گفتگو با دوستان 55 | احساس لیاقت بی قید و شرط - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/05/55.jpg
720
1280
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-05-09 11:54:572024-04-30 04:10:25گفتگو با دوستان 55 | احساس لیاقت بی قید و شرطشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بانام الله وهاب
من همیشه میگم همینطور که درجهان شکل صورت انسانها باهم متفاوته
به همون اندازه سلیقه وطرزفکر درجهان وجودداره
واین زیبایی جهانه که خداوند یکتا افریده واین قدرته الله مهربانه
دراین جهان پهناور دونفر مثل هم نیستن،چه ازنظر تیپ،ازنظرقیافه،راه رفتن،شخصیت فردی و……
وهمین تنوع باعث زیبایی ورشد وتغییر جهان میشه
سلام به استاد عزیز و گرانقدرم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
دوست داشتن بی قید و شرط رو تو دوره ی احساس لیاقت یاد گرفتیم و متوجه شدیم تاکنون افکار و باورهای غلطی در رابطه با حس دوست داشتن و حس خود ارزشمندی و حتی عزت نفس نسبت به خود داشتیم.
اکثرمون فکر میکردیم به میزانی که توانمند هستیم و و هر کدوم نسبت به مهارتهایی که داریم با ارزش دیده میشیم. از کودکی اینطور به ما تحمیل شده بود که اگه کار مثبتی انجام بدیم دوست داشتنی به نظر میرسیم در غیر این صورت هیچکس هیچ ارزش خاصی برامون قائل نبود. حتی پدر و مادرامون به نسبت احساس رضایتشون ، از ما تعریف و تمجید یا تشویق میکردن. اونی که درسخونتر بود عزیزتر بود اونی که بیشتر تو خونه کار میکرد بیشتر ازش تعریف میشد. این افکار و باور در مدرسه و در هر جای دیگهای ادامه داشت. بنابراین خیلی طبیعی بود که هیچ وقت متوجه نشیم که ما به خودی خود با ارزش هستیم و لزومی نداره معیارهای درونی خودمونو با عوامل بیرونی بسنجیم.
بهترینها نصیب استاد عزیز رو که به ما تفهیم کردن حس لیاقت و ارزشهای ما، در درون ما و با ماس.
خیلیا رو سراغ داشتم که به خاطر نارضایتی از چهره یا قد و هیکلشون نسبت به خودشون گارد داشتن و هیچ لذتی از زندگی نمیبردن، چون فکر میکردن باید زیبا میبودن، باید قد و اندام خاصی داشته باشن تا مورد تایید دیگران باشن و با ارزش به نظر برسن.
استاد عزیز خیلی زیبا و شیوا و با بیانی ساده ، این مسئله رو برامون باز کردن که همگی ما به عنوان یک انسان با ارزش هستیم.
همین که انتخاب و خلق شدیم و پا به این جهان گذاشتیم یعنی با ارزش هستیم.
درک همین مسئله باعث میشه دیگه تو خودمون دنبال چیزی برای دوست داشتن یا حس لیاقت نگردیم و بدون اینکه احساس گناه یا عذاب وجدان داشته باشیم اشتباهاتمون رو راحتتر بپذیریم.
وقتی حسمون به خودمون خوب باشه طبیعتاً احساس خوبه بیشتری رو تجربه میکنیم و در نهایت خالق اتفاقات بهتری خواهیم بود.
به خاطر اینکه حس لیاقت و حس خود ارزشمندی رو در عوامل بیرونی میدیدیم.
بینهایت خودمونو با دیگران مقایسه میکردیم .
گفتگوهای ذهنی امونمون نمیداد، نمیتونستیم گفتگوهای ذهنی رو کنترل کنیم.
رفتارها و توقعات غیر عادلانه از خودمون داشتیم .
با خودمون خشن و ناجالب رفتار میکردیم.
خیلی وقتا برخلاف میلمون ، فقط به خاطر بدست اووردن این حس از سمت دیگران ، دست به کارها و اهداف و چالشهایی میزدیم که فقط وقتمونو هدر میدادیم .
خیلی جاها خودآزاری میکردیم. خیلی جاها خودمون رو اذیت میکردیم که به نظر به دیگران کمک کنیم تا مهر تایید از سمت اونها رو دریافت کنیم .
همیشه دنبال تعریف و تمجید از سمت دیگران بودیم به ندرت پیش میومد حتی اگر کسی ازمون تعریف میکرد اونو بپذیریم .
در مقابل تعریف یا تحسین دیگران مقاومت داشتیم .چقدر بخاطر اشتباهاتمون خودمون رو سرزنش کردیم و تا جایی که تونستیم فرکانس منفی به جهان ارسال کردیم . به خیال خودمون که در صدی از خطا و اشتباهاتمون رو جبران میکنیم.
هیچ وقت نمیتونستیم خودمونو ببخشیم .
یکی از باورهای مخرب ما این بود که خدا به این راحتی کسیو نمیبخشه !!!
هیچ وقت نقاط مثبت و خوبمون رو نمیدیدیم همیشه زوم روی نقاط منفی و بدمون داشتیم.
از تنهایی وحشت داشتیم. از تنهایی فرار میکردیم.
به هزار و یک دلیل خودمونو تو دل همه جا میکردیم که مبادا ما رو تنها بذارن .فکر میکردیم اگه تنها بشیم چه اتفاقی برامون میفته؟!!!!!!
در کل ، که احساس لیاقت و حس خود ارزشمندیمون همیشه گره به چیزی میخورد و همیشه به خاطر عدم آگاهیمون سلامت ذهن و جسممون رو به خطر مینداختیم.
مطمئناً نگاه کسانی که این دوره رو کار کردن نسبت به خودشون خیلی فرق کرده.
حالا ما ، بی هیچ قید و شرطی خودمونو دوست داریم . عاشق خودمون هستیم و نیاز نداریم عشق رو از دیگران گدایی کنیم.
خودمونو با تمام ویژگیهایی که داریم میپذیریم .بدون اینکه خودمونو با کسی مقایسه کنیم.
وقتی اشتباه کردیم زود خودمونو میبخشیم و با احترام و با مهربانی با خودمون برخورد میکنیم.
هیچ وقت به خاطر تایید یا تحسین کسی حرکتی انجام نمیدیم . حتی کمکی به کسی نمیکنیم .هر وقت و زمانی که برای خوشحال کردن حال دل خودمون بود به دیگران در حد توانمون کمک میکنیم.
سعی میکنیم توانمندیها و مهارتهای خودمون رو ببینیم و به اندازه ی درک خودمون از خودمون توقع کنیم.
هر وقت کسی از ما تعریف کرد تعریفشو ، تایید میکنیم.
تا حالا فکر میکردیم دیگران در حق ما ظلم کردن ، در حالی که با کار کردن این دوره ، متوجه شدم کسی که بیشتر از همه به خودم ظلم کرده خودم بودم .
کسی که بیشتر از همه موانع سر راهم گذاشته خودم بودم .
کسی که جلوی پیشرفتها و جلوی رشدمو گرفته بود خودم بودم.
کسی که باعث دور شدن خواستههام میشد خودم بودم .
این من بودم که از خودم دور شده بودم و دنبال چیزی بیرون از خودم میگشتم تا به اهدافم برسم.
امروز خوشحالم که دیگه افکار و باورهای گذشته رو نسبت به خودم ندارم. از اینکه شناخت بهتری نسبت به خودم پیدا کردم خداوند را سپاسگزارم و بینهایت از استاد عزیز ممنون و سپاسگزارم .
استاد جونم مرسی که هستی .
الهی که باشی همیشه .
به نام خدای معجزه ها
سلام استاد قشنگم و سلام مریم زیبایی ها
سلام همه همراهان این مسیر الهی و مقدس
استادم قشنگم من با جان و دل از شما دونفر سپاس گذارم که هستین کنارم و چه خوشبختم منی که هر لحظه زندگیم با وجود شماها هزاران برابر لذت بخش شده
خدایا دمت گرم که در بهترین زمان تاریخ من دارم زندگی میکنم و این لطف و در حق من کردی که این حجم از خوشبختی رو تجربه کنم
من این فایل رو هنوز نتونستم با تمرکز گوش بدم و این کامنت من صرفا بابت ارتباطم با استادای نمونه هست و سر زمان خودش باید برای این فایل هم کامنت بنویسم
و خدایا هزاران بار شکرت که امروز بهم فرصت دادی زنده بمونم زندگی کنم و بیام به این مکتب سر بزنم
من شخصا به والله دقیقا با همین سایت و همین فایل ها معنی واقعی زندگی رو فهمیدم و خدا میدونه همین یک سال اخیر هست که زندگی کردم مابقیش همه تباهی و تباهی و تباهی
هر چند که یک سال خیلی کمه ولی انصافا اینقدر با لذت زندگی کردم که به قول استاد اگه اقای خان عزرائیل بیاد بگه بریم منم با جان و دل میگم بسم الله
شاید خیلی خیلی دیر فهمیدم اما واقعا هدف از زندگی رو فهمیدم و از وقتی این موضوع رو فهمیدم هر لحظه زندگی به سلول به سلول تنم نشست و کیفشو بردم
منم مث تمام آدما فکر میکردم اگه پول خوب بدست بیارم اگه ماشین خوب بخرم خونه خوب داشته باشم یعنی زندگی
اما استاد و مریم ناز و این سایت گفت اصلا زندگی ی چیز دیگست
دنیا دنیا مادیات داشته باش اما مسیر زندگی رو بلد نباش قشنگ همه تن باختی
و به قول استاد مسیر لذت بخش تو باید برات پول بسازه نکه پول برات لذت بسازه که هیچوقت هم نمیسازه
و خیلی حیفه ادم بخواد بدو برای حال خوب
این همه تقلا کنی و تلاش کنی پول بسازی که حالت خوب بشه که شاید مسیرت به مقصد نرسه و همه این تایم باختی
و درسی که من خیلی دیر فهمیدم اما همین چند صباح رو اینقدر با لذت نفس کشیدم که جبران این همه سال که زندگی نکردم شد.
خدایا هزاران بار شکرت
مادرم ی دستگاه داره که باهاش پشم گوسفند رو تبدیل میکنه به بند
بعد این بندها به روش سنتی رنگ میکنه و گلیم و قالی میبافه
و با اینکه اندازه سر سوزنی به ریالی از این کار نیاز نداره اما چنان با عشق انجام میده که فک میکنی همین فردا چکش فرم میخوره اینقدر که همه تایم درگیرشه
تازه بعضی روزها نون سنتی میپزه و میگه کم نون درست کنم که برسم اون پشم ها رو به بند تبدیل کنم
امروز کلی تایم باهاش گذروندم
و من ی دختر افتاب مهتاب ندیده لوس و ننر نستم کنارش و کلی بجز اون دستگاه براش بند درست کردم
بهم گفت تو رفتی تو بطن زندگی شهری و ماشینی
ولی از بین همه دخترهام تو از همشون بهتر این کارو میکردی از همشون بهتر میبافتی کلا بافت انگشتای تو ی طرح دیگه داشت گفت همیشه همه زنای محل تورو مثال میزدن و میگفت اگه ساناز استارت بزنه این بافت رو ما زود تمومش میکنیم
شاید هر کسی امروز ظاهر کار منو میدید ی ذره هم باور نمیکرد که من این دختر اینقدر به روز و مثلا مد بالا توحیاط وسط پشم گوسفندا دارم غلط میزنم اینقدر با لذت بند درست میکنم
ولی چنان امروز با لذت برام گذشت که دوست دارم دکمه برگشتشو بزنم و باز تکرار کنم
خواهرم میگفت مگه شما دوتا قسط عقب افتاده دارین که اینقدر با سرعت دارین این کارو میکنین
حالا مادر چون حوصلش سر میره تو دیگه چرا دختر؟
گفتم دارم لذت هارو به عمق سلول هام میبرم و واقعا بدنم داره حال میاد
و این حرفا رو یکی میزد که بالغ بر 300 میلیون بدهی داره
زمینی که با کلی زحمت و تلاش پول جمع کرده خریده طرف کلاهبردار از اب در اومده و فرار کرده
و منی که حتی چهار روز دیگه پول کرایه دفترمم ندارم
اما تمام این تعلقات برام بی معنی بود چون واقعا زندگی واقعی من همین حال خوب بود که من داشتم تجربه میکردم
و این کلیدی هست که من این اواخر پیدا کردم و دارم ازش برای بازشدن هر دری استفاده میکنم
شاید خیلی خنده دار باشه اما تقریبا دو روزه من متوجه شدم اصلا معنی فرکانس چیه
باید چندتا فایل رو رگباری گوش میدادم که تک تک حرفای استاد تو اوم فایل بره به پوست و گوشت و استخوانم
و من چند روزی هست که تکرار وار فقط اون فایل هارو پشت سرهم پلی میکنم و گوش میدم
گفتم اینقدر گوش میدم که دیگه روحم که هیچ بدنم واکنش نشون بده به این فایل ها و اونوقت دیگه گوش نمیدم
که من دو روز از طریق این فایل ها فهمیدم فرکانس چیه
من تا الان فکر میکردم که اگه ی سری حرف ها و جمله هارو یا ی سری افکار رو طوطی وار تکرار کنم میشن ی تکنیک و من راهو پیدا میکنم
البته اینم بگم که این هم روند تکامل من هست و من باید اصلی ترین موضوع این قانون رو بعد از سه سال در مسیر بودن بفهمم و این یعنی من تا الان داشتم سطحی تو این مسیر حرکت کردم
و از وقتی تصمیم گرفتم که تعهدی و عمیق برم جلو و از خدا خواستم که منو هدایت کن و اگه قراره باوری بسازم یا ترمزی بشکنم یا ایده ای یا هدایتی
هر چیزی که هست خودت بگو که من واقعا عاجز و ناتوانم
و خدا هم به رسم معرفتش جواب منو داد
اصلا این ی قانون به قول استاد
که شما از وقتی از خدا میخواین هدایتت کنه شما هدایت شده ای
و این یکی از خوبی های خداست که هر لحظه که بخوای توبه کنی خدا رو توبه پذیر و مهربان خواهی یافت و منی که بعد از فهمیدن این قضیه خیلی مهم اصلا مدل حرف زدنم با خدا هم فرق کرده و ی ایمان راسخ که تو میخواهی و میشود
اصلا من دقیقا رسیدم به همون مرز همین جا همون لحظه
که تو میخوای و میشود
و من که ی دنیا الگو و مدرک دارم ی دنیا افکار و باور درست دارم و ی دنیا ایمان و توکل دارم
دقیقا همونجا که استاد میگفت به محضی که پاتو از رو ترمز برمیداری ماشین پرواز میکنه مخصوصا زمانی که از قبل باورهاتو ساخته باشی
و من دقیقا همین جام
جایی که ی عالمه باور ساختم و پامو از رو ترمز برداشتم ماشین داره پرواز میکنه
خدایا هزاران بار شکرت
و چقدر خوشحالم که اومدم و نوشتم
اصلا امروز قلبم ی مدل خاصی بود و هی میگفت برو بنویس
اصلا هر صفحه از سایت که باز شد فقط بنویس و شبتو آروم بخواب
استاد گلم و مریم زیبا من فقط با بودن شماها بود که معنی زندگی رو فهمیدم و این شکرگزاری که من هر لحظه دارم انجام میده تنها باعث وبانیش شمایین و تمام ثواب و پاداشش صرفا برای شماست
من عاشقانه دوستتون دارم به امید روزی که در مکان مناسب و در زمان مناسب جفت شمارو بغل کنم و ازتون تشکر کنم.
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا هزاران بار شکرت
بنام رب وهاب و غفور و هدایتگرم
سلام به دوستان عزیزم
روز 76 ام
خدایا شکرت برای شنیدن این آگاهی های لذت بخش این فایل، قشنگ استاد یک جلسه جامع عزت نفس برگزار کردن، عاشقتونم استاد و شما دوست عزیز، نگار جان که اومدی و از نتایج عالیت گفتی تا مؤمن تر بشیم به مسیرمون و بگیم برای نگار شده قطعا برای ما هم میشه
چقدر لذت بردم از شنیدن تک تک آگاهی های که نگار عزیزم از آموزهای استاد و حتی قبل از اون رو ذکر کردن
و همینطور آگاهی های که استاد در جهت بار کردن تاپیک های نگار گفتن
و یک نکته ای که یاد گرفتم که انگار برای اولین بار شنیدمش این بود: که همونجور که ما باید بگیم که خودمون فارغ از هر دستاورد و نتیجه های ارزشمند و دوست داشتنی هستیم، بلکه دیگران هم چه دستاورد داشته باشن چه نداشته باشن و با هر اخلاقیاتی که دارن ارزشمند هستند.
و فهمیدم باید نگاهم به صورت واقعی عوض کنم در این مورد، و به خودم بارها یادآوری کنم که همه آدمها فارغ از هر نتیجه و دستاوردی که دارن، ارزشمند هستند.
عاشق این فایل های گفتگو با دوستان هستم، انرژی عجیبی دارن و بسیار به دل می نشینن
عاشقتم استاد عزیزم
عاشقتونم خانواده و دوستان عزیزم
عاشقتم خدا برای این آگاهی های ارزشمندی که بشون دسترسی دارم
در پناه الله باشید.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 18 آذر رو باعشق مینویسم
نمیدونستم این رد پام رو تو کدوم فایل بنویسم نوشتم لیاقت و این فایل توجهمو جلب کرد
چقدر امروز من با موضوعات این فایل مرتبط بود خدایا شکرت
تو خالق تک تک ،جزئیات زندگی خودت هستی طیبه
هرچی دارم پیش میرم بیشتر این جمله رو قبول میکنم
اوایل ورودم به سایت درسته قبول میکردم ولی یه وقتایی فکر میکردم همینجوریه
اما الان دیگه به این نتیجه رسیدم که خودمم که تک تک جزئیات زندگیمو رقم میزنم
حالا یا خوب عمل میکنم و نتیجه خوب میگیرم
یا ناخوب عمل میکنم و نتیجه ناشایستی رو میبینم
من این روزا ، دارم به این حرف استاد میرسم و دارمکم کم یاد میگیرم این جمله رو ، و با هر بار تمرینکردن پیشرفتمو حس میکنم.
امروز صبح که حاضر شدم تا برم کلاس ورکشاپ رایگان پاساژی که اونجا میرم کلاس نقاشی ، تو راه دوباره چشمم افتاد به درخت کاج و اون ایده گرنبند یادم اومد که حتما کاج برمیدارم و عمل میکنمبه این ایده
امروز یکم دیر رفتم و حدود ساعت 11:30 رسیدم ورکشاپ
تو راه ،از اینستاگرام داشتم به فایلای تیکه ای از استاد نگاه میکردم، که چند تا فایل مربوط به تغذیه ، برام اومد و بعدش یه فایل بی نهایت ارزشمند
که من با دیدنش فهمیدم معنی اراده داشتن و سریع عمل کردن رو
همیشه میگفتم اراده چجوری قوی میشه
و امروز جواب رو گرفتم با دیدن این ویدیو از اینستاگرام
یه دکتر داشت صحبت میکرد
اولش، روی ویدئو این حرفو نوشته بود و توجهمو جلب کرد و منم بازش کردم تا ببینم چی میگه
نوشته بود :
آخرین مطالعه ای که روی مغز انجام شده قطعا شوکه ات میکنه
و دکتر شروع کرد به صحبت کردن :
اکثر مردم اینو نمیدونن که
بخشی در مغز وجود داره به اسم
anterior cingulate cortex
وقتی کارهایی رو انجام میدی که تمایلی به انجامشون نداری
این بخش مغز بزرگتر میشه
مثلا سه ساعت به ورزش روزانه یا هفتگیت اضافه کنی
یا وقتی رژیم میگیری و از خوردن چیزی اجتناب میکنی ،
در کل این بخش از مغز ، نه تنها یه بخش بنیادی برای نیروی اراده محسوب میشه
بلکه میزان تمایل شما به زندگی کردن رو افزایش میده
و دکتری که این مطلب رو میگفت ، گفت ، روزی که این مطلب رو فهمیدم
از شدت هیجان از جام بلند شدم
وقتی این فایل رو دیدم ،تو قطار مترو نشسته بودم، انقدر شگفت زده شدم که خداروشکر کردم
چون خدا راه با اراده شدن رو بهم گفت
و من دو روز بود که تصمیم گرفته بودم در طول روز اگر چای خوردم با قند نخورم و دیروز، مادرم کیک گرفت با اینکه بی نهایت دوست داشتم کیک بخورم، گفتم نمیخورم
مادرم تعجب کرد، گفت طبیه چرا
تو به کیک نه نمیگی تازه گفته بودی به من کیک بپزم برات
گفتم دلم میخواد برای دوره قانون سلامتی خودمو آماده کنم
و امروز هم بازم بی قرار بودم ، چون از صبح با چای قند نخورده بودم و به این فکر بودم که اگر تو ورکشاپ که هر هفته چای و شیرینی میدن ،چیکار کنم ؟؟!!!
بخورم یا نخورم؟
خندم میگیره
ببین چقدر مقاومت داشتم و حس بی قراری داشتم
وای چقدر زندگی جذابه
الان یهویی متوجه شدم
هر روز برای من بی نهایت متفاوت تر از دیروزمه ،حتی لحظات من در کل روز کاملا متفاوته ، دلم میخواد کوچیکترش کنم
هر ثانیه ام با ثانیه قبلم داره متفاوت تر میشه
در صورتی که قبلا من هر روزم تقریبا ، کاملا شبیه به روز قبلم بود و یکنواخت بود و تکراری
اما الان کاملا جذابه و دوست داشتنی و هر لحظه یه اتفاق ناب میفته
که دارم سعی میکنم که یاد بگیرم و عمل کنم
وقتی داشتم میگفتم شیرینی بخورم یا نخورم
که بارها گفتم همین یه روزو بخورم ،اما گفتم نه ، دیگه طیبه اینبار تو میخوای لیاقتت رو نشون بدی که لایق دریافت آگاهی های دوره قانون سلامتی هستی
و متوجه شده بودم که ، چرا خدا اجازه نداد اولین دوره ای که میخواستم بخرم ، دوره قانون سلامتی رو گفت نخر و با نشونه هاش گفت 12 قدم رو بخر
در اصل من لایق دریافت دوره قانون سلامتی نبودم در اول آبان ماه
و من لایق دریافت دوره 12 قدم بودم
چون داشتم روی خودم کار میکردم و به ایده های فروش عمل میکردم و وقتی به فروش نقاشیام فکر میکردم که تمرکز بذارم روش ، یادمه وقتی از پاسخ یکی از دوستان که برام نوشته بود چند روزیه بهمگفته میشه بهت بگم دوره 12 قدم رو بخری و بهم گفته بود
بعد اون دو نفر هم گفتن که به اون ها هم گفته شده بود بهمبگن بخرم دوره 12 قدم رو
و یه جورایی من آماده شنیدن دوره 12 قدم بودم ، طبق تمام قدم هایی که برداشته بودم و خودمو لایق دریافتش کرده بودم
اما فاصله دارم با دوره قانون سلامتی
چرا ؟؟؟
چون که من اصلا تغذیه ام رو رعایت نمیکنم و هر چی که دلم میخواستو میخوردم و بیشتر مواد غذایی که سرد هستن رو میخورم و هیچ توجهی نمیکردم که بدنم درست کار میکنه یا نه
بعد گذشت تقریبا دوماه
من دلیل اینکه خدا گفت اولین دوره ات رو نباید قانون سلامتی بخری رو ،متوجه شدم
چقدر خدا قشنگ و بهتر از من میدونه که چی برای من مفیده
در صورتی که تا چند روز پیش ، گیر داده بودم به خانواده ام که میگفتم بیاین باهم دوره قانون سلامتی رو بخریم و داداشم واضح گفت که ما نمیخوایم
تو بخر و استفاده کن
اگر نتیجه تو رو دیدیم و دوست داشتیم خودمون میخریم
و این درس بزرگی برای من شد که اصرار نکنم و با درک هایی که داشتم که برام روشن شد چرا نمیشه دوره قانون سلامتی رو بخرم تازه متوجه شدم جریان اصایو یادم رفته
من باید لیاقتم رو اول نشون بدم
یادمه تو یکی از فایلای استا که میگفت تو اول لایق بشو ، تو لیاقتتو نشون بده تا اون چیزی که میخوای خودش بیاد سمتت
مثلا میگفت تو یه همسر خوب میخوای که مهربون و آگاه و با احترام و پر از صفات خوب باشه ؟؟؟
تا تو اون صفات خوبو در خودت ایجاد نکنی و خوب نشی همچین همسری سمتت نمیاد
تو باید خودتو لایق داشتن چنین همسری بکنی که خودش به راحتی به سمتت بیاد
چقدر یادآوری به جایی بود
سعی میکنم به یادم نگه دارم و یادآوری کنم که همیشه برای رسیدن به هر خواسته ای باید لیاقتم رو برای اون خواسته نشون بدم تا خدا ببینه که من لایقشم ،بهم عطا کنه
مثل دوره 12 قدم که دید لایقشم و به ساده ترین راه هدایتم کرد و خریدم
و خدا این روزا بهم فهموند دلیل اینکه اجازه ندارم الان از دوره قانون سلامتی استفاده کنم چیه
و من چشم میگم و الان دوروزه که در تلاشم که اراده داشته باشم تا قند نخورم و حذف کنم
و البته پارسال اسفند ماه ،سر اینکه درک نادرستی داشتم از فایلای رایگان توضیحات قانون سلامتی ، سرخود غذا نخوردم
به خیال خودم میگفتم استاد گفته لاغر ترین افراد هم چربی دارن و غلط درک کرده بودم این حرف استاد رو و این سبب شد که لاغر تر بشم
و مواد پرتئینی هم کم خوردم که یهو 5 کیلو لاغر تر شدم
و اونموقع بود که مواد کارخانه ای مثل بیسگوییت ،و کیک و شکلات و تی تاب و چیپس و پفک و هرچی که تو کارخانه ها هست رو به کل نخوردم و الان 9 ماهه که من چیپس و پفک و بیسگویت و چیزای دیگه نخوردم
حتی دیگه دلم نمیخواد بخوردم ، هر کس کنارم چیپس یا پفک میخوره و چیزای دیگه ذره ای دهنم آب نمیفته
چون طیبه 9 ماه پیش تا چیپس و پفک میدید سریع میخورد
سریع از این کیکای دو قلو و های بای و هرچی کاکائو بود که اگر داداشم میخرید برمیداشتم و میخوردم
وای خدای من شکرت
تو این 9 ماه من لب به هیچ کدوم از اینا نزدم
و این یه موفقیت بزرگه که امروز متوجهش شدم
پس وقتی من تونستم این کار رو به درستی انجام بدم ،پس میتونم ادامه بدم و لیاقتم رو برای دریافت دوره قانون سلامتی نشون بدم و میدونم که صد در صد بدنم باهام همکاری میکنه
حتی تک تک سلول های بدنم مشتاقن ،چون میدونن که اگر درست انجام بدم و به تعهدی که در قلبم به خودم دادم عمل کنم ، صد در صد اون ها هم با من همکاری میکنن برای ترمیم کل بدنم و از نو میسازن بدنم رو به اذن ربّ من
تازه حس خوبی دارم الان ،حس میکنم قبل اینکه دوره قانون سلامتی رو بخرم خدا بی نهایت فراوانی و ثروت بهم عطا میکنه که من راحت بتونم مواد غذایی پرتئین دار رو خرید کنم و به شیوه قانون سلامتی عمل کنم
خدایا شکرت که این درک هارو بهم میدی
هرچی بیشتر مینویسم درکای بیشتری درمورد کل روزم و اتفاقاتش میدا میکنم
که اصلا متوجه نمیشم از کجا ،یهویی به زبونم جاری میشه و مینویسمش
خدایا شکرت
در صورتی که قبلا من تا از جلو سوپر مارکت رد میشدم هر چند وقت یکبار به مادرم میگفتم پفک و چیپس بخر یا کاکائو و کیک و چیزای دیگه
چقدر یادآوری خوبی بود
9 ماه شد من نمیخوردم و الان تصمیم گرفتم شیرینی و کیک خونگی و قند رو هم کنار بذارم
تا لایق دریافت دوره قانون سلامتی باشم
خدایا شکرت
ممنونم که با دیدن این فیلم کوتاه بهم فهموندی که اگر تلاش کنم
و اینکه گفت
وقتی رژیم میگیری و از خوردن چیزی اجتناب میکنی
در کل این بخش از مغز ، نه تنها یه بخش بنیادی برای نیروی اراده محسوب میشه
بلکه میزان تمایل شما به زندگی کردن رو افزایش میده
چه خبر خوبی بود
خیلی خوشحالم که متوجه شدم
پس من درمورد کارهای دیگه ام هم این کار رو انجام میدم تا اراده ام قوی و قوی تر بشه
فکر کنم مثل تمرین اهرم رنج و لذت باشه
درسته که من چند باری اون تمرینو انجام دادم و رها کردم ولی میخوام از همین یادآوری که 9 ماهه من هیچ مواد کارخانه ای نخوردم از این موفقیتم استفاده کنم برای موفقیت های بعدیم
تا لیاقتم رو برای دریافت باقی خواسته هام نشون بدم
خدایا شکرت
وقتی رسیدم ورکشاپ ، دیدم یه گاری پر هندوانه گذاشتن و استادا شروع کرده بودن به کشیدن طرح
من از صبح هم که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم ،تو تمرینم نوشته بودم که امروز دلم میخواد استادا ازم گردنبند و گوشواره انار بخرن
وقتی رسیدم، دیدم موضوع امروز هندوانه شب یلداست
وای خدای من چی داشتم میدیدم
پر از استاد و هنرجو بود
امروز برخلاف هر هفته ،خیلی زیاد بودن و جا کم بود برای نشستن تو زاویه های خوب تر
وقتی رفتم زاوایه طراحیمو مشخص کردم و نشستم ، تا موقع اذان ظهر داشتم به گاری نگاه میکردم
وقتی شروع کردم به طراحی ، داشتم به این فکر میکردم که برم از رستوران کنار سالن کباب بگیرم بخورم ، برای خودم غذای خوب هدیه بدم چه اشکالی داره
نشسته بودم و طراحی میکردم ،ساعت 1 ظهر بود ، دیدم یکی از نقاشا یهویی گفت
کسی بیرون نره ، یکی از نقاشا همه مونو مهمون کرده برای ناهار
وای خدایا ، من گفتم خودم بگیرم، ولی یه نفر دیگه خرید ،
سپاسگزارم و فقط میگفتم خدایا شکرت
صبح که میومدم ، تو راه درمورد تغذیه رونالدو گوش دادم که جورجینا میگفت صبحانه ژامبون میخوره و چند تا چیز دیگه
وای همه نشونه هست از وقتی سعی دارم که تغذیه ام رو اصلاح کنم چیزایی رو میبینم که در مورد مواد پرتئینی هست
بعد که ناهار آوردن و رفتیم بخوریم ، ناهار لوبیا پلو بود و انقدر زیاد گذاشته بودن که غذای دو نفر بود
وقتی قاشق رو زدم به برنج ،دیدم وسطش پر از گوشت هست
داشتم ذوق میکردم
میگفتم یعنی منم که دارم خلق میکنم زندگیمو ، آره واقعا این منم که با افکارم دارم اتفاقات رو رقم میزنم
چقدر تمرین ستاره قطبی غوغا میکنه
تا گفتم ،شد
برنج بود با کلی گوشت
که هرچی میخوردی تمومی نداشت
و وقتی دیدم که زیاده گفتم نگه دارم و ببرم خونه
جالبه امروز نه تنها خواسته من رخ داد ، بلکه خواسته مادرمم رخ داد
چند هفته پیش که مادرم اومد پاساژ و خواست از غذا خوری ،غذا بگیره و بهم گفت بیا لوبیا پلو بگیریم که من گفتم نه و کباب خرید
امروز که دیدم لوبیا پلو هست یاد خواسته مادرم افتادم گفتم ببین چقدر همه چی دقیق داره رخ میده
و نصفشو خوردم و دیدم استادا همه نصفه گذاشتن و اصلا برنداشتن سهمشونو
به دوستم گفتم ، چرا گذاشتن رفتن ، حیفه ، غذارو الان میریزن آشغال
حداقل ببرن خونه هاشون
و به دوستم گفتم من سهممو میبرم هرچی میخوان بگن بگن
انگار میترسیدم از حرف مردم و این شرک مخفی بود که بعد به خودم اومدم گفتم هرکی هرچی دلش میخواد بگه مهم نیست
دوستمم برداشت و گفت هیچی نمیگن بابا ،بردار سهم خودته
ولی برام عجیب بود که چرا نصفه گذاشتن و همه رو ریختن آشغال
نمیدونم از باور محدود من هست یا نه
با خودم حتی گفتم اگرم نمیخوردین قبل خوردن جدا میکردین و یه ظرف میکردین میدادین به یه نیازمند تا از این گوشتا و برنج بخوره
بازم نمیدونم که این حرفام از باور محدود میاد یا نه
وقتی برگشتیم سرکارامون ،من همه اش میگفتم خدایا شکرت
چون یه سری اتفاقای امروزمو نوشته بودم در دفترم
نشسته بودم و مدام این دست و اون دست میکردم که گوشواره های انارمو به استادا نشون بدم که ازم بخرن
ذهنم مدام میگفت نمیخرن ، چرا نشون میدی
یا میگفت خودتو کوچیک نکن، بری نخرن، ضایع بشی
یا میگفت اگه نخرن چی ؟
و این افکار سبب میشد من خجالت بکشم و شرک بورزم
ولی از طرفی هم میگفتم طیبه باید این کارو انجام بدی
چون تو فایل استاد شنیده بودم تو دوره 12 قدم و فایلای رایگان که اگر باورهاتون به اقدام نرسه هیچ فایده ای نداره
اگر به عمل نرسه باوری ساخته نشده
و من با این یادآوری به خودم گفتم باید انجامش بدی و بلند شدم و رفتم به دوستم گفتم خجالت میکشم چجوری بگم
یهویی گفتم خدا کمکم کن و تو میتونی طیبه و رفتم سمت اولین استاد و گفتم این کارارو خودم درست کردم دوست داشتین ازم بخرین
دو تا از استادا گفتن ،بعد ورکشاپ بیا گالریمون بخریم
و یه استاد محلم نذاشت وقتی نزدیکش شدم با یه چهره ای که لبشو خم کنه زیر لب آروم چیزی گفت و من متوجه نشدم و دستشو با اشاره برد بالا باز هیچی نفهمیدم
فکر کردم که داره میگه صبر کن
وایسادم ، دیدم گفت برو من از این چیزا نمیخرم
یه لحظه ناراحت شدم از برخوردش
ولی تو اون لحظه گفتم حق نداری ناراحت بشی طیبه
اوالا اینکه فکر کن طیبه
بارهاشده خود توام این کارو با دست فروشا کردی و دهنتو کج کردی و به مامانت گفتی نخر و بیا بریم
پس حق نداری ناراحت بشی
این برخوردش یه درس داره برات و آروم باش و سعی کن از این به بعد با دست فروشا با احترام صحبت کنی و مراقب رفتارت باشی و زیر زبون و آروم صحبت نکنی که ناراحتش نکنی
چون این جهان مثل آینه عمل میکنه طیبه
به قول یه ضرب المثل ترکی هست که همیشه میگیم
نَ مَ نه سالسان آشان چیخار قاشیغان
به فارسی یعنی :
هرچی تو آشت بریزی به قاشقت میاد
و همونو میخوری
و من هر رفتار حتی ریز ترین رفتارم رو دقت بکنم هرجور رفتار کنم همونجور هم نتیجه میبینم
تو اگر ریز ترین رفتار رو میبینی چه خوب چه ناخوب
خودت صد در صد انجامش دادی که میبینی و رخ میده برات
پس این در اصل یه هدیه بود از طرف خدا برای من
که حواسم باشه به رفتارام ، وقتی دستفروش یا حتی آدمای دیگه رو که باهاشون صحبت میکنم دقت کنم
خدارو شکر میکنم که یاد گرفتم ، که سریع سعی میکنم تو اون لحظه متوجه بشم و خودمو کنترل کنم و کسی رو مقصر ندونم
وقتی به بقیه خانما نشون دادم یه استاد ازم خرید و واریز کرد و سه نفر گفتن بعد ورکشاپ بیا در گالریمون
من بی نهایت خوشحال بودم
من از اینکه به ذهنم توجه نکردم و شرک نورزیدم و از خدا کمک خواستم و بلند شدم و گفتم و ازم خرید کردن خوشحال بودم ، چقدر حالم خوب بود
چقدر لحظه به لحظه تو ورکشاپ میگفتم خدایا شکرت و عمیقا حس خوبی داشتم
وقتی تموم شد کارم و گاری هندونه رو کشیدم
یکی از استادا انقدر دوستش دارم ،یه خانم با چهره ناز و دوست داشتنی که همیشه وقتی میرم کلاس روز شنبه بهش سلام میدم
بهم گفت بیا من برای بچه های فامیلمون ازت بخرم و 4 تا گوشواره خرید و 200 کارت به کارت کرد
و منم رفتم تا به دوتا استاد دیگه بفروشم
وقتی سر ورکشاپ بودیم و من مشغول نشون دادن گردنبندای انار بودم چای و شیرینی آوردن و نتونستم چای بردارم و وقتی شیرینی رو گذاشتم روی جامدادیم
اولش گفتم میخورمش همین یه باره
ولی یادم اومد اون فایل اراده و بخش کورتکس مغز که اگر من تلاش کنم قند و شیرینی نخورم ،چه اراده عظیمی در من بوجود میاد
و مشتاق هستم که این اراده در همه کارهام در مغزم شکل بگیره
و من به تعهدم عمل کردم و شیرینی رو گذاشتم تو نایلون کیک که صبح برداشته بودم اما نخوردمش
خدایا شکرت
این روزا دارم یاد میگیرم
وقتی رفتم طراحیمو به استادم نشون بدم سر کلاس بود و تقریبا 20 نفری سر کلاس بودن
هر بار که میرم یکم با استادمم صحبت میکنم یه حسی دارم که کارم درست نیست سرکلاسشون میرم و وقت کلاسشونو میگیرم
یه لحظه با خودم گفتم یه روز براشون یه چیزی ببرم و بگم ببخشید که وقت کلاستون رو هر هفته، چند دقیقه ، میگیرم
بازم نمیدونم که این باورم محدوده یا نه
وقتی من رفتم به گالری یه استاد ، دیدم مادرش اونجا بود
نیم ساعت قبلش رفته بودم ، بهم گفت دخترم میاد و بعد دوباره رفتم گفت رفته خونه
و گفت برو آسانسور اومد ،دخترم نمیاد
خیلی از برخوردش ناراحت شدم ،جوری رفتار کرد انگار با زیر دستش داشت صحبت میکرد و پادشاه بود و من فقیر
باز به خودم گفتم طیبه آروم باش
باید به اینم فکر کنی
این برای تو درس داره که هیچ وقت با آدما اینجوری رفتار نکنی و مودبانه کلماتت رو بگی
و تشکر کردم و گفتم نه با آسانسور نمیرم یکی از استادا گفته ازم میخره ،میرم گالریشون
و رفتم و ازم خرید کرد و تحسین کرد و یه خانم بی نهایت زیبا و بی نهایت مودب بود ،همون استادی بود که راز زود خشک شدن رنگ روغن رو بهم گفته بود تو هفته های قبل
و امروز ازش پرسیدم نقاشیای شما خیلی با استادای دیگه فرق داره و رنگاش زنده تره و شفاف تر
و بهمگفت که تو انتخاب رنگ و مکمل و چیزای دیگه دقت میکنم
و با احترام باهام صحبت کرد
و وقتی از گالریش اومدم بیرون دیدم مادر استادی که رفته بود نگاهم میکرد
به خودم گفت طیبه تو نباید ناراحت بشی تو باید پیدا کنی که یاد بگیری از تک تک این رفتارایی که باهات میشه
اگر دست فروشی از این به بعد اومد سمتت با خوشرویی و احترام به چشماش نگاه میکنی و سپاسگزاری میکنی و میگی پر برکت باشی و اگرم خرید نکردی براش طلب خیر میکنی و با احترام صحبت میکنی
این درس بزرگ امروز تو بود
نه فقط برای دست فروشا بلکه با همه باید اینجوری باشی و همیشه به خودت یادآوری کنی
این درس امروز تو هست طیبه
تا یاد بگیری و عمل کنی تا به سمت تو انسان هایی بیان که با احترام باهات رفتار کنن
چقدر خوشحالم از اینکه دارم یاد میگیرم و سعی میکنم در عمل اجرا کنم خدایا شکرت
اینم یادم اومد ،وقتی به استادای دیگه نشون دادم یه استاد نگاه کرد گفت بچه گانه هست
من داشتم رفتارای خودمو تو اون سه تا استاد که برخورد داشتن باهام میدیدم
درسته تو این یکسال سعی کردم درست رفتار کنم
اما طیبه چند سال پیشم درست رفتار کردن و صحبت کردن رو اصلا بلد نبود
حتی یادم اومد روزی رو که بارها به دستفروشا میگفتم اینا چین میفروشن ، یا بچگانست من نمیخوام یا حرفای شبیه به این
من داشتم رفتارای خودمو میدیدم در دنیای بیرونم تا بهم گفته بشه که ببین طیبه سعی کن این رفتارهاتو اصلاح کنی
اگر اصلاح کنی دیگه هیچ وقت چنین رفتاری با تو نخواهد شد
و یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگفت اگه تو نونوایی کسی از صف جلو میزنه و تو اصولت باشه که جلو نزنی از صف
اگر دیدی این برات دوباره رخ میده صد در صد یه ربطی به اون اتفاق داری که هنوز داره تکرار میشه
و زمانی که اصولت شد و رعایت کردی دیگه هیچ وقت برات رخ نمیده
خدایا شکرت که یادم داری
و من چشم میگم و به تک تک درس های امروزم که گرفتم سعی میکنم تا جایی که میتونم آگاه باشمبه رفتارام
و عمل کنم
خدایا شکرت
امروز 450 ازم انار خریدن خدایا شکرت
بارها به خودم گفتم بببین طیبه
دیدی شد
دیدی شد
تو لحظه ای که گفتی خدایا کمکم کن و رفتی با استادا صحبت کنی ،درسته 3 نفر فقط خریدن ولی بازم خدارو شکر 450 فروش داشتی
اما اینا همه نشونه اینه که تو اگر ایمانت رو در عمل نشون بدی خدا بهت روزی بی نهایت میده
به این فکر کن اگر تسلیم ذهن میشدی و هیچ حرکتی نمیکردی هیچ فروشی هم نداشتی و هیچ پولی به حسابت نمیومد
خیلی خداروشکر میکنم که کمکم کرد حرکت کنم
وقتی برگشتمو رفتم سمت مترو اول نمازمو خوندم تو نمازخونه مترو و بعد رفتمخونه
اولش گفتم وضو نگرفتم بی خیال نمازمو تو خونه میخونم ولی گفتم چه اشکالی داره با آب بطریم وضو میگیرم
با خودم فکر میکردم میگفتم چقدر به خاطر وضو گرفتن نماز نخوندم و با خدا صحبت نکردم که همه اش جزئیات بود
خدایی که قبول میکنه که اگر وضو نگرفتم هم باهاش حرف بطنم ،چرا باید خودمو درگیر جزئیات کنم
وقتی سوار قطار شدم انقدر دلم میخواست سوپ بخورم برای شام
نزدیکای خونه به مادرم زنگ زدم ، گفتم شام چی داریم ؟؟؟
گفت سوپ
وای یعنی من داشتم از خوشحالی میترکیدم
سوپ بود برای شام
وای خدایا
چقدر این روزا بیشتر از قبل هرچی میگم میشه
خیلی خوشحال بودم
وقتی رسیدم خونه سریع سوپ برداشتم و خوردم خیلی خوشمزه بود
شب تا دیر وقت مامانم مشغول درست کردن عروسک بود
اومد عروسکو نشونم بده گفتم اسم بذار براش
چرا اسم نمیذاری براش بدون اسم مونده
همون موقع داشتم رد پای روزم رو میذاشتم تو سایت
نمیدونم چی شد یهویی به زبونم جاری شد ژاکلین
حالا چرا ژاکلین
تعجب کردم
اسم آشنا بود ، یکی دوبار شنیده بودم ولی هیچی از معنی اسم نمیدونستم
پرسیدم ژاکلین؟!!!!!؟؟؟؟؟
خدا چی میخوای بهم بگی
سریع رفتم تو گوگل نوشتم معنی اسم ژاکلین
ژاکلین یک اسم زیبای دخترانه با ریشه فرانسوی است، معنی اسم ژاکلین “محافظت شده از سوی خدا؛ تسلی” ذکر شده است.
وای خدای من چه معنی قشنگی داشت
محافظت شده از سوی خدا
تسلی
خدا داشت بهم میگفت که دنبال اسم نگرد طیبه ، در هر صورت همه محافظت میشن از سوی من
از سوی ربّ جهان هستی
اسم فقط اسمه
اما معنای پشت اسم رو من تازه فهمیدم
که به اصل توجه کن نه اسم یا چیز دیگه
پیام پشت اسم برای من ربّ و صاحب اختیارم بود که فرمانروای جهان هستی هست و قدرتمند ترین نیروی جهان هستی
خدایا شکرت
خدایا شکرت
بابت تک تک لحظات امروزم ازت بینهایت سپاسگزارم
خیلی دوستت دارم ماچ ماچی جانم
نور پر عظمتت رو به شکل شادی و سلامتی و آگاهی بی نهایت و عشق و ثروت بی نهایت در زندگی استاد عباس منش و مریم جان شایسته که شایسته این همه نعمت و فراوانی هستن و برای تک تک اعضای سایت از تو میخوام
برای تک تکشون بهترین ها از بینهایت فراوانی ها باشه
آمین
خیلی دوستتون دارم
سلام به طیبه عزیزم
چه قدر زیبا مینویسی دختر.
دمت گرم، چه قدر با احساس و با جزییات مینویسی چه خوب احساسات شخصی خودتو میشناسی و چه خوب همزمانی های الله رو درک کردی.
و چه خوب با تمرین ستاره قطبی ارتباط گرفتی.واقعا لذت میبرم از کامنت هات و عالی هستی.
برداشت من از کامنتت این بود. توی دوره احساس لیاقت مباحث استاد روی خودشناسیه و این که همه چیز به خود ما و درون ما بستگی داره و دیگرانی وجود ندارد. زمان زیادی برد تا من این جمله که اصلا دیگرانی وجود ندارد را درک کنم.
یعنی هرچی تجربه می کنیم رو خودمون خلق کردیم و ما خالق شرایط خویش هستیم. و نظر دیگران و حرفشون خیلی مهم نیس. البته هرگز نباید بی احترامی شود. و در یکی از جلسات همین دوره استاد میگن اگر محصولاتت رو ازت ارزان میخرن یا چک و چونه میخرن. خودت برا کارت ارزش قایل نیستی.
کامنتت رو خوندم یاد این موارد افتادم و با خودم گفتم طیبه با اینکه دوره لیاقت رو نداره ولی خیلی خوب درکرده که هر شرایط و تجربه ای براش پیش میاد فقط از درون و افکار خودشه.
و با خودم گفتم وقتی طیبه با توحید و تعهد میره میره جلو و ادامه میده، ناخداگاه قانون انجام میده و حتما موفق میشه.
به نام ربّ
سلام خدیجه جان
چه به موقع بود پیامتون
من عمین الان داشتم تمرین دو روز قبل که تو فایل جلسه دوم قدم اول نوشتم رو میخوندم و گریه میکردم
انقدر حالم خوب بود که فقط اشک میریختم
چون امروز من تو جمعه بازار با توجه به اتفاقایی که افتاد و تو رد پام مینویسم ، خدا کاری کرد که اشکم دراومد از خوشحالی
و دوست داشتم دوباره مرور کنمنوشته هامو
و بعد دیدم یه دایره آبی اومده کنار اسمم
وقتی پیامتونو خوندم دقیقا مرتبط بود با امروزم
و اینجا که برام نوشتین:
و در یکی از جلسات همین دوره استاد میگن اگر محصولاتت رو ازت ارزان میخرن یا چک و چونه میخرن. خودت برا کارت ارزش قایل نیستی
دقیقا من این حرفو تو جمعه بازار به این شکل گفتم به خودم
که طیبه فکر کن ببین چرا نفاشیتو نخریدن ،اولش هی میگفتم آره میخرن منتظر میمونم خدا میفرسته مشتری رو
ولی بعد نزدیکای غروب بود که یهو دوباره پرسیدم
تا اینکه خودم جواب خودمو دادم
گفتم ببین طیبه خدا سمت خودشو درست انجام میده
تویی که سمت خودتو دریت انجام ندادی و نقاشیت فروش نرفت
حالا با جزئیاتش مینویسم چه افکاری داشتم و چی رخ داد
خیلی خیلی سپاسگزارم بابت دعای بی نهایت ارزشمندت و ممنونم بابت وقتی که گذاشتی و برای من نوشتی تا من پیام نوشته ات رو درک کنم
نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و عشق فراوان در زندگیت جاری بشه
وای خدایا شکرت
امروز اولین باری بود با نوشتن این جمله تک تکشون رو برای کسی تصور کردم
نمیدونم چرا گریم گرفت یهو
وقتی داشتم مینوشتم نور خدا به شکل شادی ، درسته چهره تونو ندیدم ولی تصور کردم که شادین و میخندین
وقتی گفتم آرامش انقدر حس خوبی داشتین
وقتی سلامتی رو نوشتم
تجسم کردم که تو بدنتون تک تک سلول های بدنتون دارن از حال خوب و سلامتی میرقصن
وقتی عشق خواستم تجسمکردم که انقدر سرشار از عشقین که حالتون عالیه
وقتی ثروت فراوانی رو نوشتم تجسم کردم کلی پول وارد حسابتون شده
چند روزیه که وقتی تمرین ستاره قطبی رو انجام میدم به طرز شگفت انگیزی حس میکنم راحت تر شده دیدنم
و چقدر سریع رخ میدن
خدایا شکرت
خیلی دوستت دارم خدیجه جان
از خدا سپاسگزارم که خانواده به این زیبایی در این سایت پر از عشق دارم
خدایا شکرت
سلام عزیزم
برای منم چه قدر به موقع نقطه ابی شما رو دیدم. وقتی که حسم عالی بود به خاطر سپاسگذاری از خدا واسه مشتری هایی که فرستاد و فروشی که انجام شد. از بعدظهر که اومدم خلوت بود یکم گذشت به خدا گفتم هر وقت کسی نمیاد میفهمم که یه چیزی توی سرم و ذهنم ایجاد شده که در رحمتت بسته است و سریع افکارمو بررسی میکنم و میبینم ردپای مخفی شرک و عوامل بیرونی روُ و سریع از خدا معذرت میخام و بارها دیدم که در همون لحظه مشتری میاد داخل و فروش. بعد
که مشتری میره فک میکنم و قشنگ میفهمم نقش فرکانس و افکار رو.
امشبم هی توی ذهنم به شب یلدا فک میکردم و لباس های یلدایی که اوردیم. بعد یادم افتاد شب یلدا، شب عید، روز مادر، اخر هفته و…. همه و همه عوامل بیرونیه. اونچه که مشتری و فروش میشه فقط فرکانس من و همسرم و لطف و هدایت خداست.
چند ماه پیش خیلی اتفاقی کامنت های شما رو خوندم و قشنگ حس کردم هدایت الله بود که ازت خیلی چیزها یاد بگیرم.
منم خیلی دوستت دارم عزیزم.
خیلی وجه اشتراک داریم با هم. من مدت هاست با استادم ولی جدی نبودم یک سال و چند ماهه متعهد شدم.
دمت گرم تو این مدتِ
عضویت خیلی رابطه ات با خدا و قانون قشنگه.
ممنون از دعای قشنگت منم تجسم کردم یه روز بیام تهران ببینمت. عکسمو حتما میزارم خیلی وقته میخام بزارم فراموش میکنم.
خداروشکر میکنم که کامنتم برات مفید بود و حس خوب بهت داد.
این حستو درک میکنم منم وقتی همزمانی های الله رو میبینم عرق نور حق میشم و حس خوشبختی میاد، انگار به همه خواسته هات رسیدی.
و ارامش دارم که چه خدای مهربونی داریم که داره هدایتمون میکنه بعد به خودم میگم با وجود همچین خدایی چرا بترسیم چرا ناراحت باشیم……
ممنونم ازت. موفق و ثروت مند باشی.
به نام ربّ
سلام خدیجه جانم
با این حرفت
امشبم هی توی ذهنم به شب یلدا فک میکردم و لباس های یلدایی که اوردیم. بعد یادم افتاد شب یلدا، شب عید، روز مادر، اخر هفته و…. همه و همه عوامل بیرونیه. اونچه که مشتری و فروش میشه فقط فرکانس من و همسرم و لطف و هدایت خداست.
دقیقا فکرای توی مترو و توی ورکشاپ امروزم اومد به یادم
من امروز مدام میگفتم این همه انار مونده چرا فروش نمیرن و برای یلدا درست کردم
از طرفی هم مدارس تهران تعطیل شده و من به این فکر بودم که چرا نشد بفروشم و چند روز بیشتر نمونده
انگار یه جورایی تقلا میکنم که چند تا گردنبندی که مونده رو بفروشم
الان با پیامت متوجه شدم که داشتم تقلا میکردم و رها نبودم
چقدر دقیقه خدا کا همین امروز که فروش نداشتم و البته خودمم کمی کوتاهی کردم
و نرفتم جلو در مترو وایسم مدام چشمم دنیال دوربینای مترو بود یا چشمم دنبال این بود که میگفتم اینجا واینستم مشتری کمه
نگو داشتم شرک میورزیدم و فراموش کرده بودم که خدا مشتری میشه
خدا میتونه دوربین رو قطع کنا و کسی نبینه من دارم تو ورودی مترو تجریش انار میفروشم
خدایا منو ببخش
یه وقتایی از این همه بزرگی خدا ، و این همه شرک ورزیدن خودم خجالت میکشم که چرا آگاهانه به رفتار هام دقت نکردم
به قول استاد تو یکی از فایلاش میگفت که دقیق جمله اش یادم نیست
میگفت اگر بخوایم اینجوری ببینیم خدا باید خیلی بیشتر از اینا ما رو مجازات میکرد
با شرک هایی که داریم و هر بار فراموش میکنیم و اما خدا به ما کمک میکنه
چقدر بزرگه آخه
چقدر بخشنده هست
بعد من با یه حرف یه دختر تو مترو ناراحت شدم
تو مترو انارامو آویزون کرده بودم یه جریانی شد
یه فروشنده گفت صاحب این انارا کیه
درمورد چیزی سوال داشت و یکی از مسافرا بدون اجازه دیدم یکی از وسیله هایی که سوال داشت رو برداشت و داد به فروشنده
و فروشنده فکر کرد داره رایگان میده و برگشت گفت فروشنده انارا شمایید
مسافر گفت نه مگه قیافه من شبیه فروشنده هاست
ناراحت شدم کمی ولی نباید ناراحت میشدم ،باید فکر کنم که چه افکاری داشتم که این حرفو شنیدم
بعد فروشنده گفت خانم مگه ما فروشنده ها چی کم داریم از آدمای عادی
حرفش راستش بهم برخورد
سعی میکنم از این به بعد جوری قدم هامو بردارم که پیشرفتم بیشتر بشه
این جریان امروز یادم اومد و یه لحظه گفتم ببین تو داشتی هی به این برخوردش فکر میکردی
اما خدا سریع میبخشه
ببین چقدر بخشنده هست
توام ازش یاد بگیر طیبه
ممنونم ازت خدیجه جان دوباره پیامت سبب شد من به رفتار امروزم فکر کنم و درسشو بگیرم و سبب بشه بیشتر از قبل تلاشمو بیشتر کنم
خدایا شکرت
چه تجسم قشنگی کردی ان شاء الله به زودی رخ میده و میبینیم همدیگه رو
بی نهایت مشتری باشه برات خدیجه جان
سپاسگزارم که برای من نوشتی
سلام طیبه عزیزم
امروز صبح من پیامت رو دیدم. همون موقع خواستم بنویسم برات ولی فرصت و تمرکز نبود. الان دوباره ایمیل رو دیدم تو گوشیم حس کردم برات بنویسم.
به خودت افتخار کن دختر جدی میگم. چرا ناراحت بشی از حرف مردم.
تو حرکت کردی با هرانچه که داشتی و دستتو به زانو گرفتی برا خلق کردن هر چه قدر کم یا زیاد. دوست خوبِ من دخترای زیادی هستند که طلب کار و متوقع از خانواده شون برا رفع خواسته هاشون. چرا راه دور برم خودِ من یکی شون بودم و بعد ازدواج به جای خانواده متوقع و طلب کار بودم از شوهرم. هر موقع یه خواسته داشتم و امکانش نبود. اولا به کمبود توجه میکردم بعدشم انگشت اتهامم سمت شوهرم بود.چیزی نمیگفتم توی ذهنم میچرخید.
توجیه ام این بود که من بچه هام هستن اون فقط باید یه حرکتی برنه. تا اینکه
با همین سایت رو خودم کار کردم یکم معنای شرک و توحید رو فهمیدم و یه روز با کامنت اقای نارنجی در عقل کل اهرم قوی در من ساخته شد.
با این جمله به یک خانم : اگه برا رفع نیازهات منتظر جیب شوهرتی و از اون توقع داری بدون تو مشرکی.
یهو با خودم گفتم داره به من میگه
بعد صدای استاد توی گوشم پلی شد خداوند هر گناهی را میبخشد جز ش. ررررک. بعد فکر کردم گفتم اره من روی بنده خدا حساب کردم اره درسته.
حالا شما تو این سن و سال و مجرد هستی و مولد هستی و حرکت کردی. این عالیه…
من درکت میکنم چون قبل مادر شدنم منم توی مترو و اتوبوس شماره تماس میگرفتم که مشاوره برای محصولات ارایشی و پوستی بدم به مردم و بفروشم. خیلی ها مث خانواده خودم و همسرم مخالف بودند. ولی من ادامه دادم. خیلی تجربه ها کردم و حرکت اون روزها باعث شد من از شرایط اون زمانم (حرف های خاله زنکی) دور بشم و پاداش های خداوند بعد مدتی رسید. به قول استاد بوم بوم بوم….
تک تک خاسته هام تیک میخورد به راحتی. ماشین اومد بعد بچه اومد بعد خونه اومد.فقط ما تو باد این نتایج نشستیم ولی الان دوباره شروع کردیم. انگار فکر میکنم با درک الانم یک ثبات فرکانسی میشه که بعد نتایج رخ میده.
واقعا در زمان های مختلف زندگی به میزانی که متعهدانه روی خودم کار کردم خدا پاداشمو داده و
دیگه برام باور شده هر وقت ایمان نشون بدیم و کنترل ذهن کنیم خدا پاداش میده به موقعش. نمدونم چرا اینا رو واست نوشتم یهویی شد.
و بدون ادم های موفق زیادی از کوچیک شروع کردن.
خیلی الگو هستی برام دوست خوب من. فقط باید ادامه بدیم.
موفق باشی و ثروت مند.
به نام ربّ
سلام خدیجه جان
دقیقا حرفات به موقع بود
من اون روز درسته ناراحت شدم وتو مترو یه لحظه احساس بدی داشتم، که اون دختر گفت مگه قیافه من به فروشنده ها میخوره
راستش وقتی حرفشو شنیدم سکوت کردم صورتم یهو داغ شد از خجالت که حس کردم داغ شدن گونه هامو و حرفی نزدم که شنیدم چند نفر پرسیدن صاحب این انارا کیه ؟!
و یکی گفت صاحب نداره
منم سکوت کردم
ولی مادرم که نشسته بود و انارا پیشش بود و بعدش پرسیدم تو چرا نگفتی برای منه ، گفت طیبه دیدم مسافر بدون اجازه دست زد به انارات و سنجاقتو درآورد تا بده به اون فروشنده خودم هیچی نگفتم که ببینم چرا این کارو کرد
بعد که اون دست فروش با این کار مسافر فکر کرد که دستفروشه و گفت شما اینا رو میفروشید
بعد مسافر اون حرفو زد
که سبب ناراحتی در ثانیه های اولم شد
ولی بعد به خودم گفتم طیبه نباید ناراحت بشی
دقیقا حرفای شمارو به خودم با این جمله گفتم که تو داری تلاش میکنی
اگرم الان در اینجا هستی باید ادامه بدی
هیچ وقت تو، تو این مدار پایین نمیمونی، مطمئن باش چون داری تلاش میکنی
اما باید رو باورام کار کنم
و سعی کردم سریع حالمو خوب کنم
نمیدونم چرا سکوت کردم ،ولی نه خوب میدونم ،چون خوب خودمو میشناسم
اون لحظه احساس بی ارزشی بهم دست داد، از این نظر که دستفروشا فقیرن و از فقر و نداری میان دستفروشی
که این باور محدود رو از بچگی از همه جا شنیده بودم
امروز هم رفته بودم برای فروش، یه اتفاقی افتاد که سبب شد فکر کنم و الان که رسیدم خونه با پیام شما ،متوجه شدم که نباید جایگاه الانم سبب بشه من درجا بزنم
اتفاقا حرفاشون باید به من قدرت بده تا تلاشمو بیشتر کنم
امروز یه مشتری یه حرفی زد
سبب شد من فایل جلسه دو قدم دو رو گوش بدم و تازه از جملات استاد شنیدم که همه چی باوره و کار فیزیکی زیاد ،هیچ کاری نمیکنه
انگار خدا فرستاد تا به من دوتا حرف بگه و من به خودم بیام که روی باورام فقط کار کنم
و وقتی جلسه دو قدم دو رو دوباره گوش دادم این رو تازه شنیدم که باید بیشتر وقتمو بذارم روی تکرار باورا و در کنارش مهارتم نقاشی رو پیشرفت بدم و البته که باید برای فروش برم
اما بیشتر از قبل باید روی باورام زمان بذارم
اینو بارها تو فایلای رایگان گوش داده بودم
اما انگار امروز باید درکش میکردم تا سعی کنم از امشب دیگه وقتمو بذارم برای نوشتن و تکرارشون با صدای خودم و دیگه هر روز گوش بدم
قبلا ضبط کرده بودم اما کم و بیش گوش میدادم تا اینکه امروز متوجهش شدم
که دیگه باید چه کاری انجام بدم
چقدر قشنگ بود تک تک حرفایی که برام نوشتین
سعیمو میکنم رو باورام بیشتر کار کنم
چون وقتایی که از صبح تا شب بیشتر به صدای ضبط شده خودم و فایلای استاد گوش میدادم مشتریا خود به خود میومدن سمتم بدون اینکه من کار خاصی بکنم
اما یه چند هفته شده باز صدای خودمو گوش ندادم و فقط به فایلای استاد گوش میدم
البته الانم اینجوریه ها سعیمو میکنم به طرق مختلف تکرار کنم باورای قوی رو
اما در مورد نقاشی باید باورای قوی بسازم
میدونم که میشه
وقتی تو این یک سال شد ،پس از این به بعدش اگر متعهد تر پیش برم سرعت میگیرم و به قول استاد و نوشته شما
بووووووووومممممممم
و میام و از نتایج فوق العاده ام مینویسم و با عشق رد پا میذارم
بی نهایت از شما سپاسگزارم که وقت گذاشتین و برام نوشتین
نور خدا به شکل شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و عشق در زندگیتون جاری بشه
آمین
بنام رب هادی
سلام ب طیبه ی عزیزم
چقدددد لذت بردم از کامنتت دختر
چقددد عالی داری رو خودت و افکارت کار میکنی
چقد قشنگ در عمل داری از آگاهیا استفاده میکنی
دمت گرم واقعا خییلی لذت بردم و تحسینت کردم
واقعا همینه پیشرفت ها ذره ذره
بزرگ میشه اگه مسیرو ادامه بدیم همین نتایج کوچیک هی بزرگ تر میشه
خییلی تحسینت کردم ک تونستی از کار دستت بفروشی خیلی لذت بخشه
چقد قشنگ توضیح دادی ک برای رسیدن ب خواسته ای باید قبلش باهاش همدار بشیم
وخودمون و لایق بدونیم تا محقق بشه
دقیقا وقتی ک از لحاظ ذهنی باور کردیم ک میشه
و امکان پذیره رسیدن ب خواسته ام
ب راحتی برات اتفاق میفته از جایی ک فکرش و نمیکنی
الهی صدهزار مرتبه شکرت
چقد کامنتت عالی بود اصن دوسنداشتم تموم بشه
خییلی بهم انرژی داد
مخصوصا اسم ژاکلین و معنی زیباس
ژاکلین یک اسم زیبای دخترانه با ریشه فرانسوی است، معنی اسم ژاکلین “محافظت شده از سوی خدا؛ تسلی” ذکر شده است
محافظت شده از سوی خدا
چقد قشنگه
و چقد قشنگ گفتی
پیام پشت اسم برای من ربّ و صاحب اختیارم بود که فرمانروای جهان هستی هست و قدرتمند ترین نیروی جهان هستی
فرمانروای جهان هستی و قدرتمند ترین نیروی جهان هستی
رب و صاحب اختیارم
انرژی ک حتی برگی بدون اذنش از درخت نمی افته
و همه چی تحت سیطره ی مالکیت و قدرتشه الله اکبر
خدایا کمکم کن درک کنم این آگاهی ها رو و درعمل ازش استفاده کنم
الهی صدهزار مرتبه شکرت بخاطر هدایتم ب این مسیر زیبا و این کامنت ارزشمند
سپاسگزارم دوست قشنگم
برات بهترین ها رو میخوام از الله یکتا
و اینکه عاشقتمممم
به نام ربّ
سلام زکیه جانم
سپاسگزارم از اینکه برای من نوشتی
اینجا که نوشتی و پیامت رو خوندم حسم بهم میگه یه پیامی داره این نوشته ات
نمیدونم الان درکش نکردم صد درصد به وقتش بهم گفته میشه که دلیل این پیامت چی بوده که نوشتی :
وخودمون و لایق بدونیم تا محقق بشه
دقیقا وقتی ک از لحاظ ذهنی باور کردیم ک میشه
و امکان پذیره رسیدن ب خواسته ام
ب راحتی برات اتفاق میفته از جایی ک فکرش و نمیکنی
الهی صدهزار مرتبه شکرت
وقتی نوشتی عاشقتم قبلش داشتم میخندیدم از ته دلم
یهویی گریم گرفت و گفتم منم عاشقتم
خدایا شکرت
بی نهات نور خدا به شکل نعمت و ثروت و آرامش و سلامتی و شادی و عشق جاری بشه در زندگیت زکیه جان
ممنون که برای من نوشتی
امروز من یه قدمی برداشتم و تو رد پام نوشتم
عاشقتمی که نوشتی خیلی بهم چسبید چون حامل پیام خیلی بزرگی برای من بود که کلی کیف کردم
منم عاشقتم زیه جانم
سپاسگزارم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
اول از هر چیز باید بگم خدا رو شکر میکنم که در مسیر صحیح قرار گرفتم
با آموزه های شما آشنا شدم
استاد امروز صبح که بیدار شدم میخواستم فیلتر شکن ام فعال کنم چون واتساپ پیام جدید داشتم ولی با خودم گفتم نه میخوام وارد سایت بشم قطعا استاد ی فایل جدید گذاشته
سایت عباس منش و وجود شما
أُجیبُ دَعْوَهَ الدّاعِ إِذا دَعانِ
هست
هر لحظه هر آگاهی ای که نیاز داری و دنبالش هستی از زبان شما جاری میشه
من چند روزی هست دارم روی دوره ی کشف قوانین زندگی کار میکنم
ی خواسته ای که مدت ها دنبالش هستم ولی انجام نمیشد گفتم باید ترمزهایی که در موردش دارم برطرف کنم
باااااید روی ترمز هام کار کنم
اول با خودم گفتم من شاید یک ترمز داشته باشم
و میدونم اون ی ترمز چیه
ولی با خودم گفتم باید تمرینات جلسه ی 2 و 3 کشف قوانین زندگی کار کنم تا ترمز هام کامل پیدا کنم
استاد وقتی تمرینات حل کردم نزدیک 20 تا ترمز پیدا کردم
تعجب کردم که با داشتن این همه ترمز چه طور توقع داشتم به راحتی به خواسته ام برسم.
که در اغلب موارد وقتی میخواستم ریشه ای ترمز برطرف کنم به عدم عزت نفس میرسیدم
2 روزه با خودم میگم چه طور میتونم عزت نفس ام تقویت کنم
چه طور میتونم ترمز عدم عزت نفس برطرف کنم
حتی 2 روزه صبح تو تمرین ستاره قطبی مینویسم خدایا ترمز هایی که مانع رسیدن من به این خواسته ام شده بهم بشون بده
چند تا موضوع تو این فایل بود که من از خدا خواسته بودم بهم بگه مثل:
باور فراوانی
عزت نفس
خود شناسی
اینها چیزهایی بود که من چند روزه دنبالش ام
و کی بهتر از خدا میتونه تو رو به خواسته هات برسونم
کی بهتر از خدا میدونه نیاز الان تو چیه
کسی که بدون نقض جهان کنترل میکنه و روزی میده
خدایی که در قوانینش کوچک ترین تغییری وجود نداشته
قوانینی که میگه همه چیز آسان اتفاق میوفته
تا حالا شده درخت ها تو فروردین میوه بدن
تا حالا شده 2 روز خورشید طلوع نکنه
تا حالا شده درخت هلو به جای هلو پرتغال بده
تا حالا شده هضم غذا رو تو معده متوجه بشیم
حتی حرکت غذا در بدنمون کلی مسیر طی میکنه و حرکت داره اما کوچکترین احساسی نداریم
ما با همچین خدایی سر و کار داریم
چیزهایی رو به من گفت با ای فایل که
اصلا خودت رو میشناسی
چه طور باید خودت بهتر بشناسی
چه طور باید مثل این دوست عزیز روی خودت کار کنی
چه طور از خودت راضی باشی
چه طور دنبال ویژگی هایی در خودت بری که برای خودت اهمیت داره نه اینکه دنبال خودت تو چشم مردم کردن باشی
چه طور میشه که ی نفر میتونه خودش دوست داشته باشه
چه طور میتونی آرام آرام روی خودت کار کنی و چیزی که امروز برای تغییر بهش نیاز داشتی در مورد عزت نفس همین چند دقیقه صحبت های استادت بود بقیه ی نیازها رو بعد از اینکه روی اینها کار کردی بهت میگم
خدایا ازت سپاسگذارم سپاسگذارم سپاسگذارم
چقدر من دوره های مختلف گذراندم
چقدر هر آموزشی رو که شنیدم خوبه رفتم
از نظر دیگران خییییییلی قوی و با علم و اگاهی توانا هستم
از دید بقیه خیلی آدم درست کار و خوبی هستم
من کللللی توانایی در کارم دارم که منحصر به فرده و دیگران حتی اساتیدم میگن چقدر این توانایی تو خوبه و حد تو از بقیه بالاتره
از نظر بقیه خیلی اخلاق خوبی دارم
خیلی اندام خوبی دارم
همه ی مردم عاشق اخلاق آرام و مهربون و صبور من هستن
ولی اینها اصلا برای خودم نقطه قوت حساب نمیشد
و همیییشه احساس کمبود میکردم
همیشه از خودم با داشتن این همه توانایی راضی نبودم
در صورتی که میدونستم بقیه یک صدم توانایی های من رو هم ندارن
الان تازه فهمیدم من دنبال چی بودم
به دنبال راضی نگه داشتن مردم با صبوری
به دنبال راضی نگه داشتن مردم و خانوادم با خرج نکردن و آدم کم خرجی بودن
به دنبال کوچک نشون دادن خودم که ی وقت دیگران احساس کمبود و حقارت نکنن در برابر من
به دنبال اینکه خودم متواضع نشون بدم تا دیگران درک کنم و حس درک طرف مقابل بهشون بدم
به دنبال گذشتن از خواسته ی خودم چون خانوادم احتمال داره ناراحت بشن و دلگیر بشن از رسیدن من به اون خواسته
و همه ی این رفتارها ریشه در عزت نفس من داره
من کمبود هایی که به خاطر شنیده ها و دیده ها و مقایسه هایی که از بچگی با دیگران شدم در وجودم با این رفتارها تغذیه کردم و با این کار همیشه اشغال ها رو زیر مبل ریختم…
هیچ وقت نتونستم با این همه مدرک و توانایی و تحصیلات و آموزه ها و مهارت های مختلف احساس رضایت از خودم داشته باشم
چون ریشه ای باور عزت نفس ام مشکل داشته
و الان فهمیدم عزت نفس یعنی چی
استاد صبح که این فایل گوش کردم و شما در مورد عزت نفس توضیح دادید
دلم میخواست صدای تشکر و سپاسگذاری قلبیمو بهتون برسونم
و بگم تو این چند سال که با شما و آموزه های شما آشنا شدم زندگیم در همه ی جنبه ها تغییر کرده و اصلا الهام چند سال پیش نیستم
خیلی دوست دارم ی روزی بتونم از نتایج عالی مالی و روابط ام براتون بگم
از وجودتون تو زندگیم بینهایت از خدا سپاسگذارم
استاد دلمون برای شما و خانم شایسته خیییلی تنگ شده خیلی وقت هست ندیدیمتون
من با شما زندگی میکنم و مشتاق دیدارتون هستیم
استاد خدا نگهدار و پشت پناهتون باشه
و سپاسگذار وجود شما تو زندگیم هستم
️️️️️️️️️️️️️
ردپای 185
از سری فایل های دانلودی روزشمار تحول زندگی من
گفتگو با دوستان 55 | احساس لیاقت بی قید و شرط
سلام به استاد عزیز و نازنیم
سلام به خانم شایسته ی بینظیر و نازنینم.
درود و وقت بخیر خدمت همه ی نوری چشمی های خداوند در این سایت بهشتی
درسهایی که از این فایل عالی و گفتگو با نگار خانم عزیز یاد گرفتم خیلی خیلی عالی بود و باید بطور مداوم با خودم تکرار کنم و همواره مدنظرم باشه لیاقت و شایستگی در مبحث روابط و خویشتن دوستی است که در درجه ی اول باید خودمون را دوست داشته باشیم و به معنای واقعی برای خودمون ارزش قایل باشیم .و
تجربه ی جالبی داشتم که میخوام داستانشو براتون بنویسم.. البته ممکنه طولانی بشه ولی واقعا ارزش نوشتن این تجربیات چند روزه ام را داشت تا ردپایی به یادگار بجای بگذارم و از اشتباهاتم درس هایی که گرفتم رو اینجا بنویسم..
با عرض پوزش کمی طولانیه . همین اول وقت بگم که اگر از حوصله وقت گرانبهاتون خارجه پوزش منو پذیرا باشید
توی این چند روز فهمیدم که من هنوز شخصیتم در مورد دوست داشتن خودم تغییر نکرده .. هنوز برای خودم ارزش قایل نیستم وقتی میگم من ارزشمندم من لیاقت بهترین ها رو دارم .. من اِلم و بِلم همچین هم در عمل چنین نبودم و با تجربه ای که کسب کردم تمام باورهای منو جابجا کرد..
دو سه روز ی به اجبار رفته بودم مهمانی.. میهمانی که خودم خودمو دعوت کرده بودم بعبارتی میهمان ناخوانده شده بودم البته میدانم که میهمان ناخوانده بودن واقعا یعنی بی ارزشی یعنی عزت نفس پایین . یعنی بی اهمیت بودن هر چند دلیلت هم موجه باشه ولی خیلی تاثیر گذاره خیلی احساس کمبود بهت غلبه می کنه .. خیلی سرافکنده میشی ..خیلی سرخورده میشی و من آگاهانه این سرافکندگی تاثیر گذار رو درک کردم و تجربه ی بزرگی رو دریافت کردم ..
البته بعد از برگشتن از این میهمانی ها با خودم خیلی صحبت کردم . خیلی به مسایل توجه کردم . خیلی خودم رو کناکش کردم خیلی خیلی باورهام جابجا شد و تغییر کردم و باعث شد شخصیتم بطور کلی تغییر کنه و تغییر مدارم رو کاملا احساس کردم و با خودم عهد و پیمان هایی بستم ….
البته به میل خودم نرفته بودم و خواسته ی من نبود و این رفتن ها کاملا با افکار من در تضاد بود ولی باید تجربه های رو کسب می کردم تا عملگراتر باشم و پیش خودم گفتم الخیر و فی ما وقع
حتما هدایتی در این مسیر هست حتما این تضاد میخواد یک درسی بهم بده .. و این تضاد میخواد منو به راه حل هایی هدایت کنه و حتما نشونه ای برام هست تا مدارم تغییر کنه و درکم از ارتباطات بیشتر بشه و این قضیه رو بعداً متوجه خواهیم شد و همانا هم شد ..
یعنی هر چیزی و هر تضادی و هر مسعلع ای تعلیم و تربیتی در آن نهفته هست که باید کشفش بکنیم و درسشو بگیریم و عبور کنیم و رد بشیم تا راه حل ها بهمون گفته بشه ..
داستان از این قراره …
دو تا از دوستای دخترم از شهرستان یهویی میخواستند بیان منزلمون در همین چند روز آخرای شهریور .. و از آنجایی که من میخواستم روی خودم کار کنم و حوصله ی شلوغی و بی برنامه گی و اعتلاف وقت و زمانم رو نداشتم بخصوص بعد از اون چند روز سفر تفریحی به کردان و استخر و دورهمی های خانوادگی خیلی خسته شده بودم و دلم میخواست بعد از برگشتن از اون تفریحات چند روزه میخواستم در حین استراحت داخل سایت باشم و هم کامنت های دوستان رو بخونم و فایل ها رو نگاه کنم و خلاصه طبق برنامه ریزی هدفمند خودم به اصطلاح خلوت گزینی کنم و روی تغییر باورهام کار کنم و بقول معروف بتونم تمرکزی و پیوسته روی فایل ها کار کنم چون بهترین زمان ها و دلخوشی های انگیزه بخش من همین سایت الهی است و من عاشقانه این فضای سایت رو دوست دارم …. بهیچ عنوان حوصله ی هیچ شلوغی دیگری رو هم در اطرافم نداشتم .. البته دخترم هم اصلا شرایط این میهمان های ناخوانده را هم نداشت ولی انگار بخاطر رودربایسی نتوانست به آنها نـــــه بگـــــه..
منم به خاله جانم تماس گرفتم و گفتم میرم خونه شون . آخه همیشه کمکش می کردم توی کارای اداری و یا خرید کردن و کارای دوخت و دوز و یا دوست داشت که همیشه کنارشون باشم و از وجودم شاد میشدند و خیلی دوسم داشتند و با روی باز ازم استقبال می کردند و بطور مداوم در ارتباط بودیم و یکجورایی هر چند روز یکبار به من زنگ میزدند و جویای حالم بودند خلاصه روابط خیلی هم عالی و حسنه بود هر چند همیشه درخواست از طرف خاله ام بود و من هم هیچوقت درخواست شو رد نمی کردم و نـــــه نمیگفتم الان که این جمله رو نوشتم فهمیدم که هم من و هم دخترم در این موضوع پاشنه ی آشیل داریم.. چقدر خوبع آدم می نویسه . دقیقا وقتی اون حرف دلتو می نویسی بلطف خداوند جریان هدایت هم دست بکار میشه و نقطه ضعف و اشتباهات مون رو بهمون نشون میده .. خدا رو شکر
ادامه ی داستان.. وقتی به خاله جانم زنگ زدم و گفتم فردا شب میام پیشت ((یعنی ایندفعه درخواست رفتن به خونه اش از طرف من بود))
خاله جانم خیلی تعجب کرد که چرا من خودمو یهویی خونش دعوت کردم ?؟?? یا اصلا چرا یهویی بهش زنگ زدم چون روز قبلش بهم زنگ زده بود.??؟ حالا چه معنی داشت که من هی زرت زرت زنگ بزنم ؟؟
کلا من هم آدمی نیستم که دست به تلفن باشم.. کلا خیلی دیر به دیر به کسی زنگ میزنم مگر اینکه کاری داشته باشم و یا مناسبتی داشته باشه که بخوام به کسی زنگ بزنم. یعنی یکجورایی چراغ خاموشم!!!!
حالا فکرشو بکنید منی که کلا دست به تلفن نیستم یهویی به خاله جانم زنگ بزنم و بگم میخوام فردا شب بیام پیشتون!!!!!
جلال الخالق!!! چه کارااااا
بعدش بهم گفت . داری میایی برام اون مربای کامبوااا و اون ترشی خوشمزه ای که میوه ای هست رو برام بیار که قبلنا برام آورده بودی خیلی خوشمزه بود و از این حرفااا و… خلاصه گفتم باشه و حتما برات آماده میکنم و میارم.. ولی هنوز لحن صحبتش تعجب انگیز بود …
بعد از این تعجبش !!! بخاطر اینکه به تعجبش پاسخی داده باشم و بیشتر تعجب نکنه بهش گفتم .. آره فرداش هم میخوام برم خرید کنم … انگار یکجورایی نگرانیش کمتر شد
خاله جان اصلا آمادگی و پذیرای هیچکس یهویی رو که نداره هیچی !! حتی یهویی رفتن من رو هم براش سخت بود !!!! هر چند ارتباط خاصی یا رفت و آمد خاصی با کسی نداره… یعنی در کل رفت و آمدی با کسی جز من و خواهرم و یکی دوتا دوستان همکارهای قدیمی بیمارستان رو نداره !!. همیشه خودش بهم زنگ میزنه و زنگ زدن من براش تعجب انگیز بود.. خلاصه
چون صبح زود هم باید میرفت سرکار !!! با اکراه منو پذیرفت .. بعد از بازنشستگی یعنی چند روزی رو یک خط در میون جای دیگه ای کار میکنه..
( خاله جان بازنشسته و نرس بیمارستان طبی کودکان بودند))))
خلاصه کلام.. بعد از زنگ زدن و اطلاع رسانی . فردا شبش با خجالت رفتم پیششون ماندم و خاله ام هم مدام داشت بهم میگفت آره صبح زود با هم میریم بیرون .. برات یک تخم مرغ آب پز میکنم میزارم لایه نون با خودت ببر توی مسیر بخور. !!!! منم میرم سر کار تو هم از اونور راحت میری خونه تون پردیس.. (((( در واقع بهش نگفته بودم که چرا از خونه زدم بیرون )))
البته یکی از درس های بزرگی که گرفتم بغیر از اینکه نباید از هیچکس هیچ توقعی داشته باشم و یا هیچوقت خودمو دعوت بجایی نکنم حتی اگر نزدیکترین اشخاص از عزیزانم باشند …
درس دیگری که گرفتم .
این بود که همیشه نباید دیگران از من درخواست داشته باشند و من هم توقع شون رو اجابت کنم و یا اینکه خیلی راحت قبول کنم چقدر خوب شد برای یکبار هم که شده ببینم آیا دیگران هم درخواست منو می پذیرند !!!!
البته اینم یکی از تمرین هاست که باید انجام بدم که به عزت نفسم خیلی کمک میکنه ..
آیا همانطوری که من به درخواست شون نــــه نمیگم و هر کمکی ازم بر بیاد انجام میدم .. آیا آنها هم در مواقع ضروری می توانند پذیرای درخواست من باشند؟؟؟
البته من قبول دارم که نباید میهمان ناخوانده باشم و مسعولیت این کارمو می پذیرم حتی اگر نزدیکترین شخص زندگیم باشه و کاملا قبول دارم که نباید هیچ توقعی از کسی داشته باشم . ولی انگار با این تضاد جهان می خواست یک درس هوشمندانه ای به من بده .. که از این به بعد حواست باشه که از خودت و وقت و زمان ارزشمند خودت نزنی به هوای اینکه برم به خالم کمک کنم . برم کاراشو بکنم .. برم باهاش خرید لوازم خونه کنم اینکه برم لحاف تشک شو ببریم لحاف دوزی .. اینکه برم دیگ و قابلمه های جدیدش و انتخاب کنم و براش مشاوره بدم و بخریم.. اینکه در مواقع لازم برم کارهای اداری و ثبت و اسناد شو انجام بدم و همراهیش کنم و صدهاااا کارهای دیگه که همراهیش کردم.. البته دور از حق نگذریم خاله جانم بنوعی برام جبران میکرد و منو خوشحال می کرد خدا رو شکر ممنون و سپاسگذارم
واااای خدای من اصلا نمیدونم چطوری بقیه ی این داستان رو برای شما دوستان عزیزم بنویسم و از آنجایی که یک تجربه ی فوق العاده عالی و عبرت انگیزی برام بود و یک درس درست و حسابی گرفتم گفتم حتما براتون بیام با جزییات بنویسم…
ادامه ی داستان…
خب از آنجایی که دیدم خاله جانم پذیرای من نیست و عزت و احترام منم زیر سوال رفته و احساس پوچی و بی ارزشی در مقابل این درخواستم دریافت کردم .. بعد از اینکه کمی پیش پسر خاله و خاله جانم نشستم سریع به یکی از دوستام که مدام بهم میگفت تو که میایی تهران پیش خاله آت چرا پیش من نمایی ؟؟؟؟ هر وقت اومدی بهم زنگ بزن و بیا پیشم و هی اسرار و اسرار و اسراررررر .. هی تعارف و اسراررررر ..که تو چرا نمیای پیشم و از این حرفاااا
آخه چند سالی بود که نرفته بودم خونه اش .. ولی اون پیشم آمده بود … خلاصه گفتم خب الان موقعیت خوبیه که بهش زنگ بزنم و فردا برم پیش دوستم مینا جون .. اول با احتیاط بهش اس ام آس نوشتم و گفتم : اومدم تهران و پیش خاله ام هستم فردا اگه هستی یکسر بیام پیشت!!!!
خُب بازم انگار این داستان تکرار شد!!!! دوستم هم با کمال تعجب بهم پاسخ میداد .. و برام جواب نوشت.. عععععععع .. من که روزهای فرد خونه نیستم من فقط روزهای زوج خونه ام .. فردا چهارشنبه هستم ولی پنجشنبه صبح میرم سر کار… در ادامه گفت
بــاشــــه بیــااااا پیشم… بعدش در ادامه بهم گفت از صبح بیا . صبحانه منتظرت هستم ..
پیش خودم گفتم … عیبی نداره !!!! بازم خوب شد که دوستم گفت فردا برم پیشش .. فوری رفتم یک کادویی براش تهیه کردم که دست خالی نرم پیشش..
خلاصه صبحش با خاله جان از در رفتیم بیرون. و همچنان گفتگوهای ذهنی من شروع شد با خودم عهد بستم که اولویت اول زندگیم خودم باشم و خودمو دوست داشته باشم این درس بزرگ برای نزدیکانم هم در ذهنم تثبیت شد . هر چند در مورد همه ی اشخاص این روش رو در پیش گرفته بودم و همچنان فکر می کردم من فکر میکردم درس های استاد رو در مورد لیاقت و شایستگی و عزت نفس یاد گرفتم ولی انگار باید تکاملمو بیشتر طی میکردم و الان یک لِول مدارم در این زمینه بالاتر رفته و فهمیدم که دیگه در هیچ شرایطی ارزش خودمو پایین نیارم و خودمو خیلی خیلی دوست داشته باشم و برای خودم و وقت و زمانم ارزش قایل باشم و به خواسته های خودم بیشتر توجه کنم و خودمو برای هیچکس فدا نکنم چون من کارهای خیلی مهم تری دارم که باید انجام بدم و آن هم اینه که روی خودم و افکارم باید بیشتر کار کنم . اینکه بیشتر باید در سایت باشم اینکه باید بیشتر فایل ها را ببینم و آگاهی های این آموزه های استاد عزیزم رو بیشتر در عمل انجام بدم
ادامه ی داستان خانه ی دوستم رو هم بنویسم و دیگه ختم کلام این درس ها رو بنویسم و تمامش کنم
صبحش رفتم خونه ی دوستم خدارو شکر
دیدم دوستم یک صبحانه ی مفصل روی میز ناهار خوریش برام چیده مان کرده از قهوه و چای نان فانتزی و پنیر و عسل و خیار گوجه و غیره…. داشتم به نان تخم مرغی که خالم میخواست بهم بده که توی راه ببرم فکر می کردم و همان لحظه خدا رو شکر کردم و گفتم خدایااا تو چه میکنی؟؟!!! خدایا من چی میخاستم و تو چیکار کردی
خدایا تو که کار نمی کنی شاهکار می کنی
و برای وفور و فراوانی نعمت ها و موهبت های الهی ممنون و سپاسگذارم
خلاصه ناهار قورمه سبزی و مخلفات و کلی پذیرایی و صحبت و بقول معروف خوش و بش کردیم . غروب هم رفتیم پیاده روی توی پارک نزدیک خونه شون شهران و کوهسار رو گشتیم و شبم منو نگه داشت و قرار شد صبح اون بره سر کار و منم برم متروی نزدیک خونه شون و برم سمت مسیر خودم …
وقتی به خونه اش رفتم رشد مالیش خیلی عالی شده بود .. یعنی وقتی از همسرش جدا شده بود هیچی نداشت ولی در عرض چند سال خونه ای اجاره کرده بود و خرد خرد وسایلی خریده بود و یک ماشین پراید هم خرید که در آن موقع تمام مراحل خرید ماشین شو من انجام داده بودم .. چون من آن موقع ها مربی رانندگی بودم و در خرید و فروش ماشین یک تخصص های داشتم و توی یادگیری رانندگی هم کمی کمکش کردم ولی چون مسیرم بهش دور بود تصمیم گرفت خودش با یک مربی کار کنه که بعدش خودش رفت تعلیم دید… بعدش چند سالی دورادور در ارتباط بودیم تا اینکه آن تضادها و ورشکستگی ها منو احاطه کرده بود و بعدش درگیر داستان های خودم بودم کما کان خیلی بندرت هم دور را دور. تماس های داشتیم .. تا اینکه در سال 97 با استاد عباسمنش عزیزم و این سایت آشنا شدم و خودمو به این آگاهی ها بسته بودم و کلا از تمام افراد بنوعی دور شدم تا اینکه سال گذشته در این خانه ی جدیدم دوباره یک ارتباطاتی با این دوستم برقرار شد و اومد پیشم و گویا با یکی از اساتیدی که اسمشو نمی برم بطور مقطعی کار کرده بود و توی سمینارش رفته بود ولی بعدش رها کرد و کلا آدم پیگیری نیست .. و استاد عباسمنش رو هم کاملا می شناخت و گفت از تلگرام عباسمنش رو گاهی دنبال می کنه .
بعد از اینکه چند روز پیش رفتم خونه اش دیدم از لحاظ مالی خیلی پیشرفت کرده بود کلا مبلمانش بیش از چهارصد پانصد میلیون بود فهمیدم که باورهای خیلی خوبی داره و چندین خواهر داره که خیلی پولدار و ثروتمند هستند و توی زعفرانیه زندگی میکنند .. تا دو سال گذشته ماشین پرایدش تبدیل به 207 کرده بود و سال گذشته ماشین شو تبدیل به شاسی بلند خارجی کرده و پسرش هم در اون شرایط ها ی گذشته مسایل خانوادگی شون درسشو خوانده و فوق لیسانس و بعدش هم توی یک شرکت خیلی خوب کار میکنه و چند ماه پیش هم براش یک جشن عقدکنان مفصل گرفته بود که کمتر از عروسی نبود خدا رو شکر .. عروسش هم دختر فوق العاده خوب و عالی هستش از یک خانواده ی خیلی خوب شیرازی کم جمعیت .. و طراح زیور آلات هستش که داخل خونه بصورت آنلاین کار میکنه.. واقعا چقدر خوشحال شدم که در عرض سه چهار سال اینقدر زندگیش پیشرفت کرده و از اینکه در مدار شنیدن این نکات مثبت و ثروت بودم خیلی خوشحال شدم …
دیروز وقتی خداحافظی کردم و از پیشش رفتم پیش خودم گفتم من که فعلا نمی خوام برم خونه پس برم مترو گردی تا به نکات مثبت بیشتری توجه کنم .. و داستان مترو رو در یک فایل دیگه نوشتم که لینکشو رو اینجا گذاشتم .. آخه توی مترو گردی رفتم تا هشتگرد . می خواستم ببینم متروی هشتگرد چه طوریه و اینکه نمی خواستم خونه برم چون هنوز میهمانان دخترم خونه مون بودن .. بعدش داخل مترو که بودم و داشتم مناظر زیبا رو در مسیر کرج نگاه می کردم یک ایده ای به ذهنم رسید .. گفتم اصلا چرا من خودمو اسیر اینور و اونور کردم کاشکی یک بلیط قطار بگیرم و برم ساری جاهای دیدنی آنجاها رو ببینم و اگر بشه برای شب هم یک اتاق محلی میگیرم و آنجا میمونم ..
رفتم توی سایت قطار ها دیدم ساعت حرکت قطار بسمت ساری ساعت 5 صبح بود و دیگه تا یکشنبه هیچ قطاری به ساری نمیره ..
از خداوند تشکر و قدردانی کردم و بازم با خودم یک عهد و پیمان دیگری بستم که ایندفعه اگر چنین مسعلع ای برام پیش آمد لوازم گردشگری مو بردارم و صاف برم گشت و گذار و به هیچ کسی وابسته نباشم ..
abasmanesh.com
خلاصه بعد از اینکه به هشتگرد رسیدم دخترم اس ام آس داد که میهمانان رفتند و بیا خونه ..
بعد از هشتگرد و خرید و مترو گردی تا برسم خونه مون در پردیس خیلی دیر وقت شده بود و می خواستم به دوستم زنگ بزنم و بخاطر اینکه ازم پذیرایی کرده بود و شب هم پیشش مونده بودم تشکر و قدردانی کنم ولی دیگه دیر وقت بود و موکولش کردم به امروز .. وقتی امروز باهاش صحبت کردم بهش گفتم .. آره رفتم تا هشتگرد و آنجا رو دیدم و توی فضای سرسبزش نشستم تا 3 بعد ظهر چون موقع برگشت قطار به تهران ساعت 15 بعدظهر بوده و خیلی از آب و هوای خنک و خوبش تعریف کردم .. که یهویی بهم گفت ..ععععععع مگه مترو هشتگرد راه افتاده .. گفتم . آره خیلی وقته که راه اندازی شده شاید بیشتر از یک سالی بشه که شنیده بودم متروی آنجا کار میکنه …
گفت چه خوب آخه منم از شرکت عمران یک واحد آپارتمان ثبت نام کردم باید بقیه ی پولشون رو بدم تا انتخاب واحد و طبقه کنم فقط برای سرمایه گذاری خریدم وگرنه من اونجا زندگی نمیکنم..
تازه امروز فهمیدم که هم توی هشتگرد سرمایه گذاری کرده و هم اینکه ماشینشو تبدیل به شاسی بلند کرده .. یعنی من همش فکر میکردم 207 داره ..
خلاصه خدارو شکرگذارم که در مدار شنیدن رشد و پیشرفت های این دوستم قرار گرفتم و پیش خودم گفتم پس می شود آدم با دست خالی در عرض چند سال اینقدر رشد و پیشرفت کنه و اینم یک الگوی دیگری که هی و حاضر جلوی چشمم بود و به ذهنم این الگو رو یادآوری کردم و گفتم بقول استاد عزیزم پس می شود اگر باورها مون رو در مورد ثروت تغییر دهیم
واقعا در این چند روز همه چی بنفع من چرخید و باورهایی در مورد لیاقت و ارزشمندی و پول و ثروتمندی کلی جابجا شد خدایااآاا شکرت که لایق دیدن و شنیدن این این اتفاقات خوب و عالی بودم و از اینکه در همزمانی های خوبی با این قسمت از فایل روزشمار تحول زندگی من بودم ممنون و سپاسگذارم خدایااآاا شکرت
صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ
اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونیها
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به خداوند اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
سلام رویا جانم
خیلی قشنگ نوشته بودی ومن با دقت تا آخر خوندم و یاد خودم افتادم؛؛؛؛؛
همین تضاد ها باعث میشه آدم رشد کنه و متوجه میشه کجای کارش ایراد داره؟؟؟؟؟
من هروقت میخواستم از تهران برم رشت پیش پدر و مادرم ..هرچیزی که میخواستن از تهران از لباس تا….. براشون میخریدم…
یکبار کار داشتم رشت و عجله ای رفتم و مثلاً هم سورپرایز بشن و هم اینکه وقت نشد زنگ بزنم چی میخوام وبراشون بخرم…
( فکر کن من دو ماه قبلش کلی براشون خرید کرده بودم …)
رسیدم دیدن که من براشون چیزی نیاوردم ناراحت شدن و اونجوری که باید….
خیلی ناراحت شدم گفتم من که دوماه قبل کلی لباس و وسیله براتون خریدم..الان یهویی کار پیش اومد نتونستم برم خرید یعنی چی؟؟؟؟؟؟
همونجا به خودم اومدم گفتم؟؟تو الهام خودتو دوست نداری .. احساس لیاقت نداری؟؟؟؟
از اون روز درس عبرت گرفتم…البته بعداز عباس منشی شدن فقط با پدر و مادرم در ارتباطم وبهشون احترام میذاشتم ومیذارم ولی. بهشون یاد دادم. هروقت خودم. دلم بخواد براتون هدیه چیزی میخرم…
ن اینکه توقع داشته باشن هر لحظه اومدم رشت کلی براشون خرید کنم ..
این داستان شما منو یاد پدر و مادرم انداخت (خیلی خیلی برام عزیزن و من خدایی براشون کم نذاشتم ..حتی تو تابستون امسال ایام محرم. مامانم یکماه خونم تهران بود)
ولی برای رشد شخصیت خودم و احساس لیاقت درس خوبی بود اون تضاد.. و شما که گفتین یاد اون خاطره خودم افتادم….
ولی رویا جانم قدمت روی چشم ما …
هروقت این شرایطش رو داشتی بیا مغازه مون و همخونه و تا صبح باهم از قانون خدا حرف بزنیم ولذت ببریم….
روی ماهت رو میبوسم
چقدر عالی توضیح دادین استاد جان
فعالیت کمتر و درامد بیشتر را شما در ذهن منم جا انداختی وقتی شما را دیدم و بعد ویس دوستان شنیدم فهمیدم میشود و الگوهایی عالی برای من شدید تا منم بگم پس منم میتونم
و همین باعث شد الان بتونم با فعالیت کمتر بیشترین جذب پول داشته باشم
در مورد شخصیت و رفتار همه ما این موضوع تجربه کردیم که دوس داشتیم خودمون نباشبم تا تایید دیگران بگیریم و وقتی ریشه را حل کنیم بقیش درست میشه دقیقا من چند ماه مشاور میرفتم تا بشم یک ادم شبطون، برونگرا، پر حرف، پر انرژی، هر چی میگفت خودت باش نمیشه بخوای چیز دیگه بشی میگفتم نه من خودمو دوس ندارم من باید عوض شم
انقدر این موضوع اذیتم میکرد که حس تنفر از خود همیشه داشتم تااینکه استاد اموزشهایی داد که فهمیدم اصلا چرا من میخوام خودم نباشم و چرا انقدر با خودم بجنگم
بعدش فهمیدم علتش تایید گرفتنه و روی این موضوع کار کردم و الان دیگه برام مهم نیست بقیه تاییدم کنن وقتی میگن اروم و ساکتی بهم برنمیخوره و میگم اره من شنونده خوبیم
من میتونم بیشتر گوش بدم و موضوعاتی که بتونم در موردش حرف میزنم
و الان از وقتی با خودم به صلح رسیدم دیگه کسی به من نمیگه ساکتی بلکه میگن چقدر خوش برخوردی چون من قبلا حرفهام نمیزدم که قضاوت نشم اما الان خیلی راحا حرف میزنم چون برام مهم نیست نظرم مخالف بقیه باشه یا حتی اشتباه بگم
خیلی راحت میگم اره من اشتباه گفتم یا شوخی میکنم دیگه برام تایید بقیه، حرفهای بقیه کمرنگ شده و من الان دقیقا شدم اون چیزی که میخواستم
همش برمیگشت به این ریشه چقدر برام بقیه اولویت بودن
الان اولویت شدم خودم
دیگه ادمها را بزرگ نمیکنم و ازشون بت نمیسازم
الان بااینکه مثلا حرفهای ناپسندی به گوشم میرسم از شخص مقابل دوری نمیکنم بلکه میگم هر کس ویژگی مثبت و منفی خودشو داره پس چرا من ازش دور شم من ویژگی متبتش میبینم الان خیلی خوشحالترم چون حتی ادمها باهام بهتر هستن و روی خوششون برای من
خدایا شکرت الان که یادم میاد به گذشته میبینم چقدر استاد نازنینی سر راهم قرار دادی تا از من یک ادم جدیدی بسازه چقدر من خوب شدم شکزت
سلام ساناز
کلی از نکات کامنتت پاشنه آشیل خودم بود و کلی از کامنتت یادداشت کردم ک خودمو اصلاح کنم با خوندن کامنتت گفتم این کسیه ک حتما کلی از محصولات رو خریده و کلی رو خودش کار کرده
وقتی رفتم پروفایلتان تعجب کردم ک فقط با فایل های دانلودی و یک کتاب این قدر سطح فکرت بالاس
می ایستم و برات دست میزنم ب بهانه تحسینت
افرین دختر
باز هم امیدوارم ب کامنتهات برخورد کنم
با یاد و نام خدا و عرض سلام خدمت استاد عباسمنش و دوستان توحیدی
فذکر ان الانسان لذکری…
یاد یه موضوعی افتادم..علامه حسن زاده ره میگفتن مثل شکارچی باشید
چطور شکارچی موقع شکار هر لحظه مراقبه و هیچ زمانی رو نمیتونه از دست بده همونطوری باید مراقب باشم که چه فکری میاد تو ذهنم سریع مچشو بگیرم…و من خیلی تو این داستان ضعف دارم و باید روش کار کنم…
اما موضع جالبی که خواستم بگم اینه که گاهی بعضی اتفاقات هستن که به شدت آدمو میبرن تو ناخودآگاه و گذشته و اون لحظه به شدت آسیب پذیر میشیم که گاهی اوقات مقایسه عامل اون داستان هست…همون زمانهایی که احساساتمون به شدت برانگیخته میشه..این برانگیختگی نشان از یه موضوع داره که در گذشته اتفاق افتاده و پنهانه یا ناشی از یه نگرش ریشه داره و اگه حضور نداشته باشیم اون اتفاق اون احساس رو فراخوانی میکنه و اگه پیداش نکنیم حتی آگاهانه نمیتونیم ذهنمونو کنترل کنیم…و نشونش برانگیختگی احساسی شدیده…مثل کشش های شدید جنسی…یا تمایل به خشونت و یا ترس شدید… یا حتی احساس گناه…و در این حالت اگه انسان آگاه نشه به شدت آسیب پذیره و لقمه راحتی میشه برای شیطان ذهن…جالبه که ترس شدید بیشتر از ناشناخته هاییه که اتچ شده به یه اتفاق ناگوار در گذشته… و الا ترس خیلی شدید نیست و در حد احتیاطه…
این یه مدل…
مدل دوم عکس مدل قبلیه…یه اتفاقاتی برامون میفته که هیچ دیتایی نداریم ازش و اون لحظه دچار بیذهنی میشیم (چون ذهن اجازه میده تجربش کنیم و اون لحظه ساکت میشه)…بسته به شدت اون اتفاق این حالت بی ذهنی میتونه خیلی سطحی یا عمیق باشه.. و نشانش احساس شعف بی نظیره…که میتونه از یک باشه تا بی نهایت…
و جالبه که تمام اتفاقات بزرگ برای بشر در اون لحظه میفته..مثل مولانا که اون اشعار رو در اون حالت بی ذهنی میگه..یا اکتشافات علمی قبلش یه گپ از بی ذهنی داره…و اون لحظه بی ذهنی بخاطر خاموش شدن ذهن الهاامات میاد و بصورت شعر اختراع و خیلی موضوعات دیگه خودشو نشون میده… یا حتی احساس شعف ناشی از بوییدن یه گل جدید یا دیدن یه صحنه لذت بخش که تاحالا تجربش نکردیم و اون لحظه چون ذهن خاموشه اونو با وجود خودمون تجربش میکنیم و لذت میبریم…و در اون لحظه آگاه هستیم و به مبدا هستی متصل و حتی الهامات رو میتونیم خیلی روشن دریافت کنیم (چون مقاومت های ذهنی مانع دریافت الهامات میشه..هر کس در زمینه ای که مقاومت نداره بهتر الهامات رو دریافت میکنه چون صدای ذهن کمتره)
اما یه کارایی هست که من اسمشو میزارم بت شکنی یه اتفاق بزرگی رو در ذهن رقم میزنه… این مدل عملکرد بین این دو نوع اتفاق که گفتم یه تعامل ایجاد میکنه…یعنی یه موضوعی بوده در گذشته مثل باور به این که من نباید با این ظاهر تو همچین مجلسی ظاهر بشم یا من کارهایی از این دست که خیلی احساس ارزشمندیمون بهشون گره خورده و ذهن خیلی روش مقاومت داره و شما میای بر خلاف اون دیتای ذهنی عمل میکنی و تبر دستت میگیری میفتی به جون اون بت…
اینجوری شما بعدش یه حالتی از اون لذت و بی ذهنی رو تجربه میکنی و احساس خوبی بهت دست میده و حس رهایی تا چند لحظه باهات همراه میشه… حالا هرچی اون مقاومت بزرگتر باشه شدت آگاهی بعدش بیشتره… یاد فیلم بند باز افتادم که طرف وقتی رفت روی طناب بین دو تا ساختمان بزرگ و با وجود ترس وحشتناکش این کار رو میکنه و هیچ طنابی به خودش نمیبنده وقتی پاشو روی طناب میزاره اونقدر غرق در آگاهی میشه که ترس هاش فرو میریزه و نزدیک به یکساعت روی اون طناب عشق بازی میکنه و از گذشته و آینده رها میشه و خدا رو احساس میکنه تا جایی که روی طناب سجده میکنه در مقابل این جریان عظیم هستی…
ولی اکهارت توله میگه میشه این فرآیند بی ذهنی رو با مراقبه دایمی پایدارش کرد و مدتش رو افزایش داد…یا روشی که استاد میفرمایند که توجه دایمی و آگاهانه به زیبایی ها و شکر گذاری ..خلاصه اینکه ذکر . و مداومت بر ذکر انسان رو به اون آگاهی دایمی میرسونه…
حالا بیایم سراغ بحث این جلسه و ارتباطش با موضوع…وقتی ما نگاهمون به ارزشهامون ذهنی باشه طبیعیه که هر لحظه در خطر یکی شدن با ذهنی باشیم که احساس ارزشمندیمونو به الگوهاش گره زدیم و این خطر دایمی و نجوای دایمی ایجاد میکنه… و باید تبر آگاهی و احساس لیاقت بی قید و شرط بر پیکره این الگوها بزنیم و این کار تکامل میخواد…ان شااالله
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات و خالق آفرین من ،،
سلام و درود خدمت تک تک دوستان گلم ،،
به به چه نشانه امروز من فوقالعاده ای ،،
بچه ها دوره بی نظیر عزت نفس ینی دست یافتن به قدرت اعجابانگیز درونی مون ،،
دوره عزت نفس بهمون یادآوری کرد که چه قدرتی داریم ،، بهمون یادآوری کرد که محدودیت برای اشرف مخلوقات معنی نداره ،،
درک کردیم که مسئول صد در صد زندگی خویش خودمونیم و بس ،،
واقعاً حرف های استاد عزیزم لاجرم بر دل مینشینه ،، کی میتونه بیاد ادعا کنه چیزی رو واقعاً خواسته و بهش دست پیدا نکرده ،، واقعی خواستن عظم و اراده درونی به همراه خودش داره ،، قدرت داره ،، تحمل داره ،، توکل داره ،، متکی به ذات خویش داره ،، عزت نفس ینی منم اشرف مخلوقات خداوند ،، عزت نفس اینه که من فقط خداوند خودم رو میپرستم و تنها از او یاری میجویم ،، عزت نفس ینی دل قرص ایمان صد در صد به رَب خود ،، ینی بهترین زمان و بهترین مکان هدایت شدن توی تمام امور زندگی ،،
عزت نفس ینی اندازه شخصیتت اندازه وجودت اونقدری بزرگ باشه که تموم مشکلات با تموم سختی باز از وجود تو کوچیک تر بشن ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت برای این دوره مقدس و بی نظیر عزت نفس ات که هدیه کردی به من و خانواده ام ،،
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که ثروووووتتتتمند و شااااااد و سلامت هستیم ،،