گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)

310 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فرامرز استادی پارسا گفته:
    مدت عضویت: 709 روز

    سلام و عرض احترام

    شکرگذار خداوندم که هستم، و شکرگذار خداوندم که از نعمتهایی برخوردارم که مرا به سمت ذات الهی خودم هدایت می‌کند،

    ممنونم خدای مهربان که مرا آفریدی

    ممنونم جهان زیبا که هدایتم میکنی

    ممنونم استاد مهربان که آنچه آموختی بیدریغ به اشتراک می‌گذاری

    روزتان خوش و روزگارتان خوشتر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      مژگان ز گفته:
      مدت عضویت: 1315 روز

      درودبرشما دوست وهمخانواده ای عزیز آقافرامرز.

      امروزدراین ساعت،کاملاً هدایتی کامنت شما رودیدم وخوندم.

      چقدر عالی که سراسر کامنت شما احساس خوب وزیبارومیشه حس کردخداروهزاران بارشکر.

      چه دیدگاه زیبایی،سپاس شما بینظیرهستید واحساس خوب ومثبتی دارید که حتماًاین احساس شما اتفاقات خوب ومثبت روبرای خودتون ومابدنبال داره،ممنون ازاین حال خوب وکامنت خوبتون. سلامت،شاد،موفق،سربلند،پیروز وپربرکت ونعمت باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 696 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    الان که مینویسم 19 فروردینه ولی دیروز رو مینویسم و درسایی که در عمل اجرا کردم و خیلی خوشحالم که دارم یاد میگیرم در عمل اجرا کردن رو

    امروز یعنی 18 فروردین میخواستم برم روز شمار ولی یه حسی بهم گفت بیام و اینجا بنویسم

    من چند روزه دارم این فایل رو گوش میدم و واقعا جالبه هر بار یه چیز جدید درک میکنم و برام تازگی داره

    البته این فایل که تقریبا یک ساعت از اون دوساعت لایو استاد عباسمنش با همکارشون استاد عرشیان فر هست رو که کاملشو من از یوتیوب داشتم ، از اولش کامل گوش دادم دو ساعت کامل رو دوباره میزدم از اول و به حرفاشون فکر میکردم

    من امروز رد پامو به جای روز شمار تحول زندگی اینجا مینویسم

    من دیشب گفتم میرم فردا کلانتری

    بعد یاد حرف استاد افتادم که یه بار شنیده بودم تو یکی از فایلا میگفتن اگر خدا بخواد انجام میدم

    و برام سوال شده بود که چرا این حرفو گفتن در صورتی که میگن خودمون با فرکانسامون زندگیمونو رقم میزنیم ،در صورتی که من در مدار دریافتش نبودم و درک نمیکردم تا وقتی که

    من روز سومین شب قدر ،چند روز پیش هدایتی سوره کهف رو خوندم از اول و به آیه 23 که رسیدم نوشته بود

    و ای رسول ما ،تو هرگز مگو که من این کار را فردا خواهم کرد 23

    مگر آنکه بگویی ،اگر خدا بخواهد و لحظه ای خدا را فراموش مکن و به خلق بگو امید است خدای من مرا به حقایقی بهتر و علومی برتر از این قصه هدایت فرماید 24

    و بعدش گفتم اگر خدا تو بخوای من فردا میرم کلانتری و تو از ساده ترین راه به من بگو چیکار کنم

    تو میدونی خدا تو هدایتم کن چجوری رفتنم و چیکار کردنم رو

    و من صبح باز تو نوشته هام با خدا نوشتم براش و چون مسیر کار داداشم تجریش بود منم باهاش رفتم که منم برسونه

    صبح زود بود گفتم برم که زود برگردم من به خیال خودم میگفتم تا 12 برگردم

    ولی نزدیکای 4 برگشتم خونه

    و داشتم فکر میکردم که ببین من میخواستم زود برگردم

    ولی خدا راه دیگه ای داشت برای من

    حتی من رو برد چند جا و آخرین وقت اداری برگشتم کلانتری و کارمو انجام دادم حتما برای من خیریتی بوده که آخر وقت کارمو انجام بدم

    و واقعا امروز چند تا درس جدید یاد گرفتم و فهمیدم دارم عمل میکنم

    وقتی رفتیم دوجا داداشم کار داشت گفت بعدش میرسونمت کلانتری ،رفتیم و بعد که رسیدم دوتا برگه بود دادم بهش گفت باید بری دفتر خدمات قضایی

    چیزی نیومده من بدون اینکه توجه کنم که بگم برای یکی اومده اونو بنویسه گفتم باشه و رفتم دوباره تا مترو تجریش که تا ساعت 14 اونجا بودم و گفتن باید برگردم کلانتری

    تو دفتر قضایی بودم و تمرین طراحیامو برداشتم و تا نوبتم برسه شروع کردم به تمرین کردن

    و بعد یادم افتاد کارت ملی نبردم

    درخواست کردم گفتن باشه با عکس کارت ملیت که تو گوشیت هست میتونیم کارتو راه بندازیم

    خلاصه من اونجا بودم که پیام از اون گالری دار اومد و گفتن تو این دوروز تابلومو میگن تا ببرم ترمیم کنن

    وقتی پیامو دیدم تعجب کردم گفتم چرا یهویی نظرشون عوض شد ؟؟؟

    پرسیدم که خدا دلیل اینا چیه؟ بعد من نوشتم که من دیگه شکایت کردم و خسارتم رو از طریق پلیس میگیرم

    دوباره یه حرفایی زدن که با شکایت به هیچ جایی نمیرسم و …

    یه لحظه دیدم دارم عصبانی میشم و میخوام پیامی بنویسم زود یادم اومد که استاد میگفت تو این شرایطه که باید دستتو نذاری تو آتیش و سعی کردم حالمو خوب کنم

    باز دوباره ذهنم گفت تو نمیتونی اینا به خودشون نمیگیرن و همه اینا تو چند ثانیه داشت رخ میداد و من هی جواب ذهنمو با دلیل و تمام نشونه هایی که خدا بهم داده بود و تمام درسایی که از این جریان گرفتم و میگفتم و کم نمیاوردم

    و سعی میکردم که حالمو خوب کنم آگاهانه و تکرار میکردم که قدرت دست خداست و دقیقا خدا یادم میاورد تمام نشونه هاش رو که باعث شده بود من دیگه عصبانی نشم و فقط به ذهنم میگفتم

    من دارم از این اتفاق به ظاهر بد درس یاد میگیرم و آخرش به نفع من رخ میده مطمئنم چون خدا بهم این آیه و لسوف یعتیک ربک فترضی رو گفته

    و تا برسم کلانتری فقط داشتم یادآوری میکردم

    وقتی رفتم فرم هارو پر کردم و گفتن میره دادسرا

    و برگشتنی باز ذهنم خواست شروع کنه و زود دست به کار شدم گفتم خدایا میخوام آگاهانه حالمو حسمو خوب کنم چه کاری باید انجام بدم ؟؟؟

    همزمان هم داشتم همین فایل رو گوش میدادم یهویی به دلم افتاد از جاکلیدیایی که تو جیبت هست اموجی لبخند هدیه بده به سه نفری که تو ایستگاه اتوبوس نشستن کنارت

    وقتی هدیه دادم انقدر حالم خوب شد

    بعدش تو مترو میخواستم پیاده بشم یهویی دوتا هم به دوتادختر هدیه دادم

    خیلی حس خوبی داشت با هر هدیه حال من بهتر و بهتر میشد

    بعدش وقتی رسیدم شهرک خودمون باز به سه نفر هدیه دادم واقعا حس فوق العاده ای داشتم

    برگشتنی دیدم خواهر زاده ام داره فوتبال بازی میکنه با دوستاش یهویی باز به دلم افتاد براشون بستنی بخرم رفتم و برای همه شون بستنی گرفتم

    واقعا حالم خیلی خوب شده بود آگاهانه امروز هم به ذهنم درس یاد میدادم البته خدا کمکم میکرد من وگرنه هیچی بلد نیستم

    و هم اینکه آگاهانه حالمو خوب کردم

    و وقتی رسیدم خونه شب مهمون اومد یهویی برای افطاری و با پسر عموم کلی بازی کردیم و کیف کردم انقدر متمرکز بودم که واقعا خیلی خوش گذشت

    بهم گفت یه بازی بگو یهویی گفتم خدا تو بگو چی بازی کنیم

    از دلم یه صدایی شنیدم گل یا پوچ

    وقتی بازی کردیم با مادربزرگم و مادرم خیلی خندیدیم و مادر بزرگم وقتی داشتن میرفتن گفت طیبه خیلی خوش گذشت گفتم آره تو هم خیلی خوب بازی کردی و خندیدیم با هم

    خیلی خوشحالم که خدا یادم داده که چجوری حالمو خوب کنم ازش سپاسگزارم

    و میدونم که خدا کمک میکنه تا کنترل کنم ذهنمو و میگفتم ببین ذهن من ،

    الان که نوشتم رد پامو متوجه شدم که چقدر امروز تمرکز داشتم و آگاهانه داشتم که حالمو خوب میکردم

    در صورتی که قبلا تو این جور مواقع زود عصبانی میشدم یا میگفتم من باید پول خسارت بگیرم

    ولی الان فقط و فقط میگفتم من چه چیزی باید الان یاد بگیرم و حالمو بهتر و بهتر کنم و چشم بگم به خدا و بذارم که خدا کاراشو انجام بده

    برای تک تکون عشق و شادی و سلامتی و آرامش میخوام یه عالمه ثروت بی نهایت و سعادت در دنیا و آخرت

    استاد جان و خانم شایسته عزیزم و گروه خوبتون بی نهایت ازتون سپاسگزارم

    خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارم هر روز درس یادم میدی و من سعی میکنم شاگرد فوق العاده ای باشم برای تو رب من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    مهدی صدیق گفته:
    مدت عضویت: 2185 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته بزرگوار

    شروع میکنم به گفتن ناگفته‌ها یی که گفتنی هستند برای کسانی که در مدار عالی شنیدن و تجربه کردن بهترین ها هستند، به قول استاد، اگه اطلاعاتی که از طریق گوش و چشم و سخنانی که به زبان می‌آوریم کنترل و فیلتر کنیم، لاجرم ما در مسیر خداوند که همان مسیر خوشبختی از تمام جهات زندگی هست قرار میگیریم ، تنها چیزی که میتونم بگم این است که اون احساس خوبی که باعث ارتباط قلبی ما با خالق جهان هستی میشود اون رو باید بهش اجازه فعال شدن بدیم، من هیچ فایل از سایت عباسمنش خریداری نکردم، ولی به جرات میتونم بگم در عرض سه سال به اندازه ده سال از روزی که با سایت استاد آشنا شدم در زندگیم پیشرفت های چشم گیری بدست آوردم که اگه بخوام توضیح بدم باید بیشتر از صد صفحه تایپ کنم، و فقط از طریق فایل های رایگان که در سایت هست استفاده کردم، داشتن ارتباط با خالق هستی، به قول استاد، این سیستم که با انرژی بیکران خود همه را هدایت میکند، از روزی که من فهمیدم چیزی جز خدا همان انرژی مطلق هستی چیزی وجود ندارد، از همان روز خداوند حضور خود را در زندگی (من) با بیشمار نشانه به نشان داد،البته نه در بیرون از وجود (من) بلکه در خود وجود (من)،الآن تنها چیزی که میتونم بگم این هست که (من) بی نیاز از این شدم که بخواهم فکری، حرفی یا کاری غیر از خواست او انجام دهم، او میگوید و من انجام میدهم، همین نوشتن این مطالب که بعد از سه سال، که خواست او بود که در این زمان نوشته شود، به قول استاد خدا همه چیزه، اگر به این مرحله رسیدی، در اون حالت دیگر تو نیستی که حرف میزنی یا مینویسی، گرچه از اول هم او بود ولی، آگاهی که باید بیدار بشه، نیست، بعد از بیداری دیگر او میشود همان خود شما و این شروع خوشبختی از تمام جهات مختلف زندگی میشود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    کیوان گفته:
    مدت عضویت: 2898 روز

    سلام و عرض ادب خدمت دوستان

    من فایل های این لایو رو در چند روز گذشته بارها و بارها گوش کردم.

    محتوای این صحبت ها تماما با ندای درونی من هماهنگ بود و چنان بر دلم نشست که هر بار تشنه تر میشم که این گفتگو رو باز هم گوش بدم .

    انگار این حرف ها از زبان دل و عمق وجود من دراومده که اینطوری به دل من میشنه

    امیدوارم که بتونم به این آگاهی ها باور عمیق داشته باشم و عمل کنم

    سپاسگزارم به خاطر این باورهای عالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    عصمت جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1741 روز

    سلام و نور

    آموزه های این لایو خیلییی پر از اگاهیه استاد

    من هررررچی گوش میدم سیر نمیشم واقعا

    هر وقت خدا داره با ما حرف میزنه، شیطانم حرف میزنه. یعنی ما همیشه داریم ی سری حرفایی رو میشنویم. از کجا میفهمیم این حرفا حرفای خداس یا شیطان؟

    اگه بهمون احساس ارامش میده خداس

    ولی اگه داره بهمون حس منفی میده، مثل ترس، نگرانی، خشم، عصبانیت، ناامیدی

    شیطانه. یه حرفی ک خیلییی نیاز ب فکر داره اینه ک وقتی حال ما بده شیطان با ما حرف میزنه و به مراتب احساس مارو بدتر میکنه ینی داره هی فرکانس ما پایین تر میاد

    اما اگر ما احساسمون خوب باشه ک باید خودمون قدم اول رو برداریم و احساسمونو خوب کنیم خدا با ما حرف میزنه و حرفاش ب مراتب به ما احساس بهتر و بهتر میده. یعنی ما داریم تصاعدی از لحاظ فرکانسی رشد میکنیم. حالا نکته مهم این هست ک وقتی ما ذهنمون رو کنترل میکنیم و احساسمون رو خوب میکنیم اول خدا با ما حرف میزنه و ما رو اروم میکنع در قدم بعدی ایده میده ی ایده ای ک جنبه عملی داره و اگع من بهش عمل کنم، میرم فرکانس بالاتر. فرکانس بالاتر ینی چی؟ ینی سلامتی بیش تر، ایده های بهتر، شرایط بهتر، ثروت بیش تر و در کل احساس خوب بهتر در همه جنبه ها. این پاداش متقینه

    ولی مهمش اینجاس ک من بتونم ذهنم رو کنترل کنم. ک بتونم با تضاد ها در صلح باشم، ک بتونم درک کنم اگر ی تضادی اومده چیز بدی نیس. اومده مارو رشد بده و ما با یاد گرفتن درس ها از اون، با بیرون کشیدن باورهای درست از اون میتونیم رشد کنیم…یاد یه ایه افتادم الان ک خدا میگه… فاذا سالک عبادی انی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان فلیستجیبو لی و الیومنوا بی لعلهم یرشدون…

    ینی خدا همواره ب ما جواب میده و الهام میکنه.اگر ما اجابتش کنیم و ایمان داشته باشیمو عمل کنیم، رشد میکنیم

    بشینم فکر کنم واقعا

    چ جاهایی ب تضاد برخوردم…بعد ک تونستم ذهنم رو کنترل کنم و نذاشتم شیطان بر من تسلط پیدا کنه چ قدرر رشد کردم؟ جایزش چی بوده؟

    خب من سه سال پیش کنکوری بودم. وقتی ازمون های مختلف میدادم ک برا کنکور اماده بشم، همیشه درصدهای خوبی کسب نمیکردم. یه بار یادمه ریاضیمو منفی زدم ک خودم حالم بد شد و دوستام تعجب کرده بودن ولی یه شور و شوقی در من بیدار بود ک ادامه دادم و ناامید نشدم. اگر ناامید میشدم چی میشد؟ نتیجش این بود ک من دیگه ادامه نمیدادمو شکستو در دانشگاهی ک دارم الان درس میخونم، درس نمیخوندم مسلما. ولی ناخوداگاه من از قانون کنترل ذهن و احساس استفاده کردم و رشد کردمو رشد کردم، جایزشم گرفتم.

    من بدون اینکه بدونم از قانون استفاده کردم. پس قانون وجود داره و هست منتهی اگاهی بهش به ما خیلیی کمک خوبی میکنه برای موفقیت.

    حالا یا ما انقدررر احمق هستیم ک میذاریم شیطان بر ما تسلط پیدا بکنه و حالمونو با نجواهاش بد بکنه و زیر چرخ های جهان له بکنه و بعد برمیگردیم و تسلیم میشیم یا از همون اول به خودمون میگیم اغاااا خدا برا من بد نمیخواد، شاید ظاهر قضیه بده ولی درونش خیره. بعد با این منطق ک خیلیی جاها من ذهنمو کنترل کردم و پاداششو گرفتم و خیلیی جاها شیطان بر من مسلط شد و پس گردنی رو خوردم، اعراض میکنیم از ناخواسته و میگیم خدایا تو برای من خیر میخوای. چیو میخوای به من یاد بدی؟

    کجای قانونو من نفهمیدم ک میخوای ب من یاد بدی؟

    چ باوریو باید بسازم؟ بعد خدا با توجه ب ظرف ما، با توجه ب باورهای اون موقع ما، به نسبتی ک آماده هستیم ب ما راهکار میده و میگه این کارو بکن. بعد من ادامه میدم، ادامه میدم و هی فرکانسم بالاتر میره و نتایج میاد و ایمان من قوی تر میشه. استاد وقتی از مثال های ملموسی استفاده میکنین ک مربوط ب چند سال اخیره من بیش تر درک میکنم قانون رو. مثلا همین پندمیک ک اومد، یه سریا خونه نشینو ناامید و احساس بد هم ک اتفاقات بد رو رقم میزنه. ی سریم ذهنشون رو کنترل کردن و جهان بهشون ایده داد. چقدر فکر میکنم کسب و کارای اینترنتی رونق پیدا کردو چقدرم افراد دیدن راحت تره انلاین مثلا خرید و فروش کنی، ب جای اینکه پاشی بری تو مغازه لباس بخری و این اتفاق برای اوناییکه ذهنشون رو کنترل کردن سود داشت و این پاداش باتقوایانه. دوست دارم مدام این داستانارو تو ذهنم تکرار کنمو هی قانون رو ب یاد بیارمو لذت ببرمو خدا بهم توان بده ک عمل کنم.

    اغا اسلحه شیطان ترسه. و ما باید باید باید تحت هررر شرایطی حالمون رو خوب کنیم با باورهای خوب، با سپاسگزاری تا بتونیم هدایت های خدارو دریافت کنیم،اگر من حالم بد باشه ب هر دلیلی شیطان با من حرف میزنه و اتفاقات بدی میوفته.مهم نیست من چرا حالم بده مهمه من باید حال خودم رو خوب کنم تا ب شرایط بهتر و ایده های بهتر هدایت بشم

    من باید قدم اول رو بردارم.اگه بر ندارم و تو احساس بد بمونم شیطان منو میبره ب قعر جهنم و خدا منو رها میکنه و من له میشم له. اول صدای خدا ضعیفه ولی هرچقدر من بتونم حالم رو خوب تر کنم صدای خدا قوی میشه و قوی….نشونه الهامات خداوند چیه؟ این هست ک به ما اعتماد ب نفس میده، ب ما قدرت میده، این خیلیی درس مهمی بود برای من

    شیطان ک حرف میزنه احساس من بدتر میشه خدا ک حرف میزنه احساس من بهتر میشه و من اعتماد ب نفس میگیرم ک پاشم کارو انجام بدم و بعد نتیجه میاد و این میشه الگو در ذهن من. همه اینا تکامله ب نظرم و حرف زدن اسونه، ولی عمل کردنه ک نتایج رو نشون میده.

    برای مواردی ک نیازمند یه دورنما و یه عالمه اطلاعات هست ما نمیتونیم از مغز کمک بگیریم

    چون مغز منطقیه. حساب دودوتا چارتاس

    باید از قلب کمک بخوایم و وقتی عمل کنیمو نتیجه بده میشه برامون ی الگو…

    خدایا بهم کمک کن عمل کننده باشم

    ممنونم ازتون . خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    فرشته کوهستانی گفته:
    مدت عضویت: 1312 روز

    به نام الله مهربان

    درود بر شما عزیزان دلم

    صحبتهاتون مثل همیشه تحسین برانگیز بود

    من طعم تسلیم شدن رو چشیدم

    روزهای زیادی بود که پشت سرهم بد میاوردم و به قول معروف

    هرچی سنگه …پیش پای لنگه

    ماشاالله همه ید طولایی دارند برای این ضرب المثل هایی که خودمون و تسلی بدیم و باور کنیم آقا.‌‌…..

    همینه که هست

    زندگی همین صد سال اولش سخته

    واسه کارگر کار هست ….

    هرکه در این جام مقرب تر است،جام بلا بیشترش میدهند

    تمام اینها باعث شد تو لجن افکار و فرکانس منفی غرق بشیم

    از یه جایی که تسلیم شدم …

    پشت سرهم گره هاباز شد

    من ارام نشستم سرجام ….

    به چطور شدن و از کجا میخواد درست بشه …..رو رها کردم

    گره ها دونه دونه باز شد

    الان بعد اینهمه مدتی که به خودم سخت گرفتم و سعی کردم کنترل ذهن و احساس داشته باشم….و البته که هشتاد درصد بیشتر نتونستم….

    تازه زندگیم به سطحی رسیده که گرهی دیگه نمونده و همه باز شده

    خب خدا رو شکر

    حالا که مسیر درسته …

    ادامه میدم تابرسم به زمانی که هشتاد درصد خواسته های الانم اوکی شده باشه

    خدایا عاشقتم

    بخاطر حضورتون ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 992 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    امروز یک برگی گم کردم خیلی گشتم خونه رو زیرو کردم گفتم خدایا من به تو اعتماد دارم نشونم بده

    به محض اینکه کمی خوابیدم استرس ام کم شد یک رمز کارت بود انگار بهم الهام شد و یادم اومد خدا رو شکر کردم

    و دیروز داشتم فایل عزت نفس گوش می دادم خوابم برد انگار استاد شاگرد زیادی داشت فک کنم نزدیک یک هواپیما بود من هم بودم داشت حرف می زد من بیدار شدم خدا رو شکر کردم به پسرم گفتم گفت مامان این یعنی کمی مدارت بالا رفته

    این اعتماد بخدا چقدر حال آدمو خوب می کنه

    تصمیم داشتم از قبل عید یک بسته پک برام اومده بود برای کسب و کار همش امروز و فردا می کردم

    یک هفته پیش پسرم تشویق ام کرد نصفش انجام دادم دیروز هم بقیه اش انجام دادم حس ام عالی شد

    نگاهش میکنم کار دستم هست لذت می برم

    یا اینکه همسرم جمعه کلید خونه یادش رفت صدای گوشییش کمه هر چه زنگ زدم نمی شنید گفتم خدایا تو یادش بنداز یا ببینه گوشی دو دقیقه بعد زنگ زدم برداشت هنوز دور نشده بود برام معجزه بود

    خدا یا شکرت

    در پناه خداوند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    امین زندی گفته:
    مدت عضویت: 1047 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام بر استاد عزیزم و همه دوستان و مریم شایسته

    ی فایل ی مناظره عالی از دو استاد عالی

    استاد جان بسیار زیبا مفهومی و ساده از قرآن

    و استاد عرشیان فر با درک درست از قرآن و چقد منطقی

    و چقد استاد زبان قرآن رو آسان و روان میکنه مثل دورها

    که اگه احساست خوبه تو مسیر درست هستی این نشونه مسیر درسته

    من خودم الا تو سفر هستم و دیروز میخواستم جامو عوض کنم و استاد دقیقا جامو عوض کردم اما احساسم بد بود انگار که دقیقا میخوام برم شما اما تو جاده جنوب هستم

    اصلا ن ذوقی نه حال خوبی نه انرژی بالای فقط و فقط خستگی داشت برام

    و الا چقد انرژی بالایی دارم لذت بردم از این همه تفسیر زیبای شما

    خدا داشت دقیقا با احساس من میگفت بابا تو جات خوبه لذت ببر از همین مکان باقی رو بسپر به من خودم درستش میکنم

    الا هم دقیقا حسی گفت کامنت بذار من واقعا نمیدونم چی مینویسم و اون میگه بنویس ساعت 4 بیدار شدم ی پیاده روی زیر نم بارون کردم وای چه مزه ای میداد بخدا انگار رو ابرا بودم بهشت بود برام پر از سکوت و صدای پرندها خدایا تو داری چی میکنی با من

    به خدا قسم ی عالی بود صبح سکوت و پراز وجود خدا

    اصلا از کل تون لحضه غافل بودم بینهایت لذت بود برم

    دیروز دقیقا وقتی دست از مقاومت کشیدم که احساس عجز کردم ی جا بود دیگه گفتم خدایا من نمیدونم چکار کنم حتا از اینکه چطوری هم لذت ببرم عاجزم بهم بگو

    واونجا بود که گفت برو لب ساحل و من رفتم و اونجا تسلیم شدم اومدم راه بیفتم پول واریزی به حسابم و ی شب دیگه برگشتم جای خودم به خدا که اینا شانسی نیست وقتی اون میگه باید انجام بدی اگه فکر میکنی تسلیم هستی اگه فکر میکنی اون از بالا میبینه و راه رو میدونه

    بهش اعتماد کنی

    وقتی برای چه دقیقه احساس خودم رو خوب کردم و تسلیم خداوند شدم اونم منو هدایت کرد واقعا اون نقطه دیگه تسلیم شدم

    وقتی ذهن رو انتخاب میکنی وقتی روی عقل خودت حساب میکنی فقط به در بسته میخوری همش اعصاب خوردی جنگ با خودت اما وقتی قلب رو انتخاب میکنی و به شهودت گوش میکنی

    بازی برمیگرده و همه چی انجوری که تو میخوای میشه چون روی خودت حساب باز نمیکنی خدایا تو میدونی و من هیچ نمیدونم یا رب ای مالک و فرمانروای من

    راهکار ها و مسائل همیشه هست و همیشه گفته میشه ولی وقتی ما آماده میشیم وقتی ما تسلیم میشیم و احساس ناتوانی در برابر قدرت بی انتهاش میکنیم اونم دس به کار میشه و هر دری رو برات باز میکنه

    چون اون مالک و خداس

    استاد جانم مرسی و مرسی از استاد عرشانفر عزیز

    و سپاس گذارم از مالک و صاحب تمامی ما خداوند متعال

    در پناه حق شاد سالم ثروتمند و سعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  9. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 1317 روز

    به نام خدای معجزه ها

    یادگار 153

    سلام استاد عزیزم و مریم ناز

    و سلام به همه همراهان این مسیر الهی

    و خدایا هزاران بار شکرت بازم ی فایل توحیدی و‌مقدس دیگه

    ی جورایی گوش دادن این فایل خود واقعی منو شخم میزنه

    گاها غصم میگیره و گاها خوشحالم میشم

    اینکه انگاری هنوز زاویه هایی از زندگیم هستم که هنوزم ایمانی نتونسته تشکیل بده

    هنوزم با شک داره قدم برمیداره

    هنوزم پای عقلو میکشه وسط و داره چرتکه میندازه

    هنوزم ی جورایی اعتماد نکرده

    ی جورایی بدرقم داره میلنگه

    و استاد قشنگم

    وقتی حتی راه و روش اعتماد رو هم تشریح میکنی

    دیگه جانی در من نمیمونه

    دوباره ی عالمه نجوای شیطانی که دختر تو دنبال چی هستی تو این وادی؟؟

    هدایت میخوای؟

    ایده میخوای؟

    پس بسترش کو؟

    ی عالمه افکار پوچ و داغون

    ی عالمه ذهن مغشوش و پر تلاطم

    ی عالمه من چیکار کنم من چیکار کنم

    ی عالمه ترس دلهره نگرانی اضطراب

    اونوقت پی چی میگردی تو؟؟

    واقعا کیف میکنم انگاری استاد فقط منو مخاطب قرار داده و داره میگه ببین این راه این مسیر این کلید این چراغ

    تو فقط ی کاری کن

    فقط حال خوب

    احساس خوب

    فقط حس خوب

    فقط قلبو بنداز وسط

    فقط ی ذره رست بده به مغزت به قلبت بزار بشینه حرفای خدا

    بزار شرایط استیبل بشه

    ی کم‌جارو خالی کن

    ی ذره نفس عمیق بکش و فرصت بده

    و من چقدر سر حال میام وقتی چشمامو میبندم و رها میشم

    انگاری تو ی جنگ بدی قرار گرفتم

    جنگ بین ذهن و قلب

    بین حس خوب و نجوا

    و اما من تک تک اتفاقات قبل رو میارم وسط و میکوبم تو دهن این ذهن

    میگم اینا که دیگه برای خودم بوده

    الان چی داری بگی؟

    کجا منو خدا رها کرده؟

    کجا سر بزنگاه نرسیده؟

    کجا چشماشو رو من بسته؟

    و قشنگ پله به پله میام جلو

    رشد میکنم

    ی برگ‌ سبز جوانه زده

    شایدم دوتا

    انگاری سومی هم داره جوانه میزنه

    و من تو مسیر رشدم

    اره

    دارم حس خوب میسازم

    ی عالمه الگو دارم و باید از بیس درست ساخته بشه

    و اگه تو هجوم این دغدغه ها

    این سایت نبود خدایا منو کجا بودم؟؟

    خدایا هزاران بار شکرت

    خدایا رهایم نکن که عجیب میخوامت این روزا

    خدایا تو خودت با شیطان بجنگ و بزار من حال کنم

    خدایا هزاران بار شکرت

    و خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    و شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
    • -
      طیبه گفته:
      مدت عضویت: 696 روز

      به نام ربّ

      سلام ساناز جان

      وای خدای من

      تو این ساعت بعد نماز خوندنم

      اومدم تا از سایت دوباره عکس پروفایلمو ببینم ،خودمم نمیدونم چرا ودی انقدر ذوق دیدن عکسمو تو پروفایل سایت رو دارم که کلی عشق میکنم میبینمش

      و این ذوق و عشق رو یه جواب میتونم براش پیدا کنم

      به صلح رسیدن با خودم

      که عاشقانه با دیدن خودم عشق میورزم و صاحب اختیارم میاد به یادم و سپاسگزارشم که این همه زیبایی بهم عطا کرده

      من وقتی اومدم یه خانم بود که بیشتر دیدگاهایی که مینویسم رو دنبال میکنه

      یه لحظه اومدم قسمتی که دیدگاه گذاشته بودم و از اونجا رفتم تا پروفایل و دستاوردهاشو ببینم

      بعد کنجکاو شدم که ببینم چه دیدگاهای دیگه ای گذاشته

      همین که باز کردم صفحه رو توجهمو جلب کرد

      الهام یا نجوا

      اومدم و دیدگاهشونو برای پاسخ به دیدگاه شمارو خوندم سریع گفتم بذار ببینم چی نوشته ساناز خانم

      تا اینجا که خوندم گفتم یا خدا

      چی میخوای بهم بگی

      چیکار داری بامن میکنی

      آخه من ساعت 2 خوابم گرفت میخووستم بخوابم ولی حس کردم که نباید بخوابم و انگار قشنگ میشنیدم نخواب

      وقتی نشستم رو تختم گفتم خب الان تو بگو چیکار کنم ،اگر قراره نخوابم

      بعد شنیدم شروع کن جوانه ها رو چند تا باید ببافی

      آخه من این هفته جمعه ایده ای گرفتم از خدا که با کاموا جوانه برگ ببافم و جمعه ببرم بازار کنار نقاشیام بفروشم

      بعد من از دو تا 4 که اذان صبح گفته شد بیدار موندم و قسمت روی گیره سر رو که جوانه ها بهش وصل میشدن رو بافتم تعداد 10 تا

      که جمعا با بقیه 25 تا میشن

      بعد که نمازمو خوندم و اومدم هدایت شدم به نوشته های شما

      دقیقا شما نوشته بودین که

      و قشنگ پله به پله میام جلو

      رشد میکنم

      ی برگ‌ سبز جوانه زده

      شایدم دوتا

      انگاری سومی هم داره جوانه میزنه

      و من تو مسیر رشدم

      یهویی بافتنیام رو دیدم که من داشتم جوانه میبافتم ،جوانه برگ به شگل گل سر که تازه مد شده و تو جمعه بازار فروشش بیشتره

      و خدا بهم ایده شو داد تا منم ببافم

      الان که حرف شمارو دیدم گفتم وای خدای من

      چیکار داری میکنی الان گفت جوانه ها هی بیشتر میشه

      و این حرف شما برای من نشونه خیلی بزرگ بود که با عشق ببافم که همه شون به فروش میرسن و من پله به پله مسیر تکاملم رو طی میکنم

      بینهایت ازت سپاسگزارم ربّ من که به نظر ساناز خانم زیبا هدایتم کردی

      ساناز جان برات بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
      • -
        ساناز گفته:
        مدت عضویت: 1317 روز

        به نام خدای معجزه ها

        سلام دوست نازنینم

        صبحت بخیرو شادی

        ساعت 5:36 صبح

        نمیدانم چرا یهو منو بیدار کرد

        به محضی که چشم باز کردم گفت برو سایت

        و من تماما چشم

        دوست قشنگم ازت ممنونم که اون موقع صبح برام وقت گذاشتی نوشتی

        سپاس از انگشتای زیبات

        دختر نازنین منم گاها کامنت شمارو میخونم و اغلب همیشه تحسین میکنم و میگم ببین تازه اومده سایت حدود ی سال ولی خداروشکر چه تعهد خوبی داره و خوب پیش میره

        تقریبا من تا دو سال اول که سایت بودم همه چی بازی بازی بود

        و همیشه اینقدر اعتماد به نفستو تحسین میکنم که چه راحت میاد اینجا مینویسه

        و بهت قول میدم در این مسیر به حدی پیشرفت کنی که نتونی براش حد و مرز بزاری

        چون میبینم که عاشقانه و با عطش داری میای جلو

        و خدارو هزاران بار شکرت که کامنت من نشانه مقدسی شد برات که بری به مسیرت ادامه بدی و ایده تو اجرا کنی

        و استاد نازنین میگن هر ایده ای که بهت هدایت شد یا تهش به نتیجه دلخواه میرسی یا درس هایی ازش یادمیگیری

        استاد میگن وقتی هدایت شد چشم بسته برو جلو

        دیگه چرتکه ننداز

        دیگه با عقل فندقت بالا پایینش نکن

        من گفتم تو هم برو پیگیری

        و من شخصا هزاران بار دیدم ی هدایت که میشه بدون اینکه من بخوام چکش کنم سریع میرم مرحله اجرا

        دیدم خدارو شکر چقدر کار منو به راحتی راه میندازه

        و چقدر نتیجش هم سریع میاد

        دختر زیبای دوست داشتنی من فدای اون انگشتای نازت که زحمت میکشن این همه هنر خلق میکنن حتما جوانه رو بباف و حتما برای فروشش اقدام کن

        قطعا اون روز تو جمعه بازار دنیایی از درس و ایده بهت هدایت میشه

        و با ی جوانه خدا میدونه چه ذوق و شوقی تو قلب کودکا میاری

        و من ازت بی نهایت سپاس گذارم که الگو ی خانم تلاش گر و هنرمندی

        و من قشنگ میبینم روزی که مردم تو صف قرار میگیرن برای خرید بوم نقاشی شما

        و خدا چه ثروت هنگفتی بهت میده

        به راحتی اون روزها قابل دیدنه قشنگم

        بیا و برام بنویس از نتایج مقدسی که خدا بهت هدیه میده

        دختر زیبای سرزمینم خیلی دوستت دارم

        خدا شریک لحظه هات قشنگ ترین

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          طیبه گفته:
          مدت عضویت: 696 روز

          به نام ربّ

          سلام با بی نهایت عشق برای شما ساناز جان

          دیروز صبح که بعد اذان صبح حدود 4 هدایت شدم به دیدگاه شما، و من چون یه پله پیشرفت کردم که عکس پروفایلمو روز 4 شهریورگذاشتم تو سایت وورد پرس و روز 6 ام تو سایت اومد ،خیلی خوشحال بودم تو کل روز هی میومدم سایت و فقط عکسمو میدیدم و میرفتم

          و خوشحالم از اینکه حرفای شما برای من کلی نشونه و درس بود

          الان که پیامتونو دیدم گفتین خدا صبح بیدارتون کرد تا بیاین سایت تا آخر نوشته هاتون فقط گریه کردم از خوشحالی و عظمت خدا

          و سپاسگزارم از خدا که شما رو سر راهم قرار داد

          من امروزم ، تا ساعت نزدیک سه بیدار موندم و جوانه میبافتم

          ،به خدا گفتم اجازه دارم بخوابم ،خیلی خوابم میومد و حس کردم که اشکالی نداره ولی باید بازم ببافی تا جمعه

          امروز چندین بار فایلای مختلف دیدم از اینستاگرام که انقدر هر روز فایلای استادو دیدم که اکسپلورم فقط فایلای استادو میاره که تیکه تیکه هست و حرفای ارزشمند رو گوش میدم

          و یه سری جدیدا فایلای تیکه ای رو اینستاگرام بهم نشون میده

          صحبتای افراد میلیاردر و موفق و افرادی که تلاش کردن و الان کلی ثروت دارن

          و همه اینارو پشت سرهم بهم نشون میده و وقتی میبینمشون هر بار میگم‌منم میتونم

          و تحسینشون میکنم و میگم وقتی اونا از خوابشون زدن منم میتونم و برای پیشرفتم از خوابم میزنم

          وقتی همه شون تونستن منم سعی میکنم

          همه شون دو تا چیز رو اشاره میکردن

          یکی اعتماد کردیم به خدا محمد رضا گلزار خیلی جالب گفت میگفت من مستقیم با adslبه خدا وصلم

          و دومی تلاش کردیم و رو به جلو حرکت کردیم

          دیدن اینا باعث شده بیشتر بشه حس ارزشمندی و تواناییم به اینکه منم میتونم و میشه و اعتمادم به خدا و خودم بیشتر شده البته استاد عباس منش میگفت که به اندازه قدم هایی که برمیدارین خدا بهتون کمک میکنه ،سعی میکنم بیشتر قدم بردارم

          و وقتی خدا به همه به یه اندازه توانایی داده و هر کس بتونه از این توانایی استفاده کنه پس منم میتونم و میشه

          نمیدونم چرا با هر جمله ای که نوشتی فقط گریه کردم حس خیلی قشنگی بهم داد

          اینجا که نوشتین

          دختر زیبای دوست داشتنی من فدای اون انگشتای نازت که زحمت میکشن این همه هنر خلق میکنن حتما جوانه رو بباف و حتما برای فروشش اقدام کن

          قطعا اون روز تو جمعه بازار دنیایی از درس و ایده بهت هدایت میشه

          یهویی حس کردم یه صدایی رو که طیبه فقط ساناز جان نیست که تو رو تحسین میکنه ، حرف منم به تو هست ،ببین ،دارم تحسینت میکنم

          تو امروز هم، داشتی جوانه میبافتی و من کسی رو که براش دیدگاهتو گذاشتی بیدار کردم تا بیاد تحسینت کنه

          الان که این جمله رو نوشتم بلند گریه کردم

          اولش که اومدم نظرتونو بخونم گفتم عجیبه چرا خدا اون وقت صبح بیدارش کردی

          الان که داشتم مینوشتم این جمله به زبونم جاری شد

          تو امروز هم، داشتی جوانه میبافتی و من کسی رو که براش دیدگاهتو گذاشتی بیدار کردم تا بیاد تحسینت کنه و بهت بگه که نگران نباش من به وقتش بهت عطا میکنم تو فقط قدم بردار و عمل کن

          اومد بنویسه تا بیاد پیام منو بهت برسونه که من دارم تلاشتو میبنم

          آخه ساناز خانم، میدونین چیه ، من وقتی بیدار بودم گفتم خدا خودت داری میبینی تلاش میکنم خودتم نتیجه رو بهم بده خیلیم فکر نکردما یه لحظه فقط این حرف رد شد از دلم ،هر روز سعی میکنم که چشم بگم بهت و کنترل کنم درمورد همه چیز ورودیای ذهنمو

          وای خدای من چقدر این خدای ماچ ماچی من جذابه

          چقدر داره دلبری میکنه با این کاراش

          خیلی دوستت دارم ساناز جان

          خیلی خیلی سپاسگزارم ازت که بیدار شدی و به حرف خدا گوش دادی تا بیای و برای من بنویسی تا وقتی خوندم تک تک این هدایتارو متوجه بشم و بفهمم که هر لحظه داره هدایتم میکنه حتی وقتی که من خوابیدم و شمارو بیدار کرد و به حرفش گوش دادین

          بی نهایت ازتون سپاسگزارم و بی نهایت از خدا سپاسگزارم‌بابت این همه خوبی و عشقش

          وقتی داشتین مینوشتین اون روزهارو به راحتی میبینین مثل یه فیلم از جلو چشمم رد شد و خواسته مو واضح دیدم و لبخند زدم

          خدایا شکرت که انقدر ماچ ماچی هستی وقتی به خدا میگم ماچ ماچی بیشتر وقتا سعی میکنم دستمو ببوسم یا از لپام بکشم و بگم دوستت دارم و خودمو بغل کنم

          از راه دور میبوسمت ساناز جان بی نهایت زیبایی و شادی و آرامش و عشق و ثروت باشه برات

          به نام ربّ

          سلام دوباره ساناز جان

          بعد اینکه پاسخی برات نوشتم دوباره برگشتم به حرفای اولت و از اول اول از جوانه خوندم

          و اومدم و نظر خودمو خوندم و بعد که رسیدم به نظر شما

          من دارم فقط اشک میریزم

          تازه پیام این حرفتونو گرفتم

          دوست قشنگم ازت ممنونم که اون موقع صبح برام وقت گذاشتی نوشتی

          انگار خدا بهم گفت که ازت ممنونم که اون شب که خوابت میومد و حالی برای انجام کاری نداشتی و دلت میخواست بخوابی

          وقتی از من پرسیدی و گفتم نخواب

          تو گفتی چشم

          آخه من قبلا چند باری اینجوری خوابم میومد و وقتی حس میکردم نباید بخوابم ،به خدا میگفتم خب تو خدایی خودتم خواب رو از چشمام بگیر و کاملا خواب از سرم میپرید

          دیشب هم همین حرفو بهش گفتم

          گفتم چشم ولی خودت خواب و حس سنگینی بدنمو ازم بگیر

          الان که نوشته تونو دوباره خوندم قشنگ دریافت کردم که

          ممنونم ازت که به حرفم گوش دادی و بیدار موندی و وقت گذاشتی تا اذان صبح بیدار بمونی

          هیچی نمیدونم ولی اینو میدونم که دارم یاد میگیرم بیشتر و بیشتر دقت کنم به همه چی

          چون خدا قشنگ داره با کلمه به کلمه با من حرف میزنه

          با تک تک نشونه ها عشقشو بهم میرسونه

          و با هر آنچه که هست پیامشو بهم نشون میده

          یادمه استاد عباس منش میگفت که خدا از طریق یه حرف ،ایده دوست ،خواهر ،برادر و هرچی فکرشو بکنی بهت حرفشو میگه

          پس باید سعی کنی شاخکاتو هر لحظه تیز نگه داری تا دریافت کنی منظور و حرف خدا رو

          بی نهایت ازش سپاسگزارم

          بازم ممنونم و سپاسگزارم ازت ساناز جان که صبح چشم گفتی و بیدار شدی تا بیای سایت

          بی نهایت برات خوبی و ثروت باشه

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
          • -
            ساناز گفته:
            مدت عضویت: 1317 روز

            به نام خدای معجزه ها

            سلام دوست قشنگ و دوست داشتنی من

            امروز جمعه عصر حوالی ساعت 5

            من شدم اشپز و کدبانو واسه داداشم که براش کله پاچه بپزم

            و قاطی اشپزی من چشمای مهربون و لبخند قشنگته که رژه میره تو این خونه

            امروز تو ی عالمه درس گرفتی

            ی عالمه تجربه جمع کردی

            ی عالمه دختر ناز دیدی که اومدن سمت هنرهای تو

            تو امروز سراسر لبخند و شکرگزاری بودی

            امروز کلهم قلبتو سپرده بودی بخدا و گفتی خودت مشتری میشی من چیکاره ام

            و قشنگ اسکن میکنم قلب رئوقت که با لبخن داشتی به اطرافیانت به فروشنده ها به خریدا نگاه میکردی

            میدونم که با انگشتای نازت تک تک هنراتو کنارهم با سلیقه قشنگت چیدی و هی به دخترا چشمک زدن اون جوونه های نازت

            و جهان موظفه مسخر تلاش قلب تو بشه

            اصلا خدا موظفه بهت پاداش بده

            اصلا این جهان و عظمتش در قبال این تلاش تو کرنش میکنه بهت قول میدم

            تو هر چی داری میزاری وسط و میگی خدایا من صدمو گذاشتم حالا نوبت توست که مهرصد افرین بزنی و جعبه کادوها رو بزاری رو میز

            ایمان دارم خیلی زود پر از نعمت و موهبت میشی شک نکن

            دختر قشنگ سرزمینم

            میبوسمت که اینقدر پر تلاشی و جهان دست به سینه ایستاده تا تو فقط خوشی و لذت و ثروت درو کنی بهت قول میدم

            میبوسمت و ی خسته نباشید جانانه که امروز رفتی جمعه بازار

            هنر تو لایق بهترین نمایشگاهاست این قول رو از من داشته باش

            خدا قوت دختر قلب مهربون

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
            • -
              طیبه گفته:
              مدت عضویت: 696 روز

              به نام ربّ

              سلام ساناز جان دوست خوبم

              الان که دارم مینویسم یهویی یادآوری شد بهم که من دلیل این حرفمو که نوشتم

              تو داشتی با نوشته هات دیروزِ منو مینوشتی ولی یه تفاوت عمیق داشت نوشته هات

              رو ننوشتم که چرا متفاوت بود

              تفاوت عمیقت در این بود که چقدر خدا تو نوشته هات خواست اینو بهم بگه که ببین طیبه حتی من خوبیا و زیباییای روز 9 شهریورتو دیدم نه اینکه بیام شرک ورزیدن هات رو ببینم

              این یعنی تو هم اگر توجهت به زیبایی ها باشه زیبا بین میشی

              حتی تو رد پام نوشتم که با وجود اینکه کلی شرک ورزیدم ولی آخر سر شب وقتی نماز خوندم با اون حالم و مدام صداش میکردم و به من میگفت جانم

              یه جورایی وقتی این همه محبتشو میبینم یه وقتایی شرمنده میشم میگم ببین من چقدر شده که گوش ندادم به حرفاش یا اینکه شرک ورزیدم ولی خدا بازم گفت دوستت دارم

              و چقدر خدا ماچ ماچیه

              مگه میشه ماچش نکرد آخه

              بی نهایت ازش سپاسگزارم

              ساناز جان بی نهایت ازت سپاسگزارم و میبوسمت از راه دور بازم خیلی خیلی سپاسگزارم ازت خیلی ممنونم

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
            • -
              طیبه گفته:
              مدت عضویت: 696 روز

              به نام ربّ

              سلام ساناز جانم

              باز با دیدن نوشته هات اشک ریختم

              خدا داره با من چیکار میکنه

              تو داشتی با نوشته هات دیروز منو مینوشتی ولی یه تفاوت عمیق داشت نوشته هات

              که در ادامه میگم

              و اگر دوست داشتی اتفاقات روزم رو تو فایل تسلیم بودن در برابر خدا نوشتم که لینکشو برات میذارم

              شما داشتی مینوشتی که من الان ببینمش

              یعنی فرداش 10 شهریور ،الان که دیدم پاسخت برای من اومده 22:57 هست که دارم مینویسم

              قبل اینکه بیام سایت

              من داشتم تک تک اتفاقات رو مینوشتم

              که تو رد پای 9 شهریورم تو سایت قرار بدم

              اول رفتم تو فایل تسلیم بودن در برابر خدا نوشتم و بعد اومدم نوشته هاتو بخونم دیدم چقدر دقیق نوشتی چه اتفاقایی افتاده

              abasmanesh.com

              اینجا که نوشتی

              امروز تو ی عالمه درس گرفتی

              آره من کلی درس یاد گرفتم و انگار لازم بود که من یاد بگیرم تا بعدا عمل کنم به آموخته هام

              اینجا که نوشتی

              ی عالمه دختر ناز دیدی که اومدن سمت هنرهای تو

              آره انقدر با ذوق زیاد میومدن و حتی بالاپایین میپریدن به خاطر جوانه ها

              درسته فقط جوانه فروش رفت و نقاشیام فروش نرفت ولی بازم یه حکمتی داره که خدا فقط دلیلشو میدونه

              من دیروزو فقط داشتم به حرفایی که بهم گفتی فکر میکردم و از خدا کمک میخواستم که تسلیمش باشم

              حتی امروز که 10 شهریوره

              من بارها تو اینستاگرام صحبتای افراد موفق رو دیدم که میگفتن باید خودتونو لایق هدفتون ببینید و مسیر تکاملتون رو طی کنید مطمئن باشین بهش میرسین

              دقیقا این حرفت منو یاد اون فایل انداخت

              هنر تو لایق بهترین نمایشگاهاست این قول رو از من داشته باش

              خدارو بی نهایت سپاسگزارم که شمارو سر راهم قرار داد

              سر راه تکاملم و درس هایی که تو این چند روز از صحبتاتون گرفتم و کلی باعث شد مدارم تغییر کنه و پیشرفت کنم

              و بابت وقتی که گذاشتی و برای من نوشتی بی نهایت سپاسگزارم ساناز عزیزم

              خانواده عزیزم در این خانواده بزرگ عباس منش و پر از عشق و زیبایی

              برای تو که بهترینی پر از زیبایی و عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام

              بازم سپاسگزارم ازت بی نهایت

              میبوسمت عاشقتم مرسی

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          طیبه گفته:
          مدت عضویت: 696 روز

          به نام ربّ

          سلام دوباره ساناز جان

          بعد اینکه پاسخی برات نوشتم دوباره برگشتم به حرفای اولت و از اول اول از جوانه خوندم

          و اومدم و نظر خودمو خوندم و بعد که رسیدم به نظر شما

          من دارم فقط اشک میریزم

          تازه پیام این حرفتونو گرفتم

          دوست قشنگم ازت ممنونم که اون موقع صبح برام وقت گذاشتی نوشتی

          انگار خدا بهم گفت که ازت ممنونم که اون شب که خوابت میومد و حالی برای انجام کاری نداشتی و دلت میخواست بخوابی

          وقتی از من پرسیدی و گفتم نخواب

          تو گفتی چشم

          آخه من قبلا چند باری اینجوری خوابم میومد و وقتی حس میکردم نباید بخوابم ،به خدا میگفتم خب تو خدایی خودتم خواب رو از چشمام بگیر و کاملا خواب از سرم میپرید

          دیشب هم همین حرفو بهش گفتم

          گفتم چشم ولی خودت خواب و حس سنگینی بدنمو ازم بگیر

          الان که نوشته تونو دوباره خوندم قشنگ دریافت کردم که

          ممنونم ازت که به حرفم گوش دادی و بیدار موندی و وقت گذاشتی تا اذان صبح بیدار بمونی

          هیچی نمیدونم ولی اینو میدونم که دارم یاد میگیرم بیشتر و بیشتر دقت کنم به همه چی

          چون خدا قشنگ داره با کلمه به کلمه با من حرف میزنه

          با تک تک نشونه ها عشقشو بهم میرسونه

          و با هر آنچه که هست پیامشو بهم نشون میده

          یادمه استاد عباس منش میگفت که خدا از طریق یه حرف ،ایده دوست ،خواهر ،برادر و هرچی فکرشو بکنی بهت حرفشو میگه

          پس باید سعی کنی شاخکاتو هر لحظه تیز نگه داری تا دریافت کنی منظور و حرف خدا رو

          بی نهایت ازش سپاسگزارم

          بازم ممنونم و سپاسگزارم ازت ساناز جان که صبح چشم کفتی و بیدار شدی تا بیای سایت

          بی نهایت برات خوبی و ثروت باشه

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مرضیه لری پور گفته:
      مدت عضویت: 1796 روز

      سلام ساناز جون

      خیلی قشنگ می نویسی چون قشنگ عمل می کنی و داری میری جلو معلومه حرف نمی زنی عمل می کنی از فرکانس نوشته هات معلومه

      حس و حال خیلی خوبی می گیرم با کامنت هات و ممنون که مسیرت رو می نویسی و به اشتراک می گذاری تا به دوستات هم کمکی باشه غیر از اینکه ردپایی از خودت برای چکاپ خودتم هست

      پیروز و سربلند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ساناز گفته:
        مدت عضویت: 1317 روز

        به نام خدای معجزه ها

        سلام دوست عزیزم

        ممنون از شما که وقت گذاشتی کامنت منو خوندین

        و ممنونم که برام کامنت نوشتین

        خیلی خوشحالم که حرفای من به قلبتون نشسته

        و باعث افتخاره که بتونم حتی با ی کلام امیدی در قلب یکی زنده کنم

        و خیلی ازتون ممنونم که بهم یاداوری کردین که باید عمل گرا باشم

        و حتی همینکه باعث شدین من برگردم و مجدد کامنت خودمو بخونم ی دنیا ازتون ممنونم

        و دیدم اره رها بودن و توکل چقدر بار از روی دوش من برمیداره

        خدایا هزاران بار شکرت

        دوست قشنگم ممنون از انگشت مهربونت که برای قلب من تایپ کرد

        خدا همیشه شریک لحظه هات

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1147 روز

    سلام ودرود به استاد عزیزم ومریم جون عزیز وتمامی دوستان گلم.

    احساست که خوب باشه الهامات رو دریافت میکنی در نتیجه بهتر عمل میکنی واتفاقات خوبی رو خلق میکنی .وبر عکسش وقتی حالت بد، نجواها تو ذهنت پرسه میزنن ،صد درصد عملکرد ناجالبی خواهی داشت ودر پی این روند،با اتفاقات ناجالب تری مواجه خواهی شد.

    دقیقا من این چن روز با این موضوع مواجه بودم .

    که خداروشکر میکنم به این فایل هدایت شدم .

    چندروز پیش تو یه مهمونی یه نفر حالمو خیلی بد کرد.در واقع کارا ورفتاراش بد جوری رفته بود تو مخم .وازاونجایی که نباید کسی رو کنترل کرد .چون احساس خطر میکردم تا آخر شب من ایشونو کنترل میکردم .با کنترل کردنم بیشتر بهم ثابت میشد که دارم در موردش درست فک میکنم واین حال منو به شدت بدتر کرد.منتهی تو مهمونی ای که از صبح تا آخر شب اونجا بودیم سعی کردم تو رفتارم نشون ندم .

    اما خودم میدونستم از درون چقد آشفته ونگران هستم .

    خلاصه اون شب که تموم شد.

    نجواهااز فردا اومد سراغم .

    اولش مقاومت داشتم ودلم نمیخاست از ابزارهای قوانین استفاده کنم .چون فک میکردم باید کاری کنم .بد جور بهم ریخته بودم طوری که به شدت دست چپم شروع به درد گرفتن کرد .

    دست دردم همیشه نشونه ی اینه که خشم، درونم رو گرفته وواقعن هم همین طور بود.

    خیلی موضوع رو با خودم بالا پایین کردم .بازم مجاب نمی‌شدم که همین جوری ولش کنم .

    احساس میکردم باید کاری کنم .دنبال راه چاره میگشتم که به اون شخص به یه بهانه ای زنگ بزنم واحساساتم رو بگم .در حدی که تصمیم گرفته بودم احساساتم رو واضح و مستقیم بگم .ینی بدون حاشیه حرف بزنم .یه جورایی دوست داشتم با صراحت تمام بهش بگم .

    از اونجایی که تمایل نداشتم با کسی مشورت کنم بنابراین خودم به تنهایی درگیر این قضیه بودم .

    چن ساعتی گذشت .بیشتر فکر کردم .با خودم خلوت کردم .متوجه شدم اینکه من به ایشون زنگ بزنم ،کار کاملا بچه گانه ای هستش .

    اصلا شاید سو تفاهم باشه .ومن اشتباه برداشت کردم .گفتم ناهید خانوم الان شما باید بببینی در چنین مواقعی چکاری انجام بدی بهتره ؟!!!

    اومدم اول متوجه شدم که احساس بد که به هیچ وجه راه به جایی نمیبره .

    پس باید احساسمو خوب کنم .

    چطور ؟ اینکه به این قضیه از زاویه ی دیگه نگاه کنم .

    از زاویه ای که منو به احساس بهتری ببره.

    وقتی نگاهمو تغییر دادم ،گفتم حتمن باید این اتفاق میفتاد تا من قدر داشته هامو بیشتر بدونم .به خودم گفتم مگه تو به خدا نگفتی خودش یه کاری کنه که روابطتت با همسرت عالی تر بشه ،شاید با این اتفاق تو حست به همسرت بهتر بشه بدونی که نعمت‌هایی تو روابطتت داری که بی توجه ازش میگذری در حالی که باید قدر دان وسپاسگزارشون باشی .

    اینو که گفتم حالم بهتر شد.

    باز به خودم گفتم وقتی تمام امورات زندگیتو به خدا سپردی نباید به چیزی شک کنی .واتفاقی رو به ضرر خودت بدونی .هرچنداون اتفاق ظاهر جالبی نداشت اما ببین تو با کمی فکر کردن به چ‌مسیر قشنگتری هدایت شدی .اینکه بیشتر به داشته هات توجه کنی .

    قراربود همیشه تسلیم باشی !

    چی شد یه دفه وا دادی !نگران شدی ،ترسیدی !

    بله همه ی این حسها رو تو اون لحظه داشتم .

    به قول استاد همیشه میگن قبل از اینکه جهان باهات کاری کنه که تو متوجه ی اشتباهت بشی ،خودت دریاب .

    واینم از اون موضوعاتی بود که من باز گذاشتم جهان بهم هالی کنه بعد متوجش بشم .

    هرچند منجر به اتفاق خاصی نشد اما ب نظرم اصلا جالب نیست با دونستن این همه ابزار قوانین وآگاهی هایی که دارم ،بزارم اینطور حالم بد بشه که دست درد بگیرم.

    نمی‌دونم شاید این حس واین اتفاق اولین تجربم بود به همین جهت نتونستم کنترلش کنم .

    به هر صورت خوشحالم که تونستم بش غلبه کنم .

    به خودم یاد آوری کردم فقط برای امروز حال خودمو خوب نگه دار.

    در موردش حرف نزن .

    احساسات منفی رو کنترل کن .اجازه نده نجواها بهت غلبه داشته باشن .

    بیشتر سپاسگزار باش از خداوند هدایت بخاه .

    تسلیم باش در برابر هر آنچه اتفاق میفته.

    یه کم صبوری کنی یه کم درست ومنطقی در موردش فک کنی ،حتمن الهامات شنیده میشن وندای درونت پیامی را که باید بگیری رو بهت میگه .

    من خودم می‌فهمیدم که دارم سمت رفتار بیمارگونه میرم . انگار با خودم داشتم لج میکردم .

    شاید باورتون نشه وقتی دیدم از شدت خشمه درونم ،دستم درد گرفت ،بقدری از این وضعیت خالم بد شد که به خودم گفتم باید این مسئله رو با خودت زود حلش کنی و نزاری اذیت بشی.

    خوب فهمیدم که ارزشهامو زیر سوال بردم .

    عزت نفسمو باختم .

    وقتی خودت به این راحتی به خودت ظلم کنی داری به جهان اعلام میکنی من لایق حال خوب ونعمتهای تو نیستم .

    واین احساسات خیلی منو بهم ریخت .

    واقعن متاثر ومتاسف شدم برای خودم .

    ب همین جهت زاویه دیدم رو عوض کردم وحالم اومد سر جاش .

    افکار وباور های خوب رو مرور کردم .

    عبارتهای تاکیدی مناسب به این موضوع رو با خودم چند بار تکرار کردم .

    گفتم هیچ چیزی در جهان از من گرفته نمیشه هر چیزی که مال منه ،مال منه .من به خدا وقوانینش ایمان واعتماد دارم بنابراین آسوده خاطر هستم .

    اصلا تو این قضیه قدرت اون شخص رو از قدرت خدا بالاتر دیده بودم شاید به کلام نه ،ولی در عمل داشتم اینو نشون میدادم .

    اینم به خودم متذکر شدم ،که هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خداوند نیست .وتا اون نخاد برگی از درختی نمیفته .

    پس چرا ترس ؟!

    چرا دلهره ونگرانی ؟!

    مگه دیگران کین ؟! اونا در مقابل قدرت خداوند هیچ هیچ هستن .

    من اگه در مسیر درست باشم حتمن خداوند همه جا حامی و هدایتگر من هست .

    چن باری که این جمله ها را با خودم مرور کردم آروم آروم شدم و اون قضیه رو به کل فراموش کردم .

    خدایا سپاسگزارم ازت که جایی هست که احساسات خوب یا بدمونو بروز بدیم .

    خدایا شکرت که استاد عزیزو داریم که شنیدن صداش همیشه پیام آور کلام زیبا پر از احساسات خوب واتفاقات خوب هستش .

    خدایا ممنونم ازت که امروز با این آگاهی ها به ما اجازه ی موندن در احساس بد رو نمیدی .

    خدایاعاشقتم . دوستت دارم .

    عباس منش عزیزم تو رو که بی نهایت دوست دارم .

    که اگه تو نباشی همه چیو فراموش میکنم .

    الهی باشی همیشه .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: