عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 28

722 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مجتبی کماسی گفته:
    مدت عضویت: 1743 روز

    بنام خدایی که هرچه دارم از اوست

    با سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته گرامی و عزیزان هم فرکانسی

    این فایل جواب سوال امروزم بود که از خدا هدایت خواستم.

    امروز رفتم یه دستگاه بخرم برای کارم، وقتی رفتم دیدم قیمت دستگاه ها تقریبا قیمتشون 4 برابر پولی که داشتم بود

    اصلاً فکر نمی‌کردم که اینقدر قیمت بالا رفته باشه، وقتی دیدم اینطوریه، گفتم باید برم بیشتر پول در بیارم که فروشنده گفت، بری تا سه چهار ماه دیگه بیایی قیمتها 10 -20درصد میاد روش، فقط زود تر اقدام کن، گفتم هر چی خواست خدا باشه همون میشه. ولی کلی داشت سعی میکرد منو بترسونه، که البته تا حدودی موفق هم شد.

    همینکه اومدم بیرون، گفتم چیکار میتونم بکنم همین الان بخرمش،

    چیو بفروشم؟

    برم وام بگیرم.

    شرایط ازش بگیرم.

    اینطور مواقع ناخودآگاه از خودم می‌پرسم اگه استاد جای من بود چیکار میکرد؟ یا میرم توی آموزه های استاد که چه راهکاری توی موقعیتهای مشابه به من میده.

    که گفتم خدایا هدایتی کن که با این فایل جواب قطعی رو گرفتم، البته خودم هم به این فکر کرده بودم که همه این راهها به سید ملک خاتون ختم میشه ولی شیطون کار خودشو می‌کنه و رژه شو می‌ره.

    ولی با دیدن این فایل هم ایمانم به هدایت‌های خداوند بیشتر شد، هم راه درست رو با قدرت ادامه میدم.

    راه درست چیه؟

    راه درست اینه که من با ساختن باورهای درست، که من میتونم با کارم از تورم پیش بیفتم یا من میتونم به درآمد بیشتر برسم

    و بعد بیام نقد بخرم و…

    تازه اگر نقد بخرم آزادی انتخاب دارم وهر چیزی رو لازم نیست قبول کنم و اعتماد به نفس بیشتری در خریدهای بعدی به من بده.

    در مورد عصبانیت و کنترل نکردن آن باید بگم که در گذشته خیلی داغون بودم، وقتی عصبی میشدم زود از کوره در می‌رفتم، یا خودزنی میکردم یا یه حرکتی میکردم که بعد پشیمون میشدم، اصلأ دوست ندارم به یاد بیارمشون.

    ولی الان وقتی موضوعی عصبیم می‌کنه به خودم میگم،

    _ببین، داری از خواسته هات دور میشی ها،

    _ داری حالت رو خراب میکنیا،

    _اینطوری بمونی اتفاقات بد میان سراغت ها،

    _از خودت فاصله میگیریا،

    _داری میری تو بقل شیطونا،

    _داری گاری رو می‌بندی به خودتا،

    _داری از مدار خارج میشیا،

    _داری اون چیزایی که بدست آوردی رو از دست میدیا،

    بعد یواش یواش حالمو خوب میکنم با حرف زدن با خودم.

    البته همه اینها تکاملیه به مرور بهتر میشم، شاید دفعات اول نشه ذهن رو کنترل کرد ولی وقتی ادامه میدم هر دفعه بهتر میشم.

    الان خیلی بهتر شدم شاید در روز یک بار اونم در حدود یک دقیقه حالم بدبشه اونم نه خیلی شدید سریع جمش میکنم.

    که همه اینارو مدیون استاد هستم، واقعاً تحولی بزرگ تو زندگیم ایجاد شده و هر روز بهتر هم میشم.

    من همیشه یه خطکش دارم که خودمو باهاش اندازه میگیرم

    که اون خطکش استاد عباسمنش هستند.

    هر کاری که میخام انجام بدم، با خودم میگم طبق اون چیزهایی که تو دوره ها یا فایلهای دانلودی دیدم و شنیدم، باید چطور عمل کنم، که خیلی کمکم می‌کنه توی بعضی مواقع هم از خدا هدایت می‌خوام، که اونم انصافاً هیچ وقت تنهام نذاشته.

    خلاصه دارم لذتشو میبرم، از خدا سپاسگزارم که منو هدایت کرد به این مسیر و سپاسگزارم که استاد رو سر راه من قرار داد.

    و سپاسگزارم که در جمع شما دوستان قرار دارم، من هر روز دارم از شما یاد میگیرم

    به امید روزهای بهتر برای همتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    نجمه رضائی گفته:
    مدت عضویت: 1920 روز

    به نام رب هدایتگر

    سلام عزیزان

    اصلا قصد نوشتن نداشتم،از روزی که این فایل اومد به دقت محتوا رو گوش میکردم و کامنتهارو اینبار به قصد نکته برداری خوندم تا ازش درس بگیرم

    ی دفتر برداشتم و از هر کامنتی مهمترین نکته اش رو یادداشت میکردم

    این مدل کامنت خوندن خیلی عالیه اولین بار بود که با خوندن هر کامنت نکات مهمش رو مینوشتم و خیلی خوبه

    داستان امشب اینجوری شد که عصر پیرزن همسایه اومد خونه ما و درخواست کرد یکی از ما بریم پیشش شبو بمونیم چون تنهایی براش ترس داره

    من قبول کردم شبو برم خونه ش و ب مامانم گفتم چنتا تخم مرغ میبرم همونجا میپزم

    مامانم ی حرفی زد که خیلی بی ربط بود و خیلی سریع واکنش دادم

    مامانم گفت خانمه نفهمه تو چنتا تخم مرغ میخوریا بعد میشینه برا همه تعریف میکنه ک وای نجمه چقدر تخم مرغ میخوره!!

    خلاصه اینکه برا همین حرف مامانم،ناراحت شدم حسم گفت حرفی نزن با سکوتت آرامش برقراره ولی طی یک لحظه غفلت من شروع کردم به غر زدن

    مگه خوردنم چشه

    چیز بدی ک نمیخورم

    اصلا بقیه به خوردن من چیکار دارن

    مگه از اونا چیزی کم میشه

    و تو مامان چرا اینحرفو زدی……

    من به حسم بی توجهی کردم و ذهن پیروز شد

    نتیجه این بحث چیشد؟؟

    مامانم از لحن حرف زدنم ناراحت شد

    غر زد

    گلایه کرد

    گفت باهام بد حرف میزنی

    و من عذاب وجدان زیادی تحمل کردم حسم بهم ریخت

    همون لحظه ی کتابی کنار دستم بود شروع کردم به خوندن که اتفاقا اون صفحه در مورد نداشتن احساس گناه بود

    اما از خوندن چیزی نفهمیدم چون سرزنش ها شروع شده بود

    ببین بخاطر ی حرف بیخود مامانتو ناراحت کردی

    اصلا ارزشش رو داشت؟

    نجواها حالم رو بد کرده بودن اما تصمیم گرفتم متفاوت عمل کنم

    حاضر شدم و رفتم خونه پیرزن همسایه

    اونجا دفترم رو باز کردم و‌نکات مهم این فایل رو مرور کردم

    خوندن نکته هایی که نوشته بودم منو آروم کرد نجواها دست از سرم برداشتن:

    یادت یاشه تو‌خودت همچین خانواده ای رو انتخاب کردی.

    اجازه بده شخص مقابل حرفش را تمام کنه حتی اگر چرت و‌پرت میگه ولی تو‌سکوت کن.

    رفتارهایی که در شرایط احساسی خاص بروز میدی رو بنویس تا متوجه اشتباهت بشی و بتونی سرمنشا رو پیدا کنی

    .

    همین الان تو دفترم واکنشی بودنم رو پذیرفتم

    فهمیدم من خیلی تعصبی ام!! در تمام زمینه ها!!!یعنی ریشه یابیش کردم و رسیدم به تعصبی بودن افراطی.

    یعنی اگر کسی حرفی در مورد سبک شخصیم بزنه خیلی شدید واکنش میدم؛ حتی در مورد افرادی که دوسشون دارم ، درمورد وسیله ای که دوسش دارم و…….

    مثلا اگ کسی بگه این خونه ک گرفتی خیلیم دنج نیست خیلیم خوب نیست؛انگار بهم توهین کردن

    شروع میکنم به بحث و قانع کردن

    یا در مورد سبک تغذیه ؛ اگر کسی به قانون سلامتی ایراد بگیره چنان بهم میریزم و جوابش رو میدم که خودم تا مدتها پشیمون رفتارم میشم و خب طبیعتا این بحثها اثر منفیش برا خودمه

    اگر کسی به عقایدم ایراد بگیره آمپر میچسبونم و حسابی حال بد برا خودم میخرم

    از وقتی یادم میاد همچین اخلاقی رو داشتم و برا آروم کردن خودم کارایی کردم مثل پیاده روی،تغییر مکان،فایل گوش دادن

    اما این موارد ریشه موضوع رو حل نکرده و فقط به عنوان مسکن حال خوب رو ایجاد میکردن

    یعنی دفعه بعدی هم همین واکنشهارو نشون میدادم و همیشه ذهنم پیروز بوده

    امشب بعد از اینکه کمی خودمو آروم کردم تصمیم گرفتم بصورت تکاملی برای حل کردن این قضیه قدم بردارم

    من با نوشتن رفتارام تو این موقعیتها ،فهمیدم سکوت کردن و ترک محل برای من بهترین کاره و به خودم تعهد میدم عمل کنم.

    چون خیلی از روابطم رو با همین رفتار واکنشیم از دست دادم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    آوا مختاری نیا گفته:
    مدت عضویت: 2706 روز

    سلام استاد عزیز و سلام مریم شایسته و دوست داشتنی،

    و سلام به همکلاسی های عزیز

    من زهرا هستم.

    اول تشکر میکنم از استاد عباسمنش که این روزها فایل های مثل همیشه پر محتوایی رو مرتبا روی سایت میزارن که هر دفعه برای ما ذوق باز کردن یک هدیه ی ارزشمند رو به همراه داره.

    بعد تشکر میکنم از دوستانم در سایت که کامنت میگذارند و این گنجینه ی الگوها و شواهد بی نظیر خودشناسی و موفقیت رو هر روز غنی تر میکنند.

    گاهی اوقات بعضی کامنتها آنقدر عمیق و در از حزئیات شگفت انگیز دوستان از خودشناسی و هدایت خداوند هست که من نمیتونم برم سراغ کامنت بعدی، گوشی رو میزارم کنار تا همینی که خواندم رو بتونم هضم کنم. آنقدر که عالی هستن تجربه ی دوستان.

    از همه ی شما سپاسگزارم.

    من یه تجربه ای رو درباره ی تنفس عمیق می‌خوام بگم که برای من معجزه کرده.

    وقتی برای زایمان در بیمارستان بودم، از ناحیه برش‌سزارین درد زیادی داشتم. کسانی که تجربه ش رو دارند می دونن من چی‌میگم..

    من سالها قبل درباره ی تاثیر‌ مثبت تنفس عمیق خونده بودم ولی خدا شاهده که نمی‌دونم چی شد تو اون موقعیت پر از درد این ایده به من الهام شد که تنفس عمیق داشته باشم. و به طرز معجزه آسایی این کار یعنی تنفس عمیق به صورت دم طولانی و بازدم طولانی با لبهای نیمه بسته ،

    درد من رو به طرز چشم گیری کاهش میداد.

    این یعنی تأثیر شگرف تنفس عمیق بر آرامش و حس خوب در بدن،

    هیچ وقت اون تجربه رو فراموش نمیکنم.

    نفر دیگه ای که در اتاق من بود از پمپ درد که حاوی مسکن بود استفاده میکرد، ولی به جرأت میگم من از روش خودم راضی‌تر‌بودم تا ایشون از پمپ درد.

    مطمئنا هر چی که استاد میگن روش امتحان پس داده و قابل اطمینانی هست.

    منم خواستم بر این اطمینان صحه بگذارم.

    در مسیر باشید و بدرخشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    عصمت جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1745 روز

    سلام خدمت استاد عباس منش، خانم شایسته دوست داشتنی و عشق و دوستان سایت. در رابطه با فایل باید بگم،خب خیلی اتفاق افتاده که در شرایط احساسی بد، تصمیم گرفتم یا حرفی زدم و بعد پشیمون شدم

    ولی خیلی یادم نمیاد باید بهش فکر کنم و از خدا میخوام کمکم کنه تا در ذهنم بیاد و برام اهرم رنج و لذتی بشه

    یک مورد یادمه اول، دوم راهنمایی بودم مسابقه مشاعره مدرسه برگزار کرده بود و من با وجود اینکه خیلی خوب جواب دادم ولی رقیبم از من بهتر بود و با اختلاف یک امتیاز از من برد و خب من خیلی از لحاظ احساسی بهم ریختم؛ کلا شکست رو دوست نداشتم البته الانم ندارم ولی بهتر شدم. بعد یادمه یکی از دوستام بهم گفت عه عصمت چیشد ک نتونستی جواب بدی؟ بعد من یادمه عصبانی شدم و یه چیزی جوابشو دادم ولی جوابو یادم نیست. خلاصه چون از روی احساس عصبانیت جوابشو دادم یادمه از طرف دوستانم مورد سرزنش قرار گرفتم ک چرا اینجوری حرف میزنی و خب خیلی این رفتار ها مسیر روابط ما و کیفیتش رو متفاوت میکنه. یا مثلا چند سال پیش من دچار یه تضاد شدیدی شده بودم و چون در مسیر نبودم خیلی دوست داشتم از مشکلم ب بقیه بگم، افرادی ک خیلی بهم نزدیک نبودن از مشکل من خبر داشتم چون من بدون فکر فقط براساس احساسات منفیم جلورفته بودم و خب این خودافشایی بی جا برای من خیلی دردسر و حال خرابی داشت

    یک مورد دیگش ک الان یادم اومد هفته قبل بود ک سر ی موضوعی با مامانم بحثم شد و چون خیلی ازش عصبی بودم بد باهاش صحبت کردم و خب نتیجه جالبی نداشت؛ البته این اتفاق برای من خیلی خیر بود چون باعث شد الهاماتی رو مبنی بر احترام و نیکی ب مادرم دریافت کنم و واقعا خودم میفهمم چقدر عمل ب اون الهامات در کیفیت رابطه ام با مامانم اثر داشت و ان شالله مدام من عمل کنم و عملگراییم رو نشون بدم.

