خالق شرایط یا قربانی شرایط؟ - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-25 08:41:142023-05-01 08:00:51خالق شرایط یا قربانی شرایط؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیز و گرامی
من چون خانم هستم موقعی که ازدواج کردم فکر میکردم بعضی کارا مردونه است و باید شوهرم انجام بده مثلا تعمیرات و درست کردن روشویی
اولا همسرم انجام میداد بعضی موقع ها بنا به دلایلی انجام نمیشد ئا دیر میشد یبار گفتم ولش کن خودم درستش میکنم با اینکه بلد نبودم دست بکار شدم و شروع کردم باز کردن و تمیز کردن یکی دوبار دیده بودم همسرم چطوری تمیز میکنه و راه لوله باز میشد خودم تمیز کردم اولش بعد می بستم آب چکه میکرد چمد بار باز و بسته دیگه درست شد و روشویی تمیز و مرتب آب میرفت
یبار اون یکی روشویی راهش گیر اومد و چند هفته همینجور آب میموند و سریعع تخلیه نمیشد و زول میکشید آب بره
تو این فاصله چندبار مهمون هم اومد و بد بود هر دوم میگفتن این روشویی خدابه چی شده و اینا منم چندبار به همسرم میگفتم درستش کن ولی بازم هیچ
این روشویی مدل قدیمی بود و لوله و اینا پشت بود و پایه هم چسپیده و قابل جابجایی نبود منم اذیت بودم هم خودم اذیت میشدم هم مهمون میومد دیگه بدتر
یبار گفتم فایده نداره بیا خودت دیت بکار شو بعد میگفتم اینو بلد نیستم اصلا پشت معلوم نیست چه خبره من دیدم هم ضعیفه فقط با لمس فهمیدم لوله و اتصالات چطوری و بازش کردم تمیز کردم حالا بر وصل کردن سخت بود دید نبود فقط با لمس یبار گذاشتم نشد دوباره باز کردم دیگه بستم دوباره آب میومد دستم خسته شد ولی گفتم باید درستش کنم تا اینجا تونستم بازم میتونم چندبار باز و بسته آخرش تونستم چقد لذت بخش بود کاری که برام خیلی سخت بود رو انجام دادم باورم نمیشد ولی حالا ی روشویی تمیز با اتصالات مرتب و آب روان داشتم تازه شیر و اهرم هم یاد گرفتم صفت کرد دیگه شیر آب هم شل ول نبود الان چند ماه که اوکبه و هربار که میرم استفاده میکنم کیف میکنم و میگم ببین اینو تو درستش کردی تازه به خودم گفتم اگه روشویی همسایه یا خونه مامانم هم خراب شد دیگه میتونم راستش کنم ی مهارت کسب ردم
استادن این امروز یکم ناراحت بودم بخاطر مسئله ای با گوش دادن به این فایل شما فهمیدم من خودم خالق این مسئله بودم الان فهمیدم تو هر مسئله باید ببینم چطور من این مسئله و اتفاق رو خلق کردم نه اینکه سریع برم تو فاز قربانی بودن
مرسی استاد ع یزم خیییلیگنونم
سلام خدمت شما استاد و خانم شایسته و بقیه دوستان
ممنون فایل عالی بود واقعا
بنظرم همه ماها نیاز داریم هر چند وقت یکبار این فایلو مرور کنیم واقعا مثله تلنگره چون ما هی یادمون میره یسری قوانین رو… تا انگیزه بگیرم بلندشیم و اقدام کنیم از مشکلات و تضادها نترسیم و ناراحتشون نباشیم دیگه و…
سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستان فوقالعععععاده …خدایا شکرت برای این همه آگاهی های ناب. آگه خوب دقت کنید تن صدای استاد رو داره فریاد میزه جون خودتون، حرکت کنید و آگه دست ایشون بود همه ی ما رو به موفقیت میرسوند .چه فایده که ما ناتوانیم از تغییر دادن دیگران .کیفیت زندگی هر فردی فارغ از هر زمینه ای که داره تلاش میکنه بستگی به میزان تعهدی که میده داره .یادمه وقتی مدرک تحصیلی ام رو گرفتم و خدمت مقدس سربازی رو انجام دادم .بیکار بودم و خیلی دنبال کار میگشتم .دقیق یادمه دنبال این نماینده و اون نماینده بودم کلی هزینه میکردم دعوت کن .ماشین بیار و ببر .برو در مجلس و بهارستان و کلی پوشه دستم بود خیلی باورم محدود بود … و تو مدارشی نبودم و شرک داشتم … بالاخره خدا هدایتم کرد و اومدم دنبال شغل مورد علاقم و حرکت کردم و مهارتا مو افزایش دادم و آگه نیاز به آموزش داشت میرفتم ،بعضی مواقع در خلوت به خودم میگم من آگه اون چند سال رو زودتر شروع میکردم و باورهام درست بودو اینقدر هزینه نمی کردم چه خوب میشد . استاد من دیوانه ی کارم هستم و خیلی علاقه دارم و توی کار خودم خیلی پیشرفت کردم ولی باز نیاز داشتم روی افکارم و باور هام کار کنم .استاد من هر کاری میکردم نمی تونستم ثروت بسازم (پیمانکار برقم ).بدهکار نمیشدم ولی چیزی برامون نمی موند. و زده شده بودم . یه تضاد مالی برام پیش اومد که توی کامنت های قبلی گفتم براتون…من پیشرفتی رو دوست دارم که با آگاهی باشه و ادامه دار … خوشبختی همیشه از درون تلخ ترین روزها زاده میشه. باور کنیم که زندگی بهتری وجود داره. ماباید کنترل زندگی مون در دست خودمون باشه.ما شرایط رو تغییر میدیم ؟.بنده تمام مشکلات از صفر تا صد بر عهده خودم هست .اگر موفق بشم خودم هستم و اگر نشم باز خودمم. گفتن یه نفر افتاد بود تا چاه گفتن چی شده ،بعد از اینکه درش آوردن ازش پرسیدن گفت جاذبه زمین بوده .گالیله هولم داده افتادم توی چاه .ماباید از اشتباهاتمون درس بگیریم و بزرگ بشیم. و الگوی خوبی باشیم برای دیگران .ما باید همیشه بهتر و بهتر بشیم و باید یادبگیریم در آسمان مثل پرندگان ودر آب مثل ماهی …ممنونم که کامنت منو خوندید. در پناه خداوند یکتا باشید و خداوند به همتون سلامتی بده .و بتونیم خالق زندگی خودمون باشیم .ان شالله
سلام استاد جان
وقتی که هر بار با خودم تکرار میکنم این فقط من هستم که خالق زندگی خودم هستم و میتونم تمامی شرایط رو خودم خلق کنم با اینکه بارها و بارها احساس میکنم این مسئله رو پذیرفتم اما میدونم اون ته ذهنم من هنوز ایراد دارم و هنوز خیلی کار دارم که روی خودم کار کنم و میدونم که هنوز کامل مسئولیت زندگی خودم رو به عهده نگرفتم و هنوزم خیلی پیش میاد که شرایط بیرونی رو مقصر بدونم…
اما خب با این حال خوشحالم که دارم روی خودم کار میکنم و سعی میکنم که این موضوع رو حداقل کمرنگتر کنم…
بریم سراغ مسائلی که من خودم تونستم اونها رو حل کنم
یه نکته خیلی جالبی که من میدونم و بارها و بارها برام پیش اومده اینه که انقدر راحت تونستم مسائلو حل کنم که گاهی وقتا دوستام بهم زنگ میزنن و از من راهنمایی میخوان میدونن که قطعاً وقتی یه موضوعی رو به من میگن هرجور که شده براش راه حل پیدا خواهم کرد حتی کوچولو…
یه جملهای هست توی ذهنم که مدام تکرار میشه همیشه بهم میگه فقط مرگه که راه حل نداره بقیه موضوعات راه حل دارند
و البته باید بگم که هر وقت روی عقل خودم حساب کردم زدم همه چیو داغون و خراب کردم ولی وقتی که واسه مشکلاتم هدایت خواستم و قدم برداشتم گفتم خدایا من میرم جلو بقیشو تو خودت درست کن همه موضوعات به راحتی پیش رفته و توی قلبم محکمتر ثابت قدمتر بودم…
یادمه وقتی که بچهتر بودم دلم میخواست برم کلاس کنکور درس بخونم اما چون تو محل ما کلاس کنکور نبود و باید یک مسافت طولانی رو طی میکردم پدرم راضی نبود و میگفت لازم نیست این کارو کنی…
من اون موقع تصمیم گرفتم به پدرم بگم که به عنوان هدیه روز تولدم به من کلاس کنکور هدیه بده
که این مسئله به همین راحتی همین جا حل شد چون پدرم اصلاً نتونست مقابل این خواسته من نه بگه و قبول کرد با این شرایط که خودش تا حد امکان منو ببره و بیاره.“خب این موضوع هم اصلاً به نظر من اشکالی نداشت و میدونستم که چند باری بیاد و بره خسته میشه و اون کسی که قراره یک سال این مسیرو بره خودمم با وجود چالشهایی که اون راه داشت با اینکه دور بود… من تونستم از پس این موضوع هم بر بیام و راحت برم و بیام
بعد اون موضوع مسئله بعدی که پیش پیش روی من بود کنکور بود
یادمه اون وقتا خیلی تلاش میکردم و حتی عیدم دوست داشتم که درس بخونم یه روز یکی از فامیلامون اومد به من گفت حالا ببینم انقدر همیشه داری درس میخونی آخرش چی میشی!!!!
اون موقعها من قانونو نمیدونستم و هنوزم تو این مسیر نبودم باید بگم که یکم استرس گرفتم گفتم خدایا اگه بعد از این همه تلاش و این همه کلاس رفتن و طی کردن این مسافت طولانی قبول نشم درد خودم یه طرف اینکه میافتم روی زبون خاص و عامم یه طرف…
اما باز ادامه دادم یادم میاد که هر وقت فکر نامربود به سرم میزد که اینم خودش یه مسئله بود و ممکن بود استرس شدیدی بهم وارد کنه من خودم رو تو اون شرایط رویایی تصور میکردم… میگفتم من دانشگاه تهران قبول میشم
وقتی که کنکور دادمو یه رتبه خیلی خوب کسب کردم همونجا تصمیمم عوض شد و تصمیم گرفتم معلم بشم
اتفاقاً احساس میکنم اون بهترین تصمیمی بود که توی زندگیم گرفتم که دانشگاه خوب قبول شدم دولتی بود و همزمان با دوران دانشجویی من حقوق داشتم در واقع اونجا هم چند تا از خواستههای دیگم برآورده شده بود
اولیش این بود که من عاشق دریا بودم و وقتی که دانشگاه قبول شدم مستقل شده بودم دانشگاه من توی یک شهر شمالی بود یعنی کنار دریا… خدا میدونه چه دوران خوبیو گذروندم چقدر بزرگتر شدم
موضوع بعدی این بودش که برای خودم دیگه درآمد داشتم راحت درس میخوندم سر کلاس میرفتم از دریا لذت میبردم داشتم بزرگ میشدم و تجربه کسب میکردم و همزمان باهاش حقوق داشتم
خوب این برای من خیلی تجربه شیرینی از حل مسائل بوده خدا را شکر میکنم که تونستم این کارو انجام بدم
اما بازم ته دلم بعد از این موفقیتها احساس لذت نمیکردم احساس میکردم من حلقههای گمشده زیادی دارم که باید اونها رو پیدا کنم شد یه تضاد تو زندگی من
روز تولدم بود خیلی جالبه برام که همه چی داره به روز تولدم برمیگرده من از خدا هدایت خواسته بودم در واقع به خدا گفتم خودت درستش کن خودت حلقه گمشده منو پیدا کن خودت به من معنای اصلی اصلیم رو نشون بده
اینجوری شدش که من با کتاب راز آشنا شدم دقیقاً یادم نمیاد چه جوری این اتفاق افتاد ولی یادمه هر کلمه از اون کتابی که میخوندم روحم به پرواز در میومد اون موقع حدود 19 سالم بود
و من این جستجو رو ادامه دادم کم کم با کتابهای مختلف.. خیلی کتاب در این زمینه خوندم شاید تا سن 20 سالگی من داشتم کتابهای موفقیتو میخوندم تا بیشتر یاد بگیرم یه جاهایی احساس میکردم درسته یه جاهایی احساس میکردم غلطه ولی من همچنان داشتم همین راهو ادامه میدادم تا مدارم رفت بالا و هدایت شدم به سایت عباس منش…
اینجا احساس کردم ریشه خودمو پیدا کردم اینجا احساس کردم اون حلقه گمشده خودمو پیدا کردم…
اینجا احساس کردم باید روی عزت نفسم کار کنم شروع کردم به کار کردن روی عزت نفسم دیدن سریالهای مختلف سایتو کامنت گذاشتن خب باید اعتراف کنم که خیلی هم از این مسیر خارج میشدم و برمیگشتم
انقدر توی این سایت روی خودم کار کردم که الان میگم میتونم مسائلم رو به راحتی حل کنم در واقع وقتی که هدایت میخوام باعث میشه که به راحتی جواب مسائل به من داده بشه
زمانی که میخواستم ماشین بخرم فقط خواستشو دارم و از خدا خواستم پولشو برام جور کنه بهم راههایی نشون داد و اون پولو برای من جور کرد…
زمانی که دلم خواست دانشگاه قبول بشم منو هدایت کرد به زمانهای خالی بین کار کردن برای درس خوندن در نتیجه دانشگاه قبول شدم اونم دانشگاهی که اصلاً در مخیلاتم نمیگنجید همون دانشگاهی که وقتی 18 سالم بود توی تصوراتم تجسمش میکردم و ذوق میکردم… بالاخره تونستم دانشگاه تهران قبول بشم
اینجا به مسئله خوردم گفتم پس روزایی که سر کارم چه جوری برم کلاس..
بازم هدایت شدم خدا من رو هدایت کرد به یه محل کاری که همه با من مهربونن و خیلی راحت تونستن برم کلاسام و روزایی که نیستم آدم مهربون در واقع یکی از فرشتههاشو خدا برای من فرستاد تا جای من بمونه و همه چی رو راحت مدیریت کنه منم بتونم به کلاسام و درسم برسم…
درس داشتم به نام آمار پیشرفته من احساس میکردم هیچی از اون درس نمیفهمم در نتیجه یه مسئله بزرگ شد که باید حلش کنم من شروع کردم تحقیق کردن روی این درس کار کردن سعی کردم بگم من میتونم راحت از پسش بر بیام در نتیجه تونستم با گرفتن 19 و نیم اون درس رو پاس کنم
خیلی احساس بینظیری بود از حل کردن این چالشهای ریز و درشت توی زندگیم خیلی مثالهای متفاوتی دارم… بعضیاش خیلی زود حل شده و بعضیاشم زمان برده هر کدومش که زمان برده به خاطر محدودیتهای ذهنی من بوده و زمانی بوده که من فکر میکردم خودم به تنهایی میتونم کارا رو انجام بدم ولی وقتی که تسلیم شدم و سپردمش به دست خدای خودم اون مسائلو خیلی راحت و آسون حل کرد
﷽
سلام احترام فراوان به استاد عزیزموخانم شایسته مهربان که این فایل رو به این زیبایی و عالی برامون فیلم شو گرفتن مهارت فیلم برداری تون رو هنگام راه رفتن عالییی تحسین تون می کنم.
و سپاسگزار استادم هستم امروز هم یه هدیه عالی بهمون بخشیدن، استاد از وقتی تمرکزم رو گذاشتم روی آیه بسم االله الرحمن الرحیم. سوره حمد وقتی درمورد صفت بخشنده خداوند بیشتر خوندم و ذره ای از این صفت که خداااا در وجود همه انسان ها گذاشته توجه کردم…. هربار هربار از دریافت هدیه ای اینقدر خوشحال میشم. میگم به خودم عارفه اگه این بخشندگی اینقدر بزرگه پس خدااا که منبع و صاحب این صفت چقدررررر می تونه بزرگ باشه.
استاد خاطرتون هست توی فایل ها فرمودید وقتی توی بندر عباس که بودم آهنگ های تجسمی می زاشتم تا خود دانشگاه پیاده طی می کردم متوجه گرمی هوا نبودم خاطر تون هست فرموده بودید اوایل که کار می کردم روی خودم اینقدر پاک زلال شده بودم هربار یک آگاهی رو دریافت می کردم اشک هام سرازیر می شد من تازه بعد مدتها متوجه میشم یعنی چی اشکهایی که از ناراحتی نیست از دلتگی و مهربانی خداست نمی دونم از شناختن خداس سرازیر میشه… من از وقتی دروه اجرای توحید در عمل رو تموم کردم.تازه یه اپسیلون یه ذره خدا رو در کنارم احساس کردم،تازه متوجه میشم خدا داره باهم حرف می زنه قبلا هم حرف می زده من گوش شنوا نداشتم بشنوم ….شروع کردم به معنی قرآن خوندن الان جزء 22 قرآنم.
این چند روز با هدیه هایی که روی سایت قرار دادید من فقط اشک ریختم گوش کردم اشک ریختم کامنت های تک تک دوستان رو خوندم اشک ریختم.انگاری خدا از زبان شما داره برام حرف می زنه با کامنت دوستان( اشکهام به خاطر اینکه خدا باهم حرف می زنه خدایی که می دونه من الان نیازمند چی هستم همون هدیه رو بهم بده هدیه ای که هیچ کس جز شما و کامنت های دوستان نمی توست باشه اشکهام به خاطر نزدیکی خدا به من که از فایل های شما و کامنت ها احساس کردم به خودم.خدا پاسخ می ده وقتی که تو باورش کنی کنارته وباهت حرف می زنه، ) ،این موضوع جسارت شما وقتی در بندرعباس وقتی خارج شدید از اون کار ،فردا آن روز یه اتفاقی افتاد که اوضاع و شرایط برای شما تغییر کرد در “توحید عملی یک” به طور کامل توضیح دادید،میگم خدا از زبان شما با من حرف زد به خاطر اینه این چند روز هر فایلی آمد روی سایت و شما اشاره هایی کردید به خاطراتی از خودتون که قبلا سالها پیش فایل تهیه کرده بودید.اشاره کردید. ومن گوش کردم اون فایل ها رو.شما که اطلاع نداشتید من روز قبل یا چند روز قبلش این فایل ها رو گوش کردم غیراز اینکه خدا به دل شما انداخت به خاطر شما اورد داستان آقای عشقیار رو وخاطراتی که توی فایل “توحیدعملی یک” عنوان کرده بودیدچندسال پیش… استاد اگه بگم این فایل اختصاصی با هدایت خدا برای من تهیه شد و هدیه شد به من باورتون میشه،اشک هام امانم نمی ده اینکه خدا داره باهم حرف می زنه.مثل همیشه با یه هدیه که به ما بخشیدید مارو بیدارتر آگاه تر کردید به مسائل زندگی مون.سپاسگزام.
استاد وقتی به این دونکته که ما خالق زندگی خودمان هستیم. و تا وقتی که ما دیگران رو مقصر اتفاقات زندگی مان می دانیم رشد نمی کنیم. بارها بارهااا در فایل های مختلف به شکل های مختلف با مثال های مختلف اینو رو عنوان کردید.من اینها رو شنیدم باورهم کردم فکر می کردم که باور کردم اما باوری که قدم براش برنداشته بودم وخودمو، رفتار هام گفتارهام و عملکرهای خودمو ریز ریز نکرده بودم روی کاغذ بنویسم از وقتی من آمدم به این موضوع فکر کردم.دیگه داشت کم کم باورم میشد که خودم مسبب تمام مشکلات از 15سالگی ام تا الان می دونستم.همان روز آمدم سایت شما فایل اتفاقات مشابه نتایج متفاوت گذاشتید و این چند روز فقط روی این دوفایل کار کردم امروز هم با یه هدیه دیگه از سمت خدا که بهمون بخشیدید سوپرایز شدم.
قربانی بودن خودم چیزی بود که من از همان 15 سالگی ام به خودم گرفتم.با اتفاقات که خودم الان دیگه مطمئنم خودم خلقش کردم بایدمشکلی که از 15تا24 سالگی ام حلش نکردم فرار کردم. همیشه مسبب مشکلات واین اتفاقات رو آدم های زندگی دونستم.پذیرفتن بود استاد یه بخش اعظم پذیرفتن بود پذیرفتن اینکه من بودم برانگیخته کردم اون نوع رفتار برخورد آدم های زندگیم،پذیرفتن اگه اون اتفاقات برام افتاد خودم با فرکانس هام بود،برام هنوز هنوز سخته ااا پذیرفتن صفرتا100 اتفاقات خودم بودم و ورودی هایی که دریافت کرده بودم مسبب چنین اتفاقات و ادم های زندگیم شده بود،
حالا که پذیرفتم پذیرفتنی که استاد با آگاهی های شما مغز داستان برام روشن شد به قول شما برای ذهن مون منطقی ترشد خودم مسبب همه اتفاقات بودم خواسته ناخواسته حالا باید مثل همان حضرت ابراهیم تبر بردارم بزنم بشکنم اون بت هایی که ساختم.بت قربانی شدن عارفه،بت باورهایی که در ذهنم آدم های زندگیم که اختیار داشتن و جلو من ایستادن،بت اینکه هیچ کس اختیاری در زندگی من نداشته و نداره این منم اختیار زندگی خودمو دارم من خالق زندگی خودم بودم وهستم وخواهم بود نه هیچ کس دیگه ،باورها که ندانسته و ناخواسته درما شکل گرفت حالا که من دارم آگاه میشم باید بشکنم. حالا که پذیرفتم استادپذیرفتن یه بخش بود عمل کردن یه بخش اغطم دیگه اش من خیلی وقت حرفهای شما رو پذیرفتم اما اقدام عمل کردن نداشتم فکر می کردم فایل ها رو گوش می دم نت برمی دارم و کامنت ها رو می خونم احساسم خوب میشه انرژی می گیرم و می گرفتم برام کافی بود، نمی دونم شاید یخ های عارفه با گوش دادن به این فایل ها ذوب می شد ریشه اون باورهام سست میشد چیزی که فکر می کردم پذیرفتم اما نپذیرفت بودم چون ته مونده هایی ازش در ذهن قلب بود هروقت چیزی میشد اون رگ های نپذیرفتن و مقصر دونستن بهتر بگم آن ریشه های شرک خودش نشون می داد چندساعتی بهم می ریختم بعد خودمو آروم می کردم شایدم چندروز حال درست درمانی نداشتم. با چرخ زدن درسایت خواند کامنت وفایل گوش کردن خودمو آروم می کردم. درواقع من مساله رو حل نمی کردم فرار می کردم از حلش فرار می کردم از نوشتنش برای خودم روی کاغذو بررسیش کنم هم فرار می کردم از فکر کردن و بررسی همه جانبه اش یکبار و برچسب می زدم که من قربانی ناآگاهی دو عزیز زندگی شدم. باروش های دیگه یکیش فایل گوش کردن که مسکن بود خودمو آروم می کردم .هنوزم با وجود 2سال گوش دادن به فایل نمی پذیرفتم من قربانی ناآگاهی های خودم شدم نه دیگران اونها با طبع طبیعی خودشون باشرایط و جامعه زندگی شون بزرگ شدن طبیعی بود رفتارشون با من حالا چون من مخالف اینا فکر می کردم دلیل براین نبود من به خودم احساس قربانی بودن بگیرم.
یه باوری که شرک آلودترین باور برای یه دختر اینکه اختیار تو دست پدرت،نابودترین باور برای یه دختر می تونه باشه. از همه بدتر وقتی باور کنی چون که تو دختری، من از همان 15سالگی ام ایستادم.برخلاف خواهرام و دخترای فامیل چون قانون نمیشناختم برام سخت گذشت خیلی سخت گذشت اما با اگاهی فایلها متوجه شدم یک نیروی برتری که همیشه منو یاری می کردنیرویی که من باشما شناختم الله مهربانم رو کنارم بود. وقتی تو به خودت متکی میشی حتی روی هیچ کس حساب نمی کنی راستش اخ کسی نبود که روش حساب کنم همه کس های زندگیم مقابلم ایستاده بودن اگه هم جلوم نبودن کنارم هم نبودن سکوت پیش می کردن،با نرمی که به قول خودشون از خرشیطان بیا پایین دختر فلانی فلانی رو مثال می زدن اما من نمی تونستم نمی تونستم که قبول کنم کسی برام تصمیم بگیره. روزهای سخت و سختگیریهااا شروع شده بود،عارفه ای که قانون نمی دونست زیر چرخ دنده ها له میشدم اما تن به اینکه کسی بخواد برام تصمیم بگیره ندادم.توی اون تاریکی برادرم که 3سال ازم کوچکتر و عشق خواهر سیو توی گوشیم دست خدا بود وشد نور خدا بود عشق خدا بود یهو از توی تیم مخالف من بیرون امدش، سمت منو گرفت غیراین بود که خدا به دلش انداخته بود بزارید خودش تصمیم بگیره و…. و وقتی امدش باهم حرف زد به عینا دیدم وقتی باهم حرف زد مگه چی گفت بهم گفت اگه فکر می کنی تصمیمت درست می خواهی ادامه تحصیل بدی من پشتم کتاب هرچی بخواهی میگیرم خودم می برمت دانشگاه می آرمت چنان نیرویی دوباره در وجودم شکل گرفت که با مقاومت بیشتر ایستادم.تاارشد ادامه دادم .و موفق شدم خودم برای خودم تصمیم بگیرم نه کس دیگه،….
سپاسگزار خدایی هستم که کنارمون بوده هست و ما رو رها نکرده برگی در باد نیستیم.
استاد بابت آگاهی هایی که بهمون به صورت فایل هدیه می دید سپاسگزارم استاد بخشنده ام که دست گذاشتی روی صفت بخشنده بودن خدااااا که هربار به یاد مامی آری با رفتار باعملکردتون اگه این بخشندگی اینقدر شما رو سر ذوق می آره باعث پیشرفت شما در زندگی تون میشه پس بخشندگی خدااا که از ابتدای زندگی ما بودو تا ابد با ماهست چقدربزرگ و ما چقدررباید سپاسگزار خدا باشیم.
استاد سپاسگزار بودن رو هم دارید با این هدیه دادن هاتون یاد می دید.
ازشما وخانم شایسته سپاسگزارم از صمیم قلبم با تمام وجودم.
خدایا تنها تورا می پرستم و تنها از تویاری می جویم توبال پروازم باش به سوی موفقیت.
به نام خالق تغییرات
درود به استاد عزیز و مریم جان شایسته مهربان.
خدارو سپاسگزارم برای اینکه من رو خالق زندگی خودم آفرید تا بتونم خودم زندگی ام رو اونجوری که میخوام بسازم.
اگر من تا الان به اون نقطه ای که میخواستم نرسیدم به خاطر یک سری باورهای نامناسب بود که در من شکل گرفته بود.و خودم رو قربانی شرایط کرده بودم.
باورهایی از جمله اینکه هرکی به جایی رسیده و موفق شده شانس اورده،یا فلانی چون روابط اجتماعی بالایی داره و ارتباطات زیادی داره موفق شده(باور شرک آلود)
وهزاران باور دیگه که صد البته از زمانی وارد دوره 12 قدم شدم و حتی فایلهای رایگان استاد رو شنیدم به این آگاهی رسیدم که همه چیز از من هست و همه چیز از من شروع میشه،
بیرون زتو نیست انچه در عالم هست
از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
من هستم که باید تغییر کنم تا دنیای اطرافم تغییر کنه.تا کی باید بشینم انگشت اشاره ام به سمت دیگران باشه؟سی و اندی سال رو همینجور زندگی کردم و به نتیجه نرسیدم الان متوجه شدم که منجی در آینه هست…
من تا زمانی که عزت نفسم و اعتماد به نفسم رو بالا نبرم،
تازمانیکه مهارتهام رو تو کار و زندگی ام بالا نبرم ،
تا زمانیکه اقدام نکنم
تا زمانیکه همون سبک زندگی قبل رو داشته باشم
همون رفتار قبل رو داشته باشم
با همون باورهای سمی قبل و منتظر باشم که شرایط گل و بلبل بشه معلومه که به قول معروف آش همون آش هست و کاسه همون کاسه.
من با استفاده از قانون جذب خالق زندگی خودم شدم.
ما موجودات نامحدودی هستیم ما هیچ سقفی نداریم.قابلیت ها استعدادها صفاتی که در همه انسانها ی روی کره زمین هست نامحدوده.
من از زمانیکه با این باور که دولت،شرایط،جامعه،پدر مادر همسر بچه وووو…..مانع رشد من شدن رو کنار گذاشتم و مسئولیت زندگیم رو به گردن گرفتم رها شدم و زندگی من شروع به تغییر کرد که البته برای نتایج بالاتر باید تمرکزی روی باورهام کار کنم.
سپاسگزارم از خدایی که من رو در این مسیر قرار داد تا زاویه دیدم نسبت به همه چیز تغییر کنه. و از شما استاد عزیزم که زندگی با شما برام یه معنای دیگه پیدا کرد.
به نام خداوند هدایتگر
ممنون ازاستاد عزیزم و سرکار خانم شایسته عزیز
اول ازهمه چقدر دراین فایل های اخیر عضلات استاد بزرگتر شدن که واقعا تحسین کننده است و من ازتماشای این اندام این پارادایس زیبا و هرچیزدیگه ای از زاویه دوربین خانم شایسته عزیز لذت میبرم
جذاب ترین مساله در مورد استاد که باعث تاثیر گذاری برمن میشه که حتم دارم دوستان هم تایید میکنند همین تعهد به تغییر هست و کیه که نتایج شیرین تغییر رو نچشیده باشه حالا در هر ابعادی
این مثال های استاد از زندگی شخصیشون و نتایجشون که ما به وضوح میبینم ثابت کننده وضوح روند مسیر تغییر کردن هست
مثالی که استاد از کارشون توی بندرعباس زدن و تصمیمی که گرفتن چقدر آموزنده است
اینکه خب کافیه و من نمیخوام این شرایط رو بپذیرم و خودم تغییرش میدم و کار دیگه ای رو شروع میکنم چقدر این تصمیم واین نیاز به ایجاد تغییر چقدر نتیجه رو متفاوت کرد واین پازل و حل کردن تمامی مسائلی که استاد درمسیر حلشون کرد استاد رو به پارادایس و ضبط این فایل رسوند
چقدر این جملات برای من مهم بود :
#وقتی مسائل حل میشن دیگه اون مسائل تکرار نمیشن ولی این به این معنی نیست که دیگه با مساله ای برخورد نمیکنیم ، بلکه مسائلی که باهاشون برخورد میکنیم جنسشون متفاوت میشه از جنسی میشن که حل کردنشون ما رو قویتر میکنه ، از جنسیه که مناسب مدار ماست مناسب شخص منه#
این جملات ذهنیت من رو به ماهیت مسائل هم تغییر میده
#جهان مثل معلم ریاضی میمونه که یه مساله هایی رو مطرح میکنه و اونقدر به شکل های مختلف اون مساله رو تکرار میکنه تا ما بتونیم اون مساله رو حل کنیم بعد که حلش کردیم مارشد میکنیم و دیگه اون مساله های ریاضی برامون تکرار نمیشن معلم مساله های جدیدی رو میخواد که حل کنیم چرا ؟ چون میخواد رشد کنیم و قویتر بشیم تا بهتر قوانین ریاضی رو درک کنیم#
#جهان میخواد مسائل رو حل کنیم تا قوانین هستی رو بهتر درک کنیم#
تغییراتی که من بواسطه حل مساله ای در زندگیم بوجود آوردم خیلی زیاد بودن مثل هر انسان دیگه ای که البته به این واقفم که میزان نتایجم به میزان تغییراتی بوده که داشتم.
وقتی به این تغییرات در زندگیم نگاه میکنم متوجه میشم باوجود اون تغییر من مسیر جدیدی رو در زندگیم ایجاد کردم که اگه اون تغییر انجام نمیشد همیشه در ورودی اون مسیر بسته میموند و هیچوقت با نتایجی که فقط در مسیر اون تغییر و پشت اون در های بسته بوده مواجه نمیشدم
چون از ریاضی مثالی زدم یه تجربه درمورد همین مساله رو میگم
من همیشه توی درس هام خوب بودم به جز ریاضی تا تو راهنمایی با این تضاد برخورد کردم مگه فلانی چه تفاوتی داره بامن؟ چرا واقعا من ریاضی 20 نشم ؟ چرا من درک نمیکنم؟ نمیشه این درس جوری باشه که برای من قابل فهم نباشه حتما براساس هوش یه پسر بچه مقطع راهنمایی نوشته شده دیگه …
من تصمیمم رو گرفتم تا یه بار برای همیشه بفهمم اونم به روش خودم هیچ معلم خصوصی بمن نمیتونست کمک کنه
من شبها تا صبح بیدار میموندم و انقدر مسائل حل شده رو نگاه میکردم تا بفهمم چطور حل شدن خودم شدم معلم خودم
حالا نتایج این تغییر : من اون موقع اولین نمره 19 رو گرفتم حتی نمره ام از اونی که الگو من شده بود بیشتر شده بود کم کم جایی که میشستم تغییر کرد شدم شاگرد اول
چون قوانینش رو درک کرده بودم و خیلی وقتها میشد مسائل رو به شیوه ای حل میکردم که معلم درس نداده بود و تحسینم میکرد که با این روش هم میشه روشی که بچه های دیگه درکش نمیکردن این تغییر و این تصمیم من رو تاجایی کشوند که دبیرستان رشته ریاضی فیزیک رو انتخاب کردم بالاترین نمرات رو در اون گرفتم از اون به بعد اعتماد به نفسی که بهم میداد دانش آموز برتر بودن باعث میشد بیشتر پیشرفت کنم دوستای سالم تری داشته باشم من حتی توی کنکورم بیشترین درصدم مربوط به ریاضیات بود که حتی رشته ریاضیات محض دانشگاه دولتی هم آوردم
#من ریاضی دان نشدم ولی هربار فکر کردن به همون یک تغییر باعث شده تصمیماتی رو در زمینه های مختلفی بگیرم و نتایجی در جنبه های مختلفی هم بدست بیارم بزرگترین دستاورد من افتخارات و آوردن رتبه ریاضیات محض نبود بزرگترین دستاورد این بود درک کنم که هربار تغییر کنم و مثل اون موقع متعهد باشم کلی نتیجه هم میگیرم چون اون تغییر اعتماد به نفسی بمن میده که من خودم رو لایق نتایج میدونم اونموقع درو باز میکنم و به میزان اندازه سطلم نتایج بدیهی مورد انتظارمو و بیشترشو دریافت میکنم#
خدارو هزاران مرتبه شکرت
استاد نمیدونستم چی میخوام بگم هدایت خداوند بود فقط یه حسی داشتم که کامنت بذارم
چقدر زیبا خداوند و جهان به ما آموزش میده چقدر مکانیزم جهان برای بزرگ کردن و لایق کردن ما برای نعمات بیشتر زیباست
چقدر زیبا خداوند تغییری که نیاز داریم رو برای ما واضح میکنه
ازخداوندمیخوام همیشه این رو تکرار کنم ویادم بمونه وفقط حرف نزنم
تک تک قوانین جهان رو در هر چیزی میشه دید
#برای اهل ایمان در هر چیزی نشانه ای برای تامل هست#
خداوند خودش تامل کردن رو هم بما یاد بده
وچقدر زیبا شما استاد عزیزم تامل همراه با تعهد رو خوب بما یاد میدید و به ما آموزش میدید به یاد بیاریم و تامل کنیم در تجربیاتمون در نتایجمون و در اطرافمون
خداوند رو سپاسگذارم بابت حضور ارزشمندتون
به امید دیدار شما وخانم شایسته گرانقدر
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز و بقیه دوستان عزیزم
من ازوقتی به لطف خداوند به سایت هدایت شدم و شروع به گوش دادن فایل ها کردم روز به روز باور و ایمانم داره بیشتر میشه که واقعا میشه یجور دیگم زندگی کرد و داره برام هی باور پذیر تر میشه که آره منم میتونم زندگی دلخواهمو خلق کنم این حس ایمان و باور از کجا میاد از نگاه کردن به زندگی شما استاد من اون فایلی که خونتون رو در بندرعباس نشون میده رو دیدم الان دقیق یادم نیست کدوم فایله ولی دارمش و واقعا وقتی میبینم شما از اون سطح تونستید زندگی رویاییتون رو خلق کنید امید و انگیزه میگیرم که اره قطعا میشه و مخصوصا الان که دارم سریال سفر به دور آمریکا و زندگی در بهشت رو کم کم نگاه میکنم اونقدر ذوق زده میشم اون خونه و شرایط شما تو بندرعباس میاد تو ذهنم بعد میگم ببین الان رو ببین این زندگی این همه نعمت و زیبایی رو ببین که استاد چجوری زندگی رویاییشو ساخته تفاوتش از زمین تا آسمونه ها پس میشه و روز به روز حس میکنم این ایمان و باورم که میتونم خالق زندگیم باشم داره بیشتر میشه اینکه واقعا میشه یجور دیگه هم زندگی کرد
من وقتی اومدم این فایل رو گوش کردم بعدش یه اتفاقی واسم افتاد که خیلی جالب بود و مرتبط با پاسخ سوال این فایل هم هست من وقتی فایل رو گوش کردم بعدش وارد سایت شدم و اومدم کامنت دوستان رو بخونم حین خوندن یهو پروفایل دوستان نظرم رو جلب کرد و با خودم گفتم برم منم یه عکسی بزارم اینجوری حسم بهتره وقتی رفتم عکس پروفایل بزارم دیدم قبل توضیح مراحل نوشته شده که: (اینجا میگم متنش رو تا این اتفاق قابل درکتر بشه برای دوستانی که میخونن)
دیدم نوشته شده که : 《قبل از انجام این کار یا هر کار جدید دیگر این قانون مهم را به یاد داشته باش که انجام هر کار جدید با موفقیت یعنی حل یک مسئله.
و با حل هر مسئله هر چند کوچک رشته های عصبی را در ذهن شکل میدهد که جسارت قدم برداشتن به دل ناشناخته ها را به تو می بخشد و عزت نفس ات را برای انجام کارهای جدید افزایش میدهد
انجام این کار را فقط آپلود یک عکس در پروفایلت ندان بلکه انجامش را یک سند بدان برای نجواهای ذهنت تا در مواقع حساسی که میخواهد تو را از ورود به دل ناشناخته ها بترساند بتوانی به او بگویی:هر ناشناخته فقط تا زمانی ترسناک به نظر میرسد که واردش نشده ایم فقط کافی است وارد آن شویم تا آن را بشناسیم》
وای یعنی اصلا انگار منو برق گرفت من که مدتهاست تو سایتم و کلی فایل گوش کردم به این فکر نکردم عکس بزارم چی میشه که میام این فایل رو گوش میکنم استاد درباره حل مسئله حرف میزنن بعد دقیقا وقتی دارم کامنت های این فایل رو میخونم یهو نظرم به عکسای پروفایل جلب میشه و به ذهنم میفته برم عکس پروفایل بزارم و بعد میرم اونجا و این متن رو میبینم و من که تا قبلش دیدگاهم این بود حالا دارم یه عکس پروفایلی میزارم میام با یه دیدگاه جدید حل مسئله ای با یه دیدگاه جدید که باعث افزایش عزت نفسم میشه عکس پروفایل میزارم اصلا نمیدونم چجوری باید توضیح بدم این اتفاق باعث چیشد انگار باعث شد من خیلی خیلی بهتر و بیشتر این فایل و صحبت های استاد درباره حل مسائل رو درک کنم و بفهمم یعنی خودم الان میدونم درکم از این فایل قبل و بعد این ماجرا چقدر تفاوتشه ولی توضیحش واسم سخته واقعا یجورایی مثلا تو مدرسه معلم یه مطلبی رو توضیح میدادبلافاصله یه مثالی میزد ما قشنگ متوجه میشدیم میگفتیم آهااااان تقریبا واسم اینجوری بود یعنی من بلافاصله بعد گوش کردن فایل وارد سایت شدم که کامنت بخونم و این ماجرا اتفاق افتاد و خیلی واسم مهمه چون یجوری حس کردم انگار یه درک یه آگاهی دیگه بهم داد چون من با اینکه فایل رو گوش کرده بودم با اینکه استاد تو فایل چندمثال میزنن که اگه حتی شیرآب هم چکه میکرده درستش کردید یعنی حل یک مسئله من بازم متوجه نبودم تا این ماجرا پیش اومد و من یه تلنگر خوردم که ببین همین که این مراحل رو بری و عکس بزاری خودش حل یک مسئله هست و باید به خودت آفرین بگی و اونجا این تلنگره بهم خورد که ای وای چه کارهایی تو زندگیت کردی و چه مسائلی بوده که حل کردی ولی هیچوقت این نگاهو نداشتی که داری یک مسئله رو حل میکنی و باید به خودت افرین بگی و همیشه کارهات در نظرت بی اهمیت بودن
خیلی خداروشکر میکنم که مثل همیشه من رو هدایت کرد هدایت کرد تا بیام این فایل بی نظیر رو گوش کنم و حتی اینکه در زمان گوش دادن این فایل یهو گفتم برم عکس پروفایلم رو بزارم باز هم هدایت خداوند بوده که من بهتر و بیشتر بتونم درک کنم و بفهمم و صحبت های استاد عزیزم رو متوجه بشم و این دیدگاه جدید در من شکل بگیره دیدگاه حل مسئله چون من اصلا اگه کاریو انجام میدادم حتی یه لحظه فکر نمیکردم که دارم یک مسئله ای رو حل میکنم که به نوبه خود چقدر ارزشمنده
الانکه گذشته رو مرور میکنم میتونم خیلی خیلی مواردی رو مثال بزنم که قبل از این هیچوقت اونها رو مسئله نمیدیدم و اقدام خودم در جهت حلش رو حل یک مسئله نمیدیدم ولی الان دیدگاهم تغییر کرده با آگاهی های جدیدی که کسب کردم
یکی دومورد کوتاه:
زمان دانشگاه برای انجام تحقیقات و ارائه های کلاسی باید کار با ورد و پاورپونت انجام میدادم به جای اینکه بدم کافینت انجام بده یا شخصی دیگه خودم میرفتم ما بین کلاس ها با سیستم هایی که در دانشکده برای دانشجویان قرار داده بودن تمرین میکردم و به مرور به اندازه ای که نیازم بود و حتی بیشتر یاد گرفتم
وقتی مدرسه میرفتم ریاضیم خیلی ضعیف بود و همیشه با کلی سختی 10 میگرفتم ولی زمان کنکور به جای فرار که ریاضی رو نخونم باخودم گفتم من تمام تلاشم رو میکنم و میتونم بفهمم و شروع به خوندن کردم و بعد یه مدت دیدم چقدر قشنگ متوجه مسائل و فرمول ها میشم و واسم لذت بخش شد و تونستم تو کنکور 45 درصد بزنم که واسه بچه های انسانی خیلی درصد بالاییه و واسه من که افتخاره اصلا الانکه فکر میکنم میبینم چقدر بهم اعتماد ب نفس داده بود که من تو دانشگاه راحت درسایی مثل آمار و روش تحقیق و… که پر از مسئله و فرمول هست رو میفهمیدم و نمره 19 و 20 میگرفتم چون تو مدرسه حتی آمار رو هم نمیفهمیدم
ممنون که وقت گذاشتید و دیدگاه من رو خوندید
سلام دوستان (◍•ᴗ•◍)
حالتون خوبه ؟ کیفا کوکه ؟ \(^o^)/ بعله
من بعد از دیدن فایل حل مسایل تصمیم گرفتم تا خودم هم بیام و تجربه ای از خودمو به اشتراک بزارم. حقیقتش فایل رو در گوشیم دانلود داشتم و بعدا دیدم و وقتی می خواستم کامنت بزارم به اینترنت و سایت دسترسی نداشتم ولی گفتم من به خودم تعهد دادم که در این مسیر پر قدرت ادامه بدم و این تداوم خیلی مهمه. من دفعه های قبل هم زیاد به خودم تعهد داده بودم . ولی بعد یه مدت کم کم شل میشدم . ولی الان این موضوع رو فهمیدم و قشنگ الان میبینم چه زمانایی بود که من سستی میکردم و از مسیر دور میشدم.
یکیش میتونه الان باشه و من بگم حالا که نت ندارم ولش کن بعدا. ولی نه باید در هر صورت در مسیر بمونم . اومدم و تو گوشیم نوشتم و ذخیره کردم تا بعد تو سایت بزارم. نمی خوام هیچ بهونه ای مانع حرکتم بشه. ᕦ( ⊡ 益 ⊡ )ᕤ
راستی اینم الان بگم که بدون هیچ ایده ای اومدم و فقط با این فکر که مگه میشه من کاری نکرده باشم حتما یه کاری کردم . فقط الان یادم نیس. فقط اینو بگم که من الان نمی دونم از کجا شروع کنم . بزار یه خوبشو جدا کنم .
من یه لباس ورزشی داشتم که همونم به لطف خدا با پول مسابقه ای گرفته بودم که همون مسابقه هم بخاطر لطف خدا هدایتم شدم و بخاطر لطف خدا بدون حتی پاسخ دادن یه سوال چند مرحله اومدم بالا و به خاطر شرایط پیش اومده کاملا قانونی و عجیب . و به لطف خدا کلا نفهمیدم چی شد با یه لباس دروازه بانی فوقالعاده داشتم تو زمین چمن شهرکمون کاملا رایگان و راحت بازی میکردم با کیفیتی فوقالعاده.
لطف خدا •́ ‿ ,•̀
این لباس دروازه بانی من پنبه هاش خوابید. و کلا بعدا هم که تو سالن بازی میکردیم و من هم زیاد کبود میشدم و مخصوصا زانو هام. همشم دنبال لباس جدید و زانو بند و اینا بودم. منتظر یه مناسبتی توادی چیزی .و کلا جور نمی شد. گرون بود برام.
گفتم چکار کنم . اول تمام ایده ام فقط با دیدن یه پنبه لوله ای شروع شد که ما تو آبادان میزاشتیم زیر کولر گازی هامون و کلا باهاش درز هارو میگرفتیم. تا خاک نیاد تو . دیگه نمی دونم دوستان بهش چی میگن. (◠‿◕)
من گفتم بزار پنبه های تو لباسمو تمدید کنم . و می دونید که لباس دروازه بان ها پنبه داره رو شکم و شونه و ارنج.
اومدم لباسو برعکس کردم. یه پارچه از پشت دوخته شده بود و توش پنبه بود. بازش کردم یه سمتشو و یکم پنبه کردم توش.
دوختنش سخت بود . باید با دست میدوختم و دوستان حتما در جریانند دوخت زدن ، وسط جایی مثل آستین یکم چالش برانگیزه و اونجاس که میفهمی چقدر بنده خوب خدایی و کلا تو سختی ها دووم میاری (˘︶˘).。*
دوختشو زدم و پنبه هارو گذاشتم . لباس خیلی پف کرد . و همش به خودم میگفتم لباسمو خراب کردم. اصن این الان تو تنم نمی ره . اصلا چطور جلو بقیه بپوشمش .
فقط اینو میدونم این جور موقع ها یه عادت خوبی که از گذشته دارم اینه که میگم حالا بزار بعدا . جور میشه . حالا وایسا بییینم . چیزی نشده که. حتی اگه خیلی اون لحظه مطمعن نباشم.
و این طوری جلو نجوا های ذهنی رو گرفتم. البته الان میفهمم که اینکارو کردم. اون موقع نمی دونستم. تو همین فکرا بودم که درد زانوم منو به خودم اورد. گفتم برا زانوم چکار کنم.
ورزشکارا یه چیزی دارن زیر لباس میزارن کش مانند یا زانو بند من گفتم شلوارک نمیشه باید شلوار باشع. بزار بگردم یه کهنه پیدا کنم .
فقط یه شلوار پیدا کردم که اصلا نمی پوشیدمش . پر از جیب بود و خوشم نمی یومد ازش . گفتم خوب این تنها چیزیه که دارم. چیکارش کنم . همین طور نگاهش میکردم و نمی دونم منتظر چی بودم. اون جیب هاش رو مخم بود . هی می خواستم بی خیال شم کی اخه شلوار گرمکن شیش جیب زیر لباس ورزشیش میپوشه . منم که شلوارک و جوراب داشتم .کلا ضایع. البته فک کنم . چون کار به اونجاها نکشید.
یهو چیزی در ذهنم جرقه زد. من زانو بند میخواستم ولی نداشتم و گفتم چراکه نه. بشکافو برداشتم.
تمام جیب هاشو کندم . بخاطر دوخت و دوز پنبه لباسم تو کار با نخ و بشکافو و دوخت و کندن و اینا حرفه ای شده بودم. تو کندن درنگ نمیکردم
تمام جیب هاشو کندم و همونطور که تو لباسم دیده بودم چسبوندم زیر زانوم. خیلی خوب شد . جیب هاش زیاد بود و به بهترین شکل انتقاممو گرفتم . ರ╭╮ರ
فقط نمیدونستم چی توش بزارم .باورتون نمیشه با چی پرش کردم.
فقط میخوام حدس بزنید . چون پنبم تموم شد و هیچی نداشتم . فقط خدا کمکم کرد و دیگه به ایمانی رسیده بودم که به این راحتی ها دست از کار نمی کشیدم . دیگه هی چیز منو عقب نمی روند .
یه پلاستیک داشتم توش جوراب کهنه بود . با همون پلاستیک گرفتم کردمش تو یکی از زانو هام. اون یکی زانوم هم یه کفش قدیمی کهنه داشتم کفی هاشو دراوردم کردم تو زانوم.
و باز نوبت دوخت بود و ایمان من برای بار دیگر به ورطه ازمایش گذاشته شد . این استین نبود پاچه شلوار بود (;ŏ﹏ŏ) چند لول بالا تر از قبلی. بماند که دفعه اول بالا و پایین پاچه رو دوختم به هم کلا این هم تمام شد .
اقا موند روز سالن . من گفتم اینو نمی پوشم . خیلی ضایس
گرمکن زیر لباس. اصن با این پنبه ها شبیه فوتبال امریکاییه.
بعد من عادت داشتم لباسم ورزشمو زیر لباس بیرونی بپوشم
و برم سالن. ولی الان دیگه نمی شد و باید تغییر رویه میدادم.
خودمو راضی کردم بپوشمش. چون چیز دیگه هم نداشتم و همونم محرکم شد .
گفتم چکار کنم . اصن همه اینا به کنار کیف میبرم بلوز و شرتم توش میزارم اونجا میپوشم. چطور این شلوارو بکنم تو جورابی که تا زانومه .
اصلا مگه میشه این جورابو رو این شلوار پوشید . کلا یکم گذشت تا به نواآوری تاریخ رسیدم. فک کنم بدرد دوستان هم بخوره.
اول شلوارو پوشیدم. بعد تا زانوم بالا کشیدمش. جورابو پوشیدم. تا زانوم بالا کشیدم . بعد لبه جورابو گرد کردم و به سمت پایین کشیدم . تا دور پام لوله بشه بیاد پایین.
تا مچم که رسید شلوارمو پوشیدم و او لبه جوراب که گرد شده بود رو کشیدم بالا. گرد بود و میچرخید و رو شلوارم قرار میگرفت. خیلی عالی بود حتی یه ذره شلوارم جمع نشد.
خیلی ها تو جوراب ساق کوتاش مونده بودن. من جوراب ورزشی که تا زانوعه رو رو شلوار پوشیدم . واقعا در هر لحظه خدا هدایت میکنه . فقط بریم جلو.
خلاصه من جوراب و شلوار زانوبند دارموپوشیدم فقط. و لباس بیرونیم روش . و اون لباس فوتبال امریکایی که قرار بود لباس دروازبانیم باشه رو گذاشتم تو سالن بپوشم. هی میگفتم حالا بیا حل میشه.
رفتیم سالن . همه لباسارو در میاوردن. منم ریز لباسمو در اوردم. خیلی پنبه هاش بزرگ بود . به رو خودم نیاوردم و گفتم من عین خیالم نباشه بقیه هم عین خیالشون نیس. تجربه شخصیم بود البته. پوشیدمش خیلی عادی رفتم تو زمین . یهو یکی از دوستام اومدم سمتم با لبخندی کاملا دوستانه بهم گفت این چیه پوشیدی . خودت درستش کردی ؟ خیلی خوبه.
اصن من کاری نکردم خدا جواب همشونو داد . خدایا شکرت.
تو طول بازی هم بقیه دوستام به لباسم اشاره کردن و گفتن عالیه. واقعا خدا دلهارو برات نرم میکنه.
و این شد که من دیگه زخم نشدم . و منتظر نموندم برام از اسمون زانو بند و ارنج بند و اینا بیاد.
…
راستی تموم نشده هنوز . یکی از دوستام گفت اون چیه گذاشتی گوشه زمین. چقد عجیبه . (・~・)
گفتمش اون یکی دیگه از نواوری هامه. گذاشتمش واسه کامنت بعدی . الان مجالش نیست. اونو تو قسمت بعد میبینی. با کلی اتفاق دیگه که بماند .
تا کامنت بعدی فعلا خداحافظ همتون. حتما خیاطی رو امتحان کنید خیلی کار جالبیه .
حواستون باشه سوزن تو دستتون هم نره. و صبر داشته باشید . برای من هم همون اول نخ تو سوزن نرفت
فعلا دوستان(◍•ᴗ•◍)
این داستان ادامه دارد …
سلام و درود به استاد و دوستان عزیزم
استاد به ژن اشاره کردن و این ، یکی از بزرگترین چالشهای من در گذشته بوده …
در حال حاضر دانشجوی روانشناسی هستم و عاشق رشته م هستم و هزاران بار شاکر خالق و دست استاد عزیزمو میفشارم و بخودم افتخار میکنم که اینجا هستم …
خواستم اینو بگم که :
بر اساس علم روانشناسی و آزمایشات صورت گرفته از دهها سال پیش به این نتیجه رسیده اند که :
ژن تحت تاثیر محیط است و البته وراثت هم تاثیرگذاره ولی ظاهر و فیزیک انسان و نه باطن یا درون …
پس حتی علم هم قربانی بودن توسط ژن رو رد کرده …
توی فامیلم افرادی هستن که هر از گاهی بهم میگن :
امیر خیلی مراقب باش ، فلان عمو و دایی و عمه و خاله … فلان بیماری رو از پدر بزرگ و جد و اجداد و و و و داره …
منم بهشون میگم حالا توکلت به خدا باشه که ان شاالله چیزیت نشه … و طرف با تعجب بهم نگاه میکنه …خخخ
بقول استاد عزیزم من برگی در باد نیستم و از وقتیکه اقدام به ترجمه و خوندن قرآن کردم و البته با پس زمینه ای که از مطالعاتم داشتم و الان که دارم توی کتابهای درسی میخونم ، پس روزبروز دارم خودمو نسبت به این چرندیات ایزوله میکنم …
من قبلا رشته م برق بوده و خیلی خوب بلدم که چطوری خودمو باید ایزوله کنم و باتوجه به هر سطح ولتاژی یه عایق متفاوت وجود داره …
پس هر زباله ای که بر زبان انسانها جاریه ، ایزولاسین ویژه خودشو داره که مطابق کلام استاد همان باورهاست …
هیچکس قربانی نیست ولی ما نقش پذیریمون نسبت به قربانی بودن عالیه و برای بازی در نقش قربانی خیلی خیلی حرفه ای هستیم …
تاکیدم همیشه برروی خودفریبی بوده …
سطح خودفریبی انسان در بهترین حالت ممکن ، باز هم بالاست …
تاکید میکنم :
سطح خودفریبی انسان در بهترین حالت ممکن ، باز هم بالاست …
با اینکه توی گرفتن مُچ خودم به سطح بالایی رسیدم ولی باز هنوز دچار خودفریبی های عجیبی میشم و مخصوصاً همین نقش قربانی بودن …
لذتی رو بالاتر از این تجربه نکردم که بعد از روبرو شدن با ترسهام بوده …
عزیزانم : باید با هم و در کنار همدیگر و دانش استاد عزیز هر روز خودمون رو با این دانش ناب و بی نظیر آپدیت کنیم …
من قول میدم که اگه فقط حتی برای چند روز از این منبع دانش الهی فاصله بگیرین ، امکان نشست و فروکش شما افزایش پیدا میکنه …
عزیزانم بیائین تا از مقربین این نور باشیم …
از خودم ممنونم که هستم و همچنین از شما که هستین