https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/09/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-09-21 00:42:282024-11-03 03:57:34پروژه خانه تکانی ذهن | گام به گام
427نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و همه دوستانم در این سایت
روز سوم
استاد چقدر عالی فرمودین که همین اصل خارپشتی را هم یاد بگیریم کافیه.من یه تجربه ای در مورد زبان انگلیسی دارم و فکر می کنم که بتونم اصل خارپشتی را در آموزش زبان مرور کنم.خیلی از ماها فکر می کنیم که برای یادگیری زبان باید 10 تا کتاب گرامر بخونیم یا ده تا کتاب منبع مختلف برای لغت .در صورتی که در واقعیت این طور نیست اگر شما فقط چند تا کتاب (مثلا 8 جلد) را که با اونها ارتباط برقرار کردین یاد بگیرین جوری که کلی صفر تا صد اون را حفظ باشین بسیار بهتر از این هست که 100 تا کتاب را مرور کرده باشین ولی تسلط بر اونها نداشته باشین.در واقع شما به تعداد کلمات و جملات عجیب و غریب نیاز ندارید بلکه به تکرار مفاهیم اصولی نیاز دارین تا زبان شما خوب شود. برای قانون هم واقعا خیلی موضوع ساده است به همین دلیل ما خیلی جاها باورش نمی کنیم.حتی برای قرآن هم خیلی افراد فکر میکنن که کتابی بسیار پیچیده است در صورتی که به لطف آموزه های استاد دارم می فهمم که چقدر ساده بوده و ما این همه سال آن را نخواندیم. امیدوارم روزی بشود که همه خیلی خوب بتونیم آموزه ها ساده اما درجه یک استاد را انجام دهیم.با تشکر از همه
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و همه دوستانم در این سایت
روز دوم
استاد چقدر باز هم قشنگ فرمودین که به دنبال سرمایه گذاری بر روی خودمان برویم.اتفاقاً من هم چند وقتی هست خیلی سنگین دارم روی خودم کار می کنم و مهارت های خودم را در کارم بالاتر می برم آموزش های تخصصی کارم را هم به زبان فارسی و هم انگلیسی دارم پیگیری می کنم.خیلی جاها از مسیر دور شدم اما واقعا فهمیدم که اگر مهارت و تخصص خوبی داشته باشم و باور های مناسب هم بسازم به تبع اون اتفاقات عالی رخ می دهد.استاد وقتی در کارم تخصص را بالا تر می برم و به دل ترس هایم می روم احساس خالق بودن بهم دست می دهد که من توانایی دارم که می توانم کارهای مهم تری را انجام دهم .اتفاقا استاد از قران فرمودین .یکی از دلایلی که باعث شد به دل ترس هایم بزنم و مهارت های تخصصی را به صورت خودآموز یاد بگیرم مطالعه قران بود که بار ها خداوند فرموده ما شما را رها نخواهیم کرد.بعضی وقت ها آموزش موضوعات تخصصی در کارم پیدا می شود که بالغ بر 20 ساعت ویدیو رایگان است چه به زبان فارسی چه به زبان انگلیسی و الان می فهمم که زمانی که شاگرد آماده باشد استاد از راه می رسد.بسیار از شما و خانم شایسته عزیز سپاسگزارم.
خیلی خوشحالم در این سایت هستم خداروشکر بابت نعمت استاد توحیدی. خداروشکر بابت خانم شایسته عزیز
نکته بین دقیق منظم که هر روز این سایت به لطف ایشان منظمتر میشود . من چند روز همش از خدا میخاست شرایط فراهم شود من مثل یک دوره با برنامه قوانین تکرار کنم اومدم سایت و این پروژه خانه تکانی دیدم و خوشحال شدم . به خودم تعهد دادم حتما هر روز فایل آن روز ببینم و تکرار کنم و کامنت بگذارم.
درود فراوان خدمت استاد گرامی،مریم عزیزم و همه ی رفقای همفرکانسیم
تا بی نهایت ها از خدای مهربانم سپاسگزارم که هر لحظه به زیباترین نحوه ممکن هدایتمون میکنه
جا داره از خدای مهربانم بابت وجود نازنین مریم جون سپاسگزاری کنم چه نعمت گوهر باری هستن این مریم جون
مرسی که برامون یه دوره بی نظیر تهیه دید
انشاالله خدای مهربانم هدایتم کنه که بتونم این دوره فوقالعاده رو بگذرونم و بعد از یک ماه یک -من- آپدیت شده باشم
چند روز پیش یه پولی اونم به راحتی چه میدونم قشنگ یا کلمه بهترش اینه روون به دستم رسید و من تصمیم داشتم که برم طلا بگیرم ولی یه حسی مانع شده و ایده ی خرید یکی از دوره های استاد جان اومد و تصمیم گرفتم که دوره ی بینظیر دوازده قدم رو خریداری کنم حتی رفتم چند رنگ خودکار و دفتر خریدم و حسابی میخواستم که آماده باشم
فرداش بود که بخاطر تردیدم از خدا نشونه خواستم و به محض این که وارد سایت شدم با یه آموزه ی جدید رو به رو شدم یه حسی گفت فعلا این راه رو برو وقتی نجواهای شیطانی شروع کردن به ترسودنم به طرز قشنگی برام سفر استاد یادآوری شد
موقعی که استاد تصمیم گرفته بودن بیان ایران همه کارهاشونو اوکی کرده بودن ولی یه حسی بهشون گفت که فعلا نرو ایران و یه سفر به دور آمریکا قشنگی رو رفتن که همون موقع تو ایران اون اتفاق ها رخ داد و جهان این جوری نشون داد که تا با مکانی،افرادی و موقعیتی هم فرکانس و هم مدار نباشی نمیتونی بری اونجا یا با اون افراد ارتباط بگیری و…
و منم الان با یادآوری این قانون فعلا این دوره ی یک ماهه رو بگذرونم و صد البته منتظر نشونه ها از سمت خدای مهربانم هستم تا در زمان درست وارد دوره ی بینظیر دوازده قدم بشم
خیلی سپاسگزارم که یه رد پا تونستم از خودم به جا بزارم
باسلام وعرض ارادت خدمت اساتید گرانقدرودوستان بهشتی ام درسایت عباسمنش
امیدوارم که حالتان عالییی عالییی باشد وتمام لحظه لحظه زندگیتون سرشارازشادی وزیبایی برکت وفراوانی باشد
خدایاشکرت که گام سوم ازپروژه ” خانه تکانی ذهن” راباموفقیت برداشتم وازاگاهی های ناب فایل بسیارارزشمنداستاد عباسمنش بهرمندشدم
خدایاشکرت که دراین مسیرثابت قدم هستم
” گام سوم”
” اصل خارپشتی”
مقدمه
یک قانون ساده وکلی درجهان است وان اصل این است که اگر به خداوصل شویم هدایت الله رادربافت خواهیم کرد
انسان خیلی زود قوانین وهمه چیزوفراموش میکنه پس لازم است که همیشه روی خودمون کارکنیم وقوانین رابه خودمون یاداوری کنیم درست مثل یک ورزشکارویک کشتی گیر پشت کارداشته باشیم وتمرین کنیم
اصل خارپشتی:
مطالعه کردند رفتارخارپشت باروباه رودرمبارزه
درمبارزه خارپشت وروباه همیشه خارپشت برنده است درحالی که هیچ فن وحیله ای بلدنیست اماروباه خیلی تکنیک بلده خیلی مکاروحیله گراست وخیلی باهوشه همیشه برای پیروزشدن راههای مختلفی روامتحان میکنه اماخارپشت فقط یک کاربلده وان کارروهم خوب انجام میده
اصل خارپشتی یعنی اینکه ماهمیشه یک کارروخوب انجام بدیم بجای اینکه دهها یاصدهها کارروناقص انجام بدیم
بایدتلاش کنیم فقط دریک حرفه وکارموردعلاقه مون حرکت کنیم ومهارت کسب کنیم اگرمااصل مهم خارپشتی راخوب انجام دهیم به هرچه که بخواهیم میرسیم
شکرخداازسال 98 که خدادوستم داشت ومنو به این مسیرزیبا والهی هدایت کرد وبااستادعباسمنش وسایت عباسمنش اشناکردتعهددادم فقط بااستادعباسمنش کارکنم انصافا هم دراین بیش از4سال نتایج عالی هم گرفته ام دراین 4سال سعی کردم که خارپشت باشم درعمل به اموزههای استاد عباسمنش و دربحث کنترل ذهن وتمرکز وکانون توجه ام برروی خواسته هام ونعمت های که خدابهم داده متعهدانه این اصل مهم رورعایت کرده ام وخواهم کرد بجای اینکه روباه باشم وهرروز دنبال سایت جدید استادجدید مطالب جدید باشم فقط فقط سایت عباسمنش ودیگرهیچ .
نکات کلیدی فایل:
* باورهای ثروت ساز
مابایددرک کنیم که صرفا یه باورخاص برای ثروتمندشدن نیست که همان یه باورراکارکنیم ماازدوران کودکی اینقدرباورمخرب درباره ثروت داریم که حدنداره پس یک باورمخرب نداریم وبخواهیم فقط همونواصلاح کنیم ماباورهای مخربی زیادی داریم که بایدروی همه انهاکارکنیم مثلا یک نفردرخانواده مذهبی به دنیا آمده ازهمان روزاول شنیده که ثروتمندان آدمهای ظالمی هستند وخون مردم روبه شیشه کردندوثروتمندشدند، یکی هست ترسهاش جلو پیشرفتش راگرفته یکی هست مسائل خانوادگی وعاطفی صدراه پیشرفتش شده مثال زیاد است
پس درنتیجه همه مایکسری باورهای مخرب اززمانهای قدیم دروجودمون وذهنمون شکل گرفته که باید روی خودمون کارکنیم وانهاراتغیردهیم
باورسازی دقیقا مثل ورزش کردن است تازمانی که داریم روخودمون کارمیکتبم نتیجه میگیریم هروقت خودمون رورهاکردیم نتایج هم تغیرمیکنه
قانون خیلی ساده است مابایددایم این قانون ساده روتمرین کنیم وتکرارکنیم مثل یک کشتی گیر که فقط یک فن راخوب وعالی تمرین میکنه واجرامیکنه مثل جردن باروز آمریکایی که فقط روی فن زیردوخم کارکرده و به بهترین شکل ممکن اجرامیکنه وهمه حریفانش رو بااجرای همین فن شکست میدهد همه چیز خیلی ساده است
* چرااحساسمون بالا وپایین میشه؟
طبیعی است ماانسان هستیم ودارای احساس دردنیایی وباگذشته ای که داشتیم زندگی میکنیم مثل این هست که مادروجودمون وذهنمون دکمه هایی داریم که بافشاردادن هریک ازآنها بوسیله اطرافیامون تحریک میشیم واکنش نشون میدیم به اتفاقات زندگیمون مهم این است که قوانین رو تمرین کنیم و اگاهانه تلاش کنیم درزمانهای بیشتری احساس خوب داشته باشیم به تعبیری احساس بهتری داشته باشیم احساس همیشه یابه سمت خوب یابه سمت بدحرکت میکنه پس لازم است که تلاش کنیم تااحساسمان به سمت خوب حرکت کنه واحساس خوب باتغیرباورها شکل میگیره
احساس خوب دائمی است که تغیرایجادمیکنه
مابایدباتغیرباورهامون باعامل درونی به احساس خوب برسیم نه باعوامل بیرونی مثل موادمخدر مشروب رابطه بایه آدم خاص
* تکامل درتوحید وعمل به چه صورت است؟
اول به این صورته که ما به چیزهای کوچک توکل میکنیم وبه اندازه ای که خداراباورمیکنیم خدابه ماپاسخ میدهد سپس باورمان قوی ترمیشه ودرموردچیزهای بزرگتر به خداتوکل میکتیم ونتایج هم بزرگترمیشه مثل پیامبران ابراهیم موسی همه شون تکامل روطی کردند همان روزاول ایمان صددرصدی به خدانداشتند
مابایدتکاملی اول به خودشناسی برسیم بعدبه خداشناسی برسیم
مهم این است که مامسیررادرست بریم اماارام بریم نهایتا به مقصدبه خوشبختی وبه زیبایی ها خواهیم رسید
امااگردایم مسیرمون روعوض کنیم حتی تندتر بریم وجهت رودایم عوض کنیم هیچ وقت به سعادت وخوشبختی نخواهیم رسید
* قرآن وقوانین کیهانی
قرآن خیلی برای مادرس دارد درقرآن قوانین اصلی کیهان آمده است و قران واضح درمورد قوانین جهان هستی که خداوند وضع کرده توضیح داده شده است امامتاسفانه دراین 1400سال هیچ اشاره ای به این اصول اساسی نشده صرفا به فرعیات پرداخته شده است
* چطورندای خداوند رابشنویم؟
خداوندهمیشه ودرهمه حال درحال صحبت کردن بامااست خداوندمثل یک ایستگاه رادیویی است مثل فرکانسهای رادیویی همیشه درحال پخش کردن است همینطور که درهمه جای دنیا هزاران موج وفرکانس رادیویی وجوددارد همانطور که مارادیوراروی موج دلخواهمان تنظیم میکنیم وهمان صدا وبرنامه ای که دوست داریم میشنویم
درنتیجه رابطه ما باخداوند دقیقا مثل رادیو وامواج رادیویی است خداوندهمیشه درحال صحبت کردن ودرحال هدایت کردن مااست زمانی که مادراحساس خوب باشیم وفرکانسهای مناسب به جهان هستی ارسال کنیم وخودمون رولایق دریافت الهامات خداوند بدونیم که نشانه اش احساس خوب است آنوقت است که خداوندباماصحبت میکنه ومادرفرکانس خداوند قرارمیگیریم وپیامها والهامات خداوند رادریافت میکنیم
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم مریم شایسته عزیز و دوست داشتنی.
امروز سومین فایل پروژه خانه تکانی رو دیدم و به مطالبی پی بردم که لازم دونستم عنوانشون کنم و هم خودم رد پا گذاشته باشم و هم اینکه دوستای گلم ازشون استفاده کنن.
اول از همه میخوام صادقانه اقرار کنم که انگاری داره یه اتفاقایی میفته،همه چیز معمولی نیست،دیگه یه فایل گوش دادن ساده نیست،لذت بردن و سر جا نشستن و عمل نکردن نیست…
من اینجوری دارم میبینم که ظاهرا یه فرشته ای یه دستی یه عنصری از کائنات کنارم نشسته به محضی که حواسم پرت میشه یه پسی میزنه و میگه تخته رو نگاه کن ببین استاد چی گفت،میگه یادت باشه چه درسی گرفتی،میگه این دفعه نه هر دفعه،باید دیگه حالشو ببری…
یه نکته مهم اینه که به درستی اسم اینو انتخاب کردن خانم شایسته(خانه تکانی ذهن).
و از اون مهم تر اینکه قید کردن پروژه….
واقعا یه پروژست و به طرز عجیبی و کاربردی داره تو زندگی من کار میکنه…حالا هم طبق اصلی که استاد توی همین لایو در مورد اصل خارپشتی گفتن،من میبینم داره برام کار میکنه و همین کافیه و سرمو میندازم پایین میرم جلو و ادامه میدم…
و اما تجربیات من توی این سه روز:
خیلی برام جالبه که به طرز شگفت انگیزی من دارم احساسات متلاطم و پر نوسانی رو تجربه میکنم و لحظاتی غرق در نور و آرامشم و لحظاتی به شدت خشمگین و مضطرب.
یک مثال هم که بخوام بگم اینه که دقیقا دیروز قبل و بعد دیدن لایو استاد در مورد مسوولیت پذیری تمام ابعاد زندگی؛
من تا به حال اینقدر شدید عصبانی نبودم از دیگران و متوقع نبودم…مدام داشتم دنبال دلایلی میگشتم برای تمام ناکامی ها،در همون حین جالبه موفقیتامم میگفتم…حالا بماند که بعدا هدایت شدم به سمت سایت و دوباره آرامش پیدا کردم…
همه این اتفاقا سر جاش تا اینکه من امروز رفتم دوش بگیرم و زیر دوش همینجوری با خودم گفتم ای بابا چرا الان که من دارم رو خودم کار میکنم اینجوری تالاپ و تولوپ بالا پایین میشم که یهو اسم پروژه اومد تو ذهنم:پروژه خانه تکانی ذهن…
إ چه جالب… عجب…
اومدم تشبیهش کردم به معنای لفظیش،یعنی همان خانه تکانی معمولی خانه…
با خودم مرور کردم که موقع خانه تکانی چه اتفاقی میفته…
به یه نتیجه مهم رسیدم و اون هم اینه:
درسته که ما یه پروسه رو استارت میزنیم برای اینکه تمیز کنیم،انرژی خونه رو افزایش بدیم،برای اینکه هر چیزی بره سر جای خودش، برای اینکه بعدش بشینیم از این چیدمان جدید لذت ببریم ولی؛
باید پروسه رو هم ببینیم و کمی بیشتر دقت کنیم.
قبل از شروع خانه تکانی یه ذره گرد و خاک گوشه کنار خونست،ممکنه کمدا بهم ریخته باشه ممکنه یه لکی رو سرامیکا باشه،ممکنه یه فرشی کثیف باشه،ممکنه پرده ها یه کم رنگ و رو رفته باشن به خاطر چربی یا گرد وخاک…
ممکنه اون اتاق پشتی یه تیکه از سقف زرد شده باشه به خاطر بارندگی زمستون،ممکنه موزاییکای حیاط یه چند تاییش به خاطر روغن ریزی ماشین کثیف شده باشن،زیر مبلا قطعا آشغال و پرز و گرد و خاک هست،زیر فرشا یه سوسکه که مرده یا کشتیمش و خیلی از موارد دیگه…..
اما همه این موارد خیلی به ظاهر ناجور نیستن و ما چند ماهه داریم یه نظافت سطحی میکنیم و راحت زندگیمونو میکنیم،مهمونی هم میگیریم و اصلا حواسمون به خیلی از این موارد نیست…
تا اینکه خانه تکااااااانی استارت میخوره؛
پرده ها رو میکنیم،فرشا رو میدیم قالی شویی،ممکنه بخوایم دیوارا رو نقاشی کنیم،مبلا رو باید بریزیم وسط خونه که زیرشونو جارو کنیم،روکش تشکا و بالشتا رو در بیاریم و بشوریم و خلاصه که…
حالا نکتش تو چیه؟
نکتش تو اینه که وقتی خانه تکانی شروع میکنی خونه از قبل خونه تکونی هم کثیف تره و اصلا قابل سکونت نیست…
نمیشه 1ساعت توش استراحت کرد…
وقتی که استارت زدی باید دیگه تا تهش بری…
باید بری تا بتونی شرایطو استیبل کنی…
اما بعد از خانه تکونی…
وقتی که همه کارا تموم شده…
آخ که الان میچسبه بشینی تو خونه به در و دیوار تمیز نگاه کنی و با اونایی که دوسشون داری یه استکان چای بخوری و بگی آخییییش چقدر با حال شد…
خدایا شکرت…
حالا من این مسیرو میبینم که در خانه تکانی ذهن هم یه همچین مسیری رو پیش رو دارم و امیدوارم تهش خیلیامون بشینیم و بگیم آخییییششش چقدر باحال شد.
چه نعمت تمیزی،چه ثروت تمیزی چه سلامتی تمیزی چه روابط تمیزی…
و به گوشه کنار و در و دیوار خونه دلمون نگاه کنیم و لذت ببریم…
سلام دوست عزیز. چه زیبا اشاره کردین به لفظ خانه تکانی، یه جرقه ای توی ذهن منم خورد با این اشاره شما…
چه جالب مثل خونه تکونی که همه چی رو میریزیم وسط و بعد وسایل کهنه و شکسته و به درد نخور رو از بین اونها دور میریزیم و وسایل خوب و تمیز و سالم رو در جای خودش قرار میدیم، و یه سری وسایل نو و جدید هم میخریم و در چیدمان قرار میدیم، دقیقا این خونه تکونی ذهن هم همینه، همه باورها، افکار، داده های مغزمون رو میریزیم وسط، بعد از بین اون همه داده، باورهای مخرب و ترمز ها که حکم وسایل شکسته خونه رو دارند دور میریزیم و به جاش وسایل نو میخریم ودر ذهن هم با افکار نو و جدید مغزمون رو چیدمان میکنیم…دقیقا عین خونه تکانی، و چه عالی مریم جون این اسم برازنده رو انتخاب کردند
خیلی جالب بود برام مثال و اشاره شما به خونه تکونی و اینها در ذهن من تداعی شد…
سلام به احسان عزیز یکی دیگر از برداران خوبم در خانواده ی عباسمنش
امیدوارم حالت عالی باشه
و ازت بی نهایت به خاطر کامنت زیبایت ممنونم …
به خاطر دیدگاه مثبت و درستی که با وجود شرایط نه چندان جالب زندگیت داری میگی …
دیدگاهت من رو به وجد آورد جوری که به خودم گفتم …
وای خدا جون عاشقتم با این بنده های فوق العاده که داری…
که چه زیبا با دیدگاه درست و زیبا حسشون بهتر میکنه و میگه آقا الان شرایط داره بالا پایین میشه عالیه …این یعنی توی مسیر درستی چون یه قالی پر خاک رو هم که بخوای بتکانی باید با تمام قدرت روی هوا بالا و پایین کنی …
ممنونم ازت …
ممنونم بی نهایت ممنونم
امیدوارم با خانه تکانی ذهنمون دیگه حسابی شرایطمون عوض بشه …
بازم ممنونم …
در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند باشی …
ممنونم ازت داداشم بخاطر مثال قشنگی که زدی دقیقا به چیزی که نیاز داشتم خدا توسط شما بهم جواب داد
منم دقیقا همین حالا دارم البته الان نسبت به قبل از دوره خانه تکانی خدا رو شکر خیلی بهتر شدم ولی شیطان وجودم هر از چند گاهی میاد سراغم و انرژیمو میگیره ولی بازم با خودم و خدا حرف میزنم و سعی میکنم زودتر حالمو خوب کنم که با این مثالت سرعت خوب شدن حالمو بیشتر کردی .
به نام خدایی که از فضل خودش بهترین نعمتها رو به اسونی به من عطا کرده
خدایا من تسلیمم در مقابل تو تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه آنان که نعمت عطا کردی هدایتم کن
سلام به استاد جانم مریم عزیزم و دوستان عزیز
◀️گام سوم :اصل خارپشتی
ویژگیهای قانون بدون تغییر الهی:ساده ،ثابت،دقیق و اصله
وقتی من با تمام تمرکز به این قانون وصل میشم به منبع وصل و هدایت میشم
تا اونجایی که درکش میکنم و بهش عمل میکنم نتیجه میگیرم چراکه خیلی زود این آگاهی ها با کار نکردن روی خودم فراموش میشه
اصل خارپشتی چیه ؟ خارپشت فقط با یه تکنیک ساده که بسیار توش عالی هست همیشه در مقابل روباه که بسیار حیله گر و مکاره و تدابیر زیادی برای شکار طعمه داره برنده هست
یه کار رو خوب بلدش باشم و بهبودش بدم
⬅️اصل کارکرد قانون هستی رو که فهمیدم حرفه ای بشم
مثلا یکیش در کنترل ذهن
و این حرفه ای شدن رو ادامه بدم دیگه نیاز به تکنیک های فرعی که هربار به عناوین و نامهای مختلف میاد نیست
⬅️مهم ترین باور ثروت ساز : باورهای محدود کننده در مورد ثروت زیاده و برای هرکسی بسته به محیط و خانواده و مذهبی که بزرگ شده فرق میکنه
🟢خانواده های خیلی مذهبی که ثروت رو معنوی نمیدونن
رابطه خدا با ثروت پاشنه آشیل اونهاست
🟢یک سری افراد ترسهایی دارند
🟢یا وابستگیهای دارند که مانع هست با رفع یه باور نتایج کمی بهتر میشه ولی با ادامه دادن به این مسیر باورهای محدود کننده دیگه رو در خودت شناسایی و رفع میکنی و به همین ترتیب باورهای بهتر نتایج رو بهتر میکنه
⬅️ذهن با باورهای محدودکننده بیمار شده و همیشه باورهای محدود کننده هست بنابراین همیشه باید روی باورهام کار کنم تا پیشرفت پایدار باشه
نکته مهم اینه که قانونی که من دارم استفاده میکنم خیلی ساده هست
فقط باید توی اون بهتر و بهتر بشم
دنبال مسیرهای دیگه نباشم فقط تو این قانون درک و عملش بهتر بشم متبهرتر بشم نیار به کار دیگه ای نیست
ذهن من باید این ساده بودن مسیر رو بپذیره و فقط به بهتر شدن در این درک بهتر قوانین الهی همراهی کنه همین نتایج لاجرم میاد
⬅️ ذهنم منو بازی نده به مسیرهای سخت و پیچیده و دور ببره که کلا از مسیر دور بشم
چرا احساسم بالا پایین میشه ؟ این کاملا طبیعیه
🟢ما انسانها احساس خوب دائمی رو هرگز نمیتونیم تو این جهان مادی داشته باشیم
🟢ممکنه در شرایطی قرار بگیریم که روی موضوعی که روش حساس هستیم دچار مشکل بشیم و احساسمون بد بشه
⬅️اولا احساس خوب دائمی نیست اینو بدونم ،دوما باید سعی کنم احساسم رو در طول روز بیشتر به سمت احساس خوب ببرم با تغییر باورهام
باید احساس خوب درونی در خودم ایجاد کنم نه با عوامل بیرونی ⬅️مثل مواد مخدر یا روابط عاطفی یا رسیدن به خواسته
با باورهای درست با یه عامل درونی به احساس خوب برسم نه اینکه احساس خوب من تحت کنترل یه عامل بیرونی باشه و با تغییر اون عامل بیرونی من هربار احساسم تغییر کنه
تکامل در توکل و توحید به چه صورت هست:
🟢به اندازه ای که خدا رو باور میکنم خدا پاسخ میده
🟢باید از مسائل کوچک خواسته های کوچیک با ساختن باورهای درست نتیجه بگیرم ایمان و یقین من قویتر بشه
🟢بعد در مورد مسائل بزرگتر و خواسته های بزرگتر با باورهای درست نتیجه حاصل بشه
در مورد ابراهیم علیه السلام ،پیامبران هم به همین شکل تکاملی با خودشناسی و خدا شناسی بیشتر آروم آروم بهتر توحید و توکل به خدا رو درک و عمل کردند
مهم بودنِ در مسیر درسته اگر حتی آروم آروم پیش بریم به زیبایی و نعمتها و خوشبختی میرسم اگر مسیر رو هربار عوض کنم فقط دور میشم نتیجه پایدار ایجاد نمیشه
قوانین در قران : قوانین اصلی کیهان واضح در قران گفته شده کاملا میشه منطقش رو درک کرد و بهش عمل کرد
بهتره که اصل رو از فرع تشخیص بدم اصلی که بارها در آیات قرآن تکرار شده و هیچ تغییری تو هیچ شرایطی نمیکنه در سنت الهی هیچ تبدیلی نیست
جواب سوالاتم رو میتونم با کار کردن روی قانون و درک آن به عمل بهش هدایت بشم
کافیه مسئولیت تغییر زندگیم رو به عهده بگیرم و با ایجاد تغییرات در افکار و شخصیت و عملکردم شرایطم رو تعییر بدم
چطور ندای الهی رو بشنوم ؟خدا همیشه داره با ما صحبت میکنه خدا همیشه هست اگر من نمیشنوم یعنی من در مدار دریافت الهامات در مدار خدا نیستم
⬅️با بودن در احساس خوب ،داشتن باورهای خوب ،لایق دیدن خودم برای دریافت الهامات که نشونش داشتن احساس خوب و ترس و غمی نداشتن هست من در مدار خداوندم و و ندای خداوند رو میشنوم
خدایا سپاسگذارم که لایق شنیدن و نوشتن درکم از این آگاهی ها شدم انشالله که عملگرا به این قوانین الهی با قدرت و هدایت خداوندم باشم خدایا شکرت
سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و مهربانم تحسین و تبریک بهت میگم بانوی مهربان چقدر دوست داشتم که زیر یکی از فایلها بیام تجربه توحیدیم رو بگم و این مصادف شد دقیقاً با فایلی که مریم جان تهیه کردن..
اولین قدم برای خلق شرایط دلخواهم پذیرفتن 100 درصدمسئولیت زندگیم است
هر اتفاقی که توی زندگیمون میافته مربوط میشه به افکارمون به فرکانسهایی که به جهان هستی ارسال میکنیم …
توقع از دیگران نمود واقعی شرک است
هر زمان خودت رو مسئول وخالق زندگیت بدونی در مسیر توحید ویکتا پرستی هستی وفقط بر او توکل میکنی…
تمرکز بر چیزی که میتونم بهبود ببخشم..
وبسپارم ومنتظر ایده ها باشم…
یه باور توحیدی از تجربه این چند روز اخیرم میگم که از استاد یاد گرفته بودم که چطور درخواست کنم وبرم روی اصل چیزی که میخوام
دوستان عزیزم باور کنیم که این مسیر جز زیبایی نیست..
جز خلق کردن با افکار وباورهایمان نیست…
همیشه قبل از سفر تعیین میکردیم که کدوم منطقه بریم
و جامون رو رزرو میکردیم اما این بار من توی دفترم در تمرین ستاره قطبی نوشتم
وبهش سپردم با خیال اسوده وراحت..
پسرم دنبال مکان بود واز من نظر میخواست
همسرم از یکی از دوستانش در مورد منطقه جنگلی که قرار بود بریم سوال کرده بود
و دوستش پیشنهاد داده بود که یک جای بکر و زیبا میشناسه توی منطقه گلستان که از ما دعوت کرده بود به اونجا بریم بدون اینکه بگه کجاست هر چقدر همسرم اصرار کرده بود که هزینه رزرو رو پرداخت کنه و عکس محل رو ببینه دوستش قبول نکرده بود و گفته بود شما خیالتون راحت باشه به من بسپارین و کارتون به هیچی نباشه …
حتی توی راه نگران این موضوع بود که کجا قراره بریم و من هم شاید یک لحظه گفتم که نکنه جای خوبی نباشه ولی نجواهام رو ساکت کردم و گفتم به کسی که اعتماد کردی اون تو رو به بهترین مکان در بهترین زمان هدایت میکنه…
خدای من نمیدونم چطور ازت تشکر کنم ما هدایت شدیم بدون ذرهای زحمت یا تلفن یا رزرو مکان وبدون پرداخت هیچ هزینه ای
هدایت شدیم به یک جنگل زیبا در ارتفاعات گلستان بینظیر بود…
هر چقدر در جنگل میرفتیم احساس میکردیم وارد بهشتی جدید شدیم
دوست همسرم از اول راه اومد ما راهنمایی کرد و ما رو به مقصد رسوند و محل رو به ما تحویل داد و خداحافظی کرد و رفت تمام اون سه روز داشتم به تصویرسازی که در ذهنم قبل از اومدن انجام داده بودم فکر میکردم به اعتمادی فکر میکردم که به رب العالمینم کردم و چقدر خوشحال بودم که چگونه با دستانش ما رو به اینجای زیبا هدایت کرد
و هزاران بار شاکرش شدم…
این تنها گوشه کوچیکی از اعتماد کردن به خالقم بود اینکه قدرت رو در زندگیت فقط به خالقت بدی فقط به پروردگارت بدی و فقط به اون تکیه کنی معجزاتی در زندگیت میبینی که واقعاً قابل وصف نیست
میگم این تنها یک گوشه خیلی کوچیک از اعتماد من بود از سپردن و رها کردن و خلق تصویر زیبای اون جنگل با اون تراس بزرگ و زیبا بود.
مدتی پیش شروع کردم به صورت تمرکزی روی فایلهای هدایت و تسلیم کار کردن و در یکی از کامنتهای دوستان هدایت شدم به خوندن قرآن و از زمانی که به صورت تمرکزی دارم قرآن رو مطالعه میکنم حداقل دو سوم از قرآن رو مطالعه کردم و تنها چیزی که بسیار بسیار بهش تاکید شده توحید هستش توحید یعنی همه چیز الان حرفهای استادم رو میفهمم الان میفهمم مریم جون چی میگه و برای همین هدایت شدم به این خانه تکانی ذهنی
تا با قدرت بیشتری تمرکز کنم روی توحید و روی یگانگی و روی پرستش تنها و یگانه خالق زیباییهایم مسئولیت 100 درصد زندگیم رو خودم به عهده میگیرم
هیچ توقعی از هیچ کسی ندارم…
در ذهنم تصویرسازی میکنم و خالق زندگی خودم هستم
توحید یعنی ایاک نعبد و ایاک نستعین تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ..
اما این نکته انقدر عمیق هست که حتی در کوچکترین تصمیمات زندگیمون هم ممکن دچار توقع بشیم
دچار شرک خفی بشیم
که خیلی ریز میاد که متوجهش نمیشیم
واینجاست که میتونیم با نتایج ومنطق نجواها رو ساکت کنیم…
وتنها به تواناییهای خودمون تکیه کنیم…
باورش کنیم..
وقتی استاد میگه همه چیز توحیده
الان با گوشت وپوستم میفهمم چون رب من در کلام الهی فقط داره روی همین اصل تاکید میکنه…
میگه بابا تو منو باور کن ، بسپار به من،منم که قدرت دارم منم که که میگم موجود باش وموجو میشه
منم که آسمانها وزمین ملک منه..
با هزار جور داستان وقصه میاد این رو برامون واضح میگه
به همین سادگی
ما برای خودمون سختش کردیم از وقتی که رو توانن وقدرت ذهنمون تکیه کردیم واونو فراموش کردیم
میگه
تو فقط بندگی کن فقط همین
فقط زیبایی ببین
فقط توجه وتمرکز کن بر زیباییها
فقط تحسین کن
فقط سپاسگذار باش
وخیالت راحت باشه من هستم..
من هستم تو تنها نیستی…
واقعا نمیدونم حس وحالم رو چه طور بیان کنم
مثل کسی که گمشده ای رو پیدا میکنه و نوری در دلش روشن میشه که خیالش راحته
که اون قدرت کافی رو داره که تمام امور رو درست کنه نه غمی داری نه نگران چیزی هستی..
نه احتیاج به کسی داری…
فقط حرکت میکنی نمیدونی بعدا چی میشه…
ولی میدونی همه چیز خوبه ودر جهت رسیدن تو به خواسته هات هست..
هر جا لازمه رشد کنی تضاد میزاره جلوی راهت..
هر جا باورهات رو تغییر دادی وایمان آوردی پاداشها رو نصیبت میکنه..
وچی از این راحتر وزیباتر که تو درخواست میکنی وقدم های کوچولو کوچولو برمیداری تا تکاملت طی بشه…
ظرف وجودت آماده بشه..
بزرگتر بشی..
وبعد بهت میده…
معبودا وسرورا تو را سپاس که تو برای همه امور من کافی ولازم هستی..
همین یک کلمه رو درک کنیم یعنی هر روز منتظر معجزه باش…
امیدوارم همیشه در این مسیر باشیم که مسیر امن وآرامش وسعادت وثروت وسلامتی در دنیا وآخرت است…
الهییی آمین🪷🪷🪷
سپاس از پروردگارم که مرا در این مسیر زیبای الهی وتوحیدی قرار داد ودر کنار دوستان نازنین وتوحیدی قدم به قدم رشد میکنیم وچیزی یاد میگیریم..
سپاس از نازنینترین انسانی که با مسیرش به ما یاد داد چیزی رو که فراموش کرده بودیم
اصل واساس این جهان رو
رب رو فرمانروای جهان رو
ومن از پروردگارم سپاسگزارم که جایی که ازش اگاهی خواستم،هدایت خواستم
جوابم روداد والان اینجا کنار شما نازنینها واستادعزیزم هستم….
و ازت ممنونم برای کامنت زیبایت و تجربه ای به زیبایی زیبایی های خداوند …
سلام و درود خداوند بر تو ….
تک تک جملاتت را که می خواندم هر لحظه صحنه هایش برایم تداعی میشد…و یادم افتاد به خاطره ای از اوایل کارم توی این مسیر …اون اولا که اصلا فرق حرفای خدا رو با نجوا های شیطانی توی ذهنم نمیدونستم …
اون لحظاتی که فقط یه چیز میدونستم اونم این بود که وقتی با نمام وجود به حرف قلبم گوش میکنم همه چیز خوب پیش میره ….
اون موقع ها از دست حرفای منفی و تکراری که شبیه یک رگبار خونین بر من نازل میشد فراری بودم …از طرفی هم پدرم بود و نمیتونستم بی احترامی کنمو بگم دیگه چیزی نگو …
اون موقع اصلا شرایط خوب نبود …داشتیم خونمون رو درست میکردیم و در یک خونه ی دیگه که بیشتر دفتر بود بودیم …در یک محله ی کاملا ناشناس حداقل برای من و من همون دو تا خیابون اینور اونور خونمون هم که بلد بودم دیگه اینجا بلد نبود …فقط یه کوچه رو میدونستم تهش میخوره به کتابخونه دو سه بار بیشتر نرفته بودم…
اون روز صبح دوباره پدرم قبل رفتن شروع کرد به نصیحت کردنو و حرف زدنو اینا …و من دو سه ماهی بود که دستو پا شکسته با این سایتو استاد آشنا شده بودم …
خلاصه دیدم که آقا من راه فرار گفتاری ندارم هرچی بگم بیشتر ادامه میده …و انگار پدرم خیال رفتن و تموم کردن این حرفا رو نداره یکم صبر کردم ببینم تموم میشه دیدم خیر …پس بلند شدم …کارام رو سریع کردم …لباسامو پوشیدم …دیگه کتری وجودم داشت نوش میومد …
حسم هر لحظه داشت بدتر میشد …باید خودمو نجات میدادم …
مثل قورباغه ای که توی ظرف آب گرم بود و حس میکرد که انگار دما داره بالاتر میره و باید خودشو نجات بده مگر نه میمیره …
خلاصه …لباسام رو پوشیدم و خواستم که چادرم رو بردارم ولی نبود …
هرچی میگشتم نبود …
پدرم هم همینطور به حرف زدنش ادامه میداد…
من دیدم آقا اگر یکمی دیگه بمونم حسم اینقدر بد میشه که دیگه یه روز کامل مغزم هنگ میشه
قید امه چیزو زدم و گفتم اشکال نداره بی چادر میرم
منی که توی بالاشهر که مانتویی بودن اصلا تعجبی نداره ولی من با چادر بودم الان اینجا با پایین شهر که چادری بودن عادیه مانتویی بودن نکاها رو جذب میکنه می خواستم برم بیرون …دیگه خلاصه
اومدم که بیام بیرون و اومدم خداحافظی بکنم پدرم گفت کجا داری میری با عجله همینجور که داشتم میومدم بیرون گفتم میخوام برم کتابخونه ….
و خب همونجا روهم بلد بودم دیگه یه کوچه بود می رسید به کتابخونه من اونجا رو ….اصلا کلا اون مکان اون محله اصلا اصلا بلد نبودم گفت که پس چرا چادر نمی پوشی گفتم چادرمو هرچی گشتم پیدا نکردم مانتوم مثلا حالا تا زانوه اینا بلنده … گفت نه نمیخوام تو این محله مخصوصا بدون چادر باشی حالا هیچ وقتم گیر نمی دادا ….
وقتی دید من اینقدر با عجله و با بی توجهی به حرفشم…. فهمید که نمیخوام مثلا گوش کنم میخوام فرار کنم گفت که نه نمیخوام بدون چادر بری کتابخونه گفتم که باشه کتابخونه نمیرم و خداحافظ و در رو زدم به هم و اومدم دیگه….. من اومدم بیرون یه پالتو آبی داشتم اون پالتو روهم پوشیده بودم تو زمستون این اتفاق افتاد و یه کیفم به روی کولم بود و نمیدونستم چیکار کنم و به خدا می گفتم خدایا تو گفتی گفتی ذهنتوو کنترل کن بهت گفتم اونجا چیکار کنم پدر نمیره داره این حرفا رو میزنه داره ذهنم میریزه به هم گفتی بلند شو از خونه بیا بیرون اومدم بیرون حالا بگو چیکار کنم حالا بگو چیکار کنم دیگه خلاصه چون به پدرم گفته بودم که من نمیرم کتاب خونه اومدم این طرف به سمت بی آرتیا و خب یکی دوبار با بی آرتیا رفته بودم مثلا از اون طرف مثلا به سمت شمال رفته بودم که برم برم ترمینال برم یکی از ترمینالا برای دانشگاه و گفتم که خب چیکار کنم دیگه رفتم توی ایستگاه مترو و گفتم سوار چبشم و بهم گفت که سوار مترو بشو و برو به سمت جنوب یعنی من تا حالا فقط مسیر به سمت شمالشو رفته بودم سوار اتوبوس شدم و رفتم به سمت جنوب و استرس داشتم خیلی چون تا حالا توی زندگیم تنهایی یا سرخود یه جا نرفته بودم….
اصلا کلا اجازه نداشتم در واقع ….
و خیلی می ترسیدم ولی از اون طرف یه ایمانی یه اطمینانی یه یه حس خیلی خوبی بهم می گفت که آقا نترس من بهت گفتم خودم میدونم چیکار کنم….
مثلا خدا انگار داشت به من می گفت؛ من گفتم بیا بیرون من گفتم این کارو انجام بده من گفتم تمرکزتو بذار رو زیبایی ها و تو این کارو کردی… اصلا نگران نباش فقط هر جا بهت میگم برو…..
.
دیگه خلاصه من سوار این بی آرتی شدم و نشستم و بعد بهش می گفتم که خب چیکار کنم کجا پیاده بشم؟ بعد تازه من اون موقع نه موبایل داشتم نه نقشه…هیچی نداشتم مثلا یه نفر بگه آقا من اینجا رو آشنایی باهاش ندارم مثل همین الان که همین کارو می کنم…. موبایل دارم و می زنم حالا تو ی اپلیکیشنی و می بینم که آقا من کجا میخوام برم چطوری میتونم برم ….
ولی خب من اون موقع موبایلم نداشتم یعنی هیچی هیچی هیچی یعنی واقعا تمام توکلم به اون حسه بود که بهم بگه که خب حالا چیکار خلاصه من سوار اتوبوس شدم و همینجور هی منتظر بودم که این به من بگه مثلا پیاده شو تا اینکه رفت توی یه زیرگذر….
من بهش گفتم که اینجا پیاده بشم و اون گفت آره و من گفتم مطمئنی و گفت آره دیگه پیاده شو
گفتم که آخه من ازت پرسیدم تو چیزی نگفتیااااااا
گفت که آره دیگه باید پیاده بشی خب من گوش ندادم یعنی هی کلنجار میرفتم که اتوبوس در رو بست رفت….
گفتم که ای وای دیگه رفت چیکار کنم گفت که هیچی بشین تا بهت بگم
گفتم که میخوای مثلا داد بزنم بگم وایسا
گفت نه نمیخواد بشین بهت میگم دیگه
نشستم و دوتا یا سه تا ایستگاه بعد بهم گفت که اینجا پیاده شو ….
پیاده شدم گفتم که میخوای این بی آرتیه و بی آر تی هم اینطوریه که همون مسیر که میره رو برمیگرده گفتم این بی آرتیه میخوای که من همین برگشت رو سوار شم برم همونجا که تو گفتی پیاده بشم
گفت نه…
.
.
گفتم آخه چرا مگه تو نمیخوای من برم همونجا پیاده بشم
گفت نه
بعد من اینطوری بودم که آخه چرا….
اوتوبوس دم یه فلکه ای پیاده کرد من اصلا تا حالا اونجا نرفته بودم یه بار شاید مثلا دیدم مثلا پیاده که اومدم میدونستم که آخر این خیابونو این دو سه تا خیابون که رد میشه میخوره به این جا …
دیگه منم نمیدونستم چیکار کنم گفتم چشم
گفت خب حالا برو اونور فلکه
گفتم خب باشه دیگه رفتم اونور فلکه
و گفتم که خب حالا چیکا کنم
گفت وایسا تو ایستگاه اتوبوس
گفتم باشه وایسیدم تو ایستگاه اتوبوس
و خب این اتوبوسی که می خواست بیاد اصلا اون اتوبوس بی آر تی نبود که برگرده
خب خیلی هم استرس داشتم که خب حالا نکنه گم بشم ….
.
.
اگر که مثلا با بی ارتی که اومده بودم برمیگشتم حداقل راه برگشت رو بلد بودم چون یه بار اومدم برگشتو بلدم ولی خب حالا من اگه برم یه جا گم بشم چطوری پیدا کنم نه موبایلی دارم نه چیزی اگ اگر اگر اگر …..و کلی ترس و هرچی به اون می گفتم که میخوای برگردم الان حالم خوبه هاااااا……. مطمئننی که برم مسیرو به من می گفت آره
…..
خیلی خیلی خیلی هم با خونسردی می گفت….
بعد خلاصه که من وایسادم تو ایستگاه ، اتوبوس اومد گفتم سوار بشم ؟ گفت آره…. و اون اتوبوسه اون بی آرتیه نبود من سوار اتوبوس شدم و نشستم توی اتوبوس و بعد یه نفر کنارم بود ازشون پرسیدم اونجایی که حالا ما خونمون بود دیگه اسم خیابون رو بلد بودم گفتم که این کجا میره اینجا میره ؟ گفت نه تو باید با بی آرتی سوار می شدی بعد یه لحظه مثلا یه دلهره ای به وجود میومد……
بعد به خدا می گفتم خدا می گفت نه… من اگه می خواستم تو به همون بی آرتی برگردی بهت می گفتم.. نمیخوام آقاجون به من گوش بده دیگه …….
.
.
خلاصه سر هر یه ایستگاهی که اتوبوس می ایستاد من می پرسیدم پیاده بشم اون می گفت نه
خلاصه که…
.
. رفت و رفت و رفت تا رفت زیر همون زیرگذره یعنی رفت کلی دور زد و اینا و من من از ترس یه برگه برداشته بودم و مسیری که این می رفت رو کروکی می کشیدم که آقا الان از اینجا رفت وارد این خیابون شد اسم این خیابون این بود…یا الان دور زد الان نمیدونم فلان کرد از ترس اینکه آقا من گم نش….م نه موبایلی داشتم نه چیزی داشتم و خب من اونجاها رو اصلا نمی شناختم خلاصه من رسید به همون زیرگذره و بهش گفتم که
من پیاده بشم گفت آره اینجا همونجاست …
و اینقدر خوشحال بودم که خدا منو با این اتوبوسه بهم گفت ی زیر گذره پیاده شو من پیاده نشدم الان با یه اتوبوس دیگه همون زیر گذر منو پیاده کرد ( اگه بخوای بعدش رو بدونی ….وایسا …حالا حالا بذارین ادامه داستانو بگم بعدشم میگم که یه جورایی منطقی بود ولی برای اون لحظه من اصلا منطقی نبود) دیگه من پیاده شدم و دیدم که یه فروشگاه رفاه هست گفتم که بذار برم توی اینجا و چقدر چیز داشت و چقدر به باور فروانی من کمک کرد و خلاصه من رفتم اونجا و بعد بهم گفت که خب حالا با آسانسورا از این زیر گذر بیا بالا و من رفتم بالا …و من و خانواد م اصفهان زندگی می کنیم و یکی از بی نظیرترین و قشنگ ترین مکان های دیدنی و تاریخی اصفهان بود الان اسمش یادم نمیاد که بنویسم ولی خیلی عالی بود و ما بازار اینجا رو می رفتیم با مادرم و اینا …
ولی من هیچ وقت نمیدونستم اینجا کجاست فقط میدونستم آقا یه جایی پر بازاره … بازاراش قدیمی ترین بازارهای اصفهان هستن و یه آثار باستانی داره و خلاصه که خیلی خوشحال بودم البته که اونجا همه مثلا بگی از ده تا هشت تاشون با چادر بودن و من بی چادر بودم و معنی که همیشه چادر می پوشیدم کلا با چادر مثلا راحت تر بودم اون روز خیلی اعتماد به نفسم رفت بالا ب خاطر اینکه تونستم غلبه بکنم به خودم …..
و خب اونجا یک مکان زیارتی هم بود و هر کسی که چادر نداشت هم با چادر میومد اونجا ….
یعنی کلا قضیه ی اون مکان این بود…. ولی خب به هر حال من دیگه سعی کردم که اعتماد به نفسم رو حفظ کنم و صبح بود و حتی مغازه های بازارم در مغازهاشون هم باز نکرده بودن و خب اونجا افغانی و اینا زیاد بود و خب من مثلا یه لحظه ترسیدم می گفتم وای یهو یه بلایی سرم نیاد… یه دختر تنها بدون چادر ….اخه چادر خیلی بهم اطمینان قلب میده وقتی می پوشم ….
اینجا تنهایی صبح اول صبح جایی که پرنده پر نمیزنه ولی خب هر موقع که اینا میومدن تو ذهنم می گفتم که خدا منو محافظت میکنه خدا حامی منه خدا خدا اگه می دونست اینجا خطر داره به من نمی گفت بیا اینجا منو هدایت نمی کرد بیام اینجا….
دیگه خلاصه من رفتم و توی اون مکان زیارتی هم رفتم و خیلی هم خوشحال بودم و یه حدودا یه ساعت اونجا بودم و بعد گفتم که دیگه بیام و من خیلی حسم خوب شد خیلی چیزا رو برای خودم مرور کردم یه سری متن نوشتم همیشه دفتر همرام بود و بعد از یه ساعت و اینا دیگه میدونستم گفتم برم خونه و دیگه میدونستم که آقا الان اینجا بی آرتیا سوار میکنن و یه راست میبرن دم در خونمون و دیگه با خیال راحت سوار اتوبوس شدم و اومدم خونمو بعد که به این موضوع فکر کردم گفتم که ببین اگر که این این داستان رو برای یه نفر تعریف کنی یا برای یه نفر تعریف کن که تو این مکان زندگی میکنه اون میگه که خب آره منطقیه تو بلند شدی اومدی سوار بی آر تی شدی تا اینجا بعد رفتی اونور میدون سوار اون ماشینه شدی رفتی تو این زیرگذره خیلی عادیه خیلی منطقیه راهت خیلی منطقیه ولی ولی بعدش منطقی شد برای من اون لحظه که من اصلا هیچ جا رو بلد نبودم اصلا نمیدونستم اینجا کجا هست منطقی نبود و تکتک کارام واقعا الهامی بود …. الان بعد از چندین ماه فکر می کنم الان از اون موقع هشت ماه نه ماه گذشته من خب خیلی بیشتر مکانها رو بلدم خب برای همین بیشتر می شناسم مثلا حتی الان میدونم که با مترو چطوری میتونی بری اون مکان ….خب…..
ولی اون موقع اصلا هیچی هیچی بلد نبودم و اون اون شده بود اولین صدایی که من از ته قلبم از خدا در لحظه شنیدم و از اون راهنمایی خواستم و اون در لحظه به من جواب می داد و بهترین راه رو هم جواب می داد و اون موقع که تو اتوبوس نشسته بودم و داشتم کروکی می کشیدم یه حسی بر علیه این کروکی کشیدنم از درون خودم میومد بالا و می گفت که تو فکر کن خدا اون بالا بالا بالا نشسته مثل وقتی که تو اپلیکیشن رو وا می کنی و نقشه رو نگاه می کنی اون بالا نشسته و داره میبینه که آقا این اتوبوس از کجا میره یا این راه به کجا میرسه و تو خودتو بسپار به اون اون میدونه که این راه الان به کجا میره یا این اتوبوس الان به کجا میره ….
خب یه چیزی علیه خودم یه همچین چیزی برخاسته بود و خب اون تجربه تو ذهنم موند چون اون اولین بار بود و بعدشم من رسیدم خونه ساعت ده شده بود فکر کنمم ساعت هشت اومده بودم بیرون ساعت ده و اینا اومدم و پدرمم رفته بود و من با خیال راحت نشستم اون فایلایی که از استاد عباس منش دانلود کرده بودم رو نشستم گوش دادم و خیلی تجربه خوبی بود دیگه مثلا اینکه صدای اون رو بشنوی و بهش گوش کنی حالا بشنوی که خیلی وقتاس مثلا ما صدای خدا رو می شنویم بعد بهش گوش نمی کنیم بعد بعد که مثلا میگذره میگیم که مثلا میدونستما یه حسی بهم گفته بود که این کارو بکن و نکردم…..
…
آره دیگه اینم از داستان من که شروع مسیر هدایتی من بود …و شروع روند تکاملی توکلم …
و چقدر بعدا این توکل بهم کمک کرد …و کمک میکنه چقدر واضح تر داره میشه …
خدایا شکرت واقعا …
الهه جان
ازت ممنونم به خاطر کامنت زیبایت …
که با غث شد همچین چیزایی رو ثبت کنم …
خیلی دوست دارم عاشقتم در پناه الله یکتا شاد سالم خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیای آخرت باشی منتظر نتایج بی نظیرت هستم
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی
ممنونم بابت این فایل زیبا.
من اولین بار بود که با مفهوم اصل خارپشتی آشنا میشدم درواقع دفعه اوله که میشنیدم. خیلی جالب بود. درواقع بنظرم شکل دیگه ای از همون اصل و فرع میتونه باشه. من باید با اصل خارپشتی رو قانون اصلی کار کنم. یاد گرفتم با اصل خارپشتی کار کنم روی قوانین هستی و مهارت مورد علاقه ام. یک فن رو یاد بگیرم و همون رو برای پیشرفتم بطور خارپشتی بکار ببرم. سعی میکنم یادم باشه که اگر من یک فن رو خیلییییی خوب بلد باشم میتونم کاملاااا موفق باشم.
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و همه دوستانم در این سایت
روز سوم
استاد چقدر عالی فرمودین که همین اصل خارپشتی را هم یاد بگیریم کافیه.من یه تجربه ای در مورد زبان انگلیسی دارم و فکر می کنم که بتونم اصل خارپشتی را در آموزش زبان مرور کنم.خیلی از ماها فکر می کنیم که برای یادگیری زبان باید 10 تا کتاب گرامر بخونیم یا ده تا کتاب منبع مختلف برای لغت .در صورتی که در واقعیت این طور نیست اگر شما فقط چند تا کتاب (مثلا 8 جلد) را که با اونها ارتباط برقرار کردین یاد بگیرین جوری که کلی صفر تا صد اون را حفظ باشین بسیار بهتر از این هست که 100 تا کتاب را مرور کرده باشین ولی تسلط بر اونها نداشته باشین.در واقع شما به تعداد کلمات و جملات عجیب و غریب نیاز ندارید بلکه به تکرار مفاهیم اصولی نیاز دارین تا زبان شما خوب شود. برای قانون هم واقعا خیلی موضوع ساده است به همین دلیل ما خیلی جاها باورش نمی کنیم.حتی برای قرآن هم خیلی افراد فکر میکنن که کتابی بسیار پیچیده است در صورتی که به لطف آموزه های استاد دارم می فهمم که چقدر ساده بوده و ما این همه سال آن را نخواندیم. امیدوارم روزی بشود که همه خیلی خوب بتونیم آموزه ها ساده اما درجه یک استاد را انجام دهیم.با تشکر از همه
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و همه دوستانم در این سایت
روز دوم
استاد چقدر باز هم قشنگ فرمودین که به دنبال سرمایه گذاری بر روی خودمان برویم.اتفاقاً من هم چند وقتی هست خیلی سنگین دارم روی خودم کار می کنم و مهارت های خودم را در کارم بالاتر می برم آموزش های تخصصی کارم را هم به زبان فارسی و هم انگلیسی دارم پیگیری می کنم.خیلی جاها از مسیر دور شدم اما واقعا فهمیدم که اگر مهارت و تخصص خوبی داشته باشم و باور های مناسب هم بسازم به تبع اون اتفاقات عالی رخ می دهد.استاد وقتی در کارم تخصص را بالا تر می برم و به دل ترس هایم می روم احساس خالق بودن بهم دست می دهد که من توانایی دارم که می توانم کارهای مهم تری را انجام دهم .اتفاقا استاد از قران فرمودین .یکی از دلایلی که باعث شد به دل ترس هایم بزنم و مهارت های تخصصی را به صورت خودآموز یاد بگیرم مطالعه قران بود که بار ها خداوند فرموده ما شما را رها نخواهیم کرد.بعضی وقت ها آموزش موضوعات تخصصی در کارم پیدا می شود که بالغ بر 20 ساعت ویدیو رایگان است چه به زبان فارسی چه به زبان انگلیسی و الان می فهمم که زمانی که شاگرد آماده باشد استاد از راه می رسد.بسیار از شما و خانم شایسته عزیز سپاسگزارم.
سلام به همه دوستان توحیدی.
سلام به استاد گرامی و خانم شایسته عزیزم.
خیلی خوشحالم در این سایت هستم خداروشکر بابت نعمت استاد توحیدی. خداروشکر بابت خانم شایسته عزیز
نکته بین دقیق منظم که هر روز این سایت به لطف ایشان منظمتر میشود . من چند روز همش از خدا میخاست شرایط فراهم شود من مثل یک دوره با برنامه قوانین تکرار کنم اومدم سایت و این پروژه خانه تکانی دیدم و خوشحال شدم . به خودم تعهد دادم حتما هر روز فایل آن روز ببینم و تکرار کنم و کامنت بگذارم.
به نام آفریدگار جهانیان
درود فراوان خدمت استاد گرامی،مریم عزیزم و همه ی رفقای همفرکانسیم
تا بی نهایت ها از خدای مهربانم سپاسگزارم که هر لحظه به زیباترین نحوه ممکن هدایتمون میکنه
جا داره از خدای مهربانم بابت وجود نازنین مریم جون سپاسگزاری کنم چه نعمت گوهر باری هستن این مریم جون
مرسی که برامون یه دوره بی نظیر تهیه دید
انشاالله خدای مهربانم هدایتم کنه که بتونم این دوره فوقالعاده رو بگذرونم و بعد از یک ماه یک -من- آپدیت شده باشم
چند روز پیش یه پولی اونم به راحتی چه میدونم قشنگ یا کلمه بهترش اینه روون به دستم رسید و من تصمیم داشتم که برم طلا بگیرم ولی یه حسی مانع شده و ایده ی خرید یکی از دوره های استاد جان اومد و تصمیم گرفتم که دوره ی بینظیر دوازده قدم رو خریداری کنم حتی رفتم چند رنگ خودکار و دفتر خریدم و حسابی میخواستم که آماده باشم
فرداش بود که بخاطر تردیدم از خدا نشونه خواستم و به محض این که وارد سایت شدم با یه آموزه ی جدید رو به رو شدم یه حسی گفت فعلا این راه رو برو وقتی نجواهای شیطانی شروع کردن به ترسودنم به طرز قشنگی برام سفر استاد یادآوری شد
موقعی که استاد تصمیم گرفته بودن بیان ایران همه کارهاشونو اوکی کرده بودن ولی یه حسی بهشون گفت که فعلا نرو ایران و یه سفر به دور آمریکا قشنگی رو رفتن که همون موقع تو ایران اون اتفاق ها رخ داد و جهان این جوری نشون داد که تا با مکانی،افرادی و موقعیتی هم فرکانس و هم مدار نباشی نمیتونی بری اونجا یا با اون افراد ارتباط بگیری و…
و منم الان با یادآوری این قانون فعلا این دوره ی یک ماهه رو بگذرونم و صد البته منتظر نشونه ها از سمت خدای مهربانم هستم تا در زمان درست وارد دوره ی بینظیر دوازده قدم بشم
خیلی سپاسگزارم که یه رد پا تونستم از خودم به جا بزارم
همتونو عاشقانه دوست دارم
مراقب خودتون و خوبی هاتون باشید
بانام خداوند عشق وثروت
باسلام وعرض ارادت خدمت اساتید گرانقدرودوستان بهشتی ام درسایت عباسمنش
امیدوارم که حالتان عالییی عالییی باشد وتمام لحظه لحظه زندگیتون سرشارازشادی وزیبایی برکت وفراوانی باشد
خدایاشکرت که گام سوم ازپروژه ” خانه تکانی ذهن” راباموفقیت برداشتم وازاگاهی های ناب فایل بسیارارزشمنداستاد عباسمنش بهرمندشدم
خدایاشکرت که دراین مسیرثابت قدم هستم
” گام سوم”
” اصل خارپشتی”
مقدمه
یک قانون ساده وکلی درجهان است وان اصل این است که اگر به خداوصل شویم هدایت الله رادربافت خواهیم کرد
انسان خیلی زود قوانین وهمه چیزوفراموش میکنه پس لازم است که همیشه روی خودمون کارکنیم وقوانین رابه خودمون یاداوری کنیم درست مثل یک ورزشکارویک کشتی گیر پشت کارداشته باشیم وتمرین کنیم
اصل خارپشتی:
مطالعه کردند رفتارخارپشت باروباه رودرمبارزه
درمبارزه خارپشت وروباه همیشه خارپشت برنده است درحالی که هیچ فن وحیله ای بلدنیست اماروباه خیلی تکنیک بلده خیلی مکاروحیله گراست وخیلی باهوشه همیشه برای پیروزشدن راههای مختلفی روامتحان میکنه اماخارپشت فقط یک کاربلده وان کارروهم خوب انجام میده
اصل خارپشتی یعنی اینکه ماهمیشه یک کارروخوب انجام بدیم بجای اینکه دهها یاصدهها کارروناقص انجام بدیم
بایدتلاش کنیم فقط دریک حرفه وکارموردعلاقه مون حرکت کنیم ومهارت کسب کنیم اگرمااصل مهم خارپشتی راخوب انجام دهیم به هرچه که بخواهیم میرسیم
شکرخداازسال 98 که خدادوستم داشت ومنو به این مسیرزیبا والهی هدایت کرد وبااستادعباسمنش وسایت عباسمنش اشناکردتعهددادم فقط بااستادعباسمنش کارکنم انصافا هم دراین بیش از4سال نتایج عالی هم گرفته ام دراین 4سال سعی کردم که خارپشت باشم درعمل به اموزههای استاد عباسمنش و دربحث کنترل ذهن وتمرکز وکانون توجه ام برروی خواسته هام ونعمت های که خدابهم داده متعهدانه این اصل مهم رورعایت کرده ام وخواهم کرد بجای اینکه روباه باشم وهرروز دنبال سایت جدید استادجدید مطالب جدید باشم فقط فقط سایت عباسمنش ودیگرهیچ .
نکات کلیدی فایل:
* باورهای ثروت ساز
مابایددرک کنیم که صرفا یه باورخاص برای ثروتمندشدن نیست که همان یه باورراکارکنیم ماازدوران کودکی اینقدرباورمخرب درباره ثروت داریم که حدنداره پس یک باورمخرب نداریم وبخواهیم فقط همونواصلاح کنیم ماباورهای مخربی زیادی داریم که بایدروی همه انهاکارکنیم مثلا یک نفردرخانواده مذهبی به دنیا آمده ازهمان روزاول شنیده که ثروتمندان آدمهای ظالمی هستند وخون مردم روبه شیشه کردندوثروتمندشدند، یکی هست ترسهاش جلو پیشرفتش راگرفته یکی هست مسائل خانوادگی وعاطفی صدراه پیشرفتش شده مثال زیاد است
پس درنتیجه همه مایکسری باورهای مخرب اززمانهای قدیم دروجودمون وذهنمون شکل گرفته که باید روی خودمون کارکنیم وانهاراتغیردهیم
باورسازی دقیقا مثل ورزش کردن است تازمانی که داریم روخودمون کارمیکتبم نتیجه میگیریم هروقت خودمون رورهاکردیم نتایج هم تغیرمیکنه
قانون خیلی ساده است مابایددایم این قانون ساده روتمرین کنیم وتکرارکنیم مثل یک کشتی گیر که فقط یک فن راخوب وعالی تمرین میکنه واجرامیکنه مثل جردن باروز آمریکایی که فقط روی فن زیردوخم کارکرده و به بهترین شکل ممکن اجرامیکنه وهمه حریفانش رو بااجرای همین فن شکست میدهد همه چیز خیلی ساده است
* چرااحساسمون بالا وپایین میشه؟
طبیعی است ماانسان هستیم ودارای احساس دردنیایی وباگذشته ای که داشتیم زندگی میکنیم مثل این هست که مادروجودمون وذهنمون دکمه هایی داریم که بافشاردادن هریک ازآنها بوسیله اطرافیامون تحریک میشیم واکنش نشون میدیم به اتفاقات زندگیمون مهم این است که قوانین رو تمرین کنیم و اگاهانه تلاش کنیم درزمانهای بیشتری احساس خوب داشته باشیم به تعبیری احساس بهتری داشته باشیم احساس همیشه یابه سمت خوب یابه سمت بدحرکت میکنه پس لازم است که تلاش کنیم تااحساسمان به سمت خوب حرکت کنه واحساس خوب باتغیرباورها شکل میگیره
احساس خوب دائمی است که تغیرایجادمیکنه
مابایدباتغیرباورهامون باعامل درونی به احساس خوب برسیم نه باعوامل بیرونی مثل موادمخدر مشروب رابطه بایه آدم خاص
* تکامل درتوحید وعمل به چه صورت است؟
اول به این صورته که ما به چیزهای کوچک توکل میکنیم وبه اندازه ای که خداراباورمیکنیم خدابه ماپاسخ میدهد سپس باورمان قوی ترمیشه ودرموردچیزهای بزرگتر به خداتوکل میکتیم ونتایج هم بزرگترمیشه مثل پیامبران ابراهیم موسی همه شون تکامل روطی کردند همان روزاول ایمان صددرصدی به خدانداشتند
مابایدتکاملی اول به خودشناسی برسیم بعدبه خداشناسی برسیم
مهم این است که مامسیررادرست بریم اماارام بریم نهایتا به مقصدبه خوشبختی وبه زیبایی ها خواهیم رسید
امااگردایم مسیرمون روعوض کنیم حتی تندتر بریم وجهت رودایم عوض کنیم هیچ وقت به سعادت وخوشبختی نخواهیم رسید
* قرآن وقوانین کیهانی
قرآن خیلی برای مادرس دارد درقرآن قوانین اصلی کیهان آمده است و قران واضح درمورد قوانین جهان هستی که خداوند وضع کرده توضیح داده شده است امامتاسفانه دراین 1400سال هیچ اشاره ای به این اصول اساسی نشده صرفا به فرعیات پرداخته شده است
* چطورندای خداوند رابشنویم؟
خداوندهمیشه ودرهمه حال درحال صحبت کردن بامااست خداوندمثل یک ایستگاه رادیویی است مثل فرکانسهای رادیویی همیشه درحال پخش کردن است همینطور که درهمه جای دنیا هزاران موج وفرکانس رادیویی وجوددارد همانطور که مارادیوراروی موج دلخواهمان تنظیم میکنیم وهمان صدا وبرنامه ای که دوست داریم میشنویم
درنتیجه رابطه ما باخداوند دقیقا مثل رادیو وامواج رادیویی است خداوندهمیشه درحال صحبت کردن ودرحال هدایت کردن مااست زمانی که مادراحساس خوب باشیم وفرکانسهای مناسب به جهان هستی ارسال کنیم وخودمون رولایق دریافت الهامات خداوند بدونیم که نشانه اش احساس خوب است آنوقت است که خداوندباماصحبت میکنه ومادرفرکانس خداوند قرارمیگیریم وپیامها والهامات خداوند رادریافت میکنیم
تادرودی دیگربدرود
به به عجب نور و صفایی…
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم مریم شایسته عزیز و دوست داشتنی.
امروز سومین فایل پروژه خانه تکانی رو دیدم و به مطالبی پی بردم که لازم دونستم عنوانشون کنم و هم خودم رد پا گذاشته باشم و هم اینکه دوستای گلم ازشون استفاده کنن.
اول از همه میخوام صادقانه اقرار کنم که انگاری داره یه اتفاقایی میفته،همه چیز معمولی نیست،دیگه یه فایل گوش دادن ساده نیست،لذت بردن و سر جا نشستن و عمل نکردن نیست…
من اینجوری دارم میبینم که ظاهرا یه فرشته ای یه دستی یه عنصری از کائنات کنارم نشسته به محضی که حواسم پرت میشه یه پسی میزنه و میگه تخته رو نگاه کن ببین استاد چی گفت،میگه یادت باشه چه درسی گرفتی،میگه این دفعه نه هر دفعه،باید دیگه حالشو ببری…
یه نکته مهم اینه که به درستی اسم اینو انتخاب کردن خانم شایسته(خانه تکانی ذهن).
و از اون مهم تر اینکه قید کردن پروژه….
واقعا یه پروژست و به طرز عجیبی و کاربردی داره تو زندگی من کار میکنه…حالا هم طبق اصلی که استاد توی همین لایو در مورد اصل خارپشتی گفتن،من میبینم داره برام کار میکنه و همین کافیه و سرمو میندازم پایین میرم جلو و ادامه میدم…
و اما تجربیات من توی این سه روز:
خیلی برام جالبه که به طرز شگفت انگیزی من دارم احساسات متلاطم و پر نوسانی رو تجربه میکنم و لحظاتی غرق در نور و آرامشم و لحظاتی به شدت خشمگین و مضطرب.
یک مثال هم که بخوام بگم اینه که دقیقا دیروز قبل و بعد دیدن لایو استاد در مورد مسوولیت پذیری تمام ابعاد زندگی؛
من تا به حال اینقدر شدید عصبانی نبودم از دیگران و متوقع نبودم…مدام داشتم دنبال دلایلی میگشتم برای تمام ناکامی ها،در همون حین جالبه موفقیتامم میگفتم…حالا بماند که بعدا هدایت شدم به سمت سایت و دوباره آرامش پیدا کردم…
همه این اتفاقا سر جاش تا اینکه من امروز رفتم دوش بگیرم و زیر دوش همینجوری با خودم گفتم ای بابا چرا الان که من دارم رو خودم کار میکنم اینجوری تالاپ و تولوپ بالا پایین میشم که یهو اسم پروژه اومد تو ذهنم:پروژه خانه تکانی ذهن…
إ چه جالب… عجب…
اومدم تشبیهش کردم به معنای لفظیش،یعنی همان خانه تکانی معمولی خانه…
با خودم مرور کردم که موقع خانه تکانی چه اتفاقی میفته…
به یه نتیجه مهم رسیدم و اون هم اینه:
درسته که ما یه پروسه رو استارت میزنیم برای اینکه تمیز کنیم،انرژی خونه رو افزایش بدیم،برای اینکه هر چیزی بره سر جای خودش، برای اینکه بعدش بشینیم از این چیدمان جدید لذت ببریم ولی؛
باید پروسه رو هم ببینیم و کمی بیشتر دقت کنیم.
قبل از شروع خانه تکانی یه ذره گرد و خاک گوشه کنار خونست،ممکنه کمدا بهم ریخته باشه ممکنه یه لکی رو سرامیکا باشه،ممکنه یه فرشی کثیف باشه،ممکنه پرده ها یه کم رنگ و رو رفته باشن به خاطر چربی یا گرد وخاک…
ممکنه اون اتاق پشتی یه تیکه از سقف زرد شده باشه به خاطر بارندگی زمستون،ممکنه موزاییکای حیاط یه چند تاییش به خاطر روغن ریزی ماشین کثیف شده باشن،زیر مبلا قطعا آشغال و پرز و گرد و خاک هست،زیر فرشا یه سوسکه که مرده یا کشتیمش و خیلی از موارد دیگه…..
اما همه این موارد خیلی به ظاهر ناجور نیستن و ما چند ماهه داریم یه نظافت سطحی میکنیم و راحت زندگیمونو میکنیم،مهمونی هم میگیریم و اصلا حواسمون به خیلی از این موارد نیست…
تا اینکه خانه تکااااااانی استارت میخوره؛
پرده ها رو میکنیم،فرشا رو میدیم قالی شویی،ممکنه بخوایم دیوارا رو نقاشی کنیم،مبلا رو باید بریزیم وسط خونه که زیرشونو جارو کنیم،روکش تشکا و بالشتا رو در بیاریم و بشوریم و خلاصه که…
حالا نکتش تو چیه؟
نکتش تو اینه که وقتی خانه تکانی شروع میکنی خونه از قبل خونه تکونی هم کثیف تره و اصلا قابل سکونت نیست…
نمیشه 1ساعت توش استراحت کرد…
وقتی که استارت زدی باید دیگه تا تهش بری…
باید بری تا بتونی شرایطو استیبل کنی…
اما بعد از خانه تکونی…
وقتی که همه کارا تموم شده…
آخ که الان میچسبه بشینی تو خونه به در و دیوار تمیز نگاه کنی و با اونایی که دوسشون داری یه استکان چای بخوری و بگی آخییییش چقدر با حال شد…
خدایا شکرت…
حالا من این مسیرو میبینم که در خانه تکانی ذهن هم یه همچین مسیری رو پیش رو دارم و امیدوارم تهش خیلیامون بشینیم و بگیم آخییییششش چقدر باحال شد.
چه نعمت تمیزی،چه ثروت تمیزی چه سلامتی تمیزی چه روابط تمیزی…
و به گوشه کنار و در و دیوار خونه دلمون نگاه کنیم و لذت ببریم…
سلام دوست عزیز. چه زیبا اشاره کردین به لفظ خانه تکانی، یه جرقه ای توی ذهن منم خورد با این اشاره شما…
چه جالب مثل خونه تکونی که همه چی رو میریزیم وسط و بعد وسایل کهنه و شکسته و به درد نخور رو از بین اونها دور میریزیم و وسایل خوب و تمیز و سالم رو در جای خودش قرار میدیم، و یه سری وسایل نو و جدید هم میخریم و در چیدمان قرار میدیم، دقیقا این خونه تکونی ذهن هم همینه، همه باورها، افکار، داده های مغزمون رو میریزیم وسط، بعد از بین اون همه داده، باورهای مخرب و ترمز ها که حکم وسایل شکسته خونه رو دارند دور میریزیم و به جاش وسایل نو میخریم ودر ذهن هم با افکار نو و جدید مغزمون رو چیدمان میکنیم…دقیقا عین خونه تکانی، و چه عالی مریم جون این اسم برازنده رو انتخاب کردند
خیلی جالب بود برام مثال و اشاره شما به خونه تکونی و اینها در ذهن من تداعی شد…
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام به احسان عزیز یکی دیگر از برداران خوبم در خانواده ی عباسمنش
امیدوارم حالت عالی باشه
و ازت بی نهایت به خاطر کامنت زیبایت ممنونم …
به خاطر دیدگاه مثبت و درستی که با وجود شرایط نه چندان جالب زندگیت داری میگی …
دیدگاهت من رو به وجد آورد جوری که به خودم گفتم …
وای خدا جون عاشقتم با این بنده های فوق العاده که داری…
که چه زیبا با دیدگاه درست و زیبا حسشون بهتر میکنه و میگه آقا الان شرایط داره بالا پایین میشه عالیه …این یعنی توی مسیر درستی چون یه قالی پر خاک رو هم که بخوای بتکانی باید با تمام قدرت روی هوا بالا و پایین کنی …
ممنونم ازت …
ممنونم بی نهایت ممنونم
امیدوارم با خانه تکانی ذهنمون دیگه حسابی شرایطمون عوض بشه …
بازم ممنونم …
در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند باشی …
سلام و درود به شما
ممنونم ازت داداشم بخاطر مثال قشنگی که زدی دقیقا به چیزی که نیاز داشتم خدا توسط شما بهم جواب داد
منم دقیقا همین حالا دارم البته الان نسبت به قبل از دوره خانه تکانی خدا رو شکر خیلی بهتر شدم ولی شیطان وجودم هر از چند گاهی میاد سراغم و انرژیمو میگیره ولی بازم با خودم و خدا حرف میزنم و سعی میکنم زودتر حالمو خوب کنم که با این مثالت سرعت خوب شدن حالمو بیشتر کردی .
ممنونم ازت
انشاالله هر روز در مدار بالاتری قرار بگیریم
️️️
سلام استاد عزیزم ، مریم عزیزم و دوستان هم فرکانسی عزیزم
تبریک میگم به دوستان بابت حضور فعال و موثرشون
و خداروشکر میکنم بابت این شاخه ای که تازه در مسیر من باز شده
من برای دومین بار دارم دوره دوازده قدم رو کار میکنم و در حال حاضر جلسه پنجم قدم اول هستم
و متوجه شدم که این صحبت های استاد چقدر آشنا هستند برای من.
دوباره آموزه های دوازده قدم موثر رو برام مرور و تقویت میکنند
خیلی دلم میخواد مجدد چکاپ فرکانسی بنویسم قبل از شروع این دوره، مخصوصا برای وضعیت مالی.
ولی ذهن جان میگه توی یک ماه میخواد چه اتفاقی بیفته که درآمدت تکون بخوره!؟!
خلاصه فعلا هنوز سنگامون رو با هم وا نکندیم
از خداوند میخوام کمکم کنه تا بتونم در درونم پیداش کنم
میخوام که حضور قدرتمندش رو ببینم و تشخیص بدم
و میدونم که بمحض درکش در وجودم،
تمام ویژگی های در زندگی م هویدا میشه،
ثروت ، عشق ، سلامتی ، شادی ، خلاقیت ، بخشش و …
به امید خودش جلو میرم
ممنونم ازتون استاد عزیزم و خانم شایسته گرانقدر
به نام خدایی که از فضل خودش بهترین نعمتها رو به اسونی به من عطا کرده
خدایا من تسلیمم در مقابل تو تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم مرا به راه راست به راه آنان که نعمت عطا کردی هدایتم کن
سلام به استاد جانم مریم عزیزم و دوستان عزیز
◀️گام سوم :اصل خارپشتی
ویژگیهای قانون بدون تغییر الهی:ساده ،ثابت،دقیق و اصله
وقتی من با تمام تمرکز به این قانون وصل میشم به منبع وصل و هدایت میشم
تا اونجایی که درکش میکنم و بهش عمل میکنم نتیجه میگیرم چراکه خیلی زود این آگاهی ها با کار نکردن روی خودم فراموش میشه
اصل خارپشتی چیه ؟ خارپشت فقط با یه تکنیک ساده که بسیار توش عالی هست همیشه در مقابل روباه که بسیار حیله گر و مکاره و تدابیر زیادی برای شکار طعمه داره برنده هست
یه کار رو خوب بلدش باشم و بهبودش بدم
⬅️اصل کارکرد قانون هستی رو که فهمیدم حرفه ای بشم
مثلا یکیش در کنترل ذهن
و این حرفه ای شدن رو ادامه بدم دیگه نیاز به تکنیک های فرعی که هربار به عناوین و نامهای مختلف میاد نیست
⬅️مهم ترین باور ثروت ساز : باورهای محدود کننده در مورد ثروت زیاده و برای هرکسی بسته به محیط و خانواده و مذهبی که بزرگ شده فرق میکنه
🟢خانواده های خیلی مذهبی که ثروت رو معنوی نمیدونن
رابطه خدا با ثروت پاشنه آشیل اونهاست
🟢یک سری افراد ترسهایی دارند
🟢یا وابستگیهای دارند که مانع هست با رفع یه باور نتایج کمی بهتر میشه ولی با ادامه دادن به این مسیر باورهای محدود کننده دیگه رو در خودت شناسایی و رفع میکنی و به همین ترتیب باورهای بهتر نتایج رو بهتر میکنه
⬅️ذهن با باورهای محدودکننده بیمار شده و همیشه باورهای محدود کننده هست بنابراین همیشه باید روی باورهام کار کنم تا پیشرفت پایدار باشه
نکته مهم اینه که قانونی که من دارم استفاده میکنم خیلی ساده هست
فقط باید توی اون بهتر و بهتر بشم
دنبال مسیرهای دیگه نباشم فقط تو این قانون درک و عملش بهتر بشم متبهرتر بشم نیار به کار دیگه ای نیست
ذهن من باید این ساده بودن مسیر رو بپذیره و فقط به بهتر شدن در این درک بهتر قوانین الهی همراهی کنه همین نتایج لاجرم میاد
⬅️ ذهنم منو بازی نده به مسیرهای سخت و پیچیده و دور ببره که کلا از مسیر دور بشم
چرا احساسم بالا پایین میشه ؟ این کاملا طبیعیه
🟢ما انسانها احساس خوب دائمی رو هرگز نمیتونیم تو این جهان مادی داشته باشیم
🟢ممکنه در شرایطی قرار بگیریم که روی موضوعی که روش حساس هستیم دچار مشکل بشیم و احساسمون بد بشه
⬅️اولا احساس خوب دائمی نیست اینو بدونم ،دوما باید سعی کنم احساسم رو در طول روز بیشتر به سمت احساس خوب ببرم با تغییر باورهام
باید احساس خوب درونی در خودم ایجاد کنم نه با عوامل بیرونی ⬅️مثل مواد مخدر یا روابط عاطفی یا رسیدن به خواسته
با باورهای درست با یه عامل درونی به احساس خوب برسم نه اینکه احساس خوب من تحت کنترل یه عامل بیرونی باشه و با تغییر اون عامل بیرونی من هربار احساسم تغییر کنه
تکامل در توکل و توحید به چه صورت هست:
🟢به اندازه ای که خدا رو باور میکنم خدا پاسخ میده
🟢باید از مسائل کوچک خواسته های کوچیک با ساختن باورهای درست نتیجه بگیرم ایمان و یقین من قویتر بشه
🟢بعد در مورد مسائل بزرگتر و خواسته های بزرگتر با باورهای درست نتیجه حاصل بشه
در مورد ابراهیم علیه السلام ،پیامبران هم به همین شکل تکاملی با خودشناسی و خدا شناسی بیشتر آروم آروم بهتر توحید و توکل به خدا رو درک و عمل کردند
مهم بودنِ در مسیر درسته اگر حتی آروم آروم پیش بریم به زیبایی و نعمتها و خوشبختی میرسم اگر مسیر رو هربار عوض کنم فقط دور میشم نتیجه پایدار ایجاد نمیشه
قوانین در قران : قوانین اصلی کیهان واضح در قران گفته شده کاملا میشه منطقش رو درک کرد و بهش عمل کرد
بهتره که اصل رو از فرع تشخیص بدم اصلی که بارها در آیات قرآن تکرار شده و هیچ تغییری تو هیچ شرایطی نمیکنه در سنت الهی هیچ تبدیلی نیست
جواب سوالاتم رو میتونم با کار کردن روی قانون و درک آن به عمل بهش هدایت بشم
کافیه مسئولیت تغییر زندگیم رو به عهده بگیرم و با ایجاد تغییرات در افکار و شخصیت و عملکردم شرایطم رو تعییر بدم
چطور ندای الهی رو بشنوم ؟خدا همیشه داره با ما صحبت میکنه خدا همیشه هست اگر من نمیشنوم یعنی من در مدار دریافت الهامات در مدار خدا نیستم
⬅️با بودن در احساس خوب ،داشتن باورهای خوب ،لایق دیدن خودم برای دریافت الهامات که نشونش داشتن احساس خوب و ترس و غمی نداشتن هست من در مدار خداوندم و و ندای خداوند رو میشنوم
خدایا سپاسگذارم که لایق شنیدن و نوشتن درکم از این آگاهی ها شدم انشالله که عملگرا به این قوانین الهی با قدرت و هدایت خداوندم باشم خدایا شکرت
به نام پروردگار زیباییها 🪷🪷
به نام رب العالمینم
که تمام جهان در سیطره قدرت اوست
سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و مهربانم تحسین و تبریک بهت میگم بانوی مهربان چقدر دوست داشتم که زیر یکی از فایلها بیام تجربه توحیدیم رو بگم و این مصادف شد دقیقاً با فایلی که مریم جان تهیه کردن..
اولین قدم برای خلق شرایط دلخواهم پذیرفتن 100 درصدمسئولیت زندگیم است
هر اتفاقی که توی زندگیمون میافته مربوط میشه به افکارمون به فرکانسهایی که به جهان هستی ارسال میکنیم …
توقع از دیگران نمود واقعی شرک است
هر زمان خودت رو مسئول وخالق زندگیت بدونی در مسیر توحید ویکتا پرستی هستی وفقط بر او توکل میکنی…
تمرکز بر چیزی که میتونم بهبود ببخشم..
وبسپارم ومنتظر ایده ها باشم…
یه باور توحیدی از تجربه این چند روز اخیرم میگم که از استاد یاد گرفته بودم که چطور درخواست کنم وبرم روی اصل چیزی که میخوام
دوستان عزیزم باور کنیم که این مسیر جز زیبایی نیست..
جز خلق کردن با افکار وباورهایمان نیست…
همیشه قبل از سفر تعیین میکردیم که کدوم منطقه بریم
و جامون رو رزرو میکردیم اما این بار من توی دفترم در تمرین ستاره قطبی نوشتم
وبهش سپردم با خیال اسوده وراحت..
پسرم دنبال مکان بود واز من نظر میخواست
همسرم از یکی از دوستانش در مورد منطقه جنگلی که قرار بود بریم سوال کرده بود
و دوستش پیشنهاد داده بود که یک جای بکر و زیبا میشناسه توی منطقه گلستان که از ما دعوت کرده بود به اونجا بریم بدون اینکه بگه کجاست هر چقدر همسرم اصرار کرده بود که هزینه رزرو رو پرداخت کنه و عکس محل رو ببینه دوستش قبول نکرده بود و گفته بود شما خیالتون راحت باشه به من بسپارین و کارتون به هیچی نباشه …
حتی توی راه نگران این موضوع بود که کجا قراره بریم و من هم شاید یک لحظه گفتم که نکنه جای خوبی نباشه ولی نجواهام رو ساکت کردم و گفتم به کسی که اعتماد کردی اون تو رو به بهترین مکان در بهترین زمان هدایت میکنه…
خدای من نمیدونم چطور ازت تشکر کنم ما هدایت شدیم بدون ذرهای زحمت یا تلفن یا رزرو مکان وبدون پرداخت هیچ هزینه ای
هدایت شدیم به یک جنگل زیبا در ارتفاعات گلستان بینظیر بود…
هر چقدر در جنگل میرفتیم احساس میکردیم وارد بهشتی جدید شدیم
دوست همسرم از اول راه اومد ما راهنمایی کرد و ما رو به مقصد رسوند و محل رو به ما تحویل داد و خداحافظی کرد و رفت تمام اون سه روز داشتم به تصویرسازی که در ذهنم قبل از اومدن انجام داده بودم فکر میکردم به اعتمادی فکر میکردم که به رب العالمینم کردم و چقدر خوشحال بودم که چگونه با دستانش ما رو به اینجای زیبا هدایت کرد
و هزاران بار شاکرش شدم…
این تنها گوشه کوچیکی از اعتماد کردن به خالقم بود اینکه قدرت رو در زندگیت فقط به خالقت بدی فقط به پروردگارت بدی و فقط به اون تکیه کنی معجزاتی در زندگیت میبینی که واقعاً قابل وصف نیست
میگم این تنها یک گوشه خیلی کوچیک از اعتماد من بود از سپردن و رها کردن و خلق تصویر زیبای اون جنگل با اون تراس بزرگ و زیبا بود.
مدتی پیش شروع کردم به صورت تمرکزی روی فایلهای هدایت و تسلیم کار کردن و در یکی از کامنتهای دوستان هدایت شدم به خوندن قرآن و از زمانی که به صورت تمرکزی دارم قرآن رو مطالعه میکنم حداقل دو سوم از قرآن رو مطالعه کردم و تنها چیزی که بسیار بسیار بهش تاکید شده توحید هستش توحید یعنی همه چیز الان حرفهای استادم رو میفهمم الان میفهمم مریم جون چی میگه و برای همین هدایت شدم به این خانه تکانی ذهنی
تا با قدرت بیشتری تمرکز کنم روی توحید و روی یگانگی و روی پرستش تنها و یگانه خالق زیباییهایم مسئولیت 100 درصد زندگیم رو خودم به عهده میگیرم
هیچ توقعی از هیچ کسی ندارم…
در ذهنم تصویرسازی میکنم و خالق زندگی خودم هستم
توحید یعنی ایاک نعبد و ایاک نستعین تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ..
اما این نکته انقدر عمیق هست که حتی در کوچکترین تصمیمات زندگیمون هم ممکن دچار توقع بشیم
دچار شرک خفی بشیم
که خیلی ریز میاد که متوجهش نمیشیم
واینجاست که میتونیم با نتایج ومنطق نجواها رو ساکت کنیم…
وتنها به تواناییهای خودمون تکیه کنیم…
باورش کنیم..
وقتی استاد میگه همه چیز توحیده
الان با گوشت وپوستم میفهمم چون رب من در کلام الهی فقط داره روی همین اصل تاکید میکنه…
میگه بابا تو منو باور کن ، بسپار به من،منم که قدرت دارم منم که که میگم موجود باش وموجو میشه
منم که آسمانها وزمین ملک منه..
با هزار جور داستان وقصه میاد این رو برامون واضح میگه
به همین سادگی
ما برای خودمون سختش کردیم از وقتی که رو توانن وقدرت ذهنمون تکیه کردیم واونو فراموش کردیم
میگه
تو فقط بندگی کن فقط همین
فقط زیبایی ببین
فقط توجه وتمرکز کن بر زیباییها
فقط تحسین کن
فقط سپاسگذار باش
وخیالت راحت باشه من هستم..
من هستم تو تنها نیستی…
واقعا نمیدونم حس وحالم رو چه طور بیان کنم
مثل کسی که گمشده ای رو پیدا میکنه و نوری در دلش روشن میشه که خیالش راحته
که اون قدرت کافی رو داره که تمام امور رو درست کنه نه غمی داری نه نگران چیزی هستی..
نه احتیاج به کسی داری…
فقط حرکت میکنی نمیدونی بعدا چی میشه…
ولی میدونی همه چیز خوبه ودر جهت رسیدن تو به خواسته هات هست..
هر جا لازمه رشد کنی تضاد میزاره جلوی راهت..
هر جا باورهات رو تغییر دادی وایمان آوردی پاداشها رو نصیبت میکنه..
وچی از این راحتر وزیباتر که تو درخواست میکنی وقدم های کوچولو کوچولو برمیداری تا تکاملت طی بشه…
ظرف وجودت آماده بشه..
بزرگتر بشی..
وبعد بهت میده…
معبودا وسرورا تو را سپاس که تو برای همه امور من کافی ولازم هستی..
همین یک کلمه رو درک کنیم یعنی هر روز منتظر معجزه باش…
امیدوارم همیشه در این مسیر باشیم که مسیر امن وآرامش وسعادت وثروت وسلامتی در دنیا وآخرت است…
الهییی آمین🪷🪷🪷
سپاس از پروردگارم که مرا در این مسیر زیبای الهی وتوحیدی قرار داد ودر کنار دوستان نازنین وتوحیدی قدم به قدم رشد میکنیم وچیزی یاد میگیریم..
سپاس از نازنینترین انسانی که با مسیرش به ما یاد داد چیزی رو که فراموش کرده بودیم
اصل واساس این جهان رو
رب رو فرمانروای جهان رو
ومن از پروردگارم سپاسگزارم که جایی که ازش اگاهی خواستم،هدایت خواستم
جوابم روداد والان اینجا کنار شما نازنینها واستادعزیزم هستم….
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام به الهه عزیزم
سلامی گرم و پر مهر
سلامی خدایی
سلامی از جنس همان نوری که درباره اش گفتی
..
و خداراشکر برای وجودت
و ازت ممنونم برای کامنت زیبایت و تجربه ای به زیبایی زیبایی های خداوند …
سلام و درود خداوند بر تو ….
تک تک جملاتت را که می خواندم هر لحظه صحنه هایش برایم تداعی میشد…و یادم افتاد به خاطره ای از اوایل کارم توی این مسیر …اون اولا که اصلا فرق حرفای خدا رو با نجوا های شیطانی توی ذهنم نمیدونستم …
اون لحظاتی که فقط یه چیز میدونستم اونم این بود که وقتی با نمام وجود به حرف قلبم گوش میکنم همه چیز خوب پیش میره ….
اون موقع ها از دست حرفای منفی و تکراری که شبیه یک رگبار خونین بر من نازل میشد فراری بودم …از طرفی هم پدرم بود و نمیتونستم بی احترامی کنمو بگم دیگه چیزی نگو …
اون موقع اصلا شرایط خوب نبود …داشتیم خونمون رو درست میکردیم و در یک خونه ی دیگه که بیشتر دفتر بود بودیم …در یک محله ی کاملا ناشناس حداقل برای من و من همون دو تا خیابون اینور اونور خونمون هم که بلد بودم دیگه اینجا بلد نبود …فقط یه کوچه رو میدونستم تهش میخوره به کتابخونه دو سه بار بیشتر نرفته بودم…
اون روز صبح دوباره پدرم قبل رفتن شروع کرد به نصیحت کردنو و حرف زدنو اینا …و من دو سه ماهی بود که دستو پا شکسته با این سایتو استاد آشنا شده بودم …
خلاصه دیدم که آقا من راه فرار گفتاری ندارم هرچی بگم بیشتر ادامه میده …و انگار پدرم خیال رفتن و تموم کردن این حرفا رو نداره یکم صبر کردم ببینم تموم میشه دیدم خیر …پس بلند شدم …کارام رو سریع کردم …لباسامو پوشیدم …دیگه کتری وجودم داشت نوش میومد …
حسم هر لحظه داشت بدتر میشد …باید خودمو نجات میدادم …
مثل قورباغه ای که توی ظرف آب گرم بود و حس میکرد که انگار دما داره بالاتر میره و باید خودشو نجات بده مگر نه میمیره …
خلاصه …لباسام رو پوشیدم و خواستم که چادرم رو بردارم ولی نبود …
هرچی میگشتم نبود …
پدرم هم همینطور به حرف زدنش ادامه میداد…
من دیدم آقا اگر یکمی دیگه بمونم حسم اینقدر بد میشه که دیگه یه روز کامل مغزم هنگ میشه
قید امه چیزو زدم و گفتم اشکال نداره بی چادر میرم
منی که توی بالاشهر که مانتویی بودن اصلا تعجبی نداره ولی من با چادر بودم الان اینجا با پایین شهر که چادری بودن عادیه مانتویی بودن نکاها رو جذب میکنه می خواستم برم بیرون …دیگه خلاصه
اومدم که بیام بیرون و اومدم خداحافظی بکنم پدرم گفت کجا داری میری با عجله همینجور که داشتم میومدم بیرون گفتم میخوام برم کتابخونه ….
و خب همونجا روهم بلد بودم دیگه یه کوچه بود می رسید به کتابخونه من اونجا رو ….اصلا کلا اون مکان اون محله اصلا اصلا بلد نبودم گفت که پس چرا چادر نمی پوشی گفتم چادرمو هرچی گشتم پیدا نکردم مانتوم مثلا حالا تا زانوه اینا بلنده … گفت نه نمیخوام تو این محله مخصوصا بدون چادر باشی حالا هیچ وقتم گیر نمی دادا ….
وقتی دید من اینقدر با عجله و با بی توجهی به حرفشم…. فهمید که نمیخوام مثلا گوش کنم میخوام فرار کنم گفت که نه نمیخوام بدون چادر بری کتابخونه گفتم که باشه کتابخونه نمیرم و خداحافظ و در رو زدم به هم و اومدم دیگه….. من اومدم بیرون یه پالتو آبی داشتم اون پالتو روهم پوشیده بودم تو زمستون این اتفاق افتاد و یه کیفم به روی کولم بود و نمیدونستم چیکار کنم و به خدا می گفتم خدایا تو گفتی گفتی ذهنتوو کنترل کن بهت گفتم اونجا چیکار کنم پدر نمیره داره این حرفا رو میزنه داره ذهنم میریزه به هم گفتی بلند شو از خونه بیا بیرون اومدم بیرون حالا بگو چیکار کنم حالا بگو چیکار کنم دیگه خلاصه چون به پدرم گفته بودم که من نمیرم کتاب خونه اومدم این طرف به سمت بی آرتیا و خب یکی دوبار با بی آرتیا رفته بودم مثلا از اون طرف مثلا به سمت شمال رفته بودم که برم برم ترمینال برم یکی از ترمینالا برای دانشگاه و گفتم که خب چیکار کنم دیگه رفتم توی ایستگاه مترو و گفتم سوار چبشم و بهم گفت که سوار مترو بشو و برو به سمت جنوب یعنی من تا حالا فقط مسیر به سمت شمالشو رفته بودم سوار اتوبوس شدم و رفتم به سمت جنوب و استرس داشتم خیلی چون تا حالا توی زندگیم تنهایی یا سرخود یه جا نرفته بودم….
اصلا کلا اجازه نداشتم در واقع ….
و خیلی می ترسیدم ولی از اون طرف یه ایمانی یه اطمینانی یه یه حس خیلی خوبی بهم می گفت که آقا نترس من بهت گفتم خودم میدونم چیکار کنم….
مثلا خدا انگار داشت به من می گفت؛ من گفتم بیا بیرون من گفتم این کارو انجام بده من گفتم تمرکزتو بذار رو زیبایی ها و تو این کارو کردی… اصلا نگران نباش فقط هر جا بهت میگم برو…..
.
دیگه خلاصه من سوار این بی آرتی شدم و نشستم و بعد بهش می گفتم که خب چیکار کنم کجا پیاده بشم؟ بعد تازه من اون موقع نه موبایل داشتم نه نقشه…هیچی نداشتم مثلا یه نفر بگه آقا من اینجا رو آشنایی باهاش ندارم مثل همین الان که همین کارو می کنم…. موبایل دارم و می زنم حالا تو ی اپلیکیشنی و می بینم که آقا من کجا میخوام برم چطوری میتونم برم ….
ولی خب من اون موقع موبایلم نداشتم یعنی هیچی هیچی هیچی یعنی واقعا تمام توکلم به اون حسه بود که بهم بگه که خب حالا چیکار خلاصه من سوار اتوبوس شدم و همینجور هی منتظر بودم که این به من بگه مثلا پیاده شو تا اینکه رفت توی یه زیرگذر….
من بهش گفتم که اینجا پیاده بشم و اون گفت آره و من گفتم مطمئنی و گفت آره دیگه پیاده شو
گفتم که آخه من ازت پرسیدم تو چیزی نگفتیااااااا
گفت که آره دیگه باید پیاده بشی خب من گوش ندادم یعنی هی کلنجار میرفتم که اتوبوس در رو بست رفت….
گفتم که ای وای دیگه رفت چیکار کنم گفت که هیچی بشین تا بهت بگم
گفتم که میخوای مثلا داد بزنم بگم وایسا
گفت نه نمیخواد بشین بهت میگم دیگه
نشستم و دوتا یا سه تا ایستگاه بعد بهم گفت که اینجا پیاده شو ….
پیاده شدم گفتم که میخوای این بی آرتیه و بی آر تی هم اینطوریه که همون مسیر که میره رو برمیگرده گفتم این بی آرتیه میخوای که من همین برگشت رو سوار شم برم همونجا که تو گفتی پیاده بشم
گفت نه…
.
.
گفتم آخه چرا مگه تو نمیخوای من برم همونجا پیاده بشم
گفت نه
بعد من اینطوری بودم که آخه چرا….
اوتوبوس دم یه فلکه ای پیاده کرد من اصلا تا حالا اونجا نرفته بودم یه بار شاید مثلا دیدم مثلا پیاده که اومدم میدونستم که آخر این خیابونو این دو سه تا خیابون که رد میشه میخوره به این جا …
دیگه منم نمیدونستم چیکار کنم گفتم چشم
گفت خب حالا برو اونور فلکه
گفتم خب باشه دیگه رفتم اونور فلکه
و گفتم که خب حالا چیکا کنم
گفت وایسا تو ایستگاه اتوبوس
گفتم باشه وایسیدم تو ایستگاه اتوبوس
و خب این اتوبوسی که می خواست بیاد اصلا اون اتوبوس بی آر تی نبود که برگرده
خب خیلی هم استرس داشتم که خب حالا نکنه گم بشم ….
.
.
اگر که مثلا با بی ارتی که اومده بودم برمیگشتم حداقل راه برگشت رو بلد بودم چون یه بار اومدم برگشتو بلدم ولی خب حالا من اگه برم یه جا گم بشم چطوری پیدا کنم نه موبایلی دارم نه چیزی اگ اگر اگر اگر …..و کلی ترس و هرچی به اون می گفتم که میخوای برگردم الان حالم خوبه هاااااا……. مطمئننی که برم مسیرو به من می گفت آره
…..
خیلی خیلی خیلی هم با خونسردی می گفت….
بعد خلاصه که من وایسادم تو ایستگاه ، اتوبوس اومد گفتم سوار بشم ؟ گفت آره…. و اون اتوبوسه اون بی آرتیه نبود من سوار اتوبوس شدم و نشستم توی اتوبوس و بعد یه نفر کنارم بود ازشون پرسیدم اونجایی که حالا ما خونمون بود دیگه اسم خیابون رو بلد بودم گفتم که این کجا میره اینجا میره ؟ گفت نه تو باید با بی آرتی سوار می شدی بعد یه لحظه مثلا یه دلهره ای به وجود میومد……
بعد به خدا می گفتم خدا می گفت نه… من اگه می خواستم تو به همون بی آرتی برگردی بهت می گفتم.. نمیخوام آقاجون به من گوش بده دیگه …….
.
.
خلاصه سر هر یه ایستگاهی که اتوبوس می ایستاد من می پرسیدم پیاده بشم اون می گفت نه
خلاصه که…
.
. رفت و رفت و رفت تا رفت زیر همون زیرگذره یعنی رفت کلی دور زد و اینا و من من از ترس یه برگه برداشته بودم و مسیری که این می رفت رو کروکی می کشیدم که آقا الان از اینجا رفت وارد این خیابون شد اسم این خیابون این بود…یا الان دور زد الان نمیدونم فلان کرد از ترس اینکه آقا من گم نش….م نه موبایلی داشتم نه چیزی داشتم و خب من اونجاها رو اصلا نمی شناختم خلاصه من رسید به همون زیرگذره و بهش گفتم که
من پیاده بشم گفت آره اینجا همونجاست …
و اینقدر خوشحال بودم که خدا منو با این اتوبوسه بهم گفت ی زیر گذره پیاده شو من پیاده نشدم الان با یه اتوبوس دیگه همون زیر گذر منو پیاده کرد ( اگه بخوای بعدش رو بدونی ….وایسا …حالا حالا بذارین ادامه داستانو بگم بعدشم میگم که یه جورایی منطقی بود ولی برای اون لحظه من اصلا منطقی نبود) دیگه من پیاده شدم و دیدم که یه فروشگاه رفاه هست گفتم که بذار برم توی اینجا و چقدر چیز داشت و چقدر به باور فروانی من کمک کرد و خلاصه من رفتم اونجا و بعد بهم گفت که خب حالا با آسانسورا از این زیر گذر بیا بالا و من رفتم بالا …و من و خانواد م اصفهان زندگی می کنیم و یکی از بی نظیرترین و قشنگ ترین مکان های دیدنی و تاریخی اصفهان بود الان اسمش یادم نمیاد که بنویسم ولی خیلی عالی بود و ما بازار اینجا رو می رفتیم با مادرم و اینا …
ولی من هیچ وقت نمیدونستم اینجا کجاست فقط میدونستم آقا یه جایی پر بازاره … بازاراش قدیمی ترین بازارهای اصفهان هستن و یه آثار باستانی داره و خلاصه که خیلی خوشحال بودم البته که اونجا همه مثلا بگی از ده تا هشت تاشون با چادر بودن و من بی چادر بودم و معنی که همیشه چادر می پوشیدم کلا با چادر مثلا راحت تر بودم اون روز خیلی اعتماد به نفسم رفت بالا ب خاطر اینکه تونستم غلبه بکنم به خودم …..
و خب اونجا یک مکان زیارتی هم بود و هر کسی که چادر نداشت هم با چادر میومد اونجا ….
یعنی کلا قضیه ی اون مکان این بود…. ولی خب به هر حال من دیگه سعی کردم که اعتماد به نفسم رو حفظ کنم و صبح بود و حتی مغازه های بازارم در مغازهاشون هم باز نکرده بودن و خب اونجا افغانی و اینا زیاد بود و خب من مثلا یه لحظه ترسیدم می گفتم وای یهو یه بلایی سرم نیاد… یه دختر تنها بدون چادر ….اخه چادر خیلی بهم اطمینان قلب میده وقتی می پوشم ….
اینجا تنهایی صبح اول صبح جایی که پرنده پر نمیزنه ولی خب هر موقع که اینا میومدن تو ذهنم می گفتم که خدا منو محافظت میکنه خدا حامی منه خدا خدا اگه می دونست اینجا خطر داره به من نمی گفت بیا اینجا منو هدایت نمی کرد بیام اینجا….
دیگه خلاصه من رفتم و توی اون مکان زیارتی هم رفتم و خیلی هم خوشحال بودم و یه حدودا یه ساعت اونجا بودم و بعد گفتم که دیگه بیام و من خیلی حسم خوب شد خیلی چیزا رو برای خودم مرور کردم یه سری متن نوشتم همیشه دفتر همرام بود و بعد از یه ساعت و اینا دیگه میدونستم گفتم برم خونه و دیگه میدونستم که آقا الان اینجا بی آرتیا سوار میکنن و یه راست میبرن دم در خونمون و دیگه با خیال راحت سوار اتوبوس شدم و اومدم خونمو بعد که به این موضوع فکر کردم گفتم که ببین اگر که این این داستان رو برای یه نفر تعریف کنی یا برای یه نفر تعریف کن که تو این مکان زندگی میکنه اون میگه که خب آره منطقیه تو بلند شدی اومدی سوار بی آر تی شدی تا اینجا بعد رفتی اونور میدون سوار اون ماشینه شدی رفتی تو این زیرگذره خیلی عادیه خیلی منطقیه راهت خیلی منطقیه ولی ولی بعدش منطقی شد برای من اون لحظه که من اصلا هیچ جا رو بلد نبودم اصلا نمیدونستم اینجا کجا هست منطقی نبود و تکتک کارام واقعا الهامی بود …. الان بعد از چندین ماه فکر می کنم الان از اون موقع هشت ماه نه ماه گذشته من خب خیلی بیشتر مکانها رو بلدم خب برای همین بیشتر می شناسم مثلا حتی الان میدونم که با مترو چطوری میتونی بری اون مکان ….خب…..
ولی اون موقع اصلا هیچی هیچی بلد نبودم و اون اون شده بود اولین صدایی که من از ته قلبم از خدا در لحظه شنیدم و از اون راهنمایی خواستم و اون در لحظه به من جواب می داد و بهترین راه رو هم جواب می داد و اون موقع که تو اتوبوس نشسته بودم و داشتم کروکی می کشیدم یه حسی بر علیه این کروکی کشیدنم از درون خودم میومد بالا و می گفت که تو فکر کن خدا اون بالا بالا بالا نشسته مثل وقتی که تو اپلیکیشن رو وا می کنی و نقشه رو نگاه می کنی اون بالا نشسته و داره میبینه که آقا این اتوبوس از کجا میره یا این راه به کجا میرسه و تو خودتو بسپار به اون اون میدونه که این راه الان به کجا میره یا این اتوبوس الان به کجا میره ….
خب یه چیزی علیه خودم یه همچین چیزی برخاسته بود و خب اون تجربه تو ذهنم موند چون اون اولین بار بود و بعدشم من رسیدم خونه ساعت ده شده بود فکر کنمم ساعت هشت اومده بودم بیرون ساعت ده و اینا اومدم و پدرمم رفته بود و من با خیال راحت نشستم اون فایلایی که از استاد عباس منش دانلود کرده بودم رو نشستم گوش دادم و خیلی تجربه خوبی بود دیگه مثلا اینکه صدای اون رو بشنوی و بهش گوش کنی حالا بشنوی که خیلی وقتاس مثلا ما صدای خدا رو می شنویم بعد بهش گوش نمی کنیم بعد بعد که مثلا میگذره میگیم که مثلا میدونستما یه حسی بهم گفته بود که این کارو بکن و نکردم…..
…
آره دیگه اینم از داستان من که شروع مسیر هدایتی من بود …و شروع روند تکاملی توکلم …
و چقدر بعدا این توکل بهم کمک کرد …و کمک میکنه چقدر واضح تر داره میشه …
خدایا شکرت واقعا …
الهه جان
ازت ممنونم به خاطر کامنت زیبایت …
که با غث شد همچین چیزایی رو ثبت کنم …
خیلی دوست دارم عاشقتم در پناه الله یکتا شاد سالم خوشبخت ثروتمند و سعادتمند در دنیای آخرت باشی منتظر نتایج بی نظیرت هستم
سلام ملیکای عزیزم
دختر نازنین وتوحیدی..
منم کامنتت رو خوندم چهقدر لذت بردم از این تجربه هدایتت، من خیلی ایمانم بیشتر شد وقتی داستان هدایتت رو خوندم
واقعا به وجودت افتخار میکنم که در این مسیر کنارهم هستیم..
امیدوارم رب العالمین
همان مالک وفرمانروای جهان هر روز نتایج شگفت انگیز وفوق العادهای تو مسیر زندگیت قرار بده..
موفق وشاد وتندرست باشی عزیزم…
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته دوست داشتنی
ممنونم بابت این فایل زیبا.
من اولین بار بود که با مفهوم اصل خارپشتی آشنا میشدم درواقع دفعه اوله که میشنیدم. خیلی جالب بود. درواقع بنظرم شکل دیگه ای از همون اصل و فرع میتونه باشه. من باید با اصل خارپشتی رو قانون اصلی کار کنم. یاد گرفتم با اصل خارپشتی کار کنم روی قوانین هستی و مهارت مورد علاقه ام. یک فن رو یاد بگیرم و همون رو برای پیشرفتم بطور خارپشتی بکار ببرم. سعی میکنم یادم باشه که اگر من یک فن رو خیلییییی خوب بلد باشم میتونم کاملاااا موفق باشم.
خدایا شکرت برای هدایت من به این فایل.
استاد عزیزم بینهایت ازتون ممنونم