https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/09/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-09-21 00:42:282024-11-03 03:57:34پروژه خانه تکانی ذهن | گام به گام
427نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد مهربونم و سلام به مریم خوشگلم خوش قلبم مریم جانم دست مریزاد مرحبا متشکرم که این پروژه رو راهاندازی کردی که ما هم گام به گام ذهن رو رشد بدیم با کمک شما دو عزیز
خیلی نکات مهم و کلیدی در تمام قسمتهاش گفته شده استاد ممنونتیم که اینقدر سخاوتمندانه بی دریغ ما رو راهنمایی میکنین باشد که ماهم با رعایت قوانین و عمل به آنها مدارمون بالا برود
و ظرف وجودمون رو بزرگتر کنیم برای خواسته های بزرگتر
خیلی حالم عالی شده گفتگوهای غالب ذهنم بیشتر به سمته مثبت رفته
قضاوت تعطیل شده حرف زدنهامو کنترل میکنم
غیبت تعطیل
دروغ تعطیل
حسادت تعطیل
رقابت تعطیل
و قدم به قدم دارم قانون رو با خودم میکشم
و روان شده زندگیم کارهامو خداوند برام انجام میده تسلیم شدم در برابرش
مریم جانم صدات هم دلنشینه برام هم قشنگ و واضح هست لذت میبرم
مریمجانم چند روز پیش تو یکی از فایلهای دانلودی گفتین از خدا بخواه بگو خدایاچکار کنم نسخه بهتری از خودم رو بسازم؟
من هم اومدم نوشتم و از خداوند هدایت خواستم
باور کنین خداوند سریع جوابمو داد و هدایتم کرد خیلی قشنگ
چطوری هدایت شدم؟ اومدم کشف قوانین زندگی رو گوش کردم و من هدایت شدم به فاصله بین ذهن و روح و خیلی درکم بالا رفت خیلی خیلی حالم عالی شده و تازه معنی اینها رو فهمیدم و به جون و دلم نشست
متشکرم مریم جانم از صدای قشنگت که انرژی بهمون میده دوستت دارم عزیزی برامون
خدا همیشه مرا در زمان مناسب و مکان مناسب و شرایط مناسب و افراد مناسب قرار میده هیچ چیز اتفاقی نیست همه چیز رو من با کنترل ذهنم و فرکانس های فوق العاده ای که ارسال میکنم ایجاد میشه خدایاااااا سپاس گذارم خدایااااا شکرت که در زمان درست وارد سایت میشم و هماهنگ تر شدم خدایاااا شکرت خواستم ردپایی از خودم در ابن فایل برای شروع بزارم خدایا شکرت
به نام خدایی که از فضل خودش بهترین نعمتها رو به اسونی به من عطا کرده
خدایا من تسلیمم در مقابل تو تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه آنان که نعمت عطا کردی هدایتم کن
سلام به استاد جانم مریم عزیزم و دوستان عزیز
⬅️گام یازدهم :قدرشناسی و پاداشهای این ویژگی شخصیتی
⬅️روشهای قوی بودن در شرایط سخت
شرایط سخت ،تضاد با کنترل ذهن تغییر میکنه و شرایط تو خوب میشه ولی نعمتی که از دل گذر از این شرایط سخت با کنترل ذهن دریافت کردی دیگه برات یه نعمت عادی و کمی نیست خیلی خیلی براش ذوق داری حالت خیلی خوبه برات خیلی لذت بخشه و خیلی خیلی سپاسگزار هستی
روزهای سخت در تضاد وقتی که با کار کردن روی خودت ،تغییر کردنت ،نتایج دلخواه رو میاره و این نتایج برات خیلی زیباست خیلی سپاسگزار خدایی و فکر کردن به این احساس خوب سپاسگزاری قلبی امید بخشه که با تعهد و استمرار بیشتر روی خودم کار کنم
🟢تفاوت کسی که در بهترین شرایط و نعمتها به دنیا اومده و زندگی کرده با کسی که از دل شرایط سخت و تضاد با تغییر باورهاش به نعمت و ثروت رسیده در چیه ؟
برای هر نعمتی ،زیبایی ،آزادی،آرامش،امنیت ،سلامتی ،امکانات عالی،اب و هوای عالی ،غذاهای سازگارومناسب،لباسهای زیبا و با جنس مرغوب ، فرهنگ و رفتار درست مردم برای همه چیز خیلی خیلی خوشحاله ، حالش عالیه ،قدرشناس و سپاسگزار هست نعمتهایی که برای کسی که از اول تو شرایط خوب زندگی کرده و این نعمتها براش عادیه ،بدیهیه و شاید اصلا براش خیلی ذوق نکنه شکرگزار نباشه
تضادها گذرا هستند با کنترل ذهن نعمتها رو دریافت میکنیم و اون روزهای سخت تبدیل میشه به خاطراتت اما تو برای نعمتهات سپاسگزار قلبی هستی و خیلی بهش توجه میکنی و طبق قانون بدون تغییر خداوند جریانی ازنعمتها با سرعت بیشترو پایدار وارد زندگیت میکنه
⬅️اعتراضات مردمی به اتفاق بدی که رخ داده
کسی که داره رو خودش کار میکنه و قانون جهان هستی رو درک و با تعهد بهش عمل میکنه در اینجور مواقع چه نگرشی داره ؟
🟢پیدا کردن نکات مثبت :
اول: جمعیت معترضان خیلی کمه که نشون میده اکثر مردم در این ایالت حالشون خوبه آرامش دارند
دوم: قانون این کشور به مردم این آزادی رو داده که بیاد اعتراض خودش رو در یه فضای مسالمتآمیز بکنه
سوم : برخورد پلیس با مردم در اون شرایط که احساس خوبی ندارند عالیه نه درگیری و نه زندان و نه برخورد تندی ندارند
⬅️نکته مهم این ماجرا
در این شرایط ما دو تا انتخاب داریم:تصمیم با توئه تمرکز روی زیباییها و نکات مثبت ،یا تمرکز روی نازیبایی ها و نکات منفی
قانون جهان هستی میگه به کانون توجه تو پاسخ میده و به هرچی توجه کنی از اصل و اساس اون چیز به زندگی تو میاد
🟢من که قانون رو میدونم و به این درک درست رسیدم و هدف و انگیزه دارم اصلا وقت ندارم که زمان با ارزشم رو صرف توجه و تمرکز روی نکات منفی نازیباییها نمیکنم من آگاهانه میام به نکات مثبت اون موضوع توجه میکنم و باااااارها در مورد اون نکته مثبت حتی اگر یکبار برام پیش اومده باخودم صحبت میکنم و تحسین و شکرگزاری میکنم و طبق قانون الهی اون وجه مثبت رو از اصل و اساسش وارد تجربه زندگیم میکنم
⬅️عده زیادی از مردم تمرکزشون روی نازیبایی هاست روی بدی هاست این افراد جزء فقیرترین کم درآمدترین وضعیت مالی و شرایط بد روابط و سلامتی جسمی و روحی هستند
چرا؟
چون یادگرفتن توجه کنند به نازیباییها و فکر میکنند کارشون درسته و این اعتراضات خیلی سازنده هست و نمیدونند که چقدر ساده و آسون دارند اون نازیباییها رو از اصل و اساسش تو زندگی خودشون میارن
به اندازه ای که بتونی با قانون بدون تغییر خداوند هماهنگ بشی و کانون توجه خودتو کنترل کنی نتایج خوب طبیعی و بدیهی در زندگیت جاری میشه
🟢ساختارها در تضاد ها بهتر میشه ولی من اگر بتونم تو شرایط ناجالب ذهنم رو کنترل کنم و معطوف کنم روی خواستم و مسیرم رو از 99٪ مردم جامعه جدا کنم من جز اون 1٪افراد موفق و ثروتمندو خوشبخت جامعه میشم و عمل به قانون الهیه که برای من اصل و مهمه و با تعهد باید انجامش بدم
ساختارها طبیعی ، خودبه خود با برخورد با تضادهایی که جهان مادی هست رشد میکنه بهتر و بهتر میشه این سازکار جهانه، قاعده جهانه که طبیعی و در طی تکامل کیهان ،و تمام هستی بهتر و بهتر شده
این جهان مادی هرگز بدون تضاد نخواهد بود تضاد ها باعث رشد جهان میشه اگر از دید وسیع ،دید خداوند به جهان نگاه کنم میتونم قاعده جهان روبهتر درک کنم و به همون میزان کمتر نگرانم و به زیباییها و خوبیها بیشتر توجه میکنم که بیشتر تو زندگیم جاری بشه
⬅️جهان غیر مادی هست که تضادی نیست و همه چی در بهشت و جهنم ابدیه ،بی نهایته
خدایا سپاسگذارم در مدار دریافت این آگاهی بودم خدایا کمکم کن این اگاهیها در وجودم قلبی بشه استاد و مریم عزیزم عاشقتونم
سلام به گروه استاد عباسمنش عزیز گام دوازدهم قانون تکامل بسیار مهم اساسی و ضروری است برای پیشرفت چندماه پیش من تازه مدرک خیاطی گرفته بودم و مرتب فکر میکردن که باید ی کارگاه خیاطی درست کنم باید درآمد عالی داشته باشم باید چندنفر استخدام کنم تا کارگاه رابچرخونه خلاصه نمیدونستم که چطوری این همه کار باید انجام بشه درحالی که هیچ پولی هم نداشتم میخواستم وام بگیرم اعصابم بهم ریخته بود به همسرم می گفتم باید من حمایت کنی به درآمد ماهی 50 میلیونی فکر میکردم تااینکه شما داخل یکی ازفایلها گفتیم اگر میخواهی کارخانه یاکارگاهی افتتاح کنی اول از کارگری توی یک محیط شبیه آن شروع کن اما من می گفتم حقوقش خیلی کمه فایده نداره برم برای کسی کارکنم چند ماه طول کشید تا این صحبت استاد رو بفهمم حتی فهمیدن این حرفها تکامل میخواد با خودم گفتم اگه قراره من رشد کنم باید صحبت استاد رو وحیه منزل بدونم با شهامت رفتم پیش یک کسی که سالها به صورت حرفه ای خیاطی میکرد بهش گفتم اجازه میدی من شاگرد شما باشم و قبول کرد بدونه حقوق پیشش باشم واقعا خداروشکر کردم تا اون روز توی مزون خیاطی کار نکرده بودم اصلا من تا اون روز کار نکرده بودم هیچ درآمدی نداشتم وهروز سپاسگزاری میکردم فایلها رو گوش کردم واز کارم راضی بودم بعداز دوماه صاحب محزون گفت پیشرفت خوبی داری حالا دیگه درصدی کاری کن ومن به شما خیلی نیاز دارم استاد عزیز من بدونه سرمایه الان صاحب درآمد شدم وچون به صورت درصد کار میکنم هرماه بیشتر میشه و بسیار خوشحالم ازاین که توانستم پول بسازم واقعا میخوام تکامل خودم را طی کنم واروژ چیزهای جدید یادبگیرم برای شما و خانم شایسته سپاسگزارم
توی یک هوای بسیار تا بسیار بهاری با یک حس و حال عالی در حالی که از دیدن ماه زیبا لذت میبردم با خداوند صحبت میکردم و شاکر نعمتهایی بودم که بهم داده بود و ازش برای مرحله بعدی مهاجرتم راهنمایی خواستم ،گفتم خدایا من تسلیم تو هستم و نمیدانم چه کاری باید انجام بدم
بعد از این لحظه زیبا که از بهترین لحظات زندگی ام بود از ماه زیبا خداحافظی کردم و خوابیدم صبح که از خواب بیدار شدم این فایل را روی سایت دیدم در واقع خدا واضح و آشکار داشت بهم می گفت گام به گام با این فایلها پیش برو تا به خواسته آت برسی . در واقع اولین قدمم در مسیر رسیدن به خواسته توحید عملی بود .
من مدتی بود که گوشی نداشتم جرا که گوشی ام به مشکلی بر خورده بود و نمی شد ازش استفاده کرد دقیقا یکی دو روز قبل یک گوشی نو خریدم در واقع خداوند همه چیو آماده کرد که با این گام ها رشد کنم
باسلام وعرض ارادت خدمت اساتید گرانقدرودوستان بهشتی ام درسایت عباسمنش
امیدوارم که حالتان عالییی عالییی باشد وتمام لحظه لحظه زندگیتون سرشارازشادی وزیبایی برکت وفراوانی باشد
خدایاشکرت که گام دوم ازپروژه ” خانه تکانی ذهن” راباموفقیت برداشتم وازاگاهی های ناب فایل بسیارارزشمنداستاد عباسمنش که پاسخ به سوالات دوستان بودبهرمندشدم
خدایاشکرت که دراین مسیرثابت قدم هستم
دوستان عزیزم دراینجامیخواهم درپاسخ استاد به سوال یکی ازدوستان دربحث تبلیغات ازتجربه خودم بنویسم
همانطور که قبلا نیز نوشته ام من به اتفاق همسرعزیزم دامادگلم ودخترنازنینم موسسه پرورش نیمکره راست مغز برای بچه های سنین 2تا12 سال داریم یه جورایی خانوادگی داریم باهم کارمیکنیم ودرکنارما5نفردیگر به عنوان مربی باماهمکاری میکنند
دقیقا ازسال 98 که خدادوستمون داشت من، همسرودامادعزیزمون رابه این مسیرالهی هدایت کرد وعضوسایت عباسمنش شدیم موسسه نیزتاسیس وافتتاح شد
خوب طبیعی بود مابه علت عدم اگاهی ازقوانین درسال اول برای معرفی موسسه بانصب چندین بیلبورد درسطح شهر باصرف هزینه جهت تبلیغات اقدام کردیم
اما درسال 99 که دوره ثروت 1 ودوره مقدس 12قدم روشروع کردیم یواش یواش باتوجه به اموزه های استاد به این اگاهی رسیدیم که ما نباید ریالی برای تبلیغات هزینه کنیم
و به لطف الله مهربان ازسال 1400 به بعد تبلیغ موسسه به خانواده های محترم بچه ها منتقل شد همان تبلیغ دهان به دهان بطوریکه هربچه جدیدی که واردموسسه میشد واز خانواده اش میپرسیدیم که چطور باموسسه اشناشدین میگفتن مثلا مامان یااقوام فلان بچه شمارومعرفی کرده واگربخوام به عنوان مثال اشاره کنم اول ترم همین تابستان یک خانم روانشناس کودک که ازچهره های شناخته شده شهرمون میباشه بچه شو آورد برای ثبت نام که ازطریق مامان یکی ازبچه ها معرفی شده بود ایشان واقعا شگفت زده شده بود ازفضا ونحوه ارایه خدمات واموزش عالی
به فرموده استاد کافی است که ماسمت خودمون روعالی انجام بدیم خدادستانشو میفرسته به کمکمون خدابرامون تبلیغ میکنه واین تنها یک مورد ازدستان خوب خدابود که برای موسسه تبلیغ میکرد ما حتی کارت موسسه روهم به ایشون ندادیم خودش به صورت خودجوش برای موسسه تبلیغ میکردوهمچنان هم ادامه میده و این باعث شده ایمان ماقوی تربشه وتمام سعی وتلاش مدیریت موسسه روی حفظ کیفیت وبهبود موسسه درهمه زمینهاباشه
ماحتی برای نصب تابلوهای نارنجی که ازطرف شهرداری باهزینه خیلی کم برای نشانی وآدرس سرکوچه ها نصب میکنه هم اقدام نکردیم
این مسایل باعث شد که مادیگه نگران متقاضی نباشیم بطوریکه درکمترازدوهفته که مدیریت موسسه اطلاع رسانی کرد برای ثبت نام ترم جدید که از امروز اول مهراغاز شد به لطف الله مهربان با ظرفیت کامل وصددرصدی در طرف صبح موسسه کارشو درسال تحصیلی جدید شروع کرد
اگراین کارخدانیست پس کارکی میتونه باشه
خدایاشکرت
خدایاشکرت
خدایاشکرت
لازم به یادآوری است که کلاسهای موسسه 7 نفره میباشد بایک مربی ویک کمک مربی هم کلاسها روپوشش میده
آموزش به بهترین شکل وباکیفیت عالی ارائه میشه
به طورمداوم تولید محتوا میشه وتمرینات واموزشها که اغلب درقالب بازی است طراحی وبه روزرسانی میشه
درموسسه حفظ نظافت فردی وگروهی ،بهداشت وتمیزی موسسه خط قرمز مدیریت میباشد
کلاسها هرروز تمیز وجارو میشود
آشپزخانه هرروز تمیز میشود
حیاط هرروز جارو وشسته میشود
فضای سبز موسسه شرایط مطلوب وزیبایی دارد
و ارایه همه این خدمات وکارباکیفیت باعث شده همه افرادجدید که مراجعه میکنن بلا استثنااولین صحبتشون این است که چقدرفضای اینجا مثبت است وچقدراینجا تمیز است وهمه چی سرجای خودش است
واین رضایتمندی خانوادهها باعث افتخارعوامل، مدیریت ومربیان موسسه میباشد
مادرسته که خانوادگی آنجا کارمیکنیم اماوظایف همه ماتعریف شده است وهمه ما درچارچوب وظایف محوله کارمیکنیم ودخالتی درامور یکدیگر نداریم
رعایت همه این آیتمها واصول وطی کردن تکامل ازابتدا تاکنون باعث شده که موسسه هرسال ازسال قبل بهتروعالی تربشه
سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و مهربانم تحسین و تبریک بهت میگم بانوی مهربان چقدر دوست داشتم که زیر یکی از فایلها بیام تجربه توحیدیم رو بگم و این مصادف شد دقیقاً با فایلی که مریم جان تهیه کردن..
اولین قدم برای خلق شرایط دلخواهم پذیرفتن 100 درصدمسئولیت زندگیم است
هر اتفاقی که توی زندگیمون میافته مربوط میشه به افکارمون به فرکانسهایی که به جهان هستی ارسال میکنیم …
توقع از دیگران نمود واقعی شرک است
هر زمان خودت رو مسئول وخالق زندگیت بدونی در مسیر توحید ویکتا پرستی هستی وفقط بر او توکل میکنی…
تمرکز بر چیزی که میتونم بهبود ببخشم..
وبسپارم ومنتظر ایده ها باشم…
یه باور توحیدی از تجربه این چند روز اخیرم میگم که از استاد یاد گرفته بودم که چطور درخواست کنم وبرم روی اصل چیزی که میخوام
دوستان عزیزم باور کنیم که این مسیر جز زیبایی نیست..
جز خلق کردن با افکار وباورهایمان نیست…
همیشه قبل از سفر تعیین میکردیم که کدوم منطقه بریم
و جامون رو رزرو میکردیم اما این بار من توی دفترم در تمرین ستاره قطبی نوشتم
وبهش سپردم با خیال اسوده وراحت..
پسرم دنبال مکان بود واز من نظر میخواست
همسرم از یکی از دوستانش در مورد منطقه جنگلی که قرار بود بریم سوال کرده بود
و دوستش پیشنهاد داده بود که یک جای بکر و زیبا میشناسه توی منطقه گلستان که از ما دعوت کرده بود به اونجا بریم بدون اینکه بگه کجاست هر چقدر همسرم اصرار کرده بود که هزینه رزرو رو پرداخت کنه و عکس محل رو ببینه دوستش قبول نکرده بود و گفته بود شما خیالتون راحت باشه به من بسپارین و کارتون به هیچی نباشه …
حتی توی راه نگران این موضوع بود که کجا قراره بریم و من هم شاید یک لحظه گفتم که نکنه جای خوبی نباشه ولی نجواهام رو ساکت کردم و گفتم به کسی که اعتماد کردی اون تو رو به بهترین مکان در بهترین زمان هدایت میکنه…
خدای من نمیدونم چطور ازت تشکر کنم ما هدایت شدیم بدون ذرهای زحمت یا تلفن یا رزرو مکان وبدون پرداخت هیچ هزینه ای
هدایت شدیم به یک جنگل زیبا در ارتفاعات گلستان بینظیر بود…
هر چقدر در جنگل میرفتیم احساس میکردیم وارد بهشتی جدید شدیم
دوست همسرم از اول راه اومد ما راهنمایی کرد و ما رو به مقصد رسوند و محل رو به ما تحویل داد و خداحافظی کرد و رفت تمام اون سه روز داشتم به تصویرسازی که در ذهنم قبل از اومدن انجام داده بودم فکر میکردم به اعتمادی فکر میکردم که به رب العالمینم کردم و چقدر خوشحال بودم که چگونه با دستانش ما رو به اینجای زیبا هدایت کرد
و هزاران بار شاکرش شدم…
این تنها گوشه کوچیکی از اعتماد کردن به خالقم بود اینکه قدرت رو در زندگیت فقط به خالقت بدی فقط به پروردگارت بدی و فقط به اون تکیه کنی معجزاتی در زندگیت میبینی که واقعاً قابل وصف نیست
میگم این تنها یک گوشه خیلی کوچیک از اعتماد من بود از سپردن و رها کردن و خلق تصویر زیبای اون جنگل با اون تراس بزرگ و زیبا بود.
مدتی پیش شروع کردم به صورت تمرکزی روی فایلهای هدایت و تسلیم کار کردن و در یکی از کامنتهای دوستان هدایت شدم به خوندن قرآن و از زمانی که به صورت تمرکزی دارم قرآن رو مطالعه میکنم حداقل دو سوم از قرآن رو مطالعه کردم و تنها چیزی که بسیار بسیار بهش تاکید شده توحید هستش توحید یعنی همه چیز الان حرفهای استادم رو میفهمم الان میفهمم مریم جون چی میگه و برای همین هدایت شدم به این خانه تکانی ذهنی
تا با قدرت بیشتری تمرکز کنم روی توحید و روی یگانگی و روی پرستش تنها و یگانه خالق زیباییهایم مسئولیت 100 درصد زندگیم رو خودم به عهده میگیرم
هیچ توقعی از هیچ کسی ندارم…
در ذهنم تصویرسازی میکنم و خالق زندگی خودم هستم
توحید یعنی ایاک نعبد و ایاک نستعین تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ..
اما این نکته انقدر عمیق هست که حتی در کوچکترین تصمیمات زندگیمون هم ممکن دچار توقع بشیم
دچار شرک خفی بشیم
که خیلی ریز میاد که متوجهش نمیشیم
واینجاست که میتونیم با نتایج ومنطق نجواها رو ساکت کنیم…
وتنها به تواناییهای خودمون تکیه کنیم…
باورش کنیم..
وقتی استاد میگه همه چیز توحیده
الان با گوشت وپوستم میفهمم چون رب من در کلام الهی فقط داره روی همین اصل تاکید میکنه…
میگه بابا تو منو باور کن ، بسپار به من،منم که قدرت دارم منم که که میگم موجود باش وموجو میشه
منم که آسمانها وزمین ملک منه..
با هزار جور داستان وقصه میاد این رو برامون واضح میگه
به همین سادگی
ما برای خودمون سختش کردیم از وقتی که رو توانن وقدرت ذهنمون تکیه کردیم واونو فراموش کردیم
میگه
تو فقط بندگی کن فقط همین
فقط زیبایی ببین
فقط توجه وتمرکز کن بر زیباییها
فقط تحسین کن
فقط سپاسگذار باش
وخیالت راحت باشه من هستم..
من هستم تو تنها نیستی…
واقعا نمیدونم حس وحالم رو چه طور بیان کنم
مثل کسی که گمشده ای رو پیدا میکنه و نوری در دلش روشن میشه که خیالش راحته
که اون قدرت کافی رو داره که تمام امور رو درست کنه نه غمی داری نه نگران چیزی هستی..
نه احتیاج به کسی داری…
فقط حرکت میکنی نمیدونی بعدا چی میشه…
ولی میدونی همه چیز خوبه ودر جهت رسیدن تو به خواسته هات هست..
هر جا لازمه رشد کنی تضاد میزاره جلوی راهت..
هر جا باورهات رو تغییر دادی وایمان آوردی پاداشها رو نصیبت میکنه..
وچی از این راحتر وزیباتر که تو درخواست میکنی وقدم های کوچولو کوچولو برمیداری تا تکاملت طی بشه…
ظرف وجودت آماده بشه..
بزرگتر بشی..
وبعد بهت میده…
معبودا وسرورا تو را سپاس که تو برای همه امور من کافی ولازم هستی..
همین یک کلمه رو درک کنیم یعنی هر روز منتظر معجزه باش…
امیدوارم همیشه در این مسیر باشیم که مسیر امن وآرامش وسعادت وثروت وسلامتی در دنیا وآخرت است…
الهییی آمین🪷🪷🪷
سپاس از پروردگارم که مرا در این مسیر زیبای الهی وتوحیدی قرار داد ودر کنار دوستان نازنین وتوحیدی قدم به قدم رشد میکنیم وچیزی یاد میگیریم..
سپاس از نازنینترین انسانی که با مسیرش به ما یاد داد چیزی رو که فراموش کرده بودیم
اصل واساس این جهان رو
رب رو فرمانروای جهان رو
ومن از پروردگارم سپاسگزارم که جایی که ازش اگاهی خواستم،هدایت خواستم
جوابم روداد والان اینجا کنار شما نازنینها واستادعزیزم هستم….
و ازت ممنونم برای کامنت زیبایت و تجربه ای به زیبایی زیبایی های خداوند …
سلام و درود خداوند بر تو ….
تک تک جملاتت را که می خواندم هر لحظه صحنه هایش برایم تداعی میشد…و یادم افتاد به خاطره ای از اوایل کارم توی این مسیر …اون اولا که اصلا فرق حرفای خدا رو با نجوا های شیطانی توی ذهنم نمیدونستم …
اون لحظاتی که فقط یه چیز میدونستم اونم این بود که وقتی با نمام وجود به حرف قلبم گوش میکنم همه چیز خوب پیش میره ….
اون موقع ها از دست حرفای منفی و تکراری که شبیه یک رگبار خونین بر من نازل میشد فراری بودم …از طرفی هم پدرم بود و نمیتونستم بی احترامی کنمو بگم دیگه چیزی نگو …
اون موقع اصلا شرایط خوب نبود …داشتیم خونمون رو درست میکردیم و در یک خونه ی دیگه که بیشتر دفتر بود بودیم …در یک محله ی کاملا ناشناس حداقل برای من و من همون دو تا خیابون اینور اونور خونمون هم که بلد بودم دیگه اینجا بلد نبود …فقط یه کوچه رو میدونستم تهش میخوره به کتابخونه دو سه بار بیشتر نرفته بودم…
اون روز صبح دوباره پدرم قبل رفتن شروع کرد به نصیحت کردنو و حرف زدنو اینا …و من دو سه ماهی بود که دستو پا شکسته با این سایتو استاد آشنا شده بودم …
خلاصه دیدم که آقا من راه فرار گفتاری ندارم هرچی بگم بیشتر ادامه میده …و انگار پدرم خیال رفتن و تموم کردن این حرفا رو نداره یکم صبر کردم ببینم تموم میشه دیدم خیر …پس بلند شدم …کارام رو سریع کردم …لباسامو پوشیدم …دیگه کتری وجودم داشت نوش میومد …
حسم هر لحظه داشت بدتر میشد …باید خودمو نجات میدادم …
مثل قورباغه ای که توی ظرف آب گرم بود و حس میکرد که انگار دما داره بالاتر میره و باید خودشو نجات بده مگر نه میمیره …
خلاصه …لباسام رو پوشیدم و خواستم که چادرم رو بردارم ولی نبود …
هرچی میگشتم نبود …
پدرم هم همینطور به حرف زدنش ادامه میداد…
من دیدم آقا اگر یکمی دیگه بمونم حسم اینقدر بد میشه که دیگه یه روز کامل مغزم هنگ میشه
قید امه چیزو زدم و گفتم اشکال نداره بی چادر میرم
منی که توی بالاشهر که مانتویی بودن اصلا تعجبی نداره ولی من با چادر بودم الان اینجا با پایین شهر که چادری بودن عادیه مانتویی بودن نکاها رو جذب میکنه می خواستم برم بیرون …دیگه خلاصه
اومدم که بیام بیرون و اومدم خداحافظی بکنم پدرم گفت کجا داری میری با عجله همینجور که داشتم میومدم بیرون گفتم میخوام برم کتابخونه ….
و خب همونجا روهم بلد بودم دیگه یه کوچه بود می رسید به کتابخونه من اونجا رو ….اصلا کلا اون مکان اون محله اصلا اصلا بلد نبودم گفت که پس چرا چادر نمی پوشی گفتم چادرمو هرچی گشتم پیدا نکردم مانتوم مثلا حالا تا زانوه اینا بلنده … گفت نه نمیخوام تو این محله مخصوصا بدون چادر باشی حالا هیچ وقتم گیر نمی دادا ….
وقتی دید من اینقدر با عجله و با بی توجهی به حرفشم…. فهمید که نمیخوام مثلا گوش کنم میخوام فرار کنم گفت که نه نمیخوام بدون چادر بری کتابخونه گفتم که باشه کتابخونه نمیرم و خداحافظ و در رو زدم به هم و اومدم دیگه….. من اومدم بیرون یه پالتو آبی داشتم اون پالتو روهم پوشیده بودم تو زمستون این اتفاق افتاد و یه کیفم به روی کولم بود و نمیدونستم چیکار کنم و به خدا می گفتم خدایا تو گفتی گفتی ذهنتوو کنترل کن بهت گفتم اونجا چیکار کنم پدر نمیره داره این حرفا رو میزنه داره ذهنم میریزه به هم گفتی بلند شو از خونه بیا بیرون اومدم بیرون حالا بگو چیکار کنم حالا بگو چیکار کنم دیگه خلاصه چون به پدرم گفته بودم که من نمیرم کتاب خونه اومدم این طرف به سمت بی آرتیا و خب یکی دوبار با بی آرتیا رفته بودم مثلا از اون طرف مثلا به سمت شمال رفته بودم که برم برم ترمینال برم یکی از ترمینالا برای دانشگاه و گفتم که خب چیکار کنم دیگه رفتم توی ایستگاه مترو و گفتم سوار چبشم و بهم گفت که سوار مترو بشو و برو به سمت جنوب یعنی من تا حالا فقط مسیر به سمت شمالشو رفته بودم سوار اتوبوس شدم و رفتم به سمت جنوب و استرس داشتم خیلی چون تا حالا توی زندگیم تنهایی یا سرخود یه جا نرفته بودم….
اصلا کلا اجازه نداشتم در واقع ….
و خیلی می ترسیدم ولی از اون طرف یه ایمانی یه اطمینانی یه یه حس خیلی خوبی بهم می گفت که آقا نترس من بهت گفتم خودم میدونم چیکار کنم….
مثلا خدا انگار داشت به من می گفت؛ من گفتم بیا بیرون من گفتم این کارو انجام بده من گفتم تمرکزتو بذار رو زیبایی ها و تو این کارو کردی… اصلا نگران نباش فقط هر جا بهت میگم برو…..
.
دیگه خلاصه من سوار این بی آرتی شدم و نشستم و بعد بهش می گفتم که خب چیکار کنم کجا پیاده بشم؟ بعد تازه من اون موقع نه موبایل داشتم نه نقشه…هیچی نداشتم مثلا یه نفر بگه آقا من اینجا رو آشنایی باهاش ندارم مثل همین الان که همین کارو می کنم…. موبایل دارم و می زنم حالا تو ی اپلیکیشنی و می بینم که آقا من کجا میخوام برم چطوری میتونم برم ….
ولی خب من اون موقع موبایلم نداشتم یعنی هیچی هیچی هیچی یعنی واقعا تمام توکلم به اون حسه بود که بهم بگه که خب حالا چیکار خلاصه من سوار اتوبوس شدم و همینجور هی منتظر بودم که این به من بگه مثلا پیاده شو تا اینکه رفت توی یه زیرگذر….
من بهش گفتم که اینجا پیاده بشم و اون گفت آره و من گفتم مطمئنی و گفت آره دیگه پیاده شو
گفتم که آخه من ازت پرسیدم تو چیزی نگفتیااااااا
گفت که آره دیگه باید پیاده بشی خب من گوش ندادم یعنی هی کلنجار میرفتم که اتوبوس در رو بست رفت….
گفتم که ای وای دیگه رفت چیکار کنم گفت که هیچی بشین تا بهت بگم
گفتم که میخوای مثلا داد بزنم بگم وایسا
گفت نه نمیخواد بشین بهت میگم دیگه
نشستم و دوتا یا سه تا ایستگاه بعد بهم گفت که اینجا پیاده شو ….
پیاده شدم گفتم که میخوای این بی آرتیه و بی آر تی هم اینطوریه که همون مسیر که میره رو برمیگرده گفتم این بی آرتیه میخوای که من همین برگشت رو سوار شم برم همونجا که تو گفتی پیاده بشم
گفت نه…
.
.
گفتم آخه چرا مگه تو نمیخوای من برم همونجا پیاده بشم
گفت نه
بعد من اینطوری بودم که آخه چرا….
اوتوبوس دم یه فلکه ای پیاده کرد من اصلا تا حالا اونجا نرفته بودم یه بار شاید مثلا دیدم مثلا پیاده که اومدم میدونستم که آخر این خیابونو این دو سه تا خیابون که رد میشه میخوره به این جا …
دیگه منم نمیدونستم چیکار کنم گفتم چشم
گفت خب حالا برو اونور فلکه
گفتم خب باشه دیگه رفتم اونور فلکه
و گفتم که خب حالا چیکا کنم
گفت وایسا تو ایستگاه اتوبوس
گفتم باشه وایسیدم تو ایستگاه اتوبوس
و خب این اتوبوسی که می خواست بیاد اصلا اون اتوبوس بی آر تی نبود که برگرده
خب خیلی هم استرس داشتم که خب حالا نکنه گم بشم ….
.
.
اگر که مثلا با بی ارتی که اومده بودم برمیگشتم حداقل راه برگشت رو بلد بودم چون یه بار اومدم برگشتو بلدم ولی خب حالا من اگه برم یه جا گم بشم چطوری پیدا کنم نه موبایلی دارم نه چیزی اگ اگر اگر اگر …..و کلی ترس و هرچی به اون می گفتم که میخوای برگردم الان حالم خوبه هاااااا……. مطمئننی که برم مسیرو به من می گفت آره
…..
خیلی خیلی خیلی هم با خونسردی می گفت….
بعد خلاصه که من وایسادم تو ایستگاه ، اتوبوس اومد گفتم سوار بشم ؟ گفت آره…. و اون اتوبوسه اون بی آرتیه نبود من سوار اتوبوس شدم و نشستم توی اتوبوس و بعد یه نفر کنارم بود ازشون پرسیدم اونجایی که حالا ما خونمون بود دیگه اسم خیابون رو بلد بودم گفتم که این کجا میره اینجا میره ؟ گفت نه تو باید با بی آرتی سوار می شدی بعد یه لحظه مثلا یه دلهره ای به وجود میومد……
بعد به خدا می گفتم خدا می گفت نه… من اگه می خواستم تو به همون بی آرتی برگردی بهت می گفتم.. نمیخوام آقاجون به من گوش بده دیگه …….
.
.
خلاصه سر هر یه ایستگاهی که اتوبوس می ایستاد من می پرسیدم پیاده بشم اون می گفت نه
خلاصه که…
.
. رفت و رفت و رفت تا رفت زیر همون زیرگذره یعنی رفت کلی دور زد و اینا و من من از ترس یه برگه برداشته بودم و مسیری که این می رفت رو کروکی می کشیدم که آقا الان از اینجا رفت وارد این خیابون شد اسم این خیابون این بود…یا الان دور زد الان نمیدونم فلان کرد از ترس اینکه آقا من گم نش….م نه موبایلی داشتم نه چیزی داشتم و خب من اونجاها رو اصلا نمی شناختم خلاصه من رسید به همون زیرگذره و بهش گفتم که
من پیاده بشم گفت آره اینجا همونجاست …
و اینقدر خوشحال بودم که خدا منو با این اتوبوسه بهم گفت ی زیر گذره پیاده شو من پیاده نشدم الان با یه اتوبوس دیگه همون زیر گذر منو پیاده کرد ( اگه بخوای بعدش رو بدونی ….وایسا …حالا حالا بذارین ادامه داستانو بگم بعدشم میگم که یه جورایی منطقی بود ولی برای اون لحظه من اصلا منطقی نبود) دیگه من پیاده شدم و دیدم که یه فروشگاه رفاه هست گفتم که بذار برم توی اینجا و چقدر چیز داشت و چقدر به باور فروانی من کمک کرد و خلاصه من رفتم اونجا و بعد بهم گفت که خب حالا با آسانسورا از این زیر گذر بیا بالا و من رفتم بالا …و من و خانواد م اصفهان زندگی می کنیم و یکی از بی نظیرترین و قشنگ ترین مکان های دیدنی و تاریخی اصفهان بود الان اسمش یادم نمیاد که بنویسم ولی خیلی عالی بود و ما بازار اینجا رو می رفتیم با مادرم و اینا …
ولی من هیچ وقت نمیدونستم اینجا کجاست فقط میدونستم آقا یه جایی پر بازاره … بازاراش قدیمی ترین بازارهای اصفهان هستن و یه آثار باستانی داره و خلاصه که خیلی خوشحال بودم البته که اونجا همه مثلا بگی از ده تا هشت تاشون با چادر بودن و من بی چادر بودم و معنی که همیشه چادر می پوشیدم کلا با چادر مثلا راحت تر بودم اون روز خیلی اعتماد به نفسم رفت بالا ب خاطر اینکه تونستم غلبه بکنم به خودم …..
و خب اونجا یک مکان زیارتی هم بود و هر کسی که چادر نداشت هم با چادر میومد اونجا ….
یعنی کلا قضیه ی اون مکان این بود…. ولی خب به هر حال من دیگه سعی کردم که اعتماد به نفسم رو حفظ کنم و صبح بود و حتی مغازه های بازارم در مغازهاشون هم باز نکرده بودن و خب اونجا افغانی و اینا زیاد بود و خب من مثلا یه لحظه ترسیدم می گفتم وای یهو یه بلایی سرم نیاد… یه دختر تنها بدون چادر ….اخه چادر خیلی بهم اطمینان قلب میده وقتی می پوشم ….
اینجا تنهایی صبح اول صبح جایی که پرنده پر نمیزنه ولی خب هر موقع که اینا میومدن تو ذهنم می گفتم که خدا منو محافظت میکنه خدا حامی منه خدا خدا اگه می دونست اینجا خطر داره به من نمی گفت بیا اینجا منو هدایت نمی کرد بیام اینجا….
دیگه خلاصه من رفتم و توی اون مکان زیارتی هم رفتم و خیلی هم خوشحال بودم و یه حدودا یه ساعت اونجا بودم و بعد گفتم که دیگه بیام و من خیلی حسم خوب شد خیلی چیزا رو برای خودم مرور کردم یه سری متن نوشتم همیشه دفتر همرام بود و بعد از یه ساعت و اینا دیگه میدونستم گفتم برم خونه و دیگه میدونستم که آقا الان اینجا بی آرتیا سوار میکنن و یه راست میبرن دم در خونمون و دیگه با خیال راحت سوار اتوبوس شدم و اومدم خونمو بعد که به این موضوع فکر کردم گفتم که ببین اگر که این این داستان رو برای یه نفر تعریف کنی یا برای یه نفر تعریف کن که تو این مکان زندگی میکنه اون میگه که خب آره منطقیه تو بلند شدی اومدی سوار بی آر تی شدی تا اینجا بعد رفتی اونور میدون سوار اون ماشینه شدی رفتی تو این زیرگذره خیلی عادیه خیلی منطقیه راهت خیلی منطقیه ولی ولی بعدش منطقی شد برای من اون لحظه که من اصلا هیچ جا رو بلد نبودم اصلا نمیدونستم اینجا کجا هست منطقی نبود و تکتک کارام واقعا الهامی بود …. الان بعد از چندین ماه فکر می کنم الان از اون موقع هشت ماه نه ماه گذشته من خب خیلی بیشتر مکانها رو بلدم خب برای همین بیشتر می شناسم مثلا حتی الان میدونم که با مترو چطوری میتونی بری اون مکان ….خب…..
ولی اون موقع اصلا هیچی هیچی بلد نبودم و اون اون شده بود اولین صدایی که من از ته قلبم از خدا در لحظه شنیدم و از اون راهنمایی خواستم و اون در لحظه به من جواب می داد و بهترین راه رو هم جواب می داد و اون موقع که تو اتوبوس نشسته بودم و داشتم کروکی می کشیدم یه حسی بر علیه این کروکی کشیدنم از درون خودم میومد بالا و می گفت که تو فکر کن خدا اون بالا بالا بالا نشسته مثل وقتی که تو اپلیکیشن رو وا می کنی و نقشه رو نگاه می کنی اون بالا نشسته و داره میبینه که آقا این اتوبوس از کجا میره یا این راه به کجا میرسه و تو خودتو بسپار به اون اون میدونه که این راه الان به کجا میره یا این اتوبوس الان به کجا میره ….
خب یه چیزی علیه خودم یه همچین چیزی برخاسته بود و خب اون تجربه تو ذهنم موند چون اون اولین بار بود و بعدشم من رسیدم خونه ساعت ده شده بود فکر کنمم ساعت هشت اومده بودم بیرون ساعت ده و اینا اومدم و پدرمم رفته بود و من با خیال راحت نشستم اون فایلایی که از استاد عباس منش دانلود کرده بودم رو نشستم گوش دادم و خیلی تجربه خوبی بود دیگه مثلا اینکه صدای اون رو بشنوی و بهش گوش کنی حالا بشنوی که خیلی وقتاس مثلا ما صدای خدا رو می شنویم بعد بهش گوش نمی کنیم بعد بعد که مثلا میگذره میگیم که مثلا میدونستما یه حسی بهم گفته بود که این کارو بکن و نکردم…..
…
آره دیگه اینم از داستان من که شروع مسیر هدایتی من بود …و شروع روند تکاملی توکلم …
و چقدر بعدا این توکل بهم کمک کرد …و کمک میکنه چقدر واضح تر داره میشه …
خدایا شکرت واقعا …
الهه جان
ازت ممنونم به خاطر کامنت زیبایت …
که با غث شد همچین چیزایی رو ثبت کنم …
خیلی دوست دارم عاشقتم در پناه الله یکتا شاد سالم خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیای آخرت باشی منتظر نتایج بی نظیرت هستم
وقتی خداوند تعهد شما را می بیند ، بلافاصله جهان به شما پاسخ می هد.
ارزش و اهمیت و خالص بودن فرکانس این فایل من رو ترغیب کرد برای وضو گرفتن و نوشتن کامنت برای این جلسه بسیار بی نظیر.
این فایل به راحتی می تونست یکی از جلسات دوره 12 قدم باشه ولی از سر سخاوت استاد عزیز رایگان در اختیار ما قرار گرفت.
بین آگاهی های بی نظیر این فایل و اتفاقات دیروزم و همچنین در مسیری که به لطف خداوند در اون قرار دارم ، باعث به صدا در اومدن زنگ های بزرگی در وجودم شد.
زمان هایی که کمتر فایل های دوره های مختلف شما استاد عزیزم رو می بینم ، به شکل کاملا عجیبی اتفاقاتی که باعث درگیر شدن وقت و زمان من میشه بیشتر میشه.
و برعکس هر وقت روی فایل ها و دوره های شما کار می کنم و روی ادیت و میکس فایل های دوره خودم وقت می ذارم ، از میزان حواشی و کارهای متفرقه به شدت کم میشه.
و این دقیقا همون تعهدی هست که فرمودید و کرنش جهان به تعهد و استمرار و جدیت ماست.
دیروز یک خبر بسیار مهم و نگران کننده ای در زمینه پروازهای داخلی و مشکلات به وجود آمده ، به دستم رسید و مامور ابلاغ اون به شرکت ها و آژانش ها و شرکت های حمل و نقل شدم.
اهمیت این تصمیم مهم هم برای کارمندان شرکت و هم برای جمع کثیری از اشخاص شرکت های مختلف به قدری زیاد بود که از لحظه ابلاغ تلفن ها شروع شد.
ابراز نگرانی های مختلف هم برای همکاران من و هم برای فرستنده گان بار هوایی از دیروز ادامه داره.
از دیروز با خودم چندین بار این موضوع رو تکرار کردم که جواد ، این یک هشدار یک آلارم و یک تلگنر برای توست.
اوضاع همیشه در حال تغییر هست و شرایط هیچ وقت به یک شکل پیش نمی ره .
.
.
به لطف الله از اردیبهشت 1402 هدایت شدم به مسیر بسیار بی نظیر خلق ارزش و درک توانایی های درونی خودم هم برای خلق ثروت و مولد بودن و هم حرکت در مسیر تاثیر و تحول بسیار بزرگ بر انسان ها و سلامتی اونها و به لطف خداوند این مسیر زیبا منطبق بوده با توانایی های خدادادی درونم که سالیان سال ازش غافل بودم.
و امروز صبح که این فایل رو دیدم ، دقیقا هدایت خداوند برام واضح تر شد.
عمل کردن به الهامات خداوند جوری مسیر آدم رو از بقیه جدا می کنه که باور کردنی نیست. به لطف خدا شب عید ، یک دستاورد بسیار مهم و ارزشمند رو بعد از18 سال حضور در صنعت هوانوردی خلق کردم و سمت و جایگاه شغلی بسیار مهم رو تجربه کردم و حقوقم و مزایای من بیش از 150 درصد رشد کرد و دوستان و همکاران و مدیران بسیار نازنین و عالی و بی نظیری رو باهاشون ارتباط بر قرار کردم و همه چیز در بهترین شکل ممکن خودش پیش رفته.
اما هیچ کدوم از این دستاوردهای بسیار عالی ، من رو از ادامه مسیری که نتیجه تسلیم بودن من در برابر خداوند بود ، دلسرد نکرد و من با جدیت تمام مسیر الهامات رو ادامه دادم و خدا رو شکر تونستم بعد از حدود 18 ماه تحقیق و مطالعه بسیار سنگین و نفس گیر و پرچالش ، دوره خودم رو آماده کنم .
و الان که دوره خودم در مراحل میکس و ادیت اش هست ، هم زمانی خبر دیروز و آگاهی های این فایل زنگ های بزرگی رو در گوشم به صدا درآورد . و دارم بهتر درک می کنم که آره ، مسیرم درسته.
وقتی روی عقل ناقص خودم حساب نکنم و مسیر حرکت خودم رو از خالق خودم بپرسم ، نتایج متفاوت میشه.
من به اندازه ای که سعی کردم به الهاماتم مثل شما استاد عزیز مثل موسی مثل نوح مثل ابراهیم عمل کنم ، به همون اندازه احساس امید و خودباوری و انگیزه هام زیاد و زیادتر شدند. شرایط هر لحظه در حال تغییر هست و هیچ چیزی ثابت و همیشگی نیست !!!
اگر به امید ثابت موندن شرایط بودم (مثل گذشته خودم) شرایط فعلی می تونست من رو هم بتروسونه مثل بقیه همکارانم. ولی به لطف الله مهربان ،من در حال تلاش و حرکت و عمل به الهامات خداوند هستم.
خدا رو شکر من به این درک رسیدم که تنها راه تجربه خوشبختی قدم برداشتن در مسیر علایق و خدمت به جهان و قرار گرفتن در سرجای خودم در این نظام دقیق جهان هستی هست.
به لطف خدا به اندازه ای تونستم نجواهای ذهنم رو کمتر و ندای آرام بخش الهی درونم رو بیشتر کنم .
به لطف خدا از هر توخالی زدن به مرحله عمل کردن و قدم برداشتن رسیدم .
و انصافا هیچ چیزی از ادامه مسیر نمی دونم . فقط سعی کردم به ایده هایی که با داشته های الان من قابل اجرا کردن هست ، عمل کنم .
استاد عزیزم به خودم افتخار می کنم که تمام اطلاعات دوره من ، همه و همه الهامات و هدایت خداوند و تلاش خودم بوده و به الله قسم حتی یک ثانیه از دوره قانون سلامتی شما رو ندیدم فقط فایل های رایگان شما در این مورد رو نگاه کردم و به لطف و یاری خدا ترتیب جلسات و موضوعات و سبک آموزشی من کاملا شخصی و الهام گرفته از تک تک مطالعات و هدایت های خداوند بوده .
خدای خودم رو شکرگزارم که این تعهد و جدیت و ایمان رو در من تقویت کرد که بیش از یک سال و نیم فقط با عشق در حال مطالعه و نوشتن و تحقیق و آزمون و خطا بودم.
همون ندایی که نوح گفت کشتی بساز ، به من هم می گفت فقط ادامه بده ، بهتر شو ، مسلط تر شو ، همین آگاهی ها رو عمل کنه و در مورد خودت خلق کن و به نتایج پایدار برس ، نترس و نگران نباش مسیر گفته میشه.
به الله قسم در این بیش از یک سال و نیم ، خیلی بیشتر از زمان مدرسه و دانشگاه من دفتر پر کردم و با عشق روی این موضوعات کار کردم و مطالعه کردم ، و اصلا هیچ چیزی از ادامه مسیر نمی دونستم.
و شروع این عمل کردن ها زمانی بود که من باز به الهامات قلبم عمل کردم و از مسیر ارزهای دیجیتال بعد از 3 سال بیرون اومدم و قدم به قدم مسیر برام روشن شد.
صحبت های بی نظیر و توحیدی و ارزشمند شما در این لایو و هم زمانی اون با اتفاق بسیار عجیب دیروز که در این 18 سال بی سابقه بود ، درستی مسیر رو برام واضح تر کرد و ایمانم قوی تر شد.
این هم زمانی و انتشار فایل این جلسه ، یک موهبت و لطف بسیار بزرگ از طرف خداوند برای من بود که به دست خانم شایسته عزیز و شما استاد عزیزم به من هدیه داده شد.
این نتیجه تعهد و تسلیم بودن و اعتماد کردن به جریان هدایت است.
جریانی که اشتباه نمی کند .
جریانی که برای درک اون نیازی نیست در آسمان ها دنبالش بگردیم بلکه باید در قلبم به دنبال اون باشم.
جریانی که در نتیجه عمل کردن به آموخته هام برام نمایان شد و اعتماد کردن به این جریان هست که زندگی را متفاوت می کنه.
جریان هدایت مسیری است که زندگی رو هدفمند می کنه و تنها راه رسیدن به خوشبختی و لذت بیکران هست.
وقتی که به این جریان اعتماد کنیم و حرکت کنیم ، روح ما ، استعدادها و توانایی های ما ، عشق و علایق ما و عمیق ترین احساسات ما بر اساس این که چه کسی هستیم و آرزو داریم چگونه باشیم شکل می گیرد.
این مسیر و این جریان همیشه در کنار ما بوده و ما فقط باید پذایری اون باشیم و تنها راه پذیرا بودن و شنیدن این ندا ، کنترل ورودی ها و رسیدن به احساس خوب احساس امید توکل و آرامش هست.
خدا می دونه اگر هر روز این فایل ها رو بارها ببینم بازهم کم …
جریان هدایت همیشه هست و من برای دریافتش هیچ راهی جز بالاتر بردن مدار خودم و بهبود شخصیتم ندارم.
باید برای قرار گرفتن در مدار دریافت الهامات ، نویزها رو کمتر و کمتر کنم تا صدای الله واضح تر بشه .
الهی شکرت برای حضورم در این مسیر زیبا
الهی شکرت برای این ردپا
الهی شکرت که هدایت ما رو بر خودت واجب دونستی و ما رو به حال خودمون رها نکردی
انشاالله در پناه الله یکتا شاد و موفق و تندرست و خوشبخت باشید
به نام خداوند آسانگیر و مهربان وخدای بی نهایت عشق
سلام به استاد مهربونم و سلام به مریم خوشگلم خوش قلبم مریم جانم دست مریزاد مرحبا متشکرم که این پروژه رو راهاندازی کردی که ما هم گام به گام ذهن رو رشد بدیم با کمک شما دو عزیز
خیلی نکات مهم و کلیدی در تمام قسمتهاش گفته شده استاد ممنونتیم که اینقدر سخاوتمندانه بی دریغ ما رو راهنمایی میکنین باشد که ماهم با رعایت قوانین و عمل به آنها مدارمون بالا برود
و ظرف وجودمون رو بزرگتر کنیم برای خواسته های بزرگتر
خیلی حالم عالی شده گفتگوهای غالب ذهنم بیشتر به سمته مثبت رفته
قضاوت تعطیل شده حرف زدنهامو کنترل میکنم
غیبت تعطیل
دروغ تعطیل
حسادت تعطیل
رقابت تعطیل
و قدم به قدم دارم قانون رو با خودم میکشم
و روان شده زندگیم کارهامو خداوند برام انجام میده تسلیم شدم در برابرش
مریم جانم صدات هم دلنشینه برام هم قشنگ و واضح هست لذت میبرم
مریمجانم چند روز پیش تو یکی از فایلهای دانلودی گفتین از خدا بخواه بگو خدایاچکار کنم نسخه بهتری از خودم رو بسازم؟
من هم اومدم نوشتم و از خداوند هدایت خواستم
باور کنین خداوند سریع جوابمو داد و هدایتم کرد خیلی قشنگ
چطوری هدایت شدم؟ اومدم کشف قوانین زندگی رو گوش کردم و من هدایت شدم به فاصله بین ذهن و روح و خیلی درکم بالا رفت خیلی خیلی حالم عالی شده و تازه معنی اینها رو فهمیدم و به جون و دلم نشست
متشکرم مریم جانم از صدای قشنگت که انرژی بهمون میده دوستت دارم عزیزی برامون
در پناه خداوند باشین
سلاااام به استاد عزززییییزم و مریم جان فوقالعاده
خدا همیشه مرا در زمان مناسب و مکان مناسب و شرایط مناسب و افراد مناسب قرار میده هیچ چیز اتفاقی نیست همه چیز رو من با کنترل ذهنم و فرکانس های فوق العاده ای که ارسال میکنم ایجاد میشه خدایاااااا سپاس گذارم خدایااااا شکرت که در زمان درست وارد سایت میشم و هماهنگ تر شدم خدایاااا شکرت خواستم ردپایی از خودم در ابن فایل برای شروع بزارم خدایا شکرت
به نام خدایی که از فضل خودش بهترین نعمتها رو به اسونی به من عطا کرده
خدایا من تسلیمم در مقابل تو تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه آنان که نعمت عطا کردی هدایتم کن
سلام به استاد جانم مریم عزیزم و دوستان عزیز
⬅️گام یازدهم :قدرشناسی و پاداشهای این ویژگی شخصیتی
⬅️روشهای قوی بودن در شرایط سخت
شرایط سخت ،تضاد با کنترل ذهن تغییر میکنه و شرایط تو خوب میشه ولی نعمتی که از دل گذر از این شرایط سخت با کنترل ذهن دریافت کردی دیگه برات یه نعمت عادی و کمی نیست خیلی خیلی براش ذوق داری حالت خیلی خوبه برات خیلی لذت بخشه و خیلی خیلی سپاسگزار هستی
روزهای سخت در تضاد وقتی که با کار کردن روی خودت ،تغییر کردنت ،نتایج دلخواه رو میاره و این نتایج برات خیلی زیباست خیلی سپاسگزار خدایی و فکر کردن به این احساس خوب سپاسگزاری قلبی امید بخشه که با تعهد و استمرار بیشتر روی خودم کار کنم
🟢تفاوت کسی که در بهترین شرایط و نعمتها به دنیا اومده و زندگی کرده با کسی که از دل شرایط سخت و تضاد با تغییر باورهاش به نعمت و ثروت رسیده در چیه ؟
برای هر نعمتی ،زیبایی ،آزادی،آرامش،امنیت ،سلامتی ،امکانات عالی،اب و هوای عالی ،غذاهای سازگارومناسب،لباسهای زیبا و با جنس مرغوب ، فرهنگ و رفتار درست مردم برای همه چیز خیلی خیلی خوشحاله ، حالش عالیه ،قدرشناس و سپاسگزار هست نعمتهایی که برای کسی که از اول تو شرایط خوب زندگی کرده و این نعمتها براش عادیه ،بدیهیه و شاید اصلا براش خیلی ذوق نکنه شکرگزار نباشه
تضادها گذرا هستند با کنترل ذهن نعمتها رو دریافت میکنیم و اون روزهای سخت تبدیل میشه به خاطراتت اما تو برای نعمتهات سپاسگزار قلبی هستی و خیلی بهش توجه میکنی و طبق قانون بدون تغییر خداوند جریانی ازنعمتها با سرعت بیشترو پایدار وارد زندگیت میکنه
⬅️اعتراضات مردمی به اتفاق بدی که رخ داده
کسی که داره رو خودش کار میکنه و قانون جهان هستی رو درک و با تعهد بهش عمل میکنه در اینجور مواقع چه نگرشی داره ؟
🟢پیدا کردن نکات مثبت :
اول: جمعیت معترضان خیلی کمه که نشون میده اکثر مردم در این ایالت حالشون خوبه آرامش دارند
دوم: قانون این کشور به مردم این آزادی رو داده که بیاد اعتراض خودش رو در یه فضای مسالمتآمیز بکنه
سوم : برخورد پلیس با مردم در اون شرایط که احساس خوبی ندارند عالیه نه درگیری و نه زندان و نه برخورد تندی ندارند
⬅️نکته مهم این ماجرا
در این شرایط ما دو تا انتخاب داریم:تصمیم با توئه تمرکز روی زیباییها و نکات مثبت ،یا تمرکز روی نازیبایی ها و نکات منفی
قانون جهان هستی میگه به کانون توجه تو پاسخ میده و به هرچی توجه کنی از اصل و اساس اون چیز به زندگی تو میاد
🟢من که قانون رو میدونم و به این درک درست رسیدم و هدف و انگیزه دارم اصلا وقت ندارم که زمان با ارزشم رو صرف توجه و تمرکز روی نکات منفی نازیباییها نمیکنم من آگاهانه میام به نکات مثبت اون موضوع توجه میکنم و باااااارها در مورد اون نکته مثبت حتی اگر یکبار برام پیش اومده باخودم صحبت میکنم و تحسین و شکرگزاری میکنم و طبق قانون الهی اون وجه مثبت رو از اصل و اساسش وارد تجربه زندگیم میکنم
⬅️عده زیادی از مردم تمرکزشون روی نازیبایی هاست روی بدی هاست این افراد جزء فقیرترین کم درآمدترین وضعیت مالی و شرایط بد روابط و سلامتی جسمی و روحی هستند
چرا؟
چون یادگرفتن توجه کنند به نازیباییها و فکر میکنند کارشون درسته و این اعتراضات خیلی سازنده هست و نمیدونند که چقدر ساده و آسون دارند اون نازیباییها رو از اصل و اساسش تو زندگی خودشون میارن
به اندازه ای که بتونی با قانون بدون تغییر خداوند هماهنگ بشی و کانون توجه خودتو کنترل کنی نتایج خوب طبیعی و بدیهی در زندگیت جاری میشه
🟢ساختارها در تضاد ها بهتر میشه ولی من اگر بتونم تو شرایط ناجالب ذهنم رو کنترل کنم و معطوف کنم روی خواستم و مسیرم رو از 99٪ مردم جامعه جدا کنم من جز اون 1٪افراد موفق و ثروتمندو خوشبخت جامعه میشم و عمل به قانون الهیه که برای من اصل و مهمه و با تعهد باید انجامش بدم
ساختارها طبیعی ، خودبه خود با برخورد با تضادهایی که جهان مادی هست رشد میکنه بهتر و بهتر میشه این سازکار جهانه، قاعده جهانه که طبیعی و در طی تکامل کیهان ،و تمام هستی بهتر و بهتر شده
این جهان مادی هرگز بدون تضاد نخواهد بود تضاد ها باعث رشد جهان میشه اگر از دید وسیع ،دید خداوند به جهان نگاه کنم میتونم قاعده جهان روبهتر درک کنم و به همون میزان کمتر نگرانم و به زیباییها و خوبیها بیشتر توجه میکنم که بیشتر تو زندگیم جاری بشه
⬅️جهان غیر مادی هست که تضادی نیست و همه چی در بهشت و جهنم ابدیه ،بی نهایته
خدایا سپاسگذارم در مدار دریافت این آگاهی بودم خدایا کمکم کن این اگاهیها در وجودم قلبی بشه استاد و مریم عزیزم عاشقتونم
به نام خداوند بخشنده مهربان
با سلام به شما استاد عزیز و دوستان همراه
خدا رو شکر که امروز هم به من فرصت داد که
با شما دوستان یک جمله به اشتراک بزارم و
برای خودم هم یادآوری بشه
امروز یادگرفتم که با کسانیکه به من عشق میدن
همراه باشم عشق به خودم و خانواده و افرادی که
با من در تماس هستند عشق بدم و افرادی که
انرژی و تمرکز من رو میگیرند با قدرت تمام از
خودم دورشان میکنم
و یاد گرفتم که افکار اشتباه قالب رو از خودم دور کنم
ب نام پروردگارم
خداروشکر که میتوانم بنویسم
استاد ممنونم به خاطر نکات ارزشمندتون که نمیدونم چطور وبا چه جملاتی تشکر کنم ولی بازم ممنووونم ودوستون دارم بینهایت
خدایا کمکم کن بتونم درمسیری قدم بردارم که توازم راضی باشی
من اگه تودستمو نگیری اگه توهدایتم نکنی بلد نیستم هیچ کاری انجام بدم
اعتراف میکنم به ناتوانی خودم من نمیدونم درست و غلط چیه
من همیشه قبل ازاینکه توروبشناسم تورندگیم اشتباه میکردم وچوبشم میخوردم
اون موقعه فک میکردم تومنو دوسنداری ومیخوای من اذیت بشم
فک میکردم تو فقط یه آدمهای خاصی رو دوسداری وهمیییشه احساس میکردم ازت دورم
اما الان اگه قرار باشه تا آخرعمرم همینجا باشم به هیچ خواسته ایم نرسم راضی ام من راضی م که تورودارم
یادتو آرامم میکنه
یاد تو انگار دنیا ودارم
بایاد تو خوشحالم
بایاد تومیخندم
باتو عشق میکنم وحس میکنم بی نیازم ازهمه چی وهمه کس ونیازمندم به تو
خدایا دوسدارم اشک چشمم راکه برای تو جمع شده
خدایا فقط تورامیخواهم درزندگی فقط میخواهم باتو باشم
از توبشنوم توراببینم
دلم میخواهد هرلحظه یادت باشم
خدایا مراجداکن از ادمهایی که به طور ندانسته قضاوت میکنن دیگران
خدایا تمام امورم رابه دستان تومیسپارم وشک ندارم که توبهترینهارا برایم میخواهی
دوستت دارم
به تومیسپارم همه چیز را هوایم راداشته باش
دلم میخواهد تپش های قلبم برای تووبه عشق توباشد
سلام به گروه استاد عباسمنش عزیز گام دوازدهم قانون تکامل بسیار مهم اساسی و ضروری است برای پیشرفت چندماه پیش من تازه مدرک خیاطی گرفته بودم و مرتب فکر میکردن که باید ی کارگاه خیاطی درست کنم باید درآمد عالی داشته باشم باید چندنفر استخدام کنم تا کارگاه رابچرخونه خلاصه نمیدونستم که چطوری این همه کار باید انجام بشه درحالی که هیچ پولی هم نداشتم میخواستم وام بگیرم اعصابم بهم ریخته بود به همسرم می گفتم باید من حمایت کنی به درآمد ماهی 50 میلیونی فکر میکردم تااینکه شما داخل یکی ازفایلها گفتیم اگر میخواهی کارخانه یاکارگاهی افتتاح کنی اول از کارگری توی یک محیط شبیه آن شروع کن اما من می گفتم حقوقش خیلی کمه فایده نداره برم برای کسی کارکنم چند ماه طول کشید تا این صحبت استاد رو بفهمم حتی فهمیدن این حرفها تکامل میخواد با خودم گفتم اگه قراره من رشد کنم باید صحبت استاد رو وحیه منزل بدونم با شهامت رفتم پیش یک کسی که سالها به صورت حرفه ای خیاطی میکرد بهش گفتم اجازه میدی من شاگرد شما باشم و قبول کرد بدونه حقوق پیشش باشم واقعا خداروشکر کردم تا اون روز توی مزون خیاطی کار نکرده بودم اصلا من تا اون روز کار نکرده بودم هیچ درآمدی نداشتم وهروز سپاسگزاری میکردم فایلها رو گوش کردم واز کارم راضی بودم بعداز دوماه صاحب محزون گفت پیشرفت خوبی داری حالا دیگه درصدی کاری کن ومن به شما خیلی نیاز دارم استاد عزیز من بدونه سرمایه الان صاحب درآمد شدم وچون به صورت درصد کار میکنم هرماه بیشتر میشه و بسیار خوشحالم ازاین که توانستم پول بسازم واقعا میخوام تکامل خودم را طی کنم واروژ چیزهای جدید یادبگیرم برای شما و خانم شایسته سپاسگزارم
سلام استاد عزیز
سلام خانم شایسته ممنونم از این همه بزرگواری شما
توی یک هوای بسیار تا بسیار بهاری با یک حس و حال عالی در حالی که از دیدن ماه زیبا لذت میبردم با خداوند صحبت میکردم و شاکر نعمتهایی بودم که بهم داده بود و ازش برای مرحله بعدی مهاجرتم راهنمایی خواستم ،گفتم خدایا من تسلیم تو هستم و نمیدانم چه کاری باید انجام بدم
بعد از این لحظه زیبا که از بهترین لحظات زندگی ام بود از ماه زیبا خداحافظی کردم و خوابیدم صبح که از خواب بیدار شدم این فایل را روی سایت دیدم در واقع خدا واضح و آشکار داشت بهم می گفت گام به گام با این فایلها پیش برو تا به خواسته آت برسی . در واقع اولین قدمم در مسیر رسیدن به خواسته توحید عملی بود .
من مدتی بود که گوشی نداشتم جرا که گوشی ام به مشکلی بر خورده بود و نمی شد ازش استفاده کرد دقیقا یکی دو روز قبل یک گوشی نو خریدم در واقع خداوند همه چیو آماده کرد که با این گام ها رشد کنم
بانام خداوندعشق وثروت
” گام دوم”
” سودمندترین سرمایه گذاری”
باسلام وعرض ارادت خدمت اساتید گرانقدرودوستان بهشتی ام درسایت عباسمنش
امیدوارم که حالتان عالییی عالییی باشد وتمام لحظه لحظه زندگیتون سرشارازشادی وزیبایی برکت وفراوانی باشد
خدایاشکرت که گام دوم ازپروژه ” خانه تکانی ذهن” راباموفقیت برداشتم وازاگاهی های ناب فایل بسیارارزشمنداستاد عباسمنش که پاسخ به سوالات دوستان بودبهرمندشدم
خدایاشکرت که دراین مسیرثابت قدم هستم
دوستان عزیزم دراینجامیخواهم درپاسخ استاد به سوال یکی ازدوستان دربحث تبلیغات ازتجربه خودم بنویسم
همانطور که قبلا نیز نوشته ام من به اتفاق همسرعزیزم دامادگلم ودخترنازنینم موسسه پرورش نیمکره راست مغز برای بچه های سنین 2تا12 سال داریم یه جورایی خانوادگی داریم باهم کارمیکنیم ودرکنارما5نفردیگر به عنوان مربی باماهمکاری میکنند
دقیقا ازسال 98 که خدادوستمون داشت من، همسرودامادعزیزمون رابه این مسیرالهی هدایت کرد وعضوسایت عباسمنش شدیم موسسه نیزتاسیس وافتتاح شد
خوب طبیعی بود مابه علت عدم اگاهی ازقوانین درسال اول برای معرفی موسسه بانصب چندین بیلبورد درسطح شهر باصرف هزینه جهت تبلیغات اقدام کردیم
اما درسال 99 که دوره ثروت 1 ودوره مقدس 12قدم روشروع کردیم یواش یواش باتوجه به اموزه های استاد به این اگاهی رسیدیم که ما نباید ریالی برای تبلیغات هزینه کنیم
و به لطف الله مهربان ازسال 1400 به بعد تبلیغ موسسه به خانواده های محترم بچه ها منتقل شد همان تبلیغ دهان به دهان بطوریکه هربچه جدیدی که واردموسسه میشد واز خانواده اش میپرسیدیم که چطور باموسسه اشناشدین میگفتن مثلا مامان یااقوام فلان بچه شمارومعرفی کرده واگربخوام به عنوان مثال اشاره کنم اول ترم همین تابستان یک خانم روانشناس کودک که ازچهره های شناخته شده شهرمون میباشه بچه شو آورد برای ثبت نام که ازطریق مامان یکی ازبچه ها معرفی شده بود ایشان واقعا شگفت زده شده بود ازفضا ونحوه ارایه خدمات واموزش عالی
بیشتر ثبت نامی های ترم تابستان موسسه ازطرف ایشان معرفی میشدند
به فرموده استاد کافی است که ماسمت خودمون روعالی انجام بدیم خدادستانشو میفرسته به کمکمون خدابرامون تبلیغ میکنه واین تنها یک مورد ازدستان خوب خدابود که برای موسسه تبلیغ میکرد ما حتی کارت موسسه روهم به ایشون ندادیم خودش به صورت خودجوش برای موسسه تبلیغ میکردوهمچنان هم ادامه میده و این باعث شده ایمان ماقوی تربشه وتمام سعی وتلاش مدیریت موسسه روی حفظ کیفیت وبهبود موسسه درهمه زمینهاباشه
ماحتی برای نصب تابلوهای نارنجی که ازطرف شهرداری باهزینه خیلی کم برای نشانی وآدرس سرکوچه ها نصب میکنه هم اقدام نکردیم
این مسایل باعث شد که مادیگه نگران متقاضی نباشیم بطوریکه درکمترازدوهفته که مدیریت موسسه اطلاع رسانی کرد برای ثبت نام ترم جدید که از امروز اول مهراغاز شد به لطف الله مهربان با ظرفیت کامل وصددرصدی در طرف صبح موسسه کارشو درسال تحصیلی جدید شروع کرد
اگراین کارخدانیست پس کارکی میتونه باشه
خدایاشکرت
خدایاشکرت
خدایاشکرت
لازم به یادآوری است که کلاسهای موسسه 7 نفره میباشد بایک مربی ویک کمک مربی هم کلاسها روپوشش میده
آموزش به بهترین شکل وباکیفیت عالی ارائه میشه
به طورمداوم تولید محتوا میشه وتمرینات واموزشها که اغلب درقالب بازی است طراحی وبه روزرسانی میشه
درموسسه حفظ نظافت فردی وگروهی ،بهداشت وتمیزی موسسه خط قرمز مدیریت میباشد
کلاسها هرروز تمیز وجارو میشود
آشپزخانه هرروز تمیز میشود
حیاط هرروز جارو وشسته میشود
فضای سبز موسسه شرایط مطلوب وزیبایی دارد
و ارایه همه این خدمات وکارباکیفیت باعث شده همه افرادجدید که مراجعه میکنن بلا استثنااولین صحبتشون این است که چقدرفضای اینجا مثبت است وچقدراینجا تمیز است وهمه چی سرجای خودش است
واین رضایتمندی خانوادهها باعث افتخارعوامل، مدیریت ومربیان موسسه میباشد
مادرسته که خانوادگی آنجا کارمیکنیم اماوظایف همه ماتعریف شده است وهمه ما درچارچوب وظایف محوله کارمیکنیم ودخالتی درامور یکدیگر نداریم
رعایت همه این آیتمها واصول وطی کردن تکامل ازابتدا تاکنون باعث شده که موسسه هرسال ازسال قبل بهتروعالی تربشه
خدایاشکرت
خدایاشکرت
خدایاشکرت
تادرودی دیگربدرود
به نام پروردگار زیباییها 🪷🪷
به نام رب العالمینم
که تمام جهان در سیطره قدرت اوست
سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و مهربانم تحسین و تبریک بهت میگم بانوی مهربان چقدر دوست داشتم که زیر یکی از فایلها بیام تجربه توحیدیم رو بگم و این مصادف شد دقیقاً با فایلی که مریم جان تهیه کردن..
اولین قدم برای خلق شرایط دلخواهم پذیرفتن 100 درصدمسئولیت زندگیم است
هر اتفاقی که توی زندگیمون میافته مربوط میشه به افکارمون به فرکانسهایی که به جهان هستی ارسال میکنیم …
توقع از دیگران نمود واقعی شرک است
هر زمان خودت رو مسئول وخالق زندگیت بدونی در مسیر توحید ویکتا پرستی هستی وفقط بر او توکل میکنی…
تمرکز بر چیزی که میتونم بهبود ببخشم..
وبسپارم ومنتظر ایده ها باشم…
یه باور توحیدی از تجربه این چند روز اخیرم میگم که از استاد یاد گرفته بودم که چطور درخواست کنم وبرم روی اصل چیزی که میخوام
دوستان عزیزم باور کنیم که این مسیر جز زیبایی نیست..
جز خلق کردن با افکار وباورهایمان نیست…
همیشه قبل از سفر تعیین میکردیم که کدوم منطقه بریم
و جامون رو رزرو میکردیم اما این بار من توی دفترم در تمرین ستاره قطبی نوشتم
وبهش سپردم با خیال اسوده وراحت..
پسرم دنبال مکان بود واز من نظر میخواست
همسرم از یکی از دوستانش در مورد منطقه جنگلی که قرار بود بریم سوال کرده بود
و دوستش پیشنهاد داده بود که یک جای بکر و زیبا میشناسه توی منطقه گلستان که از ما دعوت کرده بود به اونجا بریم بدون اینکه بگه کجاست هر چقدر همسرم اصرار کرده بود که هزینه رزرو رو پرداخت کنه و عکس محل رو ببینه دوستش قبول نکرده بود و گفته بود شما خیالتون راحت باشه به من بسپارین و کارتون به هیچی نباشه …
حتی توی راه نگران این موضوع بود که کجا قراره بریم و من هم شاید یک لحظه گفتم که نکنه جای خوبی نباشه ولی نجواهام رو ساکت کردم و گفتم به کسی که اعتماد کردی اون تو رو به بهترین مکان در بهترین زمان هدایت میکنه…
خدای من نمیدونم چطور ازت تشکر کنم ما هدایت شدیم بدون ذرهای زحمت یا تلفن یا رزرو مکان وبدون پرداخت هیچ هزینه ای
هدایت شدیم به یک جنگل زیبا در ارتفاعات گلستان بینظیر بود…
هر چقدر در جنگل میرفتیم احساس میکردیم وارد بهشتی جدید شدیم
دوست همسرم از اول راه اومد ما راهنمایی کرد و ما رو به مقصد رسوند و محل رو به ما تحویل داد و خداحافظی کرد و رفت تمام اون سه روز داشتم به تصویرسازی که در ذهنم قبل از اومدن انجام داده بودم فکر میکردم به اعتمادی فکر میکردم که به رب العالمینم کردم و چقدر خوشحال بودم که چگونه با دستانش ما رو به اینجای زیبا هدایت کرد
و هزاران بار شاکرش شدم…
این تنها گوشه کوچیکی از اعتماد کردن به خالقم بود اینکه قدرت رو در زندگیت فقط به خالقت بدی فقط به پروردگارت بدی و فقط به اون تکیه کنی معجزاتی در زندگیت میبینی که واقعاً قابل وصف نیست
میگم این تنها یک گوشه خیلی کوچیک از اعتماد من بود از سپردن و رها کردن و خلق تصویر زیبای اون جنگل با اون تراس بزرگ و زیبا بود.
مدتی پیش شروع کردم به صورت تمرکزی روی فایلهای هدایت و تسلیم کار کردن و در یکی از کامنتهای دوستان هدایت شدم به خوندن قرآن و از زمانی که به صورت تمرکزی دارم قرآن رو مطالعه میکنم حداقل دو سوم از قرآن رو مطالعه کردم و تنها چیزی که بسیار بسیار بهش تاکید شده توحید هستش توحید یعنی همه چیز الان حرفهای استادم رو میفهمم الان میفهمم مریم جون چی میگه و برای همین هدایت شدم به این خانه تکانی ذهنی
تا با قدرت بیشتری تمرکز کنم روی توحید و روی یگانگی و روی پرستش تنها و یگانه خالق زیباییهایم مسئولیت 100 درصد زندگیم رو خودم به عهده میگیرم
هیچ توقعی از هیچ کسی ندارم…
در ذهنم تصویرسازی میکنم و خالق زندگی خودم هستم
توحید یعنی ایاک نعبد و ایاک نستعین تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ..
اما این نکته انقدر عمیق هست که حتی در کوچکترین تصمیمات زندگیمون هم ممکن دچار توقع بشیم
دچار شرک خفی بشیم
که خیلی ریز میاد که متوجهش نمیشیم
واینجاست که میتونیم با نتایج ومنطق نجواها رو ساکت کنیم…
وتنها به تواناییهای خودمون تکیه کنیم…
باورش کنیم..
وقتی استاد میگه همه چیز توحیده
الان با گوشت وپوستم میفهمم چون رب من در کلام الهی فقط داره روی همین اصل تاکید میکنه…
میگه بابا تو منو باور کن ، بسپار به من،منم که قدرت دارم منم که که میگم موجود باش وموجو میشه
منم که آسمانها وزمین ملک منه..
با هزار جور داستان وقصه میاد این رو برامون واضح میگه
به همین سادگی
ما برای خودمون سختش کردیم از وقتی که رو توانن وقدرت ذهنمون تکیه کردیم واونو فراموش کردیم
میگه
تو فقط بندگی کن فقط همین
فقط زیبایی ببین
فقط توجه وتمرکز کن بر زیباییها
فقط تحسین کن
فقط سپاسگذار باش
وخیالت راحت باشه من هستم..
من هستم تو تنها نیستی…
واقعا نمیدونم حس وحالم رو چه طور بیان کنم
مثل کسی که گمشده ای رو پیدا میکنه و نوری در دلش روشن میشه که خیالش راحته
که اون قدرت کافی رو داره که تمام امور رو درست کنه نه غمی داری نه نگران چیزی هستی..
نه احتیاج به کسی داری…
فقط حرکت میکنی نمیدونی بعدا چی میشه…
ولی میدونی همه چیز خوبه ودر جهت رسیدن تو به خواسته هات هست..
هر جا لازمه رشد کنی تضاد میزاره جلوی راهت..
هر جا باورهات رو تغییر دادی وایمان آوردی پاداشها رو نصیبت میکنه..
وچی از این راحتر وزیباتر که تو درخواست میکنی وقدم های کوچولو کوچولو برمیداری تا تکاملت طی بشه…
ظرف وجودت آماده بشه..
بزرگتر بشی..
وبعد بهت میده…
معبودا وسرورا تو را سپاس که تو برای همه امور من کافی ولازم هستی..
همین یک کلمه رو درک کنیم یعنی هر روز منتظر معجزه باش…
امیدوارم همیشه در این مسیر باشیم که مسیر امن وآرامش وسعادت وثروت وسلامتی در دنیا وآخرت است…
الهییی آمین🪷🪷🪷
سپاس از پروردگارم که مرا در این مسیر زیبای الهی وتوحیدی قرار داد ودر کنار دوستان نازنین وتوحیدی قدم به قدم رشد میکنیم وچیزی یاد میگیریم..
سپاس از نازنینترین انسانی که با مسیرش به ما یاد داد چیزی رو که فراموش کرده بودیم
اصل واساس این جهان رو
رب رو فرمانروای جهان رو
ومن از پروردگارم سپاسگزارم که جایی که ازش اگاهی خواستم،هدایت خواستم
جوابم روداد والان اینجا کنار شما نازنینها واستادعزیزم هستم….
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام به الهه عزیزم
سلامی گرم و پر مهر
سلامی خدایی
سلامی از جنس همان نوری که درباره اش گفتی
..
و خداراشکر برای وجودت
و ازت ممنونم برای کامنت زیبایت و تجربه ای به زیبایی زیبایی های خداوند …
سلام و درود خداوند بر تو ….
تک تک جملاتت را که می خواندم هر لحظه صحنه هایش برایم تداعی میشد…و یادم افتاد به خاطره ای از اوایل کارم توی این مسیر …اون اولا که اصلا فرق حرفای خدا رو با نجوا های شیطانی توی ذهنم نمیدونستم …
اون لحظاتی که فقط یه چیز میدونستم اونم این بود که وقتی با نمام وجود به حرف قلبم گوش میکنم همه چیز خوب پیش میره ….
اون موقع ها از دست حرفای منفی و تکراری که شبیه یک رگبار خونین بر من نازل میشد فراری بودم …از طرفی هم پدرم بود و نمیتونستم بی احترامی کنمو بگم دیگه چیزی نگو …
اون موقع اصلا شرایط خوب نبود …داشتیم خونمون رو درست میکردیم و در یک خونه ی دیگه که بیشتر دفتر بود بودیم …در یک محله ی کاملا ناشناس حداقل برای من و من همون دو تا خیابون اینور اونور خونمون هم که بلد بودم دیگه اینجا بلد نبود …فقط یه کوچه رو میدونستم تهش میخوره به کتابخونه دو سه بار بیشتر نرفته بودم…
اون روز صبح دوباره پدرم قبل رفتن شروع کرد به نصیحت کردنو و حرف زدنو اینا …و من دو سه ماهی بود که دستو پا شکسته با این سایتو استاد آشنا شده بودم …
خلاصه دیدم که آقا من راه فرار گفتاری ندارم هرچی بگم بیشتر ادامه میده …و انگار پدرم خیال رفتن و تموم کردن این حرفا رو نداره یکم صبر کردم ببینم تموم میشه دیدم خیر …پس بلند شدم …کارام رو سریع کردم …لباسامو پوشیدم …دیگه کتری وجودم داشت نوش میومد …
حسم هر لحظه داشت بدتر میشد …باید خودمو نجات میدادم …
مثل قورباغه ای که توی ظرف آب گرم بود و حس میکرد که انگار دما داره بالاتر میره و باید خودشو نجات بده مگر نه میمیره …
خلاصه …لباسام رو پوشیدم و خواستم که چادرم رو بردارم ولی نبود …
هرچی میگشتم نبود …
پدرم هم همینطور به حرف زدنش ادامه میداد…
من دیدم آقا اگر یکمی دیگه بمونم حسم اینقدر بد میشه که دیگه یه روز کامل مغزم هنگ میشه
قید امه چیزو زدم و گفتم اشکال نداره بی چادر میرم
منی که توی بالاشهر که مانتویی بودن اصلا تعجبی نداره ولی من با چادر بودم الان اینجا با پایین شهر که چادری بودن عادیه مانتویی بودن نکاها رو جذب میکنه می خواستم برم بیرون …دیگه خلاصه
اومدم که بیام بیرون و اومدم خداحافظی بکنم پدرم گفت کجا داری میری با عجله همینجور که داشتم میومدم بیرون گفتم میخوام برم کتابخونه ….
و خب همونجا روهم بلد بودم دیگه یه کوچه بود می رسید به کتابخونه من اونجا رو ….اصلا کلا اون مکان اون محله اصلا اصلا بلد نبودم گفت که پس چرا چادر نمی پوشی گفتم چادرمو هرچی گشتم پیدا نکردم مانتوم مثلا حالا تا زانوه اینا بلنده … گفت نه نمیخوام تو این محله مخصوصا بدون چادر باشی حالا هیچ وقتم گیر نمی دادا ….
وقتی دید من اینقدر با عجله و با بی توجهی به حرفشم…. فهمید که نمیخوام مثلا گوش کنم میخوام فرار کنم گفت که نه نمیخوام بدون چادر بری کتابخونه گفتم که باشه کتابخونه نمیرم و خداحافظ و در رو زدم به هم و اومدم دیگه….. من اومدم بیرون یه پالتو آبی داشتم اون پالتو روهم پوشیده بودم تو زمستون این اتفاق افتاد و یه کیفم به روی کولم بود و نمیدونستم چیکار کنم و به خدا می گفتم خدایا تو گفتی گفتی ذهنتوو کنترل کن بهت گفتم اونجا چیکار کنم پدر نمیره داره این حرفا رو میزنه داره ذهنم میریزه به هم گفتی بلند شو از خونه بیا بیرون اومدم بیرون حالا بگو چیکار کنم حالا بگو چیکار کنم دیگه خلاصه چون به پدرم گفته بودم که من نمیرم کتاب خونه اومدم این طرف به سمت بی آرتیا و خب یکی دوبار با بی آرتیا رفته بودم مثلا از اون طرف مثلا به سمت شمال رفته بودم که برم برم ترمینال برم یکی از ترمینالا برای دانشگاه و گفتم که خب چیکار کنم دیگه رفتم توی ایستگاه مترو و گفتم سوار چبشم و بهم گفت که سوار مترو بشو و برو به سمت جنوب یعنی من تا حالا فقط مسیر به سمت شمالشو رفته بودم سوار اتوبوس شدم و رفتم به سمت جنوب و استرس داشتم خیلی چون تا حالا توی زندگیم تنهایی یا سرخود یه جا نرفته بودم….
اصلا کلا اجازه نداشتم در واقع ….
و خیلی می ترسیدم ولی از اون طرف یه ایمانی یه اطمینانی یه یه حس خیلی خوبی بهم می گفت که آقا نترس من بهت گفتم خودم میدونم چیکار کنم….
مثلا خدا انگار داشت به من می گفت؛ من گفتم بیا بیرون من گفتم این کارو انجام بده من گفتم تمرکزتو بذار رو زیبایی ها و تو این کارو کردی… اصلا نگران نباش فقط هر جا بهت میگم برو…..
.
دیگه خلاصه من سوار این بی آرتی شدم و نشستم و بعد بهش می گفتم که خب چیکار کنم کجا پیاده بشم؟ بعد تازه من اون موقع نه موبایل داشتم نه نقشه…هیچی نداشتم مثلا یه نفر بگه آقا من اینجا رو آشنایی باهاش ندارم مثل همین الان که همین کارو می کنم…. موبایل دارم و می زنم حالا تو ی اپلیکیشنی و می بینم که آقا من کجا میخوام برم چطوری میتونم برم ….
ولی خب من اون موقع موبایلم نداشتم یعنی هیچی هیچی هیچی یعنی واقعا تمام توکلم به اون حسه بود که بهم بگه که خب حالا چیکار خلاصه من سوار اتوبوس شدم و همینجور هی منتظر بودم که این به من بگه مثلا پیاده شو تا اینکه رفت توی یه زیرگذر….
من بهش گفتم که اینجا پیاده بشم و اون گفت آره و من گفتم مطمئنی و گفت آره دیگه پیاده شو
گفتم که آخه من ازت پرسیدم تو چیزی نگفتیااااااا
گفت که آره دیگه باید پیاده بشی خب من گوش ندادم یعنی هی کلنجار میرفتم که اتوبوس در رو بست رفت….
گفتم که ای وای دیگه رفت چیکار کنم گفت که هیچی بشین تا بهت بگم
گفتم که میخوای مثلا داد بزنم بگم وایسا
گفت نه نمیخواد بشین بهت میگم دیگه
نشستم و دوتا یا سه تا ایستگاه بعد بهم گفت که اینجا پیاده شو ….
پیاده شدم گفتم که میخوای این بی آرتیه و بی آر تی هم اینطوریه که همون مسیر که میره رو برمیگرده گفتم این بی آرتیه میخوای که من همین برگشت رو سوار شم برم همونجا که تو گفتی پیاده بشم
گفت نه…
.
.
گفتم آخه چرا مگه تو نمیخوای من برم همونجا پیاده بشم
گفت نه
بعد من اینطوری بودم که آخه چرا….
اوتوبوس دم یه فلکه ای پیاده کرد من اصلا تا حالا اونجا نرفته بودم یه بار شاید مثلا دیدم مثلا پیاده که اومدم میدونستم که آخر این خیابونو این دو سه تا خیابون که رد میشه میخوره به این جا …
دیگه منم نمیدونستم چیکار کنم گفتم چشم
گفت خب حالا برو اونور فلکه
گفتم خب باشه دیگه رفتم اونور فلکه
و گفتم که خب حالا چیکا کنم
گفت وایسا تو ایستگاه اتوبوس
گفتم باشه وایسیدم تو ایستگاه اتوبوس
و خب این اتوبوسی که می خواست بیاد اصلا اون اتوبوس بی آر تی نبود که برگرده
خب خیلی هم استرس داشتم که خب حالا نکنه گم بشم ….
.
.
اگر که مثلا با بی ارتی که اومده بودم برمیگشتم حداقل راه برگشت رو بلد بودم چون یه بار اومدم برگشتو بلدم ولی خب حالا من اگه برم یه جا گم بشم چطوری پیدا کنم نه موبایلی دارم نه چیزی اگ اگر اگر اگر …..و کلی ترس و هرچی به اون می گفتم که میخوای برگردم الان حالم خوبه هاااااا……. مطمئننی که برم مسیرو به من می گفت آره
…..
خیلی خیلی خیلی هم با خونسردی می گفت….
بعد خلاصه که من وایسادم تو ایستگاه ، اتوبوس اومد گفتم سوار بشم ؟ گفت آره…. و اون اتوبوسه اون بی آرتیه نبود من سوار اتوبوس شدم و نشستم توی اتوبوس و بعد یه نفر کنارم بود ازشون پرسیدم اونجایی که حالا ما خونمون بود دیگه اسم خیابون رو بلد بودم گفتم که این کجا میره اینجا میره ؟ گفت نه تو باید با بی آرتی سوار می شدی بعد یه لحظه مثلا یه دلهره ای به وجود میومد……
بعد به خدا می گفتم خدا می گفت نه… من اگه می خواستم تو به همون بی آرتی برگردی بهت می گفتم.. نمیخوام آقاجون به من گوش بده دیگه …….
.
.
خلاصه سر هر یه ایستگاهی که اتوبوس می ایستاد من می پرسیدم پیاده بشم اون می گفت نه
خلاصه که…
.
. رفت و رفت و رفت تا رفت زیر همون زیرگذره یعنی رفت کلی دور زد و اینا و من من از ترس یه برگه برداشته بودم و مسیری که این می رفت رو کروکی می کشیدم که آقا الان از اینجا رفت وارد این خیابون شد اسم این خیابون این بود…یا الان دور زد الان نمیدونم فلان کرد از ترس اینکه آقا من گم نش….م نه موبایلی داشتم نه چیزی داشتم و خب من اونجاها رو اصلا نمی شناختم خلاصه من رسید به همون زیرگذره و بهش گفتم که
من پیاده بشم گفت آره اینجا همونجاست …
و اینقدر خوشحال بودم که خدا منو با این اتوبوسه بهم گفت ی زیر گذره پیاده شو من پیاده نشدم الان با یه اتوبوس دیگه همون زیر گذر منو پیاده کرد ( اگه بخوای بعدش رو بدونی ….وایسا …حالا حالا بذارین ادامه داستانو بگم بعدشم میگم که یه جورایی منطقی بود ولی برای اون لحظه من اصلا منطقی نبود) دیگه من پیاده شدم و دیدم که یه فروشگاه رفاه هست گفتم که بذار برم توی اینجا و چقدر چیز داشت و چقدر به باور فروانی من کمک کرد و خلاصه من رفتم اونجا و بعد بهم گفت که خب حالا با آسانسورا از این زیر گذر بیا بالا و من رفتم بالا …و من و خانواد م اصفهان زندگی می کنیم و یکی از بی نظیرترین و قشنگ ترین مکان های دیدنی و تاریخی اصفهان بود الان اسمش یادم نمیاد که بنویسم ولی خیلی عالی بود و ما بازار اینجا رو می رفتیم با مادرم و اینا …
ولی من هیچ وقت نمیدونستم اینجا کجاست فقط میدونستم آقا یه جایی پر بازاره … بازاراش قدیمی ترین بازارهای اصفهان هستن و یه آثار باستانی داره و خلاصه که خیلی خوشحال بودم البته که اونجا همه مثلا بگی از ده تا هشت تاشون با چادر بودن و من بی چادر بودم و معنی که همیشه چادر می پوشیدم کلا با چادر مثلا راحت تر بودم اون روز خیلی اعتماد به نفسم رفت بالا ب خاطر اینکه تونستم غلبه بکنم به خودم …..
و خب اونجا یک مکان زیارتی هم بود و هر کسی که چادر نداشت هم با چادر میومد اونجا ….
یعنی کلا قضیه ی اون مکان این بود…. ولی خب به هر حال من دیگه سعی کردم که اعتماد به نفسم رو حفظ کنم و صبح بود و حتی مغازه های بازارم در مغازهاشون هم باز نکرده بودن و خب اونجا افغانی و اینا زیاد بود و خب من مثلا یه لحظه ترسیدم می گفتم وای یهو یه بلایی سرم نیاد… یه دختر تنها بدون چادر ….اخه چادر خیلی بهم اطمینان قلب میده وقتی می پوشم ….
اینجا تنهایی صبح اول صبح جایی که پرنده پر نمیزنه ولی خب هر موقع که اینا میومدن تو ذهنم می گفتم که خدا منو محافظت میکنه خدا حامی منه خدا خدا اگه می دونست اینجا خطر داره به من نمی گفت بیا اینجا منو هدایت نمی کرد بیام اینجا….
دیگه خلاصه من رفتم و توی اون مکان زیارتی هم رفتم و خیلی هم خوشحال بودم و یه حدودا یه ساعت اونجا بودم و بعد گفتم که دیگه بیام و من خیلی حسم خوب شد خیلی چیزا رو برای خودم مرور کردم یه سری متن نوشتم همیشه دفتر همرام بود و بعد از یه ساعت و اینا دیگه میدونستم گفتم برم خونه و دیگه میدونستم که آقا الان اینجا بی آرتیا سوار میکنن و یه راست میبرن دم در خونمون و دیگه با خیال راحت سوار اتوبوس شدم و اومدم خونمو بعد که به این موضوع فکر کردم گفتم که ببین اگر که این این داستان رو برای یه نفر تعریف کنی یا برای یه نفر تعریف کن که تو این مکان زندگی میکنه اون میگه که خب آره منطقیه تو بلند شدی اومدی سوار بی آر تی شدی تا اینجا بعد رفتی اونور میدون سوار اون ماشینه شدی رفتی تو این زیرگذره خیلی عادیه خیلی منطقیه راهت خیلی منطقیه ولی ولی بعدش منطقی شد برای من اون لحظه که من اصلا هیچ جا رو بلد نبودم اصلا نمیدونستم اینجا کجا هست منطقی نبود و تکتک کارام واقعا الهامی بود …. الان بعد از چندین ماه فکر می کنم الان از اون موقع هشت ماه نه ماه گذشته من خب خیلی بیشتر مکانها رو بلدم خب برای همین بیشتر می شناسم مثلا حتی الان میدونم که با مترو چطوری میتونی بری اون مکان ….خب…..
ولی اون موقع اصلا هیچی هیچی بلد نبودم و اون اون شده بود اولین صدایی که من از ته قلبم از خدا در لحظه شنیدم و از اون راهنمایی خواستم و اون در لحظه به من جواب می داد و بهترین راه رو هم جواب می داد و اون موقع که تو اتوبوس نشسته بودم و داشتم کروکی می کشیدم یه حسی بر علیه این کروکی کشیدنم از درون خودم میومد بالا و می گفت که تو فکر کن خدا اون بالا بالا بالا نشسته مثل وقتی که تو اپلیکیشن رو وا می کنی و نقشه رو نگاه می کنی اون بالا نشسته و داره میبینه که آقا این اتوبوس از کجا میره یا این راه به کجا میرسه و تو خودتو بسپار به اون اون میدونه که این راه الان به کجا میره یا این اتوبوس الان به کجا میره ….
خب یه چیزی علیه خودم یه همچین چیزی برخاسته بود و خب اون تجربه تو ذهنم موند چون اون اولین بار بود و بعدشم من رسیدم خونه ساعت ده شده بود فکر کنمم ساعت هشت اومده بودم بیرون ساعت ده و اینا اومدم و پدرمم رفته بود و من با خیال راحت نشستم اون فایلایی که از استاد عباس منش دانلود کرده بودم رو نشستم گوش دادم و خیلی تجربه خوبی بود دیگه مثلا اینکه صدای اون رو بشنوی و بهش گوش کنی حالا بشنوی که خیلی وقتاس مثلا ما صدای خدا رو می شنویم بعد بهش گوش نمی کنیم بعد بعد که مثلا میگذره میگیم که مثلا میدونستما یه حسی بهم گفته بود که این کارو بکن و نکردم…..
…
آره دیگه اینم از داستان من که شروع مسیر هدایتی من بود …و شروع روند تکاملی توکلم …
و چقدر بعدا این توکل بهم کمک کرد …و کمک میکنه چقدر واضح تر داره میشه …
خدایا شکرت واقعا …
الهه جان
ازت ممنونم به خاطر کامنت زیبایت …
که با غث شد همچین چیزایی رو ثبت کنم …
خیلی دوست دارم عاشقتم در پناه الله یکتا شاد سالم خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیای آخرت باشی منتظر نتایج بی نظیرت هستم
سلام ملیکای عزیزم
دختر نازنین وتوحیدی..
منم کامنتت رو خوندم چهقدر لذت بردم از این تجربه هدایتت، من خیلی ایمانم بیشتر شد وقتی داستان هدایتت رو خوندم
واقعا به وجودت افتخار میکنم که در این مسیر کنارهم هستیم..
امیدوارم رب العالمین
همان مالک وفرمانروای جهان هر روز نتایج شگفت انگیز وفوق العادهای تو مسیر زندگیت قرار بده..
موفق وشاد وتندرست باشی عزیزم…
به نام خدای بزرگ و مهربان
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم
خانم شایسته مهربان
و همه دوستان عزیز
وقتی خداوند تعهد شما را می بیند ، بلافاصله جهان به شما پاسخ می هد.
ارزش و اهمیت و خالص بودن فرکانس این فایل من رو ترغیب کرد برای وضو گرفتن و نوشتن کامنت برای این جلسه بسیار بی نظیر.
این فایل به راحتی می تونست یکی از جلسات دوره 12 قدم باشه ولی از سر سخاوت استاد عزیز رایگان در اختیار ما قرار گرفت.
بین آگاهی های بی نظیر این فایل و اتفاقات دیروزم و همچنین در مسیری که به لطف خداوند در اون قرار دارم ، باعث به صدا در اومدن زنگ های بزرگی در وجودم شد.
زمان هایی که کمتر فایل های دوره های مختلف شما استاد عزیزم رو می بینم ، به شکل کاملا عجیبی اتفاقاتی که باعث درگیر شدن وقت و زمان من میشه بیشتر میشه.
و برعکس هر وقت روی فایل ها و دوره های شما کار می کنم و روی ادیت و میکس فایل های دوره خودم وقت می ذارم ، از میزان حواشی و کارهای متفرقه به شدت کم میشه.
و این دقیقا همون تعهدی هست که فرمودید و کرنش جهان به تعهد و استمرار و جدیت ماست.
دیروز یک خبر بسیار مهم و نگران کننده ای در زمینه پروازهای داخلی و مشکلات به وجود آمده ، به دستم رسید و مامور ابلاغ اون به شرکت ها و آژانش ها و شرکت های حمل و نقل شدم.
اهمیت این تصمیم مهم هم برای کارمندان شرکت و هم برای جمع کثیری از اشخاص شرکت های مختلف به قدری زیاد بود که از لحظه ابلاغ تلفن ها شروع شد.
ابراز نگرانی های مختلف هم برای همکاران من و هم برای فرستنده گان بار هوایی از دیروز ادامه داره.
از دیروز با خودم چندین بار این موضوع رو تکرار کردم که جواد ، این یک هشدار یک آلارم و یک تلگنر برای توست.
اوضاع همیشه در حال تغییر هست و شرایط هیچ وقت به یک شکل پیش نمی ره .
.
.
به لطف الله از اردیبهشت 1402 هدایت شدم به مسیر بسیار بی نظیر خلق ارزش و درک توانایی های درونی خودم هم برای خلق ثروت و مولد بودن و هم حرکت در مسیر تاثیر و تحول بسیار بزرگ بر انسان ها و سلامتی اونها و به لطف خداوند این مسیر زیبا منطبق بوده با توانایی های خدادادی درونم که سالیان سال ازش غافل بودم.
و امروز صبح که این فایل رو دیدم ، دقیقا هدایت خداوند برام واضح تر شد.
عمل کردن به الهامات خداوند جوری مسیر آدم رو از بقیه جدا می کنه که باور کردنی نیست. به لطف خدا شب عید ، یک دستاورد بسیار مهم و ارزشمند رو بعد از18 سال حضور در صنعت هوانوردی خلق کردم و سمت و جایگاه شغلی بسیار مهم رو تجربه کردم و حقوقم و مزایای من بیش از 150 درصد رشد کرد و دوستان و همکاران و مدیران بسیار نازنین و عالی و بی نظیری رو باهاشون ارتباط بر قرار کردم و همه چیز در بهترین شکل ممکن خودش پیش رفته.
اما هیچ کدوم از این دستاوردهای بسیار عالی ، من رو از ادامه مسیری که نتیجه تسلیم بودن من در برابر خداوند بود ، دلسرد نکرد و من با جدیت تمام مسیر الهامات رو ادامه دادم و خدا رو شکر تونستم بعد از حدود 18 ماه تحقیق و مطالعه بسیار سنگین و نفس گیر و پرچالش ، دوره خودم رو آماده کنم .
و الان که دوره خودم در مراحل میکس و ادیت اش هست ، هم زمانی خبر دیروز و آگاهی های این فایل زنگ های بزرگی رو در گوشم به صدا درآورد . و دارم بهتر درک می کنم که آره ، مسیرم درسته.
وقتی روی عقل ناقص خودم حساب نکنم و مسیر حرکت خودم رو از خالق خودم بپرسم ، نتایج متفاوت میشه.
من به اندازه ای که سعی کردم به الهاماتم مثل شما استاد عزیز مثل موسی مثل نوح مثل ابراهیم عمل کنم ، به همون اندازه احساس امید و خودباوری و انگیزه هام زیاد و زیادتر شدند. شرایط هر لحظه در حال تغییر هست و هیچ چیزی ثابت و همیشگی نیست !!!
اگر به امید ثابت موندن شرایط بودم (مثل گذشته خودم) شرایط فعلی می تونست من رو هم بتروسونه مثل بقیه همکارانم. ولی به لطف الله مهربان ،من در حال تلاش و حرکت و عمل به الهامات خداوند هستم.
خدا رو شکر من به این درک رسیدم که تنها راه تجربه خوشبختی قدم برداشتن در مسیر علایق و خدمت به جهان و قرار گرفتن در سرجای خودم در این نظام دقیق جهان هستی هست.
به لطف خدا به اندازه ای تونستم نجواهای ذهنم رو کمتر و ندای آرام بخش الهی درونم رو بیشتر کنم .
به لطف خدا از هر توخالی زدن به مرحله عمل کردن و قدم برداشتن رسیدم .
و انصافا هیچ چیزی از ادامه مسیر نمی دونم . فقط سعی کردم به ایده هایی که با داشته های الان من قابل اجرا کردن هست ، عمل کنم .
استاد عزیزم به خودم افتخار می کنم که تمام اطلاعات دوره من ، همه و همه الهامات و هدایت خداوند و تلاش خودم بوده و به الله قسم حتی یک ثانیه از دوره قانون سلامتی شما رو ندیدم فقط فایل های رایگان شما در این مورد رو نگاه کردم و به لطف و یاری خدا ترتیب جلسات و موضوعات و سبک آموزشی من کاملا شخصی و الهام گرفته از تک تک مطالعات و هدایت های خداوند بوده .
خدای خودم رو شکرگزارم که این تعهد و جدیت و ایمان رو در من تقویت کرد که بیش از یک سال و نیم فقط با عشق در حال مطالعه و نوشتن و تحقیق و آزمون و خطا بودم.
همون ندایی که نوح گفت کشتی بساز ، به من هم می گفت فقط ادامه بده ، بهتر شو ، مسلط تر شو ، همین آگاهی ها رو عمل کنه و در مورد خودت خلق کن و به نتایج پایدار برس ، نترس و نگران نباش مسیر گفته میشه.
به الله قسم در این بیش از یک سال و نیم ، خیلی بیشتر از زمان مدرسه و دانشگاه من دفتر پر کردم و با عشق روی این موضوعات کار کردم و مطالعه کردم ، و اصلا هیچ چیزی از ادامه مسیر نمی دونستم.
و شروع این عمل کردن ها زمانی بود که من باز به الهامات قلبم عمل کردم و از مسیر ارزهای دیجیتال بعد از 3 سال بیرون اومدم و قدم به قدم مسیر برام روشن شد.
صحبت های بی نظیر و توحیدی و ارزشمند شما در این لایو و هم زمانی اون با اتفاق بسیار عجیب دیروز که در این 18 سال بی سابقه بود ، درستی مسیر رو برام واضح تر کرد و ایمانم قوی تر شد.
این هم زمانی و انتشار فایل این جلسه ، یک موهبت و لطف بسیار بزرگ از طرف خداوند برای من بود که به دست خانم شایسته عزیز و شما استاد عزیزم به من هدیه داده شد.
این نتیجه تعهد و تسلیم بودن و اعتماد کردن به جریان هدایت است.
جریانی که اشتباه نمی کند .
جریانی که برای درک اون نیازی نیست در آسمان ها دنبالش بگردیم بلکه باید در قلبم به دنبال اون باشم.
جریانی که در نتیجه عمل کردن به آموخته هام برام نمایان شد و اعتماد کردن به این جریان هست که زندگی را متفاوت می کنه.
جریان هدایت مسیری است که زندگی رو هدفمند می کنه و تنها راه رسیدن به خوشبختی و لذت بیکران هست.
وقتی که به این جریان اعتماد کنیم و حرکت کنیم ، روح ما ، استعدادها و توانایی های ما ، عشق و علایق ما و عمیق ترین احساسات ما بر اساس این که چه کسی هستیم و آرزو داریم چگونه باشیم شکل می گیرد.
این مسیر و این جریان همیشه در کنار ما بوده و ما فقط باید پذایری اون باشیم و تنها راه پذیرا بودن و شنیدن این ندا ، کنترل ورودی ها و رسیدن به احساس خوب احساس امید توکل و آرامش هست.
خدا می دونه اگر هر روز این فایل ها رو بارها ببینم بازهم کم …
جریان هدایت همیشه هست و من برای دریافتش هیچ راهی جز بالاتر بردن مدار خودم و بهبود شخصیتم ندارم.
باید برای قرار گرفتن در مدار دریافت الهامات ، نویزها رو کمتر و کمتر کنم تا صدای الله واضح تر بشه .
الهی شکرت برای حضورم در این مسیر زیبا
الهی شکرت برای این ردپا
الهی شکرت که هدایت ما رو بر خودت واجب دونستی و ما رو به حال خودمون رها نکردی
انشاالله در پناه الله یکتا شاد و موفق و تندرست و خوشبخت باشید
خدانگهدار