ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگی - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/11/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-11-15 05:22:082024-11-24 13:52:03ارتباط بین درک صحیح خداوند و روان شدن چرخ زندگیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد توحیدی و خانم شایسته عزیز
من سهیلا هستم
من چند بار این فایل رو شنیدم و کلی کامنت های بچه ها رو خوندم
من هر دفعه چیزی از این فایل یاد گرفتم و فهمیدم
از اونجایی که قبلا گفتم من در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم اما چند ساله که ازدواج کردم شوهرم مذهبی نیست ولی فوق العاده توحیدی هست
از اونجایی که من توی خانواده مذهبی با پول و ثروت و راحتی مشکل دارن اما من به کل با کل خانواده ام فرق میکنم من از بچگی دنبال راحتی و اسانی ها بودم و پول رو دوست داشتم و توی قلبم بیشتر مواقع کار درست میدیم ادم های پول دار رو اینم نمیدونم از کجا میاد درکل مادرم میگفت تو بچه اخر ما بودی و همیشه پول و رفاه دیدی و هیچ وقت نداری ندیدی
البته بگم من همه ی باورهام خوب نبود از وقتی تو سایت و فایل های استاد گوش میدم منم توی ثروتمند شدن خیلی پاشنه اشیل دارم
خلاصه بگم همونطور گفتم من دنبال راحتی و خدا راحتی و آسانی بهم میداد وقتی استاد توی این فایل میگفت من مدام میگفتم بله درسته استاد
البته که من توحیدی و خیلی باورهای مخربی هم داشتم اما توی این زمینه نه
من مدام دنبال راحت درس خوندن
راحت سرکار رفتن و راحت بایه همسری ازدواج کنم که مسولیت پذیر باشه و من راحت باشم و کلی راحتی های دیگه مثلا من کلا ادم سفر هستم الان همسرم یه وقتایی شوخی میکنه میگه به سهیلا بگیم بریم شمال و مسافرت دیگه رو پاهاش نیست
خلاصه من برام راحتی میامد و الان که چند سالی هست با استاد آشنا شدم و فایل ها رو کار میکنم همه چیز از قبل هم برام راحت تر شده
اینقدر که خانواده همسرم میگن سهیلا شانس داره و یاخواهر خودم میگه کجا راحت هست تو همونجایی
البته من افت و خیز های تو زندگیم بوده اما برای من الان آسان شدم برای آسانی ها البته نه توی همه چیز اون چیزای که توی ذهنم باور خوبی داشتم
اما الان که این فایل شنیدم فهمیدم خدا چگونه راحت بعضی از آسانی ها رو بهم داده
استاد از شما برای این فایل و سایت عالیتون سپاسگزارم و ممنون و امیدوارم چرخ زندگیتون همیشه روان باشه و سلامت و از خدا برای شما خیر دنیا و اخرت میخوام
به نام خداوند مهربان
سلام به استاد عزیز، مریم جان و همه دوستان خوبم
خیلی خوشحالم که هر چند روز یکبار یه فایل جدید میاد روی سایت که تمااام آگاهی های فوق العاده ای که قبلا از سایت یاد گرفتم رو برام مرور میکنه
و درمورد این فایل، باید بگم حقیقتا زندگی من هم از زمانی شروع به تغییر کرد که من یه کوچولو هدایت خداوند رو دریافت کردم. همه چیز زیبا شد و سخت ترین کار های زندگیم به آسون ترین شکل ممکن که دیگران که هیچ، خودمم باور نمیکردم، حل شد
بعد از این فایل نشستم با خودم فکر کردم که خب، چیشد که من هدایت خداوند رو آروم آروم و با صدای خش دار شنیدم؛ چون قبلا اصلا نمیشنیدم. دیدم همه چیز از اونجایی شروع شد که من متعهد شدم هر روز، تحت هر شرایطی زمانی رو به کار کردن روی خودم اختصاص بدم؛ که اون موقع از فایل های روزشمار تحول زندگی من استفاده میکردم
یعنی چیشد؟ من هر روز ورودی های مناسب به ذهنم میدادم، تمام روز سعی میکردم اون آگاهی هارو مرور کنم، کم کم باور هام یه کوچولو بهتر شد مخصوصا باور های توحیدی، این باعث شد احساس من نسبت به قبل خیلی بهتر باشه، و طبق قانون جهان هستی ما وقتی که آرامش داریم میتونیم هدایت خداوند رو دریافت کنیم. در ادامه با عمل کردن به هدایت های خداوند، چرخ زندگی من روان تر از قبل میچرخید
حالا بعد از گوش دادن این فایل، من با خودم فکر کردم که چرا شرایط من رو به بهبود هست، اما این بهبود به صورت یک خط صاف رو به بالا نیست؛ یعنی در کل شیب پیشرفت من مثبته خداروشکر اما به شکلی پبش میره که وسطش کلی پایین و بالا میشه و سرعتش کم و زیاد
و یک اشتباه پر تکرار رو به لطف الله در خودم پیدا کردم
من هر بار روی خودم کار میکنم و طبق مسیری که توضیح دادم شرایط بهتر و بهتر میشه
من بعد این تغییرات درونی در زندگی من به شکل تغییرات نسبتا بزرگی خودشونو نشون میدن
و من، به جای اینکه خوشحال از نتایج، بیشتر از قبل روی خودم کار کنم، درگیر اون تغییرات فیزیکی در زندگی خودم میشم و باز هم سعی میکنم به صورت دستی و با زور بازو مسئله رو بهبود بدم؛ و این مسئله باعث میشه من فرصت نکنم مثل قبل روی ذهن خودم کار کنم
در نتیجه چه اتفاقی میفته؟
ورودی های من نامناسب میشن
آروم آروم باور ها محدود کننده میشن
احساس من نسبت به قبل بد میشه
ایمانم ضعیف تر میشه
هدایت هارو کمتر دریافت میکنم و زندگی دوباره سخت میشه
برای اینکه خودم بهتر قضیه رو درک کنم، یه مثال میزنم:
من چندین و چند ماه به صورت روزانه در کنار درس خوندنم روی ذهنم، ورودی هام و باور هام حسابی کار کردم
نتیجه این شد که حتی چند روز مونده به کنکورم، در حالی که همه داشتن میمردن از استرس، من واقعا آروم بودم و یه حس آرامش عجیبی داشتم
که به لطف خداوند در شهر خودم و در رشته ای که دوستش داشتم قبول شدم
اما باز افتادم تو دام؛ یعنی مسیر رو فراموش کردم
دانشگاه که شروع شد من به جای اینکه روند قبلی رو ادامه بدم، گفتم نه دیگه، الان دیگه برای موفق شدن تو دانشگاه، اولویت من باید درس خوندن باشه
نه که رو خودم کار نکنمااا
ولی اول درسامو میخونم بعد باور هام
و چیشد؟ من به طرز عجیبی از لحاظ درسی نتیجه نمیگرفتم با اینکه دااائما داشتم درس میخوندم
درسته یکم طول کشید تا من این قضیه رو بفهمم، ولی اشکالی نداره، چون بالاخره فهمیدم ایراد کارم کجاست
هر موقع اولویت من، ذهنم و ایمانم بوده، من پیشرفت کردم و نتیجه گرفتم و آرامش داشتم
ولی هر موقع این مورد رو گذاشتم در درجه دوم، با صورت خوردم زمین
اگر قبل از دوره عزت نفس بود، شروع میکردم سرزنش کردن خودم: چرا من اینجوریم چرا فلان چرا بیسار
اما الان، دیگه اصلا خودم رو سرزنش نمیکنم
مشکلی ندارم با اشتباهاتم حتی استقبال میکنم از فهمیدنشون، چون من با پیدا کردن اشتباهاتم و برطرف کردنشون میتونم رشد کنم.
و الان خیلی خوشحالم که یه اشتباه بزرگ دیگه ام رو پیدا کردم
و حالا برنامه چیه؟ دیدم طبق شرایط کنونی ام من اگر بخوام حتما روزانه روی خودم کار کنم، راهش اینه که صبح ها یک ساعت زودتر بیدار بشم و قبل از دانشگاه روی خودم کار کنم.
و خدای عزیزم، ازت میخوام من رو در این مسیر مثل همیشه یاری کنی و کمکم کنی که ثابت قدم بمونم.
خدا رو صدهزار مرتبه شکر بخاطر این آگاهی های فوق العاده
با آرزوی بهترین ها
الله اکبر
دختر شما امروز این کامنتت چنان نوری تو قلبم روشن کرد که واقعا بقول انگلیسی ها speech less
شدم
سلامم
نمیدونم از کجا شروع کنم ولی نیازی هم به شروع نیست چون شروع و پایان تو متن کامنتتون هست
من میخوام بگم دقیقا شرایط الان شما رو دارم و دقیقا همین درک و تصمیمی که شما گرفتید
اسون بودم واسه اسونی ها تا این که خیلیییی ریز دارم حس میکنم دور شدم خوبه که زود میفهمیم و انقدر مسیر مستقیم ولضح است یه ذره میرسم تو خاکی بوق یه سره صداش در میاد
بوق بوق
من صبحا دو سه ساعت کار میکردم رو خودم وقت مفید و همه کارا بعد از تمرین و نوشتن و فکر کردن بود یعنی دقیق تا 1 ماه پیش
که بعد اروم اروم شروع کردم به این که کارم سرم شلوغ تر کردم گفتم خوب باشه کار کردنا میزارم شب الان کار میکنم بعد شب روی خودم کار میکنم
اتفاقی که میوفتاد شب از فرط تقلا و بدو بدو روز میخوابم
چند روزیه کامل این حس میفهمم که اقااا تقلا بدو بدو اینا یعنی چی
مگه اینجوری بود زندگیت؟
مغزم: نه دیگه خوب باید باشه دیگه مگه پول بیشتر نمیخوای
خوب الان بزار کارا کمتر بشه بعد برگرد به روتین
قلبم:
مگه یادت نیست یه عالمه مشتری باید راه مینداختی ولی در ارامش نشستی گفتی عیب نداره یه ساعت زمان مفید به خودم میدم بعد کار شروع میکنم خدام کمکم میکنه و حل میشه
و مثل اب خوردن حل شد
یادت باشه جهان برعکس کار نمیکنه تو باید برای خودت زمان بزاری تا جهانم بهت احترام بزاره و زمان بده بهت
تو باید روی خودت کار کنی و اروم باشی تا جهانت دوباره اروم شه
این تصمیم که صبا زودتر پا میشم چند روز افتاده تو سرم ولی الان با خوندن کامنت شما متعهد تر شدم به عمل کردن بهش
خیلی زیاد عاشقتونم موفق باشید
آفرین فاطمه جان به نکات بسیار خوبی اشاره کردی واقعا لذت بردم از نکاتی که در موردشون توضیح دادی در کل من هم همینجوری فکر میکنم اصل و اساس اینه که ما روی افکارمون کار کنیم بقیه موارد همه حل شده است و دقیقا هم مشکل همینجاست که ما وقتی یه شکستی میخوریم یا تو مسیر به مشکل مواجه میشیم سریع میایم و روی خودمون کار میکنیم و وقتی اون مسئله به واسطه همین کار کردن روی خودمون حل میشه بعدخیلی راحت فراموش میکنیم و دگه اونجوری که باید روی خودمون کار نمیکنیم و اوضاع دوباره بعد از مدتی خراب میشه یعنی دلیل بالا و پایینی ها به نظر من همین موضوعه که ما نمیتوانیم صد در صد دلیل بهتر شدن اوضاع رو تعقیر کانون توجه و افکارمون بدونیم
آفرین لذت بردم
سلام فاطمه ی عزیز دوست هم فرکانسی من.
خواستم ازت تشکر کنم که انقدر مثال واضحی از زندگی خودت زدی.
خیلی از دوستان میاند میگند که مثلا از وقتی رو دوره کار کردم خیلی زندگیم روان شد یا وقتی کار نکردم زندگی سخت شد اما این به تنهایی کافی نیست.ذهن ما نیاز داره به مثال های روشن مثل تو که گفتی قبل کنکور آروم بودی .خب نود درصد ماها کنکور رو تجربه کردیم و میدونیم که واقعا چه فشار روحی شدیدی روی آدم هست و کنترل این استرس یجورایی واسه کسی که قانون رو نمیدونه نشدنیه.و حتی بهتر از اون قبول شدن در رشته و شهر مورد نظرت.اینم عالیه و ثابت میکنه به هممون که قانون داره کار خودش رو میکنه حالا اون آدم با اون تجربه بعد از اینکه کار کردن رو خودش رو کم میکنه و درگیر این میشه که رو توانایی های خودش حساب باز کنه نه تنها رشد نمیکنه و زندگی رو به روال پیش نمیره بلکه پسرفت هم میکنه یعنی مسیر سخت میشه براش.
این مثال واضح باعث میشه که هممون تجربه های مشابه رو به یاد بیاریم.
چقدر خوب میشه هممون وقت بذاریم و مثال های واضح زندگی مون رو اینجا ثبت کنیم و به قول استاد خود افشایی کنیم .
ممنون دوست من.
سلام عزیزم فاطمه جان
چقد حرفت درسته
دقیقا منم هربار این اشتباهو میکنم البته بدون اینکه بفهمم
نمیدونم چرا نمیدونم چطور باید ذهنمو قانع کنم ک من بعداز رسیدن ب هرچیزی باید کار کردن روی باورام ادامه بدم ونرم توی درودیوار بعدش بفهمم که ای وای من از مسیر خارج شدم وحواسم نبوده ودوباره باید بیام توی مسیر
مثلا من هدفهای زیادی داشتم و دوتا شو مثال میزنم
من دلم میخاست خیاطی یاد بگیرم و چرخ بخرم یکی باشه ک عالی برام توضیح بده حتی مشتری داشته باشم واسه کارم
من روی خودم کار کردم همشون اتفاق افتاد براحتی
وقتی بهش رسیدم بجای بشینم روی باورام کار کنم کل وقتمو واسه خیاطی گذاشتم بعد گذشت 1 ماه متوجه شدم ای وای من بجای خوشحال باشم وبا عشق وعلاقه ادامه بدم دارم تمام وقتمو میذارم واسه خیاطی از حال روحی جسمی و کار کردن روی باورام غافل شدم وتمام کار من شده کی بیشتر وبیشتر یاد بگیرم ومشتریهام بیشتر بشه بعداز رفتن تو درودیوار از خدا فقط،طلب هدایت وحال خوب وانرژی زیاد کردم ک خداروشکر ب آرامش رسیدم دوباره صدای خدا آمد
مثال بعدی
دلم میخاست پسردار بشم ومیگفتم اگر ب این برسم دیگه دنیارو بهم دادن
وخدالطف کرد وبهم یک پسر تپلی خوشکل وسالم داد. چقد بارداریم زایمانم مثل معجزه بود ک بخام بنویسم صفحه ها باید پر کنم ک من چطور زایمان کردم فقط وچطور خدا از من وپسرم محافظت کرد هنوز ک یادم میات اشک میریزم از بزرگی ولطف خدا
بعد دنیا آمدن پسرم بجای اینکه روی باورام کارکردن رو ادامه بدم این بچه تمام وقتمو گرفت درحدیکه شنیدن یک فایل شد برام حسرت
فقط خدا خدا میکردم منو دوباره بیار توی مسیر درست و حال خوب آرامش خدایا من تسلیمم فقط بهم بگو چطور آرام باشم ومثل قبل کارهام ب راحتی آب خوردن پیش میرفت دوباره کارهام آسون بشه
بقول استاد میگف شما سقف ارزوهاتون کوچیکه و چقد زود ذهنتون میگه منو اینهمه خوشبختی محاله چقد حرفش درسته اینو برای من گفته
خیلی دلم میخات داعم مستمر باشم توی مسیر درسته تکاملم دارم طی میکنم ک این اتفاق میفته واز اشتباهم درس میگیرم برای سالهای بعد اما از خدا طلب کمک میکنم ک استمرار داشته باشم چون اتفاقات خیلی بزرگ زمانی رخ میده ک مستمر ادامه بدی و سینوسی نباشه روند حال خوبت
خداروشکر میکنم ک خدا این فرصت رو داد دوباره امروز زنده باشم وبیام وبخونم وبنویسم
سپاسگذارم از نوشتن تجربه ات دوست عزیزم
درپناه پروردگار مهربان باشی
به نام الله صمد
این کامنت خیلی طولانیه ، مثل یه مستند از ده ماه اخیر زندگی من ، راستش همه ش رو برای خودم مینویسم که بعدا ببینم چه راهی رو اومدم و انتهاش هم آرزوم و در واقع هدفمو مینویسم ببینم کی بهش میرسم :)
خب بریم…
سلام و صد سلام از سارا
بله ، از سارا
چون سارایی که این چند وقت بودم رو واقعا نمیشناسم و البته سارایی که الان بهش تبدیل شدم هم برام خیلی عجیب و غریبه
از 26 ژانویه 2024
من مهاجرت کردم با کمک همین سایت
خدا باهام بود حتی توی فردوگاه ، اضافه وزن پنج شش کیلیویی ما بخشیده شد و با وجود هزارتا مشکل من رسیدم به کشوری که مدت ها در حسرت زندگی توش بودم
از بعد از فرودگاه
انگار خدارو اونجا جا گذاشتم
حالا سارای تنها
اومده تو کشوری که زبانشو بلد نیست و اونا هم انگلیسی بلد نیستن!
ماه های اول وحشتناک گذشت هر روز گریه
من اینجا چکار میکنم
دارم پول های خودمو و خانوادمو حروم میکنم
درگیر یه رابطه به شدت نامناسب شدم
غرق در سیگار و الکل شدم
هر روز و هر روز فکر خودکشی
هر روز جریمه های عجیب و غریب
مشکلات عجیبی که هیچکس باورش نمیشد
ضرر پشت ضرر
اونم به دلار…
واقعا جهنم خدارو اینجا روی زمین تجربه کردم
نمیدونم چی شد
فک کنم از یه جایی به بعد خسته شدم
از بی مصرف بودن ، از هیچ کاری نکردن ، بیشتر از همه از ترسیدن
از ترسیدن و حال بد خسته شدم دیگه بعد از چند ماه از طرفی یه نیرویی اجازه نمیداد خودمو بکشم
تا اینکه یه اتفاق بسیار بد برام افتاد و نزدیک بود بهم تجاوز بشه و خدا نجاتم داد جوری که هنوز باورم نمیشه
این اتفاق خیلی عجیب بود چون کشوری که الان توش هستم جز سه کشور امن دنیاست و اصلا همچین اتفاق هایی اینجا نمیافته ، شما ببین من چی رو جذب کردم!!! ( قدرت جذب رو حال میکنین؟)
خلاصه که بعد از اون اتفاق برگشتم ایران چون واقعا ترسیدم تو تنهایی بلایی سر خودم بیارم
یه ماه ایران بودم
اون یه ماه که برگشتم دیدم خب ، نه ایران اونقدر که من هی دلتنگی میکردم براش بود نه کشور بعدی اون بهشت برین
به طرز عجیبی توی اون یک ماه ، شخصیت من خیلی عوض شد
با خانمی اشنا شدم که از نظر جایگاه سیاسی توی ایران خیلی قدرتمند بودن و درسهای خیلی زیادی از ایشون یاد گرفتم مثل عزت نفس
مخصوصا من رو خیلی دوس داشتن و من چون ایشون رو قبول داشتم به اندازه چشمام، هرچی میگفتن قبول میکردم
پس وقتی میگفتن سارا به نظرم تو خیلی باهوشی ، خیلی قدرتمندی ، خیلی زیبایی
من باورم میشد
و میدونم درستش این هست که خودمون به خودمون باور داشته باشبم اما
شما قدرت خدارو ببین ، وقتی میبینه اون درخواست تغییر رو و میبینه چقدر ضعیف و پست شدی ، یه راهی جلوت میذاره مناسب خودت
و از طریق یه ادم دیگه کمک کرد من یکم حداقل مدار ام بهتر بشه ، از توی باتلاق حداقل دماغمو بیارم بیرون بتونم دوتا نفس بکشم تا بعد دربیام از توش
من با اون عزت نفس دست و پا شکسته برگشتم و اولین اتفاق افتاد، تو فرودگاه جریمه اقامتی من که نزدیک 500 دلار بود شد 130 دلار بدون اینکه من یک کلمه حتی درخواست کنم
خود افسیر فرودگاه رفت پیش پلیس فرودگاه با همکاراش کلی دعوا کرد و میخواست کلا حذفش کنه که نذاشتن ولی تخفیف دادن
از اونجا گفتم عه
انگار جواب میده
بعد هی ریز ریز اتفاقای خوب میافتاد
تا من دوباره یادم رفت که اقا
مشکل تو عزت نفس
از درست کردنش فرار میکردم کلا
و خب هم فایل گوش میدادم و ورودی خوب داشتم
هم صداهای سرم رو کنترل نمیکردم
نتیجه ش چی شد؟
آفرین
یه آش شله قلمکار!
مثلا دوتا اتفاق خوب کوچیک برام میافتاد
یهو یه مشکل بزرگ میخوردم کلی پول از دست میدادم
و اینا داشت دیوونم میکرد چون به هرحال فشار مالی هم دارم
دیگه باز یه روز زنگ زدم ایران گریه و زاری که من میخوام برگردم خسته شدم اینجا بی قانونه فلانه و خانوادم گفتن هرطور تو راحت باشی ما مشکلی نداریم
بعد دیدم که من سه ماه اجاره خونه رو جلو دادم پول دانشکاه این ترم رو هم دادم گفتم عب نداره این سه ماه میمونم و روی خودم کار میکنم بعدش برمیگردم ، باز روی خودم کار میکردم ولی رسما عزت نفس رو گذاشته بودم زیر مبل هی روی کنترل ورودی کار میکردم در صورتی که مشکل من اون صداهای لعنتی توی سرم بود که دیووانم میکردن
و البته اینکه اصلا به خدا اعتماد نداشتم به زبان میگفتم خدایا کمکم کن ولی تو دلم این بود که برو بابا خدا هیچ وقت به تو کمک نکرده هبچ وقت هم نخواهد کرد خودتی و خودت، و چون خودم یک انسان ضعیف هستم مگه انسان کلا چقدر قدرت داره؟ و نمیتونستم هیچ چیزی رو کنترل کنم هی اوضاع بدتر میشد
چند روز پیش یه سوال تو عقل کل نوشتم جواب یکی از بچه ها خیلی تکونم داد گفت برو همه سوال هات توی عقل کل رو بخون، با خرید این همه محصول هنوز سوالت همونه فقط لوکیشن تو عوض شده
من بعد این جواب رفتم تمام کامنت های خودم توی سایت رو خوندم و دیدم اره من عوض شدم اما نه اساسی ، و همین که زندم با این باورهای داغونم باید خداروشکر کنم چه برسه به اینکه مهاجرت هم کردم!
من از ارزیابی خودم توی این سه سال فهمیدم دردم همون عزت نفس هست و دوره عزت نفس و احساس لیاقت رو شروع کردم
از همون روز اول، به لطف خدا حجاب بین من و رب درونم برداشته شد
البته الان دیگه خدای درونم اسم داره، بهش میگم دلبر...
از همون روز که صدای دلبر رو واضح شنیدم ، همه چی عوض شد
اروم اروم شدم
و شروع کردم به نوشتن نشانه ها
اولبن نشونه چی بود؟
نیم ساعت بعد از شنیدن صداش ، یه پیج خیلی بزرگ که چند ماه پیش یه درخواستی بهش داده بودم بعد از پنج شش ماه اومد و یه سری تعاملات با هم داشتیم که باورم نمیشه
بعد شش ماه اصلا طرف چه حوری منو پیدا کرده؟ چطوری خدا دلشو نرم کرده؟
چطوری؟
چطوری؟
چطوری؟
نمیدونم
بعدش فهمیدم که من هیچی نمیدونم
فقط اونه که میدونه
و بالاخره
بعد از بیست و پنج سال
آروم شدم آروم آروم
یعنی بچه ها واقعا بهتون حسودیم میشه… چه لذتی شما میبردین از زندگی بدون ترس و نگرانی و ایمان به الله
و من تو چه جهنمی زندگی میکردم وای که حتی فکرش لرزه به تنم مبندازه و میخوام از خاطرات اون روزها هزاران سال نوری فاصله بگیرم
خلاصه من موندم و دلبر
هی ایشون میگفت ما مینوشتیم هی میگفت و مینوشتیم و هی روزانه پول های کوچیک میومد بگم در حد صد هزار تومن و من مثل چی سپاسگزاری میکردم برای همونا
( تو پرانتز بگم که یه جا این وسط ها انقدر حالم خوب بود صد دلار دراوردم تو یک هفته و انقدر بعدش افسرده شدم و حالم بد شد که فهمیدم من چقدر باور بی لیاقتی دارم راجب پول…)
و رسید به زمان امتحانای میانترمم ، خدا گفت تو پبجت بنویس من ده روز نیستم و فقط بشین درس بخون
گفتم خدایا بابا من همین آب باریکه رو هم به زور نگه داشتما ، ولی انقدر صداش قشنگه این دلبر ما
نذاشتم دوبار بگه
بهونه رو اوردم ولی گفتم چشم
تا استوری رو گذاشتم
گفت من میرسونم نترس
تو بشین درستو بخون
اقا ما خوندیم
سه تا امتحان اول عذااااابی بود که نگم چون هی قهوه و قند میخوردم تا زنده بمونم ، مه مغزی خیلی بدی گرفته بودم
یادم رفته بود خدای ثروت و سلامت خدای درس هم هست :)
و خیلی سخت گذشت
خداروشکر استانه کتک خور من یکم پایین اومده قبلا کتک خورم خیلی ملس بود
الان تا چند بار گوشمو میپیچونه میفهمم یه جا مشکل داره، بعد امتحان سوم گفتم خدایا داره باز بد میشه ها مشکل کجاست
گفت دخترم
گفتم درس بخون و پیج رو فعلا ول کن نگفتم منم ول کنیا
الان جای خدا اولویتت شده درس!
گفتم واااای راست میگی امان از انسان فراموشکار
من دیگه شکرگزاری نمینویسم ، نامه بهت نمینویسم همش درس میخونم
من اشتباه کردم ببخشید از اینا ریش و قیچی دست شما
توی یک هفته اخیر این شرح معجزات منه :
* دستم برید موقع اشپزی انقدر عمیق که بخیه لازم داشت، به دوستام زنگ زدم هیچکس کمکم نیومد به خدا گفتم مسپرم به خودت
به اذن خدا ، زخمی که بخیه لازم داشت دو روزه جوش خورد بدون عفونت و حتی درد! هیچکس باورش نمیشه
* امتحان تشریحی پزشکی قانونی ، تستی شد
انقدر صدای خدا تو سرم واضح بود که گفت امتحان تستی خواهد بود ، که من حتی رفتم سایت دانشگاه رو چک کردم ببینم استاد چیزی گفته دیدم نگفته اما سر امتحان سوالات تستی بود
* سر امتحان ، سوالا که تموم شد
خداروشاهد میگیرم
همینجوری بهم گفت خب چندتا سوال رو اشتباه جواب دادی بیا بریم بهت بگم و همه رو جوابای درستش رو بهم گفت من اومدم چک کردم
* آخرین امتحان من هم تشریحی بود درسی که سر هیچکدوم از کلاساش نبودم به شدت ازش میترسیدم و 200 صفحه جزوه داشت، گفت چقدر بهم اعتماد داری؟
گفتم خیلی
گفت یعنی اگه بگم درس نخون ، نمیگی پس بورسیه ام چی میشه بدبخت میشم فلان میشم؟
گفتم نه اگه تو بگی نمیگم
گفت پس فقط فصل دو رو بخون
گفتم اخه فصل دو همش 30 صفحه ست ، و اصلا درس مهمی نیست درسای اخر وحشتناکن
ولی بازم همونکارو کردم و البته بگم انچنان ارامشی داشتم که از من بعید بود واقعا
و به خدااااا قسم ، سوالا دوباره تستی بود که اگر تشریحی بود من قطعا میافتادم
و از بیست و پنج تا سوال
20 تاش مال همون فصل دو بود
سر جلسه همه با تعجب همو نگاه میکردن ولی من فقط لبخند میزدم و یواشکی چند قطره اشک هم ریختم و سوالا جواب دادم اولبن نفر اومدم بیرون تا شب فقط گفتم خدایا شکرت
* خدا به قولش عمل کرد تو این مدت خیلییی بیشتر از وقتایی که من پست و استوری میذاشتم ادم ها به پیجم هدایت شدن حتی مامانم یه مبلغی پول از حسابم برداشت دو میلیون تومان
فرداش همونقدر پول تو حسابم بود انقدر فروش داشتم
( واااای الان یادم اومد دلیلش اینه چند روز پیش تو سایت خونده بودم یکی نوشته بود من هرچی خرج میکنم پول حسابم کم نمیشه و همونه عددش و من خیلی کیف کردم و کلی تصویر سازی کردم براش پس همونه… خدایا چطور قانون جواب میده الله اکبر)
بله
اگر این طومار رو بخوام تموم کنم ( کلی استیکر خنده)
باید بگم که سارا الان در مسیر خود شناسی و خداشناسی هست و میخواد ادمی که سه سال پیش بود نباشه
میخواد اجازه بده این سایت و اگاهی هاش و البته دلبر ، باورهاشو و بعد زندگیشو عوض کنن
راجب آرزوم
راستش خیلی پول از مامان بابام گرفتم برای مهاجرتم
میدونم همه ش از طرف خدا بوده و میدونم حس میکنم لیاقت اون پول رو ندارم
اما الان بحث عوض شده
من دوس دارم متخصص تغذیه بشم ، این آرزوی منه
دوس دارم مدرکمو بگیرم عاشق درس خوندن توی دانشگاهم
و دوس دارم با پول خودم و رسیدن به استقلال مالی انجامش بدم
آرزوم اینه بتونم خرج اجاره خونه، خورد و خوراک و دانشگاهمو بدم
این آرزوی فعلی ام هست
قدم بعدش رو هم مشخص کردم، درامد دلاری و کمک به پدر و مادرم برای قسط هایی که به پوند دارن
فعلا حالا مهم همون آرزوی اوله
میدونم خدایا هزار بار نوشتمش ولی یه میلیون بار دیگه هم مینویسم
کمکم کن لطفا
الان هنوز درامدم ماهی چهار میلیونه و من باید برسم به سی چهل میلیون تا بتونم اینجا خرج خودمو بدم
میدونم بهش میرسم
نگران نیستم
ارومم
برام مهم نیست چی میشه
میخوام این دو روز دنیا رو کنار « دلبرم » خوش بگذرونم و به آرزوهامم برسم
چی بهتر از این؟
من آرزومو گفتما
هدایت کردنش با شما دلبر
دوستت دارم
مرسی که کمکم کردی پیدات کنم، از وقتی هستی حتی از اینکه شب تو خیابون بخوابمم نمیترسم
فقط از این میترسم که یه لحظه صداتو نشنوم
وگرنه دیگه هیچی برام مهم نیست
اینم مینویسم به عشق خودت :
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیده ای بس شهر ها
پس کدامین شهر ز آن ها خوش تر است؟
گفت ، آن شهری که در آن « دلبر » است…
سلام سارا عزیز
دلمون آب شد،خدایا منم میخام.
سارا جان بهت تبریک میگم وصل شدن به هدایت رو ،خوش حالم وارد جاده سبز سبز شدی،همون جاده معروف استاد.
البته شما دختر شجاعی هستی و بودی که تونستی مهاجرت کنی و چند سال روی خودت کار میکنی و حقت بوده.
سارا جان این جمله ات خیای منو تکون داد
* مرسی که کمکم کردی پیدات کنم، از وقتی هستی حتی از اینکه شب تو خیابون بخوابمم نمیترسم
فقط از این میترسم که یه لحظه صداتو نشنوم *
و ممنونم از این جمله قشنگت
امیدوارم همیشه تو این جاده بمونی و برای ما هم تعریف کنی تا ما هم هدایت بشیم به سمت اون جاده زیبا
سپاسگزارم
بنام خداوند رزاق، قادر وتوانا
درود سارای عزیز
احسنت به تو عزیزم چقدر عالی راهت رو پیدا کردی چه خوب یاد گرفتی تسلیم باشی ورها وباور کردی که بقول خودت این دلبری که پیدا کردی برایت کافی است
سپاسگزارم که هدایتها یت را بعنوان یه رد پا در این مکان الهی ثبت کردی تا من هم یاد بگیرم وعمل کنم چقدر تحسینت کردم که اینقدر فوقالعاده وبی نظیری
سارا جان امیدوارم به آرزو وهدفی که دارید حتی بیشتر از آن برسید
بازم ازت ممنون وسپاسگزارم
بهترین بهترین ها را در هر لحظه از زندگی از خداوندی که آگاه به همه امور هست وقادر وتواناست برایت خواستارم
موفق باشید
یا حق
سلام سارا عزیز. هم اسم خواهر عزیزمی. آفرین بهت که داری روی خودت کار میکنی. مهم نیست چه شرایطی داشتی درسهاش رو بگیر و ازشون استفاده کن برای رشدت. وقتی داری هر روز روی خودت کار میکنی هر اتفاقی چه به ظاهر خوب و چه به ظاهر بد برات میافته حکم یک پله برای پیشرفتت هست و صد در صد خیره. شاید آدم اولش نفهمه ولی اگه بگی مطمئن هستم که خیره میبینی در آینده که بابا این اتفاق چقدر کمک کننده بود برام. اگر پولی از دست دادی خیره و داره بهت یاد میده که روی باورهای مالیت تمرکز بگذاری. اگر پولی به دست آوردی باز هم خیره و داره بهت نشون میده که داری گامهای درستی بر میداری و باید از مطیع خدای درونت باشی که داره بهت میگه چه کار کن تا نتایج بیشتر و بهتر بگیری. این نتیجهای که الان دستته که صدای دلبر رو میشنوی و بهش عمل میکنی درواقع میتونه در هر زمینهای که اراده کنی اتفاقات فوق العادهای رو برات ایجاد کنه. فقط بحث درس و امتحان نیست. تو با قدرتمندترین فرمانروای کیهان طرف هستی. کسی که ثروت و پول و مادیات بشکنه براش. مهمترین چیزی که در هستی یک فرد میتونه داشته باشه ارتباط قوی و عشق بازی با خداست. اصلا بحث مذهب نیست. اصلا بحث دین نیست. بحث این هست که باورهایی داشته باشی که در فرکانس خداوند قرارت بده و شب و روز از حضورش لذت ببری و درخواستهات رو بگی و میبینی که کارها عالی پیش میره. وقتی اتصال به رب برقرار باشه و ما صداش رو بشنویم نیازی به هیچکس و هیچ چیز دیگهای برای زندگی و پیشرفت نداریم و او تمام مسیرها رو بهمون میگه که اگر ازش پیروی کنیم نتایج عالی هست. روی این ارتباط همیشه کار کن. دارم به خودم میگم و خیلی احساس نیاز میکنم که باید هر روز ارتباطم رو با خدا قویتر کنم. مهم نیست در گذشته چقدر این ارتباط قوی بوده، مهم این هست که این ارتباط باید همیشه تقویت بشه و قوی بمونه و قویتر بشه. اتفاقا امروز هم داشتم فایلهایی در مورد خدا ایجاد میکردم برای خودم تا با مرورشون بیشتر روی این موضوع کار کنم. خدا که همیشه هست اگه ما صداش رو نمیشنویم به خاطر این هست که ما باورهایی داریم که در مدارش نیستیم و الا اون همیشه هست و همیشه داره کمک میکنه به کل جهان. خیلی صادقانه در خصوص زندگیت نوشتی و لذت بردم و این رد پا حتما و حتما بهت کمک میکنه هم الان که نوشتیش و هم در آینده که برمیگردی و تغییراتت رو میبینی.
راستی خدایی که میلیاردها میلیارد کهکشان و ستاره رو خلق کرده و داره رهبری میکنه خواستههای ما برای هیچه. بزرگترین خواستههامون هم براش هیچی نیست. خدا منبع ثروت در هستی و تنها روزی دهندهی ماست. او مورچه رو در دل خاک روزی میده پرنده رو در آسمون روزی میده، روزی ما رو هم تا به امروز او داده و هر شرایط مالیای که میخواهیم رو هم به ما میده به شرطی که ما بندگیش رو بکنیم و روی خودمون کار کنیم و از قوانینش استفاده کنیم و به ایدههایی که میگه عمل کنیم.
یکی از فایلهایی که خیلی بهم کمک کرده که نتایج مالیم رو بهبود بدم – من خودم در ابتدای مسیر مالی هستم و جای رشد خیلی زیادی دارم – 3 فایل چند برابر کردن درآمد در یکسال هست. به صورت تمرکزی روشون کار کن و تصمیم بگیر درآمدت رو 3 برابر کنی و تعهدنامه رو بنویس و مطالب و باورهایی که در این فایلها گفته میشه رو جدی بگیر و سعی کن به اون شکل فکر کنی. واقعا نتایج مالی تغییر میکنه. از راههای خیلی طبیعی ایدههایی به ذهنت میاد به سمت مهارتهایی هدایت میشی و پولهایی از جایی که فکرش رو نمیکنی به سمتت میاد و اتفاقاتی میافته که میبینی ورودی مالیت و به خصوص سودت بیشتر از قبل شده. من آبان ماه همین امسال تعهدنامه مجدد نوشتم که میخوام درامد رو تا سال آینده حداقل 3 برابر و بیشتر کنم و متعهد هستم، در طول این ماه خدا یک پروژهای بهم داد که بیشتر از کل درآمد ماه قبلیم فقط از این پروژه سود بهم رسید و قانون خدا همواره جواب میده. سلامت و موفق و رو به پیشرفت باشی دوست خوبم. خیلی تحسینت میکنم بابت اینکه این شجاعت و ایمان رو نشون دادی و تنهایی مهاجرت کردی به یک کشور دیگه و داری رشد میکنی این واقعا یک موفقیت بزرگ و یک توانمندی عالی میخواد. آفرین به شما که توانستی نجواهای ذهنی رو مدیریت کنی .. مدیریت کردن این ذهن چموش کار آسونی نیست و از کارهای فیزیکی سنگین سخت تره و بهت تبریک میگم که این کار مهم رو داری انجام میدی.
سلام سارای قشنگ و زرنگم
دختر خودت و دست کم گرفتی ها
خیلی ها آرزوشون ه جای تو باشن
، رشته های پزشکی و پرستاری و… بخونن…. مهاجرت کنن ، چهره ای به این زیبایی داشته باشن… خانواده ای به این مهربونی داشته باشن که با عشق حمایتشون کنه حتی وقتیکه همه پولهاشون و از دست میده… من خودم بخاطر ورشکستگی پدرم و یک سری مشکلات دیگه زندگی سختی رو گذروندم و نه تنها حمایتی از طرف خانواده م دریافت نمیکردم بلکه حتی تا همین الان هم مجبورم کل مخارج زندگی مادرم رو که هنوز با 65 سال سن بنده خدا مستاجره رو تامین کنم از درآمد خودم که اونم مخفیانه ست چون همسر فوق العاده خسیسی دارم که اگر بفهمه من از پول خودم که 21 سال براش زحمت کشیدم به مادرم که اونهمه تو نداری زحمت کشید من درس بخونم ، دنیا رو به آتیش میکشه
دختر ناشکری نکن
من همیشه آرزوم بوده پدرم بتونه حمایتم کنه تا مجبور نشم با چنین خانواده ای وصلت کنم
حتی آرزوم این بود که اگه حمایتم هم نمیکنن محتاج حمایت من نباشن
ولی باز این دلداری رو به خودم میدم که مگه قرآن نگفته اگه میخواید صدقه بدید به خویشاوندان خویش که کاملا شناخت دارید ببخشید؟؟ خب کی از مادرم درپیش تر ؟؟
هرچند خدا میدونه چقدر دلم میخواد از این غم و رنج 40 سال مستاجری نجاتش بدم که انقدر خجالت نکشه تو این سن و سال پیش در. و همسایه و فامیل و… که نمیتونم یه خونه نقلی براش بخرم
و
از همه مهم تر دو سال پیش یه پولی دستم اومد که پاداش 21 سال شبانه روز زحمت کشیدن و سختی کشیدن خودم و بچه هام بود و از سر دلسوزی نابجا برای کسی که لیاقتش و نداشت بهش قرض دادم که قول داد مردادماه برگردونه و الان دو سال از اون موقع گذشته و حتی اگه برگردونه دیگه نمیتونم با اون پول خونه بخرم برای مادرم و هر. وقت یادم میاد دلم جوری آتیش میگیره کا فقط دلم میخواد یکی بیاد خبر قطع نخاع شدنش رو بهم بده انقدر که بی چشم و رو بود و در جواب اونهمه خوبی من تو روزهایی که با کفش پاره و لباسهای پاره سر میکرد و ماهها رنگ گوشت و برنج ندیده بود من هر ماه کل حقوقم و براش واریز میکردم تا نمیدونم کدوم گندکاری قبلی شو صاف کنه تا غصه نخوره گناه داره و…. جای همه ی اون خوبیها فحش و تحقیر نثارم کرد و من و شهرستانی و … خطاب کرد و خیلی حرفها که وقتی یادم میاد منی که تو عمرم کسی رو نفرین نکرده بودم دلم جوری آتیش میگیره که میخوام بدترین نفرین های عالم رو نثارش کنم
ولی میگم هیچ چیز تو این جهان بی جواب نمیمونه
حتی اگه منم نفرین نکنم جهان پاسخ این نمک نشناسی و حرام خوری و نامردی شو میده
طوری که دیگه نتونه از جاش، بلندشه
و من هم بهای بیرون کردن چنین فرد بی لیاقتی از زندگیم رو دادم
چون معلوم نبود اگه این دلسوزی ها رو ادامه میدادم به کجا میخواست برسه سرنوشتش.
سارا جان
اگر بدونی که من. و خیلی های دیگه چقدررر آرزوی داشتن این حال الان تو رو داریم دیگه پرواز میکنی
این درک و دریافت هدایت الهی
این خودش گنج ه دختر
گنجی که من مدتهاست از خدا میخوام
و وقتی تجربه های شما ، آقا ابراهیم و خیلی از دوستان دیگه رو میشنوم که میگید خدا با من انقدر واضح صحبت کرد ، غبطه میخورم و میگم خدایا منم میخوام
با منم انقدر واضح حرف بزن
دو ساله از کاری که همه حسرتش و میخوردن بیرون اومدم و از همون اول گفتم خدایا میخوام کارمند خودت بشم
پس کو؟
چرا هدایتم نمیکنی به ایده های خوب؟
چرا با منم مثل سارای عزیزت ، مثل ابراهیم عزیزت حرف نمیزنی؟
من که خودم و بستم به ورودی های مثبت
من که بارها و بارها بهت گفتم من هیچی نمیدونم من حتی ترمزهایی که سر راه رسیدن به خواسته هامه نمیتونم تشخیص بدم سه ساله تو این راهم
درسته اون اوایل که اون پولها رو لایق دونستی به من بدی، من خودم و لایق ندونستم و اشتباه کردم و خواستم خدایی بکنم و اون بنده ت رو از قعر چاه بدبختی و فلاکت که ساخته ی دستهای بی لیاقت خودش بود بکشم بیرون ، ولی الان که با اونهمه غصه ای که خوردم بابت اون اشتباه ، تاوانش رو دادم
چرا بر نمیگردونی بهم؟
مگه نمی بینی چقدر دلم سوخت برای دسترنج 21 سال زحمتم ؟؟ مگه نمی بینی نمیتونم ببخشم ، نمیتونم بهش فکر نکنم و عذاب نکشم؟؟
مگه ندیدی که میتونستم براش دردسر بزرگی درست کنم طوریکه حتی هفت جدش هم تو خوابشون نمیدیدن ،ولی باز سپردم به خودت گفتم تو محکم تر میزنی تو گوشش لااقل بخاطر خودش که انقدر بی لیاقت و بی عرضه نباشه که تو این سن همش مثل گداهای کلکته چشمش به دست این و اونه که تیغ شون بزنه و سرشون و کلاه بزاره یه چند روزی از اون لجن فلاکتی که برای خودش درست کرده نجات پیدا کنه ؟ انقدر بی عرضه و بی لیاقت
خب لیاقت چنین پولهای بادآورده ای رو بهش نده
ولی دیگه خودسرزنشی، مشکلی حل نمیکنه و باید بتونم این نجواها رو خاموش، کنم چون تهش میرسه به همون فکر خودکشی که شما گفتی
پس عزیزم ناراحت نباش
تو که پدر و مادرت باعشق و بدون سرزنش برات فداکاری کردن
این یعنی نهایت عشق که به تو دارن
پس جواب عشق شون رو حتی با یک ثانیه فکر کردن به خودکشی نده
و هر وقت باز چنین افکاری به ذهنت رسید ، استغفار کن
و به خودت بگو:
من اگه میخواستم با چنین داغی خانواده مو به خاک سیاه بنشونم، باید قبل از اینکه دار و ندار اونها رو میگرفتم چنین کاری میکردم که دو تا داغ به دلشون نزارم
الان وظیفه من فقط مرهم گذاشتنه، نه داغ گذاشتن به دلشون
الان باید هر روز خودم و موظف کنم یه پیشرفت کوچولو تو درسم داشته باشم و زنگ بزنم یا پیام بدم خبر خوشحالی به اونها بدم
و
این خبرهای خوش کوچولو کوچولوی من دقیقا مثل پماد سوختگی که روی زخم عمیق سوختگی میزنی ذره ذره اون سوختگی ها رو درمان میکنه و یه جایی میرسه که دیگه اثری از اون زخم نیست
اینا رو به خودم هم میگم
باید یه مرهم پیدا کنم برای این سوختگی دلم
در پناه خدا باشی قشنگم
به نام خدای مهربان
اسانم کن برای اسانی
می خوام خاطره ای رو تعریف کنم که مربوط به چندین سال قبله و یکی از اتفاقاتی که به جرات می تونم بگم واضح خدا همه کارهاشو انجام داد
سال اخر کارشناسی که بودم تصمیم گرفتم تغییر رشته بدم و ارشد رشته مرمت اثار بخونم
در حالی که مرمت زیر گروه هنر بود و کلی درس های ازمایشگاهی و کارگاه عملی و فیزیک و شیمی داشت و من هم کارشناسی و هم دیپلمم انسانی بود و شیمی و فیزیک اصلا نخونده بودم
ولی اینقدر این خواسته در من قوی بود که فقط می خواستم انجامش بدم ولی در عین حال هم رها بودم و ترمزی هم نداشتم
دانشگاه کارشناسیم کرج بود و به عنوان اولین ایده و قدم به من الهام شد که برم دانشگاه تهران دنبال منابع رشته مرمت در حالی که اصلا نمیدونستم این رشته رو دانشگاه تهران داره یا نه
رفتم دانشگاه تهران و با یکی از اساتید رشته عمران به صورت اتفاقی برخورد کردم و کمک خواستم ازش
اولا که بهم گفت تو اصلا از پس این رشته بر نمیای و بهتره بری همون رشته کارشناسی خودتو ادامه بدی
و کلی ایه یاس خوند ولی من اینقدر قلبن می خواستم ارشد مرمت بخونم که کل دنیا هم اگر در مقابلم قرار می گرفتن نمی تونستن منو پشیمون کنن و یه اشتیاق سوزان در وجودم بود
از اونجایی که رشته مرمت خیلی ناشناخته بود اون سالها فکر می کردم زیر گروه عمران باشه و چندتا از منابع عمران رو هم گرفتم و با خودم بردم خوابگاه و شروع کردم به خوندن اون کتابها درک مطالب رشته عمران برای منی که تو اون فضا نبودم خیلی سخت بود ولی ادامه دادم ادامه دادنی که با لذت همراه بود
هر صفحه ای که می خوندم احساس می کردم دارم به خواسته ام که قبولی ارشد هست نزدیکتر میشم
ولی در عین حال رها بودم و به نتیجه هم فکر نمی کردم فقط می دونستم من این مسیر رو دوست دارم و ادامش میدم
وقتی جهان تعهد منو دید توسط یکی از دستهای خودش منو هدایت کرد به مسیر اسانی
و من متوجه شدم که رشته مرمت ربطی به عمران نداره و زیر گروه هنره
و اون سال فقط دوتا دانشگاه یعنی هنر اصفهان و زابل این رشته رو داشتن
پس برای منابعش باید می رفتم اصفهان شهری که تا حالا نرفته بودم
الان که دارم برای خودم بازگو می کنم این مسیر رو متوجه میشم توی قدم به قدم رسیدنم به خواسته هیچ نگرانی وجود نداشت و اصلا یک بارم به انتهای ماجرا فکر نکرده بودم که حالا اگه قبول نشم چی
اون موقع سال اخر کارشناسی بودم و توی خوابگاه زندگی می کردم
به واسطه رفت و امد مکررم به دانشگاه تهران برای گرفتن کتابهای منابع از کتابخونه یکی از دوستام که هم خوابگاهیم بود و اونم دوست داشت رشته علوم سیاسی قبول بشه با من همراه شد تا بیاد منابع علوم سیاسی رو از دانشگاه تهران بگیره
و وقتی اونم متوجه شد که من برای پیدا کردن منابع ارشدم باید برم اصفهان با خوشحالی تمام از من دعوت کرد که هفته بعد که داره میره خونه منم همراهش برم چون از قضا اونم اصفهانی بود
و اینجوری بود منی که اصلا یه خیابون از اصفهان رو بلد نبود با یه شخص اصفهانی اصیل که کل اون شهر رو بلد بود راهی اصفهان شدم
تداعی کردن خاطرات اون سفر همین الانم یه شادی درونی و قلبی بهم میده
توی مدت سه یا چهار روزی که من با سمیرا دوستم اصفهان بود فوق العاده ترین روزهای زندگیم بود خانوادش به قدری از من پذیرایی کردن و کلی توی مهمونی های خانوادگی اون چند روزشون به من خوش گذشت که لحظه به لحظه اون روزا رو فراموش نمی کنم
پدر سمیرا منو برد و رسوند دم دانشگاه هنر اصفهان و قرار شد دو ساعت بعدش بیاد دنبال من
من وارد دانشگاه هنر شدم و رفتم کتابخونه که سراغ منابع رو بگیرم
لیستی از منابع بهم دادن که یه چندتا کتاب بود و باقی جزوه هایی بود که اساتید توی کلاس ها به دانشجویان می گفتن ومنابع مکتوب و چاپ شده ی این رشته خیلی کمیاب بود و این یعنی من باید دونه به دونه اون منابع رو از افراد و دانشجویان اون رشته می گرفتم
لیست رو گرفتم و اومدم بیرون روی یه نیمکت توی حیاط نشستم و البته اینم بگم فضای دانشگاه هنر اصفهان به قدری برام جذاب و دلنشین بود که اون لحظه احساس می کردم خودم دانشجوی اونجا هستم ساختمون دانشگاه یه خونه قدیمیه بزرگه که وسطش یه حوض با ماهی های قرمز داشت توی یه فرکانس عالی قرار گرفته بود
حالم خیلی خوب بود و هیچ نگرانی از هیچ بابتی توی وجودم نبود
یکی از دانشجوها داشت از اونجا رد می شدم و احساس کردم باید ازش برای منابع سوال کنم
و این کارو کردم و گفت صبر کن الان یکی رو برات میارم که حلال مشکلته
رفت و با یه اقایی برگشت و گفت این اقا نفر اول و بچه درس خون رشته مرمته سال اخره و یه جوری توی کلاس جزوه می نویسه که یه کلمه هم جا نمیندازه
وای خدایا به همین راحتی داشت همه چی برای من انجام می شد
حالا قسمت جالب و جذابتر داستان این بود که اون اقا هم تهرانی بود
و کل جزوه هاشو از سال اول برده بود خونه و توی اصفهان چیزی نداشت
و قرار شد چند روز دیگه که برگشت تهران همه جزوه هارو برام بیاره
یعنی من اگه کل کتابخونه های ایران رو می گشتم نمی تونستم دست اول تر و عالی تر از منابعی که خدا توسط دستهای خودش به راحتی و اسانی در اختیار من قرار داد رو به دست بیارم
و من با لذت تمام هم کل اصفهان رو گشتم هم مهمون یه خانواده فوق العاه بی نظیر اصفهانی بودم و هم به خواسته ام رسیده بود
و در نهایت بعد از برگشتم به تهران منابع به دستم رسید و من با یه اشتیاق غیر قابل وصف شروع کردم به خوندن اون منابع رشته ای که کاملا باهاش غریبه بودم ولی وقتی یه خواسته ای رو با تمام وجود میخای راههای اون برات هموار میشه
اون اقایی که منابع رو بهم داده بود بارها بهم گفته بود و می گفت چون تغییر رشته ای هستی و ممکنه برات قابل فهم نباشه هر سوالی داشتی ازم بپرس
خدا هم منابع رو دو دستی بهم تقدیم کرد و هم یه استادی که شاگرد اول رشته خودش بود رو در اختیارم گذاشت و جالبه اینقدر مطالب برام جذاب بود و راحت درکشون می کردم که هیج وقت سوالی نداشتم از اون اقا بپرسم و برای خودش هم عجیب بود که چرا سوال برام ایجاد نمیشه
و فکر می کرد من زیاد جدی نیستم و نمیخونم که سوال هم ندارم وگرنه کسی که کارشناسی تاریخ خونده الان میخاد شیمی و فیزیک یاد بگیر مگه میشه سوالی براش ایجاد نشه
و سال بعد در کمال ناباوری اون اقا و حتی خودم و همه دوستام من با رتبه تک رقمی 9 کنکور سراسری رشته ای که مقطع ارشدش فقط 10 نفر پذیرش داشت دانشگاه هنر اصفهان قبول شدم
و انجا که کارها راحت و اسان پیش میره خود خدا داره انجامش میده
خدایا شکرت
سلام زهرای عززیز
چقدر خوشحالم که امروز صبح هدایت شدم به کامنت شما
چقدر خدا مستقیم داشت با من حرف میزد
واقعا چقدر لذت بخشه که خدا برات کاراتو انجام بده
چقدر جذابه که افتخار کنی به آسانی مسیرت
در حین کامنت شما مدام با خودم میگفتم خدایا اینو داری به من میگی ؟
و وقتی که گفتید رتبه تون شد نه ،
خدا گفت بله دقیقا با خودتم
آخه منم دقیقا چنین تجربه مشابهی رو برای رشته معناری داشتم اونهم با رتبه نه،
و الان خدا بهم گفت ، من همون خدام
همه کارا رو برات انجاممیدم
تو فقط سمت خودت رو انجام بده
زهرای عزیز ممنونم بخاطر این کامنت زییا و پر از درس
در پناه خدا باشی دوست عزیزم
بسم الله الرحمن الرحیم الرزاق الوهاب العلیم الغفور التواب الغنی القریب المجیب الحی القیوم النور الغفور
الا بذکر الله تطمئن القلوب
سلام بر عبادالرحمن الذین لاخوف علیهم و لا هم یحزنون سلام برپیام پیام آور خدای مهربان سلام بر یار و یاورش و یاران با وفایش
در فایل ایمان عملی به غیب خیلی دوست داشتم کامنت بذارم، ولی گفتم اول باید 107 آرزو رو بنویسم بعد. که هنوز تمام نشده. اولین آرزوی من دریافت واضح هدایت های خداوند بود، آنقدر واضح که مثل تشخیص روز از شب واضح و روشن باشه.
دیشب گفتم: خدای پس کو؟! من نمیشنوم چرا واضح نمی شنوم. و امروز خدا همان طور که وعده کرده که من نزدیکم و درخواست درخواست کنندگان را اجابت می کنم مرا بی جواب نگذاشت ودر پاسخ درخواستم یک فایل خصوصی برایم فرستاد در بهترین زمان و مکان و با خیالی آسوده گوش کنم.
مدت تقریبا 3 ماه میشه که درگیر درمان مادرم هستیم(گرچند سعی کردم حالم خوب باشه و به نکات مثبت توجه کنم ولی باز ته ذهنم میگه میتونست اینطوری نباشه و این حال خوبت یه جای دیگه باشه تا اینجا) که دو هفته میشه که به لطف خد معجزه وار از زیر عمل بسلامت درآمده و دوره درمان راضی کننده است، خدا را شکر. فقط چیزی که این مدت مثل یه علامت سوال بزرگ برایم بود، چرا من باید همچین ماجرایی رو تجربه کنم که امروز در حین گوش دادن با حواس جمع به این فایل پاسخ داده شد. من فهمیدم که سپاسگزاریم خیلی سطحی شده بود فهمیدم داشتم ادای سپاسگزاری رو درمی آوردم و اون خلوص رو نداشت، فهمیدم دارم فقط دنبال نتیجه میگردم و پیشرفت شغلی و مالی و روابط و … من دیگه برای اکسیژنی که تنفس می کنم، سپاسگزار نیستم، در صورتی که افراد زیادی با چه زحمت و صرف چه هزینه هایی، اکسیژن رو به بدنشون می سوزند.
من برای آبی که می نوشم سپاسگذار نیستم، و با چشم خودم دیدم که به مدت چند روز مادرم نباید آب میخورد و لب هاش خشک شده و با حسرت به آب درون سرم ها نگاه می کردم و التماس می کرد آب بهش بدیم و من روزانه هر وقت دلم خواست آب میخورم و یکی در میان بگم خدا را شکر اونهم زبانی.
یا چشم خودم دیدم که مردم برا راه رفتن ساده، چه زجرها میکشند و چه هزینه های گزافی می پردازند و من راحت و بی دغدغه راه میرم، ولی شکرگذار نیستم.دیدم افرادی که برای یه خواب راحت زجه و التماس می کنند، و بالعکس برای بیدار شدن خانواده هاشون زجه می زنند.هر شب به کما میرم و صبح از کما خارج میشم، ولی یبار نشده سر به سجده شکر بگذارم که از کما بیرون آمدم.
با چشم خودم دیدم که یه دستشویی رفتن، یه نشستن، یه حرکت دست یا پا یه بدن سالم و… و دیدن و تنفس هوای بیرون لحظه شماری می کنند، آنهایی که ماه ها در بیمارستان بستری بودند. همه این موارد به من یادآوری کرد که رضوان، شاکر نیستی و فقط داری ادا در میاری، فرق دانستن و عمل کردن، زمین تا آسمان است، همان طور که نتایج استاد که عمل کرده با من که فقط میدانم فرق می کند.
.
.
تا دقیقه 5 فایل رو گوش کردم و این جواب شیرین مرا به نوشتن وا داشت. 5 دقیقه که چه عرض کنم من اگه فقط همین 5 دقیقه رو بذارم رو دور تکرار برای تمام زندگی ام بس است. این ورود و نیایش است، این سخن خداست که میگه
خداوند قادر است
خداوند عالم مطلق است
خداوندقدرت خلق زندگی بنده اش رو بهش داده
خداوند میخواهد نعمت بیشتری به بنده اش بدهد
خداوند لذت می برد که بنده اش زندگی زیبایی داشته باشد
بنده ی من هر چه چقدر این ها رو باور و تکرار کنی و بیاد بیاری، آرام تر میشی و نتیجه احساسی اش میشه حس آرامش ،اطمینان ، امنیت و درک بهتر جهان. نتیجه این میشه که با من همفرکانس میشی، و کسانی که با من همفرکانس هستند، هدایت و نعمات مرا بیشتر دریافت می کنند.
.
.
الله اکبر !!! ادامه فایل دیوانه کننده است. در مورد همزمانی و هدایت هم یه مورد دیشب پیش اومد.
دیشب همین طور که سرگرم بازی با بچه همعروسم بودم یهو یادم اومد به همعروسم زنگ بزنم که برن قرص های مادر رو فراموش کرده بودیم با خودمون بیاریم اهواز، از برادرم بگیرن که اومده بود بیمارستان پیش مادرم، ولی بصورت منطقی اونها دیگه باید نزدیک خونه باشند، و ذهن منطقی میگفت، ولش کن بعدا میریم دنبالشون.ولی زنگ زدم، که همعروسم گفت ما الان نزدیک بیمارستان هستیم،بگو بیاد بیرون تا ما ازش بگیریم. خودم از این همزمانی جا خوردم مگه میشه؟
یه مورد دیگه.دو شب پیش که اومدم بیمارستان بمونم(مادرم در بخش مراقبتهای ویژه است و ما فقط پشت در در دسترس هستیم)خواهرم گفت: بپرس دکتر شیفت کیه و در مورد مامان ازش بپرس. خب من با خودم گفتم: حالا من هم پرسیدم، دکتر بخش کیه ؟ از کجا پیداش کنم؟ خلاصه داشتم میرفتم که نوشیدنی بخورم که دکتر بخش مغز و اعصاب رو دیدیم و در مورد مادرم ازش پرسیدم و خدا را شکر همه چی اوکی بود. و از این همزمانی خدا را شکر کردم، که اگه خودم میخواستم این کار رو انجام بدم تا صبح باید دور خودم میچرخیدم و معلوم نبود موفق بشم یا نه؟
یه مورد دیگه که هدایت شدیم و عمل نکردیم در مورد خرید یه ماشین بود. یه 10 روز پیش یهو به دل من و همسرم شد که یه ماشین ساینا بخریم پولش رو داشتم و یه مقدار طلا هم بعنوان پس انداز اون هم بصورت هدایتی خریده بودیم 30 درصد افزایش پیدا کره بود ولی همسرم متاسفانه اینقدر این هدایت واضح رو عقب انداخت که همون ماشین گرونتر شد و قیمت طلا کلی افت کرد.علتش اول از خودم شروع شد، که ببینم یه شهر دیگه شاید ارزونتر باشه، این در صورتی بود که ماشین صفر همه جا تقریبا یه قیمت است. و دوم هی از بقیه پرسیدن که خوبه؟بده؟ و…
.
.
استاد یه دنیا سپاس بخاطر وجود الهی و نورانی تان.
در پناه ایزد منان همه ی ما روز به روز توحیدی تر و سعادتمند تر باشیم الهی آمین .
بنام الله مهربان
سلام ودرود فراوان به دوست خلاق وخوش نگرش
رضوان جان از صمیم قلبم خوشحالم که مادر جانت روند بهبودی عالی داشتند خداروشکر
صبح تو تمرین ستاره قطبی از خدا خواستم که امروزم پر باشه از اتفاقات قشنگ ،ریز ودرشت ،گفت چی باشه گفتم فرقی نمی کند والان که با دنبال کردن چند تا کامنت دوستان به کامنتت رسیدم ونوشتی روند درمان مادر به خوبی پیش رفته همان حس بهم گفت این اتفاق قشنگ گفتم درسته ازت ممنونم که دل دوستم را شاد کردی
رضوان عزیزم همانطور که خودت در کامنتت اشاره کردی این نعمتها نعمتهایی است که خدا از فضل وکرمش به ما بخشیده وبرا ما بدیهی شده وفکر می کنیم باید باشد
انشاالله که خدا به همه امان به خصوص خودم توفیق بدهد تا آنطور که شایسته هست سپاسگزار نعمتهای ریزودرشتی که به ما عطا کرده باشیم آمین
روی چون ماهت را میبوسم
بهترین بهترین ها را در هر لحظه از زندگی به همراه سلامتی کامل مادر عزیزت از خداوند قادر برایت خواستارم
یا حق
به نام خالق بی همتا
سلام فهیمه جان بانوی توحیدی و صابر و ثروتمند و خداجویم
فهیمه جان دقت کردی وقتی که داری با دوست صمیمت صحبت می کنی دیگه متوجه اطراف نیستی و حتی اگه کسی باهات صحبت کنه متوجه نمیشی، و کلا فقط چهار دنگ حواست به صحبت با اون یا گوش دادن صحبت هایش هستی. اگه ما هر روزمان سرگرم صحبت با خدای خودمون باشیم دیگه کنترل ذهن و حذف حواشی برامون بچه بازی میشه و هر وقت نتونستم کنترل ذهن داشته باشیم معلوم است که روی صحبت مون با کس دیگه ای است و پشت به خدا دادیم.
فهیمه جان سپاس گذارم که با نقطه آبی ات دلم رو روشن تر کردی و فرکانس مهر و محبتت فرکانس رو بالاتر برد. یبار یه مطلبی خوندم که میگفت اگه دو فرکانس با یه بسامد به هم برخورد کنند طول اون فرکانس دوبرابر میشه، یعنی اینکه اگه خوشحالی من 20 بوده الان شده 40، چون فرکانس شما به اون محل شده.
سپاس گذارم دوست قشنگ و مهربانم دوستت دارم ، مراقب سلامت و جسم جانت باش.
در پناه حق پاینده و پایدار و سعادتمند در دنیا و آخرت باشیم الهی آمین
بنام خداوند هدایتگر
خدایا سپساس گزارم ازت که به من فرصت دریافت این آگاهی رو داد.
خدایا سپاس گزارم ازت که به من درک این آگاهی رو داد .
این فایل همون محتوایی است که من حدودا 2 ماه است دارم روش فکر میکنم که خدا چطوری در هر موضوع الهاماتش رو به ما میرسونه و ما باید در چه وضعیت روحی و جسمی باشیم که دریافتش کنیم و من با دیدن این فایل ذوق زده شدم و که خدا چطوری داره در هر لحظه ما رو هدایت میکنه و اون چیزی رو که ما میخواهیم رو میکس میکنه با شرایط فعلی ما و در شرایط دریافتش قرار میده.
دیشب که خواستم بخوابم گفتم توی چند مورد دارم دچار روزمرگی میشم چرا باید جمعه ها ساعت 10 یا 11 صبح بیدار بشیم گوشی همیشه تنظیم است روی ساعت 6 صبح چرا جمعه ها باید هشدار رو خاموش کنم و روشن گذاشتم و بیدار شدم موسیقی های تجسمی که در یکی از دورها قرار داده بودید رو گوش دادم و لپ تاپ رو روشن کردم و مستقیم توی سایت عباسمنش وارد شدم .
من روزی چند بار چک میکنم سایت رو که فایل جدیدی گذاشتید یا نه !
و دیدم به به فایل جدید که من منتظرش بودم این برای منه و بلافاصله یادم اومد اون گفتگوی دیشب قبل خواب که من چرا دچار روزمرگی شدم توی این موارد و گفتم من باید متفاوت پیش برم حق من نیست که درگیر تکراری بودن روزها باشم.
میدونستم کار خداست وقتی بیدار شدم اول بهم گفت لپ تاپ روشن کن بعد گفت توی اون پوشه موسیقی ها رو پخش کن
بعد گفت وارد سایت شو و گفتم واقعا شکرت که به این شکل هدایت کردی ، فایل رو پخش کردم و بیشتر شگفت زده شدم
خیلی خیلی هدایت های خدا رو دیدم گوش کردم و نتیجه های عالی گرفتم انشالله که خدا در شرایطی قرار بده که تایپشون کنم .
بهترین های خداوند برای شما
هدایت
استاد جان سلام امید که خوب باشد
سلام به همه دوستان هم فرکانسی و همچنین خانم شایسته عزیز
من چند روزی هست که بعد از یه غفلت نسبتن بلند مدت که حالم رو بد کرده بود بالاخره اینستاگرام رو از روی گوشیم پاک کردم و تصمیم گرفتم متعهدانه به کارهایی بپردازم که برای سعادتم خوبه و خودسازیم رو بذارم در اولویتم.
بارها شده که غفلت کردم و برگشتم و این بار جدی تر از هر زمان دیگه…
جالب اینکه در حوزه کاریم به مساءلی برخوردم که به طرز عجیبی دقیقااااا مرتبطه با موضوعات این فایل که گذاشتین. عجله نکردن و اعتماد کردن به زمان درست هر چیزی و پیروی از شهود و ندای درونی.
نمیدونید چقدر درست و به موقع هست برام.
من باغ کتاب تهران خلوتگاهمه و خیلی وقتا که دوست دارم تنهایی وقت بگذرونم میام اینجا. همه چیز داره. از فضای باز و فضای سبز با معماری جالب و مناظر زیبا گرفته تا فضای متمرکز برای خوندن و خلاصه که انرژیش رو خیلی دوست دارم.
قسمت پایین باغ کتاب یه سری مبلمان هست برای استراحت کردن که هزینه ای بابتش دریافت نمیکنن.. معمولا من میشینم پایین. منتها پایین دسترسیش محدوده و مثلا پریز برق نداره. اما یکی از این مبلها دقیقا کنار یه دستگاه قهوه ساز اتوماتیکه که به یه سه راهی برق وصله که یکی از پریزهاش خالیه…
همیشه اونجا میشینم اگر جا باشه که بتونم گوشی و لپتاپ رو هم شارژ کنم هر وقت لازم شد.
امروز اومدم دیدم یه خانمی نشسته. گفتم منصور تمرینه. درخواست کن که بشینی تو هم. چون جا برای سه چهار نفر هست در هر پارت.
تقاضا کردم و نشستم. کمی بعد اون خانم رفت. اومدم بگم نکنه من مزاحم بودم؟ گفتم منصور تو مزاحم نیستی. نیازی نیست چنین چیزی بگی. تمرین دوم بود.
تا اینکه کمی بعد دوتا خانم اومدن که بشینن و استراحت کنن. اونیکی گفت نه بابا خیلی کثیفه. و اون یکی هم گفت آره بریم یه جای دیگه. و من خیلی حس بدی یه لحظه بهم دست داد که چرا من متوجه این آلودگی نشدم. یا بهتره بگم چرا من راحتم با چیزی که از نظر اونا کثیف بوده. دقت کردم گفتم حالا چهار تا لکه دیگه چقدر سخت گرفتن اونا و من سوسول نیستم و …
رفتم نشستم همون سمت و کوله م رو گذاشتم و کاپشنم رو هم این ور و کمی گذشت…. همین ندای درون بالا اومد و چیزی گفت…
و نمیدونید چقددددددر خداروشکرررر میکنم که تشخصیش دادم و توفیق و نعمته تشخیص این صدا و دیدن نشانه ها
آقا چیزی درونم گفتم که منصور نکنه این نشونه بود….
یادت رفته که هیچی اتفاقی نیست؟! این یه توجه بود از سمت خدا… که منصور چرا با این آلودگی راحتی؟!!!
آقا من نشسته بودم و خودمو که چک کردم دیدم من بنده ی اون پریز برق شدم و کاملا با دید کمبود و با ذهنیت فقیر فقط چون رایگانه نشستم اینجا و کثیفی رو نادیده میگیرم که چیه… چهار بار گوشیمو شارژ کنم رایگان…
آقا یهو برق سه فاز منو نگرفت!!!!! بلند شدم و گفتم میرم بالا از میزهای اشتراکی استفاده میکنم در عزت خالص….
شیطون گفت آره برو بالا … پول نمیخواد بدی… اگر کسی بهت گیر داد پول بده…. که باز خداروشکرررررر تشخیص دادم و یاد سفرهای شما افتادم به جاهایی که هیچ متصدی ای وجود نداره برای اینکه مطمین بشه شما پرداخت کردید بهای استفاده از اون محل رو و خودتون این کارو انجام میدید….
یعنی باز مجدد برق سه فاز منو گرفت!!! و گفتم خدایاااااا شکرت… که اینجور تمیز داری متوجهم میکنی که با ایمان عملی در جهت ذهنیت ثروتمند قدم بردارم….
چون ذهن فقیر هی میگه احتکار کن که تموم نشه… ذهن ثروتمند میگه بهاش رو بپرداز و از امکاناتش استفاده کن و لذت ببر… میااااااااد….. فراکانس ثروت رو به خاطر 250 هزار تومان هزینه اشتراک میخوای نفرستی؟؟؟؟ دیوانه ای منصور؟؟!!!
خلاصه که اومدم اینجا با عزت تمام نشستم. هم میز داره . هم برق. هم چای و قهوه روی اشتراک هست. هم برق هست. هم اینترنت پر سرعت و فول….
که باعث شد خیلی راحت تر فایلهای سفر به دور امریکارو دانلود کنم…. فایلهایی که تماشاش رو به همه پیشنهاد میکنم… مخصوصا از وقتی سفر استاد و خانم شایسته با تراک کمپر شروع شد…
هم مناظر تماشاییه و هم نکات ارزشمندی رو میگید در اون سفر که باید همه رو با طلا نوشت….
و جالبه داشتم فکر میکردم این رو حتمن کامنت کنم در سایت
و داشتم میگفتم خدایا کجا کامنت کنم که برخوردم به این فایل که الان تا وسطش شنیدمش
هدایت رو هر لحظه میشه حس کرد
واقعا از خدا میخوام همواره من رو متوجه این هدایت کنه و ایمانم رو روز به روز به خودش بیشتر کنه
آمین…
نتیجه این عمل رو نمیدونم چیه در آینده که حتم دارم خوب شواهد بود
اما همین عمل چنان احساسم رو به خودم خوب کرد که حد نداره
حنان در عزت نفسم تاثیرگذار بود که نگم براتون
به خودم افتخار کردم…
فراکانس درستکاری خیلی فرکانس خوبیه
فرکانس صداقت و نیکی کردن و درست بودن و صادق بودن
عین فرکانس ثروته و فراوانی
شکرت خدای عزیزم
کوچکترین تاثیر پرداخت بها اینه که باعث میشه وقتی میخوای برای خدماتی که خودت ارایه میدی در حوزه کاریت بها دریافت کنی، با اعتماد به نفس و با حال خوب دریافت کنی… بدون هیچگونه معذب بودنی…
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
برای همه گی مون بهترین ها رو میخوام و از همه مهمتر موندن در مسیر اصل و متصل بودن به خداوند
خوش خبر باشید همگی
به نام خدای مهربانم
سلام به برادر عزیز و توحیدی
چقدر این کامنتون احساسه خوبی به من داد که وقتی آرام هستی عجله نداری هدایتها رو میفهمی و اگر مثل شما هواسمون صد در صد جمع باشه و با قانون جلو بریم متوجه میشیم که هدایت داریم میشیم به قول استاد یا از طریق دوستان یا رادیو یا از بی نهایت طریق فقط باید در مدارش باشی
که خدا رو شکر شما دوست عزیز چقدر قشنگ در مدارش بودین و احساس لیاقت رو متوجه شدین
که لیاقت شما جای تمیز و خوب است با تمام امکانات شما انسان ثروتمندی هستین و فرکانس شما با خداوند یکیست
تحسین میکنم شما رو که به ندای قلبتون گوش دادین و نجوای شیطان رو خاموش کردین مرحبا
من از شما یاد گرفتم که باید برای بدست آوردن هر چیزی بها پرداخت کنیم متشکرم
انشالله در مسیر رسیدن به خواسته هاتون سربلند باشین و خداوند یارو نگهدارتون
یاحق
سلام خدمت دوست عزیز همفرکانسی، سپاسگزارم به خاطر کامنت زیباتون من هم خیلی وقت ها توی پارک ها و فضای سبز مطالعه میکنم انرژی طبیعت حس خوب کار کردن روی باورها رو چند برابر میکنه.
من دیشب به کامنت شما برخوردم اما مطالعه اش رو به امروز صبح موکول کردم و الان میبینم همین هم خودش یه هدایت بوده، روتین صبحگاهیم شامل ستاره قطبی سپاسگزاری و دیدن دریم بورد و نگاه به یه قسمت از سفر به دور آمریکا بود، از دیشب سر یه هدایتی تصمیمگرفتم زمان زیادی رو به کارای مربوط به شغلم اختصاص بدم و ایده ها رو که بررسی میکردم گفتم پس روتین صبحگاهیم رو کمی سبک تر میکنم تا تایم صبحم نیز بیشتر باشه و گفتم پس یه مدتی سفر به دور آمریکا نگاه نمیکنم این تصمیمی بود که همین دیشب گرفتم اما دو دل بودم و امروز که بیدار شدم و خواستم استارت روتین صبحگاهیم رو بزنم اول گفتم کامنت شما رو بخونم که به این قسمت رسیدم:
(باعث شد خیلی راحت تر فایلهای سفر به دور امریکارو دانلود کنم…. فایلهایی که تماشاش رو به همه پیشنهاد میکنم… مخصوصا از وقتی سفر استاد و خانم شایسته با تراک کمپر شروع شد…)
و فکر میکنم این همون هدایته که بهم میگه این کار رو حذف نکن از روتین ات و برای خالی کردن تایمم دنبال حذف موارد فرعی تر باشم.
خیلی ممنونم از کامنت خوبتون، موفق باشید دوست عزیز.
لا یُکَلِّفُ اللَّـهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَهَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ
خداوند به هر کس تنها بهاندازهی توانش تکلیف میکند. آنچه (از کارهای شایسته) کرده، تنها به سود خودش، و آنچه (از کارهای ناشایست) انجام داده، تنها به ضرر خودش است.(پیامبر و مؤمنان میگویند:) «پروردگارا، اگر (دستورهایت را) فراموش کردیم، یا خطا کردیم، ما را مؤاخذه نکن. پروردگارا، تکلیف دشواری را بر (دوش) ما نگذار؛ همانطور که بر (دوش) پیشینیان ما نهادی. پروردگارا، آنچه را که طاقتش را نداریم، بر ما مقرر نکن. ما را ببخش و بیامرز و بر ما رحم کن؛ زیرا سرپرست ما، تو هستی. پس ما را یاری کن و بر کافران پیروز فرما.
بقره – 286
به نام خداوند مهربان و بخشنده
خداوند را هزاران مرتبه شکر بابت یک روز و یک فرصت دیگر الهی
سلام
میدانی استاد این فایل چقدر در همه وجودم نشست همین حالا که کامنت می نویسم چشم هایم غرق اشک شده
چرا به سختی با زجر به خواسته هایم برسم چرا نسپارمش به خدای که بیشتر از من میفهمه چی به من خوبه و چی خوب نیست
همین چند وخت پیش بود که برادرم گفت من فلان فرد را می شناسیم برایت گواهینامه بیگیری و اصلا ضرور نیست خودت هم بیایی و فقط روز امتحان خودت بیا و بس من گفتم باشه و این برادرم هر چی کرد نشد که نشد هر چی پارتی برد هر چی زور زد نشد و اصلا برایم گرفتن گواهینامه اولویت نداشت ولی یک روز که نشسته بودم و گفتم برم و کار ها را قانون و با هدایت خدا حل کنم وختی رفتم و از مسول پرسیدم چی ضرورت است گفت فقط باید 15 روز بیایی سر کلاس و درس ها را بخوانی و بعد امتحان میگیریم من گفتم درسته و رفتم درس هایش را خواندم و در آنجا خیییلی دوست های خوب یافتم و بعد در روز امتحان به خدا توکل کردم و امتحان را به خیر و خوبی سپری کردم و من توانستم گواهینامه ام را خییلی راحت و بدون درد سر بیگیرم این همیشه یادم بماند که خداوند دل های افراد را برایم نرم می کند و خداوند مسیر را برایم هموار می کند خداوند کمک ام می کند که راحت تر به مسیر برسم
من لایق هم صحبت شدن با خدا هستم
خییلی وخت است که مسیر زندگی ام هموار تر شده و هر جا یکمی اتفاقات طبق میل ام پیش نمی رود سریع به خودم میگم الخیر فی ما وقع خودم را آرام می کنم و بعد به اتفاقات عالی که قرار بی افته فکر می کنم در این روز ها هیچی ناراحتم نمی کند همیشه سپاسگزاری میکنم و از خداوندم تشکری میکنم بابت هر صبح که از رختخواب ام بلند می شوم و چقدر در این روز نعمت دریافت کردم چقدر رویه و رفتار بقیه با من تغییر کرده چقدر بیشتر احترام می گذارند
دوره احساس لیاقت واقعا دوره فوق العاده است و ازش نتایج عالی گرفتم یاد گرفتم با خودم مثل دوست صمیمی رفتار کنم یاد گرفتم خودم بهتر دوست داشته باشم
همه از من می پرسند فعلا تنها هستی دور از خانواده هستی خسته نمیشی یعنی چطور یا تنهابت میگذرانی همانجا لبخند میزنم و حرفی برایشان نمی گوییم و بعد به خدا میگم خدایا این ها نمی دانند من چقدر با تو عشق بازی میکنم لذت میبرم ایمانم را قوی میکنم و سپاسگزاری میکنم این ها همش از لطف توست این ها نمی دانند ولی تو بیشتر از دلم از سپاسگزاری های که میکنم آگاه تری این ها نمیبینند تو چقدر نعمت را وارد زندگی ام میکنی اما من همیشه سپاسگزار تو هستم
امروز واتساپ تلگرام ایمو همه را دلیت کردم و گفتم من بیشتر با خداوندم هم صحبت می شوم بیشتر می خواهم وخت ام را در این سایت الهی بگذرانم در این جا برای خودم این روز ها را رد پا بگذارم
روز های که به طرز عالی عالی میگذرد و من هر روز بزرگ تر از قبل می شوم هر روز درونم یک انرژی را پیدا می کند که حکم چراغ جادویی را دارد و برایم همه کار ها را انجام میدهد
خدایا من به تو تکیه میکنم که تو بهترین تکیه گاهی
خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو کمک و یاری می جویم
سلام فؤاد عزیز
امیدوارم غرق آرامش و لطف الهی باشی.
کامنتت منو وادار کرد بعد مدت ها توی سایت دست به قلم بشم. تنبلی رو کنار بذارم و چیزی که به دلم افتاده رو انجام بدم.
همون اول که آیه ای از سوره بقره رو دیدم کامنتت رو لایک کردم. چون منو برد به 10 سال پیش زمانی که متعهدانه هر روز 5 صبح یک صفحه از قرآن رو حفظ میکردم و عجیب اینکار احساس خوبی بهم میداد. خوندن این آیه هم همه چیو دوباره برام زنده کرد و فهمیدم که هنوزم چیزهایی زیادی از حفظیات گذشته ام یادمه.
جمله ای از کامنتت برام تلنگر بود. اونجایی که گفتی :
“هر موقع که چیزی طبق میلت پیش نمیره بهم نمیریزی.”
این روزا تضاد هایی بر سر راهم قرار گرفته. البته که همه هر روز باید مسائلی رو حل کنیم تا ظرف وجودیمون بزرگتر شه. یه وقتایی انقدر درگیر یه تضاد میشی که هر چی هم توی سایت این جمله ها رو که« الخیر فی ماوقع» و «توجه به نکات مثبت یک موضوع» رو میخونم اما انگار فک میکنم این تجویزا واسه دیگرانه یعنی ناخوداگاهم میاد مشکل و تضاد منو در زمره ی این موارد قرار نمیده. بابت همین یک آن کلمه ی میل بدجور توجهمو جلب کرد. یاد تضادم افتادم . با خودم گفتم مونا تو چرا انقدر داری زور میزنی . چرا فک میکنی این آدم فقط میتونه کارتو حل کنه. چرا گیردادی به یه راه حل موجود؟ برگرد و یه چرا بذار اول خواسته ت. ببین میلت چیه ؟ ببین تو در واقع چی میخوای؟ ببین اصلا دنبال چی هستی بعد به این جواب برسی که راه حلتو فقط این آدم میتونه بده یا هستن کسایی که خداوند از هزاران طریق میتونه سر راهت بذاره؟
پس حواسمو جمع کردم . دنبال کلمه ی میل و خواسته ی قلبی درون خودم گشتم.
گفتم مونا تومگه تدوینگر خفن نمیخوای ؟ خب شاید این ادم اون تدوینگره نباشه. شاید یکی بهترش قرار بر سرراهت قرار بگیره. به این کلمه فک کن که ببینی میلت چیه؟ چی دلت میخواد؟ مگه نمیخوای آسان شی بر آسانی ها؟ پس بسم الله بشین از ریشه خواستت رو پیور و خالص پیدا کن . ببین چی برات خوشایند تره . بعد ببین چطوری درها برات باز میشه.
فؤاد ازت بی نهایت سپاسگزارم که به قلبت گوش کردی و این کامنت رو نوشتی.
برات بهترین هارو از خدای مهربونمون میخوام.
سلام به مونا عزیزم
امید وارم که غرق نور شادی و سلامتی باشی
چیزی که من درک کردم اینه که واقعا وختی تسلیم هدایت خداوند می شویم و به اینجا میرسیم که من نمیفهمم خداوند هدایت میکنه همه کار ها به طرز جادویی حل می شود
دیروز وختی جلسه اول قدم پنجم را گوش می دادم و دیدم بیشترین نشتی انرژی من در واتساپ تلگرام و ایمو بود من اینستاگرام و فیسبوک را قبلاً حذف کرده بودم و اصلا هم کاری منطقی نبود که بخواهم ایمو و واتساپ تلگرام را حذف کنم چون عمویم بعضی وخت فاکتور ها را برای من از همین طریق ارسال می کرد ولی این حس خییلی قوی بود و من وختی به آن عمل کردم و اصلا نگذاشتم ذهنم مرا دوباره به همان سمت ببره
امروز یکی از مشتری ها آمد گفت می خواهم دلار را چنچ کنم خب من از طریق تلگرام نرخ ها را بررسی می کردم همانجا ذهنم آمد که سر زنشم کنه و خودم را آرام کردم و وختی گوگل سرچ میکنم اغلب نرخ ها بروز نیستند ولی خداوند باز هم گفت یک سرچ بکن در گوگل بعد نرخ معلوم میشه و همانجا هدایت شدم به یک آپلیکیشن که فقط نرخ روز را نشان می داد و فقط و فقط نرخ بود و بس چیزی که نیاز داشتم و در ذهنم همین اپلیکیشن بود ولی هدایت نشده بود ولی حالا که ایمانم را قوی کردم و به آن الهام عمل کردم هدایت شدم خییلی ساده و راحت خدایا شکرت و بعد ایمان بیشتر قبل قوی تر شد بیبین خداوند چقدر راحت و عالی همه چیز را میچینه من می خواستم نشتی انرژی نداشته باشم ولی از این طرف این ترمز ها بود که عمویت اگر فاکتور ها را ارسال کنه چطور میکنی و هزاران مورد دیگر ولی وختی به ندای درونت به احساس که میگه این کار را بکن اصلا منطقی نیست بعد میبینی چقدر نیاز بوده که این کار را انجام بدی
خداوند را هزاران مرتبه شکر گزارم بابت وجود مقدست مونا عزیزم که این رد پا را برای خودم بگذارم انشالله که همیشه شاد سالم ثروتمند باشی
الهی صد هزار مرتبه شکر فواد عزیز. غرق نور و رحمت و آرامش باشی. خوشحالم که برام نظر گذاشتی. بهش خیلی احتیاج داشتم.
الهی شکر بابت این سایت غرق نور و شفافیت
خداوندا ما را به راه راست به راه کسانی که به آنها نعمت دادی هدایت فرما
مراقب باشیم که یه وقت لب و دهن نباشیم. که یه وقت نشه که نتونیم دانسته هامونو توی زندگی عملیاتی کنیم . من خودم صد تا رد پا از این موضوع تو زندگیم پیدا کردم، فهمیدم خیلی جاها واسه دیگران نسخه پیچ خوبی هستم اما واسه خودم انگار که این قوانین کارکرد نداره. یادم میره
انسان از نسیان میاد
ای انسان فراموشکار
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ ۚ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿٢١حشر)
اگر این قرآن را بر کوهی نازل می کردیم، قطعاً آن را از ترس خدا فروتن و از هم پاشیده می دیدی. و این مثل ها را برای مردم می زنیم تا بیندیشند.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ ۖ هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِیمُ ﴿٢٢حشر)
اوست خدایی که جز او هیچ معبودی نیست، دانای نهان و آشکار است، او رحمان و رحیم است.
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿٢٣حشر﴾
اوست خدایی که جز او هیچ معبودی نیست، همان فرمانروای پاک، سالم از هر عیب و نقص، ایمنی بخش، چیره و مسلط، شکست ناپذیر، جبران کننده، شایسته بزرگی و عظمت است. خدا از آنچه شریک او قرار می دهند، منزّه است.
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ یُسَبِّـحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿24حشر)
اوست خدا، آفریننده، نوساز، صورتگر، همه نام های نیکو ویژه اوست. آنچه در آسمان ها و زمین است همواره برای او تسبیح می گویند، و او توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
=====================================
سلام
این کامنت رو از دل آرامگاه تاریک مینویسم.
تا چشم کار میکنه سنگ قبر آدم های مرده ست،و تا گوش کار میکنه صدای جیرجیرک های لای شاخ و برگ درخت ها.
قصد کامنت نوشتن نداشتم،گفت بنویس گفتم چشم.
انبوه سنگ قبرها و انبوه آدم هایی که سال های دور و نزدیک مرده ند چند تا سوال مناسب در ذهنم ایجاد کرد :
انسان از کجا پا به این دنیا میزاره؟!
وقتی میمیره به کجا میره ؟!
و در حال حاضر خاک ،با جسم این آدم هایی که عکسشون روی سنگ قبرشون هست چه کرده ؟!
و خداوند از چه قدرتی صحبت میکنه که میگه نتنها من همه ی مرده هارو دوباره زنده میکنم ،که میتونم سرانگشت هاشون رو به حالت اول برگردونم ؟!
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
همین.
تلگراف فرتیش.
به نام خدای بخشنده ی مهربان و رزاق و وهابم
سلام سعیده قشنگم دوست توحیدی ومهربان و مومن و موحد و متعهد و سعادتمند و خداجویم
این کامنت رو از جایی می نویسم که کلی سعیده شهریاری قبلی اینجا هست.
دیروز همین طور که داشتم مشغول کارم بودم، همسرم اومد گفت: موقعه ای که حضرت ابراهیم به خدا عرض کرد مردگان را چگونه زنده می کنی، خدا 4 پرنده را دستور داد که بکشد،(البته من نصفش یادم رفت رفتم از گوگل سرچ کردم خخخ )اون 4 پرنده :
طاووس مظهر خودنمایی، زیبایی و تکبر، خروس مظهر تمایلات شدید جنسی، کبوتر مظهر لهو و لعب و بازیگری، و کلاغ مظهر آرزوهای دور و دراز!
و این نشون میده که اگه آدم بتونه خصوصیات حیوانی رو بکشه و روحیات انسانی رو زنده کنه مثل حضرت ابراهیم حقیقت رو میبینه.
سر ببر این چهار مرغ زنده را
سرمدی کن خُلق ناپاینده را
بط و طاووس است و زاغ است و خروس
این مثال چهار خُلق اندر نفوس
بط حرص است و خروس آن شهوت است
جاه چون طاووس و زاغ اُمنیت است
سعیده جانم دلم برات تنگ شده، دوست دارم بتونم در مدار نوشتن برات باشم و از اتصال شیرین با بنده خوب خدا مستفیض باشم.
دوستت دارم بوووووس به روی ماه نازنین ات
سلام به مامان محترم نیکا نیلا
میگما! عامو! پوشو برو خونه، پهلو بچات! اوی شومو! مرغ باغ ملکوت!
سر شبی زحله ی آدم آب میشه!
من که ضعف کردم!
خب بیشین پهلو نیکا نیلا، از همونجو برامون مثال قرآنی بزن. من یکی قول میدم مثه آدم بشینم به آیات از قند شیرین تر شومو گوش بدم و تعقل بنمایم.
جیر جیرک، تاریکی، سنگ قبر…. استغفرالله، آدم وهم برش میداره! انگار داستانهای ادگار آلن پو!
حالو شومو آدم مومن و با خدا که از هیچ چی نمیترسی چون رو دوش خدایی، فکر قلب ضعیف خوانندگان غیور شیرازی رو هم بکن!
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی
وای علی آقا:) دمتون گرررم:)چقدر خندیدم:)))
چند بار کامنتتون روخوندم و روحم شاد شد:)))
الحق که شما یک نویسنده ی توحیدی تمام عیاری !
راستش داداش،حقیقت اینکه،من یک کارهایی میکنم،یک کامنت هایی مینویسم که خودمم بعدا میفهمم چی کار کردم :)
به این معنی که فرمون دست اون بالاییه!دل وجرئت رو اون میده،وگرنه منو چه به این کارها؟!منو چه به این حرف های گنده گنده؟!
من خودم این کامنت رومیخونم از فکرکردن به قدرت خدا،سرگیجه میگیرم :)
خلاصه که داداش ول کن جهان را:) قهوه ات یخ کرد!
آهنگ ماهنگ شادِ مجلسی چی داری تو دست و بالت:)
بزار روی ولووم بالا ،بزنیم برقصیییم وز غوغای جهاااان فاااارغ!
من جدیدا دارم به سیاه نرمه نرمه گوش میدم:) به یادِ حال وهوای جنوب!
میگما!هنوز هوا گرمه نه؟!
به ارباب سفارش دادم هوا بهاری شد برگردم:)
خدارو چه دیدی؟!
شااایدم شد:)
قلبِ فرااااوانِ فرااااوان از شمال تا شیرازِ دلربا!
تلگراف فرتیش :)
سلام سعیده
میگما! تو بصورت معکوس، ییلاق قشلاق میکنی، نه؟
عامو، همه ش رو ننداز گردن ارباب! خو عاقبت به خیر، چله ی تابستون، خرما پزون میری کیش، بعد الان که هوا انگار بهشت، دومزه ست، رفتی شمال؟؟
به نظروم یه تجدید نظری بنما تو رصد نقشه های هواشناسی جهت ییلاق قشلاق!
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشی،
فعلا شعروم نمیاد!
سعیده جون
مرسی که حرف گوش کردی و نوشتی
امروز داشتم یه مستند میدیدم، درباره حمایت و فرزندپروری در حیوانات… یک قورباغه ی ریز توی جنگل های بارانی تخم ریزی کرده بود و بچه هاش از تخم اومدن بیرون روی یک برگ افتاده از درخت روی زمین، برگ رطوبت کمی داشت و جای ناامنی برای رشد بچه هاش بودن، قورباغه یکی ار بچه هاشو میگذاشت روی پشتش، از یه درخت بلند میرفت بالا، روی تنه ی خمیده ی جلبک گرفته ی مرطوب درخت یک بوته ای سبز شده بود که توی مرکز برگ هاش که به ساقه وصل میشد آب بارون جمع شده بود، این میومد بچه رو مینداخت توی این آب و میرفت از درخت پایین بچه بعدی رو می آورد… این ها موندن چندین روز تا وقتی که تکامل بدنشون کامل شد و دست و پا دراوردن و از این بوته بیرون اومدن…
من مبهوت شده بودم،
دیدی
بعضی وقتا یه جمله ای یه چیزی یهو بیدارت میکنه، یه آگاهی بهت میده
گفتم خدایا
تو چقد بزرگی آخه
که من با اینهمه نتیجه ای که تو دستمه تورو دست کم میگریم و باز هم منو تنها نمیزاری؟
باز هم با این مستند بهم نشونه میدی؟
هدایت
حمایت
تو
همه رو همیشه هدایت میکنی
تو ریزتزین ها رو حمایت میکنی
تامین میکنی
.
.
توی کامنتت که نوشتی خداوند از چه قدرتی صحبت میکنه که میگه نتنها من همه ی مرده هارو دوباره زنده میکنم ،که میتونم سرانگشت هاشون رو به حالت اول برگردونم ؟!
این کلمه ی
قدرت
انگار برای اولین بار بود که به وجودم رخنه کرد
واقعا چه قدرتی
و من باز هم دنبال اینم که بگم اخه چطوری میشه که بشه؟
انه هوالغفور الرحیم
میدونم کم کاری منو بخشیدی خدا جونم
مرسی
سلام شیرین تر از شیرین
مرسی که برام نوشتی،چقدر قشنگ اون صحنه رو توصیف کردی و هدایت وقدرت الله رو برام یاد آوری کردی..
«قدرت مطلق»
دوکلمه ست!
ولی یک دنیا پشتش حرفه!
خدا کمکمون کنه ظرفِ درک و آگاهیمون بیشتر بشه…و به تبع اون نتایج دلخواه بیشتر و بیشتر…
درپناه نور باشی رفیق
بنام الله مهربان
درود فراوان به قلب پاک وروح بزرگت
سعیده جان امیدوارم حال دلت عالی باشه رفیق اگر بگم چه جوری به کامنتت هدایت شدم همین جوری داشتم کامنتها را می خوندم اونم از یه فایل دیگه برای یکی از دوستان نوشتی این هدایت خیلی حال میده آمدم بهت بگم آره خیلی حال میده امروز دوبار هدایت شدم از کامنت دوستان به اینکه خداوند به تنهایی برای تو کافی است این یعنی چهسعیده جانم چقدر عشق کردم وذوق کردم که خدا حواسش هست ومیگه نگران نباش
دوست دارم وروی چون ماهت رو میبوسم
بهترین بهترین ها را در هر لحظه برایت خواستارم
سعیده جان بی صبرانه منتظر خواندن اتفاقات قشنگ زندگیت هستم
یا حق
بنام خداونده بخشنده و مهربانم…..
سلام به سعیده نورانی و بزرگ قلب…
سعیده این سوال برای من چند سال پیشها پیش اومد….
و یک روز که برای یک عکاسی مستند رفت بودم قبرستان و یه پروژه ای برای خودم تعریف کرد بودن زندگی پس از مرگ…
رفتم قبرستون اون موقعها یه غسالی داشتیم اسمش ملا عمران بود…
و مینشستم باهاش حرف میزدم و داستانهای قشنگی تعریف میکرد روحش شاد باشه الهی…
شروع کردم به عکاسی….
از ورود شروع کردم تا خروج….
رسیدم به یه قبر خالی…..
داشتم عکس میگرفتم…
رفتم تویه قبر….
نمیدونم چه حسی بود یه حس ترس یه حس خفگی یه حسی که تا به حال تجربش نکرده بودم…
و با خودم میگفتم که من قرار اینجا خونه ابدیم باشه؟؟؟
چرا اینقدر تنگ چرا اینقدر….
چجوری میشه؟؟؟
الان که کامنت تورو خوندم مرور شد برام که من دنبال چی بودم اونموقعها….
ولی چرا فراموش کرده بودم….؟؟؟
چرا فراموش کردم که من یه پروژه عکاسی داشتم به اسم زندگی پس از مرگ؟؟
الان خوب اومد تویه ذهنم که من اونموقهام به دنبال یه چیزی بودم الان متوجه شدم که من اونموقهاااا خوب میدونستم که زندگی رو باید چطور زندگی کنم…
ولی فراموش کردم…
فراموش کردم که حسین تویه یه رسالتی به گردنت اونم قشنگ زندگی کردن اونم توحیدی بودن اون هم با عشق به درگاه الله رفتن اونم با عشق زندگی کردن و هدایت گرفتن از الله….
سعیده نازنین ممنونم از این کامنتت که من رو پرت کرد به سالیان دور که عکاسی میکردم و
نمیدونستم به دنبال چی هستم …
ولی یه چیز رو خوب میدونستم که من با این کار ادمهارو نگاهشون رو میتونم تغیر بدم به زندگی در صورتی
که اونموقع نگاه خودم به زندگی تغییر نکرده بود و فقد میدونستم که این کار کار عالی میشه و میتونم ساعتها در موردش حرف بزنم…
اما نمیدونستم اون الله کی و چجوریه و نمیدونستم که مرگ لحظه قشنگ زندگیه اگر غلام حلقه به گوش الله باشی و مسیرت مسیر رب باشه….
اون مرگ برات قشنگترین رقص به سمت اصل خودت به سمت صاحب خودت ….
به سمت مالک خودت …
به سمت اونی که مسیر رو بهت به وضح نشون داه و بهت گفت ایجوریه قربون شکل ماهت ایجوری باشششش که کیف کن و لذت ببر از زندگیت و همه از اخرتتت…..
رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً وَفِی الآخِرَهِ حَسَنَهً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ،
خدایا دنیا و آخرت ما را آباد ساز و ما را از خسران و عذاب آتش مصون دار.
در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی….
با عشقف حسین عبادی بنده خوب خدا
سلام به شما استاد عزیز و بانوی مهربان خانم شایسته عزیز.
استاد چقدر این فایل درک منو نسبت به تمام باورهایی که مطرح کردین بیشتر کرد.
مدتها بود روی تمام این باورها(بجز اون مبحث قناعت) کار میکردم و امروز باشنیدن این فایل دقیقا حس کردم به درک بالاتری نسبت به هرکدوم ازین باورها رسیدم.
من همیشه اینطور تصور میکنم که هرکدوم ازین باورها حکم یه دروازه هستند به یه دنیای بینظیر و شگفت انگیز و با هربار درک عمیقتر از هرکدومش انگار یه قدم جدید برمیداریم به اون دنیای شگفت انگیز و رویایی و جلو میریم.
بینهایت ازتون ممنونم.
و اما استاد یک موضوعی که برای اولین بار درین فایل متوجش شدم و از خواب غفلت بیدارم کرد موضوع قناعت بود.
من تا امروز و شنیدن این فایل قناعت را به شکل برعکس اون چیزیکه درین فایل مطرح کردین فهمیده بودم یعنی از وقتی بچه بودم و یادم میاد تا همین امروز اینجوری شنیده بودم که قانع باش قناعت کن به معنی اینکه زیاد نخواه و به همین چیز کمی که داری قانع باش گرچه من هیچوقت تو عمرم از خدا کم نخواستم و قانع نبودم و توی وجودم این حرفو قبول نداشتم ولی بلد هم نبودم که اصلا جریان قناعت چیه؟!!
و اما با وجود اینکه هیچوقت این حرفو نپذیرفته بودم ولی یگوشه هایی توی وجودم احساس گناه هم میکردم که شاید دارم گناه میکنم که زیاد میخوام گرچه این احساس گناه زیاد پررنگ نبود ولی آخرش بود خیلی ضعیف.
و امروز با شنیدن مطالبی که درین مورد گفتین من واقعا ذوق زده شدم چقدر حس خوبی از درک این موضوع به وجودم جاری شد.
بینهایت ازشما ممنونم که سخاوتمندانه این آگاهی ها را به اشتراک میذارین.
چندین روز بود چشم براه فایل جدید بودم و چقدر این فایل کمک کننده بود برام
یه قسمت دیگه که بازم خیلی درکم را بیشتر کرد موضوع اسان انجام شدن کارها توسط خدا بود که خیلی بهم کمک کرد. استاد این حدودا 10 روز اخیر خیلی از هدایتهای خداوند برام در مورد رهایی بود. سپردن به خداوند و رها کردن. و امروز بیشتر موضوع رهاکردن را درک کردم که تا وقتی رهانکنم کارها هم چنان سخت پیش میره چون دارم بازم روی خودم حساب میکنم ولی با رها کردن هست که کارها آسان میشه و چرخ زندگی به حرکت درمیاد.
استاد چقدر خوبه این سایت، چقدر شما خوبین چه دنیای قشنگیه اینجا چه نعمت بزرگی خدا نصیب من کرده خیلی دوستتون دارم.
شما یکی از بهترین موهبت های خداوند برای من هستین بینهایت ازتون سپاسگزارم.
درپناه خداوند باشین استاد توحیدی من.