چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1 - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-3.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-08 06:23:212024-07-13 02:27:05چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد بی نظیرم
سلام به توحیدی ترین بنده خداوند ،دیروز و امروز فایل جلسه اول قدم ششم رو گوش میدادم ،از هدایت صحبت میکردین
چه فایلی بی نظیری بود ،همون لحظه با تمام وجودم از خداوند تشکر کردم که منو در مدار شنیدن این صحبت ها قرارم داده
از این روحم و ظرف وجودم رو هرروز بزرگتر میشه و من لذت میبرم از زندگی در این جهان بی نظیر خداوند
من از همان کودکی عاشق تجربه مکان ها و ادم های جدیدی بودم ،تو روستای خیلی دور از از شهر زندگی کردم ولی یه زندگی فوق العاده با خونه بسیار شیک و مجهز
یه خونه ویلایی بزرگ و شیک که دورتادور خونمون کوه و فضای سبز و رودخونه
اما همیشه دوست داشتم مهاجرت کنم ،دوست داشتم سفر کنم و همیشه هم تجسم میکردم که یه روزی قطعا از اونجا میرم ،این باعث شد به راحتی تو سن ١4سالگی به شهر مهاجرت کنم و همراه برادرهای مجرد یه زندگی رو جدا از پدرو مادرمون داشته باشیم ،خیلی خیلی برام شرایط سخت بود از همه لحاظ ،مالی و عاطفی ،ومدیریت کردن یه زندگی ،حتی از نظر مکانی هم اصلا قابل مقایسه با زندگی قبلم نبود
اما راضی بودم ،خوشحال بودم ،که از روستا مهاجرت کردم ،خوشحال بودم تو مدرسه بزرگتر درس میخونم ،با فرهنگ جدید اشنا شده بودم ،دوستان جدیدی داشتم
تا اینکه دوباره بعداز اتمام دانشگاه همیشه دوست داشتم به شهر جدید دیگه برم ،هیچ ایده ای نداشتم فقط فکر میکردم و تجسم میکردم میرم یه شهر دور
واین باعث شد من با یک پسراصفهانی ازدواج کنم و از مشهد بیام اصفهان
دوباره شرایط سخت دیگه ،از لحاظ فرهنگی عاطفی و مالی
اما باز هم خوشحال بودم از اینکه دارم چیزهای جدیدی رو تجربه میکردم
چون از کودکی از ساکن بودن متنفر بودم ،دوست داشتم همیشه حرکت کنم و سفر کنم و تجربه کنم ،و لذت میبردم
امروز در حال گوش کردن فایل استاد احساس کردم وابستگی عاطفی ندارم و همیشه هم خودمو رو با شرایط وفق دادم ،و تو این سال ها هم دوست دارم از ایران به یک کشور دیگه مهاجرت کنم
تنها مشکلی که الان باعث میشه کمی بترسم اینه که نتونم تو یک کشور دیگه درامد کسب کنم چون باورهای مالی من خیلی مشکل داره ،و با جدیت دارم روش کار میکنم
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان و دوست داشتنی
خدا روشکر میکنم که در این صبح زیبا چشمم را که باز کردم ابتدا از خدای مهربان به خاطر یک فرصت دوباره که به من داد تا زندگی را تجربه کنم و روی عزیزانمو ببینم سپاسگزاری کردم و بعد رفتم توی سایت و با دیدن این فایل جدید سورپرایز شدم.
الهی شکرت واقعا، این فایل بسیار به خودشناسی من کمک میکنه و خواستم اینجا تجربه ی خودم را از مهاجرتی که داشتیم برای دوستان به اشتراک بگذارم.
من به همراه همسر و فرزندانم دوسال پیش و بعد از گرفتن دوره ی ثروت 1 با توجه به جلسه ای که مربوط به مهاجرت کردن بود، تصمیم گرفتیم که برای سنجیدن خودمون که تا چه حد میتونیم از نقطه امن خودمون بیرون بزنیم و در واقع توانایی خودمون را در دوری از خانواده و اطرافیان محک بزنیم، به یک شهر دیگه مهاجرت کنیم.
به قول استاد نه فرش قرمزی برامون پهن کرده بودند و نه آشنایی داشتیم که روی اون حساب کنیم، با توکل به خدای مهربان حرکت کردیم و خیلی سریع اقدام کردیم و ما از استان چهارمحال و بختیاری به مازندران آمدیم.
چون پسر من در مدرسه ی تیزهوشان درس میخونه اول با مدرسه ی ساری صحبت کردیم، تا ببینیم با انتقالی پسرم موافقت میکنند و پس از پذیرفتن آنها، فقط در عرض یک نصفه روز به دنبال خانه برای اجاره رفتیم و در اولین مشاوره املاک یک خونه ی تمیز و بزرگ در بهترین نقطه ی ساری و نزدیک مدرسهی پسرم پیدا کردیم.
نکته ی جالب توجه این ماجرا اینجاست که من این خانه را در دفتر خواسته هام با تمام جزئیات نوشته بودم.
مثلا نوشته بودم که خانه ای میخام در بهترین منطقه ی ساری با ویوی جنگل و اتاقهایی که نور گیر باشه ، آشپزخانه ای زیبا با کابینتهای ام دی اف و گاز صفحه ای داشته باشه با همسایه های آرام و دوست داشتنی، حتی نوشته بودم دوست دارم یک رودخانه نزدیک خونه ی ما باشه و خدا شاهده الان من دارم توی این خونه با تمام جزئیاتش زندگی میکنم و یک رودخانه ی کوچک هم از پشت خونه ی ما میگذره، الهی شکرت واقعا.
دوستان میخام بگم که به قول استاد قانون جواب میده و ما در این مهاجرت هم خودمون و هم فرزندانمون رشد بسیار زیادی داشتیم و خداروشکر با توضیحاتی که استاد در این فایل بینظیر بیان کردند متوجه شدیم که ما تاحد زیادی برای مهاجرت مناسب هستیم.
تنها باگ من برای مهاجرت به یک کشور دیگه
فقط آموزش زبان هست که آن هم با تمرین و کمی تلاش، شدنی هست.
من در همین جا متعهد میشم که برای پیشرفت خودم و داشتن تجربه های جدید و دیدن زیباییهای بیشتر جهان روی زبانم کار کنم و به دل نا شناخته ها سفر کنم. چون به نظر من، ذات انسان دوست داره که همه چیز را تجربه کنه.
ممنونم از شما استاد عزیزم که وقت گذاشتین و این فایل بسیار آموزنده را روی سایت گذاشتین. همه ی شما عزیزان را به دستان پر نعمت و برکت خدای مهربان میسپارم.
به نام خداوند نور و روشنایی
به نام خدایی که هرچه دارم و هرچه هست از آن توست .
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
خدایا مرا براه راست راه کسانی که به آنها نعمت داده ایی هدایت کن و نه گمراهان.
استاد سپاسگزارتم .
سلام به استادم و همه دوستانم .
چقدر خوبه که به کمک این فایل میتونم تمام زوایای وجودم رو بشناسم و بفهمم که چه باورها و توانایی هایی دارم .
من چندین بار از شهرم مهاجرت کردم به شهر دیگه و هر بار کلی بزرگ شدم .از مهاجرت توی کشورم ترسی ندارم .اما نمیتونم به مهاجرت به کشوری دیگه فکر کنم .
دوسال پیش از تهران به ی شهرستان کوچکتر مهاجرت کردم اونموقع زیاد باورهای توحیدی قوی نداشتم (الانم هنوز نیاز به تلاش بیشترم)اما آنچنان ترسی در وجودم بود ،من داشتم از منطقه امنم خارج میشدم و به جایی مهاجرت میکردم که بازار کارش بسیااار محدودتر از تهران بود ،اما من تصمیم به رفتن گرفته بودم و فقط بااین باورها خودم رو آروم میکردم و نجواها رو کمرنگ
_هرجا باشم خدا بامنه و خدایی که اینجا به من رزق میده هرجای دنیا که باشم رزق بیشتر میده .
_خداوند به کسی که شهامت مهاجرت داره پاداش دو برابر میده
_هرجا باشم خداوند مشتریهای دست بنقد و ثروتمند رو برامون میفرسته .
_من همواره در محافظت پروردگارم هستم .
استاد من شاید روحیه ی کنجکاو نداشته باشم که برن و جاهای دیدنی شهر رو بگردم، اما بسیار خودم رو زود باشرایط وفق میدم و این چند سالی که باشما اشنا شدم که بشدت روی وابستگیهام و تغییر عادتهام دارم کار میکنم. تا ی انسان آزاد و رها باشم و این توانایی رو هم دارم که هر تغییر و چالشی سرراهم قرار میگیره باخودم میگم سایه این بهترین زمان برای بزرگ شدن و رشد هست ،الان باید چکار کنی تا شرایط اوکی بشه ؟!
اینروزا دنبال ی نشانه بودم که آیا باز به تهران مهاجرت کنم یا ن و این فایل سرراهم قرار گرفت .
استادطبق گفته ی شما پر فایلهای دیگه، من ایمان دارم که برای رشد و کنترل ورودی ذهن باید در یک محیط ایزوله تر باشم و تنها بودن در یک شهر باعث میشه که ذهنت شاخ و برگ اضافه نداشته باشه و تمرکزت بیشتر روی خودت و شرایطت و خواسته هات باشه.
اینو کسایی که در غربت زندگی میکنن بیشتر. درک میکنن.
الان بعد از گذشت دو سال و رسیدن به یک درامد چندین برابر و فروش بیشتر حتی در یک شهر کوچکتر و داشتن رابطه باآدمهای خیلی خوب تصمیم به مهاجرت دارم و ایمان دارم که با مهاجر تم چه پاداشهایی در انتظارمه .البته که هدفم برای مهاجرت چند دلیل بزرگ هست.
1:بزرگ شدن پسرم در یک محیط بهتر با امکانات بیشتر که برای کلاس موسیقی که داره بسیار بهتره .2:ارتقای کسب و کارمون.3:جداشدن آگاهانه از آدمهایی که همفرکانس من نیستن .
استاد واقعا ازتون سپاسگزارم بابت این فایلهای گرانبها
سپاسگزارم از تمام دوستان بابت کامنتهای خوبتون
خدایا شکرت که در این بهشت همیشگی هستم
به نامخدا که به شدت کافیست
به شرط پاکی دل به شرط ایمان
سلام خدمت استاد عزیزم بانو شایسته مهربان و تمام عاشقان این مسیر
استاد آنقدر ذوق کردم که اصلا نمیدونم باید چطور این احساسات را کنترل کنم واقعا خدایا سپاسگزارم یعنی واقعا این فایل برای من معجزه است خدایا سپاسکزارم ازت که اینجوری پاسخ میدهی استاد من خودم دم رفتن هستم یعنی دارم مهاجرت میکنم و از خدا خواستم برام یه نشونه بفرسته و واقعا امروز زبونم بند اومد اخه شما نه اطلاعی داده بودید نه من چیزی میپونستم اما واقعا تنها چیزی که میتونم و به ذهنم میرسه در این لحظه و این کامنت رو بزارم برای سپاسگزاری
خدایا سپاسگزارم ازت به خاطر پاسخ به خواسته هایم خدایا سپاسگزارم که همیشه پاسخ میدهی به درخواست هایم خدایا سپاسگزارم که نشانه های فوق العاده برام میفرستی خدایا سپاسکزارم که همیشه هستی در درونم واز رنگ گردنم بهم نزدیک تری خدایا سپاسکزارم ازت به خاطر ایمان توکل و جسارت شجاعت خدایا سپاسکزارم به خاطر خدایتم به این مسیر به سمت استاد عزیزم و تمام دوستانم در این مسیر خدایا سپاسگزارم که سیستم و قوانین تو سر سوزنی خطا نمیکند هر آنچه هست ان چیزی است که پیشاپیش فرستاده اید من اینو بارها و بارها درک مردم دیدم و با پوست و گوشت و استخونم درکش کردم مثل این دفعه و سر این فایل واقعا خدایا سپاسکزارم ممنونم ازت که پاسخ میدهی به فرکانس ها و درخواستم خدایا سپاسکزارم برای قدم های تکاملی ام برای مهاجرت که خودت برایم همه چیز شدی در این مسیر و تونستم تا اینجا بیام و مطمنم تو که مرا تا اینجا آوردی بقیه راه هم میبریم خدایا متشکرم و سپاسگزارم خدتیا ازت ممنونم به خاطر تمام نشانه هایت برای همه چیز هم الان برای مهاحرتم خدایا سپاسکزارم به خاطر تمام هدایت هایت بابت همه چیز خدایا متشکرم به خاطر تمام آگاهی هایی که بهم دادی و میدهی خدایا سپاسکزارم به خاطر تمام دستانی که درزندگی ام آوردی تا همه چیز به خیر و خوبی در مسیر من رقم بخورد خدایا متشکرم و ممنونم که بهم قدرت خلق زندگی ام را داده ای خدایا متشکرم و سپاسکزارم که از بچگی برایم پدر شدی مادر شدی خواهر و برادر شدی و همه چیز را در اطراف من درست کردی استاد شاید باورتون نشه ولی من از بچگی یه ارتباط یه نیرویی را در درونم حس میکردم مهمش باهاش حرف میزدم و وقتی با شما آشنا شدم درک کردم اتفاقاتم و درخواست هایم را و ارتباطم را خدایا سپاسگزارم به خاطر تمام تضاد ها و اتفاقاتی که داشتم تا این جوادی که الان هست ساخته بشه خدایا متشکرم که لحظه ای مرا رها نمیکنی به حال خودم خدایا سپاسکزارم به خاطر تمام سیلی ها و پس کله ای ها یی که خوردم ممنونم سپاسکزارم خدایا متشکرم ازت که هر بار آموزه کردم تو را توبه پذیر یافتم و دستم را گرفتی و باهام مهربون رفتار کردی من کسی را جز تو نداشتم و ندارم من تکیه گاه و هم زبان وهم صحبتی جز تو ندارم سپاسگزارم ازت به خاطر تمام درهایی که در مسیر برایم باز کردی و همه چیز را تحت کنترل داری خدایا متشکرم و سپاسکزارم ازت مه بهم رزق و روزی دادی خدایا سپاسکزارم و ممنونم که هدایتم میکنی خدایا سپاسکزارم و ممنونم که بهم انرژی و قدرت و توان کار کردن روی خودم را دادی و یاری ام کردی تا ادامه دهم خدایاذسپاسکزارم و ممنونم خدایا متشکرم و ممنونم ازت به خاطر همه چیز و همه کس به خاطر هر آنچه هست و نیست خدایا سپاسگزارم ازت جسازت و شهامت و شجاعت را در وجودم زنده میکنی برای اقدام حرکت در مسیر هجرتم خدایا متشکرم ازت و سپاسکزارم که با هجرتم به تو نزدیک تر میشوم بزرگ تر میشوم هم دردرونم هم در دنیای بیرونم خدایا سپاسکزارم که با هجرتم تو را قوانین را خودم را بهتر و بیشتر درک میکنم و میشناسم خدایا سپاسگزارم و ممنونم و دوستت دارم خدایا سپاسکزارم به خاطر ایمان و توکل و جسارتی که در وجودم قرار دادهای خدایا متشکرم و ممنوم که هر لحظه با من و برای من بودی خدایا متشکرم که در مسیر خواسته هایم لحظه ای مرا رها نکردی خدایا سپاسگزارم وممنونم خدایا شکرت سپاسکزارم ازت دوستت دارم و ممنون به خاطر این فایل که برام معجزه بود جواب تمام سوال هایم را دادی ایمانم را محکم و جسارت و شجاعتم را قوی تر و محکم تر کردی خدایا سپاسکزارم و ممنونم خدایا سپاسگزارم به خاطر تمام حس خوب و ایمانی که دارم برای اقدام در مسیر مهاجرتم خدایا متشکرم که یاری ام کردی و هدایتم کردی به مسیر قدم های تکاملی برای مهاجرتم و الان هم تمام نشانه ها و همه چیز آماده است برای اقدام و حرکت خدایا سپاسکزارم ممنونم بابت این فایل و این خود از وضوح نشانه خدایا متشکرم و ممنونم سپاسگزارم ازت خدایا سپاسگزارم به خاطر دلایل مهاجرتم برای ماجراجویی ام برای شناخت بیشتر خودم برای دیدن فرهنگها و انسان ها و قومیت های مختلف به خاطر تجربه مکان های جدید چالش های خوب فرصت برای بزرگتر شدن از همه مهم تر نزدیک تر شدن ارتباط و شناخت تو سپاسگزارم ازت واقعا هزاران بار شکرت
خدایا ممنونم وسپاسگزارم ازت به خاطر همه چیز ممنونم
استاد عزیزم از شما هم ممنونم واقعا دوستتون دارم عاشقانه ممنونم از فایل بی نظیر درباره موضوع بی نظیری که انتشار پیدا مرد و مطمنم وشما هم همین طور که این فایل نشانه و هدایت و باعث حرکت خیلی ازدوستانمون میشه برای حرکت به سمت مهاجرت یا اقدام عملی برای اینکار من که خودم یکی از اونام امیدوارم که خدا حفظتون کنه بهترین ها روبراتونارزومیکنم چون لیاقتش رودارید سپاسگزارم
این داستان ادامه داره کامنت میزارم بازهم و داستان دارم اصلا سر این موضوع
یاحق
سلام دوست عزیز آقای جواد همتی عزیز
ممنونم برای کامنت فوق العاده ای که نوشتید، من امروز صبحم رو با خوندن کامنتها شروع کردم و با کامنت شما، خط به خطِ سپاسگزاریهایی که نوشتید سرشار از احساس سپاسگزاری از خدای خودم شدم ازتون ممنونم که سپاسگزاریهاتون رو اینجا نوشتید دوست عزیز، براتون آسانترین و لذتبخشترین مهاجرت رو آرزو میکنم پر از شادی و هیجان و برکتهای خداوند.
سلام خدمت شما لیلا بانوی مهربان
متشکرم و سپاسگزارم ازتون خدا رو سپاسگزارم اگر به اندازه کوچکی هم دلی را نرم و نزدیک تر کرده باشم به خودش عاشقانه دوستتان دارم ممنونم از شما که چشمان زیبایتان را زمان ارزشمندتان را اینگونه صرف میکنید با خواندن کامنت ها و واقعا تحسین میکنم شما رو به خاطر این حد از تعهد و ایمان و عمل به قوانین و پاکی دلی که دارید که ارتباط بر قرار کردید چون واقعا این کامنت رو خدا میگفت و من مینوشتم و خودم خیلی فوق العاده باهاش ارتباط برقرار کردم و میکنم تحسین میکنم شما رو به خاطر درک قوانین و اینکه پاسخ میدهید و تمام تمرکز نون رو گذاشتید روی نکات مثبت و خودتون رو در فرکانس خوبی ها و زیبایی ها و سپاسگزاری که نزدیک ترین فرکانس به خداوند هست قرار میدهید و عاشقانه دارید تلاش میکنید تا بهترین فرکانس ها رو در جهت خواسته هاتون ارسال کنید تا نتایج و معجزات خداوند را در زندگی خودتون ببینید واقعا ازتون ممنونم و سپاسگزارم
براتون آرزوی خوشبختی سعادت و ثروت و رزق و روزی و نعمت میکنم
امید وارم هر قدمی که بر میدارید حضور خداوند را حس کنیددر مسیر زندگی و خواسته هاتون
سپاسگزارم
بهترین ها رو برات آرزو میکنم و از خداوند خواستارم چون لیاقتش رو داری
یا حق
ب نام خداوند مهربانم
سلام به استاد عزیز و مریم جان عزیز
سلام به همه دوستانم در سایت
خوب چقدرخداوند رو سپاسگزارم که هدایتم کرد به این فایل استاد که برام بسیار ارزشمند هست
من قبلا فک میکردم که مهاجرت زیاد سخت نیست البته از نظر فکر و مدار خودم. میگفتم دوست دارم برم تهران مهاجرت کنم الان که خودم رو شناختم میبینم مهاجرت برای من خوب نیس یعنی هنوز وابستگی به مادرم دارم یعنی تا به مهاجرت فکر میکنم مادرم میاد تو ذهنم که اگر تو تنها دخترش هستی بری بهش خیلی سخت می گذره و اینکه تحمل یکسری از سختی های که فرمودین رو ندارم پس باید اول از این مدار خارج بشم و بیشتر رو ذهنم کار کنم.کامنت بچه ها رو که خوندم همشون رو تحسین کردم بخاطر اینکه انقدر خوب میتونن احساس و وابستگی شون رو کنترل کنند…
سپاسگزار خداوند واستاد عزیزم و همه دوستانم در سایت هستم
در پناه خدا ثروتمند و سلامت باشین
به نام خالق عشق و زیبایی
درود و خداقوت به استاد عزیزم، خانم شایسته نازنین و همه همراهان خوبم در این راه اصلاح و بهبود همیشگی
بازهم سپاسگزار خداوند هستم که بار دیگه از زبان استاد خوبم من رو آگاه کرد و کلیدهای خوبی رو بهم یادآور شد.
تصمیم مهاجرت برای همه افراد میتونه یک تصمیم خیلی خیلی بزرگ باشه و گاهاً چیزی باشه که خیلی ذهن آدمهارو به خودش درگیر کنه. خود من هم همیشه به این موضوع فکر کردم و میکنم و اصلاً یک بخش مهم از زندگی منه. حالا درسته که استاد شما در این فایل در مورد مهاجرت محل زندگی صحبت کردین اما من فکر میکنم با توجه به آگاهیهایی که تابهحال از آموزشهای شما درک کردم ما ابتدا باید بسیاری از مهاجرتها و تغییرات رو در ذهنمون ایجاد کنیم، وقتی که به اندازه کافی این کار رو انجام میدیم خیلی طبیعی همه اتفاقات میفته.
بسیار دیدم هم در زندگی خودم هم در زندگی افراد دیگه که خیلی خیلی تلاش کردند که مهاجرت کنند و درنهایت شاید مهاجرت هم انجام دادند اما خب نتیجه خیلی باعث خوشبختی بیشترشون نشده و بارها شده با دوستانی که مهاجرت کردند گفتوگو و ارتباط داشتم و احساس کردم من به مراتب انسان خوشبختتری هستم.
نمیخوام بگم که تغییر خوب نیست، من همیشه خودم بهدنبال زندگی بهتر بودم و همیشه دوست داشتم در جایی زندگی کنم که بهتر باشه اما این الگو رو خوشبختانه خیلی خوب (بهویژه در دوره دوازده قدم) درک کردم که تا وقتی که من چشم و ذهن زیبابینی نداشته باشم امکان نداره تغییر یک عامل بیرونی باعث تغییر بهخصوصی در درون من بشه.
یک مثال خیلی واضحش دوست عزیزی بود که من باهاشون در رابطه بودم و یکی از باگهایی که وجود داشت این بود که ایشون همیشه درباره مشکلات ایران صحبت میکرد آگاهانه یعنی هرچقدر هم که من سعی میکردم که بیتفاوت باشم یا بحث رو هر بار عوض کنم میدیدم که نه این نگاهه هست و جالبه وقتی که ایشون مهاجرت کردند و بعد از مهاجرت باهاشون صحبت میکردم باز شروع میکردند درباره ایران صحبت کردن و مسائلی که تو ایران وجود داشت و من واقعاً تعجب میکردم که بابا من که ایرانم اصلاً به این مسئله توجه نمیکنم و تاثیری هم رو زندگی من نگذاشته چطوره که تو رفتی اون سر دنیا باز این مسئله موضوع صحبتهات با دیگرانه؟!
یا بحث دیگه ما همیشه موضوع استقلال و آزادی مالی بود چیزی که من همیشه راجعبهش بحث داشتم و میگفتم که بهتره انسان آزادی و استقلال مالی رو در جایی که هست درک کنه و بهش دست پیدا کنه و بعد به فکر مهاجرت باشه (البته این نظر شخصی منه) چون دید خود من به مسئله مهاجرت برای زندگی بهتر و باکیفیتتره و این موضوع تو ذهن من هست که خیلی از کسانی که فکر میکنند که مهاجرت براشون خوبه به این دلیل این فکر رو دارند که نتونستند تو شرایط ایدهالتری در ایران زندگی کنند.
کلاً شتابزدگی در تصمیمگیری از نظر من کار درستی نیست و بهتره هرکسی در موقعیتی که هست بهترین تصمیم رو برای زندگی خودش باتوجه به شناختی که از خودش پیدا میکنه برسه. این حرف رو من همیشه به خودم میزنم به ویژه وقتی یک قسمتی از سریال زندگی در بهشت با سفر به دور آمریکارو میبنیم چون میبینم ذهنم خیلی میل داره که فکر کنه اگر الان تو آمریکا بودم و شرایط استاد رو داشتم خوشبخت بودم و الان خوشبخت نیستم لازم میدونم که همواره بهش تفاوتهای جایگاههای فرکانسی خودم با استاد و تکاملی که طی شد رو یادآوری کنم.
به نظر من اکثر کسانی که مهاجرت براشون مفید بوده این تکامل فرکانسی رو طی و رعایت کردند. احساس میکنم بسیاری از انگیزههایی که برای مهاجرت وجود داره واقعی و قدرتمند نیست و صرفاً به این جهته که الان خیلی توی سوشال مدیا افراد مهاجر بهعنوان افراد موفق ترند شدند اما سوال من اینه حداقل برای کسانی که روحیه کارآفرینی دارند که آیا داشتن یک کسبوکار موفق و پولساز در منطقه محلی زندگی خودتون جذابتره یا ترند شدن تو اینستا و احتمالاً کار کردن برای دیگراند در جایی غیر ازمحل زندگیتون؟
من فکر میکنم پاسخ به این سوال انگیزههای واقعی مارو خیلی بهتر مشخص میکنه. مطلقاً به این معنا نیست که کدومش خوبه یا کدومش بد، بلکه تشخیص گزینه بهتر چیزیه که به ما کمک میکنه تا احساس خوشبختی بیشتری داشته باشیم. داشتن تجربیات جدید اصلاً چیز بدی نیست اما آیا برای الان ما مناسب هست؟
خیلی دوست دارم این رو صدبار به خودم بگم که زندگی که شخص استاد عباسمنش در آمریکا حداقل از نظر مالی داره رو بسیاری از مردم آمریکا ندارند و اصلاً نمیفهمند. استاد تکاملش رو طی کرده، استاد از قم به بندرعباس، از بندرعباس به تهران از تهران به اروپا و بعد به آمریکا رفته. هربار یه مرحله بهتر. چند درصد مردم آمریکا میتونند 1ماه در اروپا زندگی کنند بدون اینکه نگران هزینههای زندگیشون باشند؟
این چالشهای منی هستش که تو ایران همیشه از بچگی نقل مکان کردم به جاهای مختلف از زمانی کهک مستقل شدم همیشه بهترین جای تهران زندگی کردم بهترین کار رو داشتم و اصلاً روحیه وابستهای هم نداشتم، مثلا یادمه تو مدت سربازی که ما دوره آموزشی بودیم بچهها دم به دیقه با خانوادههاشون صحبت میکردن و اونایی که شرایطش رو داشتن که اصلاً میومدن بازدید من کلاً شاید تو کل اون مدت 2بار هم با خانوادم و دوستام صحبت نکردم اونم خودشون تماس گرفتن و واقعاً متعجب میشدم کسی که به این حد وابسته است که نیاز داره همواره با بستگانش در ارتباط باشه چرا اومده خدمت یا داره به مهاجرت فکر میکنه اصلاً؟!
تقریباً بهغیر از بحث انگیزه کافی برای مهاجرت به یک کشور دیگه اون هم فقط به دلیل استاندارد مالی که تو ذهنم هست هیچکدوم از موارد دیگه برام مشکلی نبود و فکر میکنم که تصمیم درست برای من اینکه در مدار ثروت بیشتر قرار بگیرم. در عصری که همه چیز اینترنتی شده و یکی از خواستههای مهم زندگی من همه داشتن کسبوکار تماماً اینترنتیه، واقعاً چقدر مهمه که ما کجا زندگی کنیم؟
اینکه تمرکز روی بهبود چه موضوعی باشه چیزیه که به شخصه برای من خیلی مهمه. هیچوقت برای تجربه کردن دیر نیست، اگر ما در مسیر احساس خوب باشیم همواره هدایت میشیم به مسیرهای بهتر، اگر قرار باشه رفتن و مهاجرت کردن باعث احساس بهتر من در زندگی بشه خود خداوند در زمان مناسب کارش رو انجام میده و خیلی آسون برام انجامش میده، بدون اینکه نیاز باشه کمک خاصی از کسی بگیرم یا وابستگی خاصی به کسی داشته باشم. من باید سمت خودم رو انجام بدم، من باید توجهم رو بگذارم روی زیباییهای جایی که هستم، بهبود شرایطم در جایی که هستم درسته که مهاجرت نیاز به یک جسارت واقعی داره اما حداقل من این موضوع رو در خودم به خوبی میتونم تشخیص بدم که وقتی زمانش برسه خدا اون جسارت رو در من ایجاد میکنه من در این باره به یقین رسیدم.
خداروشکر میکنم که هدایت شدم به این آگاهیها و خودشناسی بیشتر و امیدوارم که خدا همواره به ما کمک کنه که خودمون رو بهتر بشناسیم و تصمیمات بهتر برای زندگیمون بگیریم و اگر تصمیم گرفتیم تغییری در محل زندگیمون ایجاد کنیم خودش تمام کارها رو انجام بده برامون آسون کنه، جسارت، ایمان و شجاعتمون رو بیشتر کنه.
به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
من از بچگی عاشق تهران بودم
ما در یک شهرستان کوچک در یکی از استان های غربی کشور زندگی میکردیم البته که هنوز پدرو مادرم اونجا ساکن هستند و من حدود 13 ساله که به تهران مهاجرت کردم…
از بچگی وقتی میگفتن فلانی از تهران اومده من مثل اینکه آدم فضایی دیده باشم و به چشم آدم فضایی نگاهش میکردم همیشه با خودم میگفتم خدایا یعنی میشه منم برم تهران و اونجا کار و زندگی کنم جالبه که تا 15 سالگی هم با اینکه در تهران دوست و آشنا و اقوام داشتیم اما تا اون زمان به تهران سفر نکرده بودم و خودم عاشق سفر و مسافرت و دیدن آدم ها و فرهنگ ها و تست غذاهای رنگارنگ جاهای مختلف دنیا هستم اما تا 18 سالگی هرگز یک مسافرت درست و حسابی نرفته بودم به دلیل اینکه پدرم همیشه میگفت پول نیست امسال که نشد انشالله سال آینده میریم فلان جا و این جمله هرسال تکرار میشد حتی الان که 32 سالم شده و زندگی مستقل و متاهلی دارم گاهی به پدرم زنگ میزنم و مثلاً میگم بیا چند روز بریم مشهد یا شمال اما باز هم ایشون همون جمله های قدیمی رو تکرار میکنه و میگه امسال که پول ندارم انشالله سال آینده….
من یک خاله ای دارم که در مرکز استانمون زندگی میکنن و یادمه اون موقع ها که بچه بودم تابستان ها همیشه میرفتم و یک ماه خونه شون میموندم و با پسرخاله هام کلی بازی میکردیم و لذت میبردیم همه میگفتن خوب دلت برای پدر و مادرت تنگ نمیشه و من اون موقع ها پیش خودم میگفتم چرا باید دلم تنگ بشه اینجا که خیلی خوش میگذره…
سال 90 بود کنکور دادم و قبول نشدم و تصمیم گرفتم از محل زندگی ام در اون شهرستان کوچک به تهران بزرگ مهاجرت کنم یادمه همه ی دوستام میگفتن نمیتونی دووم بیاری ما رفتیم و به دو هفته نکشیده برگشتیم چون سخته و…اما من اونقدر دوست داشتم به تهران مهاجرت کنم که این حرف ها اصلا حالیم نبود ضمن اینکه در بچگی هم زیاد از خانواده دور میشدم و این طرف و اون طرف میرفتم مطمئن بودم میتونم دوام بیارم …
خلاصه اینکه پسرعموی من یه کترینگ زده بود و به کارگر احتیاج داشت همین که شنیده بود من دوست دارم به تهران مهاجرت کنم بهم زنگ زد و گفت دوست داری بیای تهران و برای من کار کنی؟
با خوشحالی و ذوق گفتم آره همین امشب میام گفت نه بشین فکرهات رو بکن زندگی توی تهران سخته دوری از خانواده سخته کار در کترینگ سخته میتونی دوام بیاری گفتم آره من عاشق تهران و زندگی در تهران هستم حتما میام گفت باشه پس منتظرتم…
خلاصه یه بلیط اتوبوس گرفتم و صبح راهی شدم اون موقع یعنی سال 90 پدرم پنجاه هزار تومان بهم داد و گفت این پول پیشت باشه لازمت میشه ازش تشکر کردم و تو دلم گفتم مطمئن باش میرم تهران کار میکنم پولدار میشم و چندبرابرش رو بهت برمیگردونم …
خلاصه که رسیدم تهران و در اون کترینگ غذا مشغول به کار شدم کسانی که کار رستوران و غذا انجام دادن میدونن و تایید میکنن که کار غذا چقدر سخته نه تعطیلی داره نه ساعت کار مشخص تو از 7 صبح مشغول کار هستی تا 12 شب بدون تعطیلی!!!
با این فضا شروع به کار کردم اولش به عنوان کارگر ساده روزی هزارتا سیخ کباب میشستم با دوتا دیگ بزرگ برنج بعد کف مغازه و …اما ته دلم خوشحال بودم و به خودم افتخار میکردم شب ها دست هام از شدت خستگی و اینکه هزارتا سیخ رو با سیم ظرفشویی شسته بودم خواب میرفت و درد عجیبی میگرفت اما یه پل نزدیک مغازه بود شب ها بعد از کار میرفتم روی پل و ماشین ها و عظمت تهران رو نگاه میکردم و کلی تجسم که منم یه روزی توی همین شهر پولدار میشم خونه و ماشین میخرم و…بعد دیگه کلا اون دردها و سختی کار یادم میرفت و همیشه میگفتم من عاشق تهران هستم یه روزی میرسه که کل کوچهو پس کوچه های تهران رو یاد میگیرم و شب ها میرم تهران گردی آخه تهران خیلی شب های زنده و با صفایی داره و هرروز با این تفکرات و تخیلات پیش میرفتم و یه بار پای کباب پز بودم و داشتم کباب مشتری رو آماده میکردم یهو یه حسی درونم گفت تو نیومدی تهران که سیخ بشوری تو اومدی که رشد کنی تو اومدی پولدار بشی …
به پسرعموم گفتم من میخوام آشپزی یاد بگیرم گفت من از خدا میخوام تو یاد بگیری اتفاقا یک آشپز کم دارم و میخوام آشپز استخدام کنم ولی یک ماه صبر میکنم اگر یاد گرفتی که کی از تو بهتر اگر نه که همون سیخ ها رو بشور…
خلاصه شروع کردم به یاد گیری و از برنج پختن شروع کردم منی که بلد نبودم برای خودم یک تخم مرغ درست کنم شدم پلوپز و روزی 60 کیلو برنج دم میکردم یعنی غذایی برای حدود 400 نفر و یه درجه ترفیع شغل گرفتم و شدم کمک آشپز و پسرعموم هم یه کارگر ساده گرفت که جای من سیخ ها رو بشوره خیلی خوشحال بودم…
همه فکر میکردن من هم مثل بقیه دوروز میمونم و بعد دیدن تهران اون تب و تاب از سرم میفته و برمیگردم اما من مهاجرت کرده بودم که رشد کنم که بزرگ بشم و اصلا دلم نمیخواست برگردم…
مغازه پسرعموم دو طبقه بود طبقه پایین کترینگ و طبقه بالا هم انبار بود هم جای خواب کارگرها و منم اونجا میخوابیدم حساب کنید همه ی دود کباب و روغن و چربی و …میومد بالا…
یه بار پدرم اومد بهم سر بزنه و شب پیش ما توی همون انبار خوابید بعدها بهم گفت از اون شب به بعد دیگه شب ها موقع خواب یاد تو میفتادم و گریه میکردم و به خودم میگفتم چرا من باید توی پنبه بخوابم و پسرم توی اون همه چربی و دود وقتی این رو شنیدم گفتم چه جالب اون موقع ها من حتی یک بار هم پیش خودم این فکر رو نکردم که این چه جای خوابیه اتفاقا خیلی هم لذت میبردم…
چند وقت گذشت دوباره تصمیم گرفتم یه پله برم بالاتر گفتم من میخوام کباب سیخ زدن یاد بگیرم رفتم کنار دست آشپز و شروع کردم به سیخ کردن گوشت ها اولش شبیه هویچ سیخ میزدم و کلی با آشپز و بچه ها میخندیدیم یکی از شب های محرم یکی از هیئت های محل بهمون سفارش 1000 سیخ کباب داد به خودم گفتم الان بهترین موقعیت و باید تمرین کنم یادمه با آشپزمون ساعت 6 عصر شروع کردیم به سیخ کردن گوشت ها و تا 4 صبح روز بعد یکسره ادامه دادیم با اینکه من هم مثل بقیه میتونستم برم بخوابم اما پا به پای آشپزمون وایسادم و کارکردم چون من هدف داشتم چون میخواستم توی تهران بمونم و رشد کنم نمیخواستم برگردم به شهرمون همون شب بالاخره کباب سیخ زدن رو یاد گرفتم با اینکه بعد از اون همه ساعت کباب سیخ زدن انگشتم کج شده بود اما خیلی خوشحال بودم حالا دیگه من هم شده بودم آشپز و حتی پسرعموم وقتی دید دوتا آشپز داره یکی من و یکی آشپز قدیمی تصمیم گرفت یک شعبه دیگه افتتاح کنه و من شدم آشپز شعبه دو و حقوقم چند برابر افزایش پیدا کرد…
و تا یکسال هم مرخصی نرفتم چون خیلی ذوق و شوق داشتم از این مهاجرتی که انجام داده بودم و پدر و مادرم میگفتن تو چطور دلت تنگ نمیشه بیا یه سر بزن ولی من تا یکسال نرفتم و روزی که رفتم هم به همه ی اعضای خانواده ام از کوچیک و بزرگ نفری 50 هزارتومان عیدی دادم که اون موقع خیلی پول بود و پدرم گفت آفرین پولی که بهت داده بودم رو چندبرابر بهمون برگردوندی و توی این مدت نتنها ازم پول نگرفتی بلکه داری پول هم بهممیدی و این خیلی تجربه دلنشینی برای من بود…
حالا که 13 سال از این ماجرا میگذره من هدایت شدم به شغل دیگه ای ولی هنوزم که هنوزه علاقه ام ذره ای به تهران کم نشده و از مهاجرتی که کردم پشیمون نیستم و به اون اهدافی که در شروع مهاجرتم داشتم رسیدم…
الان کل خیابون های تهران رو به اسم و کوچه بلدم طوری که توی فامیل زبانزد شدم
جاهایی توی تهران رفتم مثل بوستان ها ،رستوران ها جاهای دیدنی که اونایی که نسل در نسل تهرانی هستن نرفتن و بلد نیستن و وقتی بهشون میگم تعجب میکنن که اصلا مگه همچین جایی هم وجود داره…
خلاصه اگر اون شور و شوق مهاجرت نبود اگر اون تحمل درد ها از شستن سیخ ها به عشق مهاجرت نبود
اگر اون انعطاف پذیری از خوابیدن لابلای چربی ها و دود کباب و روغن نبود
اگر عشق به مهاجرت نداشتم و فقط برای اینکه بقیه بگن فلانی رفته تهران مهاجرت میکردم(بچه های شهرستان میدونن چی میگم)
من الان حتما در همون شهرستان زندگی میکردم و تجربه این همه لذت و تفریح و بزرگشدن شخصیتم رو هم نداشتم شخصیتی که تنها مهاجرت کرد با پنجاه هزارتومان و الان زندگی داره که آرزوی خیلی هاست خونه و ماشین و زن و بچه و لذت و سفر و تفریح و از همه مهمتر شاگرد مکتب استاد عباس منش…
خدایا شکرت
ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا
ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی.
سلام آقا احمد، دوست توحیدی ام
چقدر کامنت شما به دلم نشست وبا هر کلامش که رشدوپیشرفت به ارمغان داشت، برای این همه تاثیرگذاری استادمان بر روی رفتاروعملکرد عالی تان خداروشکر کردم .
یاد خودم افتاد که چندین سال کرج زندگی کردم در ازدواج فبلی ام واتفاقا یه مدت در آشپزخانه دانشگاهی در محمدشهر کار می کردم و سیخ هم میشستم وچقدر هم فاصله داشت تا حصارک محل زندگیم ومن هم شستن سیخ وظرف ها را انجام می دادم ،بعد نزدیک طالقان یک کافه باغ و شستن ظرف های دیزی قسمتم شد.البته که همه این تجارب سخت گذشته ،امروز سکوی پرتابِ بودنی امن، در آغوش خداوند است و آسان شدن برای آسانی ها وهرروز لذت بردن وشکر خداوند را به جا آوردن ….
امروز کنار تجارب عالی شما وصحبتهای ناب اسناد گرانقدرم ،درک وآگاهی خود را بالا برده تا با ایمان وتوکل، یک زندگی بهشتی ولبریز ازنعمت را کنار مصطفی داشته باشم یک زن خاته دار،ثروتمند وموفق کنار عزیزدلم وهرروز رشدوپیشرفت مان .
آقا احمد از موفقیت هایت کلی لذت بردم ودعامیکنم هرروز عالی تر در این مسیر توحیدی که خود پکیج کاملی از تمام نعمت های خداوند را دارد، بدرخشید.
درپناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
قُلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ ۚ وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا ۚ وَلَا تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ ۚ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ
بگو: آیا جز خدا پروردگاری بجویم در حالی که او پروردگار هر چیزی است؟! و هیچ کس جز به زیان خود مرتکب نمی شود، و هیچ سنگین باری بار گناه دیگری را بر نمی دارد؛ سپس بازگشت همه شما به سوی پروردگارتان خواهد بود، پس شما را به آنچه درباره اختلاف می کردید، آگاه می کند.
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی و سعادت به آبجی مریم عزیز انشالله که حالت عالی باشه
ماشاالله شما یکی از بچه های فایو استار سایت هستید من همیشه دوستان فایو استار سایت رو خیلی تحسین میکنم چون کسی که فایو استار هست یعنی داره با استمرار روی خودش کار میکنه و استمرار رمز پیروزیه
از کامنت و تحسینت بسیار ممنونم این تایید و تحسین نشان از قلب مهربان و روح توحیدی شماست و برای من هم مایه ی خیر و برکت و خوشی
آبجی عزیزم خیلی زیاد خوشحال شدم از رابطه ی خوبی که با داداش مصطفی داری و از زندگی بینظیر که داری لذتش رو میبری نوش جونت این پاداش شما برای اون حرکت ههاییست که برامون تعریف کردی انشالله این خیر و خوشی تا ابد ادامه داشته باشه و مثل نعمت های خداوند هرروز بیشتر و بیشتر بشه.
سلام من رو به داداش مصطفی برسون
به امید دریافت یک نقطه آبی پربرکت دیگه ازت.
احمد عزیز
این دومین کامنت قشنگ امروزم بود و چقدددر احساس خوبی بهش پیدا کردم. واقعا سپاسگذار خداوندم با این قوانین قشنگش و دوستان عزیزی مثل شما.
یه نکته خیلی خیلی خیلیییی مهم تو کامنت شما بود که دوس دارم راجع بهش بنویسم که اتفاقا یجوری نقطه ضعف خودمم هست و بحث یک مسیر رو ادامه دادن و صبر کردن، تلاش کردنه. اون روزی که شما اومدی تهران تا همون محرمی که گفتین، شاید اصلا ایده شعبه دوم مطرح نبوده ولی به لطف خدا وقتی استمرار میورزی همونجایی که هستی و خودت رو بهتر میکنی و میری چیز یاد میگیری…و مهمتر اینکه هزینهشو میدی، اون تا 4 صبح کار کردن واقعا الکی نیست، به قول شما آدم بره بگیره بخوابه. ولی وقتی هدفی داری، اینا اصلا مهم نیست. خودت رو بهتر میکنی و جهان این تلاش شما رو جواب میده و خیلی راحت شما میشی آشپز شعبه 2.
مسلما همین مسیر رو اگر دارین ادامه میدین خب نتایج بزرگتری رو ازتون در آینده خواهیم دید. مچکرم از اینکه خیلی با جزئیات توضیح دادین و من نوعی خودم درس میگیرم که شما بهتر و بهتر شو تو همون کاری که داری انجام میدی و خداوند، جهان شما رو پاداش میدهد.
در پناه خداوند شاد و سالم و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشی.
وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰوَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَىٰ ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَىٰ وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّکَ الْمُنْتَهَىٰ
و اینکه برای انسان جز آنچه تلاش کرده نیست،و اینکه تلاش او به زودی دیده خواهد شد؛سپس پاداش کامل آن را به او بدهند و اینکه کار خلق عالم به سوی خدا منتهی میشود.
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی درود و عرض ادب خدمت دوست عزیز و خوش خنده آقا مصطفی
خیلی خنده هات زیباست و آدم انرژی خیلی مثبتی از خنده ات میگیره ماشاالله بهت .
کامنتت از دلت آمد و بر جانم نشست
داداش زندگی همینه خدا هم میگه آقا هرچی تلاش کنی پاداش همون رو بهت برمیگردونم در آیات بالا به وضوح این مطلب دیده میشه منتهی همیشه ما فکر میکردیم منظور از تلاش فقط تلاش فیزیکیه در صورتی که 99درصد تلاش ذهنی و یک درصد تلاش ذهنی لازمه برای اینکه ما براحتی و به آسونی به خواسته هامون برسیم.
بازهم از روح توحیدی و قلب مهربانت ممنونم که برام نوشتی
امیدوارم همیشه لب هات مثل عکس پروفایل ات خندان باشه با همین شدت و همین زیبایی.
به امید دریافت یک نقطه آبی پربرکت دیگه ازت.
احمد عزیز
مچکرم از صمیمیت و زیبابینی شما
چقدر لذت بردم از عکس جدید شما و چه خانواده زیبا و شادی. به امید خدا که همیشه اینقدر سرزنده باشید و حالتون عالی.
آره واقعا تلاش ذهنی همه داستانه.
الان از پا جلسه 2 قدم چهار میام و بحث الگوسازی که اینقدر استاد روش تاکید میکنه رو باز هی ذهن میخواد از زیرش در بره و باز تو فایل 2 قدم 2 استاد میگه ما خیلی راحت گول میخوریم که بابا الان من برم از فلانی پول قرض کنم این یه کاری میکنه، ولی اینکه من بشینم حالم رو خوب کنم، این چه کاری انجام میده؟
اینه احمدجان…داستان ما اینه…داستان من اینه…صدبار شده خدا میگه نکن، ولی من میکنم، کار فیزیکی میکنم، ولی آخرش برمیگردم میگم نشد….بعدش میگه بشین تا انجام بشه. امیدوارم زودتر برسم به جایی که اگه گفت نکن بگم چشم….به جایی که ایاک نعبد و ایاک نستعین گفتنم لق لقه دهن نباشه…بزارم کارا رو اون پیش ببره، چون سیستم ساخته…چون واقعا بر او سخت نیست که عرررررش و آسمان ها رو نه تنها نگه داره که هدایت هم کنه.
الحمدالله رب العالمین.
در پناه الله مهربان شاد و سالم و ثروتمند در دنیا و آخرت باشی، همراه با خانوادههاااااا
بنام الله
سلام ودرود خداوند به دوست عزیز. وارزشمندم
احسنت به شما، احمد عزیز چقدر لذت بردم از تجربیات قشنگت خیلی خوب شور واشتیاق خود را در کلمه به کلمه کامنتت بیان کردی آنقدر عالی که هرکسی که موفقیتها وتلاش وتعهدت را بخواند این اشتیاق وانرژی را درک میکند
بسیار خوشحال شدم به آنچه که آرزو داشتید رسیدید وطبق قانون بدون تغییر جهان هستی غیر از این نمیتوان انتظار داشت
از تجربه سیخ گرفتن کباب گفتید برام جالب بود فکر میکردم خودم اینکارها رو انجام دادم چون عاشق آشپزی ام واحساس خیلی عالی از موفقیتها وتجربه هایی که ذکر کردید گرفتم که هزار برابر آن را به خودت وزندگی ات بر میگردانم
سپاسگزار وجود ارزشمندتم
احمد عزیز زندگی ای توام با آرامش بیشتر سلامتی وثروت روزافزون مزین به عشق ونور الهی را برات خواستارم
یا حق
إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ (11-رعد)
و خداوند سرنوشت هیچ قومى (هیچ کسی) راتغییر نمى دهد مگر آنکه آنان آنچه را که در خودشان است را تغییر دهند.
«وَسَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مِّنْهُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لَّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (الجاثیه-13)
و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه را براى شما مسخر کرد و همه اش از او است و در این خود آیاتى است براى مردمى که تفکر کنند.
به نام خدای رحمان
سلام و سلامتی خدمت شما آبجی فهیمه فهیم
پیامت از جان آمد و بر دل نشست ممنونم بخاطر لطف و محبت و پیامی که برام فرستادی و تحسین شما نشان از روح بلند شما داره چون تحسین چیزیه که همه آدما در اون ضعف دارند مثل خود من ولی به قول استاد مون تنها راه تغییر و توجه به زیبایی ها تحسین و نباید قدرت تحسین رو دست کم گرفت و به نظر من کسی که تحسین میکنه روح بلند و قلب مهربونی داره …
آبجی فهیمه عزیز
از خدا هدایت خواستم که هدایتم کنه به آیه ای از قرآن که هدیهبدم به روح زیبابینو تحسین کن شما که آیات بالا اومد نوش جونت فقط ببین هدایت خدا رو چقدر آیات با کامنت هامون در هماهنگی هست خدایا شکرت…
امیدوارم در لحظه به لحظه زندگی ات غرق در شادی و لذت و ثروت باشی.
به امید دریافت یک نقطه آبی پر برکت دیگه ازت.
به نام خدای هدایتگرم که رحمان و رحیم هست
سلام به استاد ودوستان عزیزم
من سعی کردم تو این مسیر به یه خودشناسی از خودم برسم تا بفهمم اصلا من چه ویژگی های شخصیتی دارم و آیا مناسب مهاجرت هستم یا نه و اگر روزی خواستم مهاجرت کنم چجوری میتونم ویژگی های مناسب رو برای مهاجرت در خودم ایجاد و بهبود بدم تا جهان وقتی این پتانسیل رو در وجودم ببینه منو لاجرم در زمان و مکان مناسب به راحتی هدایتم میکنه به مهاجرت و من با آمادگی و بی مقاومت به این هدایت عمل کنم
برای من مهمترین دلیلی که در حال حاضر انگیزاننده هست برای مهاجرت دو مورد هست یکی آزادی بیشتر و دومی هم کنجکاوی برای شناخت و دیدن زیباییهای جهان و فرهنگ و سبک زندگی مردم درکشورهای پیشرفته و ثروتمند هست
در حال حاضر تو این استیت تو شهر و منطقه خودم سعی میکنم با رفتن ار مسیرهای متفاوت دیدن کسب و کارهای متفاوت و سوال کردن در مورد حوزه کاری که دارند دیدن ابزار و امکانات مورد نیاز اون کار کمی حس کنجکاوی خودمو تحریک کنم
ویژگی شخصیتی بعدی من اینکه سعی کنم منعطف باشم حساسیت بهداشتی رو در خودم کمتر کنم تشخیص بدم ضروریات من برای زندگی چیه خیلی وسایل اضافه دور خودم جمع نکنم خیلی نگران نظر و قضاوت دیگران نباشم اولویت خودم راحتیم و خواستم باشه
ویژگی شخصیتی بعدیم در مورد تغییرات اینه که کمی مقاومت دارم کلا به یه روشی که عادت میکنم باهاش راحت میشم دوست دارم همون روش رو دیگه ادامه بدم که دارم آگاهانه سعی میکنم یه قدم های کوچیکی برای تعییر بردارم مثلا یه شبهایی روی تخت میخوابم یه شبهایی روی زمین یه شبهایی تو حیاط سعی میکنم تو حیاط که رو صندلی ساحلی میشینم در همه قسمتهای حیاط بشینم تجربه کنم ویوهای مختلف رو در ساعت غذایی که یک وعده هست سعی میکنم همون رو هرچند وقت یکبار یکی دوساعت زمانش رو جابجا کنم تایم خواب و بیداریم رو خیلی تغییر دادم و مسیر رفت و آمدم رو در زمان خرید تغییر دادم و خیلی تجربیات جالب و زیبایی برام بوده اما هنوز به تغییرات بزرگ فکر میکنم مقاومت داشته باشم
در روابط وابستگی زیادی ندارم ولی فعلا به این زندگی در این خونه بهشتی که دارم این آزادی وآرامش بیشتر که دارم تجربه میکنم وابسته هستم چون خیلی احساسم خوبتر شده ارتباطم با آدمهای اطرافم در محل زندگیم بهتر شده راضی و راحت تر شدم و فعلا دوست دارم در این استیت با این صلح درونی با خودم و جهان اطرافم بیشتر ابعاد وجودی خودم و جهانم رو در آزادی و آرامش درک کنم بشناسم
هنوز آمادگی تغییرات بزرگ رو ندارم ولی دارم تکاملی برای تغییرات کوچیک خودم رو آماده میکنم و بهتر هم شدم
مهاجرت و آزادی بیشتر و تجربه های بیشتر و دیدن زیباییهای جهان رو قلبا دوست دارم اما میدونم نیاز به بهبود بیشتر خودم در زمینه تغییرات و طی کردن تکامل با رفتن به جاهای مختلف و ارتباط با افراد بیشتر و در اصل داشتن ایمان بیشتر دارم و تو این استیت سعی میکنم از نظر ذهنی و باوری و ساخت شخصیت توحیدی تر روی خودم بیشتر کار کنم
عاشقتونم خدایا شکرت تو این مسیر دارم روی خودم کار میکنم انشالله بهبود شخصیت و باورهای درست منو لاجرم در مسیر درست هدایت قرار بده
من یکساله که تحت تاثیر شما به آمریکا مهاجرت کردم و ازین 6 مورد هم واقعا میتونم بگم که خیلی هاشو درصدیشو داشتم حتی کمتر از 50 درصد، اما واقعا با وجود تمام شرایط عالی که داشتم ایران رو رها کردم و به آسونی هدایت شدم به این کشور
و همه فایلایی که از شما میدیدم رو الان دارم تجربه میکنم،
من حتی یک دوست و فامیل هم اینجا نداشتم
و با همه تضادهایی که داشته و دارم تا به اینجای کار راضی هستم و بقیه اش رو هم به دستان توانمند خدا میسپارم که هرگز بنده اش را تنها نمیگذاره
وممنونم از شما که در این راه هدایتگر من بودید
به امید دیدار شما دو عشق
سلام رها جان امیدوارم حال دلت خوب و خوش و فرکانسی عالی باشه.
چقدر خوشحالم که دیدم یک ساله به امریکا مهاجرت کردی. منم امریکا هستم ایالت میشیگان. همیشه یه گوشه ی ذهنم اینه که یه روزی اینجا از دوستان سایت در مسیرم قرار می گیرن و باهم دوست تر میشیم :)
امیدوارم شاد و سلامت و موفق باشی.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى ﴿1﴾
نام پروردگار والاى خود را به پاکى بستاى (1)
الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى ﴿2﴾
همان که آفرید و هماهنگى بخشید (2)
وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى ﴿3﴾
و آنکه اندازه گیرى کرد و راه نمود (3)
وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى ﴿4﴾
و آنکه چمنزار را برآورد (4)
فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى ﴿5﴾
و پس [از چندى] آن را خاشاکى تیره گون گردانید (5)
سَنُقْرِئُکَ فَلَا تَنْسَى ﴿6﴾
ما بزودى [آیات خود را به وسیله سروش غیبى] بر تو خواهیم خواند تا فراموش نکنى (6)
إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا یَخْفَى ﴿7﴾
جز آنچه خدا خواهد که او آشکار و آنچه را که نهان است مى داند (7)
وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَى ﴿8﴾
و تو را برای آسانیها آسان مى گردانیم (8)
+++++++++++++++++++++++++++++++++
سلام و صد سلامتی تقدیم به استادم، همون بزرگواری که وجودش همیشه مایه خیر و برکت زندگی من و صدها هزار نفر دیگه بوده. و بانوی شایسته دربار توحید مریم خانم جان جانان.
همینطور به همه دوستان زیبا اندیشم در سایت.
من زیاد عادت ندارم از آیات قرآن برای هر مطلبی توی نوشته هام استفاده کنم و در موردش طولانی بنویسم ولی این بار دلم گفت این هدایت الهی رو کامل بنویس.
شاید قراره هم خودم درس عمیقتری بگیرم و هم کسانی دیگه باهاش ارتباط برقرار کنن.
یه لحظه موقع شروع کامنتم آیه الذی قدر فهدی اومد تو ذهنم و سرچ کردم و دیدم همه اش مرتبطه. اگر به چشم عبرت بهش نگاه کنیم.
پس لطفا با من از اولش همراه بشید.
+++++++++++++++++++++++++++++++++
اسم رب و فرمانروای بلندمرتبه خودت رو به تسبیح ستایش کن.
همان که خلق کرد و هماهنگی ایجاد کرد.
(یعنی هرکسی یه جور متفاوتی خلق شده و با یه مدار خاصی هماهنگی داره. همه آدمها یکجور فکر نمی کنن و علایق یکسانی ندارند. استعدادهای ذاتیشون یکی نیست و خواسته هاشون از دنیا با هم متفاوته. پس در جهان اطرافشون دنبال آرامشهایی از جنس های متفاوتند. یکی اون جایی که هست راحته و رنج کنده شدن از منطقه امنش خیلی بیشتر از لذت تجربه دنیاها و آدمهای جدیده. ولی دیگری انگار شرایط فعلیش مثل پیله ای هست که باید شکافته بشه و با هر دفعه مهاجرت یک لایه آزادتر میشه. یکی عشق تجربه های عملیه و دیگری روی مبل نشستن و کتاب خوندن رو برای شناخت دنیا ترجیح میده. یکی از متأهل بودنش لذت میبره و دنیاش رو دو نفره بیشتر دوست داره ولی یکی بلیط های تک سفره یک نفره رو با همه دنیا عوض نمیکنه. پس من نباید تعیین کنم چی برای کی بهتره. خودش میدونه)
+++++++++++++++++++++++++++++++++
همان که قدر و اندازه ها را تعیین کرد سپس بر طبق آن هدایت کرد.
(این آیه به لطف نور الهی همین الان برای من یک دنیا معنی پیدا کرد) می تونم در مورد بحث مرتبط با مهاجرت بگم که برای من مهاجرت معنیش زجر کشیدن نیست. بلکه تجربه های جدید رو زندگی کردنه.
همونطور که همه چیز برای پخته تر شدن نیاز به تکامل داره، مهاجرت کردن هم باید از جاهای نزدیک و کوتاه مدت شروع بشه تا تاثیر مثبتش رو بگذاره. اونم برای فردی که اصلا زمینه ذهنی مناسبی نداره.
اما به لطف خدا من از بچگی اخلاقی داشتم که زیاد احساساتی و وابسته به پدر و مادرم نبودم. دلتنگ میشم ولی مستقل و تودار بودم و هستم.
حرفهام مال دل خودمه. ناراحتیهام در درون خودم حل و فصل میشه. شادیهام رو بهشون میگم اما نگفتنش هم اذیتم نمیکنه.
مادرم از مدرسه که برمی گشتم می پرسید مدرسه چه خبر؟ و من جواب می دادم هیچی درس خوندیم! در صورتیکه 5-6 ساعت اتفاقات مختلفی افتاده بود.
اولین مهاجرتم زمانی بود که مدرسه نمونه دولتی قبول شدم یه شهر دیگه که با ما نیم ساعت فاصله داشت. 4 سال هر روز رفت و آمد می کردم. اونجا بود که کمی فاصله گرفتن برام آسونتر از قبل شد.
روحیه ام می طلبید که باز هم دورتر برم و تجربه کنم. آرزوم این بود دانشگاه یه جای دور قبول بشم و همین هم شد.
از خوزستان کوچ کردم به کرج دانشگاه تربیت معلم حصارک که زیرمجموعه دانشگاه تربیت معلم تهران بود و البته الان اسمش شده خوارزمی.
لیسانسمو که گرفتم به پدرم گفتم بابا فکر کنم به اندازه یه پیرزن 90 ساله چیز یاد گرفتم. هرچند دیدم محدود بود وگرنه الان اعتراف می کنم هنوز چیز زیادی بلد نیستم.
دوباره ارشدم رو دانشگاه دولتی اراک قبول شدم و اون مهاجرت دو ساله هم برام کلی درس و تجربه به ارمغان آورد.
پایان نامه ام رو با اصرار خودم به استاد راهنمام توی سازمان انرژی اتمی تهران انتخاب کردم تا بتونم بلندپروازیهای بیشتری کنم و موفق هم شدم. در صورتیکه می تونستم تئوری توی دانشگاه پشت میزهای کتابخونه رو بردارم با نهایتا نیروگاه خنداب اراک رو. ولی من خواستم دورتر و بالاتر برم که هدایت خدا بر طبق قدر و اندازه ای که برلی خودم متصور بودم راهنماییم کرد.
برگشتم اهواز چون دلم برای خونه تنگ شده بود. چند سالی توی اهواز کار کردم و بعد که داشتم احساس خفگی می کردم، درست در زمانی که حس می کردم دارم پسرفت می کنم و جای من اینجا نیست ازدواج کردم و اومدم کجا؟ تهران.
از تهران دوباره برگشتم کرج، شهری که همیشه بهش یه احساس تعلق خاطر خاصی داشتم.
یادمه روزی که پا به دانشگاه کرج گذاشتم و ثبت نام کردم، موقع خداحافظی مامانم گریه می کرد ولی من می خندیدم و کوچکترین ترس و دلهره ای نداشتم.
یه فنچ فسقلی 19 ساله 48 کیلویی بودم که با مترو و تاکسی و پیاده و اتوبوس تمام تهران و کرج رو زیر پا می گذاشتم و هرجا اراده می کردم بدون هیچ ترسی تنها می رفتم. خییییییلی احساس خوبی داشتم. اون زمانها خود خودم بودم. رها و مستقل و قدرتمند.
الان هم همین حس رو در مورد خودم دارم.
خداوند قدر و اندازه منو اینگونه آفریده و خودش هم هدایتم کرده. نوش جانم اردوهایی که رفتم. سفرهای تکی که رفتم. تجربیاتی که به دست آوردم. لذتشو بردم و باز هم این کار رو خواهم کرد. به موقعش.
از ازدواجم راضی ام. یکی از دلایلش هم اینه که آزادیهام همچنان تامینه. ابراهیم کوچکترین بددلی یا ترسی نداره از اینکه من تنها برم یا گم بشم یا کسی اذیتم کنه. راحتیم با هم. الهی شکر.
شادمهر عقیلی هنرمند مورد علاقه من بوده و هست. یکی از دلایلش غیر از هنر خوانندگی و نوازندگیش شخصیتشه.
خواننده معروف و بسیار محبوبی بود زمانی که توی ایران بود. هیچی کم نداشت و یک سر و گردن از هم رده های خودش بالاتر بود اما قدر و اندازه اش اندازه اینجا نبود. می خواست رشد کنه ولی اون پیله براش تنگ بود. پس مهاجرت براش با تمام سختیها و تفاوتهاش واجبتر شد. از نون شب هم واجبتر. پس به راحتی رفت. و الان می بینیم روز به روز و سال به سال داره موفقتر میشه و همچنان در صدر قرار داره.
چرا؟ چون نچسبید به حواشی و به اصل پرداخت. چون هدایت شد به رفتن و بهش عمل کرد.
به تازگی یکی از مسافرینمون که ابراهیم کارهای ویزاش رو براش انجام داده بود رفت فرانسه، هنوز 4 ماه نشده اقامت فرانسه رو گرفت، چون ابراهیم می گفت اون آقا چنان از ایران موندن بیزار بود که اگر با چوب میزدیش دیگه اینجا نمی خواست بمونه. فقط می خواست بره. با تمام قلبش انگیزه داشت که بره و همین شد که خیلی زودتر از هر پناهنده دیگه ای اقامت گرفت.
اما یه زوج دیگه رو که باز هم ابراهیم فرستاده بود فرانسه سراغ دارم که انگیزه خیلی قوی و درستی برای مهاجرت نداشتن. اینجا بچه دار نمیشدن و سختی زیادی بابتش کشیده بودن. به محض اینکه رفتن فرانسه خانمش باردار شد و دیگه دلیلی برای اونجا موندن نداشتن و برگشتن ایران.
این دو مورد تفاوت بزرگی رو به من نشون داد و مهر تاییدی بود به حرفهای استاد درباره انگیزه مهاجرت.
من هر چی در خودم جستجو می کنم چنین انگیزه های قوی ندارم. دلم می خواد همه جای دنیا رو بگردم، با فرهنگها و پیشرفتهای بخصوص آموزشی دنیا آشنا بشم ولی نه اینکه برای همیشه مهاجرت کنم. قدر و اندازه فعلی ذهن من اینه که برم و برگردم. سفر کنم نه کوچ.
به هر مدت زمانی که دلم خواست خارج از ایران و هرجای دنیا اراده کردم برم ولی هر وقت هم دلم خواست برگردم ایران زندگی کنم.
از لحاظ وفق پذیری و فلکسیبیلیتی با شرایط هم عالی ام. نه سرما نه گرما نه بی آبی و بی هتلی و هیچی آزارم نمیده. چون سفر زیاد رفتم و اولویت برام خوشحالیه.
آرامش من در اینه که آزادی زندگی و سفر در هر جایی و در هر زمانی رو داشته باشم و پایبند یه جای خاص نباشم.
خدا هم که قربونش برم خودش گفته قدر و اندازه ات رو بشناس دیگه خیالت تخت من هدایتت می کنم.
+++++++++++++++++++++++++++++++++
رسیدیم به آیات 4 و 5 اینجا که می فرماید:
آنکه چونزار را آفرید و سپس آن را خار و خاشاکی تیره تبدیل کرد
این یعنی چی؟ یعنی یه جایی ممکنه اولش واست گل و بلبل باشه ولی شرایطت طوری رقم بخوره (بر اساس ذهنیات خودت و فرکانسهات) که تبدیل به رنج و دردسر بشه. آیا هنوزم حاضری اونجا بمونی؟
آیا قادری از نو بسازی؟
بله همه جا پرفکت نیست و همیشه ممکنه پرفکت نمونه. تو کی هستی؟
تو چه کاره ای؟
چرا من الان به فکر مهاجرت بصورت جدی نیستم؟
چون دقیقا همین سوالات رو از خودم می پرسم.
میگم اوکی در باغ سبز بازه و تو هم علاقه داری به رفتن. اما آیا هرجا بری توانایی خلق ثروت رو داری؟ آیا ذهن ثروتمند و آزادی داری که این اطمینان قلبی رو بهت بده که هرجای دنیا هم باشی بتونی از صفر شروع کنی و پول بسازی؟
آیا این اطمینان و اعتماد به خدا رب هدایتگر سوره اعلی داری؟
و جوابم اینه که نه! من هنوز باید قویتر و بزرگتر بشم تا دستم به دکمه آسانسور برسه. الان دستم به دکمه طبقه 3 میرسه ولی اون مهاجرتها تو طبقات 10 به بالا هستند.
پس با راهنمایی استاد میگم که اول باید سفر برم. سفرهای کوتاه و نزدیک. بعد دورتر و طولانیتر تا پخته تر بشم.
این وسط شیطان رجیم هم هی سرک میکشه و میگه عمرت گذشت بابا دیگه کی؟ ولی من میگم عجله ای در کار نیست.
خدای هدایتگر میتونه منو یهو از نقطه A ببره به C بعد یه جهش به H بعد شاید به O بعدش یهو تا X و Y و Z. ترتیبش رو نمی دونم ولی امکانپذیره.
+++++++++++++++++++++++++++++++++
عاشقشم که نمیگذاره خش به دلمون بیفته. بعد از اون آیه 5 در مورد خاشاک تیره میاد دلداری میده و میگه:
بزودی آیات خود را بر تو می خوانیم و تو فراموش نمی کنی، نگران نباش. الا آن چیزی که خدا مشیت کند(یعنی چیزایی که در مدارش نیستی رو فراموش می کنی) و خدا بر ظاهر و باطن هرچیزی آگاه است.
خودش میگه در هر مرحله ای اون چیزی در دایره دیدت قرار می گیره که مورد نیازته. اون لحظه در مدار دریافتش هستی و آمادگیش رو داری پس عجله نکن و غمگین هم نشو. وقتش نیست زور نزن.
فقط
هدایت و هدایت و هدایت
توکل و توکل و توکل
+++++++++++++++++++++++++++++++++
تیر خلاص زده شد….
ما تو رو آسان خواهیم کرد برای آسانیها
اگر به حرف دلت گوش بدی و دچار اضطراب و عجله نشی، اگر برای رفتن هول نشی، از هول حلیم نمیفتی تو دیگ. خودم برات آسونش می کنم.
تو فقط بشین رو دوش من حالشو ببر.
دقیقا این مسأله تو ازدواجم برام رخ داد.
قبل از ازدواجم چند سال اوضاع روحی خوبی نداشتم. ادامه داشت تا به خودم اومدم و روی خودم کار کردم. کم کم که حالم بهتر شد و تونستم به خدا توکل کنم نشونه ها اومد.
ازدواجم عالی رخ داد.
5 بعد از ازدواجمون خونه خریدیم. بعدش ترانه به دنیا اومد با کلی برکت مادی و معنوی که از بهشت با خودش واسمون سوغاتی آورد.
بعد ماشین خریدیم و خونه مون رو مجهزتر کردیم.
بعد یه چند ماهی به افت و پسرفت گذشت تا اینکه با استاد آشنا شدم و چند سالی هم طول کشید تا آموزشهای ایشون به خورد ذهنم رفت و نتیجه داد. بعد اوضاع کم کم بهتر شد و همچنان در حال بهبوده.
یه ماشین دیگه خریدیم.
حسابهای بانکیمون چه ریالی و چه ارزی پرتر شد.
تفریحاتمون بیشتر شد.
آرامشمون خیلی خیلی بیشتر و جنسش شفافتر شد.
روابطم چه با همسرم و چه با دیگران دور و نزدیک بسیار بسیار بهتر شد.
سفرهامون بیشتر شد.
داریم جمع می کنیم به لطف خدا یه خونه دیگه بخریم.
فرزند دوممون تو راهه و خودش نویدبخش یه عمر دوباره است.
و خیلی موارد دیگه.
اینا همش نتیجه تغییر و توکله. الهی شکر.
ما آسونتر شدیم برای آسونیها.
استاد من با چه زبونی از شما تشکر کنم؟ که حق مطلب رو ادا کرده باشم؟
خدایا برای تک تک نفسهام و برای لحظه به لحظه زندگیم ازت ممنونم.
سلام سعیده جان
دوست خوبم، همین جا ازت تشکر میکنم بابت جوابی که برام گذاشتی .
حقیقتاً شب بیداریهای فرزندانم برای من انقدر زجرآور بود ه فکر میکنم یکی از تونهای محکم این اهرم رنجآور یدار شدن یادآوری همون سختیها باشه.
اما مثالی که از خودتون زدید برای الگو گرفتن و باورپذیری برای ذهنم که خواب کمتر هیچ اسیبی به من نمیزنه بلکه موفقیتهام رو هم بالاتر میبره ، به صورت عملی و کاربردی.
از وقتی جواب خوب شما رو خوندم به مثالها و الگوهای دیگه هم هدایت شدم. مثلاً فاطمه جان همسر آقا رسول که همیشه جز کامنتهای برتر هستند در کامنت اخیرشون نوشته بودند در این دو سال که با سایت آشنا شدند حدود 4 ساعت فقط در شبانه روز میخوابند و بقیهاش رو برای کار کردن روی خودشون اختصاص میدن و نتایج فوقالعاده شون نشون دهنده درستی اعمالشان است. یا خود سعیده جان شهریاری ،اون زمانی که پرستاری میکردند در شیفت آی سی یو کودکان ،اورژانس با اون حجم کاری با اون فشار بالای کاری ،کارهای خونه ،خرید و غیره ولی همچنان توی تمام دورهها، فایلهای دانلودی، کامنت ها،گذاشتن جواب دادن به دوستان فعال بودند.
خیلی خوشحالم و متشکرم که با کامنت گذاشتنتون به من کمک کردین این الگو رو برای خودم باورپذیر کنم. و همینطور جا داره باز هم تشکر کنم که با خوندن داستان هدایتتون متوجه یک باگ ذهنی در خودم شدم. اینکه واقعا مدل کار کردن واقعی و نتیجه گرفتن واقعی چه جوریه خیلی خوبه که آدم توی مسیر باشه لذت ببره اما چه کسانی بولد می شوند و نتیجه می گیرند، کسانی که متعهد بودند . و شما برام واضح کردین که تا وقتی متعهد نباشم روند زندگیم خوبه اما نتیجه بخش نیست یا نتیجه خیلی طولانی مدت به دست میاد. چون تکامل تعداد قدمهای درست در مسیر درست با استمرار است . درسته تا وقتی تو مسیرم ، خوبه اما تا وقتی اون تعداد قدمهای مناسب رو برندارم به نتیجه نمیرسم. تا وقتی رفتارهام تغییر نکنه یعنی چیزی عوض نشده.
حالا میخوام یه داستان جالب از هدایت برات تعریف کنم من معمولاً کامنتها رو به ترتیب امتیاز میخونم اما دیروز به خدا گفتم یا میخوام بدونم دوستان که میگن تو هدایتمون میکنی به کامنت خوب چه جوریه ؟ میخوام این دفعه تو برام انتخاب کنی که من چه کامنتی رو بخونم. همینطور عدد صفحات کامنت رو رد میکردم تا رسیدن به عدد 12 ،حسم گفت همین صفحه خوبه، کامنتها رو رد میکردم ز بین کامنتها یکی دو کامنت رو خوندم خوب بودن واقعاً خوب،داخل صفحه رسیدم به کامنت شما چشام برق زد ، مخصوصاً وقتی آخر کامنتتون نوید عمری دوباره با وجود فرزند دومتون رو که در راه است دادید. انشالله خودتون به همه عزیزانتون سلامت باشید .
خواستم اینو برای خودم بنویسم که یادم بمونه هرجا به خدا توکل کنم بهم جواب میده حتی برای خوندن کامنت. و اون هزار راه میشناسه برای رساندن ما به جواب سوالهامون.
آواز موفقیت ها تون بلند باشد عزیزم
708
به نام الله مهربان
سلام دوست قشنگم نفیسه خانم نفیس.
بازم مثل شیما جان به شما هم میگم، انقدر نوشته هاتون زیبا و تاثیرگذار بود که دلم نیومد فقط امتیاز بدم و دوست داشتم واست بنویسم.
نفیس جان خدایی که من چند ساله دارم از زبون استاد بهتر می شناسمش خیلی دخالت بیشتری تو زندگیم داره. منظورم اینه که من قبلا خدا رو یک موجود برتری می دیدم که فقط از اون بالا داره منو نگاه میکنه و یک سری دستورها داده که من موظم اجرا کنم و اگر نکنم چند بار می بخشه و اگر بازم تکرار کنم عصبانی میشه و مجازاتم میکنه.
ولی الان خدایی که باهاش در ارتباطم پیش منه. همینجاست بغل گوشم. وسط قلبم.
استاد تو فایلهای اخیر سفرنامه خیلی راجع به تغییر عادتها صحبت کردن. گفتن با اینکه میدونی راه و روش قبلیت اشتباهه و واقعا می خوای که تغییرش بدی ولی ذهن و جسمت ناخودآگاه میره به سمت روش قدیمی تثبیت شده ات.
خیلی باید مداومت و اصرار به روش فکری جدید به خرج بدی تا سیمان سفت شده قبلی بشکنه و یک رفتار و منش جدید جایگزینش بشه.
حالا قضیه توحید عملی من هم دقیقا همینه.
چند سال طول کشیده تا من به ظاهر مومن و متوکل که نماز اول وقتم ترک نمیشده یاد بگیرم و باور کنم که خدا یک موجود دور از دسترس در اوج عرش کبریایی نیست که من فقط باید موقع سختی و فشار سرمو رو به آسمون بلند کنم و ازش کمک بخوام.
باکه به قول شما برای هر کوچکترین کاری در زندگیم فقط کافیه یک لحظه تمرکز کنم و حال دلمو خوب کنم و بطور عملی ایمان داشته باشم که نیروی خیر الهی همیشه همراه من هست و راهنماییم میکنه.
مطمئن باشم که بهترین راه رو به من پیشنهاد میده و حتما هم جواب میده. ردخور نداره.
این منم که باید با حال خوب خودم بشنوم و مهمتر از همه بر طبق اون دستور یا پیشنهاد یا وحی یا الهام یا هرچی که اسمشو میذاریم عمل کنم.
این روش زندگی کردن که شما یک مثالشو در کامنت خوندن زدی (و چقدر هم شیرین بیانش کردی) خیلی تکامل میخواد و استاد که خودت میدونی چقدر استاد این کار هستند خودشون میگن من همچنان در حال تمرین این مسأله هستند. خودشون ادعا می کنن که عالی و پرفکت عمل نمی کنم.
ولی به اون میزانی که عمل کردن نتایجشون هم واضحه.
انصافا که نتایجشون از 99 درصد آدمهای کره زمین بزرگتر و پایدارتره.
منم دارم تاتی تاتی حرکت می کنم و برام شگفت انگیزه که فقط با کمی توکل و توحید عملی خدا 10 برابر بزرگتر و سریعتر از ذهنیت من بهم پاسخ میده.
حتی همسرم هم اینو میگه. میگه بخدا کافیه یک دقیقه ذهنمو کنترل کنم و با احساس سپاسگزاری و امید از خدا درخواستی کنم. به دقیقه نمیکشه که جواب می گیرم.
به نصف روز نمیکشه که یه مشتری خوب بهم زنگ میزنه.
این معجزه است.
این خود خود بهشته.
میگن تو بهشت تو نشستی سرجات و میوه درخت بهشتی بدون هیچ زحمتی میاد تو دستت.
این زنگ زدن مشتری بدون تبلیغ و بدون هیچ پیگیری و رابط جور کردن چه فرقی با میوه بهشتی داره؟
هردوش نعمت و ثروته.
بهشت همینجاست.
خدا همینجاست. وسط قلب و ذهن ما.
روزی و برکت و نعمت همینجاست. فقط باید مشتمون رو باز کنیم.
حدیثی هست منتسب به پیامبر که خطاب به خدا می فرماید:
«مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ وَ مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ»
و در آیه 67 سوره زمر هم داریم:
وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا یُشْرِکُونَ
فکر می کنم مفهومش واضح باشه که می فرماید مشرکان قدر و اندازه عظمت خدا رو اونطور که باید نشناختند و به همین خاطر بهش امید و اطمینان نداشتند. ولی خدا بی نیاز از شناخت اونهاست.
اگر من و شما خدا رو به خدایی و قدرت فرمانرواییش نشناسیم، پس ازش درخواست نمی کنیم. و کلاهمون پس معرکه است. چون ذهن محدود ما که کاره ای نیست.
پس ما مشرک محسوب میشیم.
نفیسه جانم ممنونم که برام نوشتی و باعث شدی این درسها رو به خودم یادآوری کنم.
موفق باشی گل زیبا
سلام سعیده جان
کامنت تون پر از آگاهی و توحید بود
امروز تو ستاره قطبی ام از خدا خواستم نمره امتحانم بالای 80 درصد بشود و شد 81.5:) چرا بیشتر نشد چون من بیشتر باور نداشتم .
بله همون خدایی که با احساس سپاسگزاری و امید صداش می زنیم.
به قول همسرتون:
بخدا کافیه یک دقیقه ذهنمو کنترل کنم و با احساس سپاسگزاری و امید از خدا درخواستی کنم.
همون خدایی که در لحظه اجابت می کند ولی من نمی بینم پس همش می گویم :کو ؟کجاست ؟پس کی؟ من همین الان غرق نعمتم غرق ولی نمیبینم
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه ما دیدنی است آن بینی
باور در بهترین زمان در بهترین مکان هستم خیلی داره برام پر رنگ تر میشه هر روز یک نمونه خودش را نشان می دهد اما هنوز جامع نشده فراگیر و مقبول کامل نشده! از کجا می گم از اون جایی که 100 تا ایمیل را فعال کردم چرا؟ چون هنوز ریشه ای نیست که ، من در بهترین زمان در بهترین مکان ، من هدایت می شوم به آنچه لازم دارم.
یک جای دیگر هم این باور کمبود خودش را نشان میدهد وقتی رو یه خواسته گیر سه پیچ دادم ول کن نیستم ، وقتی گیر دادی یعنی نداری! یعنی کو !یعنی بیارش دیگه یالا! نیست تو زندگیم ! یعنی تقلا یعنی لذت نمی برم و این دقیقاً جذب ناخواسته است چون ما فقط می تونیم جذب کنیم . چطور جذبش کنم با لذت رهایی با لذت بیخیالی با زندگی تو لحظه و تجسم همراه لذت نه تجسم همراه زود باش بده خدا! و روز ها را بشمارم و ببینم چند وقته دارم تجسم می کنم پس کو .
یادمه یکبار صاحب یکی از برند های جهانی لباس ، کودکی بیپولی داشته و می رفته جلو سینما از تماشای لباس هنر پیشه ها و انسان های خوش لباس و لذت می برده. یعنی تحسین که استاد می گویند.
وقتی خودم را مجبور به نوشتن می کنم در واقع ذهن چموشم را افسار می زنم تا بشینه فکر کند ببینه توش چه خبر است:)
در صحت و سلامت باشی هم خودت هم نی نی تو دلت:)
راستی چه اسم خوبی برای انتخاب کردی ، نوا. درست یادم مونده؟:)
به کنترل ذهنت هم تبریک میگم با وجود اینکه آدم های نزدیک اصرار دارن بارداری راحت نیست تو بر خلاف شون فکرتو کنترل کنی کار بزرگیه.719
به نام خدای مهربان
سلام نفیس جانم. چقدر خوبی شما. چقدر عالی داری پیش میری.
آفرین و مرحبا به پشتکارت.
همین کنترل ذهن و استمراری که در کامنت نوشتن داری، به علاوه همون بقول خودت 100 تا ایمیلی که فعال کردی باعث شده ذهنت به تکاپو بیفته و یه جریانی از انرژی در وجودت شکل بگیره که داره دونه دونه ترمزهات رو برات نمایان میکنه.
بقول نویسنده کتاب شفای زندگی که الان اسمش در خاطرم نیست، میگه که وقتی می خوای یه ماهیتابه که روغن سوخته بهش چسبیده رو بشوری، اولش هرچی میسابی انگار هی کثیفتر میشه.
هی تیکه های سوختگی کنده شده به قسمتای تمیز وارد میشن و انگار داری همه چیز رو خرابتر میکنی.
ولی وقتی به ساییدن ادامه میدی و آب می گیری روش همه اون سیاهی ها شسته میشن و محو میشن.
اگر هم سیاهی مونده باشه واست واضح میشه و خیلی کوچیک شده. و شما ازش بدت نمیاد و با انرژی خیلی بالاتری اونم تمیز می کنی.
ذهن ما هم دقیقا همینه.
اولش که رو خودمون کار می کنیم با دریایی از باورهای منفی مواجه میشیم که انگار غرقیم توش.
ولی وقتب با حوصله به اصلاح افکار منفیمون ادامه میدیم می بینیم رفته رفته خیلی آسونتر میشه.
تشخیص اشکالات کارمون واضحتر میشه و بنابراین زدودنش راحت تره.
اولش سخت و پیچیده به نظر میرسه چون ما هنوز قوی نشدیم. اما قدرت از کجا میاد؟
از پشتکار و تمرین مداوم.
که دقیقا الان شما داری همین کار رو می کنی. پس انتظار داشته باشه که هر روز کارت راحت تر و ماهیتابه ات تمیزتر بشه.
خوندن کامنتهای قشنگت واسم مایه افتخاره و دلم واقعا شاد میشه که لطف می کنی و واسم می نویسی.
موفق و سربلند باشی دوست خوبم.
سعیده عزیزم سلام و صد سلام بانوی زیبا …
همیشه از رشد و کارکردن هایتان لذت میبرم و درس میگیرم. از تلاشی که در روابط، در خلق ثروت و در روبرو شدن با تضادهای مربوط به ابتدای بارداری و …..داشته اید، لذت میبرم و تحسین میکنم و امید میگیرم که بله هر روز و هر روز تلاش داشته باشیم و این نیز بگذرد را در ذهنمان داشته باشیم.
سعیده بانو جان جانان، این کامنتان را که خواندم، دوست داشتم براتون بگم که کلی ذوق کردم چه با یک دوست هم فرکانسی ام، هم رشته هستم. من هم فوق لیسانس فیزیک …. و در سال 1387 در سازمان انرژی اتمی تهران پایان نامه ام را گذراندم جهت رشد بیشتر در رشته ام. در آنجا با همسرم که امریه بود آشنا شدم و …… داستان به این صورت شد که بعد از سه سال از فارق التحصیلی از فوق، سازمان که نیرو جذب میکرد به لطف خدا در آنجا مشغول به کار شدم و الان 14 سال سابقه کار دارم. الان به لطف خدا راضی هستم از شرایطم، اما همیشه ذهنم به دنبال مهاجرت بوده و گاهی کمرنگ شده و گاهی پررنگ. از این فایل استاد خیلی خوشم اومد که به امید خدا، بتونم به ثبات تصمیمی برسم. به امید خدا
خلاصه که من همیشه خیلی خیلی تحسینتون میکنم و از عمل به آگاهی هایتان، لذت میبرم و درس میگیرم و به امید اینکه، در بهترین زمان و مکان بتونم از نزدیک ببنمتنون .
در پناه حق تعالی باشین در کنار همسر گرامیتان که روابطتان را هم همیشه تحسین میکنم و آرزوی همچین روابطی را دارم که اگر ندارم، کمکاری از خودم بوده و در کنار دو کوچولوی عزیزتون خوش خوش سلامت باشی بانو آن جانان.
شیما بانو
به نام الله یکتا
سلام دوست خوب و قشنگم. رفیق قدیمی سایت
امیدوارم عالی و متعالی باشی
چه جالب که ما تحصیلات مشابهی داشتیم. من همیشه می گفتم فقط یک علوم پایه ای میتونه یک علوم پایه ای رو درک کنه. هیچ رشته مهندسی ای به اندازه فیزیک سخت نیست.
پدر خودمونو درآوردیم با فیزیک خوندن ولی باز هم دوستش دارم.
چقدر عالی که شما تو سازمان مشغول به کاری و اینهمه سابقه داری. باریکلا بهت دختر زرنگ.
این دفعه که از جلوی ساختمون راکتور و آزمایشگاه نوترون گذشتی سلام منم برسون. همینطور از زیر درختای محوطه وسط سازمان و اون نیمکتا… یادش بخیررر رستوران طبقه دوم و مسجد تر و تمیز و شیکی که ساختن.
بقول سعیده شهریاری عزیزم مسجد هم باید شیک و باکلاس باشه. اونجا نماز که می خوندم لذت میبردم.
شیما جان روحمو تازه کردی با صحبتهای دل قشنگت.
مهاجرت به نظر من اول از انگیزه قوی می خواد بعد سایر ملزوماتش بنا بر میزان انگیزه شخص خودش جور میشه.
منم مثل شما هنوز صد در صدی نیستم و همینجا راحتم. با اینکه علاقه دارم به گشت و گذار در تمام دنیا ولی از جایی که هستم ناراضی نیستم.
خدا یار و نگهدار همه عزیزان به خصوص شما دوست گل و قشنگم.
راستی خیلی خیلی متشکرم بابت اینهمه لطف و محبتی که منو مهمون کردی.
سلام بر سعیده جانم. امیدوارم حال خودت و دختر نازت و کوچولوی تو دلتون و همسرتون عااالی و عاااااالی باشه ….
حتما سلام میرسونم و دیگه موقع قدم برداشتن، یاد شما رو هم میکنم.
میدونم شما همیشه دور از استخدام و ….. بوده آید و خودتون علاقه مند نبودین، چون محدودیت میاره ….. درسته …
اما انصافا من از شغلم خیلی راضی هستم و با اینکه همکارهایم اکثرا غر میزنند و گله و شکایت دارند، من همیشه زبان سپاس گذاری دارم.
محوطه محل کار همانطور که دیده آید، بسیار زیبا و با صفا است. ما اصلا کارمون ارباب رجوعی نیست و کاری به کارمون ندارند که چه ساعتی کارت میزنیم و … فقط از مرخصی خودمون کم میشود … اگر بخواهیم مرخصی مثلا چند روزه برویم، اصلا لازم نیست اصرار کنیم، با یه بیان ساده قبول میکنند، البته بخش ما که اینطوریه ….. صبح زود که میرسم محل کار، کلی وقت دارم که در محوطه پیاده روی صبحگاهی ام را انجام بدهم و بعد برم تو اتاقم. تو ساختمونمون ماهی یه بار دسته جمعی املت میزنند بر بدن……خانه های سازمانی در شهرهای مختلف داریم که با قیمت بسیار مناسب میتونیم بریم سفر … مثلا الان در چادگان اصفهان هستم. جای شما خالی … ورزشگاه بسیار با کیفیت و بزرگ و با امکانات داریم که هفته ای سه بار بدون هزینه و مرخصی گرفتن به اندازه دو ساعت در روز میتونیم ازش استفاده کنیم. کارم خیلی خیلی سبک است و کاملا مربوط به رشته ام. راحت ساعت 3 بعدازظهر میرسم به پسرم در منزل، البته کوچکتر که بود اجازه داشتم ساعت 2 ، برسم به منزل. برای مادرهایی که بچه زیر شش سال دارند، مرخصی های ساعتی خاص اختصاص میدهند. خلاصه که این ها رو گفتم اینجا، که به خودم یادآوری نعمت های خدا جونم را بکنم و شکرگزارتر باشم و بگم که اکثر همکارها فقط غر میزنند و ایرادها را میگیرند و میگن آخه این چه جایی است که کار میکنیم و حقوق کمه و …. کاش فلان جا بودیم و ……
با این حال من تغییر و رشد رو دوست دارم و هرزگاهی در فکرم است و به قول شما هنوز انگیزه قوی ندارم و شما در آمدن از نقطه امن در زندگی ام را دارم.
امیدوارم شما هم هر روز شاهد موفقیت هاتون در شغلتون، مخصوصا که یه بار فرمودین که چطور شاگردها علاقه مند شدند بهتون و عشق میورزند …. باشین. من که کیف میکنم و خیلی همیشه تحسین میکنم. اینکه به امید خدا دوران بارداری را به راحتی راحتی پشت سر بگذرانید و بعد هم با کوچولوهاتون کیف کنین ….و لازم نیست برین سر کار ….
به امید پروردگار عالم که هر روز رشد و رشد و رشد داشته باشیم.
شیما
به نام خدای مهربان
شیما جانم سلام
انصافا انقدر قشنگ نوشتی، انقدر اون حس خوب پشت واژه هات قوی بود که نتونستم به یه 5 ستاره بسنده کنم و دلم خواست دوباره برات بنویسم.
الهی شکر خدا رو صد میلیارد بار شکر که شما اینهمه زیبایی و راحتی و آسایش رو می بینی، تحسین می کنی و داری لمسش می کنی.
چقدر عالیه هستن این امکانات و من اصلا نمی دونستم که وجود دارن. چون با افرادی که در سازمان مشغول به کار بودن و من آشنا شدم اصلا چنین امکاناتی رو یا نداشتن یا به من نگفتن.
یه خانم بود که باهاش صحبت می کردم می گفت تا ساعت 4 سرکارم و تا برسم خونه میشه 5.
نه حرفی از مرخصی ساعتی منعطف برای مادران بود، نه سه روز در هفته باشگاه 2 ساعته، نه مرخصی فلکسیبل و نه تایم کاری تا 2.
من با توجه به شنیده هام ذهنیتم راجع به کار دولتی مثلا تو سازمان انرژی اتمی خیلی منفی و سخت شده بود. فکر می کردم اسیر میشم و آزادیهام گرفته میشه و شاید همین ها هم باعث شد ته دلم راضی به موندن در اونجا نشه.
اما برام شگفت انگیزه که کسی در محیطی مشابه دیگران باشه و بر خلاف اونها غر نزنه، از حقوقش راضی باشه. تمام مزایای کارش رو ببینه و برای خودش بزرگشون کنه.
قدر ساعت 3 رسیدن به خونه رو بدونه در حالیکه خیلیها همون 3 واسشون عذابه و میگن کاش تا 12 کار می کردیم.
اما شما با قدرت ذهن مثبت نگرت داری برای خودت بهشتت رو وسیعتر و پرنعمت تر می کنی. گوارای وجودت دوست خوبم.
چقدر لذت داره به کاری مشغول باشی که با رشته مورد علاقه ات هماهنگه و توش دنبال رشدی. ذهنت آسوده است و انگار همه چرخ دنده هاش در جای درستشون قرار گرفتن و دارن درست و روان می چرخن.
انرژیت سیو میشه و هرز نمیره.
درآمدت برکت داره. عمرت برکت داره و شادی.
الهی شکررررر که شما داری تجربه اش می کنی. خیلی برات خوشحالم و بهتر از اینها رو هم واست آرزو می کنم.
بدرخشی عزیزم.
سلام به سعیده جانم،
اول بگم که چقدر ذوق میکنم که در این سایت کلی دوستای خوب و عالی دارم که انتظار خواندن نوشته هاشون رو میکنم.
بعد هم خیلی ذوق کردم از تحسین کردنتون که واقعا یه موقع هایی به چشم خودم هم عادی میشه این جور زیبا بین بودن که فقط و فقط و فقط از آموزه های استاد دارم و بس …..
بازم خدا قوت از دورانی که الان دارین سپری میکنین و بگم که همیشه، خیلی خیلی دوستتون دارم.
من هم بهترین و بهترین و بهترین ها رو چه از همه بالاتر، حال خوب است رو برات آرزو دارم.
در پناه خدا جووووون باشین همیشه کنار عزیزانتون.
شیما
به نام خدای هدایتگرم
سلام ودرود به خواهر خوبم سعیده عزیز
امروز صبح هدایت شدم به کامنت عالیت
چقدر لذت بردم وچقدر درس برایم داشت
بزار داستان هدایتم را برات بگم
دیروز اعلام کردند ادارات دولتی پنجشنبه تعطیل هستند همه کلی ذوق کردند اما به ما نامه زدند که این شامل درمانگاه نمیشود وشما باید سر کار حاضر شوید
خلاصه همکاران کلا دیروز همش در حال غر زدن بودن منم یکم ناراحت شدم ولی سعی کردم ذهنم را کنترل کنم واخر وقت دیروز کلا در حال خواندن کامنتهای سایت بودم وزیاد در جمعشان آفتابی نشدم
چون هوای یزد تابستان خیلی گرمه همکارها کلی از گرمای هوا مینالیدند
صبح امروز آماده شدم وساعت 5ونیم صبح رفتم سر خیابان تا سرویس بیاد 20 دقیقه ای گذشت واز سرویس خبری نشد
من تو سرویس تا محل کارم که تقریبا نیم ساعتی میشه معمولا کامنت بچه ها را میخونم وچقدر برام لذت بخش هست
لب خیابون کامنت شما جلوی چشمم باز شد اسم زیبای سعیده رضایی ولی نتونستم بخونم خلاصه زنگ یکی از همکارها زدم که چرا سرویس نیومده واوهم گفت که آخر شب اعلام کردند که ما هم تعطیل هستیم
خلاصه با خوشحالی به خانه برگشتم هوشیار وقبراق وگفتم به جای اینکه بخوابم میرم تو سایت فایل استاد را میبینم
لباسم که عوض کردم ووارد سایت شدم کامنت شما اومد جلوی چشمم، گفتم بزار این کامنت را بخونم بعد میرم برای دیدن فایل
وای سعیده جان عزیز دلم نمیدونی چه حالی شدم با خوندن کامنتت
هدایت الله را حس کردم باورت میشه از ساعت 6صبح تا الان که 8و10دقیقه هست در کامنت شما وداستان هدایتت که زیر عکس خوشگل پروفایلت نوشته بودی غرق شدم وچه غرق شدن لذت بخشی
با سوره اعلی شروع کردی چقدر زیبا با معنی نوشتی وبه داستان مهاجرت وصل کردی
چقدر قشنگ مهاجرت هایت را توصیف کردی ومن چقدر تحسینت کردم یه دختر شجاع، جسور، کنجکاو وعاشق مهاجرت
دمت گرم نوش جونت نتایج قشنگ وعالیت وچقدر خوب تکاملی پیشرفت کردی
داستان هدایتت را خواندم وچقدر این سعیده قصه ما را دوست دارم داستانت مرا به فکر فرو برد وچه نکته مهمی را فهمیدم در مورد خودم
منم دوره های 12 قدم را تهیه کردم وتا قدم 4 اومدم جلو ولی نتایج خوب وعالی اونطوری که تصور میکردم نگرفتم به خصوص از لحاظ مالی که خیلی دلم میخواد پیشرفت کنم
با خواندن داستان شما منم به این نتیجه رسیدم که آنطور که باید کار نکردم
فایلها را 3تا 4 بار هر کدوم گوش میدادم بعد در یک دفتر خلاصه نویسی میکردم اما تمرینات را انجام ندادم کامنت نمینویسم بیشتر کامنت میخونم و گاهی یه هفته طول میکشه تا برم جلسه بعدی را گوش بدم به خاطر مشغله کاری وکارهای خانه
من در یه درمانگاه در آزمایشگاه کار میکنم
کارم سخته وهمش تا ظهر در حال رفت وآمد پا دستگاه ونمونه گیری خون وغیره هستم ولی آخر وقتها کارم که تموم میشه به جای اینکه برم کنار همکارهای دیگه وحرف بزنم ومسخره بازی در بیاریم تا در مورد شرایط نا خواسته صحبت کنیم تنها در آزمایشگاه میشینم وکامنت های دوستان را میخونم کلی واسم نکته ودرس داره خودش یه دانشگاه هست
با خوندن مطلب شما فهمیدم که این کافی نیست باید بیشتر تلاش کنم باید وقت بیشتری بزارم منم تصمیم گرفتم دوباره برگردم قدم اول از نو شروع کنم قدمهایم را محکم تر بردارم تلاشم را مضاعف کنم تا به نتایج بزرگتر ملموس تر برسم
البته ناگفته نماند از خیلی جهات تغییرات خوب وعالی داشتم از لحاظ اخلاقی بهتر شدم صبورتر شدم زندگی واسم لذت بخش تر شده رهاتر شدم رفتارم با دو فرزندم و همسرم بهتر شده و من خدا را شکر میکنم برای این نتایج
ولی به قول استاد هر چه ما بیشتر وقت بزاریم واز نظر شخصیت بزرگتر شویم آنوقت نتایج ما هم بزرگتر میشود منم امروز به خودم تعهد دادم که با توکل بر خدا وبا کمک هدایتهای خدا با تلاش تمرکز بالاتر دوره 12 قدم را از نو شروع کنم تا انشاءالله به نتایج بزرگتر برسم
راستی با خواندن سوره اعلی که شما نوشته بودی از خدا هدایت خواستم واین آیه ها از سوره احزاب برایم امد
یا ایها الذین آمنوا تقوالله وقولو قولا سدیدا
ای کسانی که ایمان آورده اید تقوا خدا داشته باشید وسخن درست بگویید
یصلح لکم اعمالکم ویغفر لکم ذنوبکم ومن یطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما
تا خدا اصلاح کند کارهای شما را و گناهانتان را بیامرزد وهر که اطاعت کند از خدا ورسولش مسلما موفق کامیاب شده است
آیه 70 و71 سوره احزاب
کامنتم خیلی طولانی شد شرمنده
کلی ذوق کردم برای همین اینقدر طولانی نوشتم تعطیلی وامدن به خانه وهدایت به کامنت شما را من نشانه ای دیدم برای جدیت بیشتر انشاالله رسیدن به اهداف بالاتر
ایشالا میام و از نتایجم واست میگم سعیده خوشگلم
امیدوارم در تمام مراحل زندگی موفق وشاد وخوشبخت باشی وبه سلامتی زایمان کنی وکنار خانواده همیشه شاد باشی عزیزم
در پناه حق باشید ️
به نام و یاد خدا
سلام منیژه خانم دوست قشنگم
خدا چه تاجی گذاشته رو سر من. چقدر با خوندن کامنت فوق العاده شما و داستان هدایتت شاد شدم و انرژی گرفتم. خدا رو شکرررر
خدا همیشه دستان بی نهایت خودش رو استندبای آماده به خدمت ماها گذاشته و منتظره تا ما لب تر کنیم.
به محض اینکه درخواستی از پس زمینه ذهنمون بگذره و بدونیم که اجابت میشه خدای دانا و مهربون کارش رو شروع میکنه.
حتی به تصور من قبل از اینکه ما خودمون آگاهانه یا ناآگاهانه درخواست کنیم بنا بر علم ازای و ابدی خودش مقدمات رو فراهم میکنه تا به محض درخواست کردن ما تقدیممون کنه. حاضر و آماده و شسته رفته.
الله اکبر از این جریان هدایت!
چه آیاتی واستون اومد. سوره شریف احزاب:
یا ایها الذین آمنوا تقوالله وقولو قولا سدیدا
یصلح لکم اعمالکم ویغفر لکم ذنوبکم ومن یطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما
تو فیلمها و کتابها دیده بودیم که خدا به صورت یک نور یا صدا یا فرشته با پیامبران صحبت میکنه و وحی الهی همیشه یک نمود فیزیکی و مادی هم داشته. اما الان دارم به چشم خودم می بینم که وحی و هدایت رب العالمین همینه. بی صدا. بی تصویر. بی نور. فقط یک عبارت میاد تو ذهنت. سرچ می کنی و خودت دریافتش می کنی.
دقیقا شما در مسیر دریافت هدایت قرار گرفتی و با این دو آیه خدا کلی باهات صحبت کرد. نوش جاااااانت عزیزم.
خوش به سعادتت.
بهت گفت سر قولت بمون. ثابت قدم باش و نگران نباش چون خودش عمل صالحت رو تا عرش بالا میبره و پیروزی بزرگ ار آن شماست.
از این خدای راستگو و سریع الرضا چه انتظاری داریم؟ اینکه به اندازه عقل مادی و محدود ما بهمون ببخشه. ولی اون میگه نه. من رستگاری بزرگ رو بهت می بخشم. بی حساب و کتاب. جوری که در مخیله ات نمی گنجه.
منیژه جانم شغل و مشغله های زندگی میتونه بهانه خوبی باشه برای افرادی که هنوز به درستی این مسیر و پربرکت بودنش ایمان نیاوردن.
ولی ماهایی که ادعا می کنیم راه درست رو درک کردیم و صراط مستقیم رو پیدا کردیم نباید اجازه بدیم هیچ مشغله ای از مسیر دورمون کنه. درست مثل تصمیم درستی که شما گرفتی و بهش عمل کردی.
از جمع همکاران که صحبتهای بیهوده میکردن جدا شدی و خدا اینطوری پاسخ عمل صالحت رو داد. و مطمئن باش نتایج بزرگترت تو راهه.
خیلی خیلی خوشحالم کردی که حرفهای دلت رو کامل واسم نوشتی. وقت گذاشتی و به موضوع هدایتت اهمیت دادی.
برات عشق و نور آرزو می کنم. بدرخشی مثل الماس
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد و خانم شایسته و خانوادم..خانم رضایی ممنونم بابت کامنت تون..دل مظطرب از رفتن و موندنم رو با آیات الهی آروم کردین و دیگه جای نگرانی برام نموند..چند وقتی بود که اوضاع به شکلی پیش میرفت که بحث مهاجرت برام پیش آمد و با اینکه تست مهاجرت رو زدم دیدم کاملا آمادگی شو دارم ..ولی نگرانی از این داشتم که حتما لازمه الان برم یا بزارم اوضاع بهتر از این بشه …اینجا که خدا میگه :
بزودی آیات خود را بر تو می خوانیم و تو فراموش نمی کنی، نگران نباش. الا آن چیزی که خدا مشیت کند(یعنی چیزایی که در مدارش نیستی رو فراموش می کنی) و خدا بر ظاهر و باطن هرچیزی آگاه است…
امروز از صبح ازش هدایت خواستم و دل گرم شدم به مسیر ولی هنوز ته دلم قرص نبود و میگه تورو اگاه میکنیم یعنی حالم خیلی بهتر بهنر شد …
و اینجا دوباره..
ما تو رو آسان خواهیم کرد برای آسانیها
اگر به حرف دلت گوش بدی و دچار اضطراب و عجله نشی، اگر برای رفتن هول نشی، از هول حلیم نمیفتی تو دیگ. خودم برات آسونش می کنم…
یعنی تو غمت نباشه..درسته نمیبینی اوضاع چجوره ولی قطعا اوضاع اسون تر میشه واسم و اون چیزی که تو مدارش باشم دریافتش میکنم..
الهی شکرت که رسیدم به کامنتتون
الهی که همیشه شادتر و زندگی تون پربار تر از رویاها و خواسته هاتون باشه به لطف ربّ العامین
الهی آمین
الهی شکرت
به نام الله یکتا
سلام به آقای نیکوکار گرامی
چه اسم و فامیل زیبا و هماهنگی دارید. محسن همون نیکوکاره.
من اعتقاد دارم اسم هر فردی روی شخصیتش اثر می گذاره و معنی اون اسم به باورش در مورد خودش تبدیل میشه.
نمی دونستم می خوام چی براتون بنویسم در جواب محبتتون. از خدا خواستم هدایتم کنه و چشمم که خورد به اسم قشنگتون این حرفا روی زبونم جاری شد.
شما اگر کار نیکو کردن رو همیشه سرلوحه خودتون قرار بدید و بارزه ی شما نیکوکار بودن باشه، فرقی نمیکنه کجای دنیا باشید، شما همیشه در حال اصلاح خودتون هستید.
و وقتی با تمرکز روی عمل صالح انجام دادن اصرار بورزید ناگزیر به مسیرهایی هدایت میشید که ترسی از شرایط ندارید.
خیلی از مواقع ترس از آینده، ترس از حتی زمان حال ما رو وادار به انجام کارهایی میکنه که با ذاتمون در تقابل و تضاده.
فکر می کنیم جبر زمانه و محل زندگی و خانواده ایجاب میکنه که ما فلان رفتار رو بکنیم یا فلان طرز فکر رو پیشه کنیم.
اما اگر رها از ترسهای خودساخته باشیم،
اگر به خدایی که هر روز تکرار می کنیم بزرگه اما در عمل اعتقادی بهش نداریم ایمان واقعی داشته باشیم،
اگر به مفهوم الا بذکر الله تطمئن القلوب ایمان بیاریم،
دیگه به راحتبثی زبان قلبمون رو می شنویم. صدای هدایت خدا رو بلند و واضح می شنویم.
اونجاست که از غیب بهمون خبر میرسه.
درسته که ما موجودات مادی محصور در زمان و مکان هستیم، اما خبر خوب اینجاست که به منبع نامحدود لایتناهی ازلی و ابدی وصلیم.
و خبر خوبتر اینکه دست خودمونه چقدر این اتصالمون قویتر بشه.
ما با خالص شدن، بنده بودن، مومن بودن، حرف گوش کن بودن و طغیان نکردن و با نترسیدن و دل سپردن به رب العالمین می تونیم این ریسمان اتصال رو هی قویتر و ضخیمتر کنیم.
اونجاست که هدایتها از راه میرسه، به قول استاد چراغها سبز میشه، دلمون میگه کی وقت رفتنه و دلیل رفتن چیه.
کدوما ترس بی مورده و کدوم حسها یک بازدارنده درسته.
من با تمام ناآگاهیهام و اشتباهاتم، خسته شدنها و از کوره دررفتنهام ولی تلاشم بر اینه که فقط بتونم صدای رگ گردنم رو بشنوم.
برای شما و همه دوستانم هم همین آرزو رو دارم.
در پناه الله یکتا مومن و متعهد باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم..
سلام
نجوای ذهن مدام میگه ننویس..مگه چی نوشته..جوابتو داده بسه..خودش وقت نداره تو هم گیردادی…همه همین اسمو دارن…و وووو
ولی
دلم میگه بنویس و تشکر کن و بگو که این زیبایی از جانب منبع الهی مون هست..
هرجا بهش وصل شدیم و صدای رگ گردنمو شنیدیم دلمون آروم گرفت..چقدر خوب که کلام خدارو با یه لحن قشنگی گفتین تا هروقت تو اینه خودمو میبینم این صدای رگ گردن به یادم میاد و یه پلی میشه به قلبم
تا حواسم از ذهن کنده بشه و با هر نبضش قدم قدم وارد حریم نورانیش بشم.. از ته قلبم ممنونم بابت محبتتون که همچون نوری از وسعت ذهنم گذشت و مث ستاره ای که دیشب بهم چشمک زد وقتی ازش خواستم حواسمو از نجواها دور کنه ..حالا کامنت شما همون کارو کرد..در پناه ربّ العالمین باشید