چرا با وجود تلاش فراوان، به خواسته‌هایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 42 (به ترتیب امتیاز)

1158 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ARASH گفته:
    مدت عضویت: 1040 روز

    سلام استاد عزیزم

    سلام بر خانوم شایسته

    و سلام بر دوستان عزیز

    این فایل از اونهایی بود که باید بگم داستان منو داشت تعریف می کرد

    توی هزار مسیر رفتم و نشد…

    هر مهارتی رو خواستم یاد بگیرم ،خودمو کشتمو نشد…

    فقط به عنوان نمونه یکی دو تاشو میگم:

    1_ رشد تحصیلی

    هزاران ساعت در مورد مهارت‌های مطالعه و موفقیت تحصیلی تحقیق کردم و بجایی رسیدم که رفتم مشاوره تحصیلی بشم(همین مشاور شدن هم با این که خودمو کشتم ولی بازهم به هیچ جا نرسیدم)…

    + قبل از کلاس با مطالعه ی کتاب‌های کمک آموزشی درس رو مطالعه می کردم…

    + سر کلاس کلی تدبیر میچیدم از یادداشت برداری گرفته تا نشستن در صف جلو و تکنیک های تمرکز هواس سر کلاس و…

    + بعد از کلاس فایل آموزشی گوش می کردم…

    = نتیجه:در بهترین حالت نمره ی قبولی رو می گرفتم.

    × دیگران نه روشی بلد بودند و نه تلاش خاصی می کردند، فقط شب امتحان یه نمونه سوال از کسی می گرفتند و میخوندن ولی نمره بالا می گرفتند و ترم تابستونه بر می‌داشتند.

    2_ سلامتی

    با این که کلی مطالعه کردم بودم و مزاج ام رو فهمیده بودم کلی رعایت می کردم و ورزش می کردم و بموقع میخوابیدم و صبح زود بیدار می شدم و از لذت خوردن فلان غذا می گذشتم بخاطر مزاج ام…و هزاران کار دیگه که خلاصه میکنم

    = نتیجه:با اولین باد پاییز سرمای شدید میخوردم،تا یک هفته افتاده بودم.

    × دیگران هیچ مراعاتی نمی کردند،هر چیزی میخوردند و… ولی ما یک بار ندیدیم مریض بشن.

    * ترمزها

    1 فکر می کردم داشتن این چیز مثلا نمره بالا گرفتن خیلی کار سخت و مهم و جدی هست.

    + فکر می کردم باید خیلی تلاش کنی و خودتو بکشی تا به اون چیز برسی.

    2 به دنبال این باورها،باور عدم لیاقت رو داشتم که به عنوان مثال من لیاقت شاگرد اولی یا خوش خط بودن یا هیکل ورزشکاری داشتن و… ندارم.

    3 فکر می کردم اگه به اون چیزی که می‌خواهم برسم دیگران به من حسادت می کنند و مزاحم من می شوند و آرامش من سلب می شود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    امیرحسین خواجوی گفته:
    مدت عضویت: 1717 روز

    سلام بدون مقدمه بریم سراغ اصل مطلب:

    سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    من خواسته ام چند سال هست که به هدف مالی که تعیین کردم برسم. هر سال میگم امسال دیگه بهش میرسم و با اینکه هر ایده ای اومد به ذهنم عملیش کردم اما هنوز به اون درامد مالی نرسیدم. کلی کار کردم واسش اون موقع که اینستاگرام خیلی خوب بود من توش کار کردم یا بعدش که سایت برای خودم طراحی کردم و محصولاتم رو توش گذاشتم یک سال از ساخت سایتم میگذره ولی هر روز بصورت متوالی یدونه فروش هم ثبت نمیشه با اینکه کلی روی سئوش کار کردم دوره دیدم ورودی گوگل روزانه بالای 2000 نفر هست یعنی ماهی 60000 نفر وارد سایتم میشن ولی ماهی حتی 30 تا فروش توی سایتم انجام نمیشه 60000 نفر ورودی اورگانیک کجا نداشتن 30 تا مشتری ماهانه کجا!!!!!!

    یعنی من بخدا از خودم میپرسم بابا این افرادی که میان توی سایت حتی اگر 1 درصد اصلا نیم درصد ازم خرید کنند من راحت به اون تارگت مالی ام میرسم اما خرید ثبت نمیشه

    سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟

    من دوتا شخص رو میشناسم که به سادگی درامدشون خیلی خیلی بیشتر از منه با اینکه به اندازه من تلاش نمیکنند

    شخص اول:

    یه دختری هست هم سن خودم 27 ساله که از اشناهامون هست ایشون کمتر از من کار کرده یا به اندازه من کار کرده ولی درامدش و نتیجه اش از من بسیار بزرگ تره (حالا اینم بگم ذهن چموشم میگه نه اون چون کارش تو سالن زیبایی زنانه کار میکنه کارهایی که تو سالن زیبایی هستند همشون توشون پول هست تو هم اگه دختر بودی به اون درامد و نتایج میرسیدی) اره ایشون دختری هست که از من کمتر کار کرده ولی نتایجش از من خیلی بزرگتره

    مورد دوم:

    ایشون یک اقایی هستند بین 30 تا 35 ساله یکی از خوب های پوشاک ایران کار فیزیکی که ایشون انجام داده رو نمیدونم حقیقتا چقدره چون من فقط دوبار از نزدیک دیدمشون و باهاشون صحبت کردم اما این یقین رو دارم که تلاش های من بیشتر از ایشون بوده (تلاش های فیزیکی) اما ایشون دوتا شعبه بزرگ پوشاک داره یکیشون 700 متر تو سعادت اباد که جزو برندهای خوب شده. به گوشم رسید که فقط شب عید 1401 شبی 400 میلیون فروش داشته (از شعبه سعادت اباد فقط بغییر از سایتش که میلیاردی پول ساخت و بغییر از شعبه کرج)

    اره من اولین باری که رفتم باهاشون صحبت کردم یک پسر خوش قلب بزرگ اندیش با عزت نفس و باور های عالی راجب احساس لیاقت داشت که از صحبت کردنش و یک روز تو باشگاه بدنسازی ازش سوال میکردم تا باورهاشو بکشم بیرون اولین جملش این بود:

    سوال من: شما چطور به موفقیت رسیدید چه افکار و باوری دارید:

    جواب ایشون:

    ببین من بهترینم (دقیقا همین 3 کلمه رو گفت و مربیش صداش کرد بیا این تمرین رو بزن)

    یکبار دیگم ازش این سوال رو چند روز قبلش ازش پرسیده بودم این جواب رو داد:

    هر چی که میخوای رو توی ذهنت بسازش

    جوری رفتار کن که انگار داریش

    جوری احساس کن که انگار اتفاق افتاده

    اره این دو نفر تلاششون از من کمتر یا به اندازه من بوده اما نتایجشون از من بزرگتر هست.

    سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    من اولین باور محدود کننده که چند روزه احساس میکنم، نداشتن احساس لیاقت و عزت نفس هست. با اینکه محصول عزت نفس رو خریدم خیلی وقته روش کار نکردم و باید تعهد بدم و روش کار کنم

    یادمه یه برهه ای از زندگی ام سال 98-99 قبل اشنایی با شما استاد، من یه محصولی از یکی از اساتید خریده بودم که یه بخشیش راجب احساس لیاقت بود و من 2 ماه روی احساس لیاقتم کار کردم توی اون برهه درامدم یادمه 5 برابر شد با اینکه همون فعالیت قبلی رو میکردم. یا ایده هایی بهم گفته میشد و منو push میکرد که انجامشون بدم و نتایج هی بزرگتر و بزرگتر شد اما دیگه روی احساس لیاقت کار نکردم و ارام ارام نتایج کمرنگ و کمرنگ شد تا الان.

    باور محدود کننده بعدی ام فکر میکنم باور کمبود هست. من خودم اگاهانه سعی میکنم ثروت رو ببینم مثل ماشین های جدیدی که مردم دارن میخرن (از پلاک 50 که مخصوص تهران هست مشخصه وضع مردم خیلی خوبه) ما تو یه محله ای میشینیم تو تهران که پر از رستوران هست اینقدر ماشین های میلیاردی میان رستوران سعی میکنم به خودم فراوانی رو یاداوری کنم اما جای کار داره

    اینا باورهای محدود کننده بنیادین من هستن که میدونم اگر فقط یکیشون رو حل کنم همون احساس لیاقت و عزت نفس راحت به تارگت مالی ام میرسم هر چی باور محدود کننده دیگه ای هم باشه با برداشتن ترمز احساس عدم لیاقت اونا خودشون از بین میرم مثل همون موضوعی که استاد خودتون گفتین که یه سری از باورها بزرگن که اگر اونا رو برداریم باورهای محدود کننده کوچیک هم خود به خود از بین میرن

    خدایا خودت هدایت کن منو و همه کسانی که دارن تلاش میکنند و مسیر رو نمیدونن هدایت کن قوانین بدون تغییر تو رو یاد بگیرند تا در این جهان زیبا نماد جلال و جبروت تو باشند. نماد ثروت نماد بخشندگی نماد ازادگی و احساس لیاقت

    به تو توکل میکنم و تنها از تو یاری میجویم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    جواد جمشیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1667 روز

    سلام خدمت استاد گلم و همه دوستانی که کامنتم رو میخونن..

    من سریع میرم رو اصل موضوع..همه از دوران کودکی آرزو های داشتن و منم آرزوم فوتبالیست شدن بود،فوتبالمم خیلی فوق العاده بود در حدی که دوران نوجوانی از من تو ترکیب جوانان و بزرگسالان هم استفاده میشد،البته که یکم چهره و قدرت بدنیمم بالا بود اما خب من تنها کسی بودم بین اینهمه بازیکن که انتخاب میشد تو سنین بالاتر توپ بزنم.

    من در حدی تو این حرفه تلاش کردم که صبح و ظهر شب تمرین میکردم و فقط به این فکر میکردم که یه روزی تو تیم ملی بازی میکنم..یه نوجوان باانگیزه و هدفمند و پرتلاش اما با باورهای بسیار نادرست و مخرب که از اطرافیان به من نفوذ میکرد..

    استاد یادمه با این که قانون تصور کردن نتیجه رو نمیدونستم اما هر روز انجامش میدادم و انرژی بیشتری میگرفتم اما سالها داشتم درجا میزدم..

    با اینکه بهترین بازیکن تیممون بودم.تو لیگ استان آقای گل شدم و همه تیم ها و مربیاشون اسم منو میدونستن ولی بازم پیشرفت نمیکردم چون…..اینجاست که باید اصل و اساس جهان گفته بشه..چون همه به من میگفتن همه فوتبالیستا با پول رفتن تو لیگ برتر بازی میکنن،همه که میگم یعنی پدر و مادر و خواهر و عمو و دایی و همه و همه باورشون این بود.حتی دلیل هم میاوردن که فلانی رو میبینی تو فلان تیم بازی میکنه و چقدر بازیش بده،خب معلومه که با پول رفته تو اون تیم و منه بچه هم با همینجور حرفا باورم مصمم تر از قبل میشد که بدون پول نمیشه و هرچقدر که تلاش میکردم نتیجه ای نمیدیدم و از اونجایی که خانواده من هم از نظر مالی شرایط خوبی نداشتن من ناامیدتر میشدم.الان که این قانون رو میدونم میفهمم که چه کلاهی سرم رفت و من از هیچی خبر نداشتم و اما خدارو هزاران بار شکر از وقتی قانون رو درک کردم زندگیم هر روز بهتر و بهتر داره میشه،تو همین وضعیت فعلی کشور که خیلیا هزارجور دلیل و مدرک میارن برای زندگی نامناسب،من دیروز یکی از بهترین مدل های گوشی آیفون رو برای خودم خریدم با پول نقد و بقول شما cash که خیلی به خودم آفرین گفتم چون از روندم راضیم،درسته خیلی سریع میلیاردر نشدم اما همینکه دارم لذت میبرم و آرامش دارم و دونه دونه به خواسته هام میرسم و رو به جلو هستم خداروشکر میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    فاطمه صفری گفته:
    مدت عضویت: 1964 روز

    بنام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استادان عزیز دلم

    خداروهزاربار شکر میکنم بابت اینکه شما عزیزانم همیشه هدفمند زندگی میکنید، همیشه به دنبال بهبود خودتون هستید و حتی با آگاهی های جدید وقت میگذارید و دوره ها رو بهبود میدید و ما چقدر باید یاد بگیریم از شما که همیشه خودمون رو بهبود بدیم و هیچوقت متوقف نشیم.

    چرا همه ما میگیم مسئله مالی؟

    برای اینکه در جایی هستیم که پول نقش اول زندگیمون رو برامون ایفا میکنه، برای اینکه هنوز نمیتونیم اون چیزهایی که دلمون میخواد رو داشته باشیم، برای اینکه مادیات برامون از همه چیز مهم تره. همین باعث میشه فکر کنیم که چون پول نداریم پس نمیتونیم فلان چیز رو بخریم، چون فلان چیز رو نداریم عزت نفس نداریم، چون فلان چیز رو نداریم نمیتونیم تمرکز بذاریم رابطمون رو درست کنیم و …

    من هنوز نتونستم به جایی برسم که بتونم گذر کنم، بفهمم که آقا جان اون اصل مهم پوله نیستا، خودتی، اون علاقته، خواستته، ایمانته، اون رو اکی کنی پوله هم میادش، اون چیزی که اصل و اساس زندگی تو رو داره تشکیل میده و در راس قرار گرفته پول نیست. تو اشتباه میکنی که فکر میکنی پوله.

    این درحالیه که دارم روی علاقم کار میکنم. پیداش کردم، آموزش دیدم، پروژه گرفتم ولی متوقف شدم. چرا؟ چون عدم لیاقتم زیاده. احساس اینکه کارم خوب نیست زیاده. حالا کارفرما تایید میده ولی من فکر میکنم که نه من کارم هنووووووز خوب نیست. حالا این حد کمال من کجاست که قراره خوب بشم خودم هنوز پیداش نکردم. فقط میدونم که باور عدم خوب بودن دارم، باور عدم درک درست از چیزی که رفتم سراغش رو دارم. باور اینکه بقیه از من بهترن. باور اینکه باید بهترین باشم تا بتونم بهترین رو ارائه بدم.

    میدونم که این احساس عدم لیاقت در من وجود داره. از سال گذشته یادگیری چیزی که دوسش دارم رو شروع کردم و الان آخرین پروژه ام که 4مین بود رو تموم کردم و الان منتظر موندم که یه دری احتمالا باز بشه من رو پیش ببره. چون به خودم اعتماد ندارم. باور ندارم که میتونم خودم رو معرفی کنم، مهارتم رو نشون بدم و نتیجه های بهتر بگیرم. ترس عدم پذیرفته شدن دارم! (حالا این درحالیه که تاکید میکنم چهارتا پروژه انجام دادم)

    یه چیز دیگه ای که درش گیر کردم این بود که به یک نقطه امنی رسیده بودم و ترس داشتم اونو ول کنم. مثلا برم کار با یه ابزار دیگه که از همممه لحاظ بهتر از اون ابزاری بود که من ازش استفاده میکردم رو یاد بگیرم. همیشه میترسی. تا اینکه بهش ورود میکنی و میبینی وووووه! دختر عجب چیز خفنی بود و تو الکی ازش استفاده نمیکردی چون باور داشتی که یادگیریش برات سخته!

    توی کتاب هری پاتر، اون قسمتی که هری یاد میگیره از پاترونوس چارم استفاده کنه. باید بتونه یه خاطره قوی و شاد رو به یاد بیاره تا بتونه اسپل رو درست انجام بده و گوزنش ظاهر بشه تا دمنتورها رو دور کنه! وقتی که خاطره اونقدری که باید قوی نباشه یه نوری از چوبدستیش میاد بیرون، ولی اونقدری قدرت نداره که بتونه دمنتورها رو دور کنه و اون نور هم سریع از بین میره چون ته قلبش یه جا ترس داره.

    وقتی ترسش رو کنار میذاره راحت میتونه پاترونوس رو اجرا کنه طوری که همه میگن باورشون نمیشه یه بچه ی کم سن و سال بتونه با این قدرت که بزرگترها هم نمیتونن این کار رو انجام بده.

    وقتی به این قسمت کتاب هری پاتر دقت میکنم یاد خودم میوفتم. این ایمان در من وجود داره. این خواسته در من وجود داره انقدری بوده که یه نوری از چوبدستیم اومده بیرون. یه پروژه ای اومده، یه پولی وارد زندگیم شده. ولی ترسی که ته قلبم بوده نذاشته اون گوزن شکل بگیره و پیش بره. اون نور راحت خاموش شده.

    میدونم که باید ایمان بیشتری داشته باشم. به مسیرم، به خودم. میدونم که باید باور داشته باشم که من بینظیرم و کارم عالیه. همینطور که تا الان بوده از این بهتر هم میشه.

    حالا در مورد روابط عاطفی در جایگاهی هستم که بگم یک رابطه ی عالی دارم که از همه لحاظ درش آرامش و شادی و … برام وجود داره. ولی چون اون پول برام اولویته نمیام اول کامنتم رو با این شروع کنم که بعله من در زمینه ی عاطفی بسیار نتایج خوبی کسب کردم و رابطم هرروز بهتر و بهتر شده. بطوری که کسی و ندیدم حداقل در اطرافیانم که این حد از رضایت در بودن در یک رابطه رو داشته باشن و خودم مثال هستم برای دیگران واقعا!

    حالا توی حوزه کاری من افراد زیادی هستن که دارن فعالیت میکنن و همگی از من کم سن و سال ترن. متاسفانه اونقدری نمیشناسمشون که بدونم چقدر کار کردن روی خودشون و نتیجه گرفتن. من اونها رو میبینم و ازشون درس میگیرم که بهتر ادامه بدم. یا مثلا پارتنر من کاملا یادمه که به یک تضاد خیلی بزرگ خورد و از اون روز وقتی شروع کرد همینجوری پیشرفت و پیشرفتی بود که حاصل شد. درهایی بود که باز شد.

    من میتونم بگم که از وقتی توی این حوزه وارد شدم و تا وقتی که اولین پروژم رو دریافت کردم چیزی حدود فقط 6 ماه طول کشیده. ولی چون اون چیزی که دلم میخواسته اتفاق نیوفتاده، این کار کردنه پایدار نبوده نتیجه م رو بی ارزش میبینم و فکر میکنم کار خاصی انجام ندادم.

    ترمزهای من:

    باور عدم لیاقت دریافت پروژه های بیشتر، پروژه هایی با مبالغ بیشتر.

    نداشتن اعتماد بنفس در زمینه کاریم

    کمال گرایی در زمینه کاریم که فکر میکنم هنوز کامل نیستم که بهتر نتیجه بگیرم

    عدم رضایت از چیزهایی که کسب کردم

    ترس از پذیرفته نشدن!

    ترس از ترک کردن نقطه امن کاری!

    و الان که بهش بیشتر فکر میکنم یک سری باور محدود کننده و کمبود در من وجود داره که اجازه بهتر حرکت کردن رو ازم گرفته.

    با تمام اینها خداوند رو بسیار شاکرم که در این مسیر هستم. همین نتایج رو از آموزه های شما دارم، از کار کردن روی خودم دارم، بهترین تلاشم رو میکنم تا بهتر بتونم قوانین رو درک کنم، خودم رو بشناسم تا مسیر پیشرفتم رو پایدار کنم.

    مرسی از اینکه هستید و به ما کمک میکنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  5. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 835 روز

    به نام خدا

    ردپای 44

    سلام به استاد عزیز و دوستای خوبم

    قبل از هر چیز باید ازتون تشکر کنم بابت فایل جدید ،بسیار بسیار منو به فکر فرو برد و باعث شد کلی کار انجام بدم

    بعد از اون از همه دوستان تشکر میکنم بابت کامنت های فوق العاده که هر کدومش یه درس برای من داره چون این فایل خلاصه 5 سال اخیر منه و به خوبی درکش میکنم و توضیحات دوستان کمک کننده بود برام

    استاد عزیز در راستای عملگرایی و قدم های کوچیک ،داشتم بخش های مختلف سایت نگاه میکردم و البته بسیار بسیار تحسینتون کردم بابت سایت فوق العاده

    تا رسیدم به بخش عکس پروفایل ،اول متن که نوشته بودید هدایت امروز من بود و باید این درس برام مرور میشد

    [قبل از انجام این کار و هر کار جدید دیگر‌، این قانون مهم را به خاطر داشته باش که‌، انجام هر کار جدید با موفقیت‌، یعنی حل یک مسئله. و با حل هر مسئله هرچند کوچک‌، رشته‌هایی عصبی را در ذهن شکل می‌دهد که جسارت قدم برداشتن به دل ناشناخته‌ها را به تو می‌بخشد و عزت‌نفس‌ات را برای انجام کارهای جدید افزایش می‌بخشد

    به خاطر انجام یک کار جدید‌، به خودت تبریک بگو و یادت باشد که در زندگی‌ات نیز انجام هر کار جدیدی همینقدر ساده خواهد بود اگر‌، جسارت ورود به دل ناشناخته‌ها و عادت انجام کارها به شیوه جدید را در خود ایجاد نمایی و به شیوه‌های همیشگی‌ات عادت نکنی]

    بعد کامنت هارو خوندم و دیدم ااا چرا اکثرا از سخت بودن انجام این کار حرف میزنن

    همین باعث شد که من برای اولین بار تو فضای مجازی عکس پروفایل بذارم !!!

    باخودم گفتم این کار حتما لازم بوده و قرار به من کمک کنه

    هم جمله اول صفحه هم اینکه بعد از سالها از خودم عکس منتشر کنم

    این همون قدم بود که باید در راستا تغییرات برمی‌داشتم در نتیجه بین عکس هام ساده ترین عکس انتخاب کردم نه بهترین

    میخواستم با کمال‌گرایی خودم مقابله کنم و حتی اگه پرفکت نبود به همون رضایت بدم

    تا یه تمرین باشه برای عزت نفسم ،البته بگم که چقدر سخت بود برام اما به نجوا ها گوش ندادم

    این گام مهمی برای من در راستا بهبود شخصی بود که انجامش دادم و از همه مهم تر بر کمال‌گرایی خودم آگاهانه غلبه کردم

    در رابطه با موضوع فایل که چالش برانگیز ترین پاشنه آشیل من در سال های اخیر میتونم ساعت ها از تجربه هام بنویسم

    اما الان از راهکارهای که کمک کننده بود مینویسم و بعد بیشتر توضیح میدم ،این کار به شناخت خودم و باگ های ذهنم کمک بسیار زیادی میکنه

    درک خودم از امروز براتون میگم

    پروژه که انجام میدم برای انجام شدن نیازمند به چندین قدم بزرگه

    یه لحظه به خودم آمدم و بزرگی حجم کارهای که باید انجام بدم منو فریز کرد !

    که حالا چیکار کنم چطوری تمومش کنم چطوری چطوری چطوری

    خلاصه کلام فکر کردن به انتهای مسیر و سختی هاش باعث شد هر چی بافته بودم پنبه بشه و از اونجا که باور های جدید ساختم ،جون مقابله با باورهای مخرب قبلی نداشت

    رهاش کردم و گذاشتم از اون فشار که به ذهنم آمد دور بشم

    بعد به قول استاد یادم آوردم که تو راه های دیگه که نتیجه گرفتم چه دستورالعمل هایی رعایت کرده بودم؟

    مثال کاهش وزن

    1)بدون هیچ وسیله با یه هدفون اهنگ گوش میدادم و تو اتاقم قدم میزدم

    محدودیت زمان مکان و امکانات نپذیرفته بودم و با هر چی داشتم شروع کردم

    2)ذره ذره تلاشم بیشتر کردم در حالی که کل پروسه قدم زدن برام لذت بخش بود و حسابی کیف میکردم و هر بار میگفتم یکمی بیشتر

    تارگت میزاشتم مثلا 1000 قدم و رفته رفته با تکامل آوردمش بالا 15000 قدم

    بدون فشار بدون ناراحتی و با لذت

    3)محدودیت تغذیه ای خاصی نداشتم و فقط میگفتم یدونه کمتر !مثلا اگه قبلا 4 تا چای با 4 تا شیرینی بود می‌شد 3 تا و همینطور کوچیک و کوچیک تر ،اونم به خاطر سلامتی چون آگاه بودم از هورمون ها و پروسه که بدن طی میکنه هنگام زیاد و با تعداد بالا غذا خوردن

    به جاش چیزای مفید تر و بیشتر میخوردم

    4)بدون توجه به ترازو ادامه میدادم حتی اگه یه روز خاص وزن روی ترازو بیشتر می‌شد

    5)موقع که انگیزم کم می‌شد، لباسای قبل میپوشیدم که گشاد شده بود یا لباسای جدید که روز به روز کوچیک تر و قشنگ تر می‌شد، میپوشیدم

    مدام یادواری میکردم که کجا بودم و کجا آمدم چه عادات بدی باعثش شده بود یا چه عادات خوبی جایگزین شده بود

    6)هدف سایزی یا وزنی جدید انتخاب میکردم که یکم پایین تر بود

    7)حرف دیگران نمیشنیدم یا بابت چیزی سرزنش نمیکردم خودمو

    و….

    این پروسه تو کارهای که موفقیت آمیز بود بارها تکرار شد

    یعنی شروع با حداقل امادگی/تکامل/پذیرفتن جایگاه الان/هدف یه درجه بالاتر/قدم های کوچیک و مستمر /عملگرایی فارغ از نتیجه و کمال گرایی/یادآوری دستاوردها/فقط به هدف فکر کردن و متمرکز بودن

    جزو کارهایی برای من بود که بدون سختی و توام با لذت گذشت و باعث استارت تغییرات دیگه در من شد

    حالا وقتی فکر میکنم سیستم عملی شدن هدف هام متوجه میشم و درک میکنم دلیل شکست خوردن چی بود

    خداروشکر برای آگاهی های که ظرفمون بزرگتر میکنه تا بهتر فکر کنم و بهتر عمل کنیم

    ازتون ممنونم استاد عزیز بابت پرسیدن سوالات خوب

    اجرتون با خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  6. -
    هایده عبدپناه گفته:
    مدت عضویت: 1076 روز

    بنام تنها قدرت مطلق و فرمانروای جهان هستی

    سلام و درود خدمت استاد بزرگوارم و دوستان خوبم

    استاد جانم کاشکی دوستان قدر این تمرین رو بدونن بخداوندی خدا اینا رایگان نیست اینا میلیون ها ارزش داره ،، سپاسگذارم ازتون که بی منت و رایگان این آگاهیارو این تمرینات رو در اختیار ما قرار میدین که اگه درست بهش عمل بشه مثل همون بارون ، بارون رحمت و نعمت به زندگیمون سرازیر میشه،، خدا اجرت بده مهربون

    سوال اول: داشتن یک رابطه عاطفی خوب و عالی ( یک ازدواج موفق و عالی)

    سوال دوم: من هزاران الگو و نمونه دارم از اینکه ازدواجی موفق و مدت دار و توام با عشق رو شروع کردن و دارن به همین منوال ادامه میدن سالهای ساله از دوستان و همسایه ها خیلی زیاده ، ولی ذهن نجوا گر من میگه شاید واسه تو نشه همون نتیجه ازدواج سابقت رو بگیری

    سوال سوم: این سوال کولاک کرده من بارها این سوال رو از خودم پرسیدم و یه سری باور مخرب و متضاد با خواسته ام رو پیدا کردم نمونه اش:

    مردها آزادی رو از خانمشون میگیرن،

    مردها امکانه پنهان کاری و دروغ و خیانتشون بیشتر نسبت به خانما و جامعه حرف اونارو بیشتر میپذیره

    مردی با فلان قیافه و رنگ پوست همیشه خیانت کار و دورو هستش

    مردهای فلان منطقه به درد زندگی نمیخورن، پسری که هم سن خودم باشه بچه اس و نمیتونه مدیریت زندگی رو در دست بگیره( هرچند که این واسم ثابت شده که اشتباه میکنم چونکه همسر سابقم 7 سال از من بزرگتر بود و نتونستیم ادامه بدیم ولی انقد این ترمزهام قدرت دارن که نمیتونم باور کنم)

    مردا تو زندگی زناشویی به زن توهین و بی احترامی میکنن،

    به مردا نمیشه اعتماد کرد،

    هر رابطه ای که اولش گل و بلبله سر آخر به گند کشیده میشه

    یه رابطه پایدار و عاشقانه با ازدواج از بین می‌ره

    مردا به چشم برده و ضعیفه به زن نگاه میکنن و همیشه احساس ریاست و سالاری دارن

    وقتی مردی بفهمه زنی دوسش داره از عشق و محبتش سو استفاده میکنه

    پسر خوب واسه ازدواج کمه و….

    استاد کلی از این باورهای اشتباه پیدا کردم که مانع پیشرفتم شدن تو روابطم ،، من سالهای ساله نمیتونم یه رابطه موفق و مدت دار باکسی داشته باشم بعد چند ماه از هم میپاشه حتی زندگی زناشویمم همینطور بود،

    چندروز پیش یه ترمز مخفی پیدا کردم مربوط به دوران دبیرستان و مدرسه ام بود دوستام تو ارتباط با دوست پسراشون شکست عشقی میخوردن و چون که تو محیط کوچکی بودن کلی بد نام میشدن و غمبرک میزدن منم این ترس و نگرانی تو ذهنم بود که مردا همینن و مورد اعتماد نیستن با حیثیت خانما بازی می‌کنن و تا چند سال من از اینکه وارد ارتباط بشم وحشت داشتم و آهنگ گذاشته بودم واسه خودم تنهایی میرقصیذم و به ظاهر شاد بودم من این جمله رو به زبون آوردم مهم نیست بذار کسی با من نباشه همین بهتر که تنهاباشم تا اینکه تو رابطه باشم و اذیت بشم من تنهایی رو ترجیح میدم اگر همچون خود نیافتی مثل خدا تنها باش این جمله همیشه تو ذهنم بوده و هست همین لحظه بود که یه چیزی تو ذهنم گفت دییینننگگگگگ این ترمز مخفیته،،، نمی‌دونم چرا تو ناخودآگاهم دوست دارم تنها باشم من از این تنهایی لذت میبرم جای اهرم رنج و لذت تو ذهنم نسبت به روابط بد تعبیه شده ،، بخدامن انقد از رابطه ترسیدم که جرات ندارم وارد رابطه جدی بشم با وجود اینکه همیشه کلی پیشنهاد و خواستگار داشتم ولی یه چیزی تو وجودم نمیذاره وارد بشم یا اگه وارد میشم بایه آدم نامناسب اگه هم مناسب باشه خودم بهش گند میزنم، و از نظر اعتماد به نفس و باور لیاقت خیلی پایینم

    این باورها بیشتر از خانواده منتقل شدن و بعد دوستان و محیط بیرون

    ان شاءالله به همین زودی این دوره فوق العاده رو خریداری میکنم و وفور نعمت تو زندگیم سرازیر میشه من از خدا کمک خواستم و نشونم داد که این دوره مناسب منه یارب شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      عبداله رحیمی گفته:
      مدت عضویت: 854 روز

      سلام خانم عبدپناه .انشالله که به خواسته ای قلبی خودتون رو برسید.

      من متوجه شدم که من و شما دریک نیت یکسان به یک نشان یکسان از سایت هدایت شدیم و این برام غیر قابل باور وعجیب بود!!!ودر نظرات برای شما متنی نوشتنم و انگار شما ندید.اگه مطالعه کنید وراهنمایی کنید ممنون میشم.اون فایل و نشان. معرفی قانون آفرینش قسمت 4بود .که گویا برای شما دوبار آمده بود.ممنون.یاعلی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مهرانه گفته:
    مدت عضویت: 916 روز

    سپاسگزار خداوند مهربانم که استاد عزیزم و مریم عزیزدلم و این گروه پر تلاش رو در مسیر هدایت من قرار داد شاکر خداوند که چه خوب مسیری چه خوب افرادی و چه خوب هدایتی برای بنده ای می‌خواهد که گریه های شبانه اش درخواست چنین هدایتی بوده با تمام وجود.

    عرض سلام و ادب

    سالها قبل وارد زندگی شدم که نتیجه اش به خواست همسرم به جدایی منجر شد در نتیجه مسائلی که بعد از جدایی اتفاق افتاد مسئله ما به پروسه دادگاه و قضایی کشید با وجود تلاش بسیار و رای ابتدایی قوی ولی این پروسه به نفع همسر سابقم به اتمام رسید.

    در صورتیکه با وجود عدم حضور ایشون در ایران در مدت کوتاه‌تری از من و با تلاش کمتر از من نتیجه به رای ایشون برگشت.

    تجربه ای که در این حین میتونه برای من درس باشه و ترمز ذهنی من محسوب میشه این هست که:

    حتما چون ایشون ثروتمند تر از منه با وجود ٢ وکیل تونست به این موفقیت دست پیدا کنه

    شاید اون دانسته یا نادانسته به خاطر ثروت زیادش براش مهم نبود که برنده باشه یا بازنده ولی به خاطر ضعفم در این مورد به این خواسته میترسیدم که اون برنده پرونده بشه و من ناکام بمونم و همین ترس و نگرانی و عدم آرامش منو از نعمت برد محروم کرد.

    شاید این موضوع مورد دعوی حق من نبوده که بهش دست پیدا نکردم.

    شاید من لیاقت کافی برای دریافت این نعمت نداشتم.

    شاید جدایی من از این همه نعمت برای اون بوده که درست عمل نکردم و خداوند منو از اون نعمت محروم کرده.

    و شاید خداوند خواسته به من درسی بده که حواسم رو جمع تر کنم و در مورد مشابه برنده پروسه باشم.

    شاید در جای دیگر و در زمانی دیگر این نعمت و از کس دیگه قراره به من برسه.

    شاید تشویش خاطر و استرسی که در حین روال پروسه داشتم منو از خواسته دور تر و دورتر میکرده و اون آرامش بیشتری با توجه به تجربه بیشتر داشته و قانون حس خوب و اتفاقات خوب رو بهتر من درک کرده بوده.

    شاید بعضی از موارد و افکار و ذهنیت ها درست باشه و شاید هم نباشه خداوندی که ی خواسته ای رو در دل انسان قرار میده راههای رسیدن به اون رو هم درش قرار داده پس اگر من فکر میکنم مستحق دریافت اون نیستم این ترمز ذهنی منه که خودم رو از داشتن اون نعمت محروم کردم.

    مهمترین اصلی که از استاد عزیزم یاد گرفتم اینه که لحظات شاد و آرامش بینظیری رو دارم تجربه میکنم و کنترلم به شرایط و اتفاقات بیشتر شده و مطمئنم همین موضوع بستر رو برای رسیدن به خواسته هایم با تلاش منطقی و در کوتاه مدت فراهم خواهد آورد.

    حداقل سود این یادگیری میتونه این باشه که در مدتی که خداوند به امانت در اختیار من قرار داده نعمت آرامش و شادی رو تجربه میکنم که در این زمان خیلی‌ها با داشتم امکانات بالا تجربش نکردن و من مطئنم با کنترل رو افکار و ذهنم و حفظ آرامش در کنار این ٢ نعمت نعمت ثروت و ارتباط عالی هم در زندگیم پدیدار میشه.

    با تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    M-A گفته:
    مدت عضویت: 1194 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و مریم عزیزم

    چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟

    من در یک رابطه نادرست قرار دارم که از پایه انتخاب اشتباهی کردم و حس بدی نسبت به این ازدواج داشتم و با یک پسری ازدواج کردم که خیلی از من پایین تر بود در ظاهر خیلی منو دوست داشت و وقتی وارد زندگی شدم متوجه خیانت های این مرد شدم. هرچه تلاش کردم رابطه رو به بدی رفت و به مرز افسردگی کامل رسیدم. در این تضاد من فهمیدم که خواسته من داشتن یک ازدواج موفق با یک مرد خوب هست. بعد از فهمیدن خواسته خودم برای گرفتن مچ همسرم مدارکی را جمع کردم که برای طلاقم اقدام کنم و هربار که برای طلاق اقدام می کردم و نتیجه ای نمی گرفتم و الان فهمیدم اقدام برای طلاق اشتباهه وقتی مدار فرکانسی من تغییر کنه خودش تصمیم میگیره از زندگی من بره بیرون و برخلاف نظر اطرافیانم برای طلاق اقدامی نمیکنم و به جاش دارم روی ورودی های ذهنم و باورهام تمرکز میکنم و همش دارم حسم رو خوب نگه میدارم با اینکه بودن در این زندگی خیلی وقت ها شرایطی پرا زحس بد برای من ایجاد کرده. و لی با این وجود نشانه هایی از تصمیم همسرم برای جدایی نمیبنم و میبنم که نمی توانم از این رابطه خارج شم و همسرم من را به زور در این رابطه بلاتکلیف گذاشته و راضی به جدایی نمیشه و من نمیتوانم به رابطه دلخواهم که همراه با حس لذت و آرامش هست برسم.

    چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)

    افرادی همچون اقای عباسمنش که به راحتی و به سادگی به رابطه لخواهشون رسیدن و من همیشه رابطه ایشون با مریم عزیزم را تحسین میکنم. یا افرادی زیادی رو دیدم که وقتی رابطه بد بوده تمام شده و به راحتی وارد یک رابطه الهی شدند.

    چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟

    من با بررسی خودم متوجه شدم فعلا 40 باور محدود کننده در من در مورد روابطم وجود داره که خیلی هاشون با دیدن سریال زندگی در بهشت استاد و به یاری خدا داره کم رنگ تر میشن که اینجا برای شما مینویسمشون که شاید برای خیلی های دیگه مخفی باشه و بتونه کمکشون کنه.

    1من هیچ وقت نمیتونم به رابطه دلخواهم برسم2من برای یک مرد جذاب نیستم چون تنها زن های خوش هیکل و خوشگل و قد بلند برای مردها جذاب اند3زنی که عشوه گری بلده تو ازدواجش موفقه5مردها زنی که خوب می رقصه رو دوست دارن6زن های خیلی خوشگل وسوسه برانگیزند7مردها از زنی که با ناز حرف بزنه خوششون میاد8ما خانوادگی سرد و بی احساس هستیم9 زنی که عشوه داشته باشه زن خوش نامی در بین مردم نیست10زنی که قشنگ برقصه و به خودش برسه همه با دید بد نگاهش میکنند11داشتن زنانگی یعنی یک زن بد بودن در جامعه12ارتباط با مردها بدترین و منفورترین کاردنیاست که باید ازش دوری کرد13ارتباط با مردها هیچ سود و امتیازی برای زن نداره و همش زجره 14 عشق بدترین و زشت ترین حس دنیاست15 هرکس با عشق ازدواج کنه گول میخوره و سرش کلاه میذارن15مردها سوءاستفاده گراند16 مردها عشقشون دروغه17 ازدواج یعنی بدبختی زجر و فلاکت17 ازدواج یعنی یکی زور بگه یکی تحمل کنه18 هیچ مردخوبی وجود نداره19هیچ راه و روشی برای تجربه یک ازدواج موفق برای من وجود نداره20 من اگر ازدواج موفقی داشته باشم خواهرم غصه میخوره پس من باید بدبخت باشم21من اگر ازدواج موفقی کنم به همسرم ظلم میکنم22تجربه یک ازدواج موفق خیلی سخت و دست نیافتنیه23 من همیشه تنهام24هیچ پسری پیدا نمیشه که بخواد با من تورابطه باشه24 من هیچ وقت نمیتونم یک مرد رو متقاعد کنم25 من چون همیشه نمیخندم جذاب نیستم26من برای یک مرد در رابطه در اولویت چندم قرار میگیرم27مردها زورگو هستند28 مردها بدشون میاد برای خانمشون پول خرج کنند29مردها دروغگواند30من اگر بدبخت باشم و مظلومیتم رو بقیه بدونند دلشون برای من میسوزه و به من توجه و ترحم میکنند و میتونم محبتشون رو جلب کنم و دوست داشتنی باشم31حالا حالا ها وقت داری چه عجله ای برای تغییر هست32 ماهمه دخترای فامیلمون تو ازدواج بدشانسیم33دختر یعنی کسی که همیشه بدبخته و در رنجه33شرایط فعلی من ثابت و تغییر ناپذیره و هر تلاشی کنم نتیجه نمیگیرم34 اگر بدبخت باشی کسی دیگه بهت حسودی نمیکنه35تو باید اینقدر بدبخت باشی که کسی حسرت زندگیت رو نخوره36 من از ازدواج می ترسم37من از ازدواج متنفرم38 ازدواج یک مانع بزرگ برای پیشرفته37هرکس ازدواج کرده بدبخت شده و شکست خورده38ازدواج یعنی ایجاد محدودیت برای خودت39تو باید حتما دل بقیه رو به دست بیاری حتی اگر یه نفر از خودت پایین تر باشه حق نداری از ازدواج باهاش منصرف بشی چون آهش تو رو میگیره40مردها یه دنده و لجبازند41 مردها با داشتن همسر میتونند رابطه ای دیگه با زنی دیگر داشته باشند و خیانت کارند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    Maedeh Maleki گفته:
    مدت عضویت: 859 روز

    سلام استاد عزیزم من مائده هستم من مدتی هست حدود 3ماه نزدیکای 4ماه میشه مادرم را از دست دادم مادرم یه دفعه در کبدش ظایعات دیده شد سرطان و توی 20روز مادرم سست شد تمام بدنش و شدید حالش بد شد و من فقط گریه میکردم مادرم را جلوی چشمام می‌دیدم که داره از دست میره و بعد هم از بیمارستان خبر دادن که مادرتون فوت شده و مادرم به رحمت خدا رفت و من همه‌ی تلاشم را کردم که مرگ مادرم را بپذیرم و شاد باشم تا چند روزی حالم خوب میشه اوج میگیرم امیدوار میشم انگیزه پیدا میکنم اما دوباره افت میکنم و دوباره گریه میکنم و میگم زندگی بدون مادرم را نمی‌خوام و سخت ناامید میشم من پدری نداشتم توی زندگیم و مادرم برام هم پدر بود و هم مادر و من از بچگی ام حتی یک ثانیه هم احساس نبود پدر را نکردم اون از ما جدا زندگی میکرد و من و خواهر و برادرهام با مادرمون بودیم و فکر نمی‌کردم این اتفاق بیفته و اینقدر وابسته به مادرم باشم در صورتی که میگفتم آدم باید مثل ابراهیم پیامبر باشه ولی وقتی مادرم بیمار شد فهمیدم من فقط کلامی میگفتم اما عمیقاً وابسته مادرم بودم بچه آخری خانواده هستم و مادرم خیلی بهم توجه و محبت میکرد والان که نیست انگار یه تیکه از پازل زندگیم گم شده هرچی تلاش میکنم روحیه ام را بالا ببرم و شکرگزاری کنم تا سه چهار روز عالی میشم و اصلا با شکرگزاری ارتباط دائمی و خوب برقرار نمیکنم ولی دوباره یاد مادرم میفتم و اشک از چشمانم جاری میشه و خیلی اذیت میشم و عذاب وجدان و احساس گناه دارم که کاش بیشتر قدرش را میدونستم کاش یه موقعی هایی که از کوره در می‌رفتم سرش داد نمی‌زدم کاش بیشتر بهش اهمیت میدادم و میگم من خودم کاری به به خواهر و برادرهام ندارم من خودم اونقدر که باید به مادرم از نظر خودم نیکی نکردم و میگم نمیدونم میتونم ادامه بدم به زندگی با این احساس گناه با این حس نبود مادر و حس ناامیدی و میگم همش تقصیر ما بچه ها بود که مادر بیمار شد چون حرص و جوش مارو خیلی میخورد و اگر بهش بیشتر اهمیت میدادم زودتر می‌فهمیدم و زودتر درمانش را شروع میکردیم و الان کنارمون بود و الان واقعا همه تلاشم را می‌کنم که بتونم شاد بشم و مرگ مادرم را بپذیرم و روحیه آن را بالا ببرم و با روحیه قوی به زندگیم ادامه بدم اما یه حس بد و دلتنگی میاد سراغم و دنیا را جلوی چشمام تیره و تار می‌کنه گاهی وقت ها قید همه شو میزنم و میگم برم پیش مامانم این حس تا این حد بد هست استاد عزیزم می‌دونم که کامنت بچه ها را با عشق می‌خونید اما من از شما درخواستی دارم که کامنت من را بخونید و جواب بدید یا یه فایل با همین موضوع مرگ عزیزانمون ضبط کنید و برروی سایت بزارید اینکه چطور با این قضیه عذاب وجدان و احساس گناه برای از دست دادن عزیزامون کنار بیایم خیلی خوشحال میشم درخواستم را قبول کنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مریم پهلوان گفته:
      مدت عضویت: 2048 روز

      سلام عزیزم.یک فایل درقسمت دانلودها به نام ما بی انتها هستیم در این مورد توضیح داده شده اون خیلی دید آدم رو نسبت به مرگ تغییر میدهد.هیچ اشتباهی در جهان رخ نمیدهد همه چی سرجای خودشه.هر اتفاقی چه خوب چه بد میفته بازتاب فرکانسهاست.خود گذشت زمان شما رو آروم تر میکند.همینکه که باز هم زمانهایی داری تلاش میکنی که حالت رو خوب نگه داری باز هم برنده ای

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    جواد جمشیدپور گفته:
    مدت عضویت: 1667 روز

    به نام خداوند مهربانم

    سلام استاد عزیزم و مریم خانوم عزیز و همه دوستان گلم..

    استاد بعد اینکه فایلتون آپلود شد من یه کامنت گذاشتم اما تو این چند روز به مسائلی برخوردم که حس میکنم حتما باید اینجا بازگو کنم.

    استاد جان تو این چند سال که همراه شما هستم و از دوره های مختلف و فایلهاتون استفاده کردم خیلی بیشتر برای خودم ارزش قائل میشم و خودم رو لایق تر میدونم.

    من همیشه تمام خودم رو وقف خانواده و دوستان و اطرافیان میکردم.اگه کسی ازم کمکی میخواست از کار و لذت خودم میزدم و میرفتم براش انجام میدادم یا اگه پولی داشتم با اینکه خودم خیلی چیزا نیاز داشتم اما قرض میدادم یا نیاز بقیه رو برطرف میکردم یا حتی شده بود برای اینکه خودم رو خوب جلوه بدم هرکسی کمکی نیاز داشت از تفریح خودم میزدم و میرفتم کمک تا همه بگن به به جواد چه پسر خوبیه و با تشویق و تمجید اونا من چقدر زیاد لذت میبردم.درحالی که داشتم خودم رو روز به روز بی ارزش تر میکردم.

    من زمان زیادی نیست که این باورهای غلط رو تو خودم پیدا کردم و از وقتی مسیر درست رو پیش گرفتم و برای خودم ارزش قائل شدم رفتار بقیه باهام تا حدودی تغییر کرده.انگار اون کمک ها شده بود وظیفه من و هیچ لطفی در کار نبود.

    نمیدونم بقیه هم این تجربه رو داشتن یا نه اما حس جالی نیست که حتی از اشخاص نزدیک زندگیت هم میبینی.

    همین تجربه تو این چند روز باعث شده یه ترمز خیلی گنده تو ذهنم بوجود بیاد درمورد مهاجرت که اگه تو یه کشور عالی سکونت پیدا کنم همه بگن جواد چقد نامرده مارو با خودش نبرد یا مثلا بگن رفته اونور پی عشق و حال و مارو با تمام مشکلات تنها گذاشته.

    امیدوارم بتونم خیلی زود این باورهای مخرب رو از بین ببرم و با آرامش خیال به ادامه زندگیم و پیشرفتم فکر و حرکت کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: