عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی
مستقیم میرم سر اصل مطلب
من موقعی که احساس بدی به هر دلیلی بهم دست میده ، یک تراز از خودم میگیرم که سوالات این تراز به این صورته :
1. چه کسی یا چه چیزی چه احساسی در من بر انگیخت ؟
(توضیح میدم و مسعله یا ماجرا رو مینویسم مثلا فلانی بهم فحش داد یا سرم داد زد )
2. ان احساسات چه بودند ؟
(تو سوال دو بیشتر مواقع کمبود عزت نفسم بهم یاد اوری میشه یعنی مینویسم احساس بی ارزشی،
احساس خود کم بینی ، )
3. چه ترسهایی دارم یا بخاطر ترسهایم چگونه خودمو فریب دادم ؟
(اینجا ترسهامو مینویسم مثلا ترس داره فریبم میده که حالا دیگه بدبخت شدی ابروت رفت ، اگه تو هم نری تلافی کنی خیلی بیچاره میشی )
4. قبول داری این اتفاق جذب خودت بوده بخاطر توجه کردن به ناخواسته ها و بررسی کن کجاها به ناخواسته توجه میکردی ؟
( با وجود اینکه گاهی سخته ولی میپذیرم جذب خودم بوده و فرکانسای چند روز قبلمو بررسی میکنم )
5. باورهات رو بررسی کن و ببین ریشه این مسعله چه باور غلطی میتونه باشه ؟
6. چه باورهای قدرتمند کننده رو میتونی جایگزین این باور های محدود کننده کنی ؟
( و ریشه مسعله رو پیدا میکنم و سعی میکنم باور های درست و قدرتمند کننده رو پیدا کنم و بنویسم و حالمو خوب کنم )
نکته .. این تراز فوق العاده قدرتمنده و ترسها رو از بین میبره اما بشرطی که همیشه بنویسید شاید با یکبار و چند با نوشتن متوجه قدرتش نشید اما وقتی زیاد بنویسد و تمرین کنید خیلی زود حالتون از این رو به اون رو میشه و برای رسیدن به خودشناسی خیلی به من کمک میکنه امیدوارم به شما هم کمک کنه ..
وقتی که حالم خوبه که با شکر گزاری و توجه به نکات مثبت و تمرکز روی اهداف و خواسته ها زندگی میکنم مثل اینکه زندگی بازی فوتباله و من دارم حمله میکنم
اما زمانی که ناخواسته ای اتفاق میوفته مثل اینه که تیم مقابل یا شیطان حمله کرده و من بهتره دفاع کنم و مسعله رو حل کنم و من از طریق این تراز سعی میکنم بجای جنگ با دنیای بیرون از درون حال خودمو خوب کنم ..
استاد جان مرسی که کامنت منو خوندی .. بوس از راه دور .. امیدوارم این تراز به درد بچه ها بخوره و تونسته باشم کمک کنم …
سلام به دوست ارزشمندم فهدعزیز
چقدراین ترازی که نوشتیدجالب وهوشمندانه ست تحسینتون میکنم دوست خوبم که برای رشدوخودشناسی خودتون داریدتلاش میکنیدوازتون سپاسگزارم که این ترازروبه اشتراک گذاشتیدبااجازتون منم میخوام ازاین روش شمااستفاده کنم واین ترازنانه شماروبرای خودم بنویسم.. دوست خوبم بازم سپاسگزارم برای نوشته های فوق العاده زیباوپرمحتوا، ازخداوندبراتون طلب خیرونیکی ولذت وشادی بی نهایت درتمام جنبه های زندگیتون میکنم..
سلام استاد عزیزم
چه صبح عالیی رو شروع کردم با شما و دیدن این فایل مناسب و به موقع…البته که فایل های شما همیشه مناسبه و اگه سالها هم بگذره برای یسری افراد گوش دادنش کاملا به موقع هست.
استاد این مطالبی که گفتید من رو کاملا به فکر فرو برد..وارد سکانس هایی از زندگیم شدم که احساسات کاملا من رو تحت تاثیر خودش قرار داده بود و چه حرف ها و عکس العمل های نامناسبی از خودم نشون دادم که یک ساعت بعدش خودم باورم نمیشد که انقدر راحت کنترلم رو از دست بدم…حتی دقیقا همونطور که شما گفتین چندین بار در سرمایه گذاری کردن احساساتی عمل کردم مثل کسب و کارها و سرمایه گذاری تو بورس یا چیزهای دیگه که جالبش اینجاست شما چندین بار گفتین که اگه هر زمان حس عجله درون شما شکل گرفت که فلان چیز رو زودتر یا بیشتر بخریم که سود بیشتری سهممون بشه دقیقا داریم به کمبود ثروت فکر میکنیم و باور فراوانی رو نقض کردیم و من الان متوجه شدم این موضوع کاملا به احساسات هم مربوطه و من با اینکه خیلی رو باور فراوانی کار میکنم بخاطر احساساتی عمل کردنم اصلا نتیجه اونطور که میخواستم پیش نمیرفت.
البته که با حس خوب و انگیزه و انرژی و دید مثبت به آینده..خداروشکر همیشه رو به جلو بودم و پیشرفت کردم اما با غلبه بر احساسات این پیشرفت ها حتما میتونست بارها و بارها بیشتر و بزرگتر باشه…
اگه بخوام درمورد کنترل بر احساساتم بگم من همیشه در موقعیت شدید احساسی اول از همه سعی میکنم هیچوقت تو خونه نمونم..و از اونجایی که تو گیلان زیبا سکونت دارم میرم یه مکان دنج و خلوت..و با خدا و طبیعت و بیشتر با خودم صحبت میکنم و با تحلیل های مناسب آرامشم رو بیشتر میکنم…
ورزش هایی که فشار زیادی بهم وارد نمیکنه هم بهم جواب میده مثل پیاده روی و دویدن آهسته… تا زمانی که انرژیم کاملا تخلیه بشه و خواب راحتی داشته باشم..
ولی استاد یادمه آخرین باری که اعصابم خیلی خورد بود سعی کردم خودم رو آروم کنم رفتم رو یه تپه زیبا، کنار و زیر سایه یک درخت نشستم رو چمن،روبروم یه جنگل سبز بود و یه آسمون آبی زیبا و ابرهای کاملا سفید و با شکل و شمایل جالب و دیدنی..حتی صدای پرنده هایی که تو جنگل بازی میکردن هم به گوشم میرسید و یک لحظه عظمت خدا و اینهمه زیبایی وجودم رو فرا گرفت…من فقط سکوت کرده بودم و با نسیم خنکی که به صورتم میخورد آتیش درونم فرو نشست..به خودم گفتم جواد واقعا این موضوعی که بخاطرش انقدر ناراحت و عصبی بودی چند سال دیگه مهمه؟؟ دیدم واقعا نه مهم نبود..
اونجا که نشسته بودم یاد این جمله توحیدی از شما افتادم استاد که میگفتید تا وقتی طبیعت هست…تا وقتی خورشید میتابه…تا وقتی پرنده ها میخونن.. خدا هم هست و زندگی جریان داره…
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عباس منش عزیزم
سلام به خانوم شایسته عزیز و همه دوستان خوبم
استاد اندامتون بینظیر شده واقعا تحسینتون میکنم و بهتون تبریک میگم
تو دوره روانشناسی ثروت استاد میگن که یکی از ویژگی های افراد موفق اینه که احساسی تصمیم نمیگیرند
استاد من قبل از آشنایی با شما خیلی به مادرم وابسته بودم
خیلی براش دلسوزی میکردم
چند سال پیش وقتی تازه ازدواج کرده بودم پدرم فوت کرد
اولا که اون موقع اصلا با قوانین آشنا نبودم و به خاطر اینکه نتونستم ذهنم و کنترل کنم و تو اون شرایط احساسی بد موندم چقدر تو کسب و کارم بهم ضربه زد
و باعث شد یه سری تصمیمات اشتباه تو کسب و کارم بگیرم که بدهکار شدم و اون بدهکاری چقدر من و عقب انداخت
به خاطر وابستگی به مادرم و دلسوزی که براش میکردم کار و زندگیم و ول کردم و اصلا تمرکزی رو کار نداشتم
همیشه فکر میکردم که باید یه کاری برای مادرم انجام بدم
نباید تنهاش بزارم
از رو احساسات
تصمیم گرفتم که بریم طبقه بالا خونه مادرم زندگی کنیم
با این نگاه که مادرم تنهاست من باید حواسم بهش باشه گناه داره
بعد از اینکه دو سال خونه مادرم زندگی کردیم یه سری تضادها و مسائل پیش اومد و هم اینکه من با شما آشنا شده بودم کلی باورهام تغییر کرده بود
کلی خواسته های جدید در من شکل گرفته بود
و خیلی واضح این نشانه رو دریافت کردم که اگه میخوای پیشرفت کنی از این خونه و کلا از این منطقه برو
خیلی تصمیم سختی بود
مادرم خیلی به ما عادت کرده بود و اصلا فکرشو نمیکرد که ما یه روزی بخوایم از اونجا بریم
وقتی فهمید خیلی ناراحت شد
خیلی سعی کرد ما رو منصرف کنه
خیلی گریه کرد و میگفت من بهتون عادت کردم
از این طرف مادرم بود و از یه طرف حرف اطرافیان که اینجا راحت داری زندگی میکنی چرا میخوای بری
همش ذهنت میاد بهت برچسب خودخواه بودن و سنگدل بودن میزنه
همه بهم میگفتن اگه از اینجا بری خودت و بدبخت میکنی یک سال دیگه پشیمون میشی برمیگردی
من اون روزا خیلی ذهنم و کنترل کردم که احساسی برخورد نکنم
مخصوصا زمانی که مامانم میومد و گریه میکرد و میگفت که چقدر از رفتن ما ناراحته
ولی من میدونستم قبلا با احساسی برخورد کردن یه سری مسائل برام پیش اومده و دیگه نمیخواستم اون اشتباهات و تکرار کنم
استاد چیزی که تو این شرایط خیلی خیلی من و آروم کرد گوش دادن به صدای شما بود
گوش دادن به فایها مخصوصا فایل های توحیدی بود
و این باور که هرکسی خدا داره و خدا همه افراد رو هدایت میکنه
من نمیتونم جای خدا بشینم و به کسی کمک کنم حتی اگه اون فرد مادرم باشه
چقدر فایلهای شما و خوندن کامنتهای بچه ها به من کمک میکرد برای کنترل ذهنم
و تایید اینکه تصمیمم درسته
انصافا شرایط سختی هم بود
ولی من خیلی ذهنم و کنترل کردم و سعی کردم احساسی تصمیم نگیرم
چون خدا خیلی واضح بهم نشانه داده بود و قلبم گواهی میداد که این تصمیم درسته و بهش مطمئن بودم
الان که دارم این کامنت و مینویسم دو سال و خورده ای از اون روزا گذشته
و همون تصمیم من و رفتن از خونه مادرم باعث شد
چه درهایی از رحمت و ثروت به رومون باز بشه
چه ایده هایی خدا بهم داد تو کسب و کارم
ما وقتی از خونه مادرم رفتیم یه جورایی برامون مهاجرت بود چون رفتیم به یه محله دورتر
هم از خانواده خودم و هم از خانواده خانومم دور شدیم
حالا الان هم یک هفته میشه که از اونجا هم اسباب کشی کردیم و اومدیم باز هم یه جای دورتر
اینم برامون مهاجرت حساب میشه چون اومدیم یه جای کاملا ناشناخته
الان که دارم این کامنت و مینویسم خونه و محل کارم یکی شده
چیزی که هرگز تو تصوراتم نمیگنجید
اصلا فکر نمیکردم بشه این کار و کرد یعنی یه جایی باشه هم محل کارت باشه و هم اونجا زندگی کنی
من هم مثل استاد دلم میخواست یه شغلی داشته باشم که بتونم حملش کنم
آرزوم بود که آزادی زمانی و مکانی داشته باشم
و همیشه ذهنم میگفت برای شغل استاد میشه ولی برای شغل تو نمیشه
یعنی قبلا تو مداری نبودم که اصلا این ایده بخواد برسه
و ذهنم همش میگفت برای شغل تو نمیشه
ولی کم کم با کار کردن رو باورهام
من به شرایطی هدایت شدم که تونستم این ایده رو اجرا کنم
و الان وقتی نگاه میکنم میبینم همه چیز از زمانی شروع شد که من از خونه مادرم رفتم
تمام ایدها و اتفاقات و شرایط زمانی شروع شد که ما از اون خونه رفتیم
الان هم شرایط ما خیلی بهتر و عالی تر شده و هم مادرم خیلی شرایطش بهتر شده
هم ما خیلی راضی تر هستیم و هم مادرم
همش عادت بود همش وابستگی بود
و دقیقا زمان همه چیز و درست کرد
استاد تو یه گفتگویی که شما با یه دوستی داشتین ایشون ازتون پرسیدن ما ایمان ابراهیم و نداریم
ما نمیتونیم مثل پیامبران عمل کنیم
اگه الان خدا بگه بچه ات و قربانی کن
من به خدا کافر میشم
و شما پاسخ دادین خدا با توجه به شرایط هر کسی و تکاملی که طی کرده ایده ها رو بهش میگه
یا آزمایشش میکنه
برای ابراهیم این بود که بچه ات و قربانی کن
برای من هم این بود که اگه میخوای پیشرفت کنی
این شرایط ایده آل رو قربانی کن
وابستگی هات رو قربانی کن
آره تو کرایه خونه نمیدی و یه جایی هستی که خیالت راحته
صاحب خونه نداری که بخواد سرسال بهت بگه از اینجا برو
غذات همیشه آمادست
یه شرایط امن داری
شرایطت از نظر همه ایده آل هست و واقعا دیوانگیه که بخوای این شرایط ایده آل و رها کنی و بری
ولی خدا میگه اگه میخوای پیشرفت کنی بگذر از این شرایط ایده آل
الان که به زندگیم و شرایطم نگاه میکنم میبینم اون تصمیم شد سکوی پرتاپ من
نه تنها پشیمون نشدم بلکه از خدا سپاسگزارتر هم شدم
و اتفاقا دیدم افرادی که شرایط مشابه من و داشتن و احساسی تصمیم گرفتن و نتونستن وابستگی هاشون و رها کنن و الان درگیر کلی مسائل و مشکلات هستن
و نمیتونن اون ایده هایی که تو کارشون دارن و اجرا کنند
استاد اتفاقا راجب خونه هم که مثال زدین
دقیقا وقتی ما دنبال خونه میگشتیم خیلی از املاک ها میگفتن الان فصل جابجایی نیست و خونه پیدا نمیشه و قیمت ها وحشتناک رفته بالا و از این حرفا
یا مثلا یه خونه بود که میگفتن اگه نگیری دیگه از دستت رفته
دیگه موقعیت از این بهتر نیست
ولی ما خیلی ذهنمون و کنترل میکردیم و سعی کردیم توجه نکنیم به حرفاشون
و این حرف استاد همیشه تو گوشمون بود که میگفت
هر وقت گفتن این دیگه بهترین موقعیته
دیگه از این بهتر پیدا نمیشه
این دیگه آخرین فرصته
اگه نگیری از دستت رفته
بدون اون نجوای شیطانه
ایده های شیطان همیشه با عجله هست همیشه با کمبود هست همیشه با اظطراب هست
ولی خداوند وعده فزونی و ثروت و ایمان و آرامش و امید میدهد
و اتفاقا ما همون خونه ای که میخواستیم با همون مبلغی که خودمون میخواستیم پیدا کردیم
استاد ازتون بینهایت سپاسگزارم برای آموزش های زندگی ساز که بهمون یاد میدین
وقتی برمیگردم و به روندی که طی کردم نگاه میکنم میبینم چقدر قشنگ تکاملم داره طی میشه
چقدر قشنگ دارم وارد مدار ثروت و شرایط بهتر میشم
چقدر هرسال همه چیز بهتر و بهتر میشه
در صورتی که زجر نمیکشم و دارم از زندگیم لذت میبرم
استاد عاشقتم و ازت سپاسگزارم
سلام و درود بینهایت به شما اسماعیل جان عزیز،
با تمام وجودم تحسینتون میکنم و با تمام وجود دارم ازتون یاد میگیرم و الگو برداری میکنم مخصوصا توی عمل کردن توحید بها ندادن به حرف دیگران و جسارت داشتن،
برای من مثل یک استاد یک برادر یک دوست ارزشمند و امن هستید اسماعیل جان و همچنین مونا جانم دوست عزیزم،
هزاران هزار بار شمارو هرلحظه تحسین میکنم نه تنها بابت این کامنت بلکه بابت اون بخششی که انجام دادید بابت مدار و ذهنیت ثروتمندی که دارید و چقدر شاهد رشد و تکامل شما هستم اسماعیل جان از زمانی که آشنا شدم باهاتون تا به امروز بینهایت رشد کردید بینهایت قوی تر و فوقالعاده تر و درخشان تر در حال حرکت به سوی نور توحید هستید هزاران هزار بار تبریک میگم تحسین میکنم و عاشقانه شمارو ستایش میکنم و یاد میگیرم و خداوند رو بینهایت شاکرم بابت این همه دوستان مقدس نشانه ها آگاهی ها و این مدار و درستی قوانین خداوند که از ازل بوده و تا ابد هست و خواهد بود در سنت الهی تغییر به وجود نمیآید بلکه این ما هستیم که باید تغییر کنیم جهاد کنیم و به رشته ی محکم الهی متصل بشیم و رو به سوی نور بیاریم و مثل یک دانه رشد کنیم جوانه بزنیم و محصول میوه بدهیم به این جهان و خدمت کنیم و در راه پروردگار خالصانه جهاد کنیم و عمل کنیم…
پاکی راستی توحیدی بودن درستی رو آگاهانه در تک تک سلولهای وجودی مان پرورش بدهیم و فقط بندگی کنیم و لاجرم خداوند هم دست به کار خواهد شد…
با تمام وجودم نعمت هدایت و توحید خالص رو براتون آرزومندم در پناه الله یکتا….
سلام آقا اسماعیل خیلی قشنگ و کامل بود. آفرین به این همه ایمان و جسارت…… این طور تصمیم گیری ها کار هر کسی نیست مگه اینکه به اون درجه از ایمان رسیده باشی که ذره ای شک نکنی به توانایی و ارحم الراحمین بودن خدای خودت.
واقعا تبریک میگم. با دیدن و شنیدن موفقیت های شما و مونا جون واقعا لذت میبرم، خدارو شکر که هرروز هم موفق تر میشید.باآرزوی بهترینها
سلام ریحانه جان
ممنون از دیدگاه زیبات
دقیقا وقتی ما ایمانمون و به خدا نشون میدم و تسلیم میشیم
و میگیم خدایا خودت هدایتم کن
خداوند به بهترین شکل ممکن
و از راه هایی که به ذهن ما نمیرسه خداوند در هارو برات باز میکنه و هدایتت میکنه همیشه هر موقع که به ندای قلبم گوش دادم و عمل کردم خیلی راحت کارهامون انجام شده
من هم خیلی خوشحالم و هم به شما و هم به اصغر جان تبریک میگم که با هم وارد این سایت بی نظیر و مسیر الهی شدید امیدوارم همیشه خبر موفقیت هاتون بشنوم
در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشین.
سلام اسماعیل جان
چقدر از حرفهات لذت برم،ممنونم برای کامنت زیبا و پر از آگاهی که گذاشتی واقعا تمام تصمیماتی که میگیری جسورانه و رنگ ایمان داره.
همیشه تحسینت میکنم هم خودت و هم مونای عزیزم که چقدر درست قدم ها را برداشتین و همیشه تحسینتون میکنم برای عملگرا بودنتون.
وقتی کامنتت را میخونم شاید به ظاهر تصمیمت آسون بیاد اما خیلییی سخته که تو اون شرایط کسی بتونه مثل تو عمل کنه،دلش نسوزه،نترسه و ایمان داشته باشه خدا از مادرش حفاظت میکنه یا از حرف و سرزنش دیگران واهمه نداشته باشه،واقعا آفرین به شما زوج بینظیر
سلام شادی جان
ممنونم که برام نوشتی
خدارو شکر میکنم همیشه بابت تصمیمات خوبی که میگیرم و البته با هدایت خدا پیش میرم اینم یکی از همون کارهای بود که باید انجامش میدادم و همیشه یه حسی بهم میگفت این کار و این تصمیمت یکی از اساسیترین کارهای که باید انجامش بدی منم فقط میگم چشم چون از روزی که با استاد آشنا شدم و روی خودم و باورهام و ایمانم به خدا کار کردم وسعی کردم همیشه به ندای قلبم گوش بدم خداوند هم همه جوره کمکم کرده و هدایت کرده به بهترین مسیرها و خدارو صد هزار مرتبه شکر که تا الان همه چی خوب پیش رفته .
واقعا تصمیم سختی بود تو اون شرایط ولی تونستم خدارو شکر ذهنم و کنترل کنم و بگم خدا خودش هدایت میکنه
امیدوارم که همیشه سلامت و موفق و پایدار باشی
سلاممممممم دو صد سلام بر همه دوستان عزیز و استاد گل گلاب و مریم خانم زیبا و خوش روی و خندان
عجب جایی این پارادایس خداییش خیلی خوبه الان یادم اومد توی خواب داشتم خواب استاد رو میدیدم که باهم رفتیم استرخ
خدایا شکرت
اقا بزن بریم برای سوالات استادگل
1_چند تا اومد الان میگم کلا 3 تاشونو یادم که توی همین 6 الی 7 ماه پیش رخ داده
1من زمانی ترید کردن رو دوست داشتم و انجام میدادم خیلی درس هایی بزرگ گرفتم مثل
تصمیم نباید زود بگیریم اینا
یادمه زمانی که ترید میکردم توی فیوچرز بودم و وقتی بیت رو میدیدم که یکهو نوسان
پیدا میکنه بعد افراد معروف میدیدم که میزنن این همه سود هیجان زده میشدم و منم میرفتم با اهرم بالا معامله باز میکردم
و تهش چی میشد همش استرس و پشیمونی از اون معامله و ضرر پشت ضرر
توی ترید که قبلا توی یکی از کامنت ها و نحوه اشناییی نوشتم داستان بسیار باحالی بود که به لطف خدا سود خوبی گرفتم
2_ فکر کنم قبل عید سال1401 بود یعنی اسفند توی کاری که داشتم یک هو یکی از دوستام اومد گفت این فلان قد خوبه این همع سود داره و اگه الان نخریم ضرر کردیم و من خریدم برای اینکه میترسیدم
برای وجود احساس ترس هیجان از دست رفتن موقعیت ……
و بعد از خریدش دقیقا یادم که چند روز بعدش کاملا منصرف بودم و گفتم کاشکی نمیخریدم اونو
و میتونستم هزار تا چیزدیگه با اون پول درامدی که داشتم به دست بیارم که بعد از خریدش دیگه پولی برام نمونده بود
و این به قول خود استاد شد اهرم رنج لذت من که حتی الان که در موردش نوشتم حالم بد شد و به خودم یاد اوری کردم که نباید توی شرایط احساسی انتخاب کرد یا تصمیم گرفت
3 این یکی نتیجه قانون اهرم رنج لذت هست که به لطف خدا اون لحظه یاد اوریم کرد
اقا توی کارم اکانت که دست من بود و مال صاحب کارم بود بن شد و اینم توی مسیر خواسته هام بود
و من ترسیدم و خواسته من یک اکانت بهتر بود که کارکترش فرق داشت و خیلی بهتر بود و درخواستش رو داده بودم
خلاصه صاحب کارم اومد زنگ زد گفت اقای کوه پیما شما باید خسارت بدید و میخواست کلا حقوق رو برداره برای خودش بابت خسارت منم از شدت عصبانیت داشتم میترکیدم و یادم دقیقا این صدا توی سرم داشت پخش میشد
الان که باید از قانون استفاده کنی الان باید خودتو نشون بدی اگه انجامش ندی بدون بعدا
پشیمون میشی و قانون اینکه وقتی حالت خوبه ومسیر درستی داری هیچ اتفاق ناخواسته برات نمیوفته و اگر بی افته
بدونید در مسیرخواسته هاتون بوده
خلاصه من خودم رو کنترل کردم و به زیبایی ها توجه کردم
اون روز کلا یادم رفت و از شدت خستگی بیرون از حال رفتم چون رفته بودیم مسافرت
بعد از چند روز صاحب کارم زنگ زد گفت ببخشید اشتباه شده
و قبلشم یک اکانت با بهترین قدرت و همونی که میخواستم و خدا اشانتیوم هم داد یکی از بهترین سرور هارو بهم داد
خدایا شکرت افراد دیگه هم بودن ولی نپرسیدم چه اتفاقی افتاد
سوال 2: این ماجرا برام این درس رو داشت که زود تصمیم نگریم در هر شرایطی که هستم و فرصته زیاده
واینکه ما باید صبر کنیم و بزاریم قانون کار خودش روانجام بده وفقط ما لذت ببریم سپاس گذار باشیم
و بدونیم اگر مدار ما اگه ما روی خودمون کار کردیم واحساس خوبی داشتیم اصلن
هیچ اتفاق بدی برات نمی افته و اگر چیزی اتفاقی بدی رخ بده متما هستم که بهترین اتفاق بدش می افته
و منو به خواستم نزدیک تر میکنه و بهترین ابزاربرای من میشه که منو به خواسته ام برسونه
فقط همیشه باید یادم باشه که در شرایطی پر از احساس تصمیم نگیرم که بعدش بسیار پشیمون میشم
سوال 3
خوابیدن عالیه
رفتن بیرون
توی جمع بودن
بریم پارک و روی چمن ها درازشدن
هدایت شویم توی سایت استاد
عالی عمل میکنه
حموم
استرخ
اهنگ
بازی
من اینارو برای خودم اماده کردم
و مهم ترینش ویس های استاد هست که از همین الان گوش کنیم چون اون موقع واقعا این صداهه میاد میگه این همه ویس گوش دادن الکی بود و سریع احساستم رو کنترل میکنم
خدایا شکرت بابت این سایت و این همه زیبایی
خیلی ممنونم استاد و خانم شایسته عزیز
واقا ابراهیم عزیز
تا درودی دیگر بدورد
سلام به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان و دوست داشتنی و همه خانواده هم فرکانسی
از ابتدای شروع این فایل من همه چالش های زندگیم انگار دونه به دونه داشت از جلوی چشام رد میشد که کجا تصمیم احساسی گرفتم یا شاید به نوعی بشه اسمش رو گذاشت که واکنشی عمل کردم که هی با خودم میگفتم نه من توی فلان مسئله که کاری نکردم توی فلان موقع که اصلا اونجا رو ترک کردم توی اون یکی بار که سکوت کردم راستش فکر میکنم من زیادی از اونور بوم میافتم از بس که هیچی نمیگم ولی خب بعدش خودخوری میکردم که باید اونجا حتما یه حرفی میزدم که طرف بفهمه من فهمیدم وگرنه که هر بار میگه این نفهمیده بزار دوباره تکرار کنم….که فکر میکنم این طرز فکرم بر میگرده به ترببتم که مادرم میگفت زبونتو کوتاه کن خونه شوهر بتونی زندگی کنی…
البته که الان متوجه شدم اعراض و یا سکوت چقدر درست بوده اگه با خودخوری نبود اما به فال نیک میگیرم که تمرین کرده بودم که سریع عکس العمل نشون ندم…
تا اینکه یهو یاد این قسمت زندگیم افتادم :
سه سال پیش که یه پسر نه ماهه داشتم (علی)
همسرم بیکار بود یه خونه در حال ساخت داشتیم که پولی برای ادامه ساخت نداشتیم و وسایلام هر کدوم پیش یه فامیلی بود که لااقل اونا قابل استفاده باشند بعد از ساخت خونه ،خودمونم منزل خالم موقت ساکن شدیم تا یه چاره ای بشه،
که متوجه بارداری مجدد شدم !!!
یادش بخیر من اونروز چقدر ناراحت بودم که همه بهم میگفتن بچه رو بنداز حتی همسرم و من تونستم خودمو کنترل کنم احساسی نشدم نترسیدم تونستم توی اون شرایط مقاومت کنم هر چند که هر چی جلوتر اومدیم توی بازه چند ماهه به شدت تحت فشارهای بیشتری قرار گرفتم من خودم باید عواقب تصمیمم رو میپذیرفتم و من تونستم خودمو کنترل کنم تونستم با اعتماد به خدا احساسی نشم و با تمام اون وضعیت فقط با اعتماد به خدا جلو رفتم هر کاری میتونستم انجام دادم انگار که من به خدا خیلی اعتماد داشتم که گفت« از ترسی روزی فرزندان خود را نکشید ما هم شما هم آنان را روزی میدهیم»
و انصافا هم سنگ تموم گذاشت من نمیدونم چطوری خدا انقدر واسش راحته که همه چیو به بهترین نحو آماده کنه من توی بدترین شرایط مالی بودم نمیدونم چجوری شد که تحت مراقبت بهترین دکترها قرار گرفتم تمام آزمایشات به موقع انجام شد من میخواستم بیمارستان دولتی زایمان کنم رفتم بیمارستان خصوصی بچم به دنیا اومد یه پسر 4/5 کیلویی سالم, زیبا به حدی زیبا که پرستارا یوزارسیف صداش میکردن ومن معجزه این فایلتون رو در گذشته با اعتماد به کلام خدا کسب کرده بودم و همونایی که بارها گریه منو درآوردن که تو به بچه بزرگت ظلم کردی الان به من میگن خوب شد حسین رو به دنیا آوردی چقدر خوب با هم بازی میکنن هیچ وقت تنها نیستن هم بازی هم شدن و بعد از این احساسی تصمیم نگرفتنم ( نمیدونید چقدر منو میترسوندن چقدر فشار روانی روم بود) هر روز معجزه پشت معجزه نمیدونم چطوری شد تقریبا شش ماهگی بارداریم بود که تقریبا خونمون آماده سکونت شد اومدیم خونه خودمون انقدر خدا رو شکر کردم که خونه دار شدیم اصلا از ذوق توی پوستم نمیگنجیدم بعد از سه ماه پسرم به دنیا اومد و همسرم یه مقدار کمی بیرون از منزل کار میکرد و بیشتر وقتها کمک من بود تا اینکه وقتی پسرم شش ماهه بود یه شب به خدا گفتم من که به حرفت گوش دادم همه گفتن نکن من طرف تو رو گرفتم مگه نمیبینی وضعیتمون چه طوریه من باید بهت بگم یه درآمدی برامون جور کن ….
خدا شاهده به ماه نکشید من با این مباحث ذهنی آشنا شدم یعنی شبا که بچه شیر میخواست و باید کاراشو انجام میدادم تا دوباره بخوابه به خاطر اینکه خودم خوابم نبره میومدم با گوشی مطلب میخوندم توی همون مطلب خوندنا کار به سرم زد شروع کردم کسب درآمد کردم همسرم و من با هم کار میکنیم روز به روز انگار زندگی روالتر شد که خدا هدایتم کرد به این راه و سیر تکاملی رو تا رسیدن به استاد عباس منش و این سایت طی کردم و الان میفهمم که چقدر خوبه تحت تاثیر شرایط بیرونی نبودن چقدر به نفعه آدمه اینکه همیشه قانون رو اجرا کنی احساسی نشی من اون موقع نمیدونستم قراره چی بشه ولی الان که بر میگردم به قبل میبینم از هر بار به قانون عمل کردنم من چقدر پیشرفت کردم الان درک میکنم تو یه قدم بیا من صد قدم میام
خیلی خدا به طور شگفت انگیزی سیستمش دقیق کار میکنه این همون عظمت خداست
اگه احساسی تصمیم میگرفتم و ترس بر من غلبه میکرد اگه قوی نبودم ،بچه دومم و شب بیداریاش نبود شاید هیچ وقت با این راهه الهی آشنا نمیشدم خدا رو هزار بار شکر میکنم که سربلند بیرون اومدم با خودم میگم الماسم تحت فشار زیاد تبدیل به الماس میشه منم گذروندم اون فشارها رو که به خدای واقعی به الماس درونم رسیدم هر چند اول راهم ادعایی نیست ولی همینقدر هم که در این جمع هستم خدا رو هزاران بار شاکرم
استاد برای شما و خانم شایسته نازنین و تمام دوستان آرزوی بهترینها رو دارم
سلام الهه عزیز
امیدوارم سرشار از احساسات عالی باشی
خیلی خیلی تحسینت میکنم که نجواها و فشارهارو کنترل کردی و فقط به حست توجه کردی
کار تو نشوندهنده ایمانت بوده.
توی این موضوع افراد زیادی رو دیدم که بعد از سقط عمدی فرزندشون به بیماری های مختلف گرفتار شدن و وضع زندگیشون به شدت بد شده بخاطر اینکه خودشون رو به دست شیطان سپردند و بعد از سقط حس گناه فراوانی داشتن و نتونستن خودشون رو ببخشن.
برات آرزوی بهترینها رو میکنم.
به نام خدای مهربان
سلام به بهترین معلم دنیا.
هر نکته مثبت غیر مهارتی تو زندگیم یاد گرفتم تو این یکسالی بوده که با شما اشنا شدم واقعا سپاسگزارم ار بودنتون
من ته این اداها بودم
وقتی اسم این فایل دیدم فقط یادم اومد من چقدرررر اینطوری بودم. من بشدت احساساتییییی اصلا دیوانه وار.
خیلی افتخار داره برا خودم و با قدرت میتونم بگم چقد من نسبت به پارسال هشتاد درصد درمان شده, من انقدر احساساتی میشدم که زود قهر میکردم, زود عصبانی. زود چرت و پرت گفتن و…
ولی فکر میکنم دلیل اینکه ازین فضا فاصله گرفتم بمقدار قابل توجهی فقط ب این دلیل بود که احساس خوب اتفاقات خوب رو سرلوحه قرار دادم.
نکته بعدی این بود من پارسال می دیدم ای بابا اگه اینطوری بخوام بگم که همه بدن و سر هر حرف باید اصلا قطع رابطه کرد بابا. کی دیگ موند؟ ولی بعدتر به این نتیجه رسیدم که حرف یا اشتباه ممکنه تو هررر نوع ارتباطی پیش بیاد و بعد یادم میره و بعد اون طرفو دوسش دارم ولی در لحظه حالم ازش بهم میخوره و دلیل نداره همیشه همه چیز خوب پیش بره بین روابط, همه ی اینها پیش میاد برای هرکسی
من تو شرایط احساسات شدید چه توهین ها ک نکردم, چه چندماه قهرها که نکردم و چقدر کش اومد اون حرف و حدیثا با خاله ام,
ولی الان الحمدالله خداروشکر واقعا خدایا شکرت ازین همه تغییر موندم اصلا که به کمک تو به دست استاد عزیزم ایجاد شد,چقدر این فایل خوب بود تا بیاد بیارم تغییراتمو و لذت ببرم
من فکر میکنم در شرایطی که اوضاع خوبه اگه شدت احساس خوب رو بالاتر برد با توجه به نکات مثبت و سپاسگزاری و صلاه و توجه به حضور خداوند در خودمان و اطرافمان و مهمتر درون اطرافیانمان در مواقع احساسی بد کمتر احساساتی میشیم و با ارامش تر میشیم. ینی انگار مخزن احساسیمون بیشتر پر از احساسات خوبه تا بد برای همین وقتی مورد بدی هم پیش بیاد انقدر غلیان نمیکنه اون احساس بده. این تجربه من بود البته ,راستش من برای احساس خوبم حیلی ارزش قائلم چون خیلی سالهای قبل ازین قضیه ضربه خوردم همه اینها برای من کمک کننده بوده که ارامتر بشم
شاد باشید
به نام خداوند مهربان
سلاااااااام استاد عزیزم و مریم جون دوست داشتنی
سلاااااااام دوستان عزیز
استاد عجب فایل دقیقی گذاشتید.
صحبت های این فایل همون چیز هایی بود که هممون بارها و بارها در زندگی مون تجربه کردیم .
اگر بخوام در مورد تصمیمات احساسی خودم بگم می تونم بگم یادم نمیاد تا به حال از احساس هیجان و خوشحالی شدید تصمیمی گرفته باشم ولی بارها از روی احساس ترحم و دلسوزی ، از روی احساس خشم و عصبانیت شدید و یا از روی احساس ترس تصمیماتی گرفتم که بعدا پشیمون شدم.
مثلا یک بار خواهرم کیفی رو از روی احساس هیجان خریده بود که بعدا از خرید اون کیف پشیمون شد و امکان عوض کردن و یا پس دادن اون کیف هم وجود نداشت و خواهرم برای خرید کیف بعدی نیاز به پولی که به کیف قبلی داده بود داشت.
من در اون شرایط از روی احساس دلسوزی سریع برگشتم بهش گفتم من این کیف رو ازت می خرم ، در حالی که هیچ احتیاجی به اون کیف نداشتم و اصلا اون کیف رو دوست نداشتم و فقط به خاطر این احساس در لحظه تصمیمی گرفتم که بعد خودم خیلی پشیمون شدم.
در حالی که اگر یکم صبر می کردم و سریع این حرف رو از روی احساس دلسوزی نمی زدم شاید روش بهتری برای حل مسأله به ذهن من و یا خواهرم می رسید.
به قول استاد تصمیم گرفتن در شرایط احساسی یک لحظه است که بعد نمی تونی برش گردونی.
البته برای من بارها اتفاق افتاده که در لحظه ی خشم شدید فکرهایی کردم و تصمیماتی گرفتم که البته برای اجرای اون تصمیمات به خودم زمان دادم و همین زمان باعث شده آروم بشم و بتونم درست فکر کنم و تصمیم احساسی نگیرم.
برای من ، گذشت زمان خیلی آرومم می کنه و مثلا چیزی که بابتش انقدرررررر عصبانی شدم و احساسات خودم رو بی خود بد کردم ، پوچ و بی ارزش میشه.
حالا این گذشت زمان می تونه یکی دوساعت باشه و یا یکی دو روز
ولی در اکثر مواقع بعد از یک ساعت و یا کمتر آروم می شم.
دقیقا طبق صحبتی که استاد کرد ، در اون لحظه ی احساسی ، نباید هیچ تصمیمی بگیریم و باید به خودمون زمان بدیم .
در اون لحظه هیچ حرفی هم نباید بزنیم چون هیچ چیز تحت کنترل نیست و بعدا باعث پشیمونی های بزرگ و غیرقابل جبران میشه.
سیستم ذهن برای من خیلی جالبه
وقتی اتفاقی به ظاهر بد می افته که باعث عصبانیت و یا ناراحتی میشه ، اگر نتونی ذهنت رو قبل از شدید شدن نجواها کنترل کنی و اگر به جای کنترل نجواها ، تو هم با اونها هم مسیر بشی و بهشون اجازه بدی که صداشون در ذهنت ادامه دار بشه ، باعث میشه نجواها به قدری شدید و ریشه دار بشن ، که اولا تو رو از یک مشکل کوچیک به مشکلی بسیاااااار وسیع و مهم برسونن ، دوما دیگه از کنترلت خارج بشن و مشکلاتی رو برای خودت و دیگران ایجاد کنن.
در حالی که اگر از همون اول بتونی جلوشون رو بگیری و با فکت ها آرومشون کنی ، اگر از همون اول افسار اسب چموش ذهن رو به دست خودت بگیری خیلی خیلی راحت تر می تونی ذهنت رو کنترل کنی و خیلی زودتر حالت رو خوب کنی.
الهیییییییی شکررررررررت
بی صبرانه منتظر کامنت دوستان عزیز هستم .
استاد بابت این فایل ارزشمند که باعث مرور بسیاری از موضوعات مهم برای هممون شد ، واقعا ازتون سپاسگزارم.
عااااااااااااشقتووووووونم
سلااااام استاد عزیز
الله اکبر به این هماهنگی
اتفاقا همین دیروز بود که یکم فشار روم بود و تحت تاثیر احساسات داشتم افکار نادرستی رو از سرم میگذروندم
میگفتم اصلا نخواستم تغییر کنم
اصلا که چی کلا از شغلم میام بیرون
بیکار باشم بهتره همون آدم قبلی بشم بهتره
کی اصلا اهمیت میده باید برم به فلانی غر بزنم
و یه عالمه تصمیم احساسی دیگه…
قبلا چون آدم عصبی بودم تعداد تصمیمای احساسیم انقدر زیاد بود که حاصل اون تصمیم ها شده بود نتیجه ی زندگیم و من اصلا خودم خبر نداشتم و با خودم میگفتم من حق دارم همچین تصمیمی رو با این با احساسات و شرایط کنونیم بگیرم
همش با خودم میگفتم:
من حق دارم اصلا اگر بقیه جای من بودن خیلی بدتر عمل میکردن و خلاصه یه لیست بلند بالایی از توجیه خودم توی تصمیمات احساسی….
/ینی انقدر خشم و ناراحتی داشتم که کلا تصمیم گرفتن توی شرایط من غلط بود و باید اول خودم رو آروم میکردم
دیروز با روبه رو شدن با اون افکار قبل ازینکه برم خونه رفتم و یکم پیاده روی کردم و با خدای خودم صحبت کردم هر چند یکم غر زدم به خدا اما پیشرفت خوبیه چون من قبلا همون لحظه تصمیمات احساسی میگرفتم اجراشون میکردم
و فرداش با خودم میگفتم این چ تصمیمی بود من گرفتم
این چه حرفی بود من زدم
این چه کاری بود من انجام دادم
چرا این شرایط به من غلبه کرد؟
باید ب خودم یادآوری کنم که توی شرایط احساسی سخت باید خودم رو آروم کنم
من ایده ام برای مدیریت شرایط احساسی سخت
_پیاده روی
_آهنگ شاد گوش دادن
_گریه کردن (بعدش احساس سبکی میکنیم)
_با خدا صحبت کردن
_با بچه های کوچیک صحبت کردن خیلی وایب و احساس خوبی دارم من امتحانش کردم
_نوشتن رفتارات از پیش تعیین شده و کنترل مغز که وقتی بقول استاد از پیش آماده باشی بهتر میتونی کنترلش کنی
_ساخت این باور که،اگر من توی مسیر درست بمونم خداوند بمن پاداشش رو میده (من این باور رو دارم و حتی توی شرایط سخت ته دلم بهم میگه حالا آروم باش خدا هست خدا کمکت میکنه خدا هدایتت میکنه)
_با خودمون صحبت کردن
من اصلا نمیتونستم احساساتم رو کنترل کنم اما الان خیلی بهتر شدم و عالی کنترلش میکنم حتی اگر گریم بگیره از شدت ناراحتی بازم میتونم ذهنم رو کنترل کنم و یه نفس عمیق کشیدم و گفتم اوکی میتونی الان به خودت فرصت بدی تنها باشی تو تنهاییت اصلا داد بزنی اما تصمیمی نگیر و بذار فردا تکلیفشو مشخص میکنیم
اما بوده خیلی از وقتاییم که من با تصمیمات احساسیم چقدر از آدمهارو ناراحت کردم و با زخم زبون زدن یا تیکه های خیلی بد پروندن به عزیزانم بدجوری اونارو دلخور کردم و روابطم از هم پاشیده حتی! و دیگه درست نشده بخاطر تصمیمات خیلییی اشتباه؛اما الان خیییلی کمتر شده چون من میدونم وقتی تحت فشارم افکار نامناسب زیاد میزنه ب سرم
بنابراین تصمیم گرفتم قبل ازینکه برم خونه یا توی جمع یا بین کساییکه که قراره پیششون باشم…میرم قدم میزنم با خودم صحبت میکنم ذهنمو مرتب میکنم و بعد میرم خونه ن تنها نمیذارم کسی بفهمه که حس ترحم کسیو جلب کنم بلکه میگم اوکی درسته اما اگر لازم بود فردا میتونی کمک یا راهنمایی بخوای الان فراموشش کن و حرفی نزن….
این روند پیاده روی و با خودمون حرف زدن خیلی جواب میده حتما امتحانش کنید هروقت که توی شرایط سختی قرار گرفتید
توی این زمینه وقتی خوده گذشتم. رو با الان مقایسه میکنم به شدت کنترلم خوب شده و میتونم مدیریت کنم اون شرایط رو
جوریکه فرداش که آروم شدم ب خودم میگم خوب خودتو کنترل کردیا دمت گرم یا چقد خوب شد فلان تصمیمو نگرفتیا و واقعنم از پسش برمیام و این مایه ی افتخار منه منی که قبلا بخاطر تیکه هایی که به بقیه مینداختم همه ازم دلخور میشدن و اصن به این تیکه ها معروف بودم
خداروشکر که من چقدررر تغییر کردم!
یه راهکار فوق العاده برای اینکه به ذهن بفهمونیم تصمیماتی که توی اون شرایط احساسی داشته غلطه اینه که بیاییم افکاری که وقتی عصبانی بودیم ناراحت یا حتی دلخور بودیم رو بنویسیم بعدش بیاییم افکار و تصمیمات بعد از آروم شدنمون رو بنویسیم اونوقت کاملا متوجه میشیم که چقدر اون تصمیما غلط و کار احمقانه ای بودن و اصلا چیزایی نبودن که ما حتی قبولشون داشته باشیم فقط ما ادما تحت تاثیر شرایط سخت اینارو میگیم تا خودمونو قانع کنیم
این تمرین کمک میکنه تا برای ذهنمون منطق بیاریم که ببین توی مواقع شرایط احساسی خاص لزومی نداره من کاری انجام بدم چون اشتباهه فقط کافیه ناظر باشم و بذارم این افکار بیان و برن همین! بعدشم احساسم رو خوب کنم و با یه تصمیم درست ادامه بدم چون زندگی ادامه داره:)
بابت این فایل فوق العاده که روزم رو باهاش شروع کردم سپاسگزارم استاد و مریم عزیییز
به نام خدا
سلام به آیدا خانوم چه قدر عالی توضیح دادید وقلم بسیار جادویی داشتید من با اون کلمه شما یرای راهکار فوقالعاده برای اینکه به ذهن بفهمونیم تصمیماتی که توی اون شرایط احساسی داشته غلطه اینه که بیاییم افکاری که وقتی عصبانی بودیم ناراحت یا حتی دلخور بودیم رو بنویسیم بعدش بیاییم افکار و تصمیمات بعد از آروم شدنمون رو بنویسیم اونوقت کاملا متوجه میشیم که چقدر اون تصمیمات غلط و کار احمقانه ای بودن و اصلا چیزایی نبودن که ما حتی قبولشون داشته باشیم فقط ما ادما تحت تاثیر شرایط سخت اینارو میگیم تا خودمونو قانع کنیم خیلی عالی بود ومن سعی میکنم این راه کار رو انجام بدم خیلی تاثیر گذار بود ممنونم از این سطح از آگاهی
با آرزوی سلامتی وخوشبختی وثروت برای شما دوست هم فرکانسی ام
به نام خداوندبخشنده ومهربان واقعاازخدای عزیزم ممنونم که منوهدایت کردبه سایت شما الان یک ماهه شروع کردم فایل های دانلودی شماروگوش میدم وحال عجیبی دارم روزای اول هیچ حسی نداشتم ولی الان قشنگ دارم حس میکنم یه تکاملی درمن درحرکته امروزکه این فایل رودیدم قشنگ حس کردم بیشترمشکلات من به خاطرتصمیمات اشتباه درمواقع احساسی هست ویاخیلی احساسی میشم یاخیلی عصبانی وهمیشه هم تصمیمات نادرست واشتباه گرفتم چه زمانی که خیلی هیجانی بودم وچه زمانی که خشمگین بودم وواقعاازاین موقعیت هارنج میبردم ولی ازامروزاین تمرین روهم به تمرین های قبلیم اضافه میکنم تاتکاملموطی کنم وباورهاموقوی ترکنم این اولین کامنت من درسایت شماهست وخیلی خیلی خوش حالم وازشماممنونم که کمکم میکنیدتابیشترخودم بشناسم وازخداوندمهربان وهدایتگرسپاس گذارم خدایاشکرت
سلامدوست عزیزم
خوش آمد میگم بهتون
خیلی خوشحالم که در این مسیر هستین
همین که با .وش کردن این فایل درک کردین از روی احساست تصمیم گرفتن چقدر به آدم ضربه میزنه
و برعکسش اگه توی لحظات احساسی بتونیم هیچ کاری بکنیم و از اون فضا خارج بشیم چقدر ره ما کمک میکنه عالیه
براتون بهترین ها رو آرزو میکنم
بسم الله
سلام دوستان عزیزم
برای هممون بارها و بارها پیش اومده که تصمیمات احساسی نادرست گرفتیم
و عاقبتشم چشیدیم
چه وقتی در احساس به شدت منفی بودیم
و چه وقتی که به شدت هیجان زده بودیم که من بهش جوگیری
شده با یکی بحثمون شده ، حرفایی رو زدیم اون لحظه که دلمون خنک بشه
اما بعدا که عصبانیتمون خوابیده
تازه متوجه شدیم که چیااا گفتیم !!
یا مثلا جشن تولد یا عروسی دعوت شدیم ، اون لحظه احساساتی شدیم و کادویی رو دادیم و هزینه هایی کردیم که اصلا اون لحظه ، شرایط مالیمون اجازه نمیداده و خودمونو انداختیم تو زحمت ،و بعدش کلی پشیمون شدیم
یا وقتی که تو خیابون در حال رانندگی هستیم
و در واکنش به رانندگی ، ماشین جلویی ، سرمونو از پنجره دادیم بیرون ، هزار تا فحش و بد و بیراه گفتیم
شده رفتیم مهمونی ، خونه فلان فامیل ،
و با دیدن دکور جدید خونش ، حس حسرت و حسادتمون فوران کرده
شب اومدیم خونه ، سر همسرمون خالی کردیم ، و صبح مجبورش کردیم بره قسطی ، هر طوررر که شده چند تا تیکه وسیله جدید خریده
آوردیم گذاشتیم تو خونه تا اون عطشه ، اون آتیش حسادته بخوابه
بارها شده حس دلسوزی و سوپرمَن بودن در ما بیداد میکرده
دیدیم فلان آدم بیکاره ، بدبخته ، نون نداره بخوره
احساساتی شدیم ، فکر کردیم جای فعلیش غلطه
فکر کردیم خدا باهاش دشمنی داشته
دست طرفو گرفتیم ، از وقت خودمون واسش زدیم ، از اعتبارمون زدیم ،
رفتیم یه جا معرفیش کردیم ، گذاشتیمش سرکار
طرف کاری کرده که از کرده مون پشیمون شدیم ، نه تنها آبرو و اعتبار ما رو به فنا داده ، که کلی خسارت گذاشته رو دست صاحبکارش و رفته که رفته
حالا ما موندیم و اون خسارتی که باید جبران بشه
واسه من بارها پیش اومده
چوب تصمیمات احساسی و هیجانیم رو بارها خوردم
من خیلی خیلی رو خودم کار کردم
و سالهاست که صداقت و راستگویی رو جزء لاینفکی از زندگیم قرار دادم
اوایل که تصمیم گرفته بودم ، دیگه فقط و فقط صداقت رو پیشه راهم کنم
با اینکه ذاتا آدم صادقی بودم و هستم
اما میخواستم دیگه در خالصترین حالت ممکن باشم
اون اوایل واقعا احساسی عمل میکردم
نمیدونم چطور توضیحش بدم
یه حس زیااااد خوب بودن
فکر میکردم اینطوری هم خودم راضیم از خودم ، هم خدا و هم بنده خدا (( :
خلاصه
اون اوایل تا مدتها ، خودم ، بدون اینکه کسی سوالی ازم بپرسه و
یا حتی با یه سوالِ کوچیک طرف مقابلم
سعی میکردم بسیار صداقت واررر ( :
در مورد تمام ریز و درشت زندگیم توضیح بدم ، چیزایی که اصلا لزومی نداشت دیگران بدونن
این کارم باعث توقعات بیجا در اطرافیانم شده بود
و من با این کارِ احساسی خودم ، حریم خصوصی خودمو از بین برده بودم
البته از مدار فعلیم که بهش نگاه میکنم خیلللی مبتدیانه به نظر میاد
اما در اون زمان و اون مداری که قبلا بودم
این کار ، به نظرم درست ترین ،
خداپسندانه ترین
و تحسین برانگیزترینِ کار ممکن بود !!!!
اما در مقابل
بارها و بارها هم شده که تونستم احساسم رو کنترل کنم
سخت بوده اما تونستم
در لحظه ای که دچار هیجانات منفی یا مثبت میشم تصمیم نگیرم
چندین بار پیش اومده که در برخورد با افراد
طرف مقابل ، حرف زور میزده
بدون هیچ دلیل و منطقی
و من نه اینکه از موضعم کوتاه بیام
اما سعی کردم خیلی خونسرد برخورد کنم
دچار عصبانیت نشم
و مکالمه رو کوتاه کنم
بعد اتفاقی که افتاده این بوده که اون فرد ، بعدا تماس گرفته یا حضورا نه تنها از من عذرخواهی کرده ، که شرایط درخواستی منو پذیرفته
حالا اگه اون لیلای قدیم بودم.وقتی طرف مقابلم با کلمات نامناسب ، به من زور میگه
تا از خجالتش در نمیومدم ولش نمیکردم
یعنی چنان کاری میکردم که بعدا خودم به خاطر رفتار تندی که با طرف مقابلم انجام دادم ، متاسف و دچار عذاب وجدان (سلاح مهلک شیطان)
میشدم
و تا مدتها خودمو سرزنش میکردم
و دلم به حال اون فرد میسوخت …
استاد شما واقعا بینظیرین
یکی از بزرگترین شکرگزاری های من ، بودن تو این سایته
اینجا یکی از ایزوله ترین جاهاییه که در جهان میتونه وجود داشته باشه
من در تمام زندگیم فردی رو به تحسین برانگیزی شما ندیدم
یادمه تو یکی از فایلها در مورد خلق ارزش صحبت کردین
اگه هر جمله ای که شما میگین
ارزش نیست پس چیه ؟؟؟
شدین یک الگو واسه ما
که میشه اینقدررر عمیق زندگی کرد
اینقدر ارزش خلق کرد
اینقدر متفاوت به جهان نگاه کرد
تا این حد به خودشناسی رسید
تا این حد به یکتاپرستی رسید
و اینقدر دنبال چرایی هر چیزی در این جهان بود
از میون هزاران درسی که از شما گرفتم
یه درسش اینه
اوضاع هر چقدم خوب باشه ، بازم میتونه بهتر بشه
شما هیچوقت قانع نمیشین ،
همیشه دنبال بهبود تو هر جنبه از زندگی هستین
و مریم عزیزم
که اون اوایل که عضو سایت شده بودم ، با شنیدن صداش سردرد میشدم
و به همین دلیل تا مدتها ، سریال سفر به دور امریکا رو با صدای کاملا بسته ، نگاه میکردم
حالا واقعا صداش یکی از زیباترین تن صداهاییه که میشنوم
و هر جمله ای که ازش میشنوم ، کلی درس داره برام
و اون مقاله های بینظیرری که تو قسمت (راهکار برای حل مسائل شما)
هست
وااای یعنی بینظیررره
چقدر میتونه یه نفر ، عمیق درک کنه قانون رو
ممنونم ازتون…
از خدا عزت و لذت و آرامش روزافزون میخوام واستون …