آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1 - صفحه 38

612 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    هر آنچه دارم از آن خداست

    سلام خدمت استاد عباس منش عزیزم و مریم خانم شایسته پر از انرژی و دوستان هم فرکانسیم انشالله که همیشه حالتون خوب و عالی ترین باشه

    مخاطب این فایل. انگار فقط من بودم

    به جرات میتونم بگم که چندین سال از زندگیم رو به همین صورتی که استاد گفتند سپری کردم تقریبا بدون هیچ نتیجه. برای خودم حالا شاید طرف هایی که باهاشون صحبت میکردم نتایجی خیلی خیلی کمی همون موقع می‌گرفتن که البته شاید همون مسکنی هم بود که استاد فرمودند

    با اینکه چندین بار ضربه های مهلکی خوردم ولی باز هم من اینکار رو انجام دادم و آخرین موردش هم یکماه پیش بود که این حس به اصلاح نوع دوستی داشت به جاهای بدی. کشیده میشد که البته از اون به بعد دیگه تصمیم مصمم گرفتم که فقط فقط فقط روی خودم کار. کنم و بس

    البته سالیان قبل کلا کارم این بود و به خاطر حس دلسوزی و نداشتن قانون ها این کارها رو انجام میدادم و دقیقا به موقعی بود که اصلا وقت سر خاروندن هم نداشتم و همیشه ذهنم و وقتم درگیر مسایل و مشکلات دیگران بود ….

    ولی بعد از اون تک و توکی بود که آخرین مورد همین یکماه پیش بود که عرض کردم

    و چقدر هم خودم و بد و بی راه گفتم چرا تویی که الان قانون رو میدونی بازم فیلت یادت هندوستان می‌کنه و میشه کاسه داغ تر از آش که البته ترکش هاش هم خوردم

    و انشالله که دیگه این آخرین باری باشه که بخواهم کسی رو تغییر بدم و همیشه فقط فقط روی خودم کار کنم و اون همه زمان و انرژی. رو بزارم روی خودم ….

    خیلی خیلی ممنونم از استاد عباس منش عزیزم که همیشه انگار حرفاشون مخاطبش من هستم و منم خدایا هدایتم می‌کنه آگاهی های که میزارند رو تبدیل به عمل میکنم

    خدایا هزاران مرتبه شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    مجید عزیزی پیردوستی گفته:
    مدت عضویت: 1496 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم و بانو شایسته ی مهربان

    سلام به خانواده ی بهشتیم

    داستان یک سال قبل از آشنایی با استاد عباسمنش :

    در شهر های مختلف مشغول کار کردن بودم و انواع شغل مثل ایزوگام ،کلوپ و گیم نت ، متصدی پمب بنزین ،نجاری،مغازه داری ،کامبوزیت ،کارگر گچ کار،کارگر سفت کار ،کارگر سنگ کار ،نگهبانی،پاستور فروشی ،دست فروشی ،ترقه فروشی ،شاگرد قهوه خانه ، کارخانه ی چسب ،خلاف ،دزدی ،مواد فروشی را تجربه کردم درواقع بعد از اینکه نتونستم دانشگاه را ادامه بدم هر چند ماه یک شغل عوض میکردم که دیگه حساب کنید چه ذهن زیبایی داشتم (: که این همه تنوع به خرج میدادم و در هر شغلی که بودم به شدت دلسوز بودم و در هر کاری که وارد میشدم خیلی خوب هم یاد می‌گرفتم و اتفاقا واسه صاحب کار خوب کار میکردم .

    چند وقتی بود که از خونه دور شده بودم و مدام خانوادم زنگ میزدن و میگفتن برگرد شهرستان که داداشت داره تو دام اعتیاد غرق میشه و تو مسئول هستی که نذاری و حواست بهش باشه منم به شدت تحریک شدم و عذاب وجدان مثل یه غول بزرگ بالای سرم ول کنم نبود تا اینکه رفتم شهرستان

    داداشمو نجات بدم (:

    داداشم 3 سال از من کوچیکتر و از 12 سالگی مشغول صافکاری و استاد خوبیه ،زمانی که افتاده بود تو دام اعتیاد خانوادم از فامیل خودمون یه دختر بیوه که اتفاقا شوهر قبلیش معتاد بوده و سر همین اعتیاد تلاق گرفته بود را واسش انتخاب کردن و نامزدی کردن .

    خلاصه من شدم شاگرد داداشم و برای نجات و تغییر داداشم قرار بود همه کار بکنم و بعد از چند هفته من با داداشم دو نفری خودمونو میساختیم (: و به خیال خانواده که من دیگه کنار داداشم هستم و خیالشون راحت بود درواقع خیال داداشم بیشتر راحت بود چون دیگه منم افتاده بودم تو خط .

    خلاصه چند ماهی گذشت و من خیلی زود خودمو از مواد کشیدم بیرون ولی داداش همچنان با قدرت ادامه میداد تا اینکه تصمیم گرفتیم مراسم عروسی را واسش بگیریم و اینطوری به صورت موقت آشغالها را ریختیم زیر مبل و اوایل سال 98 که باران شدیدی در کشور اومد و مغازه داداشم رفت زیرسیل ومن جدا شدم و اومدم تهران که به پیشنهاد یکی از دوستام اومدم تو عصر جدید شرکت کنم که تکاملشو طی نکردم (دوبلور حرفه ای هستم و بیش از 50 نوع صدا درمیارم و مهارت خوبی در خوانندگی دارم و صدای بسیار زیبایی دارم )

    خلاصه که در عصر جدید موفق نشدم و مجددا به یه کار جدید دیگه که تراکت پخش کنی بود هدایت شدم و بعد از چند روز به یک فروشگاه عرقیات هدایت شدم و از اونجا بود که با استاد عزیزم آشنا شدم .

    به خوبی با عرقیات آشنا شدم با گیاهان داروی آشنا شدم و خیلی خوب یاد می‌گرفتم و خیلی خوب افراد راهنمایی میکردم و هرکسی میومد کلی واسش وقت میذاشتم و خوشم میومد که افراد ازم تشکر میکنن و به دنبال آموزش رفتم و در مجموع دو سال در دانشگاه خصوصی طب سنتی را با استاد بسیار خوب ومعروفی گذراندم و مهارت خیلی خوبی کسب کردم این اولین کاری بود که تونستم سه سال در آن مشغول باشم و تازه واسش خیلی خوب آموزش دیدم و مهارت بیشتری کسب کردم و(در هر کاری که وارد میشدم خیلی خوب یاد می‌گرفتم و اگر علاقه میداشتم دیگه کن فیکون میشد) ،خلاصه که به خوبی افراد راهنمایی میکردم و کلی از بیماریهاشون درمان میکردم و آنقدر سرگرم مشتری و حال خوب کردن افراد بودم که اصلا سایت فراموش کردم و دقیقا یادم اوایل که در این فروشگاه کار میکردم و می‌دیدم که دیگران چطور مشاوره میدن و حال افراد خوب میکنن با چشمان اشک آلود از خدا خواستم که منم دوست دارم حال دیگران خوب کنم و زندگیشون تغییر بدم و داستان های من باز اوج گرفت .

    دوباره خانوادم زنگ زدن و گفتن داداشت خیلی خراب شده بیا نجاتش بده که طلاهای زنشو برده و میخواد همه را بفروشه و اصلا معلوم نیست کجاست و جواب گوشی ما نمیده …

    من ایندفعه دیگه طبیب شده بودم و همه در محل بهم میگفتن آقای دکتر و خلاصه که روم حساب می‌بردن و قدرت افکار من برای تغییر دیگران بسیار زیاد شده بود

    صبح زود رفتم شهرستان (نورآباد لرستان شهر زیبا و عزیز من ) تقریبا عصر بود که رسیدم و دیدم که داداش طلاهای زنش را فروخته به پول تبدیل کرده و از خونه فرار کرده و بعد از چندین تماس گوشی منو جواب داد و بهم گفت رفتم تهران و منم آدرس خوابگاه خودمو که یک اتاق تک نفره کرایه کرده بودم بهش دادم تا بره اونجا و من هم همین امشب با خستگی دوباره راه بیفتم و برگردم تهران و با خوابگاه برای داداشم هماهنگ کردم

    من برگشتم تهران و رفتم خوابگاه وقتی رسیدم به اتاقم دیدم تمام اتاقم بهم ریخته و بازهم داداشم نیستش و دوباره بهش زنگ زدم و این بار رفته بود اصفهان (:

    به هرحال چون مصرف داشت هر بار که خودشو می‌ساخت به یک جایی فکر میکرد و می‌رفت خدایی خیلی دست به عملش خوب بود (:

    خلاصه همون روز با کلی التماس و صحبت کردن برگشت تهران و بردمش به خوابگاه خودم و دیدم که هنوز مقدار زیادی مواد با خودش داره ،بهش گفتن اینا را بنداز بره و پیش من بمون ازت مراقبت میکنم تا ترک کنی گفت بذار اینو بزنم بعدش دیگه قول میدم ترک کنم ((واسه اینکه همشو نکشه و ضرر نکنه منم باهاش کشیدم و به اتمام رسوندیم )

    مدتی پیش من موند ترک کرد و بعدش یکی از دوستان مشترکمون که ایشون هم مثل ما در دام اعتیاد بودن اومد پیش م(( که اونم داستان خودشو داره )) و سه نفری در اتاق من زندگی میکردیم

    داداشم مشغول صافکاری شد و دوستم با من اومد در همون فروشگاه مشغول کار شد و دیگه همه چی تموم شد(:

    نه بابا شوخی میکنم تازه داستان اصلی شروع شده :

    مدت چند روزی با سلامتی و حال خوب کنار هم زندگی میکردیم و من هرزگاهی فایل های استاد را دنبال میکردم و به داداشم و دوستم میگفتم که استاد میگه که تمرکز بذار رو خودت و تو نمیتونی زندگی کسی تغییر بدی چون این یک قانون ،بعدش میخندیدم و میگفتم من قانون عباسمنش نقض میکنم (:

    بعد از چند روز داداشم مشکوک میزد و دیگه پیش ما نمیومد و من مدام چک میکردم که کجایی و چیکار می‌کنی و می‌گفت که اینجا جا گرفتم و شب همینجا میمونم و دوباره شروع کرده بود و دوستم هم با یک برنامه ی دیگه ای سر کار واسم دردسر شد و اخراج شد و دوباره برگشت و دوباره اخراج شد بعد از این همه اتفاقات دیگه خیلی خسته و عاجز شده بودم و از خدا طلب هدایت کردم که چسبیدم به سایت استاد و داداشم برگشت شهرستان و رفیقم ازم دور شد اما من این مسئله را از ریشه حل نکردم و فکر میکردم که دیگه تموم شد.

    تو همین فروشگاه مشغول بودم و بعضی روزها هم میرم میرفتم نتورک کار میکردم و همش میگفتم تو میتونی زندگی دیگران تغییر بدی و در باتلاقی از تغییر زندگی دیگران گرفتار شده بودم اما هنوز نمی‌دانستم چطور باید این مسئله را حل کنم

    در دانشگاه خصوصی که طب سنتی میخوندم با چهره شناسی آشنا شدم و خیلی عالی یاد گرفتم در حدی که یه سری از بچه ها به من چهره میدادن تا تحلیل کنم و از روی چهره یه سری ویژگی ها و سلامتی و بیماری افراد میگفتم که در بیش از 80 درصد درست بود و من مدام به افرادی هدایت میشدم که درست تر بتونم بگم و خوشحال بودم که میتونم چهره شناسی کنم و در فروشگاه هرکسی میومد سریع دوتا بیماری ازش میگفتم و اوناهم میگفتن وای چطوری ممکن و من بیشتر انگیزه میگرفتم تا یاد بگیرم و هر کجا که میرفتم سریع به چهره نکته میکردم و کلی باهاشون صحبت میکردم و راهکار میدادم و ارزش خودم به چهره شناسی وصل کرده بودم ((در هر چیزی که علاقه داشته باشم بسیار خوب یاد میگیرم ))

    این مدت که چهره شناسی میکردم رو سایت استاد هم کار میکردم و قدم اول خریدم و شرایطی پیش اومد ک تونستم قدم 2 و3 را به همراه راهنمای عملی دست یابی به رویاها نیز بخرم و با گرفتن نشانه های هدایتی از سایت من کم کم متوجه شدم که دارم به بیماری توجه میکنم و افراد اطرافم این توجه را تایید میکردن و تصمیم گرفتم از فروشگاه بیام بیرون و در سوئیتی که کرایه کرده بودم در اینستا گرام فعالیت کنم و مسئله ی تغییر افراد این بار از اینستا گرام ولکنم نبود و بازهم من از ریشه حلش نمیکردم و فکر میکردم باید اعراض کنم ازش و اینستا را هم گذاشتم کنار .

    اوضام طوری پیش می‌رفت که کرایه خونه نداده بودم و کلی بدهکار شده بودم هر روز یک عدد نان بربری اونم به صورت رایگان می‌خوردم ولی مدام حالم خوب بود و با خواهرم صحبت میکردم و میگفتم احساس میکنم که میرم یه جایی و با این علمی که دارم از یک نفری مراقب میکنم و پول خوبی بهم میدن ((در همین کلاسهای خصوصی طبابت کلی مطلب و طب سوزنی و طب شرقی یاد گرفته بودم و بازهم به دنبال این بودم از کسی مراقبت کنم و هنوز متوجه این نبودم که باید از ریشه مسئله را حل کنم ))

    یه روز خواب دیدم که مهاجرت کردم وقتی بیدار شدم بهم الهام شد که تمام وسایلتو بفروش سوئیت پس بده و کرایه و بدهکاری هاتو هم پس بده و برو شیراز

    چند هفته ای این اقدامات طول کشید و من در بهمن سال 1402 رفتم شیراز و اصلا نمی‌دانستم که کجا قرار بدم و چیکار باید بکنم اما قلبم محکم بود و رو خدا حساب میکردم و با کمتر از یک میلیون رسیدم شیراز و ماجراهایی که واسم پیش اومده همه را قبلا گفتم بعد از 40 روز نشونه ای گرفتم که برم کیش و دقیقا یک روز قبل از سال تحویل رفتم کیش در اونجا بعد از یک هفته با یک فردی آشنا شدم که بسیار ثروتمند بود و بهم پیشنهاد داد تا از پسرش که یک فرد اوتیسم هست مراقبت کنم و درواقع مربیش بشم و خونه و امکانات بهم داد و اردیبهشت هم که آمدیم تهران چون در فصل گرم میان پردیس و شما و در فصل سرد میرن کیش

    ارتباط بسیارخوبی با این فرد اوتیسم گرفتم که یک جوان 21 ساله است و همه تعجب میکردن که چطور انقدر خوب تونستم یاد بگیرم و با هاش ارتباط برقرار کنم چون اگر از فعل امر براش استفاده میکردی قاطی میکرد و احتمال داشت کتک بزنه تو این مدت خیلی خوب رو خودم و دورهایی که خریدم کار میکردم و با استفاده از قوانین و تسلیم بودن در برابر خداوند باعث شده بود که خیلی خوب باهاش زندگی کنم و مشکلی پیش نیاد و البته که در هرکاری وارد شدم و علاقه داشتم خیلی خوب یاد گرفتم به مدت 7 ماه باهاش یه سر کار کردم و بعد از یه مدت اوضاع سخت شد و نشانه هایی اومد که باید باهاش خداحافظی کنم و متوجه شدم دیگه باید بچسبم به علاقه ام و همه چیز به خدا سپردم که در زمان مناسب واسم ردیفش کنه و در زمان مناسب من به شهرستان اومدم

    بعد از یک سال و نیم من برگشتم شهرستان

    قبل از اینکه من بیام داداشم با خانوادم یک سال زندگی میکرد و به محض اینکه من رسیدم بعد از سه روز خونه گرفت و از پیش ما رفت و نشان از کار کردن رو خودم و باورهام هست که خداوند به موقع هدایتم کرد و الان روی صدام دارم کارمیکنم روی دوره ها کارمیکنم و در اتاق خودم همیشه با یک هدفون در گوشم مشغول کارهای خودم هستم و دارم لذت میبرم و تنها با یک نفر از بیرون خونه ارتباط دارم که اونم کمرنگتر شد

    باورهای خانواده ی من برای تغییر زندگی افراد به طوری هست که مادرم آرزو داره یک مرکزی را تأسیس کنه که بتونه به یتیم ها و افراد کمک کنه

    انقدر خانواده ی احساس دارم که با یک خبر احساسی همه اشک میریزن مخصوصا پدرم (:

    حالا هدایت شدن تا اول بتونم اینجا به نکات مثبت توجه کنم و زیبایی ها را ببینم و پاشنه ی آشیلم که تغییر و دلسوزی و حمایت از دیگران است را حل کنم و بعدش هدایت میشم یه شرایط و موقعیت بهتر و افراد بهتر در مدار بالاتر با یاری خدا

    خیلی دوستون دارم

    استاد عزیزم سپاس گذارم بابت همه چیز

    شکی ندارم که میام می‌بینمتون و با صدام می‌خوام قرآن بخونم مثل دوران مدرسه سرصف(:

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    حمید و شیوا گفته:
    مدت عضویت: 1688 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان خداوند بزرگ فرمانروای جهانیان خداوند برنامه ریز هدایتگر خیرخواه خداوندشگفتی ها

    شیوا: باید برگردم به گذشته…نیازه یک دور از ابتدای آشناییم با این قانون رو مرور کنم از جهت احساس مسولیت برای دیگران،تلاش برای تغییر دیگران،انرژی و زمان و ازخودگذشتگی برای حال بهتر دیگران،کنترل رفتار برخورد و نحوه ی تفکر دیگران، نگران بودن غصه خوردن و ناراحت بودن برای دیگران تا درگیری فکری و نشخوارهای ذهنی و وعده های دروغین شیطان در مورد مسائل دیگران و در نتیجه احساس بد

    حدود چهارسال پیش زمانی که با قانون آشنا شدم درست در نقطه ای بودم که خودم رو مسوول زندگی خانواده م میدونستم.نجات دهنده! تمام فکر و ذکر و تصمیمات و انتخاباتم، همه ی هم و غمم صددرصد گفت و گوهای درونی صددرصد ظرفیت افکارم همه و همه خانواده م بود.

    هیچی برای خودم نمیخواستم.از خودگذشتکی به معنای واقعی.تنها خواسته ی من خوب بودن حال خانواده م بود.تنها خواسته…سال ها و سال ها به این منوال گذشته بود.و هرروز شرایط سخت تر و سخت تر میشد.دقیقا جایی بودم که هرچی بیشتر تلاش میکردم تااوضاع بهتر بشه بدتر میشد.(شاید روزی داستان آشنایی با استاد رو در سایت نوشتم) و بالاخره منی که هیچ راه نجاتی نمیدیدم در مستاصل ترین حالت ممکن قلبم باصدای استاد در قانون آفرینش تکون خورد و گوش کردم و گوش کردم و اعتراف میکنم من تصمیم گرفتم باور کنم که این قانون درسته چون هیچ راه دیگه ای نداشتم! باورکردم و گوش کردم شبانه روز و منی که بزرگ ترین مشکلم خانواده م بودن با آگاهی های قانون آفرینش اول بخشیدم آدمهایی رو که فکرمیکردم در حقم ظلم کردن و بعد پذیرفتم که کاری ازدست من برنمیاد برای خانواده م! و این دو باور زندگی من رو تغییر داد…سخت بود سخت بود و سخت بود اما بالاخره تونستم کمی عقب بکشم ، دست از تقلا بردارم و رها کنم.

    این اولین اقدام من بود…

    اوایل فقط خودم فایل های قانون آفرینش و فایل های رایگان و‌گوش میکردم اما هرچی جلوتر میرفتم انقدر از آگاهی ها هیجان زده میشدم که دوست داشتم به مامانم فایل هارو بدم و این کارو کردم (اما فکر میکنم حتی یک جلسه هم کامل گوش نکرد) و‌ هربار که مسآله ای پیش میومد راهکارهایی که یادگرفته بودم(دیگه نتیجه هم گرفته بودم) برای خانواده م توضیح میدادم.شاید صدهابار براشون حرف زدم و به این شکل بود که عاجزانه ازشون میخواستم طبق قانون عمل کنن!و دوره ی 12 قدم تلنگر بزرگی برام بود که دهنم رو برای راهنمایی دیگران ببندم! و خودم هم بارها و بارها دیده بودم که اصلا نمیتونم روی اون ها و نحوه ی فکرکردنشون و نحوه ی برخوردشون وتصمیماتشون هیچ تاثیری داشته باشم عین آب تو هاون کوبیدن بود.و این روند رو ادامه دادم. و‌فکرمیکنم در 80 درصد مواقع تونستم سکوت کنم و عمل کنم و به این ترتیب ادامه دادم تا به امروز. ولی یه اما وجود داره…

    در زمانی که روی دوره ی احساس لیاقت کارمیکردم متوجه شدم بالای هشتاددرصد گفت و گوهای درونی من، افکارمن،تصورات من،تصویرسازی های ذهنی من باز هم مربوط میشه به مسائل خانواده م! و درواقع من دهانم رو بستم اما ذهنم رو نه! همچنان در سرم اتفاقات و مسائلشون رو تحلیل و بررسی میکنم! براشون راه حل طبق قانون پیدا میکنم! قضاوت میکنم! ناراحت میشم!نگران میشم! ( شدت این ناراحتی ها بسیارکمتر شده اما من این مساله رو از لحاظ شدت نمیخوام بررسی کنم، و قصد دارم میزان این درگیری و توضیح بدم) و میتونم بگم بالای هشتاددرصد خوابایی که شب ها میبینم همین مسائله! و دقیقا چندهفته ست که متوجه شدم روحم که هنگام شب از جسمم جدا میشه ، هنوزم گرفتاره این پاشنه ی آشیله و به آرامش نرسیده!

    اینطور بگم من تغییرات بسیار زیادی کردم در این مسیر. خیلی باورهای بهتری و جایگزین باورهای غلط قبلی کردم.خیلی بیشتر آرومم و احساس خیلی بهتری دارم در طول روز.و به همین میزان هم نتایج خیلی خوبی گرفتم. اما هنوز هم نشتی انرژی دارم حرف نمیزنم ، سکوت میکنم، اما در ظاهر و نه در درون!

    و مدتیه به دنبال تغییر درونی هستم.

    بارها دراین مورد کامنت گذاشتم و از جهات مختلف تلاش کردم.خداوند در این مسیر بسیار همراهم بوده.الهامات و نشانه هاش رو به کمکم فرستاده تا حدودی بهتر شدم اما نیاز به بهبود بیشتری دارم.

    این کامنت رو نوشتم تا این روند رو یک بار برای خودم مرور کنم و یادم بیاد چی بودم و الان چی هستم . شکر گذار خداوندم باشم که تااینجای کار همراهم بوده و امیدوار باشم به ادامه ی این مسیر و تجربه ی احساس خوب درونی ، آرامش درونی.

    و این که دوستانی که کامنت من رو میخونن فکر کنن به این که این تغییرات باید درونی هم بشه.باید برروی گفت و گوهای ذهنی و افکار و تصورات و تجسمات به خصوص در شرایط به ظاهر بد ، تاثیر بذاره.

    که فکر میکنم اگر حرف نزدن و سکوت کردن یک تمرین عملیه که باید انجام بدیم ، درونی شدن این اتفاق نیاز به باورهای مناسب و قوی داره و ایمان و توکل بیشتر و تلاش بیشتر برای تغییر.

    خدای من شکرت.

    فکر میکنم چندروز پیش بود که از خدا خواستم کمکم کنه درمورد همین موضوع که بزرگ ترین پاشنه ی آشیل منه! گفتم خدایا من با همین آگاهی هایی که دارم تلاش میکنم، تلاش میکنم و ادامه میدم اما کمک میخوام . کمکم کن . و حالا فکر میکنم این فایل کمک خدا بود برای من اون هم در بهترین زمان و در بهترین مکان!

    ممنونم از استاد ارزشمندم به خاطر این فایل به موقع و ارزشمند و ممنونم از مریم جان شایسته و ممنونم از دوستان با محبتی که کامنت مینویسن.دوستون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
    • -
      فاطمه شریف گفته:
      مدت عضویت: 1684 روز

      سلام به شیوا جون

      خیلی عالی بیان کردین و من هم یه جورایی توی این مشکل مثل شما بودم و یه راهکار موثر پیشنهاد میکنم که استاد همیشه میگن …اگه میخوایی درونی حل بشه ذهنتون رو پرکنید از تمرکز به زیباییها …با تمام وجود …. اینکه گاهی این موضوع درونی حل نمیشه برای اینکه درون رو باید پرش کنیم با تمرکز 100 درصدی بر روی زیبایی های افراد واطراف و زندگی مون … یعنی جای تنفس ندیم به افکار منفی درون مون …با آرزوی سلامتی و موفقیت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      خانم اکبرزاده گفته:
      مدت عضویت: 1028 روز

      سلام دوست عزیز

      کامنت زیبایت برایم بسیار آگاهی بخش بود .

      دهانم را بستم اما ذهنم را نه

      چند روزی هست ذهنم باز شده برای تحلیل رفتار چندین سال پیش دیگران که باعث شده تمرکزم کم شود و…

      سپاس برای یاد آوری این مطلب پر رنگ و طلایی

      در پناه حق و عمل به آموزه های استاد جان بهترین ها را تجربه کنید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمدرضا یکتای مقدم گفته:
      مدت عضویت: 1337 روز

      سلام دوست عزیزم.

      بسیار ممنونم از کامنت عالی که نوشتید.

      چقدر تحسین برانگیزه این نو یادآوری ها و چکاب فرکانسی که میکنید.بهتون تبریک‌ میگم که دارید سعی میکنید در مسیر درست درست حرکت کنید و دنبال تغییرات درونی هستید .

      منم در رود آشنایی با قانون خیلی اوایل و الانم هم دارم تلاش میکنم گوینده این قوانین به دیگران باشم و انگار ی خلا در وجودم هست که با قشنگ حرف زدن بهش تغذیه میدم و این خیلی خطرناکه چون به همان اندازه که من حرف های قشنگ میزنم عمل کردن بهشون رو کم میکنم چون ذهنم فریبم میده که بابا تو خیلی میدونی و همه چی رو یادگرفتی و دقیقا از اونور بوم میفتم.

      منم‌ تعهد میدم که سعی کنم عملگرا باشم .تمام تلاشم رو بذارم روی عمل به دانسته ها همش دنبال دونستن همه قانون نباشم چون خیلی خطرناک و گول زننده هستش .

      از خدا هدایت کمک مدد میخوام به همه ما لیاقت بودن در این مسیر رو هر روز بیشتر بده.

      و اینکه بفهمیم و درک کنیم که زیر نظر چه استادی داریم قانون رو درست و ریشه ای درک میکنیم‌و آموزش میبینیم .چون نتایج استاد متفاوت ترین در دنیاست براتون بهترین ها رو آرزو میکنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      کبری مشتاقی گفته:
      مدت عضویت: 910 روز

      به نام خدای هدایتگرم که هر موقع صداش میزنی و کمک میخوای میاد دستتو میگیره در زمان مناسب و در مکان مناسب ودر شرایط مناسب هدایتت میکنه به قشنگی تمام که سجده شکر بجا میاری در برابرش

      سلام به خواهر گلم سلام و درود به دوست توحیدیم شیوا جان

      احسنت به شما که جسورانه اومدی و نوشتی به ندای قلبت گوش دادی مرحبا آفرین

      تحسینت میکنم شیوا جانم الان هم که فهمیدی و هدایت شدی دیر نیست از درون تغییرات رو شروع کن و به هیچ کسی کاری نگیر انگار نه کسی رو میبینی نه صداشون رو میشنوی فقط و فقط روی خودت کار کن

      خودتو ببند به فایلهای دانلودی ترمزهاتو پیدا کن باورهای نادرست خودتو پیدا کن و نت برداری کن و برای خودت هدف بذار و خواسته های کوچیک توبنویس و براشون قدم بردار

      مثلا امروز میخوام فقط زیباییها رو ببینم و شکرگزاری کنم همین یه کار کو چیک باعث میشه به حاشیه ها فکر نکنی خیلی روی ذهن تاثیر داره

      و کامنت بخون و بنویس تا ان شالله آرامش درونی پیدا کنی احساست خوب بشه فرکانس خوب بفرستی و آرام آرام تکاملتو طی کنی و از مسیر از این بهشت زیبا لذت ببری و سوت زنان به سمت خواسته ها بری

      در این قدم اول تغییر فقط ایمانتو حفظ کن و صبور باش

      به امید روزهای قشنگی که در پیش داری اینو بدون وقتی از درون به خدا وصل میشی همه چیز برات میشود

      خدایا شکرت سپاسگزارتم

      دوستت دارم در پناه حق باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 1250 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم، خانم شایسته عزیز و بقیه دوستان آگاهم

    استاد چقدر لباسی که پوشیدید ترکیب رنگش قشنگه

    نمیدونم چرا هر وقت فایل جدید روی سایت گذاشته میشه انگار همون چیزیه که تو اون تایم به آگاهی هاش نیاز دارم

    من خودم از سن کم یه اخلاقی داشتم که خیلی آدمی نیستم اهل درد و دل کردن باشم یا وقتی مشکلی دارم دنبال کسی بگردم باهاش حرف بزنم و معمولا خیلی خیلی کم پیش اومده تو زندگیم اما همیشه واسه بقیه به اصطلاح سنگ صبور بودم کسی بودم که هر کی از هر جا ناراحت بود میومد باهام حرف میزد و منم خب از سر ناآگاهی به حساب خودم سعی میکردم بهش راه حل بدم یا آرومش کنم وقتی با این قوانین آشنا شدم و شروع کردم روی خودم کار کردن خداروشکر خیلی از این آدما بدون اینکه من کاری بکنم از زندگیم رفتن و این مسئله تو زندگی من کمرنگ تر شد اما چون بازم ناآگاه بودم و خیلی هیجان داشتم از فهمیدن این قوانین وقتی یچیز جدیدی میفهمیدم سعی میکردم به کسایی که واسم مهمن بگم و سعی میکردم یکاری کنم اوناهم علاقمند بشن کتاب بخونن فایل گوش کنن و … ولی خب کم کم که اگاهیم رفت بالاتر فهمیدم فایده ای نداره چون دقیقا میدیدم مثلا دوست صمیمیم که خیلیم دوسش دارم همیشه زنگ میزد و ازم راهنمایی میخواست با اینکه کلی باهاش حرف میزدم بازم دوباره فرداش میومد میگفت که این مسئله رو دارم و این روند همیشه تکرار میشد خب منم کم کم اینی که دوستم مدام درباره مشکلات باهام حرف میزنه واسم آزاردهنده شده بود اما روم نمیشد بهش چیزی بگم اما الان خیلی کمتر شده و خودمم با کار کردن روی عزت نفسم این جسارت رو پیدا کردم که راه حل الکی بهش ندم که اروم بشه چون دوستمم اکثر مشکلاتش تو حوزه روابطش بود و منم دیگه وقتی گاهی زنگ میزنه بهش میگم که من که مجردم و چندین ساله با کسی تو رابطه نبودم فکر نکنم بتونم تو مسائل زندگی مشترکت بهت کمک بکنم من تجربشو ندارم تازه گاها به شوخی بهش میگم من اگه لالایی بلد بودم خودم خوابم میبرد

    یا یه تجربمو بگم درباره اینکه آدما وقتی آماده باشن خودشون شروع به تغییر میکنن یه چندوقت پیش دخترداییم خونمون بود و دیدم خیلی ناراحته و شب داشتم کتاب میخوندم گفت چی میخونی گفتم در مورد عزت نفسه و کنجکاو شد وهمینجوری صحبت میکردیم و اونم گفت من فلان مسئله تو زندگیم پیش اومده و خیلی روحیه ام بده منم بهش پیشنهاد دادم که بیا در زمینه عزت نفس شروع به مطالعه کن منم مشابه این مسئله رو داشتم و کار کردن روی عزت نفسم باعث شد که ازش عبور کنم و چون من خیلی کتاب دارم بهش گفتم اگه دوست داشتی از کتابام ببر بخون اونم دو سه تا از کتابامو در زمینه عزت نفس و خودشناسی برداشت و برد ولی خب من دیگه کلا ازش نپرسیدم که مثلا داری میخونی و… با خودم گفتم اگه خودش واقعا بخواد میخونه چند روز پیش رفتم خونشون دیدم هم داره کتابارو میخونه هم سپاسگزاری رو شروع کرده و هر روز شکرگزاری میکنه و بعد میگفت اره احساس میکنم حالم بهتر شده و … خلاصه دیگه اونجا با خودم گفتم وقتی ینفر آمادش باشه خودش شروع میکنه و بعد ازم درباره فایلایی که گوش میدم پرسید بهش گفتم اگه دوست داشتی تو نت بزن سایت عباسمنش میاره با خودمم گفتم هر وقت آمادش باشه خودش میاد

    یه مورد دیگه اینکه یه مسئله ای داشتم که این اواخر تصمیم گرفتم روش کار کنم من با اینکه سعی در تغییر هیچکس ندارم دیگه اما خیلی برای مامانم این سعی رو داشتم و معمولا بخاطر همون همیشه اعصابم بهم میریخت تو خونه، یعنی متوجه این شدم هیچ چیزی نمیتونه اعصاب منو بهم بریزه خب من قبلا خیلی ادم عصبانی و پرخاشگری بودم و سر کوچیکترین مسائل از کوره در میرفتم ولی خداروشکر اونقدر تغییر کردم که همه بهم میگن اما متوجه شدم برخی رفتارای مامانم و حتی رفتاری که بعضیا با مامانم دارن منو برآشفته میکنه و گاها اون حالت پرخاشگری رو نشون میدم و دعوا میکنم تا اونا تغییر کنن یه مثال میزنم برادرزاده من که کلاس اول دبستانه با ما زندگی میکنه و خب وقتی مامانم هست یه رفتارایی داره باهاش که با ما نداره یعنی مثلا وقتی من و برادرزادم تنهاییم خیلی خیلی رفتاراش بهتره بعد وقتی مامانمو اذیت میکنه و مامانم ناراحت یا عصبانی میشه من میرم باهاشون دعوا میکنم هم با مامانم هم با برادرزادم که بزور تغییرشون بدم یا حتی داداشم، جدا از اون چون مامانمم فایل گوش میکنه و تو دوره ها هست وقتی مثلا یه اتفاقی میفته که مامانم بهم میریزه من هم عصبانی میشم و میرم باهاش بحث میکنم تو نباید اینجوری باشی، اصلا فایلارو گوش نده و … با اینکه مامانم حداقل از نظر مالی از من خیلی بیشتر نتیجه گرفته ولی خب تا چند شب پیش یه ماجرایی پیش اومد که تو 90 درصد مواقع ب من ربطی نداره من دوباره عصبانی شدم و بعد که برگشتم تو اتاقم با خودم گفتم اصلا چرا من باید اینقدر نسبت به کارا و رفتارای اینا واکنش احساسی داشته باشم چرا باید برام مهم باشه یکم فکر کردم دیدم چون من خیلی مامانمو دوست دارم که البته همه مامانشون رو دوست دارن دلم نمیخواد کسی اذیت یا ناراحتش کنه یا رفتارم بخاطر یه حالت دلسوزیه که بزور میخوام تغییرش بدم و… ولی خب واقعا اینو پذیرفتم من هیچ کنترلی روی زندگی مامانم و رفتاراش ندارم و هر چند خیلی واسم مهمه و دوستش دارم اما من نمیتونم بزور منطقه ارتعاشی کسیو عوض کنم اگه من بخاطر مسائلی که مربوط به مامانمه احساسم بد میشه باید خودمو تغییر بدم وگرنه میشه احساسم بد نشه من باید از فرکانسش خارج بشم در اون صورت یا نمیبینم یا ببینمم واکنش احساسی ندارم

    ولی خیلی واسم جالبه وقتی میخوام روی یک مسئله کار کنم انگار همه چیز دست در دست هم میده که حل بشه مثلا تو ایستگاه مترو یه غرفه کتاب بود که نظرم به یه کتاب جلب شد و خریدم و انگار یجورایی خیلی کمکم کرد کتاب نیمه تاریک وجود خانم دبی فورد که درونی بتونم این مسئله رو حساسیتم روی زندگی مامانمم رو تا حدی حل کنم چون متوجه شدم به خودم مربوطه فقط و الانم این فایل که احساس میکنم برای من ضبط شده واقعا همیشه این احساس رو دارم چقدر جالب من الان دارم روی مسئله کار میکنم این فایل انگار جواب منه

    خداروشکر میکنم که در این مسیرم به لطف خدای مهربانم و خوشحالم که در مدار دریافت این آگاهی ها هستم و از شما استاد عزیزم هم ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 866 روز

      به نام الله یکتا

      خیلی ممنونم ازت که از تجربه ات نوشتی و منو متوجه یک موضوعی کردی…

      من این احساس رو نسبت به دختر 5 ساله ام دارم،هم خیلی مراقبشم و هم اگر کسی چیزی بهش بگه سریع من جواب میدم و خیلی مراقبم همه چی نشنوه و همه چی نبینه و حتی بارها شده که با مادرش صحبت میکنم و میگم چرا اینجوری باهاش رفتار کردی و همچین صحبتی رو کردی اون حرفت رو باور میکنه

      میدونم که نسبت بهش حساسم،بیشتر از اینکه دوستش دارم به این نظر مراقبشم که رفتار و نظر دیگران در اون باور اشتباه ایجاد نکنه و عزت نفسش و اعتماد به نفسش رو خراب نکنه،یعنی یه جورایی میخوام نقش خدا رو من براش ایفا کنم و بارها شده که ضربه خوردم از این رفتارم،خدایا منو ببخش،من در جایگاهی نیستم که بتوانم همچین کاری رو بکنم،من مخلوق تو هستم اون هم مخلوق تو هست،با دیدن فایل استاد و نظر شما به این درک رسیدم که باید ولش کنم تا ببینه و بشنوه و ارتباط بگیره و تجربه کنه و یاد بگیره،همونجوری که بارها زمین خورد تا راه رفتن رو یاد بگیره،همونجوری که دستش با آتش کبریت سوخت تا سوختن و آتش رو درک کنه…

      از خداوند میخوام که کمکم کنه بتونم در عمل بهش آزادی بدم و منو رها کنه از این فکرهای الکی و پوچ

      خدایی که منو به اینجا آورده قطعا حواسش به بچه منم هست،بچه ای که مال خودشه خودش داده،مثل من که بنده اشم و مال خودشم،همه چی از آن خداست و بازگشت همه ی امور به سوی الله است

      خدایا منو ببخش و منو به راه راست هدایت کن

      تمام این مثال‌ها رو هم الله گفت که بنویسم تا خودم بهتر درکش کنم که همون الله که یاد داد چطور بچه ات با کارد تیز پنیر بذاره روی نون تا بخوره همون الله کافیه براش و تو هیچکاره ای،اگر میتونی اگر عرضه داری زندگی فردی و شخصی خودت رو بهتر کن…

      واقعا….

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    فرحناز ثانی گفته:
    مدت عضویت: 967 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سپاسگزار خدایم هستم که تصمیم‌میگیرم و تعهد میدم تغییر کنم و به بهترین شکل هدایتم‌میکنه

    از امروز شروع روزی بود که شب قبلش تعهد دادم که میخوام سفت و سخت رو خودم‌کار کنم و فقط به فکر تغییر خودم باشم به جای تمرکز روی دیگران

    این فایل گذاشته شد

    صبح گوش دادم و تمام بدنم یخ زد

    تازه فهمیدم این همه تلاش میکنم چرا هی خودم از مسیر دارم دور میشم

    چرا هی انرژیم‌منفی میشه چرا رشد نمیکنم

    گاهی انقدر خسته میشدم که یک لحظه میگفتم شاید این مسیر غلطه اصلا نکنه من توهم زدم بعد بلافاصله باز میگفتم نه توهم نیست نتیجه زیاد گرفتی

    الان ک دارم‌فکر میکنم به اون روزایی ک نتایج پشت هم برام‌رقم میخورد به این دلیل بود که هیچ‌کاری به بقیه نداشتم‌برا خودم‌مینوشتم شکرگزاری میکردم توکلمو بالا نگه میداشتم

    بعد یه مدت شروع کردم که به دیگران‌کمک‌کنم که تغییر کنند و خوشبخت بشن دیدم من نتیجه گرفتم چرا بقیه نگیرن بزار همه باهم خوشبخت بشیم

    و اونا که خوشبخت نشدن هیچ منم غرق شدم تو کلی انرژی منفی و آدمایی ک ساعتها باهاشون حرف میزدم و میگفتن وای چه عالی چه خوب فرداش میشد همون ادم‌قبلی

    ولی من میدیدم بعد اون همه ساعت حرف زدن حالم بده انرژی ندارم گاهی به اندازه حالت تهوع حالم بد میشد

    فک میکردم از حرف زدن زیاد بوده حالا میفهمم انرژیم بیش از اندازه می افتاده

    مسئله ی دوم‌شرک پنهان چیزی که حتی فکرشم نمیکنیم که شرک باشه اینه که ما خودمون رو جای خدا میزاریم و میگیم بریم‌اینو نجات بدیم و این میشه شرک چون اگه قرار بود خوشبخت بشه خدا خودش میدونست باید چیکار کنه

    تازه از ی جایی به بعد همه نسبت بهم جبهه گرفتن تو میخوای بگی تو خوبی میخوای بگی مثبتی ما منفی تو توهم زدی دنیا اینجوری پیش نمیره و هزاران حرف منفی دیگ

    خدایا چقدر خوبه که داری هدایتم‌میکنی

    خدایا ممنونم مرسی خدای عزیزم

    این فایل این حرفها برای امروز خیلی لازم بود برام

    چند وقته میگم خدایا اصلا بقیه برام مهم نیستن میخوام خودم‌تغییر کنم خودم‌پیشرفت کنم خودم به آرزوهام‌برسم من خدایا من کمک کن من تغییر کنم

    بقیه رو هم خودت کمک کن‌بهشون

    و امروز آماده ی شنیدن این حرفها بودم

    امروز وقتش بود که بشنوی فرحناز خانم بشین و صد در صد تمرکزتو بزار روی خودت فقط و فقط خودت اون انرژی چند ساعته ای ک برا بقیه میزاری بشین فایل گوش بده بنویس تجسم‌کن هدف گذاری کن

    البته از روزی ک شروع کردم خانه تکانی ذهن رو انجام‌میدم خیلی بهتر شدم چون‌تمرکزمو گذاشتم رو خودم و هی عمل کردم حتی کسب و کار خودنو راه انداختم و خیلی حالم بهتر شده الانم دوباره دارم هرروز فایل نگاه میکنم عالیه عالی

    خدایا سپاسگزارم ازت

    استاد جانم‌سپاسگزارم ازت در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند باشی در دنیا و آخرت

    میبینم‌شمارو حتما

    مریم‌جون عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    پارسینا گفته:
    مدت عضویت: 3981 روز

    درودبرشما.. عالی بود.. اما شما که از انجمن معتادان گمنام صحبت کردین دقیقا قوانینشون خلاف این گفته های شماست.. ممکنه راهنمایی بفرمایید؟ انجمن‌های دوازده قدمی راهنما دارن اتفاقا به دردها ومشکلات رهجو گوش میدن.. من که گیج شدم کدوم درسته..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      محمد شریفی گفته:
      مدت عضویت: 1926 روز

      درود دوست عزیز

      این سوالت مثل این میمونه بگیم

      اگه اینطور هست

      پس چرا دکترا هستن بیمار درمان میکنند ، نباید دکترا باشن

      چرا قاضی ، هست چرا وکیل ، شورا ، شهردار ، معلم فرماندار و. .

      مثلا اکثرا دکترای چشم ، خودشون عینیک اند ، اکثرا دکترای کاشت مو خودشون کچلن و . . .

      همه داوند به بیماری توجه میکنن ، بیمار میشن ولی ما چون اطلاع نداریم میگم پس چرا اینا اینجوری اند یه دکتر منطقه خودمون خیلی مطرح و برجسته هست ، سرطان گرفته ! خب این دکتره نباید مریض بشه

      همه نتیجه توجه هاشون میگیرن کاری به بقیه نداشته باش ، کسی که مسئولیت میگیره مثل جایگاه یا منصب یا زیاد نصیحت میکنه مردم رو حرص مثل مذهبی ها اگه دقت کنی خیی زود موهاشون سفید و پیر میشه ، من پدرم 70 سالشه ولی چون بیسواده ببینی اش میگی 40 سالشه ولی یه امام جمعه شهرمون داریم 50 سالشه کل موهاش و ریش اش سفید شده چون همش دخالت میکنه تو کار مردم و نصیحت میکنه بعد حرص در میاد که چرا بقیه به حرف من عمل نمیکنن ، وقتی میخوای بقیه تغییر بدی یا مدام نصیحت. میکنی ایراد میگیری مپادما ازت دور میشن و متنفر میشن ازت ،حالا تو مثال مذهبی ها اینو گفتم ، تو همه جنبه های زندگی هست ، ، مذهبی به ایه امر به معروف و نهی از منکر استناد میکنند ، در صورتی که این ایه معنی اش این نیست بری نصیحت کنی میگه کارها و رفتارهایی که عرف هست انجام بده ، کارهای که عرف نیست انجام نده

      مثلا اگه بخوای کشورهای عربی بری باید براساس عرف و فرهنگ و اداب انها برخورد کنی که بپذیرنت و باعاشون ارتباط بگیرند ، یا اگه بخوای با ادم مذهبی ارتباط بگیری باید از طریق فرهنگ و مذهب باهاش ارتباط بگیری

      الان افغانستان و ایران اورگانی دارند بنام امر به معروف و نهی از منکر که تو کارهای شخصی مردم دخالت میکنند

      همه مذهبی ها اصطلاح معروف کار خوب ترجمه کردن در صورتی که معروف وعرف از از مشهور و ترند مثل شبکه های اجتماعی که الان معروف هستند باید ازشون استفاده کنی

      وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفًا

      تو تمام ترجمه های معررف کار خیر و خوب ترجمه کردن در صورتی که معروف ریش اش عرف مشهور شهرت ، ترند ، هم تو فارسی هم تو عربی معناش مشخصه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    علی میرفخررجایی گفته:
    مدت عضویت: 1500 روز

    به نام الله بخشنده و بخشایشگر

    از الله جان مدد می‌طلبم که هدایت کنه و این نوشته هم به خودم هم به دوستانم کمک کنه

    سلام استاد مهربون و جذابم ، سلام با مریم خانم همیشه حی و حاضر در پشت صحنه

    خدارو صد هزار مرتبه شکر

    قبلا این رو گفتم توی این جلسه هم استاد عزیزم بهش اشاره کردن

    من تو هیچ مسجدو روضه و هیئتی ندیدم که اینقدر داخلش از خداوند و قدرتی که به ما داده صحبت شده باشه،

    اصلا واقعا من خودم به شخصه هر روز به خودم میگم وااااقعا قبلا نمیدونستم خدا کیه من کیم چیم

    ،

    دو ماهو 10 روز شد که من با توجه به احساسم حرکت کردم و رفتم به یک سفر با یک کوله پشتی

    که از شروع این سفر تا لحظه ی برگشتم لحظه به لحظش خدارو حس کردم و برام درس داشت،

    اینقدر خوب بود که دوست نداشتم تموم بشه،میخوام این سفر همیشه برام ادامه داشته باشه،

    سفر به درون خودم به شناخت خودم سفر به سمت خداوند کیهان به سمت شناختن بهتر این نیرو

    چندین بار طی یکی دوسال اخیر شده که حوس کردم رفتم تو مسجد که مثلا نماز بخونم،

    اصلاااااا نتونستم ارتباط برقرار کنم دیگه

    بارها شده رفتم میخواستم مثلا با بقیه نماز بخونم نتونستم بعدش رفتم نشستم یه گوشه چشمامو بستم وصل شدم بهش یا خیلی موقع ها پا شدم اومدم بیرون

    ،

    اما دارم سبک و شیوه ی خودم رو پیدا میکنم

    اصلا دیگه زمان و مکان مشخصی برای برقراری این ارتباط درنظر ندارم،

    خیلی از مواقع کافیه دفترمو بگیرم به دست و شروع کنم به نوشتن آروم آروم ارتباطم بهش وصل میشه و صداشو از طریق قلبم که همیشه بهم آرامش میده میشنوم،

    این یک هفته‌ی آخر اینقدررررر ذوق و شوق و هیجان داشتم برای اینکه این نیرو رو که بهترین مشاورمه بهترین دوستمه بهترین رفیقمه تنها روزی رسونمه به بی نهایت طریق تنها کسیه که همیشه همیشه در دسترسه که میتونم باهاش صحبت کنم و ازش سوال بپرسم و اون جوابمو بده رو پیداش کردم و دارم هر روز تقویتش میکنم تو وجودم که ساعت ها من دم دریا تو خودم بودم و گریه میکردم و ازش تشکر میکردم که جواب سوالاتمو واضح و شفاف بهم میداد و کمک میکرد تا خودمو بهتر بشناسیم تصمیمات مهمی بگیرم کارهای شجاعانه ای انجام بدم

    اینقدر عاشق این ارتباط شدم که وقتی حرکت میکردم برم سمت دریا و شروع کنم ارتباطم رو باهاش برقرار کنم حتی ذهنم میخواست مثلا یه غذایی به معدم بدم یه چیزی بخورم طبق عادت،

    اصلاااااا دلم نمی‌خواست هیچی بخورم فقط آب،

    چون اهمیت روزه داری رو تو این مدت درک کردم که وقتی من از صبح کلی غذا وارد معدم میکنم چقدرررر جسم من مغذ من انرژی مصرف می‌کنه برای هضم این غذا و باعث میشد که من نتونم حتی صدای قلبم رو درست بشنوم نتونم تمام تمرکزم رو بگذارم برای این رابطه ی عاشقانه،

    برای همین کارم شده بود هر روز با یک قوطی آب برم جلوی دریای خوشرنگگگگگ و بی نظیر جنوب زیر نور طبیعی خورشید الله جانم و ارتباط عاشقانه شروع میشد در مورد تموم مسائل باهاش صحبت میکردم من می‌پرسیدم اون جوابشو میداد و حسش میکردم حسش میکردم بااارها غرق در احساس سپاسگذاری میشدم و بی نهایت اشک میریختم و اینقدر خوووووشحال بودم که خودمو دارم میشناسم و رابطه‌ی واقعی با خدای خودم رو دارم پیداش میکنم که واقعا وصف ناپذیره،

    .

    اینقدر ذوق و شوق داشتم برای درک این موضوع که دوست داشتم اینجا هم بنویسم،

    .

    اما در مورد موضوع این فایل،

    خب هر روز با بالا رفتن درکم نسبت به قانون دارم بیشتر و بیشتر به این درک میرسم که من ناتوان هستم در تغییر دیگران مگر اینکه اونا خودشون آماده باشن و بعد خداوند به بی نهایت طریق به اونها کمک میکنه،

    استاد جونم من باز هم یک لول و آپدیت جدید از رشد شما دیدم و اون هم این بود که شما اینقدرررررررررر به رب العالمین وصل شدین اینقدر این نیرو رو باور کردین و اینقدر رابطتون باهاش صمیمی شده که این آگاهی رو دریافت کردین که حتی من اعتبار تاثیر گذاری به خودم نمیدم اعتبارش به من نمیرسه، اعتبارش به خدایی میرسه که افرادی رو که آماده هستن وقتی با من آشنا می‌کنه که صحبت های من کاملا روشون تاثیر میگذاره و می‌ره میشینه سر جای چرخ دنده و چقدر این حرفتون درسته و چقدر دقیقه ،

    من هم از اون جایی که متوجه این ارزش درونیم شدم که یکی از مهم ترین ارزش های من کمک به دیگرانه ،یعنی دوست دارم تو هر کاری که انجام میدم با توجه به تواناییم به افراد کمک کنم مسئلشون حل بشه و این حس خیلی خیلی خوبی به من میده،

    و در طول زندگیم از همون دوران بچگیم تا به الان همیشه سعی میکردم به دوستام کمک کنم انگیزه بدم نصیحتشون کنم، و البته من هم خیلی خیلی زود به این نتیجه رسیدم که من توانایی تغییر دیگران رو ندارم و من هم صد در صد همین احساسی که شما میگید رو تجربه کردم که کلی برای یک. نفر وقت میگذاری اما فردا انگار دقیقا ریست فکتوری شدن، ولی خدارو شکر اینقدر دوره از آخرین باری که این تجربه رو داشتم که یادم نمیاد،

    چون انگار خیلی زود بهش رسیدم و تکرارش هم نکردم،

    من این موضوع رو توی کارگاهمون که داخل زندانه خیلی خوب تجربه کردم ،

    برای یک سری ها کلی وقت میگذاشتم باهاشون صحبت میکردم حتی بهشون کمک میکردم که مثلا دیگه مواد نکشن کار درست رو انجام بدن و حالا موضوعات مختلف، شاید برای مدتی کمی روشون تاثیر میگذاشتم و مثلا تغییر میکردن،

    اما بعد از چند وقت که دوباره میدیدمشون می‌دیدم که دوباره دارن همون خطا و اشتباه قبلی رو انجام میدن و هرچی بیشتر جلو رفتم به عاجز بودنم در مورد تغییر دادن دیگران بیشتر پی بردم

    و دقیقا متوجه شدم که اصلا این کار اشتباهه،

    جهان نیاز داره به وجود همچین کسانی ،این افراد صد در صد جای درستشون هستن هیچی اشتباهی نیست و هر وقت هم که هر کدوماشون بخوان و آماده ی تغییر باشن خداوند کمکشون می‌کنه هدایتشون می‌کنه و زندگیشون تغییر میده ،من کی باشم که بخوام کار خدارو انجام بدم،

    از اونجا به بعد تصمیم گرفتم اگر می‌خوام صحبتی کنم یا تاثیری روی کارگرام بگذارم، جمعی براشون این کارو انجام بدم،چون بالاخره من باید کارگر هام رو از اهداف و رؤیای سازمانم مطلع میکردم و لابه لاش در مورد ارزش ها سازمانمم هم صحبت میکردم که افرادی که میخوان با ما کار رو ادامه بدن اگر فکر میکنن میتونن طبق این ارزش ها کارشون رو پیش ببرن با من ادامه بدن اگر نه که از کارگاه من برن بیرون،و قطعا فرد بهتر میاد پیش ما و کار میکنه،

    ،

    جالبه که یک‌ موضوع دیگه ای رو هم که دقیقا مربوط هست به این فایل رو اینجا ذکر کنم،

    من وقتی تقریبا 19 سالم بود عاشق یک دختری شدم که درخواستم از خداوند این بود که خدایا من می‌خوام با این دختر باشم و این اتفاق هم افتاد

    و سالها شاید به مدت 10 سال ما باهم بودیم کلی تجربه های قشنگ و بی نظیر و عالی باهم داشتیم ،

    و همه چیز خوب بود تا وقتی که من همون آدم قبلی بودم و اون هم همون آدم قبلی بود، درسته یک سری تجربیات داشت مارو بزرگ تر میکرد اما تغییر در ذهنیتمون نبود،

    از اونجایی به بعد که من مقداری ذهنیتم تغییر کرد و شروع کرده بودم به مطالعه و تغییرات درونی، اختلافات درونی من با این دختر هر روز داشت بیشتر و بیشتر میشد ، خیلی تلاش میکردم که اون هم تغییر کنه اون رفتارهایی که باعث اذیت من میشد انجام نده حتی من در تلاش بودم که بفرستمش دانشگاه البته خودش هم تا حدودی مایل بود اما یه مدت رفت اونم ول کرد،

    خلاصه به جایی رسیدم که گفتم من از تغییر این دختر عاجز هستم و من لیاقتم‌ دیگه این دختر نیست و پا رو تموم ترس ها و شرک ها و احساس گناه ها گذاشتم و هر طور شد بالاخره بعد از 7 8 سال رابطه دوستی از این دختر جدا شدم با اینکه اون هنووووز پیگیر من بود و حالا به ترفند های مختلف با ایجاد احساس گناه در من میخواست که من دوباره باهاش باشم، که کلن من آدم دیگه ای شده بودم و حتی تاثیر هم دیگه ازش نمیگرفتم،

    حتی تو همین مدت که حالا در حد یه رابطه ی سطحی باهم داشتیم خیلی از من دلیل جدا شدنم ازش رو میپرسید و من هر بار براش توضیح میدادم که

    نه این که تو دختر بی ارزشی هستی یا دختر بدی هستی،

    ما از لحاظ ذهنیتی دیگه تو مسیر هم دیگه نیستیم و چقدر براش توضیح میدادم اما اون اصلا متوجه نمیشد و دوباره قضیه رو احساسیش میکرد،

    این دوستم وقتی میدید که من فایل های شمارو گوش میکنم خب بعضی مواقع لاجرم صدای شمارو می‌شنید بعضی مواقع هم مثلا خودش میومد و فایل های شمارو گوش میکرد و من اصلا برام مهم نبود و کاری هم نداشتم،

    دو سال گذشته جسته گریخته این رابطه اینطوری بود

    تا اینکه این دوستم 8 ماه پیش پدرشو از دست داد و تا همین چند روز پیش من هیچ اطلاعی ازش نداشتم کلا بلاک بود،

    باورتون نمیشه،

    اولا حس میکنم هدایت بوده یعنی تو زمان مناسب انگار خداوند دوباره مارو بهم نزدیک کرد،

    الان یه حرفایی می‌زنه که میگم خدایا تو همونی؟!؟

    البته پیش خودما!

    اون حرفایی که من اون موقع خودمو مکشتم که این بفهمه و درک کنه و انگار یه گوشش در بود یه گوشش دروازه،

    الان خودش داره در مورد اون موضات با من صحبت می‌کنه

    و خودش به من میگه میگه علی من اون موقع کر بودم اصلا نمی‌فهمیدم تو چی داری میگی،

    الان حرف از رشد می‌زنه حرف از موفقیت میزنه عاشق یادگیری شده داره تو زمینه ی مورد علاقه آموزش میبینه کار می‌کنه و میگه من بهترین میشم داره فایل های استاد رو گوش می‌کنه

    اصلا میگم خدایااااا چی شده واقعا ؟!

    چون من واقعا دوستش داشتم همون عشق بچگی که میگن :) اما انتخاب خودم بود،

    اما از یه جایی به بعد هم انتخاب خودم بود که دیگه با این دختر نمیتونم ادامه بدم چون من به دنبال رشد و پیشرفت شخصی و کاریم بودم و هر روزم پر از دستاورد، اما طرف مقابلم ساکن و بی انگیزه برای تغییر و رشد،

    و وقتی که انگار خودش آماده ی تغییر شده خداوند هدایتش کرده که الان یه حرفایی میزنه یه جوری صحبت می‌کنه که من از درون احساس شورو شعف میکنم و بهش افتخار میکنم،

    و اصلا هم چیزی به روش نمیارم که من این حرفارو بهت قبلا زدمو فلانو بیسار،اصلا،

    من فقط تو دلم میگم خدایا شکرت واقعا هرکس هروقت بخواد تو به بی نهایت طریق هداتیش میکنی،و فقط تحسینش میکنم،

    ،

    خیلییییی خیلییییی دارم جدیدا زبون قلبم رو میفهمم،

    یعنی قشنگ میفهمم که کجا دارم کار اشتباه رو انجام میدم کجا کار صحیح،با چه کسی باید ارتباط داشته باشم با چه کسی نه،چه کاری رو الان باید انجام بدم چه کاری رو نه،

    و عاشق پیروی از قلبم شدم،

    چون معتاد شدم به داشتن احساس خوب در هر لحظه

    عاشق این شدم که احترام بگذارم به قلبم و براش ارزش قائل باشم و کاری مخالف خواسته هاش انجام ندم،با آدمی مخالف احساس پاک قلبم رابطه نداشته باشم،

    ،

    این اتفاق خیلییییی ایمان منو قوی کرد که اگر من تمرکزمو از تغییر دیگران بر دارم و بگذارم روی خودم روی کنترل کانون توجه خودم و بیام از این انرژی برای خلق زندگی که دوست دارم تجربه کنم استفاده کنم افراد نامناسب خودشون از زندگیم میرن بیرون و اگر هم قرار باشه اونا خودشون تغییر میکنن و اصلا نیازی نیست من زور بزنم و تلاش کنم برای تغییر دیگران،محیط اطرافم،کارم و …

    همه چیز اول از درون من شروع میشه

    من باید از همین جایی که هستم تموم تلاشم رو بکنم که در درجه ی اول اعراض کنم و توجه نکنم به چیزی که نمی‌خوام و بعد تو مرحله ی بالاتر بیام و کانون توجهم رو ببرم به سمت مواردی که دوست دارم تجربه کنم یا بیشتر تو زندگیم باشه،

    چرا؟

    چون تنها و تنها من هستم که با دقت 100 درصد دارم زندگی خودم رو خلق میکنم و نه هیچ عامل بیرونی دیگه ای ( توحید)،

    با چی دارم خلق میکنم؟!

    با توجهاتم به موضوعات مختلف ، وقتی به چیزهای مختلف به شکل های مختلف توجه میکنم دارم در مورد اصل و اساس اون موضوعات به جهان به خداوند فرکانس ارسال میکنم درخواست ارسال میکنم و خداوند هم برای من شرایط موقعیت ها افراد ایده های رو به وجود میاره که هم سنگ باشه با اساس اون فرکانس های ارسالی من،

    و در کل فرکانس های ارسالی من تعیین کننده ی این هستن که من تو چه مداری قرار بگیرم،

    ،

    من خودم عاشق موضوع رهبری و کوچینگ شدم و دارم در موردش مطالعه میکنم و انگار موضوعی هست که به صورت طبیعی دارم در طول روز با افراد انجامش میدادم،از بچگی،

    و هر روز دارم پیش خودم فکر میکنم که من دوست دارم با چه افرادی کار کنم؟ دوست دارم چه افرادی رو مربیگری کنم؟ دوست دارم چه مدیرانی رو چه رهبرانی رو کوچ کنم و باهاشون کار کنم؟!

    و دارم سعی میکنم مخاطبم رو توی ذهنم بسازم که دوست دارم با چه افرادی با چه اهداف و خصوصیاتی کار کنم و اجازه بدهم که خداوند قدرتمند کبوتر با کبوتر باز با باز رو برام به وجود بیاره تا من فقط لذت ببرم ،

    من حلال مشکلات دیگران نیستم و تواناییش رو هم ندارم ،من توانایی تغییر دیگران رو اصلا ندارم مگر اینکه خودشون آماده باشن و بابت مهارت های من به من پول پرداخت کنن تا من مهارتم رو بهشون انتقال بدم،

    من فقط و فقط با عملم میتونم روی دیگران تاثیر بگذارم، فقط،

    وقتی که من خودم عمل کنم رشد کنم قهرمان بشم ثروتمند بشم موفق بشم شجاع تر بشم این خودش باعث میشه که افراد از من تاثیر بگیرن انگیزه بگیرن و اونها هم حرکت کنن برای رشد برای پیشرفت برای موفقیت،

    و حالا تو این موقعیت اگر خودشون خواستن به من التماس کردن به من پولش رو پرداخت کردن اون وقت اگر من دوست داشتم به عنوان دستی از دستان خداوند بهشون کمک میکنم،

    تازه من اینقدر تو خرج کردن انرژیم دارم حساس میشم،که حتی اگر کسی با دیدن موفقیت های من تو بحث زندگی شخصیم بیاد و از من سوال بپرسه اگر موضوع مورد علاقه ی من نباشه که بخوام براش صحبت کنم پاسش میدم به سایت بینظیر عباسمنش دات کام،

    میگم قربونت برم برو اونجا،من از این سایت استفاده کردم و این نتایجی که الان دارم به خاطر عمل به اون آگاهی هاست، دوست داری برو خودت تهشو در بیار ،

    تموم شد رفت، به همین راحتی،

    و من فقططط و فقطططط کارهایی رو انجام میدم که ازش لذت میبرم

    من فقط در مورد موضوعاتی صحبت میکنم که عاشقش هستم و دوستش دارم

    من فقط و فقط کارهای رو انجام میدم که خودم ازشون لذت میرم فارغ از اینکه یه عده به به و چه چه کنن و یه عده هم خوششون نیاد، آخر این دو دسته از افراد هستن همیشه،

    ،

    حتی جالبه این رو هم بگم،خیلی موقع ها ما عجله میکنیم تو خریدن دوره های استاد تو رفتن به قدم بعدی،

    .

    اما خود من تازهههههه دارم صحبتهای استاد رو مثلا تو قدم هفتم اصلا می‌شنوم ، اصلا نمی شنیدم اگر همین قدم رو مثلا سه ماه پیش گوش میکردم،

    اتفاقا داشتمش اما واقعا نمیشنیدمش،نمیفهمیدمش، درکش نمیکردم،

    اما این سیمها داره تو مغذم در مورد موضوعات مختلف دوره ها داره به هم وصل میشه،و در زمان مناسب هدایت میشم به فایل مناسب و اون آگاهی قشنگ میشینه به وجودم و درکش میکنم و ازش استفاده میکنم

    انگاره داره میوفته رو دور ،برام درک مطالب داره راحت تر میشه، و هر روز بیشتر ارزش کار کردن روی خودم رو دارم میفهمم،

    هر روز بیشتر دارم ارزش این رو میفهمم که فقط و فقط با کار کردن روی باورهات ثروت وارد زندگیت میشه خوشبختی وارد زندگیت میشه تجربه های لذت بخش وارد زندگیت میشن،

    هر روز بیشتر دارم قدر این نیروی هدایتگرو میفهمم که هرچقدر تسلیم تر باشی در برابر این نیرو هر چقدر خواستت رو واضحتر کنی و فقط بهش توجه کنی و کاری به چگونه اتفاق افتادنش نداشته باشی

    راحت تر سریع تر لذت بخش تر اون خواستت رو تجربه میکنی

    هر چقدر در توجه کردن به خواسته هات احساس بهتر داشته باشی احساس لیاقت بیشتری داشته باشی با سرعت بیشتری داری خواستتو وارد زندگیت میکنی،

    خدایا شکرت بابت این قانون زیبا و بدون تغییر و خدارو صد هزار مرتبه شکر که مارو هدایت کرده تا این آگاهی هارو بشنویم و درک کنیم و انشاالله که با قدرت عمل کنیم،

    استاد مهربونم جذابم خیلی ازت ممنونم،استاد جان انشاالله به زودی با کلی دستاورد الهی از این غار حرا بیاین بیرون تا یک سفر دیگه یک زندگی در بهشت دیگه رو در کنار شما تجربه کنیم،

    چقدر مریم خانوم شما بی نظیرید و ازتون ممنونم که هر بار استاد رو پوش میکنید برای گذاشتن فایل جدید و تکرار آگاهی هایی که اصلو اساس جهان هستن و باید هر روز برامون یاد آوری بشه،

    بریم که به هدف اصلی زندگیمون بیشتر رسیدگی کنیم و اون هم چیزی نیست جز لذت بردن از این دنیای مادی ،

    خدایا هزارااان مرتبه شکرت بابت این فرصتی که برای زندگی کردن به ما دادی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 42 رای:
  8. -
    ناصر محمدی گفته:
    مدت عضویت: 273 روز

    سلام استاد عباسمنش عزیزم و دوستان ارزشمندم امیدوارم تو هر لوکیشنی هستین حال دلتون خوب باشه و از لحظه به لحظه حضور لذت ببرین، خدا رو شکر بابت سایت و این فضای لذت بخش استاد چقدر زیبا گفتین و چقدر لازم بود این اگاهی رو دوباره بشنوم و بیاد بیارم که چقدر بابت این نگرش که دوست عزیزمون داشته چقدر شبیه خودمه و منم داشتم و دارم و طی این مدت نزدیک به 6 سال واقعا برای خودم چالشهای رو ایجاد کردم چقدر درس داره برای من و واقعا همینطوری بود من وقتی با قوانین اشنا شدم انقدر حالم و انرژیم بالا بود که شبها تا صبح را میرفتم و شکرگذاری میکردم و دوست داشتم خانوادمم از زندگیشون لذت ببرن و خب چون 360 درجه همه چیزم تغیر کرده بود فک میکردن و دیونه شدم و….خلاصه نمیخام جاهای نا زیباشو بگم و یجای رسید که من با اون همه دردی که کشیدم برای تغیر دیگران و اشنا کردنشون با استاد عباسمنش تسلیم شدم و گفتم خدایا من دوست دارم بتونم زندگی خودمو و احساساتمو کنترل کنم و قدرت غیرطبیعی و رفتار غیرطبیعی خاسته من نیست خاسته من لذت بردن از زندگیم بالاتر رفتن درامدم راحتی بیشتر توی کنترل ذهنم و احساساتم آرامش بیشتر شادی بیشتر و سلامتی بیشتر و بهبود کیفیت زندگی خودمه و چیزای که خودم میخامو پیگیری کنم حالا خانوادم میخان باشن کنارم و بفهمن میخان اصلا نباشن خانواده من ادمهای هستن که با من هم فرکانسن و از حضور همدیگه لذت میبریم و وابستگیم فقطو فقط به خداونده و وقتی ک این تصمیم رو گرفتم خدا شاهده همون برادرم که فکر میکرد من از طریق فایلای استاد عباسمنش و سایر اساتید که قبلا با توجه به فرکانسم دورهاشون رو گوش میدادم و بخاطر اون منو تیمارستانم بردن همون برادرم الان از شاگردای سفتو سخت استاد عباسمنش و اتفاقا کلی از دورهای استادو اون برام فرستاد و خواهرم باز از شاگردای استاده دورها رو برام رایگان به قول استاد فیر فیری میفرستن خخخ، مادرم از شاگردای استاده فقط ی برادرم که با ما هم فرکانس نبود و خیلیم دوسش دارم از خدام میخام کمکش کنه اون الان تو زندانه و 3 ساله ک با ما نیس، و خلاصه کلامم زمانی که من وابستگیمو گذاشتم کنار اون ایثار و از خود گذشتگی که باور غلط بود و تو ذهنم بود رو فهمیدم اشتباهه و تسلیم شدم اتفاقا از اونجا به بعد نتیجش این بود ک خداوند با دستان قدرتمندش هدایتشون کرد و خودشون همونجوری که من دوس داشتم باشن شدن تازه تناج همون برادرم انصافن تو بعضی از چیزا از منم بزرگتره یا خواهرم تو زمینه ثروت خدا رو شکر ترکوند و از منم خدا رو صدهزار مرتبه شکر درامدش بیشتره، و خب این چیزی بود که من میخاستم ینی خوشحالی و راحتی برای همه ادمهای ک تو فرکانس راحتی و ارامش و لذت و ثروت و سلامتی و شادی بیشتر و اینکارو خوده خداوند با دقت و با قدرت انجام میده و از اعتماد کردن به خداوند راضی و شکرگذارم دوستتون دارم و قدر جایگاتون رو بدونید بقول استاد هرجا هستی در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشین و در مدار راحتی و عشق باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  9. -
    فاطمه کیاستی گفته:
    مدت عضویت: 2015 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم و مریم جانم

    امیدوارم که حالتون همیشه عالی عالی باشه

    استاد قشنگم هزاران بار هم سپاس گزاری کنم ازتون کمه برای اینکه دارین مارو تربیت میکنین

    همیشه میگم که پدرم منو بزرگ کرد اما شما دارین منو تربیت میکنین و دارین یاد میدین که چطور زندگی کنم و قشنگ زندگی کنم

    همیشه خدارو سپاس گزارم که هدایتم کرد سمت بهترین بنده اش

    وقتی این فایل رو گوش دادم یاد حرفتون توی همه دوره ها و فایلاتون افتادم که نرین بلندگو نشین برای بقیه سرتون بکنین تو زندگی خودتون چیکار دارین یکی خوشبخت یا بدبخت اما خوب چه فایده به قول شما تا به اون درک نرسیم که ول نمیکنیم

    قبل آشنایی با شما مشاور خانواده همه بودم دقیقا همون قرص مسکنی که میگین من هم بودم هرکی کات میکرد؟ فاطمه

    هرکی مشکل داشت؟ فاطمه میخاست از همسرش جدا شه؟؟فاطمه بریم پیش کی؟؟ فاطمه که همیشه به حرف همه گوش میداد و خوب هم راه حل داره برای بقیه برای همه مسائل اما برای زندگی خودش اصلاا حالا من تو زندگیم چطور بودم رابطه عاطفی؟ داغون

    رابطه با خانواده؟داغون

    اوضاع مالی؟داغون

    اعتماد به نفس؟داغون

    من بعد میشدم دهن برای بقیه ساعت ها و ساعت ها به حرفای بقیه گوش میکردم راه حل میدادم بعد اوضاع خودم که داغون میشد حاضر نبودم یک دقیقه برای مسئله خودم زمان بزارم

    از زمان آشنایی شما دیگه از یه جایی به بعد گذشت هی کمتر و کمتر شد این مشاوره دادنام تا اینکه فقط رسید به یه عده مخصوصی اونم خانواده مادر و برادر و اینا

    باز که هی گذشت هی گذشت این بهتر و بهتر شد البته نمیگم صفر شده هنوز گاهی ممکن یک درصد یا شاید هم کمتر از دستم در بره اما همونجایی که میفهمم سریع قطعش میکنم و دوباره به خودم قانون رو یادآوری میکنم و دوباره میگم اشکال نداره نفسم تو مسیر یادگیری هستیم و ایرادی نداره که یادت بره هرچی تمرین کنی بهتر و بهتر میشی

    دوست دارم همیشه اون حرف فاطمه جان یادم بمونه که بگم: ماشالله خودتون عاقلین و از پس مسائلتون برمیاین. به نظرم باید عین مشق شب هرشب چند صفحه ازش بنویسم تا یادم نره.

    استاد ازتون دارم اینو یاد میگیرم تمرکزم رو بزارم روی زیبایی آدم ها. توجه کنم به رفتارهای خوبشون و کاری نداشته باشم به اینکه طرف چی هست چی نیست فارغ از هرچیزی ارزشمند بدونم و من احترام خودمو نگه دارم و با احترام با آدم‌ها رفتار کنم .ازتون یاد گرفتم حتی اگه نیستن پیشم با احترام اسمشون رو بگم و اگه کسی ازشون بد گفت همونجا حرف رو قطع کنم

    الته اعتراف کنم میدونم توی این مورد خیلی لنگ میزنم که هنوز بعضی جاها وقتی طرف غری چیزی میزنه اونقدر اعتماد به نفسم قوی نیست که بگم نگو اما از خدا میخام قویم کنه و قدرت کلامی عالی بده که از این به بعد حتی اگه یکی خواست چرت و پرت بپرونه خیلی رک بگم نگو و بیا از قشنگیا حرف بزنیم حالا به لطف قانون خداروشکر که آدم‌های اطرافم خیلی بهتر شدن و هرچی هم بره مطمئنم که هی بهتر و بهتر میشن.

    استاد به خودم افتخحار میکنم که وقتی امروز داشتم خودمو با 2 سال پیشم مقایسه میکردم چقدر تغییر کردم از لحاظ شخصیتی و چقدر بهتر شدم و آرامشی که الان دارم رو روزی هزاران بار شکرش میکنم.

    استاد عزیزم سپاس گزارم ازتون که درس های زندگی ساز به ما میدین

    عاشقتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  10. -
    هدیه سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 1242 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به همگی

    من توانایی صددرصد خلق زندگی رویاییم رو دارم و نمیتونم تغییری در زندگی دیگران ایجاد کنم

    وقتی این جملات استاد رو میشنیدم کاملا پذیرفتم که من میتونم زندگیه دلخواهم رو بسازم ولی در مورد اینکه من هیچ تاثیری نمیتونم داشته باشم پذیرفتنش سخت بود مثلا یادمه که به راننده زنگ زدم و همون لحظه که جواب داده یه تصادف خیلی ریز داشته و وقتی اومد دنبالم عصبانی بود که یکی دو میلیونی خرج میبره و به شدت احساس عذاب وجدان داشتم و میگفتم تقصیره منه که اینجوری شده ولی بعدش که به حرفای استاد گوش کردم گفتم من هیچ تاثیری بر زندگی دیگران ندارم و حسم بهتر شد

    و مثالی دیگه

    اوایل که به سایت اومده بودم انقدر هیجانی و خوشحال بودم که دوست داشتم به همه بگم و آگاه کنم برای همین ساعت ها با خانوادم صحبت میکردم و بعد از مدتی خواهرم به سایت اومد و بعدش که شما گفتید به کسی نگید و با نتایجی که گرفتید افراد خودشون میان به سمت شما تشمیم گرفتم که هیچ حرفی نزنم و الان مدت هاست که من راجب این آگاهی ها حرفی نمیزنم و تا مسئله ای پیش میاد که میخوام راجبش حرفی بزنم سریع یادآوری میشه و سکوت میکنم و به اتاقم میرم

    البته که همیشه باید حواسم باشه

    ملا همین دیشب فکر میکردم که اگه تو روستا پارک داشتیم برای بازی بچه ها کتابخونه یا سالن ورزشی انواع کلاس ها مثل زبان و یا روستای ما خیلی خوبه برای گردشگری و جذب گردشگر و کلی فکر و ایده اینکه برای جاذبه ی گردشگری چه کارهایی میتونیم انجام بدیم و خیلی سود داره هم برای مردم و هم برای من (:

    و اینجوری مردم روستا کلی پولدار میشن و روستای ما با این جمعیتی که داره تبدیل به شهر میشه و آباد میشه

    و میگفتم که با فرهنگ سازی و صحبت کردن با بچه ها اونها شخصیت فوق العاده ای خواهند داشت و تو زمینه های مختلف میتونند کارهای بزرگی انجام بدن

    و کلی خوشحال شدم دوست داشتم که کلی کارهای خوب هم برای روستا و در قدم بعدی برای کشور انجام بدم و از من به نیکی یاد بشه

    و با خودم گفتم که هم برای من سود داره و هم مردم

    و الان میگم این ایده هایی که برای آبادانی و پیشرفت دارم خوبه ولی اونجایی که فکر میکردم مردم پولدار میشن و خوشحال و کلی از من تشکر میکنن اشتباهه! شاید مردم از افراد عریبه خوششون نیاد شاید … اگه مردم همیشه شاکی باشن بازهم بهانه ای پیدا میکنند برای غر زدن پس بهتره اینجوری فکر کنم که درسته که من دوست دارم طوری زندگی کنم که از من به عنوان قهرمان یاد بشه کسی که خوب زندگی کرد و دنیارو جای بهتری برای دیگران قرار داد ولی نباید توقعی داشته باشم که مثلا سپاسگزار باشن یا منو دوست داشته باشن

    خوب الان به نظرم این درسته !

    در پناه خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای: