آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1 - صفحه 42

612 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    میثم شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1769 روز

    به نام رب جهانیان

    سلام به استادان گرانقدر

    سلام به دوستان عزیز

    آیا من می‌توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟

    خیر به هیچ عنوان

    من وقتی اون اوایل که صحبتهای استاد رو میشنیدم و هیجان زده میشدم دیگه نمیتونستم تحمل کنم باید میرفتم و میگفتم

    و توقع داشتم مخاطب منم همون احساس من رو داشته باشه ولی معمولا اون طوری با من همراهی میکرد که فکر میکردم قبل از من اینا آگاهی ها رو شنیده.

    جالب اینجاست که منم فقط هنوز شنیده بودم

    و عمل نکرده بودم که نتیجه بگیرم و حداقل با دست پر برم پشت تریبون و سخنرانی کنم برای دوستان و اطرافیانم.

    احتمالا اونا هم پیش خودشون میگفتن اگه راست میگه چرا خودش عمل نکرده.

    و کلا در مورد از خودگذشتگی و از خودت کندن و دادن به دیگران دیگه از بچه گی با قصه ها و رسانه ها و یه با دین و افراد مذهبی اینو کردن تو خون ما

    که باید خودتو له کنی و به هم نوعت خدمت کنی.

    و همیشه این صحنه ها منو احساساتی میکرد

    و گاها اشکم هم در میومد.

    و توی تصوارت و گفتگوهای ذهنی ام همیشه داشتم یک سری ها را نجات میدادم و اون احساس بعدش و نگاه تحسین بر انگیز دیگران رو میدیدم. و کیف میکردم

    یکی دو روز پیش داشتم به یکی دوستام که خونه کلنگی ای ارث بهشون رسیده میگفتم این ورش یه چند طبقه تجاری بزنید

    اون ورش مسکونی و …..‌

    یک دفعه گفتم ببخشید از روی عادت این حرفا رو زدم اصلا به من چه مگه من مشاور مالی و حقوقی ام.

    و بعدش کلی خندیدیم.

    و خدا روشکر که امروز متوجه شده ایم تمرکز مون رو بزاریم روی خودمون تا دیگران.

    خدایا کمکم کن تا عملگرا باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مجتبی محجوب گفته:
    مدت عضویت: 1911 روز

    به نام خدای مهربان سلام

    خداروشکر میکنم که از روح خود در من دمید و به من ارزشمندی و قدرت خلق زندگیم رو داد از اون لحظه

    تجربه ، درک و درس من از این فایل

    از دست همسرم حرص خوردم برای ماشین یاد گرفتن

    منم مثل استاد این تجربه رو داشتم و یکیش که خیلی بلد هست برام یادگیری ماشین هست که خانمم داشت

    اون اول خیلی میترسید که یاد بگیره و همیشه میگفت که باید یاد بگیرم و خب منم ذهنی حمایت میکردم و نمی ترسوندمش و میگفتم که خیلی خوبه که یاد بگیری و من چند وقت شب ها سه نفری با پسرم و همسرم میرفتیم بیرون و تمرین میکردیم و خب این موضوع شاید چندی بار انجام شد و تقریبا کلاج ترمز رو شناخت و تونست حدود صد متری ماشین رو ببره و دور بزنه

    این قضیه گذشت تا چند وقت بعدش رفت و گواهینامه اش رو گرفت ،و خب تمرین کرد و با دختر خاله اش هم بیرون میرفت و دستش راه افتاد و یه روزه هم رفت تا محل مادرش که بزرگترین ترسش بود و دیگه راه افتاد

    خب اون موقعی که من ماشین رو دستش میدادم ماشین کاملا صفر بود و اتفاقا همه به من میگفتن که نده ماشین رو دستش ، خراب میکنه ،و حتی برادر خانمم هم گفت نده بابا این خرابش میکنه و میزنه جایی ماشین صفر رو

    و من میگفتم که خدا حافظ هست و احساسم خوب بود و سعی میکردم که به چیزهای خوب توجه کنم تا ناخواسته ها

    و این گذشت تا همین چن وقت پیش که مثلا پسرم رو میبرد مدرسه و کارهاش رو انجام میداد و قبلش همش باید یکی میبردش و الان خودش انجام میده

    گفت که خداروشکر که من ماشین رو یاد گرفتم و خدا پدر افسانه رو بیامرزه که به من یاد داد ماشین رو و همراهم اومد

    اقا این رو که گفت من دیدم درونم شعله ای فوران کرد

    انگار این تو فکرم اومد که خدا پدر بیامرز کی شرایط رو فراهم کرد، تو که میترسیدی و اون اولش که خیلی ترس داشتی من بودم که شب میرفتیم وتمرین میکردی و من بودم که ماشین صفر رو جرات کردم دادم که بری و گرنه که الگوش کنارت هست که ماشین دست خانمش نمیده میگه خراب میکنه

    و من بودم که ترس ننداختم تو دلت

    بگذریم از مسائل باوری که هر کس خودش زندگی خودش رو رقم میزنه

    ولی این تو فکر من هست و خب بعضی مواقع میگه که خدا پدر فلانی رو بیامرزه ، و حتی من یه بار گفتم که بابا منم فلان کردم ،گفت تو کجا بودی آخه

    و خب این فکر از ذهنم عبور میکنه که اوکی ،اون بود، حالا برو بقیه کارهاتم از اون بگیر دیگه

    مشکلی نداره

    ولی خب چون استاد این موضوع رو اشاره کرد من یاد داستان خودم افتادم

    این موضوع این درس رو به من داد که من هیچ نقشی در زندگی افرادندارم ، و افراد خودشون اگر آماده باشن خداوند خیلی بهتر از من بلده که هدایتشون کنه و من فقط میتونم که کاسه داغ تر از آش بشم برای خداوند

    تصمیم گرفتم که دیگه به هیچ عنوان نخوام که کسی رو با کوچکترین کلمه ای تغییر بدم و این رو به خودم میگم که حتی اگر به اندازه کلمه و لحظه ای روی دیگران تمرکز کنم خودم رو از مسیر خوشبختی و سعادت و خداوند دور کردم

    داستان بعدی در تربیت فرزند و کلاس زبان

    پسرم چن وقت پیش به گفته ما کلاس زبان میرفت و چند وقت بعدش گفت دیگه دوست ندارم نمیرم ولی من خودم خیلی زبان رو دوست دارم و هر روز بعد از سر کار و قبلش زبان میخونم و بشدت لذت میبرم ازش

    وقتی که این رو دیدم ،اولش گفتم که باباجان برو خوبه ، و تشویقش کردم و گفتم اگر بری این میشه و اون میشه ،و حتی یه روز نشسته بود من یه جمله گفتم و اون گفت این میشه ،و من گفتم آفرین این بخاطر کلاسی هست که رفتی و بعدش گفتم اگر بری نتیجه اش این میشه واون میشه و فلان و بهمان دیدم رفت یه کتاب اوردو شروع کردبه خوندن و بعد از فردا همه چیز ول شد

    و گفتم شاید چون بچه اس این کارو میکنه و باید دائم بالاسرش باشی

    ولی دیدم که چطور از بین این همه چیز در اطرافش به بازی کامپیوتری علاقه منده و هر چی میگی میگه چشم که فقط بره به اون کار برسه

    و حتی من بردمش آرایشگاه و پیادش کردم دم در وگفتم برو تو تا من ماشین رو پارک کنم نرفت تو ، تا من بیام

    ولی بعدش که آرایشگاه تمام شد و رفتیم براش کارت بازی بخریم من که گفتم برو از مغازه دار بپرس که داره سه تا مغازه رو خودش میرفت میپرسید و میگفت نداره و مغازه چهارم اومد گفت داره

    کسی که تا چند دقیقه قبلش روش نمیشد بره داخل آرایشگاهی که همیشه میریم و اونها رو میشناسه ، میره چهارتا مغازه غریبه برای خواسته ای که داره سوال میپرسه و نه از نه شنیدن نگرانه و نه از سوال پرسیدن

    این چی رو نشون میده ؟ نشون میده که من اشتباه فک میکردم که بچه حالیش نیست ، و باید دائم بالاسرش باشی، و یاد کودکی خانمی که مترجم معروفی هم هست و من اسمش رو یادم نیست افتادم که از همین سن کودکی کلاس زبان میره و انقد دوست داشته و ادامه میده با اینکه پدر مادر اولش میگن ولش کن این ادامه میده

    پس این نشون میده که من اشتباه میکردم و من فک میکنم که باید هدایت کنم افراد رو در صورتی که هدایت کار خداونده و من نباید کاسه داغ تر از آش برای خداوند باشم

    و بعد از این قضیه ،گفتم من میسپارم به خداوند و بجای اینکه هی بخوام اعصاب خودم رو خورد کنم و بخوام هی بگم فلان کن و بهمان کن که در نهایتش بخوام خودم احساس ارزشمندی بگیرم که من چقد پدر خوب و فداکاری ام بیام روی خودم کار کنم

    به قول استاد اگر مرد هستم بیام خودم زبانم رو قوی کنم ،اگر مرد هستم خودم رو تغییر بدم و اون اگرآماده اش باشه با یه جمله یا یه کلمه خودش مسیر رو میره

    اگر هم آمادش نباشه که من اگر خونه رو هم بکنم کلاس زبان باز تغییر نخواد کرد و کاری انجام نمیشه

    و چقد این دیدگاه به من در تربیت فرزند احساس آرامش داد

    این باور خیلی به من کمک میکنه که خداوند کارها رو انجام میده و اگر نیاز به کاری توسط من باشه خداوند به من میگه و من انجام میدم و کارها خیلی خوب و راحت انجام میشه

    خدیاشکرت

    استاد عزیزم بی نهایت از شما سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    Nafis گفته:
    مدت عضویت: 1065 روز

    به نام خدایی که مهربونه ویژه است تنهاست و عاشقمونه.

    خدا جونم شکرت که منو با این مسیر آشنا کردی شکرت که منو تو مسیر خوشبختی قرار دادی شکرت که منو تو مسیر شکرگزاری قرار دادی شکرت که منو با خودت آشنا کردی شکرت که هر روز راه و چاه داری بهم نشون میدی دستم رو گرفتی و هدایتم می‌کنی شکرت که هر روز آگاهترم می‌کنی و هر روز یادآوری می‌کنی از این آگاهی‌ها استفاده کنم و توی زندگی روزمره ببینمشون که کجاها بهتر می‌تونم عمل کنم. شکرت که حواس منو از بقیه گرفتی که حواسم فقط به تو جمع باشه شکرت شکرت شکرت.

    این نگاه خیرخواهانه کمک کردن به دیگران در خفا احساس لیاقت پایین رو نشون میدهد . از تعریف و تمجیدی که بابت اون نگاه خیرخواهانه از انسان میشه و احساس خوب تاثیرگذاری که در انسان به وجود میاد نه تنها نباید خوشحال شد بلکه باید ترسید. چون

    یک ، نشون میده احساس لیاقت ما بستگی به نظر مثبت بقیه نسبت به ما داره و،

    دو باعث میشه حواس ما از زندگی خودمون و تمرکز روی خودمون پرت بشه و درگیر زندگی و حواشی زندگی دیگران بشه.

    سه اینکه در جنبه توحیدیش هم ما مشرک می شویم ، واضح‌تر بگم خدا هم تنها زمانی به بنده‌هاش کمک می‌کنه که ازش درخواست کند وقتی بنده درخواست نکنه پاسخی هم دریافت نمی‌کنه. اما گاهی ما جلوتر از خدا عمل می‌کنیم. یعنی حتی وقتی بنده‌ای درخواستی از ما نکرده ما پیش پیش می‌خوایم اونو راهنمایی کنیم اونو هدایت کنیم اونو به راه خوشبختی بکشونیم غافل از اینکه انسان‌ها تنها زمانی تغییر می‌کنند که خودشون بخواهند و آماده تغییر باشند.

    غافل از اینکه انرژی گذاشتن برای بقیه مترادف با خارج شدن از مسیر و در مسائل مشکلات اون‌ها فرو رفتن در واقع اون‌ها تغییر نمی‌کنند فقط مشکلات ما بیشتر و بیشتر می‌شه.

    اون تمرکز و انرژی که می‌تونیم برای تغییر خودمون بگذاریم رو خرج دیگران نکنیم تمرکز روی عملکرد خودمون بگذاریم.

    قانون چی میگه به هر چیزی توجه کنی از اصل و اساس اون بیشتر و بیشتر وارد زندگیمون میشه چه مشکلات خودمون چه مشکلات دیگران فرقی نمی‌کنه!

    وقتی به مواردی فکر می‌کنم که دوست دارم دیگران را نصیحت کنم یاد کتاب نیمه تاریک وجود می‌افتم که می‌گفت وقتی ضعفی در عملکردن به بعضی کارها داریم اون ضعف رو توی وجود خودمون نمی‌بینیم ولی انعکاسش رو توی رفتار و اعمال بقیه خوب می‌بینیم و به همین خاطر اون رو به بقیه گوشزد می‌کنیم نه به خودمون! نمونه اش همین گوش دادن فایل‌ها و نت برداری کردن است که به هم مسیرهام دائم گوشزد می‌کردم غافل نشید از سایت غافل نشید از فایل گوش دادن غافل نشید از نت برداری کردن در صورتی که خودم غافل شده بودم(:

    باوری که کمک می‌کنه دلسوزی بیجا نکنیم اینه که همه انسان‌ها به یک اندازه به نعمت‌های خدا دسترسی دارند و ما هرگز توانایی تغییر زندگی هیچکس رو نداریم اما 100٪ توانایی تغییر زندگی خودمون رو داریم.

    در مورد خرج کردن انرژیمون خسیس باشیم،که در غیر این صورت دو حالت پیش میاد 1 خودمون از مسیر دور و دورتر می‌شیم 2 آدم‌های بدبخت و بیچاره بیشتری رو وارد زندگیمون می‌کنیم.

    اگر من روی خودم خوب کار کنم در مسیر درست بمونم از قوانین درست استفاده کنم آدم‌های درست در مسیر زندگیم قرار می‌گیرند بدون هیچ تبلیغی شو آفی …و قانون کبوتر با کبوتر باز با باز انجام می‌شه کافیه من سمت خودمو درست کنم.

    ما نمی‌تونیم زندگی هیچ احدی رو تغییر بدهیم حتی بچمون را ، فقط و فقط مسئول زندگی خودمون هستیم و ما فقط و فقط حرف‌هایی را می‌شنویم که آمادگی شنیدنش رو داشته باشیم پس فقط و فقط زمانی تغییر می‌کنیم که آماده باشیم و خدا هزاران راه داره برای رسوندن خیر و نشان دادن راه درست و خوشبختی به ما ((و بقیه بنده هاش هم مثل ما (:))

    امروز دیدم یه دختر مدرسه‌ای قمقمه دوستش رو که جا گذاشته بود دوان دوان براش آورد از سر دلسوزی و محبت بدون اینکه اون درخواست کرده باشه، واکنش دوستش برام خیلی جالب بود نه تنها تشکر نکرد! بلکه با اون دختر دعوا کرد! که چرا وسیله منو برداشتی بدون اجازه! و دختر سرشو انداخت پایین و با حالت ناراحتی و ناامیدی برگشت و دقیقاً اون لحظه یاد این فایل افتادم که چقدر ما از سر دلسوزی و کسب حس خوب و شنیدن به به و چه چه بقیه کارهایی را انجام دادیم که نه تنها تشکر نکردند بلکه طلبکار هم شدند!

    خدایا هزاران بار شکرت که توی مسیر رشد قرارم دادی ظرفمو برای رشد بیشتر بزرگتر کن که من سخت به هر خیری از سمت تو بهم برسه فقیره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1905 روز

      سلام نفیسه جانم.

      اول خوشحال شدم که اسمت رو تو ایمیلم دیدم که یعنی کامنت نوشتی.

      بعد کامنتتو خوندم و خیلی لذت بردم.

      چند قسمت تو کامنتت منو به وجد آورد:

      جنبه توحیدیش هم ما مشرک می شویم ، واضح‌تر بگم خدا هم تنها زمانی به بنده‌هاش کمک می‌کنه که ازش درخواست کند وقتی بنده درخواست نکنه پاسخی هم دریافت نمی‌کنه. اما گاهی ما جلوتر از خدا عمل می‌کنیم. یعنی حتی وقتی بنده‌ای درخواستی از ما نکرده ما پیش پیش می‌خوایم اونو راهنمایی کنیم اونو هدایت کنیم اونو به راه خوشبختی بکشونیم غافل از اینکه انسان‌ها تنها زمانی تغییر می‌کنند که خودشون بخواهند و آماده تغییر باشند.

      چقدر ما از سر دلسوزی و کسب حس خوب و شنیدن به به و چه چه بقیه کارهایی را انجام دادیم که نه تنها تشکر نکردند بلکه طلبکار هم شدند!

      خدایا شکرت که‌ این کامنتو خوندم.

      برام سوال بود چقدر برای تعریف و تمجید بعدش، یا اینکه حس ارزشمند بودن و باحال بودن و باهوش به نظر رسیدن یه کاری رو انجام میدم.

      اصلا چقدر بعدش توقعِ تحسین دارم وقتی یه کار کمک کننده انجام میدم؟

      چقدر بی توقع کمک میکنم یا چقدر بر حسب دلسوزی؟

      اینا فکرهاییه که دقیقا باید موقع انجام یه کمک اول از خودم بپرسم بعد اقدام کنم.

      چقدر از مثال دختر بچه ای که قمقمه ی هم کلاسیشو اورده بود خوشم اومد.

      که درس بگیرم تا کسی ازم درخواستی نکرده، ورود نکنم تو هیچ موضوعی.

      اگه اطلاعات ازم خواستن، بدم.

      جلو جلو مرحله ی بعدی رو واسه فرد هماهنگ نکنم.

      با جلو جلو کمک کردن بدون درخواستِ فرد، جلوی رشدش رو نگیرم.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        Nafis گفته:
        مدت عضویت: 1065 روز

        سلام سمانه جانم سلام به روی خندان و صورت بهشتیت.

        هر وقت که تو مدارش هستم که کامنت هات را بخونم عکس حافظ را کنارت می بینم کلی براش ذوق می کنم . وهمچنین جمله فالله خیر حافظا و هم الرحم الراحمین. خیلی وقت ها که یادت می افتم از ته دل ارزو می کنم سعیده های سایت را از نزدیک ببینی و همچنین فاطمه جان و اقا رسول را و با هم کلی خوش بگذرونید و مدار مدار بالا و بالاتر بروید.

        میدونم هر کس مسیر منحصر به فرد ویژه خودش را داره برای رشد ، منم متوجه شدم باید بیشتر روی خودم تمرکز کنم و جنس تمرکز من نباید لزوما شکل بقیه باشد و چقدر خوب اشاره کردی قبل انجام کاری از خودمون سوال های خوب بپرسیم . خودت هم میدونی

        چند وقتی میشه کامنتی را دنبال نمیکنم البته که هنوز جا دارم خودم را پیدا کنم .

        برات بهترین ها را آرزو می کنم دوست نزدیک به قلبم که خیلی درس های خوب ازت یاد گرفتم

        حافظ را سفت ببوس در پناه الرحم الراحمین سلامت و شاد باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مژگان گفته:
    مدت عضویت: 992 روز

    بنام یگانه هدایتگرم وبا سپاس از رحمتش که درهای هدایتش را برویم گشودتا مانند تولدی دوباره زندگی نو با اگاهی الهی اغاز کنم

    سلام استاد جان ومریم عزیرم وسپاس از شما عزیزانم که دستی از دستان خدا شدیدومن رو که راه را گم کرده بودم همچون پلیسی وظیفه شناس دستمو گرفتین وبه راه درست بردین اجرتان با خدا من که قدرت سپاسگزاری ندارم از عظمت کار شما ولطف بی نهایت خدایم.

    استاد جان همیشه درحیرتم تو تمام این سالها که قران نازل شده چرا کسی قرانو واضح واسون مثل شما بیان نکرده وهر کس اومده پیچیده ترش کرده وباعث شده مردم از خدا دور ودور تر بشن واصلا درک نکنند منظور خدا چی بوده منم مثل اکثر مردم بارها قرانو ختم کردم حتی با معنی ولی واقعا اون چیزهایی که نوشته بودن تو ترجمه را نه درک میکردم نه قبول وهمیشه از خدا عاجزانه میخواستم درک قران بهم بده ومفهوم واقعی اونو که هدف هدایت خدا بوده رو بفهمم . وبرعکس خیلی از افراد که هر کاری میخواستن میکردن حالا شاید یه توبه هم پشتش یا بی خیال بودن من از ترس خدا هیچ لذتی از زندگیم نبردم حتی پیش عموم هم روسری سرم میکردم تا خدابگه عجب بنده ای دارم خلاصه این جهل وخطا رفتن ادامه داشت ومن همیشه التماس خدا میکردم راه درستو نشونم بده اخه این چیزها که میدیدم وحتی انجام میدادم روقلبم نمیپذیرفت درستیشونو وچقدر فرصتهای زندگیمون رو از دست دادم با دلسوزی های بی مورد ومنم که بدتر از همه هرچی میشد فقط گریه میکردم ولی حتی جواب حرف زور طرفو حتی خواهر برادرمو نمیدادم فکر میکردم من ناراحت بشم اشکال نداره اونا ناراحت نشن یا همه جوره خودمو فدا میکردم یه موردش استاد باور میکنیدباردار بودم تهران برا یه سری ازمایشات رفته بودیم دلم لک زده بود برا یکم برنج بوش که توهتل میپیچیدمیمردمو زنده میشدم نرفتم یه پرس غذا بگیرم بعد وظیفم میدونستم برا خانوادم هدیه بگیرم باور می کنید هنوزم یادم میفته از کار خودم تعجب میکنم وخیلی اشتباهات دیگه به علت ندونستن قانون ولی با صحبتهای شما یکی ازاشتباهاتم که از باور غلط حمایت کردن از دیگران بود برام زنده شد.

    استاد من برای رسیدن به خدا حتی مدتی درویش شدم وچون تواین جمع خیلی هوای همو داشتن شنیدیم یکی از بچه ها که پسر همکار همسرم بودواز14.15سالگی میاومد خونمون وما ااونو خیلی دوست داشتیم وپدر مادرش از هم جدا شده بودن.ومدتی کار خیلی خوبی داشت ووضع مالی عالی ورشکست شده واز لحاظ مالی وروحی خیلی وضع بدی داره باهاش تماس گرفتیم از اهواز بیاد اینجا پیشمون حتی کرایه اومدن نداشت براش فرستادیم اومد وبعد چند روز باز همه هزینه هاشو دادیم برگرده ووسایلشو بیاره وسایل کامل زندگی رو داشت از اینورم ما اپارتمانی داریم که جای خیلی خوب شهرمونه اونم براش اماده کردیم ونهار شام هم هر وقت میاومد خونمون که هیچ اگه نمیاومد این همه راه براش میبردیم واز گوشت مرغ کیسه برنج پیاز سیب زمینی میوه هر چی مایحتاج زندگی بود برا خودمون میخریدیم سهم اونم میخریدیم ومیبردیم براش که اگه یوقت ما نبودیم یاچیزی خودش دلش خواست درست کنه استاد باور میکنید نتنها براش تولد میگرفتیم وقتی تولد بچه هامون بود از طرف اون هدیه میگرفتیم یوقت ناراحت نشه دستش خالیه خلاصه همه جوره هواشو داشتیم .

    بعد مدتی گفتیم یه مغازه لوازم یدکی میزنیم سرمایه از ما کار از اون پسرمم سال اخر بود گفت یه وقتای بیکاری میرم کمکش .استاد تموم سرمایمونو گذاشتیم وتمام طلاهامو هم فروختم حتی وام هم گرفتیم ومغازه روپر کردیم اقا رفت کارکنه .

    کمکم شروع کرد به ناسازگاری با پسرم وبنده خدا پسرم با انکه کارهای سخت رو انجام میداد خیلی ناراحت وعصبی شد همسرمم گفت دیگه نرومغازه وچون به اون اقا میگفت تو هم مثل پسرمی بهش سخت نگرفت هر چی فروش میکرد میگفتیم بدهی بده وجنس بگیر ماهم که هیچ قرارداد وچیزی باهاش نبستیم کم کم اومد نسازه وچون کار همسرم خوزستان بود ودیر به دیر سرمیزد .

    خلاصه ناراحتی های پیش اومد توحساب کتاب تا جایی که اومدیم مغازه رو جمع کنیم اقا اینقد زرنگ بوده وما ساده که جوری برامون حساب کرد که هزار تومنم مارو بدهکار دونست با وجود اینکه خودش دیگه تمام خرجاش از مغازه بود وما حتی اگه جنسی میاوردیم همون موقع پولشو میدادیم که مثلا کم نیاره.

    وقتی هم خواستیم شکایت ودادگاه بریم دیدیم هزینه وکیل هم خیلی زیاده وبقیه حقوقمونم باید جای وکیل ودادگاه بدیم .

    منم دیگه با شما اشنا شدم وباقوانین وتصمیم گرفتم با گفته شما پیش برم وهم اینکه همسرم هر وقت حرفش میشد اینقد حرص میخورد که حالش بد میشد برای سلامتی همسرم و کلا ازبین بردن ناراحتی وحرص خوردن توخونه. گفتم اصلا دیگه کسی حق نداره حرفشو بزنه وبیاین تودلمون ببخشیم وازش بگذریم خدا خودش عادله هرچی صلاحه همون میشه.

    ببخشید طولانی شد ولی خواستم دوستانی که این کامنتو میخونند بدونند بقول شما هرکس هرجاییه جای درستیه ومانمیتونیم زندگی کسی روتغییر بدیم همونطور که ما با دلسوزی خواستیم به یکی کمک کنیم ولی کلی به خودمون ضرر زدیم نمیدونستیم که خدا به اندازه برا همه است وما خدانیستیم که بتونیم زندگی کسیو تغییر بدیم تازه خبردارشدیم اونم به جایی نرسید همه روفروخت وخرج کرد وباز رفت رو شرایط اولش بله تاکسی نخواد نمیشه کاری براش کرد باید هرکسی خودش بخواد تغییر کنه وگرنه از دست هیچ کس کاری برنمیاد .

    ولی خدارا هزاران هزار مرتبه شکر کهمنو به این مسیر هدایت کرد وباقوانین اشنا شدم وفهمیدم نه کسی روبت کنیم نه دلسوزی کنیم .و

    اینکه هیچ کس مهم تر از خودمون نیست وهی کس وهیچ چیز ارزش اینو نداره که بخواد حالمونو بد کنه .

    استاد جان ازتون بینهایت سپاسگزارم به خاطر این فایلهای زیبا تون که سرشار از درس زندگی درسته.

    واز دوستان عزیزمم ممنونم بخاطر بیان تجربه هاشون که باعث اگاهی بیشترمون میشه.

    همگی در پناه اگاهی های الهی با حس خوب=اتفاق خوب تا بی نهایت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1272 روز

    بنام خداوند هدایتگرم

    خدایا هرآنچه در زندگی دارم تو به من دادی و همه از آن توست

    خدایا قادر مطلق تویی، عالم مطلق تویی، خالق مطلق تویی، تویی ک از تمام نیازهای من آگاهی و تمام راه حل های آنها میدونی

    خدایا سپاسگزارم ک هر لحظه در حال هدایت من و تمام موجودات هستی

    من در ابتدای مسیر ک مفاهیمی ک استاد میگفتن دست و پا شکسته شنیده بودم و بیشتر در دوره های حضوری افرادی شرکت میکردم ک میخاستن کپی استاد باشن و با کوهی از کج فهمی

    چقدر خودم را سالها اذیت کردم، اطرافیانم از خودم رنجوندم تا بیان تو مسیر مستقیم، مسیری ک هنوز خودم دو قدم داخلش نزاشتم و هیچ نتیجه ای نداشتم

    من هنوز تکامل طی نکرده خواستم تمام اطرافیانم ثروتمند کنم و فرشته نجات زندگی اطرافیانم باشم

    سال های سال از وجود خودم کندم، از بهترین لحظات عمرم برای دیگران گذاشتم اما دریغ از کوچکترین تغییر در زندگی اونها و ذره ای تشکر

    درسی که از تمام این تضادها گرفتم :

    خدایی ک توانایی انجام هرکاری داره، خدایی ک توانایی دادن هر نعمتی به موجودات داره،، من کی باشم ک بخام تو کار خدا دخالت کنم

    هرکسی در هر لحظه اراده کنه خداوند هدایتش خواهد کرد و این کار من ک بخام دیگران نجات بدم مصداق شرک و دخالت در کار خداست، هرکس آماده باشه خداوند از بی نهایت طریق هدایتش میکنه

    از همه مهم تر، تمام انسانها یکبار فرصت زندگی کردن دارن و خداوند بی نهایت نعمت داده، و همه به این افراد دسترسی دارن، چرا من باید لحظات عمرم ک نمیدونم تا کی فرصت دارم؟ برای دیگران هدر بدهم وقتی ک هیچ کمکی به من نمیکنه

    من باید از ثانیه های عمرم استفاده کنم و لذت ببرم

    اینها آگاهی های من بود اما تا اینکه بخام این آگاهی ها تو عمل اجرا کنم حالا حالا فاصله دارم

    استاد عزیزم و مریم جان و دوستان نازنینی ک کامنت های زیباتون میخونم بی نهایت سپاسگزارم

    خدایا شکرت برای بنده های ارزشمند و ثروتمندت ک در مسیر زندگیم قراردادی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    افسانه زارع گفته:
    مدت عضویت: 844 روز

    سلام ب همه.

    همسرمن قرار هست ک ی مغازه بزنن،الان چندین وقته ک دنبال مغازه هستن.

    ی شب ب من گفتن نظرت در مورد مشورت چیه؟

    گفتم مشورت باید با کسی بکنیم ک در مورد چیزی ک موضوع مشورت هست آگاهی داشته باشه، بی طرف باشه و چند تا مورد دیگه…

    بعد گفتم اگرم بخوای طبق قانون بدونی ک مشورت چطوریه! باید با خدا مشورت کنی ( همینو ک گفتم انگار توی چهرش میدیدم ک دوست نداره بشنوه)

    ولی من شروع کردم ک صحبت کردن ک خدا چند تا قانون ب ما توی قرآنش گفته تکامل و …….

    و فکر کنم حدود 45 دقیقه فقط داشتم در مورد قانون و خدا صحبت می‌کردم، بعدش یهو ی چیزی گفتن ک من متوجه شدم اضلا ب حرفام گوش نمیدادن من داشتم واسه خودم تعریف میکردم و اون لحظه خیلی خیلی ناراحت شدم ک چرا ب حرف من گوش نمیدن؟

    من واقعا طبق قانون خدا صحبت میکنم .

    و الان جوابمو گرفتم ، من نمیتونم ذهنیت آدما رو عوض کنم، حتی اگر اون شخص همسر من باشن.

    و دیگه هم اصلا در این مورد ها صحبتی نمیکنم ، ب هیچ عنوان.

    و از خدا میخوام ک ایشون رو هم ب این مسیر و دانشگاه بزرگ هدایت کنن.

    خدایا ما را ب راه راست راه کسانی ک ب آنها نعمت دادی هدایت کن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    یاسمن اسدنژاد گفته:
    مدت عضویت: 1892 روز

    سلام بر عزیزانم

    سلام بر استاد عزیزم

    استاد جان خیلی از شما ممنونم برای این فایلهای فوق العاده

    وقتی داشتم به موضوع این فایل در زندگی خودم فکر میکردم متوجه شدم که من در گذشته به خاطر ناآگاهی هایی که داشتم آرزوی چیزهایی رو داشتم که اصلا برام خوب نبوده یکیش همین تاثیرگذاری روی افراد بود. وقتی دبیرستان بودم یه همکلاسی داشتم که هرکی با دوست پسرش به مشکل میخورد میرفت پیش اون و اون بهش مشاوره میداد و اونارو آروم میکرد و من خیلی خیلی دوست داشتم جای اون باشم و اون موقع هم روانشناسی یه کار باکلاس بود و من دوست داشتم مثل اون روانشناس باشم و چقدر احساس بی عرضه گی داشتم که چرا من نمیتونم یه کم روی بقیه تاثیر بذارم و اینو یه کمبود در خودم میدیدم وای همین الان یاد یه چیزی افتادم استاد جان من در گذشته خیلی خیلی جاهل بودم یادمه به خاطر این ضعف شخصیتیم حدود 10 سال پیش میرفتم توو شبکه های اجتماعی که برای دوست یابی بود واسه اینکه اونجا به پسرای افسرده مشاوره و آرامش بدم و نتیجه این کار این بود که تمام اون پسرا سرکارم میذاشتن و در نهایت بهم پیشنهادای غیراخلاقی میدادن ،و حس و حالم بدتر میشد، آخه یکی نبود به من بگه تو چی کار به مردم داری مگه تو روانشناسی؟ مگه تو مشاوری؟ اصلا توو اون دوران من خودم از لحاظی روحی در بدترین حالت ممکن بود ، الان که دارم فکر میکنم میبینم که من خیلی خیلی اوضاعم داغون بوده

    ولی خدارو از این بابت شکر میکنم که من هبچ وقت اون جمله خطرناکو از کسی نشنیدم چون در واقع حرفام روی کسی تاثیر نمیذاشت یعنی کسی حرفای منو جدی نمیگرفت به خاطر همین من توی این موضوع خیلی زودتر از مسائل دیگه تونستم خودمو جمع و جور کنم در حال حاضر هم فقط گاهی وقتا به مادرم و برادرم یه توصیه هایی میکنم اونم از سر دوست داشتن و خیرخواهیه

    استاد جان من قبلا فکر نمیکردم که این مسئله خیلی میتونه مهم باشه اما وقتی گفتین باعث میشه خودمون از مسیر درست منحرف شیم دیگه عزممو جزم میکنم که زیپ دهنمو بکشم و نخوام به دیگران راه درستو نشون بدم

    امیدوارم که از این به بعد اینو فراموش نکنم و سرم توو کار خودم باشه

    استاد جان خیلی ازتون ممنونم شما فوق العاده هستین و همچنین از خانم شایسته دوست داشتنی ممنونم برای پیشنهادشون درباره موضوع این فایل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    امیر اخوان سيگاري گفته:
    مدت عضویت: 2203 روز

    سلام و درود بی پایان به استاد عزیز و همراهیان محترم

    چقدر این فایل من را ارام کرد مدتها می خواستم یکی از اعضای خانواده ام را به قول خودم هدایت و رهنمون کنم و هر بار با او صحبت میکردم یا اخر به دعوا میکشید یا بعدا این حرفها را بر علیه من ازش استفاده میکرد و چقدر ازرده خاطر و رنج اور بود برام در صورتی که قبلا هم استاد این مطالب را گفته بودن ولی خوبه که تکرار اینها باعث یاداوری میشه و ما را دوباره از راه انحرافی به مسیر درست هدایت میکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    روشنا خزایی گفته:
    مدت عضویت: 1318 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم و مریم گلی .. خیلی خیلی دوستتون دارم و خداوند رو شاکر هستم بخاطر تمام تغییراتی ک توی زندگی من ایجاد شد ک اعتبارش اول به خدا دوم به استاد و سوم به خودم میدم …

    این قائل واقعا حقیقت جهانه ..

    من چند سال قبل ک فایل های استاد رو گوش میکردم .گاهی باصدای بلند میزاشتم چون آگاهی هایی دریافت میکردم ک بسیار لذت بخش بود و واقعا جواب یکسری از سوالاتم بود ..‌ اما بخاطر ذهن فقیری ک داشتم فکر میکردم همسرم همینطوری هست احتمالا و با گوش کردن فایل ها اونم یه زنگی تو کلش میخوره .. ک متاسفانه طبق صحبت های این فایل هرگز اینطور نبود و منخیلی تلاش داشتم ک غیر مستقیم ظاهر روی ایشون اثر بزاره فایل ها … اما واقعا ایشون اماده ی دریافت آگاهی ها نبود …

    تا اینکه حدودا از شهریور یعنی 4 ماه قبل ک بسته به یک مورد خاص خیلی روی خودم کار کردم طوری ک نتایج پدیدار شد … و دیگه واقعا کاری ب کار کسی نداشتم و تمام تمرکزم روی خودم بود …دیدم استارت یه سری رفتار ها و تغییرات در ایشون خورده و خودشون میان ک ببینن چی ها گوش می‌کنم و اونجا بود ک سجده ی شکر کردم و واقعا اشک شوق ریختم …

    به قول استاد جهان کارش همینه ک این انرژی الهی رو ب شکل باور های من وارد زندگی من کنه … سپاس گزارم از استاد عزیزم بخاطر آموزش های نابشون ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    ساناز فراهانی گفته:
    مدت عضویت: 950 روز

    به نام رب

    همیشه دوست داشتم به آدمها کمک کنم و با دیدن شادی آنها شاد می شدم و وقتی از آن محیط خارج می شدم احساس شعف می کردم و از کودکی این خصوصیت در من نهادینه شده بود. من ناخودآگاه محیط و شرایط رو کنترل می کردم تا همه چیز خوب پیش برود. دیدن آدمهای دلسرد و غمگین قلب مرا فشرده می کرد و احساس میکردم باید کاری کنم و گاهی دچار شک می شدم چون اختیار دارم باید به همه کمک کنم؟ (شاید اشتباه فکر میکردم بعنوان دست خدا باید هرکاری از دستم میاد انجام بدم) و اگر نتیجه نمی داد خودم را سرزنش میکردم با اینکه تلاش می کردم اما اگر اتفاق خوب رخ نمی داد میگفتم نتیجه مهم است خدا که اشتباه نمی کنه پس تو یکجا اشتباه کردی و خودم را محاکمه می کردم و به راههای دیگری فکر میکردم که اگر اینها به ذهنم می رسید نتیجه خوب در مورد اون افراد حاصل می شد و اگر مسئولیتی به فردی می سپردم اما نتیجه خوب نداشت اگر در ظاهر آنها را سرزنش نمی کردم اما در ذهنم آنها را سرزنش می کردم و میگفتم فقط خودم باید کارهام رو انجام بدم و گاهی اوقات به آنها احساس گناه می دادم در واقع این احساسی است که خیلی در وجودم تمرین و دریافت کردم و تلاش می کنم با دوره احساس لیاقت از احساس شرم و گناه رها شوم. (وقتی پدرم تغییر فرکانس داد و جسمش را ترک کرد هم، فکر میکردم من باید نجاتش می دادم وقتی این موضوع را در عقل کل مطرح کردم جوابهایی به دستم رسید که خیلی به من کمک کرد و یکی از کامنتها منو تکان داد چون متوجه شرکم شدم در این کامنت نوشته بود تمام اینها نجوای شیطانه که شرک به دل شما بندازه و به جایی برسی که به خودت قدرت بدی اگه کاری میکردی این اتفاق نمیفتاد!! مگه مرگ و زندگی بقیه دست شماست!

    متوجه شدم چقدر مخفیانه دچار شرک هستم و فکر می کنم این افکار و رفتارم درست است.

    همیشه با خودم میگفتم با اینکه این همه تلاش می کنم و روی خودم کار می کنم اما اطرافیان من هیچ تلاشی نمی کنند چرا من پیشرفت نمی کنم و دنیا، شرایط و اتفاقات جدید برای من رقم نمیزنه برای همین یک برهه زمانی ناامید شدم و مثل بقیه جامعه زندگی کردم اما وقتی دوباره شروع به یادگیری کردم و با سایت و دوره کشف قوانین زندگی آشنا شدم متوجه ترمزهای ذهنی شدم و مطمئن شدم ترمزهایی دارم الان با شنیدن این فایل مطمئن شدم یکی از ترمزهام تغییر دادن و کمک به دیگران است. همیشه خواستم همه رو باهم بالا بکشم و زورم نرسیده اما اگر روی خودم کار میکردم و بالا می رفتم شاید بهتر می توانستم مفید باشم. الان تلاش می کنم احساساتی نشوم و با دیدن افرادی که خوشحال نیستن به خودم بگم خدا همان اندازه که به من نزدیک است به آنها هم نزدیک است. بعضی وقتها فکر می کنم شاید به آدمهای اطرافم کمک میکنم تا خودم راحت تر زندگی کنم. قبلا جای آدمهای دیگر فکر میکردم و راه حل پیدا می کردم و باعث میشد روی خودم تمرکز نکنم و بخشی از وقتم صرف انجام این کارها میشد، یک دوره این کارها رو انجام ندادم اما دچار عذاب وجدان زیادی شدم وقتی اون افراد نتیجه نگرفتن. حتی زمانی که تصمیم گرفتم از محیط دور شوم اتفاقات ناگواری افتاد که نتوانستم این کار رو انجام بدم و مجبور شدم بیشتر به جای آنها فکر کنم. (حتی چندبار فکر کردم اشتباه کردم به صحبت های استاد گوش کردم و روی خودم تمرکز کردم، باید مسیر خودم و دلسوزی و کمک به دیگران رو ادامه می دادم و خیلی نجواهای دیگری که مرا مستاصل کرده بود و می خواست همان مسیر غلط رو ادامه بدم)

    همه این موضوعات باعث شده که خیلی از خودم دور بشم و خواسته هام رو ندونم و صدای قلبم را نشنوم و احساس می کنم کودک درونم که سالها او را رها کردم و سرزنش کردم ناراحت است و پاسخی به من نمی دهد. من همیشه هرچیزی که فکر میکردم ایده جدید است به سمتش حرکت میکردم همه جاهایی که فکر میکردم باید بروم میرفتم و تلاش میکردم اما نتیجه ای که باید رو نمی گرفتم الان نمی دانم آن اقدامات، ندای قلبم بوده یا افکار ذهنم؟؟

    اولین بار جمله استاد در مورد مسئولیت دیگران که شنیدم خیلی آرام شدم که من مسئول زندگی دیگران نیستم و این بار مسئولیت از دوشم برداشته شد و روی کاغذ نوشتم و به دیوار زدم تا آنرا نگاه کنم اما شنیدن این فایل خیلی نکات دیگری را به من گوشزد کرد. بخشی از این باورها در وجود من با دیدن سریال کلید اسرار و شاید برای شما اتفاق بیفتد و … در من شکل گرفته و باید آن را اصلاح کنم.

    اما شنیدن این فایل جدید نشانه دیگری بودو خیلی نکات خوبی دریافت کردم و باید مجددا آن را بشنوم تا بیشتر درک کنم و به آن عمل کنم. آنقدر از شنیدن این فایل هیجان زده بودم که می خواستم گوشی را به اسپیکر وصل کنم تا بقیه هم این آگاهی رو دریافت کنند و دقیقا همان لحظه استاد گفت الان نروید این صحبت ها رو مثلا به مادرتون بگید که خیلی داره حمایت می کنه که نخواد مسئول زندگی دیگران باشه … با شنیدن این صحبت ها منصرف شدم و مچ خودم رو گرفتم و متوجه شدم چقدر این موضوع در من ریشه دارد که حتی زمانی که در حال شنیدن این صحبت ها هستم هم وسوسه میشم این کار رو انجام بدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: