عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 26
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
درود بر استاد جان
دقیقا میگردی ودست میزاری همونجایی که بارها و بارها ازش ضربه خوردیم و تازه دلیل اون تصمیمات و پشت بندش خساراتی که خوردیم و متوجه میشیم 🫣 و خدا را شکر که الان میبینیم و میپذیریم که اشتباه کردیم و دوباره سعی میکنیم و آگاه هستیم که اگر در چنین موقعیتی قرار گرفتیم تکرار اشتباه نکنیم و از روی احساس تصمیم نگیریم خدا را هزار مرتبه شکر
چند سال پیشا عموم زنگ زد بهم و گفتش بیا خونه کارت دارم من هم گفتم چشم و رفتم پیشش ، وقتی رفتم دیدم یه عموی دیگه ام هم که اس و پاس از ترکیه برگشته بود هم اونجاست نشستم و عمو بزرگم گفت سعید(عمو کوچک) تازه برگشته و دستش خالی کاری هم نداره پول هم نداره و ببین میتونی دستش و بگیری ؟ من هم احساساتی شدم و گفتم عمو این کلید مغازه و این هم تو بدون این که حتی فکر کنم اون هم تا این حد از حماقت و دید گفت عمو مغازه خالی که بدرد نمیخوره سعید پول نداره که داخلش یه کاسبی راه بندازه خلاصه سرتون و درد نیارم مغازه را دادم هشتاد میلیون پول هم دادم یک واحد آپارتمان هم دادم که توش بشینه یه وانت هم خریدم که کارشون و انجام بدن از اعتبارم هم براشون مایه گذاشتم که جنس بخرن ( ام دی اف کار میکردن) ابزار هم براشون خریدم بعد از دو سال گفتم عمو بیا تا حساب و کتاب کنیم گفت حسابی نداریم که بخوایم انجام بدیم ، همه وسایل ها و ماشین و … هم برداشت فقط بعد از دو سال پول خودم و بهم داد و تا الان هم با هم حرف نمیزنیم🫣
از مسافرت که برمیگشتم به خواهر زاده و برادرزاده هام دلار میدادم بعد که آروم میشدم و همه چیز به روال عادی برمیگشت میگفتم خدایا این چه کاری بود کردم ؟
ادکلن میگرفتم بعد خواهرم میگفت چقدر بوی خوبی داره میگفتم برای خودت ! فردا میدیدم بچه و شوهرش برای خودشون ادکلن زدن بعد با کمال پرویی بهم میگن راستی ادکلن هم اصلی نبودا
برای خواهر گوشواره طلا میخریدم بعد که ازش میپرسیدم راستی چرا نمیپوشیش میگفت فروختمش
به روز کل وسایل خونه را فرستادم خونه مادرم میخواستم خونم و عوض کنم بعد دیدم بین خواهر و برادرم جنگ در گرفته در صورتی که میتونستم خودم بفروشمشون و اصلا به روی خودم هم نیارم که اینا را دارم
گوشی های موبایلم و نمیفروشم هدیه میدم ولی الان متوجه شدم که نباید این کار و کنم چون هم ازشون توقع دارم و هم وقتی میبینم خواهرزاده هام با بی اهمیتی درب و داغونش میکنن ناراحت میشم
همین الان میخوام برای ساختمان خرید کنم بعد یارو میگه مهندس بیا مثلا به جای پنجره پی وی سی ترمال بزن خیلی شیک و فلان و … من هم میگم باشه بعد که نگاه میکنم میبینم دویست میلیون بیشتر پول دادم و خیلی هم تفاوتی نکرده
میرم لباس بخرم خیلی خوشم میاد یهویی پنج تا تیشرت برمیدارم بعدا فقط یکیشون و میپوشم
هر چیزی میخوام بخرم میگم بهترینش و بزرگترین و آخرین مدل ، حالا این خوبه که جنس خوب بخری ولی در صورتی که ازش استفاده کنی نه اینکه فقط مارکش یا مدلش برات مهم باشه . یادم میاد یه رییس کره ای داشتیم اون زمان کامپیوتر ها پنتیوم تو بود تازه پنتیوم تری اومده بود بچه های دفتر همه میگفتن سیستم ما باید تری باشه ولی مال خودش فقط تو بود میگفت من کارم با این انجام میشه و نیازی ندارم
میخواستم طلا بخرم میگفتم یا یک کیلو یا هیچ دلار یا ده هزارتا میخرم یا نمیخرم بعد دوستم میگفت باید پله ای بخری ولی من صفر و صد بودم
تفریط و افراط اصلا خوب نیست و انسان باید بتونه ذهنش و کنترل کنه و متعادل باشه نه اینکه با یک حرف با یک نگاه با یک اتفاق با یک فحش با یک امتیاز با یک رای دادگاه با از دست دادن عزیز یا شنیدن حرف ناخوشایند تحت تاثیر قرار بگیری و از روی احساسات عمل کنی
ما باید ناظر احساساتمون باشیم و آگاه باشیم که اینا صرفا یک احساس هستند و میگذرن چه خوب چه بد
خیلی وقت ها از روی ترس باج دادم یا از روی دلسوزی کمک کردم ولی الان آب هم که میخورم اول فکر میکنم که آیا نیازم هست یا نه
امروز رفتم تی شرت بگیرم فروشنده کفت سفید ندارم ولی شیری دارم بیارم ببینی گفتم بیار بعد که دیدم گفتم سپاسگزارم این و نمیخوام وای قبلا خودم و گول میزدم میگفتم حالا چه فرقی داره
الان حرف که میخوام بزنم قبلش دعا میخونم و میگم خدایا تو خوب و بد من و بهتر میفهمی کمکم کن تا کلماتی بر زبانم جاری بشه که خیر و صلاح دو طرف درونش باشه ولی قبلا یه حرفی میزدم مه جاش تا یک عمر میموند و هنوز هم که هنوزه احساس گناه میکنم ولی تا جایی که تونستم جبران خسارت کردم
خیلی زندگیم بهتر شده خیلی از این مسیر لذت میبرم و راضی هستم خیلی قدردان و سپاسگزارم و بقول سعدی که میگه
منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات.پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب / از دست و زبان که براید جز عهده شکرش به در اید ؟
و این روزها زندگیم فقط شکرگزاری و قدردانی است
خدایا شکر بابت امروزم بایت استاد و همه بچه های سایت بابت آگاهی و درک قوانین بابت شناخت خودم که همانا شناخت توست بابت فرصت زندگی کردن و تجربه خودم
بنانم خداوند مهربان و بخشنده
سلام استاد عزیز و خانم شایسته عزیزم
و دوستانی هم فرکانسی خوبم
واقعا استاد این فایل یکی از بهترین فایل تون هست که آدم حداقل هفته یک بار گوش کن و تا تصمیم اشتباه نگیره من خودم سالی 2020 در المان از کاری که داشتم پیش نمیرفت و خیلی اعصبانی بودم و خسته شده بودم و دیگه ناامید شدم میخواستم که این گشور رو رها کنم و به ی گشور دیگه برم اما با خودم که فکر میکردم که الان اگر به ی گشور دیگه برم باید از اول شروع کنم و دوباره زبان بخونم و با محیط آشنا شم و کلی مشکلاتی سری راه هم قرار میگرفت اما بعد چند روز تصمیم گرفتم که من باید تو المان بمونم و کار رو درست کنم و این تصمیم سه سال طول کشید اما به اندازه ده سال من پیشرفت کردم و خدا رو صد هزار مرتبه شکر که ما رو هدایت میکنه زمانی که بهش میسپاری و رها میکنی به زمان درست مکانی درست همه چیز درست میشه واقعا تصمیم گرفت در اعصبایت یکی از مهم ترین چیزی هست که آدم تو زندگی باید خودشو کنترول کنه و زمانی که آروم شد بعد تصمیم بگیره و خدا رو صد هزار مرتبه شکر که به این فایل هدایت شدم و کلی درس گرفتم.
تشکر استاد و خانم شایسته عزیزم که فایل خوب رو برای ما میذارید.
انشاالله که ی روزی میام آمریکا و شما رو از نزدیک میبینم و ارزو میکنم که همه شاد و سلامت ثروتمند باشین.
عاشقتم استاد جونم و مریم جون عشقم
اول از همه ازتون تشکر میکنم بابت فایل عالی که استاد تهیه کردن
دوباره پر از درس بود مخصوصا برای من چون من بسیار آدم احساسی بودم در همه زمینها الان خیلی بهتر شدم ولی بازم باید تا آخر عمرم روش کار کنم .
من خیلی ضربه ها خوردم بابت احساسی عمل کردن ام ،که خیلی زیاد هست ، فقط درس هاشو میگم .
هر جا که احساسی عمل نکردم بهترین اتفاق ها برام افتاد .
دیگه برام مهم نیست بزار بگن سنگ دل هست مینا بزار بگن بی احساس هست مگه قبلا که کاسه داغ تر آش بودم چه گلی به سرم زدن که الان نمی زنن.
من خیلی تاوان دادم تا به این جایگاه رسیدم البته همسرم هم از خودم بدتر بود الان 2 نفری تغییر کردیم
برای کنترل احساسات
استاد به بهترین موضوع توجه کردن تنفس بهترین کار ممکن هست
تنفس عمیق شکمی بهترین راه است .
من 6 سال هست یوگا کار میکنم و همیشه استاد ما این رو یادآوری
میکنه اولین راه آرامش تنفس عمیق شکمی هست .
برای مبتدی ها اول باید روی زمین به پشت دراز بکشند و دست راست رو ی شکم قرار دهند هنگام دم باید شکم پر از اکسیژن شود
وبه سمت بیرون بیاید و بعد هنگام بازدم شکم خالی شود .
بیشتر انسان ها اشتباه تنفس میکنن سینه رو پر از اکسیژن میکنن و
و موقع بازدم هم از سینه و سینه رو خالی میکنن ولی اشتباه است
اولین اصل تو یوگا تنفس عمیق شکمی هست .
و هرچه این تنفس ملایم و طولانی تر باشه آرامش بیشتری حاصل میشود .
کسی که عادت نداره اول سرگیجه میگیرن ولی اشکال نداره حتما تمرین کنن .
با تکرار درست میشه .
قبل از خواب 7 تنفس شکمی به خواب بهتر هم کمک میکنه ملایم و طولانی.
و مدیتیشن و مراقبه عالی هست معجزه میکنه
استاد برای ثروت، تو روانشناسی ثروت 1 یک مراقبه گذاشتن ،بچه های که محصول رو دارن میتونن از همون شروع کنن .
و دوش آب سرد هم که استاد گفتن بازم معجزه میکنه مخصوصا داخل وان نمک دریا و سرکه هم میشه مخلوط کرد و تو وان خوابید و تنفس عمیق شکمی رو انجام داد و به آرامش رسید .
البته اگر امکان وان نبود میگه از وان کوچک حمام استفاده کرد و فقط پاهای خودتون رو توش بزارید .و از آب وان کمی هم روی بدن ریخت .
و پیاده روی هم که باز استاد گفتن عالی هست مخصوصا تو قانون سلامتی خیلی مفصل توصیحش رو دادن .
به نظر من راه های رسیدن به آرامش در لحظه غلیان احساسات که استاد گفتن بهترین روش ها است و اصولی تر هست .
و ترک کردن اون محلی که هستیم و اگر امکانش باشه به طبیعت بریم . حتی پارک نزدیک خونمون . هر جایی که در دسترسمون باشه .
و صبر کردن معجزه میکنه واقعا .
مریم جونم تحسین میکنم شما برای همه خلاقیت هایت مخصوصا فیلم برداری ات خیلی حرفه ای هست ممنونم عزیزم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خالق زیبایی ها
سلام استاد عزیزم سلام مریم جان با عشقم سلام دوستان هم خانواده عزیزم سپاسگزار خداوندم بابت تک تک شما عزیزانم
خدایا سپاسگزارم بابت این ارض مقدس و زیبا وپر از نعمت و ثروت آگاهی و آرامش و امنیت ونعمتم
خدایا سپاسگزارم که هربار که فایلی رو میبینم حالا بهتر از قبل میتونم زیبایی هاشو عمیق تر ببینم و درباره شون فکر کنم و تجسم کنم
خدایا سپاسگزارم بابت این نمای رویایی دریاچه و خانه ی زیبای روی ابش خدلیا سپاسگزارم بابت جنگل زیبا وپراز ارامش واحساس خوبش که استاد با راه رفتن اونجا لذت میبره واگاهی های ناب واز تجربیات روزمره زندگی دراختیارم قرار میده تا یاد بگیرم که چطور بهتر بتونم احساساتمو کنترل کنم و درنتیجه زندگیم تو کنترل خودم باشم بجای اینکه بعد یه تصمیم عجولانه خودمو سرزنش کنم خدایا سپاسگزارم بابت مریم جان عزیز که با عشق ودرارامش فیلم میگیره و این حس و این نعمت آگاهی رو بهم هدیه میده سپاسگزارتونم تا ابد وزندگی و تغییرات و حال خوش زندگیمو مدیون آگاهی های نابی هستم که با عشق و سخاوت در اختیارم قرار میدید
حالا تمرین
همیشه ادغام این بوده که بسیار آدم منطقی هستم و کمتر احساساتی میشم ویا زمان احساساتی شدنم خودمو دست خدا می سپرم تا کمکم کنه تصمیم اشتباهی نگیرم یا اینکه تصمیمی بگیرم که خطای کمتری توش هست و اینو مدیون سنین نوجوانی نوجوانیم هستم که درسهای حوزوی رو خوندم وتو بحثهای اخلاقی شرکت کردم وخیلی سعی میکردم مراقب افکار و اعمالم باشم هرچند که از زمانیکه با شمام استاد جان فهمیدم چقدر خودمو زیادی آزار میدادم ولی خداروشکر خیلی تونستم به کارهام مسلط باشم تو شرایط سخت بهترین تصمیهارو البته مناسب شرایط خودم گرفتم تک اوج سختی ها خودم میتونستم خودمو آروم کنم یادم نمیاد یا کمتر یادم میاد کسی کنارم بوده که آرامم کنه بیشتر خودم با خودم حرف میزدم بخودم نهیب میزدم که ملقب باشم که اشتباه نکنم و عکس العملی نشون ندم که بعد پشیمون بشم ولی ولی پلهای پشت سرم و خراب کنم
خیلی وقتها شاید همیشه وقتی اتفاقی می افته اولش قاطی میکنم یهو گارد میگیرم و شاید یه داد و بیداری هم بکنم اما بعدش آروم میشه و همیشه حس میکنم یکی از درون داره کنترل میکنه و باهام حرف میزنه که آروم و منطقی رفتار کنم خدایا شکرت که هستی درونم و کنارم
همیشه سعی کردم تو اوج عصبانیت حتی بخودم وبه دیگران فرصت بدم و سعی کنم منطقی وبا حرف مسئله مو حل کنم
شاید بتونم به جرات بگم تا حالا تصمیم اشتباهی که خطرناک باشه و عواقب بدی داشته باشه نگرفتم
اما احساسات هیجانی خوب و داشتم وبعد جو میگیرتم گاهی البته خداروشکر ولی وقتی میفهمم اشتباه کردم جلوشو میگیرم کنم الهی هم الان دیگه ندارم که بگم آقا اشتباه کردم جو گیر شدم حتی اگه مسخره بشم اما حال خوبم برام مهمه
فقط خیلی دوست دارم مواقعی که یه اتفاق از پیش تعیین نشده پیش میاد بتونم همون قاطی اولیه رو هم کم وکمترش کنم از وقتی شما استاد جان خیلی بهتر شدم اما دوست دارم بهتر بشم جوری که اصلا عکس العمل خاصی حتی همین دادوبیدادهای کوچولو روهم نداشته باشم هرچند که گاهی فک میکنم لازمه انگارتو شرایطی یه قاطی بکنی که کسی باورش اجازه انجام رفتاری رو تو زندگیم نده البته شایدم این طرز فکرم ماله اینه که هنوز قدرت خلق کنندگیمو خیلی کامل باورش نکردم که انشالله با طی مراحل تکامل اینم بهتر درکش میکنم که دیگه همون هیجاناتی کوچولو روهم بتونم کنترلش کنم. سپاسگزارم آشنا. جان که اینروزها فایلهای زیبا و جدید میارید که کلی بهتر از قبل دارم ازشون لذت میبرم و کیف میکنم چون دارم حس میکنم که ندارم رفته بالاتر که بهتر متوجه میشم یا میتونم واسه شون کامنت بزارم الهی شکرت
در پناه الله یکتا شاد و درآرامش و ثروتمند باشید خانواده ی عزیز وتوحیدی من
بنام خداوند قانون مدار،سلام استادجونم ،مریم جون و دوستان عزیزم
سپاسگذارم استاد عزیز که از دل هر اتفاقی درسی را بیرون میکشید که کمک میکنه به هزاران هزار نفر
من خودم آدم خیییییلی احساسی هستم البته دارم رو خودم کار میکنم،
که خودم را درشرایط احساسی ناراحت کننده ،کنترل کنم ،روشم اینه وقتی ،عصبانی ،یا ناراحتم ،نه با کسی حرف میزنم،نه کاری انجام میدم ،از خونه میرم بیرون ودر حدی که پاهام شروع به سوختن میکنه راه میرم
خییییلی بهم آرامش میده
البته در شرایط احساسی که خیییلی هیجان زده هم میشم ،خیلی اشتباهات کردم،مثلا وقتی خیییلی خوشحال بودم ،یه حرفهایی را که نباید به دوستان و آشنایان میزدم و بعد که به خودم میومدم میگفتم آخه چرا من نمیتونم جلوی دهنمو بگیرم،
بعد اون طرف هم میرفت به یکی دیگه میگفت ،و همینطوری پیش میرفت،تا دوباره میرسید به خودم،وواقعا خیییییلی بد و اشتباه بود،وقتی خیییلی خوشحال و هیجان زده ام با پیاده روی ،درست نمیشه،بلکه با ورزش و کارهایی که ذهنم و عضله هامو درگیر میکنه میتونم کنترل کنم ،اگه جایی هستم نمیشه ورزش کرد،گوشیمو در میارم ومیرم توفایلهای انگیزشی واونا رو میخونم
اینم خییلی کمک میکنه ،دقیقا همین چند شب پیش بود که با چندتا از فامیل نشسته بودیم ،و حالمون خییلی خوب بود،شروع کردند از یه نفر بد گفتن،دیدم اگه اونجا بمونم الان منم شروع میکنم،یه چیزی میگم که دیگه نمیتونم بعدا جمعش کنم پاشدم رفتم گوشیمو برداشتم ورفتم تو فایلهای استاد غرق شدم
والبته نشنیدم آنها چیا گفتن،ولی امروز شوهرم داشت میگفت اون شب که شما همه دور هم بودید،فلانی این حرفو در باره فلانی زده،تو چی گفتی،و خلاصه من که نبودم ،پس چیزی هم نشنیدم ،گفتم من از تجمع بیرون اومدم و خداراشکر که اومدم بیرون
وبارها و بارها شده بود وقتی خیییلی خوشحال بودم،به همه آدمها اعتماد میکردم،از زندگی خصوصیم،واز هرچی که به ذهنت برسه برای دیگران میگفتم،و بعدا وقتی همه چی آروم میشد من بودم وکلی حرف و حدیث که باعث تنش تو زندگیم میشد
واقعا استاد هزاران بار ازتون ممنونم ،واقعا راه ورسم زندگی رو شما به ما یاد دادید،پاینده باشی،الههههههههی
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
بی نهایت ازتان سپاس گذارم بابت فایل های عالی که به ما کمک میکند تا به روش درست زندگی کنم تا موفقیت بشتر نصیب مان شود
من در شرایط احساسی بشتر دوش آب سرد میگیرم در کل هشتصاد فیصد من همیشه دوش آب سرد میگیرم واقعا حسم را عالی میکند. و دوم پیاده روی کردن و حرف زدن با خودم.
تصمیم که در شرایط احساسی گرفتم سال قبل من بخاطر یک موضوع خانوادگی با پدرم خیلی سخت از پشت گوشی دوا کردم پدرم مرا خیلی فحش داد من هم برایش چندگپ گفتم تا اینکه سری من حمله آمد کارم به شفاخانه کشید. ابروم جلو رفیقایم که باهم بودم رفت تا چند روز نمی توانستم طرف دوستایم بیبنم چون علیه پدرم حرف زدم بهش احترام نگذاشتم با آنکه که مقصیر کار پدرم بود اما من خودم را کنترول نکردم.
دوسال پیش مادرم فوت من واقعا بر روی خودم مسلط بودم گپای که استاد برایم در فایل ها گفته بود و قرآن که خوانده بودم آرام میکرد من بی نهایت وابسته به مادرم و مادرم وابسته به من بدون همدیگر نفس کشیده نمی توانستیم هر روز دو ساعت باهمدیگر حرف میزدیم من کابل درس می خواندم مادرم در غزنی بود. اون روزی که مادرم فوت کرد واقعا از احساساتم کار نگرفتم کوشش میکردم آرام کنم.
مادرم یک تا دوستم فوت کرده بود اون دوستم در اون شرایط نتوانست خود را کنترول کند وقتی خبر مرگ مادرش را شنید رفته بود سر خود به درخت زده بود تا هنوز بیمار است شاید ده سال از فوت مادرش بگذر.
سلام بر استاد عزیز
سلام بر دوستان خوبم
برای بار دوم است که در حال شنیدن این فایل عالی هستم
هرچه بیشتر گوش می دهم بیشتر پی به ترمزهای ذهنی خودم می برم
هر چه بیشتر گوش می دهم بیشتر می فهمم که چقدر احساسی و شتاب زده عمل می کردم
در سر کار خودم آنقدر ها تحت احساسات خودم قرار می گرفتم که عصبی می شدم و بعد می دیدم که دست به چه کارهایی میزدم
نیرو را اخراج می کردم
جریمه نقدی می کردم
و فرمان هایی می دادم که واقعا در نهایت به ضررم تمام می شد
حتی در کسب و کار خودم هم هر بار عصبی میشدم و شتابزده عمل می کردم آنوقت کل پول و سرمایه ام از دستم می رفت
یادم می آید که در روابط خودم با دوستانم وقتی که عصبانی می شدم و تحت هیجانات خودم حرفی می زدم
بعد بین من و دوستم کدورت ایجاد می شد و هنوز هم که هست باز دوست م در مورد آن حرف من را خجالت زده می کرد
این ها همگی بخش کوچکی از احساسی عمل کردن من است
واقعا صحبت های استاد برای من خیلی جای تعمل و تفکر دارد
ممنونم از استاد بخاطر این فایل عالی
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام استاد عزیز و مریم بانوی مهربان.
یادمه سالهای اول زندگیم بود یه بار یه بحثی با همسرم داشتم و الان که فکرشو میکنم واقعا از روی احساس یه حرفی به همسرم زدم خیلی بد بود خودم یه لحظه موندم چرا این حرف بد رو گفتم بهش بنده خدا هیچی نگفت نگام کرد و گفت پاشو لباس بپوش بریم بیرون .رفتیم بیرون کلی هم پیاده روی کردیم بعدش گفت آروم شدی منم گفتم واقعا نمیدونم چی شد این حرف زشت رو زدم عذرخواهی کردم و همون موقع به هم دیگه قول دادیم هروقت راجب موضوعی ناراحتیم بیایم با هم صحبت کنیم .
منم هروقت عصبانی هستم راجب موضوعی هی به خودم میگم آروم باش سمیه و تو عصبانیت تصمیم نگیر بزار آروم بشی بعد. تا الان که 6 سال از اون موضوع میگذره پیش نیومده که تو عصبانیت چیزی بگم سعی میکنم سکوت کنم و بهترین راه به نظرم.
با سلام خدمت استاد عزیزم
ماشاللع چقدر خوش هیکل و جوان شدین
مبارکتون باشه این اندام فوق العاده
هر کسی که تلاش کنه برای بهتر شدن حقشه که هر روز ، از همه جهت بهتر و بهتر بشع
استاد جان امروز میخام از ی تصمیم احساسی بگم که چطور منو از عرش به فرش آورد و چطور نتیجه اون تصمیم اشتباه ، منو ی دختر قوی و خود ساخته کرد
جونم براتون بگه که چند سال پیش ، با همسر سابقم تصمیم به ازدواج گرفتیم اما نشانه ها دونه به دونه میومد کع این تصمیم اشتباهه
چون ما هیچ رقمه هیچ ربطی به هم نداشتیم
اما من درگیر احساسات الکی شده و ی جورایی فقط میخاستم که این ازدواج صورت بگیره
با اینکه خوشحالم نبودم ، اما واقعا نمیدونم چه اصراری داشتم که البته با آموزش های شما فهمیدم که من کنترل احساس بلد نبودم
خلاصه جونم براتون بگه که ما عقد کردیم و توی زمان عقدم حال من بد و بدتر میشد اما میگفتم خوب عقد کردم بده که جدا شم و با همین نگاه هم ادامه دادم و هر روز حالم نامساعدتر میشد
چون تفاهمی بین ما نبود
فقط پشت ی حرف گیر کرذه بودیم
هر دو ی نقاب و ی لبخند اما میدونستیم که چقدر حالمون بده
این روند نزدیک به هشت سال طول کشید و هر بار جهان به من اعلام میکرد که اینجا جات نیست ، اما من بجای اینکه بلند شم جامو عوض کنم ی باج به جهان میدادم تا فعلا ساکت شه
دلیل همه اینا ترس درون من بود
ترس از حرف مردم
ترس از قضاوت شدن
ترس از تنهایی
ترس از …..
خوب خودتون میدونید زندگی که باب طبع طرفین نیست خود بخود سرخوردگی میاره
اعتماد بنفس رو از بین میبره
به شدت ضعیف و وابسته میشی
استقلالم رو بخاطر طرز تفکر همسرم که مذهبی بودن رو از دست دادم
استاد بجایی رسیدم که مواردی رو که همسر سابقم میخواستن رو نمیتونستم بپذیرم انجام بدم , چون روحم با اونا در تناقض بود
اما خودمم نمیدونستم چی میخام
علایق و سلایقم رو فراموش کرده بودم
نه اونی بودم که از اول بودم ، نه کسی بودم که همسرم میخاست
به معنای واقعی هویتم رو از دست دادم ….
چرا ؟
فقط بخاطر اینکه نتونستم قبل ازدواج درست فکر کنم و تصمیم بگیرم
استاد جان یادمه اونوقتا ی صدایی درونم اونقدر سرزنشم میکرد که خدا میدونه
همه آش میگفت خودت کردی
، خود کرده را تدبیر نیست ….
همه آش دلم از این میسوخت که بقول معروف من عاشق هم نشده بودم که بگم قلیان احساس داشتم
فقط رو این حساب که بازی روانی ضمیر ناخود آگاهم روبلد نبودم ….
اگر بازیش رو بلد بودم میفهمیدم که این خیلی سطحی و مختصره و تا چند روز ذیگه از بین میره ….
با ی میهمونی و مسافرت این حس موقت تمام میشع ….
اما من بلد نبودم و افتادم توی ی داستان تقریبا ده ساله که ی دهه از عمر منو درگیر کرد
حالا کاش خنثی از اون زندگی بیرون اومده بودم !
زندگی که برای نگه داشتنش خودمو ، ارزوهامو ، دنیام رو دفن کرذه بودم
هویتم رو از دست داده بودم
و آخرش هم مجبور شدم طلاق بگیرم
اون همه رنج بیهوده کشیدم ، اخرشم همونی شد که ازش میترسیدم
خلاصه که وقتی از اون زندگی اومدم بیرون که خودمو نمیشناختم
اون کارهایی که همیشه دوست داشتم رودیگه دوست نداشتم و نمیدونستم چی منو خوشحال میکنه
افسردگی شدید گرفتم
یکی درونم همه اش سرزنشم میکرد
استاد جان ی بچه آیی درونم بود که به معنای واقعی 24 ساعته درونم گریه میکرد
اصلا نمیتونستم آرومش کنم
خلاصه جونم براتون بگه که با فایل های شما و سایت آشنا شدم
با کتاب شکرگذاری راندابرن توی جلسه اول ، سه ساعت کودک درونم ساکت شد
یعنی دیگه گریه نمیکرد
و یادمه وقتی نگاه به ساعت کردم که من نزدیک به سه ساعتی که داشتم مینوشتم این بچه درون ، منو آزار نداده و ساکت شده از خوشحالی داشتم بال در میاوردم
استاد جان احتمالا متوجه حال بد روحی من هستید که برای من ی دقیقه هم ی دقیقه بود کع از اون فشار خارج بشم ….
خلاصه بگم که نتیجه اون تصمیم اشتباه به هدر رفتن چندین سال از عمرم ، از دست دادن اغتماد بنفس ، شکست مالی ، افسردگی شدید که ی نفر دایم تو گوشم میگفت خودکشی ، خودکشی و فقط ایمانم به خدا جلوی این صدا ایستاد که من دست به خودکشی نزدم
خلاصه اینکه با ی همچین وضعیتی در انتها مجبور به طلاق شدم و از اینجا به بعد جهان اجازه باج دادن نمیداد
یا باید قوی میشدم یا باید از بین میرفتم
خوب اوایلش بشدت احساس ترس ، اضطراب ، نجواهای شدید ، بود
اما من تصمیم گرفتم که دیگه نذارم به هیچ قیمتی آسیب ببینم
با خودم عهد کردم که باید درست بشه ، باید قوی شم
استاد جان خانومها این حرف منو بیشتر متوجه میشن ، معمولا وقتی شکست عاطفی میخورن خیلی دلشون میخاد کع ی آقا در کنارشون باشع که بتونن به آرامش برسن ، که البته خود منم مستثنا نیستم و این حس رو بشدت داشتم
اما فهمیده بودم با اون همه ضعف شخصیتی درونم ، فقط میتونم ی طعمه عالی برای مردان و زنان سواستفاده گر باشم
که نه تنها حالمو خوب نمیکنن بلکه ترس و اضطراب و حس طرد شدگی عمیق تری رو بهم میدن
با اینکه با همه وجودم درد میکشیدم اما به لطف سایت شما و 12 قدم اجازه ندادم هیچ دستی اشکهای منو پاک کنه
هیچ دستی بخاد به سر و روی من کشیده بشع
اجازه ندادم هیچکسی از تنهایی و نیاز من سواستفاده کنه
استاد جان خدا میدونه چه شبهایی تا صبح روحم در عذاب بود که فقط وعدهای خداوند از زبان شما باعث شد که من تحمل کنم و بگم سحر نزدیکه و صبح میشع و من اینو اول مدیون خداوند و بعد مدیون شما استاد نازنینم هستم
خلاصه من اونقدر از اون تصمیم اشتباه درد کشیدم که دیگه جرات نمیکردم و نمیکنم که تصمیم غلط و احساسی بگیرم
چون میدونم اگر ی بار دیگع برگردم تو اون شرایط بد روحی ، محاله دیگه دوام بیارم و زنده بمونم
خلاصه من توی سایت شما و به لطف 12 قدم ، خودشناسی رو یاد کرفتم ، قوی بودن رو یاد گرفتم ، خصوصا از فایل اصل بقای اصلح ، هر کدوم از فایل ها دونه به دونه برای ثانیه به ثانیه ساختن حال بهتر به کمکم اومد و امروز که 5 سال از اون روزهای سخت من میگذره و البته من نزدیک به سه ساله که افتخار شاگردی شما رو دارم میگذره ی دختر بسیار قوی هستم که خودم از این همه تغییر تعجب میکنم
استاد گاهی یادم میاد به گذشته در کمال تعجب میگم ایا من بودم ؟
و الان به حدی رسیدم که اطرافیان همگی برای قوی بودنم تحسینم میکنن
خواستگارهایی دارم که گاهی از این همه شجاعت احساس عجز میکنند و علنی میگن که تو دختر بسیار قوی و خاصی هستی هر کسی نمیتونه پا به پای تو بیاد ….
استاد جان من توی عسلویه شاغل هستم و دور از خانواده اما خدا شاهده که دوری و تنهایی اصلا منو اذیت نمیکنه چون من تنها نیستم ، خدا با منه و به لطف سایت شما همیشه با من در حال صحبته
استاد جان خیلی دلم میخاد که بتونم با این شخصیت جدید که باگ های شخصیتیش رو پیدا و رفع کرده زندگی جدیدی رو در کنار ی مرد قوی آغاز کنم و اون همه آموزشی رو که دیدم توی زندگیم به کار ببرم
برای خودم لذتبخشه که ببینم از کجا به کجا رسیدم ؟؟؟
اون آرزویی که تمام انرژیش برای موندن تو زندگی وطلاق نگرفتن هدر رفت ، امروز برگشته و همون انرژی رو میخاد خرج ساختن ی زندگی آروم و پر از تفاهم و عشق کنه …..
حالا این وسط افراد بسیار بی نظیری هستن که تمایل دارند با هم آشنا شیم ، استاد جان این افراد کسانی هستند که اگر اوایل جداییم بود من از خدام بود که باهاشون ازدواج کنم ، اما الان اونقدر قوی شدم که حس میکنم این افراد برای من مناسب نیستند ، کسانی هستند که خواستگاری هر دختری برن جواب مثبت میگیرند اما من ( همون آرزوی ترسو و افسرده و طرد شده ) با اعتماد بنفس انتخاب میکنم و برام مهم نیست که اون منو انتخاب کرده و علاقمند شده
قبلا اگر اون منو میپسندید همین آیتم کافی بود انگار که من نظری نداشتم ، ایده و فکری نداشتم
اما الان میگم حس اون 50 درصده حس منم 50 درصده و اگر من به ایشون حسی ندارم پس این انتخاب درستی نیست
و البته اینو هم دوستدارم بگم که من یاد کرفتم تصمیم درست بگیرم
هر چند تلخ باشع
هر چند خودم یا طرف مقابلم اذیت بشیم اما در انتها باید تصمیم درست گرفته بشع که خدایی نکرده هیچ کدوم آسیب نبینیم
مثلا یکی دوماه با ی نفر آشنا میشدیم و روزهای اول هیجان بسیار زیاذی بود ، روزهای بعد به شناخت عمیق تر می رسیدم ومتوجه میشدم که این فرد برای آینده من به هر دلیلی مناسب نیست ، با اینکه حس دلسوزی داشتم ، یا دلتنگی ، یا هر چیزی …. با خودم میگم ارزو اگر همین جا کوتاه نیای بعدها باید تاوان سنگینی براش بدی
اگر همین امروزی که توانت 70 ، 80 هست نتونی تصمیم بگیری ، مجبور میشی وقتی که توانت 30 هست تصمیم بگیری و اون روز بیشتر عذاب میکشی و کار برات سخت تره …
و خودم مجاب میکنم که تصمیم بگیرم حتی شده ی هفته تو خونه خوابیدم ، گریه کرذم ، اذیت شدم اما تصمیمی که باید گرفته بشه و قلبم بهش گواهی میده رو کرفتم و تمام کردم ….
و بعد که از اون داستان هیجانی خارج شدم دیدم که چقدر درست و بجا بوده و به خودم احسنت گفتم
خلاصه استاد جان اینجا من ، آرزو ، دختر خدا – اذعان میکنم که همه این دستاوردها مرهون تصمیمی هست که ی زمانی شما گرفتید ،
شما تصمیم گرفتید که رو خودتون کار کنید و بعد اومدین و نقشه راه و مسیر رو در اختیار گمشدگان چون من قرار دادین تا امروز به لطف الله ما هم بتونیم زندگی کنیم و از زندگیمون لذت ببریم
بی نهایت براتون احترام قایلم
بی نهایت دوستون دارم
و بی نهایت از خداوند میخام چیزی رو بهتون بده که تا حالا به هیچ کس نداده ……..
سلام عزیزم
داستانتو خوندم و چقد یاد خودم افتادم
واقعا تحسینت میکنم که انقد خودتو رشد دادی که الان دقیقا برعکس اون ورژن قدیمی خودت شدی ، آفرین به تو …
من عاشق دختر های خودساخته و قوی هستم از ته دلم تحسینشون میکنم
امیدوارم همیشه تو مسیر رشد باشی تو همه ابعاد زندگیت
سلام دوست عزیز
متشکرم از توجهتون به کامنت من
برای ی دختری ، هر بانویی قوی بودن مهمه ، خودساخته بودن مهمه
چون بعد از اون قوی شدنه میتونه به رسالت واقعیش برسه
وقتی که خودش رو پیدا کزد و ضعفاشو بهبود داد میتونه ی همسر کامل ، همراه باشه
میتونه یک مادر خوب باشه
بع معنای واقعی زن باشه
با احساس و لطیف….
وقتی دستی به سر و روی خودش کشیده باشع و آرامش گرفته باشه این آرامش رو به اعضای خانواده هم سرایت بده
براتون آرزوی موفقیت و شاد کامی میکنم
سلام استاد جان
خداروشکر بابت این فایل که من تشنه ی شنیدن این مطالب بودم .
یکی از مشکلات اساسی من در روابطم اینکه من خیلی سخت میتونم احساساتم رو کنترل کنم .
من اکثر اوقات خشمگین و مضطرب و پر از تنش میشم و همین باعث میشه که اطرافیانم رو از خودم برنجونم و ناراحت کنم .
الان خداروشکر کمی بهتر شدم و سعی میکنم با هماهنگ کردن دیدگاه ذهن و روحم به تعادل احساسی برسم .
دوش آب سرد و سکوت واقعا معجزه میکنه ، من جدیدا وقتی عصبی میشم سکوت میکنم و یا به طرف میگم الان باهات حرف نمیزنم .
یا طرف کنارمه داره داد و بیداد میکنه یا بی احترامی میکنه ، همون لحظه به یه چیزه دیگه توجه میکنم ، به هر چیزی به جز اون آدم انگار که وجود خارجی نداره .
در مورد رابطه دوستانه من وقتی در حال و احساس خوب به دختری پیشنهاد دوستی دادم خیلی راحت تر قبول کرده تا وقتی که من ناراحت و عصبی بودم ، با رفتار بد اون آدم مواجه میشدم .
یا تو شغلم وقتی ناراحت هستم کارام طبق برنامه پیش نمیره ولی وقتی آرامش داشتم به همه ی کارام میرسم .
من الان تقریبا خیلی کم با خانواده یا داداشم بحثم میشه چون وقتی که عصبی هستم حتی یک کلام هم حرف نمیزنم و واکنش نشون نمیدم .
وقتی که حالم خوبه همه چیز در نظرم با مزه ، زیبا ، دوست داشتنی ، طنز و فوق العادست اما زمانی که حال و احساسم منفیه همه چیز در نظرم تکراری ، مضحک ، غم انگیز و ترسناکه ..
احساس خوبم به من قدرت میده که تو دله ترسام پا بزارم و چیز های جدید رو امتحان کنم اما احساس بد باعث شده من از همه چیز فاصله بگیرم و خودم رو ضعیف و ناتوان در برابر چالش هام میبینم .
وقتی که عصبی هستم همش میخوام دعوا کنم ، کتک بزنم و دیگری رو تحقیر کنم اما وقتی حالم خوبه حتی حالت عصبانیتم تغییر میکنه یعنی دعوا میکنم اما در ظاهر و اون دعوا هم در اکثر اوقات نتیجه بخش یعنی اونی که میخوام ، میشه .
از خواب هم کمک میگیرم برای احساس خوب ، وقتی که خیلی احساسات بد و ناراحت کننده رو تجربه میکنم ، میرم میخوابم و بعد که بیدار شدم سریعا ذهنم رو بمباران میکنم با جملات مثبت .
یا مثلا به یه بچه توجه میکنم و قربون صدقش میرم اینم حالم رو خوب میکنه .
آهنگ مثبت یا شاد میزارم و خودمم شروع میکنم باهاش خوندن و چقدر بهم حال میده و احساسم رو خوب میکنه .
ممنون استاد بابت این فایل ارزشمند ، خیلی بهش نیاز داشتم .
دوستت دارم استاد
خدایاشکرت