    تو روابط زناشویی یا دوستانه هم ک برام پیش اومده از روی احساس منفی حرفی زدم یا تصمیمی گرفتم ک طرفو ناراحت کرده.

    استاد در کپشن درمورد این هم گفتید ک کجاها احساس دلسوزی باعث شده ما چقدر تصمیم های اشتباهی بگیریم ک انجامش از توان ما خارج بوده؛ من الان درمورد اطرافیانم یادم میاد و میگم اگه درمورد خودمم یادم اومد میگم…

    اطرافیانم رو دیدم ک بخاطر دلسوزی اومدن برای طرف یه کاریو انجام دادن، درحالیکه انجام اون کار از توانشون خارج بوده و چقدر بهشون از لحاظ جسمی اسیب زده. چون باعث شده اون فرد تو رودروایسی گیر کرده باشه و بخواد تمام زورشو بزنه ک برای فامیلش کاریو انجام بده و فشار اوردن روی خودش باعث شده چقدر دچار دردهای جسمی بشه

    یا فردی رو دیدم ک بخاطر دلسوزی برای کسی خودشو به اب و اتیش زده و چ کارایی ک براش نکرده ولی الان اون فرد بهش نگاهم نمیکنه…نمیخوام بگم کمک کردن بده ولی کمکی ک به بهای اسیب زدن ب خودت تموم بشه هیچ ارزشی نداره؛ چون تو داری اینو نشون میدی ک بقیه از تو مهم ترن و خودت ارزشی نداری، جهان هم همین باور رو ب تو برمیگردونه و افرادی ک براشون انقدر زحمت کشیدی برای تو ارزشی ک باید قائل نمیشن.

    اگه ‌بخوام مورد مثبتشو مثال بزنم که تونستم احساسم رو کنترل کنم و از روی احساس تصمیم نگیرم میتونم هفته قبل رو مثال بزنم که داشتم از دانش آموزانم امتحان میگرفتم. ناگهان متوجه شدم یکی از دانش اموزام سر امتحان گوشی اورده رفتم سمتش و بهش گفتم چرا گوشی آوردی؟

    گفت ک چون نمیتونستم درس بخونم…چیزی نگفتم وگذاشتم بنویسه؛ اما عصبی بودم نمیدونستم ب دفتر بگم یا نه..سریع مشورت گرفتم با یه نفر و سعی کردم با ارامش پیش برم. امتحان ک تموم شد باهاش صحبت کردم و دانش آموزم پیشم گریه کرد و خب دلیلش تا حدی قانع کننده بود برام؛ ترجیحم این بود ک به دفتر نگم و خودم حلش کنم.. با خودم فکر کردم بهترین تصمیمی بود ک تونستم بدون خشم و دادن احساس گناه به دانش آموزم بگیرم و خب خیلی به نفعم بود این تصمیم. چون مهارت حل مسئلم افزایش پیدا کرد و توانایی رو ب رو شدن با واقعیت رو در خودم پرورش دادم و سعی کردم ب دفتر انتقالش ندم و خودم حلش کنم و خب کنترل احساس به نفعم بود.

    خیلی مواقع پیش اومده ک حالم خیلی خوب بوده و تصمیمی رو گرفتم ک ضررم تموم شده و همه اینا الگویی رو برام میسازه ک درلحظات احساسی تصمیم نگیرم؛ اتفاقا امشب هم برام اتفاقی افتاد ک داشتم منحرف میشدم از مسیر و نزدیک بود ک احساسی جلو برم و تصمیمم رو عوض کنم؛ ولی به یاد اوردم علت این تصمیمی ک گرفتم رو و دوباره اهرم رنج و لذت رو درخودم بیدار کردم و تلاش کردم تا از روی هیجان تصمیم نگیرم که میدونم ب ضررمه…

    از مواردی ک باعث میشه من بتونم احساسم رو کنترل کنم و اروم کنم خودم رو این هست که از محل حادثه ای که احساس منفی زیاد رو در من شکل داده دور بشم؛ یا سریع به خودم یاداوری کنم که حواست باشه تصمیم های هیجانی به نتایج زیان بار منجر میشه و الان کاری نکن و خب یه اهرم رنج و لذت میشه برام

    فکر میکنم اب خوردن و نفس عمیق کشیدن هم بهم کمک کنه

    یا دیدن سریال سفر ب دور امریکا و یا زندگی در بهشت و چندتا از فایل های توحیدیتون ک بهم حس خوبی میده

    رفتن ب طبیعت مثل پارک و تنهایی اونجا بودن هم بهم حس خوبیو میده

    فکر کردن ب اتفاقی ک افتاده و نوشتن درموردش و بیرون کشیدن افکار منفیم هم راهکار خوبی برام هست.

    ممنونم از فایل پرمحتواتون استاد

    خیلی بهره بردم

    سالم و شاد باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    محمدرسول گفته:
    مدت عضویت: 1386 روز

    به نام خدا

    سلام

    منم واقعا قبول دارم اینو که تو شرایط احساسی آدم تصمیات اشتباهی رو میگیره

    نمیدونم ولی خیلی از درون با این حرف موافقم

    و قبولش دارم

    بین روش هایی که استاد گفتن، از دوش آب سرد خیلی خوشم می یاد ،چون برای من سریع جواب میده، پیاده روی ،تنفس‌ هم عالیه

    بنظر من خواندن ریاضی یا فیزیک هم خوبه ،بنظرم به من کمک میکنه

    یا استفاده از سایت

    ترک محیط

    نقاشی هم بنظرم خوبه

    اینا مواردی بود که برای خودم نوشتم تا هر موقع تو شرایط احساسی هستم ازشون استفاده کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    Fatima گفته:
    مدت عضویت: 818 روز

    به نام خدا

    ردپای12

    سلام به استاد و مریم عزیزم

    امروز برای من روز ،آسان شدن برای آسانی بود

    احتمالاً به خاطر استمرار و عملگرا بودن(برخلاف من قبل که صرفا کمال گرا بی عمل بودم)،جهان کم کم داره بهم اعتماد میکنه که انگاری این بار فرق میکنه ،یه انگیزه یهویی یا یه تصمیم احساسی نبوده ،پس سهم من هم بالاخره آسان شدن برای آسانی شد هر چند کوچک اما توجه ام جلب کرد و این نتیجه تغییر فرکانس و توجه خودم و داشتن استاد ماهر بود و بسیار بابتش خوشحال و سپاس گزارم

    استاد چقدر تعاریف در ذهنم تغییر کردن مشکلات به چالش ،تضاد ها به تجلی گر خواسته ها ،سختی ها به بها و….

    من پذیرفتم که بها تغییرو بدم تا وارد فرکانس بهتری بشم

    خود گذشتم پذیرفتم ،نمیتونم تصور کنم چطور آنقدر با خودم به صلح رسیدم؟انگار دفتر قبلی پاک شده و من دارم از نو شروع میکنم

    چقدر حالم با جهان بهتر شده معنی صلح و عدالت مظلوم و ظالم فقیر ثروتمند و…. در ذهنم تغییر کرده به طوری که حالا ساختار جهانی که خداوند خلق کرده برام قابل درک شده وگرنه قبلا شاکی بودم از بی عدالتی

    بعد فهمیدم این عین عدالت که خدا مارو آزاد گذاشته که تصمیم بگیریم خوب بدش هم به خودمون ربط داره ،خدا هر چی ما بخوایم میده چه خوب چه بد ،

    و در نهایت جایگاهمون خودمون عوض میکنیم با تغییر باور و افکار و نوع دیدمون

    اگر این تغییر انجام ندیم با فرکانس های قبلی ،بله میشه گفت که سرنوشت از قبل نوشته شده

    سال های بعد از خود امروزم سپاسگزارم که یه روزی شروع کرد به متفاوت فکر کردن نسبت به اطرافیانش ،همینطور که الان سپاسگزارم بابت حال خوبی که دارم ،ایمان قلبی که دارم،حس حضور خدا در زندگیم

    شاید نتایج برزگ که نیاز به تغییرات بزرگتری در من داره ،هنوز رخ نداده ولی من تکاملم در مسیر حس میکنم و بابتش سپاسگزارم

    هر شب از خدا بابت آگاهی هایی که به ما یاد دادید تشکر میکنم و آرزو سلامتی شادی و دل خوش میکنم واستون

    اجرتون با خدا استاد و مریم بانو عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    زهرا کرمی گفته:
    مدت عضویت: 2760 روز

    به نام خدای مهربانم

    سلام استاد عزیز و سلام خانم شایسته سلام به تمامی دوستان

    استاد جان من این چند سالی که با شما هستم خیلی تغییر کردم کنترل خشمم خیلی عالی شده خیلی خیلی کم عصبانی می شم اگر هم شدم در درون با خودم خیلی صحبت می کنم و آرام میشوم به جرات می توانم بگم به اندازه انگشتان دستم شاید کمتر در این چند سال عصبانی شدم علتش هم این هست که من با تمام وجودم فهمیدم که تمام اتفاقات زندگی حاصل فرکانس های خودمان است این درس که شما دادید خیلی من قبول کردم

    استاد جان من خیلی به قوانین عمل کردم فایل های قبلی که گذاشتید کامنتی نگذاشتم تازه فهمیدم چقدر من عملگرا بودم و ارزش این کارم ندانستم اگر بخوام بنویسم باید صفحه ها بنویسم چون توحید برام خیلی خیلی مهم بود تمام تلاشم کردم توحیدی باشم و خدا میداند من چقدر ذهنم پاک کردم چقدر اعمال تغییر کرد من یک غور زدن ساده را از خودم دریغ کردم کلا زیب دهنم بستم ورودی هام خیلی کنترل کردم نمی خواهم از اشتباهی که در این مسیر به خاطر زیاده روی کردم بگم آالان خیلی بهتر شدم این هم لطف خداوند بود ولی استاد هنوز اگر کوچکترین اشتباهی کنم درونم من می خوره خیلی با خودم صبحت می کنم بابا من انسان هستم خدا که نیستم .استاد کارهایی که من انجام میدهم سپاسگزاری خیلی می کنم باورهای توحیدی می گویم فایل های 12قدم خیلی برای من هدایت کننده است

    یک مثال همین امروز اتفاق افتاد من در محل کارم مسول یک قسمت هستم با دو نفر کار می کنم دیروز سوپروایزر از من یک کاری خواست که به بچه ها بگم انجام بدهم من از آن موقع که با استاد آشنا شدم اصلا نه نمی گم گفتم چشم ,امروز به یکی از بچه ها گفتم گفت نه من انجام نمی دهم کلی من باهاش صحبت کردم من کمکت می کنم می‌گفت چه دلیلی داره برای چی باید انجام بدهم گفتم دلیلش من نمی دونم فلانی مدیر تصمیم گرفته بعد گفتم من خیلی مهربونم با نیش کنایه گفت خیلی از آنجایی که من جواب نمی دهم سکوت کردم گفتم پس خودت برو بگو گفت تو مسولیت داری برو بگو من انجام نمی دهم من رفتم به مدیرم گفتم مدیرم هم عصبانی شد تلفن برداشت باهاش صبحت کرد و نتیجه خوبی نداشت واقعا خداوند به قلب ما نگاه می کنه این که به من گفت نامهربون و جهان سریع جوابش داد که نامهربونی چیه من خیلی از خودم می گذرم این هم خوب نیست

    جاهایی که من نتونستم ذهنم کنترل کنم در مورد خودم بوده که به خودم سخت گرفتم و به شدت اعتماد به نفسم از دست دادم و دچار اظطراب های شدید شدم چیزی که به من کمک کرد و الان یکم بهتر شدم صبحت کردن با خدای خودم سپاسگزاری و فایل های عزت نفس و عقل کل

    استاد جان الان می فهمم کنترل ورودی چقدر مهم این چند سال که من آنقدر ورودی هام کنترل کردم درونم خیلی پاک شده الان که یکم حساسیت کمتری نشان میدهم آن هم تو محیط کار که دیگه یکسره هندزفری نمی دارم و گرنه من نه شبکه اجتماعی نه تلویزیون نه با آدمهای نامناسب هیچ هیچ ,ولی همان محیط کار به قول آقای زرگوشی محیط کار کارمندی خیلی مسموم و تاثیر بد داره به خودم میگم باز زهرا گوشات بگیر این حرف ها را نشنوی تو خیلی زحمت کشیدی درونت شخم زدی تو جمع همکاران نبودم الان هم نیستم ولی یکم سست شدم شاید به خاطر نتیجه که مد نظرم بود نگرفتم که البته مقصر خودم بودم که به خودم سخت گرفتم و احساسم خوب نبود خودشناسی راحت نیست من خیلی روی خودم کار کردم ولی هنوز یک جاهایی خودم نمی‌شناسم

    یک جایی که من خوب عمل کردم و جلوی ترس گرفتم وشرک نورزیدو همان قسمتی که الان مسول هستم یک خانمی بود واقعا دختر فوق‌العاده بود به دلایل جسمی هر دو روز درمیان سرکار نمی آمد و من مجبور بودم برم سرجای آن کارهاش انجام بدهم تا جایی که دیگه سرکار نیامد و من آنجا بود که ترس گذاشتم کنار و گفتم من دیگه انجام نمی دهم و احساسم می کردم دارم باج می دهم البته خیلی مهم که آدم بدونه عملش درسته یا نه من از خدا هدایت خواستم و هر بار 12 قدم باز می کردم فایل قرآنی قدم 9 می آمد که من فهمیدم دارم باج می دهم و نتیجه اش برای من خوب بود

    استاد خیلی سپاسگزارم به خاطر این آگاهی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    محمد نصیری گفته:
    مدت عضویت: 1876 روز

    سلام استاد عزیز و خانم شایسته واقعا ممنونم از شما به خاطر محتواهای عالی و آموزنده‌ای که برای ما قرار میدید.

    من بوده لحظاتی که تصمیمات اشتباهی گرفتم و خب شرایط احساسی بدی بوده، به هر حال تصمیم درستی نبوده و من سعی می‌کنم از اون اشتباه‌ها درس بگیرم ممنونم از شما لطفا پرقدرت مثل همیشه ادامه بدید استاد عزیز️️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    محمد جواد سماواتی گفته:
    مدت عضویت: 2046 روز

    به نام خالق مهربان و بخشنده ام

    سلام به استاد و الگوی زندگی ام و سلام به خانم شایسته مهربان و تمام دوستان هم فرکانسی ام

    اول طبق معمول میخام باز هم باز هم تحسین و تصدیق کنم این تغییر عظیم رو در فرم بدنتون استاد عزیزم واقعا دمتون گرم خیلی زیبا بودید و الان زیباتر شدین و تیپ قشنگتون که من خودم عاشق این نوع پوشش هستم هر موقع خودم رو تجسم میکنم زمانی که به اون خواسته ای که دارم رسیدم همیشه دوست دارم مثل تیپ همین الان شما باشم واقعا مورد علاقمه این تیپ واقعا زیبا و راحت است خیلی میپسندم!

    و مورد دوم که میخام تحسین کنم این پارادایس زیبا و شگفت انگیز هست که واقعا زیباست واقعا سرشار از انرژی مثبت هست حتما خواهم آمد و تجربش خواهم کرد قدم زدن داخلش رو و هم شنا کردن داخل اون دریاچه بی نظیرش رو با هدایت خالق مهربانم

    و یه تشکر ویژه هم میکنم از خواهر عزیزم خانم شایسته مهربان که برام واقعا قابل احترام هستند این عشقی که دارند برای هدایت دیگران خیلی قابل تحسین هست برام واقعا ازشون سپاسگزارم

    و در مورد موضوع این فایل از تصمیماتی بخوام بگم که موقع عصبانیت یا خشم یا ترس و طمع گرفتم خیلی زیاد هستند شکر خدا الان خیلی کمتر شدند اما درکل کاری که من میکنم اینه که اول به قول شما سعی میکنم اون لحظه آگاهانه به یاد بیارم که اگر بر اساس اون خشمم یا ترسم یا هر تصمیم احساسی تصمیم بگیرم 100% بلا سرم خواهد آمد همین نوع نگاه بهم کمک میکنه تا بیشتر روی کنترل ذهنم احاطه داشته باشم و بهش بگم که به اون خشم که من رئیس هستم و منم که تصمیم میگیرم توی اون لحظه خشم چه تصمیمی بگیرم و آرام باشم و یه مورد دیگه اینکه بهم خیلی کمک میکنه اینه که من خودم رو خود محمدجواد لحظه آرام رو از محمد جوادی که اون لحظه ای که خشمگین میشه یا ترسان میشه و اون احساس بد در سرتاسر بدنم توسط ذهنم پراکنده میشه جدا بدونم یعنی باورم اینه که من خود واقعیم اونی نیستم که خشمگین میشه یا ناراحت میشه که بخوام بر اساس اون خشم تصمیم بگیرم و سعی میکنم آگاهانه توجه ام ذرو روی تنفسم بذارم و اون احساس خشم رو مشاهده کنم که در بدنم در حال رخ دادن هست و جدی نگیرمش و اجازه بدم از من گذر کنه و مثلا خودم رو مثل آسمان فرض میکنم و اون احساس خشم رو مثل یک ابر گذرا میبینم و میدونم که میگذره و میدونم که اون احساس خشم یا ترس یا هر چیز دیگه یک توهم و دروغ است و از من خواهد گذشت این رو من تازگیا متوجه ش شدم و هربار سعی میکنم بهتر این آگاهی رو بپذیرم و عملیش کنم

    خیلی دوستون دارم عاشقتونم انشاالله توی پارادایس شما و خانم شایسته مهربان رو ببینم و در آغوش بگیرم

    همیشه به یاد الله مهربانمون باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    باران گفته:
    مدت عضویت: 1468 روز

    به نام خالق یکتا خداوند وهاب

    سلام استاد عزیز مریم بانوی عزیزم و همه دوستان هم فرکانسی خودم

    استادم چقدر این فایل به موقع و ارزشمند بود منو برد به خاطرات گذشته مرور کردم دیدم تمام زندگی من بر اساس تصمیمات اشتباه و جوگیر شدن بوده که تحت تاثیر شرایط یا صحبت دیگران قرار گرفتم وضربه خوردم بااینکه قبلا از قانون هیچی نمیدونستم خودمو مقصر میدونستم ولی بازهم این اشتباهات بارها و بارها

    تکرار شد و هیچ وقت به عواقب کاری که میکنم یا حرفی که میزنم فکرنمیکردم ولی از وقتی باقانون آشنام کردید خیلی بهتر شدم ولی تو موارد بزرگ نه همون اشتباهاتو تکرار میکنم

    یکی از داستانهام اینه که من چندین سال تو کارگاه طلاسازی کارمیکردم و بااینکه دوستانم از اونجا اومدن بیرون حالا به دلایل خودشون ولی من تسلیم نشدم و همچنان موندم و خداروشکر درامدی داشتم و گاهی پس انداز میکردم و طلامیخریدم به عنوان سرمایه تااینکه یکی از همون دوستان منو با شغل بازاریابی شبکه ای اشنا کرد

    و باحرفهایی که میزدن مخ منو شستشو دادن و من شغلمورها کردم و وارد بازاریابی شبکه ای شدم وتمام لیدرهام یابهتره بگم بالا سریام همه یکی یکی رفتن و همون دوستمم که این شغل رو معرفی کرده بود کنارکشید ولی من برای اینکه کم نیارم همچنان موندم وگفتم ادامه میدم و وارد یه

    گروه دیگه شدم و اروم اروم منو تحت تاثیر قرار دادن باصحبتاشون و به خاطر جوگیر شدن کلی پول از این و اون قرض کردم و تمام طلاهایی ک داشتم فروختم تابتونم محصولات اون شرکت رو بخرم و یه فروشگاه خونگی داشته باشم من هرچی تلاش کردم نتونستم که مشتری جذب کنم یا حتی یه کسی رو وارد اون سازمان کنم و به همین منوال پیش رفت و من بی نتیجه از اون مسیرخسته شدم و بعد از دوسال با کلی بدهی محصولاتی که خریده بودمو داشت تاریخ انقضای اونا تموم میشد و سرمایه ای که از دست داده بودم و کلی افسوس و پشیمانی هدررفت انرژی و وقت باارزشم وبا کلی تمسخر خانواده و اطرافیان رها کردم چندماهی گذشت به سختی دنبال شغل بودم که کارفرمای قبلیم یعنی طلاسازی باهام تماس گرفت و گفت برگرد سرکار خداروشکر این دفعه قدر کارمو بهتر میدونستم و ازته دل خداروشکر میکردم و خوشحال بودم از اینکه شغلی دارم درامدی دارم تا اینکه بعد از چند ماه با یکی از همکارا به مشکل برخوردم و باز به خاطر خشم و عصبانیت و احساسی عمل کردن شغلمو رها کردم و من شدم همون آدم آس و پاس و بیکار و من هم از اینکه وقتم بیهوده با بیکاری هدر بره متنفرم و الان نزدیک به یکسال هست که دنبال کار البته یه دوماهی سر یه شغلی رفتم ولی کارفرمای خیلی پست و رذلی داشتم و خیلی زود اونجا رو ترک کردم البته میدونم که باورهام خیلی خراب بودن به خاطر همین این مشکلات برام پیش اومده خلاصه با کلی سختی و مشکلات مواجه شدم و از سرگذروندم و تصمیم گرفتم که احساساتمو کنترل کنم و تحت تاثیر شرایط و صحبتای هیچ کس قرار نگیرم حتی تو شرایط احساسی خوب و عاقلانه و متفکرانه و باصبوری تصمیم بگیرم هنوز که هنوزه دارم به خاطر این خصوصیت بدم ضربه میخورم ولی خداروشکر از وقتی باقانون آشنا شدم خیلی بهتر شدم و همه تلاشمو میکنم که کمترو کمترش کنم

    و اینجور مواقع سعی میکنم که یا اون فضا رو ترک کنم یا اینکه چشمامو میبندم و باخودم صحبت میکنم و میگم آروم باش الان هیچ حرفی نزن یا کاری نکن این لحظه هم میگذره بعد درموردش فکرمیکنی و تصمیم میگیری چیکار کنی و صحبتای دیگه که میدونم ارومم میکنه یا اینکه شروع میکنم به صلوات فرستادن و گفتن لااله الاالله پشت سرهم

    یا اینکه خودمو سرگرم بازی بادختر داداشم که دوسالشه میکنم

    یا اینکه میشینم باخدا حرف میزنم و مینویسم تا اروم بشم و جدیدا هم دیگه وارد سایت میشم و میزنم مرا به نشانه ام هدایت کن و فایلارو میبینمو کامنت میخونم تااون موضوع رو فراموش میکنم و آروم میشم خلاصه تو اون موقع میگردم ببینم چی منو از اون فضا دور میکنه

    خداروشکر میکنم که منو تو این مسیر قرار داد و بااستاد عزیزم آشنا کرد و تونستم تاحدودی خودم روبشناسم نقاط ضعف و قوتم رو شناسایی کنم اول راهم یعنی تازه دارم از اون خواب غفلت بیدار میشم وبه جرئت میتونم بگم که هنوز هیچی نمیدونم

    از خدا میخوام که درک بیشتری از خودم بهم بده تا بتونم خودمو خیلی خوب بشناسم و به ارامش واقعی برسم

    استاد عزیزم خیلی خیلی سپاسگذارم بابت ضبط این فایل و تمام فایل های رایگان و دوره هاتون و کامنتهایی که بچه های سایت مینویسن همشون یه گنج بی نهایتن

    دوستان هم فرکانسی سپاسگذارم از اینکه وقت گذاشتین و کامنت منو خوندین

    برای همتون ارزوی سلامتی و خوشبختی و سعادت دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: