مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/02/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-02-22 08:27:482024-03-08 07:09:13مثل ابوموسی نباشیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام الله فرمانروای عالم
(چقدر این کلمه فرمانروا به من آرامش میده)
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته و دوستان گرامی
دیروز صبح زود من سایت رو چک کردم و پست جدید رو دیدم
دخترم که بیدار شد(7سال و خورده ای هست) عادت داره موقع خوردن صبحانه حتما یه چیزی ببینه یا گوش کنه، بهش گفتم استاد پست جدید گذاشته . استقبال کرد.
چون درباره حیوانات بود براش جالب بود و کمی هم درباره موضوع با هم صحبت کردیم.
اونجا که گفته شد زندگی کوتاه شجاعانه بهتر از زندگی طولانی مثل ترسوهاست و خیلی از شجاعان جون خودشونو از دست دادن کمی ترسید. ولی بعد استاد توصیح دادن که خیلی از ماجراجوها هیچ مشکلی هم براشون بوجود نیامد و تا سن بالا زندگی کردن.
منم سعی کردم بیشتر این باورو تو ذهنش بنشونم
این گذشت تا عصر رفتیم کتابخونه
یه سری کتاب میخواستیم اهدا کنیم و کتابهایی که امانت گرفته بودیم پس بدیم
اونجا در بخش کودکان کتابخونه متوجه شدیم که اون ساعت و روز مخصوص نشست کتابخوان هست و بچه ها میان و کتابایی که خوندن رو در جمع به همدیگه معرفی میکنن.
کتابدار به دخترم گفت شما میتونی یکی از کتبایی که خوندی معرفی کنی؟
اونجا بود که پست صبح به کار و کمکمون اومد.
یکمی استرس داشت و من بهش گفتم یادت بیار استاد چی . از نقطه امنت خارج شو و انجامش بده.
بازم مردد بود
بهش گفتم چیزی که صبح از استاد شنیدی مخصوص خودت بود و برای این لحظه آمادت میکرد.
خلاصه بالاخره قبول کرد از منطقه امنش خارج بشه با اینکه امادگی هم نداشت .
بچه ها که جمع شدن با انتخاب کتابدار اولین نفر بود که کتاب خودشو ارائه داد .
اول صداش کم بود و فاصله کلمات زیاد.
بعد ارامش بیشتری پیدا کرد
ترسی که ساخته ذهنش بود ریخت
از بچه های بزرگتر از خودش حتی ارائه بهتری داشت.
و بعد پاداش از راه رسید….
300 امیتاز بصورت کارت از کتابدار گرفت
و
کمد جوایزو برای اولین بار دیدیم(بعد از اینهمه سال که عضو کنابخانه بودیم و هرگز دقت نکرده بودیم )
درسته هنوز جایزه ای دریافت نکرده
ولی براش انگیزه فوق العاده ای بوجود اومده که تمام برنامه های کتابخانه رو شرکت کنه
و اعتماد بنفسش بالا رفت و البته بچه با اعتماد بنفسی هست که جای کار بیشتری هم داره
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
استاد عزیز از شما سپاسگزارم
خانم شایسته از شما سپاسگزارم
دوست عزیزی که برای خواندن کامنت من زمان گذاشتی از شما هم سپاسگزارم
و از خدای رب العالمین برای همه تون در همین لحظه آرزوی تحقق معجزه وار خواسته های فوق العادتون رو دارم.
سلام و عرض ادب و احترام به استاد عزیزم و مریم عزیرم و همه دوستان همراهم
استاد با استایل جدیدتون نشون دادین که کاری نیست که نشه انجامش داد همیشه تندرست، خوشتیپ،سربلندوثروتمند باشین استاد عزیزم
دقیقا این فایل رو زمانی نگاه میکنم که تصمیم به مهاجرت گرفتم و ودو روز دیگه حرکتم رو آغاز میکنم من منطقه امن زیاد کوچکی نداشتم تنهایی کوه رفتم باغریبه ها راحت ارتباط برقرار میکنم ،مسافرت بی برنامه رفتمو…. ولی همیشه یه ترس بزرگ از مهاجرت و ترک خانوادم و شهرم ووطنم داشتم وبا وجود این ترس عاشقانه مهاجرت رو دوست دارم و اینکه دیگه تصمیمم رو گرفتم ومیخوام با ایمان به خدا توحید عملی رو نشون بدم وحرکت کنم وچیزی که بهم شجاعت میده قوانین ثابت جهان هستی هست و میدونم که این حرکت و شجاعت من حتما پاسخی درخور و شایسته داره وبهم میگه تو اعتماد کن و نترس و حرکت کن به سمت دریا اون موقع هست که برات راه باز میشه با دیدن این فایل فقط میتونم بگم
سپاسگزارم از خدایی که به این روشنی و واضخی منو هدایت میکنه وباهام حرف میزنه وبارها وبارها از استاد عزیزم سپاسگزارم❤❤❤❤❤
امیدوارم در آینده ای نزدیک از اتفاقات و معجزاتی که در پی حرکتم ،برام رخ داده براتون بنویسم
سلام استاد
سلام دوستان عباس منشی
چقدر دلم براتون تنگ شده بود
استاد حرف تون یه خاطره ای برام داشت که خیلی نزدیک اتفاق افتاده.
همین چند ماه قبل و خیلی تصادفی متوجه شدم که توده ای توی شکمم هست و دکتر ظن سرطان داشت.
خلاصه حالم خیلی گرفته شد اولش
همه اش با خودم می گفتم یعنی تموم شد. یعنی کل زندگی همین بود. خب من که کاری نکردم.
حالا باید برم.
به هیچکدوم از اون هدف هایی هم که می خواستم که نرسیدم.
همه اش حرف های شما میومد تو ذهنم
اگر یه روز بهم بگن فرصتت تمومه و باید بری میگم بریم و از این زندگی استفاده کردم.
به خودم می گفتم من استفاده کردم واقعا از فرصت زندگی؟!!
بعد گفتم فرض کن که دیگه تمومه و باید بری. دوست داری قبل رفتن چکار کنی.
گفتم دوست دارم برم کیش. تا حالا نرفتم.
خلاصفه تصمیم گرفتم برم. گفتم شاید تو تجربه اون دنیا فرقی نکنه اما حداقل چیزی که دوست داشتم تو این دنیا تجربه کنم کردم.
اولش تصمیم گرفتم تنهایی برم. بعد یه اتفاقی افتاد که خانواده هم اومدن.
خلاصه سفر ما دقیقا مصادف شد با یه اتفاق دیگه که خیلی حال مون گرفته بود. اما من گفتم تصمیم گرفتیم بریم پس بریم.
شاید دیگه هیچوقت همچین فرصتی نشه.
خلاصه رفتیم و خیلی خوش گذشت.
شاید بهتون بگم بهترین سفری بود که در عمرم رفته بودم و تجربه خیلی متفاوتی بود.
قضیه بیماری هم فعلا منتفی شد و توده خوش خیم تشخیص داده شد.
یه درس دیگه هم این ماجرا داشت.
به خودم گفتم حتی اگر درست هم باشه شاید درسی توش هست که لازمه یاد بگیری پس سعی کن قوی باشی.
می تونم بگم چیزهایی که تو دوره دوازده قدم یاد گرفتم خیلی کمکم کرد.
همه اش به خودم میگفتم خب این همه دوره رو دیدی برای چی؟!!
مگه نه اینکه باید الان استفاده کنی ازش. پس تلاش کن
براتون ارزوی سلامتی میکنم و بهتری ها
به نام خدایی که همه جا جاریست🌹🥰🌹
سلام به گلهای خوش رنگ و بوی پرادایس، استاد و مریم جان عزیز🌻🌻🌻
استاد من رفتم و مستند ریچارد برانسون رو دیدم و به جرات میگم یکی از زیباترین مستندهایی بود که داخل زندگیم دیدم.
این مستند چقدر قانون رو زیبا به تصویر کشیده بود،با دیدن ریچارد و پر، واقعا به خودم گفتم دختر اینا فوق العاده هستن، اینا واسه تجربه کردنه خودشون چه کارهایی رو یاد گرفتن و چقدر توی این مسیر رشد کردن، و چقدر خوشرو و واقعا اصیل بودند.
این مستند رو باید دید بارها و بارها،ولی یه جایی که پر و ریچارد داشتن عرض اقیانوس آرام رو طی میکردن، اتفاقی که واقعا من رو به حس تسلیم و آرامش رسوند، لحظه ای بود که ریچارد گفت:پر، رفت استراحت کنه و منم چند ساعت کنترل بالن رو در دست گرفتم،و بعد شاهد اتفاقی شد که نمیدونم چی باید بگم، ولی من رو به یک احساس خارقالعاده رسوند و اتفاق این بود که سرعتشون یکهو رسید به بالای ۲۰۰ مایل و بعد ریچارد گفت در عالم خواب و بیداری دیدم که هزاران اسب دارن بالن رو میکشن و اینه وقتی ما در مسیر رشد قدم برداریم و خودمون رو نشون بدیم و بعد خداوند که هزاران قدم برامون برمیداره و من عاشق این جمله استادم که میگن خدایا من نمیدونم، من نمیدونم👌👌🙏🙏
نه اینکه نمیدونم و بی خاصیت بشینم، نه، نمیدونم ولی حرکت میکنم تا تو، من رو، اهدنا صراط المستقیم کنی، نمیدونم اما قدم بر میدارم، نمیدونم اما به هدایتت ایمان دارم،و چیز دیگه ای که در لحظات اوج آدم تجربه میکنه، بنظرم حسه این هست که خودت رو تنها میبینی، تنهای تنها و این چقدر اولش ترسناکه ولی بعدش میبینی که این احساس چقدر تورو رشد میده، چقدر عزت نفست رو بالا میبره، چقدر به نیروی رب العالمین متکی تر میشی به جای اینکه آویزون این و اون بشی.
خیلی خیلی این مستند درس داشت، مادر فوقالعاده ریچارد، برای من خیلی قابل تحسین بود و واقعا هر چی بیشتر نحوه ی تربیت انسانهای بزرگ و الگو، رو میبینم بیشتر میفهمم که فرزندم باید با تضادهای زندگیش برخورد کنه تا رشد کنه و من نمیتونم همه چیز رو بزور بهش یاد بدم، و به جای اینکه بخوام براش راه رو هموار کنم و پیشاپیش اون حرکت کنم، خودم رو کنار بکشم و بگذارم این روند رشدش، طی بشه و با دلسوزی بی جا زندگی رو برای خودم سخت نکنم.
خدای من ازت ممنونم که این دنیا رو اینقدر قابل کنترل آفریدی😘😘😘
استاد مهربانم ممنونم که این مستند عالی رو معرفی کردین و من واقعا لذت بردم و انشاالله استفاده میکنم🙏🌹🙏
سلام خدمت استاد خوشتیپ و مهربونم.دورت بگردم من.خدارو بی نهایت سپاسگذارم،ممنونشم که من رو با سایت زیبای شما آشنا کرد.چقدر تاثیر گذار بود این فایل زیبا،و ممنون خداوندم که با این ویدیو منو به حرکت وا داشت که از منطقه امن خودم کمی اون طرفتر برم و کمی ایمانم رو قوی تر کنم.بعد از دیدن این فایل الهی این ایده بهم گفته شد که برو تو اون مکانی که از بچگی میترسیدی.دره ای بود تو خارج از روستای پدریمون که قدیم ها پدر بزرگم اونجا کشاورزی میکردن.و من اصلا ورودیهای جالبی از بچگی نسبت به این مکان نداشتم و همیشه از اینجا میترسیدم.حتی خود روستایی ها هم کمتر اونجا میموندن و الان خالی از کشت هست.میدونید استاد خیلی با خودم کلنجار رفتم خیلی ذهنم مقاومت میکرد که اونجا فلان حیوون وحشی مثل پلنگ و خرس رو داره که برای آب خوردن کنار برکه اونجا میان.فلان موجود رو داره.فلان قاچاقچی ها قبلا میومدن اونجا.ولی فایده نداشت.عزمم رو جرم کردم.میترسیدم ولی قدم برداشتم،چادر مسافرتی و یک سری چیزهای دیگه خریدم.تنهایی رفتم و اونجا موندم.تو دل شب فایل یکتاپرستی شما رو گوش میدادم تو تاریکی.(هیچ کس هیچ قدرتی نداره تو زندگیت غیر الله).یاد خاطره خودتون افتادم که قبلاً گوش داده بودم که تو قبرستون تنها خوابیده بودید.انصافا خودتون اونجا چی گوش میدادید😀با یاد این جمله نجواها آروم میشدن(لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم.هیچ جنبش و نیرویی نیست مگر بوسیله خدای بزرگ و بلند مرتبه).خودم رو سپردم به رب خودم.به اختیار دارم…بعد فهمیدم که همش توهم بوده و همش ورودی غلط بچگی من بود.چقدر زیبا بود صدای قورباغه تو دل اون شب کنار اون برکه کوچیک.چقدر ستاره ها زیبا بودند و یکی از بهترین شبهای زندگی من بود.خدارو واقعا مچکرم ،خدایا مرسی که جسارت حرکت کردن به من دادی و عمل کردم و با ترسم رو به رو شدم و قسمتی از دی ان ای خودم رو که از اجدادم ایراد داشت و به منم رسیده بود برطرف کردم.چقدر اعتماد به نفسم بالا رفت بعد این کار.خدایا مچکرم ازت بابت هدایت من و آشنایی با استاد عزیزم.
روز 118 ، فصل چهارم ، روز شمار تحول زندگی من:
با گوش دادن به این فایل یک فلش بک زدم به
گذشته ام به گذشته ای که یادم میاد تا جایی که تونستم به خاطر بیارم من آدم ریسک پذیری بودم
همیشه به نسبت هم سن و سال هام و هم جنس هام
جسور و شجاع و مستقل تر بودم.
مثلا یادمه
کلاس سوم دبستان مدرسه من و خواهرم سحر خیلی دور بود نسبت به خونمون
یکی دو روز اول با مادرم رفتیم و بعدش خودمون دوتایی میرفتیم اونموقع ها مثل الان سرویس نبود
وقتی هم که برف اومد همه نرفتن مدرسه اما من چکمه های قرمزم رو پوشیدم و برخلاف مخالفت مادرم اونروزی که برف اومده بود رفتم تو حیاط مدرسه و با یکی دو تا از بچه های مدرسه برف بازی کردیم من و اون دو سه نفر حالت برفی مدرسه که خیلی زیبا بود اون حیات بزرگ رو دیدیم.
سال چهارم دبستان از زادگاهم به شهر محل کار پدرم
مهاجرت کردیم و اولین مهاجرت زندگی ام در اون دوران بود، رفتم کلاس تابستونه قرآن و کاراته
مهارت جدید و دوستای جدیدی پیدا کردم
اولین مسافرت تنهایی ام همون تابستون از طرف کلاس قرآن مسجد محله مون به شیراز بود یک مسافرت سه روزه یادمه وقتی از پدرم جدا شدم تو اتوبوس گریه کردم اما اون سفر منو قوی تر کرد
چند ماه بعد که تو رشته کاراته پیشرفت کردم و کمربند سبز رو به قهوه ای بودم رفتم مسابقات کشوری در تهران (سال 83 در سن 15،16 سالگی )
بعدها از طریق همین ورزش کاراته و کیک بوکسینگ استاژ، دوره ، مسابقات و اردو های مختلفی به شهرها و استان های دیگه داشتم.
در سن 19 ، 20 سالگی سال 1387 خانواده ام خوزستان بودن و من دانشگاه قبول شدم استان اصفهان و دو سال و نیم در خونه و خوابگاه های دانشجویی زندگی میکردم
وقتی فارغ تحصیل شدم برگشتم و تدریس دادن تو آموزشگاه و فروشندگی کردن رو تجربه کردم
بعدش دوباره قبول شدم دانشگاه و از سال 90 تا 93
در دانشگاه اهواز درس میخوندم صبح با قطار میرفتم دانشگاه و عصر بر میگشتم
همزمان هم درس میخوندم هم گاهی کارهای نیمه وقت و دانشجویی انجام میدادم و ورزشم و هم ادامه دادم
مدرک مربیگری مو سال 86 گرفته بودم اما بخاطر درس و دانشگاه هنرجو و سانس نگرفته بودم
تا اینکه سال 94،95 وقتی استادم مهاجرت کرد به کرج
من بعد از چندین ماه و شاید یکسال بعدش
به صورت رسمی مربیگری کردم و دوره های دان و داوری و مربیگری مو ارتقا دادم
هنرجویان مختلفی گرفتم و باز هم شهرهای مختلفی رفتم
بخاطر شرایط کارم.
و کسانی که همکار من هستن میدونن هنرجو داشتن و آموزش رزمی دادن چالش های خودشو داره
سال 2017 به عنوان مربی تیم ملی بانوان ایران رفتم مسابقات جهانی آلمان
سفرهای ترکیه و عراق هم 94 به بعد داشتم
باز هم کارهای جدیدتر مثل کلاس زبان ، خیاطی ، رانندگی و گردشگری رو ادامه دادم و مدرک همه رو گرفتم
سال 94 تا 1400 مرتب کوهنوردی و طبیعتگردی میکردم
و پیجم حسابی عالی شد.
تیرماه 1401 از خوزستان به فولادشهر مهاجرت کردم
بازهم دوستای جدید همکارها ، هنرجوها و شرایط جدید
تیرماه 1402 از فولادشهر به شاهین شهر مهاجرت کردم
و باز هم جای جدید ، شرایط و خونه جدید، دوستان ، همکاران و هنرجویان جدید پیدا کردم
الانم که در یکی از کارخونه های لوازم خانگی مشغول به کار شدم و تو خط تولید ،مونتاژ کارم ساعت پنج و نیم صبح بیدارم
6ونیم سر ایستگاهم و تا عصر اونجام
عصر هم میام خونه یه استراحت میکنم و بعد میرم سر کلاس های ورزشم ورزش و مربیگری میکنم.
دی ماه 1400 دندون هامو ارتودنسی کردم همه میگفتن
چه حوصله ای داری چه امیدی
تو این سن (33سالگی) و هر ماه و یا دو سه ماهی یکبار از اصفهان میومدم اهواز پیش دکترم که پروسه درمانم رو پیش ببرم
الان که دارم این کامنت رو مینویسم تو جاده ام
و زیبایی های مسیر و این راه طولانی رو تجربه میکنم
و تقریبا یکی دو ماه دیگه این پروسه هم تموم میشه
و خدا میدونه چه شرایط زیبای دیگه ای در انتظارم هست چون من همیشه از دایره امن ام تونستم خارج بشم.
الان که این ها رو نوشتم باید از خودم تشکر کنم
و به خودم خداقوت بگم خودم رو بیشتر دوست داشته باشم و قدر دان وجودم باشم .
مریم دیناشی عزیزم دوستت دارم و عاشقتم
آفرین بهت.
بسم الله الرحمن الرحیم
لطفا ابوموسی نباشیم
من الان ابوموسی های خودمو کشتم به شدت ، یعنی سال 1402 جنگ کردم با منطقه ی امنم ، چه کارهایی کردم اینکه تنهایی مسافرت رفتم ، اینکه تنهایی رفتم یه جایی سرکار که خیلی با ارزش های من تضاد داره ولی انجامش دادم و از محدوده امنم خارج شدم رفتم یه جای دور از محل زندگیم سر کار و این به نظر خودم خیلی کار بزرگیه که تونستم یک ماه دوام بیارم و اینجا مشغول باشم و بتونم کلی همکار خوب پیدا کنم با کلی آدم آشنا بشم ، استعدادهامو نشون بدم ، و از این بابت واقعا خوشحالم ، خداروشکر که دارم میبینم انقدر رشد کردم و شخصیت خودمو پرورش دادم .
خداروشکرکه هرموفقیتی دارم از آن توست خدای بزرگم .
سلام بر استاد عزیزم وخانواده خودم خدایا شکرت برای این همه قدرت اختیای که خدابه ما لطف کرده تا بتونیم زندگی باکیفیت تر وزیباتری رو برای خودمون رغم بزنیم امروز منم از محدوده امنم خارج شدم و کامنت گزاشتم اولین کامنته که دارم میزارم وتجربه ی جدیدی رو کسب کنم وقدمی به سمت جلو برای خودم درنظر میگیرم خدایا شکرت که به این فایل هدایت شدم امروز راباخداقدم برمیدارم فرداهم به خودش میسپارم خدایا شکرت استاد عاشقتم
سلام استاد.باور کنید چند روز هست که من تو این حال و هوا هستم امروز شما این فایل رو در مورد زندگی گذاشتید تو سایت.خداروشکر.چند روز هست عمیقا به این موضوع دارم فک میکنم.الان چهار روز هست شب ها قبل خاب تو دفترم مینویسم میگم خب امروز رو چیکار کردی یاسر؟از این فرصتی که خدا امروز به تو هدیه داده بود چطور استفاده کردی؟لذت بردی؟خودتو گسترش دادی؟زمین رو گسترش دادی؟ در راستایی چیزایی که قلبت میخواد قدم برداشتی؟چیکار کردی از این فرصت؟درگیر روزمرگی شدی؟!میدونی چند نفر فرصت پیدا نکردن امروز رو ببینن ولی به تو داده شده این فرصت.خلاصه اگه بتونم این مفهوم رودرک کنم به درستی درکی که استاد داره میتونم بهتر زندگی کنم.انشالله خدا هدایتم میکنه.ممنونم استاد از بابت این فایل و چقدر خوشحالم که وزن کم کردید.افرین به شما.
سلاااااام استاد جان
اولش بگم ده دقیقه ای مبهوت این تیپ شما بودم 😳😳😳😳اخه چطور ممکنه اینقدر خوش تیپ
واقعا همینجوری مونده بودم استاد 😳😳😳😳
بی نظیرین استاد
نشون دادین که واقعا به هر چه بخواین می رسین
عاشقتونم ینی
و اما
ابوموسی نباشیم
چقدر آخه شما باهوشین تو انتخاب اسم فایل تو انتخاب موضوعاتی که صحبت میکنین از همین مسائل روزمره زندگیتون که اینقدر قشنگ به قانون جهان هستی ربطش می دین 🌺🌺🌺
شما الگوی بی نظیر قوانینی زندگی کردن هستین
عاشقتونم به معنی واقعی کلمه😍
✅ویژگی ابوموسی ، ترسو بودنش هست و هیچ حرکتی نمیکنه چون ریسک نمیکنه و هیچ اتفاق خاصی هم براش نمیفته عوضش هیچ ناشناخته ای رو نمی بینه و تجربه نمیکنه و در کل زندگی راکد و یکنواخته
✅تحسین دارن همه کسانی رو که به خاطر تجربه کردن و شهامت نشون دادن در ارتباط های جدید در تجربیات جدید حتی جان خودشون رو از دست دادن
✅یکی از عواملی که زندگی رو بی کیفیت میکنه حرکت نکردنه و مهاجرت کردن یکی از نشانه های ابوموسی نبودنه و اون کسی که مهاجرت میکنه شجاعت نشون میده ایمانش رو نشون میده و رشد میکنه و بهتر زندگی میکنه تا یک کسی که هیچ تجربه جدیدی نداره و یه محیط بسته و امنی داره ولی لذتی نبرده
ممنونم استاد جان ریچارد برانسون رو گفتین که من برم بیشتر تحقیق کنم راجع بهش و ذهن منطقیم رو آرام کنم و این آدما الهام بخش جهان میشن
آدمایی که ریسک کردن
✅✅زندگی به تجربه کردنشه نه به عمر طولانی بی کیفیت
چقدررررر این جمله برام درس داشت استاد جان
من سعی کردم تو تمام زندگیم که ابوموسی نباشم حالا این عنوان رو نمیدونستم ولی ناخوداگاه اینجوری بودم یادم میاد یازده سالم بود اخرین امتحان خرداد ماه رو که می دادم میگفتم خوب دیگه بریم سه ماه بخور و بخواب
اما همون روز عصرش به مامانم میگفتم حوصله م سر رفته یه کاری بدین من انجام بدم یه چیزی بهم یاد بدین و متناسب با شرایط خودم می نشستم کنار مامانم قلاب بافی و بافتنی و … انجام می دادم
و بعدها که بزرگترم شدم و ازدواج کردم و مامان دو تا بچه شدم اصلا نتونستم به این قانع بشم که همینکه دو تا بچه رو عالی دارم به لطف الله بزرگ میکنم کافیمه
همش دنبال یادگیری و تجربه کردن بودم و هستم
ایمان دارم که میتونم همین الان که مامان یه دختر ۱۷ ساله و یه پسر ۷ ساله م و کلی کار توی خونه دارم مدیر یه کسب و کار فوق العاده هم باشم و دارم تلاش هام رو میکنم استاد
همه میگن تو که اینقدر بچه های مودب و موفقی تربیت کردی زندگی آرام و سرشار از عشقی رو خلق کردی ، لازم نیست که حتما پولم بسازی همسرت به اندازه کافی پولسازه ولی من قانع نشدم استاد چون دوست دارم عرض زندگیم رو افزایش بدم و انشالله به یاری اموزش های ناب شما انجامش میدم
ولی خوب یکی دو جا تنبلی کردم استاد یه نرم افزاری هست که خیلی وقته احساس میکنم باید یادش بگیرم ولی هی انگار دارم شانه خالی میکنم و امروز با این فایل شما به خودم اومدم استاد که مهم نیست چقدر عمر میکنی باید با کیفیت تجربه کنی هر چیزی که دوستش داری نه اینکه ساکن و راکد یه گوشه بشینی
استاد یه جمله ای دیروز خوندم که این فایل شما هم کاملش کرد امروز
«زیباترین تعبیر جهنم : لحظه مرگمون اون کسی که هستیم ، اون کسی که باید می بودیم رو ملاقات میکنه و زمان تمام میشه …..» و چه حسرت بزرگیه اون لحظه که تو میبینی میتونستی چی باشی و نشدی
استاد من با این جمله اشک ریختم و گفتم من میخوام لحظه مرگم این جهنم رو تجربه نکنم و به قول شما نگم که یه روز دیگه به من فرصت بدین با خیال راحتی برم
😭😭😭😭😭
خدایا شکرت که شما این فایل رو گذاشتین و چقدر انگیزه من بیشتر شد که همون چند درصدی که ابوموسی هستم هم بزارم کنار
برم نرم افزارم رو یاد بگیرم از حاشیه امنم خارج شم
این زندگی دنیوی در برابر ابدیتی که میخوایم بریم خیلی کوتاهه چشم برهم زدنه پس از دایره امنم خارج شم 🥺🥺🥺ممنونم استاد عزیزم برای این فایل سراسر آگاهی
استاد عزیزم من برنامه میزارم که به این فایل عمل کنم
به شروع یک تغییر
میخوام یه درصد عمیق تر تجربه کنم زندگی رو
از خودم سوال خوب بپرسم چجوری؟ چیکار میتونم بکنم ؟
سوال خوب بپرسم از خودم
و خدا هدایتم میکنه
باید ببلعماین زندگی رو تا تجربه کنم زندگی رو
و عشق کنم تو زندگیم
و موقع مرگ هیچ حسرتی نداشته باشم
😍😍😍😍
استاد عزیزم هر چقدر تشکر کنم برای این فایل بازم کمه
از خدا میخوام هزاران برابرش برگرده به زندگیتون این انرژی خوبی که میدین این گسترشی که در جهان ایجاد میکنین و در پایان از خدا میخوام منو به راه راست هدایت کنه
راه کسانی که به آنها بی نهاااااایت ثروت و نعمت بخشیده بی نهایت سلامتی داده بی نهایت خوشبختی داده منو به راه اونا هدایت کن خدا جانم 🥺
نه راه ظالمان و کافران
آمین