گفتگو با دوستان 57 | به هیچ چیز باج نده (به ترتیب امتیاز)

نکته مهم:

این قسمت فقط در قالب فایل صوتی تهیه شده است.


مفاهیمی که در این گفتگو مورد بررسی و توضیح قرار گرفته است:

  • سمت خودت را انجام بده؛
  • معجزه “بازسازی احساس لیاقت درونی”؛
  • معجزه “ورود به دل ترس ها”؛
  • چرخه ای نابود کننده به نام “راضی نگه داشتن دیگران”؛

منابع بیشتر

دوره احساس لیاقت


این فایل، گفتگوی استاد عباس منش با تعدادی از اعضای سایت در اپلیکیشن clubhouse  است.

آدرس  clubhouse استاد عباس منش:

https://www.joinclubhouse.com/@abasmanesh

برای دیدن سایر قسمت های این مجموعه‌، کلیک کنید

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل صوتی گفتگو با دوستان 57 | به هیچ چیز باج نده
    28MB
    28 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

105 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رضا دهنوی گفته:
    مدت عضویت: 2604 روز

    به نام خدای مهربان

    درود و احترام

    فایل جامانده روز 31/ گفتگو با دوستان 57 | به هیچ چیز باج نده

    من هم خیلی توانایی هام رو دست کم و ناچیز گرفتم،، دیروز یک همایشی در شهرمون برگزار شد و من هم اونجا بودم و یه عده رفتم نمایش برگزار کردن ،، یکی خوانندگی کرد ،، بعضی ها اجرای ژیمناستیک داشتن ،، بعضی ها اجرای طناب زنی داشتن و خلاصه کلی خوش گذشت.. بعد به من هم گفتم برو بالای سن جلوی همه اجرای یوگا داشته باش.. منم اولش روم نمیشد برم و به خودم میگفتم هی هی ول کن بابا این بچه بازیا چیه و توی ذهنم مهارتم هیچ ارزشی نداشت.. بعدش اخرش تسلیم شدم و اخرین نفر رفتم و اجرا کردن و سالن ترکید و همه مات و مبهوت شدن و بعدش به من گفتن اجرای تو از همه بهتر بود … اونجا افرادی اومده بودن برای اجرای مهارت هاشون که بعضی هاشون توی اینستاگرام چند هزار تا فالوور داشتن ،، ولی منی که نه اینستاگرامی دارم و نه فالوری دارم ،، اجرایی که انجام دادم همه رو متحیر کرده بود،، تازه اونجا یه ذره ذهتم نسبت به مهارتم تغییر کرد .. تازه من مدت زیادی بود که حرکتای سنگین رو تمرین نکرده یودم ولی به خاطر تمرین های گذشته ای که داشتم توی بدنم اون حرکت رفته بود و موقع اجرا واقعا همه متحیر شدن و حتی خودم متحیر شدم از این حجم از تشویقی که شدم !!

    پارسال هم توی یک همایشی در پارک شاهد کرمانشاه جلوی 1500 نفر اجرا داشتم.

    ولی این بار توی شهر خودمون بود و بالای سن بودم و توی دید معرض همه بودم و نگاه مردم و حرف همسایه هم توی ذهنم میچرخید ،، حدود 300 نفری اومده بودن ،، دقیقا نمیدونم چقدر بودن … ولی از اینکه بر ترس و خجالتم غلبه کردم خوشحالم و اونجا حکم مسیولیتی یوگای شهرستان رو به من دادن ..

    از وقتی سفر نامه رو استارت زدم کلی ماحراهای جالب رو تجر به کردم .. با گروه های مختلف میرم گشت زنی،، مثلا با گروه پیشکسوتان در شهرمون هر هفته سه شنبه ها میرم پساده روی و کلی لذت میبرم و من اونجا به عنوان مربی یوگا هستم و یوگا در طبیعت اجرا میکنیم و لذت میبریم ..

    نکات:

    برم توی دل ترس هام،، شب ها بعضی وقت ها در میترسم لامپ رو خاموش کنم و در تاریکی کامل بخوابم و لامپ حموم رو روشن میذارم .. باید بر این ترسم غلبه کنم ..

    ترس از مستقل شدن دارم ،، چون هنوز در خونه ی پدریم هستم ،، پدرم که سال هاست فوت شده و مادرم هم اغلب در روستا هستش و من اغلب خانه تنها هستم . ولی این به نظزم مستقل بودن نیست..

    دوست دارم مستقل شدنم به گونه ای باشه که برای خودم مثلا تهران یه خونه با ویوی دریاچه چیتگر‌ در بالای بزج داشته باشم و هر شب برم دور تا دور دریاچه قدم بزنم و لذت ببرم .. وقتی این دوستمون مثل دوستان دیگرم در سایت،، داستان مهاجرتشون به کشوزهای دیگه و شهرهای دیگه رو میگن من هم امید وار میشم که بالاخره خدا راهی بزام باز میکنه که از مسیری هموار و لذت بخش به جای دلخواهم و به شهر دلخواهم یا کشور دلخواهم مهاحرت کنم.. ولی برای مهاجرت کردن ،، هموار بودن مسیر خیلی خیلی ارتباط داره به میزان احساس لیاقت !!

    چون قبلا همونطور که داستانش رو گفتم،، مهاجرتی که داشتم و گیو اپ کردم و برگشتم از مسیری خیلی سخت بوده که دلیلش احساس عدم لیاقت بوده..

    ولی ارام ارام با بالا رفتن میزان احساس لیاقتم این مسیر خود به خود هموار و اسان میشه وبه نظرم از همینجایی که هستم نتایج شزوع به بهبود میکنه ..

    مثل همین ارتباط با ادم های جدید و انجام فعالیت های اجتماعی و بودن با ادم های قوی تر که خیلی حس خوب و باورهای جدیدی در من داره ایجاد میکنه و اعتماد به نفسم رو بالاتر برده .. چون قبلا از معاشرت با ادم های جدید و قوی میترسیدم که دلیل این موضوع هم همون باور عدم لیاقته … من حتی توی دوران مدرسه هم با وجودی اینکه درسم خیلی خوب بود ولی با بچه هایی که درسشون خوب بود و جزو شاگرد ممتازها بودن ارتباط برقرار نمیکردم و با افرادی ارتباط برقرار میکردم که از لحاظ درسی ضعیف بودن که دلیل این موضوع هم دوباره بر میگرده به عدم لیاقت،، یعنی این عدم لیاقته خیلی خیلی ریشه داره در من ،، یعنی برمیگرده به کودکیم و از همون موقع، یعنی دوران کودکیم تا الان من با خودم این باور عدم لیاقت رو توی ذهنم حمل کردم !!!

    و الان هم با وجودی که خیلی ها به من میگن تو هوش و استعدادت بسیار زیاده ،، من ذهنم یه جورایی قبول نمیکنه و خودم رو درونن لایق و ارزشمند نمیدونم و حس حقارت و خود کم بینی دارم… و دلیل مشکلات زندگیم اعم از مالی و ارتباطی ووو،، خصوصا مالی همین حس عدم لیاقت و حس حقارت و کوچک شمردن خودم هستش…

    و بعصی وقت ها تعریف و تمحید هایی که از من میشه رو من فکر میکنم طرف داره چرت و پرت میگه و مسخرم میکنه !!

    یعنی درونن اون ارزشمندی رو و اون وجه شخصیتی لایق و قوی رو در خودم حس نمیکنم و اغلب هم با رفتارهای احساسی اون وجه شخصیتی ارزشمندی که در نگاه دیگران نسبت به خودم دارم رو خرابش میکنم و خوردش میکنم ..

    میدونی منظوزم چیه ؟؟ مثلا ممکنه در نگاه اول و یا برخوردهای اول از دید دیگران یک شخصیت برجسته و ارزشمند باشم ،، ولی خودم به خاطر عدم لیاقتی که توی وجودم دارم و رفتارهای احساسی که از خودم نشون میدم ،،

    اون وجه شخصیتی رو که در نگاه دیگران دارم رو میشکنمش و خوردش میکنم .. این یعنی ارزسمندی نسبت به خودم و جایگاهم و شخصیتم ندارم و جایگاهی که دارم رو خیلی مسخزه و بی ارزش میدونم !!

    یعنی همه ی ما در کودکی یک قرب و عزت و احترام و عزت نفس بالایی داشتیم به خاطر باور لیاقتی که توی وجودمون داشتیم و اون نزدیکی که به خداوند توی وجودمون احساس میکردیم ،، ما در خودمون یک قرب و عزت و ارزسمندی والا و خاصی رو احساس میکردیم.. ولی ارام ارم به خاطر محیطی و اجتماعی که توش بودیم و رفتارهایی که درکودکی با ما شده از طرف خونواده و اطرافیان و جامعه اطراف ،، اون قرب و عزت و اون ارزشمندی شکسته شده و خورد شده و از دید خونواده و اطرافیان و جامعه ی اطراف شخصیتمون خورد شده و بی ارزش شدیم ،، چون از دید خودمون شخصیتمون خورد شده ..

    حالا ما همون نگاه رو و پیش فرض رو از خودمون ،، به همه ی ادم ها داریم.. یعنی چی؟؟ یعنی باور کردیم که همه ادم ها نسبت به ما یک دید بی ارزشی و مسخره دارن .. به همین دلیل اگر در نگاه اول از ذید بقیه شخصیت ارزسمند و جایگاه والایی داشته باشیم ،، به خاطر اون پیش فرض های ذهنی که از کودکی و اون باورهای مخرب که از کودکی در ذهن ما ایجاد شده ،، خودمون با رفتارهای احساسی اون وجه شخصیتی ارزسمند رو که دیگران به ما دارن رو خوردش میکنیم و میشکنیمش و در واقع خودمون با دست خودمون قرب و عزت و احترام خودمون رو میشکنیم !!!

    چون احساس لیاقت نداریم !!!

    و این موضوع خیلی خیلی بنیادیه در ذهنمون ،، حداقل در ذهن من خیلی ریشه داره ..

    نمیتونم منظوزم رو با کلمات بیان کنم ولی امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم ..

    خب اینم از رد پای من از فایل جا مانده از روز 31,, خدایا کمکم کن گام ها رو تا انتها بردارم ..

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    مریم الماس گفته:
    مدت عضویت: 544 روز

    بنام خداوند آرزوهای من

    روزشمار تحول زندگی من : سی و یکم

    سلام به استادعزیز و دوستان سایت

    عزت نفس حس لیاقت باور بخود صلح باخود و..

    هدفهامون و قدمها و نتایجمون رو به کسی نگیم

    خسیس باشیم در خرج کردن انرژی مون

    تمرین کنیم صادق باشیم غیبت نکنیم و …

    بریم توو دل ترسهامون

    از استقلال نترسیم

    هرکاری کنیم مردم باز حرف میزنن و تحلیل میکنن و برچسب میزنن حتی به کار درست هم انتقاد میکنن پس از حرف مردم‌ نترسیم تا خدا افراد مناسب و هم مدار و هم فرکانس با مارو بفرسته

    فعلا دراین مدار از مهاجرت و صحلت درجمع و استقلال و آب و شنا میترسم که دارم روشون کار میکنم و این مدارم خیلی کار داره و از هدفهام فاصله دارم

    خدایاشکرت برای این آگاهی

    دوستت دارم خداجونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    مرضیه حسن ابادی گفته:
    مدت عضویت: 467 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استادعزیزم و خانم شایسته مهربانم

    روزشمار روز سی و یکم

    به چیزی باج نده

    لیلا جان تحسینتون میکنم آفرین به این شجاعت و جسارتتون امیدوارم که هر کجا هستید موفق و شادو ثروتمند باشید

    و امروز یاد گرفتم که تنها راه پیشرفت غلبه بر ترسهام هستش حالا هرترسی اگر میخواهم پیشرفت کنم باید به ترسهام غلبه کنم ترسهای واهی که همش از ذهن میاد

    تا نرم تو دل ترسها هیچ چیزی تغییر نمیکنه اگه بشینم وهیچ حرکتی نکنم هیچ فایده ای نداره

    فقط باید حرکت کنم واز هیچ چیز نترسم وشجاع باشم قوی باشم وحرف مردم برام مهم نباشه وقتی من قوی باشم آدمهای قوی هم میان تو زندگیم

    به دیگران باج ندم برای اینکه دوستم داشته باشن خودمو همینجور که هستم دوست داشته باشم وتحسین کنم خودمو، و نقاط مثبتمو و نقاط ضعفمو ببینم وبا خودم به صلح و هماهنگی برسم

    استادعزیزم وخانم شایسته عزیزم و دوستان عزیز سپاسگزارم

    خدایاشکرت برای یه روز دیگه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2556 روز

    سلام خدمت شما استاد عزیز، بانو شایسته مهربان و تمامی دوستانم.

    استاد من همیشه در 99 درصد مواقع وارد ترس هام شدم، تا جایی هم که یادم میاد این ویژگی را داشتم و هربار قوی تر شده. چون همیشه اعتقادم براین بوده که موفقیت، اونطرف ترسه.

    و اون یک درصد که هنوز، نتونستم وارد ترسم بشم یچیزایی شبیه ترس از سوسک هست که هنوز نتونستم بهش غلبه کنم.

    استاد در طول زندگی ترسهای بسیار زیادی در زمینه های مختلف سراغ انسان میاد که برای من سخت‌ترین موردی که میخواستم وارد ترسهام بشم، ” ترس از کمبود” و “ترس از آینده” بود که ترس از آینده هم، ریشه در، ترس از کمبود، داشت.

    و بیشترین رشد من، هم، زمانی بود که وارد ترسهایی درین زمینه میشدم.

    یعنی بقدری نجوا حمله ور میشد بهم و از کمبود بهم میگفت، از اینکه حالا فلان موضوع را میخوای چکار کنی، حالا….

    که واقعا در لحظه منو فلج می‌کرد، ولی هیچوقت یاد ندارم در اون ترس مونده باشم و همیشه وارد ترسم شدم.

    وقتی چنین ترسهایی سراغم میومد، طبق روال همیشگی زندگیم، ترسم را بخداوند اقرار میکردم و پشت سرش ازش هدایت میخواستم چون واقعا خیلی خیلی برام آزار دهنده بود که اسیر نجوای شیطان و ذهنم بشم و باتمام وجودم میخواستم ایمانمو بخداوند نشون بدم و آزاد و رها بشم.

    و همیشه هم هدایت خداوند درلحظه از راه می‌رسید و کمکم می‌کرد برای ورود به دل ترسم.

    و خدا میدونه استاد، وقتی وارد ترسم میشدم و همون پولی که داشتم را با حس خوب و توکل بخدا خرج میکردم، به چندساعت نمیشد چندین برابرش وارد زندگیم میشد.

    و این ترس از کمبود و وارد شدن بهش، خیلی خیلی خیلی زیاد باعث تقویت ایمان و توکل کردنم بخداوند شد. و قوی تر شدن باورم نسبت به فراوانی که این قسمت “باور فراوانی” را خیلی خیلی جای کار داره برام که روش کارکنم.

    و یه نکته دیگه که خداوند از طریق، همین موضوع “ترس از کمبود” و وارد شدن بهش، بهم یاد داد این بود که: همیشه با احساس خوب خرج کنم و استاد دوساله وقتی من میخوام چیزی را بخرم اول احساسم را خوب میکنم، باورهای توحیدی و فراوانی و شایستگی را باخودم مرور میکنم بعد قدم برمیدارم برای خرید.

    و دقیقا تفاوتش را با زمانیکه حالت عادی داشتم و خرید میکردم یا حالت ترس و کمبود داشتم و خرید میکردم را متوجه میشوم.

    و تفاوت خرید کردن با احساس خوب و رقم خوردن اتفاقات بعد از اون خرید و ورود نعمت به زندگیم کاملا مشهود و بزرگ بود برام.

    یادمه یبار رفتم هایپر که کشک بخرم، همون لحظه نجوا حمله ور شد بهم و شروع کرد از کمبود پول و تموم شدنش بهم گفتن اونم با قدرت زیاد.

    استاد باورتون نمیشه من ظرف کشک توی دستم، حدود 40 دقیقه توی هایپر جلوی طبقات محصولات ایستاده بودم به بهانه نگاه کردن به محصولات، توی دلم داشتم با نجوا حرف میزدم، جوابشو میدادم، از خدا هدایت میخواستم. تااینکه بعد از 40 دقیقه تونستم باکمک خداوند، احساسم را خوب کنم بعد برم پای صندوق و حساب کنم.

    و اولین نتیجه ای که این نوع عملکردم برام میاره، حس رضایت از خودمه، واقعا آنچنان ذوق و شادی ای توی وجودم جاری میشه که حدنداره و بعد به دنبالش نعمت و اتفاقات خوب، وارد زندگیم میشه.

    و الهی هزاران مرتبه شکر بخاطر نعمت “ترس” که چقدر همواره کمک کننده بوده برای من و چقدر باعث تقویت ایمان، توکل و اعتمادم شده.

    استاد عزیزم بینهایت سپاسگزار شما هستم بابت آموزش های بینظیرتون.

    در پناه خداوند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    صبح صادق گفته:
    مدت عضویت: 1904 روز

    سلام.

    تبریک میگم به لیلا خانم.

    چقدر آموزنده بود.

    چقدر عالی آموزش‌ها را گرفته‌ و عمل کرده‌اید‌.

    واقعا غبطه خوردم به عزم و اراده و غیرت‌ات.

    به امید موفقیت‌های روزافزون برای شما.

    دم استاد هم گرم که حقیقتا هرچه در افکار و باورهایش ریزتر میشوم؛ بیشتر میفهمم که این آدم چقدر تفکر و تعمق کرده در لحظه لحظه زندگی‌اش. انگار که به اندازه تاریخ زندگی کرده و قانون جهان را چه خوب و درست و دقیق درک کرده و جالب‌تر اینکه، چقدر عالی این مفاهیم را به باورمندان منتقل می‌کند.

    درود بر همه شما خوبان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    امیر آهنگری گفته:
    مدت عضویت: 1673 روز

    ب نام الله مهربان وهدایتگر ب سمت زیبایی سلامتی شادی ثروت

    سلام ب استاد عزیز و دوستان عزیز

    =بهترین شکل برای پیشرفت رفتن ب دل ترسهاست وباید ب دل ترسها رفت

    =باید به خودمون بگیم نباید ب کسی چیزی باج بدیم و نزاریم ترسی چیزی سوارمون بشه

    =باید جوری که خودمون فکر میکنیم زندگی کنیم نه اینکه مهم باشه برامون حرف مردم که چی میگن

    =دردهن مردمو هیچوقت نمیشه بست و باید برامون مهم نباشه بقیه چی میگن و مسیر درستی که پیدا کردیم باید در اون مسیر بریم

    =و بزرگترین چیز اینکه برای هر کاری که میکنیم نگیم مردمون در موردمون چه فکری میکنن

    چقد تصور سازی کردن پریدن از بالا چقد لذت بخش این تجربه

    سپاسگذارم برای این فایل زیبا

    آرزوی سلامتی شادی ثروت حال خوب و هدایت الله دارم براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1142 روز

    به نام خدایی که شهامت رادروجودم نهاد.

    سلام به استادعزیزونازنین ودوست عزیزمون لیلاجان .

    شهامت وجسارت لیلاجان قابل تحسینه.

    نمی‌دونم توخانواده چی بش گذشته بوده که ترجیح دادن ازخانواده جدابشن .

    اینوگفتم که هرکسی تاتقی به توق خوردفکرنکنه ،بایدازخانواده جدابشه .آخه بعضیامطلب رانمیگیرن وسریع جاهایی که نباید الگوبرداری میکنن.

    مثلن خودم به علت داشتن خواسته هایی که توذهنم داشتم واتفاقاخیلی دلم میخواست ،اتفاق بیفته .به جدایی فکرمیکردم واززندگیم لذتی نمیبردم .

    همیشه دنبال بهانه ای می‌گشتم که جدابشم .

    یه کم که روی خودم کارکردم وبیشترومنطقی تربه شرایط واوضاع زندگیم نگاه کردم ،متوجه شدم .توزندگیم مشکل حادی ندارم که ارزش بیرون رفتن ازش راداشته باشم .

    بله اون خواسته ی من ،درسته خواستم بودولی خیلی هم معقول نبودودلیل محکمه پسندی برای جدایی نبود.

    خداروشکرمتوجه ی اشتباه این افکارم شدم وچسبیدم به زندگیم .منم میتونستم راحت جدابشم ولی آیا زندگی من وهمسرمن طوری بودکه سزاوار این جدایی باشم یا باشه .

    نه نبود.شایدبرای منم اتفاقاتی میفتادکه بعدن پشیمون میشدم .

    به قول استاد که بارها گفتن ،که خیلی جاهاایرادازخودماس ولی ازبس تمرکزمون روی طرف مقابلمونه،اونومقصرمیکنیم وبعدازجدایی حتی بافرددیگه ای بازهمون تجربه روتکرارمیکنیم .

    ولی وقتی من دنبال تغییرات خودم باشم ونگاهم رامتفاوت تربکنم ،اگه همسرم هم فرکانس من نباشه بدون تقلای من ،جهان کاری می‌کنه که ازم جدابشه .ولی جالبیش اینه که خیلی وقتها با تغییرات من ،طرف مقابلمم طوری تغییرمیکنه که اوضاع بهترمیشه .

    پس نیازی به عجله نیس .واونی که میگه من جداشدم وبه آرامش رسیدم حتمن سختیهای زیادی تواون‌خونه کشیده که مانع رشد هم می‌شده .

    حتمن اهل خانواده باافکاری منفی ودرجهت مخالف ایشون بودن .

    مطمئنم لیلاجون همه ی راههارارفتن ووقتی دیدن نمیشه واقعن اونجازندگی کنن ،تصمیم گرفتن ازخانواده جدابشن.

    پس عجولانه تصمیم نگیریم .بهتره خوب فکرکنیم بعداگه دیدیم توانایی وشهامت اینوداریم که تنهایی بهتر زندگی کنیم ،جدابشیم .

    دیدن نقاط ضعف و قوت خودمون خیلی مهمه .

    متاسفانه اکثرمادرچنین مواقعی ،ترازاخلاقهای دیگران راخوب بلدیم دربیاریم .امادوربینمون بایدروی خودمون زوم باشه وفقط به خودمون نگاه کنیم تاببینیم چ نواقصی داریم یاچ نقاط قوتی داریم .

    وقتی همچین نگاهی داشته باشیم ،طبیعتابهترتصمیم میگیریم .

    اگه عیبی داریم حتمن رفعش کنیم چون داریم میبینیمش .

    قضاوت دیگران مهم نیس .چون الویت خودمونیم .به قول استاد هرکاری هم بکنی حرف پشت سرت هس .

    اینکه مسرباشی کاری انجام بدی ولی ندی چون ازقضاوت دیگران ترس داری ،این احمقانه ترین کاریه که انجام میدی.

    زمانیکه من ازخودم‌مطمئنم،باخودم‌درصلح هستم .ازعزت نفس خوبی هم برخوردارم .ومیدونم خودم ازپس خودم خوب برمیام ،حرف مردم کیلوچند؟

    اگه بخواهیم باحرف مردم ،زندگیمونوبالاپایین بکنیم که کلن ول معتلیم .ونمیشه اسمشوگذاشت زندگی .

    این مردم تاآخرین لحظه درکنارماهستن .حالابعضیانزدیک تربعضیادورتر.

    نمیشه ازشون فرارکردولی میشه بارفتارهاوافکارسالم ازشون دورشدوبه قضاوتهاشون اهمیتی نداد.

    میشه همه رودوست داشت ولی نظرخودمون به هرچیزی برتری داشته باشه تاآرامشمون بهم نریزه .

    جالبیش اینجاس که این مردم تاوقتی توبراشون منفعت داشته باشی ،رفیق ودوست توهستن وبعدش خداحافظ .حتی خواهربرادرهات چ برسه غریبه ها.

    پس توهمه چی ،اول خودت .آخرهم خودت .

    منم یادگرفتم که به کسی کاری نداشته باشم .ودیگران رو،آزادورهابزارم حتی فرزندامو،حتی همسرمو.

    همون طور که دوست ندارم کسی توزندگی شخصی من مداخله کنه ،خودمم بایدبه همان گونه رفتارکنم .تاازارزشهام کم نشه.

    هیچ وقت هیچکس نمیتونه جای کسی باشه ،پس نبایدبه خودمون اجازه ی قضاوت بدیم.

    هرچندظاهرزندگیامون چیزی رونشون بده که شبیه هم هستش ولی زندگی بقدری پیچیدس که به هیچ وجه نمیشه کسیوقضاوت کرد.

    پس بهتره تمام توجه وتمرکزمون روی خودمون باشه بقیش خود به خودحل میشه .

    روبروشدن باترسهاورفتن تودل ترسها،قدرت وتوانایی آدموچندین برابر افزایش میده.

    منم یه ترسی دارم .

    تاحالاکسب درامدنداستم ،تصمیم گرفتم شروع کنم .امانمیدونم چطوری وله چ شکل .البته پیشنهادهایی داشتم ،یه کارایی هم بلدم .منتهی چون تاحالاانجام ندادم ترس دارم که ازپسش برنیام .

    میترسم که برنامه وروندزندگیم بهم بریزه .

    ازطرفی تردیددارم که چ کاری بهتره.چ تصمیمی بگیرم بهتره.؟!

    به همین جهت خودمو سپردم به هدایت خدا.

    امیدوارم بتونم بهترین انتخاب روداشته باشم .

    نجواهایی توذهنم میان که بی خیال ،بچسب به همین زندگیت .البته نمی‌دونم نجواس یاالهام ؟!

    می‌دونم نجواهابااحساس بد،میان والهامات بااحساس خوب هستن .راسش هنوز نتونستم تشخیص بدم که کدومشونه.

    نیازی ندارم که سرکاربرم .

    فقط دوست دارم تجربه کنم .

    ترسهازیادن .

    خداروشکربه خیلی هاشون غلبه کردم .فقط وفقط هم باایمان وتوکل به خدا.ینی چون خداروپشت خودم میبینم ،ترسهاموتونستم کناربزارم .

    خیلی راحت میشه ترسیدوزندگی روباخت.

    ازصبح که بیدارمیشیم ،میشه ازهمه چیزترسید،ووحشت داشت .

    از بیرون رفتن همسرمون بابت کسب درآمدیابابت هرچیزی.

    از بیرون رفتن بچه هامون ونگرانی هایی که هر لحظه باهاشونه.

    ازبیماری .

    ازجایی رفتن ،کاری انجام دادن،رانندگی کردن ،حتی ازهوا،ازهرچی که فکرشوبکنید،میشه ترسید.

    اماچی میشه که به هیچی فکرنکنی وخیالت ازبابت همه چیزراحت باشه ؟!

    ایمان واعتمادبه خدای متعال .

    ایمان واعتمادبه خدای مهربون وبخشنده وقدرتمند.

    رهاکردن وسپردن به خدا همه چیوبرامون راحت وآسون می‌کنه.

    جدن اگرخدارونداشتیم ،من که تاحالابااین ترسها،مرده بودم .

    کاش بابت خواسته هامون ،هم همین اعتمادوایمان روبه خداداشته باشیم .برای رسیدن به خواسته هام ترس یانگرانی ندارم اما باورم برای رسیدن کمی ضعیفه

    .توخداهمه چیومیبینم اماشیطون کوفتی هم مدام میادتوذهنم .

    امیدوارم غلبه به شیطون ونجواهاش راهم ازمیون‌بردارم .

    انشالله به یاری خداسال جدید، رواین موضوع کارمیکنم .

    استادجان عاشقتم .

    ممنون که هستی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    محمدرضا روحی گفته:
    مدت عضویت: 1311 روز

    به نام هدایت الله

    با سلام خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز و همه دوستان خوب هم فرکانسی

    خدا را شکر می‌کنم که بایک فایل دیگر از استاد لذت خیلی زیادی بردم و توانستم به درک آگاهی بیشتری برسم واقعاً چقدر لذت بردم استاد از این تجربه خوب بچه ها شنیدن صحبت‌های آنها چراغ سبز در زندگی من روشن می شود و هر مطلب رو و چکیده آن را در زندگی خودم کارساز می کنم

    همانطور که لیلا خانم فرمودند پایه و اساس همه مشکلات ما در عزت نفس میتوان بود و باید از نظر شخصیتی در خود تغییراتی را احساس کنیم تا بتوانیم یک پایه خوبی داشته باشیم و اگر کسی اعتماد به نفس پایینی داشته باشه نشانه آن ترس و برای هر کاری در زندگی اگر داشته باشیم به نتیجه خوبی نمی رسیم و این غلبه بر ترس ها تنها راه پیشرفت ما نباشد استاد خیلی صحبت‌های شما هم قشنگ بود خیلی لذت بردیم

    در پناه الله یکتا شاد سلامت پیروز موفق باشید انشالله خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    نرگس گفته:
    مدت عضویت: 2008 روز

    منم مثل این خانم خود کم بینی داشتم البته الان بهتر شدم کار خودم بی ارزش میدونم فک میکنم از بقیه پایین ترم و نمیتونم تو شغل و حرفم درخواست کنم

    باور درست: سیستم ایمنی بدنم خیلی خیلی قوی و همیشه سلامت و سالم هستم

    دقیقا منم مجردم دوس دارم مستقل بشم ولی از حرف مردم، برنیومدن از پس مخارج زندگی، موافقت نکردن خانوادم میترسم ولی الان از جدا کردن اتاقم شروع کردم قدم بعدی مستقل شدن و خونه مجردی بعدی رفتن به یک شهر دیگه و بعدی مهاجرت به کشور دیگه، من این خواستم به خدا میسپارم و خودش درست میشه و مستقل میشم

    اینکه این خانم اینقدر عملگرا بودن و سریع عمل میکردن با ترس هاش روبرو میشدن نظر منو جلب کرد

    روبرو شدن با ترس های واهی یکی از نکات مهم برای ساختن عزت نفس است

    من نباید ب چیزی باج بدم نباید کسی یا چیزی یا موضوعی یا ترسی ازم سو استفاده کنه اسیر خودش کنه به شیوه خودت عمل کن برای خودت زندگی کن و عواقب(حرف مردم و…)هم بپذیر برات مهم نباشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    ملکه قربانی گفته:
    مدت عضویت: 845 روز

    به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیز و خانم شایسته ودوستان همقدم و تبریک به دوست عزیزمون لیلا جون این همه موفقیت وپایداری شما قابل تحسین است چه صدای دلنشینی وبا تمرکز بالا همه‌ی موفقیت را تعریف کردن و موضوع عزت نفس هم پاشنه آشیل من هم است

    و همیشه روی حرف مردم حساب میکردم تا اینکه

    با این سایت بی نظیر آشنا شدم وخدا را شکر که در این مدت خیلی روی خودم کار میکنم و سعی می کنم خودم را ارزشمند بدانم و روی توانایی ها کار کنم

    تحسین می‌کنم لیلا جون که چقدر شجاعت داشتن از خانواده جدا شدن و مستقل زندگی می کنند وعمل کردن به آموزش های استاد عزیز و غلبه کردن به ترسشون تنها راه غلبه بر ترس بر دل ترس ها رفتن آفرین به شما که چقدر خوب عمل کردید به این قانون

    وقتی که لیلا جون مدارشون عوض شد آدم ها اطرافش هم عوض می‌شود

    من نباید به چیزی باج بدهم نباید سوار بدهم ویا کسی وچیزی از من سو استفاده کندویا اسیر خودش کند

    اگر تصمیم های این جور باشد که مردم راضی کنیم

    به هیچ وجه نمی توانیم مردم را راضی کنیم چون که اگر عده‌ای راضی شوند عده‌ای هم نا راضی وجود دارند تنها کاری که باید انجام دهیم مسیر درست را انتخاب کنیم وهیچ کاری به نظر دیگران نداشته باشیم مهم رضایت و خوشنودی خودمان است

    خدایا مرا آسان کن برای آسانی ها تنها تو را می پرستم وتنها از تو کمک می‌خواهم ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آنها نعمت داده‌ای نه راه گمراهان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: