گفتگو با دوستان 51 | شرایط دریافت هدایت خدا - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)

301 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ریحان گفته:
    مدت عضویت: 2166 روز

    سلامممم.وقتی شنیدم که صدای استاد عرشیانفر اینجاست خیلی به وجد اومدم ..این صدا صداییه که توی تنهایی‌ام و دوران دانشجویی و بی پولی من هر وقت بهش گوش میدادم.امید میگرفتم و بلند میشدم و حالم خوب میشد..استاد عرشیانفر رو خیلی دوست دارم من عاااشق صدای این استادم من.اصلا صداش به یادم میاره از چه اتفاقاتی عبور کردم و الان اینجاممم.عرض ادب و احترام دارم برای این استاد عظیم .

    همیشه با منطقی که استاد عباس منش داشت میگفتم کاش یه روز بشنوم این دوتا استاد با هم حرف میزنن و اونوقت چه شودددددد.باورم نمیشه اصلا من نمیدونستم که این دوتا استاد بزرگوار همو میشناسن وقتی به جهان درخواست کردم.و الان میبینم با هم لایو دارن …خیلی خوشحال شدم خدایی.هر چند من حسم رو وقتی میگم که برای اولین بار ویس رو گوش دادم.من این ویس رو خیلی دوست دارم واسه همین زیاد گوشش دادم ولی الان می‌خوام کامنت بذارم.

    گفت و گو:

    استاد عرشیانفر: من مغزرو مثل یک پروژکتور تصور میکنم و شهود رو خورشید ،خیلی ها فکر میکنن ما ذهنمونیم و خیلی ها میگن ما شهودیم.

    وقتی از دید ذهن مشکل رو نگاه میکنم شاید نهایت تا 400 متر ببینه و اما شهود من مسیله رو ذوب می‌کنه و مثل خورشید همه چیز رو روشن می‌کنه .مثال حضرت زینب که72تن از نزدیکترین افراد رو از دست داد اما توی چند شهر راه می‌رفت و وقتی بهش گفتن چه اتفاقی افتاد گفت جز زیبایی چیزی ندیدم.اون از شهود استفاده کرده.

    استاد عباس منش:

    چگونه از این قانون در زندگی استفاده کنیم؟!

    حضرت زینب با چه دیدگاهی حالش خوب بوده؟!

    وقتی اتفاق بدی می‌افته ما وسوسه میاد سراغمون و وقتی حسمون رو خوب میکنیم با باور هامون اونوقت در آرامش شهود رو دریافت میکنیم .

    استاد عرشیانفر :چطوری حسمون رو تغییر بدیم و اون پنجره چیه؟!

    اون پنجره باورهای خوبه مثل الخیر فی ما وقع.

    برای الخیر فی ما وقع من مثالی می‌خوام بزنم که خیلی ملموسه .

    یه آقایی هست صاحب بهترین رستوران شهره و به سبک اروپایی رستوران رو درست کرده و یه شعبه ی دیگه هم توی آبادان داره.

    این آقا توی نوجوانی رفته چین که اونجا کارگری کنه.یه آقایی به خاطر اخلاقش و امانت داریش بهش کار میده و توی صرافی مشغول به کار میشه و یه مدت پیشش میمونه .اون زمان دستگاه نداشتن برای جابه جایی پولها.و باید گونی پر میکردن و می‌بردن بانک مرکزی .خلاصه این آقا یه روز که داشته گونی پر از پول رو می‌برده بانک .چندتا شخص دزد میافتن به جونش و تا دم مرگ میزننش و وارد کما میشه.بعد که خوب شد دوباره شروع کرد کم کم صرافی زد و صرافی ها شد یکی و دوتا و سه تا و بعد گسترش پیدا کرد به امارات و دبی و الان رستورانها یکی از بزنس های بسیار کوچیک این آقا هستن.

    حال خوب رو برای همه آرزو مندم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    امیر آهنگری گفته:
    مدت عضویت: 1686 روز

    ب نام الله مهربان و هدایتگر ب سمت زیبایی سلامتی شادی ثروت و حال خوب

    سلام ب اساتید عشق و هنر و زیبا کننده جهان

    =خداوند میگه ب هر سمتی بخایید ما شمارو هدایت میکنیم چه دسختی چه آسانی

    =در زمانی میتونیم هدایت دریافت کنیم که در احساس خوب بمونیم

    =وقتی قلبمون باز میتونیم الهامات دریافت کنیم

    =همراه با الهامات شیطان هم صحبت میکنم اگه حالمون بد باشه حرفهای شیطان میشنویم

    =ما موقعی میتونیم الهامات خوب دریافت کنیم که در احساس خوب باشیم

    =در شرایط بد بتونیم خودمون کنترل احساسمونو خوب کنیم الهامات درست دریافت میکنم

    =با این نگاه میتونیم خودمون کنترل کنیم که هر اتفاغی بی افته از طرف خداوند برای ما توش خیر هست و اگه دستمونو توش اتیش نکنیم پاداش خوبی داریم

    =اگه بتونیم احساسمونو در شرایط خوب نگه داریم لاجرم اتفاغای خوب برامون می افته

    احساس خوب مساوی اتفاغای خوب

    سپاسگذارم برای این فایل زیبا

    آرزوی سلامتی شادی ثروت حال خوب و هدایت الله دارم براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    مهسا سالاروند گفته:
    مدت عضویت: 1051 روز

    بنام الله.

    سلام بع استادم بهترین استادی که وجود منو با آگاهی هایی که هم یاد داد سیقل داد و بزرگ کرد.

    استاد عزیزم عاشقتم که آسون و راحت از قوانین حرف میزنید ،شما همه چیزو بر پایه سادگی و آسونی قرار میدید و من همیشه وقتی پای فایل های شما می شینم اونقدر در عین سادگی حرف میزنید که ذهنم دست از مقاومت برمیداره و راحت قبول میکنه.

    این فایل برای نشانه روز من بود ،،،،

    نشونه ای از جنس هدایت و شهود،از جنس عشق و زیبایی.

    اینکع نترس و نگران نباش ،ما تورو هدایت میکنیم،و تو چه زیبا منو هدایت میکنی به شرط اینکه حالمو خوب نگه دارم ،اونوقتع که شروع میکنی به صحبت کردن با من،الله من یکتای من….

    رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ

    من خیر میخوام اونم از طرف خودت هرطور که بهتره برام:)))))

    خداروشکر توی این یکسال سعی کردم ذهنمو کنترل کنم و تو هر شرایطی جوری به مسائل نگاه کنم که بهم احساس بهتری بده،سعی کنم از دل تضاد یع پل بزنم به سمت خواسته هاام و ورقو به نفع خودم برگردونم:)))))

    خدای خوبم مهربانم به سمت

    ثروت

    سلامتی

    زیبایی

    عشق و حال عالی هدایتم کن:)))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مینا منصوری گفته:
      مدت عضویت: 1085 روز

      سلام مهسا جان

      چقدر خوب که در سایت نشانه روز داریم تا در مسائل زندگی راهنمامون باشه و مهر تایید یا رد به تردید مون در مسئله میزنه

      برات حال خوب آرزومندم تا این تضادی که گفتین براتون خیر و منفعت فراوان داشته باشه.

      چقدر از وقتی با استاد آشنا شدیم تضادها برامون زیبان و لبخند به لبمون میاره.

      من که تا تضادی اتفاق می افته میگم اخ جون خدا را شکر زکیه یه چالش برای پیشرفت داره اتفاق می افته.ممکنه پیشرفت در آگاهی قوانین باشه ممکنه پیشرفت در روابط یا هرچیزی

      خوشحال و پیروز باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    رضیه واحداصل گفته:
    مدت عضویت: 874 روز

    ب نام خدایی ک هرآنچه دارم از اوست

    سلام ب استادومریم بانو

    سلام ب دوستانم

    این اتفاقات ب ظاهر وحشتناکی ک تو زندگی من افتاد هم

    100درصد ب نفع من بوده

    اما بااین دیدو با این باوری ک الان دارم من بهشون نگاه نمیکردم

    ک هرآنچه مرا نکشد قوی ترم خواهد کرد

    یا اینکه

    الخیرفی ماوقع

    اما الان ک قانون رو یاد گرفتم اونموقع یادم افتاد ک یادته فلان اتفاق برات افتاد چ راه های بهشت گونه ای رو برات باز کرد

    و ب چه جاهایی هدایت شدی و چ پیش

    سرعتی برای پیشرفت هات داشت

    انسان اگر قانون رو یاد بگیره دیگه جایی برای گله و شکایت براش باقی نمیمونه

    و تمامش میشه صبر همراه با امید

    و ارامش

    من تاقبل از اشنایی بااستاد

    نمیدونستم حضرت زینب همچین حرفی زده

    چون حرفایی ک از اطرافیان خانواده مدرسه و جاهای دیگه شنیده بودیم اینجوری نبود و حضرت زینب محزون و زجر کشده و له بود

    یک عکسی یادمه میدیدم ازش اینجوری بود

    ک اسب اما حسین برگشته بود ب جای چادرها

    ب اهل بیت و اسب روی بدنش زخم و تیر هایی ک سمتشون پرتاب کرده بودن مونده بود

    و حضرت زینب سرشو روی اسب گذاشته بود و با قد خمیده و ینی ک گریه میکرد

    خب ما واقعیت رو از کسی نشنیدیم و من ب دنبالشم نرفتم ک بدونم چی ب چیه اما استاد همه ی این مباحث رو کاملا بهش واقفِ

    تو ذهنم برام سوالای زیادی پیش میومد

    اما ب دنبالش نمیرفتم

    اما خدا منو ب سایت استاد و فایلاشون هدایت کرد

    و واقعیت های زندگی رو ک هیچ احدی ب ما نگفته بود رو گفت

    ب قول استاد با عشق این مباحث رو ب ما اموزش میده

    و الهامات خدا ک اگر منِ نوعی خودمو لایق هم صحبتی باخدا بدونم خب هرلحظه منو هدایت میکنه

    استاد من بچه بودم یادم نیس چند سال

    ب مامانم میگفتم ک مامان یک صدایی تو مغزمه

    و همش میگه تو نمیتونی

    تو نمیتونی این هی تکرار میشد ها

    اینقدر صداش بلند بود و هی سریع تکرار میشد من حالم بهم میخورد از اون وضع

    ب مامانم میگفتم میگفت چی میگه میگم اینجوری میگه همش حرفای منفی میزنه

    چکار کنم مامانم میگفت نمیدونم

    بعدما خونه ایی ک توش بودیم خیلی بزرگ بود

    4خوابه بود

    و از بچگی میشنیدم ک این خونه یک چیزی داره ک انسان رو اذیت میکنه و باید بریم ویش دعا نویس و اونو تو خونه چال کنیم اون دعارو

    و اون شی از خونه خارج بشه میگفتن

    یک زنی هستش و بچه هم داره

    کلی مزخرفات دیگه ک من این هی بهم تلقین میشه ک تو توی سرت یک چیزی هست ک این حرفارو داره بهت میزنه

    اقا مامانم منو برد پیش یک دعا نویس

    و لباسمو بهش دادیم

    شبش این خانم دعانویس باید لباسمو میذاشت زیر سرش و توخوابش معلوم میشد ک توی سرم چی هست و روز بعد رفتیم گفتش

    تو سرت هواس و این هوای بدیه

    باید از سرت خارجش کنیم

    مرغ سیاه میخواست کلی ادویه و گردو وبرای مرغ شکم پر میخواست دیگه

    بعد اون مرغ رو با همه ی چیزایی ک توشکمش داره میپزن ینی باهمون ادویه و گردو و فلان ک پر میکنن میپزن

    و بعد له میکنن و میزارن روی سرم و یک شب تاصب باید رو سرم باشه

    ینی ب کل کله ی من بزنن ههههههه

    اقا من اینو ک شنیدم ازاینورم من اعتقادی نداشتم

    توراه برگشت ب مامانم گفتم عمرا اگ برم و همچین چیزی روی کله م بزارم

    نرفتیم

    و سال ها و سال ها گذشت تا الان فهمیدم بابا این نجواهای شیطانه

    خیلی مسخره س بخدا

    ببین این ادما از چه راهی دارن مردمو سرکار میزارن و کلی پول ب جیب میزدن

    درکل

    میخواستم بگم ک من ازاونجا ب اینجایی ک الان هستم رسیدم با این خرفات و اعتقادات خام و پوچ

    خدایا شکرت

    واقعا من خودمو یک نجات یافته میدونم

    از دنیایی ک خودتون بهتر میدونید ک چ افکار معیوبی دارن

    خدارو هزاران بار شکر میکنم برای این هدایت زیبا ک من تو این سایت الهی هستم

    و از اموزه های استاد لذت میبرم و کلی درس یاد میگیرم و تو زندگیم دارم اجراش میکنم

    عاشقتونم

    درپناه الله یکتاشادو سالم و خوشبخت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1154 روز

    سلام به استاد عزیز و محترم ونفس وقلب وعشق خودم ومریم جون عزیزم وتمامی دوستان باصفای خودم .

    هر باری که به صحبتهای استاد عزیز در مصاحبه ها ولایو هاشون با فرد دیگه ای توجه میکنم بیشتر پی میبرم که استاد خودم چقدر توانمند تر و روشنفکر ترهستش .

    واز این بابت به استادم و به خودم که چنین استاد جیگری رو انتخاب کردم افتخار میکنم .

    این احساس قلبیم بود که دوست داشتم بگم .

    واما جریان هدایت :

    چیزی که این روزا خیلی درگیرشم ومدت طولانی هم نیست که پیداش کردم در واقع به درکش رسیدم !

    که خدارو خیلی سپاس میگم چون بی نهایت آرامش رو برام به ارمغان اوورده .

    فک میکنم حدود 9ماهی باشه .بعد از کارکردن دوره ی کشف قوانین و چند ماه بعدش کار کردن دوره ی احساس لیاقت خیلی منو به درک هدایت رسوند.

    البته که از همون ابتدای کار ودر هر دوره استاد عزیز بابت این قضیه خیلی صحبت‌ها وتجربه ها به ما ارائه دادن ،منتهی بعد از گذشت چندین سال، تازه من به درک هدایت رسیدم .

    بنظرم تکاملش رو باید طی میکردم .البته جریان هدایت چیزی نیست که بگی فهمیدیمش، پس پروندشو ببندم.

    نه اینطور نیست .جریان هدایت در هر لحظه اتفاق میفته وما در هر لحظه آگاهانه وهشیارانه باید حواسمون بهش باشه .

    چطور؟

    اینکه جنگ و ستیزی با وقوع اتفاقاتی که برات رخ میده نداشته باشی .

    به خدا و قوانیننش اعتماد کنی.

    احساساتی مثل خشم وعصبانیت ،نگرانی وترسها،غم وغصه وناامیدی رو تو ذهنت کنترل کنی واجازه ندی به احساس بد بری .

    بتونی به اون موضوع از زاویه ی بهتری نگاه کنی.

    بتونی تمرکزتو ببری سمت موضوعات دیگه .

    تجربه واتفاقات گذشتتو میتونی به خودت یادآوری کنی که وقتی خودتو وارد بازی کردی وبا احساسات بد مواجه شدی،با چ اتفاقاتی مواجه شدی .حتمن اکثرمون تجارب جالبی نداشتیم .

    اصلا با احساس بد نمیشه تجربه ی خوبی کسب کرد.

    سعی کنی تجارب خوبی که بعد از انجام هدایت داشتی وخودتو کنترل کردی وبا احساس خوب از اون موضوع گذشتی رو به خودت متذکر بشی که امیدت رو ازدست ندی .

    باید سعی کنیم همه ی اینا رو در لحظه انجام بدیم منتهی از اونجایی که تو اون حالت ودر وقوع اتفاق ،کنترل کردن ذهن خیلی سخته حداقل باید آگاهانه سعی کنیم به احساساتمون غلبه کنیم .باتمرین وتکرار وبا هر بار دیدن تجارب ،ب نظرم امکانش هس وچیز نشدنی ای نیست .

    منم بارها پیش اومده در لحظه تونستم وگاهی هم موفق نشدم اما چند دقیقه بعد شاید یکی دو ساعت بعد ،نگاهم به اون قضیه کاملا فرق کرده .

    همین که ادامه دارش نمیکنم ودیگه مثل گذشته غرقش نمیشم ب نظرم خوبه اما کافی نیست .

    یه روزی از خودم خیلی گله داشتم ومیگفتم چرا با وجود اینکه این همه وقت میزارم واین همه تلاش میکنم ،به اون آرامشی که میخام نمی‌رسم ؟!

    چرا هنوز ذهنم انقد درگیراین افکار ها واتفاقات هستش ؟!

    چرا رابطم اوکی نمیشه ؟

    حالا میفهمم که برای رسیدن به درک هر چیزی باید مراحلش رو طی کنی وآرام آرام و پیوسته بش دست پیدا کنی .

    اون موقع با وجود کسب آگاهی های زیاد ولی به هیچ وجه نمیتونستم چیزایی که الان درکشون میکنم رو درک کنم .

    وآرامشی که الان بهش رسیدم رو نداشتم .

    اتفاقا زیاد تقلا میزدم وفک میکردم همین کافیه و همین باید منجر بشه حال من خوب بشه وبعد کم کم خواسته هام بدست بیاد.

    خداروشکر میکنم .

    از همت وتلاش خودمم سپاسگزارم که هیچ وقت کم نیووردم وبا وجود همه ی سختی‌ها ،ادامه دادم و ادامه خواهم داد.

    چون هر چی میگذره بیشتر متوجه میشم وارد چ مسیر قشنگی شدم پس با ادامه دادنم ، قشنگتر هم خواهد شد.

    در کل که به این درک رسیدم که ما انسانها تا زنده هستیم باید در مسیر آگاهی باشیم تا بتونیم با لذت وشادی زندگی کنیم .

    وامروز من دارم اینو تجربه میکنم .از اینکه امیدمو از دست ندادم ومصمم بودم ،خیلی خوشحالم .

    امروزم با اعتمادم به خدا .

    با رها کردنم .

    با توکل کردن وصبر کردنم .

    با مراقب بودن احساسم .منتظر وقوع اتفاقات عالی از سمت پروردگارم هستم .

    سعی میکنم چیزیو کنترل نکنم .وخودم وقت وزمانی رو برای وقوع خواسته هام در نظر نگیرم .امروز با اعتمادی که به خدا کردم فقط باید راه صبرو پیش بگیرم .

    به پسرم هم همینو یاد دادم .

    پسرم تو دوره ی سختی هستش دقیقا داره صبر وتوکلش رو محک میزنه .

    دوس داره فوتبالیست بشه . تلاش خودشو داره می‌کنه .تمریناتش رو انجام میده ولی هنوز موفق نشده تو تیم مطرحی حضور داشته باشه .

    من سعی میکنم هر آنچه که از استاد یاد میگیرم رو‌براش بازگو کنم خودش هم خیلی به مطالب انگیزشی علاقه داره و همیشه دنبال جملات وعبارتهای تاکیدیه خوب ،می‌گرده وسعی می‌کنه رو اونها تمرکز داشته باشه .

    مراقب حس و حالش هم هست .

    اتفاقات زیادی تو این چند سال اخیر در مسیرش براش افتاد که هر کدوم درسهای خودشونو داشتن .

    وقتی به رفتارهاوحتی افکاروباورهایی که برام بازگو میکنه دقت میکنم میبینم واقعن طبق اصول قوانین جهان داره پیش میره‌.

    خیلی ریلکس وخونسرد .

    اعتماد ب نفس بالایی داره ‌.

    از ارزشها وتوانمندیهای خودش با خبره .

    خیلی خودشو لایق می‌دونه .

    الگوهای زیادی رو دنبال می‌کنه .

    خیلی ایمان داره که یه روزی از یه جای که فکرشو نمیکنه وارد تیم خوبی میشه .

    هرروز تمرین وتلاش خودشو می‌کنه هم جسمی هم روحی و روانی .

    بچه ی من تو سن 20سالگیش خیلی خوب خدا رو میشناسه وبهش ایمان قلبی داره ومن از این بابت خوشحالم چون بچه های هم سن و سال خودش البته دور و ور ما ،به این چیزا می‌خندن چون اصلا به وجود خدا اعتقادی ندارن .خودم احساس میکنم بچم از خودم خیلی الگو برداری می‌کنه . وسماجت وادامه دادنش به همین جهته .چون هرروز میبینه که مادرش چقد دنبال تغییرات مثبت هستش .

    با هم زیاد گفتمان میکنیم بنابراین تجربه های همو به هم میگیم .

    منم به عنوان مادر ،خیلی جاها باید نگرانش باشم چون نمی‌دونم در آینده چ اتفاقی خواهد افتاد .اما اینو می‌دونم اولا باورهای خودش مهمه که خیلی راسخه وخودشو اون بالا بالاها وتو کشور دیگه میبینه .

    اما منم در مرحله ی صبر وتوکل هستم .

    چون منم به خدای خودم اعتماد دارم .البته خدای منو و اون نداره خدای همه ی ما یکی هستش .

    من از جانب خودم اعتماد به خداوند دارم .

    میدونید یه وقتایی در جواب افکار وباور های دیگران ، یه چیزایی میخام بگم اما سکوت میکنم وبه خودم میگم ناهید هنوز وقتش نیست .

    چون تا نتیجه تو دستت نباشه کسی حرفاتو باور نمیکنه .

    دیگران آرامش وشاد بودن تو رو خوشبختی نمیبینن .اونا از تو نتیجه ی واضح مثل داشتن ثروت وبودن در تیم مطرح رو مثلا میخان .

    وتا این اتفاق نیفته باورت نمیکنن .شاید پشت سرت مسخرت کنن .وبگن این همه وقت میزارن برای اتفاقات خوب ،ولی از نظر اونا داریم وقت تلف میکنیم .

    اما منی که قانون رو درک کردم میدونم تو مرحله ی صبر وتوکل هستم بنابراین به احساسات ونظرها وانتقاداتتشون اهمیتی نمیدم .

    پسرمم هم همین طوره دقیقا احساس منو داره ‌.میگه به قصاوتهاشون اهمیتی نده .

    میاد اون روزی رو که به همه ثابت کنم مسیرم اشتباه نبوده .وارزش وقت گذاشتن رو داشته .

    منم به امید اون روز هستم .

    ما سعی میکنیم با این اعتمادی که بدست اووردیم تمامی اتفاقات زندگیمونو بپذیریم هر چند ظاهر جالبی نداشته باشن .

    ما برای اینکه رشد کنیم اول به خودمون ثابت میکنیم تا با اثبات به خودمون ودیدن نتیجه اونوقت مردم جواب حرف وقضاوتهای خودشونو میگیرن .

    ما با امید فراوان ولذت بردن از زندگیمون وارزش قائل شدن برای تمامی لحظاتمون سعی میکنیم این روزا رو بگذرونیم .

    اینجا تو سایت تمام احساسات و خواسته هامو می‌نویسم تا روزی که بدسشون اووردم فریاد بزنم بگم دیدید شد .دیدید بدست اوووردم !

    اگه قانون درسته منو وپسرم داریم طبق اصول قانون پیش میریم .

    خودم تو زمینه ی روابط با همسرم هم دقیقا با هدایت خداوند چون عمیقأ ازش میخاستم خودش کاری کرد تا کم کم به درک درست روابطمون رسیدم والان شرایط وموقعیتم قابل مقایسه با گذشته نیست .

    اتفاقات زیادی رو تجربه کردم تا هر بار درکم کمی بهتر از قبل شد .

    باید بهتر از اینم بشه .عجله ای ندارم .با وجود تلاشی که میکنم از همینشم راضیم .چون هر دو آرامش داریم .

    هدایت خدا رو به خانوادم هم یاد دادم منظورم همسر ودخترمم هس .البته دخترم هنوز خیلی کوچیکه اما با توجه به سنش خیلی چیزا رو می‌تونه درک کنه .

    هیچ کار تحمیلی نداریم خدایی همه رو با عشق برا هم انجام میدیم .

    خوب میفهمم هم فرکانس هم هستیم منتهی هر کدوم به دلایلی از هم دور شده بودیم که با وجود استاد عزیز تو این چند ساله اتفاقات خوبی در روابط ما با همدیگه افتاد .

    به قول پسرم میگه مامان کدوم خانواده مثل خانواده ی خودمون با هم رابطه ی خوبی دارن وبا هم دوستن وحرفای همو میفهن؟ میگه ما از همه بهتریم .

    خیلی شبیه هم شدیم .علایق وسلایقمون هم شبیه همه .

    من همه ی اینا رو هدایت خداوند می‌دونم .

    وقتی دنبال هدایتش هستم ینی غرور وخود خواهیمو کنار گذاشتم و سر خود ،کاری نمیکنم .

    همه ی امور زندگیمو تو همه ی زمینه ها چ تو سلامتی ،چ تو روابط، چ شغل و حرفه، چ ثروت و چ آینده همه وهمه رو با خیال راحت سپردم به هدایت خودش .

    اگه بتونیم همین طور پیش بریم خب طبیعتا بدست اووردن هر چیزی خیلی راحت وآسون میشه برامون .

    که لازمش فقط صبر وتوکل با احساس خوب هستش !

    استاد جونم مرسی ازت که همیشه معلم وآموزگار خوبی برام‌ بودی .

    روز معلم مبارک معلم عزیزم .

    از خداوند بهترین بهترینها رو برات، در دنیا و آخرت خواستارم .

    عشق منی .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    aram jan گفته:
    مدت عضویت: 2339 روز

    سلام بر استاد عزیز

    وقتی کلام آتشین و پر از احساس آقای عرشیانفر رو شنیدم سریع به ذهنم رسید که چرا اینقدر لحن گفتار از آرامش دوره و برای چه نیاز به اثبات برای بعضیا دارند ؟ ما چه نیازی به کندو کاو باورهای دیگران داریم که بعضیها قائل به شهودند و بعضی قائل به ذهن ، که با این شدت و حدت نیاز به اثبات نظریات خود و یا تایید دیگران باشیم . بالشخصه آموزه های استاد توحید عملی است که سطح اجرای آن قابل مقایسه نیست با افراد و اساتید دیگر و ما هم نه قصد مجیز گویی استاد را داریم و نه قصد مقایسه ، ولی این روش را میشنویم و بهترین را انتخاب میکنیم و بقول قرآن الذین یستمعون القول و یتبعون احسنه ، سعی میکنیم بشنویم و بهترین را تبعیت کنیم ، آنچه از استاد من و امثال منو مجاب میکنه اینه که صداقت در عمل در سخت ترین وجه اعتقادی یعنی توحید عملی، با نتایجی به این وضوح ، داره خودنمایی میکنه ، و ایشون هیچوقت کسی رو اجبار به قبول آموزه های دیگران نکردند و هیچوقت نیازی به تایید دیگران نداشتند و حرص هم نخوردند که دیگران چه قائلند. ما اساتید زیادی داریم که اهل سخنند حتی در سخنوری چنان جملاتی الهام میشه بهشون که وقتی میشنویم جا میخوریم ، ولی یک شمه از زندگی عملی اینا رو نمیتونیم برای گواه ذهن خودمون پیدا کنیم و باصطلاح فرق اینه که اساتید با گفتار میخواهند ثروتمند بشوند ولی استاد اول با عمل به گفتار ثروتمند شدند وبعد این لیاقت را در خود دیدند که درب آموزه های ناب را برای دیگران باز کنند. بسیار خوشحالم که در مسیری هستیم که عملگرایی را بر شعار ترجیح داده و نتایج خود بهترین گواه است. یاد این بیت افتادم میان ماه من تا ماه گردون ، تفاوت از زمین تا آسمان است. هر چه از این گردنه صعب العبور باورهای ژنتیکی ، محیطی ، فرهنگی ، آموزشی ، خرافی ، مذهبی ، کنده میشویم تازه میفهمیم چه پوستی از استاد کنده شده و در حالیکه همیشه عنوان کردند از همون لحظه اول حالم خوب شده و این از دقت نظر ایشون از توجه به نکات مثبت هستش ، در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1487 روز

    به نام خداوندهدایتگر

    این فایل نشونه من بود

    چندروره که ازخداونددرموردیک موضوعی میگم ومینویسم وازخداوندهدایت میخوام وزدم رودکمه نشانه واین فایل اومدالله اکبر

    این که توفقط احساس خوب داشته باش وهراتفاق به ظاهربدهم که رخ بده به نفع توتمام میشه

    همین امروزحالم خوب بودوازصبح کلی اتفاقات خوب برام افتاده احساس خوب=اتفاقات خوب البته الان اکثرروزهاحالم خوبه خدایاشکرت

    اصل خوشبختی همین احساس ارامش وحال خوبه وباعث دریافت الهامات وشهودقلبی میشه وراه هاروخداوندبه مامیگه قدم به قدم

    خدایاشکرتتتتت

    عاشقتونم🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1815 روز

    إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَىٰ رَبِّهِمْ أُولَٰئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ

    قطعاً کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و به پروردگارشان آرامش و اطمینان یافتند، اهل بهشت اند و در آن جاودانه اند.

    سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گرامی

    خواستم منطق احساس خوب رو اینجا از یه زاویه دیگه بیان کنم که داستان چیه، برای خودم و دوستان عزیزم…

    و بنظرم زیباترین روش برای بیان مفاهیم همون روش قرآنه که داستان محوره…

    میخوام مثالی بزنم که برای دوستان هم ملموس باشه… داستان بندباز فرانسوی به نام فیلیپ پتی… ایشون بین برج های

    جهانی در ارتفاع 400 متری بندبازی کردن و حتی بند محافظ به خودشون نبستن و با وجود ترس و وحشت بسیار بخاطر

    هیجانی که بهشون میداد و لذتی که از این کار میبردن حاظر شدن این ریسک وحشت ناک رو انجام بدن… وقتی با تمام

    ترس ها و نجواها شجاعانه پا روی طناب میزارن اتفاق عجیبی میفته… تمام اون ترس ها به ناگهان از بین میره و یه احساس

    شعف وصف ناپذیر و شهود بر ایشون غالب میشه تا حدی که به راحتی به پایین نگاه میکنن، و حتی به نشانه تسلیم و کرنش

    در مقابل پروردگار روی طناب به حالت تعظیم میشینن و این حرکات رو تا 45 دقیقه انجام میدن درحالی که پلیس بخاطر غیر

    قانونی بودن این کار در هر دو سمت طناب انتظار میکشه که ایشون رو دستگیر کنه و همراهانشون از شدت هیجان و ترس

    در حال قالب تهی کردن هستن… خواستم مکانیزم این داستان رو توضیح بدم… ذهن منطقی وقتی چیزی رو برای اولین بار

    تجربه میکنیم که براش هیچ منطقی نچیده و دیتایی نداره اجازه میده ما اون شرایط رو “آگاهانه” و با “پیروی از شهود درون”

    تجربه کنیم… بخاطر همین موقتا خودشو کنار میکشه. این تجربه میتونه بوییدن یک گل جدید، رفتن به یه شهر یا طبیعت

    جدید، رفتن به قله و کوهپیمایی و هر مثال دیگه ای باشه… اتفاقی که میفته در اون لحظه انسان آگاهه و در چنبره ذهن

    اسیر نشده چون ذهن منطقی که حکومت وجود ما رو به دست گرفته، این ابزاری که فقط باید ابزار باشه اما جای ما روی

    تخت نشسته، موقتا کنار کشیده… در اون لحظات ما احساس شعف و لذت خاصی میکنیم که فکر میکنیم حاصل دیدن اون

    طبیعت یا بوییدن اون گل و تجربه جدیده اما موضوع فراتر از این داستانه… موضوع تجربه اون داستان جدید به همراه

    آگاهی و شهود درونه… این آگاه بودن حتی اگر گلی برای بوییدن نباشه و حتی اگر محیط جدیدی برای تجربه نباشه

    به خودی خود بی نهایت لذت بخشه چون وقتی ذهن منطقی کنار میره ما حضور خدا رو در ورای واژه ها و استدلال های

    ذهن منطقی احساس میکنیم… اما وقتی اون موضوع تجربه شد و دیتاش در مغز و قسمت خودآگاه یا همون ذهن منطقی

    ذخیره شد دفعات بعدی به ما اجازه نمیده که آگاهانه اون لذت رو دوباره تجربه کنیم.. و داستان عادت کردن از اینجا شروع

    میشه… وقتی انسان بتونه آگاه بمونه هر بار از دیدن یک صحنه بینهایت به وجد میاد… کسانی که تجربه مرگ داشتن

    همشون اذعان میکردن که بی نهایت احساس شعف داشتن بخاطر اینکه بزرگترین مانع در درک حقیقت وجودی خودشون

    و عالم کنار میره و اون هم ذهن منطقیه… و جالب اینجاست که وقتی انسان آگاهه، به مبدا متصله و الهامات رو دریافت

    میکنه… به قول اکهارت توله بدترین دانشمندان اونهایی نیستن که نمیتونن فکر کنن، بلکه اونهایی هستن که بیشتر از بقیه

    فکر میکنن!!! پیامبران اکثرا امی بودن…یعنی انباشت دیتا نداشتن، خالص و پاک بودن برای دریافت الهامات و برای آگاهی

    و شهود… به قول علامه حسن زاده آملی: “مثل شکارچی باشید”… شکارچی هر لحظه مراقبه و هیچ زمانی رو از دست نمیده..

    شکارچی چی باشیم؟ شکارچی افکار که ذهن میفرسته تا ما رو توی هزارتوی خودش فرو ببره و از آگاهی و احساس خوب

    محروم کنه… دوستان داستان احساس خوب اینه… به اندازه ای که احساسمون خوبه از چنبره ذهن منطقی و حسابگر رها

    شدیم و به مدار فرکانسی خداوند نزدیک شدیم… ذهن فقط باید ابزاری باشه که با دست شهود به حرکت در بیاد و هر

    زمان که کارمون باهاش تموم میشه باید زمین گذاشته بشه… نه اینکه صبح تا شب با نجواهاش ما رو زمین گیر کنه…

    جهاد اکبری باید…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    حمید حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1829 روز

    یارب العالمین

    سلام به دوزوج خوشبخت بهشتی

    سلام به تک تک دوستان عزیزم

    شهود

    إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ برماست هدایت شما

    نکته بسیار مهم این فایل،زمانی الهامات رو میتونیم دریافت کنیم که تواحساس خوب باشیم،‌وقتی تو حالت خشم،غم،ناراحتی و…سایر احساسات بد هستیم هر نجوایی از سوی شیطان هست، الهامات فقط زمانی از راه میرسند که تو احساس خوب باشیم. شهود تحت هیچ شرایطی تو احساس بد نمیاد. موقعی میاد که قلبت باز باشه.احساس شعف داشته باشیم.

    باورمهم بعدی اینکه، اگرم با تضادی برخورد کردیم، این باورو درونی کنیم که آخرش ورق به نفع من برمیگرده،همه چیز به نفع من میشه، الخیروفی ماوقع با این دیدگاه، واین باور باعث میشه تو مدار خیر و اتفاقات عالی قرار بگیریم، بشرطیکه بتونیم احساسمون رو به هر نحوی که هرکسی بسته به شرایطش داره، احساسشو خوب کنه، وبه گذشته برگردیم که خیلی اتفاقات به ظاهر بد برامون افتاده و تهش برامون کلی اتفاقات عالی وباعث تصمیمات جدی و عالی برای زندگیمون بگیریم.

    اگر بتونیم در هرشرایطی احساسمون رو خوب نگه داریم لاجرم اتفاقات عالیتری رو تجربه میکنیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 704 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 4 و 5 اردیبهشت رو با عشق مینویسم

    حس میکنم دارم وارد بخش جدیدی از زندگی در مدار جدید میشم که قراره اتفاقات نابی برام رخ بده و بیام از نتایجم بنویسم

    اینکه خدا داره کمکم میکنه و یادم میده که چیکار باید بکنم

    هر روز ماچ ماچی لپ گنده من که از لپاش میکشم و پر از نوره خنده به لبم میاره

    چقدر دوست باحالیه خدا

    شکرت

    روز 5 اردیبهشت خیلی عجیب بود که در ادامه مینویسم که چقدر خدا واضح داشت میگفت قدم بعدیت اینه که باید جدی بری سراغ یادگیری نقاشی و طراحی تصویر سازی

    چون رد پای روز 4 اردیبهشتم خیلی طولانی نبود گفتم این دوروز رو باهم بنویسم

    من روز 4 ام اردیبهشت تمرین رنگ روغنم رو از صبح تا غروب انجام دادم و با تمرکز انجام دادم و یاد حرف آقای نقاش خداگونه میفتادم که بهم گفت هر کاری انجام میدی با جدیت و دقت انجام بده و طراحی و نقاشیات رو سرسری نگیر

    و من با این نگاه انجام دادم تمرینم رو و خیلی با آرامش داشتم کار میکردم و دقت و تمرکزم فوق العاده عالی بود

    بعد من هدایت شدم تا طرح هایی رو به سازمان زیبا سازی طراحی کنم که فراخوان داده بودن برای نقاشی دیواری

    و 5 تا طرح رو خدا هدایتی بهم گفت تا طراحی کنم

    و تصمیم گرفتم فرداش برم سر پروژه نقاشی و به آقای خداگونه طرح هامو نشون بدم

    رد پای روز 5 اردیبهشت

    امروز من خیلی عجیب بود ،انگار خدا داشت هلم میداد میگفت دیگه الان وقتشه یه تغییر اساس تر در زندگیت و تغییر مدارت رخ بده ،اما من هنوز نمیدونم چیکار کنم

    مینویسم امروزم رو چون میدونم وقتی مینویسم بهم گفته میشه خیلی از راه ها و درک ها و من سعی میکنم رها باشم تا گفته بشه

    امروز صبح روز جمعه بود و مادرم و خواهر و خواهرزاده ام مثل همیشه جمعه رفته بودن جمعه بازار پل طبیعت

    منم ساعت 6 بیدار شدم و فایل مراقبه فراوانی رو با عشق گوش دادم و ورزشم رو انجام دادم

    خدایا شکرت که تونستم کورتکس مغزم رو که مربوط به اراده انجام کارهاست رو فعال کنم و دارم هر روز کارهامو انجام میدم و اراده ام داره تقویت میشه

    من وقتی کمی کار کردم و رنگ روغن انجام دادم ،تصمیم گرفتم برم سر پروژه نقاشی که تو میدان ولیعصر بود و آقای نقاش خداگونه یک هفته بود که سر همون کار ،نقاشی انجام میدادن

    و میخواستم طرح های تصویر سازی که برای سایت سازمان زیبا سازی تهران برای فراخوان طرح نقاشی داده بودن و 5 تا طرح رو دیروز طراحی کردم و خدا ایده شو بهم داد نشون بدم به آقای نقاش خداگونه که این دیدگاه رو هم داشتم که دستی از دستان خداست و من میرم نقاشیامو نشونش میدم و کمک میخوام بابت راهنمایی و از خدا خواستم که از طریق دستانش به من بگه که چیکار باید بکنم

    من تا ساعت 1 کارامو انجام دادم و قبلش چون میخواستم برم توت بچینم و برای نقاشا هم ببرم ،ظرف برداشتم و رفتم بلوار محله مون تا از درختای توت ،توت بچینم

    حدود ساعت 2 بود ،من رفتم و به قدری توت ها زیاد بودن و فراوانی بود که یه ظرف پر کردم

    وقتی رفتم و تو مترو نشسته بودم ،دیدم ظرف توت داغ شده و خواستم درشو باز کنم که هوا بخوره یهویی دیدم یه عنکبوت میخواد بیاد بیرون

    ترسیدم

    حواسم بود که ترسیدنم من شرک بود سعی میکردم نترسم اما در ظرف رو بستم تا وقتی پیاده شدم ، در ظرف رو باز کنم و عنکبوت بره

    وقتی رسیدم بازم ترسیدم و از یه عنکبوت اندازه نصف کفش دوزک هم نمیشد ، ترسیدم ،باید سعی کنم بیشتر روی خودم کار کنم

    وقتی رسیدم سر کار نقاشیشون ، رفتم بالای ساختمون 7 طبقه و وقتی کلایمرو با دکمه ای که داشت کشیدن بالا ، و سلام دادم طرحامو نشون دادم به آقای نقاش خدا گونه و یه نقاش دیگه هم بود که قبل عید باهاشون کار کرده بودم

    وقتی طرحامو دید گفت خوبه اما به درد پوستر میخوره نه نقاشی دیواری

    و شروع کرد به صحبت کردن که حس کردم باید شاخکامو تیز کنم برای بهتر گوش دادن و شنیدن

    چون قبلش گفتم که ، خدا به من بگو چیکار باید بکنم و از اونجایی که قبلا مثلا رو ابرا و یا تو خواب طرح هایی رو دیده بودم و چون بلد نبودم چیزی که دیدم رو طراحی کنم ،این خواسته در من شکل گرفته بود که من میخوام یاد بگیرم

    و هدایت شدم سمت اینکه باید طراحیمو قوی کنم. اما نمیدونستم چجوری

    تا اینکه امسال با گوش دادن به فایلای دوره هم جهت با جریان خداوند یه سری اتفاقا که افتاد و من با این تیم نقاشی آشنا شدم ،از همون روز اول آقای نقاش خداگونه بهم گفت زمانت رو بذار پای چیزی که علاقه داری ادامه بدی

    حتی بعد ها که با بقیه نقاشا تیم هم صحبت کردم همه شون میگفتن خیلی دوست داشتیم تصویر ذهنی خودمونو کار کنیم اما نشد و همه شون یه جورایی ته ته دلشون این بود که کاش اون مسیر رو میرفتن و اثر خاص خودشونو خلق میکردن

    و یادمه یک هفته پیش آقای نقاش خداگونه گفت ،ببین من الان دارم نقاشی استاد فرشچیان رو که نقاشیاش ذهنی هست رو روی دیوار بزرگ کار میکنم ،اما آخرش اسم نقاش اصلی گفته میشه نه من ، که الان دارم به زیبایی و دقت بالا روی دیوار کار میکنم

    وقتی شروع کرد به صحبت کردن

    گفت خانم مزرعه لی اینجوری نمیشه ،تو باید ادامه بدی ،تنها راحت اینه که اصولی پیش بری و اینجوری سردرگم نشی که چیکار کنم و چند تا طرح بزنی بعد به جایی نرسی

    درست فکر کن و درست عمل کن و حرکت کن

    من دارم میبینم که تو علاقه مندی و یه سری ایده ها داری ،اما بلد نیستی اجرا کنی و تنها راحش قوی کردن طراحی و طراحی تصویر سازی ذهنی هست

    تو باید بری دانشگاه و یا یه استادی پیدا کنی که بهت بگه چیکار‌باید بکنی

    این دومین باری بود که گفت برو دانشگاه درس بخون و به صورت تاکیدی

    و بعد گفت نه به خاطر مدرکش ،چون درس خوندن در ایران اشتباه ترین کاری هست که انجام میدی و وقتی داشت میگفت یاد استاد عباس منش افتادم که میگفت به درس خوندن در دانشگاه هیچ اعتقادی ندارن ، اگه جمله شون درست یادم مونده باشه

    بعد گفت ،ببین تو در مسیر دانشگاه با استاد هایی روبه رو میشی که اگر الان بشینی و خودت کار کنی و حرکتی نکنی نمیتونی با کسی آشنا بشی و یاد بگیری ازش، باید حرکت کنی ، به این دلیل میگم بری دانشگاه و با استاد ها آشنا بشی و وقتی بهت میگن برو تمرین بیار موظف باشی که تمریناتت رو انجام بدی ، بهاشو بپردازی تا هر روز تمرین کنی و وقتی تمریناتت رو میبری سرکلاس ،مطمئن باش خدا استادایی سر راحت قرار میده که راهو نشونت میدن که باید چیکار کنی و یا اینکه چه مسیری رو بری

    مدرک دانشگاهش ارزشی نداره ولی ارزشمند ترین چیز برای تو یادگیری هست که میری و یاد میگیری

    تنها چیزی که خیلی بهت کمک میکنه اینه که با استادا صحبت میکنی و وقتی ازت تصویر ذهنی میخوان و تو میبری نشون میدی ،ایرادای کارتو میگن و یا یاد میگیری چیکار کنی خلاق تر فکر میکنی و راه میفتی

    که من گفتم دانشگاه رفتن سختمه

    یهویی دیدم تن صداشو بالا برد و گفت خانم مزرعه لی هیچ وقت از این کلمات استفاده نکن ،نگو سختمه،اگر کسی بخواد چیزی رو که دوست داره بهش برسه ،سخت و نمیشه و اما و اگر نداریم باید حرکت کنی

    باید بری جلو تا راه ها به روت باز بشه ،تا پیشرفت کنی

    تو مگه اینو نمیخوای ،خب بهت میگم راهش اینه باید یاد بگیری ،باید تمرین کنی

    و من مدام تو ذهنم میگفتم مساله شهریه های دانشگاه و شهریه استادیه که میخوام برم یاد بگیرم

    چون هفته پیش هم بهم گفت که برو دانشگاه و من یاد استادی افتادم که تو ورکشاپ‌بود و نقاشی هاش تجسمی بودن و خیلی خوب کار میکرد ، و این هفته که خواستم باهاش صحبت کنم تا بهم یاد بده ،باور کمبود و نداشتن پول سبب شد قدم برندارم

    اما امروز آقای نقاش خداگونه با حالت جدیتی که تن صداش رو بالاتر برد اونجا من گرفتم که خدا با تاکید بهم میگه حرکت کن و راه هارو به روت باز میکنم و نگران پول و شهریه هاش نباش

    به یادت بیار یک سال پیش هیچ پولی نداشتی و صفر صفر بودی و یه قلموی 80 هزار تمنی هم نداشتی ،ببین الان شهریه کلاسای هر ماهت 2 میلیون و 400 شده و من بهت کار نقاشی دیواری دادم ، و مطمئن باش که با حرکت کردنت و ایمانت رو نشون دادن، ثروت و فراوانی رو بهت عطا میکنم

    تو فقط هیچی نپرس و برو سراغ یادگیری

    اما اینجا یه مساله ای هم هست که من یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگفت ایده ای رو برو سمتش که میدونی میتونی انجامش بدی و با شرایط الانت میتونی پیش ببری

    چون من میخواستم با استادی که تصویر ذهنی انجام میداد صحبت کنم تا بهم تدریس کنه و تمرین بگه

    اما الان به صورت تاکیدی شنیدم از طریق دانشگاه ادامه بدم

    برای همین سردرگم شدم و نمیدونم چیکار کنم و البته که میدونم خدا راه رو برام هموار میکنه و همیشه ساده ترین راه هارو بهم نشون میده چون بی نهایت راه هست

    من باید سعی کنم آرامشم رو حفظ کنم و از لحظه ام لذت ببرم و شاخکام تیز باشه برای دریافت پیام های خدا تا خدا قدم بعدی رو بهم بگه

    الان من متوجه شدم که باید برم با همون استاد صحبت کنم تا هنرجوش بشم

    بعد درمورد دانشگاه پرس و جو کنم که برم رشته هنر بخونم که باز هم نمیدونم گرافیک یا نقاشی و یا چه چیزی باید بخونم

    وقتی داشتیم صحبت میکردیم آقای نقاشی که کنار آقای نقاش خداگونه بود گفت من یه شاگرد داشتم بهش یاد دادم که چجوری طراحی و تصویر سازی انجام بده ،که الان راه افتاده و برای جلد کتابای آمریکا طرح ،طراحی کرده و ازش به دلار خرید میکنن

    گفت شماهم باید راه بیفتی اینجوری نمیشه

    وقتی صحبت کردن و آفتاب بود و ساعت نزدیک 4 بعد از ظهر ،گفتم کار رو شروع نکنین من برم توت بشورم و نون آوردم براتون ،وقتی توتارو بردم بشورم سرایه دار ساختمون یه دختر هم داشت ازشون ظرف گرفتم و یکمم بهشون توت دادم

    وقتی برگشتم توت رو که خوردن خیلی توجهشون به نعمت و زیبایی توت بود و تحسین میکردن که چقدر خوشمزه هست و طعمش خوبه ، وباز هم درمورد نقاشی باهام صحبت کردن و تاکید کرد که برو دانشگاه

    خیلی حرفا گفتن که من خیلیاشون رو هرچی فکر کردم یادم نموند ،بعد گفتم حتما قرار بوده انقدر به یادم بمونه

    پس به خودم فشار نمیارم ،لازم باشه خدا بهم یادآوری میکنه

    وقتی دیگه خواستن برن سرکارشون منم برگشتم و تو مترو میخواستم برگردم خونه ‌که یهویی نمیدونم چی شد مسیرمو عوض کردم و رفتم حقانی تا برم پل طبیعت و جمعه بازارش و کنار مادر و خواهرم باشم و بعد برگردم

    وقتی رسیدم خود چند ماه پیشم رو در تک تک قسمت های مترو حقانی ،کنار مسیر مسجد خرمشهر،کنار صندلیا ،پیاده راه مسیر جمعه بازار میدیدم و یهویی دیدم من پشت سرهم دارم میگم

    شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت شکرت …..

    و میگفتم خدایا شکرت که از مدار دستفروشی به مدار نقاشی دیواری اومدم و الانم با نشونه هات داری بهم میگی برو درس بخون و نقاشی رو ادامه بده

    ساکت بودم و مسیری که میرفتم به قدری واضح تک تک اون روزام میومد جلو چشمم که فقط و فقط میگفتم شکرت

    چیز دیگه ای به زبونم جاری نمیشد

    فقط میگفتم شکرت

    وقتی رسیدم سمت در اصلی بازار دستفروشایی رو دیدم که داشتن مثل پارسال وسایلاشونو میفروختن

    اونجا بود که حس کردم چقدر تغییر کردم

    به یکی از دستفروشا سلام دادم که پارسال بهم کیک ژله ای داده بود گفت چرا دیگه نمیای

    وقتی رفتم پیش خواهرم و سلام دادم و رفتم پیش مادرم ،بهم زنگ زد و گفت طیبه برگرد پیش من اینجا دوتا دختر دستفروشن که نقاشی کار میکنن و تابلوهاشونو الهیه میفروشن بیا باهاشون صحبت کن که تو هم کاراتو بدی بهشون

    وقتی من برگشتم دوباره دستفروشی رو دیدم که ازم پرسید چرا دیگه نمیای و ما بین حرفاش گفت زبان یاد بگیر

    اشاره کرد به آلمانی گفت یاد بگیر برو آلمان

    و بعد گفت نمیخوای آلمانی یاد بگیری انگلیسی یاد بگیر به دردت میخوره

    حس میکنم اینم یه پیامی بود که شروع کنم

    اما نمیتونستم قبول کنم این همه مسیر رو چون باورهای محدودی داشتم که رفتن این همه مسیر برام سخت بود

    اما باید باورهامو تغییر بدم تا سبب حرکتم به سمت خواسته هام بشن

    وقتی رفتم‌پیش خواهرم سر صحبتو با دخترا باز کردم و چند تا سوال پرسیدم که گفت برو دانشگاه و درسشو بخون

    بعد یهویی بی مقدمه گفت باید عشق کنی باهاش ،اگه به فکر این باشی که چی میشه و چجوری درآمد داشته باشم از نقاشی و درگیر این باشی، باختی

    اول باید عشق کنی

    چقدر داشتم هدایت رو ریز به ریز از طرف خدا دریافت میکنم چون وقتی این حرفو شنیدم ،متوجه شدم که در افکارم اینه که میخوام سریع یاد بگیرم که درآمد داشته باشم ، درسته که استاد گفتن از طریق علاقه تون به درآمد برسید ،اما نگفته که تقلا کنید و هی به فکرش باشید

    و باید پیشرفت کنی در مهارتت ،به وقتش پول خودش میاد

    تکاملت رو باید طی کنی طیبه

    عجله نکن و از لحظه لحظه الانت باید لذت ببری

    توی این یک سال یاد گرفتی اما باید بیشتر تمرین کنی لذت بردن در لحظه و سپاسگزار داشته هات باشی

    همین که خدا بهت گفت قدم بعدی چیه ،تو قدم بردار تا قدم های بعدی بهت گفته بشه

    وقتی من برگشتم پیش مادرم ،یکم نشستم و مادرم چای خرید و خوردم خیلی چسبید ،خیلی لذت بخش بود

    دیدم یه آقایی که مجسمه میفروخت و داشت جمع میکرد گفت هرچی دوست دارین بردارین و مادرم خیلی برداشت و گفت هر هفته ،همینجوری میبخشه خیلی از کاراشو

    برام جالب بود که چقدر بخشنده هست و هر هفته داره میبخشه

    این یعنی باور فراوانی که داشت یادم‌میداد که تو هم میتونی ببخشی

    و یاد فایلای جلسات 8 و 9 و 10 میفتادم

    و با دیدنش باور فراوانی کم کم داره با نشونه هایی که میبینم شکل میگیره که در یک سری رفتارهام ،که این روزا داشتم متوجه میشم که مقاومتم درمورد یه سری چیزا شکسته شده

    وقتی تنهایی برگشتم خونه سردرگم بودم‌که چیکار باید بکنم

    اومدم سایت و نشانه ام رو انتخاب کردم سریال زندگی در بهشت قسمت 58 اومد

    این پیام رو دریافت کردم که زندگیم بهشت هست بهشتی تر هم میشه

    استاد با ماشین از چراغ قرمز رد میشد ،

    گفت کافیه حرکت کنیم چراغا برامون سبز میشه

    من امروز بارها از زبان آقای نقاش خدا گونه شنیدم که گفت حرکت کن و الان دوباره تکرار شد

    اینو که استاد گفت متوجه پیام خدا شدم که گفت تو حرکت کن و هرچی از زبون بی نهایت دستانم ،امروز بهت گفتم قدم بردار تا قدم های بعدی با چراغ های سبز بهت گفته میشه

    خدایا شکرت

    انقدر ریز هدایت میشم که بی نهایت سپاسگزارم ازت

    بابت امروز پر از عشقم ازت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: