https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/07/abasmanesh-9.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-07-26 09:30:052024-04-23 07:46:27گفتگو با دوستان 31 | توانایی تشخیص دلیل نتایج
148نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد جان من از سال ۹۴ با شما و آموزه های شما آشنا شدم ، اون موقع سه سال بود که شبانه روز داشتم دنبال خدا می گشتم . من توی یه خونواده مذهبی و متعصب بزرگ شده بودم و از اون جا که حرف شنو و آروم بودم ،همه ی آموزه های سنتی و مذهبی رو پذیرفته بودم و هیچ وقت روی حرف والدینم حرف نمی زدم ،اما همیشه در مورد آنچه که از آداب و رسوم و اعتقادات مذهبی توی اطرافیانم میدیدم ،یه احساس ناشناخته داشتم . ته دلم می گفتم این که می گن محمد در برابر اقوام و جامعه اش که کافر بودن ایستاد و یه دین جدید آورد یعنی چی ؟ اون ها چه جوری بودن . یعنی کافر بودن اون ها یا غلط بودن کارهاشون مشخص و عینی بود برای همه تو اون جامعه که همه مثل هم فکر می کردن یا این که توی اون شهر و اون جامعه کارها و رفتارهای محمد ،یه جورایی غیر عادی بود از نظر بقیه .
خلاصه که این سوالات من رو وارد یه مسیری کرد که بتونم قفسه های ذهنم رو از خرافات و باورهای سنتی و مذهبی غلط خالی کنم اما جایگزینی برای اون ها نداشتم ،نمی دونستم درست و غلط زندگیم رو چه جور تشخیص بدم ،معیاری برای سنجش و ارزیابی خودم نداشتم تا این که خداوند شما رو در مسیر زندگیم قرار داد به عنوان یه مربی .
یه روز که با دوست صمیمی ام درباره ی خدا و سوالات بی جوابمون درباره ی زندگی در ابعاد مختلف و بلاتکلیفی هامون حرف می زدیم ،اس ام اس معرفی روانشناسی ثروت ۱ شما به دوستم اومد ، ایشون سال قبلش توی سمینار تندخوانی شما شرکت کرده بودن
و این پیام شروعی بود برای وارد شدن ما به دنیای آگاهی از قوانین .
تو این سال ها خیلی زندگی برام شیرین تر و لذت بخش تر شده اما موضوع اینه که اون روز هدف من از خریدن محصول روانشناسی ثروت ۱ ،رسیدن به استقلال مالی بود چون اصلا فکر نمی کردم یه محصولی که قراره درباره ی پولدار شدن حرف بزنه ،بتونه راه و رسم خداشناسی و خود شناسی رو بهم یاد بده .
تو جنبه های مختلف تغییر کرده زندگی و روابطم ، با این که محل زندگیم تغییر نکرده و هنوز خانواده و اطرافیانم همون قدر ذهنشون سنتی و بسته است ،اما خودم خیلی آزادتر و قوی تر از قبل شدم .
با این حال هنوز نتونستم به کسب و کار دلخواهم و استقلال مالی برسم و این شده بود برای من مثل یه تنگنا که هر چه قدر تقلا می کردم نمی تونستم ازش بیرون بیام . دائم توی این سال ها دفترم دستم بود و می نوشتم ،هی به نظر خودم سعی می کردم شخصیتم رو واکاوی کنم ،ضعف ها و اشتباهاتی رو که در افکار و رفتارم بود شناسایی کنم و بر اساس این مکاشفه ها تصمیمات جدید بگیرم و اقدامات جدید انجام بدم .
خلاصه که این به نتیجه نرسیدن تلاش هام برای ساختن کسب و کار شخصی ام و رسیدن به استقلال مالی شده بود ،یه سایه ی تاریک روی عزت نفسم .
چند وقت پیش یه روز به خودم گفتم آخه دختر کاری که بخواد درست بشه ،خودش درست میشه . قرار نیست تو این قدر حساب و کتاب کنی و هر بار استارت یه کار رو بزنی و بعد هم توش در بمونی .
همه ی این شرایط در حالیه که من قبل از آشنایی با شما ۶ سال بود حوزه علاقه مندی خودم رو با هدایت خداوند پیدا کرده بودم ،داشتم کار می کردم و از نظر اعتبار توی محل کار خودم به عنوان یه فرد خلاق و توانا شناخته شده بودم . توی کار ما سطح حقوق همه پایین بود اما موضوع این بود که کارم رو دوست داشتم و واقعا هم در حوزه ی کاریم جا برای رشد و ایده پردازی زیاد بود . همون موقع هم یه ایده توی کارم داده بودم که توی محیط کارم تنها وظیفه ام اجرای اون ایده بود که عملا زحمت فیزیکی برام نداشت اما هم باعث شهرت کل موسسه مون شده بود و هم بخش بزرگی از مشکلات موسسه ی ما رو حل کرده بود و مدیر مجموعه ما معتقد بود اجرای این ایده می تونه مشکلات زیادی رو در حوزه کاری ما که آموزش کودک بود برای همه ی موسسات مشابه ما در کل ایران برطرف کنه .
به هر حال بعد از شنیدن آگاهی های دوره روانشناسی ثروت من کار برای اون موسسه رو در حالی که ظاهرا هم اون موسسه در اوج اعتبار بود و هم شرایط کاری من اون جا خوب بود ، کنار گذاشتم و گفتم باید برای خودم همین کارها رو انجام بدم .
دلیل این تصمیم هم ضعف هایی بود که آروم آروم داشتم توی کادر مدیریتی اون مجموعه میدیدم اما به خاطر عشق و علاقه ای که به کاری که انجام میدادم داشتم و یه جورایی یه آرمان از کارم برای خودم ساخته بودم ، آگاهانه اون ضعف ها رو و شاید بهتره بگم تضادها رو نادیده می گرفتم ، اما به لطف خداوند با شنیدن آگاهی های ثروت ۱ ، هدایت شدم به جدا شدن از اون موسسه و شروع به ساختن یه کسب و کار شخصی برای گسترش همون ایده ای که ۵ سال توی اون موسسه پیاده سازی کرده بودمش . اما نشد ، یک سال گذشت و اتفاقی نیفتاد ، دو سال گذشت و خبری از خدا و حمایت ها و هدایت هاش نشد . دفتر گرفته بودیم، کار می کردیم از صبح تا شب اما خودمون هم نمی دونستیم داریم چه کار می کنیم . تو حوزه آموزش کودک به کلی آگاهی های ناب توی اون ۶ سال رسیده بودیم که هر کدوم از اون ها می تونست گره از مشکلات بزرگی رو در این حوزه باز کنه ، کلی محصول و محتوای آموزشی برای بچه ها نوشتیم که اصلا مشابهی توی حوزه آموزش کشورمون نداشت و در واقع کپی یا تقلید بقیه نبود. ولی اکثرشون در حد پیش نویس باقی موندن و چند تایی رو هم که به مرحله نهایی و چاپ رسوندیم ، موند روی دستمون .
بعد دو سال دفتر رو جمع کردیم ، گفتم تو خونه کار می کنم ،ولی دقیقا چه کار نمی دونستم .
هر بار یه مدت طولانی بیکار می نشستم و از صبح تا شب مثل کسی که شغلش فایل گوش دادن و نوشتن هست ،فایل گوش میدادم و می نوشتم و بعد که یه کم انرژیم بر می گشت یه کار دیگه تو همون مایه ها شروع می کردم ،اما همیشه وقتی استارت کار رو می زدم یه ایده ای به ذهنم رسیده بود ،ساخته و پرداخته اش هم کرده بودم ،که این کار رو می کنم ،بعد اون کار و الی آخر میشه برام یه کسب و کار و مشتری میاد و …. .
نکته این جاست که در همه این تصمیمات من سعی می کردم با دید محدود خودم یه جمع بندی از توانایی ها و علایقم بکنم و یه جوری این ها رو به هم ارتباط بدم تا یه کاری که خودم از انجام دادنش خوشم بیاد یا این که حداقل انجام اون کار به خواسته ی قلبی خودم که تجربه ی لذت خلق کردن بود ،نزدیک باشه، بسازم.می خواستم کاری باشه که انجامش برام زجر آور نباشه ، چون یکی از ویژگی های شخصیم که کاملا بهش واقف بودم این بود که من اصلا آدمی نیستم که بتونم خودم رو مجبور کنم به انجام دادن کاری ،حتی اگر اون کار خیلی راحت باشه، مقاومت درونی خیلی بالایی در وجودم شکل می گیره یا به عبارتی باید انگیزه های درونی برای انجام هر کاری داشته باشم وگرنه هر چه قدر هم بخوام خودم رو مجبور کنم ، باز هم نیمه کاره اون کار رو کنار می ذارم .
اوایل که آگاه نبودم می گفتم من راحت طلب و تنبلم و خودم رو از این بابت سرزنش می کردم . اما کم کم تجربه کردم که این جوری نیست و این یه ویژگی مثبته که فقط باید باهاش به صلح می رسیدم .
بگذریم همه ی این کار کردن های بیهوده و بی نتیجه یه سایه روی زندگیم انداخته بود که هم باعث شده بود ارزیابی که از خودم دارم به نوعی با سرزنش و سرخوردگی همراه باشه و هم این که نعمت ها و سایر دست آوردهایی رو که در بقیه ی جنبه های زندگی توی این ۶ سال به دست آوردم و یا بهتره بگم به طور طبیعی و آروم آروم شدن بخشی از زندگیم کم ارزش یا عادی جلوه کنن و نتونم اون ها رو به عنوان دست آورد تلاشی که برای بهبود خودم به طور مستمر داشتم به حساب بیارم .
دستاوردها یا بهتره بگم شرایط خوبی که در طول این سال ها آروم آروم در زندگی من رقم خورد از این قرار بود :
توی این سال ها کم کم سلامتی شد یه موضوع طبیعی در زندگی من . هزینه ای رو که بابت دارو و درمان قبلا توی زندگی ما همیشه وجود داشت ، حذف شد .تو این سال ها به ندرت پیش اومده نیاز به دکتر و بیمارستان پیدا کنیم ،اگر هم بوده خیلی موضوع ساده و پیش پا افتاده ای بوده ،مهمتر از همه این که من کم کم یادگرفتم چه جوری درباره ی بیماری و ترس هایی از این قبیل ذهنم رو کنترل کنم و سکان هدایتم رو به قدرت نا محدود خداوند بسپارم . هر چند هنوز هم هر بار که جلوتر میریم میبینم باز هم این موضوع جا برای رشد و آزاد اندیشی و توکل هر چه بیشتر داره اما به هر حال نسبت به قبل خودم تغییر زیادی کردم.
در مورد روابطم با خانواده خودم و همسرم تو این سال ها آزمون و خطا زیاد داشتم به خاطر این که من استقلال و آزادی نا محدود رو می خواستم و بر عکس هر دو خانواده سنتی و مذهبی بودن.
اما خدا رو شکر همه چیز عالی پیش رفته و الان که نگاه می کنم باورم نمیشه در اون سطح پایین در روابط قرار داشتم و امروز این قدر از درون توی این موضوع محکم هستم و البته که روابطم هم با همه ی اطرافیانم خیلی برام دلخواه تر و آرام تر شده .
از نظر رابطه ی عاطفی ام با همسرم هم می تونم بگم سال به سال و ماه به ماه این رابطه برای ما بهتر شده.
من قبل از آشنایی با شما هم همیشه سپاس گزار بودم به خاطر زندگی آرامی که با همسر و دو فرزندم داشتم اما موضوع اینه که امروز تعریف من از آرامش از زمین تا آسمون نسبت به گذشته تغییر کرده. در گذشته معنی آرامش برام این بود که بحثی بینمون نباشه و به هر حال فکر می کردم زندگی به طور طبیعی بالا و پایین زیاد داره و انگار زندگی یه جور میدون رزم یا مسابقه ست که هی باید با مشکلات و موانع روبه رو بشی و حلشون کنی ،این جوری نبود که بخوام زندگی برام یه مسیر زیبا و لذت بخش باشه که انتظار داشته باشم خیلی راحت و دلپذیر چرخش برام بچرخه و به همون سبکی که خودم دوست دارم تجربه اش کنم .
خلاصه که هر چی آگاه تر شدم توقعم از زندگی بیشتر شد . پذیرش محدودیت ها برام سخت تر شد و از اون طرف سقف آزادی هام در مسائل شخصی خودم بالاتر رفت ،قدرت تصمیم گیری بیشتری پیدا کردم و جالب این جاست هر بار که جسارتم در روابط و تصمیم گیری های شخصی خودم بیشتر می شد و دایره ی محدودیت هام رو تنگ تر می کردم نزدیکان و خانواده هم مقاومت هاشون می شکست و انگار که از روز اول مشکلی با این نوع رفتار من نداشتند .
شاید این آزادی و استقلال در تصمیم گیری که من از اون به عنوان دستاورد یاد می کنم برای خیلی ها یه موضوع طبیعی و پیش پا افتاده باشه اما برای من که از بچگی اولویت برام رضایت بزرگترها از جمله پدر و مادرم بود و بعدها هم تایید خانواده همسرم و همچنین خوش حالی و آرامش همسرم به اولویت های زندگیم اضافه شده بود ،این سطح از آزادی عمل و اندیشه دستاورد بزرگی به حساب میاد .
من اون قدر رشد کردم که یه جایی همسرم فهمید که که از این جای مسیر به بعد دیگه اگر زندگی با ایشون برام دلگرم کننده و مطابق میلم نباشه ، جسارت این رو پیدا کردم که بقیه ی مسیر رو مستقل از ایشون ادامه بدم . حتی اگر پول و خونه ای از خودم نداشته باشم ،حتی اگر بچه هام پدرشون رو انتخاب کنن و حداقل بذر این ایمان در وجودم جوانه زده بود که در شرایط نادلخواه خودم رو اسیر نکنم به خاطر ترس ها و مصلحت اندیشی ها.
و از اون روز تا حالا قدردانی ایشون نسبت به من و زندگیمون به مراتب بیشتر شده و اون قدر این زندگی براش ارزشمند شده که حتی اگر از قانون چیزی نمی دونه یا آگاهانه بلد نیست در مسیر تغییر پیش بره اما
داره سعی می کنه از همین روزهایی که هر چهار نفرمون کنار هم هستیم، لذت ببره .
این ها همه در حالی هست که در گذشته یا حتی تا همین پارسال وقتی من به خاطر داشته هامون از سلامتی و خونه و زندگی و بچه ها گرفته تا رابطه ی نسبتا خوبی که خودمون با هم داشتیم و همین طور رابطه ی خوبی که با خانواده هامون داشتیم شکرگزار بودم ، بلافاصله نداشته هامون رو یادآوری می کرد از درآمد کارمندی پایینی که داریم گرفته تا کارهای شکست خورده ی من و تفاوت وضعیت مالی ما با خواهرها و برادرهامون و معتقد بود این دیدگاه مثبت به نوعی فریب دادن خودمونه .
الان اون قدر همین زندگی و حفظ اون براش مهم شده که وقتی انتقاد درستی می کنم حتی اگر لحظه اول مقاومت داشته باشه اما بعد بهش فکر می کنه و می پذیره و تمام سعی خودش رو برای بهتر شدن می کنه .
جالبه که سطح آزادی هر دو نفرمون هم توی زندگی خیلی بالا رفته و همین باعث شده زندگی راحت تر و لذت بخش تر باشه برامون .
رابطه ی بچه هام با هم دیگه هم این قدر خوبه که با وجود این که ۹ سال اختلاف سنی دارن اما اون قدر در طول روز با هم وقت می گذرونن و هوای هم دیگه رو دارن که خودم هی میگم خدایا شکرت ، چه قدر این رابطه ی خوب بچه ها باعث آرامش خاطر منه و حتی باعث میشه وقت آزاد بیشتری داشته باشم .
خلاصه که توی جنبه های مختلف زندگی همیشه در زمان مناسب در مکان مناسب هستم . خیلی ساده اگر قراره جایی برم در بهترین زمان می رسم حتی اگر ظاهرا به هر دلیلی دیر برسم اما دقیقا به موقع می رسم .اگر جای شلوغی برم به سادگی جای پارک برام پیدا میشه در حالیکه یادمه اوایل که قانون رو شنیده بودم حتی تا چند سال این جذب جای پار شده بود یه چالش برام .
حتی اومدن و رفتن مهمون به خونه ام هم نسبت به قبل در کنترل خودم دراومده . یادمه قبلا با وجود این که سر کار می رفتم و وقتم پر بود ،گاه و بی گاه مهمون از شهرستان داشتم ولی الان انگار با ذهنم می تونم این موضوع رو تا ۸۰ درصد مدیریت کنم و چه قدر این کار برام شیرینه ،مثل یه بازی می مونه . گاهی هم شرایطی پیش میاد که به نظر میاد اتفاقی بوده اما بعد که بهش فکر می کنم می بینم این هم بی حساب و کتاب نبوده .
مثلا همین هفته ی قبل به طرز عجیبی ظرف یک هفته پنج گروه مهمون داشتیم با فاصله زمانی های کم حسابی خسته شدم اما خودم احساس می کردم دوست دارم این چالش رو و پذیرشش رو انگار از قبل داشتم یا بهتره بگم یه جورایی ترجیح می دادم سرم شلوغ باشه تا ذهنم درگیر موضوع کار نشه و انتظاری که قرار بود برای شنیدن یه جواب درباره ی کارم بشنوم ، اذیتم نکنه و جالب این که بعد از رفتن آخرین گروه مهمونام اون جوابی که منتظرش بودم ،اومد .می خوام بگم این حد از هماهنگی برام خیلی لذتبخشه.
یکی دیگه از قشنگی های زندگی که توی زندگیم هست و لذت بخشه اینه که نگران بچه هام نیستم ،نه آینده و نه زمان حال . توی جامعه ای که خیلی ها می ترسن بچه هاشون ازشون دور بشن به خاطر انواع خطراتی که توی اخبار و رسانه ها شنیدن و توی اطرافیانم زیاد این نوع ترس ها و رفتارهای حاکی از این نوع ترس ها رو می بینم ، دختر من از یک سالگی یه خونواده ی دوم داشت . که هر وقت من سرکار بودم از صبح تا شب با اون ها زندگی می کرد ،حتی گاهی شب ها هم همون جا می موند . توی جامعه ای که خیلی از افراد تحصیل کرده با مشاغل سطح بالا مجبورن بچه هاشون رو به پرستارهای سطح پایین یا بی سواد بسپارن ، من یه دوست پیدا کردم که عاشق بچه ها بود و دخترای خودش بزرگ شده بودن و مدرسه می رفتن ، از نظر سطح مالی و فرهنگ خانوادگی هم تراز خودمون بودن و با اشتیاق بچه ی من رو هم مثل بچه های خودش بزرگ کرد . هر جا که می رفتن ،دختر من هم به عنوان فرزند سوم شون همراهشون بود از مهمونی گرفته تا خرید . خیلی وقت ها وقتی این موضوع رو به کسی می گفتم با دید حماقت بهم نگاه می کردن و می گفتن تو نمی ترسی ؟ یا شایدم حس مادری نداری ؟ اما خودم می دونستم که همه ی اون ترس ها تو وجودم هست اما یاد گرفته بودم چه جوری احساس ترس رو با ایمان و توکل به احساس بهتری تبدیل کنم .
توی زندگی من زیاد پیش میاد که تنها باشم و خیالم از بابت همسرم و بچه هام راحت باشه یه جورایی از تنهایی خودم لذت ببرم ،این در حالیه که خیلی از زن هایی رو که می شناسم اصلا چنین چیزی رو تجربه نکردن یا خیلی هاشون حاضرن صبح تا شب با همسر و بچه هاشون چالش داشته باشن ولی خیالشون راحت باشه که بچه هاشون کنارشون هستن و خطری تهدیدشون نمی کنه یا این که مطمئن باشن همسرشون به عنوان یه تکیه گاهی کنارشون هست .
با وجود این که مجرای ثروت و درآمد در زندگی ما حقوق کارمندی پایین همسرم هست که فقط کفاف هزینه های اصلی زندگیمون رو میده اما در عمل سطح زندگی ما خوبه و در رفاه زندگی می کنیم .
تو این سال ها هیچ وقت بی پول نشدیم ، خود من همیشه به هر شکلی توی حسابم پول داشتم حالا چه هدیه از پدرم بوده یا به هر شکل دیگری مثلا یه کار موقت انجام دادم در حوزه کاری خودم و یه پولی
بابتش گرفتم . خلاصه که از نظر خوراک و پوشاک و خونه و وسایلش و حتی سفر رفتن شاید بعضی وقتا هزینه هایی که ما برای رفاه و لذت بردن از زندگی می کنیم از نزدیکانمون که شرایط مالی بهتری نسبت به ما دارن ، بیشتره .
خلاصه که همه ی این نعمت و موهبت ها به شکل آرامش توی زندگیم جاری شده اما همون طور که گفتم همین سرخوردگی که در ساختن کسب و کارم و پول ساختن تجربه می کردم شده بود یه سایه تاریک روی عزت نفس و زندگیم .
تا این که چند روز پیش اومدم یه بار دیگه نقطه های عطف زندگیم رو بررسی کردم ،همه ی اینا وقت هایی بود که یه خواسته ی بزرگ داشتم که با توجه باشرایط اون روز برام غیرمنطقی و نشدنی بودن ،اما با یه سلسله اتفاقات خیلی ساده و طبیعی اون خواسته ها توی زندگیم وارد شدن .
وجه اشتراک مسیر رسیدن به همه ی این خواسته ها این بودن که هر بار یه مسیری باز شد که من باید فقط قدم به قدم اون کارها رو انجام می دادم . کارهایی که خیلی ساده بود ولی ترس های منطقی زیادی در موردشون برام وجود داشت .
مثلا یادمه یک سال و نیم قبل از آشناییم با آموزه های شما خواسته ام این شده بود که ماشین جدید بخریم ،
اولش به هر دری زدم و شب و روز دنبال یه راهی میگشتم پولش رو جور کنیم ولی در نهایت دیدم با این درآمد و شرایط مالی ما نمیشه و دست از تقلا برداشتم ولی اصلا نمی تونستم از این موضوع صرف نظر کنم و همش توی فکرم بود و همش می گفتم ما به یه ماشین بهتر نیاز داریم دیگه ، بچه هامون دو تا شدن ، رفت و آمدمون توی جاده بیشتر شده ، می خوایم سفر بریم وسایلمون بیشتره ،کمبود جا داریم ، توی شهر هم من ماشین لازم داشتم و هم همسرم و … . فقط راهی براش نداشتم . تا این که بعد از حدود یک سال یه مبلغی به اندازه دو برابر پول اون ماشین بهمون ارث رسید . ارث ما بخشی از یه زمین تجاری بود که بین برادرها تقسیم شده بود و با سهم هر دو نفر میشد یه مغازه ساخت . وقتی این ارث اومد جرات فروشش رو به هیچ عنوان نداشتیم و اصلا و ابدا به این تکه زمین به عنوان یه راهی برای رسیدن به ماشین جدید که یک سال بود توی فکرش بودم حساب نمی کردم . خوب می دونستم که خرد جمعی همه ی اطرافیان و بزرگان میگه این احمقانه ترین کار هست که یه ملک رو به رشد رو بفروشی و آهن پاره بخری . پس هر وقت این فکر احمقانه به ذهنم می رسید خودم رو سرزنش می کردم و می گفتم تازه آخرش اینه که اگر زمین رو بفروشیم باید با پولش یه کاری بکنیم که پولمون رشد کنه و باهاش پول در بیاریم اما نه من و نه همسرم چنین توانایی در خودمون نمی دیدیم .
از اون طرف هی خواسته های ما از زندگی زیاد می شد و برعکس پول نداشتیم ،هی باید توی مخارجمون صرفه جویی می کردیم که آخر برج پول کم نیاریم .
خلاصه که ما یکی دو ماه مقاومت کردیم و کلا به این ارث به عنوان یه ذخیره که فعلا نباید روش حساب کنیم نگاه می کردیم ،گذشت تا این که یه شب تو یه مهمونی خانوادگی یکی از نزدیکان که ما از نظر فکری قبولش داشتیم و همیشه منطقش رو در موارد مالی تحسین می کردیم ،اتفاقی صحبت های دو تا از برادرهای همسرم رو درباره ی خرید و فروش سهم الارث خودشون شنیده بود و همون آخر مهمونی همسرم رو قانع کرده بود که تو الان باید سهمت رو بفروشی .
این حرف ایشون انگار یه مسیری رو باز کرد که ما اون ملک رو بفروشیم و در نهایت با وجود همه ی ترس و تردید ها از قضاوت بقیه یه ماشین نو بخریم و بقیه پول رو هم به عنوان یه پشتوانه استفاده کنیم .
این پول یک رفاه و آرامش و ثبات رو تا چندین سال در زندگی ما به همراه داشت و خیلی از وسایلی رو که بچه هامون می خواستن و در حالت عادی توان خریدش رو نداشتیم تو اون چند سال خریدیم ،سفرهای خوبی رفتیم ، نگران بی پولی آخر ماه نبودیم و خلاصه کیفیت و سطح زندگیمون بالاتر رفت .
خواسته ی بعدی که باز هم به همین سبک بهش رسیدم خریدن خونه ی جدید بود .
خونه مون دو خوابه بود و حالا که دو تا بچه داشتیم ،اون خونه برامون کوچک بود ، با اومدن فرزند دوم انگار سبک زندگی مون عوض شده بود ، تضادها نشون میداد آپارتمانمون داره فرسوده میشه و دیگه جوابگوی توقعات ما از یه خونه نبود در حالیکه هشت سال قبل که خریده بودیمش برامون رویایی بود و چه قدر متناسب بود با شرایط اون روز ما بود ،اما دو سه سالی بود که نیاز به خونه ی جدید داشت خودنمایی می کرد و ما هم راهی نداشتیم . این موضوع همزمان شده بود با خریدن روانشناسی ثروت و شروع حرکت من برای رسیدن به استقلال مالی . اویل به خودم می گفتم نگران نباش کارت می گیره ،پولدار میشی و خونه ی جدید می خری ولی دریغ از یه قدم رو به جلو .
گذشت و دیگه دفتر کارم رو هم جمع کردم نشستم توی خونه . این روزنه امید هم بسته شد در حالیکه با خونه نشین شدنم احساس نیازم به خونه ی جدید و بزرگتر بیشتر شد. دو سه ماه گذشت و من فقط با شنیدن فایل های شما اون احساس سرخوردگی ام رو آروم می کردم تا این که یه روز به همسرم گفتم بیا یه خونه تکونی اساسی بکنیم ،هر وسیله ای رو که به دردمون نمی خوره بریزیم بیرون و دور و برمون رو خلوت کنیم تا حداقل از این حال دربیایم . همین کار رو کردیم . هر وسیله ای رو که بررسی می کردم به خودم می گفتم اگر بخوام برم خونه ی جدید این رو با خودم می برم یا نه و با این دیدگاه کلی خرت و پرت ریختم بیرون و خونه مون رو تمیز کردیم و همه ی فرش ها رو دادیم قالیشویی . یادمه وقتی همه ی کارها تموم شد به همسرم گفتم چرا این قدر از این خونه سیر شده بودیم ، این که خیلی خوبه ،ما دو سه سال بود که این جوری با عشق و اشتیاق به این خونه رسیدگی نکرده بودیم و احتمالا به همین خاطر از این خونه و وسایلش خسته شده بودیم . دقیقا از هفته ی بعدش اتفاقاتی افتاد و من پشت سر هم به مهمونی هایی دعوت شدم که دوباره خواسته ی رفتن به خونه جدید در وجودم بیدار شد . خلاصه هی اتفاقاتی می افتاد که این خواسته برام قوی تر می شد ، چندین آپارتمان نوساز و سه خوابه رو رفتیم دیدیم و قیمتشون رو حساب و کتاب کردیم و دیدیم ما نمی تونیم بخریمشون .
تا این که یه روز وسط حرف هایی که داشتم درباره ی این موضوع به دوستم می زدم ، ایشون گفت شما که همین الان هم توی زندگیتون به اندازه ی پول یه آپارتمان سه خوابه دارایی دارید ولی خوب خودتون نمی خواید به این شکل از اون استفاده کنید .
همون لحظه یه پرده از جلوی چشمم کنار رفت ،دیدم راست میگه ،ما یه ملک توی شهرستان از همون اول داشتیم که فقط اجاره اش رو که مبلغ کمی هم بود می گرفتیم و این دیدگاه در ما شکل گرفته بود که این ملک یه ذخیره ست که باید سر جاش بمونه . توی خونواده من و همسرم فروختن ملک یک گناه نا بخشودنی محسوب میشد و این قدر باورهای قوی درباره ی اشتباه بودن فروختن زمین و طلا و هر نوع دارایی از این قبیل وجود داشت که اون خونه برای ما خط قرمز بود . اما اون روز من به این موضوع فکر کردم ، شروع کردم به دلیل آوردن درباره ی این که از کجا معلوم که این طرز فکر بزرگترها و اطرافیان ما درباره ذخیره و ملک و …. درست باشه و …. . بعد هم به همسرم گفتم و با توضیحاتم قانع شد . به بابام زنگ زدم و گفتم ما می خوایم دو تا خونه هامون رو بفروشیم و یک خونه بزرگتر بخریم ، نظر شما چیه ؟ فکر کنم حرفم این قدر غیر منتظره بود که بنده خدا گفت من نمی دونم هر طور خودتون صلاح می دونید .
بالاخره ما این تصمیم رو گرفتیم و اقدام کردیم . پنج ماه بعد به خونه ی جدید اسباب کشی کردیم .اما توی این پروسه پنج ماهه کلی تجربه و درس جدید درباره قانون گرفتم و احساس می کردم یه جهش اساسی در رسیدن به استقلال و رشد شخصیتم اتفاق افتاده .
یادمه شبی که می خواستیم خونه ی شهرستانمون رو بفروشیم پدر و برادرم اون قدر ناراضی بودن که حاضر نشدن برای نوشتن قولنامه همراه ما بیان . پدر همسرم هم یکی از برادرهاشون رو فرستادن که توی بنگاه به ما بگن قولنامه رو فسخ کنین و اون جا همسرم تصمیم گیری رو به عهده من گذاشت و من تصمیم گرفتم این مسیر رو ادامه بدم تا به این خواسته ام برسم .
خدا رو شکر خونه ی جدیدمون از هر نظر عالی و دلخواه بود برای خانواده چهار نفره ی ما و اومدن به خونه ی جدید یک تحول اساسی توی زندگیمون ایجاد کرد . محله ی بهتر با همسایه های سطح بالاتر . همزمان یه سری از وسایل قدیمی مون رو عوض کردیم ، بچه هامون صاحب اتاق مستقل با دکور دلخواهشون شدن و خلاصه خیلی حال خوب و کلی خاطرات خوب رو در سه سال اخیر توی خونه ی جدیدمون تجربه کردیم .
این همه با جزئیات چند تا از اتفاقات زندگیم رو توضیح دادم تا بگم من تا این لحظه زندگی رو روز به روز با کیفیت بالاتری تجربه کردم در همه ی جنبه ها اما هر چی برای این که خودم پول بسازم تلاش کردم بی ثمر بوده ،پول های کم و موقت ساختم اما نتونستم به یک درآمد پایدار و مستمر برسم و نکته این جاست که در حقیقت نتونستم به کاری برسم که اون قدر اشتیاق درونی بهش داشته باشم که ادامه اش بدم . این هم در حالیکه پتانسیل و توانایی درونیم و علاقه مندیم رو می شناسم ولی نتونستم به فرکانسی برسم که اجازه بدم که در این مورد مسیر برام باز بشه و هدایت ها رو دریافت کنم .
چند روز پیش که داشتم با یادآوری خواسته ها ونتایج قبلی دنبال پاشنه آشیلم می گشتم ،به این نکته رسیدم که من اساسا این نوع رسیدن به خواسته های مادی ام مثل خونه و ماشین و …. رو که با یه تبدیل دارایی یا با ارث یا هر طرق دیگری جز کسب و کار اتفاق افتاده ، در حقیقت دستاورد به حساب نمیارم ، باورم نمیشه که این ها هدایت الهی بوده ، این نوع زندگی کردن خودم رو بر مبنای باورهای منطقی و عقلانی که از کودکی پذیرفتم احمقانه می دونم .
من بارها یه جمله رو که اون اوایل توی یکی از فایل های ثروت از استاد شنیدم که می گفتن : “افراد فقیر به محض این که یه پولی به دستشون میرسه ، باهاش خرید می کنن و انگار سر مرغ تخم طلا رو می برن” ، ناخودآگاه برای سرزنش خودم تکرار کرده بودم .
من جمله هایی رو که هر بار اطرافیان برای نصیحت بهم گفته بودن درباره ی اشتباه بودن شیوه ای که برای زندگیم در پیش گرفتم به خودم گرفته بودم . وقتی تصمیمم برای فروختن و خریدن خونه ی جدید رو گفته بودم یکی بهم گفت این جوری تو پیش میری آخرش باید کلیه ات رو هم بفروشی و من این جور خرده گیری ها رو قبول می کردم ، وقتی بهم می گفتن خونه ی روی زمین رو دادی آپارتمان گرفتی ،می دونی در آینده چه قدر زمین رشد می کنه و در عوض آپارتمان افت می کنه ، پشیمان نمیشدم و اگر دوباره هم بر می گشتم دوست داشتم این تجربه و احساس قدرت و رشدی رو که توی این حرکت بود رو تجربه کنم اما قبول داشتم که کار من از نظر علم ثروت صد در صد غلط بوده.
این نگاه یه سرزنش پنهان نسبت به خودم رو در من ایجاد کرده بود و این که می گفتم من هنوز باورهای فقیرانه دارم و خودم رو از درون بی پول و فقیر می دونستم . چون نمی تونستم پول بسازم و می گفتم این جوری دارم خودم رو گول می زنم و ….. .
اما این روزا فهمیدم که این قضاوتم در مورد خودم و نگاهم به نعمت های پروردگار که به این راحتی و سادگی وارد زندگیم شده و می شود اشتباه بوده . اگر یه مسئله ای یک بار رخ بده میشه گفت ،شانسی بوده اما این که هربار این جوری یه نعمتی به زندگی من وارد میشه شانسی نیست و قطعا بر اساس هدایت خداونده ، من یه روز گفتم موبایل نو می خوام پول ندارم ، سه روز بعد داداشم زنگ زد گفت ببین می گن فلان سهامی که تو بچگی بابا به اسم ما خریده بود رشد کرده ،میری بپرسی چه قدر شده ؟ و همون لحظه یه حسی بهم گفت ارزش این سهام به اندازه پول موبایلت شده و دقیقا وقتی رفتم و پرسیدم پول اون سهام با پول موبایلی که می خواستم برابر بود و من موبایل رو خریدم .
یعنی هربار من نیازم رو می گم و آروم میشم بعد از یه طریقی ،پولش میاد و من به جای این که باور کنم به هر حال این ها عملکرد قانون در زندگی من هست و آرام آرام به فرکانسی می رسم که خودم هم بتونم پول بسازم ، مدام خودم رو سرزنش می کردم به خاطر این سبک زندگیم و می خواستم زودتر به مرحله پول ساختن برسم که از زیر بار این نوع رفتار غلط درباره ی پول رها بشم .
این چند روز که این موضوع رو فهمیدم خیلی حالم نسبت به خودم خوب شده و میبینم چه قدر به استفاده از قانون نزدیک شدم و خودم نمی دونستم و چه طور با یه سری باور غلط داشتم خودم رو به غلط قضاوت می کردم .
حس می کنم این از اون مرحله هایی هست که استاد می گفتن وقتی یه پاشنه آشیل اساسی رو پیدا می کردم منتظر بودم تا چند ماه بعد نتایج جدید وارد زندگیم بشه ، حالا من هم یه مانع بزرگ رو از سر راه ورود فراوانی ها و نعمت های خداوند به زندگیم و حتی از سر راه عزت نفسم برداشتم .
بارها توی خونواده خودم و همسرم به این موضوع برخوردم که دخترهای جوون که زمان ازدواج من بچه های ده دوازده ساله بودن و الان خودشون ازدواج کردن و مستقل شدن ،من رو الگو قرار دادن یا باهام مشورت می کنن و من رو به عنوان یه زنی که با بقیه زن های خانواده از نظر طرز فکر و سبک زندگی متفاوته نگاه می کنن اما خودم می گفتم چه فایده اینا نمی دونن من تو هر کاری که شروع می کنم به در بسته می خورم ،اما الان می فهمم دلیل این قبول داشتن اصلا ربطی به کار و پول نداره ،این نگاه اون ها به خاطر همین سبکی هست که برای زندگیم در پیش گرفتم . اونا می بینن که من توی کنار گذاشتن ترس ها و تابو ها پیش قدم میشم . میبینن وقتی من تصمیم می گیرم با پول ارثیه ماشین جدید بخرم و از این رزق همون لحظه استفاده کنم و زندگی رو بهتر و با کیفیت تر تجربه کنم ، یهو ظرف چند ماه بعدش کلی ماشین قدیمی توی خانواده عوض میشه و بقیه هم یاد میگیرن که به جای ذخیره پول، ماشین بهتری سوار بشن . می بینن وقتی ما با این سطح مالی دو تا ماشین داریم تا راحت تر و آزادتر باشیم برای کارهای روزانه مون ، کم کم همه ی اطرافیانمون هم تصمیم می گیرن دو تا ماشین داشته باشن حتی اگر به اندازه ی ما نیاز به دو تا ماشین نداشته باشن .می بینن که آروم آروم و ذره ذره رسم و رسومات رو که دوست نداشتم توی خانواده کنار گذاشتم و اتفاقی نیفتاد . می بینن که من مدت هاست خدمت و از خودگذشتگی خاصی برای کسی نمی کنم ولی احترام و محبوبیتم نسبت به قبل بیشتر شده و …. .
خلاصه که فهمیدم باید این برداشت و قضاوت غلط درباره ی سبک زندگی خودم رو از ذهنم پاک کنم تا خودباوری و عزت نفسی رو که به خاطر این قضاوت اشتباه از خودم گرفته بودم آرام آرام ترمیم بشه و در قدم بعدی هم روی ارزشمند بودن توانایی هام در زمینه مورد علاقه خودم یعنی آموزش کودک تمرکز کنم ، با این آگاهی که بالا بردن این احساس لیاقت و ارزشمندی وظیفه ی من هست و باز کردن مسیر استفاده از این توانایی ها و تبدیل اون ها به ثروت هم وظیفه ی خداونده و باید باور کنم که طبق قانون و با وجود این حد از فراوانی و نامحدود بودن جهان در تمام ابعاد وجود چنین مسیری و هدایت من به سمت اون یک موضوع بسیار ساده و کاملا طبیعی ست .
خیلی تحسینت میکنم کهونتایجت رو با حوصله و با صبر و با یک نگارش نگفتنی واسمون نگارش کردی ،، واقعا که خوشحالم که به کتاب خوانی علاقه دارم چون امروز بیوگرافی یک خانم موفق مثل مرضیه خانم خوندم و کلی چیز یاد گرفتم ،، چقدر هر چه جلوتر میرفتم بیشتر علاقه به ادامه دادن در این داستان موفقیت زیبا داشتم ،،، خدا رو شکر بابت روابط زیباتون ،، خدارو شکر بابت شجاعتتون ،،، خدا رو شکر بابت نظم و استمرار و ایمانتون ،،، آفرین واقعا که یلد گرفتم که باید خیلی زیاد به خودم افتخار کنم خیلی زیاد ،، من ایمان دارم که شما به راه ثروت های بیشمار هدایت میشی ،،،، باور شخصی خودم اینه که کار باید شروع بشه حتی اگه به اشتباه چون جهان با پیشرفت و فراوانی جلو میره و وقتی شما روی افکارت کار میکنی اما نیت درست هست اصل درست هست به راههای درست انجام دادن اون کار هدایت میشوی ،،، و این خیلی طبیعی هست و فکر میکنم قانون تکامل هم به جز این نیست ایمان هم به جز این نیست ،،،
خیلی ممنونم که با لطف و صبوری وقت گذاشتید و دیدگاه من رو مطالعه کردید.
من دیدگاه شما رو الان دیدم و باعث شد که دوباره بعد از چند سال، توضیحات خودم رو درباره ی مسیر زندگیم طی سالهای قبل مرور کنم و اتفاقا جواب سوالی رو که چند روزی هست ذهنم رو درگیر کرده پیدا کنم.
به نام خدای هدایتگرم به سمت خوبیها و زیباییها و ثروتها اونم آسان و راحت اگر این قانون و هدایتهای خدا رو بپذیریم
سلام به بهترین الگوی خودم استاد عباس منش و مریم عزیزم
خدارو شکر میکنم بابت وجودتون و بودنتون در این سایت خداپسندانه و بودن در کنار هم
امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم ساعته 7 و سریع گوشیمو برداشتم و اومدم تو سایت
خیلی خوشحال شدم حسه خوبی داشتم دیدم استاد فایل جدید گذاشته روز شمار تحول زندگی فصل هفتم و کلی خدا رو شکر کردم که اول صبح چشمم روی خوبیها و زیباییها باز میشه
اینم لطف خدای مهربانه که اول صبح هدایتم کرد از این زیباتر نمیشود
در هر کاری باید تکامل طی شود الان که به این آگاهی رسیدیم صبر کنیم احساسمون رو خوب نگه داریم عجله نکنیم و آرام باشیم و فقط باید فرکانس بفرستیم خواسته مون رو بگیم و بسپاربم به خداوند با ایمان صد در صد
من اغراق میکنم چند ساله پیش هیچی از فرکانس و باور نمیفهمیدم که زندگیم رو خودم دارم راه میبرم و در جهل زندگی میکردم
کسب و کارها رو میدیم قبل از اینکه خودم مغازه بزنم میگفتم فلانی شانس داره این مغازه اخلاقش بد و کثیفه اما چقدر مشتری داره اون بنده خدا دیگه تمیز و خوش اخلاق اما همش مگس میپرونه
اما الان که به این آگاهی رسیدم و فهمیدم همش باوره
ما خودمون زندگیمون رو رقم میزنیم عامل بیرونی در کار نیست اما مردم الان همه اینطوری فکر میکنن میگن دولت همه رو بدبخت کرده و ایمانها صفر و بی نهایت شرک میورزن بدون اینکه بفهمن کجا هستم و چکار میکنن با خودشون و با رندگیشون
و اما خودم
الان که خدا ر و شکر با این استاد توحیدی آشنا شدمهر روز سعی بر این دادم اول ایمانم به خدا رو محکم تر کنم برای هر چیزی از خدا هدایت بخواهم از او کمک بگیرم
سعی کنم فایلها رو هر روز گوش بدم اونم چندین بار فایلهای توحید عملی رو زیاد گوش کنم و هر بار به خواسته ای میرسم غرور بر ندارم بجاش شکر گزاری کنم و به ذهنم بگم این کار خدا بود که اینقدر قشنگ درست شد و اونم به موقع و باعث میشه ایمان متزلزل نشه و هر دفعه با رسیدن به خواسته ای به خودم گوش زد کنم که یادم نره
برای رونق پیدا کردن کسب و کار باید بسپاری به خداوند و تو روی خودت کار کنی و هر روز یه قدم برای باور قدرتمند کننده و شخصیت درست و افکار درست برداری و دنبال ایده درست باشی و بقیه رو بسپاری به خداوند
عجله کردن و نگران بودن و در احساس بد بودن فقط و فقط تو رو از خواسته ات دور میکند
من از موقعی که فهمیدم اونم 20 روزه متوجه شدم با اینکه 3 ساله با استادآشنا شدم و فایل گوش میدم
فهمیدم باید تسلیم باشم در برابر خداوند چون من توانایی ندارم همه جیز اوست قدرته مطلقه
و اومدم روشمو عوض کردم بجایی که هر روز بیام در مغازه رو باز کنم و منتظر مشتری باشم و با نیومدنش احساسم بد بشه
صبح که در مغازه رو باز میکنم میگم خدایا همه رو به تو میسپارم از ته دلم و ایمان دارم خودش میفرسته
.دیگه میرم دنبال تغییر باور و افکار جدید اون روزم
و خدا رو شکر میکنم هر روز داره بهتر از روز دیگه میشه و دنبال عامل بیرونی نیستم به درون خودم نگاه میکنم و تعهد دادم هر روز و هر دقیقه تلاش کنم و هواسم باشه احساسمو خوب نگه دارم و ذهنمو بیشتر کنترل کنم بقیشو خودش درست میکنه اینه قانون قشنگ خدای سمیع و بصیر خدای عظیم و بزرگ
خدایا به من قدرت بده هر روز ایمانمو بهت محکم تر کنم و بهبود ببخشم
خدایا کمکم کن یادم باشه که هر چه دارم همه از آن توست تو به من دادی
خداروشکر که کامنت شما را خواندم. کامنتی که قدرت را از عوامل بیرونی گرفته و به درون خودش داده ، شرک را دور کرده و توحید را بالا برده . بزرگترین موفقیت تو زندگی همه ما همون توحید است و من میدونم حالا حالا ها باید رویش کار کنم .
خدایا همه رو به تو میسپارم از ته دلم
این سپردن کارها به خدا یعنی دیگر نگران نیستم ، تو ذهنم دنبال راهکار نیستم ، راجع بهش با کسی حرف نمیزنم ، غصه نمی خورم ، در عوض رها و بی خیالم ، حالم خوبه ،انگار که درست شده و تمام.
من که دارم این جملات را برایتان می نویسم هنوز خودم را در این حد رها نمیدونم. اما واقعا براتون خوشحالم که با استمرار تون باعث شدید این باور درست توی ذهنتون جا بگیرد و توی زندگی تون به طور عملی نمود پیدا کند .
از دعاهای قشنگ تون لذت بردم.
خدایا کمکم کن به راحتی با خیال تخت همه کارهام را به تو بسپارم. خدایا کمکم کن هر روز به تو نزدیکتر و رفیق تر بشوم.745
دختر فعال و با پشتکار ، اینکه این قدر متعهد ی که سپاسگزاری و ستاره قطبی می نویسی هر روز کامنت می خونی و کامنت می گذاری و زیبایی را می بینی با و جود اینکه کارهای خانه هست و بچه شیرخوار واقعا کارهاش زمان بر است ایول داری سمانه. بارها تو دلم تحسینت کردم نمیدونم بهت گفتم یا نه! یادم نیست!اما مدیریت کردن همه این ها هنر و مهارت و توانایی است.
دیروز برات پیام نوشتم :) تو هم همزمان برای من:) دل هامون بهم نزدیک است.
تو کامنتم به فیلم چپ کردن ماشین حمل پول اشاره کردم . شب اومدم ستاره قطبیم را چک بزنم دیدم نوشتم خدایا تو رزاقی تو وهابی تو روزی ده به غیر حسابی ، من حیث لا یحتسبی بهم نشون بده همه این صفات را داری !! و یادم رفته بود !! جالبتر اینکه خدا حداقل 24ساعت قبل در خواست من ، اون رو اجابت کرده بود !!! یعنی اول من باید به این مدار می رسیدم که این درک و درخواست را داشته باشم دوم فاصله من تا در خواستم فقط یک حال خوب بود. و سوم اگر خواسته ای بوجود می آید ظرفیت پذیرشش را داری یعنی در حد خواسته ام هستم که در خواست تو ذهنم شکل می گیرد ، پس اگر یکسری در خواست هام را هنوز نمیبینم این فاصله را با حال خوب پر نکردم وگرنه درخواست از قبل اجابت شده است.
امروز دیدم در زمینه بچه بزرگ کردن یک باور اشتباه داشتم ، اینکه بچه بالاخره اذیت دارد حالا مال بعضی ها تو کودکی ، مال بعضی ها تو نوجوانی . من همش می خواستم بچه تو کودکی اذیت بکند تموم بشود تو نوجوانی بزهکار و آزار دهنده نباشد. برای همین تو خواب بچه خیلی اذیت شدم . یکم فکر نکردم بابا این همه بچه مثل خودم ،نه کودکی اذیت کردن، نه نو جوانی. یا اون هایی که هم نوجوانی اذیت داشتن هم کودکی. اصلا این باور که تا بچه بزرگ کنی پیر می شوی و پدرت در می آید و همه فقط برای این بوده که والدین حس قربانی بودن خودشون و حس عذاب وجدان بچه را بالا ببرند وگرنه ، روند رشد آدمیزاد همینه بقیه پستانداران هم زحمت می کشند بچه بزرگ می کنند ، باور غلط هم ندارن:)
سمانه جانم ، یک مطلب دیگر که از کامنت آقا احسان مقدم استفاده کردم این بود که بهتر است خودمون را خوب بشناسیم. مثلاً یکی با نوشتن خوب ارتباط می گیرد یکی با زیاد گوش دادن یکی با صدای خودش را ضبط کردن خلاصه هر کسی به روش خودش تو مسیر هست. هزار راه وجود دارد برای رسیدن به خدا مهم موندن و استمرار تو مسیر است ، مثلاً من خودم با مثال زدن و تکرار از طریق خوندن و بیان کردن برام جا می افتند گاهی وقتی فایلی را از استاد میبینم خوب ،خوبه . اما وقتی کامنت بچه ها را و تحلیل و تفسیر و برداشت های اون ها را که می خونم و از دید بقیه نکات را میبینم مطلب برام جا می افتد . برای کامنت ها هم همینطوره منم تعداد کمی را فعال نگه داشتم از جمله خودت. پس نگران نباش مسیر خودت را برو ، هیچ چیزی دیر نمیشود . به باور فراوانی وقت ، منم باید بیشتر ایمان بیاورم .
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال.747
ازت تشکر میکنم برای تحسینت نسبت به من و برای نکاتِ جذابت.
بولدش میکنم که بهتر ثبت شن برام، چون با خوندنشون حسم خوب شد:
1- اصلا این باور که تا بچه بزرگ کنی پیر می شوی و پدرت در می آید و همه فقط برای این بوده که والدین حس قربانی بودن خودشون و حس عذاب وجدان بچه را بالا ببرند وگرنه ، روند رشد آدمیزاد همینه بقیه پستانداران هم زحمت می کشند بچه بزرگ می کنند ، باور غلط هم ندارن:)
یکی از اطرافیان نزدیک من این باور رو داره که بچه فقط سختیه و این سختی هیچوقت تموم نمیشه.
من تمام سعی مو میکنم باورهایی که حس خوب ندارن رو باور نکنم.
ببین آدم از بعضی از عزیزانش چیزهایی رو زیاد میشنوه و ذهنش ناخوداگاه میره به اون سمت.
ولی من از خدا میخوام کمکم کنه فقط چیزهایی رو باور کنم که بهم حس خوب و انگیزه و امید بده.
بهم کمک کنه در مسیر زندگیم، بچه داریم، رشدم و بهبود شخصیتم.
2- اول من باید به این مدار می رسیدم که این درک و درخواست را داشته باشم دوم فاصله من تا در خواستم فقط یک حال خوب بود. و سوم اگر خواسته ای بوجود می آید ظرفیت پذیرشش را داری یعنی در حد خواسته ام هستم که در خواست تو ذهنم شکل می گیرد ، پس اگر یکسری در خواست هام را هنوز نمیبینم این فاصله را با حال خوب پر نکردم وگرنه درخواست از قبل اجابت شده است.
خب من مثالی تو ذهنم دارم که این قسمت کامنتت به شفاف شدن مسیرم کمک کرد، ممنونم.
3- هر کسی به روش خودش تو مسیر هست. هزار راه وجود دارد برای رسیدن به خدا مهم موندن و استمرار تو مسیر است.
با تشکر از اقای احسان مقدم، که همیشه حرف های کامنتهاش خوندنی و تامل برانگیز هست.
چون داره روی خودش کار میکنه.
آزمون و خطا میکنه و جلو میاد تو مسیر.
دلم میخواد یه کم از خودم برات بنویسم، از این روزهام،از اینکه یه چرخه ی مهربانی وجود داره که منم جزیی ازش هستم، گاهی دریافت کننده و گاهی ارسال کننده.
همزمان که به خودم کمک و مهربانی میشه در این ایام، منم از طریق ویس نکات مهم و تجربه هام در زمینه بچه داری رو به همسرِ نازنین پسرداییم، ملیحه جان، ارسال میکنیم.
جوجوی اونا 2/5 ماه کوچکتر از حافظه و یه دختر خانم قشنگه به نامِ ارغوان.
از وقتی جفتمون باردار بودیم، و بعدش وقتی ملیحه جان باردار بود و خودم فارغ شده بودم، همچنان ویس ها بینمون برقرار بود.
از احساسم، از شرایط بارداری، شرایط بعد زایمان، احوالات و احساسات، چالش ها و … با هم صحبت میکنیم.
این به جفتمون خیلی کمک میکنه.
من خوشحال میشم که حتی ثانیه ای با یه کمک از طریق گفتگو بتونم باعث ارامشش بشم.
میخوام بگم من با عشق ویس میفرستم.
و کاملا خودمم توی مهربانیِ اطرافیانم احاطه شدم.
این یه چرخه است.
من با اگاهی و قلبی باز ویس میفرستم.
برای همینه حسم خوبه.
من برای خودم اینکار رو میکنم، نه توقعی دارم نه هیچی.
خودم ویسهامو دوست دارم و کاملا اگاهم چقدر ارزشمنده.
چون یاداوریِ خیلی نکات و تقویتِ توحید برای خودم هست هر بار.
امکان نداره ویسی رد و بدل شه بینمون و اسمی از خدا و حمایتها و هدایتهاش نیاد.
اینکه شما برای من عشق میفرستی و تحسینم میکنی برای مسیرم برام شعف انگیزه، نشاطم رو بیشتر میکنه، بهت میگم که بدونی چقدر برام ارزشمنده کارت و بدونی کلامت چقدر حس خول ایجاد میکنه برام.
ما ادمیم.
گاهی با یه تحسین نَفَسِمون پر قدرت تر میشه برای ادامه.
ممنونم که اینقدر قشنگ برام نوشتی چقدر با ذوق و احساسه خوب حتی احساستو نسبت به خودم درک کردم
موندن در این سایت و کنار این استاد آگاه و توحیدی و عمل کردن به آنچه که آموختی نه تنها منو بلکه همه شما عزیزان رو به بهترین خواسته ها میرساند فقط باید ایمان داشتی باشی به خداوند اجازه بدی وارد بشه به زندگیت و کارهات بعد میبینی چقدر قشنگ برات میچینه خداوند به کسانی که صبر میکنن و با ایمان قدم برمیدارن برای رسیدن به خواسته هاشون پاداش میده
خدایا شکرت که دوستانی به این خوبی و مهربان و مثبت دارم که هر روز از نوشتنهاشون درس میگیرم
از جمله ی آخر فایل مینویسم که فرمودید سپاسگزارم. استاد عزیز منم از شما بی نهایت سپاسگزارم که چهار قسمت ارزشمند از این گفتگو رو به رایگان در اختیار ما قرار دادید. این فایلها به شدت با منطق نگاه منو به تبلیغات تغییر داد، طوری که پرونده اش بسته شد و دیگه اصلا گوشه ی ذهنم نیست، حالا با ذهن آزاد و تمرکز صددرصد ذهنم میرم روی افزایش کیفیت محصولم.
یه تجربه هم همین پریروز پیش اومد درمورد موفقیت با تبلیغات، اگه بشه اسم موفقیت روش گذاشت البته.
اتفاقی که افتاد این بود که دوست عزیزی بدون اینکه اصلاً برنامه روبیکا رو داشته باشه و بدون اینکه قبلاً ثبت نام کرده باشه، یکنفر با شماره ایشون وارد روبیکا شده ثبت نام کرده و داره استفاده می کنه از اونجایی که تصاویری روی پروفایلش گذاشته بود به اطلاع این دوستمون رسید و من پیگیر شدم و متوجه شدم هک شده.
یعنی این برنامه که چند ساله داره تبلیغ میکنه اینقدر بی کیفیته، اینقدر باگ داره که بدون اینکه سیم کارت طرف در دسترس باشه برای دریافت کد فعالسازی، میشه ثبت نام کرد، پارسال اینا که اینترنت ها قطع بود خیلی ها از روبیکا برای تبادل نظر داخل کشور استفاده میکردند و من هم اون موقع دیدم که چقدر از همه نظر کیفیت پایین داره و پشتیبانی ضعیف.
وقتی موفق شدیم اکانت را پس بگیریم کانال ها و چت های گفتگوی اون شخص باقی مانده بود و با یک نگاه اجمالی خیلی برام جالب و هشیار کننده بود که اینا توی چه دنیایی هستند یک دنیای ناسالم واقعا، اصلا توی یه حال و هوای دیگه بودن. حتی بیشتر چت هاشون رو متوجه نمیشدم، وقتی اونارو دیدم، انگار بیدار شدم، بیدارتر، بیشتر احساس ارزشمندی کردم هم به خاطر شخصیت خودم، سالم بودن خودم و مسیرم و افکارم، توی مسیر سالم و الهی بودن خودم. از طرفی برام جالب بود توی همین سایت هم یک دنیای متفاوت است، همونطور که من نتونستم از چت های اونا سردربیارم، اینجا هم فقط اعضای سایت حرف همدیگه رو متوجه میشن، یک نفر بیاد و بخونه احتمالا کامل متوجه نشه اگه توی مدارش نباشه، متوجه نمیشه ترمز چیه، فرکانس چیه، داستان الهام چیه و کلی اصطلاح که بین خودمون ردوبدل میشه و خودمون هم میدونیم چیه!
و درک کردم توی این جهانی که هستیم بی نهایت دنیاهای متفاوتی وجود داره و افراد با طرز تفکر شون توی اون مدار و تو اون دنیا قرار می گیرند. خدا را شکر کردم به خاطر اینکه منو در خانواده سالم و در مسیر سالم و پر از زیبایی و عشق قرار داده. این ماجرا نگاههای وسیع تری بهم داد و هم مطمئن شدم از اشتباه بودن تبلیغ، زمانیکه محصولت کلی جای کار داره.
این هدایت خداوند بود برای من که جواب سوالم رو چند وقت پیش برای من رخ داد رو بگیرم
من تو حوزه کاری خودم تو بازار داخلی چندین سال مشغولم و فعالیت دارم
و خیلی دوست دارم کار خودم رو گسترش بدم و وارد کار تجارت در حوزه صادرات بشم
و این هم به لطف هدایت خداوند من با گروهی از دوستان اشنا شم که تجربه خیلی خوبی در کار تجارت دارند و همین تجربهشون رو بصورت اموزش و یکسری خدمات برات کسی که بخواد وارد صادرات بشه عرضه میکنند
خدماتی وپکهای مخصوص برای زیر ساخت صادرات مثل سایت ، محتوا ، کمپانی پروفایل، Fco ، Pi ، price List و غیره و بعد میگفتن برای اینکه سریع جواب بگیرید باید هر ماه هزینه تبلیغ زیادی بدید تو گوگل تا سایتتون سریع بیاد بالا و به مشتریهاتون نشون بده تا هم شما تجربه تون تا برخورد با مشتری افزایش پیدا کنه و هم شما تو این مدت حداقل میتونید تعدادی از مشتریها رو که سمت شما ، توسط گوگل هدایت شدن رو بهشون بفروشید و سود خوب داشته باشید و درامد میلیاردی داشته باشید
من خیلی راضی و خوشحال بودم چه پیشنهاد خوبی و کلی از خدا سپاسگزاری کردم بابت این چقدر زود و سریع جواب منو داد
و من میتونم وارد کار مورد علاقه خودم یعنی صادرات بشم
و همه چی تو ظاهر خوب و منطقی بنظر میرسید
ولی ته قلبم همیشه این سوال رو داشتم اینجوری که اساتید میگید که اینقدر خوب و زود تو مدت زمان خیلی کم میشه جواب بگیره اگر درسته!!!
منی که تو بازار داخلی فروش در ماه من نهایت بعضی اوقات به ۱۵ تا ۲۰ تومن میرسید چطور میشه تو مدت کم به درامد میلیاردی داشته باشم
و منی که دارم روی خودم کار میکنم و از قانون اطلاع دارم پس قانون تکامل چی میشه ؟
یعنی اینقدر زود قانون تصاعد داره عمل میکنه !!!
تصاعد چه عرض کنم از موشکعد هم گذشته
یعنی درامدم تو یه مدت کوتاه قرار بشه ۱۰۰ برابر
این خودش کاملا نقض قانون رو نشون میده
جدا از این چرا من بیام از گوگل در خواست کنم که کاری کنه مشتری رو سمت من هدایت کنه
منی که دارم روی خودم و این قانون کار میکنم باید اینجاها خودم رو نشون بدم
من فقط میام
« إِیّاکَ نَعبُدُ وَإِیّاکَ نَستَعینُ »اجرا میکنم
« تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری و کمک مطلبم »
من تنها از خدایی که رب العالمین هست و این دنیا و کهکشان رو بوجود اورده همون خدایی
که هیچ برگی از درخت به ازن او بر روی زمین نمیافتد
من خودم رو به این خدا وصل میکنمو بندگی او را میکنم و تنها از همین خدایی که خواستههای کل انسانهای روی زمین برای او به اندازه یک اپسیلون هم نیست درخواست میکنم نه اینکه از گوگل و یا اینستاگرام و یا هر شرکت تبلیغاتی رو برای خودم اینقدر بزرگ کنم و در باطن خدای خودم کنم و از اون بخواهم که منو به خواستههام برسونه
کاری که خدای من با بقیه خداهان میگه اینه که وقتی من خواستهای دارم و باور دارم که بهش میرسم
خداوند منو هدایت میکنه به کارهایی عملی و در مسیر الهامات گفته شده ، با ایمان و توکل حرکت میکنم و بعد اثری که از من و خدای من بوجود میاد و خلق میشه احساس خالق بودن و بزرگی و رشد بمن میده
در صورتی که خدایان دیگه اینکار رو نمیکنند
اونها از ما میخوان شما باید فقط پول بدید و بعد یکجا بشینید و کاری نکنید و کار رو بسپرید بما
تا اون خدا که حالا اسمشو میشه گوگل یا اینستا و یا هر چیزی که بسته به زمان رایج بشری وجود داره انجام بده
که اگر بشینیم حساب کنیم خود این عمل خلاف قانون حاکم بر جهان هستیست
که ما کاری نکنیم و یه کیسه پول از اون بالا بیافته برامون
بقول ابراهیم عزیز اینقدر این پیشنهاد وسوسه برانگیز بود
خدا شاهد منی که دارم این حرفها رو میزنم
اون زمان من پول کافی نداشتم وگرنه بلافاصله من سریع استارت اینکار رو میزدم
و این نقطه ضعف من رو نشون میده که من باید بارها بارها این موارد رو بیاد بیارم و همیشه باید روی خودم کار کنم
البته از لحاظ کارهایی که اون شرکت برای زیر ساخت انجام میداد من مشکلی نداشتم هنوز هم اوکی هستم و میدونم این جزی از روند پیشرفت هست و باید هم انجام بدم
ولی تو بحث تبلیغات دوشک بودم
واقعا تو یه دو راهی مونده بودم
والان دارم متوجه میشم چرا خداوند اون زمان اون پول رو برام فراهم نکرد چون میدونست من بصورت نااگاهانه وارد مسیر اشتباه میشم
و اینکه اون زمان پول استارت اوکی نشد
اینو جزی از هدایت خداوند میدونم
و با هدایت کردن دوباره من ، سمت سایت و گوش دادن صحبتهای این دو عزیز خواست بمن بفهمونه مسیر درست مسیر کسانی که به انها نعمت دادم ، از این طرفه
حالا انتخاب با تو هر راهی دوست داری برو
خدایا بینهایت سپاسگزارم که اینقدر بهم نزدیک هستی حتی از رگ گردن و اینقدر واضح الهامات رو بمن میگی
و الان به مرور دارم یواش یواش وجودت رو در خودم بیشتر بیشتر احساس میکنم
و چقدر الهاماتت و گفتگو کردنت با من برام مشهودتر و واضحتر میشه
خدایا بینهایت سپاسگزارم از اینکه تو همیشه در همه حال داری منو هدایت میکنی به مسیری که خودم انتخاب میکنم مسیر کسانی به انها نعمت دادی
چه مصاحبه ی خوبی بود. چیزهای خوبی یاد گرفتم و چیزهای خوبی را مرور کردم.
من برداشت خودم را از این آموزه ها مینویسم:
ما وقتی یک کار را از صمیم دل دوست داشته باشیم، صد خودمان را میگذاریم تا در آن کار، بهترین باشیم. از منتهای دل و با تمام عشق.
دیروز اتفاقا داشتم مثال وارن بافت را برای رفیقم میزدم…. که این، اصلا بازنشستگی نمیشناسه، چون کارش رو دوست داشته. عاشقش بوده.
پدر خانم خودم رو مثال زدم که در هفتاد و چند سالگی آهنگری میکنه و اصلا به بازنشستگی فکر نمیکنه و… دیگران.
چرا؟ چون آن کار را مطابق ذهن و روح خودشان سر و شکل داده و روش استاندارد و همه پسند مواجهه با آن کار را قبول ندارند. تا سنین بسیار بالا میتوانند به آن کار ادامه بدهند، چون عشقشان است. از منتهای دل و با بیشترین عشق انجامش میدهند، چون دوستش دارند!
این آدمها برای کارشان، به تبلیغ نیازی میبینند؟
گمان نکنم. اصلا نیازی نیست، چون چالشهای بهتر شدن و بهتر شدن محصول و خدمات و… در آن شغل هم قشنگ و لذت بخش است.
به این خاطر، نیازی نمیبینند که برای حصول نتیجه بهتر، با شیطان شراکت کنند!
وای استاد اخه مگه میشه سند از این معتبرتر واقعا، معتبرتر از چکاب فرکانسی. تازه اینکه از همون اول اینکارو میکردین،استاد این هم سند و تضمین کاره هم سند برای حقانیت شما و مسیرتون،خدا جون ازت خیلی سپاسگزارم شاگرد همچین استاد بی نظیر و به معنای واقعی انسان هستم.
استاد چطور ازتون تشکر کنم برازنده باشه؟
میدونم جوابتون اینه که عمل کن، نتیجه بگیر،بیا از نتایجت بگو، این بزرگترین تشکره.
و واقعا هم فقط اینطور میشه تشکر واقعی و عملی کرد.
اینکه متعهد باشم، اینکه کار کنم اینکه با تعقل جلوی کج فهمی خودم رو بگیرم،اینکه توکل کنم که هدایت بشم حتی به فهم درست.
استاد شما چطور اینقدر خوب شدید
خیلی خوبید،خیلی بزرگوارید همین هدیه دادنتون به افرادی که دوره رو خریدن، همین اپدیتای بی نظیر بزرگترین هدیه اس
همین فایلای بی نظیییییییییییییییییر رایگان پر از آگاهی و مخلصانه شما
هیچ وقت اینقد احساسی نشده بودم،اما این احساس من همونه که الان تو قلب منه، و جوشید وقتی که درباره ی همین سند محکمتون (چکاپ فرکانسی)گفتید.
استاد واقعا اینکه ما قانون مدار باشیم،هم تو این جهان که کشور خداس باید طبق قانوناش عمل کنیم،هم تو هر کشور کوچک دیگه که هستیم الان.
استاد شما واقعا اینقدر راهها رفتید و تحقیق کردید که دیگه مطمئنید به نتیجه ی اصولی که دارید،معلومه همیشه بهشون پایبندید.
عاشقتونم
در ضمن من یه نتیجه ی خیلی با حال گرفتم،همین چن روز پیش پشت سرهم هر چی میخاستم، میشد،دقیقا همونی که میخاستم
شاید ساده باشه اما واقعیه و میگم اونو
چند روز پیش تنها شده بودم و میتونستم راحت و در سکوت تمرکزی کار کنم روی فایلهایی که دارم،بعد میخاستم که خوب از تمام وقتم استفاده کنم،چون این خلوت فقط تا عصر بود،بعد دوست داشتم که نهار وقت ازم نگیره،چن دقیقه بعد یکی اومد گفت نهارت با من و رفت😍😍😍با اون نهار ماست خیلی خوب بود ولی ما نداشتیم تو خونه،همون یارو زنگ زد گفت ماست هم برات بیارم؟😍😍بعد خاستم که وقتی غذارو میاره با حرف زدن وقتمو نگیره بعد یکی دیگه رو فرستاد که غذا رو فقط دم در رسوند و رفت😍😍وای که چقد با حال بود
بعد همین دیروز من به خدا گفتم برای فلان چیز و فلان چیز و فلان چیز پول میخام،بعد پول اون چیزایی که نیاز داشتم تا عصر تو حسابم بود😍😍بعد من توی کار موقتی که برای کسب درامد انجام میدم برای بار اول تونستم توی سفارش کار بیعانه بگیرم.یعنی قبل انجام کار پول بگیرم، یعنی وقتی هنوز هیچ کاری انجام ندادم😍😍
دیگه اینکه توی روابطم برخوردی رو گرفتم که میخاستم😍😍
یعنی من خلق کننده زندگیم همون جوری که میخام، شدم😍😍
ذهنم داره میگه حالا درسته اتفاقای خوبی ان ولی چیز خاصی هم نیستن،منم دارم بهش میگم نخیرم،همینا هم نبودن، تکاملم طی بشه تمام اون چیزایی که میخام رو هم خلق میکنم تمامشون رو،آسه آسه، پشت سر هم 😍😍
ممنون کامنت منو خوندین
و بازم خیلی خوشحالم اینجا
براتون آرزو میکنم که تحت هدایت های خدا سعادتمند باشید.
ذهنم میگه اینا که چیزی نیست ، خیلی لذت بردم از اینکه واقعا این درک کردی خیلی تحسینت میکنم دقیقا که ارزشمند هستن آفرین واسه منم پیش میاد اما من هم میگم خوب اگه همین اتفاقا برعکس شده بود چقدر ناراحت میشدم حالا میخوام واسشون خوشحال باشم ، ذهن عادت کرده روی بدیها فکوس کنه باید عادتش تغییر بدیم ، باید جهاد اکبر کنیم ، باید بلند شیم باید اگه قوی بودیم بگیم کافی نیست چون میخام جبران تمام فکوس های بدی که تا حالا داشتم بکنم بعدشم که ذهن میگه آقا سعید گل ، زهرا خانم تسلیم ،،، خدایا شکرت خیلی خوشحالم کردی و کمکم هم کردی .
خیلی ممنون برای من نوشتید و منو بردید به سال 1400.باعث شدید یه مقایسه ای بکنم الانم رو با اون موقع و ببینم چقدر پیشرفت کردم.مبالغ درامدی که من اون موقع برای سفارش کارها میگرفتم نسبت به الان رشد چند ده برابری کرده.توانایی های من هم در کار بیشتر شده،خود باوری من بیشتر. خاسته هام بزرگتر شده.یاد چیزهایی که نوشتم براشون از خدا پول میخاستم افتادم و دیدم الان همچین چیزهایی رو به راحتی تهیه میکنم و درخواستهای من متفاوت شده.
یک اصلی برام پررنگ شد که خواسته هایی که بهشون میرسیم اینقدر بدیهی میشه برامون که باورمون نمیشه یه روزی آرزومون بوده و الان خواسته های بزرگتری داریم که چالش ذهنمون شده.
یاد شور و شوق خالصانه اونموقعم افتادم
خیلی سپاسگزارم از شما
نقطه ابی کامنت چند تا دوست در صبح به خودی خود کلی حس خوب و شوق داره و این خاصیت رو داره که روزت رو بسازه و اگر اینطور برات پربار باشه و بهت نکات مهمی رو یاد اوری کنه که دیگه نورعلی نوره.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز و مهربان و آقا ابراهیم عزیز که این سوالات عالی رو همیشه از استاد میپرسن،
از خداوند میخوام کمکم کنه در نوشتن
خب اگر کسی به درستی از دوره های استاد استفاده کرده باشه میتونه حداقل جواب صحیح به سوالات آقا ابراهیم رو بده ولی عمل بهشون خب جای کار داره
من خودم به شخصه هیچ وقت ندیده بودم که پدرم تو کسبو کارش تبلیغ کنه ،یعنی چه اون موقع که پدرم مغازش تو پاساژ بود چه اون موقع که بر خیابون بود چه اون موقع که تو پارکینگ خونمون کار میکرد که مال دوران کودکی من بود،چه اون موقع که مغازه اصلا نداشت و فقط کارگاه بود و تولید میکرد،من هیچ وقت یادم نمیاد پدرم تبلیغ کرده باشه و من خیلی با موضوع تبلیغ مقاومت ندارم و خیلی راحت این موضوع رو میپذیرم،
اتفاقا قبل از اینکه من با استاد آشنا بشم همین 4 5 سال پیش،وقتی که کامل رو کار تولید و فروش محصولاتم مسلط بودم،یادمه بردارم بهم زنگ زد و گفت میخوام فلان مقدار بدم تبلیغ کنن،گفتم داداش ما همین الان از پس سفارشات مشتریان بر نمیایم میخوای تبلیغ چی رو بکنی؟! خب اگر مشتری ها بیان و کلی سفارشو اینا بیاد سمتمون خب ما که نمیتونیم انجام بدیم عملا اعتبارمونم از بین میره،
حالا من اصلا نمیدونستم تبلیغ خوبه یا بده،منم دیده بودم که تو اینستاگرام تبلیغ میکننو نمیدونم همو حمایت میکنند از این حرفا اما هیچ وقت این موضوع رو دوست نداشتم،
وقتی پیج اینستاگرام دست خودم بود،من از وقتی شروع کردم خودم با عشق و خلاقیت خودم از کارها عکس میگرفتم و ادیت میکردم و پست میکردم،رو نظمی که برای خودم داشتم،و وقتی ادامه دادم مخاطبا خیلی بیشتر باهام ارتباط برقرار میکردن و کوچولو کوچولو بهشون اضافه میشد ولی مشتری واقعی بودن،آروم آروم هم فروشم از پیجمم شروع شد حتی ما وقتی مسافرت هم بودیم سفارش میگرفتم،یعنی به صورت تکاملی خودش داشت رشد میکرد و هیچ وقت جوری نبود که از پسش بر نیایم و همش هم با لذت بود،
به قول استاد عزیزم تو دوره ی روانشناسی ثروت یک اولا ما کاری به کار بقیه نداشته باشیم که بقیه دارن چیکار میکنند سرمونو بکنیم تو کار خودمون اگر برای خودمون ارزش قائلیم و ارزش کار خودمونو میدونیم،و استمرار داشته باشیم تو کار خودمون نتایج خودش میاد هر چقدر که ظرف ما بزرگتر میشه باورهای ما نسبت به خودمون به توانمنیدمون به محصولمون به خداوند بیشتر میشه به همون مقدار هم رشد میکنیم،یعنی خیلی مهمه که بدونیم همه چیز تکامل داره،
به قول استاد قانون تکامل رو خدا هم نمیتونه ازش تخطی کنه و هر کس با هر عنوانی با هر دلیلی خواست خلاف قانون تکامل عمل کنه حتما بدبخت میشه،چرا چون ظرفش آماده نیست،
و حالا جدا از قانون تکامل،وقتی ما وابسته به یک عامل بیرون از خودمون میشیم یا حساب میکنیم رو عوامل بیرون از خودمون( عامل بیرون از خودمون منظورم همون افکار و باور های خودمونه) حتما ازش ضربه میخوریم چون این شرکه ،یعنی قدرت رو به جای اینکه به خدا بدی دادی به عامل بیرونی به تبلیغات به فلان آدم که بیاد تبلیغ محصولات منو بکنه،به قول استاد اینقدر خودم بی عرضم که بدم یه نفر دیگه محصوله منو تبلیغ کنه؟
این یعنی بی احترامی به خودت و خدای درونت،
باز هم من تجربش کردم ،اون موقع هیچی از قانون نمیدونستم ولی رابطم با خدا خوب بود یه جورایی ایمانم قوی بود البته نسبت به شرایط اون موقع،یادمه مغازه تو شرایطی دست من افتاد که فروش مغازه خیلی کم بود،و من کلن نمیتونم بپذیرم این موضوع رو حالا هم به خاطر نظر دیگرانه هم کلن نمیتونم محدودیت رو بپذیرم ،مخصوصا اون موقع ها که خیلی قرآن و نهجالبلاغه میخوندم و ایمانم به خدا در حد خودش خوب بود ،و همش این جمله ی امید به خدا رو زبونم بود،به خودم به شاگردها به بابام امید واری میدادم که انشاالله به زودی همه چی درست میشه به زودی سفارشات میاد، که الان که قانون رو میدونم فهمیدم که افکار و ایمان خودم باعث شد که همه چیز آروم آروم تغییر کنه،به حدی که ما همیشه سفارش داشتیم برای تحویل و من همرو برگه برگه کرده بودم زده بودم به ستون کنار میزم که حواسمون باشه چه سفارشی رو تا چه تاریخی باید تحویل بدیم ،
نه تبلیغ کردم،نه ادا اطوار تو اینستاگرام درآوردم،هیچی،
مشتری ها از جاهای مختلف به سمتمون هدایت میشدن،
اصلا آقا جان وقتی ما اینو باور کنیم که تمام اتفاقات زندگی ما داره توسط افکار و باور های ما رقم میخوره که باورهای ما به خاطر ورودی های ذهن ما شکل گرفتن،
خب دیگه چی بهتر از این میتونه باشه آخه؟! دیگه خدا چطوری لطف و رحمتشون میتونسته شامل حال ما کنه که ما خودمون انتخاب کنیم که چی رو میخوایم و مارو به سمتش هدایت کنه؟!
در مورد کارمونم که صنایع دستی چرمی هست،ما همیییییییشه خودمون و هنرمون رو باور داشتیم یعنی پدر من از همون اول هر کاری درست میکرد دهن همه آب میفتاد نصف کارایی که اون اوایل درست میکرد اصلا ایران نیست،یعنی ما همیشه باورمون نسبت به کاری که تولید میکنیم عالی بوده و نتیجه هم همیشه حتی الان که من خودم مغازه زدم به لطف هدایت خدا،همین الانش هر کی میبینه کارو اصلا هاجو واج که کجا بوده این محصولات تا حالا ،و باااار ها شده شاید بگم یک میلیون بار من اینو شنیدم و دیدم از مشتری که کارهای شما بی نظیره فوق العادست بسیار زیبا و خاصه،یعنی این باورها خوب تو عمق وجود ما نشسته،اما اما یک مشکل اساسی همیشه بوده که نمیتونم منکرش بشم و اون هم باور به فراوانی بوده،که من اصلا تا قبل از اینکه با استاد آشنا بشم اصلا نمیدونستم چی هست،یا اصلا وجود داره،
یعنی همیشه ما باور داشتیم که محصولاتمون بی نظیره اما همیشه برام این سوال بود که چرا پس فلانی که خیلی مثلا محصولاتش مسخرس اینقدر ثروتمنده؟ و ما که اینقدر محصولاتمون بی نظیره همیشه هشتمون گروه نهمونه؟
که خدارو صد هزار مرتبه شکر رسیدیم به بحث باور ها،
یعنی من تا وقتی باور نکنم که ثروت در جهان بی نهایتی یا مشتری هایی که خیلی راحت مثل آب خوردن میتونن محصولات من رو بخرن بی نهایته و در کل روی باور های ثروت آفرینم کار نکنم هر تقلایی دیگه ای آب در هاونگ کوبیدنه
شاید چهار روز با مثلا تکنیک فلان استاد تو فلان دوره اینستاگرام بتونیم مشتریهامو یا فروشمو بالا ببرم تازه اونم چون باور کردم که راهش اونه،اما به خاطر باور های محدود کننده ی دیگم آبی توی ظرفم جمع نمیشه،و همیشه در فقر به سر میبرم،
اما وقتی من باور میکنم همه چیز داره توسط افکار و باورهای من رقم میخوره و میام چرندیاتی که از بچگی تو مغذم کردن یا همین الآنم 99/9 درصد مردم جامعه میگن رو تغییر میدم و فراوانی رو سعی میکنم باور کنم و به صورت مداوم روشون کار میکنم میبینیم که نتایج از همون لحظه شروع میکنه به تغییر کردن،وقتی هم که نتایج تغییر کنه باورمون قوی تر میشه بیشتر رو باورات کار میکنیم وقتی باور ها قوی تر بشه نتایج بزرگ تر میشه وقتی نتایج بزرگتر بشه باوره قوی تر میشه و این روند تا ابد ادامه داره،
این که ما الان میبینم که ایلان ماسک به این حد از توانایی و باور رسیده به خاطر همون ایمان آوردن ها و اقدامات کوچولو کوچولو بوده ،هی نتیجه گرفته باورش قوی تر شده رفته سراغ کار بزرگتر تااا رسیده به اینجایی که ما الان داریم میبینم،
باز هم طبق صحبت استاد دقیقا خیلی از مواقع ما گول میخوریم که دلیل موفقیت فلان آدم به خاطر این بوده که مثلا تبلیغ کرده یا مثلا به خاطر این بوده که صبح ساعت 6 از خواب بلند میشده یا مثلا فلان جنگولک بازی رو تو اینستا در آورده یا مثلا شب و روزشو بهم دوخته بوده و مثل خر کاری میکرده در صورتی که ما در تمامی این موارد میتونیم برعکسش رو هم پیدا کنیم که این کارها و هم انجام دادن و اصلا موفق نشدن،
و استاد به خاطر همین موضوع که خیلی از مواقع ما گول میخوریم موقع الگو برداری از افراد موفق،استاد شیوه رو تو دوره روانشناسی 1 تغییر دادن و یک شیوه ی جدید جایگزین کردن که خیلی سرعت رشد مارو میتونه بیشتر کنه،که هر کس تو مدارش باشه میشنوه و عمل میکنه،
در مورد همین موضوع،من یادمه سال آخری که اصفهان بودم خدا منو هدایت کرد پیش یه مربی بوکس حرفه ای که برای من تو اون زمان فوق العاده بود و شاید بگم من فقط در مدت 3 الی 4 ماه کل پازل بوکس من بعد از 11 سال تکمیل شد،و بعد از اون من از اون استاد طبق هدایت الله جدا شدم و اومدم تهران،
من کلییییی موفقیتهام بزرگ شد از همون اصفهان تا وقتی که اومدم تهران، بعد همه بچه های اصفهان فکر کردن که دلیل اصلی موفقیت من این بوده که من با اون استاد کار کردم خودشم بنده خدا همینطور فکر میکرد،
در صورتی که هیچ کدوم از شاگردهای چندین سالش که وااااقعا هم خوب بودن نتایج منو نگرفته بودن و من متوجه شده بودم که به خاطر افکارشون بوده،
و نتایجی هم که من گرفتم به خاطر این بود که من با استاد آشنا شده بودم و تازه تو شروع کار کردن روی خودم و باورهام هم در مورد خودم هم تواناییم تو بوکس هم اینکه آقا جان منم میتونم به جاهای خیلی بالا برسم بودم،و قدم به قدم هدایت شدم به مسیرهای بهتر ،
و همشون دویدن رفتن با اون استاد کار کردن و بعد از مدتی هم اصلا نیستو نابود شدن اصلا نیستن دیگه هیچکدوماشون،
تنها عامل موفقیت افراد باورهاشونه،نسبت به خودشون به تواناییشون و باورهای ثروتشون،
وقتی کسی قانون ذهن رو بلد باشه دیگه دنبال کارای بیهوده نمیره،
آهان اینم بگم که تو کار پدرم درسته که ما تبلیغ نمیکردیم اما خیلی از مواقع عوامل بیرونی رو ما دخیل میدونستیم مثلا جای مغازه یا شهر یا ویترین مغازه یا اوضاع بازار یا رییس جمهور،و خب همین ها ترمز های ذهن ما بودن برای دریافت نکردن وعده ی های خداوند برای دریافت نکردن ثروت پایدار،
و من که خیلییییی کار دارم تا روی خودم کار کنم و باور هامو درست کنم تا ترسهام کمتر بشن،اما من طعم لذت تغییر باورها رو چشیدم،دیدم که چطور وقتی روی باور فراوانی کار میکنی مشتری های بهتر میان از جایی که فکرشو نمیکنی چشیدم لذت افزایش درآمد رو،
و الان چالشی که دارم همین مغازه ای هست که توی یک شهرستان با فاصله 20 دقیقه با تهران داریم،ما همیشه وقتی اصفهان بودیم با این که خداییش همونجا هم نتایج خیلی خوبی گرفتیم اما همیشه ورد زبونمون بود که تهران تهران خیلی خوبه،
بعد حالا که اومدیم تهران هم من تغییر خیلی خاصی احساس نمیکنم نسبت به اصفهان اگر با همون باور های قبلی بودم به شخصه،
من فقط اینو متوجه میشم که با تغییر باور هام هرکجای این جهان باشم اوضاع هی بهتر و بهتر میشه،
و در آخر در جواب آقا ابراهیم عزیز که حتما تا الان خیلی درکش از قانون بیشتر شده،
تنها یک اصل وجود داره و اونم اینه که افکار ما باور های ما فرکانس های ما دارن نتایج زندگی مارو رقم میزنن و ما در هر موضوعی هر باور داشته باشیم هر دیدگاهی داشته باشیم جهان هم به ما ثابت میکنه که درست فکر میکنیم،حالا تو تصمیم بگیر که میخوای چطور فکر کنی،هر جور دوست داری فکر کنی الگوهاشو برای ذهنت پیدا کن و نشونه هاشو دریافت و تایید و تکرار کن تا بشه تجربه ی ثابت زندگیت
علی جان با خود شما بودما
خدایا ازت ممنونم که امروز در زمانی که واقعا نیاز داشتم به این فایل منو هدایت کردی به سمتش و گفتی و من نوشتم،
واقعا با تمام وجودم از خدا میخوام ایمانمو هر روز قوی تر کنه کمکم کنه بتونم ذهنمو کنترل کنم و توجهمو ببرم به سمت خودش و وعده هاش،
سلام به استا عزیز وخانمشایسته عزیزو خانواده ی عباس منشیم
وقتی به این قسمت فایل رسیدم که استاد گفتن این ایمان باور به کارم بوده که نتیجه داشته ،دیدم توی زندگی شخصیم ( کار همسرم که مخترعه ) با تماموجودم درک کردم که :
این ایمان وباور به کار وهدف اصلی ترین ستون موفقیته .
اینایمانوباورقلبی به کار وهدف قویترین کاتالیزوره .
این ایمان وباورقلبی به هدف ،بزرگترین انگیزانندس.
این ایمان وباور قلبی به کار وهدف قویترین اهرمه .
این ایمان وباور قلبی به هدف ،بزرگترین وپر نور ترین چراغ راهنماست .
این ایمان وباور قلبی بزرگترین انرژی بخشه.
این ایمان وباور قلبی بزرگترین لذت وشکر وشوقه.
توی زندگیم دیدم که این ایمان وباور باعث شده که هیچ چیز مانع رسیدن به هدفش نشه .
باعث شده که ما رو ( خانواده ) با خودش همراه کنه ،
اینایمان باعث شده که خستگی ناپذیر باشه .شب وروز رو نمیشناسه .سرماو گرما ،گرسنگی وتشنگی نمی شناسه .نشدن رو نمی فهمه .مسیر طولانی برای رسیدن به سوله رو نمیفهمه. گرمای وحشتناک رو نمی فهمه وقتی برای تست کارش که توی گرمترین وخشکترین استانهای کشوره .
کمبود امکانات رو نمیفهمه وحتی از این کمبود ها پله ترقی برای خودش میسازه.
از همه سختی ها ومیگدره وتو این مسیر توی حل کردن مسائل خبره شده .
اینقدر این هدف رو خوب واضح میبینه که که با همه مشکلات با عشق وامید وتوکل ادامه میده .
اینقد این هدف ونتیجه هدف رو واضح میکنه که به راحتی سرمایه گذار رو با خودش همراه میکنه .
اینقدر به کار ونتیجه کارش باور داره که با تعهد نتیجه رو ( به روش استاد ) به خریدار با ایمانامضای میکنه .با همه سختی های مسیرش حال دلش خوبه ،وهمیشه در حال بهبود بخشیدن به کارشه ومیگه بهبود کارم هیچ موقع سقف نداره وبی نهایت میتونه بهتر وعالی تر بشه .
یکی از دلایلی که باعث میشه گرما وسرما وچگونگی وتشنگی رو نفهمه اینکه ،بیشترین تمرکزش روی کارشه .خودش میگه وقتی طرحم دارم کار میکنم، گذر زمان رو درک نمیکنم ،بعصی موقع ها وقتی فشارم نیفته ،میفهمم که وقت ناهار، وقتی دیگه سوله یا محل نصب توربین تاریک میشه میفهمم که غروب شده .
من بهش میگم تو بیابون مر از متر ولقرب مواظب خودت باش .
در جواب بهممیگه، من رسالت( هدف مشخص) دارم ،واین موجودات کاری به من ندارن ،میاننمیبینن من سرم شلوغه وسر گرمم کاری بهم ندارن .
نتایج ما بستگی به این دارا که چقدبه محصولمون باور داریم که عالیه وجواب میده ومسئله حل میکنه و
توی این سایت و زندگی در بهشت وسفر به آمریکایی به خوبی ایمان وباور به کار استاد رو درک کردیم .
انگار تمام وجودم تک تک نوشته هات رو تایید میکرد و همینو میخواد…
حرف الله یکتا بود… چیزی که وقتی باشه چاره ای جز موفقیت نداره، وقتی یک انسان اینطوری باشه، لاجرم پاداش های خدارو طبق قانون دریافت می کنه، راهی جز این نیست، به قول استاد، لاجرمی هستش، یعنی وقتی یک جسم از ارتفاع سقوط کنه، نمیگیم خدا کنه بیوفته زمین، بخاطر قانون جاذبه مطمئنیم که این اتفاق می افته! و با تمام وجودم لمس کردم وقتی هرکدوممون مثل همسر گرامی شما اینطوری در پس هدفش حرکت کنه، لاجرم موفقیت های بزرگ نصیبمون میشه!
خیلی احساس الهی و صدای خداوند رو از نوشته ات دریافت کردم عزیزم..متشکرم بخاطر جاری کردنش
و تبریک میگم به همسرتون که اینقدر هدفمند و مشتاقه برای اجرای ایده اش! و همین اشتیاق لطف و نعمتی است از جانب خداوند…
لذت بردم از این آنالیز حرفه ای شما ، خدایا شکرت که وقتی باورهامون درسته طبیعی هست که در مسیر درست قرار بگیریم و این باعث آرامش میشه چون ایمانت بالا میره که بابا من فقط خودم هست با خدا ، باعث میشه توکل داشته باشی چون دیگه نمیترسی و کمک میکنه حرکت کنم و همین کمک میکنه کهوبه خدای رب ، خدای رزاق حسن ظن داشته باشم که خوب دیگه بووووم میترکونیم ، آقا با قدرت جلو میریم و هرروز بیشتر و بیشتر توجهمون روی کیفیت و مهارت خودمون و باورهامون بیشتر میکنیم و باقیش هم که گفتم .یا حق قهرمان
نکته ی بسیار مهمی که شما توی این فایل گفتید و من بهای سنگینی توی این سالهایی که شاگرد شما بودم ، براش پرداخت کردم تا بهش رسیدم این بود که حرفی که شما میزنید ، از یک کلمه و یک جمله گرفته تا یک موضوع را اونجوری بفهمم که شما میخوای من بفهممش ؛ نه اونجوری که خودم با ذهن و باورهای خودم بخوام درکش کنم
هرچی از اهمیت این موضوع بگم کم گفتم ، مثال میزنم که بدونید چقدر بعضی جاها افتضاح عمل کردم ، مثلا شما می گفتید ایمانی که عمل نیاره حرف مفته بعد من فقط کلمه عمل را می شنیدم یعنی فقط به اون کلمه توجهم جلب میشد و عصبی میشدم که حالا من باید چکار کنم ، چه کار فیزیکی انجام بدم ، بعد کم کم با خودم گفتم بابا من که هیچ عملی الان به مغزم نمیرسه که انجامش بدم ، پس بهتره بیام جمله را از اول بررسی کنم … ایمانی که …. خب تا همین جا بسه …. بذار اصلا به کلمه ایمان فکر کنم … خب ایمان یعنی باور ، پس جمله اینه « باوری که عمل به همراهش نباشه در حد حرف باقی می مونه » یعنی باور باید منجر به یک سری کارها بشه که اتفاقا اون کارها خیلی هم سخت نیستند ، پس توی این جمله ، ایمان مقدم بر عمل هست ، باور مقدم بر عمل اومده بعد من هی میخوام بلند شم سراغ یه کاری برم یعنی ایمانه را نمی خواستم درست کنم ولی هی میخواستم یه کاری کنم ، هی عجله برای انجام کار ، هی حرص ، هی بدو بدو …. خب معلومه خانه از پایه خرابه دیگه … وگرنه کسی که باور فراوانی داره حتی اگه یک درصد فراوانی را در تمام جنبه ها باور کرده باشه دیگه چرا هی میخواد بلند بشه و تند و تند به یه چیزی که خودشم نمی دونه دقیقا چیه ، عمل کنه ؟! … خب بعد گفتم ایمانی که عمل بیاره …. تا همینجای جمله صبر کنیم …. فراوانی یک ایمانه دیگه … نتیجه ایمان به فراوانی چه اعمالی هستند ؟ آخه کسی که به فراوانی ایمان داره که عجله نمی کنه …. در حالیکه من با این جمله استاد هزار بار به خودم گفتم خاک تو سرت که ایمانت عمل نیاورد …. آخه کدوم ایمان … اصلا من ایمان دارم ؟ من اگه به فراوانی که درصد اهمیتش مثل درصد آب به خشکی زمین میمونه ، ایمان داشته باشم که اصلا وقت کم نمیارم ، اصلا عجله نمی کنم ، اصلا حرص نمی زنم … کی گفته عمل کردن یعنی خرحمالی کردن که من اینو اینطور می فهمیدمش …. به خودم گفتم ببین اندیشه اگر شاگرد دانشگاه عباس منش و دانشجوی رشته ثروت هستی پس خواهشا حرف استادت را درست بفهم وگرنه سرکلاس نیا …
البته اینم نیست که من فقط اینطور باشم چون خیلی از بچه ها همینند یعنی همه چیز را با منطق خودشون درک میکنند و این خودش بنظر من یک بحث بسیار مهمه که اصلا چجوری حرفهای استاد را درک کنیم که البته اگر قرار بود همه درست درک کنیم الان همه مون یکی یه پرادایس داشتیم ….. یعنی میخوام بگم شاید این نگاه و اینطور برداشت کردن ها طبیعی باشه ….نمیدونم شاید واقعا اینم تکامل میخواد و شاید من در راستای طی تکامل به این نقطه رسیدم که تأمل کنم برای درست فهمیدن چون از وقتی متوجه ضعف خودم در فهمیدن شدم خیلی بهتر گوش می کنم و خیلی بهتر درک می کنم یعنی دیگه تا یه چیزی شنیدم فوری نمی گم اِاِاِ پس اگه اینجوریه چرا فلان ….
در مورد تبلیغات خدا را شکر که کسی مثل استاد هست که تجربه هاش را با سخاوت تمام در اختیار ما بگذاره و کسی مثل ابراهیم عزیز هست که سؤال کنه …. استاد کاش بقیه فایل هم میگذاشتید ولی خب باید به همین هایی که شنیدم عمل کنم تا ان شاءالله در مدار دریافت بقیه صحبت هاتون هم قرار بگیرم ….
واقعا بهترین حرف در مورد تبلیغات پولی اینه که قدرت تلاش یا بهتر بگم خلاقیت را از آدم میگیره یعنی باعث میشه بجای اینکه حواس ما به کار خودمون باشه ، تمام توجه مون به بازخورد تبلیغات باشه و این خودش باعث عدم تمرکز و دور شدن از کار اصلی میشه و مسأله بعدی که استاد گفتند و خیلی خیلی لذت بردم و بار سنگین جذب آدم ها را از دوشم برداشت این بود که اصلا مگه همه باید از من خرید کنند ، بازهم اعتقاد به فراوانی … یعنی تمام تلاش ادم ها برای جذب فالوور و مشتری اینه که خودمون را بکُشیم تا افراااااد بیشتری به سمت ما بیاند در حالیکه فراوانی میگه بینهایت آدم وجود داره … دیگه تو چرا میخوای زیادشون کنی ، آدم ها که خودشون زیادند …. نه فقط آدم ها ، بلکه موقعیت ها و فرصت ها خیلی زیادند …. تازه ما با همه آدم ها هم که کار نداریم …. اون عده ای که قراره از ما خرید کنند هم که بینهایت زیاد هستند ، یعنی من نوعی ویژگی مشتری ها را تعیین میکنم و بعد میگم طبق باور فراوانی از این گونه آدم ها که من میخوام بسیار بسیار زیاد هست و من هی میام کیفیت خودم را بهتر میکنم چون میدونم آدم های با کیفیت خیلی زیادند … مشکل ما کمبود بازار فروش نیست ، مشکل ما ندیدن فراوانی بازار هاست یعنی مشکل ما ندیدن خداست … ولی موضوع اینه که کسی حاضر نیست خدا و بیزینس را به هم ربط بده … خودم به حدی توی این موضوع مشکل داشتم که انگار خدا کلا یه جای دیگه بود ، بیزینس و من و محصولم کلا یه جای دیگه بودیم ولی حالا خیلی بهتر شدم یعنی هرروز یک درجه اینها را میتونم بهم نزدیک تر کنم …
یک مثال از خودم بگم ، من یه چیزی درست کردم خیلی خوشگل و با کیفیت هست و من دیروز رفتم به مغازه لوازم تحریری محله مون گفتم من اینها را درست میکنم گفت اینها را کسی نمی خره خب من یکم تو ذوقم خورد خب طبیعی هم هست بعدش از مغازه بیرون اومدم گفتم ببین اندیشه اگر استاد میخواست رو حرف اون وکیل که گفت محاله بتونی آمریکا بری ، حساب کنه الان هنوز تهران بود پس حرفی که از اون فروشنده شنیدی را نشنیده بگیر ، اون اگه باورهاش درست بود اوضاع کسب و کار خودشم بهتر بود و گفتم من باید باور بسازم برای محصولم چون خودم ایمان دارم که هم جنسش خوبه هم مواد با کیفیت برای درست کردنش استفاده کردم و هم به زیباییش مطمئنم بعد اومدم یه دونه ش را هدیه دادم به معلم پسرم … اون خانم زنگ زد و به حدی محو زیبایی اون کار من شده بود که خودم می فهمیدم حرف هاش خیلی فراتر از یک تشکر خالیه … و گفتم ببین اندیشه این برای تو یک درجه از موفقیته که اولا محصولت را معرفی کردی دوم اینکه اعتماد به نفست بیشتر شد ، حالا این قدم اول بود ، در واقع من تبلیغ پولی که نکردم ، من در قالب هدیه ، خودم و محصولم را باهم معرفی کردم و انگیزه گرفتم که کارهای بعدی را بهتر و متفاوت تر درست کنم …. حالا تا ببینم قدم بعد چیه …
تحسینت میکنم اندیشه عزیزم ممنونم که از ریزترین تجربیات داری برای ماهاهم مینویسی تا ماهم یاد بگیریم و ماهم داریم همراه شما رشد میکنیم چه ایمان فعالی نشون دادی چه حرکت درستی انجام دادی و چه پاداش زیبایی خداوند بهت داد اره دیگه اینه نتیجه عزت نفس و اعتماد به نفس
اینا پس چیه همون ایمانست دیگه که منجر به عمل شده چه قدر دقیق و تیزهوشانه این جمله در ظاهر ساده رو تمیز دادی و چه قدر به فهم بهتر من هم کمک کرد و اینا همش نشونه افزایش مدار و فهم بهتر ودرست شما از قانون هست
دقیقا امروز از خداوند خواستم که فهم درست قوانینش رو بهم بیاموزه برا تمیز دادن بیشتر آخه یه تضاد به ظاهر وحشتناکی تو مسیر عمل به علایقم برام پیش اومده و اینجاست که مفهوم کنترل ذهن رو کاملا میفهمم وچه قدر ایمان میخواد چه قدر توحید میخواد از خداوند امروز خواستم خودش مسئلمو حل کنه و خودش راه رو بهم نشون بده و ایمان دارم حتما وقتی ما در مسیر درستی هستیم هر اتفاقی هر اتفاقی تو این مسیر میفته حتما به نفع ماست ولی همش یه نجوایی هم میاد که این اتفاق به خاطر کج فهمی تو از قانونه همون حرفی که استاد هم همیشه میگه و میگه اون طوری که دوست دارید قوانین رو برا خودتون تفسیر نکنید ولی خدارو شکر با حضور دوستان توحیدی و متعهدی مثل تو که با استمرار و تعهد دارن روی خودشون کار میکنن و هم خودشون رو رشد میدن وهم باعث رشد ما میشن مثل استاد عزیزم مطمئنم راه ها برام باز میشه و مسیر آشکارتر
بازم ممنون اندیشه عزیزم که این آگاهی های ناب رو باما به اشتراک گذاشتی
درسته من هم مثل خیلی های دیگه برای اینکه بگم من ایمان دارم وارد عمل شدم
در صورتی که باید صبر میکردم تا ایمان من رو وارد عمل میکرد،
نه اینکه با ترس لرز برم یه کار بزرگ رو شروع کنم بگم من ایمان دارم
چون نتیجه حرکت کردن با ترس از قبل مشخص هست
البته خیلی بد نیس این کار که شروع کنی و از خدا هدایت بخوای تا قدم هارو بهت بگه اما شروع همیشه باید کوچیک باشه چون اگه جوگیر بشی و بگی خدا با منه و سنگ بزرگ تر از باورت برداری خدا هرگز برای کمک نمیاد چون خدا به اندازه ایمان پاسخ میده نه به اندازه خر حمالی و زور الکی زدن
اگه ادم با باور های قبلی
با ترس
با بی ایمانی کاری رو شرو کنه
هرگز نتیجه نمیده
مثلا استاد میگه من 12 ساله قرص نخوردم
ما تا اینو میشنویم میخوایم مثل استاد عمل کنیم یهو همه چیزایی که تا دیروز پزشک تجویز کرده بود رو میزاریم کنار
میگیم نه استاد گفته فلان
منممیخوام عمل کنم
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
این کارارو انجام میدم ولی نتیجه عکس میگیریم
چون ایمان نیس که مارو وارد عمل کرده
جو گیری بوده
و نتیجه جو گیری مشخصه
مثلا من هنوز به فراوانی و به رزاق بودن خداوند ایمانم ضعیفه
یهو میام بر اساس شنیده هام از حرف های استاد کسب کار شخصی راه میندازم
و جواب نمیگیرم یا نتیجه طبق پیش بینی من نیس چون ایمانم ضعیف بوده و یه ترسی پس افکارم بوده
و میگم ای بابا پس خدا کجاست
پس چرا جواب تلاش هام داده نمیشه
بعد دست پا میزنم
یه جوری از اون ور خر می افتم
و اعتمادم به قانون از بین میره
یا همش میگم خدایا من کجای حرف های استاد رو نفهمیدم
من دقیقا همین موضوع که شما گفتی رو نفهمیدم
یعنی اونچیزی که منو به حرکت واداشت ایمان نبود
قلدر بازی بود که اره من ایمان دارمو فلان…
ایمان به این نیس که شنا بلد نباشم بپرم تو رود خونه خروشان
ایمان اینه که اول تواناییمو افزایش بدم محصول خوب که مورد تایید خودم باشه رو تولید کنم
از کار کوچیک شروع کنم
نتیجه هارو ببینم
عزت نفسم بزرگ تر بشه
حالا یه پله برم بالا
خدا به ایمان درونی من پاسخ میده نه به تقلا کردن من
چون دارم میبینم افرادی که یک صدم من کار فیزیکی انجام نمیدن
وای هزار برابر من نتیجه میگیرن
خدای ما که یکیه
چرا پس این اتفاق می افته؟
دلیلش همون نا باوری من و حمل گاری سنگین و ترمز های بی نهایتمه فقط دلمخوشه من مرد عمل هستم
فقط دلم خوشه حرکت میکنم
در صورتی که اگه ایمان حرکت کنه
خیلی بیشتر نتیجه میگیرم تا اینکه خودم حرکت کنم
من باید از اهرم استفاده کنم
و این اگاهی ها امروز بهم هدیه داده شد توسط خداوند
از تو دوست خوبم ممنونم برای کامنت زیبات امید وارم عمر طولانی و با عزت و با ثروت و سلامتی داشته باشی بدرود..
این فایل استاد نشونه امروز من بود و باز هدایت شدم به کامنت شما و چقدر بر ام درس داشت ویه ترمزی تو ذهنم به قول استاد به عنوان فضیلت نهادینه شده بود رو پیدا کردم و اون ترمز این بود که هنوز باور ساخته نشده ایمان ایجاد نشده من عمل میکردم.
تو ذهنم حرکت کردن رو با عمل کردن یکی میدونستم و با باوری که هنوز ساخته نشده میرفتم صبح تا شب کار بقیه رو انجام میدادم بدون دریافت دستمزد بدون اینکه ازم بخوان بدون اینکه بگن مهدی بیا این کارو انجام بده بره من میرفتم کارهاشونو انجام میدادم و این روند هر روز ادامه داشت پیش خودم میگفتم دارم کاره بندهای خدارو انجام میدم بهشون دارم کمک میکنم به خیال خودم دارم حرکت میکنم و من دارم سمت خودمو انجام میدم خدا هم سمت خودشو بر ام انجام میده یه مثال بارز اون کج فهمی هایی که استاد میگه این داستان منه من در حالی که من اول باید به خودم کمک کنم الان چند وقته که همین روند ادامه داره و خدا رو شکر با هدایت به این فایل و کامنت شما ایراد کار رو پیدا کردم
کامنتتون از اون کامنتهاس که با یه بار خوندن ادم درکش نمیکنه نمیفهمه دوساعت و نیم طول کشید تا بخونم و بره خودم بنویسم و درکش کنم
باید بارها خوند چون کلی اگاهی خالص داره عینه فایلهای استاده
سپاسگذارم و تحسین میکنم فهم و درکتون از قانون رو
اون روزی که من با خوندن اولین کامنت از شما یه حسی بهم گفت دنبال کننده ی نوشتهای این خانم باش ذهن نجواگرم گفت چرا؟برای چی که چی بشه
ولی خدارو شکر که من انجام دادم و هر چی پیش میریم دلیلشو بیشترو بیشتر درک میکنم
قانون در مورد آدم هایی که اهل کار به معنای تلاش و حرکت هستند اینطوریه که اون آدم ها فقط باید روی فرکانس هاشون کار کنند و باور بسازند و البته یکسری کارهایی که تا الان میکردند که اساس اون کارها ، باورهای غلط بوده را دیگه انجام ندند چون افرادیکه کارهای بی ثمر میکنند که فقط اونها را خسته میکنه و نتایج مورد انتظار را براشون ایجاد نمیکنه ، خودشون را به همون گاری زهوار در رفته ای از باورهای غلط بستند که همه جا با صرف انرژی فراوان با خودشون می برنش و باید با رها کردن اون باورها خودشون را از اون گاری رها کنند تا سبک بشند و خدا بتونه هدایتشون کنه چون ما تا وقتی خودمونو بسته باشیم و از باورهای غلطمون محافظت کنیم خدا نمیتونه به زور دست ما را بگیره و هدایتمون کنه مثلا وقتی شما معتقد به انجام یکسری کارها به نیت پول ساختن باشی و خودت را با این باور بسته باشی خدا نمیتونه راههای آسان را برات ایجاد کنه و به مسیرهای راحت هدایت نمیشی . باید باور بسازی . برای من خیلی طول کشید تا کمی در جاده ای که استاد ازش حرف میزنه قرار بگیرم چون بینهایت باور غلط داشتم و اصلا درک نمی کردم که تمام اینها واقعیتهایی هستند که چون من باورشون کردم وجود دارند و من میتونم این واقعیت ها را عوض کنم . شما تمرکز ذهنیت را روی درک قانون بذار و موضوع باورها را برای خودت منطقی کن و بعد خواه ناخواه باورهایی میسازی که شرایطت با پذیرش باورهای جدبد تغییر میکنه . بخدا برای من داره اتفاق میفته و من میفهمم که هیچکس مثل استاد نمیتونست این مسیر را به من آموزش بده . باورش کن . اون پدر جدید همه ماست . با اینکه استاد چند ماه از من کوچیکتره ولی پدر خودم می دونمش و باورم اینه که داره درست تربیتم میکنه
چقدر خداوند هرلحظه هرلحظه به سمت آنچه که برای رشدم برای رشد بیشتر و بهترم برای دزک عمیقترم لازممه ازبینهایت طریق بهم نشون میده هرلحظه هدایتم میکنه
بینظیربود
چقدر زیبا درک کردی چقدر قشنگ از خودت از درونت سوال عالی میپرسی و این قانون جهانه که هرلحظه پاسخ میده هرلحظه پاسخ میده هدایت میکنع به سمت پاسخ سوالاتمون چقدر نکته ها گرانبهایی😍😍
عاشقتم عزیز دلم عاشق این تعهد بینظیرتم
عاشق این تفکر عمیقتم
بینظیری جان من بینهایت تحسینت میکنم بینهایت
یعنی چقدر خداوندم باهام حرف زد…چقدر راحت چقدر قشنگ چقدر پرعشق چقدر واضح حرف زد وهدایتم کرد به سمت خوندن کامنتت
عاشقتم واقعا خداروهزاران بارشکر میکنم که هرلحظه هدایتمون میکنه چقدر درکم بهتر بهتر میشه چقدر هر دفعه میخونم کامنتت رو بهتر بهتر ذهنم باز میشه چون میدونم چقدر قشنگ داری روی ثروت و علاقه ی نابت کار میکنی
واقعا خداروهزاران بارشکر که همه چیزاوست همه هدایت اوست هرلحظه هدایت میکند
راستش خودم هم دلم می خواد در مدار نوشتن قرار بگیرم ولی انقدر حس دریافت الهامات را دوست دارم که نمیتونم بنویسم . من محو میشم و دریافت میکنم . انقدر توانایی استفاده از قانون را یاد گرفتم که برام جذاب تر از این کار که بنشینم در فضای خانه ام و کاری که دوستش دارم را انجام بدم و مثل باران ، آگاهی ها و کلام خدا را دریافت کنم برام وجود نداره . امیدوارم بتونم دوباره بیام و بنویسم همیشه دوست داشتم از موفقیت هایی که با درک های جدیدم از قانون بهشون دست پیدا میکنم بنویسم . بنویسم که چقدر زندگی برام راحت و قابل پیشبینی شده و بنویسم که بارها در طول روز خودم را رها میکنم و حل مسائل را تمام و کمال روی دوش خدا میندازم . اما انقدر این زندگی برام جذاب شده که فقط دوست دارم عمل کنم و جواب بگیرم . ولی چون دوستان دیگری هم درخواست نوشتن از من کردند باید بیام و بنویسم. مرسی که برام نوشتی زهره جان . خدا را بابت وجود همه تون و استاد عزیزم شکر میکنم
مرسی از تو اندیشه مرسی که این راه و با تمام قشنگیهاش وترسهاش به واسطه باورهای محدودمون رفتی و گیواپ نکردی با تمام ترسهات روبرو شدی از طپش قلبت و کنار گذاشتن شغل دهن پرکنت که با منطق جور درنمیاد که وکالتو ول کنی وبری سراغ نقاشی اما با هدایت میشه تو یادگرفتی قدم به قدم وبه ما با کامنتهات درس دادی
وقتی روزهای اول ورودت به سایت با شوقی زیاد کامنت میذاشتی فکرشو میکردی این مسیر چقدر برات خیر ونیکی وبرکت داره چقدر بزرگ میشیم
اندیشه کاش کنارت بودم و برام کلی از درک جدیدت میگفتی
اندیشه خیلی دوستت دارم فرکانسهایت رو میگیرم وقتی کامنتهاتو میخونم
چقدر خوب که برامون نوشتی که این مسیر جواب میده وگفتی زندگی برام جذاب شده
وایمان منو بیشتر کردی که با جدیت روی خودم کار کنم وایمان داشته باشم من هم روزی توانایی اجرای قانونو دارم ومیتونم زندگیمو بسازم
خداروشکر که تو مسیر زیبایی هستی اندیشه جون. منم از کسانی هستم که تیک زدم وپیامهات که میاد میام میخونم و همیشه دوست شون داشتم. کاش به قول دوست مون بیشتر بیایی و بنویسی ، تا ما بیشتر از استاد و شاگردان خوبش یاد بگیریم. به امید روزی که ماهم به ارامش و راحتی شما برسیم
سلام دوست عزیزم واقعا هر چقدر نظر زیبای شما رو میخونم بیشتر سپاسگزارتون میشم واقعا خوشحالم که افرادی به زیبانگری شما و درک عمیقی از مفاهیم هستند که این درک و نظراتشون رو با عشق برای ما به اشتراک میگذارند واقعا ازتون تشکر میکنم که چنین نظر زیبا و پر از اگاهی گزاشتین . خدا روشکر که در مسیر پروردگارم به نظرات به این زیبایی بر میخورم و ترمزهای خودمو متوجه میشم. باز هم ازتون کمال تشکر را دارم
سپاسگذارم برای این کامنت زیبا و پر از آگاهی اون هم برای من
گفتم خدایا تو بهم بگو امروز چی گوش بدم هدایت شدم به سایت و قسمت قدم های تکاملی برای هدایت شدن و بعد فایل گفتگو با دوستان سؤالات که پرسیده می شد من گفتم من که کسب و کاری ندارم حالا چه فرقی برام می کنه درباره تبلیغات گوش بدم از همون اول هی نجوا اومد که گوش نکنم ولی گفتم من هدایت شدم باید بهش عمل کنم و بعد از گوش دادن فایل هدایت شدم به کامنت زیبای شما چقدر حرف های استاد برام باز شد
این حرف شما پاشنه آشیل من بود من دقیقا از فایل های استاد که می گفت باید عمل کنی و ایمانی که عمل نیاورد حرف مفته فراری بودم اصلا حالم بد میشد
منم درک نکرده بودم که اول باید ایمانم ساخته بشه باورم قدرتمند بشه بعدش راحت وارد مسیر عمل کردن میشم، اول تابستون نشستم فکر کردم که مرضیه ببین تو داری راه رو اشتباه میری داری تقلا می کنی آرامش نداری و پیشرفت مالی هم داری اما کم هست و الان هم که تو روابط به یه چالش بزرگ خوردم یعنی درواقع همین چالش من رو به خودم آورد که برگرد ببین کجای کارت اشتباهه نشستم فایل ها رو با دقت بیشتر گوش دادم
متوجه شدم من اصلا دنبال این نیستم احساسم خوب بشه، باورم تغییر کنه فقط دنبال نتیجه هستم و عجله دارم و دست به هر کاری می زنم و میگم اوه من ایمان دارم خدا رو دارم ولی غافل از اینکه من اصلا رو باورام کار نمی کنم. و این کامنت شما حجت رو بر من تمام کرد که تو این یادآوری دوباره به خودم به درک بهتری رسیدم و دارم تکاملم رو طی می کنم و از این بابت خوشحالم
و میدونی که پاشنه های آشیل همیشه در ما هستند . دور میشند اما میتونند دوباره نزدیک بشند و درون ما فعالیت کنند . در واقع ما باید مرتب روی اونها کار کنیم . خود من در همین لحظه که کامنت شما را خوندم متوجه شدم که چرا چند روز هست که از رضایت درونیم کم شده و چرا حرص و عجله در من رخنه کرده . اینجور وقتا احتمال اینکه تصمیمات اشتباه هم بگیریم وجود داره که باید با تغییر فرکانس جلوش را گرفت . من شروع به تحسین خودم بعنوان یک انسانی که توسط خداوند برگزیده شده کردم . برگزیدگان فقط پیامبران نیستند ما همه مون برگزیده خداوند هستیم و لایق دریافت فول امکانات زندگی و هر آنچه آرزوش را داریم اما ما راه را گم کردیم و برای ثبات در مسیر درست باید تلاش کنیم که فکرمون به عقب برنگرده . چون این یکمسیر فرکانسی هست نه یک مسیر فیزیکی و ما هرگز نمیتونیم با فیزیکمون راه را پیدا کنیم . ما تنها با ایجاد فرکانس های مثبت میتونیم جایگاه خودمون را انتخاب کنیم . اینجا عمل کردن به معنای کاربرد فیزیک ما نیست اینجا عمل کردن یعنی انقدر روی ذهنمون کار کرده باشیم که نتیجه ش فیزیک ما و زندگی ظاهری ما را تغییر بده
سلام اندیشه عزیز ممنون بابت کامنت زیبات امیدوارم الان هرجاکه هستی هر روز وهرروز چه در شخصیت چه در هر جنبه از زندگیت رشد روز افزون داشته باشی
دوست عزیزم دقیقآ منم توی همین چاله افتاده بودم و یه روز گفتم مگه استاد نمیگن که این مسیر آرامشمیده پس چرا من مدام استرس دارم،مگه استاد نمیگن سلامتی میاره پس چرا من بدنم آلارم میده،مگه نمیگه روابط رو بهبود میده پس چرا روابطم باخانوادم از قبل بدتر شده بعد گفتم حتمآ یک جای کار ایراد داره و وقتی نشستم و فکر کردم وشخم زدم ذهنم رو، دیدم اصلآ من راه رو اشتباهی میرم چون دارم تقلا میکنم ولی پیشرفت ندارم آرامش ندارم و مدام استرس دارم،عصبی شدم و…بعد سعی کردم درمسیر درست مسیری که همراه با آرامش هست حرکت کنم و زمانی که کمی استرس میگیرم سریع دوباره درموردش فکر میکنم نشونه سایت رو میزنم تا بتونم درمسیر قراربگیرم
خداروشکر این سایت برای من مثل یک چراغ قوه میمونه که وقتی راهم رو نمیبینم ازش کمک میگیرم تا گم نشم مخصوصآ من که هنوز اول راهم خیلی به این روشنایی نیاز دارم
سلام و درود بر استاد گرامی و همراهان عزیز
استاد جان من از سال ۹۴ با شما و آموزه های شما آشنا شدم ، اون موقع سه سال بود که شبانه روز داشتم دنبال خدا می گشتم . من توی یه خونواده مذهبی و متعصب بزرگ شده بودم و از اون جا که حرف شنو و آروم بودم ،همه ی آموزه های سنتی و مذهبی رو پذیرفته بودم و هیچ وقت روی حرف والدینم حرف نمی زدم ،اما همیشه در مورد آنچه که از آداب و رسوم و اعتقادات مذهبی توی اطرافیانم میدیدم ،یه احساس ناشناخته داشتم . ته دلم می گفتم این که می گن محمد در برابر اقوام و جامعه اش که کافر بودن ایستاد و یه دین جدید آورد یعنی چی ؟ اون ها چه جوری بودن . یعنی کافر بودن اون ها یا غلط بودن کارهاشون مشخص و عینی بود برای همه تو اون جامعه که همه مثل هم فکر می کردن یا این که توی اون شهر و اون جامعه کارها و رفتارهای محمد ،یه جورایی غیر عادی بود از نظر بقیه .
خلاصه که این سوالات من رو وارد یه مسیری کرد که بتونم قفسه های ذهنم رو از خرافات و باورهای سنتی و مذهبی غلط خالی کنم اما جایگزینی برای اون ها نداشتم ،نمی دونستم درست و غلط زندگیم رو چه جور تشخیص بدم ،معیاری برای سنجش و ارزیابی خودم نداشتم تا این که خداوند شما رو در مسیر زندگیم قرار داد به عنوان یه مربی .
یه روز که با دوست صمیمی ام درباره ی خدا و سوالات بی جوابمون درباره ی زندگی در ابعاد مختلف و بلاتکلیفی هامون حرف می زدیم ،اس ام اس معرفی روانشناسی ثروت ۱ شما به دوستم اومد ، ایشون سال قبلش توی سمینار تندخوانی شما شرکت کرده بودن
و این پیام شروعی بود برای وارد شدن ما به دنیای آگاهی از قوانین .
تو این سال ها خیلی زندگی برام شیرین تر و لذت بخش تر شده اما موضوع اینه که اون روز هدف من از خریدن محصول روانشناسی ثروت ۱ ،رسیدن به استقلال مالی بود چون اصلا فکر نمی کردم یه محصولی که قراره درباره ی پولدار شدن حرف بزنه ،بتونه راه و رسم خداشناسی و خود شناسی رو بهم یاد بده .
تو جنبه های مختلف تغییر کرده زندگی و روابطم ، با این که محل زندگیم تغییر نکرده و هنوز خانواده و اطرافیانم همون قدر ذهنشون سنتی و بسته است ،اما خودم خیلی آزادتر و قوی تر از قبل شدم .
با این حال هنوز نتونستم به کسب و کار دلخواهم و استقلال مالی برسم و این شده بود برای من مثل یه تنگنا که هر چه قدر تقلا می کردم نمی تونستم ازش بیرون بیام . دائم توی این سال ها دفترم دستم بود و می نوشتم ،هی به نظر خودم سعی می کردم شخصیتم رو واکاوی کنم ،ضعف ها و اشتباهاتی رو که در افکار و رفتارم بود شناسایی کنم و بر اساس این مکاشفه ها تصمیمات جدید بگیرم و اقدامات جدید انجام بدم .
خلاصه که این به نتیجه نرسیدن تلاش هام برای ساختن کسب و کار شخصی ام و رسیدن به استقلال مالی شده بود ،یه سایه ی تاریک روی عزت نفسم .
چند وقت پیش یه روز به خودم گفتم آخه دختر کاری که بخواد درست بشه ،خودش درست میشه . قرار نیست تو این قدر حساب و کتاب کنی و هر بار استارت یه کار رو بزنی و بعد هم توش در بمونی .
همه ی این شرایط در حالیه که من قبل از آشنایی با شما ۶ سال بود حوزه علاقه مندی خودم رو با هدایت خداوند پیدا کرده بودم ،داشتم کار می کردم و از نظر اعتبار توی محل کار خودم به عنوان یه فرد خلاق و توانا شناخته شده بودم . توی کار ما سطح حقوق همه پایین بود اما موضوع این بود که کارم رو دوست داشتم و واقعا هم در حوزه ی کاریم جا برای رشد و ایده پردازی زیاد بود . همون موقع هم یه ایده توی کارم داده بودم که توی محیط کارم تنها وظیفه ام اجرای اون ایده بود که عملا زحمت فیزیکی برام نداشت اما هم باعث شهرت کل موسسه مون شده بود و هم بخش بزرگی از مشکلات موسسه ی ما رو حل کرده بود و مدیر مجموعه ما معتقد بود اجرای این ایده می تونه مشکلات زیادی رو در حوزه کاری ما که آموزش کودک بود برای همه ی موسسات مشابه ما در کل ایران برطرف کنه .
به هر حال بعد از شنیدن آگاهی های دوره روانشناسی ثروت من کار برای اون موسسه رو در حالی که ظاهرا هم اون موسسه در اوج اعتبار بود و هم شرایط کاری من اون جا خوب بود ، کنار گذاشتم و گفتم باید برای خودم همین کارها رو انجام بدم .
دلیل این تصمیم هم ضعف هایی بود که آروم آروم داشتم توی کادر مدیریتی اون مجموعه میدیدم اما به خاطر عشق و علاقه ای که به کاری که انجام میدادم داشتم و یه جورایی یه آرمان از کارم برای خودم ساخته بودم ، آگاهانه اون ضعف ها رو و شاید بهتره بگم تضادها رو نادیده می گرفتم ، اما به لطف خداوند با شنیدن آگاهی های ثروت ۱ ، هدایت شدم به جدا شدن از اون موسسه و شروع به ساختن یه کسب و کار شخصی برای گسترش همون ایده ای که ۵ سال توی اون موسسه پیاده سازی کرده بودمش . اما نشد ، یک سال گذشت و اتفاقی نیفتاد ، دو سال گذشت و خبری از خدا و حمایت ها و هدایت هاش نشد . دفتر گرفته بودیم، کار می کردیم از صبح تا شب اما خودمون هم نمی دونستیم داریم چه کار می کنیم . تو حوزه آموزش کودک به کلی آگاهی های ناب توی اون ۶ سال رسیده بودیم که هر کدوم از اون ها می تونست گره از مشکلات بزرگی رو در این حوزه باز کنه ، کلی محصول و محتوای آموزشی برای بچه ها نوشتیم که اصلا مشابهی توی حوزه آموزش کشورمون نداشت و در واقع کپی یا تقلید بقیه نبود. ولی اکثرشون در حد پیش نویس باقی موندن و چند تایی رو هم که به مرحله نهایی و چاپ رسوندیم ، موند روی دستمون .
بعد دو سال دفتر رو جمع کردیم ، گفتم تو خونه کار می کنم ،ولی دقیقا چه کار نمی دونستم .
هر بار یه مدت طولانی بیکار می نشستم و از صبح تا شب مثل کسی که شغلش فایل گوش دادن و نوشتن هست ،فایل گوش میدادم و می نوشتم و بعد که یه کم انرژیم بر می گشت یه کار دیگه تو همون مایه ها شروع می کردم ،اما همیشه وقتی استارت کار رو می زدم یه ایده ای به ذهنم رسیده بود ،ساخته و پرداخته اش هم کرده بودم ،که این کار رو می کنم ،بعد اون کار و الی آخر میشه برام یه کسب و کار و مشتری میاد و …. .
نکته این جاست که در همه این تصمیمات من سعی می کردم با دید محدود خودم یه جمع بندی از توانایی ها و علایقم بکنم و یه جوری این ها رو به هم ارتباط بدم تا یه کاری که خودم از انجام دادنش خوشم بیاد یا این که حداقل انجام اون کار به خواسته ی قلبی خودم که تجربه ی لذت خلق کردن بود ،نزدیک باشه، بسازم.می خواستم کاری باشه که انجامش برام زجر آور نباشه ، چون یکی از ویژگی های شخصیم که کاملا بهش واقف بودم این بود که من اصلا آدمی نیستم که بتونم خودم رو مجبور کنم به انجام دادن کاری ،حتی اگر اون کار خیلی راحت باشه، مقاومت درونی خیلی بالایی در وجودم شکل می گیره یا به عبارتی باید انگیزه های درونی برای انجام هر کاری داشته باشم وگرنه هر چه قدر هم بخوام خودم رو مجبور کنم ، باز هم نیمه کاره اون کار رو کنار می ذارم .
اوایل که آگاه نبودم می گفتم من راحت طلب و تنبلم و خودم رو از این بابت سرزنش می کردم . اما کم کم تجربه کردم که این جوری نیست و این یه ویژگی مثبته که فقط باید باهاش به صلح می رسیدم .
بگذریم همه ی این کار کردن های بیهوده و بی نتیجه یه سایه روی زندگیم انداخته بود که هم باعث شده بود ارزیابی که از خودم دارم به نوعی با سرزنش و سرخوردگی همراه باشه و هم این که نعمت ها و سایر دست آوردهایی رو که در بقیه ی جنبه های زندگی توی این ۶ سال به دست آوردم و یا بهتره بگم به طور طبیعی و آروم آروم شدن بخشی از زندگیم کم ارزش یا عادی جلوه کنن و نتونم اون ها رو به عنوان دست آورد تلاشی که برای بهبود خودم به طور مستمر داشتم به حساب بیارم .
دستاوردها یا بهتره بگم شرایط خوبی که در طول این سال ها آروم آروم در زندگی من رقم خورد از این قرار بود :
توی این سال ها کم کم سلامتی شد یه موضوع طبیعی در زندگی من . هزینه ای رو که بابت دارو و درمان قبلا توی زندگی ما همیشه وجود داشت ، حذف شد .تو این سال ها به ندرت پیش اومده نیاز به دکتر و بیمارستان پیدا کنیم ،اگر هم بوده خیلی موضوع ساده و پیش پا افتاده ای بوده ،مهمتر از همه این که من کم کم یادگرفتم چه جوری درباره ی بیماری و ترس هایی از این قبیل ذهنم رو کنترل کنم و سکان هدایتم رو به قدرت نا محدود خداوند بسپارم . هر چند هنوز هم هر بار که جلوتر میریم میبینم باز هم این موضوع جا برای رشد و آزاد اندیشی و توکل هر چه بیشتر داره اما به هر حال نسبت به قبل خودم تغییر زیادی کردم.
در مورد روابطم با خانواده خودم و همسرم تو این سال ها آزمون و خطا زیاد داشتم به خاطر این که من استقلال و آزادی نا محدود رو می خواستم و بر عکس هر دو خانواده سنتی و مذهبی بودن.
اما خدا رو شکر همه چیز عالی پیش رفته و الان که نگاه می کنم باورم نمیشه در اون سطح پایین در روابط قرار داشتم و امروز این قدر از درون توی این موضوع محکم هستم و البته که روابطم هم با همه ی اطرافیانم خیلی برام دلخواه تر و آرام تر شده .
از نظر رابطه ی عاطفی ام با همسرم هم می تونم بگم سال به سال و ماه به ماه این رابطه برای ما بهتر شده.
من قبل از آشنایی با شما هم همیشه سپاس گزار بودم به خاطر زندگی آرامی که با همسر و دو فرزندم داشتم اما موضوع اینه که امروز تعریف من از آرامش از زمین تا آسمون نسبت به گذشته تغییر کرده. در گذشته معنی آرامش برام این بود که بحثی بینمون نباشه و به هر حال فکر می کردم زندگی به طور طبیعی بالا و پایین زیاد داره و انگار زندگی یه جور میدون رزم یا مسابقه ست که هی باید با مشکلات و موانع روبه رو بشی و حلشون کنی ،این جوری نبود که بخوام زندگی برام یه مسیر زیبا و لذت بخش باشه که انتظار داشته باشم خیلی راحت و دلپذیر چرخش برام بچرخه و به همون سبکی که خودم دوست دارم تجربه اش کنم .
خلاصه که هر چی آگاه تر شدم توقعم از زندگی بیشتر شد . پذیرش محدودیت ها برام سخت تر شد و از اون طرف سقف آزادی هام در مسائل شخصی خودم بالاتر رفت ،قدرت تصمیم گیری بیشتری پیدا کردم و جالب این جاست هر بار که جسارتم در روابط و تصمیم گیری های شخصی خودم بیشتر می شد و دایره ی محدودیت هام رو تنگ تر می کردم نزدیکان و خانواده هم مقاومت هاشون می شکست و انگار که از روز اول مشکلی با این نوع رفتار من نداشتند .
شاید این آزادی و استقلال در تصمیم گیری که من از اون به عنوان دستاورد یاد می کنم برای خیلی ها یه موضوع طبیعی و پیش پا افتاده باشه اما برای من که از بچگی اولویت برام رضایت بزرگترها از جمله پدر و مادرم بود و بعدها هم تایید خانواده همسرم و همچنین خوش حالی و آرامش همسرم به اولویت های زندگیم اضافه شده بود ،این سطح از آزادی عمل و اندیشه دستاورد بزرگی به حساب میاد .
من اون قدر رشد کردم که یه جایی همسرم فهمید که که از این جای مسیر به بعد دیگه اگر زندگی با ایشون برام دلگرم کننده و مطابق میلم نباشه ، جسارت این رو پیدا کردم که بقیه ی مسیر رو مستقل از ایشون ادامه بدم . حتی اگر پول و خونه ای از خودم نداشته باشم ،حتی اگر بچه هام پدرشون رو انتخاب کنن و حداقل بذر این ایمان در وجودم جوانه زده بود که در شرایط نادلخواه خودم رو اسیر نکنم به خاطر ترس ها و مصلحت اندیشی ها.
و از اون روز تا حالا قدردانی ایشون نسبت به من و زندگیمون به مراتب بیشتر شده و اون قدر این زندگی براش ارزشمند شده که حتی اگر از قانون چیزی نمی دونه یا آگاهانه بلد نیست در مسیر تغییر پیش بره اما
داره سعی می کنه از همین روزهایی که هر چهار نفرمون کنار هم هستیم، لذت ببره .
این ها همه در حالی هست که در گذشته یا حتی تا همین پارسال وقتی من به خاطر داشته هامون از سلامتی و خونه و زندگی و بچه ها گرفته تا رابطه ی نسبتا خوبی که خودمون با هم داشتیم و همین طور رابطه ی خوبی که با خانواده هامون داشتیم شکرگزار بودم ، بلافاصله نداشته هامون رو یادآوری می کرد از درآمد کارمندی پایینی که داریم گرفته تا کارهای شکست خورده ی من و تفاوت وضعیت مالی ما با خواهرها و برادرهامون و معتقد بود این دیدگاه مثبت به نوعی فریب دادن خودمونه .
الان اون قدر همین زندگی و حفظ اون براش مهم شده که وقتی انتقاد درستی می کنم حتی اگر لحظه اول مقاومت داشته باشه اما بعد بهش فکر می کنه و می پذیره و تمام سعی خودش رو برای بهتر شدن می کنه .
جالبه که سطح آزادی هر دو نفرمون هم توی زندگی خیلی بالا رفته و همین باعث شده زندگی راحت تر و لذت بخش تر باشه برامون .
رابطه ی بچه هام با هم دیگه هم این قدر خوبه که با وجود این که ۹ سال اختلاف سنی دارن اما اون قدر در طول روز با هم وقت می گذرونن و هوای هم دیگه رو دارن که خودم هی میگم خدایا شکرت ، چه قدر این رابطه ی خوب بچه ها باعث آرامش خاطر منه و حتی باعث میشه وقت آزاد بیشتری داشته باشم .
خلاصه که توی جنبه های مختلف زندگی همیشه در زمان مناسب در مکان مناسب هستم . خیلی ساده اگر قراره جایی برم در بهترین زمان می رسم حتی اگر ظاهرا به هر دلیلی دیر برسم اما دقیقا به موقع می رسم .اگر جای شلوغی برم به سادگی جای پارک برام پیدا میشه در حالیکه یادمه اوایل که قانون رو شنیده بودم حتی تا چند سال این جذب جای پار شده بود یه چالش برام .
حتی اومدن و رفتن مهمون به خونه ام هم نسبت به قبل در کنترل خودم دراومده . یادمه قبلا با وجود این که سر کار می رفتم و وقتم پر بود ،گاه و بی گاه مهمون از شهرستان داشتم ولی الان انگار با ذهنم می تونم این موضوع رو تا ۸۰ درصد مدیریت کنم و چه قدر این کار برام شیرینه ،مثل یه بازی می مونه . گاهی هم شرایطی پیش میاد که به نظر میاد اتفاقی بوده اما بعد که بهش فکر می کنم می بینم این هم بی حساب و کتاب نبوده .
مثلا همین هفته ی قبل به طرز عجیبی ظرف یک هفته پنج گروه مهمون داشتیم با فاصله زمانی های کم حسابی خسته شدم اما خودم احساس می کردم دوست دارم این چالش رو و پذیرشش رو انگار از قبل داشتم یا بهتره بگم یه جورایی ترجیح می دادم سرم شلوغ باشه تا ذهنم درگیر موضوع کار نشه و انتظاری که قرار بود برای شنیدن یه جواب درباره ی کارم بشنوم ، اذیتم نکنه و جالب این که بعد از رفتن آخرین گروه مهمونام اون جوابی که منتظرش بودم ،اومد .می خوام بگم این حد از هماهنگی برام خیلی لذتبخشه.
یکی دیگه از قشنگی های زندگی که توی زندگیم هست و لذت بخشه اینه که نگران بچه هام نیستم ،نه آینده و نه زمان حال . توی جامعه ای که خیلی ها می ترسن بچه هاشون ازشون دور بشن به خاطر انواع خطراتی که توی اخبار و رسانه ها شنیدن و توی اطرافیانم زیاد این نوع ترس ها و رفتارهای حاکی از این نوع ترس ها رو می بینم ، دختر من از یک سالگی یه خونواده ی دوم داشت . که هر وقت من سرکار بودم از صبح تا شب با اون ها زندگی می کرد ،حتی گاهی شب ها هم همون جا می موند . توی جامعه ای که خیلی از افراد تحصیل کرده با مشاغل سطح بالا مجبورن بچه هاشون رو به پرستارهای سطح پایین یا بی سواد بسپارن ، من یه دوست پیدا کردم که عاشق بچه ها بود و دخترای خودش بزرگ شده بودن و مدرسه می رفتن ، از نظر سطح مالی و فرهنگ خانوادگی هم تراز خودمون بودن و با اشتیاق بچه ی من رو هم مثل بچه های خودش بزرگ کرد . هر جا که می رفتن ،دختر من هم به عنوان فرزند سوم شون همراهشون بود از مهمونی گرفته تا خرید . خیلی وقت ها وقتی این موضوع رو به کسی می گفتم با دید حماقت بهم نگاه می کردن و می گفتن تو نمی ترسی ؟ یا شایدم حس مادری نداری ؟ اما خودم می دونستم که همه ی اون ترس ها تو وجودم هست اما یاد گرفته بودم چه جوری احساس ترس رو با ایمان و توکل به احساس بهتری تبدیل کنم .
توی زندگی من زیاد پیش میاد که تنها باشم و خیالم از بابت همسرم و بچه هام راحت باشه یه جورایی از تنهایی خودم لذت ببرم ،این در حالیه که خیلی از زن هایی رو که می شناسم اصلا چنین چیزی رو تجربه نکردن یا خیلی هاشون حاضرن صبح تا شب با همسر و بچه هاشون چالش داشته باشن ولی خیالشون راحت باشه که بچه هاشون کنارشون هستن و خطری تهدیدشون نمی کنه یا این که مطمئن باشن همسرشون به عنوان یه تکیه گاهی کنارشون هست .
با وجود این که مجرای ثروت و درآمد در زندگی ما حقوق کارمندی پایین همسرم هست که فقط کفاف هزینه های اصلی زندگیمون رو میده اما در عمل سطح زندگی ما خوبه و در رفاه زندگی می کنیم .
تو این سال ها هیچ وقت بی پول نشدیم ، خود من همیشه به هر شکلی توی حسابم پول داشتم حالا چه هدیه از پدرم بوده یا به هر شکل دیگری مثلا یه کار موقت انجام دادم در حوزه کاری خودم و یه پولی
بابتش گرفتم . خلاصه که از نظر خوراک و پوشاک و خونه و وسایلش و حتی سفر رفتن شاید بعضی وقتا هزینه هایی که ما برای رفاه و لذت بردن از زندگی می کنیم از نزدیکانمون که شرایط مالی بهتری نسبت به ما دارن ، بیشتره .
خلاصه که همه ی این نعمت و موهبت ها به شکل آرامش توی زندگیم جاری شده اما همون طور که گفتم همین سرخوردگی که در ساختن کسب و کارم و پول ساختن تجربه می کردم شده بود یه سایه تاریک روی عزت نفس و زندگیم .
تا این که چند روز پیش اومدم یه بار دیگه نقطه های عطف زندگیم رو بررسی کردم ،همه ی اینا وقت هایی بود که یه خواسته ی بزرگ داشتم که با توجه باشرایط اون روز برام غیرمنطقی و نشدنی بودن ،اما با یه سلسله اتفاقات خیلی ساده و طبیعی اون خواسته ها توی زندگیم وارد شدن .
وجه اشتراک مسیر رسیدن به همه ی این خواسته ها این بودن که هر بار یه مسیری باز شد که من باید فقط قدم به قدم اون کارها رو انجام می دادم . کارهایی که خیلی ساده بود ولی ترس های منطقی زیادی در موردشون برام وجود داشت .
مثلا یادمه یک سال و نیم قبل از آشناییم با آموزه های شما خواسته ام این شده بود که ماشین جدید بخریم ،
اولش به هر دری زدم و شب و روز دنبال یه راهی میگشتم پولش رو جور کنیم ولی در نهایت دیدم با این درآمد و شرایط مالی ما نمیشه و دست از تقلا برداشتم ولی اصلا نمی تونستم از این موضوع صرف نظر کنم و همش توی فکرم بود و همش می گفتم ما به یه ماشین بهتر نیاز داریم دیگه ، بچه هامون دو تا شدن ، رفت و آمدمون توی جاده بیشتر شده ، می خوایم سفر بریم وسایلمون بیشتره ،کمبود جا داریم ، توی شهر هم من ماشین لازم داشتم و هم همسرم و … . فقط راهی براش نداشتم . تا این که بعد از حدود یک سال یه مبلغی به اندازه دو برابر پول اون ماشین بهمون ارث رسید . ارث ما بخشی از یه زمین تجاری بود که بین برادرها تقسیم شده بود و با سهم هر دو نفر میشد یه مغازه ساخت . وقتی این ارث اومد جرات فروشش رو به هیچ عنوان نداشتیم و اصلا و ابدا به این تکه زمین به عنوان یه راهی برای رسیدن به ماشین جدید که یک سال بود توی فکرش بودم حساب نمی کردم . خوب می دونستم که خرد جمعی همه ی اطرافیان و بزرگان میگه این احمقانه ترین کار هست که یه ملک رو به رشد رو بفروشی و آهن پاره بخری . پس هر وقت این فکر احمقانه به ذهنم می رسید خودم رو سرزنش می کردم و می گفتم تازه آخرش اینه که اگر زمین رو بفروشیم باید با پولش یه کاری بکنیم که پولمون رشد کنه و باهاش پول در بیاریم اما نه من و نه همسرم چنین توانایی در خودمون نمی دیدیم .
از اون طرف هی خواسته های ما از زندگی زیاد می شد و برعکس پول نداشتیم ،هی باید توی مخارجمون صرفه جویی می کردیم که آخر برج پول کم نیاریم .
خلاصه که ما یکی دو ماه مقاومت کردیم و کلا به این ارث به عنوان یه ذخیره که فعلا نباید روش حساب کنیم نگاه می کردیم ،گذشت تا این که یه شب تو یه مهمونی خانوادگی یکی از نزدیکان که ما از نظر فکری قبولش داشتیم و همیشه منطقش رو در موارد مالی تحسین می کردیم ،اتفاقی صحبت های دو تا از برادرهای همسرم رو درباره ی خرید و فروش سهم الارث خودشون شنیده بود و همون آخر مهمونی همسرم رو قانع کرده بود که تو الان باید سهمت رو بفروشی .
این حرف ایشون انگار یه مسیری رو باز کرد که ما اون ملک رو بفروشیم و در نهایت با وجود همه ی ترس و تردید ها از قضاوت بقیه یه ماشین نو بخریم و بقیه پول رو هم به عنوان یه پشتوانه استفاده کنیم .
این پول یک رفاه و آرامش و ثبات رو تا چندین سال در زندگی ما به همراه داشت و خیلی از وسایلی رو که بچه هامون می خواستن و در حالت عادی توان خریدش رو نداشتیم تو اون چند سال خریدیم ،سفرهای خوبی رفتیم ، نگران بی پولی آخر ماه نبودیم و خلاصه کیفیت و سطح زندگیمون بالاتر رفت .
خواسته ی بعدی که باز هم به همین سبک بهش رسیدم خریدن خونه ی جدید بود .
خونه مون دو خوابه بود و حالا که دو تا بچه داشتیم ،اون خونه برامون کوچک بود ، با اومدن فرزند دوم انگار سبک زندگی مون عوض شده بود ، تضادها نشون میداد آپارتمانمون داره فرسوده میشه و دیگه جوابگوی توقعات ما از یه خونه نبود در حالیکه هشت سال قبل که خریده بودیمش برامون رویایی بود و چه قدر متناسب بود با شرایط اون روز ما بود ،اما دو سه سالی بود که نیاز به خونه ی جدید داشت خودنمایی می کرد و ما هم راهی نداشتیم . این موضوع همزمان شده بود با خریدن روانشناسی ثروت و شروع حرکت من برای رسیدن به استقلال مالی . اویل به خودم می گفتم نگران نباش کارت می گیره ،پولدار میشی و خونه ی جدید می خری ولی دریغ از یه قدم رو به جلو .
گذشت و دیگه دفتر کارم رو هم جمع کردم نشستم توی خونه . این روزنه امید هم بسته شد در حالیکه با خونه نشین شدنم احساس نیازم به خونه ی جدید و بزرگتر بیشتر شد. دو سه ماه گذشت و من فقط با شنیدن فایل های شما اون احساس سرخوردگی ام رو آروم می کردم تا این که یه روز به همسرم گفتم بیا یه خونه تکونی اساسی بکنیم ،هر وسیله ای رو که به دردمون نمی خوره بریزیم بیرون و دور و برمون رو خلوت کنیم تا حداقل از این حال دربیایم . همین کار رو کردیم . هر وسیله ای رو که بررسی می کردم به خودم می گفتم اگر بخوام برم خونه ی جدید این رو با خودم می برم یا نه و با این دیدگاه کلی خرت و پرت ریختم بیرون و خونه مون رو تمیز کردیم و همه ی فرش ها رو دادیم قالیشویی . یادمه وقتی همه ی کارها تموم شد به همسرم گفتم چرا این قدر از این خونه سیر شده بودیم ، این که خیلی خوبه ،ما دو سه سال بود که این جوری با عشق و اشتیاق به این خونه رسیدگی نکرده بودیم و احتمالا به همین خاطر از این خونه و وسایلش خسته شده بودیم . دقیقا از هفته ی بعدش اتفاقاتی افتاد و من پشت سر هم به مهمونی هایی دعوت شدم که دوباره خواسته ی رفتن به خونه جدید در وجودم بیدار شد . خلاصه هی اتفاقاتی می افتاد که این خواسته برام قوی تر می شد ، چندین آپارتمان نوساز و سه خوابه رو رفتیم دیدیم و قیمتشون رو حساب و کتاب کردیم و دیدیم ما نمی تونیم بخریمشون .
تا این که یه روز وسط حرف هایی که داشتم درباره ی این موضوع به دوستم می زدم ، ایشون گفت شما که همین الان هم توی زندگیتون به اندازه ی پول یه آپارتمان سه خوابه دارایی دارید ولی خوب خودتون نمی خواید به این شکل از اون استفاده کنید .
همون لحظه یه پرده از جلوی چشمم کنار رفت ،دیدم راست میگه ،ما یه ملک توی شهرستان از همون اول داشتیم که فقط اجاره اش رو که مبلغ کمی هم بود می گرفتیم و این دیدگاه در ما شکل گرفته بود که این ملک یه ذخیره ست که باید سر جاش بمونه . توی خونواده من و همسرم فروختن ملک یک گناه نا بخشودنی محسوب میشد و این قدر باورهای قوی درباره ی اشتباه بودن فروختن زمین و طلا و هر نوع دارایی از این قبیل وجود داشت که اون خونه برای ما خط قرمز بود . اما اون روز من به این موضوع فکر کردم ، شروع کردم به دلیل آوردن درباره ی این که از کجا معلوم که این طرز فکر بزرگترها و اطرافیان ما درباره ذخیره و ملک و …. درست باشه و …. . بعد هم به همسرم گفتم و با توضیحاتم قانع شد . به بابام زنگ زدم و گفتم ما می خوایم دو تا خونه هامون رو بفروشیم و یک خونه بزرگتر بخریم ، نظر شما چیه ؟ فکر کنم حرفم این قدر غیر منتظره بود که بنده خدا گفت من نمی دونم هر طور خودتون صلاح می دونید .
بالاخره ما این تصمیم رو گرفتیم و اقدام کردیم . پنج ماه بعد به خونه ی جدید اسباب کشی کردیم .اما توی این پروسه پنج ماهه کلی تجربه و درس جدید درباره قانون گرفتم و احساس می کردم یه جهش اساسی در رسیدن به استقلال و رشد شخصیتم اتفاق افتاده .
یادمه شبی که می خواستیم خونه ی شهرستانمون رو بفروشیم پدر و برادرم اون قدر ناراضی بودن که حاضر نشدن برای نوشتن قولنامه همراه ما بیان . پدر همسرم هم یکی از برادرهاشون رو فرستادن که توی بنگاه به ما بگن قولنامه رو فسخ کنین و اون جا همسرم تصمیم گیری رو به عهده من گذاشت و من تصمیم گرفتم این مسیر رو ادامه بدم تا به این خواسته ام برسم .
خدا رو شکر خونه ی جدیدمون از هر نظر عالی و دلخواه بود برای خانواده چهار نفره ی ما و اومدن به خونه ی جدید یک تحول اساسی توی زندگیمون ایجاد کرد . محله ی بهتر با همسایه های سطح بالاتر . همزمان یه سری از وسایل قدیمی مون رو عوض کردیم ، بچه هامون صاحب اتاق مستقل با دکور دلخواهشون شدن و خلاصه خیلی حال خوب و کلی خاطرات خوب رو در سه سال اخیر توی خونه ی جدیدمون تجربه کردیم .
این همه با جزئیات چند تا از اتفاقات زندگیم رو توضیح دادم تا بگم من تا این لحظه زندگی رو روز به روز با کیفیت بالاتری تجربه کردم در همه ی جنبه ها اما هر چی برای این که خودم پول بسازم تلاش کردم بی ثمر بوده ،پول های کم و موقت ساختم اما نتونستم به یک درآمد پایدار و مستمر برسم و نکته این جاست که در حقیقت نتونستم به کاری برسم که اون قدر اشتیاق درونی بهش داشته باشم که ادامه اش بدم . این هم در حالیکه پتانسیل و توانایی درونیم و علاقه مندیم رو می شناسم ولی نتونستم به فرکانسی برسم که اجازه بدم که در این مورد مسیر برام باز بشه و هدایت ها رو دریافت کنم .
چند روز پیش که داشتم با یادآوری خواسته ها ونتایج قبلی دنبال پاشنه آشیلم می گشتم ،به این نکته رسیدم که من اساسا این نوع رسیدن به خواسته های مادی ام مثل خونه و ماشین و …. رو که با یه تبدیل دارایی یا با ارث یا هر طرق دیگری جز کسب و کار اتفاق افتاده ، در حقیقت دستاورد به حساب نمیارم ، باورم نمیشه که این ها هدایت الهی بوده ، این نوع زندگی کردن خودم رو بر مبنای باورهای منطقی و عقلانی که از کودکی پذیرفتم احمقانه می دونم .
من بارها یه جمله رو که اون اوایل توی یکی از فایل های ثروت از استاد شنیدم که می گفتن : “افراد فقیر به محض این که یه پولی به دستشون میرسه ، باهاش خرید می کنن و انگار سر مرغ تخم طلا رو می برن” ، ناخودآگاه برای سرزنش خودم تکرار کرده بودم .
من جمله هایی رو که هر بار اطرافیان برای نصیحت بهم گفته بودن درباره ی اشتباه بودن شیوه ای که برای زندگیم در پیش گرفتم به خودم گرفته بودم . وقتی تصمیمم برای فروختن و خریدن خونه ی جدید رو گفته بودم یکی بهم گفت این جوری تو پیش میری آخرش باید کلیه ات رو هم بفروشی و من این جور خرده گیری ها رو قبول می کردم ، وقتی بهم می گفتن خونه ی روی زمین رو دادی آپارتمان گرفتی ،می دونی در آینده چه قدر زمین رشد می کنه و در عوض آپارتمان افت می کنه ، پشیمان نمیشدم و اگر دوباره هم بر می گشتم دوست داشتم این تجربه و احساس قدرت و رشدی رو که توی این حرکت بود رو تجربه کنم اما قبول داشتم که کار من از نظر علم ثروت صد در صد غلط بوده.
این نگاه یه سرزنش پنهان نسبت به خودم رو در من ایجاد کرده بود و این که می گفتم من هنوز باورهای فقیرانه دارم و خودم رو از درون بی پول و فقیر می دونستم . چون نمی تونستم پول بسازم و می گفتم این جوری دارم خودم رو گول می زنم و ….. .
اما این روزا فهمیدم که این قضاوتم در مورد خودم و نگاهم به نعمت های پروردگار که به این راحتی و سادگی وارد زندگیم شده و می شود اشتباه بوده . اگر یه مسئله ای یک بار رخ بده میشه گفت ،شانسی بوده اما این که هربار این جوری یه نعمتی به زندگی من وارد میشه شانسی نیست و قطعا بر اساس هدایت خداونده ، من یه روز گفتم موبایل نو می خوام پول ندارم ، سه روز بعد داداشم زنگ زد گفت ببین می گن فلان سهامی که تو بچگی بابا به اسم ما خریده بود رشد کرده ،میری بپرسی چه قدر شده ؟ و همون لحظه یه حسی بهم گفت ارزش این سهام به اندازه پول موبایلت شده و دقیقا وقتی رفتم و پرسیدم پول اون سهام با پول موبایلی که می خواستم برابر بود و من موبایل رو خریدم .
یعنی هربار من نیازم رو می گم و آروم میشم بعد از یه طریقی ،پولش میاد و من به جای این که باور کنم به هر حال این ها عملکرد قانون در زندگی من هست و آرام آرام به فرکانسی می رسم که خودم هم بتونم پول بسازم ، مدام خودم رو سرزنش می کردم به خاطر این سبک زندگیم و می خواستم زودتر به مرحله پول ساختن برسم که از زیر بار این نوع رفتار غلط درباره ی پول رها بشم .
این چند روز که این موضوع رو فهمیدم خیلی حالم نسبت به خودم خوب شده و میبینم چه قدر به استفاده از قانون نزدیک شدم و خودم نمی دونستم و چه طور با یه سری باور غلط داشتم خودم رو به غلط قضاوت می کردم .
حس می کنم این از اون مرحله هایی هست که استاد می گفتن وقتی یه پاشنه آشیل اساسی رو پیدا می کردم منتظر بودم تا چند ماه بعد نتایج جدید وارد زندگیم بشه ، حالا من هم یه مانع بزرگ رو از سر راه ورود فراوانی ها و نعمت های خداوند به زندگیم و حتی از سر راه عزت نفسم برداشتم .
بارها توی خونواده خودم و همسرم به این موضوع برخوردم که دخترهای جوون که زمان ازدواج من بچه های ده دوازده ساله بودن و الان خودشون ازدواج کردن و مستقل شدن ،من رو الگو قرار دادن یا باهام مشورت می کنن و من رو به عنوان یه زنی که با بقیه زن های خانواده از نظر طرز فکر و سبک زندگی متفاوته نگاه می کنن اما خودم می گفتم چه فایده اینا نمی دونن من تو هر کاری که شروع می کنم به در بسته می خورم ،اما الان می فهمم دلیل این قبول داشتن اصلا ربطی به کار و پول نداره ،این نگاه اون ها به خاطر همین سبکی هست که برای زندگیم در پیش گرفتم . اونا می بینن که من توی کنار گذاشتن ترس ها و تابو ها پیش قدم میشم . میبینن وقتی من تصمیم می گیرم با پول ارثیه ماشین جدید بخرم و از این رزق همون لحظه استفاده کنم و زندگی رو بهتر و با کیفیت تر تجربه کنم ، یهو ظرف چند ماه بعدش کلی ماشین قدیمی توی خانواده عوض میشه و بقیه هم یاد میگیرن که به جای ذخیره پول، ماشین بهتری سوار بشن . می بینن وقتی ما با این سطح مالی دو تا ماشین داریم تا راحت تر و آزادتر باشیم برای کارهای روزانه مون ، کم کم همه ی اطرافیانمون هم تصمیم می گیرن دو تا ماشین داشته باشن حتی اگر به اندازه ی ما نیاز به دو تا ماشین نداشته باشن .می بینن که آروم آروم و ذره ذره رسم و رسومات رو که دوست نداشتم توی خانواده کنار گذاشتم و اتفاقی نیفتاد . می بینن که من مدت هاست خدمت و از خودگذشتگی خاصی برای کسی نمی کنم ولی احترام و محبوبیتم نسبت به قبل بیشتر شده و …. .
خلاصه که فهمیدم باید این برداشت و قضاوت غلط درباره ی سبک زندگی خودم رو از ذهنم پاک کنم تا خودباوری و عزت نفسی رو که به خاطر این قضاوت اشتباه از خودم گرفته بودم آرام آرام ترمیم بشه و در قدم بعدی هم روی ارزشمند بودن توانایی هام در زمینه مورد علاقه خودم یعنی آموزش کودک تمرکز کنم ، با این آگاهی که بالا بردن این احساس لیاقت و ارزشمندی وظیفه ی من هست و باز کردن مسیر استفاده از این توانایی ها و تبدیل اون ها به ثروت هم وظیفه ی خداونده و باید باور کنم که طبق قانون و با وجود این حد از فراوانی و نامحدود بودن جهان در تمام ابعاد وجود چنین مسیری و هدایت من به سمت اون یک موضوع بسیار ساده و کاملا طبیعی ست .
سلام مرضیه خانم
خیلی تحسینت میکنم کهونتایجت رو با حوصله و با صبر و با یک نگارش نگفتنی واسمون نگارش کردی ،، واقعا که خوشحالم که به کتاب خوانی علاقه دارم چون امروز بیوگرافی یک خانم موفق مثل مرضیه خانم خوندم و کلی چیز یاد گرفتم ،، چقدر هر چه جلوتر میرفتم بیشتر علاقه به ادامه دادن در این داستان موفقیت زیبا داشتم ،،، خدا رو شکر بابت روابط زیباتون ،، خدارو شکر بابت شجاعتتون ،،، خدا رو شکر بابت نظم و استمرار و ایمانتون ،،، آفرین واقعا که یلد گرفتم که باید خیلی زیاد به خودم افتخار کنم خیلی زیاد ،، من ایمان دارم که شما به راه ثروت های بیشمار هدایت میشی ،،،، باور شخصی خودم اینه که کار باید شروع بشه حتی اگه به اشتباه چون جهان با پیشرفت و فراوانی جلو میره و وقتی شما روی افکارت کار میکنی اما نیت درست هست اصل درست هست به راههای درست انجام دادن اون کار هدایت میشوی ،،، و این خیلی طبیعی هست و فکر میکنم قانون تکامل هم به جز این نیست ایمان هم به جز این نیست ،،،
انشالا منتظر نتایج مالی بزرگتر هستیم
سلام و درود بر شما دوست عزیز
خیلی ممنونم که با لطف و صبوری وقت گذاشتید و دیدگاه من رو مطالعه کردید.
من دیدگاه شما رو الان دیدم و باعث شد که دوباره بعد از چند سال، توضیحات خودم رو درباره ی مسیر زندگیم طی سالهای قبل مرور کنم و اتفاقا جواب سوالی رو که چند روزی هست ذهنم رو درگیر کرده پیدا کنم.
باز هم ممنونم از شما به خاطر این احساس خوب .
به نام خدای هدایتگرم به سمت خوبیها و زیباییها و ثروتها اونم آسان و راحت اگر این قانون و هدایتهای خدا رو بپذیریم
سلام به بهترین الگوی خودم استاد عباس منش و مریم عزیزم
خدارو شکر میکنم بابت وجودتون و بودنتون در این سایت خداپسندانه و بودن در کنار هم
امروز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم ساعته 7 و سریع گوشیمو برداشتم و اومدم تو سایت
خیلی خوشحال شدم حسه خوبی داشتم دیدم استاد فایل جدید گذاشته روز شمار تحول زندگی فصل هفتم و کلی خدا رو شکر کردم که اول صبح چشمم روی خوبیها و زیباییها باز میشه
اینم لطف خدای مهربانه که اول صبح هدایتم کرد از این زیباتر نمیشود
در هر کاری باید تکامل طی شود الان که به این آگاهی رسیدیم صبر کنیم احساسمون رو خوب نگه داریم عجله نکنیم و آرام باشیم و فقط باید فرکانس بفرستیم خواسته مون رو بگیم و بسپاربم به خداوند با ایمان صد در صد
من اغراق میکنم چند ساله پیش هیچی از فرکانس و باور نمیفهمیدم که زندگیم رو خودم دارم راه میبرم و در جهل زندگی میکردم
کسب و کارها رو میدیم قبل از اینکه خودم مغازه بزنم میگفتم فلانی شانس داره این مغازه اخلاقش بد و کثیفه اما چقدر مشتری داره اون بنده خدا دیگه تمیز و خوش اخلاق اما همش مگس میپرونه
اما الان که به این آگاهی رسیدم و فهمیدم همش باوره
ما خودمون زندگیمون رو رقم میزنیم عامل بیرونی در کار نیست اما مردم الان همه اینطوری فکر میکنن میگن دولت همه رو بدبخت کرده و ایمانها صفر و بی نهایت شرک میورزن بدون اینکه بفهمن کجا هستم و چکار میکنن با خودشون و با رندگیشون
و اما خودم
الان که خدا ر و شکر با این استاد توحیدی آشنا شدمهر روز سعی بر این دادم اول ایمانم به خدا رو محکم تر کنم برای هر چیزی از خدا هدایت بخواهم از او کمک بگیرم
سعی کنم فایلها رو هر روز گوش بدم اونم چندین بار فایلهای توحید عملی رو زیاد گوش کنم و هر بار به خواسته ای میرسم غرور بر ندارم بجاش شکر گزاری کنم و به ذهنم بگم این کار خدا بود که اینقدر قشنگ درست شد و اونم به موقع و باعث میشه ایمان متزلزل نشه و هر دفعه با رسیدن به خواسته ای به خودم گوش زد کنم که یادم نره
برای رونق پیدا کردن کسب و کار باید بسپاری به خداوند و تو روی خودت کار کنی و هر روز یه قدم برای باور قدرتمند کننده و شخصیت درست و افکار درست برداری و دنبال ایده درست باشی و بقیه رو بسپاری به خداوند
عجله کردن و نگران بودن و در احساس بد بودن فقط و فقط تو رو از خواسته ات دور میکند
من از موقعی که فهمیدم اونم 20 روزه متوجه شدم با اینکه 3 ساله با استادآشنا شدم و فایل گوش میدم
فهمیدم باید تسلیم باشم در برابر خداوند چون من توانایی ندارم همه جیز اوست قدرته مطلقه
و اومدم روشمو عوض کردم بجایی که هر روز بیام در مغازه رو باز کنم و منتظر مشتری باشم و با نیومدنش احساسم بد بشه
صبح که در مغازه رو باز میکنم میگم خدایا همه رو به تو میسپارم از ته دلم و ایمان دارم خودش میفرسته
.دیگه میرم دنبال تغییر باور و افکار جدید اون روزم
و خدا رو شکر میکنم هر روز داره بهتر از روز دیگه میشه و دنبال عامل بیرونی نیستم به درون خودم نگاه میکنم و تعهد دادم هر روز و هر دقیقه تلاش کنم و هواسم باشه احساسمو خوب نگه دارم و ذهنمو بیشتر کنترل کنم بقیشو خودش درست میکنه اینه قانون قشنگ خدای سمیع و بصیر خدای عظیم و بزرگ
خدایا به من قدرت بده هر روز ایمانمو بهت محکم تر کنم و بهبود ببخشم
خدایا کمکم کن یادم باشه که هر چه دارم همه از آن توست تو به من دادی
خدایا برای تمام داشته هایم شکرت سپاسگزارتم
سلام کبری جان دوست عزیزم.
خداروشکر که کامنت شما را خواندم. کامنتی که قدرت را از عوامل بیرونی گرفته و به درون خودش داده ، شرک را دور کرده و توحید را بالا برده . بزرگترین موفقیت تو زندگی همه ما همون توحید است و من میدونم حالا حالا ها باید رویش کار کنم .
خدایا همه رو به تو میسپارم از ته دلم
این سپردن کارها به خدا یعنی دیگر نگران نیستم ، تو ذهنم دنبال راهکار نیستم ، راجع بهش با کسی حرف نمیزنم ، غصه نمی خورم ، در عوض رها و بی خیالم ، حالم خوبه ،انگار که درست شده و تمام.
من که دارم این جملات را برایتان می نویسم هنوز خودم را در این حد رها نمیدونم. اما واقعا براتون خوشحالم که با استمرار تون باعث شدید این باور درست توی ذهنتون جا بگیرد و توی زندگی تون به طور عملی نمود پیدا کند .
از دعاهای قشنگ تون لذت بردم.
خدایا کمکم کن به راحتی با خیال تخت همه کارهام را به تو بسپارم. خدایا کمکم کن هر روز به تو نزدیکتر و رفیق تر بشوم.745
سلام نفیسه جانم.
چند باره میخوام برات بنویسم جلو نمیره.
الان از دلم رد شد دلم میخواد برات پاسخ بنویسم، تا ایمیلمو باز کردم اسم شما اولین نفر بود.
به خودم گفتم فرقی نمیکنه کجا و در چه موضوعی کامنت نوشته باشی، برات مینویسم به لطف الله.
اول بگم که کامنتهاتو از ایمیلم کاملا دنبال میکنم.
به دلیل کمبود وقت و تلنبار شدن یه عالمه ایمیل از دوستان نازنینم تصمیم گرفتم فقط ایمیل چند نفر رو فعال نگه دارم که بتونم بخونم.
و بعد دیدم خیلی بهتر شد، اینطوری میتونم کامنت های بیشتر رو به صورت هدایتی هم بخونم.
ممنونم برای ابراز محبت هات به حافظ جون، همون نی نیِ سابق، و همه ی بوس انگشتی هایی که براش فرستادی.
خدا رو شکر برای سلامتیش و حضورش در زندگیِ من و باباش و سایر اعضای خانواده.
تو مسیر کامنت هات یه خطِ سیرِ خودشناسی و اعتماد به نفسِ جدیدی رو حس میکنم.
انگار که از یه لایه یا پوسته جدا شده باشی و به یه مرحله ی درک و عمقِ بالاتر صعود کنی.
مبارکت باشه حس و حالت و نوشِ جانت باشه هر پله از نردبانِ بی انتهای اگاهی رو که بالا و بالاتر میری.
حافظ سرِ شونه ام لالا کرده.
یادش به خیر وقتی تو دلم بود میگفتم دوتایی کامنت مینویسیم.
الانم که بغلمه بازم دوتایی مینویسیم.
خداوند حافظِ خودت و همه ی عزیزانت باشه و کاسه ی اگاهی ها و درکت هر لحظه پر ظرفیت تر و بزرگتر بشه برات و حسابی لذتش رو ببری.
ماچ بهت با عشق فراوان.
مرسی برای دعای قشنگی که نوشتی:
خدایا کمکم کن به راحتی با خیال تخت همه کارهام را به تو بسپارم.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت برای نعمت و روزیِ دوستی و دوست داشتن
سلام سمانه جون
دختر فعال و با پشتکار ، اینکه این قدر متعهد ی که سپاسگزاری و ستاره قطبی می نویسی هر روز کامنت می خونی و کامنت می گذاری و زیبایی را می بینی با و جود اینکه کارهای خانه هست و بچه شیرخوار واقعا کارهاش زمان بر است ایول داری سمانه. بارها تو دلم تحسینت کردم نمیدونم بهت گفتم یا نه! یادم نیست!اما مدیریت کردن همه این ها هنر و مهارت و توانایی است.
دیروز برات پیام نوشتم :) تو هم همزمان برای من:) دل هامون بهم نزدیک است.
تو کامنتم به فیلم چپ کردن ماشین حمل پول اشاره کردم . شب اومدم ستاره قطبیم را چک بزنم دیدم نوشتم خدایا تو رزاقی تو وهابی تو روزی ده به غیر حسابی ، من حیث لا یحتسبی بهم نشون بده همه این صفات را داری !! و یادم رفته بود !! جالبتر اینکه خدا حداقل 24ساعت قبل در خواست من ، اون رو اجابت کرده بود !!! یعنی اول من باید به این مدار می رسیدم که این درک و درخواست را داشته باشم دوم فاصله من تا در خواستم فقط یک حال خوب بود. و سوم اگر خواسته ای بوجود می آید ظرفیت پذیرشش را داری یعنی در حد خواسته ام هستم که در خواست تو ذهنم شکل می گیرد ، پس اگر یکسری در خواست هام را هنوز نمیبینم این فاصله را با حال خوب پر نکردم وگرنه درخواست از قبل اجابت شده است.
امروز دیدم در زمینه بچه بزرگ کردن یک باور اشتباه داشتم ، اینکه بچه بالاخره اذیت دارد حالا مال بعضی ها تو کودکی ، مال بعضی ها تو نوجوانی . من همش می خواستم بچه تو کودکی اذیت بکند تموم بشود تو نوجوانی بزهکار و آزار دهنده نباشد. برای همین تو خواب بچه خیلی اذیت شدم . یکم فکر نکردم بابا این همه بچه مثل خودم ،نه کودکی اذیت کردن، نه نو جوانی. یا اون هایی که هم نوجوانی اذیت داشتن هم کودکی. اصلا این باور که تا بچه بزرگ کنی پیر می شوی و پدرت در می آید و همه فقط برای این بوده که والدین حس قربانی بودن خودشون و حس عذاب وجدان بچه را بالا ببرند وگرنه ، روند رشد آدمیزاد همینه بقیه پستانداران هم زحمت می کشند بچه بزرگ می کنند ، باور غلط هم ندارن:)
سمانه جانم ، یک مطلب دیگر که از کامنت آقا احسان مقدم استفاده کردم این بود که بهتر است خودمون را خوب بشناسیم. مثلاً یکی با نوشتن خوب ارتباط می گیرد یکی با زیاد گوش دادن یکی با صدای خودش را ضبط کردن خلاصه هر کسی به روش خودش تو مسیر هست. هزار راه وجود دارد برای رسیدن به خدا مهم موندن و استمرار تو مسیر است ، مثلاً من خودم با مثال زدن و تکرار از طریق خوندن و بیان کردن برام جا می افتند گاهی وقتی فایلی را از استاد میبینم خوب ،خوبه . اما وقتی کامنت بچه ها را و تحلیل و تفسیر و برداشت های اون ها را که می خونم و از دید بقیه نکات را میبینم مطلب برام جا می افتد . برای کامنت ها هم همینطوره منم تعداد کمی را فعال نگه داشتم از جمله خودت. پس نگران نباش مسیر خودت را برو ، هیچ چیزی دیر نمیشود . به باور فراوانی وقت ، منم باید بیشتر ایمان بیاورم .
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال.747
سلام عزیزم
نفیسه جانم
دوست نازنینم.
ازت تشکر میکنم برای تحسینت نسبت به من و برای نکاتِ جذابت.
بولدش میکنم که بهتر ثبت شن برام، چون با خوندنشون حسم خوب شد:
1- اصلا این باور که تا بچه بزرگ کنی پیر می شوی و پدرت در می آید و همه فقط برای این بوده که والدین حس قربانی بودن خودشون و حس عذاب وجدان بچه را بالا ببرند وگرنه ، روند رشد آدمیزاد همینه بقیه پستانداران هم زحمت می کشند بچه بزرگ می کنند ، باور غلط هم ندارن:)
یکی از اطرافیان نزدیک من این باور رو داره که بچه فقط سختیه و این سختی هیچوقت تموم نمیشه.
من تمام سعی مو میکنم باورهایی که حس خوب ندارن رو باور نکنم.
ببین آدم از بعضی از عزیزانش چیزهایی رو زیاد میشنوه و ذهنش ناخوداگاه میره به اون سمت.
ولی من از خدا میخوام کمکم کنه فقط چیزهایی رو باور کنم که بهم حس خوب و انگیزه و امید بده.
بهم کمک کنه در مسیر زندگیم، بچه داریم، رشدم و بهبود شخصیتم.
2- اول من باید به این مدار می رسیدم که این درک و درخواست را داشته باشم دوم فاصله من تا در خواستم فقط یک حال خوب بود. و سوم اگر خواسته ای بوجود می آید ظرفیت پذیرشش را داری یعنی در حد خواسته ام هستم که در خواست تو ذهنم شکل می گیرد ، پس اگر یکسری در خواست هام را هنوز نمیبینم این فاصله را با حال خوب پر نکردم وگرنه درخواست از قبل اجابت شده است.
خب من مثالی تو ذهنم دارم که این قسمت کامنتت به شفاف شدن مسیرم کمک کرد، ممنونم.
3- هر کسی به روش خودش تو مسیر هست. هزار راه وجود دارد برای رسیدن به خدا مهم موندن و استمرار تو مسیر است.
با تشکر از اقای احسان مقدم، که همیشه حرف های کامنتهاش خوندنی و تامل برانگیز هست.
چون داره روی خودش کار میکنه.
آزمون و خطا میکنه و جلو میاد تو مسیر.
دلم میخواد یه کم از خودم برات بنویسم، از این روزهام،از اینکه یه چرخه ی مهربانی وجود داره که منم جزیی ازش هستم، گاهی دریافت کننده و گاهی ارسال کننده.
همزمان که به خودم کمک و مهربانی میشه در این ایام، منم از طریق ویس نکات مهم و تجربه هام در زمینه بچه داری رو به همسرِ نازنین پسرداییم، ملیحه جان، ارسال میکنیم.
جوجوی اونا 2/5 ماه کوچکتر از حافظه و یه دختر خانم قشنگه به نامِ ارغوان.
از وقتی جفتمون باردار بودیم، و بعدش وقتی ملیحه جان باردار بود و خودم فارغ شده بودم، همچنان ویس ها بینمون برقرار بود.
از احساسم، از شرایط بارداری، شرایط بعد زایمان، احوالات و احساسات، چالش ها و … با هم صحبت میکنیم.
این به جفتمون خیلی کمک میکنه.
من خوشحال میشم که حتی ثانیه ای با یه کمک از طریق گفتگو بتونم باعث ارامشش بشم.
میخوام بگم من با عشق ویس میفرستم.
و کاملا خودمم توی مهربانیِ اطرافیانم احاطه شدم.
این یه چرخه است.
من با اگاهی و قلبی باز ویس میفرستم.
برای همینه حسم خوبه.
من برای خودم اینکار رو میکنم، نه توقعی دارم نه هیچی.
خودم ویسهامو دوست دارم و کاملا اگاهم چقدر ارزشمنده.
چون یاداوریِ خیلی نکات و تقویتِ توحید برای خودم هست هر بار.
امکان نداره ویسی رد و بدل شه بینمون و اسمی از خدا و حمایتها و هدایتهاش نیاد.
اینکه شما برای من عشق میفرستی و تحسینم میکنی برای مسیرم برام شعف انگیزه، نشاطم رو بیشتر میکنه، بهت میگم که بدونی چقدر برام ارزشمنده کارت و بدونی کلامت چقدر حس خول ایجاد میکنه برام.
ما ادمیم.
گاهی با یه تحسین نَفَسِمون پر قدرت تر میشه برای ادامه.
الهی شکر برای مهربانی، عشق و دوستی های ناب.
ماچ بهت رفیقِ بی نظیرِ من.
فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
الهی شکرت
سلام به دوست عزیزم نفیس جانم
ممنونم که اینقدر قشنگ برام نوشتی چقدر با ذوق و احساسه خوب حتی احساستو نسبت به خودم درک کردم
موندن در این سایت و کنار این استاد آگاه و توحیدی و عمل کردن به آنچه که آموختی نه تنها منو بلکه همه شما عزیزان رو به بهترین خواسته ها میرساند فقط باید ایمان داشتی باشی به خداوند اجازه بدی وارد بشه به زندگیت و کارهات بعد میبینی چقدر قشنگ برات میچینه خداوند به کسانی که صبر میکنن و با ایمان قدم برمیدارن برای رسیدن به خواسته هاشون پاداش میده
خدایا شکرت که دوستانی به این خوبی و مهربان و مثبت دارم که هر روز از نوشتنهاشون درس میگیرم
دوست عزیزم بهترینها نصیبت
سلام استاد
از جمله ی آخر فایل مینویسم که فرمودید سپاسگزارم. استاد عزیز منم از شما بی نهایت سپاسگزارم که چهار قسمت ارزشمند از این گفتگو رو به رایگان در اختیار ما قرار دادید. این فایلها به شدت با منطق نگاه منو به تبلیغات تغییر داد، طوری که پرونده اش بسته شد و دیگه اصلا گوشه ی ذهنم نیست، حالا با ذهن آزاد و تمرکز صددرصد ذهنم میرم روی افزایش کیفیت محصولم.
یه تجربه هم همین پریروز پیش اومد درمورد موفقیت با تبلیغات، اگه بشه اسم موفقیت روش گذاشت البته.
اتفاقی که افتاد این بود که دوست عزیزی بدون اینکه اصلاً برنامه روبیکا رو داشته باشه و بدون اینکه قبلاً ثبت نام کرده باشه، یکنفر با شماره ایشون وارد روبیکا شده ثبت نام کرده و داره استفاده می کنه از اونجایی که تصاویری روی پروفایلش گذاشته بود به اطلاع این دوستمون رسید و من پیگیر شدم و متوجه شدم هک شده.
یعنی این برنامه که چند ساله داره تبلیغ میکنه اینقدر بی کیفیته، اینقدر باگ داره که بدون اینکه سیم کارت طرف در دسترس باشه برای دریافت کد فعالسازی، میشه ثبت نام کرد، پارسال اینا که اینترنت ها قطع بود خیلی ها از روبیکا برای تبادل نظر داخل کشور استفاده میکردند و من هم اون موقع دیدم که چقدر از همه نظر کیفیت پایین داره و پشتیبانی ضعیف.
وقتی موفق شدیم اکانت را پس بگیریم کانال ها و چت های گفتگوی اون شخص باقی مانده بود و با یک نگاه اجمالی خیلی برام جالب و هشیار کننده بود که اینا توی چه دنیایی هستند یک دنیای ناسالم واقعا، اصلا توی یه حال و هوای دیگه بودن. حتی بیشتر چت هاشون رو متوجه نمیشدم، وقتی اونارو دیدم، انگار بیدار شدم، بیدارتر، بیشتر احساس ارزشمندی کردم هم به خاطر شخصیت خودم، سالم بودن خودم و مسیرم و افکارم، توی مسیر سالم و الهی بودن خودم. از طرفی برام جالب بود توی همین سایت هم یک دنیای متفاوت است، همونطور که من نتونستم از چت های اونا سردربیارم، اینجا هم فقط اعضای سایت حرف همدیگه رو متوجه میشن، یک نفر بیاد و بخونه احتمالا کامل متوجه نشه اگه توی مدارش نباشه، متوجه نمیشه ترمز چیه، فرکانس چیه، داستان الهام چیه و کلی اصطلاح که بین خودمون ردوبدل میشه و خودمون هم میدونیم چیه!
و درک کردم توی این جهانی که هستیم بی نهایت دنیاهای متفاوتی وجود داره و افراد با طرز تفکر شون توی اون مدار و تو اون دنیا قرار می گیرند. خدا را شکر کردم به خاطر اینکه منو در خانواده سالم و در مسیر سالم و پر از زیبایی و عشق قرار داده. این ماجرا نگاههای وسیع تری بهم داد و هم مطمئن شدم از اشتباه بودن تبلیغ، زمانیکه محصولت کلی جای کار داره.
سپاسگزارم استاد
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت دوستان و استاد عباس منش عزیز
خدارو شاکرم که باز منو هدایت کرد سمت سایت بیام و فایل گفتگو استاد با ابراهیم عزیز گوش بدم
واقعا چقدر خوب ابراهیم عزیز سوالات ریشهای وخوبی میپرسیدند
این هدایت خداوند بود برای من که جواب سوالم رو چند وقت پیش برای من رخ داد رو بگیرم
من تو حوزه کاری خودم تو بازار داخلی چندین سال مشغولم و فعالیت دارم
و خیلی دوست دارم کار خودم رو گسترش بدم و وارد کار تجارت در حوزه صادرات بشم
و این هم به لطف هدایت خداوند من با گروهی از دوستان اشنا شم که تجربه خیلی خوبی در کار تجارت دارند و همین تجربهشون رو بصورت اموزش و یکسری خدمات برات کسی که بخواد وارد صادرات بشه عرضه میکنند
خدماتی وپکهای مخصوص برای زیر ساخت صادرات مثل سایت ، محتوا ، کمپانی پروفایل، Fco ، Pi ، price List و غیره و بعد میگفتن برای اینکه سریع جواب بگیرید باید هر ماه هزینه تبلیغ زیادی بدید تو گوگل تا سایتتون سریع بیاد بالا و به مشتریهاتون نشون بده تا هم شما تجربه تون تا برخورد با مشتری افزایش پیدا کنه و هم شما تو این مدت حداقل میتونید تعدادی از مشتریها رو که سمت شما ، توسط گوگل هدایت شدن رو بهشون بفروشید و سود خوب داشته باشید و درامد میلیاردی داشته باشید
من خیلی راضی و خوشحال بودم چه پیشنهاد خوبی و کلی از خدا سپاسگزاری کردم بابت این چقدر زود و سریع جواب منو داد
و من میتونم وارد کار مورد علاقه خودم یعنی صادرات بشم
و همه چی تو ظاهر خوب و منطقی بنظر میرسید
ولی ته قلبم همیشه این سوال رو داشتم اینجوری که اساتید میگید که اینقدر خوب و زود تو مدت زمان خیلی کم میشه جواب بگیره اگر درسته!!!
منی که تو بازار داخلی فروش در ماه من نهایت بعضی اوقات به ۱۵ تا ۲۰ تومن میرسید چطور میشه تو مدت کم به درامد میلیاردی داشته باشم
و منی که دارم روی خودم کار میکنم و از قانون اطلاع دارم پس قانون تکامل چی میشه ؟
یعنی اینقدر زود قانون تصاعد داره عمل میکنه !!!
تصاعد چه عرض کنم از موشکعد هم گذشته
یعنی درامدم تو یه مدت کوتاه قرار بشه ۱۰۰ برابر
این خودش کاملا نقض قانون رو نشون میده
جدا از این چرا من بیام از گوگل در خواست کنم که کاری کنه مشتری رو سمت من هدایت کنه
منی که دارم روی خودم و این قانون کار میکنم باید اینجاها خودم رو نشون بدم
من فقط میام
« إِیّاکَ نَعبُدُ وَإِیّاکَ نَستَعینُ »اجرا میکنم
« تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری و کمک مطلبم »
من تنها از خدایی که رب العالمین هست و این دنیا و کهکشان رو بوجود اورده همون خدایی
که هیچ برگی از درخت به ازن او بر روی زمین نمیافتد
من خودم رو به این خدا وصل میکنمو بندگی او را میکنم و تنها از همین خدایی که خواستههای کل انسانهای روی زمین برای او به اندازه یک اپسیلون هم نیست درخواست میکنم نه اینکه از گوگل و یا اینستاگرام و یا هر شرکت تبلیغاتی رو برای خودم اینقدر بزرگ کنم و در باطن خدای خودم کنم و از اون بخواهم که منو به خواستههام برسونه
کاری که خدای من با بقیه خداهان میگه اینه که وقتی من خواستهای دارم و باور دارم که بهش میرسم
خداوند منو هدایت میکنه به کارهایی عملی و در مسیر الهامات گفته شده ، با ایمان و توکل حرکت میکنم و بعد اثری که از من و خدای من بوجود میاد و خلق میشه احساس خالق بودن و بزرگی و رشد بمن میده
در صورتی که خدایان دیگه اینکار رو نمیکنند
اونها از ما میخوان شما باید فقط پول بدید و بعد یکجا بشینید و کاری نکنید و کار رو بسپرید بما
تا اون خدا که حالا اسمشو میشه گوگل یا اینستا و یا هر چیزی که بسته به زمان رایج بشری وجود داره انجام بده
که اگر بشینیم حساب کنیم خود این عمل خلاف قانون حاکم بر جهان هستیست
که ما کاری نکنیم و یه کیسه پول از اون بالا بیافته برامون
بقول ابراهیم عزیز اینقدر این پیشنهاد وسوسه برانگیز بود
خدا شاهد منی که دارم این حرفها رو میزنم
اون زمان من پول کافی نداشتم وگرنه بلافاصله من سریع استارت اینکار رو میزدم
و این نقطه ضعف من رو نشون میده که من باید بارها بارها این موارد رو بیاد بیارم و همیشه باید روی خودم کار کنم
البته از لحاظ کارهایی که اون شرکت برای زیر ساخت انجام میداد من مشکلی نداشتم هنوز هم اوکی هستم و میدونم این جزی از روند پیشرفت هست و باید هم انجام بدم
ولی تو بحث تبلیغات دوشک بودم
واقعا تو یه دو راهی مونده بودم
والان دارم متوجه میشم چرا خداوند اون زمان اون پول رو برام فراهم نکرد چون میدونست من بصورت نااگاهانه وارد مسیر اشتباه میشم
و اینکه اون زمان پول استارت اوکی نشد
اینو جزی از هدایت خداوند میدونم
و با هدایت کردن دوباره من ، سمت سایت و گوش دادن صحبتهای این دو عزیز خواست بمن بفهمونه مسیر درست مسیر کسانی که به انها نعمت دادم ، از این طرفه
حالا انتخاب با تو هر راهی دوست داری برو
خدایا بینهایت سپاسگزارم که اینقدر بهم نزدیک هستی حتی از رگ گردن و اینقدر واضح الهامات رو بمن میگی
و الان به مرور دارم یواش یواش وجودت رو در خودم بیشتر بیشتر احساس میکنم
و چقدر الهاماتت و گفتگو کردنت با من برام مشهودتر و واضحتر میشه
خدایا بینهایت سپاسگزارم از اینکه تو همیشه در همه حال داری منو هدایت میکنی به مسیری که خودم انتخاب میکنم مسیر کسانی به انها نعمت دادی
مسیر استاد عباس منش ، ایلان ماسک ، جف بیزوس ، بیل گیتس ووووو
مسیری که سرار موفقیت ، لذت ، شادی ، عشق ، معنویت و خوشبختی در دنیا و اخرت رو تجربه خواهند کرد
یا حق
🙏🌺
سلام به رفقای عزیزم
چه مصاحبه ی خوبی بود. چیزهای خوبی یاد گرفتم و چیزهای خوبی را مرور کردم.
من برداشت خودم را از این آموزه ها مینویسم:
ما وقتی یک کار را از صمیم دل دوست داشته باشیم، صد خودمان را میگذاریم تا در آن کار، بهترین باشیم. از منتهای دل و با تمام عشق.
دیروز اتفاقا داشتم مثال وارن بافت را برای رفیقم میزدم…. که این، اصلا بازنشستگی نمیشناسه، چون کارش رو دوست داشته. عاشقش بوده.
پدر خانم خودم رو مثال زدم که در هفتاد و چند سالگی آهنگری میکنه و اصلا به بازنشستگی فکر نمیکنه و… دیگران.
چرا؟ چون آن کار را مطابق ذهن و روح خودشان سر و شکل داده و روش استاندارد و همه پسند مواجهه با آن کار را قبول ندارند. تا سنین بسیار بالا میتوانند به آن کار ادامه بدهند، چون عشقشان است. از منتهای دل و با بیشترین عشق انجامش میدهند، چون دوستش دارند!
این آدمها برای کارشان، به تبلیغ نیازی میبینند؟
گمان نکنم. اصلا نیازی نیست، چون چالشهای بهتر شدن و بهتر شدن محصول و خدمات و… در آن شغل هم قشنگ و لذت بخش است.
به این خاطر، نیازی نمیبینند که برای حصول نتیجه بهتر، با شیطان شراکت کنند!
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سلام
وای استاد اخه مگه میشه سند از این معتبرتر واقعا، معتبرتر از چکاب فرکانسی. تازه اینکه از همون اول اینکارو میکردین،استاد این هم سند و تضمین کاره هم سند برای حقانیت شما و مسیرتون،خدا جون ازت خیلی سپاسگزارم شاگرد همچین استاد بی نظیر و به معنای واقعی انسان هستم.
استاد چطور ازتون تشکر کنم برازنده باشه؟
میدونم جوابتون اینه که عمل کن، نتیجه بگیر،بیا از نتایجت بگو، این بزرگترین تشکره.
و واقعا هم فقط اینطور میشه تشکر واقعی و عملی کرد.
اینکه متعهد باشم، اینکه کار کنم اینکه با تعقل جلوی کج فهمی خودم رو بگیرم،اینکه توکل کنم که هدایت بشم حتی به فهم درست.
استاد شما چطور اینقدر خوب شدید
خیلی خوبید،خیلی بزرگوارید همین هدیه دادنتون به افرادی که دوره رو خریدن، همین اپدیتای بی نظیر بزرگترین هدیه اس
همین فایلای بی نظیییییییییییییییییر رایگان پر از آگاهی و مخلصانه شما
هیچ وقت اینقد احساسی نشده بودم،اما این احساس من همونه که الان تو قلب منه، و جوشید وقتی که درباره ی همین سند محکمتون (چکاپ فرکانسی)گفتید.
استاد واقعا اینکه ما قانون مدار باشیم،هم تو این جهان که کشور خداس باید طبق قانوناش عمل کنیم،هم تو هر کشور کوچک دیگه که هستیم الان.
استاد شما واقعا اینقدر راهها رفتید و تحقیق کردید که دیگه مطمئنید به نتیجه ی اصولی که دارید،معلومه همیشه بهشون پایبندید.
عاشقتونم
در ضمن من یه نتیجه ی خیلی با حال گرفتم،همین چن روز پیش پشت سرهم هر چی میخاستم، میشد،دقیقا همونی که میخاستم
شاید ساده باشه اما واقعیه و میگم اونو
چند روز پیش تنها شده بودم و میتونستم راحت و در سکوت تمرکزی کار کنم روی فایلهایی که دارم،بعد میخاستم که خوب از تمام وقتم استفاده کنم،چون این خلوت فقط تا عصر بود،بعد دوست داشتم که نهار وقت ازم نگیره،چن دقیقه بعد یکی اومد گفت نهارت با من و رفت😍😍😍با اون نهار ماست خیلی خوب بود ولی ما نداشتیم تو خونه،همون یارو زنگ زد گفت ماست هم برات بیارم؟😍😍بعد خاستم که وقتی غذارو میاره با حرف زدن وقتمو نگیره بعد یکی دیگه رو فرستاد که غذا رو فقط دم در رسوند و رفت😍😍وای که چقد با حال بود
بعد همین دیروز من به خدا گفتم برای فلان چیز و فلان چیز و فلان چیز پول میخام،بعد پول اون چیزایی که نیاز داشتم تا عصر تو حسابم بود😍😍بعد من توی کار موقتی که برای کسب درامد انجام میدم برای بار اول تونستم توی سفارش کار بیعانه بگیرم.یعنی قبل انجام کار پول بگیرم، یعنی وقتی هنوز هیچ کاری انجام ندادم😍😍
دیگه اینکه توی روابطم برخوردی رو گرفتم که میخاستم😍😍
یعنی من خلق کننده زندگیم همون جوری که میخام، شدم😍😍
ذهنم داره میگه حالا درسته اتفاقای خوبی ان ولی چیز خاصی هم نیستن،منم دارم بهش میگم نخیرم،همینا هم نبودن، تکاملم طی بشه تمام اون چیزایی که میخام رو هم خلق میکنم تمامشون رو،آسه آسه، پشت سر هم 😍😍
ممنون کامنت منو خوندین
و بازم خیلی خوشحالم اینجا
براتون آرزو میکنم که تحت هدایت های خدا سعادتمند باشید.
درود و صد درود زهرا خانم
ذهنم میگه اینا که چیزی نیست ، خیلی لذت بردم از اینکه واقعا این درک کردی خیلی تحسینت میکنم دقیقا که ارزشمند هستن آفرین واسه منم پیش میاد اما من هم میگم خوب اگه همین اتفاقا برعکس شده بود چقدر ناراحت میشدم حالا میخوام واسشون خوشحال باشم ، ذهن عادت کرده روی بدیها فکوس کنه باید عادتش تغییر بدیم ، باید جهاد اکبر کنیم ، باید بلند شیم باید اگه قوی بودیم بگیم کافی نیست چون میخام جبران تمام فکوس های بدی که تا حالا داشتم بکنم بعدشم که ذهن میگه آقا سعید گل ، زهرا خانم تسلیم ،،، خدایا شکرت خیلی خوشحالم کردی و کمکم هم کردی .
پولدار باشی یاحق
سلام اقای زارع
دوست همفرکانسی در یک مکان معنوی
خیلی ممنون برای من نوشتید و منو بردید به سال 1400.باعث شدید یه مقایسه ای بکنم الانم رو با اون موقع و ببینم چقدر پیشرفت کردم.مبالغ درامدی که من اون موقع برای سفارش کارها میگرفتم نسبت به الان رشد چند ده برابری کرده.توانایی های من هم در کار بیشتر شده،خود باوری من بیشتر. خاسته هام بزرگتر شده.یاد چیزهایی که نوشتم براشون از خدا پول میخاستم افتادم و دیدم الان همچین چیزهایی رو به راحتی تهیه میکنم و درخواستهای من متفاوت شده.
یک اصلی برام پررنگ شد که خواسته هایی که بهشون میرسیم اینقدر بدیهی میشه برامون که باورمون نمیشه یه روزی آرزومون بوده و الان خواسته های بزرگتری داریم که چالش ذهنمون شده.
یاد شور و شوق خالصانه اونموقعم افتادم
خیلی سپاسگزارم از شما
نقطه ابی کامنت چند تا دوست در صبح به خودی خود کلی حس خوب و شوق داره و این خاصیت رو داره که روزت رو بسازه و اگر اینطور برات پربار باشه و بهت نکات مهمی رو یاد اوری کنه که دیگه نورعلی نوره.
خداروشکر
و بازم ممنون دوست عزیز من
به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز و مهربان و آقا ابراهیم عزیز که این سوالات عالی رو همیشه از استاد میپرسن،
از خداوند میخوام کمکم کنه در نوشتن
خب اگر کسی به درستی از دوره های استاد استفاده کرده باشه میتونه حداقل جواب صحیح به سوالات آقا ابراهیم رو بده ولی عمل بهشون خب جای کار داره
من خودم به شخصه هیچ وقت ندیده بودم که پدرم تو کسبو کارش تبلیغ کنه ،یعنی چه اون موقع که پدرم مغازش تو پاساژ بود چه اون موقع که بر خیابون بود چه اون موقع که تو پارکینگ خونمون کار میکرد که مال دوران کودکی من بود،چه اون موقع که مغازه اصلا نداشت و فقط کارگاه بود و تولید میکرد،من هیچ وقت یادم نمیاد پدرم تبلیغ کرده باشه و من خیلی با موضوع تبلیغ مقاومت ندارم و خیلی راحت این موضوع رو میپذیرم،
اتفاقا قبل از اینکه من با استاد آشنا بشم همین 4 5 سال پیش،وقتی که کامل رو کار تولید و فروش محصولاتم مسلط بودم،یادمه بردارم بهم زنگ زد و گفت میخوام فلان مقدار بدم تبلیغ کنن،گفتم داداش ما همین الان از پس سفارشات مشتریان بر نمیایم میخوای تبلیغ چی رو بکنی؟! خب اگر مشتری ها بیان و کلی سفارشو اینا بیاد سمتمون خب ما که نمیتونیم انجام بدیم عملا اعتبارمونم از بین میره،
حالا من اصلا نمیدونستم تبلیغ خوبه یا بده،منم دیده بودم که تو اینستاگرام تبلیغ میکننو نمیدونم همو حمایت میکنند از این حرفا اما هیچ وقت این موضوع رو دوست نداشتم،
وقتی پیج اینستاگرام دست خودم بود،من از وقتی شروع کردم خودم با عشق و خلاقیت خودم از کارها عکس میگرفتم و ادیت میکردم و پست میکردم،رو نظمی که برای خودم داشتم،و وقتی ادامه دادم مخاطبا خیلی بیشتر باهام ارتباط برقرار میکردن و کوچولو کوچولو بهشون اضافه میشد ولی مشتری واقعی بودن،آروم آروم هم فروشم از پیجمم شروع شد حتی ما وقتی مسافرت هم بودیم سفارش میگرفتم،یعنی به صورت تکاملی خودش داشت رشد میکرد و هیچ وقت جوری نبود که از پسش بر نیایم و همش هم با لذت بود،
به قول استاد عزیزم تو دوره ی روانشناسی ثروت یک اولا ما کاری به کار بقیه نداشته باشیم که بقیه دارن چیکار میکنند سرمونو بکنیم تو کار خودمون اگر برای خودمون ارزش قائلیم و ارزش کار خودمونو میدونیم،و استمرار داشته باشیم تو کار خودمون نتایج خودش میاد هر چقدر که ظرف ما بزرگتر میشه باورهای ما نسبت به خودمون به توانمنیدمون به محصولمون به خداوند بیشتر میشه به همون مقدار هم رشد میکنیم،یعنی خیلی مهمه که بدونیم همه چیز تکامل داره،
به قول استاد قانون تکامل رو خدا هم نمیتونه ازش تخطی کنه و هر کس با هر عنوانی با هر دلیلی خواست خلاف قانون تکامل عمل کنه حتما بدبخت میشه،چرا چون ظرفش آماده نیست،
و حالا جدا از قانون تکامل،وقتی ما وابسته به یک عامل بیرون از خودمون میشیم یا حساب میکنیم رو عوامل بیرون از خودمون( عامل بیرون از خودمون منظورم همون افکار و باور های خودمونه) حتما ازش ضربه میخوریم چون این شرکه ،یعنی قدرت رو به جای اینکه به خدا بدی دادی به عامل بیرونی به تبلیغات به فلان آدم که بیاد تبلیغ محصولات منو بکنه،به قول استاد اینقدر خودم بی عرضم که بدم یه نفر دیگه محصوله منو تبلیغ کنه؟
این یعنی بی احترامی به خودت و خدای درونت،
باز هم من تجربش کردم ،اون موقع هیچی از قانون نمیدونستم ولی رابطم با خدا خوب بود یه جورایی ایمانم قوی بود البته نسبت به شرایط اون موقع،یادمه مغازه تو شرایطی دست من افتاد که فروش مغازه خیلی کم بود،و من کلن نمیتونم بپذیرم این موضوع رو حالا هم به خاطر نظر دیگرانه هم کلن نمیتونم محدودیت رو بپذیرم ،مخصوصا اون موقع ها که خیلی قرآن و نهجالبلاغه میخوندم و ایمانم به خدا در حد خودش خوب بود ،و همش این جمله ی امید به خدا رو زبونم بود،به خودم به شاگردها به بابام امید واری میدادم که انشاالله به زودی همه چی درست میشه به زودی سفارشات میاد، که الان که قانون رو میدونم فهمیدم که افکار و ایمان خودم باعث شد که همه چیز آروم آروم تغییر کنه،به حدی که ما همیشه سفارش داشتیم برای تحویل و من همرو برگه برگه کرده بودم زده بودم به ستون کنار میزم که حواسمون باشه چه سفارشی رو تا چه تاریخی باید تحویل بدیم ،
نه تبلیغ کردم،نه ادا اطوار تو اینستاگرام درآوردم،هیچی،
مشتری ها از جاهای مختلف به سمتمون هدایت میشدن،
اصلا آقا جان وقتی ما اینو باور کنیم که تمام اتفاقات زندگی ما داره توسط افکار و باور های ما رقم میخوره که باورهای ما به خاطر ورودی های ذهن ما شکل گرفتن،
خب دیگه چی بهتر از این میتونه باشه آخه؟! دیگه خدا چطوری لطف و رحمتشون میتونسته شامل حال ما کنه که ما خودمون انتخاب کنیم که چی رو میخوایم و مارو به سمتش هدایت کنه؟!
در مورد کارمونم که صنایع دستی چرمی هست،ما همیییییییشه خودمون و هنرمون رو باور داشتیم یعنی پدر من از همون اول هر کاری درست میکرد دهن همه آب میفتاد نصف کارایی که اون اوایل درست میکرد اصلا ایران نیست،یعنی ما همیشه باورمون نسبت به کاری که تولید میکنیم عالی بوده و نتیجه هم همیشه حتی الان که من خودم مغازه زدم به لطف هدایت خدا،همین الانش هر کی میبینه کارو اصلا هاجو واج که کجا بوده این محصولات تا حالا ،و باااار ها شده شاید بگم یک میلیون بار من اینو شنیدم و دیدم از مشتری که کارهای شما بی نظیره فوق العادست بسیار زیبا و خاصه،یعنی این باورها خوب تو عمق وجود ما نشسته،اما اما یک مشکل اساسی همیشه بوده که نمیتونم منکرش بشم و اون هم باور به فراوانی بوده،که من اصلا تا قبل از اینکه با استاد آشنا بشم اصلا نمیدونستم چی هست،یا اصلا وجود داره،
یعنی همیشه ما باور داشتیم که محصولاتمون بی نظیره اما همیشه برام این سوال بود که چرا پس فلانی که خیلی مثلا محصولاتش مسخرس اینقدر ثروتمنده؟ و ما که اینقدر محصولاتمون بی نظیره همیشه هشتمون گروه نهمونه؟
که خدارو صد هزار مرتبه شکر رسیدیم به بحث باور ها،
یعنی من تا وقتی باور نکنم که ثروت در جهان بی نهایتی یا مشتری هایی که خیلی راحت مثل آب خوردن میتونن محصولات من رو بخرن بی نهایته و در کل روی باور های ثروت آفرینم کار نکنم هر تقلایی دیگه ای آب در هاونگ کوبیدنه
شاید چهار روز با مثلا تکنیک فلان استاد تو فلان دوره اینستاگرام بتونیم مشتریهامو یا فروشمو بالا ببرم تازه اونم چون باور کردم که راهش اونه،اما به خاطر باور های محدود کننده ی دیگم آبی توی ظرفم جمع نمیشه،و همیشه در فقر به سر میبرم،
اما وقتی من باور میکنم همه چیز داره توسط افکار و باورهای من رقم میخوره و میام چرندیاتی که از بچگی تو مغذم کردن یا همین الآنم 99/9 درصد مردم جامعه میگن رو تغییر میدم و فراوانی رو سعی میکنم باور کنم و به صورت مداوم روشون کار میکنم میبینیم که نتایج از همون لحظه شروع میکنه به تغییر کردن،وقتی هم که نتایج تغییر کنه باورمون قوی تر میشه بیشتر رو باورات کار میکنیم وقتی باور ها قوی تر بشه نتایج بزرگ تر میشه وقتی نتایج بزرگتر بشه باوره قوی تر میشه و این روند تا ابد ادامه داره،
این که ما الان میبینم که ایلان ماسک به این حد از توانایی و باور رسیده به خاطر همون ایمان آوردن ها و اقدامات کوچولو کوچولو بوده ،هی نتیجه گرفته باورش قوی تر شده رفته سراغ کار بزرگتر تااا رسیده به اینجایی که ما الان داریم میبینم،
باز هم طبق صحبت استاد دقیقا خیلی از مواقع ما گول میخوریم که دلیل موفقیت فلان آدم به خاطر این بوده که مثلا تبلیغ کرده یا مثلا به خاطر این بوده که صبح ساعت 6 از خواب بلند میشده یا مثلا فلان جنگولک بازی رو تو اینستا در آورده یا مثلا شب و روزشو بهم دوخته بوده و مثل خر کاری میکرده در صورتی که ما در تمامی این موارد میتونیم برعکسش رو هم پیدا کنیم که این کارها و هم انجام دادن و اصلا موفق نشدن،
و استاد به خاطر همین موضوع که خیلی از مواقع ما گول میخوریم موقع الگو برداری از افراد موفق،استاد شیوه رو تو دوره روانشناسی 1 تغییر دادن و یک شیوه ی جدید جایگزین کردن که خیلی سرعت رشد مارو میتونه بیشتر کنه،که هر کس تو مدارش باشه میشنوه و عمل میکنه،
در مورد همین موضوع،من یادمه سال آخری که اصفهان بودم خدا منو هدایت کرد پیش یه مربی بوکس حرفه ای که برای من تو اون زمان فوق العاده بود و شاید بگم من فقط در مدت 3 الی 4 ماه کل پازل بوکس من بعد از 11 سال تکمیل شد،و بعد از اون من از اون استاد طبق هدایت الله جدا شدم و اومدم تهران،
من کلییییی موفقیتهام بزرگ شد از همون اصفهان تا وقتی که اومدم تهران، بعد همه بچه های اصفهان فکر کردن که دلیل اصلی موفقیت من این بوده که من با اون استاد کار کردم خودشم بنده خدا همینطور فکر میکرد،
در صورتی که هیچ کدوم از شاگردهای چندین سالش که وااااقعا هم خوب بودن نتایج منو نگرفته بودن و من متوجه شده بودم که به خاطر افکارشون بوده،
و نتایجی هم که من گرفتم به خاطر این بود که من با استاد آشنا شده بودم و تازه تو شروع کار کردن روی خودم و باورهام هم در مورد خودم هم تواناییم تو بوکس هم اینکه آقا جان منم میتونم به جاهای خیلی بالا برسم بودم،و قدم به قدم هدایت شدم به مسیرهای بهتر ،
و همشون دویدن رفتن با اون استاد کار کردن و بعد از مدتی هم اصلا نیستو نابود شدن اصلا نیستن دیگه هیچکدوماشون،
تنها عامل موفقیت افراد باورهاشونه،نسبت به خودشون به تواناییشون و باورهای ثروتشون،
وقتی کسی قانون ذهن رو بلد باشه دیگه دنبال کارای بیهوده نمیره،
آهان اینم بگم که تو کار پدرم درسته که ما تبلیغ نمیکردیم اما خیلی از مواقع عوامل بیرونی رو ما دخیل میدونستیم مثلا جای مغازه یا شهر یا ویترین مغازه یا اوضاع بازار یا رییس جمهور،و خب همین ها ترمز های ذهن ما بودن برای دریافت نکردن وعده ی های خداوند برای دریافت نکردن ثروت پایدار،
و من که خیلییییی کار دارم تا روی خودم کار کنم و باور هامو درست کنم تا ترسهام کمتر بشن،اما من طعم لذت تغییر باورها رو چشیدم،دیدم که چطور وقتی روی باور فراوانی کار میکنی مشتری های بهتر میان از جایی که فکرشو نمیکنی چشیدم لذت افزایش درآمد رو،
و الان چالشی که دارم همین مغازه ای هست که توی یک شهرستان با فاصله 20 دقیقه با تهران داریم،ما همیشه وقتی اصفهان بودیم با این که خداییش همونجا هم نتایج خیلی خوبی گرفتیم اما همیشه ورد زبونمون بود که تهران تهران خیلی خوبه،
بعد حالا که اومدیم تهران هم من تغییر خیلی خاصی احساس نمیکنم نسبت به اصفهان اگر با همون باور های قبلی بودم به شخصه،
من فقط اینو متوجه میشم که با تغییر باور هام هرکجای این جهان باشم اوضاع هی بهتر و بهتر میشه،
و در آخر در جواب آقا ابراهیم عزیز که حتما تا الان خیلی درکش از قانون بیشتر شده،
تنها یک اصل وجود داره و اونم اینه که افکار ما باور های ما فرکانس های ما دارن نتایج زندگی مارو رقم میزنن و ما در هر موضوعی هر باور داشته باشیم هر دیدگاهی داشته باشیم جهان هم به ما ثابت میکنه که درست فکر میکنیم،حالا تو تصمیم بگیر که میخوای چطور فکر کنی،هر جور دوست داری فکر کنی الگوهاشو برای ذهنت پیدا کن و نشونه هاشو دریافت و تایید و تکرار کن تا بشه تجربه ی ثابت زندگیت
علی جان با خود شما بودما
خدایا ازت ممنونم که امروز در زمانی که واقعا نیاز داشتم به این فایل منو هدایت کردی به سمتش و گفتی و من نوشتم،
واقعا با تمام وجودم از خدا میخوام ایمانمو هر روز قوی تر کنه کمکم کنه بتونم ذهنمو کنترل کنم و توجهمو ببرم به سمت خودش و وعده هاش،
که او شنونده ی دعاهاست و حتما اجابت میکنه
الهی آمین
استاد عزیزم ممنونم ازت بابت همه چیز
با تشکر از همه ی دوستانم
سلام به استا عزیز وخانمشایسته عزیزو خانواده ی عباس منشیم
وقتی به این قسمت فایل رسیدم که استاد گفتن این ایمان باور به کارم بوده که نتیجه داشته ،دیدم توی زندگی شخصیم ( کار همسرم که مخترعه ) با تماموجودم درک کردم که :
این ایمان وباور به کار وهدف اصلی ترین ستون موفقیته .
اینایمانوباورقلبی به کار وهدف قویترین کاتالیزوره .
این ایمان وباورقلبی به هدف ،بزرگترین انگیزانندس.
این ایمان وباور قلبی به کار وهدف قویترین اهرمه .
این ایمان وباور قلبی به هدف ،بزرگترین وپر نور ترین چراغ راهنماست .
این ایمان وباور قلبی بزرگترین انرژی بخشه.
این ایمان وباور قلبی بزرگترین لذت وشکر وشوقه.
توی زندگیم دیدم که این ایمان وباور باعث شده که هیچ چیز مانع رسیدن به هدفش نشه .
باعث شده که ما رو ( خانواده ) با خودش همراه کنه ،
اینایمان باعث شده که خستگی ناپذیر باشه .شب وروز رو نمیشناسه .سرماو گرما ،گرسنگی وتشنگی نمی شناسه .نشدن رو نمی فهمه .مسیر طولانی برای رسیدن به سوله رو نمیفهمه. گرمای وحشتناک رو نمی فهمه وقتی برای تست کارش که توی گرمترین وخشکترین استانهای کشوره .
کمبود امکانات رو نمیفهمه وحتی از این کمبود ها پله ترقی برای خودش میسازه.
از همه سختی ها ومیگدره وتو این مسیر توی حل کردن مسائل خبره شده .
اینقدر این هدف رو خوب واضح میبینه که که با همه مشکلات با عشق وامید وتوکل ادامه میده .
اینقد این هدف ونتیجه هدف رو واضح میکنه که به راحتی سرمایه گذار رو با خودش همراه میکنه .
اینقدر به کار ونتیجه کارش باور داره که با تعهد نتیجه رو ( به روش استاد ) به خریدار با ایمانامضای میکنه .با همه سختی های مسیرش حال دلش خوبه ،وهمیشه در حال بهبود بخشیدن به کارشه ومیگه بهبود کارم هیچ موقع سقف نداره وبی نهایت میتونه بهتر وعالی تر بشه .
یکی از دلایلی که باعث میشه گرما وسرما وچگونگی وتشنگی رو نفهمه اینکه ،بیشترین تمرکزش روی کارشه .خودش میگه وقتی طرحم دارم کار میکنم، گذر زمان رو درک نمیکنم ،بعصی موقع ها وقتی فشارم نیفته ،میفهمم که وقت ناهار، وقتی دیگه سوله یا محل نصب توربین تاریک میشه میفهمم که غروب شده .
من بهش میگم تو بیابون مر از متر ولقرب مواظب خودت باش .
در جواب بهممیگه، من رسالت( هدف مشخص) دارم ،واین موجودات کاری به من ندارن ،میاننمیبینن من سرم شلوغه وسر گرمم کاری بهم ندارن .
نتایج ما بستگی به این دارا که چقدبه محصولمون باور داریم که عالیه وجواب میده ومسئله حل میکنه و
توی این سایت و زندگی در بهشت وسفر به آمریکایی به خوبی ایمان وباور به کار استاد رو درک کردیم .
خدایا شکرت بابت این همه آگاهی ناب
خدایا بابت وجود استاد عباس منش سپاسگزارم .
مریم جان عزیزم
عجب زیبا نوشتی
چقدر پر از واقعیت بود کامنتت عزیزم
نمیدونم چرا بغضم گرفت
انگار تمام وجودم تک تک نوشته هات رو تایید میکرد و همینو میخواد…
حرف الله یکتا بود… چیزی که وقتی باشه چاره ای جز موفقیت نداره، وقتی یک انسان اینطوری باشه، لاجرم پاداش های خدارو طبق قانون دریافت می کنه، راهی جز این نیست، به قول استاد، لاجرمی هستش، یعنی وقتی یک جسم از ارتفاع سقوط کنه، نمیگیم خدا کنه بیوفته زمین، بخاطر قانون جاذبه مطمئنیم که این اتفاق می افته! و با تمام وجودم لمس کردم وقتی هرکدوممون مثل همسر گرامی شما اینطوری در پس هدفش حرکت کنه، لاجرم موفقیت های بزرگ نصیبمون میشه!
خیلی احساس الهی و صدای خداوند رو از نوشته ات دریافت کردم عزیزم..متشکرم بخاطر جاری کردنش
و تبریک میگم به همسرتون که اینقدر هدفمند و مشتاقه برای اجرای ایده اش! و همین اشتیاق لطف و نعمتی است از جانب خداوند…
سلام زلیخا جونم .
ممنون از ابراز محبتت .
آره واقعیت زندگیم بود که نوشتم .
سالهاست که کنارش هدفمند بودن وباور داشتن به هدف رو یاد میگیرم واز نزدیک شاهد نتایج ایمانش هستم .
نمونه ی خوبی برای الگو گرفتن که دارم لمسش میکنم .
امیدوارمحال دلت همیشه خوب باشه
مریم عزیز خداقوت
حال کردم با کامنتت میدونی منم هر روز داره کارم بهتر میشه قشنگتر جوشکاری میکنم قبل نمیتونستم الکترود رو راه بندازم همش میچسبید و یا جوشم شووره میکرد.
اما عشق علاقه هدف برنامه باعث شده هر روز بهتر و بهتر بشه هر روز شوق اینکه دارم به هدفم نزدیک میشم
این کار شوقه این کار تمرکزه این کار هدفمند بودنه
من کامنت شما رو خوندم و شما و همسرتون رو تحسین میکنم و ازتون یادمیگیرم
🌹💌😇🌷🌷😋😚🤗😘😗🤔🤔💚💙❣💗💟💖💞
سلام سلام سلام
امیدوارم حال همتون خوب خوب باشه
آقا ما اگر فقط روی خودمون کار کنیم
تمرکزمون فقط روی خودمون باشه
باورهامون را بهتر کنیم
مهارت هامون را بیشتر کنیم
به موفقیت میرسم 💚
تموم شد رفت
تموم شد رفت
بقیه چیز ها حاشیه است
بقیه چیزها ما را از مسیر دور میکنه
دو سه روز المپیک توکیو شروع شده
و من خیلی پیگیر مسابقاتم
و تو این دوسه روز کلی چیز یادگرفتم
که تو این دو و سه روز اینکه من اگر روی خودم کار کنم میترکونم منطقی شده
روز اول مسابقات
آقا جواد فروغی اومد توی رشته تپانچه ۱۰ متر با اختلاف وحشتناک ۷ ۸ امتیازی مدال طلای المپیک گرفت و اولین مدال تاریخ ایران تو این رشته بود که اونم طلا شد
چیزی که برای همه عجیب بود
اقا جواد خیلی خیلی با عزت تفس بالا تیر میزد
یک درصد این بشر استرس نداشت
و وقتی اول شد انگار ن انگار
خدا پدر بیامرز مهم ترین مدال ورزشی دنیا را تو رشته خودش برده
اصلا انگار ن انگار
مجری شبکه سه میگفت هیچ کس باور نداشته که نماینده ایران جزوه ۸ تا برتر بشه و بره فینال
دیگ چه برسه به اول شدن
بعد بازی مصاحبه اش را که دیدم
خبرنگار ازش پرسید شما اصلا فکرش را میکردن که اول بشید
اقا جواد گفت اره
هیچ کس فکرشا نمیکرد من مدال بگیرم ولی من خودم خودم را باور داشتم و میدونستم که طلای المپیک از منه
من یک سال عکس مدال طلا المپیک پروفایل من بود کلی کلیپ دیدم از مراحل ساخت مدال طلای المپیک
که میدونم کشور چین ساخته جنسش از نقره است و روکش طلا داره و وزنش ۵۳۸ گرمه
💚 اقا جواد نیومد بگه همه میگن نمیتونم پس من نمیتونم
اومد گفت من خودم خودم را باور دارم و بقیه هم مهم نیستند میخواند منا باور داشته باشند میخواند نداشته باشند من خودم را باور دارم پس موفق میشم
و شد
💚نازنین ملایی برای اولین بار تو تاریخ تو مسابقه قایقرانی رفت به نیمه نهایی
نازنین نیومد بگه که اقا هیچ زن ایرانی تا حالا تو این ورزش نتونسته این کار را بکنه
نازنین خودش را باور داشت و موفق شد
💚دیروز ورزشکار ۱۸ ساله تونسی اومد قهرمان شنای ازاد ۴۰۰ متر شد
و رشته ای که امریکا توش هیولاس اومد اول شد و دوتا امریکایی غول این رشته دوم و سوم شدن
این پسر با ۱۸ سال سن اومد اول شد
نیومد بگه بابا من کجا اونا کجا
اونا تجربه دارند و من فقط ۱۸ سالمه
اونا امریکایی اند کلی امکانات دارند
من برم چی بگم
این پسر خودش را باور داشت و زد ترکوند
💚دیروز پسر ۱۹ ساله ازبکستانی اومد در تکواندو
مدال طلا گرفت
و جفت غول های این رشته از ایران و کره جنوبی را با اقتدار شکست داد
💚امروز دختر ۱۳ ساله ژاپنی اومد طلای المپیک در رشته اسکیت را گرفت
💚ثریا آقایی اولین بدمیتون باز زن تاریخ المپیک ایرانه که اتفاقا اولین بازیش را هم با اقتدار برد
چقدر اینا به من درس داد
چقدر باور های من را بهتر کرد
که اقا اگر روی خودت کار کنی
مهارت هایت را بیشتر کنی
و خودت خودت را باور داشته باشی
روی اصل بری تمرکزت روی اصل باشه
میترکونی
اونم چه ترکوندی
همگی در پناه الله یکتا شاد سالم ثروتمند سعادتمند و خوشبخت بشید هم در دنیا و هم در اخرت
💛✋
با درود
به به واقعا مرسی علیرضا جان
لذت بردم از این آنالیز حرفه ای شما ، خدایا شکرت که وقتی باورهامون درسته طبیعی هست که در مسیر درست قرار بگیریم و این باعث آرامش میشه چون ایمانت بالا میره که بابا من فقط خودم هست با خدا ، باعث میشه توکل داشته باشی چون دیگه نمیترسی و کمک میکنه حرکت کنم و همین کمک میکنه کهوبه خدای رب ، خدای رزاق حسن ظن داشته باشم که خوب دیگه بووووم میترکونیم ، آقا با قدرت جلو میریم و هرروز بیشتر و بیشتر توجهمون روی کیفیت و مهارت خودمون و باورهامون بیشتر میکنیم و باقیش هم که گفتم .یا حق قهرمان
سلام سعید عزیزم
اقا من ورزش را خیلی پیگیری میکنم
دو روز پیش فینال تیر و کمان بازی های اسیایی بود
تیم زنان ایران و هند تو فینال بازی داشتن
هند برد
و ما دوم شدیم
بعد ورزشکارای ما و ی هندی از نظر پا مشکل داشتن
ی دختر هندی ک اتفاقا سنش خیلی کم بود
این بشر دست نداشت
با پا کمان را میگرفت
و دهنش تیر میزد
لامصب همه را 10 میزد
بخوای حساب کنی
ما ب تنها ب این باختیم
گزارشگره میگفت تا حالا نداشتیم
با این وضع کسی قهرمان بشه
سلام استاد عزیزم
نکته ی بسیار مهمی که شما توی این فایل گفتید و من بهای سنگینی توی این سالهایی که شاگرد شما بودم ، براش پرداخت کردم تا بهش رسیدم این بود که حرفی که شما میزنید ، از یک کلمه و یک جمله گرفته تا یک موضوع را اونجوری بفهمم که شما میخوای من بفهممش ؛ نه اونجوری که خودم با ذهن و باورهای خودم بخوام درکش کنم
هرچی از اهمیت این موضوع بگم کم گفتم ، مثال میزنم که بدونید چقدر بعضی جاها افتضاح عمل کردم ، مثلا شما می گفتید ایمانی که عمل نیاره حرف مفته بعد من فقط کلمه عمل را می شنیدم یعنی فقط به اون کلمه توجهم جلب میشد و عصبی میشدم که حالا من باید چکار کنم ، چه کار فیزیکی انجام بدم ، بعد کم کم با خودم گفتم بابا من که هیچ عملی الان به مغزم نمیرسه که انجامش بدم ، پس بهتره بیام جمله را از اول بررسی کنم … ایمانی که …. خب تا همین جا بسه …. بذار اصلا به کلمه ایمان فکر کنم … خب ایمان یعنی باور ، پس جمله اینه « باوری که عمل به همراهش نباشه در حد حرف باقی می مونه » یعنی باور باید منجر به یک سری کارها بشه که اتفاقا اون کارها خیلی هم سخت نیستند ، پس توی این جمله ، ایمان مقدم بر عمل هست ، باور مقدم بر عمل اومده بعد من هی میخوام بلند شم سراغ یه کاری برم یعنی ایمانه را نمی خواستم درست کنم ولی هی میخواستم یه کاری کنم ، هی عجله برای انجام کار ، هی حرص ، هی بدو بدو …. خب معلومه خانه از پایه خرابه دیگه … وگرنه کسی که باور فراوانی داره حتی اگه یک درصد فراوانی را در تمام جنبه ها باور کرده باشه دیگه چرا هی میخواد بلند بشه و تند و تند به یه چیزی که خودشم نمی دونه دقیقا چیه ، عمل کنه ؟! … خب بعد گفتم ایمانی که عمل بیاره …. تا همینجای جمله صبر کنیم …. فراوانی یک ایمانه دیگه … نتیجه ایمان به فراوانی چه اعمالی هستند ؟ آخه کسی که به فراوانی ایمان داره که عجله نمی کنه …. در حالیکه من با این جمله استاد هزار بار به خودم گفتم خاک تو سرت که ایمانت عمل نیاورد …. آخه کدوم ایمان … اصلا من ایمان دارم ؟ من اگه به فراوانی که درصد اهمیتش مثل درصد آب به خشکی زمین میمونه ، ایمان داشته باشم که اصلا وقت کم نمیارم ، اصلا عجله نمی کنم ، اصلا حرص نمی زنم … کی گفته عمل کردن یعنی خرحمالی کردن که من اینو اینطور می فهمیدمش …. به خودم گفتم ببین اندیشه اگر شاگرد دانشگاه عباس منش و دانشجوی رشته ثروت هستی پس خواهشا حرف استادت را درست بفهم وگرنه سرکلاس نیا …
البته اینم نیست که من فقط اینطور باشم چون خیلی از بچه ها همینند یعنی همه چیز را با منطق خودشون درک میکنند و این خودش بنظر من یک بحث بسیار مهمه که اصلا چجوری حرفهای استاد را درک کنیم که البته اگر قرار بود همه درست درک کنیم الان همه مون یکی یه پرادایس داشتیم ….. یعنی میخوام بگم شاید این نگاه و اینطور برداشت کردن ها طبیعی باشه ….نمیدونم شاید واقعا اینم تکامل میخواد و شاید من در راستای طی تکامل به این نقطه رسیدم که تأمل کنم برای درست فهمیدن چون از وقتی متوجه ضعف خودم در فهمیدن شدم خیلی بهتر گوش می کنم و خیلی بهتر درک می کنم یعنی دیگه تا یه چیزی شنیدم فوری نمی گم اِاِاِ پس اگه اینجوریه چرا فلان ….
در مورد تبلیغات خدا را شکر که کسی مثل استاد هست که تجربه هاش را با سخاوت تمام در اختیار ما بگذاره و کسی مثل ابراهیم عزیز هست که سؤال کنه …. استاد کاش بقیه فایل هم میگذاشتید ولی خب باید به همین هایی که شنیدم عمل کنم تا ان شاءالله در مدار دریافت بقیه صحبت هاتون هم قرار بگیرم ….
واقعا بهترین حرف در مورد تبلیغات پولی اینه که قدرت تلاش یا بهتر بگم خلاقیت را از آدم میگیره یعنی باعث میشه بجای اینکه حواس ما به کار خودمون باشه ، تمام توجه مون به بازخورد تبلیغات باشه و این خودش باعث عدم تمرکز و دور شدن از کار اصلی میشه و مسأله بعدی که استاد گفتند و خیلی خیلی لذت بردم و بار سنگین جذب آدم ها را از دوشم برداشت این بود که اصلا مگه همه باید از من خرید کنند ، بازهم اعتقاد به فراوانی … یعنی تمام تلاش ادم ها برای جذب فالوور و مشتری اینه که خودمون را بکُشیم تا افراااااد بیشتری به سمت ما بیاند در حالیکه فراوانی میگه بینهایت آدم وجود داره … دیگه تو چرا میخوای زیادشون کنی ، آدم ها که خودشون زیادند …. نه فقط آدم ها ، بلکه موقعیت ها و فرصت ها خیلی زیادند …. تازه ما با همه آدم ها هم که کار نداریم …. اون عده ای که قراره از ما خرید کنند هم که بینهایت زیاد هستند ، یعنی من نوعی ویژگی مشتری ها را تعیین میکنم و بعد میگم طبق باور فراوانی از این گونه آدم ها که من میخوام بسیار بسیار زیاد هست و من هی میام کیفیت خودم را بهتر میکنم چون میدونم آدم های با کیفیت خیلی زیادند … مشکل ما کمبود بازار فروش نیست ، مشکل ما ندیدن فراوانی بازار هاست یعنی مشکل ما ندیدن خداست … ولی موضوع اینه که کسی حاضر نیست خدا و بیزینس را به هم ربط بده … خودم به حدی توی این موضوع مشکل داشتم که انگار خدا کلا یه جای دیگه بود ، بیزینس و من و محصولم کلا یه جای دیگه بودیم ولی حالا خیلی بهتر شدم یعنی هرروز یک درجه اینها را میتونم بهم نزدیک تر کنم …
یک مثال از خودم بگم ، من یه چیزی درست کردم خیلی خوشگل و با کیفیت هست و من دیروز رفتم به مغازه لوازم تحریری محله مون گفتم من اینها را درست میکنم گفت اینها را کسی نمی خره خب من یکم تو ذوقم خورد خب طبیعی هم هست بعدش از مغازه بیرون اومدم گفتم ببین اندیشه اگر استاد میخواست رو حرف اون وکیل که گفت محاله بتونی آمریکا بری ، حساب کنه الان هنوز تهران بود پس حرفی که از اون فروشنده شنیدی را نشنیده بگیر ، اون اگه باورهاش درست بود اوضاع کسب و کار خودشم بهتر بود و گفتم من باید باور بسازم برای محصولم چون خودم ایمان دارم که هم جنسش خوبه هم مواد با کیفیت برای درست کردنش استفاده کردم و هم به زیباییش مطمئنم بعد اومدم یه دونه ش را هدیه دادم به معلم پسرم … اون خانم زنگ زد و به حدی محو زیبایی اون کار من شده بود که خودم می فهمیدم حرف هاش خیلی فراتر از یک تشکر خالیه … و گفتم ببین اندیشه این برای تو یک درجه از موفقیته که اولا محصولت را معرفی کردی دوم اینکه اعتماد به نفست بیشتر شد ، حالا این قدم اول بود ، در واقع من تبلیغ پولی که نکردم ، من در قالب هدیه ، خودم و محصولم را باهم معرفی کردم و انگیزه گرفتم که کارهای بعدی را بهتر و متفاوت تر درست کنم …. حالا تا ببینم قدم بعد چیه …
تحسینت میکنم اندیشه عزیزم ممنونم که از ریزترین تجربیات داری برای ماهاهم مینویسی تا ماهم یاد بگیریم و ماهم داریم همراه شما رشد میکنیم چه ایمان فعالی نشون دادی چه حرکت درستی انجام دادی و چه پاداش زیبایی خداوند بهت داد اره دیگه اینه نتیجه عزت نفس و اعتماد به نفس
اینا پس چیه همون ایمانست دیگه که منجر به عمل شده چه قدر دقیق و تیزهوشانه این جمله در ظاهر ساده رو تمیز دادی و چه قدر به فهم بهتر من هم کمک کرد و اینا همش نشونه افزایش مدار و فهم بهتر ودرست شما از قانون هست
دقیقا امروز از خداوند خواستم که فهم درست قوانینش رو بهم بیاموزه برا تمیز دادن بیشتر آخه یه تضاد به ظاهر وحشتناکی تو مسیر عمل به علایقم برام پیش اومده و اینجاست که مفهوم کنترل ذهن رو کاملا میفهمم وچه قدر ایمان میخواد چه قدر توحید میخواد از خداوند امروز خواستم خودش مسئلمو حل کنه و خودش راه رو بهم نشون بده و ایمان دارم حتما وقتی ما در مسیر درستی هستیم هر اتفاقی هر اتفاقی تو این مسیر میفته حتما به نفع ماست ولی همش یه نجوایی هم میاد که این اتفاق به خاطر کج فهمی تو از قانونه همون حرفی که استاد هم همیشه میگه و میگه اون طوری که دوست دارید قوانین رو برا خودتون تفسیر نکنید ولی خدارو شکر با حضور دوستان توحیدی و متعهدی مثل تو که با استمرار و تعهد دارن روی خودشون کار میکنن و هم خودشون رو رشد میدن وهم باعث رشد ما میشن مثل استاد عزیزم مطمئنم راه ها برام باز میشه و مسیر آشکارتر
بازم ممنون اندیشه عزیزم که این آگاهی های ناب رو باما به اشتراک گذاشتی
سلام به اندیشه
چقدر لذت بردم از خوندن کامنتت
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
درسته من هم مثل خیلی های دیگه برای اینکه بگم من ایمان دارم وارد عمل شدم
در صورتی که باید صبر میکردم تا ایمان من رو وارد عمل میکرد،
نه اینکه با ترس لرز برم یه کار بزرگ رو شروع کنم بگم من ایمان دارم
چون نتیجه حرکت کردن با ترس از قبل مشخص هست
البته خیلی بد نیس این کار که شروع کنی و از خدا هدایت بخوای تا قدم هارو بهت بگه اما شروع همیشه باید کوچیک باشه چون اگه جوگیر بشی و بگی خدا با منه و سنگ بزرگ تر از باورت برداری خدا هرگز برای کمک نمیاد چون خدا به اندازه ایمان پاسخ میده نه به اندازه خر حمالی و زور الکی زدن
اگه ادم با باور های قبلی
با ترس
با بی ایمانی کاری رو شرو کنه
هرگز نتیجه نمیده
مثلا استاد میگه من 12 ساله قرص نخوردم
ما تا اینو میشنویم میخوایم مثل استاد عمل کنیم یهو همه چیزایی که تا دیروز پزشک تجویز کرده بود رو میزاریم کنار
میگیم نه استاد گفته فلان
منممیخوام عمل کنم
ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
این کارارو انجام میدم ولی نتیجه عکس میگیریم
چون ایمان نیس که مارو وارد عمل کرده
جو گیری بوده
و نتیجه جو گیری مشخصه
مثلا من هنوز به فراوانی و به رزاق بودن خداوند ایمانم ضعیفه
یهو میام بر اساس شنیده هام از حرف های استاد کسب کار شخصی راه میندازم
و جواب نمیگیرم یا نتیجه طبق پیش بینی من نیس چون ایمانم ضعیف بوده و یه ترسی پس افکارم بوده
و میگم ای بابا پس خدا کجاست
پس چرا جواب تلاش هام داده نمیشه
بعد دست پا میزنم
یه جوری از اون ور خر می افتم
و اعتمادم به قانون از بین میره
یا همش میگم خدایا من کجای حرف های استاد رو نفهمیدم
من دقیقا همین موضوع که شما گفتی رو نفهمیدم
یعنی اونچیزی که منو به حرکت واداشت ایمان نبود
قلدر بازی بود که اره من ایمان دارمو فلان…
ایمان به این نیس که شنا بلد نباشم بپرم تو رود خونه خروشان
ایمان اینه که اول تواناییمو افزایش بدم محصول خوب که مورد تایید خودم باشه رو تولید کنم
از کار کوچیک شروع کنم
نتیجه هارو ببینم
عزت نفسم بزرگ تر بشه
حالا یه پله برم بالا
خدا به ایمان درونی من پاسخ میده نه به تقلا کردن من
چون دارم میبینم افرادی که یک صدم من کار فیزیکی انجام نمیدن
وای هزار برابر من نتیجه میگیرن
خدای ما که یکیه
چرا پس این اتفاق می افته؟
دلیلش همون نا باوری من و حمل گاری سنگین و ترمز های بی نهایتمه فقط دلمخوشه من مرد عمل هستم
فقط دلم خوشه حرکت میکنم
در صورتی که اگه ایمان حرکت کنه
خیلی بیشتر نتیجه میگیرم تا اینکه خودم حرکت کنم
من باید از اهرم استفاده کنم
و این اگاهی ها امروز بهم هدیه داده شد توسط خداوند
از تو دوست خوبم ممنونم برای کامنت زیبات امید وارم عمر طولانی و با عزت و با ثروت و سلامتی داشته باشی بدرود..
سلام خانم اندیشه
این فایل استاد نشونه امروز من بود و باز هدایت شدم به کامنت شما و چقدر بر ام درس داشت ویه ترمزی تو ذهنم به قول استاد به عنوان فضیلت نهادینه شده بود رو پیدا کردم و اون ترمز این بود که هنوز باور ساخته نشده ایمان ایجاد نشده من عمل میکردم.
تو ذهنم حرکت کردن رو با عمل کردن یکی میدونستم و با باوری که هنوز ساخته نشده میرفتم صبح تا شب کار بقیه رو انجام میدادم بدون دریافت دستمزد بدون اینکه ازم بخوان بدون اینکه بگن مهدی بیا این کارو انجام بده بره من میرفتم کارهاشونو انجام میدادم و این روند هر روز ادامه داشت پیش خودم میگفتم دارم کاره بندهای خدارو انجام میدم بهشون دارم کمک میکنم به خیال خودم دارم حرکت میکنم و من دارم سمت خودمو انجام میدم خدا هم سمت خودشو بر ام انجام میده یه مثال بارز اون کج فهمی هایی که استاد میگه این داستان منه من در حالی که من اول باید به خودم کمک کنم الان چند وقته که همین روند ادامه داره و خدا رو شکر با هدایت به این فایل و کامنت شما ایراد کار رو پیدا کردم
کامنتتون از اون کامنتهاس که با یه بار خوندن ادم درکش نمیکنه نمیفهمه دوساعت و نیم طول کشید تا بخونم و بره خودم بنویسم و درکش کنم
باید بارها خوند چون کلی اگاهی خالص داره عینه فایلهای استاده
سپاسگذارم و تحسین میکنم فهم و درکتون از قانون رو
اون روزی که من با خوندن اولین کامنت از شما یه حسی بهم گفت دنبال کننده ی نوشتهای این خانم باش ذهن نجواگرم گفت چرا؟برای چی که چی بشه
ولی خدارو شکر که من انجام دادم و هر چی پیش میریم دلیلشو بیشترو بیشتر درک میکنم
باز هم سپاسگذارم
سلامت و ثروتمند باشید در کنار خانواده
سلام مهدی عزیز
از لطف شما سپاسگزارم
قانون در مورد آدم هایی که اهل کار به معنای تلاش و حرکت هستند اینطوریه که اون آدم ها فقط باید روی فرکانس هاشون کار کنند و باور بسازند و البته یکسری کارهایی که تا الان میکردند که اساس اون کارها ، باورهای غلط بوده را دیگه انجام ندند چون افرادیکه کارهای بی ثمر میکنند که فقط اونها را خسته میکنه و نتایج مورد انتظار را براشون ایجاد نمیکنه ، خودشون را به همون گاری زهوار در رفته ای از باورهای غلط بستند که همه جا با صرف انرژی فراوان با خودشون می برنش و باید با رها کردن اون باورها خودشون را از اون گاری رها کنند تا سبک بشند و خدا بتونه هدایتشون کنه چون ما تا وقتی خودمونو بسته باشیم و از باورهای غلطمون محافظت کنیم خدا نمیتونه به زور دست ما را بگیره و هدایتمون کنه مثلا وقتی شما معتقد به انجام یکسری کارها به نیت پول ساختن باشی و خودت را با این باور بسته باشی خدا نمیتونه راههای آسان را برات ایجاد کنه و به مسیرهای راحت هدایت نمیشی . باید باور بسازی . برای من خیلی طول کشید تا کمی در جاده ای که استاد ازش حرف میزنه قرار بگیرم چون بینهایت باور غلط داشتم و اصلا درک نمی کردم که تمام اینها واقعیتهایی هستند که چون من باورشون کردم وجود دارند و من میتونم این واقعیت ها را عوض کنم . شما تمرکز ذهنیت را روی درک قانون بذار و موضوع باورها را برای خودت منطقی کن و بعد خواه ناخواه باورهایی میسازی که شرایطت با پذیرش باورهای جدبد تغییر میکنه . بخدا برای من داره اتفاق میفته و من میفهمم که هیچکس مثل استاد نمیتونست این مسیر را به من آموزش بده . باورش کن . اون پدر جدید همه ماست . با اینکه استاد چند ماه از من کوچیکتره ولی پدر خودم می دونمش و باورم اینه که داره درست تربیتم میکنه
اندیشه ی نازنین من
چه نکته ای گفتی اندیشه
چه نکته ای گفتی عزیزدلم
محشربود…واقعا نتونستم ننویسم
چقدر کلمه به کلمه ی نوشته ی نابت به عمق جانم رفت
تو چقدر زیبا مینویسی
چقدر خداوند هرلحظه هرلحظه به سمت آنچه که برای رشدم برای رشد بیشتر و بهترم برای دزک عمیقترم لازممه ازبینهایت طریق بهم نشون میده هرلحظه هدایتم میکنه
بینظیربود
چقدر زیبا درک کردی چقدر قشنگ از خودت از درونت سوال عالی میپرسی و این قانون جهانه که هرلحظه پاسخ میده هرلحظه پاسخ میده هدایت میکنع به سمت پاسخ سوالاتمون چقدر نکته ها گرانبهایی😍😍
عاشقتم عزیز دلم عاشق این تعهد بینظیرتم
عاشق این تفکر عمیقتم
بینظیری جان من بینهایت تحسینت میکنم بینهایت
یعنی چقدر خداوندم باهام حرف زد…چقدر راحت چقدر قشنگ چقدر پرعشق چقدر واضح حرف زد وهدایتم کرد به سمت خوندن کامنتت
عاشقتم واقعا خداروهزاران بارشکر میکنم که هرلحظه هدایتمون میکنه چقدر درکم بهتر بهتر میشه چقدر هر دفعه میخونم کامنتت رو بهتر بهتر ذهنم باز میشه چون میدونم چقدر قشنگ داری روی ثروت و علاقه ی نابت کار میکنی
واقعا خداروهزاران بارشکر که همه چیزاوست همه هدایت اوست هرلحظه هدایت میکند
جان منی جان من…
الهی که هرلحظه غرق ارامش ثروت نعمت سلامتی بینهایت خداوند باشی
الهی که هرلحظه در مسیر یگانه توحید و خوشبختی اش هرلحظه ثابت قدم تر باشیم
الهی که هر انچع در دل داری به لذت بخش ترین شکل ممکن به چشم.بیینی جان دلم بهترینهای بهترینهارو برایت میخواهم عزیزدلم از یگانه قدرت جهان که همه اوست….
اندیشه جان سلام
کجایی دلمون برای کامنتهای فوق العادت تنگ شده
من یه مدتیه که کارم شده خوندن کامنتهای اگاهی بخش و بینظیرت
کاش بیایی و دوباره برامون بنویسی
دوستت دارم وازت سپاسگزارم واسه تموم انرژی پاک وقشنگی که تودرو دیوار این سایت بجا گذاشتی که توشه راه خیلی از ماها باشه
سلام زهره عزیز
راستش خودم هم دلم می خواد در مدار نوشتن قرار بگیرم ولی انقدر حس دریافت الهامات را دوست دارم که نمیتونم بنویسم . من محو میشم و دریافت میکنم . انقدر توانایی استفاده از قانون را یاد گرفتم که برام جذاب تر از این کار که بنشینم در فضای خانه ام و کاری که دوستش دارم را انجام بدم و مثل باران ، آگاهی ها و کلام خدا را دریافت کنم برام وجود نداره . امیدوارم بتونم دوباره بیام و بنویسم همیشه دوست داشتم از موفقیت هایی که با درک های جدیدم از قانون بهشون دست پیدا میکنم بنویسم . بنویسم که چقدر زندگی برام راحت و قابل پیشبینی شده و بنویسم که بارها در طول روز خودم را رها میکنم و حل مسائل را تمام و کمال روی دوش خدا میندازم . اما انقدر این زندگی برام جذاب شده که فقط دوست دارم عمل کنم و جواب بگیرم . ولی چون دوستان دیگری هم درخواست نوشتن از من کردند باید بیام و بنویسم. مرسی که برام نوشتی زهره جان . خدا را بابت وجود همه تون و استاد عزیزم شکر میکنم
مرسی از تو اندیشه مرسی که این راه و با تمام قشنگیهاش وترسهاش به واسطه باورهای محدودمون رفتی و گیواپ نکردی با تمام ترسهات روبرو شدی از طپش قلبت و کنار گذاشتن شغل دهن پرکنت که با منطق جور درنمیاد که وکالتو ول کنی وبری سراغ نقاشی اما با هدایت میشه تو یادگرفتی قدم به قدم وبه ما با کامنتهات درس دادی
وقتی روزهای اول ورودت به سایت با شوقی زیاد کامنت میذاشتی فکرشو میکردی این مسیر چقدر برات خیر ونیکی وبرکت داره چقدر بزرگ میشیم
اندیشه کاش کنارت بودم و برام کلی از درک جدیدت میگفتی
اندیشه خیلی دوستت دارم فرکانسهایت رو میگیرم وقتی کامنتهاتو میخونم
چقدر خوب که برامون نوشتی که این مسیر جواب میده وگفتی زندگی برام جذاب شده
وایمان منو بیشتر کردی که با جدیت روی خودم کار کنم وایمان داشته باشم من هم روزی توانایی اجرای قانونو دارم ومیتونم زندگیمو بسازم
امیدوارم این حس رهایی رو روزی منم بچشم
خداروشکر که تو مسیر زیبایی هستی اندیشه جون. منم از کسانی هستم که تیک زدم وپیامهات که میاد میام میخونم و همیشه دوست شون داشتم. کاش به قول دوست مون بیشتر بیایی و بنویسی ، تا ما بیشتر از استاد و شاگردان خوبش یاد بگیریم. به امید روزی که ماهم به ارامش و راحتی شما برسیم
سلام دوست عزیزم واقعا هر چقدر نظر زیبای شما رو میخونم بیشتر سپاسگزارتون میشم واقعا خوشحالم که افرادی به زیبانگری شما و درک عمیقی از مفاهیم هستند که این درک و نظراتشون رو با عشق برای ما به اشتراک میگذارند واقعا ازتون تشکر میکنم که چنین نظر زیبا و پر از اگاهی گزاشتین . خدا روشکر که در مسیر پروردگارم به نظرات به این زیبایی بر میخورم و ترمزهای خودمو متوجه میشم. باز هم ازتون کمال تشکر را دارم
سلام به اندیشه ی عزیز
خیلی خیلی از خوندن کامنتت لذت بردم
منم دقیقا زمانی که این جمله رو استاد شنیدم از خودم ناراحت بودم که نمیتونم عملی انجام بدم
وای خدای من یعنی این جمله ی ایمان بدون عمل حرف مفت است ،
هیچ کس نمیتونست اینجوری تو ذهن من جا بندازه مفهمومشو ،
واقعا سپاسگزارم
کسی که ایمان داره عجله نمیکنه ، حرص نمیزنه ،
بینظیر گفتی واقعا عالی گفتی
من دقیقا تو شرایط سه سال قبل شما هستم و کاری رو شروع کردم که هرجا رفتم و از کارم گفتم کسی استقبال نکرد
ولی من کم نیاوردم و ادامه میدم
دوست خوبم خیلی دوست دارم
از شرایط الان شما بعد از سه سال مطلع بشم منظورم شرایط کارتونه
از پیشرفتتون و اینکه الان تو سال ١۴٠٣ چقدر از اون محصولتون درامد دارین؟
ممنون از کامنت بینظیرتون
سلام اندیشه جان
ازت سپاسگزارم برای دیدگاه عالی که نوشتی،خیلی به من کمک کرد
برای درک بیشتر،
از دیدگاهت اسکرین شات گرفتم و جمله ها را جدا جدا، هایلایت کردم و از دیشب دارم مدام میخونم و تحسینت میکنم و
خدا را شکر میکنم که هستی و اینقدر ریز بینانه قوانین و صحبت های استاد را خیلی متفاوت بیان میکنی
از ته دلم ممنونتم که خیلی بهم کمک کردی،
ممنونم که دیدگاهتو با ما به اشتراک گذاشتی و میدونم که به خیلی از ماها کمک کردی،
دعا میکنم که همیشه با همین قدرت و تعهد جلو بری و هر روز در تمام جنبه های زندگیت پیشرفت کنی عزیزم❤️❤️
سلام دوست عزیزم
سپاسگذارم برای این کامنت زیبا و پر از آگاهی اون هم برای من
گفتم خدایا تو بهم بگو امروز چی گوش بدم هدایت شدم به سایت و قسمت قدم های تکاملی برای هدایت شدن و بعد فایل گفتگو با دوستان سؤالات که پرسیده می شد من گفتم من که کسب و کاری ندارم حالا چه فرقی برام می کنه درباره تبلیغات گوش بدم از همون اول هی نجوا اومد که گوش نکنم ولی گفتم من هدایت شدم باید بهش عمل کنم و بعد از گوش دادن فایل هدایت شدم به کامنت زیبای شما چقدر حرف های استاد برام باز شد
این حرف شما پاشنه آشیل من بود من دقیقا از فایل های استاد که می گفت باید عمل کنی و ایمانی که عمل نیاورد حرف مفته فراری بودم اصلا حالم بد میشد
منم درک نکرده بودم که اول باید ایمانم ساخته بشه باورم قدرتمند بشه بعدش راحت وارد مسیر عمل کردن میشم، اول تابستون نشستم فکر کردم که مرضیه ببین تو داری راه رو اشتباه میری داری تقلا می کنی آرامش نداری و پیشرفت مالی هم داری اما کم هست و الان هم که تو روابط به یه چالش بزرگ خوردم یعنی درواقع همین چالش من رو به خودم آورد که برگرد ببین کجای کارت اشتباهه نشستم فایل ها رو با دقت بیشتر گوش دادم
متوجه شدم من اصلا دنبال این نیستم احساسم خوب بشه، باورم تغییر کنه فقط دنبال نتیجه هستم و عجله دارم و دست به هر کاری می زنم و میگم اوه من ایمان دارم خدا رو دارم ولی غافل از اینکه من اصلا رو باورام کار نمی کنم. و این کامنت شما حجت رو بر من تمام کرد که تو این یادآوری دوباره به خودم به درک بهتری رسیدم و دارم تکاملم رو طی می کنم و از این بابت خوشحالم
باز هم از شما دوست عزیزم سپاسگزارم
سلام دوست من
و میدونی که پاشنه های آشیل همیشه در ما هستند . دور میشند اما میتونند دوباره نزدیک بشند و درون ما فعالیت کنند . در واقع ما باید مرتب روی اونها کار کنیم . خود من در همین لحظه که کامنت شما را خوندم متوجه شدم که چرا چند روز هست که از رضایت درونیم کم شده و چرا حرص و عجله در من رخنه کرده . اینجور وقتا احتمال اینکه تصمیمات اشتباه هم بگیریم وجود داره که باید با تغییر فرکانس جلوش را گرفت . من شروع به تحسین خودم بعنوان یک انسانی که توسط خداوند برگزیده شده کردم . برگزیدگان فقط پیامبران نیستند ما همه مون برگزیده خداوند هستیم و لایق دریافت فول امکانات زندگی و هر آنچه آرزوش را داریم اما ما راه را گم کردیم و برای ثبات در مسیر درست باید تلاش کنیم که فکرمون به عقب برنگرده . چون این یکمسیر فرکانسی هست نه یک مسیر فیزیکی و ما هرگز نمیتونیم با فیزیکمون راه را پیدا کنیم . ما تنها با ایجاد فرکانس های مثبت میتونیم جایگاه خودمون را انتخاب کنیم . اینجا عمل کردن به معنای کاربرد فیزیک ما نیست اینجا عمل کردن یعنی انقدر روی ذهنمون کار کرده باشیم که نتیجه ش فیزیک ما و زندگی ظاهری ما را تغییر بده
سلام اندیشه عزیز ممنون بابت کامنت زیبات امیدوارم الان هرجاکه هستی هر روز وهرروز چه در شخصیت چه در هر جنبه از زندگیت رشد روز افزون داشته باشی
دوست عزیزم دقیقآ منم توی همین چاله افتاده بودم و یه روز گفتم مگه استاد نمیگن که این مسیر آرامشمیده پس چرا من مدام استرس دارم،مگه استاد نمیگن سلامتی میاره پس چرا من بدنم آلارم میده،مگه نمیگه روابط رو بهبود میده پس چرا روابطم باخانوادم از قبل بدتر شده بعد گفتم حتمآ یک جای کار ایراد داره و وقتی نشستم و فکر کردم وشخم زدم ذهنم رو، دیدم اصلآ من راه رو اشتباهی میرم چون دارم تقلا میکنم ولی پیشرفت ندارم آرامش ندارم و مدام استرس دارم،عصبی شدم و…بعد سعی کردم درمسیر درست مسیری که همراه با آرامش هست حرکت کنم و زمانی که کمی استرس میگیرم سریع دوباره درموردش فکر میکنم نشونه سایت رو میزنم تا بتونم درمسیر قراربگیرم
خداروشکر این سایت برای من مثل یک چراغ قوه میمونه که وقتی راهم رو نمیبینم ازش کمک میگیرم تا گم نشم مخصوصآ من که هنوز اول راهم خیلی به این روشنایی نیاز دارم
درپناه خداوندشاد وپیروز باشید
سلام به اندیشه جان توحیدی عزیزم..
اسمتم زیباس و واقعا مثل کامنتتون
باید ساعتها اندیش وفکر کرد.
خدایاشکرت که عشق نازنیم این کامنت شمارو برام فرستاد و واقعا چقدر نیاز الانمون بود..
هرکسی از حرفهای استاد برداشتهای دید ودرک خودش رو میگیره واجرا میکنه .
ودقت و تفکر نمیکنیم دقیقا منظور استاد چی بوده وهست….
راست میگی از من به کار ایمان داشته باشم.. نیازی نیست نگران باشم.
اگه من به باور فراوانی ایمان داشته باشم.نگران نبود مشتری نیستم..
خدایاشکرت
من یه سبک جدید ونوین متفاوتی دارم
پیتزا درست میکنم .و هرکسی هم خورده تعریف کرده وراضی بوده و گفتن که با بقیه پیتزا فرق میکنه…
ولی من با حرف استاد وعمل کردن..
من با داشته های خودم که یه تستر بوده ..شروع کردم..
همه گفتن حتما بایدفر داشته باشی و مشتری 2تا یهو بخواد تو نمیتونی آماده کنی ومشتری میپره؟؟؟؟؟
ولی ما به حرف استاد وندای درونم گوش دادیم وشروع کردیم.
گفتم به خدا تو یکی یکی با فاصله یک ربع مشتری پیتزا بفرستی و کم کم تبلیغ دهانی و خود مشتری برات تبیلغ
کنه واونوقت تا اون زمان تو توانایی خرید فر پیتزا هم داری…
خدایاشکرت
یا یه جایی استاد میگه که تبلیغ میتونه برات تبلیغ معکوس وبدی داشته باشه
اگه غذاهات بی کیفیت باشه طرف دفعه بعدی نمیاد ولی اگه عالی درست کنی خودشون برات تبلیغ میشن..
ممنونم شاد وپرانرژی وموفق باشی…
عاااشقتم