گفتگو با دوستان 53 | تشخیص الهام از نجوا - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)

310 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الهام فتحی گفته:
    مدت عضویت: 1412 روز

    سلام خدمت استادعزیزودوست گرامی ایشان خیلی خوشحالم که تونستم این گفتگوی شمارو ببینم گوش بدم که درباره هدایت خداواینکه خداباهمه انسانها صحبت می‌کنه من چندسال بود که درگیر بیماری شوهرم بودم اینقدر ناراحت وافسرده بودم مدام باخداحرف میزدم ودائم درحال گله وشکایت ازوضعیتم بودم همش به خدا میگفتم کی شوهر موشفامیدی خسته شدم چراکاری نمیکنی چراجوابمونمیدی همه مسئولیت زندگی سنگین روی دوشم بود مثل گاری زهواردررفته وداغون که استادمیگندبه دوش می‌کشیدم این زندگیوناامیدوداغون بودم هیچ جوابی نمیشنیدم ازبس که همه اطرافیان هم به چشم ترحم به من نگاه میکردندمیگفتندخداصبرتو زیادکنه هرکسی دیگه بودنمیتونست تحمل کنه این وضعیتوومن بیشترخوردمیشدم چه شبهاتاصبح که زارزارگریه کردم و التماس خداکه نجاتمون بده سه سال طول کشید من به خاطرگله وشکایتم پیش خدا فهمیدم چون حالم بدترمیشد صدای خدارونمیفهمیدم تواین موقعیت که بودم دخترم ازبکی دوستاش کتاب چهاراثروگرفته بودبخونه خیلی علاقه پیداکردن به کتاب و چندین بارکتابو خواندم بعدبااستادعزیزم آشناشدم ازطریق همان دوست با فایلهای رایگان خداشاهده ازاونجامن خدای خودم روتازه شناختم فهمیدم که قانون چطورعمل می‌کنه شروع کردم به شکرگذاری وازخداخواستم که خدامنوهدایت کنه ازطریق شهودم ومن بتونم صدای خداروبهترواضحتربشنوم وخداروشکربه یک دکتردیگه ای هدایت شدیم که خداروشکرشوهرم خیلی خوب شدباداروهاوروی ویلچربودتونست راه بره مستاجر بودیم دوسال بعدش یه خانه مسکن مهرداشتیم خداهدایتمون کردپولش روتونستیم کامل بدیم اومدیم خانه خودمون ومن دیگه ازاون لحظه دائم شکرگذارخداهستم واینکه من رو هدایت کردبه استاد بزرگوارم و همیشه بخاطر این هدایت شکرگذارم وهردموبازدم نفسم ازخداهدایت میخام خودم روکاروزندگیم رومیسپارم بهش وعاشقانه ومخلصانه دوست دارم خدایی روکه اینقدر راحت خواسته منوهمینطورکه میخام به راحتی برام انجام میده وباایمان کامل وصددرصداعتماددارم بهش که کارم به بهترین نحو انجام میشه وصدای خداخیلی واضح می‌شنوم وحتی لبخندخداروهم میبینم باتمام وجودچون حس عالی بهم دست میده وقتی که خداراهنماییم می‌کنه وواقعاراضیم ازاین جایی که هستم شوهرم سرکارمیره وخداروهزاران هزاربارشکرمیکنم چون هیچ کس باور نمی‌کرد که حتی بتونه راه بره واین فقط وفقط بخاطراعتمادبه خداوهدایت خداست وخداروشکرمیکنم به خاطروجوداستادعزیزم وازخداسلامتی. وعمرباعزت میخام براشون در پناه خداباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    ناهید و نسی گفته:
    مدت عضویت: 1512 روز

    به نام خدا

    سلام استاد جانم سلام مریم جون

    استاد چقدرررررر این صحبت ها جواب خیلیی سوال های من بود وقتی فایل هاتون میشنوم و شما میگفتید مثلا خداوند بهم گفت فلان کار بکن مخصوصا توی موضوع مهاجرت همیشه میگفتم خدایا استاد چطوری انقدر صدای تو رو واضح میشنوه من بارها به دو صدا گوش دادم که یکیش گمراهم کرد و هربار به اون یکی گوش کردم هدایت کنندم بود(البته من درغالب حس درکش میکنم) بعد شما گفتید که الگو میشه بله دقیقا درسته برای من الگو شده تقریبا

    استاد چقدر عالی بود اونجا که گفتید واسه ی شنیدن صدای خدا اول اروم شو کار اول تو باید بکنی اول تو باید اروم کنی خودتو

    مثلا من تجربه ی خودم میگم چند وقت که وارد یه بیزنسی شدم و یه شغلی شدم و معامله هام انجام نمیشد بعد من یه لحظه رها کردم خودمو گفتم اصلا بیخیال بیخیال همه چی من روی خودم یکم کار کردم و خدا هدایتم کرد به سمت اینجا حتما خیری هست من نمیدونم خیرش چیه و خیرو خدا فقط میدونه بیخیال شدم و رها چقدر این حس رهایی دوست دارم من این حس بیخیالی این حس مهم نبودن هیچ چیز توی زندگیم(منظور بزرگ نکردن همه چی توی ذهنم) حس اینکه فلان معامله اصلا میشه و یا نشه

    حس اینکه واسم اصلا مهم نیست که همکارام چه فکری در موردم میکنند

    تازه استاد جان من چند روز بود بخاطر اینکه معامله انجام ندادم مدام نجوا داشتم که فلان میشه بهمان میشه بهت میگن نیا و من اومدم فایل هاتون نت برداری کردم و اولین نشونش آرامش بود بعد از ۲ یا ۳ روز تعطیلی وقتی رفتم سرکارم بهم ۲ تا پیشنهاد کاری عالی دادن ادم ها از جاهایی تو مسیرم اومدن که فکرشم نمیکردم و من گفتم ببین نسرین خدا داره باهات حرف میزنه میگه آررروم باش من هستم من بی انتهام من هزاران دست و فرصت شغلی سرراهت میزارم و بعد از اون روز ترس از دست دادن شغلم کم شد و گفتم من به محض کار کردن روی خودم سریع نتیجه میگیرم نتیجه به اندازه ای که من کار کردم خدا سریع الجوابه .

    پس آروم شدم و الان بدون ترس کارمو میکنم

    استاد اولش تقلا میکردم دست و پا میزدم یعنی اونجا که اشاره کردین به دوره های تند خوانی تون من اولش اشتباهی که توی کارم داشتم این بود که حتما هدایت خدا به اینجا به این محیط کاری به این فرصت شغلی واسه ی من اینه معامله ی سنگین بکنم و به فلان خواستم برسم ولی اومدم با خودم خلوت کردم مخصوصا بعد از اون پیشنهادهای کاری گفتم از کجا معلوم من اومدم اینجا که معامله های بزرگ کنم حتما این راه و این مکانی که من واردش شدم خیری برای من هست و در جهت خواسته هام اما ممکنه اونی که من فکر میکنم نباشه من نمیدونم اصلا چرا اینجام وهدایت شدم ولی قطعا که کلی اتفاق خوب برام هست خدا میدونه چه اتفاقاتی عالی قراره واسم بیفته

    فقط یکم بیخیال شم و کمتر تقلا کنم و خودمو رها کردم اون حس اینکه همه چیز و همه کس توی ذهن خودم بزرگ کنم رها کردم

    چقدر این حس بیخیالی و رها بودن دوست دارم چقدررر قلبم اروم شده

    استاد جونم من اومدم بنویسسممم که چقدررر من دوستون دارم چقدر عاشقتونم

    خدا رو سپاسگذارم که هدایتم کرد به سمتتون و هدایتم کرد اینجا خداروسپاسگذارم بخاطر همه ی لطفی که به من داره و همه ی خواسته هامو سریع اجابت میکنه اگر جایی سریع اجابت نمیشه مشکل از اون نیست مشکل از منه از باورهامه

    مریم جون استاد جون عاشقتونم

    خیلیی دوستون دارم 😍🌹

    استاد جون اینم مطمئنم که من در بهترین زمان و بهترین مکان شما رو میبنیم چون بارها وبارها خداوند از طریق نشانه ها بهم گفته که استادتو میبنی

    سپاسگذارم از همگی بخاطر این همه اگاهی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    عاطفه آبچر گفته:
    مدت عضویت: 461 روز

    سلام

    وقت استاد عزیز وخانم شایسته جان وهمه دوستانِ جان بخیرونیکی

    یه نکته از پس صحبت‌های استاد ودوستانی که کامنت میذارن بهم الهام شد که خواستم به اشتراک بزارم

    رضایت خدا کارکردن یعنی گوش کردن به الهام الله یکتا وعمل کردن به اون الهام

    این درسیه که الان بهش رسیدم

    میدونید الان ساعت چنده؟!3 و55 دقیقه بامداد ومن ساعت سه بیدارشدم

    بهم گفت بیدارش…منم بیدارشدم

    باهم درمورد صحبت‌های دیروز استاد صحبت کردیم واومدم مجدد کامنتهای دوستان روخوندم

    اعتماد کردن به الله یکتا یعنی دل سپردن به الهامات الله وخاموش بودن وتسلیم بودن وچون وچرا نکردن وعمل کردن

    اهدانا الصراه المستقیم

    راه مستقیم همون عمل به الهامات الله ست

    چه باور واعتماد زیباست که خدا همونطور که محمد ..موسی..ابراهیم رو هدایت کرد منو توروهم میتونه هدایت کنه

    اونم هر لحظه وهرثانیه

    فقط کافیه بخوای وتو موج آرامش باشی…آمادگی شو داشته باشی

    خدایا شکرت بابت این آگاهی زیبا

    ازتک تک شما خوبان متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    مینا کاشی گفته:
    مدت عضویت: 1267 روز

    به نام رب العالمین

    روز 153 ام روزشمار من

    سلام بر استاد عزیزو تمامی همراهان

    من به یه شعر از یزیدبسطامی برخوردم که احساس کردم به این فایل نزدیکه :

    از بایزید بسطامی خدا میخواهد که هر آنچه میخواهی از من بخواه.

    او میگوید:

    ” من ترا خواهم ترا خواهم ترا

    گفت حق:

    تا از وجود بایزید ذره ای ماند ، نخواهد بو شنید

    زین حجاب ما و من یکدم برآ

    در مقام وصل او

    بی من در آ

    شد من و مایی حجاب راه ما

    تا تو پیدایی نهان باشد خدا ”

    خیلی پر از مفهوم و معنی و سنگینه.

    این که ما چقدر اعتماد میکنیم و چه موقع اعتماد میکنیم . زمانی که بی “من” در می آییم.

    منی وجود نداره . همه اوست .

    این من و اون چیزی که دست منه همه بازیچه های این دنیاست.

    و باز چقدر قشنگ آقای عرشیانفر حدیثی از حضرت علی فرمودند.

    که ایمان تو وقتی به خدا ثابت میشه که آنچه نمیبینی و در دست خداست اعتماد کنی و باور کنی

    و آنچه در دست توست و میبینی اعتماد نکنی.

    این همون بی من شدن است.

    خوش به حال کسانی که بی من میشن.

    و خدا را میبینند.

    سپاسگزارم خدای مهربونم برای این مسیر سبز

    دوستتون دارم

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    صدف صادقی گفته:
    مدت عضویت: 631 روز

    بنام خدای فراوانی ها

    سلام به همه دوستان عزیزم

    امروز خیلی کامنت خوندم چون احساس کردم چند وقت بود کامنت خونم اومده بود پایین و داشت احساسم یه جورایی می‌شد

    این فایل هدایت شدم برای اینکه بفهمم مهم‌ترین قسمت آموزش استاد ارتباط با الله و‌گوش دادن به هدایت هاست

    و باید از چیزهای کوچیک تقویتش کنم

    مثل همین کامنت نوشتن

    وقتی حسمون بد میشه تو دوره 12 قدم یادگرفتم که اول ریشه یابی کنم و اگه انقد درگیر بودم که نتونم ریشه رو پیدا کنم بیام خودمو مشغول یه جیزی کنم تا حسم خنثی و بهتر و بهتر شه و وقتی حسم خوب شه خود به خود به جواب اون مسیله هدایت شم

    یعنی اینطوری که هر اتفاق به ظاهر بدی میوفته اولا نباید واکنش بدم چه عملی و چه احساسی چون خالق بودن یعنی عدم واکنش به اتفاقات و ایجاد اتفاقات دلخواه

    بعد اینکه حس و حالمو نگه داشتم با مرور افکار خوب اون رو از اون حالت بد دربیارم

    مثلا اگه به مشکل بخورم با خودم بگم که نه درست میشه مثل فلان دفعه و فلان دفعه اینطوری ارباب ذهن و فکر و احساسم بشم

    من اینطور مواقع دوست دارم فایل گوش بدم یا سفر به پورتوریکو ببینم یا خواسته هامو ببینم یا برم تو طبیعت پیاده روی کنم با تمرکز روی زیبایی های دنیا و بعد که آروم شدم بیام مو شکافی کنم

    البته همیشه پاشنه هاش اشیل آدم رو به قعر میبره و می تونه حال آدم رو بد کنه

    پیشگیری بهتر از درمانه

    اینکه بشناسم خودم‌ رو و دست شیطون رو بخونم که داره از کجا وارد میشه و بمباران میکنه من رو

    و‌واسش با تکرار افکار مناسب با منطق مناسب یه سدی درست کنم تا اون نقاط حساس و آسیب پذیرم رو بپوشونه

    پاشنه های اشیل یعنی نقاطی که آسیب می تونه وارد شه

    و این پاشنه های اشیل زخم های قدیمی هستن که هر دفعه ازشون آدم شکست می خوره

    اولش کوتاه بوده و به مرور بزرگ شده اندازه ای که کل بدنت رو می تونه درگیر کنه

    اگه بشه با افکار جدید براش یه مرهمی درست کنی دیگه وقتی تو اون شرایط قبلی قرار بگیره واکنش بدش به شدن قبلی نبست و هر دفعه این باور افکار رو تقویت کنی ازونور واکنش بد تو شرایط بد کمتر کوتاه تر میشه و‌نهایتا می‌تونی درستش کنی

    با قانون تکامل

    ل

    دلم واسه دوره 12 قدم تنگ شده

    در زمان مناسب بهش هدایت میشم

    الان تو دوره ثروت کار میکنم وای 12 قدم دوره تکمیلی کلی کنار همه دوره هاست

    برای اینکه ارباب ذهنت ‌خالق خواسته هات بشی

    برای اینکه احساس‌خوبت بیتشر ‌بیتشر باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 697 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 26 آبان رو با عشق مینویسم

    خودتو سرزنش نکن

    به خودتون گیر ندید

    ببین ، شما هر کاری کردی ناشی از فکرت بوده

    خب کردیش دیگه

    خب پس درست بوده

    چون انتخاب دیگه ای نتونستی بکنی

    تو اونو بازی کردی

    ببین

    این حرکت شطرنج

    درسته من نمیتونم بازی رو ببرم

    چون من قرار نیست ببرم

    ولی هر حرکتی هم میکنی درسته

    خودتو تحقیر نکن

    سرزنش نکن

    تو اون کاری رو که باید میکردی کردی

    فردا ، به این که آگاه شدی

    کارای بهتری خواهی کرد

    من دارم میگم‌آقا شما کاری کردی ؟

    خیلی خوب

    الان برو ببین دفه بعد باید چیکار کنی

    قطعا کار درست نخواهی کرد

    کار بهتری خواهی کرد

    بهترم نخواهی کرد

    اونم معلوم نیست

    چون اصلا معلوم نیست که این زنجیر کدوم‌ وریه

    شما میگین بُرداره ،من اینجام …

    این نقطه مثلا دارم‌میرم خوب …

    نه ،اصلا معلوم‌نیست محور اینوری باشه

    یا این وری باشه

    به هر حال من میگم

    گیر ندید

    اون کاری رو بکنید که خوشحال ترید

    این نشانه خدا برای من بود

    که اگر طبق باور های اشتباهت هم یه کاری کردی که مثلا افکار فرعون گونه داشتی ،اشکالی نداره کاملا طبیعیه و وقتی فهمیدی که افکارت اشتباه بوده خودتو سرزنش نکن یا بگی کاش اینجوری فکر نمیکردم

    این جزئی از رشد تو هست و الان که فهمیدی سعی کن برای بعد درست عمل کنی

    شب که برمیگشتم خونه اینو بهم نشونه داد تا بهم بگه بسه دیگه خودتو سرزنش نکن طیبه

    تو احساس بد نمون

    من دلم میخواد تو حالت خوب باشه ،سریع حالتو خوب کن

    من صبح بیدار شدم و قرار بود از ساعت 9 صبح تا 11 برقای محله مونو اداره برق قطع کنه ، که تو تهران ساعت قطعی برق دادن

    من تصمیم گرفتم امروز زودتر برم تجریش تا یکم سر کلاس طراحی کنم و تخته شاسیمم با خودم ببرم

    و چون برقا میرفتم قبل ساعت 9 رفتم تا از آسانسور برم پایین و 8 طبقه رو نرم پایین

    وقتی رفتم چند قدم از خونمون جلوتر، یه رستوران هست جلو درش که رسیدم شنیدم صدای میو میو میومد

    نگاه کردم دیدم گربه کوچیکی که همیشه جلو در خونه مون میومد و بهش میگفتیم پر روعه و به آدما نزدیک میشه و میپیچه به پای آدما ، که همیشه هم مثل شیر ،از خودش صداهای بزرگونه درمیاورد و پشت سرمون راه میفتاد ، جلو در رستوران وایساده بود و دیدمش

    دیدم با یه حالت ناله ای میو میو میکرد

    گفتم سلام خوبی و گفتم باز شروع میکنه مثل شیر و پلنگ صدا در بیاره و یه لحظه چشمم افتاد به پاش دیدم دوباره با یه حالت مظلوم و درمونده ای انگار کمک میخواست

    وقتی دقت کردم به پاش دیدم انگار مونده بود زیر چرخ ماشین یا به موتور ماشین گیر کرده بود

    یه پاش دو برابر پای دیگه اش باد کرده بود و خیلی خیلی بزرگ شده بود

    همین که دیدم گفتم وای چی شده و دیدم شروع کرد صدایی که همیشه درمیاورد ولی با حالت کمک ، اون صدا رو درآورد

    وقتی چند قدم جلو تر رفتم گفتم برگردم بهش کمک کنم؟؟

    دلم میخواست کمکش کنم

    حتی پرسیدم از خودم که طیبه تو چرا از این راه اومدی؟ تو چرا صبح زود میری سرکلاست و یادم اومد که بارها گفتم چه اشکالی داره وقتی برقا رفت هم با پله ها میرم ولی نرفتم و به دلم افتاده بود قبل 9 صبح از خونه برم بیرون و الان این گربه سر راهت در اومد و گفتم پس باید بهش کمک کنم

    من دیدمش یعنی خدا سر راهم گذاشته تا امتحانم کنه و ببینه کمک میکنم یا نه

    همه این حرفارو تو اون چند قدم میگفتم

    و گفتم نه من میترسم به گربه دست بزنم بعدشم اگه کارتن بگیرم چجوری تو کارتن بذارمش و ببرم دامپزشکی

    بعدشم اگر بردم دامپزشکی پول ندارم هزینه درمانشو بدم

    همه اینارو گفتم و بعد گفتم نه ، 9 میلیون پس انداز کردم برای شهریه کلاسای رنگ روغنم

    میتونم از اون پول بردارم

    اما باز فکر کردم ، گفتم اگر اون پولو بدم به خرج درمان گربه ، خودم میمونم و پول ندارم بدم به شهریه کلاسم

    همه اینارو گفتم و تصمیم گرفتم کمکش نکنم

    دروغ چرا ،گفتم نمیتونم کمکش کنم ،پولم تموم میشه و باز هم باور محدود در مورد فقر و نداشتن پول تو ذهنم بود که مانعم شد

    و این فکرو کردم که الهی که یه نفر دیگه ببینتش و بهش کمک کنه

    وقتی اینارو گفتم و از گربه حدود 4 متری دور شدم

    حس کردم این افکارم درست نبود و بازم برگشتم و گربه رو نگاه کردم دیدم سرشو آورد پایین و دوباره میو میو کرد ولی توجه نکردم و رفتم تا برم تجریش

    تو راه پشیمون شدم ولی برنگشتم

    عجیب بود برام

    یاد اون شبی که خدا سر راهم یه مرد رو آورد که بهم گفت برو پیداش کن و نون باگتایی که خریدی رو بهش بده

    و بهم داشت میگفت چرا نرفتی برگرد و برو بهش نونارو بده و منم رفتم

    اما برای گربه این اصرار رو نشنیدم از درونم

    نمیدونم واقعا آیا طبق باورهای من بود این دو تا ماجرا یا امتحان خدا بود ماجرای گربه ؟

    اگر قرار بوده من کمکش کنم و سر راهم قرار گرفته و من توجهی نکردم بهش از خدا معذرت خواهی میکنم و میدونم که چقدر مهربونه و میبخشه منو

    از وقتی تو سایت در رد پای روز 18 آبان آقای نارنجی ثانی نوشتن که درک هام پر از نشانه هایی از باورهای محدوده

    نمیتونم الان درک کنم و بفهمم که درک هایی که داشتم درست بوده یا نه

    یا اینکه مثلا جریان اون مردی که شب قشنک حس میکردم یه صدایی عین صدای خودم گفت باید بری و به اون مرد نون باگت بدی درست بوده یا نه

    وقتی به اون آقا نرفتم نون باگتا رو بدم میشنیدم چرا نرفتی بهش نون بدی ولی حسم بد نبود و یه چیزی مانعم میشد از ادامه دادن مسیرم

    اما من از آرامشم حس میکنم درست بوده

    ولی جریان گربه که بهش کمک نکردم حالمو رفته رفته بد کرد و من نشنیدم و حس نکردم باید وایسم و کمکش کنم

    حس کردما میتونی بهش کمک کنی اما کلی دلیل و بهانه اوردم تا کمکش نکنم و من احساس گناه کردم تا شب و گریه کردم

    وقتی رفتم و به راهم ادامه دادم ، تا تجریش خودمو سرزنش کردم که چرا نرفتی کمکش کنی

    و گفتم نکنه یه امتحان بود و نتونستی از امتحان خدا بر بیای و کمک نکردی

    و یه جورایی باز اون افکار شرک آلود رو هم داشتم و فکر میکردم فقط منم که باید کمکش میکردم و تو اون حس سرزنش گفتم من باید کمکش میکردم و اون لحظه نگفتم که خدای بزرگ و قدرتمندی هست که کمکش میکنه

    درسته من اون لحظه نتونستم کمکی بکنم ولی درخواست کردم گفتم خدایا خودت از طریق یه نفر دیگه کمکش کن

    ولی اینم گفتم اگر من کمکش نکردم یه نفر دیگه کمکش میکنه

    خب باشه اگر ترسیدی پس چرا از کسی کمک نخواستی تو کارتن بذاره گربه رو و ببریش دامپزشکی

    کل روز با این حرفا بیشتر خودمو درگیر کردم و تو احساس گناه بودم

    وقتی رسیدم سر کلاسم یه دختر که استعدادش تو نقاشی خیلی زیاده و از یزد میاد هرچند ماه یک بار و کمی راهش دوره و کمتر فرصت میکنه بیاد

    اما انقدر پیشرفت داشته که خیلی کارش عالی بود

    بعد من یکم باهاش صحبت کردم و بهش جریان گربه رو که گفتم گریم گرفت و گریه کردم

    و به مادرم چند بار زنگ زدم گفتم برو پایین جلو در خونه رو ببین اون گربه اونجاست ؟ اگه اونجا بود برش دار به یکی بگو کمک کنه فردا ببرمش دامپزشکی .

    یهویی دیدم دارم به همکلاسیم میگم من پول شهریه کلاسو داشتم میتونستم کمکش کنم اما به این فکر بودم که پولم تموم میشه

    وقتی همکلاسیم دید حالم خوب نیست گفت میای از نیم رخ من طراحی کنی

    من دارم کار میکنم ،تو هم از نیم رخ من طراحی کن

    و وقتی شروع کردم به طراحی حالم خوب شد

    وقتی کلاسمون شروع شد استادم کارامونو دید و به من گفت خوب کار کردی ، ولی خودتو برسون و عقب نمون

    وقتی شروع کرد از صحبت هاش یه درسی گرفتم که مرتبط بود با صحبت آقای نارنجی ثانی که چند روزه از پاسخشون من رو به فکر بردن تا درک کنم

    یکی از هنرجوها سر کلاس گفت استاد هفته پیش گفته بودین از طرحای عکاسی شده خودتون که برای تمرین کلاسی هست رو میارین یادتون رفت ؟‌

    استادم گفت نه

    و گفت چرا طرح نمیدین تا من کار کنم ؟

    یهویی استادم با کمی جدیت بیشتر گفت من دیگه نباید به شما بگم ،شما باید خودتون درک کنید

    من هر روز تا دیر وقت نقاشی میکشم ، میرم عکاسی میکنم و شبا دیر میخوابم

    الان انتظار دارین عکسایی که برای مدل گرفتم رو رایگان در اختیار شما قرار بدم؟؟؟؟

    این سوالارو نباید بدون فکر بپرسید .

    نه من از قصد گفتم نه ، که متوجه بشی که رایگان از من طرح نخوای ،اما دیدم درک نکردی خودم الان بهت گفتم با جدیت بیشتر تا بدونی کاری که من وقت و زمان ارزشمندمو میذارم رو رایگان دراختیار هیچ کس نمیذارم

    این حرف استادم درس داشت برام

    اینکه درک کردم که وقتی چند روز پیش خدا قشنگ داشت هدایتم میکرد تا من بفهمم ولی نفهمدیم و فکر میکردم هدایت خداست در مورد کمک به مادرم

    اما وقتی دید نمیفهمم ، پیامش رو

    از طریق دوستان در سایت با حرف های محکم بهم فهموند و من تازه درک کردم

    و درسش رو گرفتم

    و درکی که داشتم این بود که بهای هدفم رو پرداخت کنم

    و میگفت زمان با ارزشم رو میذارم عکاسی میکنم بعد بیام مفت بدم به شما کار کنین ؟

    این حرفش یه پیام داشت برای من که هفته پیش درکم اشتباه بود که من از فروش 18 آبان هیچ پولی برای خودم برنداشتم و فکر میکردم که خدا گفته برای خودم برندارم اما طبق باورهای محدودم فکر میکردم از طرف خداست

    و این حرف استادم بیشتر در درک کردن من نسبت به افکار این چند روزم کمک کرد

    من هم زمان ارزشمندمو در اون یک هفته برای ساخت گل سر گذاشتم و حتی برای فروششم تو کار مادرم دخالت کردم و مثل فرعون فکر کردم

    که بعدا از صحبت های آقای نارنجی ثانی متوجه شدم اشتباه بوده

    اما این روزا تازه دارم درک میکنم که باید ارزش وقتی که برای کاری میذارم رو بدونم .

    خدایا شکرت که درک این آگاهی هارو به من عطا میکنی

    وقتی کلاس تموم شد و برگشتم خونه تو راه یه فایلی دیدم که اول رد پام نوشتمش

    خودت رو سرزنش نکن

    و بعد صحبت های آقای نارنجی ثانی رو دیدم که ایشون هم گفتن سخت نگیر

    دو بار تاکید بود

    این خودش یه پیام بزرگ بود برای من که

    حتی اگر باید کمک میکردی به گربه و کمک نکردی الان دیگه نباید تو احساس ناخوب بمونی و خودتون اذیت کنی

    سریعتر انجام بده

    و از این به بعد بهتر عمل کن

    وقتی یه چیزی رو چند بار و دوبار میشنوم میفهمم که تاکید خداست چون بارها پیش اومده که چه در کارای خوب یا درک نادرستم وقتی خدا تاکید کرده اینجوری تکرار شده و من فهمیدم که صد در صد یه پیام داره

    و انجامش دادم نتبجه خوب بوده

    و متوجه شدم که از صبح تا شب طبق باورهای خودم داشتم اون حال ناخوب رو برای خودم دعوت میکردم

    و وقتی متوجه شدم سریع حالمو خوب کردم با توجه به نکات مثبت و دعا و درخواست از خدا که قلبم رو باز کنه برای آگاهی و درکش و عمل بهش

    خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم که به من این همه کمک میکنی و همیشه به خودت وظیفه دونستی که یه من کمک کنی

    سپاسگزارم

    برای تک تک خانواده صمیمیم در این سایت زیبا و پر از آگاهی بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت بی نهایت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1907 روز

      سلام به روی ماهت

      طیبه جان

      تو نمیدونی با این ردپاهایی که میذاری داری چه میکنی.

      خوشحالم من یکی از مخاطبینِ تو هستم که تو مدار مشترک هستیم و میتونیم گپ بزنیم.

      طیبه جان

      قشنگیش اینه فارغ از اینکه هر کدوم از ما چی می‌نویسیم برای تو، کامنت های تو مستقلا پر از درس و نکته است برای من.

      یه نفر میاد با کامنتش کمک میکنه درکت بهتر شه.

      یکی میاد کامنتت رو میخونه و تو میشی الگویِ عمل گرایی براش.

      یکی میاد کامنتتو میخونه و تو بهبودگراییِ شخصیتی، تو میشی الهام بخش براش.

      صبح یه طوری با خدا صحبت میکردم که حرف تو هم پیش اومد.

      انقدر خوشم اومد از اینکه از احساس گناه برای گربه، برای درکت در مورد خدا یا الهام و نجواهات، کمک به مادر، انفاق و … بیرون اومدی و حست رو خوب کردی دوباره.

      استاد میگن مهم نیست دلیلش چیه، به هیچ عنوان مجاز نیست تو حس بد موند، حس بد مثل دست زدن به آتشه…

      خوب تحلیل کردی و خدا هم کمکت میکنه بیرون بیای از حس بد و سخت نگیری به خودت.

      میدونی چیه احساس میکنم آدمهایی که دنبال بهبود شخصیتی و رشد هستن گاهی دچار کمال گرایی و سخت گیری نسبت به خود میشن و با احساس گناه گلاویز میشن.

      منم همینم.

      گاهی انقدر درگیر ظاهر بهبود میشم که از باطن بهبود جا میمونم.

      اول کامنت هاتو مثل قصه میخونم و رد میشم.

      بعد میبینم رفته اون قسمت از ذهن و درکم که باید بشینه نشسته.

      و بعد خودم متحیر میشم چقدر روم تاثیر مثبت و تفکرانگیز میذاری.

      ممنونم و برات بهترین ها رو از هر چیز میخوام.

      هر وقت نجوا بهت گفت برای چی مینویسی؟

      برای کی مینویسی؟

      بگو سمانه مخاطب منه، مشتاق خوندن کامنتهامه.

      چون درس های خودشو از کامنتهام بر میداره.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 697 روز

        به نام ربّ

        عجیبه

        1 آذر برای من این پاسخ رو نوشته بودین ،من خونده بودمش و حتی فکر میکردم پاسخی نوشتم برای شما

        نمیدونم دلیلش چی بود

        چقدر هم زمانی آخه

        من 14 دی که دوره عزت نفس رو خریدم و امروز جلسه سه و چهار رو گوش میدادم که استاد درمورد احساس گناه صحبت میکردن

        اتفاقا امروز خواهرم اومد خونه مون و درمورد همون گربه سر حرف باز شد و گفتیم دیگه هیچ اثری از اون گربه تو محله مون نیست

        و من وقتی داشتم به گربه فکر میکردم هیچ گونه احساس گناهی نداشتم

        حتی گفتم خدا منو دوست داره و من رو رشد داده

        از روزی که دارم عزت نفس رو گوش میدم و 4 روز شد ،

        انگار قبول کردم که خودم رو بی قید و شرط دوست داشته باشم

        الان اومدم بخوابم

        یه حسی داشتم

        اومدم تو قسمت پاسخ های دوستان که برای من میاد رو باز کردم 8 صفحه بود هی صفحات رو باز کردم و آخرش صفحه 2 روز باز کردم

        نمیدونستم چی قراره بخونم

        گفتم خدا چی میخوای بهم بگی

        خودت بگو

        و صفحه 2 رو بالا پایین زدم انگشتمو رو یه پاسخ گذاشتم

        اسم شما بود

        وقتی اسمتونو خوندم یاد حرفتون افتادم که میگفتین هر موقع نجوای ذهنت گفت …

        چشمم به تاریخی که برام پیام گذاشتین افتاد 1 آذر

        وای خدای من

        من چند دقیقه پیش تو نشانه روزم درمورد این موضوع که از 1 آذر تمرکزی دوره 12 قدم رو شروع کردم کار کردم و بعد خدا به من دو تا دوره عشق و مودت و عزت نفس رو هدیه داد

        اصلا فکرشم نمیکردم که در عرض سه ماه 3 تا دوره بخرم و الان دارم کار میکنم

        ولی چرا 1 آذر دوباره الان تکرار شد در تاریخ کنار اسم شما!؟

        میدونم که به وقتش بهم گفته میشه

        خوشحالم که دوباره پیام شما برای من پیامی داشت و دوباره خوندمش

        چقدر خدا در زمان مناسب و در لحظه ای این پیام رو دوباره به من نشون داد که دقیقا هم زمان با گوش دادن به فایل عزت نفس یکی شده بود .

        خدایا شکرت .

        عشق بی نهایت و شادی و سلامتی و ثروت بی نهایت باشه براتون سمانه جان

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    اعظم م گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    سلام استاد عزیز خیلی عالی بود دوستتون دارم هم شما وهم آقای عرشیان فر،،،،،،

    عالیییی همین یه گفتگو هم رااگه ملت ببینند وعمل کنند زندگیشان از این رو به اون رو میشه

    درود بر شما درود بر همه ی کسانی که در راه عشق و انسانیت و یکتایی قدم میگذارند

    درود بر شهود ،درود بر حال خوب درود بر راستی عشق و اعتماد به خالق هستی!!!!!🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏💚💚💚💚💚🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    حمید یزدانی گفته:
    مدت عضویت: 1859 روز

    به نام خداوند زیبایی

    سلام درود به استاد عزیز و میهمان گرامی

    واقعا وقتی این گفتگو رو گوش میکنم زمان برام معنی ندارد چه درس هایی از این گفتگو گرفتم مهم از همه اعتماد راستین به خداوند چقدر استاد این اعتماد رو زیبا ؛ساده و درکی بیان می‌کنه .استاد در شرایط سخت مخصوصا تو اسپانیا وقتی قضیه مشکلات سایت رو شنید به دلش گوش کرد خودشو آروم کرد و فکر سفر به آمریکا بهش الهام شد و انجامش داد و اتفاق های خوب رو با اعتماد به خداوند برای خودش به زیبایی ساخت این فایل رو باید چندین بار گوش بدم تا بیشتر این اعتماد و هدایت خداوند رو درک کنم

    از استاد و میهمان عزیز از تهیه این فایل سپاسگزارم خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    فاطی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2328 روز

    بنام خدای هدایتگرم به سمت زیبایها و فراوانی ها به شکل ساده و بدیهی

    سلام به همه عزیزان قشنگ توحیدی

    خدارو هزار بار شکر برا این کعبه

    خداروشکر برا وجود استاد عزیزم

    خداروشکر برا وجود خانم شایسته عزیزم

    بازم ازتون سپاسگزارم برا بروز رسانی هدایت شده

    شما دستان خداوندی

    هر روز نشانه ها واضحتر میشن

    الله اکبر

    دیروز داشتم فک میکردم چجور دلیل منطقی بسازم برا تفاوت بین نشانه و نجوا

    میدونم

    هر پیامی ک حس بد همراه داشته باشه نجوا

    وپیام ک با حس خوب باشه از قلب منه و نشانه س

    و میزانی این ارتباط با میزان صلح با خودم بستگی داره

    وقتی این روند ادامه پیدا میکنه قدرت نجواها کمتر میشه

    و یاد میگیرم چطور کانون توجهم مثبت نگه دارم

    ایجور الهامات رو دریافت میکنم

    به همین نسبت ایمانم بیشتر میشه

    و قدرت توکل به الله بیشتر میشه

    البته من اینو در دوره لیاقت درک کردم

    با وجود اینکه تو تمام فایل ها از این قوانین استاد میگن

    اما تمرین ها

    و اینکه خودت میشی معلم خودت یه معلم دلسوز و مهربان

    یاد میگیری چطور نهادینه ش کنی

    همش خودتو مرور میکنی

    و هرروز بهتر میشی

    اونم با حال خوب این کارو انجام میدی

    و نتیجه ش همون توکل میشه

    باور دارم مسیرم درسته و این اشتیاق به بهبودی و صلحی ک با خودم پیدا کردم

    راهمو هموار کرده

    وقتی اتفاق ناجالب بیفته

    میدونم از فرکانس خودم بوده ولی دیگه سرزنش نمیکنم درسشو میگیرم

    میدونم خداوندم مراقبمه و برام خیره

    خدای من هزاران بار شکرت

    عاشقتم

    عاشق خودم

    عاشق همتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  10. -
    مهناز جوزمی گفته:
    مدت عضویت: 968 روز

    سلام گرم من به استاد بزرگ و عزیزم آقای عباس منش و بانوی گرامی مریم خانوم.

    داشتم قران میخوندم آنقدر ترجمعه این سوره قشنگ بود که قلبم بهم گفت بیا اینجا وترجمعه اش رو بنویس .

    خداوند قسم میخوره به خورشیدش وگسترش روشنی اش _قسم میخوره به ماه که در پی آن برآید- قسم میخوره به شب -قسم میخوره به روز -قسم میخوره به آسمان و کسی که آن را برپا کرد-قسم می خوره به زمین و کسی که او را گستراند –

    خداوند 6 بار قسم میخوره تا یه چیز خیلی مهمی بگه

    و قسم به نفس و آنکه او را درست و نیکو نمود

    یعنی خداوند نفس ما رو پاک و نیکو آفریده وبعد در ادامه ایه میگه

    و پلیدی و پرهیزکاری به او الهام میکنیم حالا تد انتخاب کن اگه پرهیزکاری انتخاب کنی رستگار میشی و اگه پلیدی انتخاب کنی نا امید میشی،مثل قوم ثمود .

    و خداوند قسم میخوره به انجیر و زیتون و قسم میخوره به طور سینا قسم میخوره به خانه ی خودش مکه که بگه ما انسان رو در نیکو ترین نظم و اعتدال و ارزش آفریدیم و(چراااااا) بعضی ها در حالت پست‌ترین پستان بازمی‌گرداندیم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: