گفتگو با دوستان 57 | به هیچ چیز باج نده - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)

105 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 620 روز

    به نام پروردگار یکتا

    سلام به استاد جان و همه همکلاسی های عزیز

    من برای خودم نشستم و چندین دلیل کارهای خودم و اشتباهات رو ریشه یابی کردم که علت اصلیش چه میتونه باشه و در کمال ناباوری یکی از بیشتر دلیل رفتارهام همین ترس از حرف مردم و عدم عزت نفس بود و چقدر ادم گاهی نمیفهمه ولی از بد جاهایی تو زندگیش ضربه میخوره .

    توی این مدت بسار الگو پیدا کردم ادم هایی که از اطرافیان و خانواده خودم که چون خودشون رو دوست نداشتن چقدر دنیا و بهتره بگیم افراد باهاشون بد رفتار میکنن .

    توی این دنیا دو نوع شخصیت هست یا سبک خودتو داری یا داری تقلید میکنی . افرادی که تقلید میکنن از خودشون سبکی ندارن و ادم هایی که صاحب سبک هستن بقیه ازشون تقلید میکنن

    چند مدت پیش بود که برای غلبه به ترسم شب به قبرستان قدیمی رفتم و چقدر اون ترس برام دود شد و فهمیدم هیچی نبوده جز تصورات ذهنی .

    الان خودم موهام رو از ته میزنم و با شلوار ورزشی میرم میگردم و برای من یه تمرین برای شروع کار هست ولی تو جنبه هایی هست که هنوز برای ترسم اقدامی نکردم و میبینم چطور برام محدودیت ایجاد کرده و نمیذاره لذت ببرم. خداروشکر این فایل نشونه های بهم الهام کرد و یه خط مشی بهم داد

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    آروین ادوای گفته:
    مدت عضویت: 186 روز

    سلام استاد عزیزم

    من خودم از وقتی که 17 سالم بود کارهایی رو میکردم که نتایجش از هظر خردم اصلا برام مهم نبود مثل رنگ کردن موهام بستنشون یا شلوارهای خیلیییییی پاره الی آخر و خیلی حال میکردم که حرف هیچ کسی برام مهم نیست البته دلیلی یا منطقی برای اهمیت ندادن به حرف مردم نداشتم ولی حال میکردم که اینجوریم تا منطقشو از شما یاد گرفتم که ذهنیت مردم پول تو جیب منو تعیین نمیکنه یادمه یه بار داییم گفت که این کار های تو داره آبروی خانواده‌ی ما رو خیبره منم خیلی پرو و قاطعانه گفتم اگر آبروی خانواده‌ی شما اینقدر سسته که این کارهای من داره آبروتون میره بزار بره و لطفا دیگه نظر ندید در مورد من من به پدر و مادرمم اجازه نمیدم و استاد این آموزش های شما عملی کردنشون مثل اینی که گفتم یک ش0اعتی بهم میده که انگار یک شوالیم و دارم با اژدها میجنگم در این حد منو جسور کرده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    نیـایـش گفته:
    مدت عضویت: 75 روز

    «بسم الله الرحمن الرحیم»

    سلام به دوستان عزیزم و استاد نازنین.

    خدایا ازت سپاسگذارم که فصل1 تحول زندگی ام را به پایان رسوندم و با عشق و علاقه فصل2 را شروع میکنم. شروع گام سی و یکم:

    عزت نفس اصلی ترین عامل موفقیت است، یعنی ساختمانی که بر اساس باور هایت ساخته میشود، پایه و اسکلت ساختمانش را عزت نفس میسازد. اگر پایه و اساس ساختمان نباشد یا سست باشد ساختمان باورهایم درست شکل نمیگیرد و ممکن است بریزد و از بین برود!بنابراین اول عزت نفس رو در خودم میسازم و از اهمیت زیاد آن خبر دارم. اگر من احساس بی لیاقتی و بی ارزشی بکنم جهان این فرکانس را از من دریافت میکند و شرایط نابسامانی برایم به وجود میاد. اگر من خودمو دوست داشته باشم و برای خودم ارزش قائل باشم به جهان ثابت میکنم که من لیاقت بهترینارو دارم و جهان برام شرایطی رو به وجود میاره که خودم میخوام داشته باشم. به خاطر باورهای اشتباهی که اطرافیان داشتند یا سرزنش های دیگران ، بیشتر ماها به کل عزت نفس و احساس لیاقت رو از دست دادیم ، اما جای نگرانی نیست، میتونیم با کار کردن روی خود، به یاد آوردن نتیجه و موفقیت های گذشته ، توجه به نقاط قوت این احساس رو در خودمون بیدار کنیم ، همچنین غلبه بر ترس یعنی شجاع و جسور بودن و به کسی یا چیزی باج ندادن، که این باعث میشه جلوی پیشرفت درونی ما گرفته بشه، من به شخصه از ارتفاع میترسم، به حدی که وقتی سوار چرخ و فلک میشم گریم میگیره و قلبم دیگه اون لحظه نمیزنه! اما میخوام با ترسم رو به رو بشم و به خودم ثابت کنم که هیچ چیز توی دنیا وجود نداره که به خاطرش من بترسم و عقب نشینی کنم.میدونین وقتی بر ترس ها غلبه میکنین حس خوبی بهتون دست میده که آره من تونستم، دیدی کاری نداشت؟

    دیدی تو خیلی قوی هستی؟

    دقیقا همچنین حسی….

    خدایا شکرت بابت همچی و عاشقانه دوستت دارم.

    «دوستتون دارم»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    مهدی وجدی گفته:
    مدت عضویت: 502 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز و دوستان هم مسیر.

    چقدر این فایل رو دوست داشتم من

    نشانه امروز من بود این فایل و وقتی فایلی در رابطه با عزت نفس و اعتماد به نفس برام میاد و میتونم توی اون کامنت فایل از ترس هایی که بهشون غلبه کردم صحبت کنم ذوق زده میشم.

    خیلی حس خوبی بهم میده وقتی میبینم دوستان هم مسیر به ترس هایشون غلبه کردن و اینقدر نتایج فوق الاده ای گرفتن و چقدر باعث میشه من هم از شنیدن این تجربه ها انگیزه بگیرم.

    من در گذشته و قبل از آشنایی با این قوانین و این مباحث فردی بودم که اعاماد به نفس و عزت نفسم منفی 1000 بود که حتی جرعت صحبت کردن هم نداشتم اما به لطف خداوند مهربان با هدایت شدن به این سایت الهی و کار کردن روی خودم از این رو به اون رو شدم.

    من ترس های زیادی داشتم و دارم که خیلی هارو بهشون غلبه کردم و نتایج عالی گرفتم که چندتایی رو اینجا مطرح میکنم که هم عزت نفس خودم از بازگو کردن بالاتر بره و هم به عنوان تمرین آگهی بازرگانی باشه برای دوستان هم مسیرم.

    من از راه اندازی کردن کسب و کارم میترسیدم ترس از این رو داشتم که اگه نشه چی اگه نگیره چی اگه نتونم چی اگه ورشکست بشم چی و خلاصه این نجوا ها همیشه توی ذهنم بود اما به لطف هدایت های خدای مهربان و کار کردن روی خودم تونستم به این ترسم غلبه کنم و سال 1403 من کسب و کارم رو راه اندازی کردم و از اون جایی که کار میکردم استفا دادم تا سال 1404 یعنی یک سال.

    مرحله بعدی ترس من از مهاجرت کردن بود من برای رسیدن به هدفم مدلینگ میخواستم به تهران مهاجرت کنم اما همیشه ترس داشتم و خیلی سال بود که این ترس ها باعث شده بود که من اقدامی نکنم تا اینکه سال 1404 شروع شد و خداوند مسیر جدید رو سر راه من قرار داد و یکی از دوستانم رو سر راهم آورد که یک پیشنهاد کار داد برای تهران و منم که تازه دوره عزت نفس رو شروع کرده بودم گفتم این اولین قدم برای اینه که بتونم مهاجرت کنم و به لطف خدای‌مهربان الان حدود یک ماه و نیمه که به تهران اومدم و خیلی خیلی خوشحالم از اینکه به این ترس بزرگمم غلبه کردم.

    من وقتی اومدم تهران وقتی یک دختر پسر رو کنار هم میدیدم خیلی ذوق زده میشدم و میخواستم یک رابطه عاشقانه عالی داشته باشم اما خب ترس داشتم از صحبت کردن با جنس مخالف و پیشنهاد آشنایی دادن تا اینکه یک روز به صورت کاملا اتفاقی یک دختر خانومی رو داخل مترو دیدم که خیلی چشم من رو گرفت و دقیقا ویژگی هایی رو داشت که مورد پسند من بود و همونجا اومدم به عنوان یک تمرین به خودم گفتم تو که دوره عزت نفس رو تموم کردی باید به این ترست غلبه کنی و اصلا مهم نیست که چه اتفاقی قراره رخ بده و نتیجه اصلا مهم نیست مهم اینه تو بری و این کار رو انجام بدی و با اون خانوم صحبت کنی و من این کار رو انجام دادم و بدون در نظر گرفتن نتیجه رفتم و با اون خانوم صحبت کردم و خوشبختانه تونستم به هدفمم برسم و الان حدود یک ماهه که با وارد رابطه شدم و این رابطه هر روز داره زیباتر و زیباتر میشه.

    من از انجام تمرین آگهی بازرگانی به شدت ترس داشتم اما از اون چیزایی بود که همش رو مخم بود و امروز فردا میکردم و خلاصه یک روز که رفته بودم برای دوچرخه سواری توی پارک گفتم خدایا من رو هدایت کن به افرادی که این تمرین رو براشون انجام بدم که هدایت شدم به یک زن و شوهر فوق الاده دوست داشتنی که زنه نشسته بود روی تاب و شوهرش داشت تابش میداد و من اونجا دل رو به دریا زدم و رفتم و ازشون خواستم که آگهیم رو براشون‌بخونم و شروع کردم‌به خوندن با اینکه تمام تن و بدنم داشت میلرزید ولی انجامش دادم و یه جورایی خیلی خیلی بهم قدرتو شجاعت داد انجام این تمرین و میدونم که باید بیشتر و بیشتر انجامش بدم.

    من ترس از درخواست کردن از دیگران رو داشتم و میترسیدم که مزاحم باشم اما به لطف خدای مهربان و آموزش های دروزه عزت نفس شروع کردم به درخواست کردن حتی جاهایی که اصلا نیاز نبود و الان خیلی خیلی راحت تر از افراد درخواست میکنم.

    درحال حاضر یک چالش دیگه برای خودم شروع کردم که قبلا انجامش دادم در مقیاس استانی اما الان در مقیاس کشوری هست و اونم مسابقات فیتنس هست که 20 روز دیگه مسابقست و من میخوام به این ترسم نیز غلبه کنم و توی این مسابقات شرکت کنم فارغ از نتیجه ای که میگیرم اما باید بگم اونقدری بدنم آماده هست که با مدال طلا برگردم پیشتون اما نتیجه رو ملاک قرار نمیدم بلکه اون تلاش و کوشش و جسارتی که دارم خرج میکنم رو ملاک قرار میدم و از خداوند میخوام که در این مسیر بهترین‌ هارو برام رقم بزنه و نتیجه روهم‌ میام مینویسم که مدال طلا رو باهم جشن بگیریم.

    دوستتون دارم

    خدانگهداد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    Fateme Falahat گفته:
    مدت عضویت: 225 روز

    به نام خدای بینهایت زیبا مهربون و آگاه

    سلام به استاد عزیز و هم فرکانسی های گل

    خوشحالم که تو این مسیر نور و آگاهی با شما همراه شدم

    یه چیزی که همیشه تو زندگی خیلیا رو گیر میندازه اینه که دلشون می‌خواد همه ازشون راضی باشن همه تأییدشون کنن یا اینکه نکنه بقیه چی فکر می‌کنن نکنه قضاوتم کنن نکنه ازم خوششون نیاد

    استاد تو این فایل دقیقاً روی همین مسئله دست گذاشت

    اینکه خیلی وقتا ما داریم تصمیم می‌گیریم حرف می‌زنیم حتی ظاهر و پوششمون رو انتخاب می‌کنیم فقط و فقط برای اینکه مردم چی فکر می‌کنن

    برای اینکه نکنه اون یکی خوشش نیاد نکنه این یکی قهر کنه

    و همین باعث میشه آدم اصلاً خودش نباشه

    میشه یه آدم که برای همه زندگی می‌کنه جز خودش

    مثل اینکه تو هر روز که از خواب بیدار میشی یه نقاب به چهرت میزنی

    چون بقیه چهره ی با نقابت رو دوست دارن

    استاد گفت ترس‌هایی که ما داریم مثل ترس از تاریکی ترس از حرف مردم ترس از قضاوت شدن ترس از متفاوت بودن همه‌شون تو ذهن ما بزرگ می‌شن

    ما بهشون قدرت می‌دیم

    و بدتر از همه اینه که ما باج می‌دیم به این ترس‌ها

    یعنی خودمونو کوچیک می‌کنیم رویاها و خواسته‌هامونو دفن می‌کنیم فقط برای اینکه مثلاً نترسیم یا کسی ازمون ناراحت نشه

    ولی واقعیت اینه که اگه قرار باشه همه ازت راضی باشن پس دیگه خودت کجایی کی زندگی خودتو زندگی می‌کنی

    یه جا استاد یه مثالی زد که واقعاً برام تلنگر بود

    گفت حتی وقتی یه آدم معروف جلوی چشم میلیون‌ها نفر یه کاری می‌کنه هزار نفر میان طرفشو می‌گیرن هزار نفر هم محکومش می‌کنن

    پس تو نمی‌تونی دهن مردم رو ببندی

    مهم اینه که خودت بدونی داری چیکار می‌کنی

    وقتی به این می‌رسی دیگه اون وزنه‌ی سنگین قضاوت بقیه رو دوشت نیست

    این حرفا برام خیلی آشنا بود چون خودم سال‌هاست دارم روی همین موضوع کار می‌کنم

    سال‌ها پیش از خیلی چیزا می‌ترسیدم

    از حیوانات از تاریکی از ارتفاع از حرف و حدیث مردم

    ولی خدارو هزاران بار شکر با خودسازی و روبه‌رو شدن با ترسهام دیگه از هیچ چیزی نمی‌ترسم

    الان عاشق طبیعت و کوهنوردی‌ام

    وقتی می‌رم طبیعت بدون ذره‌ای ترس با حیوانات وحشی ارتباط می‌گیرم

    مارهای سمی رو با دست خالی لمس می‌کنم با گرگ و خرس روبه‌رو شدم و کلی هم لذت بردم

    حتی ارتفاع دیگه برام یه تفریح شده

    میرم لب صخره‌ها پامو آویزون می‌کنم و حال می‌کنم

    با چتر از ارتفاع پریدم و عاشق اون حس رهایی‌ام

    الآن دیگه از تاریکی حتی یه ذره هم نمی‌ترسم

    من یه خانومم که چند بار تنها رفتم تو کوه کمپ کردم

    شب تا صبح تنها موندم بدون هیچ ترسی

    الآنم که ازدواج کردم با همسرم کمپ می‌زنیم

    شب تو طبیعت می‌مونیم و حتی نصف شب خودم تنها میرم دنبال هیزم

    کلی از چادر دور میشم بدون ذره‌ای ترس

    و در مورد حرف مردم

    دیگه اصلاً برام مهم نیست

    قبلاً بود ولی الآن فقط دارم روی خودم و باور‌هام کار می‌کنم

    خدارو صد هزار مرتبه شکر که از وقتی روی نقاط ضعفم کار کردم از هیچ چیز و هیچ‌کس نمی‌ترسم

    یه تجربه‌ی دیگه هم داشتم

    عید امسال با همسرم رفتیم یکی از دهات‌های آذربایجان

    اونجا جایی بود به اسم دربند که همه می‌گفتن کسی جرئت نداره بره اونجا

    پر از گرگ و حیوانات وحشی

    حتی چند بار تأکید کردن که نرم

    ولی من که دیگه قانون ترس رو بلدم یه صبح زود که همسرم خواب بود تنهایی رفتم

    مسیرش رو دقیق نمی‌دونستم ولی رفتم

    ساعت‌ها اونجا بودم گشتم لذت بردم دراز کشیدم زیر درختای پر از شکوفه مدیتیشن کردم و وقتی برگشتم همه تعجب کرده بودن

    گفتن تو چقدر جرأت داری دختر

    ولی من فقط یه چیز دیده بودم

    حیرت از این همه زیبایی

    و یه چیزی که نمی‌تونم نگم و از ته دلم بابتش هزاران هزار بار خدارو شکر می‌کنم

    اینه که تو این مسیر پر از نور رشد آگاهی و خودشناسی همسر عزیز و باایمانم کنارمه

    کسی که با قلبی روشن نیتی پاک و روحی بزرگ همراه منه توی این راه

    هر دومون تصمیم گرفتیم رو خودمون کار کنیم ترس‌هامون رو بشناسیم از قضاوت‌ها رها بشیم و خود واقعی‌مون رو زندگی کنیم

    همراهی با همچین آدمی باعث میشه که سختی‌های مسیر نه تنها آسون‌تر بشن بلکه تبدیل بشن به تجربه‌های شیرین و به‌یادموندنی

    واقعاً خدارو از عمق وجودم شکر می‌کنم که همچین شریک نابی توی زندگی دارم

    و از استاد عزیزمون هم بی‌نهایت ممنونم

    با حرف‌ها آموزش‌ها و بینش عمیقی که داشتن انگار چراغ این مسیر رو برامون روشن کردن

    اون کلید طلایی رو که تو دست‌های ما گم شده بود دوباره بهمون دادن تا درهای ترس تردید و محدودیت رو باز کنیم و برسیم به جایی که واقعاً باید باشیم

    جایی تو دل آرامش توی قلب خودمون

    من فاطمه

    دختری که بدون ترس

    نه از مردم

    نه از تاریکی

    فقط در آغوش خدا و در مسیر خودم

    آیه روزم

    وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ

    هنگامی که آیات ما بر او خوانده می‌شود، متکبرانه پشت می‌کند؛ گویی که آن را نشنیده است؛ گویی گوش‌هایش سنگین است. پس او را به عذابی دردناک بشارت ده.

    لقمان – 7

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    مانا همتی گفته:
    مدت عضویت: 1116 روز

    نشانه امروز من این فایل بود،وتک تک کلماتش رو از زبان خداوند میشنیدم،خدایا میدونم چقدر دوست داشتی این حرفها رو به من منتقل کنی مرا ببخش که با تاخیر شنونده کلام بینظیرت شدم❤❤❤❤خدایا شکرت که در مداری هستم که به تو نزدیک است

    سپاس از،لیلای عزیز که بسیار زیبا صحبت کردن.

    سپاس بی اندازه از استاد که پذیرفتن در زمین این مسولیت سخت اما زیبارا بپذیرند که معلم معنوی من باشند❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مهدی قربان گفته:
    مدت عضویت: 581 روز

    سلام خداوند هزاران بار شکرت این کامنت رو به عنوان یک درخواستی از خداوندی می نویسم مثل همیشه که خداوند درخواست کردم وهدایت کرد به یاد بیاورم نکات مثبت وبیاد بیاورم موقعه ای خداوند هدایت کرد،استاد عزیز دوست دارم همین الان با شهامت وشجاعت ونترس بنویسم آن چیزی،که مانع رشد وپیشرفت من شده وایت هم بگم صادقانه شهامت این دارم که هر الهامی،از خداوند باشه برای رشد وبهبود شخصتم و برای بالا رفتن درآمدم والبته مسئله اصلی من توحید هست استاد مدت ها هست حس،اعتماد به خداوند از بینن رفته اعتمادم نسبت به خودم کم شده اعتماد کردن به دیگران برام سخت شده این حس،حال مرا در،چرخه ای، قرار داده که اون کیفییت زندگمو از دستم گرفته استاد ناگفته مثلا شما میگید ترس،هاتون پ ربه رو بشید من خودم که الگو ذهنیم شما هستید ودوست دارم ببینم چه باورهای ساختید که این طور،نتیجه گرفتید البته که نمی خوام یو دفعه مثل شما بشم روند تکاملتون طی،کردید چون به قول خودت همه ما یک اندازه به این منبع انرژی وثروت متصل هستیم من ،مثلا خودم به شدت ترس تاریکی داشتم وبااین حال،با توجه به آیه ای از قرآن که گفته بودکسی که شریکی برا خداوند بدونه شرک ورزیده من برای اینکه ایمام رو به خداوند نشون بدم رفتم تو دل تاریکی چندین بار این کار کردم خدایا شکرت هیچ اتفاقی هم نیو،افتاد همین الان می دونم اگه نیاز باشه دوباره میرم حتی اگه شده شب می خوام تو کوه هیچ مشگلی نداره استاد من ترس های زیادی تو درونم پیدا کردم مثلا ترس از خداوند دارم هی با کلامم هم بگم خداوند عشق خداوند محبت می خوام خداوندطوری در ذهنم شکل بگیره که به من حس خوب بده طوری باشه رفیق باشه کمک کنه ترس،ازبیماری دارم البته که از لحاظ جسمانی توانای بالی دارم ترس از شخیصت ها ترس از مردن ترس از حرف مردم واین همه ترس از تکرار اشتباهات گذشته واین ترس به صورت وسواسی توذهنم مدادم نشخوار میکنه شده نشخوار فکری البته این ایمان رو دارم به معض مسیری رو تشخیص بدم که بدونم هدایت خداوند سریع انجام میدم البته خداوند می فرماید نمی دونم چند وقتی از کلمه شیطان خیلی می ترسیدم انگار من شیطان تو وجودم خودم بزرگ کرده بودم که همین جا دارم ومعجزه خداوند رو دریافت میکنم توی همین کامنت نوشتن جواب خودم رو گرفتم اون هم از طرف خداوند می خوام بر این ترسم غلبه کنم که شیطان قدرتی نداره وقدرت دست خداونده که مرا آفریده روحش را در وجودم آفریده خداوندی که مرا هدایت کرده بزار اون باشه من راه خودم رو میرم خداوند همه چیز رو اوگی میکنه من سپاس،گزاری،هام میکنم من تسلیم اراده او می شوم ناگفته نمونه توانای یک رابط خوب رو دارم توانایی یک زندگی خوب رو دارم واینکه این ایمان رو درون خودم می بینم که به درک درست این قوانین خداوند برسم وتی زندگیم پیاده کنم خداوند خودت کمک کن قدرت دست تواست دنبال راضی نگه داشتن دیگران نباشم یک حاضر از خودش بگذره تا مرا راضی نگه داره واین خودم باشم یکتا اون چیزی که خداوند آفریده خداوندکمک کن ناخودآگاه ذهنم رو تعغیر دهم چون چیزی کا الان در،ذهنم من گفتگو میشه به شخصت من نمی خوره وتعغیر شخصت بدم وه کنترل افکارم رو بدست بگیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    محمد جواد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 861 روز

    به نام الله یکتا

    من یه دختر 5 ساله دارم و تلاش میکنم اگر کاری رو خواست انجام بده جلوش رو نگیرم و تلاش میکنم همیشه براش احترام قائل باشم هم وقتهایی که با هم توی خونه هستیم و هم در بیرون خونه که گاها بیشتر هم بهش احترام میذارم…

    چندین بار توی خیابون جوجه رنگی دیده بود و خیلی ذوقشون رو می‌کرد و می‌گفت میشه بخریم و ما می‌گفتیم نه… نمیشه

    من دوست داشتم تجربه کنه اما چطوری توی خونه میشه جوجه رنگی نگه داشت!!!! و خانم من تمیزی خونه براشون خیلی مهمه…

    اما قلبم می‌گفت براش بگیر و نترس و کار رو به خدا بسپار…

    یه چند باری هی رفتم بگیرم براش ببرم خونه اما هی میگفتم ول کن ممکنه وابسته بشه و یا ناراحتی پیش بیاد،امروز ظهر خیلی حِسم قوی بود که برو بگیر و ببر خونه،رفتم یه جعبه کفشی از یه مغازه گرفتم و 2 تا جوجه خریدم بردم خونه و توی راه به خدا گفتم این بچه دوست داره جوجه داشتن رو تجربه کنه خودت همه چی رو ردیف کن که همسرم مخالفت نکنه و اونم تجربه اش کنه و در نهایت می‌بریم میذاریم خونه مادر بزرگش،چون دوست ندارم دخترم سوسول بار بیاد،رسیدم خونه جوجه ها رو بهش دادم و اونم کلی قربون صدقشون رفت و نازشون میکرد و منم همون اول گفتم خب یه چند ساعتی باهاشون بازی کن تا من ببرمشون خونه مادربزرگت اون ازشون مراقبت کنه چون ما جای جوجه نگه داشتن نداریم و اونم به طرز جادویی گفت باشه،اما همسرم می‌گفت نه بذار همین جا باشه و بمونن!!!من اصرار میکردم که ببریمشون و همسرم اصرار می‌کرد که نگهشون داریم،یعنی همسر من که تمیزی خونه اینقدر براش مهم بود جوجه ها رو ول کرده بود روی فرش راه برن و می‌گفت نه خودمون بزرگشون میکنیم و این در صورتی بود که قبلا که بهش میگفتم بیا براش جوجه بخریم مقاومت می‌کرد و می‌گفت نه کجا نگه دادیم و نمیشه و بچه مریض میشه و فلان…

    من خنده ام گرفته بود که من شده بودم کسی که می‌گفت نه بذار ببرمشون و اونا میگفتن نه و الان دیگه دخترمم می‌گفت نه من میخوام نگهشون دارم و اصلا به کسی نمیدم…منم تسلیم شدم و گفتم بذار ببینم خدا میخواد چه طوری این قضیه رو مدیریت کنه و گفتم هر جور خودتون صلاح میدونین….

    یک ساعت بعد دخترم گفت من اصلا جوجه نمیخوام برو پسشون بده!!!

    بچه ای که اینقدر عاشق جوجه بود می‌گفت نمیخوامشون خیلی سر وصدا میدن و با وجود مقاومت های همسرم که حالا بذار نگهشون داریم اون محکم می‌گفت نه من دوسشون ندارم

    پناه بر خدا،انگار که فقط ما باید تسلیم باشیم و فرمون رو بدیم به ارباب و مالکم تا خودش ردیف کنه…

    نتیجه این شد که اومدم توی کوچه دادمشون به 2 تا پسر بچه که برای خودشون باشه

    نتیجه سپردن کارها به الله میشه معجزه و میشه نرم کردن دلها و میشه بهترین نتیجه و بهترین اتفاق

    الان دیگه من حالم بهتر از قبله که دخترم با رضایت خودش جوجه دوست نداره و ناراحت نیستم برای اینکه بخوام با همسر بجنگم که بذار داشتن جوجه رو تجربه کنه و یا اینکه دخترم رو محدود کنم که آرزو به دل باشه

    منزه است خداوندی که کافیه تکیه گاهم باشه تا کارها مثل ماست انجام بشه…

    توی هر زمینه ای میشه روش حساب کرد

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    ساناز نوری زاده گفته:
    مدت عضویت: 1193 روز

    به نام خدای وهاب و رزاق و هدایت کننده ام

    روز شمار تحول زندگی من روز سی و یکم از فصل اول

    سلام خدمت استاد عباسمنش جان و استاد شایسته ی عزیزم و دوستان همیشه همراه و هم فرکانسم

    بریم سراغ نشانه های الهی امروزم:

    خدایا شکرت که فصل دوم از روز شمار تحول زندگی من رو شروع کردم و متعهدانه دارم ادامه میدم

    خدایا شکرت بابت سلامتیم

    خدایا شکرت بابت اینکه امروزم یه فرصت و عمر دوباره بهم دادی

    خدایا شکرت بابت حال خوبم

    خدایا شکرت بابت ناهار و شام خوشمزه ای که خوردم و لذت بردم

    خدایا شکرت بابت اینکه دوستم برام تخمه و لواشک خرید

    خدایا شکرت بابت اینکه یهو یه الهام بسیار قوی بهم شد و یه چیزی درونم گفت انجامش بده همین الان انجامش بده و منم به الهامم عمل کردم و 2هزار بسته پودر زعفران سفارش دادم و 7میلیون و دویست هزار تومان واریز کردم

    خدایا شکرت که تکاملم رو طی کردم تو خرید و فروش پودر زعفران اوایل 100 بسته سفارش میدادم آخرین بار هم که یک و نیم ماه پیش بود 1500 بسته سفارش دادم الانم 2000 بسته سفارش دادم خدایا شکرت

    خدایا شکرت که مشتری هام زیاد شده و روزی چند تا مشتری بهم زنگ میزنن و پیام میدن این لطف توئه ب من یا ربم

    خدایا شکرت بابت مشتری هایی که امروز هم پیام دادند هم تماس گرفتند هم خریدند

    خدایا شکرت که در عرض تقریبا 40 روز هزار و 100 بسته پودر زعفران فروختم خدایااااا شکررررت

    خدایا شکرت بابت اینکه یه مشتری زنگ زد 5 بسته خرید 100 تومن دریافت کردم

    خدایا شکرت بابت اینکه اولین حقوق پدرم امروز واریز شد

    خدایا شکرت بابت اینکه یه مشتری زنگ زد 4 بسته سفارش داد و من گفتم حداقل فروشم 5 تاست 5 تا خرید و 100 تومن دریافت کردم

    خدایا شکرت بابت اینکه امروز قشنگ خوابیدم خدایا شکرت بابت نعمت خواب

    خدایا شکرت بابت پرتقال خونی خوشمزه ای که مادرم خرید

    خدایا شکرت بابت اینکه یه مشتری زنگ زد و 20 بسته خرید کردو 300 تومن دریافت کردم بهم گفتن ما رستوران داریم مصرفمون زیاده ما قبلا از یه نفر دیگه میخریدیم ولی دیگه از شما می‌خریم اونم زود زود این کار خدا نیست پس کار کیه

    خدایا شکرت که یه مشتری که همیشه ازم خرید میکنه بهم زنگ زد و 60 بسته سفارش داد دوستم منو برد بهش فروختم و 840 تومن دریافت کردم

    خدایا شکرت بابت اینکه امروز 90 بسته پودر زعفران فروختم و یک میلیون و سیصد و چهل تومن دریافت کردم

    خدایا شکرت که موجودی حسابم هم اکنون 36 میلیون تومانه

    و اما بریم سراغ آگاهی های این فایل قشنگ :

    گفتگو با دوستان 57 | به هیچ چیز باج نده

    دوست عزیزم لیلا جان تحسینتون میکنم بابت اینکه با فایل سه برابر کردن درآمد استاد تونستید درآمدتون رو سه برابر کنید دقیقا فردای اون روزی که شنیدید البته شما آمادگیشو داشتید و باوراتون آماده بوده که از فرداش این اتفاق افتاده

    تحسینتون میکنم بابت اینکه عزت نفستون رو تونستید بسازید

    تحسینتون میکنم بابت اینکه از تاریکی می‌ترسیدید رفتید تو دلش و دیگه نمی‌ترسید

    تحسینتون میکنم بابت اینکه از خانوادتون جدا شدید مستقل شدید رها شدید از وابستگی هاتون

    تحسینتون میکنم بابت اینکه انقدر عملگرا بودید و رفتید تو دل ترساتون

    لیلا جانم تحسینتون میکنم از همه لحاظ پیشرفت کردید از لحاظ مالی و سلامتی و عزت نفس و …

    استاد میگن بهترین شیوه برای غلبه بر ترس ها اینه که بریم تو دلش اونوقت عزت نفسمون میره بالا

    از چی میترسی؟من از سگ میترسم من از ارتفاع میترسم من از حرف مردم میترسم از برق میترسم

    پس ساناز برو تو دلش تا نری اینا حل نمیشه و تو بزرگ نمیشی

    وقتی داری از چیزی می‌ترسی یعنی داری باج میدی به اون چیز

    من از رانندگی میترسیدم ولی رفتم تو دلش و الان عالی میرونم از رانندگی تو جاده میترسیدم که رفتم تو دلش و الان هیچ ترسی ندارم درمورد رانندگی

    استاد و مریم جانم تحسینتون میکنم که به ترس از ارتفاع که داشتید رفتین تو دل این ترستون

    به خودتون بگید که من نبااااید به چیزی باج بدم

    من نباید بذارم کسی یا چیزی یا موضوعی یا ترسی ازم سو استفاده کنه و منو اسیر خودش کنه

    یعنی اینو بذارید بالاترین اولویت زندگیتون اینکه اسیر نشید باج ندید به یه ترس یا موضوعی

    که بخواد هر ترسی شمارو اسیر خودش کنه حالا هرترسی ترس از ارتفاع و حرف مردم و تاریکی و حیوان و….

    لیلا جان گفتند اولین قدم من برای مهاجرت این بود که از خونه خودمون مستقل بشم و چقدر ترس و نگرانی از حرف مردم هست که بگن دختر مجرد چرا باید از خونه خودشون بره جای دیگه و مستقل شه  ممکنه هزار تا حرف هم بزنن ها ولی بر ترسهاشون غلبه کردند

    من باید  بر ترسم مثلا حرف مردمه کار کنم چون من نمیتونم حرف مردم رو کنترل کنم که

    اگر رفتارهای من دلیلش این باشه که مردم در مورد من چجوری فکر می کنند یعنی رفتارهام و تصمیمام دلیلش این باشه که من مردم رو راضی کنم یعنی من دارم باج میدم به مردم و اسیر مردمم

    من باید به شکلی که خودم فکر میکنم درسته عمل کنم نتایجشم می‌پذیرم اشکالی نداره

    وقتی شما آدم قوی میشی آدمای چرت و پرت و آدمای حرف مفت زن از زندگیتون میرن بیرون و آدمای قوی میان تو زندگیتون

    ما ایرانیا خیلی مشکل داریم در مورد نظر مردم که خیلی برامون مهمه از اینکه چی بپوشیم  که مردم چه فکری کنند و از اینکه چه رفتاری داشته باشیم که مردم رو راضی کنیم و بی نهایت موضوع دیگه

    باید بگی من برای خودم زندگی میکنم حرف مردم هیچوقت تمومی نداره

    یعنی شما هرچقدر هم به میل مردم زندگی کنی بازم حرف مردم پشتت هست یه سری افراد همیشه هستند که ازت ایراد میگیرن

    پس چه بهتر که به سبک شخصی خودم زندگی کنم فارغ از نظر مردم

    حالا که نمیشه در دهن مردم رو بست پس گور بابای همه

    بذار من برای خودم زندگی کنم

    من روی خودم کار میکنم در مداری قرار میگیرم که آدمایی وارد زندگیم میشن که باهام هماهنگن

    بقیه اصلا مهم نیست

    من در خیلی موارد نظر مردم برام مهمه در مواردی هم مهم نیست نسبت به قبل کمتر شده از وقتی که روی خودم کار میکنم

    با دوستم که میرم بیرون میگم نکنه کسی از فامیل ببینه بد بشه و این یکی از ترمزهای منه که باید حلش کنم

    در جمع های غریبه راحت نیستم راحت با اعتماد به نفس و با صدای بلند نمیتونم حرف بزنم بخاطر اینکه نظر بقیه برام مهمه اینم یکی از ترمز های منه که باید حلش کنم

    پس همه ترس ها واهی هستند توهمی بیش نیستند و ترمزها و باورهای محدود کننده ای هستند که تا نری تو دل ترست هیچ نتیجه ای نمیگیری

    در پناه الله یکتا شاد وسالم وثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

     

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    پریسا کرد گفته:
    مدت عضویت: 3255 روز

    آخ اخ دقیقااااا استاد ما فرهنگمان اینه که همش راجع به مردم حرف بزنیم و تو ذهنمون تجزیه تحلیل کنیم حتی با این‌که دوست نداشتم این‌کارو کسی‌با من بکنه ناخودآگاه میکردم راجع به بقیه

    واقعا فرهنگ و دیدها شنیده ها الان فهمیدم‌که چه قدر تاثیر گذاره و ناخودآگاه داریم مثل بقیه فکر می‌کنیم

    من این ترمز رو با تعهد بر میدادم که دیگه تو ذهنم به کسی برچسبی نزنم یا تجزیه کنم دلیل رفتاراشو نکنم چون دقیقا نشتی انرژی جالبی نداره تمرکزم فقط رو خودم باشه اینجوری احساس خوب نسبت به خودم و ادما بیشتر میشه و احساس لیاقتم هم بالاتر میره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: