عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان
استاد واقعا دمتگرم با این فایل بینظیر
من اصلا نمیدونستم که نباید تو موقعیت های احساسی تصمیم بگیری یا حرفی نزنی.من تو شرایط احساسی منفی که برام پیش می اومد با عصبانیت شدید با طرف مقابلم رفتار میکردم و دیگه…. ولی با دوره عزت نفس خیلی خیلی اروم تر شدم. همین دیشب من با پدرم بحثم شد و استاد من اصلا نتونستم خودم رو کنترل کنم و هرچی تونستم گفتم و به قول شما نتونستم حرف نزنم و از خونه برم بیرون و نتیجه اش هم این شد که از دیشب تا همین الان نه من حرفی با پدرم زدم نه پدرم با من حرفی زده حتی یک کلمه.
چند سال پیش من تو شرایط منفی شدیدی بودم و از نظر فیزیکی اصلا شرایط خوبی نداشتم و تصمیم گرفتم که برم باشگاه و تو شرایط منفی اصلا نمیدونستم که تو این زمان باشگاه برام مثل سم میمونه و رفتم و اسیب دیدگی شدیدی رو به خودم وارد کردم.
خلاصه تصمیماتی زیادی رو تو شرایط احساسی منفی و مثبت گرفتم و من خودم رو با پیاده روی و کوهنوردی آروم میکنم.
چقدر این فایل لازمم بود استاد جان
شاد و پیروز باشید در پناه الله یکتا.
سلام خدمت استاد وهمه دوستان
آمدم بنویسم که خدا خیلی منو دوست داره
آمدم بگویم که خدا واقعا عاشق منه
حالا شاید در ذهنتان بپرسید مگه چی شده
دیشب در بحث روابط من رفتاری دیدم که از باب من مورد میلم نبود وکمی احساسم …
سریع به خودم گفتم هر اتفاقی بیفته به نفع منه
مریم هیچ دلیلی برای حال بد نمی بینم دوست داری دستت را روی آتش بگیری ،می سوزد
رفتم سر ساختمانم که درحال ساخت است
فریاد زدم من به معجزات خدا عادت دارم
من این وضعیت را به دستان قدرتمند خدا میسپارم ومطمئم به سادگی وزیبایی وعزتمندانه حل شده است
همان لحظه به خودم گفتم هیچ تصمیمی نمیگیری ، هیچ حرفی به طرف مقابلت نمی زنی وهیچ قضاوتی نمیکنی
آمدم خانه وسریع حمام رفتم ، بعد با دوستم که از اعضای سایت است صحبت کردم
ودیشب زودتر از شب های قبل خوابیدم
واز خدا خواستم سحر بیدارم کند
سحر بیدار شدم وباهاش حرف زدم
نوشتم ونوشتم
10 مورد مثبت آن اتفاق را نوشتم
10 مورد ویژگی های مثبت طرف را نوشتم
10 مورد ویژگی های خوب خودم را نوشتم
7 خط صحبت با خدا
7 خواسته
10 مورد شکرگزاری
وپیاده رفتم باشگاه
در راه میگفتم خدایا ای کاش استاد یه فایلی امروز روی سایت بگذاره که دقیقا درمورد همین مسائل باشه
ونیازمن
از باشگاه که برگشتم دیدم استاد فایل را گذاشتند
گفتم جل الخالق دقیقا استاد دارند راهکارهایی میدهند که دیشب تا حالا من انجام دادم
به خودم افتخار کردم
ار خدا سپاسگزاری کردم که از فرسنگ ها دور به دل استاد عباس منش انداخت فایلی را آماده کند که نیاز من بود
واقعا همان لحظه گریه شوق کردم بابت این خدا که هر لحظه حامی منه
از استاد سپاسگزارم که لطف کردند و این فایل را روی سایت قرار دادند
من عاشق این خدا شدم
واین قدر دیشب تا الان از خدا سپاسگزاری کردم که
که منو به مسیر شکرگذاری و خودشناسی هدایت کرد
روز خوبی را برای استاد وهمه دوستان از خدا می طلبم
درود بر استاد عباسمنش و بانو شایسته
اگه بخوام صادق باشم کل زندگی منو تصمیماتی به زوال کشوند که در حالت های عصبی و کاملا احساسی گرفتم.
اون روزها کسی نبود بگه این تصمیمات کاملا اشتباهه و به تخریب بیشتر زندگی منجر میشه. کسی که نبود به کنار تازه یه عده آدم نامربوط که دور و برم بودند هم این تصمیمات و عملکردهای احساسی منو نشانه قدرت من می دونستند و به نوعی مشوق من می شدند
سپاسگزارم که بواسطه تغییر باورها و تغییر مدار به مدد الله یکتا و آموزه های استاد عباسمنش از آن جهنم بیرون آمدم.
اگه بخوام مثال بزنم می تونم یه میلیون مورد به ریز بنویسم.
تصمیماتی که باعث تخریب روابط نزدیکان و اطرافیان میشد یا باعث از کف دادن دارایی بی شمار میشد و …
همانطور که گفتم اوضاع روحی من بسیار تغییر کرده و مدتی است که روی خودم کار می کنم دیگه از اون حجمه های سنگین پیش نمیاد ولی به خاطر باورهای غلط گذشته هر از گاهی که حواسم نیست یه گریزی به گذشته می زنم.
مثلاً همین چند ماه پیش بود که بواسطه یک تصمیم عجولانه و کاملا احساسی ماشین صفر کیلومتری که زیر پام بود فروختم. بطوریکه الان قیمت اون ماشین حداقل 2/5 برابر شده. و فقط و فقط بخاطر عمل نکردن به قوانینی بود که استاد بارها و بارها به طرق مختلف به ما تذکر میده. اگه فقط به یاد می آوردم نعمت خدا بی انتهاست و یا احساس بدی که زمان فروش اون ماشین داشتم و یا تعجیل نجوای شیطان است ، هرگز متضرر نمی شدم.
به هرحال غصه خوردن برای گذشته توفیقی حاصل نمی کنه ولی چیزی که من از این کلیپ یاد گرفتم این هست که از تجارب تلخ گذشته اهرم رنج و لذت بسازم و تصمیم هایم را براساس آن معیار بستجم.
ضمن اینکه یادآوری تنفس عمیق ، قدم زدن و یا دوش آب سرد و یا اینکه در زمانهایی که در اوج هیجان و احساسات و عصبانیت هستیم هیچ کاری نکردن بهترین گزینه هست ، برای من تذکراتی بسیار آموزنده بود.
سپاسگزارم از یادآوری مجدد قوانین توسط استاد عباسمنش و همین طور خانواده صمیمی این سایت که پیشرفت من در گرو صرف زمانهایی است که در آن غوطه ور هستم.
در پناه الله یکتا باشید.
سلام بر استاد عزیز و مهربانم
بازهم سپاسگزار خداوندم که فرصت گوش کردن به این آگاهی ها رو بهم داد
چقدر زیبا تحلیل کردید رفتار این مربی رو
چقدر در زندگی از این تصمیمات احساسی ضربه خوردیم چه دلهایی شکستیم با یه حرف نابه جا در زمان عصبانیت چه ضربه هایی به خودمان زدیم با تصمیماتی که زمان ناراحتی و خشم گرفتیم هم به خودمان هم به دیگران
خدارو شکر از وقتی که آموزش های شما رو شروع کردم توی این زمینه خیلی بهتر شدم متعهد شدم که موقع عصبانیت تصمیم نگیرم چون هر تصمیمی که اون لحظه گرفته میشه از جانب شیطان هست
من خودم موقع عصبانیت سعی میکنم سکوت کنم و بزنم بیرون و دوچرخه سواری کنم. رکاب زدن خیلی آرومم میکنه و میتونم ذهنم رو کنترل کنم هرچند خیلی سخته به شدت نیازمند تمرین هست ولی خب قابل انجام هستش.
من خودم در زندگی ام یه اتفاق خیلی بد افتاد که اگر احساسی میخواستم تصمیم بگیرم مطمئنم خیلی به ضررم میشد ولی خداروشکر به خودم زمان دادم گفتم الان با عصبانیت نمیشه تصمیم درست گرفت.
هم زمان دادم هم مشورت گرفتم و تونستم بدون خشم و عصبانیت بهترین تصمیم رو بگیرم و خداروشکر الان که نگاه میکنم میبینم بهترین تصمیم رو برای زندگی ام گرفتم
خداروشکر میکنم که منو هدایت کرده به مسیر درست و این مسیر همچنان ادامه داره و انتهایی نداره
برای شما و خانم شایسته عزیز آرزوی سلامتی و طول عمر دارم
در پناه خدای مهربان شاد باشید
بنام خدای هدایتگرم به خواسته هایم بزیبایی و اسانی و عزتمندانه
این نکته که فرمودید استاد واقعاا تاثیر بسیاری در جنبه های مختلف زندگی ماداره
چون نتایج نادرست و نادلخواه ما بیشتر از تصمیمات نابجا و سریع و احساسی ما بوجود میاد
اینکه هربار در رویارویی با مساله ای تصمیمی از روی احساس نامناسب بگیریم
میشه همون رخدادهای پی در پی که ناخواسته ماهست
و چون به تصمیمات احساسی خود خیلی توجه نمیکنیم سر در گم میشیم چرا نتایجمون دلخواه نیست
من شخصا درگذشته از تصمیمات احساسی ضربه خوردم و همین باعث شد یاد بگیرم بسرعت واکنش نشون ندم
و سکوت انتخاب کنم و در مواقع عصبانیت هیچی نگم و هیچ کاری نکنم
ایطور مواقع یا دوش میگیرم یا مشغول انجام کارای خونه میشم تا از ماجرا کمی فاصله بگیرم
و ارام بشم
.
.
مشتاقم که صحبتهای دوستان رو بخونم
و یادبگیرم
.
سپاسگزارم از طرح این موضوع مهم و اساسی
سلام. به استاد عزیز و خانم شایسته .یعنی اگه به هر دلیلی این فایل و آگاهی های این فیلم به شما الهام شده میشه گفت دقیقا خداوند بزرگترین عامل یا دلیل پیشرفت یا پسرفت رو خواسته به ما بفهمونه .چقدر این آگاهی اگه بکار برده بشه میتونه نتایج مثبت و شگفت انگیز برای من و ما بجا بزاره …دقیقا هزاران هزار بار از این نمونه تصمیمات احساسی توی زندگی خودم و دیگران دیدم که چه نتایجی به جا گذاشته وقتی میایم نتایج انسانهای موفق رو میبینیم و به دارایی هاشون توجه میکنیم و شناختی که این صورت نسبی ازشون داریم متوجه میشیم که هیچ وقت دلسوزانه یا از روی خشم یا سرخوشی تصمیمات عجیب نگرفتن یادم هم من خودم مدت زمانی تصمیماتی در گرو احساسات میگرفتم که فردای اون روز متوجه میشدم وای کی میره این همه راه رو …..ولی برادری دارم که تمامی تصمیماتی که میخواد بگیره .تمامی تماسهای حساس ..تمامی خریدهای و اقدام به عمل راجب هر میله ای رو دقیقا به فردا و روز بعد موکول میکنه یعنی هیچ وقت فورا راجب هر کاری اقدام به عمل نمیکنه حتی توی عجیبترین شرایط هم میگه صبر کن تا فردا ….و این نقطه پیشرفت اون هست .که از لحاظ مالی و شخصیتی در کل آدمهایی که اطرافم هست توی صندلی اول هست و این یک اصل مهم است .که میتونه نتایجی بسیار بزرگ یا بسیار …..بجا بزاره
با سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ی نازنین
این فایل رو به صورت صوتی گوش دادم ونتونستم فایل تصویری رو ببینم ولی صورت خندان زیبای استاد وحتی قدم زدنشون توی پرادایس وصحبت با برانی اسب زیبا رو کاملا حس میکردم .
من تقریب 3سال هست که با آموزش ها گوش میدم اما به صورت پیگیر 1سال هست که بیشتر روی خودم کار میکنم.
کلا قبلاً چون اعتماد به نفسم کمتر از الان بود والان بهتر شدم توی هر بحثی بحث به درازا کشیده میشد ومن باز خودم رو ضعیف تر وضعیف تر میدیدم حالم خوب نبود توی یک دور باطل افتاده بودم عصبانیت هوایی که نمیتونستم بروز بدم واگر بروز میدادم بسیار برام اذیت کننده بود گاهی بسیار شدید روی پای خودم میزدم یا تا دیر وقت گریه میکردم واین روند از نوجوانی تا ازدواج هم بود بعد از به دنیا اومدن پسرم هم چون این روحیه رو داشتم تا خیلی کوچیکه بود نه ولی بزرگتر که شد سر هر چیزی که عصبانی میشدم تنبیهش میکردم من رابطه ی سالم با فرزندم خیلی برام مهمه
وهر دفعه که این موضوع تکرار میشد بیشتر اذیت میشدم.از وقتی که با آموزه های شما آشنا شدم چون میدونم کسی از بیرون نمیتونه من رو عصبانی کنه ومقصر دیگران نیستند بیشتر این خشم رو مدیریت کردم چون این خشم توی کودکی برای خودم هم آزار هایی به دنبال داشته دوست دارم هر روز روی این موضوع کار کنم و کم تر وکم ترش کنم.خدا رو هزاران مرتبه شکر خیلی بهتر شدم
خشم زیاد برای من زود رنجی رو هم به دنبال داشت یعنی جایی که میتوانستم زور بگم خشمگین وجایی که نمیتونستم زور بگم زور زودرنج بودم .
عصبانیت باعث شده بود که نتونم احساساتم رو به درستی به دیگران بگم وراحت ارتباط برقرار کنم
زود قهر میکردم درسته که زود آشتی میکردم وعذر خواهی میکردم از پدر یا مادرم اما این دور عصبانیت تا خاموشی همیشه نمود عینی داشت و رابطه ی بین من و آنها رو خراب میکرد با همسرم هم اگر مسئله ای پیش میومد این روند بود اما کمتر چون ترس داشتم که ازم جدا بشه وبیشتر در تنهایی گریه میکردم .
من فهمیدم که برای دور شدن از عکس العمل در موقعیت احساسی وعصبانیت
1.این که از اون موقعیت دور بشم.
2.این که خودم خودم رو تحت موقعیت های که احساساتم رو تحریک میکنه قرار ندم .مثلا کاری از توانم خارج هست ولی انجام میدم وعصبانی میشم از این که دیگران به فکر من نیستند دیگه انجام ندم یا برنامه ای بریزم که کمک بگیرم(اینم از اعتماد به نفس پایینی بود) که بعد از دوره ی عزت نغچفس شما خیلی بهتر شده.
3.این که آب بنوشم چون سمی که از عصبانیت تولید شده با آب از بدنم خارج میشه.(چون تجربه دارم نتیجه اش رو دیدم).
4.گاهی شروع به عکس العمل در موقعیت عصبانیت کردم اما همون جا که متوجه شدم یه جورایی موضع رو عوض کردم .
(قبل از شدید شدن عصبانیت به خودم تلنگر زدم)
5.پیاده روی
6.نوشتن در مورد اون موضوع وبعد سپاس گزاری کردن
7.وتقریبا مدت یک سال هست که فهمیدم هر کاری که من انجام میدم به خودم برمیگرده ،پس نمود عصبانیت در سلامت من تاثیر میزاره و انسان هایی با همون خلق و خو رو به سمت من جذب میکنه وچون در دعاهام از خدا نعمت آرامش وصبر رو طلب میکنم سعی میکنم که این کار (عصبانیت)
کمتر بشه.
اما چون این جزو پاشنه آشیل های من هست تا لحظه ی مرگ باید حواسم بهش باشه.
سپاس
من چند روز پیش هم عصبانی شدم واز خداوند خواستم که من رو ببخشه وهدایتم کنه
همان طور که موسی و ابراهیم رو هدایت کرد
وبهش گفتم مهربانا من رو ببخش که من فقط به خودم بد کردم.
با اون که خیلی ناراحت بودم گفتم موندن توی این مدار درست نیست واز خودش همه چیز رو خواستم.️️️️
سپاس از شما
امیدوارم من ،شما ودوستان این سایت مهمه ی آنان که الله یکتا هدایت میخوان
همیشه شاد وثروتمندو سعادتمند باشند.
من متاسفانه خیلی ادم اخساساتی و واکنشی هستم
زود گریه اممیگیره
یا زود از کوره در میرم
مخصوصا وقتایی که از صب بچه ها تو خونه بودن و همه جا بهم ریخته شده و من دوست دارم ی کاری برای خودم انجام بدم ولی نمیتونم
چون دختر دوساله ام هست که بساطم بهممیریزه یا نمیتونم تمرکز کنم
خدا روشکر در اغلب اوقات همسرم میبرن بچه ها رو بیرون و من
اول از همه ی فایل استاد روشن میکنم
بعد شروع میکنم ب جمع و جور کردن،
اگه خونه مرتب باشه
جنگی بساط نقاشیم میارم یا دفتر نت برداری فایلهای استاد عباسمنش
و شروع میکنم
ی کاپوچینو هم برا خودم درست میکنم و حالم واقعا عوض میشه
گاهی ی موسیقی شاد بلند میذارم و ظرفا رو میشورم
یا میرم پیاده روی و فایل استاد رندوم انتخاب میکنم و گوش میدم
از کارهای دیگه : شکرگزاری مینویسم
مخصوصا اون روزایی که از صب بچه ها رومخم هستن
مث امروز،
کلا ی مدت پسرم که خرداد 10 ساله میشه، از صب شروع میکنه ب تحریک کردن خواهر دوساله اش،
یا لجبازی یا مرتب نق میزنه و شکایت میکنه
یا حرفایی میزنه که میدونه نباید بکه ولی عمدا اینکار انجام میده
ی مدت دارم سعی میکنم بی توجهی کنم
ایرپاد میذارم تو گوشم فایل استاد گوش میدم
یا در مورد رفتار خوبش شکرگزاری مینویسم
یا میرم تو بالکن لباس پهن میکنم یا اگه خشک شدن همونجا روی بندرختی تا میزنم
ی هوا میخورم و میام تو
به نام الله مهربان
سلام دوست عزیز
من یه فرد مغازه دار هستم و خدا 4 تا فرشته بهم امانت داده تا از این نعمت بینهایت زیباش لذت ببرم
همسر عزیزم و دخترم 8 ساله پسرم 6 ساله فرشته کوچولو یه سال و نیمه
زمانی که ظهرها میرم خونه 3 تاشون باهم میان و شروع به صحبت میکنن و من در حال ناهار خوردن هستم و کوچولوهه میاد تو بغلم میشینه و اون دوتا دو طرفم میچسپن و من در حال لذت بردن از غذا هستم و اونها در حال صحبت و داد و شکایت و تعریف و…..
اما کاری که من کردم این بود که بچگی خودمو دقیق تصور کردم و خودمو گذاشتم توی حال بچه هام و همزادپنداری کردم
بررسی کردم چه برخوردی از پدرم نسبت به من سر میزد در این مواقع که باعث میشد یا بشه من لذت ببرم یا چی میگفت یا بگم که بچه م سر ذوق بیاد
بعد از این ماجرا و بررسی رابطه م به لطف الله مهربان عالی شده عالیییییییی که حتی خواهرم که بچه ش از بچه های من بزرگتره و یه دونه پسر داره اغلب ازم مشورت میخواد
دیگه جیغ و داد و شکایتاشون و ریخت و پاشاشون و….. برام لذت بخش شده و اینو بگم بشدت از من حساب میبرن بدون اینکه سرشون داد بزنم یا خدای نکرده تنبیه بدنی کرده باشم یا ……… و از اونطرف هم عاشق من هستن و بیش از حد دوستم دارن و رازهاشونو بهم میگن و خرابکاری هاشون یا چیزایی رو که میخوان بهم زنگ میزنن یا اس میدن یا توی خونه باهام توی خلوطشون یا قبل از خواب میگن و من در مورد خواسته شون راهنماییشون میکنم و راهکار بهشون میدم اما بصورت داستان بچه گونه
این نعمت داد زدن بچه ها رو افرادی که فرزندی ندارن یا بچه شون قدرت تکلم نداره واسشون ارزوس
این نعمت جست و خیز و ریخت و پاش برای افرادی که فرزندش قدرت راه رفتن نداره واسشون آرزوس
این نعمت که بچه بزرگه با شیطنتش صدا و گریه بچه کوچیکه رو در بیاره ارزوی افرادی هست که از نعمت فرزند محروم هستن یا فقط یه بچه دارن
وقتی خدا به آدم نعمت به این بزرگی یعنی داشتن فرزند عطا میکنه باعث میشه به بینهایت نعمت که زیر مجموعه ش هستن دست پیدا کنه و لمس کنه و احساس کنه و عظمت و لطف و رحمت خدا رو ببینه و درک کنه
فقط یه لحظه تصور اینکه فرزندی نداشته باشی یا اینکه خداوند این امانت رو از آدم بگیره دردناکه و بینهایت نعمت دیگه از دسترس آدم خارج میشه
بوییدن و خنده و بازی بچه جلوه ای از جلوه های خداس
مثلا من تمرین ستاره قطبی رو به بچه هام گفتم
بهشون گفتم هر لحظه با خدا صحبت کنید و از خدا هر چیزی رو بخواین و پسر 6 ساله م گفت من از خدا تویوتا لندکروزر خواستم اما بهم نداده من هم در جوابش که خداوند بهم الهام کرد گفتم که
محمد امین تقریبا بالای 18 سال دیگه خدا آرزوت رو برآورده میکنه
پسرم گفت من الان میخوام
من گفتم که تو الان گواهینامه نداری و قدت کوتاهه و طبق قوانین کشور بعد از گرفتن گواهینامه در 18 سالگی و کسب درامد مالی میتونی بخری و ازش استفاده کنی
اگه اصرار کنی و خدا آرزوت رو برآورده کنه این آرزوی تو باعث میشه به خودت آسیب بزنی و و…….
محمدامین گفت پس ماشین کنترلی میخوام و بهش رسید اونم چندتا مدل
راستی یه شب دوتاشون در مورد خدا از سوال کردن که کجاس کیه چه شکلیه و میخوایم ببینیمش
مغزم قفل کرد و به بهانه سرویس از دستشون در رفتم اما همون لحظه از خدا هدایت خواستم و گفتم خدایا کمکم کن
4 دقیق بعد برگشتم و توی 10 دقیقه بهشون خدا رو گفتم یعنی به زبان و اندازه عقلی خودشون
الحمدلله خدا خودش همه چیو درست کرد و از همون شب دوتاشون میدونن خدا کیه چیه کجاس
موفق باشید
اینارو همشون به قلبم اومد و نوشتمشون یعنی خدا گفت من تایپ کردم
اقا سلیم عزیز
ممنونم از کامنت پر محتواتون
اشکم سرازیر شد بد
واقعا ب اون جنبه هایی که کفتین توجه نکرده بودم
چه رابطه ی زیبایی با فرزندانتون دارین خداروشکرر
باور اشتباهم ب یادم اومد
تو ذهنم ازدواج یعنی محدودیت
بچه یعنی محدودیت و خستگی
توی دوران بچگیم پدرم خیلی خیلی کم با ما بود ب خاطر شرایط کاریش
و مادر با 5 تا بچه قد و نیم قد صب تا شب مشغول بود
که الان تو سن 53 سالگی
حسابی بدن و ذهنش خسته ان
توی بچگیم هرچی دیدم
دوندگی برای گذران زندگی و تامین بچه ها بوده
و محدودیت هایی که مادرم داشته
که خانواده همسر حق داشتن ب او امر و نهی کنن
و کارش فقط خدمت و راضی کردن اونها بود
برای همین شرط اول خودم برای ازدواج خونه و زندگی جدا از خانواده همسرم بود (با اینکه خونه بزرکی درجای خوب سهر داشتن)
و خودم رو یادم میاد ک خیلی زود مستقل شدم و الان انتطار دارم بچه م هم مستقل بسه بدون توجه ب اینکه سخصیت و توانایی و علاقه ادمها متفاوت
یادم رفته که چشم بهمزدم و الان پسرم 10 سالش و دخترم دوسال
چ برچسب هایی روبخاطر عدم آگاهی یا کم حوصله گی وخستکی ب پسرم زدم و مدام ازش شکایت و گله کردم و خودم قربانی ی بچه بدقلق نشون دادم تا برام دلسوزی کنن که صدی تو شهر غریب دست تنها و … و بشم الگوی زن برادرم و …
و باید قدر بدونم این نعمت هایی ک خدا بهم داده
دوتا بچه سالم و سرحال
پسرم چ حافظه ای داره
پلاک ماشین ها رو خیلی راحت حفظ میکنه
چقدر مهربون و کمکم میکنه
شاید خیلی از بچه ها دوست نداشته باشن ولی پسرم از بچگی با مهربونی سرویس بهداستی برام میشوره
یا ظرف میشوره
خداروهزار مرتبه شکر برای وجود با ارزشش ک حس مادری رو ب من داد
پسرم وظیفه نداره رفتاری کنه که من راضی باشم
میفهمم که انتظارم از بچه ام بیش از سنش هست
و باید روش کار کنم
پیامتون برای من تلنگری بود از سوی خدا
اینجا شما دست خدا شدین برای آکاهی من
چندین ماهه ک از خدا میخوام توی این مسیر هدایتم کنه
دلم میخواد ی رابطه ی عالی و صمیمی با بچه هام داشته باشم
میدونم که میشه، استاد میگه دنبال الگو باشم
و الان یکی از خود الگوها ( شما) ب من پیام میدین
خدارو شکر برای اینکه هر لحظه اگاهتر میشم
برای دستان خداوند در مسیر زندکیم
شادی زندگیتون هر روز بیشتر و بیشتر
درپناه خدا باشید
به نام الله
سلام خانوم صدی گرامی
ممنون از پاسختون و تحسینتون و عملکردتتون
من کاری که کردم و خیلی ازش جواب گرفتم الحمدلله این هست که از زمانی که بدنیا اومدم تا الان رو یعنی گذشته م که هر چیزی توش بوده که فکر بهش میتونه حال و احساسم رو بهم بریزه پاک کردم یعنی بهشون فک نمیکنم و راجع بهشون جایی نمینویسم و در موردش با هیشکی صحبت نمیکنم به خدا هم نمیگم
در مقابلش تمام مواردی که باعث ایجاد حال خوب و نقطه پیشرفتم شده رو به یاد میارم و باهاشون لذت میبرم و بهشون فک میکنم و ازشون با قدرت در چالش ها و شادی هام استفاده میکنم و بهترین هاشو ذخیره کردم تو ذهنم
در مورد آینده خودم و بچه هام که امانت خدا هستن و همسر نازنین م فک نمیکنم و تصمیم نمیگیرم چون توانش رو ندارم چون تاثیری نمیتونم بزارم اما در زمان حال تمرکزم بر لذت بردنه فقط
مثلا بچه م روی دیوار اتاق کلی نقاشی کشیده و حتی روی دیوار پذیرایی و این اقتضای سنش هست و باید خودشو تخلیه کنه چون کنجکاو هستن همه بچه ها بعدا این عملشون باعث میشه که دیوارهارو گچ کنم یا کاغذ دیواری البته که بچه ها بزرگتر بشن و تازه این حرکتشون باعث شده خانومم پیشنهاد داده که به امید الله دو سه ماه دیگه گچکار بیاریم بگیم کل خونه رو گچ کنه و خونه شیک تر بشه
دختر کوچیکم که الان 1/7 سالشه زمان غذا خوردن کلا غذا میریزه رو خودش و تو سفره و …… اما داره تکامل رشدش رو طی میکنه و من لذت میبرم چون دیگه شاید بچه ای در این سن رو نتونم تجربه کنم و این نعمت رو نداشته باشم چون بچه ها بزرگ و بزرگتر میشن
در پناه الله
سلام صدی عزیزم چقدر از پیامت لذت بردم وقتی که لباسارو ورمیداری بعد همونجا تا میزنی تا هوایی تازه کنی… یا بساط نقاشی آخخ چفدر لذت بخشه یا اون کاپوچینو که تو خلوت برا خودت درست میکنی یا پیاده روی و شکر گذاری همش زیبا بود حرفات به دلم نشست انگار هوای توی تراست اومد تو صورت منم یا مزه کاپوچینو رو حس کردم یا لذت یه خلوت رو تجربه کردم من برات قشنگترین لحظات رو آرزو میکنم و آرزو میکنم همیشه خوشبخترین باشی
فریبا جان خدارو شاکرم برای هم فرکانسی و هممسیر شدن با دوستان ارزشمندی چون شما
ک با کامنتتون خوبی و زیبایی نعمت های زندگیم : همون بالکن خیلی کوچیک که بودش برام هزار نعمته
لوازم نقاشی
و کاپوچینو توی لیوان مورد علاقه ام
بیشتر برام بولد میکنه
کمک میکنه بهشون بیشتر توجه کنم و دچار روزمرگی نشم
بهترینا رو برات ارزومیکنم
خنده ات از ته دل
گریه ات از سر شوق
به نام خدای مهربانم
سلام استاد عزیزم
در رابطه با فایل امروز اینکه در عصبانیت چه تصمیم هایی گرفتین ک بعدا پشیمانی براتون داشته باید بگم قبل اینکه با شما اشنا بشم با همسرم خیلی دعوا میکردیم اما خداروشکر بعد اشنایی با شما این جروبحث ها و دعوا ها خیلی کم شده شاید بگم یه بحث کوچیک باشه و خیلی زود تموم میشه اما واقعا کم شده خیلی خیلی کم نزدیک به صفر
خاطره ای یادم اومد که پشیمانی و ضربه بدی به من زد
یادمه یک شب که رفته بودیم مهمونی تو راه برگشت از مهمونی سوار ماشین بودیم و سر یه موضوعی باهم دعوا کردیم و اینقدر این دعوا و بحث ما شدید بود ک من نمیدونستم دارم چیکار میکنم و چی میگم و اینقدر احساس من بد شده بود که دوست داشتم خودم رو از بین ببرم
و در همون حالت عصبانیت شدید گفتم من از تو خسته شدم و در ماشین رو باز کردم و از ماشین در حال حرکت خودم رو انداختم بیرون خیلی بد بود خیلی افتادم بیرون و ماشین از روی پاهام رد شد
و بی نهایت درد داشتم و گریه میکردم اما با همون حالت از جام بلند شدم و همسرم ک ترسیده بود منو گذاشت تو ماشین وقتی رسیدیم خونه دیدم پام سیاه و کبود شده و اصلا نمیتونم راه برم تا اینکه رفتم دکتر و گفتن پات خیلی بد کشیده شده و باید گچ بگیریم استاد من تا دوماه نتونستم راه برم و یه بچه کوچیک هم داشتم که نیاز به مراقبت داشت و چون پای من اینجوری شده بود اون دوماه زندگی کردن برام خیلی خیلی سخت شده بود
و بعدا که فکر کردم دیدم چه تصمیم اشتباه و بزرگی گرفتم که اینکارو کردم اینکاره من تو اون شرایط سخت احساسی به هیچ کس ضربه نزد جز خودم و بار ها و بار ها پشیمون بودم از این کاری که کردم استاد من قشنگ درک کردم حرف های شما رو که در اوج عصبانیت و شرایط احساسس بد و خوب هر تصمیمی بگیری اشتباهه و پشیمونی به بار میاره قشنگ درک میکنم با پوست و استخونم
الان خیلی وقته شاید نزدیک به سه یا چهار ساله ک از اون اتفاق میگذره و من اگر در چنین شرایطی قرار بگیرم اول از همه سعی میکنم ادامه ندم و از اون محیط دور بشم و تنها باشم و سعی میکنم ک خودم رو از اون حالت احساس خارج کنم با حرف زدن با دخترم و گوشیمو چک کردن یا اشپزی و کار های خونه
اما به جرات میتونم بگم که خیلی وقته که با همه در صلحم بخصوص همسرم و زندگی سرشار از شادی دارم و اگر موردی پیش بیاد اگاهانه اعراض میکنم و توجه ای بهش نمیکنم و بیشتر به نکات مثبت به زیبایی ها و اتفاق های خوب زندگیم توجه میکنم
امیدوارم براتون مفید باشه واقعا ما از تجربه های یکدیگر درس میگیریم و همه چی کنترل ذهن و با کنترل کردن ذهن زندگی خیلی زیباتر میشه و لذت بخش
به نام خدای مهربون
سلام استاد خوشتیپ تر از هر روز قبلت
سلام خانم شایسته
سلام دوست های هم مسیر
استاد این پرادایس این بهشت
چقدر زیبایی هاش نا محدوده
هر چقدر هر چقدر آدم میبینه باز هم از قشنگی هاش کم نمیشه
اونم به خاطر فرکانس عالی شما و خانم شایسته در اون منطقه هستش خدا رو شکر برای دیدن این زیبایی ها
چیزی که من تا به الان از شما فهمیدم
فکر کردن شما به مسائل دوربرتون هست
همه چی از نگاه ما به زندگی
یا بهتر بگم از زاویه قوانین نگاه کردن به زندگی هستش
شما طبق مسیری که طی کردین قشنگ این زیبا دیدن
این فکر کردن به هر موضوعی و در آوردن قانون ازش هستش باعث شده آموزش هاتون
صحبت هاتون ته نداشته باش
من با نگاه کردن به زندگی شما اینو درک میکنم که زندگی بی نهایت زیباست
توانایی های انسان نا محدوده
همیشه قسمتی از توانایی هامون
قسمتی از وجودمون هست که نشناختیم
که شناختش انسان بزرگ میشه
ظرف وجودش بزرگ میشه
و این یعنی عین خوشبختی
از خیلی وقت پیش شنیده بودم که با احساست تصمیم نگیر
یا احساساتی عمل نکن
ولی کسی نبود که اصل این رو به من بگه
چون کمتر کسی مثل شما هست که اصل رو درک کنه
هیچ کس نمیتونه ادا کنه تصمیم هایی از روی احساس نگرفته
و هرکس به اندازه خودش ضربه اش رو خودت
یادمه سر ی حرفی من با بی نهایت عصبانیت رفتم در خونه ی نفر برای دعوا
و الان یادم میاد انقد عصبانیت من رو فرا گرفته بود که با دست زدم شیشه طرف شکست ولی من اون لحظه نفهمیدم و به قول معروف خون جلوی چشام رو گرفته بود
خدا رو شکر طرف خونه نبود
ولی بعدش واقعا واقعا پشیمون شدم
بعدش خیلی فکر کردم به این کارم
و الان میفهمم که وقتی آدم احساساتی میشه
قدرت فکر کردن و یا تصمیم گیریش زیر صفر میشه
این یکی از هزاران اتفاق هایی بود که من تجربه کردم
یا به خاطر دلسوزی
به خاطر تایید طلبی چقدر ضربه خوردم
حرفی زدم بعد با خودم فکر کردم که چطور من این حرف رو زدم و یا اون کار رو انجامدادم
شاید در مداری که الان هستم از این فایل اینو درک کردم که
به هیچ عنوان در لحظاتی که احساسات منو فرا گرفته هیچ حرف
هیچ تصمیم
هیچ عملی انجام ندم
و به سرعت خودم رو از اون فضا دور کنم
و راهکاری که تا به الان به من جواب داده
خوابیدن بوده
موقع هایی که مغزم قفل میکنه و نمیدونم چیکار کنم می خوابم
استاد مونده تا خیلی خیلی چیز ها رو درک کنم از شما
ولی چیزی که هست
من تعهد میدم هر روز که حرکت کنم حتی به اشتباه
تا با آموزه های شما درک کنم قوانین رو
استاد من الان در مرحله هستم
مثل اون بچه کم سن و سالی که اومده انتگرال رو درککنه و بره
و شما دارید میگید باید اول اعداد رو یاد بگیری
اول چهار عمل ریاضی رو یاد بگیری تا من بتونم بهت انتگرال رو یاد بدم
و منم هر روز سعی میکنم ذهنم رو از چیز هایی که تا به الان به من گفتن رو پاک کنم
و بشینم سر درس شما
شمایی که نتایجت هرکسی رو مبهوت میکنه
شما بهترین الگویی هستین که تا به الان دیدم
از خدا به خاطر وجود پر مهرتون سپاس گذارم
شما مسیری رو پیدا کردین و عالی زندگی کردین
و بصورت ی عشق خدایی دارین با تمام وجود به من تازه کار میگید که چطور قدم بردارم
حالم از بودن با شما بی نهایت خوبه
سپاس فراوان