عواقب تصمیمات احساسی - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-06 05:53:472023-05-08 07:32:32عواقب تصمیمات احساسیشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
درود خداوند بر استاد وراهنمای من
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم استاد به خاطر وجودتون
کنترل احساسات
چقدر مهم در تمام جنبه های زندگی، کنترل احساسات
اعم از ترس ،خشم،وحشت،نگرانی،عصبانیت که باعث میشه من بدترین تصمیمات رو بگیرم و تو این لحظات کنترل خودم که باز بر میگرده به کنترل ذهنم وحفظ آرامشم در جایگاهی که خدا هست وایمان به اوهست چه دلیلی داره که نتونم خودمو کنترل کنم خداوندا من به تو ایمان دارم وتو در منی وجایگاهی که مال توست برای من قابل کنترل است کمکم کن تا بتونم به بهترین نحوه ممکن خودمو کنترل کنم وتو را در وجودم هر لحظه که عصبانی وخشمگین ویا در کل احساساتی هستم حس کنم ونگذارم احساساتم مرا کنترل کنن وتصمیمات اشتباه بگیرم واز راه تو خارج شوم ربم به خاطر وجودت در من از تو سپاسگزارتر از همیشه به خاطر اینکه مرا آفریده ای تا بتوانم زندگی کنم وکنترل ذهنم را در دست بگیرم خداوندا بارها وبارها سر تعظیم به پیشگاهت فرو میاورم.
استاد درمورد اینکه آیا پیش آمده که تو عصبانیت کاری رو انجام بدیم وبعد پشیمون بشیم من تقریبا در این مورد سالهاست تو شرایطی بودم که بسیار بسیار این مسئله رو تمرین کردم وخداوند راشاکرم الان که شما دارین راجب این مسیئله صحبت میکنید بگم که بسیار این بحران رو داشته ام وتقریبا میتونم بگم در کنترل این مسئله استادم دقیقا چند روز پیش یکی از نیروهای بسیار پر تلاش وزحمت کشم رو به خاطر حسادتش وکنترل نکردن هوش هیجانی اش مجبور به اخراج شدم در صورتی که الان تقریبا داشت پیشرفت میکرد وجایگاهش از شاگردی تغییر کرده بود وتو شرایطی بود که داشت خوب پول میساخت میتونم بگم تقریبا راهش رو پیدا کرده بود وکلی اعتبار پیش من وخواهرم داشت به حدی که هر چی میگفت ما هم گوش میکردیم البته این تا جایی بود که درست میگفت تقریبا یه ماه از روی حسادت سر ناسازگاری برداشت وبالاخره نتونست خودشو کنترل کنه وتو عصبانیت هر چی دوست داشت گفت که منجر به اخراجش از کار شد وتمام زحمات چندین و چندساله رو تو عصبانیت با شکستن حرمتها از بین برد وبرای من چارهای جز اخراجش نذاشت.
امیدوارم خداوند پشت وپناهش باشه واز اشتباهاتش درس بگیره وخدا هدایتش کنه به سمت بهترین ها
شاگرد شما زهره یوسفی
به نام خداوند مهربان
امروز یک صبح عالی و فوق العاده عالی و زیبا
خدایا سپاسگزارم بابت این روز عالی و فوقالعاده
من در احساسات خیلی شدید قرار میگرفتم و خیلی خیلی زود تحت تاثیر قرار میگرفتم
مثل زمانی که شخصی در شهرستان سر مسائل خانوادگی دعوا و درگیری داشتن و من زمانی که متوجه شدم در تهران بسیار احساس فوق العاده بد داشتم و باعث شد که من رفتاری خیلی بد انجام بدم ولی با تمرین های کنترل ذهن تونستم که خودمو آرام کنم البته بعداز چند ماه یاد گرفتم
اما الان راهکار هایی که دارم اینه که تا جایی در مورد این چیز ها بحث میشه به ی بهونه ای خودمو از اون جمع دور میکنم یا شروع میکنم به کشتی گرفتن با خواهر زاده و برادر زاده هام.
و در شرایط های دیگه بیشتر سعی میکنم میرم میشینم تو بالکن و فقط به آسمون خیره میشم و لذت میبرم از زیبایی آسمان و آرام تر میشم
و در روابط عاطفی بعضی وقتا با همسرم بحث میکردم و دعوامون میشد و این شجاعت رو دارم بگم که اکثر موقع ها مقصر من بودم و تحت تاثیر حرف ها قرار میگرفتم و به شدت اذیت میشدم و چون اون فرکانس رو ارسال میکردم و چون در شرایط احساسی بد قرار میگرفتم اون موقع بود که جهان به سرعت
پاسخ میداد و شرایط رو برای ی درگیری جور میکرد و یک زد و خورد انجام میشه.
ولی الان با انجام تمرینات کنترل ذهن و توجه نکردن به حرف دیگران الان خداروشکر خیلی خیلی آروم شدم
و در مواقعی با همسرم به مشگل بر میخوریم سعی میکنیم که اصلا حرف نزنیم
و بعد از چند ساعت استراحت خیلی خیلی آروم بعد حرکت میکنیم به سمت خیابون و قدم زدن و اون لحظه با آرامش با هم حرف میزنیم و تصمیم آرامی میگیریم
و حتی در لحظه های بسیار خوب و احساسات عالی شده که مثلا به قول استاد جوگیر شدیم همه رو سور دادیم شام دعوت کردیم یا مثلا بستنی دعوت کردیم و مهمونی گرفتیم. چون اون لحظه من در شرایط نرمال نبودم باعث شده بود چند روز بعد به بی پولی بخورم و برم قرض بگیرم و حرف بخورم از دیگران
ولی الان اگر چه در احساس عالی بوده باشم. سعی میکنم اون احساس عالی رو ببرم تو جایی خلوت و با خودم و یا باهم سرم تقسیم کنم و از اون لحظه استفاده عالی رو داشته باشم و در بر عکسش که احساس بدی داشته باشم سعی میکنم بخوابم چون خود استاد میگفت حالت هاتون عوض کنید و بخوابید یا از اون محل دور بشید
سپاسگزارم ازت استاد که اینقدر عاشقانه با مریم جان برای ما زحمت میکشید سپاس گزارم
بنام خدا
با سلام به عباس منشیهای عزیز و استاد جان و مریم نازنین
من تصمیمات احساسیم در مواقعی بود که دلسوزی بیجا میکردم و خودم را از اهداف خودم دور میکردم
یادم میاد زمانی که دانشجو بودم و هفته ی دیگه امتحان سختی داشتم
یکی از اقوام با نامزدش قهر کرده بود
و با من صحبت و کلی درد و دل کرد و من هم دلسوزانه گفتم بیا خونه ی ما و ایشون سه روز منزل ما بودند و من هم زندگی و خودم و همه چیز را رها کرده بودم و به ایشون رسیدگی میکردم هر روز غذاهای مفصل درست میکردم که برای خودم این کارها رو نمیکردم و چقدر راهکار بهشون دادم که فکر میکردم درسته بعد از سه روز آنقدر خسته بودم افتادم روی تخت و خوابم برد تازه احساس بدی هم داشتم که چرا مهمان را تنها گذاشتم
خلاصه وقتی بیدار شدم متوجه صدای مهمان شدم که با نامزدش صحبت میکند و تمام حرفهایی که من زدم باد هوا بود و بعدها پیام دریافت کردم که من نسبت به روابط آنها حسادت دارم و من خیلی ناراحت شدم بگذریم که امتحان هم نتونستم بدهم
و پیش خودم گفتم خدایا من قصدم کمک بود خودت دیدی که بخاطرش خونه و زندگیمو رها کردم الان خنده ام میگیره که چقدر باورهای داغونی داشتم فکر میکردم با کمک به دیگران در صورتی که شرایطش رو هم ندارم خدا خوشحال میشه میگه آفرین بنده ی خوبم که چقدر ایثار و فداکاری داری بجاش برات جبران میکنم
ولی شکر خدا با آگاهیهای 12قدم دیگه برای هیچ کس جز خودم رابین هود نمیشوم و چقدر وقت کافی دارم برای رسیدن به اهدافم بزار دیگران هر چی میخوان بگن
یادمه قبل دریافت این آگاهیها آنقدر از حل کردن مسائل دیگران خسته شده بودم که نمیتونستم روی زندگی خودم تمر کز کنم یه روز که اقوام اومده بودند خونمون برای گرفتن راهکار مسائلشون ناگهان از درونم
این کلام اومد بیرون که من دیگه میخوام فکر خودم و پسرم باشم و خودم هم تعجب کردم که این جسارت را داشتم و بعد از آن بود که دوره ی 12قدم را خداوند به من هدیه داد
والان جایی زندگی میکنم که از همه دور هستم
و خودم و پسرم از زندگی لذت میبرم
خدایا شکر این بزرگترین آگاهی ام بود که توسط استاد عزیزم دریافت کردم
استاد سپاسگزارم
به نام خداوندِ هدایتگرم
که همیشه همه چیز رو به بهترین شکل چیدمان میکنه و منو هدایت میکنه به انجام دادنِ بهترین کار در هر لحظه.
سلام به استاد نازنینم، مریم جانِ قشنگم، زهرای نازنینم و همه ی دوستان عزیزم.
هنوز مطلبی به نظرم نمیرسید که برای برای این فایل کامنت بذارم تا اینکه الان هدایت شدم به کامنت زهرا جان و دکمه ی استارت زده شد.
زهرا جان، از طریقِ ایمیل، هدایت شدم به سمتت. خدا رو شکر.
من آدم هیجانی هستم، به عبارتی حس میکنم بخش بزرگی از من هیجانیه و واکنش های سریع میدم. چه تو بروز شادی چه ناشادی…
سالهاست که متوجه شدم نباید سریع واکنش بدم، کمی صبر کنم، تامل کنم، بعد جوابی بدم یا هر چی.
چون در دوران کودکی و نوجوانی خجالتی بودم، انگار مکانیزم جدیدی کشف کرده باشم برای خروج از خجالتی بودن یا ابرازِ وجود، به این رو آوردم که سریع واکنش بدم، که برم تو دل آدما …
شاید به نوعی مکانیزمِ دفاعیم شد تا مدتها.
اما از یه جایی به بعد فهمیدم نه تنها موثر نیست بلکه بد هم هست، حال خودم خوب نیست، طبیعتا به بقیه هم خوش نمیگذره به این منوال با این سبکِ رفتاری.
تا اینکه حس کردم باید بهبود پیدا کنم، باید عوض کنم سبکِ رفتاری مو.
اما تلاش هام عمق نداشتن، چون آگاهانه فقط لحظاتی میخواستم کنترلشون کنم نه اینکه این هدف در من نهادینه بشه عینِ یه تعهد و بعد تمرینش کنم.
از رضوانِ عزیزم (یوسفی) ایده گرفتم و میخوام از خودِ حقیقیم بگم …
انقدری این واکنش سریع دادن باعث حالِ بدم میشد که می خواستم درستش کنم اما به روشِ درست و پایداری نرسیدم تا زمان آشنایی با استاد و سایت ارزشمند عباس منش دات کام.
نتیجه داشتم قبلا ولی ماندگار نبود، فقط کافی بود دوباره یه واکنشِ سریع بدم تا دوباره خودمو سرزنش کنم که نشد و نتونستی و نمیشه …
الان یه تفاوتهای محسوسی کردم از وقتی دارم اصولی تر با استاد و آموزش هاشون کار میکنم روی خودم:
1- خودمو کمتر سرزنش میکنم، میگم سمانه روند تکاملی داره، خوشحال باش که تو مسیر صحیح هستی و داری تمرین میکنی و بابتِ پله پله رفتنت در مسیر بهبود خوشحال باش.
2- قبلا درک نمیکردی، الان درکت بهتر شده.
3- یه بار درست عمل میکنی، ذهنتو کنترل میکنی، جوابِ عالی میگیری، اشکالی نداره اگه یه بار هم از دستت در رفت و واکنش هیجانی دادی، امیدوار باش درست میشه، بهتر میشی، مثل همه ی تلاشهای که تو فرآیند روند تکاملی بهتر و بهتر شدن.
اینکه کجاها واکنش هیجانی بروز میدادم یا میدم:
(واکنش هیجانی یکی از ویژگی های شخصیتی منه که باید به تعادل برسه.)
-وقتی خیلی خوشحالم، ذوق دارم، هر گونه ذوقی، مثلا اگه چیزی میگیرم، کاری انجام میدم، اتفاق جالبی میوفته و …
میام و دلیل ذوقم رو سریع میگم به آدمای نزدیک زندگی ام.
اونا چون تو فرکانس اون لحظه ی من نیستن، طبیعتا واکنشی متفاوت از چیزی که من میخوام یا دوست دارم بروز میدن.
نتیجه اش اینه که ذوقم کور میشه و پشیمون میشم از گفتن اون حرف به اون آدم.
اون لحظه ناراحت میشم چون حس میکنم طرف مقابل چه بی احساس یا بی توجه هست.
بعد که با خودم تحلیل میکنم میفهمم:
1- اون تو یه دنیا یا فضای دیگه است احتمالش بالاست حس منو به درستی درک نکنه.
2- آدما عین هم فکر و احساس نمیکنن، چون تو توی اون فاز و حس هستی دلیل نمیشه دیگران هم دقیق همون حس رو درک و جذب کنن، آدما خیلی متفاوتن.
3- اصولا داشتنِ هر گونه توقعی از دیگران اشتباهه، به نوعی یعنی من وابسته آدما میشم، که اگه تعریف کنن یا همراهی کنن باهام خوشحالم در غیر اینصورت ناراحت.
-از نظر احساسی وقتی وارد بازیِ دلسوزی میشم، وقتی کسی بازیِ قربانی بودن رو اجرا میکنه اون رویِ رابین هودی ام میاد بالا و فکر میکنه جهان حولِ محورِ سمانه میچرخه و گرد و خاک راه میندازه.
اون رویِ حمایتگر و مسئولیت پذیر و بچه خوبه میاد بالا و میاد وسط میدون شلوغش میکنه.
گاها بادی هم به غبغب میندازم که بله این منم، چقدر من خوبم، چقدر مسیولیت پذیرم من، چقدر حواسم جمع هست به عزیزانم و …
اکثرا در مورد خانواده این رویِ من فعال میشه…
گاهی که سالم و متعادل رفتار میکنم یک طرف، طرفِ صحبتم با اون زمانهاییه که هیجانم اختیار رو به دست گرفته و اون لحظه قدرتمنده و پاش رو گازه و میره جلو…
بعد که فروکش میکنه هیجاناتم، خود سرزنشگری و دیگر سرزنشگری تازه شروع میشه و وارد فاز دوم میشم و حالم بد و بدتر میشه.
نجواهای مخربم ایناست: اینکه چرا همش تو فقط داری در قبال خانواده کمک میکنی؟
چرا بقیه کنار هستن یا کنار کشیدن؟
تحلیل بعد از ماجرا بهم میگه:
انصاف داشته باشی متوجه میشی همه حضور دارن، هر یک به شیوه ی خودش.
فقط کافیه سمانه جون تو کنترل بهتری روی ذهن خودت و آروم کردن خودت انجام بدی و سریع پاسخ ندی، مابقی همه چیز درست میشه.
تو عوض شی، فکرت درست شه، رفتارت هم درست میشه و لاجرم نتیجه درست هم میگیری.
یکی از تمریناتم این اواخر اینه که اگه کسی ازم میپرسه که میتونم فلان کار رو انجام بدم یا فلان جا بیام میگم اطلاع میدم.
در ظاهر خیلی ساده است، ولی من برای رسیدن به این نقطه خودش خیلی زمان برده.
خوشحالم که درک کردم میتونم برای پاسخ دادن زمان داشته باشم، فکر کنم، تحلیل کنم و بعد در آرامش جواب بدم و انتخابم رو بگم.
آخه قبلا فکر میکردم وقتی کسی چیزی میپرسه یا میخواد باید همون لحظه جواب بدم، چه جواب مثبت چه منفی…
و اینکه بی احترامی میشه بهش سریع جواب ندم.
و چه اشتباهاتی که تو این جواب سریع دادن ها برام پیش اومده…
بعدش هم ناراحتی و سرزنش…
حالا یا سرزنش خودم از اینکه چرا بله ی نادرست گفتم، یا نه گفتن نادرست…
یا سرزنش دیگران که چرا انقدر زور میگن یا حرف بیجا و توقع بیجا دارن.
دخترِ خوب، اون یه چیزی گفته، مجبورت که نکرده یا نمیتونه بکنه که جوابِ مطابقِ میلِ اونو بدی که…
از این میاد که آدما و حرفهاشون رو خیلی جدی میگیرم…
انگار که وحیِ منزل هست و حقیقت محض داره از زبون اون آدم مطرح میشه و من باید تاییدش کنم و راه دیگه ای نیست.
استاد جان خدا خیرتون بده که دارین باورهای مخربم رو برام آشکار میکنین با آموزش هاتون.
هنوزم باهامه این رفتار، فعلا دارم شناسایی و درکشون میکنم و یه ریزه تغییر تو رفتارهام بروز میدم…
من به این مسیر آگاهی بخش، هدایت و حمایت خدا به شدت امید دارم
-گاهی میرم بالای منبر و سریع چیزهایی که یاد گرفتم، شنیدم، دیدم، درک کردم رو منتقل میکنم به آدما و اینم هم چون از روی هیجانه، گاها تو ذوقم خورده میشه و از مسیرم دور میشم.
بارها استاد اینو تذکر دادن که صحبتی نکنیم، گاهی یادم میمونه و نصیحت استاد رو انجام میدم که حالم خوبه، اما وقتی یادم میره و میوفتم تو مسیرِ نصیحت و بذارین من راه درست رو بهتون نشون بدم، خراب میشه همه چی.
هم حسِ خوب خودم، هم آدما فراری میشن…
اونجاست که بعدش باز برمیگردم به کلام 100 درصد درستِ استاد، مبنی بر بستنِ دهانِ مبارک…
خوشحالم که درکم تا اینجا اومده جلو، سپاس گزارِ بهبودهام هستم.
شاید بشه گفت وقتی کنترل ذهن دارم، سکوت میکنم بیشتر
وقتی کنترل ذهن ندارم، صحبت ها یا رفتارهای هیجانی دارم.
– حس میکنم اگه کسی صحبت یا رفتاری میکنه که مورد پسند من نیست، همون موقع باید جواب بدم، حقشو بذارم کفِ دستش، ادبش کنم که دیگه به خودش اجازه نده تکرار کنه، یا دفاع کنم از خودم، یا توجیه کنم دلیل حرف یا رفتارمو، که اثبات کنم خودمو و …
اما الان دارم کم کم تمرین میکنم سکوت کنم، لبخند بزنم، بگم از توجهت ممنونم، عبور کنم از اون حرف یا رفتار…
به این راحتی ها نیست برای من…
پوستم کنده میشه ولی میشه، امید دارم و دارم نتایج ریزش رو میبینم و وقتی سکوت میکنم یا خوب جواب میدم به جای پرخاشگری، عصبانیت، بد دهنی، خشم، توجیه و … شدیدا به سمانه جانم افتخار میکنم.
سمانه جان پله پله
سمانه جان روندِ تکاملی
سمانه جان صبر و تامل
– جاهایی بوده که باید میرفتم اما هیجانی و بدون تامل گفتم نمیرم و بعدش پشیمون شدم و برعکس.
– کارهایی بوده که باید انجامش میدادم اما هیجانی و بدون تامل انجام ندادم و بعدش پشیمون شدم و برعکس.
– چندین بار از روی خشم، عصبانیت واکنش سریع و تهاجمی کلامی داشتم با آدما…
چقدر حسم بد بود و بدتر هم میشد از وقوعِ اتفاق یا چالش یا تضاد، و به خودم حق میدادم که عصبانی باشم و زمین و زمان رو به هم بریزم، طلبکار بودم، حس قربانی بودن و مورد ظلم واقع شدنم داشتم، چشمامو میبستم دهنمو باز میکردم بدون اینکه به بعد فکر کنم…
میگفتم چرا من؟
مگه چه تقصیر یا گناهی کردم که باید این اتفاق ناخوشایند برای من پیش بیاد؟
و چقدر از خود متشکر که فکر میکردم من راست میگم حق دارم، خطا نکردم ولی دیگری خطاکار وحشتناکی هست…
چقدر دیدنِ شیطانِ درون، آدمو شوکه میکنه…
من که فکر میکردم شخصیت خوبی دارم، تو این لحظات با ابعاد پنهانم روبه رو میشم و چقدر خوشحالم که اینارو بکشم بیرون تا یادم بمونه:
مرز بین شخصیت خوب داشتن و شخصیت ناخوب داشتن خیلی باریک و نازکه.
که فقط با کنترل ذهن میشه رعایتش کرد و بس.
– من از چالش ها، ناملایمات میترسیدم شدید…
یکی از واکنشهای هیجانی و سریع و بدون تامل ام هم دقیقا وقتاییه که یه مسئله یا چالش میاد سر راهم…
راه مواجه ام یا فرار بوده، یا بروز خشم و پرخاش.
اما از وقتی با مفهوم تضاد آشنا شدم تو سایت، تلاشم رو میکنم که بهتر درک کنم چه اتفاقی داره میوفته تو دل چالشها…
جدیدا هم هدایت شدم به خرید دوره شیوه حل مسائل که امید دارم بتونم خوب روش کار کنم.
یادمه یه بار تو سفر از دست کسی ناراحت شدم، اول با مامانم پرخاش کردم، بعدش رفتم با بچه هایی که اونجا بودن مشغول شدم و کلاً حالم عوض شد، خوب شدم، انرژیم بالا رفت، کلا شرایط عوض شد…
حالِ من با وقت گذرونی و گفتگو و بازی با بچه ها خوب میشه، با نوشتن های زیاد خوب میشه، با طبیعت خوب میشه، اوریگامی هم همینطور.
نتایجی که تازه درک کردم با شاگردی کردن در کلاسِ درسِ استاد عباس منش عزیز و ارزشمندم:
*سمانه جان، افکار و باورهای خودتو عوض کن، رفتارهات عوض میشن، نتایج عوض میشه.
*سمانه جان، تو میتونی فقط روی تغییر و بهبود خودت کار کنی، روی دیگران به هیچ عنوان کنترلی نداری، هر چی بیشتر اینو درک کنی روندِ بهبودت سریعتر میشه. هر کسی اگه فقط خودش بخواد عوض میشه، تازه اونم خودش مسیرش رو پیدا میکنه نمیخواد تو زورِ الکی بزنی که مثلا چون خیرش رو میخوای داری بهش راهکار میدی و نصیحتش میکنی.
به قولِ معروف: تو اگه بیل بزنی، برو باغچه ی خودتو بیل بزن. والا.
*سمانه جان، وقت و انرژی ات رو بذار روی بهبود خودت نه دیگران، وگرنه از مسیر خارج میشی، برای خودت و دیگران هم هیچ سودی نداره.
*سمانه جان، رفتار صحیح اینه که با تأمل، تفکر، تحلیل و هوشمندانه پاسخ بدی، به هیچ عنوان جوابِ سریع دادن فضیلت به شمار نمیاد.
*سمانه جان، یادت باشه و بمونه برای بهبود نیاز به روند تکاملی داری، یعنی تمرین هاتو بیشتر کنی، عجله نداشته باش که یه شبه از این رو به اون رو بشی چون نمیشی، نرم و آهسته بهتر و بهتر میشی، شک نکن.
*سمانه جان، خودتو برای تک تک بهبودهات تحسین کن، تو شایسته ی تحسین هستی، داری روی خودت کار میکنی و این یعنی زنده ای.
دقیقا دیشب یه تجربه داشتم از کنترل ذهن.
موردی پیش اومد و تو شرایطی قرار گرفتم که بالا نوشتم، شرایط دلسوزی برای یه بنده خدایی که رفت تو لایه ی جلبِ ترحم، ذهنمو کنترل کردم گفتم هر طور صلاح میدونی عمل کن و دخالت نکردم. خیلی به خودم افتخار کردم که واردِ تله های تکرار شونده گذشته ام نشدم و عبور کردم.
چون مطمئنم اگه شروع به حرف زدن میکردم اوضاع بد و بدتر میشد، ناراحتی به وجود میومد، خودمم عصبانی میشدم و کنترل به شدت از دست من خارج میشد و تولید کدورت میشد.
گاهی سکوت بهترین کاری هست که آدم میتونه انجام بده تا حالِ خودش و اطرافیانش رو بد نکنه.
شاید سکوت ظاهر ساده ای داشته باشه، اما انجام دادن درستش در زمان درستش، عین معجزه میمونه واسه بهبود شرایط.
خدایِ من…
زهرا جان، من فقط اول کامنتت رو خوندم رفتم سراغ نوشتن کامنت خودم، در حقیقت همون عبارت اولت موتور نوشتن منو روشن کرد…
حالا خوندم کامنتت رو دیدم تو هم نوشتی رابین هود…
منم تو کامنتم نوشته بودم رابین هود…
چقدر نزدیک
چقدر شبیه
پس بیراه نبود که هدایت شدم به کامنتت.
زهرا جان بدان و آگاه باش که این کامنتت نقش بزرگی تو لحظه ی الان من ایفا کرده.
باعث شدی برم سفر کنم داخل خودم و بدون هیچگونه ملاحظه ای از خودِ حقیقیِ بدونِ نقابم حرف بزنم.
من اینم، سمانه ی حقیقی نقاط قوت و ضعفی داره که همه شون با هم منو اینی که هستم کردن.
خوشحالم از چیزی که بودم، هستم و میخوام بشم.
مسیر رو خیلی روشن میبینم.
خدایا با قلبم ازت سپاس گزارم که هستی، استاد و سایر دوستان رو آوردی تو مسیرم تا بهتر یاد بگیرم درس هامو.
استاد جان مرسی که هستین.
استاد جانم، مرسی برای این فایلِ آموزشیِ عالی مثل همیشه.
مرسی که روش های کنترل هیجانات احساسی رو یادآوری کردین.
مرسی که یادآوری کردین برام قبل از زدن حرف یا بروز رفتاری خوب فکر کنم بهش و بعد انجامش بدم.
خدا رو شکر برای همه چیز
خدا رو شکر برای همیشه
باسلام خدمت استاد عزیزم ،امیدوارم در همین لحظه در بهترین حالت احساسی خودتون باشین و عالی.
من ندا گوهری هیچ ادعایی واقعا در مورد این موضوع ندارم و 1000درصد باتمام صحبتهای این فایل شما موافقم. من دوبار در زندگیم در شرایط احساسی خیلی شدید متاسفانه دوتا تصمیم خیلی بزرگ و اساسی برای زندگیم گرفتم و قشنگ زیر چرخ دنده های جهان له شدم ..یعنی جهان با بار اول وقتی دید که من نفهمیدم و درسم رو خوب یاد نگرفتم.دوباره من رو در شرایط مشابه قرارداد تا یا یادبگیرم یا بمیرم.و به من یاد داد که دنبال میانبرزدن نباشم چون هیچ راه میانبری در جهان وجود نداره بجز تغییر کردن.
حالا در مورد موارد کم اهمیت ترهم خب واقعا پیش اومده که در شرایط احساسی شدید مثل خشم یا خوشحالی تصمیماتی گرفتم که بعدا متوجه شدم که اون تصمیمه چقدر از شخصیت من به دور بوده و پیش خودم از خودم خجالت کشیدم.
همه اینهارو به عنوان پیش زمینه گفتم که برسم سر اصل مطلب ،که من مدتهاست باکارکردن روی خودم و تعهد دادن به خودم تاحد خیلی زیادی میتونم خودم رو در شرایط احساسی و هیجانی براحتی کنترل کنم.من یک روزی نشستم و باخودم صحبت کردم و عهد بستم..که این کاررو انجام بدم و دادم.
مثلا موقعی که تو رابطه خیلی عصبانی میشم هواسم رو ببرم روی یچیز دیگه و جواب هیچگونه صحبتی رو ندم..چون وقتی تو جواب نمیدی طرفتم خسته میشه و بیخیال جروبحث میشه…مثلا فایل گوش میدم.اتاقمو عوض میکنم..آب خنک میخورم. به تازگی هم که یک پرنده زیبا خریدم واقعا تمام توجه واحساسم رو به کلی دریک لحظه تغییر میده.
من مدتهاست بخودم قول دادم که وقتی یک تصمیمی دارم میگیرم اول ازخودم سوال بپرسم؟
-آیا این تصمیم من ازروی خشم وعصبانیت نیست؟
-آیا این تصمیم من ازروی هیجان و یا شنیدن یک حرف یا خبرنیست؟
-آیا این تصمیم من ازروی جوگیرشدن و یا شادی بیش ازحدنیست؟
و..
وبعد تصمیمم رو قطعی میکنم..واصولا هم تمام تلاشم رو میکنم که برای قطعی کردن یک تصمیم یک زمانی رو اختصاص بدم..و تصمیمات یهویی رو تقریبا به صفررسوندم.
من به این نتیجه رسیدم که تصمیمات یهوویی دقیقا از روی ترس،نگرانی،بی ایمانی،فرارکردن ازچیزی،عجله کردن،باورکمبود و..گرفته میشه وهمه اینها انقدر فرکانس منفی دارن که بتونن نتایج افتضاحی برامون رقم بزنن.
باسپاس ازاین فایل زیبا و ارزشمند.
سلام خدمت استاد عزیز و همه ی دوستان،من خیلی برام جالبه که من دقیقا بدترین بلاها زمانی سرم اومده که احساسی تصمیم گرفتم من رابطه ام با برادرم سر یه بحث شدید و حرف هایی خیلی بدی که رد و بدل شد بهم خورد که اگه حرفی نمیزدم هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد،بارها رابطه ام با همسرم سر همین تصمیم های احساسی تا مرز طلاق رفته و برگشته.من آخرین تجربه ام از تصمیمات احساسی مربوط به دیشب بود که خسته از سر کار اومدم و موقع صحبت کردم با همسرم دوست داشتم دعوا کنم خودمم نمیدونستم چرا،یه لحظه به خودم اومدم و گفتم این از خستگیه حتما فردا خوب میشم حرف زدن رو زود تموم کردم و رفتم خوابیدم امروز که از خواب بیدار شدم با خودم گفتم خدارو شکر که حداقل دیشب حرفی نزدم چون حالم کامل خوب شده بود. خلاصه من زمان هایی که خسته ام،گرسنه ام،حساب بانکی ام ته میکشه خیلی زود احساسی برخورد میکنم و بهترین راه کاری که استاد هم گفتن یک اینه که در اون لحظه مکالمه رو قطع کنیم و به یه موضوع دیگه توجه کنیم.
درود به همه عزیزان دلم
در مورد کنترل احساسات باید بگم من در گذشته های خیلی دور، یعنی دوران دبیرستانم، واقعا واکنش گرا و پرخاشگر و عصبی بودم و اگه اتفاقی میفتاد باید حتما حتما همون لحظه از خودم واکنش نشون میدادم.
بعد از اینکه چند بار شدیدا از واکنش های عصبی که نشون دادم و نتایجش واقعا پشیمون شدم، یه تصمیم گرفتم که دیگه موقع خشم و عصبانیت هیچ عکس العملی از خودم بروز ندم.
شروع کردم به تکرار این جمله بجای واکنش نشون دادن:
((تا فردا صبر میکنم و فردا همین کار و انجام میدم ))
با خودم عهد بستم زمانی که عصبانی هستم، حداقل یکروز اون عکس العملی که میخوام داشته باشمو به تاخیر بندازم و اگه بعد از یک روز باز هم انجام اون رفتار یا گفتار برام منطقی بود، انجامش بدم.
و نکته جالب اینجاست بعد از یکروز که عصبانیتم فروکش میکرد، نود و نه درصد مواقع بی خیال اونکاری میشدم که میخواستم تو حالت خشم انجامش بدم.
و کم کم به این شیوه عادت کردم و سالهاست که این روش جزو عادت های زندگیم شده که تو حالت خشم و عصبانیت هیچ اقدامی انجام ندم و واقعا این روش به من خیلی خیلی کمک کرده و مؤثر بوده .
چون تو اون لحظه خشم، نجواهای ذهن عصبانیتتو میتونی با تکرار این جمله خاموش و کنترل کنی و با این بهانه که فردا حتما انجامش میدی آروم میگیری و از سوی دیگه بعد از آرام شدن، اگر هر تصمیمی بگیری و هر اقدامی که انجام بدی و یا هر حرفی که بزنی کاملا، منطقی، عقلانی و موجه خواهد بود.
این راهکار رو با شما دوستانم درمیون گذاشتم، چون میدونم اگر اجراش کنید واقعا بهتون کمک میکنه و برای کنترل خشم و واکنش شدید نشون دادن، خیلی مفید، مؤثر و کاربردیه.
موفق باشید
سسسلام به عزیزان
من این فایل صبح دانلود کردم و گوش نداده بودم اما امروز از یک جایی تماس گرفتن برای پیشنهاد کاری اما برای حضور در مصاحبه از طرف کاریابی یک چک برای حضور در مصاحبه میگیرند در صورت موفق شدن در مصاحبه تاریخ چند ماه دیگر وصول شود و اگر نه برگردونن و من اون لحظه نه بله گفتم نه خیر گفتم و گفتم تماس میگیرم بعد اومدم کمی فکر کردم که موقعیت شغلی خوبی میباشد برای شروع مسیرم ولی لحاظ چک من نمیدهم و نمیشود و بگم نه من نمی ایم اما ظهر یه 10دقیقه از فایل گوش کردم که استاد به تصمیات احساسی در شرایط اشاره کردن که ارام باشید بعد من مثلا میخواستم اول مقاومت کنم چرا چک من نمیدم اما من بعد کنترل احساس زنگ زدم و گفتم بنده چک نمیتوانم بدهم تصمیم شما چی هست و انها هم موافقیت کردند و درکمال ارامش گفتند مشکلی ندارد شما اگر موفق در مصاحبه بشید بعدا حل میشود نتیجه اینه من پشت تلفن تصمیم احساسی شدید نگرفتم بعد با حوصله پیشنهادم گفتم تا خدا توکل این موقعیت چی بشود که خداوند جز خیر برای ما چیزی نمیخواهد و ما تسلیم فرمان او هستیم
سپاسگزارم از همه عزیزان
به نام خدایی که خزاین زمین و آسمان در دستان اوست
سلام به خدای مهربونی که نعمت سایت عباسمنش رو به من ارزانی داشته
سلام به استاد بینظیری که من هنوز در خم یک کوچه شم.
سلام به مریم جان مهربان و سخاوتمندان
سلام به دوستان توحیدی ایم که همواره از آنها می آموزم
استاد شما می گفتید رحمت و نعمت فراوان است این ظرف ماست که کوچک است. ولی این رو درست متوجه نمیشدم، ولی الان به نعمتی پی بردم که من به راحتی از آن استفاده می کنم و بقیه از اون محروم.
استاد از وقتی که تعهد جدی دادم برای بودن در سایت هر وقت به تضادی میخوردم، یا حالم بد میشد، درمان اصلی سایت بود و سایت. قشنگ متوجه میشدم خدا مرا آرام می کند، و به راهکاری خوب مرا هدایت می کند.
خب حالا برای همین مسائل که ما به راحتی با آموزههای هدیه شما آنها را حل کرده ایم، خیلی ها دارند پول میدن که فقط آروم باشند. همعروس خودم هر ماه پیش مشاوره میره که فقط آروم بشه و آخرش هیچ، فقط آرامشش لحظه ای است. ولی اینجا ما اصولی می آموزیم که چطوری احساسات و عواطف خودمان را کنترل کنیم.
همین همعروسم چقدر در مورد شما با اون صحبت کردم، قبول میکرد ولی هیچ وقت نمیومد سایت ببینه چه خبره و هنوز که هنوزه میره پیش مشاور .
و همچنین یه دوستی دارم چند ساله که میره پیش مشاور اون هم تهران پیش بهترین و گرانترین مشاور، هنوز که هنوزه نمیتونه احساساتش رو کنترل کنه.
ولی من که تو خونه بدون هیچ هزینه ای دارم بهترین و کارا ترین روش ها رو یاد میگیرم، منی که یه عمر فقط قهر بودم و با در و دیوار دعوا داشتم، ظاهرم آرام و مهربان بود ولی درونم داغون داغون بود. همسر بیچاره، چی کشید از دستم.
ولی الان چقدر من قوی شدم، چقدر راحت از طعنه و حرف های بیهوده میتونم بدون پاسخ بگذرم، و در شرایط سخت خودم را آرام کنم.
با کدام منطق؟ با این منطق که فرقی نمیکنه به کدامین دلیل حالت بده، احساس بد اتفاقات بد رو به وجود میاره.
جهنم واقعی رو فهمیدم، و بهشت رو دیدیم ودرک کردم.
استاد تو را سپاس
خدایا شکررررررررت
الا بذکر الله تطمئن قلوب
سلام به روی ماه استاد شیرین تر از عسل و بانوی بینظیر پارادایس
عجب منظره بینظیری ، اتفاقا دیروز ی جنگل جدید کشف کرده بودم و حدود 8 کیلومتر در فضای بینظیر و رویایی پیاده روی کردم و لذت بردم و لذت بردم
خدایا شکرت
در حین دیدن فایل داشتم مرور میکردم ببینم کجا ها بر اساس احساسات وتصمیمات اشتباه عمل کردم ؟؟
یادم اومد سال 87 یا 88 وقتی متوجه رابطه شوهرم و دختر خاله ام شدم حدود 10 روز در حال مرگ بودم و به خاطر عدم آگاهی از قوانین چقدر به خودم ظلم کردم و بخاطر شِرک و ترس دوباره به زندگی با شوهرم ادامه دادم و مثل ی آدم احمق تصمیم گرفتم که بچه دار بشم تا زندگی ام و نگه دارم و فکر میکنم این احمقانه ترین تصمیم احساسی بود که گرفتم و اینکه با یک بچه یک ساله طلاق بگیرم و تصمیم احساسی بازم احمقانه ام این بود که زدم تو گوش دخترخاله ام و دهنم باز کردم و چشمام و بستم
البته چند سال بعد به این درک رسیدم که برای عشق احترام قائل باشم و هم شوهرم و هم دختر خاله مو بخشیدم و براشون آرزوی خوشبختی کردم و اتفاقا سه تا دختر ناز دارن و با هم خیلی هم خوشبخت هستن ،خداروشکر
سالهاست وقتی خیلی عصبانی میشم سکوت میکنم و راه میرم با خدا درد و دل میکردم که به برکت آشنایی با سایت بینظیر و یادگیری قوانین دیگه همش حالم عالیه و فقط در مورد خواسته هام با خدای مهربونم حرف میزنم
بخدا که اینقدر همه چی عالی پیش میره فقط سپاسگزارتر میشم هرلحظه
هر سوالی میپرسم ،خداوند در لحظه اجابت میکنه گاها سوپرایز میشم از این همه سریع اجابه بودنِ خدای مهربونم
ی مرور اجمالی به گذشته که کردم دیدم من بیشتر وقت ها در سکوت گریه کردم و البته با احساس قربانی بودن
استاد ی تشکر ویژه ازتون دارم بابت دوره شیوه حل مسائل ، من ی ضعف های شخصیتی از خودم پیدا کردم که باورم نمیشد
ترمزهایی رو در مورد روابط پیدا کردم که از هیجان پیدا کردنشون قلبم اومد تو دهنم
بعضی وقتها تو آینه به خودم نگاه میکنم و میگم سارا خوابی یا بیدار ؟؟؟ چقدر همه چی عالیه
استاد اینقدر زیاد حالم خوبه اینقدر زیاد اتفاقات بینظیر هر روز برام رخ میده که فقط محو تجربه کردنشون هستم ،الهی هزاران مرتبه شکر
احساس میکنم خوشبخت ترین آدم روی زمینم ، احساس میکنم خداوند آسمانها و زمین و برای من خلق کرده
آخه مگه میشه با این احساس عصبانی هم شد ؟؟؟؟
آخه مگه میشه با وجود این خدا،از چیزی هم ناراحت شد؟؟؟؟
خداروهزاران بار شکر من که فوق العاده ام
مریم جونم ،بانوی مهربون و شیرین سپاسگزارم از شما که با عشق فیلم برداری کردی
قشنگم خدا پشت و پناهت باشه
استاد جونم عاشقتم ،هزار ماشالا هر روز عالی تر میشین
خیلی خوشبختم که هدایت شدم به راه کسانی که خداوند هدایتشون کرده
الهی به عظمت و بزرگی و مهربانیت تک تک اعضای این خانواده رو شاد و راضی کن
سلام سارای زیباروی من،مهر بانو
چقدر شما بینظیر هستی
من عاشق این همه حال خوبت هستم
خودم تنهایی خریدار این حال خوبت هستم
صداقت ،پاکی ،درستکاری ،ایمان واقعی،حال خوب،عشق ،امید،توکل و…همه چیز تو وجودنازنینت، موج میزنه،خدارو صد هزار بار سپاسگزارم وخوشحالم که دوستانی مثل شما بچه های سایت دارم…
عاشقتم فرشته زمینی..
علی هستم :
سلام به همه عزیزان .
تشکر از استاد عباس منش عزیز سخاوتمند و خانم شایسته محترم و دوست داشتنی .
این فایل در ادامه فایل عادت هایی که زندگمون رو متحول میکنن فوق العاده بود چون هم پوشانی عالی ای داشتن .
از اونجا که شالوده و اساس اموزش های استاد تمرکز بر خواسته ها و نکات مثبت هستش برای رسیدن به احساس خوب و به دنبالش جذب اتفاقات عالی , تمام این فایل های هدیه تکنیک هایی هستن که بتونیم در شرایط مختلف این تمرین مهم و عملا مهمترین تمرین زندگیمون برای گذر از شرایط فعلی و رسیدن به شرایط دلخواه رو به شکل عملی اجرا کنیم .
که یکی از مهمترین این شرایط همین لحظه طغیان احساسته که قطعا بار ها بهش برخورد کردیم و ضربش رو خوردیم و الان دیگه درک میکنیم که چقدر تو احساسمون تاثیر میزاره و چقدر حساس هستش چون دقیقا این موضوع خود خود خود اصلی ترین تمرین عمرمون ,نقطه اوج تمرین یعنی کنترل احساسمونه .
من برای کنترل این شرایط اهرم رنج و لذت رو در نظر گرفتم .
اینکه به خودم بگم چقدر وحشتناکه اصلی ترین تمرین رسیدن به خواسته ها و زندگی توحیدی رو نتونم رعایت کنم .
چون در این مواقع که معمولا در یک لحظه کوتاه اتفاق میفته و همون چند لحظه سرنوشت ساز میشه که اگه احساسمون کنترل نشه عواقب بسیار بدی داره که اصلا عواقب بیرونی به کنار اینکه تا مدت ها درگیر احساس منفی میشیم اینکه کنترل ذهن به مراتب سخت تر میشه و تا مدت ها حتی تا سال ها ممکنه خاطره اون لحظه عذابمون بده و احساسمون رو بد کنه,
این یعنی افتادن تو یک چرخه معیوب احساس بد که باید کلی انرژی و زمان بزاری تا بتونی خودتو ببخشی احساستو خوب کنی و از عواقبش خلاص بشی و مجدد ذهن چموش رو رامش کنی .
این یعنی فرسنگ ها دور شدن از خواسته ها از ارامش این یعنی دست در اتش انداختن و مدت ها سوختن بی چون و چرا .
حالا اون طرف قضیه که میشه اهرم لذت :
همین که بدونی هر شرایطی که باعث تحریک شدید احساست میشه یک فرصت عالیه واسه تمرین عملی و اثبات خودت به خودت و خدای درونت که اره من میتونم احساسم رو کنترل کنم من از کوره در نمیرم . من تمرینم رو بلدم من تعهدم رو به یاد دارم .
چون این اصلی ترین تعهد من به خودم و زندگیم و خواسته هام هستش .
من تعهد دادم که باور دارم با احساساتم زندگیم رو خلق میکنم . من تعهد دادم که تمرین کنم با کنترل احساساتم شرایط دلخواهم رو خلق کنم .
پس این فرصت رو از دست نمیدم سهم خودم رو اجرا میکنم ارامشم رو حفظ میکنم و لذت میبرم . چون تنها در این صورته که هدایت میشم به ارامش بیشتر به عشق و ثروت بیشتر .
این یعنی من در جهت خواسته هام حرکت میکنم این یعنی توجه به خواسته ها و اعراض از نا خواسته ها .
حالا چی این مسیر رو راحت و شیرین تر میکنه ؟
اینکه هدف داشته باشم اینکه خواسته هالی داشته باشم اینکه ارامش بیشتر رو بخوام .
وقتی یکی از خواسته های من ارامش بیشتره قطعا باید از درون اروم باشم تا دنیای بیرون من هم اروم باشه .
وقتی من دلم میخوام با درون ارام و رها تو طبیعت قدم بزنم مسیرش از همین تمرین پایه ای و قدرتمند کنترل احساس میگذره .
پس چقدر عالیه که همیشه خواسته هام رو به یاد بیارم و با خودم تو اون لحظه بگم این یک فرصته :
ارامش و سکوت من بلیط رسیدن به خواسته های عالی و روحانیمه و از درون با خودم به صلح برسم و قطعا با این تمرین به تضاد های احساسی به مراتب کمتری برخورد میکنیم و حتی به راحتی مدیریت بحران میکنیم به جای اشوب و ایجاد دردسر های بی پایان .
به نظرم این سه فایل هدیه اخیر فوق العاده بودن. اگاهی های این فایل به همراه دو فایل عادتی که زندگیمون رو عوض میکنه باعث شد من تمرین ایجاد اهرم رنج و لذت رو بهتر درک و اجرا کنم و معنی هم فرکانس شدن با خواسته ها و تغییر شخصیت از درون رو بسیار بهتر درک کنم و در مسیر این تعهد که ما خودمون هستیم که زندگیمون رو با کانون توجهمون خلق میکنیم یک گام کوچک و صد البته مهم و حیاتی بردارم .
خدای من شکرت بابت این همه اگاهی و عشقی که از عزیزان ارزشمندت بهم هدیه دادی .
ممنون از شما که تا انتهای کامنت همراهم بودید .
خدا قوت استاد گرانقدر و اسمونی .
خدا قوت مریم شایسته عزیز و توانمند .
و ممونن از تمام بچه هایی که سطح کیفی سایت رو انقدر بالا بردن .