گفتگو با دوستان 12 | پیروی از الهامات قلبی - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)

129 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سپیده گفته:
    مدت عضویت: 1745 روز

    سلام

    بارها و بارها در طول زندگی این حس رو داشتم که خداوند همه چیز رو مثل پازل در کنار هم برام چیده و انگار همه چیز درست در زمانی که باید و به صورتی که باید انجام شده و پیش رفته … و اینکه فرمودین گویا پلن مهاجرت از خیلی وقت قبل از طرف خداوند چیده شده بوده … فوق‌العاده برام جالب بود و من رو به یاد اتفاقات به ظاهر منفی زندگیم انداخت که حالا و در حال حاضر با مسائلی که الان باهاشون روبرو هستم متوجه می‌شم چرا در گذشته نباید به اون خواسته‌ها می‌رسیدم… و منفعتی که از اون ماجرا نصیب من شد رو حالا حس می‌کنم… این برای من یعنی اگر پیشامدی رخ داد که ظاهرش رو دوست نداشتیم حتما بپذیریمش و در آغوش بگیریمش و بدونیم که ما از آینده خبر نداریم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    زهرا فلاح گفته:
    مدت عضویت: 843 روز

    سلام استاد عزیزم من از طریق نشانه ی من به این صفحه هدایت شدم

    اینجا مثل خونه آدم میمونه هر جا بریم آخرش برمی‌گردیم همینجا

    خیلی جالبه انقد شما و سایتتون عالی هستین و رشد انسانی فوق العاده ای داشتین که باعث شده ناخودآگاه همه ی فایل های موفقیت و اساتیدی که حالا یا تو اینستا میبینم یا بهم معرفی میشن رو با شما مقایسه کنم و بازم متوجه بشم شما چقد کارتون درسته و بقیه چقد درگیر حاشیه ان

    به هر حال این فایل عالی بود و منو بیشتر نسبت به هدفم که نزدیک شدن به خدا و توکل و دریافت کردن هدایت هاشه مطمئن تر و خواسته ام رو قوی تر کرد

    این فایل نشونه ی خدا بود که من خودم تورو هدایت میکنم انقد تو دنبال اینو اون نرو وایسا ، مکث کن صبر کن و به قلبت رجوع کن

    صدای خدا هر چند خیلی دوره ولی بازم می‌شنوم خیلی کم هروقتم تشخیصش نمیدم یا به حرفش گوش نمیدم پشیمون میشم توجه من بهه این موضوع زمانی جلب شد که شما به عنوان هدایت معرفیش کردین!

    امیدوارم بتونم مقاومت هامو بشکنم و بیشتر از مطالب و گفته‌های عالیتون استفاده کنم

    به هر حال خوشحالم که خدا منو لایق دونست و تو این مسیر آورد

    و همچنین خوشحالم که با شما و سایتتون آشنا شدم

    امیدوارم همیشه پاینده ، موفق ، سرزنده و خوشحال باشین️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    علیرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    به نام خداوند مهربان وهدایتگر

    سلام

    وقت همگی بخیر وشادی

    باورهای ما همیشه: به حقیقت می پیوندند.

    ( جمله طلایی استاد عباسمنش )

    داستان سربازی استاد عباسمنش چقدر نشان میده که اگر ما به الهامات الله اعتماد داشته باشیم و بهش عمل کنیم ، پیشرفت می کنیم ،

    در بحث الهامات الله، موضوع اصلی تسلیم بودن هست، و بلافاصله عمل کردن به آن الهام هست .

    دریافت الهامات از قلب انسان هست ، و بدون توجه به گفتگوی ذهنی و منطقی باید بهش عمل کرد .

    جنس صدای گفتگوی خداوند را باید شناخت و سریع تشخیص بدیم که این پیام از سوی رب العالمین هست که درصورت عمل موفقیت 100 ٪ هست ، و البته درصورت تکرار این موضوع ما بهتر جنس صدای خداوند را می فهمیم.

    داستان سربازی خودم در اهواز :

    اینقدر شرایط برای من سخت شد و اینقدر من از لحاظ روحی افتد کردم خدا فقط می دونه ، بیش از حد از من کار می کشیدن و فشار روحی و روانی بالا بود که من حالم خراب شد ، و یک روز دیدم بجای اینکه به پادگان اهواز حمیدیه برم ، آمده بودم شهر شوش ، الله اکبر از سختی ماجرا، بعد رنگ زدم به تهران برادرم و و سوار ماشین شدم رفتم خونه برادرم و بعد کارم به روانپزشک کشید و بعداز 14 روز برگشتم سربازی ، و آنها منو به مرز منتقل کردن ، و 4 ماه خدمت پایانی من در منطقه مرزی پایان یافت ولی من در اوج جوانی و پاکی در آن موقع یک چیز یافتم ، از ته قلبم خدا را صدا زدم ، در هوای 50 درجه اهواز ، با حال دکرگونم فقط از خدا کمک خواستم با تمام وجودم و با تمام انرژی ام ، چون هیچ کس نبود به من کمک کنه خانواده ام در روستای قوچان بودن ، من به آنها اطلاع ندادم ، ولی من نور خداوند را دیدم ، که به سمت من آمد، و منو آرام کرد و هدایت کرد به جای بهتر

    خدایا شکرت

    علیرضا یکتای مقدم

    مشهد مقدس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    آینا راداکبری گفته:
    مدت عضویت: 3346 روز

    سلام

    هر چه که با باور بگوییم به آن هم می رسیم وقتی که باور داشته باشیم که این را می خواهم حتما هم میشود

    باور و خواسته ما وقتی که در یک راستا باشد رسیدن به خواسته ما حتمی است مهم است که طبق قانون رفتار کنیم و باورهای خوبی هم داشته باشیم و طبق آن باورها هم عمل کنیم

    با خدا باش و پادشاهی کن بی خدا باش و هر چه خواهی کن

    وقتی به الهامات خدا توجه می کنیم و انجامش میدهیم الهامات بیشتر می شود و هدایتهای خودرا بیشتر دریافت میکنیم

    Just do it now

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    حسل گفته:
    مدت عضویت: 2319 روز

    سلاااام به دوستان عزیزمتو این جمع باحال و سلاممم به استاد عزیزم

    من این فایل رو گوش دادم و یه فایل دیگه رو هم از این قسمت گوش داده بودم . چقد این فایل ها خوب قوانین رو یادآوری میکنن . استاد جاننم من همیشه فایلاتونو گوش میدادم و سعی میکردم تا جایی که بتونم عمل کنم . اما این فایل به من یادآوری آورد که کجاها من به ندای قلبم گوش دادم و اتفاقای خوب برام رخ داده اتفاقایی که خودم میخواستم بشه. و همین یادآوری به من انگیزه داد که تو درونسم یه سرچی بزنم که من اونموقع چه حس و حالی داشتم که بیام همون حس و حال رو دوباره تو الان خودم ایجاد کنم بگردم ببینم چه صحبتایی میکردم. چه شور و شوقایی داشتم . شما وقتی داشتین راجب سربازیتون میگفتین من یاد دفاع پایان نامه ارشدم افتادم . من ورودی سال 96 ارشد بود که قاعدتا باید تا ترم 5 یعنی تا بهمن 98 دفاع میکردم . روال دفاع ها اینطوری بود که ما دیگه سوری هم باشه کلا باید خرج میکردیم و برا میز اساتید کلی پذیرایی های خوشمزه آماده میکردیم. یادمه یکی از دوستان حدود 500 هزارتومن خرج کرد که این مقدار پول حدود نصف پول ترم 6 میشد. من همیشه این موضوع آزارم میداد و همیشه به بچه ها میگفتم من تو دفاعم هیچ کدوم از این خرجا رو نمیکنم چون از نظر من غیر منطقیه و این حرفا . خلاصه گذشت و من با استادم پروژه پولی گرفتم و کشیده شدم به ترم 6 و این موضوع رو به هم همیگفتم که من تو دفاعم خرج نمیکنم و … و همیشه بچه ها هم میگفتن تو ماه رمضون پس دفاع کن. خخخ که بازم باید پک میدادی. در اوایل ترم 6 بودم که یهو بحث کرونا پیش اومد و من برگشتم خونه و در حالی که بازم داشتم با استادم کار میکردم و پول درمیاوردم، تو شهریور 99 شیک و مجلسی آنلاین دفاع کردم و 20 ام شدم اتفاقا و حتی یک قرون هم خرج نکردم. وقتی به اون دوران فک میکنم میبینم چقد ایمانم قوی بود. من خواسته هامو با جرات میگفتم و دیگه هیچ وقت نگرانی بابتشون نه به خودم و نه به دیگران القا نمیکردم. من با احساس آرامش به بقیه کارام میرسیدم و خود خواسته هام خود به خود انجام میشدن!! یعنی تا الان فهمیدم که چقدر آگاهییی با ارزشه. آگاهی از تک تک تجاربمون. فهمیدم که خودمون یهمعلم برا خودمون هستیم در کنار آموزش های شما. و تنها خودمون به خودمون میتونیم کمک کنیم چون اینا تجارب واقعی خودمونن و اینکه ما رفتیم اینکارا رو کردیم و راحت تر میتونیم درک کنیم و حس کنیم. یادمه تو روابط عاطفی هم با اعتماد به نفس همیشه میگفتم من دوست دارم یکی باشه برام له له بزنه و برام بمیره و همیشه تو ذهنم یکی رو داشتم که اینقد منو دوس داشت برام کلی کادو میخره و کلی ابراز میکنه و کلی ویژگی های دیگه و مخصوصا منم عاشقش باشم. در عین حال که داشتم تو دانشگاه با استادم با عشق کار میکردم و پروژه انجام میدادم، عاشق یکی از بچه های دانشگاه شدم که دقیقا همه اون ویژگی هایی که میخواستم رو داشت. و حتی به اونم میگفتم من از خدا این ویژگی ها رو میخواستم و بهم داد. و ونجا فهمیدم که باید دقیق تر بخوام جزء به جزء اون چیزایی که میخوام رو تصور کنم و تجسم کنم و حالشو ببرم . عشق کنم با خواسته هام و با انرژِ تو حال لذت ببرم از الانم . از حالی که تو الانم دارم و تمرکز کنم برای لذت بردن از حالم و کاراییی که دوست دارم در حال حاضر انجام بدم. چون یقینا خدا به من همه خواسته هامو میده . من نمیدونم چطوری ولی میدونم میده. پس رها و آزاد بعد اینکه مشخص کردم خواسته هامو و آگاهم به اونا با تکرار اونا به زندگی هر چه لذت بخش تر در الانم برسم. حالشو ببرم از بودن در حال الانم . عشق کنم. من همیشه احساس میکردم باید برم پیش کسی یا با کسی درد و دل کنم تا حس خوب بگیرم ولی الان بزرگترین آموخته ای که من از درسای استاد عزیزم داشتم تا به الان آگاهی از این بود که من خودم هستم که حالمو خوب میکنم. منخودم به خودم حس خوب تزریق میکنم. من همیشه این جمله رو میشنیدم ولی درکش نکرده بودم تا وقتی که استاد گفت عین یه شکارچی برو لحظه هایی که حالت رو خوب میکنه رو شکار کن. وقتی این جمله رو شندیدم هی با خودم تکرار میکردم . بعد رفتم تو حیاط فقط داشتم به دور وبرم توجه میکردم. تنها صدایی که اون لحظه میشندیم و الانم میشنوم، صدای گنجیشکای روی تیر برقمون بود و هست! درسکوت این صدا واقعا دلنوازه. سعی کردم فقط به این صدا گوش بدم. بعد رفتم داخل خونه و به چشمای نوه مون زل زدم. چشمای پر از حس خوووب. وقتی نگاهش میکردم، میخندید و من با تمرکز به خنده های اون حس خوب میگرفتم و خنده هاشو تو ذهنم ثبت کردم. الان دیگه اصلا با کسی درد و دل نمیکنم الان برعکس دردا رو با خیال اسوده میریزم دور. خداروشکر درهای رحمت بیشتر از قبل باز شده و حالم بهتر از اون روزایی هستش که همش نیاز داشتم تا با کسی حرف بزنم و درد و دل کنم. یادمه به یه سری از دوستام همیشه زنگ میزدم و هی انرژی منفی خالی میکردم. ولی الان نه. وقتی یکی رو دارم میبینم داره اینکار رو میکنه خنده ام میگیره و با خودم میگم نگا کن این قانونو نمیدونه . من رشتم ریاضی فیزیک بود و همیشه از اینکه یه سیر قانون ریاضی هست که میشه باهاشون همه مسایل ریاضی رو ح کرد خوشحال بودم چون دیگه نیازی نبود مثل بقه درسا سوالا رو حفظ کنم. یه سری قانون رو باید درک میکردی وتو مسایل از اونا با توجه به درکت استفاده میکردی . هر چه مسایل زیادی حل میکردی، درکت هم بیشتر میشد و نمره ات هم به تبع اون بیشتر میشد. وقتی استاد از قانون بدون تغییر جهان حرف میزد من داشتم پرواز میکردم عین درس ریاضی که خوشحال بودم که اگه قانون رو بلد باشم و درکش کنم میتونم نمره 20 بگیرم. داشتم از ذوق بال درمیاوردم .همیشه وقتی مساله ای رو با توجه به قانونش حل میکردم خیلی لذت میبردم و اتفاقا نمرات خوبی هم میگرفتم. قانون جهان هم کاملا پایدار و ثابته . حتی از قانونای ریاضی هم بهرته. خخخ فقط باید درکش کرد. باید دید تو کدوم یک از مسایل زندگیمون ازش استفاده کردیم تا بتونیم با درک اون تو مسایل سخت تر هم استفاده کنیم . منظورم از مسایل سخت میتونه مسایل جدید هم باشه. چون هر مساله جدید قبل از حل شدن اول سخت به نظر میرسه و ترسناک ولی ممکنه تو روند حلش متوجه بشیم که چقدر آسونتر از قبلیاس!. من از خدای مهربان و بزرگم ممنونم بابت این قوانین و این زنگی جذاب و باحال و از استاد عزیزی چون شما که عاشقانه دارین این قوانین رو آموزش میدین. از خدا بابت وجود شما ممنونممم. خدا یار و یاورتون باشه استاد عزییزمممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    ندا ام گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    سلام بر استاد عزیزم و مریم جان بینظیر و دوستان گل هم فرکانسی

    سپاس از دوست عزیز که با بیان تجربه شون زمینه آگاهی ناب از استاد و هدایت به دو فایل دیگر از استاد شدن🤩😍

    استاد جان موقعی که این فایلو گوش دادم هدایت شدم به فایل اعتماد به رب که فایل حصرت ابراهیم است

    و چقدر زیبا و بجا هدایت شدم به این فایل

    استاد جان شمایی که همیشه مسیرتون ابراهیم گونه بوده و درخواسته تون همین مسیر ابراهیمی بوده

    زمانی که در این فایل از سربازی و مهاجرتتون بیان کردید شک نکردم این فایلی که هدایت شدم درست است و چقدر زیبا این دو فایل در کنار هم فوق العاده است

    بواسطه این فایل و تلنگر در خصوص تسلیم بودن👇

    مصداق تسلیم بودن حضرت ابراهیم است که تسلیم حق بود برای قربانی کردن فرزندش

    تسلیم به معنی رها بودن است و سپردن خودت به خداو ایمان دارم خدا حمایتم میکند

    تسلیم بودن یعنی ایمان داشتن که خدا به من کمک میکند

    شرایط جوری پیش می رود که خدا تنها نمیگذارد این یعنی تسلیم بودن

    نشانه تسلیم بودن احساس خوبه

    نشانه ایمان احساس خوب است

    تسلیم بودن باعث حرکت کردن میشود و خدا برکت میدهد

    آگاهی فایل اعتماد به رب

    شیوه ی تسلیم بودنش در برابر ربّ. شیوه موحد بودنش. حنیف بودنش… همه ی رفتارهای این انسان، وجودم را به شدّت متحول می کند.

    برای من، ابراهیم، نمادِ یکتاپرستیِ ناب است. یکتاپرستی ای که آنچنان در وجودش به درستی ریشه دوانده، آنچنان عمیقاً جزئی از شخصیتِ وجودی اش شده، که او را تسلیم ِ امر ربّ گردانیده، آنچنان ربّ را بعنوانِ نیروی برتر که مدیریت همه ی جهان به دستِ اوست، که محافظِ هر جنبنده ای است، که بدونِ اذنش برگی از درخت نمی افتد، باور دارد، که می تواند از هر آنچه که با “تسلیم بودنش در برابر ربّ” مغایر است، دست بشوید.

    می تواند بی هیچ تردیدی درباره درستی یا نادرستی عملش، مملو از یقین، هاجر و طفلِ شیرخواره اش را در بیابان رها کند و با اعتماد به ربّ، فرزندش را به قربانگاه ببرد و از همه ی امتحانات، سر بلند بیرون بیاید و تا آنجا پیش می رود که می تواند خلیل الله و رفیق خداوند باشد.

    هیچ چیز حتی جانِ فرزندش، قادر نیست ذره ای تردید در اعتمادِ او به ربّ، ایجاد کند.

    به راستی ابراهیم کیست؟

    کدامیک از ما قادر است تا آن اندازه تسلیم امرِ ربّ باشد، که فرزندش را قربانی کند؟

    بی دلیل نیست که خداوند در قرآن از هر فرصتی که پیش می آید، به گونه ای از ابراهیم یاد می کند، که ما در صحبت هایمان از دوست داشتنی ترین آدمِ زندگی مان. در هر مناسبتی که در قرآن پیش آمده، خداوند به نوعی خاص او را اسوه ای حسنه می خواند.

    همواره آروزیم این است که “ایمانِ راستین ابراهیم و تسلیم بودنش در برابر ربّ “، اولویت اصلیِ زندگی ام باشد. بتوانم آن را در رفتارم بروز دهم و نیز بتوانم آن را به شما و همه افرادی که می خواهند خوب زندگی کنند و کمک کنند که جهان جای بهتری برای زندگی باشد، توصیه کنم. زیرا همواره به خودم می گویم، اگر ابراهیم توانسته رفیق خداوند باشد، ما هم می توانیم.

    اگر او به چنین حدّی از اعتماد و تسلیم در برابر خداوند رسیده، ما نیز می توانیم. زیرا هیچ چیز نمی تواند از این بالاتر باشد، که انسان، پایه های تمامِ زندگی اش را بر “اعتماد به قدرتی بچیند و رفیق نیرویی باشد که برگی بدون اذنش از درخت نمی افتد و اتصالمان با او دائمی است.

    اعتمادی که سبب بشود ، افسار ۱۰۰درصدِ زندگی مان را به این نیرو بسپاریم و به پشتوانه ی اهدانا الصراط المستقیم، از عهده ی کنترل ذهن مان در هر شرایطی برآییم، از مرز ترس ها و محدودیت های ذهنی مان فراتر برویم تا هم فرکانس با صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و الضالّین بشویم.

    اعتمادی که چنان شرک را از وجودمان بزداید که از ما خلیل اللهِ دیگری، بسازد.

    👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

    پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش، چیزی نیست جز:

    «آموختنِ این جنس از اعتماد به خداوند و توانایی اجرای آن در عمل»

    👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆

    همه ی دستاوردهای بزرگ بشر از دل یک رؤیا، یک آرزو، یک هدف و یک ایده ی ساده آغاز شده است.

    اما رویایی که جدّی گرفته شده‌،

    هدفی که یک آرزوی دور و دراز به شمار نیامده‌،

    و ایده‌ای که مثل وحی منزل اجرا شده است.

    افراد موفقی که به چشم یک اسطوره به آنها می‌نگری و دستاوردهای‌شان را تحسین می‌کنی‌، تکنولوژ‌‌ی‌ای که هر روز زندگی را برایت راحت‌تر می‌کند‌، مثل همین موبایل یا کامپیوتری که اکنون در اختیارت است و می‌توانی این جملات را بخوانی‌‌، یا همین فضای مجازی که سبب شده‌، بتوانیم از هر جای دنیا‌، در این خانواده صمیمی جمع شویم و…

    دستاورد آدم‌هایی است که‌، نه از تو باهوش‌ترند و نه هیچ ویژ‌‌گی‌ی خارق‌العاده‌تری نسبت به تو دارند. فقط توانسته‌اند خودشان را باور کنند.

    توانسته‌اند به یاد بیاورند که آنها با این قدرت به دنیا آمده‌اند تا تمام اتفاقات زندگی‌شان را به گونه‌ای که می‌خواهند‌، خلق کنند. تو هم می‌توانی این باور را بسازی. آنوقت جهان همانگونه که حامی آنها شد‌، حامی تو نیز می‌گردد.

    دلیل خیلی واضح و منطقی‌ای برای آرزوهایی که در دلت زنده می‌شود و همه وجودت را پر از شور و اشتیاق می‌کند وجود دارد و آن دلیل این است که:

    ✔خداوند، قبل از شکل دادن آن آرزو در دل‌مان‌، امکان و توانایی به تحقق رساندنش را به ما می‌بخشد.

    (👆 مصداق آن همان موقع که برای معافیت سربازی و معاف شدن ایده را داشتید یا برای مهاجرت اقدام کردیدو مسیر مهاجرت خیلی به سادگی رقم خورد )

    فقط کافی است قوانین خداوند را درک کنیم. کافی اصل و ذات خودمان به‌یاد بیاوریم و بپذیریم که:

    «تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء نتیجه باورها و فرکانس‌های خودمان است».

    وقتی به این نقطه برسیم‌، دیگر هیچ رویایی در دلمان نمی‌پوسد و تبدیل به آرزویی دور و دراز نمی‌گردد. بلکه تبدیل به هدفی می‌شود که برایش قدم بر‌می‌داریم و قدم به قدم آن را می‌سازیم و همراه با تحققش ظرف وجودمان را رشد می‌دهیم. عزت نفس‌مان را می‌سازیم و هم خوب زندگی‌ می‌کنیم و هم کمک می‌کنیم تا جهان جای بهتری برای زندگی باشد.

    ✅مهم نیست هدفت چقدر بزرگ است، فقط کافی است باور کنی خالقی هستی که‌، با فرکانس‌هایت همه چیز را خلق می‌کنی.

    وقتی خودت و توانایی‌هایت را باور می‌کنی‌، وقتی باورهای قدرتمندکننده و هماهنگ با هدفت را بسازی‌ و با خواسته‌ات هم‌مدار بشوی‌، راه کارها‌، ایده‌ها و الهاماتی از راه می‌رسند‌ که قدم به قدم شما را در مسیر تحقق آن هدف هدایت و حمایت می‌کنند. این قانون جهان است. این برنامه خداوند است و این راه پیشرفت و گسترش جهان است.

    به همین دلیل است که جهان بیشترین حمایت‌هایش را همواره از افرادی می‌کند که بیشترین گسترش را ایجاد می‌کنند.

    جهان بزرگترین پاداش‌هایش را به افرادی می‌بخشد که با جدی گرفتن رویا‌های‌شان‌، بیشترین گسترش را ایجاد می‌کنند.

    تحقق اهداف فرمول ساده‌ای دارد:

    ۱. داشتن هدف‌های واضح و مشخص.

    ۲. ساختن باورهای هماهنگ با آن اهداف.

    ✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔

    جمله طلایی استاد در این فایل فوق العاده 👇

    ✔ وقتی به ندای قلب گوش میکنی بعدا زبان قلبت را بهتر میفهمی

    زبان خدا را بهتر میفهمی که خداوند کجاها در حال هدایت کردنت است

    وقتی چیزی گفته می شود و باید عمل شود ، حتی اگر به ظاهر غیرمنطقی است ، اگر می خواهی به خواسته هایت برسی🔚 مسیرش عمل کردن به الهامات است✔

    ✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔✔

    در فایل دیگری از استاد به قلم مریم عزیزم که سپاس فراوان از ایشان بابت این آگاهی فوق العاده :

    به قول قرآن‌، ربّ ما أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» است. «ربّ ما کسى است که نعمت وجود به همه موجودات بخشیده سپس آنها را هدایت کرده است.» (طه۵۰)

    اما فقط افرادی این هدایت را دریافت می‌کنند که به آن ایمان دارند و نشانه های روشن هدایت را می‌بینند و می‌پذیرند!

    آنهایی که هر لحظه آماده تغییر و بهبود اوضاع در هر جنبه‌ای از زندگی خود هستند. زیرا به خاصیت جهان پی برده‌اند که هرگز از گسترش باز نمی‌ایستد و بیشترین پاداش‌هایش را به افرادی می‌بخشد که در روند این بهبود و گسترش‌، با او همراه می‌شوند

    هرچقدر که زندگی‌ات خوب است‌، می‌تواند بهتر باشد.

    هرچقدر که شیوه‌ات برای ساختن ثروت عالی است‌، باز هم می‌تواند بهتر باشد.

    هر باوری هر چقدر قدرتمند کننده، بازهم بهتر می‌تواند قدرتمند کننده‌تر باشد

    هر نتیجه‌ای هرچقدر عالی‌‌، باز هم می‌تواند عالی‌تر باشد.

    تنها در صورت ایجاد این تفکر است که ظرف وجودت رشد می‌کند و آماده دریافت نعمت‌های بیشتر و تجربه امکانات بیشتر می‌شوی.

    زیرا هر تأیید یک اتفاقِ خوب، یعنی ارسال یک فرکانس قدرتمند کننده تر . یعنی دریافت یک تجربه‌ی بهتر در زندگی و ساختن یک باور قدرتمند کننده تر که پشتیبانی می‌شود تا بتوانی ذهن را بیشتر کنترل کنی. تا بتوانی قدم های بزرگتری برداری، بزرگتر باور کنی، بزرگتر اقدام کنی و بزرگتر نتیجه بگیری باورهای قدرتمند کننده تری ایجاد کنی.

    وقتی باورهای قدرتمند کننده ساخته شود، باورها محدود کننده خود به خود محو می‌شود و این ماجرا تا ابد ادامه دارد، همانگونه که ما تا ابد به یادگیری زبان مشغولیم

    نتیجه‌ی ساختن یک باور قدرتمند کننده، زودتر از این پرسش اتفاق می افتد و به اندازه ای که باور تغییر می کند، فرکانس هایت تغییر می کند، مدارت تغییر می کند و با اتفاقات، شرایط و تجربه های عالی ای روبرو می شوی.

    به اندازه ای که احساست را خوب می کنی، اتفاقات خوب می‌شود. باورهای قدرتمند کننده جدید، زندگی‌ات را به شکل جدیدی رقم می زند.

    به شکل روابط عاشقانه وارد زندگی‌ات می‌شود

    به شکل آزادی مالی برای انجام کار مورد علاقه‌، وارد زندگی‌ات می‌شود

    به شکل آسایش و رفاه، خانه‌ها و ویلاهای زیبا،

    👈 مسافرت‌های راحت و لذت بخش،

    خیریه‌های متعدد و رضایت فراوان از خودت،

    خداوند و قوانینی که قدرت تغییر زندگی ات را به دست خودت داده تا آنطور که می خواهی، آن را بسازی!

    ✴نکته اساسی :

    تسلیم بودن اصل اساسی هدایت است ✴

    مصداق تسلیم بودن حضرت ابراهیم است که تسلیم حق بود برای قربانی کردن فرزندش

    تسلیم به معنی رها بودن است و سپردن خودت به خداو ایمان دارم خدا حمایتم میکند

    تسلیم بودن یعنی ایمان داشتن که خدا به من کمک میکند

    شرایط جوری پیش می رود که خدا تنها نمیگذارد این یعنی تسلیم بودن

    نشانه تسلیم بودن احساس خوبه

    نشانه ایمان احساس خوب است

    تسلیم بودن باعث حرکت کردن میشود و خدا برکت میدهد

    سپاس و هزار تشکر از استاد عزیزم و مریم جان بابت ضبط فایلهای فوق العاده و بی نظیر

    شکر خدا از این مسیر و درک و فهم این هدایت و این مسیر

    با قدرت پیش بسوی موفقیت😍🤩

    در پناه رب😍🤩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 821 روز

    سلام استاد جان و همراهان عزیز

    دیشب ب اتفاق همسرم داشتیم این فایل و ب صورت صوتی گوش می‌دادیم ک شما در مورد هدایتتون برای خریدن دوره سربازی و تعریف می‌کردید و من تو فکر رفتم تو فکر اینکه 2 سال پیش برای من هم همچین اتفاقی افتاد و همون لحظه همسرم بهم گفت مثل گواهینامه گرفتنت شده گفتم دقیقا منم داشتم ب همین فکر میکردم دیشب نشد بنویسم چون میخواستم فقط گوش کنم و الان اومدم ک بنویسم از هدایت گرفتن گواهینامه ام

    من سال 91 آموزشگاه رانندگی ثبت نام کردم و با عشق و علاقه کلاس میرفتم و امتحان آئین نامه رو اولین بار قبول شدم اما برای آزمون شهر خیلی استرس داشتم با اینکه خیلی خوب رانندگی میکردم فکر میکنم 3 بار امتحان دادم و رد شدم با اینکه فکر میکردم قبولم اما رد میشدم چون واقعا استرس داشتم کنار سرهنگ

    دیگه با 3 بار رد شدن نرفتم و کارتکسم تا 2 سال اعتبار داشت اما بازم نرفتم

    تا گذشت و گذشت 4 سال قبل و من دوباره حال و هوای گرفتن گواهینامه بسرم زد و دوباره رفتم آموزشگاه و گفتن باید دوباره بری معاینه پزشکی و دوباره امتحان مجدد بدی برای آیین نامه

    اما هیچ مبلغی و مجدد پرداخت نکردم و مدیر آموزشگاه ب من گفت این کارتکس هم تا 2 سال اعتبار داره اگر باطل بشه از اول باید ثبت نام کنی و مبلغ و واریز کنی

    دوباره آئین نامه امتحان دادم و بار دوم قبول شدم چون امتحان دیگه آموزشگاه نمی‌گرفت

    دوباره آزمون عملی گند زدم و بازم همون موضوع تکرار شد و من دیگه نرفتم

    هی امروز و فردا میکردم و بعد فراموش میشد تا شد یکی از روزها و من ی لحظه ب ذهنم اومد برم آموزشگاه برای امتحان آزمون

    رفتم آموزشگاه موضوع رو گفتم دقیقا روز شنبه بود هفدهم ماه بود نمیدونم کدوم ماه و مدیر بهم گفت کارتکست بیستم باطل میشه و ما قبل این تاریخ امتحان شهر نداریم اما میتونم نامه بدم برید پیش فلان سرهنگ و بگید امضا کنه و ببرید آموزشگاه فلان ازت امتحان بگیره و منم رفتم سرهنگ نبود اما یکی دیگه بجاش امضا کرد و بردم آموزشگاه دیگه ای و بهم گفتن فردا امتحان هست منم خوشحال بودم و نگران

    خوشحال از اینکه هنوز ی فرصت برام موند و نگران از اینکه من حتی بلد نبودم ماشین راه ببرم چطور میتونستم قبول بشم حتی پول کافی برای یک جلسه رانندگی یکساعته هم نداشتم و سپردم ب خدا

    از گوگل آداب نشستن و حرکت کردن و میخوندم و چیزی ک برام مهم بود این بود خدا بی دلیل منو نفرستاده بود آموزشگاه همش تو ذهنم مرور میشد

    فردا صبح شد و ب همراه پسرم براه افتادیم پسرم برای مدرسه و منم برای آزمون رانندگی

    من هیچی با خودم نبردم جز گوشی هیچ پولی هم نداشتم توی راه یه تراول 50 تومانی پیدا کردم و با ذوق گرفتم و ب پسرم گفتم پول شیرینی قبولیم جور شد وقت برگشت شیرینی میخرم میارم خونه

    رسیدم و استرس‌ها شروع شدن و من همچنان با خدا صحبت می‌کردم و میگفتم خدایا من هیچی بلد نیستم خودت قبولم کن همچی و ب خودت سپردم

    ی دختری بود ک باهم صحبت میکردیم گفت من آخرین روز کارتکس اولمه اما من آخرین روز کارتکس دومم بود و وضعیتم بدتر بود

    سرهنگ میگفت بدون لیست هرکی دوست داره زودتر بیاد و این ی همزمانی بود برام

    من و اون دختر تصمیم گرفتیم آخرین نفر بریم تا استرس کمتری داشته باشیم

    دیگه ظهر شده بود همسرم اومد پیشم بود وقت امتحان ما شد و من اون دختر آخرین نفر بودیم اون قبل من رفت پشت فرمون و قبول نشد و منم قلبم داشت تو دهنم میومد رفتم سوار شدم کمربند و بستم صندلی و تنظیم کردم و آینه ها رو چک کردم ماشین و روشن کردم دِ برو حرکت هی گاز میدادم و ماشین حرکت نمی‌کرد اصلا با من لج کرده بود صدای ماشین رو هوا بود و حرکتی ازش نمیدیدم ب سرهنگ گفتم منو رد کن من استرس دارم نمیتونم

    گفت مطمئنی ؟

    همسرم کنار شیشه بیرون از ماشین داشت نگاهم می‌کرد ی لحظه نگاهش کردم داشت با دست بهم علامت میداد چیکار کنم تازه دوزاریم افتاد ک من اصلا دنده نزاشتم دنده رو یک گذاشتم و حرکت کردم بقیش و درست انجام دادم حتی دوبل پارک هم انجام دادم بعد گفت تمام

    بهم گفت چیکارت کنم رد شدی گفتم اصلا باید قبولم کنی من نمیدونم باید این اتفاق بیفته و قبول بشم این آخرین روز امتحانمه

    گفتم من رانندگیم خیلی خوبه قبلا تو فلان جاده رانندگی کردم پیش شما استرس داشتم(این اتفاق برام افتاده بود تو ی جاده باریک و پر شیب رانندگی کرده بودم اما نمیدونم چطور تونستم )

    گفت ب همسرت بگو بیاد

    صداش زدم اومد ب همسرم گفت چیکارش کنم رد شده همسرم گفت قبولش کنید قول میدم براش ماشین نخرم

    افسر قبولم کرد گفت برو حداقل موقع حرکت ترمز دستی و میخوابوندی خخخخخخ اینجا گفتم واااای خدای من تو با اینکه هیچی بلد نبودم قبولم کردی

    رفتیم آموزشگاه خودم گفت باید بری آموزشگاهی ک امتحان دادی و فقط امروز فرصت داری همه ی کارهارو انجام بدی

    رفتم ب اون آموزشگاه گفتن ما نمیتونیم کاری کنیم باید آموزشگاه خودت انجام بده

    دوباره رفتم آموزشگاه خودم و گفتن باشه ما خودمون انجام میدم دیگه دقایق رو ب آخر بود اما من امید داشتم ب حرکتی ک خدا برام انجام داد و گفتن 50 تومن ناقابل باید بابت گواهینامه بهشون بدم منم 50 تومنی ک صبحش پیدا کردم تقدیم کردم دقیقا خندم گرفت ک چطور خدا همه چیزو هماهنگ کرد

    و از خدا سپاسگذاری کردم بابت این اتفاق زیبایی ک برام ب خوبی رقم زد و من بدون هیچ خرجی و اینکه اصلا دوبل پارک یادم مونده باشه و با این همه اشتباه باز قبول شدم

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    استاد بینهایت از شما سپاسگذارم

    الهی ک ببینمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      رقیه محمودی گفته:
      مدت عضویت: 619 روز

      سلام بانو جان

      کامنتت رو با علاقه و شوق خوندم

      خیلی جاالب و شنیدنی بود..راستش جاهاییش رو کلی خندیدم با اجازه ات .

      زمان امتحانت برای کاردکس دوم.

      من حدود 17 سال رانندگی می کنم

      و اینکه ماشین رو گاز می دادی و نمی رفت برام جالب و شیرین بود.

      17 سال پیش من سر بارداری دومم نزدیک 8 ماه باردار بودم و امتحان دادم.

      الان خاطرات کلاس های حضوری ، آزمون هام ، هم تئوری و هم عملی برام زنده شد.

      استرس همراه با شیرینی

      هم قدم 157 برای رسوندن پا به ترمز و کلاج کوتاه بود

      هم وضعیت بارداری 8 ماهه ، اجازه نمی داد پشت فرمون جا بشم.

      خودمم ماما هستم.

      خیالم از بابت سلامتی پسرم راحت بود

      و سعی می کردم کمترین استرس رو به خودم وارد کنم بخاطر بارداریم.

      میگفتم اگه نشد هم اشکالی نداره.

      دوبار امتحان دادم تا قبول شدم.

      بار اول رو فک کنم بخاطر جواب دندان شکنی که به سرهنگ دادم( تیکه انداخت که واجب بود ؟) ، ردم کرد.

      بار دومم فک کنم دلش سوخت .

      انگیزه ی قویی داشتم برای گرفتن گواهینامه.

      الان داشتم فکر می کردم اگر برای همه ی کارهام ، اینطوری سفت و سخت و محکم و در عین حااال با مدیریت احساساتم ، اقدام می کردم ، الان باید من آپولو هوا میکردم به جاای ناسا .

      خوندن کامنت شما ، برام یه تجدید خاطره شد و اینکه یادت باشه رقیه جان! با انگیزه ، با جدیت ، با آرامش به اهداف راحت تر میشه رسید.

      یکی از کارهایی که توی زندگیم انجام دادم و بخاطرش همیشه و همیشه خودمو تحسین کردم ، گرفتن گواهینامه بود.

      خیلی خیلی زیاد برام خوووب و لازم بود.

      سپاسگزارم از شما بانو جان.

      از اینکه توی این خونه ی خدا و کنار دوستان پر انرژی ام ، طواف می کنم هفتاد بار به جای هفت بار زیبایی های این خونه رو ، خیلی خوشحااال و سپاسگزار هستم.

      دوستتون دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1241 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    همه ی خواسته های ما محقق می شوند اگر باورهای ما درست باشد. حتی قانون نیز به نفع ما تغییر خواهد کرد. زمانی که تصمیم بگیریم و اقدام کنیم درهایی برای ما گشوده خواهد شد که هیچ گاه از ابتدا نمی دانستیم وجود دارد و اگر به ایده هایی که به ما الهام می شود و به آن چه قلب ما می گوید عمل کنیم که نشانه ای از طرف خداوند است زبان هدایت خداوند را شنیده و کم کم صدای او را از نجواهای ذهنی تشخیص می دهیم و خواسته ها به آسانترین و راحت ترین وجه ممکن در زندگی ما پدیدار خواهد شد. تسلیم بودن در مقابل خداوند اصل اساسی است چون راه های رسیدن به خواسته برای هر کسی مطابق با ویژگی ها و خصوصیات شخصی و شرایطش متفاوت بوده و تنها خداوند است که می تواند مسیر درست را تشخیص داده و ما را به بهترین راه ها هدایت کند.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    محسن جاویدتجریشی گفته:
    مدت عضویت: 2149 روز

    سلام به استاد عزیزم و تمام اعضای این خانواده دوست داشتنی

    من در فایل های دیگری در زمان خدمت سربازیم چندین کامنت از شرایطم و هدایتهای الهی نوشتم.. اما اینجا وقتی این فایل رو دیدم انگار قلبم میگه تجربیاتم بنویسم.. خیلی اهل کامنت گذاشتن نیستم ولی واقعا اینجا نیروی خاصی داره میگه بگو..

    آقا من از بچگی دوست داشتم برم خدمت! اصن این لباس نظامی و چیزایی که میگفتن مرد میشی بری خدمت عجیب روم تاثیر گذاشته بود.. البته اصلا خود شغل نظامی بودن دوست نداشتم ولی به عنوان تجربه دو ساله خیلی حس خوبی داشتم بهش..

    از طرفی 19 سالم شد و باید برای کنکور انتخاب رشته و دانشگاه به ترتیب اولویت انجام میدادم.. چون دوست داشتم برم رشته انیمیشن و اون زمان هیچ دانشگاهی برای لیسانس این رشته رو نداشت تصمیم گرفتم برم بهترین آموزشگاه خصوصی اون زمان سال 90 که مجتمع فنی تهران بود.. برای همین گفتم میخوام تهران بمونم و اصلا برای اینکه بتونم این رشته رو ادامه بدم میرم دانشگاه هر چی تهران بود میزنم صرفا برای اینکه خدمت نرم و به علاقه م برسم.. آقا ما تهران پیام نور شرق رشته صنایع دستی قبول شدیم و الکی برای نمره قبولی گاهی میرفتم و در کنارش خیلی پر قدرت دوره های بلند مدت انیمیشن سازی مجتمع فنی هم میرفتم که بالای 900 ساعت آموزش در طی 4 سال بود.. من اینجا توی این مدت کم کم شرکتم رو زدم و کلی سفارش گرفتم و کلی نیرو استخدام کردم و… واقعا پیشرفتهای خوبی داشتم اما اون آرزوی کودکی در من هنوز بود که خدمت از تو یه مرد میسازه و حالا رسیدم به اینکه اگه برم خدمت چی؟ دو سال نباشم این تیم و این کارو اینهمه تلاشم چی میشه؟ درواقع هم نمیخواستم برم هم آرزوی کودکیم باهام بود..

    گفتم خیله خب حالا برای اینکه نرم سربازی که لطمه نخوره میام ارشد هم یه چیزی مینویسم تا این کارهای شرکت رو سیستم سازی کنم به یه روال درست برسه و بتونم رها کنم برم خدمت.. یعنی بازم اصلا به این فکر نمیکردم یه جوری بشه کلا نرم.. اصلا همچین باوری سر سوزن در من نبود.. بخاطر ذهنیت های کودکی فقط به رفتن اونم با حس خوب فکر میکردم..

    گذشت من ارشد با اینکه اصلا نخونده بودم رفتم سر جلسه همه رو شانسی زدم و رتبه سه رقمی آوردم و اولین گزینه ای که انتخاب کرده بودم و علاقه هم داشتم قبول شدم.. و به طرز عجیبی همه چیز خوب پیش رفت که ارشد هم شروع کنم.. اینجا بازم اصلا دنبال نرفتن سربازی نبودم.. به این فکر میکردم امریه بگیرم یا شرکتم رو دانش بنیان کنم یا هزار راه دیگه که خدمت بکنم ولی مثلا راحت تر.. توی این مدت قوانین خدمت ریز به ریز درآوردم و تا جایی که شد درسم طول دادم و ارشد 2 ساله رو 5 سال کشیدم.. یک سال بعدشم که اجازه داشتم قانونی نرم و روز آخر فرصتی که داشتم رفتم دفترچم رو پست کردم.. بازم میگفتم آخه دو سال خیلیه و اگه بیوفتم شهرستان بازم شرکتم ممکن آسیب ببینه.. اینجا آشنا پیدا کرده بودم و شرک داشتم چون سکه دادم بهش که تهران بیوفتم و آدم واقعا قوی و از نظامی های درجه بالا بود و گفت اوکی برو آزمایش اعتیاد بده و کلی کار و آخرش تایید کرد.. همین که دفترچه رو پست کردم شد شلوغی های ماجرای مهسا و من با فایل صحبتای استاد روبرو شدم و میخکوب حرفها.. اومدم رو سایت و تا جایی که جون داشتم ویدیو دیدم از استاد.. خلاصه ما چیزی که قرار بود بیوفتیم نشد و اصلا جای دیگه افتادم اما اگر به هرکسی میخواستم سکه بدم اینجور خوب نمیتونست درش بیاره برام.. من دیگه به شرک آگاه شده بودم و داشتم تلاش میکردم موحد باشم.. خدا بهترین پلن برام چید و حتی اون سکه رو بهم پس دادن و آخرش زمان خدمتم شد 16 ماه بجای دو سال و من هر روز ساعت 1 یا 2 از خدمت مرخص میشدم و به شرکتم میرفتم ، حتی 5 ماه آخر هفته ای یک روز میرفتم.. بهترین مسیر نسبت به خونه نسبت به شرکتم و… هوای عالی.. آدم های عالی.. کاری که تخصص خودم بود.. همه ش بدون اینکه خودم پلن چیده باشم.. و چقدر خدا تو این مسیر 16 ماهه بهم درس داد و بزرگتر شدم و خدا رو شکر میکنم..

    اما نکته پایانی.. تو رو خدا اون ذهنیت های کودکیتون یه بررسی بکنید خخخخ. چون من تو خدمت با کسی آشنا شدم که مثل من شرکت داشت و هم سن من بود اما اصلا بخاطر ترس از چیزی دانشگاه نرفت و چسبید به علاقه و یادگیری و بیزینس .. و خدمتش رو توی یه مدت یک ماهه که باز شده بود خریده بود.. یعنی اگر منم حواسم جمع میبود میتونستم مثل اون بخرم .. چون فقط یک ماه قانونش اومده بود .. من همش حواسم پرت دانشگاه و اینکه کجا خدمت برم آسون تره و.. بودم.. خدا رو شکر که اینجور پیش رفت اما باید بدونیم آرزوهای بچگی هم میتونیم آپدیت کنیم تا راحت تر زندگی کنیم..

    در پناه الله یکتا شاد و سالم و پربرکت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    سید جواد همتی گفته:
    مدت عضویت: 1935 روز

    به نام خدا که به شدت کافیست

    به شرط ایمان به شرط پاکی دل

    سلام خدمت استاد عزیزم بانو شایسته مهربان و تمام عاشقان این مسیر زندگی

    استاد خیلی تجربه ها از الهامات و توانایی ها و حضور خداوند در روند خدمتم با این فایل برام مرور شد که چقدر برام اموزنده بود یاد آوری این موارد که یه خورده بیشتر بازش میکنم

    داستان خدمت سربازی من

    من از بچگی همیشه میگفتم دوست دارم برم سربازی و با وجود این ترس ها و تمام استرس ها بابت ورودی هایی که گرفتم و تمام شک و تردید هایی که در وجودم موج میزد در مورد سربازی یک روزی تصمیم گرفتم که برم سربازی من قبل از سربازی با شما آشنا شده بودم و روی فایل های رایگان و قدم اول دوازده قدم کار میکردم و بالاخره پس از پایان درسم در دانشگاه چون تصمیمم را گرفتم و خودم را از برزخ بیرون کشیدم و گفتم میرم و واقعا از ته دلم به خدا توکل کردم و گفتم میریم از پسش بر میام خدا هست درست میشه و دقیقا همون روزی که پرونده درسیم کامل شد که میتونستم دفترچه خدمتم را پست کنم دقیقا همون ساعتی که پرونده ام رو گرفتم رفتم خودمو معرفی کردم و افتادم‌تو‌مسیر و تنها خواسته ام در اون زمان در درونم این بود که تو شهر خودم خدمت کنم

    اینم بگم نمیدونم چرا و از کجا اما واقعا زمانی که تصمیم گرفتم برم سربازی یه سری دلایل و منطق هایی که برام میاوردن که نرم خدمت برام یه جورایی شده بود ترسی که باید واردش بشم و برام اون دلایل دیگه مسخره شده بود اینکه من نمیتونم و سخته و حالا قراره چی بشه و دوسال عمرم تلف میشه و پول و درآمدم و زندگیم چی میشه اینا دیگه یه چیز غیر منطقی شد واقعا و انگار ایمان ‌‌ توکلم داشت کار خودشو انجام میداد و جایی که همه مخالف رفتنم بودن من قدم هام رو محکم تر بر میداشتم برای اقدام و فقط اون موقع خواسته ام این بود که تو شهر خودم خدمت کنم و همش از خدا میخواستم بهش هدایتم کنه تا انجام بشه

    در اولین فرصت دفترچه ام رو پست کردم و بعد قدم بعدی این شد که برم پذیرش کنم برای سپاه تا تو شهر خودم خدمت کنم اینجا بود که با وجود اینکه روی خودم کار میکردم کمی شرک ورزیدم بالاخره تمام کار هاش رو انجام دادم برای پذیرش و خودم فکر کردم که میشه و اوکی میشه برای شهر خودم که حتی آموزشی هم در شهر خودم باشم و چند هفته ای شد تا کاراش رو انجام دادم و بالاخره جواب اعزامم اومد و اون روز یکی از روزهای به یاد موندنی زندگیم هست که رفتم و برگ اعزامم را گرفتم و چیزی که دیدم برام خیلی سخت بود دیدم با وجود تمام تلاش هایم برای پذیرش شهر خودم و بهترین پادگان محل اعزامم افتاده کرمان نیروی انتظامی وقتی برگ اعزامم را گرفتم رنگم پرید و انگار همه چیز روی سرم آوار شد و بهم ریختم قشنگ یادمه استاد از دفتر پلیس به اضافه ده اومدم بیرون و نشستم روی موتورم و راه افتادم توی راه خیلی حالم بد بود مثل کسی که تمام برنامه هایش بهم ریخته و با وجود اون همه هزینه و وقت و انرژی برای پذیرش انگار هیچ کاره بوده و هیچ کاری نکرده یادمه قشنگ اشک میریختم و میرفتم رسیدم خونه اما یه لحظه یه چیزی در درونم با تمام ترس هام و ناامیدی گفت چی شد جا زدی به همین زودی یادت رفت من هستم به امید کی زدی به این جاده و این تصمیم به همین زودی ناامید شدی من رو فراموش کردی واقعا استاد باهام حرف میزد همون لحظات بود به خودم اومدم و سریع دفترم رو باز کردم و یه جمله افقی نوشتم توی دفترم به خدا گفتم تو هستی حواسم هست جواد فقط ادامه بده اگه اومده کرمان باید بری تو فقط یه خواسته داری و حرکت کردی اگر توکل کردی و میخوای ایمان نشون بدی باید ثابت قدم بمونی گفتم خدایا فقط بهم صبر بده

    بعد نشستم و باز ادامه دادم در صفحه بعد گفتم خدایا حتما یه خیری توش هست که من نمیدونم شاید رسیدن به خواسته ام از این مسیر بهتره برام من میرم تو هستی سعی کردم کمی ذهنم‌را‌کنترل کنم ‌و چقدر بهم آرامش داد و شروع کردم به آماده شدن خوب تا زمان اعزام یک ماهی طول می کشید اما من شروع کردم به آماده شدن برای رفتن و خیلی خوب اون روز پذیرفتم که من نمیدونم پس باید برم شاید باورتون نشه جوادی که موهاش تا پشت کمرش بود و عاشق موهای بلندش بود یک ماه مونده به اعزام رفت و موهاش رو از ته زد قدم بعدی رو برداشتم و موهام رو زدم یادمه ارایشگرم میگفت تو دیوونه ای یه ماه مونده چرا الان فقط هی میگفتم رفتنی باید بره بزن خیلی حسم خوب بود به خاطر کارهایی که دارم انجام میدم قدم های بعدی رو برداشتم رفتم وسایلم و آماده کردم و خدمت منم با شرایط پندامیک یکی شده بود و همین خیلی داستان را کمی سخت تر می‌کرد اما من فقط میگفتم رفتنی باید بره آنقدر این رو کفته بودم دیگه همه مسخره ام میکردن

    بالاخره این مدت هم گذشت و رسید به روز اعزام و اصلا اون روز بود که متوجه شدم چقدر شرایط عوض شده همه چیز در قرنطینه کامل بود یعنی من به مدت یک ماه آموزشی دیگه نه حق ملاقاتی داشتم نه کسی میتونست بهمون سربزنه نه چیزی بیاره نه هیچی به خاطر پندامیک من واقعا وقتی فهمیدم واقعا خوش حال شدم از این قرنطینه و محیط ایزوله ای که برام فراهم شده بود بالاخره اعزام شدم و رفتم کرمان باورش برای خودم سخته اما من فقط با خدا خلوت میکردم و هر موقع توی آسایشگاه بودم که فقط روی تخت خودم بودم و مینوشتم و درباره خواسته هام با خدا حرف میزدم و باهاش عشق بازی میکردم با اینکه هم شهری هام هم بودن و خیلی دوست داشتم اونجا اما انگار یه حسی بهم میگفت فقط خلوت کن و تمریناتت رو انجام بده تو خواسته داری پس درخواست کن تا یه هفته که اصلا به خونه زنگ نزدم فقط به یکی از دوستام زنگ زدم روز اول دوم بود و گفتم من رسیدم و حالم خوبه به خانواده ام خبری ندادم چون من تک پسربودم میدونستم الان اوضاع خونه و‌خانواده ام با اون حد از وابستگی مادرم ‌و خواهرم چه جوریه و نمیخواستم واردش بشم و اوضاع رو برای خودم سخت کنم سعی کردم اعراض کنم و کمی صبرکنم تا اوضاع بهتر بشه بالاخره که همه جی اونجا در نهایت سختی اما با حس خوب خر روز داشت سپری میشد‌ و جالب تر از همه این بود همین ماجرای زنگ نزدن من به خونه سبب خیری شد مار پیگیری های خانواده ام برای برقراری ارتباط با من با یکی از افراد داخل پادگان به صورت کاملا اتفاقی آشنا در اومدن و معاون بنده خدا دستی شد برای من تا اونجا مدت زیادی رو راحت تر خدمت کنم پست هام دو در میون شده بود و همش به خدا میگفتم خدایا سپاسگزارم که اینجوری در ها رو برام باز میکنی دمت گرم و باعث می‌شد من بهتر و بیشتر روی خودم کار کنم و همه چیز مثل معجزه برام اتفاق افتاد و بالاخره آموزشی من با تمام محیط ایزوله اش و خواسته خدمت در شهر خودم تمام شد و من برگشتم خونه وحالا نوبت به معجزه بعدی خدمتم شد دست دیگری به صورت معجزه بدون هیچ تلاش فیزیکی من باعث شد تا من محل خدمتی یگان من بعد از آموزشی یزد باشه در شهر خودم یعنی این اتفاق که افتاد و حتی اتفاق های قبلش چنان معجزه ای بود که من دیگه اصلا دیوانه شده بودم ما توی آموزشی بیست و هفت نفر هم شهری بودیم از اون بیست و هفت نفر فقط سه نفر افتادن شهر خودمون که یکی از اون سه نفر هم من بودم اصلا این خدمت سربازی من درس بزرگی برای کل زندگی من شد آنقدر که من درس گرفتم و خدا رو شناختم ‌خودمو شناختم و عمل کردم و توکل کردم و ایمان آوردم و یقین داشتم بیشتر از شک و حرکت میکردم و مطمن بودم خدا در ها رو باز میکنه

    تو خود پای در راه بنه و هیچ مپرس خود راه بگویدد که چون باید کرد

    واقعا همه خدمت من همین جمله بود استاد از شما متشکرم

    بالاخره جواد به یاری خداوند و لطف و رحمت خودش خیلی بزرگ تر شدم توی خدمتم خیلی جاها تقریبا همه جا خدا رو درک میکردم و باورش میکردم خیلی ایمان و توکلم یقینم باورم به خداوند دیدن دستانش و این که چطور دل آدما رو برام نرم میکنه کارها رو برام انجام میده اون حس خوب اون حساب باز کردن روی خودش واقعا توی خدمتم هر دو طرف قضیه شرک و ایمان رو دیدم جاهایی بود که روی دیگران حساب باز کردم و خوردم زمین و بسیار جاهایی توی خدمتم بود که روی خدا حساب باز کردم و از جایی که به ذهن هیچ کس نمیرسید برام درها رو بازکرد و فقط میگفت برو

    اونجا بود که فهمیدم خدا فقط منتظره من هست که بگم چی میخوام بسپارم و رها باشم و ایمان داشته باشم و هر طور میتونم حسم و خوب نگه دارم توی همه موارد خدمتم از مرخصی گرفته تا جاهایی که خدمت کردم تا پست دادنم تا ماموریت هام تا ساعت خدمتم تا آدم های اطرافم همه چی همه چی رو برام تغیر میداد زمانی که من تغیر میکردم اصلا یه کن فیکونی بود که بیا و ببین

    خدمت برای من خیلی خوب شد عالی شد از حس مسئولیت پذیری بیشتر زندگی از نظم از ایمان به خداوند توکل یقین از هدایت و نشانه از کار کردن بیشتر روی خودم از درک قوانین از غلبه بر ترس و بالاخره همه جوره خوب و عالی و فوق العاده بود برام خدا روشکرمیکنم برای این مسیر که واقعا مسیر راست ‌ودرست بود که نعمت هاش وارد زندگی ام شد

    سپاسگزارم هزاران مرتبه از خداوند اول و بعد از شما استاد عزیزم واقعا از اعماق وجودم ازتون ممنونم دمتون گرم عاشقتونم

    اینا رو هم گفتم برای آقایان سایت که هنوز تصمیم نگرفتن برای خدمت به خودشون و خدمت سربازی امید وارم گوشه ای از یقین و ایمان اونی‌که در این مدار هست رو پر کنه تا حرکت کنه من که بیشتر برای رد پا برای خودم نوشتم و چقدر ذوق داشتم برای این کامنت و چقدر لذت بردم چون در مسیر خدمت به خودم هستم با مستقل شدنم و مسیر جدیدی که پیش رو دارم خیلی درس هام که قبلا گرفته بودم برام مرور شد خدا روشکر و خیلی حس بهتری بهم داد برای ادامه مسیر خدا رو شکر بازهم ممنونم امیدوارم که بتونه کمکی هم بکنه به دوستانم

    تو‌خود‌ پای در راه بنه ‌و هیچ مپرس خود راه بگوید که چون باید کرد

    پناه تنها فرمانروای جهان شاد و سالم و ثروتمند و خوشبخت باشید دوستتون دارم

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: