چه افرادی برای مهاجرت کردن، مناسب ترند | قسمت 2 - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)

246 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهرداد یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 983 روز

    سلام استاد

    خیلی خیلی ازتون تشکر میکنم که این فایلهارو به صورت رایگان برامون روی سایت قرار میدید تا ما به فکر کردن و شناخت خودمون بیشتر بفهمیم که چه هدفی داریم و چی از جهان هستی میخایم

    خیلی واضح توی این فایلها فهمیدم‌ که هدف من از حالا مهاجرت یا مسافرت به کشورهای خاجی اینه که میخام زیبایی ها طبیعت مکانهای کمتر دیده شده دنیارو از نردیک ببینم .

    من عاشق طبیعت درخت چمن رودخونه ابشار و دریا و ساحل هستم و دوست دارم به ازادی مالی برسم و برم یه جای زیبا و یا هر چندوقت یکبار مکانم رو تغییر بدم و توی طبیعت کنار دریا ابشار و جنگل زندگی کنم و و به دور از هر شلوغی و هیاهوی شهری برا خودم ازادانه زندگی کنم

    بیشتر مواردی که گفتید برای مهاجرت لازمه رو من میتونم بپذیرم و تغییر بدم و خودم رو تطبیق بدم اما از نظر زبان و یادگیری خیله سختمه و تو دوران مدرسه هم خیلی ضعیف بودم و در حد چند کلمه ساده یادم مونده اما به شدت دوست دارم تمام زیبایی ها رو که شما از سریال سفر به دور امریکا نشون میدید رو خودم از نزدیک ببینم.

    تا حالا چند بار شده که سفر به دور امریکا رو از اول هر روز صبح با خوردن صبحونه میبینم و دوباره برمیگردم به اول چون عاشق طبیعت و دیدن درخت و دریا و رودخونه هستم .

    یکی از موارد مهمی که توی مهاجرت هست بحث باورهای توحیدیه و این باور با تکامل به وجود میاد .

    چند وقتی بود که از لحاظ کاری و ورودی حساب تقریبا صفر شده بودم و خیلی توی سایت دنبال اشتباه و باور غلطی که باعث میشه ورودی کم بشه بودم تا اینکه دیروز خداوند هدایتم کرد و دوباره بهم یادراوری کرد که روی توحید مشکل دارم همونجا میخکوب شدم که ای وای من این چند روز همش به دنبال طلبم از افراد بودم و همیشه تو ذهنم مرور میکردم و مشرک شده بودم و نتونستم از خدا بخام و خدا هم منو به حال خودم گذاشته بود .

    خداراشکر میکنم که بازم هوامو داشت منو دید و هدایتم کرد به مسیر درست و از دیردز تا حالا که همه قدرت رو خدا دونستم و خدا رو تنها فرمانروای دنیا دونستم از جایی که فکرش رو نکردم برام مشتری اومد رزق و روزی طعام برام اومد .

    چقدر مهمه این توحیدی بودن و روی خدا حساب کردن.

    در پناه رب شادو ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    زینب گفته:
    مدت عضویت: 1421 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    سلام

    وقتی عنوان فایل رو دیدم کلمه مهاجرت برام بولد شد.یک مفهومی از ایمان و جسارت و توکل به خدا اومد توی ذهنم…چیزیکه من هنوز خیلی باهاش فاصله دارم…

    خیلی مشتاق تست بودم و با خودم میگفتم من فکر نکنم مناسبش باشم ولی نتیجه آزمون برام این بود که نسبتا مناسبم و خیلی دقیق ویژگی ها و چالش هایی که الان دارم باهاش دست و پنجه نرم میکنم رو از وجودم کشوند بیرون.میترسم و ناامید میشدم ولی حرکت میکنم.یه مدت خوب رو خودم کار میکنم اما یه جایی متوقف میشم.تغییرات رو دوست دارم ولی تو محیط امنم دوست دارم بمونم.اگه پای تغییر و رشد و حل مسئله باشه با همه وجود با چالش ها روبرو میشم و در نهایت رشد میکنم….چیزهایی که همیشه تو زندگیم همین بوده.وقتایی که به رگ غیرتم بر خورده و یه تکونی به خودم دادم و اوضاع رو تغییر دادم.

    من به‌خاطر شرایطی که توش بزرگ شدم خیلی وابستگی خاصی ندارم و یجورایی مجبور بودم رو پای خودم بایستم و حمایت خاصی ازم نشده و این ویژگی رو وقتی درخودم ایجاد میکردم همیشه میگفتم من خدارو دارم و اون همیشه حواسش بهم هست.شاید یکم درد داشته باشه ولی در نهایت باعث رشد آدم میشه من اینو تو زندگی خودم دارم میبینم ولی خب بعضی جاها هم شاکی میشم و کلا یه درگیری دارم با خودم…

    بهم پیشنهاد داده شد از دوره کشف قوانین استفاده کنم .من این دوره رو ندارم و دارم روی دوره احساس لیاقت کار میکنم وهدف بعدیم دوره 12 قدم و روانشناسی ثروت بود.تا اون موقع میذارم خدا هدایتم کنه.

    واقعا خودشناسی خیلی به آدم کمک میکنه تا دلیلی رفتارهاشو بشناسه و اونارو اصلاح کنه.کاری که دوره احساس لیاقت واقعا داره برای من انجام میده و چقدر باعث شده بیشتر از قبل باخودم در صلح قرار بگیرم و تصمیمات جدید تر و اساسی تری برای زندگیم بگیرم.خدا کمکم کنه هرروز بهتر از دیروز بشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    fatemeh saeeidi گفته:
    مدت عضویت: 1756 روز

    سلام

    استاد عزیزم

    خیلی خوشحالم بابت این فایلهای عالی برای اینکه تشخیص بدیم که آیا ما انسان لایقی هستیم برای مهاجرت یا نه

    استاد با جان و دل دو فایل را گوش دادم

    و بعد سعی کردم مطالب را درک کنم

    بعد هم آزمون را شرکت کردم

    قبل از شروع آزمون نشستم و با خودم صحبت کردم

    گفتن فرزانه با خودت رو راست باش و جواب سوالهای آزمون را با توجه به واقعیت درونت و خود واقعی ات و شناختی که از خودت داری پاسخ بده

    به خودم گفتم اینجا مسابقه که نیست

    برنده بازنده ام که نمیخواد پس صادقانه پاسخ بده

    و در طول آزمون مرتب حواسم به خودم بود و دوست داشتم پاسخهایم بر اساس اگاهی هایم از مطالب یا شنیده هایم یا چیزهای متفرقه نباشه

    و فقط در مورد اون چیزهایی که گفتم باشه

    خلاصه آزمون را دادم و پاسخ این بود که من میتوانم اون کسی باشم که مهاجرت کند

    جواب ازمونم خیلی خوب بودو خوشحال شدم

    ولی خوب اگر من این هدف را دارم باید استاپ نکنم و همیشه روی خودم و باورهام و هدفم کار کنم

    استاد جان خیلی دوستتون دارم

    و آرزوی موفقیت شما و عزیز دلتون را دارم

    و آرزوی موفقیت تمام دوستانم در سایت هم دارم

    الهی آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    فاطمه علوی گفته:
    مدت عضویت: 855 روز

    سلام استاد خدا قوت

    سپاسگزارم خداوند هستم که باشما آشنا شدم.

    من و همسرم خدا رو شکر زندگی قشنگ و رابطه عاطفی خوبی داشتیم ولی از وقتی که ابتدا همسرم و بعد من با شما و سایتتان آشنا شدیم، زندگیمان بسیار زیباتر و رابطه عاطفی مان قشنگتر شده چون از طریق شما متوجه شدیم که هم فرکانس هستیم و هردو یه چیزی رو میخواییم.

    ولی در مورد مهاجرت نظر متفاوتی داشیم…

    من عاشق مهاجرت ولی همسرم همین جایی که زندگی میکنم را خیلی دوست دارد و بی پروا تصمیم نمی‌گیرد و اعتقاد دارد که اگرهم مهاجرتی خواهیم داشتم، داخل ایران است.

    همسرم چند سال پیش همراه خانواده اش به کشورهای اروپایی سفر داشته و مدت کوتاهی هم اقامت.

    ولی من اطلاعی از مهاجرت کردن ندارم…

    حالا برگردیم به صحبت های من و همسرم بعد از شنیدن فایل مهاجرت، از شما…

    من ابتدا از این همه صراحت شما و شنیدن حقایق درمورد مهاجرت از زبان شما، حقیقتا خیلی ناراحت شدم …

    در واقع دلیل ناراحتیم فهمیدن حقیقت ها بود…

    فهمیدم که خیلی از شرایط مهاجرت را ندارم …

    فهمیدم که تحمل سختی کشیدن و برگشتن به نقطه صفر را ندارم….

    در آزمون هم که شرکت کردم نتیجه برای من این بود که شما مناسب مهاجرت کردن نیستید

    و اما همسرم…

    به من گفت دیدی خیلی از این حرف های استاد رو بهت گفته بودم. دیدی مهاجرت کردن چقدر سخته. دیدی بهت گفتم بزار همین جا پیشرفت کنیم…

    استاد بعد از اینه دو سه روز توی شوک بودم، به خودم اومدم و دوباره به حرفهای شما و همسرم فکر کردم…

    الان خدارو هزاران بار شکر می‌کنم به خاطر وجود استادی مثل شما و مردی دانا و بی‌نظیر مثل همسرم…

    اعتراف میکنن بعد از شنیدن فایل مهاجرت بیشتر از قبل عاشق همسرم شدم چون همیشه یه چیزی ته ذهنم از اینکه من و همسرم در مورد مهاجرت همفرکانس نبودیم، اذیتم می‌کرد…

    شاد و ثروتمند باشید…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    Beti گفته:
    مدت عضویت: 707 روز

    درود

    داشتم کامنت های بچه هارو میخوندم، یهو رسیدم به کامنت های سعیده ی دوست داشتنی، که عاشق کامنت هاشم…و پاسخی که برای یکی از دوستان نوشته بود…

    گفت من رد پاهام رو “قدم به قدم” گذاشتم…

    نمیدونم ولی منم یجورایی بهم الهام شد که قدم به قدم رد پاهات رو بذار…چون همیشه صبر میکردم که نتیجه بگیرم بعد بنویسم، آخرشم نمینوشتم، ولی الآن میخوام قدم به قدم بنویسم تا یادم بمونه چه مسیری رو طی کردم…

    راستش اون اول که این فایل ها اومد و من گوش کردم با خودم فکر میکردم خب اوکی من همه این کار هارو کردم ولی مثلا شب توی چادر خوابیدن یا دستشویی توی بیابون اصن چه ربطی به مهاجرت داره!!

    ولی الآن میفهمم چقدررر هم ربط داره

    و اتفاقا اتفاقا چقدر به خودم ربط داره. به راهی که بهم الهام شده طی کنم!

    من توی ایران کلاس نهم بودم. و الآن انشاءالله داریم تا چندوقت دیگه مهاجرت میکنیم.

    ازونجایی که سیستم آموزشی اونجا با ایران یکم فرق داره من شروع کردم به تحقیق کردن اینکه کجا باید برم و چه چیزایی باید یادبگیرم…

    چند وقت پیش که داشتم درباره مدارس کشوری که میخوام برم تحقیق میکردم، به چیزی رسیدم که خیلی نظرم رو جلب کرد. مدارس شبانه روزی.

    که بهش میگن efterskole به انگلیسی میشه همون افتراسکول، پس از مدرسه و اینا.

    راستش اونجا کلاس دهم ندارن و بچه ها اگه از نظر درسی قوی باشن یراست از نهم میرن به یازدهم، و دبیرستان از یازدهم شروع میشه.

    و اگه بچه ای توی درساش ضعیف باشه می‌ره کلاس دهم(اختیاری) که آماده تر بشه.

    اختیاری منظورم این بود که رایگان نیست(چون از کلاس اول تا نهم رایگانه، دبیرستان هم رایگانه، ولی کلاس دهم پولیه و همینطور افتراسکول)

    و افتراسکول هم یه فاصله ست بین راهنمایی و دبیرستان، و اختیاریه، برای بچه هایی که هنوز علاقه شون رو کشف نکردن، بعد نهم یکسال میرن مدارس شبانه روزی و فعالیت های موردعلاقه شونو مثل موسیقی و ورزش و…دنبال میکنن، بعد میرن یازدهم.

    خب من نمیتونستم برم دبیرستان چون اولین شرط، یادگیری زبان سوم که معمولا آلمانی یا فرانسوی هست رو نداشتم و وقت هم نداشتم که یه زبون دیگه روهم علاوه بر زبون اون کشور رو یادبگیرم.

    و درس های سال قبل اونا رم بلد نبودم، دوست نداشتم برم کلاس دهم که به عنوان بچه ضعیف شناخته بشم…مخصوصا اینکه توی ایران مدرسه تیزهوشان بودم و خیلی سطح بالا مثلا خودمو فرض میکردم! یجورایی ناامید کننده بود برام.

    از همون اول تصمیم گرفتم برم افتراسکول. یجورایی الهام شد بهم که برو و همش نشونه هم میاد برام. اصن نوع مدرسه ش هم منو جذب کرد یعنی همون مدرسه شبانه روزی. که هم بتونم موسیقی کار کنم، هم زبانم رو تقویت کنم و هم برای یازدهم آماده بشم.اصن اینکه فهمیدم همچی مدرسه ای وجود داره خودش هم هدایتی بود.

    و توی نگاه اول خیلی من رو جذب کرد، امکاناتش، کارهایی که توش انجام میدن، همه چی ش.

    ولی…من تا حالا توی زندگیم حتی خونه دوستم هم نخوابیدم.

    تجربه زندگی مشابه خوابگاه رو که اصلاااااا نداشتم فقط یه اردوی شبانه روزی رفتم که با دوستام بودم و شب تو خوابگاه خوابیدیم(تازه با اونا دوست بودم و صمیمی هم بودیم و زبون همدیگه روهم میفهمیدیم الانکه اصن زبون همم نمیفهمیم!!!!)

    چون هیچوقت مامان بابام اجازه نمیدادن جای دیگه ای بجز خونه خودمون بخوابم. اون اردو هم چون با مدرسه بود اجازه دادن.

    زبان هم که یه زبان کاملا جدیده و زیاد هم چیزی بلد نیستم و هرچقدر هم بلد باشم بازهم مطمئنم توی محیط که قرار بگیرم میفهمم خیلی هنوز مونده یادبگیرم.

    تازه من دختری بودم که توی زندگیم خیلی کم کار های خونه کرده بودم مثل ظرف شستن حتی!

    و غذا هم بلد نبودم درست کنم. کلا یه نیمرو میتونستم درست کنم!!!و استثناً پاستا و پیتزا چون خودم خیلی دوست دارم یادگرفتم.

    اتفاقی که افتاد این بود که…

    کل اون تجربه هایی که من داشتم مث دستشویی رفتن توی جاده، یا اصن دستشویی بین راهی که خیلی افتضاح بود، یا یبار شب توی مسافرت مجبور شدیم تو ماشین بخوابیم و ماشین هم کوچیک بود و..

    خلاصه اینجور چیزا بهم کمک کرده که خیلی حساس نباشم، بگم اوکی مهم نیست درهرصورت من میرم که حال کنم! و نکات مثبت اونجارو ببینم.

    درباره تجربه خوابیدن توی خوابگاهم:

    اردوی شبانه روزی که رفتیم با دوستام، شب باهم دیگه توی یه اتاق خوابیدیم و کسی که بالای سر من بود(تخت ها دوطبقه بودن)تا سه،چهار صبح داشت غلت میزد، تخت ها هم فلزی بود و مث چیییی غژ غژ میکرد!!!

    تازه ساعت 6 صبح هم معاون مون پرید تو بیدارمون کرد عملا دو سه ساعت خوابیدم-

    همه این تجربه ها کمک کرد بهم که همون اول بتونم مدرسه شبانه روزی رو انتخاب کنم. یجورایی توی ذهنم این باور درست شده که خب درهرصورت اونجا دوست پیدا میکنم و زندگی کردن با دوست ها هم خیلی حال میده. و مهم نیست شرایط چجوری باشه درهرصورت من خوش میگذرونم! مث اون اردو که از اول تا آخرش خوش گذروندم و با اینکه شب نتونستم بخوابم ولی صبح روز بعدش باز هم انرژی داشتم و بازم خوش گذشت بهم.

    و اینکه وقتی با بچه های اونجا دوست بشم نه تنها سخت نمیگذره خیلی هم خوش میگذره و کلی هم حال میکنیم و از پس کلی چالش جدید هم برمیام.

    درباره بحث وابستگی نداشتن به خانواده،

    من فک میکردم خب حالا با خانواده دارم مهاجرت میکنم اگه وابستگی داشته باشم هم مهم نیست!

    ولی الآن دیدم عه چقدر خوبه که بهشون وابسته نیستم چون اصن همون اول قراره برم یجای کاملااااااا غریبه که حتی زبان شونم درس حسابی بلد نیستم!

    میدونید حتی زمانی که داریم میریم نزدیکه به شروع سال تحصیلی…یعنی عملا تا به خودم بیام میبینم سال شروع شده و باید برم مدرسه.

    درباره اینکه از کارهای خونه چیزی بلد نبودمم…

    عجیب ترین اتفاق این بود که شیفت های مامان و بابام واسه اولین بار جوری افتاد که من و خواهرم توی خونه تنها شدیم

    و مجبور شدم یسری کارهارو انجام بدم مث صبحانه آماده کردن و مواظب غذا بودن که نسوزه و شستن ظرف ها و مرتب کردن خونه.

    که توی خوابگاه کمکم میکنه بتونم محیط اطرافم رو مرتب تر نگه دارم و اگه کاری لازم باشه انجام بدم…هرچند کشوری که میریم خیلی پیشرفته ست و خودشون همه چیو واسمون آسون میکنن و عملا لازم نیس کار خاصی انجام بدم،

    ولی خب توی ذهنم یه پس زمینه ای ایجاد شده که من میتونم از پس کارهام بر بیام چون وقتایی که والدینم نبودن تونستم از خواهرم مراقبت کنم، خودم کارهام رو بکنم و حواسم به همه چی باشه

    یجورایی اعتماد بنفسم قوی تر شد که من میتونم از پس خودم بربیام.

    الآن میفهمم چقدر این فایل ها به موقع خداروشکر اومدن و باعث شدن درک بهتری از خودم داشته باشم:>

    و دیروز هم تازه یه آیه ای رو دیدم بازهم توی کامنت های سعیده که خیلی تحت تاثیر قرارم داد این بود که خدا برای تو پدر و مادر میشه…

    برات همه چیز میشه…

    و انگار نشونه ای بود ازینکه وقتی میرم مدرسه شبانه روزی، تنها نخواهم بود. و همون خدایی که تا اینجا کمکم کرده اونجام کمکم میکنه دوست پیدا کنم و وارد چالش های جدید بشم و تجربه های باحالی داشته باشم :>

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    بهنام جعفری گفته:
    مدت عضویت: 765 روز

    سلام به استاد عزیز و تشکر برای مطالب عالی …

    هر جمله ای که شما میگفتید من میگفتم ااا دقیقااا درسته چه جالب و همیشه این مسائلو به خیلی ها بارها گفتم که مهاجرت اون چیزی نیست که شما ساده بهش نگاه کنید و این درکو از خیلی سال پیش داشتم که داستان اصلی یه چیز دیگس و امروز با صحبت های شما باورم صد شد .. من همیشه فکر مهاجرت توی ذهنم بوده از بچگی و الان میفهمم بخاطر روحیه کنجکاوی و کشف این دنیاست یکی آرزوهام دیدن زیبایی های خداوند بوده همیشه نه فرار کردن از شرایطی که دارم یا جوی که جامعه برای ما درست کرده .. خداروشکر که این همه آگاهی به من داد و شما باعث روشن شدن این مسئله برای خیلی ها شدید .. امیدوارم همه در بهترین زمان به بهترین مکان هدایت بشیم . ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    کورش گفته:
    مدت عضویت: 1414 روز

    با عرض سلام و وقت بخیر خدمت استاد عباس منش و سرکار خانم شایسته و همه دوستان عزیز و گرامی

    سپاس فراوان به شما که همیشه به شکل های مختلف کاربران سایت را به سمت و سوی درست راهنمایی میکنید

    در خصوص اینکه من می خواهم که مهاجرت کنم باید بگوییم که بله من خیلی موقع هست که دوست دارم مهاجرت کنم اما چیزی که من را کند کرده این هست چون من برنامه نویسی هستم هنوز سایتم به درآمد نرسیده و حقیقتا من با شنیدن این دو فایل خیلی نگرشم بطور کامل عوض شد باید بگوییم که من هم مثل استاد نیاز به اینترنت آزاد و سرعت بالا نیاز دارم و میدانم که باید محل زندگیم را عوض کنم اما چیزی که من را نگاه داشته فعلا بی درآمدی هست و عملا هیچ چیزی برای وابستگی ندارم که بخواد من را پایبند محل زندگی فعلیم کند تنهای چیزی که قبلا بود پدر و مادرم بود که الان هر دوی آنها پیش خدا هستن و اما دلایل من برای مهاجرت که بخوام به آنها اشاره کنم بجز اینترنت که ذکر کردم داشتن حساب بانکی بین المللی هست و موررد بعدی بالا بردن مهارت برنامه نویسم هست که باید این مهارت را بصورت بسیار قابل توجهی در خودم افزایش بدم و مورد بعدی تسلت پیدا کردن به زبان انگلیسی هست که واقعا دوست دارم زبان انگلیسی را بهتر از زبان مادریم صحبت کنم و بفهمم و ازش استفاده کنم .

    و در آخر باید بگوییم که من تست شخصیت مناسب مهاجرت را انجام دادم و نتیجه این تست را بطور کامل در این قسمت درج خواهم نمود

    آزمون تشخیص شخصیت مناسب مهاجرت

    بر اساس پاسخ‌هایی که به سوالات آزمون داده‌اید، شما فرد نسبتاً مناسبی برای مهاجرت هستید. شخصیت شما به گونه‌ای است که شاید در برخورد اول، مواجهه با چالش‌ها شما را ناامید کند. اما تمایل درونی شما این است که: به جای ناامیدی، تمام تلاش خود را صرف مدیریت آن چالش می‌کنید. زیرا می‌دانید این تجربه در نهایت شما را رشد می‌دهد و توانایی شما در حل مسائل را بیشتر می‌کند.

    با این‌که متمایل به حفظ ثبات و ماندن در ناحیه امن هستید، اما وقتی پای رشد به میان می‌آید، اولویت شما تغییر می‌کند، از منطقه امن خود خارج می‌شوید و پا به دل ناشناخته‌هایی می‌گذارید که لازمه‌ی تحقق اهداف‌تان است.

    با این‌که در مواجهه با شرایط استرس‌زا و غیرمطمئن، عصبی می‌شوید یا حتی کنترل ذهن خود را از دست می‌دهید اما در نهایت به خاطر روحیه‌ی خوش‌بینی، راهی برای تسلط دوباره بر ذهن پیدا می‌کنید.

    این ویژگی‌ها نشان‌دهنده قدرت انعطاف‌پذیری و توانایی شما در کنترل ذهن است و نشان می‌دهد که شما جسارت خوبی برای حرکت کردن دارید حتی با وجود ترسیدن و ناامید شدن.

    با اینکه ترجیح شما تجربه شرایط با ثبات است اما به خاطر ویژگی‌هایی مثل “کنجکاوی” و “تمایل به رشد و یادگیری”، در نهایت تغییرات لازم را ایجاد می‌کنید و وارد این نوع چالش‌ها می‌شوید.

    درست است که تغییر یک سری عادت‌ها و عقاید یا ترک یک سری تمایلات برای‌تان سخت است، اما وقتی در موقعیتی قرار می‌گیرید که رشد شما وابسته به رهایی از آن‌ها می‌شود، با قدرت از ” تغییر” استقبال می‌کنید و تمایلات جدیدی را در شرایط جدید پیدا می‌کنید که جایگزین دلبستگی‌های قبلی می‌شود.

    جمع همه این ویژگی‌های شخصیتی نشان می‌دهد که “مهاجرت”، در نهایت موجب پیشرفت بیشتر شما می‌شود. اما تجزیه و تحلیل پاسخ‌های شما، این کلید مهم‌تر را نیز در بر دارد که:

    درست است شما ویژگی‌های شخصیتی قوی‌ای برای رشد دارید‌، اما ترمزهای ذهنی مخفی‌ای نیز دارید که در مقابل آن ویژگی‌های مثبت قرار گرفته و مسیر پیشرفت را برای شما ناهموار کرده است. به احتمال زیاد، شما از این ترمزها آگاه نیستید. اما مهم است که بدانید این ترمزهای ذهنی، بر علیه شما کار می کنند و مرتباً یک سری الگوهای نادلخواه را برای شما تکرار می‌کنند. وگرنه با این همه نقاط قوت، مسیر پیشرفت شما باید بسیار هموارتر از این‌ها باشد. به عنوان مثال:

    با اینکه روی خود کار می‌کنید و به دنبال رشد هستید، هرچند وقت یکبار در جایی از مسیر متوقف می‌شوید؛

    هر چند وقت یکبار از مسیر خارج می‌شوید، کنترل خود را بر اوضاع از دست می‌دهید و ناامید می‌شوید. اما به خاطر نقاط قوت شخصیتی که دارید، دوباره به خود می‌آیید و به حرکت رو به جلو ادامه می‌دهید.

    خبر خوب این است که:

    کمی کار کردن روی بهبود این شخصیت، مسیر تغییر و رشد را برای شما بارها هموارتر می کند. به گونه ای که:

    خیلی از قدم‌ها را به راحتی بر می‌دارید قبل از آنکه مجبور شوید؛

    خیلی از مسائل و چالش‌ها اصولاً برایتان پیش نمی‌آید چون درباره‌ی آن، ترمزی در ذهن خود ندارید؛

    به صورت مستمر در مسیر رشد حرکت می‌کنید بدون اینکه توقف یا سکونی در کار باشد؛

    و مهم‌تر از همه، با تلاش فیزیکی کمتر و لذت بخش‌تر، نتایج قوی‌تری به بار می‌آورید؛

    چون هرچه این ترمزهای ذهنی را بشناسید و از ریشه حذف کنید، ظرف وجود شما رشد می کند و بارها از مسائل پیش رو بزرگتر می شوید. به همین نسبت، نگرانی شما درباره مسائل آینده کمتر می‌شود. سپس طبق قانون، این ذهن آرام، بطور مداوم شما را به سمت ایده‌های کارسازتر و مسیر هموارتر هدایت می‌کند.

    بر این اساس، اگر خواسته‌ی شما مهاجرت به یک کشور جدید و تجربه شرایط دل‌خواه‌تر است، به عنوان قدم اول، تمرکز خود را بر شناسایی و حذف این ترمزهای ذهنی بگذارید تا مسیر مهاجرت از شرایط کنونی به شرایط دل‌خواه، برای شما هموار شود.

    در این خصوص، پیشنهاد ما کار کردن با آگاهی های دوره کشف قوانین زندگی است.

    آگاهی‌ها و تمرینات دوره کشف قوانین زندگی، منطق هایی قوی در دست شما قرار می‌دهد تا این ترمزهای ذهنی مخفی را بشناسید و حذف کنید. به اندازه‌ای که این ترمزها حذف می‌شوند، میزان هماهنگی باورهای شما با خواسته‌هایتان بیشتر می‌شود. این هماهنگی میان خواسته‌ها و باورها، شما را به ایده‌ها، راهکارها، فرصت‌ها و معجزاتی هدایت می‌کند که مسیر پیشرفت را هموار و لذت‌بخش می‌کند.

    زیرا مهم‌ترین اصلی که نه‌تنها خواسته‌ها را محقق می‌کند، بلکه میزان همواری مسیر را نیز مشخص می‌کند، ” میزان هماهنگی باورهای شما با خواسته‌هایتان” است.

    به امید دیدار مجدد در فایلهای دیگر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    زهرا سبزوی گفته:
    مدت عضویت: 724 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته

    و تمام دوستان هم فرکانسی عزیزم

    هر روز وقتی سایتو باز می‌کنم و فایل جدیدی رو می‌بینم باور نمی‌کنید که چقدر خوشحال می‌شوم از اینکه یک درس جدید با آموزش جدید ی از استاد عزیزم یاد می‌گیرم

    این فایل‌ها در مورد مهاجرت بود راستش وقتی فیلم‌های شما در پرادایس و سفر به آمریکا رو می‌دیدم خیلی دوست داشتم که به اون کشور سفر کنم و همه چیز رو راحت حس می‌کردم و مشکلی برای زندگی نبود ولی فایل‌های امروز شما خیلی منو بیدار کرد و این تلنگر به من زد که در تمام این جهان هر جا که بخوام مهاجرت بکنیم همه جاسختی‌هایش رو داره و باید واقعاً از همه لحاظ آمادگی داشته باشی و باانسان‌های جدید کنار بیای و خودت رو با مردم و قانون اون کشور وفق بدی البته کل زیبایی‌هایی که ما در فیلم‌ها می‌بینیم یه خورده به ما انگیزه میده که همه چیز اونور آب گل و بلبله و همه چی در بهترین خودش وجود داره ولی هیچ چیز به آسونی بدست نمیاد

    من شهرستانی هستم و همسرم در مشهد زندگی می‌کردزمانی که من ازدواج کردم و برای یک زندگی جدیدوارد یک شهر بزرگ شدم شهر بزرگی که نسبت به شهر خودم واقعاً از همه لحاظ بزرگتر وشلوغ‌تر بود و جالب اینکه من جز همسرم و خانواده‌اش هیچکس رو نداشتم و نمی‌شناختم و اکثراً به من می‌گفتند که آیا تو دلتنگ خانواده و شهرت نمی‌شی با اینکه هیچکس رو نداری و غریبه هستی با اینکه سن کمی داشتم من فقط به زندگیم و رابطه با همسرم فکر می‌کردم و تمام کارهای خودم رو که تا حدودی به خودم مربوط بود وحتی هست خودم انجام میدم و این کار رو دوست دارم با اینکه همسرم اوایل موافق نبودند ولی با گذر زمان خیلی بهتر شد

    من تنهایی رو دوست دارم واز تنهایی خودم لذت میبرم ،تا حدودی سریع با دیگران رابطه برقرار میکنم و شرایط هیچ وقت برام مهم نبوده که باید همیشه همه چیز به بهترین شکل خودش باشه

    با هر شرایطی سازگار هستم چون این اعتقاد دارم که قرار نیست همه چیز همیشه خوب وعالی باشه واین حرفو همیشه به دو فرزندم میگم

    مثلاً همین دوسال پیش سفری به طرف رشت رفتیم ووقتی شب میشد در اولین شهر در جای امن وامیستادیم وکنار ماشین من غذا درست می کردم وشب تو ماشین بااینکه چهر نفربودیم می‌خوابیدم وچقدر هم می خندیدیم وخوشحال بودیم و اینکه هم من وهم همسرم اخلاق برنامه ریزی نداریم از خونه بیرون که بریم خدا می‌دونه کجا بریم حتی تو سفرهای طولانی و حالا که به لطف خدا با شما آشنا شدم ذکرهای که شما برای بیرون رفتن وروابط میگین تکرار میکنم وچه معجزه ها میبینم

    من مهاجرت داخل کشور رو دوست دارم از اینکه چند سالی تو یک شهر با اقوام مختلف .با لهجه ها .بارسم هاو.. آشنا بشم دوست دارم .بعضی اوقات به خاطر شرایط کشورم خیلی دوست دارم به کشورهای دیگه برم ولی فایل امروز خیلی چیزها رو برام روشن کرد که من میتونم تو شهر خودم وکشور خودم بهترین لحظه ها و بهترین زندگی رودر حد خودم داشته باشم

    سپاسگزارم از آگاهی هاتون که عاشقانه ودلی تقدیم میکنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    حامد احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1678 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استادان عزیز و دوستان گلم. استاد سپاسگزارم ازتون که با عشق این فایل ها رو آماده میکنید تا ما بتونیم با استفاده از اونها تصمیمات بهتری برای زندگی و آینده خودمون بگیریم. من تو یک شهر کوچیک تو یک محله تقریبا کوچیک و خلوت به دنیا اومدم و بزرگ شدم ولی به خاطر اینکه فامیلهای مادرم تو تهران بودن (مادر و خواهر و برادر و یسری از فک و فامیل های دیگه) ما تابستون ها هر سال به مدت حداقل یک ماه و بعضی وقتها بیشتر میرفتیم (یعنی مامانم و منو و داداشم،ولی بابام به خاطر شرایطی کاریش نمیتونست با ما بیاد) تهران و کلی لذت می‌بردیم و عشق و صفا میکردیم کلی امکانات جدید که تو شهر و محله ما نبود و واسه اولین بار تو تهران می‌دیدیم و تجربه اش میکردیم دیدن شهر و محله های بزرگ امکانات بیشتر ساختمون های چند طبقه که هر سال بیشتر و بیشتر می‌شد پاساژهای بزرگ و مغازه های زیاد با مشتری های زیاد و یه چیز دیگه استاد واسه اولین بار تو تهران بود که با کلوپ بازی های کامپیوتری و پلی استیشن و سونی و این جور چیزا آشنا شدیم منو داداشم یادش بخیر عجی دورانی بود و واقعا تو اون یک ماه حال ما خیلی عجیب خوب بود و همیشه موقع رفتن خیلی ذوق و شوق داشتیم و خوشحال بودیم ولی موقع برگشتن کار به گریه کردن می‌کشید مخصوصا من که آدم احساسی هستم اصلا دوست نداشتم برگردم خونه ولی چاره ای نبود خلاصه چندین و چند سال به همین منوال طی شد تا من رفتم سربازی و تو اخرای خدمت تصمیم گرفتم که مهاجرت کنم تهران اونجا زندگی کنم وقتی واسه اولین بار رفتم با کلی از باورهای دربو داغونی که داشتم بعد از دو سه ماه دنبال کار گشتن و کار پیدا نکردن دست از پا درازتر برگشتم اومدم و یه چن وقت دقیقا یادم نیست چند مدت دوباره رفتم تهران البته این دفعه با زنگ یه همکلاسی دوران دبیرستان که اگه میخوای کار کنی من چند وقته تهرانم و تو شرکتم و کارش خوب اگه میتونی بیا منم که از خدا خواسته دوباره بار و بندیل کردم و عصری با اتوبوس عازم تهران شدم و صبح رفتم پیش داییم و عصر دوستم تماس گرفت که بیا ترمینال آزادی که بیام دنبالت و بریم خوابگاه و فردا پیگیر کارت بشیم منم‌ پسر خاله ام رسوند ترمینال و برگشت خلاصه ما این دوستمون رو پیدا کردیم که اونم با یکی اومده بود که میگفت مسئول خوابگاه بعد یه دوری تو محوطه ترمینال زدیم و یه شامی خوردیم یسری حرکات عجیب و غریب میدیم از اونا ولی هیچی نمی‌فهمیدم خلاصه بعد یکی دو ساعت چرخیدن تو ترمینال با بی آر تی رفتیم سمت خوابگاه رسیدیم به ایستگاه مورد نظر و دوباره حرکات عجیب و غریب می میزدن این دوستان و از یک کوچه تاریک گذشتیم (که من دیگه یواش یواش داشتم میترسیدم که بابا چرا اینا اینجوری میکنن) بعد رفتیم به بازار اون محله کوچه خیابونای شلوغ و پاساژهای بزرگ و چند طبقه دوباره فکر کنم یک ساعتی هم اونجا بودیم سه راه آذری و یافت آباد که دیگه گفتن بیاین بریم خوابگاه رفتیم دیگه سرتون رو درد نیارم نگو اونجا دارن به صورت مخفیانه بازاریابی اینترنتی یا همون گلد کوئست کار میکنن که همین الانم تو تهران هستن و کار میکنن منم از همه جا بی‌خبر یه سری حرف ها رو گفتن و انگیزه های واهی دادن بهمون گرفتار ترفند پونزی شدیم و ما هم شدیم یکی از اعضای اون گروه تو سال 97 در عرض دو سه ماه حدود 25 میلیون پول رو دادیم به باد و با هدایت خدا دیگه زندان مندان نیافتادیم دوباره برگشتیم اومدیم خونه و ودوباره روز از نوع روزی از نوع ولی تو اون دو سه ماه کلی تغیرات در وجود من رخ داد دیگه به خدا و زمین زمان فحش نمی‌دادم و کلی تغیرات دیگه و مهم ترین دستاوردش برای من آشنایی با این مباحث و پیگری این مطالب و بالا رفتم مدارم و هدایتم به این سایت الهی بود بعد از اون من فقط دنبال مباحث موفقیت بودم و کارم فقط گوش دادن به فایل ها نه فقط فایل های استاد هر کسی که تو این حوضه فعالیت می‌کرد من پیگیرش بودم ولی دیگه از یه جایی به بعد با استاد ادامه دادم و رفته رفته دیگران رو حذف کردم با برنامه های استاد پیش رفتم تا اینکه موفق به خرید دوره بینظیر 12 قدم شدم و شروع کردم به گوش دادن فایل های دوره و خیلی کم و جسته و گریخته عمل کردم به تمرینات دوره ولی خدا وکیلی نتایج خیلی بیشتر از اونچیزی بود که من عمل میکردم اون زمان هم شغل پدرم که با عموم شریک بودن ( نونوایی ) رسید به ما و من یه یکسالی اونجا رو چرخوندم البته چون سهمیه آرد به اسم عموم بود و یکم میونمون شکر آب بود اجاره کرده بودم از عموم بهش اجاره میدادم ، و رو دوازده قدم کار می‌کردم خلاصه بعد از یکسال با استفاده از آموزه های دوازده قدم و دیگر فایل های رایگان استاد من دوباره تصمیم به مهاجرت گرفتم به تهران ولی اینبار با باورهای تقریبا خوبی که ساخته بودم دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم قدم شش یا هفت بودم که همه چیز رو ول کردم و دوباره اومدم تهران و یه چند جا رفتم واسه کار که یا کارش سنگین بود یا جور نشد خلاصه بعد یک هفته یا نهایتا دو هفته خدا به وسیله یکی از دستانش یه کاری واسم ردیف کرد که خیلی پرفکت نبود ولی با روحیات و باورهای من تقریبا سازگار بود خلاصه رفتیم و کارهای قرداد و بیمه و چیزهای دیگه رو انجام دادیم بعد چند روز مشغول کار شدیم که اونم هدایت محض خدا بود چون بعدا فهمیدم که واسه کار کردن تو اونجا یه پارتی باید داشته باشی و یکی باید سفارشت رو بکنه و همه تعجب میکردن که من بدون پارتی هنین جوری اومدم گفتم کار میخوام گفتن بفرما اینم کار یه دو سه ماهی همه چیز تقریبا خوب پیشرفت درست ساعت کاری شرکت زیاد بود و خسته میشدم و تعطیلی نداشت ولی به هر حال از شرایطش بد نبود و یه حقوقی می‌گرفتیم و یکی از دلیل هاشم کار کردن رو دوازده قدم بود که نمیزاشت من زیاد درگیر نجوای ذهنم بشم و افکار منفی بیاد تو ذهنم ، بعد عید 1401 بود که گفتن باید شب کاری بیای اولش هم بهم گفته بودن که ما شیفت شبکاری هم داریم 15 روز تو ماه من که تا حالا تجربه شبکاری رو نداشتم میگفتم بابا اوکی چیزی نیست که شبکاری بهتر از روزم هست و کسی نیست که من تو قسمت انبار بودم فقط خودم‌ و یه کاریش میکنیم حالا ولی بعد که رفتم دیدم نه بابا اصلا بی‌خوابی آدم رو دیوونه میکنه اونجا بود که یواش یواش نجوا ها و افکار منفی و احساس بد شروع شد و این شیفت 15 روزه ما شد 30 روز و همزمان شد با اتمام دوره دوازده قدم و دیگه افسار این ذهن چموش رها شد و من دیگه وقتی هم نداشتم که بزارم رو دوره چون شبا که شیفت بودم و روزا هم تا میومدم خونه ( پیش دایی و مامان بزرگم می موندم) تا ساعت 7 عصر خواب بودم و بعد خوابم احساس بد و نجوا نمیزاشت اصلا سمت سایت بیام و همه این عوامل باعث شد که استعفا بدم و دوباره برگردم بیام شهر خودمون و نتایجی که گرفته بودیم هم همشون به باد رفتن حالا خیلی هم نتایج بزرگی نبود ولی واسه من تو اون برهه بد نبود ولی با یه تضاد کوچلو دوباره همه چیز برگشت به روز اول.

    تو این مدت چند بار رفتم تهران واسه مسافرت و عروسی و … هر بار که رفتم واقعا احساسم شده و همش حسرت خوردم که چرا برگشتم چون واقعا من تهران رو دوست دارم و یه جوری این شهر منو میکشه و هر وقت میرم تهران اصلا پای اومدنم نمیاد ولی میترسم دوباره برم و باز هم دوباره همین قصه تکراری برام اتفاق بیافته . ولی خیلی باید رو خودم کار کنم و این فایلها رو هزاران بار ببینم تا یک تصمیم درست بگیرم . چون وقتی که شهرستانم میگم کاش الان تهران بودم و وقتی هم که میرم تهران با یه تضاد کوچیک بهم میخورم و میخوام برگردم یا دلتنگ خونه و خونواده میشم واقعا تصمیم گرفتن برام خیلی سخت میشه و بلاتکلیف موندم تنها راه واسم بستن خودم به سایت و استفاده از محتویاتش هست.

    مرسی از استاد عزیز و دوستان همفرکانسی گلم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    مریم شمسا گفته:
    مدت عضویت: 2001 روز

    به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

    سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته زیبایم، هر جایی که هستید قلبتون پر از حس ذوق و شوق و الهی شکرت های ته ته دلی

    سلام به همه دوستای توحیدی ام، الهی در پناه خدای مهربون ،دلتون قرصه قرص فقط بر خدای یکتای مطلق

    استاد عزیزم امروز با عشق و توکل بر خدای مهربون “نشانه روزانه ام “منو هدایت کرد به کتاب بی نظیر “چگونه فکر خدا را بخوانیم”با عشق 60 صفحه از اون خوندم و مجدد قانون جهان هستی برام تکرار شد و اینبار انگار مهر تایید بر تمام دانسته هایم از فایل ها بود . خداروشکر نصف تمرین جلسه هفت ثروت یک انجام دادم … و با عشق و حال خوب داشتم لحظاتم سپری میکردم ، که دیدم شب شده و رفتم سراغ کارهای دیگه ام … در همین حین امشب با یکی دوتا از دوستانم رفتیم بیرون ، ولی بر خلاف تصورم بعد از مدتها که اینا رو دیدم یه حرکتی انجام دادن که من واقعا تعجب کردم و ناگفته نماند ناراحت شدم سریع اومدم خونه تو اتاقم نشسته بودم شروع کردم به کامنت خوندن که توجهم از این قضیه دور کنم ، و حسم بتونم خوب کنم ولی چشمم به کامنت دوستمون بود ولی حواسم به مسئله پیش اومده، واینکه شروع کرده بودم به خود سرزنشی که آره شاید تو فرکانست خوب نبوده ، حست چون نسبت بهشون خوب نبود این حرکت انجام دادن ، ذهنم داشت تمامو کمال منو مقصر جلوه میداد ، اگه مثل قبل باهاشون رفت وآمد داشتی ، اونا تو رو آدم حساب نمیکنند، تو بلد نیستی رابطه خوبی با بقیه داشته باشی، زود رنجی و… و شماری از این تو توهاا … من حسم برگشت کامنت دوستمون کلا بی خیال شدم ، و یه بغضی منو گرفت ، ولی گفتم باید حسم خوب نگهدارم،

    سر همین فایل های دو قسمته مهاجرت یک و دو ، به خودم گفته بودم که باید هر طور شده یه آژانس مسافرتی خوب پیدا کنم و برم مسافرت های داخلی چون حس خوبی از این دو فایل گرفتم و دوست داشتم جاهای مختلف کشورمون ببینم، یکی از دوستام یه عکسی برام فرستاد چند تا شماره و یه اکانت تلگرامی آژانس مسافرتی نزدیک به شهرمون بود، با خودم گفتم برم کانالشون ببینم شرایطش چطوری، و بازخوردی از مسافر ها دارند یا نه ، چند وقتی بود من اکانت تلگرامم باز نکرده بودم، ولی امشب گفتم هم حالم بهتر بشه و هم کارهای آژانس ببینم ، رفتم تلگرام باز کردم و سریع رفتم به همون کانال دیدم که چندتا سفر برای ماه آینده دارند و… خیلی خوب بود با شرایط منم اوکی بود .

    چند دقیقه ای اونجا بودم خواستم برنامه رو ببندم یهو چشمم به عکس استاد افتاد من کانالتون همیشه دنبال میکردم ، با خودم گفتم چه خوب پس برم چندتا از نتایج بچه ها رو هم بخونم که کلا حال و احساسم خوب بشه ، شروع کردم به خوندن، ……

    یهو دیدم بالای یه پیامی نوشتن نتایج مریم عزیز از دوره کشف قوانین زندگی و دوره احساس لیاقت.. خلاصه دو سه خط اول خوندم چشام گرد شد واای خدایاا اینکه کامنت خودم بود در سایت .. و پیامی که در کانال سنجاق شده بود

    ادامه دادم به خوندن و اشکهام جاری شد من در اون کامنت نتایج یکسالم تقریبا نوشته بودم ، خدا بهم گفت مریم ببین تو کجا بودی ، ببین الان به کجا رسیدی ، حالا میخای به خاطر کی خودتو ناراحت کنی، واقعا فک کردی من اینهمه راه الکی آوردمت تا به اینجا تا به هر بادی بلرزی، من کنارتم ، من باهاتم کیو میخای ، بقیه رو میخای چیکار ، تو توکل کن به من ، کارت به چیزی نباشه ، تو فقط تمرکز کن روی خودت مریم ادامه مسیر تو رو به نتایج میرسونه ، نه اینکه به خاطر هرکسی سریع کم بیاری ، هر کسی جواب فرکانس های خودشو می بینه تو نمیخاد خودتو سرزنش کنی،

    استادجانم یه بار دیگه امروز و برای هزارمین بار در این مدت آشنایی ام با شما ، حقانیت گفته هاتون برام ثابت شد ، واضح خداوند میگه بابا میخای هم مدار انسانهای ارزشمندی باشی دل بده به دل استادت،میخای ثروت از در و دیوار به زندگیت بباره دل بده به حرفهای استادت، میخای شاد باشی سلامت باشی آرامش داشته باشی دل بده آگاهی های استادت، تو که هرجا میری حرف و کلام استاد حتی تو خونه خواهر زاده پنج سالت راه به راه بهت میگه چرا استاد فقط گوشت میخوره، استاد یعنی برنجم نمیخوره، خاله استاد کی میاد ایران، اگه بیاد به ما پیام میده بریم ببینیمش، استادشون چرا رفتن آمریکا و.‌‌… همچنان سوالات استادی به راه هست:)

    میای گوشیو برمیداری گالریت پره از عکس های استاد و مریم جان ، شات های سفر به دور آمریکا، پی دی اف کتاب‌های استاد ، صوت فقط استاد ، فقط نزدیک ده تا صفحه از سایت تو گوشیت بازه، چون از اون صفحه انرژی بیشتری گرفتی و میخای بیشتر در موردش بخونی و ببینی…

    مریم این یعنی چی ، یعنی اینکه تو سمعا و طاعتا در اختیار آموزش‌های استاد باشی ، اگر واقعا میخای بری بالاتر ،میخای دیگه فقط با نتایجت صحبت کنی ، فقط با نتایجت کامنت بفرستی ،

    خدایا ازت ممنونم ، هر موقع کم آوردم ، به عزتت قسم به ساعت نکشیده نشونه هات ، کمک های غیبتو برام فرستادی و بهم واضح گفتی مریم من باهاتم ادامه بده ، ادامه بده تو هنوز نهال کوچکی هستی ، مراقب باش. تو در حال رشدی ادامه بده فقط با عشق گوش کن و عمل کن، و اونجاست که…

    وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿10﴾و سبقت‏ گیرندگان مقدمند (10) أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿11﴾آنانند همان مقربان [خدا] (11) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ ﴿12﴾در باغستانهاى پر نعمت (12) ثُلَّهٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ﴿13﴾گروهى از پیشینیان (13) وَقَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ ﴿14﴾و اندکى از متاخران (14) عَلَى سُرُرٍ مَوْضُونَهٍ ﴿15﴾بر تختهایى جواهرنشان (15) مُتَّکِئِینَ عَلَیْهَا مُتَقَابِلِینَ ﴿16﴾که روبروى هم بر آنها تکیه داده‏ اند (16) یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ ﴿17﴾بر گردشان پسرانى جاودان [به خدمت] مى‏ گردند (17) بِأَکْوَابٍ وَأَبَارِیقَ وَکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ ﴿18﴾با جامها و آبریزها و پیاله[ها]یى از باده ناب روان (18) لَا یُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا یُنْزِفُونَ ﴿19﴾[که] نه از آن دردسر گیرند و نه بى‏ خرد گردندوَفَاکِهَهٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ ﴿20﴾و میوه از هر چه اختیار کنند (20) وَلَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ ﴿21﴾و از گوشت پرنده هر چه بخواهند (21) وَحُورٌ عِینٌ ﴿22﴾و حوران چشم‏درشت (22) کَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ ﴿23﴾مثل لؤلؤ نهان میان صدف (23) جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿24﴾[اینها] پاداشى است براى آنچه میکردند (24) لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِیمًا ﴿25﴾در آنجا نه بیهوده‏ اى مى ‏شنوند و نه [سخنى] گناه‏ آلود (25) إِلَّا قِیلًا سَلَامًا سَلَامًا ﴿26﴾سخنى جز سلام و درود نیست (26)….

    الهی شکرت به خاطر اینهمه لطف و مهربونیت و نشونه ها و هدایت های ناب و خالص که هر لحظه شگفت زده ام میکنی ،

    استادجانم و خانم شایسته عزیزم از شما هم بی نهایت سپاسگزارم که کامنت منو در کانال منتشر کردین ، وقتی دیدم بیست و پنج هزار ویو خورده خوشحال شدم، اگر منم تونسته باشم با نتایجم که در اول راه هستم ، حتی شده یک نفر به ادامه این مسیر مشتاق تر کنم ، تا بتونه زندگیشو خودش بسازه، یعنی نتیجه گرفتم ،خدایا همه اینها از لطف و مهربانی توست و لاغیر ، خدایا شکرت به خاطر تمام هدایت هات.

    الان دیگه حال و احساسم عالی شده و پر انرژی و با امید به خدا این مسیر الهی ادامه میدم ، خدایا شکرت

    استادجان دلم به همه چیز روشنه، قلبم با تمام وجود گواهی میده که شما حق هستید، دوره هاتون حقه، این سایت با تمام آگاهی هاش و انسانهای خوبش حق هستند و همه ما رو داره خدا لحظه به لحظه نفس به نفس هدایت میکنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: