من اونجا تو اون موقعیتها فهمیدم..من ادمی هستم که میتونم با هر شرایطی که باشه خودمو وقف بدم..
درکل ادمی هستم.عاشق افراد غریبه ام با همه زود دوست میشم.روز اول.هنوز دوستتم بهم یاداوری میکنه..بهم میگه یادته روز اول با لبخند باهام نزدیک شدی…درکل عاشق تجربه زیباییها و چیزهای جدیدم..
زود رابطه برقرار میکنم زود به افراد چه مرد چه زن سلام میکنم….و بهشون نزدیک میشم…
همون اتفاقات تو زمان سن سال کم باعث شد..که یه روز مهاجرت کنم.دوستداشتم.ادمهای حدید ملاقات کنم.به لطف خدا..الهامی بهم شد بصورت واضح از طرف خداوند…
اینقدر نشانه هاش واضح هست.که مدام خداوند بهم یاداوری میکنه..همون عشق مهاجرت و خاسته ام…
باعث شد تا من خدا رو بشناسم و هدایت بشم.به سایت شما استاد عزیزم.
استادم من از بچگی.این الهام رو میدیدم.ولی اینبار با سایت شما شدیدتر شده..و خداوند به واضح بهم نشون داد..
فقط من باید بتونم ایمانمو نشون بدم..تا این اتفاق بصورت ظاهری وارد زندگیم شود…
که بازم زمان خودشو داره اون زمانی که خودش بخاد.و برای من مناسبه که اتفاق بیفته وارد زندگیم میکنه..
یه شب حدودا چند ماه پیش از خداوند خاستم چیشد این خاسته من با مهاجرت…
میخام قدرت خداوند رو بگم..وقتی تو مسیر درست قانون الهی هستی..دیگه یه جاهایی تقلا وجود نداره!.باید ارامش داشته باشی.تا اون اتفاق بیفته….
خواب دیدم وارد کشوری شدم…اتفاقا چند تا از افراد نزدیک بهم بودن..این خواب دقیقا دو تا از خاسته امو بهم نشون داد…و مهرشو همون لحظه کوبید..
این خواب اینقدر وحشتناک و بدون مدار بود.که من گفتم خدایا من هیچی نمیدونم.
خواب دیدم وارد کشور اروپایی شدم.اون افراد نزدیک بهم فرار کرده بودن از اون موقعیت.که تو خواب بهم گفتن..ما فرار کردیم..
و از اون جهت اون کشور غریبه..تو خواب میدیدم.اون پیشرفت و اون زیبایی کشور..
حالا شما استاد عزیز.سفر که کردین.بیشتر میبینید کشورهای دیگه تو چه پیشرفتین.چقدر همه چیز تازگی داره با روند زندگی که ما دارییم..
حسش حس خارجی بود(خنده).دقیقا انگار همون ساعت تو اروپا بودم.
یه اقایی اعلام کرد شما کجا میریید من امریکا رو انتخاب کردم.
هر شخصی یه کشوری رو میگفت..
ای دل قافل..استاد.!مثل اینکه منو بغل کرده بود فرسنگها منو برده بودن بجایی که هنوز قیافشم ندیده بودم..
.شهر شلوغ بود همجا زیبا و پر از تکنولوژی انواع سرگرمیها…
ولی
ولی…
ولی…
از اونطرف….دلی پر از حسرت.یه لحظه تو اون خواب برگشتم به خانواده ام.دیدم چقدر بد بیراه بهم میگن!….
و میدیدم اطرافمو با خودم میگفتم چقدر این کشور زیباست.میگفتم یه عمر کجا زندگی میکردیم..!..
ولی
از طرفی بسیار پشیمان از کارم که چکار کردم.نمیتونستم صحبت کنم.زبان گنگی که فقط میبینه..دستشوییم میومد..گرسنم بود!.. جایی بلد نبودم.اقا اینقدر هراسناک بود اون محیط…
که تو خواب میگفتم دیدی چه غلطی کردم.دیدی خودمو با دستم بدبخت کردم.اینقدر تو خواب …بخودم.!فحش میدادم.
انگار توی دوزخ گم بودم..
اون خواب دو تا موضوع رو خداوند بهم گفت..که دقیقا اون دو خاسته رو بهم نشون داد..
که من بهت میگم چکار انجام بدی..فکر خودت و راهنماییت از طرف دیگران.حز خودتو جهنمی کنی چیز دیگه ایی نیستا!..
بچه ها اون خواب جهنمو بهم نشون داد..همینه استاد میگه من تکاملمو گذروندم..
واقعا هر تعقییراتی نیاز به حهادی اکبر درونی داره..
تا ما اماده یکار نشیم..پیروی از خیالات اشتباه جهنمو به واقعیت بهت نشون میده..
اصلا مهم نیست که کجا با چه امکانات و زیبایی هست…اینقدر اون باورا اشتباه تو رو با دست خودت به نابودی کشونده که نمیزاره زیباییها رو ببینی..
استادم .تمام صحبتهات پر از نور الهیه..وقتی که صحبت میکنید وقتی به چشماتون نگاه میکنم.مردمک چشمتون مخصوصا با قانون سلامتی.برام یه حالت خاصی شده…ترس از خداوند رو تو وجودتون میبینم!
واقعا انسان میتونه با تکامل به کجاها برسه.از تمام وجودم این درخشندگی وجودتونو تحسین میکنم.
قدرت الهی وجودتونو در برگرفته هر بار کنترل ذهن برام سخت میشه یادم از چهره شما با اون مردمک چشمتون میشم.اینقدر جسورانه صحبت میکنید…
استادم.به لطف خدا.دوروزه دارم به هدایت خدا بجاهای ناشناخته از شهرم.پیاده روی میکنم.بهمون خدای احد،’چقدر روزمو رگلاژ میکنه ..هر روز طلوع خورشید یه جای زیبا و نور الهی هست..میبینم!
من دارم این مهاجرت رو از شهرم شروع میکنم.برم ببینم و لذت ببرم..
همین باعث شده که ما روی ترسهام بیشتر بزارم..و هر لحظه شیطان نجوا میکنه.با خودم میگم من خدا رو دارم.
خدایی که به من تزدیکه و مراقب منه..
و من در زمان مناسب و در مکان مناسبم.
اینقدر کارها برام بذت بخش و اسان شده..
همین مهاجرت کوچک و پا گذاشتن روی ترسهام.و ایمان بخداوند که قدرت داره و هیچکسی نمیتونه به من آسیب بزنه…
باعث شده..تا من این ایمان رو بیشتر تو وجودم بپرورونم…
این خواب و این مسیری که هستم…داره به من یاداور میکنه..هر چیزی از درون شروع میشه…
تا من از درون قوی نشم.نمیتونم تجربه احساس خوب،’ داشته باشم..
هر جا خودمو شناختم.هر جا ایمانم به قدرت خداوند زیاد بود.که اون میتونه هدایتم کنه..تو مهاجرت ،’بر ترسهام کمتر بشه.
من میگم .استاد.دلیل موفقعیتهاش.احساس میکنم از همین جنسه…
مهاجرت .غلبه بر ترس….نمیدونم درسته احساس کردم باید بنویسمش..
حالا استاد اومد..تکاملشو طی کرد..همون مهاجرت .غلبه بر ترس..منظورم ..
اون ترسهای کوچکی که داشت،’بهشون عمل کرد.و انجامشون داد.و هی این تکامل بزرگ و بزرگتر شد..
و به این نتیجه رسید هر قدمی که برای غلبه بر ترسش میزاره پاداشهاش میاد..و هر بار خودشو قوی قوی تر کرد..
که الان میوه های درخت استاد..پر از ثمر شده…
و ما دارییم نتایجشو میبینیم..
من میگم.کل ماجرا..برای مهاجرت..همه از این نقطعه ذهنیت شروع میشه!
باورا همه چیزه..وقتی همه چیز از درون درست شد..بیرونم درست میشه..
اتفاقا این موضوع الهام خداوند…
یه روز با تصویر پدرو مادرم..دیدم اشک گلوله گلوله..بدون اختیار از چشمانم سرازیر میشه.
گفتم ای وای هنوز اون اتفاق نیفتاده چرا من احساس دلتنگی میکنم!
دیدم اره!
من هنوز وابستگی دارم…
پاشنه ام پیدا شد.مخفی بود..و وقتی خداوند بهم نشون داد..که زمان درستش بود..گفتم نگاه کن..تو میخای این اتفاق برات پیش بیاد..نگاه کن چقدر راحت همین الان احساس دلتنگی میکنی..
با وجودی که من چند سال تو سن پایین..تو یکماه میشد.نمیدمشون!..و اصلا هیچ احساس دلتنگی نسبت به خانواده ام نداشتم.دیدم هنوز زره این عطشها تو درونمه…
ولی چون جنس این مهاجرت متفاوته داره خودشو بروز میده..
الان به این ذهنیت رسیدم..حالا حساب کن.مهاجرت به یه کشور دیگه.چقدر مسیر بزرگیه.باید همه جوره توی ذهنت حلاجیش کنی. و از درون اماده بشی..
حالا برای من مهاجرت به شهر دیگه هست.خداوند برام امادش کرده.فقط من باید آماده باشم.که بازم همین الان مینوشتم نشانشو خداوند برام اورد…
میخام در نهایت بگم…همه چیز تکامله..هیچ چشم بر چشمی وجود نداره..
هر چیزی که بشه شعاف و دهن پری..برای صحبتهای دیگران..یا فرار از محیطی که برای خودت زهر مار کردی که بازم بخاطر باورامونه..همه اینها…
شرک هست..
هر چیزی که ختم بشه به شرک..که این خودت اگه خودشناسی داشته باشی..میدونی از چه زاویه ایی هست…
این نابود شدنیه…
به نظر من.فنا شدنیه…
من خیلیها رو دیدم از اطرافیانم میشنون.که میگن خیلی اشتباهه که بخای از کشور خودت بری…
نه اون موقعیت اشتباهه..اون باورا اشتباه بودن که به این موقعیت ختم شده..
که همه رو خداوند بهم نشون داد…
تا تو از نظر ذهنی آمادگی یه تعقییر رو نداشته باشی.بجایی اینکه برات لذت بخش باشه ..برای دردناکه..
و این مورد مهاجرت..میتونه توی ازدواجت باشه.توی رفتن موقعیت کاری جدید باشه..تو تمام کارهای روزانمون…
همه ربطش داده میشه به درون و آمادگی ما!
استاد عزیزم…خیلی تحسینت میکنم.که همه چی رو با دید قانون بهمون میگید…
قانونی که همه چیزش، مرتب و تمییز ،’سر جاش قرار گرفته..
فقط ما انسانها نادونیم.و میخام هر چیزی رو با ذهنیت خودمون بسازیم!
ذهنین ما هم مثل همون دوست شما میمونه..که میاد،’ خودشو از چاه میندازه به چاله!..با باورای نادونی خودش..
و من این مورد رو تو خیلی از جنبه ها…با تفکر و تعقل و نشانه پروردگار…از اطرافیان نزدیک بهم ،دیدم..
و بهم یادآوری کرده.خداوند….نکنه با ذهن سرکشت بری جلو…که بد ضرر میبینی..
پس بیاییم و بخودم میگم…بیشتر توحیدی عمل کنیم..بزارییم با درک قوی تری جلو برییم.
نخاییم حرف دیگران رو معیار قرار بدییم.
که بقول مثالی که میزنن.با بند پاره دیگران به چاه نرییم که بد ضرر میکنیم…
…..
…………
بی نهایت سپاسگزار خداوند و این روز بزرگشم.که مهاجرت رو هر روز در زندگیم.میبینم.و باعث شده ایمانم بخداوند بیشتر بشه..و بیشتر بدونم اون مواظب منه..
و من دارم با همین حرکت کوچک که واقعا برای من بزرگه…و هر روز داره ایمانم بخداوند و قدرتش قوی تر میشه.
چیزی که کم افراد رو میبینم.که بتونن.از غار،’اون محل زندگیشون بیرون بیان…
تعقییرات کوچک ،’مثل همون بهمنی که سر قله میاد پایینه..و هر بار برف بیشتری رو بطرف پایین میکشونه…
پس گام به گام جلو برییم.و زمانی برسه بقول استاد دیگه اون تعقییرات ،برام که بزرگ نیست حتی برام لذت بخشم میشه..
این چند تا صبحی که به لطف خداوند عازم این سفر میشم..هر جایی که میرم.مرحمت خداوند رو بیشتر حس میکنم.و احساس میکنم یه پله رشد میکنم.فعلا ما روی شونه خداوندیم..انشالله این تعقییر بزرگ که نشانهاش میاد.به زودی و ساعت مخصوص خودش وارد زندگیم میشه..
موقعه ایی که من آماده و خوشحال و راضیم..و برام خوبه برام اتفاق بیفته..
خداوند نامه ایی برام فرستاد.
…اسم شناخته شدنم،’ نرگس هست!.یه تصویر گل نرگس برام اورد..بهم گفت..نرگس…!عجله نکن.بزار زمان درستش اتفاق بیفته…
فقط باید بزارم تکاملیم رو بگذرونم.و زمان درستش اتفاق بیفته..
اینجا توحیده..اینجا ایمانه..نه حرف مفته!حرف مفت هیچ ارزشی نداره..
فقط حرف درست با مدار درست هست…
در پناه خداوند شاد و سلامت باشید!..
سلام استادجانم ومریم قشنگم
خیلی خوشحال شدم ولذت بردم ازشنیدن این فایل عالی ومفید
استادم چقدرخوب ودقیق اشاره کردیدبه مواردمهم ومن بی صبرانه منتظر فایل های بعدی هستم.
اتفاقاچندروز قبل داشتم باهمکارم راجع به مهاجرتم صحبت میکردم ومیگفتم بنظرم ی پدیده فوق العاده جذابه.وقتی که تومهاجرت میکنی ازهمه لحاظ دنیات عوض میشه.یعنی ی دنیای کاملا متفاوت بادنیای فعلیت(البته منظورم مهاجرت به کشوردیگه بود)
فکرشوکنیددوستان حتی چهره ورنگ پوست وموی آدمهای اطرافتم عوض میشه چه برسه به زبان وفرهنگ ورسومات وغذاهای اونا.ساختارزندگیشون بافت شهری وروستاییشون وکلی چیزای دیگه.
وانصافا این برای من همیشه جذاب وهیجان انگیزبوده ووقتی بهش فکرمیکنم خیلی ذوق زده میشم.وازصمیم قلبم دوست دارم که تجربش کنم.
استادجانم به مواردجالبی اشاره کردید.اونجایی که راجع به منعطف بودن ما گفتیدومثال زدید که وقتی مثلا بایادگیری ی نرم افزارجدید روبرو میشید وسربازمیزنید خیلی منو برد توفکر.
تمامی مواردی که شمافرمودیدلازمه مهاجرت هست رو دقیقا من دارم ولی به این نکته که رسید ی زنگ هشدارکوچولویی توذهنم نواخته شد.
خیلی بهش فکرکردم چون منم همیشه درمواجهه با یادگیری همون نرم افزارجدید یا آموزشهای جدید درحالیکه خیلی کنجکاوم ببینم قابلیت های بیشترش چیه وبعدِها چیکارمیتونه بکنه ولی ازش فراری ام
فکرکردمو،فکرکردمو،فکرکردم تا به نتیجه رسیدم وخدای بزرگم منوراهنمایی کرد.
متوجه شدم که این عادت بدمن مربوط میشه به ترس ازیادنگرفتن نه منعطف بودنم.حقیقتش خیلی خوشحال شدم که این گزینه ام رفع شد.ومهم ترازاینکه الان مدت خیلی زیادیه که دارم ناخواسته با این اخلاقم مبارزه میکنم ودارم آموزشهایی رو میبینم که تابحال توعمرم حتی یبارم تجربش نکردم و بلدش نبودم.ودرکمال تعجب خیلی خوب وموفق دارم پیش میرم ومدیرمجموعه ما وهمکارم خیلی تعجب کردند ازاینکه منی که کلا ازاین موضوع هیچ پیش زمینه ای ندارم چطور انقدرخوب وراحت دارم جلومیرم؟
خداوکیلی خیلی لذت بخش اینکه خدادستت رو بگیره وکمکت کنه و ی توانایی های ازت رو کنه که خودتم هاج وواج بمونی که واااای خدای من انجام شششششد.آخه چجوری؟من که اصلا اینو یبارم ازنزدیک ندیده بودم وکارباهاش رو بلد نبودم.
بگم حین انجام پروژه هاچشام گرد میشه ازدست خودم شاید باورتون نشه.
درهرصورت ازاونجایی که همیشه کلام شمابه موقع سربزنگاه به من رسیده هم ازشما سپاسگزارم بابت اینهمه دُر وگهری که از دهانتون خارج میشه وهم ازخدای خودم سپاسگزارم که منوتوی مسیرشما قرار دادکه بتونم راه درست رو انتخاب کنم واز گمراهان نباشم.
درپناه خداباشید.آمین
به نام یگانه بی همتا
سلام به استاد عزیزم و عزیز دلشون
سلام به دوستان گل وبلبل گلستان عباسمنش
با شنیدن این فایل حسابی برگشتم به گذشته و یاد خاطرات شیرین و افکاری افتادم که همجنس افکار الانمه در حالیکه هیچی از قانون نمیدونستم
من در زمان بچگی محله ای زندگی میکردیم که تقریبا بیشتر فامیلها دور و بر هم بودیم و فاصله خونه هامون کمتر از ده دقیقه بود
و من اصلا از ابن موضوع خوشحال نبودم درون من همیشه تنهایی و خلوت میخاست همیشه دوست داشتم جای دوری زندگی کنم همیشه دوست داشتم جایی که زندگی میکنم کسی رو نشناسم و کسی هم منو نشناسه و غریب باشم
اصلا افکار من با هم سن و سالهای خودم خیلی متفاوت بود من همیشه تو عالم خودم و رویاهای خودم زندگی میکردم همیشه دوست داشتم خونه خلوت باشه من با خودم حرف بزنم و جالبه روی حاشیه های فرش راه میرفتم و با خودم حرف میزدم و تلفنی نبود که مزاحم افکار من باشه و وقتی مادرم خونه نبود همه میدونستن و کسی نمیومد
آرزوی من همیشه ابن بود زود به زود اثاث کشی کنیم و محیط زندگیمون و عوض کنیم و هر وقت ی ماشین میدیدم اثاث میبره لحظه ها با حسرت نگاه میکردم
حتی یک نفر با من همفکر نبود و اگر نظر منو میفهمید یا مسخره میکرد و یا اگه بزرگتر بود دعوام میکرد و میگفت تو ناسپاس هستی همه آرزو دارند خونه داشته باشند
خلاصه قربونش برم اهل سفر هم که نبودیم حالا اگه مرغ همایی سرمون مینشست میرفتیم قم یا چند سال یکبار مشهد همین و همین
شمال هم که اصلا چون اونجا مال بی حجابا بود ما نباید میرفتیم کل مسافرت ما ولایت پدری بود
پدرم تا تعطیل میشدیم مار و میبرد اونجا خودش میومد تهران و پنجشنبها میومد جمعه برمیگشت
ما هم دو ماهی اونجا پوست مینداختیم البته کل فامیل هم همین برنامه رو داشتند خوش میگذشت ولی همون بود و تجربه جدیدی نداشتیم
خلاصه از کل خواستگارهایی که برام میومدن در طی نوجوانی تا جوانی که خدایی هم زیاد بودند قسمت پسر عمو شدیم و دوباره تکرار همون گذشته و خالی از لطف نباشه که من چه رویاهایی واسه خودم ساخته بودم ولی انگار از اون خونه اومدم این خونه و فرقش این بود که خونه عمو دورتر بود ما منطقه 10 بودیم عموم اونطرف آزادی اول منطقه 2
حالا شانسی که داشتم این بود که عمومینا اهل سفر بودن و بیشتر اونم زیارتی و گاهی سیاحتی
حالا قسمت خوب ماجرا
ما ماشین که نداشتیم و خدارو شکر همسرم فکر مسافرت بود و بعد چند ماه من که ی بچه هم با خودم حمل میکردم رفتیم ماه عسل
بندر انزلی و از اونجاهم مشهد باورتون نمیشه من بچه تهران تا اونروز دریا ندیده بودم و حیروون فقط به دریا نگاه میکردم با خودم حرف میزدم مبهوت بودم و من چقدر ندید پدید بودم و من فکر میکنم کل تهرانیها شمال رفته بودند که البته کل فامیل اینجور بودبم پولدار و بی پول و یک چند تا استثنا داشتیم اصلا بزرگترهای ما به سفر فکر نمیکردند
قربون خدا برم تو کمتر از پنج سال سه تا بچه ناز نازی به من داد ولی تو همون شرایط بدون ماشین دوتا بچه آخری که پوشکی هم بودند البته پوشک کجا بود کهنه و مشمع ولی هر تابستون ما میرفتیم مسافرت شهرهای مختلف ایران اونم با اتوبوس و خیلی سخت بود ولی کلی خوش میگذشت و همه میگفتند بابا شما دیوانه اید چه جوری آخه میرین
ولی من عاشق سفر عاشق دیدن جاهای جدید عاشق تجربه های جدید عاشق آداب و رسوم جدید و جالبه هر شهری که میرفتیم به اصرار که بیا زندگی مون و بیاریم اینجا اصلا من میمونم برو وسیله هارو بیار و همسرم ی نگاه عاقل اندر سفیه به من مینداخت و میگفت خل شدی کارم چی میگفتم بابا همه جا کار هست
اصلا وابسته نبودم به هیچ کس و هیچ جا دلم لک میزد واسه جاهای غریب و دوردست و اصلا انگار هیشکی منو نمیفهمید و همسرم و خانوادم همیشه میگفتند تو همش تو رویا زندگی میکنی و واقعیت چیز دیگه س بخدا الانم که سالها میگذره همینو میگن همسرم به بچه ها میگه مامانتون هنوزم تو رویاهاش زندگی میکنه و اون موقع ها اصلا اینو نمیدونستم که من به شهرم وابسته هستم و شاید میرفتم پشیمون میشدم
القصه بچه ها بزرگ و بزرگتر شدن و از نظر شرایط مالی سختتر و سختر شد هزینه ها طاقت فرسا شدند ولی قلب من میگفت تغییر ، حرکت ، تجربه
یکی دو سالی به فاصله رفتیم خارج از تهران و دلتنگ هیچکس نمیشدم البته تو ی کامنتی توضیح دادم که مرتب مهمان داشتیم یا دعوت میشدیم
تهران و من رو درگیر همه چیز میکردن و نمیزاشتن از تنهایی لذت ببرم
من سفر کردن رو دوست دارم تعییر محل زندگی تو شهر خودم رو دوست دارم رفتن به کوه و دشت و کویر رو دوست دارم خیلی زیاد اما استاد جان من ضعف در مهاجرت دارم و میبینم کسی مهاجرت میکنه هم تعجب میکنم هم تحسین که البته تحسین کردن رو بعد از اینکه شاگرد شما شدم یاد گرفتم و واقعا دلم برای شهر عزیزم تهران تنگ میشه باورتون نمیشه من آخرین باری که یکسال خارج از تهران بودم وقتی شبکه پنج اخبار تهران رو میگفت گریه میکردم و میگفتم دلم واسه تهروون تنگ شده حالا جالبه مرتب هم میومدیم
استاد جان آنچه درمورد مهاجرت گفتین و من خودم رو کنکاش کردم دیدم من دلتنگ کسی نمیشم میتونم با شرایط به ظاهر سخت کنار بیام خیلی راحت با دیگران ارتباط برقرار میکنم اما در وجودم مهاجرت به شهری و کشوری رو در خودم نمیبینم و فقط در حد مسافرت و دیدن افراد جدید شهر جدید کشور جدید و اصلا ثابت بودن رو دوست ندارم ولی در حد مسافرت
تغییر رو درون شهر خودم دوست دارم تجربه محلهای جدیدرو دوست دارم تنهایی و خلوت رو دوست دارم
ولی هنوز حتی نمیتونم فکرش رو بکنم که بخام جای دیگری زندگی کنم و شاید این از ضعف من باشد
استاد جان نمیدونم فکرم درسته یا نه ؟ وجودم زندگی برای همیشه غیر از شهر خودم رو دوست نداره
و شما و مریم جان رو با تمام وجودم تحسین میکنم که اینقدر با خودتون در صلح هستید و این جهاد واقعا اکبر رو انجام دادین چقدر این گلستان زیبا و با طراوت و آرام استاد جان به انسان آرامش میده و عطر گلهای اون انسان رو مست میکنه و چقدر من احساس صمیمت و راحتی میکنم و حرفهای دلم رو میزنم و فکر نمیکنم که اینهارو جایی گفته باشم و در این گلستان گلهایی رو که اصلا نه دیدم ونه میشناسم ولی با عشق میبویم لذت میبرم و راز دل میگویم
انشاءالله هر جا که هستین خوش و خرم و شاد باشین
انشاءالله ی سفر هم بتونم بیام ببینمتون ولی استاد جان اصرار نکنید بمونم چون باید برگردم تهران و فکر میکنم باید بلیط رفت وبر گشت بگیرم (ایموجی خنده)
دوستون دارم
به نام خالق زیبایی ها
سلام به استاد عزیزم و مریم جونم و همه دوستان
اول از همه باید خداروشکر کنم که تو این مسیر هستم و در این زمان دارم این فایل گوش میدم چون که روی خیلی از نقاط صعفم کار کردم و بزرگتر شدم راحت گیر تر شدم اگه این سوال دو سال پیش ازم میپرسیدن قطعا تمام شرایط منفی که گفتین من داشتم ولی الان سرم بالا.
من از بچگی تو روستا بزرگ شدم تو دل مرغ و گاو گوسفند و سگ ،وقتی ازدواج کردم قشر شهری اومدم و تقریبا نسبت به خواهرام من دور تر ازدواج کردم اوایل غصه میخوردم تا چند سال پیش ،وابستگی زیاد نداشتم اون محیط دوست داشتم و دارم ولی چند وقت خداروشکر میکنم حس میکنم خدا با این دور بودن منو بزرگتر کرده که شرایط شهر تجربه کنم که بتونم اینجا هم پول در بیارم چون تو روستا با بزرگ کردن حیوانات و فروشش درآمد داشتم.
استاد من عاشق جابهرجای هستم طوری که وقتی مستاجر بودیم برعکس دیگران دلم میخواست یکسال شده برم تونه دیگه حتی الان که 6 سال تو خونه خودمم گاهی وقتها به همسرم میگم بریم خونه دیگه.یا چندین بار گفتم بریم شهر دیگ بریم تهران هر جای دیگ تا خودمون بسنجیم تا توحیدی تر بشیم .
من عاشق چالش هستم دوست ندارم زندگیم راکد باش خیلی مهاجرت دوست دارم به این دلیل که دوست دارم جهان کشف کنم دوست دارم کل جهان ببینم ولی به خودم قول دادم اول باید خود ایران بگردم بعد پله به پله .
معیار بعدیم آزادی هست قانون مندی هست اینکه به جای تمیز با قانون مندی هدایت بشم حالا چه تو ایران چه خارج ایران.دیدم نسبت به محیط عوص کردم محیط همسایه ها زیاد جالب نیست ولی من کاری با کسی ندارم تا بیرون میرم به فضای باز کوچه به درخت ها توجه میکنم.
عاشق طبیعت گردی هستم عاشق اینکه یک کوله داشته باشم با موتور یا دوچرخه برم مسافرت کل ایران بگردم بدون دسترسی به گوشی .
حتی همین عید رفتیم رشت و گیلان ،تا میرفتیم بارون شدید بود خداروشاهد دائم میگفتم چه هوای عالی چقدر لذت بخش با چند تا لباس پوشیدن با بچه هام که یکی 6و 9 سالشون میرفتیم بیرون حتی تو بارون شدید قلعه رودخان تا 1000پله بالا رفتیم و اومدیم خیلی خوش گذشت.بهترین مسافرتم بود چون راحت بودم.
یا همین جمعه تو حساب منو همسرم پول نبود به همسرم گفتم مشکلی نیست هر چی تو خونه داریم میریم بیرون لذت میبریم بخدا خیلی خوش گذشت همه چی عالی بود .
دوست و رفیق ندارم بخاطر تو این مسیر اومدن قید خیلیا رو زدم فقط هفته ها خونه مادرم شاید خونه خواهرام بریم که میدونم زیاد وابستگی نیست بیشتر برای تنوع و اینا.
استاد من عاشق زبان انگلیسی هستم ولی درس ام خوب نبود ولی الان رفتم تو دلش چند جلسه کلاس زبان میرم به قصد اینکه هم عاشق زبانم هم به لطف الله تا عید بریم ترکیه .
ولی تو ذهنیتم اینه من هرجاهستم بهترین نقطه و توجه من باید به زیبایی باش و دوست دارم کل جهان کشف کنم به یک جا نچسبم .
از نظر ایده شغل هم هر چی به قلبم الهام بشه انجام میدم بسته به شرایطم ،اصلا نطر دیگران برام مهم نیست .
همه اینا رو به لطف الله درست کردم رویای قبل خیلی فرق داشت .
از شما سپاسگزارم که همچین سوالات عالی میپرسید و باعث میشید بریم تو درون کنجکاوی کنیم .
در پناه حق شاد و پیروز باشید
سلام ب دوستای هم فرکانسی یه سوال داشتم ک این فایل خیلی مناسب با شرایط من روی سایت قرار گرفته شد من 2 سال پیش با همسرم مهاجرت کردم و الان بعد 2 سال همسرم میخواد برگرده و من هم چنان خوشحالم از این که مهاجرت کردم و حتی یک درصد دوست ندارم برگردم از طرفی دوست دارم زندگیمو حفظ کنم ولی تاکیید میکنم دوست ندارم برگردم چون حس میکنم بی ایمانی برگشت من و باور نداشتن ب خداست و من از مهاجرتم راضی هستم ولی برگشت همسرم باعث میشه من شروع یه زندگی پر تلاطم رو داشته باشم و ترس های زیادی دارم نمیدونم چی کار کنم از طرفی یه مدت تلاش کردم تا برگرده ولی میگه من دیگه نمیام و الان 2 ماهه تنها زندگی میکنم دوست دارم دوستای هم مسیرم مرا راهنمایی کنند با توجه ب قانون خداوند چه راهی مناسب تره؟ممنونم
سلام استاد
چقدر صحبت های خوبی بود و چقدر راه گشا ،
چقدر در مورد من صدق میکرد و تازه متوجه شدم که اصلا این شخصیت رو ندارم و حتی در مورد جابجایی از یک محل به محل دیگه مقاومت دارم …
ولی همیشه من و همسرم فکر میکردیم که چقدر مهاجرت خوبه و واسه ما مناسبه ولی با صبحت های عالی و خردمندانه که صدتا مشاور مهاجرت بالاتره ، متوجه شدم لااقل فعلا ایده خوبی نیست مهاجرت کنیم تا وقتی که به مواردی که گفتید نزدیک بشیم و شخصیت مون رو تغییر بدیم
واقعا لذت بردم و خیلی دوست دارم این فایل رو بارها و بارها ببینم
ممنونم از این آگاهی های ناب
سلام بر استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز
سلام بر همه دوستان در این سایت توحیدی
چندین هفته است که ذهنم درگیر مهاجرت است.
فرم انتقالیم را به هدایت الله از روی نشانه روزانهام، پر کردم برای شهر تهران.
البته نجواهای ذهنی و وسوسههای شیطان در کنارش هست.
تنهایی توی تهران، جا را چه کار میکنی؟
وسایل خونه نداری، چیکار میکنی؟؟
مسیرهای طولانی توی تهران، ترافیک ، مسیر بین کار و منزل را چیکار میکنی؟؟
هر بار با خواندن کامنتهای دوستان و یادآوری بچههای عباس منشی که مهاجرت کردهاند، آرام میگیرم.
من روحیه تنوع طلبی مکانی و آشنایی با فرهنگ و آداب و رسوم مختلف مردم را دارم و بسیار اهل سفر هستم.
از نوجوانیم دوست داشتم همسر یک نظامی بشوم و با هر ماموریت کاری همسرم، از این استان به آن استان بروم و از این شهر به آن شهر.
(در شهر ما یک پایگاه نیروی هوایی ارتش هست و من در دوران دبیرستان همکلاسیهایی از سراسر ایران داشتم که به خاطر شغل پدرشان به شهر ما آمده بودند.
همیشه حسرتشان را میخوردم! وقتی از خاطراتشان از سکونت در شهرهای مختلف ایران میگفتند از همدان و تبریز و بوشهر و شهرهایی که پایگاه نیروی هوایی ارتش داشت.)
من سالها پیش که دانشجو بودم حدود 12 سال پیش , مهاجرت کردم، البته با آن افکار و باورهایی که داشتم شرایط سختی را گذراندم و بعد اوضاع خیلی عالی شد برایم.
(در همین مهاجرت به دلیل مستاجر بودن و خوابگاه دانشجویی و مسائل و مشکلات آن, من به فکر خرید خانه افتادم و یک آپارتمان خریدم.)
کلی دوستان و همکاران موفق و ثروتمند و با افکار بسیار بلند پروازانه پیدا کردم و سفر خارج از کشور رفتم.
از لحاظ علمی هم خیلی پیشرفت کردم و هم از لحاظ کاریم.
به علت ترسی که از کودکی داشتم(ترس از تنهایی خوابیدن در خانه در شب)
نتوانستم در آن شهر بزرگ و پیشرفته زندگی کنم.
اوقاتی را که تنها بودم تا صبح بیدار میماندم و خیلی وقتها هم باجهای زیادی دادم به دوستانم که شبها پیشم بمانند.
برگشتم به خانه خودمان در میان سیل سرزنشها و سرکوفتها (که چه حماقتی کردی مینو،. این کاری که تو کردی هیچ انسان…. نمیکند و فراوان از این حرف و حدیثها)
اما خوب، تعداد معدودی از افراد مثل خانوادهام از ترس من آگاه بودند و من سکوت میکردم.
تا اینکه سال 99 در دوران پندمیک با استاد آشنا شدم و تا دو سال پیش که دوره عزت نفس را خریدم و پا روی ترسهایم گذاشتم و به تنهایی سفر رفتم و سوئیت اجاره کردم و توی هتل تنهایی خوابیدم.
الان آمادگی کامل برای مهاجرت دارم ،من وابستگی ندارم به خانوادهام.
با شر ایط خودم را وفق میدهم ، البته روزهای اول غر هم میزنم .
بسیار مشتاق به تغییر و علاقمند به دیدن و زندگی کردن در جای جدید و محیط جدید هستم.
اما خوب وسوسههای شیطانی هم هست مدام به من میگوید اول خانهات را در تهران ردیف کن بعد برو.
کامنت خانم سعیده شهریاری را درست در زمانی خواندم که نجواهای ذهنی از چپ و راست میآمد (خانم سعیده شهریاری نوشته بود استاد من پامو کرده بودم توی یک کفش که حتما قبل اینکه برم کیش باید اونجا خونه رو بگیرم !!!! )
نجوای دیگر اینکه حالا تو که یک قاشق چایخوری هم نداری وسیله منزل را چه میکنی؟؟
و من مرتب میگویم خدایی که برای استاد عباس منش در تهران یک خانه مبله ی مجانی توسط شاگرد استاد آماده کرد و خدایی که یک خانه مبله با قیمت پایین برای آقای عطار روشن آماده کرد مرا هم به یک خانه مبله هدایت میکند.
یک نشانه دیگر اینکه:, آپارتمانی را که با دوستم شراکتی خریده بودیم و بعد از حدود دو سال که قصد فروش آن را داشتیم و هر بار به مشکل بر میخوردیم!! چند روز پیش معامله کردیم (همان روزی که اولین جلسه ثروت 1 را گوش کردم از بنگاه زنگ زدند و مشتری آمد و چند روز بعد معامله کردیم.)
و الان در حسابم یک میلیارد تومان دارم.
اما باز هم نجواهای شیطانی هست که چطوری میخواهی مواظب خودت باشی؟؟ چطور میخواهی از خودت محافظت کنی؟؟! تهران شهر بزرگی است !!
و من باز هم به خدا توکل میکنم و میگویم خدایی که سالها پیش در دوران دانشجویی مواظبم بود, الان هم حافظ و نگهبان من است.
دیروز که این فایل استاد روی سایت آمد با خودم عهد کردم که 0 تا 100 این مهاجرت را به خدا بسپارم و طبق نقشه خدا پیش بروم.
از خدا میخواهم خودش محل کارم را انتخاب کند.
از خدا میخواهم خودش یک خانه امن و راحت در یک منطقه خوب برایم آماده کند که پیاده بروم سر کار و برگردم.
خودم را با تمام وجودم به او میسپارم و از خدا میخواهم که دوستان و همکاران مثبت اندیش و ثروتمند با افکار عالی را سر راهم بگذارد.
هرچند در دعاهایم مرتب به خدا میگویم خدایا دوست ندارم حتی یک روز خانه معلم یا پانسیون بروم یا منزل دوست یا آشنا.
خدایا قبل از رفتنم یا همزمان با رفتنم یا همان روز اولی که رفتم مرا به یک آپارتمان هدایت کن.
و میدانم که این خلاف قانون است که به خدا دستور بدهم که چه کار کند!!
از خود خدا میخواهم که این اضطراب و استرس را از من دور کند و آرامش را به من بدهد که این روزهای باقیمانده تا اعلام نتایج انتقالی را به آسودگی بگذرانم.
دلم بسیار روشن است که با انتقالیم موافقت میشود و من تمام افکار و تجسماتم فقط و فقط زندگی در محیط جدید و در شهر جدید است.
بسیار مشتاقم که دستهای قدرتمند خداوند را در این مهاجرت با تمام وجودم ببینم و لمس کنم و مرحله به مرحلهاش را در سایت توحیدی عباس منش بنویسم
تا هم ایمان خودم محکمتر شودو هم رد پایی باشد برای آیندهام .
و هم انگیزهای برای تمام اعضایی که میخواهند مهاجرت کنند از منطقهای که هستند به یک منطقه بالاتر.
سهشنبه 19 تیرماه 1403
ب نام خدای مهربان
چند وقتی بود ب مهاجرت فکر میکردم جوری ک دنبالش بودم و از کسانی ک مهاجرت کرده بودن جویای احوال شدم، حتی برای کسب اطلاعات ب آژانس سر بزنم ،
با اینکه دختری هستم مستقل بدون وابستگی ب خانواده ،حتی چند سالی مدام مسافرت میرم ب شهر یا روستاهای ک خودمو ب چالش بکشم
خیلی راحت سفر میکنم ،خیلی با طبیعت ساز کار میشم اما بازم باید رو خودم کار کنم
میخوام تنهایی بدون کسی ب سفر برم و خودمو بشناسم ببینم واقعا تو این شرایط ب چ شکل ی میتونم برخورد کنم و از خدا هدایت میخوام ک کمکم کنه
استاد من وابستگی ب خانواده ندارم ولی پدر و مادرم هنوز یه جاهایی نمیزارن تنها باشم ،میدونم ک بازم باید رو ی ذهن و افکارم کار کنم و در زمان خودش خدا منو هدایت میکنه ،پس ب امید زمان مناسب
حالا یا مکان و شهر دیگه یا مهاجرت و کشور دیگه
استاد بابت فایل زیباتون ممنون
از همه دوستان تشکر
و در آخر سپاس خدای فراوانی ها .…..
بنام الله هدایتگر و اجابتگر ، دانا و توانای جهان هستی
خدایا هر آنچه دارم از آن توست و از تو به من رسیده ، شکرت
درود بر استاد عشق و توحید و مریم بانوی نازنین
و همه دوستای هم مدارم
صبح زود از یک جمعه ی قشنگ و آخر هفته ، صدای پرنده ها از پنجره اتاقم و شکرگزاری هر روز من از بودن در این سایت الهی و آگاهی های بی نظیرش ، خدایا شکرت برای در مدار بودنم با این آگاهی ها و هفته فوق العاده ای که گذروندم و الهی شکر کلی همزمانی های قشنگ واسم رقم خورد که میخواستم و با آدم های فوق العاده هم فرکانس شدم .
چند روز پیش روی این فایل کامنت گذاشتم ولی ارسال نشد و پاک شد ، از اونجایی که دیگه این روزها آروم تر و رهاتر شدم ، خیر دونستم و امروز دوباره گفتم صبح ام و که با خوندن کامنت ها شروع کردم مثل همیشه ، خودم هم رد پایی بزارم ،
اگر قبل از عضویت ام تو سایت بود مفهوم مهاجرت واسم غریبه بود و اصلا بهش فکر نکرده بودم بطور جدی ، ولی با دیدن استاد و سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت این آرزو و خواسته در من شکل گرفته و رفته تو تابلو دریم بوردم .
آیا من مناسب برای مهاجرت هستم یا خیر ؟
میدونم با رشد و بهبودی که این سالها روی شخصیت ام و رفتار و عادات ام ایجاد کردم بله هستم .
هدف از مهاجرت ام ، خروج از منطقه امن و یکنواختی و روزمرگی هام و تجربه جدید از دنیای اطرافم و دیدن همه آدم ها و مکانهای جدید و دوست دارم ، آزادی در زندگی و خروج از محدودیت های محیط اطرافم و میپسندم و دلم میخواد به قول دوستانم همونطور که این سالها با بودن در سایت از درون و شخصیتم مهاجرت کردم ، رفتار و عادات و کردار و باورهام و عوض کردم ، از بیرون و محیط اطرافم هم مهاجرت داشته باشم به جهان بزرگتر و تجربه های لذت بخش تر و زیباتری داشته باشم .
به مسافرت و دیدن محیط های جدید خیلی علاقه دارم ، داخل ایران تا جایی که تونستم سفر کردم، این چند ماهه اخیر هم با اینکه برنامه برای مسافرت داخلی و خارجی داشتم ، ولی شرایط مهیا نشد ، میدونم در زمان ومکان مناسب سفرهای زیبا رو اینبار با آگاهی های بیشتری تجربه میکنم .
وابستگی عاطفی به اطرافیان و خانواده و دوستانم ندارم و صلح و آرامشی با خودموخدای درونم دارم .
تا جایی که بتونم با شرایط جدید خودم ووفق میدم و از مریم شایسته نازنین یاد گرفتم دختر انعطاف پذیر و هماهنک با تغییرات اطرافم ، با جهان بیرون و اتفاقاتش باشم حتی در شرایط تضاد، جدیدا هم بعد چند سال محیط کارم و که از خیلی جنبه ها کامل و عالی بود ، عوض کردم .
استاد شما برامون الگو هستید در همه جنبه های زندگی و همین بحث مهاجرت ، بیصبرانه منتظر ادامه این فایل و آزمون مهاجرت هستیم .
دوستتون داریم .
دز پناه خدای مهربان باشید .
به نام رب جهانیان
سلام به استادان گرانقدر
سلام به دوستان توحیدی خودم
خدایا سپاسگزارم بابت این فایل بی نظیر
من هر وقت به مهاجرت فکر میکردم تنها چیزی که بهش فکر نمیکردم اینکه مهاجرت برایم
خوب و رشد دهنده است یا خیر.
چند سال پیش یه مدت شدیدا درگیر این شدم که مهاجرت کنم و تا یک جاهایی هم پیش رفتم اما در نهایت هدایت خداوند این بود که فعلا نه.
و منم اصلا تا حالا نفهمیدم که چرا نه؟
ولی الان دیگه برام روشن شد
همان گونه که خداوند در قران میفرماید
که ما آیاتمان را اینگونه واضح بیان میکنیم باشد که متذکر شوید.
من فکر میکردم که من فقط با یک جابجایی همه چیم عوض میشه و انگار این یک راه میان بر است برای زودتر رسیدن به خواسته ها
حالا برای هر کدوم از ما ها شاید با یکی از پارامترهای لازم برای مهاجرت اوکی باشیم و با خیلی هاشون نه و بر عکس.
مثلا من با اینکه هر جایی بخوابم و هر چی بخورم زیاد مشکل ندارم.
مثلا به خانواده وابستگی آنچنانی ندارم ولی به دوستام و شهرم کمی دارم.
یا اینکه مثلا خیلی از شهرهای ایران رو هنوز ندیدم.
و در کل مسافرت خیلی کمی رفتم تا حالا.
مورد اصلی اینکه من شرایط مالیم اون طوری که میخواستم پیش نرفته تو همین شهر.
و من یه جورایی انگار ته ذهنم عوامل بیرونی رو تاثیر گذار میدیدم و میخواستم از دست این عوامل بیرونی فرار کنم تا شرایط تغییر کنه.
غافل از اینکه فقط و فقط عوامل درونی نتیجه ساز هستند و من هر جا که برم درونم هم با من است.و اینجاست که میگه و لا یمکن الفرار من حکومتک.
کجا میخوای برای چی بری
بشین ذهنتو مرتب کن باورهاتو بهتر کن ورودیهای ذهنتو بیشتر کنترل کن .
همین جا هم لذت ببر و بعد در بهترین زمان به بهترین جا هدایت میشی.
خدایا من به هر خیری که از تو بهم برسه فقیرم.