مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/02/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-02-22 08:27:482024-03-08 07:09:13مثل ابوموسی نباشیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام انکه امروز برای پاداش ایمانیه بهش داشتم کاری کرد که به قول استاد فقط می خوام جامه بدرم، سر به بیابون بزارم و گریه کنم از این معجزه
از چندروز قبل از اینک این فایل گوش بدم نشونه میومد که صبا پا روی ترسات بزار کهه دیشب به طرز عجیبی هدایت شدم به فایل گفت و گو با دوستان 6 که اونجا که استاذ گفت بعضیا نشونه میاد که باید نتغییر کنن ولی تا پتک نخوره تو سرشون نمی فهمن همونجا تو سرم زنگ خورد که صبا بهونه بسه، بیا شروع کنیم،گفتم خب من می تونم از آگهی تبلیغاتی (فک کنم اسمش شبیه این بود) شروع کنم(اینو خدا بهم گفته بود و براش واقعا اماده بودم)
خلاصه من بعد از دوروز ک امروز فردا می کردم امروز نوشتمش و همین که از اتاق اومدم بیرون که ببینم کی غروب میشه حسم گفت:الان وقتشه، الان برو انجامش بده
خلاصه من اماده شدم و تماممم راه می گفتم خدایا من نمی خوام مثل ابوموسی باشم، خدایا با جسم های فوق العادت بیا و به این تمرین من گوش کن،خدایا کمکم کن، خدایا من محتاجم به هداییت، هدایتم کن و….
خلاصه من رفتم جایی که همیشه پرر بود از ادمایی که پیاده روی می کردن، من تا دیدم خورد تو ذوقم(تمام اینا تو یه ثانیه اتفاق افتاد)
من یه لحظه بلند گفتم یعنی هیچکس نیومده؟ بعد یه پیرمردی دیدم از پشت ماشینی که جلوی دیدم بود اومد بیرون و باورتون نمی شه همون موقع نور زد بهش و جسمش برای من فقط برای یه لحظه سیاه دیده شد و حسم گفت همینه، یادتونه تو کارتونا مثلا دنبال یکی میگردن یه هو طرف نورانی میشه و اینا اینم همونه فقط ضد نور شد😂😂
بعد من دیدم ایشونو می شناسم و چندبار که داشتم ورزش میکردم ایشونو دیدم
خلاصه رفتم پیششونو سلام و علیک و گفتم می تونم براتون این تمرین عزت نفس انجام بدم؟ گفت بله بفرمایید و…. خلاصه من که خوندم با توجه و عشق کامل گوش داد و گفت :
این سه تا جمله یادت باشه:افسوس گذشته نخور، از حال لذت ببر و خوشحال باش
و بدون اینک من بخوام شروع کرد به تعریف زندگیش، یعنی باورتون نمیشه خدا تماممم کارهارو انجام داد وقتی که من به حرفش و اقدامی که گفته بود عمل کردم و یهش ایمان داشتم!
(من چندوقته دارم روی توحید کار می کنم و ایننن ادم یه باورهای توحیدی داشت که باورش غیرممکن بود و اصلا همین ایده انجام اگهی تبلیغاتی هم واسه این انجام دادم که برای پیشرفتم توی توحید لازمه)
شروع کرد به تعریف کردن:گفت من در زمان جنگ جهانی دوم پنج سالم که بود پدرم از دست دادم و پنج سال و نیمه که بودم مادرمو و از خواهر و برادرام جدا شدم و شروع به کار کردم، کارهای مختلفی که یاد گرفته بود گفت و گفت زمانی که 16سالش بود از زاهدان میاد تهران و ازدواج می کنه(اگ درست بگم چون ایناش خیلی یادم نیست)
در کارخونه ای مشغول به کار میشه و بعد از دوسال اخراجش می کنن چون سواد نداشته، بعد از یه مدت توی رادیو میگن نمی دونم کجا(از این حرفه های سیاسی) نیاز به نیرو داره
ایشون میره و توی چهار سال کلییییییی تمرین سخت و شرایط سخت کارو یاد میگیره م میشه فک کنم حالت بادیگار خاندان پهلوی(یه همچین حالتایی)
ایشون اول که میره سر پست میبینه بقیه دارن بهش می خندن، به یکی میگه چرا دارید میخندید؟ میگه فردا میفهمی، ایشون از شب تا صب فکرش این بوده که فردا چه خواهد شد، تعریف می کرد فردا که شد یکی از پشت میپره رو شونش و این اقام چون اموزش دیده بود میندازتش زمین و با زانو میره رو قفسه سینش و طرف بیهوش میشه و میبرنش بیمارستان
یکی از کسایی که رتبه داشته اونجا بهشون میگه که تو چند وقته اینجایی؟ میگن تازه شب اوله و به پول اون زمان 200 هزار تومان بهش میده(اون موقع حقوق یک ماهشون 47 هزار تومان بوده)
و این باعث میشه به خودش بگه خب من چرا خودم افسر نشم؟ (چون کسی که بهشون حمله کرده افسر بوده و راجب این اتفاق بگم اینطوری بوده که افسرا به کسایی که روز اول میان یه هویی حمله می کنن هرکی ببره 200 هزارتومان میگیره)
ایشون میره به نهضت سواد اموزی، یک شب درس می خونه و یک شب شیفت میده
توی یک سال شش کلاسو یاد میگیره و همینطور ادامه میده لیسانس و فوق لیسانس و دکترا
و بعد که توی جنگ خدمت می کنن و بعد از 33 سال بازنشسته میشن و الانم توی دانشگاه تدریس می کنن
اقا اینارو که گفت، برق از کله من پرید، من باورم نمی شد این ادم انقددد موفقیت کسب کرده باشه و همونجا به خودم گفتم پس حتما باورهای درستی راجب خدا داره و سوالامو خدا بهم وحی می کرد و من می پرسیدم و با هرجوابی که میداد از قدرت خدا حیرت زده میشدم
چندتاشونو که یادمه اینجا براتون می نویسم:
اولیش پرسیدم که به نظر شما خدا چند درصد از خواسته های مارو جواب میده؟ گفت هرانچه که اراده کنی و در راستاش حرکت کنی خدا بهت می بخشه
(واییی اینی که الان می خوام بنویسم اشک منو درآورد)
گفت من اعتقادمه که بهشتی که در دنیایه دیگه میریم ادامه بهشتیه که اینجا روی زمین برای خودمون ساختیم!!
یعنی باورم نمیشه هنوز، هنوز توی شوکم که این خدا چه کرد با من، این خدا چه هدایتی کرد، من توی خوابم همچین انفاقیو نمی دیدم
سوال:بهترین نعمتی که خدا بهتون داده چیه؟
جواب:اول از همه سلامتی، چون باید سالم باشی تا بتونی قدم های خوب برداری دوم خداوند از نعمت هوش و قدردانی در من پرورش داده چون من در وصیت نامه هایی که در جنگ نوشتم، نوشته ام که
از مرگ نترس، غم روزی مخور، این هردو به وقت خویش می آیند
و الان به لطف خدا هم از خانواده خوبی، هم از شغلی که بهش عشق می ورزم و هم آبرو نیک و…
سوال:به نظر شما ما باید چه کاری انجام بدیم تا رزق و روزیمون بیشتر بشه؟
جواب:در جهت کسب روزی حلال کوشا تر باشیم(برداشت من این بود که برای پیشرفتمون قدم برداریم که واقعااا این باورش خالصه، واقعا باورهای توحیدی فوق العاده ای داشتن)
سوال:به نظرتون چه کاری باعث میشه ایمان ما به خدا بیشتر بشه؟
شما میبینید که زمستون و پاییز که میشه تمام درختان به خواب فرو می رن ولی با وزش باد بهاری مجدد رویششون به وجود میاد و گیاهان سبز میشن پس انسانم میتونه از همین کار کوچیک خدا نتیجه بگیره و آنگاه که با دقت و کوشش به دنبال فعالیت حلال بودی خدا هم کمک می کنه
سوال:می تونید یکی از خاطره هاتونو بگید که توش قدم به قدم و لحظه به لحظه حضور خدا، کمک خدا و هدایت و حمایت خدارو حس کردید بگید؟یعنی یه اتفاقی افتاده که بگید فقط خدا می تونسته این کارو انجام بده
جواب:کتاب هایی نوشتم که درمورد جنگ نوشتم(رضا صبوری زاده و یکی از کتاب هاش:انگاه که مرگ به من لبخند می زند)
و در این کتاب میگه در یکی از عملیات ها وفتی که خرمشهر ازاد میشه برای دریافت دستوری که عملیات (رمضان؟) نام گرفت در اهواز احضار شدم، رانندشون نبود و زمانش هم کم بود پس خودشون خواستن رانندگی کنن،هنگامی که رسیدن به ریل راه اهن،نخست وزیر با یه عده وزیر برای بازدید خرمشهر اومد و دارن برمیگردن (یک کتاب در موردش نوشته به اسم هفت سین پیروزی) و زمانی که از روی ریل رد میدن سینه ماشین میچسبه به ریل، هرکاری می کردن نشد که ماشین رد شه و قطارم داشت به سمت تهران میومد، هرکاری کردم ماشین راه نیوفتاد، برای یک لحظه از خدا خواستم و نشستم روی زمین و سجده شکر به جا اوردم و ازش خواستم که در این مرحله یاریش کنه چون اگ قطار میخور به ماشین بهم تهمت سیاسی میزدن میگن از قصد این ماشین اینجاس که ماشین چپ بشه و بعد از اینک از خدا میخوام یه حسی بهم میگه که برو جیب(همون ماشینه) یه بار دیگه روشن کن، من رفتم و ماشین روشن کردم و گزاشتم دنده یک و ماشین به چه سادگی حرکت کرد! یعنی من صددد بار این کارو انجام دادم بودم ولی تکون نخورده بود و تا زمانی که قطار داشت از پشت سر من رد میشد من توی یه حال و دنیایه دیگه بودم و به نظرم این فقط کمک خدا بوده، خداوند به بندگانش کمک میکنه به شرطی که با نیت خالص ازش بخوایم
سوال:به نظر شما خدا چرا باید عاشق بنده هاش باشه؟
جواب:گربه وقتی زایمان میکنه بچه هاشو از هفت مکان هی به دندون میکشه و جابه جا میکنه آیا نمی تونی تصور کنی که خداوند هم مخلوقیو که خلق کرده انچه در توان خود این مخلوق باشه که از خدا بخواد (برداشت من:اندازه که این بنده به خدا ایمان داشته باشه) و حرکت کنه خداوند هم اونو یاری می کنه و در مسیر خوبی فرار میده و اگر شکر نکنی یعنی بندگی رو اطاعت نکردی
سوال:زمانی که می ترسیدید چطوری ایمانتونن به قدرت خدا حفظ می کردی؟
جواب:من در اسارت عراق دستگیر شدم و فرار کردم، من توی پام تیر خورده بود، توی دستم تیر خورده بود و دندونامو با انبر دست کشیده بودن، زمانی که توی کامیون بودم و داشتن منو می بردن تصمیم گرفتم که با لطف خداوند از این اسارت فرار کنم، منتظر شدم تا هوا تاریک بشه،سرباز عراقی بغل دست من بود من یه لحظه که دیگ داشت تاریک میشد با توکل به خدا شهادتین زیر لبم گفتم و تصمیم گرفتم که به بیرون بپرم وقتی که پریدم سرباز رگباری زد و یکیش خورد به زیر زانوم ولی اراده ای که در من به وجود اورد باعث شد 6070متر غلت بزنم و به پناهگاه برم و منتظر شم ببینم کسی میاد یا نه و دیدم کسی نیست، حالا فک کن دوندونامو کشیدن، دست و پا تیر خورده فک شکسته با این وضعیت می خواستم که تا ایران پیاده بیام، حدود 5758کیلومتر مسیر داشتم، وقتی که هوا تاریک شد از پناهگاه اومدم بیرون و با زور گردنم یه چوب شکستم پس انسانبا توکل به خدا خیلی کارا از دستش بر میاد به شرطی که بخواد
من تا صبح حرکت کردم و گفتم من هرجا قایم بشم اونا میان دنبال من
سوال:یه سوال این وسط ازتون بپرسم، چی باعث شد زیر این حجم از فشار لو ندید؟
جواب :ما قسم خورده بودیم و عشق به میهن و عشق به کشور باعث شده تمام اونهارو تحمل کردم ولی اطلاعاتی که می خواست ندادم و می پرسید فرماندتون کیه(خودشون فرمانده بودن)
ادامه جواب قبلی: من صبح تاش ب راه افتادم و متوجه صدم هلیکوپتری صداش میاد و پشت بوته سوخته هایی رو هم چیدم و قایم شدم، باور کن در اون لحظه نفس کشیدنم یادم رفت، لحظه ای که هلیکوپتر در کنارم من نشست من خیلی ترسیدم نه به خاطر مرگ، به خاطر زحمتی که کشیدم که به اونجا رسیده بودم، اون موقع فهمیدم ذات پروردگار چقد حامی انسان های مخلص، ادم ها از هلی کوپتر پیاده شدن و دور من می چرخیدم ولی چون اون بوته ها سوخته بود منو ندیدن و حرکت کردم ولی من از ترس اینک مسیو اونجا نزاشته باشن که منو بگیره از پناهگاهم تا شب خارج نشدم تا اینک تا صبح راه رفتم و روز سوم به جایی رسیدم که فاصلم با عراقی ها بیشتر شد و در اونجا استحراحت کردم و یادم انمد من سخه روزه هیچی نخوردم
سوال:یعنی تو اون سه روز گشنگی حس نکردین؟
جواب:نه چون فقط هدفم این بود که به ایران برسم، مجددا باز هم به جنگ دشمن ادامه بدم برای حفظ کشورم
ادامه جواب قبلی:اب هم داشتم ولی نمی خوردم تا خون رقیق نشه و دوباره خونریزی کنم،چندتا غورباقه پیدا کردم و فکم چون شکسته بود نمی تونم بخورم ولی اون قورباغه هارو له می کردم و می زاشتم روی زبونم و می خوردم بعد تا شب من ادامه دادم و خدا اینطوری روزی منو اون چندتا غورباقه قرار داد و فقط همین یک بار ترس تمام وجودمو گرفت
سوال:اصلی ترین دلیلی که باغث شدن از مرگ نترسید چیه؟
جواب:ایمان به خداوند، چون ایمان باعث میشه که بدونیقیامت هم نوعی زندگیهایمان تنها چیزیه که در این زندگی لایتناهی اسنان رو به مقصدش می رسونه
تمام اینها یک ساعت و ربع طول کشید و امیدوارم تونسته باشم اون زندگینامصونو خوب بیان کنم چون فقط از اخریاه سوالام حرفامونو ضبط کردم و این کامنتو نوشتم چون خودم با خوندن کامنتایه بچه هایی که اگهی تبلیغاتی انجام دادن جرعت پیدا میکردم که انجامش بدم، امیدوارم براتون می ید باشه و واقعا من دیگ اون صبای قبل نیقتم، اصلا یه تحولی در من به وجود اورد که باورم نمیصه فکر کنید این اقا هیچی از زندگیصون به من نمی گفت و من همینطور میرفتم سراغ ادم بعدی و در اخر خونه، یا اصلا من پنج دقیقه دیرتر میومدم و اصلا مسیرم به این اقا نمی خورد ولی دقیقااا همه چیزو خدا کنار هم چید، واقعا وقتی بهص ایمان داشته باشیم و حرمت کنیم اون تمام کارهارو انجام میده، خدایا شکرت
من و خدا عاشقتونیم❤️
با سلام و درود خدمت شما دوست و یار و یاور این بخش صبا عزیز
واقعا از خوندن کامنت شما هیجان زده شدم یعنی انگار داشتم کتاب میخوندم وقتی به وسطای کامنت شما رسیدم پیش خودم گفتم کاش این صحبت ها رو ضبط میکردید و همش میگفتم چقدر خوبع که این مصاحبه رو به این قشنگی نوشتید .. و خدا رو شکر بعدش شما توی صحبت هاتون گفتید که ی قسمت هاشو ضبط کردید و خیلی خوشحاال شدم..
چقدر این کامنت شما نکات ریز و درشت آگاهی دهنده ای داشت و یک جورایی معجزه های خداوند رو میشد دید و من با حیرت و اعجاب به مطالب شما دقت می کردم
اینکه گفتید..میخوام جامه بدرم، سر به بیابون بزارم و گریه کنم از این معجزه ها.. واقعا درست گفتید
ونکته ای که در مورد هدایت شدن شما برای خواندن آگهی تبلیغاتی بود که تصمیم داشتید به یک جای پر رفت و آمد برید ولی با تعجب دیدید که هیچکس آنجا نیست 🤔🙄 و آنوقت سر و کله این آقا از لابلای نور الهی بصورت نورانی پیدا شد .. واقعا انگار خداوند آنجا رو برای شما قورق کرده بود که شما فقط این آقا رو ببینید واقعا معجزه های خداوند از راهی که آدم فکرشو نمی کنه از راه میرسند ..
اینکه تمرین عزت نفس شما رو بدقت گوش کرد… و جمله های طلایی رو براتون گفت … سه تا جمله یادت باشه: و در جواب
شما گفت🥀 افسوس گذشته نخور، از حال لذت ببر و خوشحال باش🥀
واقعا انگار ایشون بارها و بارها در مسیر آموزش و یادگیری مطالب آگاهی درونی بودند و انگار از اول ایشون فرد بیداری از لحاظ آگاهی درونی بودند
و از اینکه روی باورهای توحیدی کار میکنید یعنی ارتعاش این باور توحیدی رو به جهان هستی فرستادید و جهان هم یک انسان توحیدی رو برای رشد و پیشرفت شما در مسیرتون قرار داد واقعا همه کارهای خداوند دقیق و درست هشتش فقط کافیع که از خداوند درخواست هدایت کنیم و بعدش خودش میبرتت به ساحل..
واقعا زندگی افراد موفقی مثل ایشون که با تلاش هاشون در حرفه های مختلف مثل اینکه بادیگارد میشه و بعدش هم میخواست افسر بشه و در همون زمان مبلغ دویست هزارتومان بخاطر قدرت بدنیش دریافت میکنه و بعدش نهضت سواد آموزی وبعدش لیسانس و فوق لیسانس و دکترا 🙄🙄🤔🤔
و بعد از خدمت و الان هم استاد دانشگاه وتدریس میکنن
وچقدر جالبع که سوالات شما رو هم توحیدی جواب داده
اینکه…گفتند من اعتقادمه که بهشتی که در دنیایه دیگه میریم ادامه بهشتیه که اینجا روی زمین برای خودمون ساختیم!!
یعنی باورم نمیشه🙄🙄🤔
واقعا تمام این کامنت شما فوق العاده هدایتی و آگاهی و توحیدی و معجزه و رشد و پیشرفت و تاثیر گذار بود ..
صحبت هایی که از سرگذشت زندگی شون گفتند .. از اینکه چقدر این انسان خود ساخته بود که در دوران جنگ جهانی دوم پدرشو از دست میده و بعدش مادرشو و بعدش از خواهر و برادرش جدا میشه و میره کار( یعنی جنگ یک تضادی بود ) که مسیر زندگیش رو تغییر داد و کلا قدم به قدم مسیرش نشون داده میشد 🤔 چقدر به درک و آگاهی خوبی هدایت شده بود که با اون ضربه ای که یهویی از اون افسر خورد بفکر درس خواندن افتاد و از تمام وقتش استفاده میکرد که یک شب شیفت و یک شب درس می خوند و در یک سال کلاس ششم رو تمام کرد.. ( یعنی یک انسان هدفمند )
واقعا هر کدام از سوال هایی که از ایشون کردید و پاسخ های حکیمانه ی ایشون یک گنج گرانبهاست و واقعا نمی توان همه نکات رو اینجا یادآوری کنم ولی یکی از سوال ها و پاسخ ایشون رو خیلی دوست داشتم اینکه گفتید 👇👇👇👇
سوال:بهترین نعمتی که خدا بهتون داده چیه؟
جواب:اول از همه سلامتی، چون باید سالم باشی تا بتونی قدم های خوب برداری دوم
از خداوند از نعمت هاش قدردانی کنیم
ممنون و سپاسگذارم آقا صبای عزیز که زمان برای نوشتن این کامنت زیبا و پر محتواتون گذاشتید و آگهی
تبلیغاتی تون تا این حد موفقیت آمیز بود بهتون تبریک میگم و تحسین تون می کنم و خواستم تشکر و قدردانی کنم برای اینکه با خواندن این کامنت زیبا و پرمحتوا تون به درک و آگاهی بیشتری هدایت شدم و بهترینع بهترین ها را برای شما دوست عزیز صبای توحیدی عزیز و برای همومون آرزومندم
شاد و سلامت و تندرست و موفق و ثروتمند در دنیا و آخرت را براتون آرزومندم
ممنون و سپاس
🙏🙏🙏🙏🙏🥀🥀🥀👌👌👌👏👏👏🙋♀️
خدایا،صادقانه ممنونتم که بهم توان دادی این کامنت ارزشمند بنویسم
خدای من، عاشقانه ممنونتم که هدایتو همیشه و همیشه نسیب من می کنی
خدای من، یار ابدی و تا ابد عاشق من، ازت سپاسگزارم بابت هدایتت که اور اون نبود، معلوم نبود چه بلایی سر من می یومد
خدایا بابت سلامتی که بهم بخشیدی با تمام وجودم ازت ممنونم چون باعث میشه بتونم به راحتی کامنت دوستانمو بخونم و جواب بدم❤️
سلام عزیز دلم
نمی تونی تصور کنی وقتی دیدم کنار اسمم آبی شده چه حس و حالی داشتم
قشنگ توی اسمونم، خیلیی خوشحال میشم وقتی کسی به ریپلای می کنه کامنتمو
رویای عزیزم امروز جور دیگه ای به خدا نگاه کردم،جور دیگه ای باهاش صحبت کردم و خدا دوباره منو هدایت کرد
وقتی اومدم توی سایت و ریپلای قشنگتو دیدم، باز هم اگاهی ها تکرار شد، چقدر زیبا اگاهی های کامنتمو دریافت کردی، واقعا نوشتن این کامنت هم کار خدابود،
وایسا….
اقاااا این یه نشونس!!!!!
وایییی خداییی منننن
من یه دفتر دارم توش ریز تا درشت خواسته هایی که براورده شدن می نویسم
امروز بعد از شش روز این معجزه اگهی تبلیغاتی نوشتم، داشتم می گفتم خدایا من نمی دونم کی فقط دوست دارم دوباره هم این تمرین انجام بدم تا دوباره این معجزات تورو تجربه کنم، میخوام براش شکرگزاری کنم و وقتی که تو بهم بگی من حرکت می کنم انجامش میدم و الان که داشتم کامنت تشکر از شمارو می نوشتم حسم گفت این یه نشونش!
و اینک دیدن پروانه برای من نشون دهنده نزدیک بودن تجربه یه معجزس و امروز که رفته بودم خرید هرجایی که میدیدم نماد پروانه بود، حتی به مغازه ای هدایت شدم که ارم روی تِیبِل هاش ارم پروانه بود! به دلم افتاده فردا برم و دوباره انجامش بدم!
یه معجزه در اننظارمه!
(ابن پاراگراف وقتی که می خواستم ارسال کامنتو بزنم بهم الهام شد که بنویسمش)
باز هم این تمرین انجام میدم و از معجزاتش برای شما دوستان زیبا درون خدایی ام می نویسم❤️💗
سلام دوست عزیز🙋♀️
چقدر از دیگاهتون و اینکه تمرینتون رو به این زیبایی انجام دادین لذت بردم و کلی آگاهی از کامنت شما گرفتم،و شما به زیبایی تمام به رشته تحریر درآوردین بهتون تبریک میگم.
من اگر تهیه کننده یا فیلم ساز بودم حتما از زندگی سرشار از ایمان و جسارت این آقا حتما یک فیلم میساختم.
باید از این دسته افراد الگو بگیریم و راهنمای راهمون کنیم برای ساختن باورهای توحیدی و خوشا به حال شما که میتونید با این شخص در ارتباط باشید و این نشون میده که شما روی باورهاتون به خوبی کار کردین و خداوند شما رو به سمت فردی که در فرکانس خوبی هست هدایت کرده.
امضای پروردگار پای تک تک آرزوهاتون باشه 🙏🤲
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان
این فایل رو خیلی دوست داشتم
یادمه اولین بار که دیدم این فایل رو ، چقدرررر برام این حرفا جدید بود! تا حالا کسی از این حرفا نزده بود که معنی و مفهوم «شجاعت» رو درک کنم که چیه ..
برعکسش … اتفاقا تا دلت بخواد حمد و ثنای بودن در حاشیه امن زندگی !
اما الان که مجدد گوش کردم چقدر برام زیباتر بود وقتی متوجه شدم که من دیگه اون ترسوی قبلی نیستم … کلی رشد کردم و جویای اکتشافات بیرونی و درونی … هنوز هم خیلی ریسک پذیر نمیگم هستم، نمیدونم خوبه یا نه ، ولی قطعا حاشیه امن طلب هم نیستم
ولی خب جوری شده که مسافرت متفاوتی برم.. جاهای متفاوتی رو برم امتحان کنم.. قبلا حتی مسیر پیاده رویم رو هم عوض نمیکردم! اما الان هر روز از یه جایی یا حداقل جوری به اطرافم نگاه میکنم که موارد جدید رو ببینم که روزهای قبل اصلا ندیدم … در کل خیلی عوض شدم و حال میکنم .. مشتاق چالش شدم چون دیدم که رشد کردم ..
همین چند روز قبل داشتم با یه نفر صحبت میکردم … دیدم من چقدررر تجربه هام زیاد شده ! درمورد همه چیز یا بگم خیلی چیزا داستان داشتم . همشم طی همین مدت به نسبت کوتاه بدست آوردم .. واقعا بودن در حاشیه امن برابره با لذت نبردن از خودت و زندگی
همین موضوع مهاجرت … خودش بزرگترین چالش برای هر آدمی میتونه باشه .. و خیلیا دلایل نادرستی هم دارن برای مهاجرت به کشور و یا شهر متفاوت ، یا به دلیل ترس هاشون اصلا حاضر نیستن نزدیکش بشن و همیشه به شیطان درونشون باج میدن.. اما این یکی از بزرگترین تصمیمات زندگی من بود و اتفاقا مشتاقانه منتظر تحققش هستم ..
سپاسگزار استاد عزیزم و خانم شایسته
سلام خدمت استاد ومریم جان به به چه کردی استاد جان ما شاالله چه هیکلی افرین بقول مریم جان شما در هرکاری بهترین خودتون هستید من تحسین میکنم اینهمه اراده پشتکار بی صبرانه منتظر دوره سلامت هستیم حرفاتون انگار برای من بود چون من دارم موتور سواری یاد میگیرم فعلا با موتور پاکشتی میرونم به امید خدا قصد دارم موتور سنگین برونم ممنونم بخاطر حرفای قشنگتون شما معجزه خدابودید هستید وخواهید بود تو زندگی من واقعا ممنونتون هستم
سلام به استاد عزیزم، هر روز خوش تیپ تر از دیروز واقعاً همه جوره جای تحسین دارید💕💞🌹🌷👌👌👌👌👌
سلام به خانم شایسته عزیزم،هر روز تواناتر و شایسته تر و زیباتر و رهاتر،واقعا تحسینتون میکنم و بزرگترین الگوی زندگی من هستید در تماد ابعاد😊😙😘
سلام به پارادایس همیشه سرسبز و رویایی و سلام به دوستان توحیدی و همیشه در صحنه 🙋✋
خدارو شکر میکنم برای بحث بی نظیر امروز چون یکی ازبزرگترین تضادهای زندگی من همین بیرون اومدن از منطقه امن هست که من چند وقتی میشه به لطف الله و با کمک شما استاد عزیزم تصمیم گرفتم در زمینه های مختلف محدودیت های زندگیم رو بشکنم و تواناییهای خودم رو محک بزنم و خودم رو وارد کنم به دنیای جدید و تجربیات جدید و چقدر لـــــذت بردم از صحبتهای فوق العاده شما،زمانی که شما از افراد موفقی که قدرت ریسک پذیری بالایی دارند یعنی افرادی که حتی حاضرن از جانشون برای تجربه بیشتر بگذرن،صحبت میکردید،من به یاد دو تا از بدلکاران خوب و به نام و بین المللی کشورمون افتادم،پیمان ابدی و ارشا اقدسی که استاد و شاگرد و دوستان صمیمی هم بودند و هر دو در سن ۳۹ سالگی در سانحه بدلکاری جونشون رو از دست دادند،و من خیلی تاسف خوردم از اینکه این همه انرژی و استعداد و پتانسیل و این درجه از جسارت و شهامت چقدر زود و با چقدر حرفهای گفته نشده و چقدر استعدادهای بالفعل نشده این جهان را ترک کردند، اما وقتی روند زندگی این دو عزیز رو دیدم به خودم گفتم چرا باید برای اونها ناراحت بود؟این دو نفر ۳۹ سال رو لحظه به لحظه زندگی کردند با بالاترین کیفیت و لذت بردند و با عشق و با شهامت و جسارت خطر کردند و رکورد زدند و نامشون در تاریخ به عنوان بهترین بدلکاران ثبت کردند و باشکوه ترین خاکسپاری رو داشتند و هر وقت هر فیلمی از ارشا اقدسی دیدم فقط شور و حرارت و جسارت و عشق میدیدم و با علم به این که اگر یک جا گاف بده جانش رو از دست میده با این حال با عشق ادامه میداد و این موضوع خیلی برای من جالب بود که ایشون همیشه میگفتن از ارتفاع میترسن،از چپ کردن ماشین میترسیدن،اما چقدر زیبا به این ترسها غلبه کرده بودن تا جایی که بنیانگذار بانجی جامپینگ در ایران بودند،و من همیشه احساس میکردم که این افراد به خداوند رسیدن و این عشق و اعتماد و توکل در صحبت ها و رفتارشون کاملا مشهود بود.
استاد عزیزم من با تمام وجودم این افراد رو و شما استاد عزیزم و بانو شایسته عزیزم رو تحسین میکنم که با تمام وجودتون زندگی، این موهبت الهی رو به بهترین شکل ازش استفاده میکنید و نمیگذارید جای حسرتی در دَمِ آخر براتون باقی بمونه و با تمام وجودم دلم میخواد از تک تک ثانیه هایی که پروردگارم در اختیارم میگذاره تا جایی که میتونم بهره ببرم و مهارت های جدید رو آموزش ببینم،برای خودم کار کنم و کارفرمای خودم باشم در زمینه های مورد علاقم،میخوام با افراد جدیدی در ارتباط باشم و دامنه روابطم رو گسترده تر کنم،میخوام دونه به دونه به ترسهای بی اساسی که یک عمر با من بودن و هیچوقت هم هیچکدومشون اتفاق نیوفتادن و فقط سنگینی بارشون رنجورم کرده بود رو از روی دوشم بردارم و خلاصه بگم میخوام عشق کنم و عشق هدیه بدم و عشق هم دریافت کنم حالا از هر راهی که خداوند منو به سمتش هدایت کنه چون کار من بندگی کردن و خواستنه و کار خداوند هم به مسیر خواسته ها هدایت کردنه🙏🙏🙏🙏✌✌✌✌✌
من هر روز به خودم قول خوشبخت تر بودن و بیشتر لذت بردن و نگران نبودن و رها بودن رو دادم و هر طور که شده باید با کمک الله سَرِ قولم بمونم همونطور که شما سر قولتون موندین.
بی نهایت سپاسگزارتون هستم استاد عزیزم بابت تاپیک بینظیر امروزتون و داستان ابوموسی که خیلی باحال تعریف کردید و کلی درس گرفتم و باعث شد که بازهم به خودم یادآور بشم که باید رشد کنم،باید هر روز ورژن بهتری از خودم رو ارائه بدم،ممنونم از این همه عشق و انرژی که هر روز نثار ما میکنید و باعث میشین که هر روز احساس جاری بودن داشته باشیم.
امیدوارم که خداوند سعادت دنیا و آخرت رو نصیب افرادی کنه که با تمام وجود در مسیر توحید و علائقشون گام برمیدارن و جهان رو تبدیل به جای بهتری میکنند برای زندگی همگان و ما هم در زمره سعادتمندان دنیا و آخرت باشیم🙏🙏🙏👋👋👋👋
استااااااد، سلااااام
استاد چی می بینمممم، مگه داریم آخه
استاد واقعا هر روزی که می گذره بیشتر به راهی که پیش گرفتم ایمان میارم یکی از دلایل اصلی هم شما هستید، واقعا قابل تحسین هستید، چقدر عالی شدید
دست مریزاد واقعا
یعنی تو تمپا هم فایل دادید، کلی لذت بردم از ارادتونا ولی الان با این لباس هااا، باید بگم خدایااا، خدا جونممم، چقدر خوب که چنین بنده هایی داری، و چقدر سپاسگزارم که همچنین الگویی دارم، خدایا شکرت
فکر می کنم تو خیلی چیزها و زمینه ها ابوموسی هستم، و به قول شما شاید از دور یک دختر باهوش هم به نظر برسم، اماااا، آماااا 😁،، اون رکسان رو دیگه داره یواش یواش لولو می بره😄😄
واقعا از وقتی ۱۲ قدم رو شروع کردم قابل مقایسه با قبل خودم نیستم حتی با دیروز خودم،، و هر روز بابت این که ابوموسی های وجودی خودم را می شناسم و در صدد رفع ضعف ها و بالا بردن اعتماد به نفس با تمرکز به نکات مثبت و تحسین افرادی که به موفقیت ها با خارج شدن از منطقه ی امنشون هستم، کسانی که اینقدر قشنگ از قانون استفاده می کنند و ایمان و اراده ی قوی دارند،، شخصی مثل شما استاد که توحیدی بودن درونش موج می زنه که عمل می کنه که همه چیز با عمل و رفتارهاش مشخص هست و من عمیقا لذت می برم عمیقا حظ می کنم عمیقا از رابطه ی شما با خدا، رابطه ی شما با مریم جانم، حال خوب جسمی و روحی شما، ثروت شما، که همگی نشان از استفاده از قانون و ایمان به خدای واحد و هدایت هایش است که اغلب اوقات اشک هایم با حال خوبی که انتقال می دهید سرازیر می شود و چقدر قشنگ این را با ما به اشتراک می گذارید،، خدایا شکرت، خدایا شکرت بابت این خانواده که راسش خودت هستی و ما را در آغوش گرفته ای که هربار وارد این سایت می شوم حالم خوب خوب میشود و حس پرواز دارم،، خدا جانم هر روزمان را پر از آگاهی و درک هدایت و نشانه هایت را برایمان بیشتر بیشتر نمایان کن و عشق و شادی و لذت و سلامتی و ثروت را با دید فراوانی بر جسم و روح ما بباران و چشم و دلمان را پر از نور و بصیرت و درک عشق الهیت بگردان
سپاسگزارم خدا جااانم
عاشقتونم استاد
عاشقتونم مریم جانم
عاشقتونم آقا ابراهیم
عاشقتونم خانم فرهادی با صبر و حوصله و خوش صدا
عاشقتونم تمام اعضای خانواده ی قشنگم
سلام استاد عزیزم، مریم جون نازنینم و تمامی دوستان عزیز⚘
به به ، به به استاد چیکار کردید، فایل باز نشده دهن ما وا مونده. مگه میشه ؟ مگه داریم این قدر روی فرم بودن خدای من خدای من، استاد الان یکی از کار هایی که واقعا من از خدا درخواست دارم که من رو هدایت کنه توش اینه که چجوری صبر کنم برای دوره جدید. همین چند وقت پیش بود که داشتم از خودم میپرسیدم ، باید یک راهی باشه که ما به بهترین فرم و حالت ممکن خودمون قرار بگیریم، چون وزن کم کردن و رژیم حالت دوره ایی دارند و خب قرار نیست ما همیشه یک چیز رو بخوریم و در یک راستا حرکت کنیم که این موضوع کاملا به فایل امروز هم مربوطه، زندگی یکنواخت به درد نمیخوره که بابا! کلی ناشناخته هست که ما باید بشناسیمشون. زمانی که شما گفتید در حال کار کردن روی دوره سلامتی هستید اول من کلی شگفت زده شدم که عه این جذب من بوده ، جواب سوال من بود که پرسیدم “ask & it’s given ” دوباره جلوی چشمای من اومدم. بعد کلی شما رو تحسین کردم چون این موضوعی هست که واقعا وقتی بهش نگاه میندازیم فکر میکنیم ممکن نیست اما خیلی از انسان ها نمیرن توی دل کار، اون سواله رو میپرسن به مراتب به سمت جواب هم هدایت میشن اما اون ایمان ابراهیمی استاد رو ندارن که به این الهامات متعهدانه عمل کنند، چه کسی پیدا میشه که برای رسیدن به جواب یک سوال ۶۰۰ ساعت مطالعه کنه؟ معلومه فرقه بین شما و بقیه . خب بابا ادم موفق ، ادم با ایمان یعنی شما ، پاداش از آن همه که نمیشه ، اونی که با ایمان با تعهد مطالعه رو شروع کرده و رفته توی دل کار! شجاعت داشته، منابع انگلیسی که خودم همون انگلیسی زبان ها هم سخته براشون ، اما من یاد گرفتم از شما وقتی به دنبال چیزی هستم ، مثل یک مرد پیگیرش باشم و مثل ابراهیم برم توی دل اتش ، وقتی من متعهدانه و با ایمان حرکت میکنم اصلا دیگه سختی کاری وجود نداره ، خدا خودش جوری همه چیز رو هماهنگ میکنه که ادم از نتیجه به وجود امده هزاران مرتبه اعتماد به نفس میگیره، هی با خودش میگه دیدی دفعه قبل که رفتم توی دل کار و همه چیز رو سپردم به خدا چقدر راحت، چقدر آسون و چقدر سری کار ها جور شد؟ دیدی چقدر این چرخ روون تر چرخید؟ دیدی جواب سوالم رو اینکه چجوری با یک شیوه خاص روی فرم دلخواه باشیم برای همیشه نه یک بازه زمانی مشخص ، رو دریافت کردم؟ دیدی چجوری رفتم کوهنوردی و کاری که میگفتن طرف که رکورد داره توی ۷ سال انجام داده، من توی ۷ ماه تونستم؟ دیدی همه چیز با یک سوال شروع شد و من متعهدانه و با ایمان راسخ شروع کردم به حرکت و رفتم توی دل کار ، ننشستم حرف بزنم حرفای قشنگ ، مرد بودم مرد عمل . رفتم توی دل کار خدا خودش دیگه همه کار ها رو انجام داد ، همه چیز رو سپردم بهش ، اون بود که من رو هدایت میکرد. میگفت خب حالا برو اونجا برو اینجا و در مقابل این من بودم که به ذهنم گوش ندادم، نجوا های شیطانی رو نادیده گرفتم ، این من بودم که ادامه دادم و به جواب هم رسیدم . درسته شاید یک نفر دیگه که عقیده اش این باشه که حتما باید با تلاش و سختی به چیزی برسه هم موفق بشه ، اما این روند برای کی لذت بخش تر بود؟ برای کی اعتماد به نفس بیشتری اورد؟ برای که شد یک درس عبرت جلوی چشماش که هر وقت اون نجوا های شیطانی به سراغش اومدن به یاد بیاره که همه چیز ممکنه! چقدر راحت تر و با لذت بیشتری به جواب سوالش رسید و به مراتب بعد از مدتی دیگه این روند روی دور می افته و سرعت میگیره. زود تر به جواب سوال ها میرسیم ، یک ویژگی شخصیتی به وجود میاد که بریم توی دل کار🌺
اما حالا از خودمون میپرسم اون ترسه رو پس چیکار کنم؟ خب بریم سراغ فایل! چقدر ابوموسی های زیادی اطراف ما پیدا میشن ، حتی شاید ما خودمون قبلا ابوموسی بودیم شاید همین الان هم باشیم، اما به چه قیمتی؟ این دیدگاه استاد واقعا قابل تحسینه خدایا شکرت، اگر قراره زندگی کنیم بیاین طوری زندگی کنیم که وقتی نوبت ما رسید با اغوش باز به سمت خدا پرواز کنیم بهش نگیم یک روز دیگه ، حتی یک ساعت دیگه، چه عواملی باعث میشه ما با روی خوش با دلی اروم با قلبی عاری از حسرت بریم به زندگی ابدی مون برسیم.
همون طور که استاد گفتند راهش فقط یچیزه “ابوموسی نباشیم” تمام! چقدر چقدر زندگی پر از هیجان، زندگی که حتی از یک ثانیه اش هم پشیمون نمیشی زیباست، چقدر مورد پسنده ، مورد دلخواهه ، اصلا بابا قابل مقایسه نیست با این زندگی های عادی و روتینی که همه دارن و اخرش هم میگن موفقیت کجا بوده؟ موفقیت یعنی اینکه من حقوق ثابت دارم کارمند دولتم ، بیمه هستم و بچه های دسته گلم رو ببین! نه اینا به ظاهر خوبن اما وقتی عمیق نگاه میکنیم همین آدما که خیال میکنند زرنگی کردند و یک هیچ از همه جلو هستند با کلی حسرت میرن و دیگه این فرصت شون تموم شد و جای جبرانی نیست! اما من به عنوان کسی که قانون رو میدونم به عنوان کسی که روال دنیا اومده دستم تصمیم گرفتم یک زندگی که اونا بهش میگن پر خطر رو داشته باشم اما هیچ حسرتی توی دلم نزارم، میخوام وقتی که عزرائیل اومد گفت بریم بگم بریم بریم ببینم اونجا چه خبره. بریم اقا ، اینجادیگه کارامو کردم . 🌺
حالا میخوام یک دیدگاه جدید رو بگم استاد که تا مدت ها همش من با خودم میگشتم و این تصمیم هایی که گرفتم رو تحسین میکردم و هی خدایا شکرت ورد زبونم بود.
استاد من توی یکی از فایل های شما شنیدم که گفتید برید توی دل ترس هاتون ، و من نگاه کردم به خودم گفتم یاسمین تو الان از چی میترسی؟ چه چیزی هست که تو نمیتونی تصورش رو هم بکنی که اون رو انجام دادی. استاد یک مثال بزنم که تصورش راحت تر باشه، یادمه روز اولی که رفتم کلاس اول، معلممون کتاب ریاضی رو برداشت و گفت این زنبور های روی کتاب رو میبینید اینا نیشتون میزنن و بعد از اون شروع شد ، جایی نبود که من برم یکی بگه ریاضی درس اسونیه و خب من بچه بودم و این باور در من شکل گرفت که ریاضی یعنی سختی ریاضی یعنی جواب هیچ چیزی رو بدست نوردن یا حتی اگر هنر کنی بدست بیاری از کجا معلوم غلط نباشه! وقتی فایل رو می شنیدم ، درست سالی بود که موقع انتخاب رشته رسیده بود . من تصمیم داشتم برم تجربی بخونم و همه من رو تشویق میکردند که ایول خانم دکتر بهترین کار رو کردی ! اما وقتی فایل رو شنیدم گفتم من باید برم تو دل ترسام و نکته ایی که میگید تکامل رو هم طی کردم . نیومدم از همون روز اول بگم خب برو از قله ده هزار متری بپرم، گفتم با کوچکترین چیز ممکن شروع کنم و وقتی که یادم اومد من از ریاضی میترسم. گفتم من باید برم رشته ریاضی، شروع کردم به کلاس رفتن و خب معلمی که اونجابود خیلی جدی بود و من رو با یک امتحان خیلی سخت قبول کرد ولی من نشستم در عرض یک شبانه روز خوندم و نمره قبولی رو بدست اوردم و تازه از کلاس هم عقب بودم و بماند که بعدا متوجه شدم درصد من از همه بالاتر بوده اما حالا بقیه بچه ها با ارفاق قبول شدن. نکته جالب تر اینه که وقتی شما با قانون پیش میرید از هیچ چیز نمیترسید نگران هیچ چیز نیستید ، خب انتخاب کرده بودم رشته تجربی رو اما باورتون نمیشه چقدر راحت چقدر اسون من تونستم عوضش کنم حتی با اینکه زمانش گذشته بود و خب مدرسه دلخواهی رو هم که در نظر داشتم امتحان دادم و قبول شدم .استاد من رفتن توی دل این ترس و بعد از اون عاشق شدم! من عاشق ریاضی شدم، بهتره بگم عاشق ریاضی بودم . عشقی که بقیه میگفتن استعداده اما من خود اصل ریاضی رو دوست داشتم و باورتون میشه اون غول بزرگ تبدیل شد به زندگی من؟ چقدر چقدر من این داستان رو با خورم تکرار میکنم . من علاقه ام رو با رفتن توی دل ترسام پیدا کردم ، و خب الان روزی هزار مرتبه خداروشکر میکنم که اومدم به این رشته و لذت میبرم هی به خودم میگم اگر به خاطر حرف مردم که هنوزم بهم میگن برو تجربی رفته بودم به اون رشته، چقدر زندگی زجراوری میشد . درسته مثل همون مثالی که زدیم ادمی که هیچ ریسکی توی زندگیش نکرده شاید باهوش تر به نظر بیاد ، اما نیست ، به خدا نیست . و بعد از اون شروع کردم رفتم سراغ موسیقی . اصلا من سررشته ایی نداشتم توش اما الان تمام زندگیمه، من این رو یاد گرفتم از فایل های شما که هر جا دیدم ترسی هست من باید برم اونجا و پاداشی بزرگتر از این مگه هست که من عشق و علاقه ام رو پیدا کردم؟ خیلی تاثیر گذار بود برام این حرکت و همیشه جلوی چشمام هست که تو زمانی که رفتی توی دل ترس هات ، اون ادم با ایمان شدی، حالا میتونی بگی من توحید رو قبول دارم ، قدرت رو ندادی دست مردم . ریسک کردی درسته اما زندگی کردی و به خودم قول دادم اینقدر این کار رو تکرار کنم که اول جزو شخصیت من بشه و بعد از اون وقتی که نوبت من برای رفتن رسید ، بگم بریم ! بریم ببینم اونجا چه خبره، این جا رو که حسابی حال کردم حالا نوبت اون دنیای ابدی هست ، نوبت رفتن پیش خداست 🌺
باز هم تحسین میکنم شما رو استاد و واقعا از اعماق وجودم سپاسگزارم که با چنین انسانی در زندگیم اشنا شدم و بهتون افتخار میکنم که با کار کردن روی خودتون اینقدر به پیشرفت دنیا کمک میکنید و اینقدر الگوی بزرگی هستید، عاشقتونم❤🌺
سلام استاد عزیزم خوب هستید بهترینم😍 استاد الان که این فایل دیدم اول از خدا ممنونم بعد از شما من دیروز شاید چند ماه بود که میخواستم برم چیتگر تهران ولی هیچ وقت نمیرفتم انگار میترسیدم یا مثل ابو موسی بودم ولی به لطف خدا دیروز بعد از نماز صبح با دخترم که بعد از خدا همه چیزم یک کوله پشتی برداشتیم با دوتا پتو مسافرتی و چیزی هم داخل منزل نداشتیم با دو تیکه مرغ و سیب زمینی ساندویج درست کردیم و رفتیم یک روز خیلی خوبی بود برای من انگار در یک کشور دیگه بودم همه آزاد و خوشحال بودن کسی به کسی کار نداشت با حجاب یا بدون روسری یا شلوارک همه اونجا خوشحال ازاد بودن الان که این فایل دیدم فهمیدم که من پا روی ترسم گذاشتم وخیلی خوشحال هستم ☺☺تازه استاد عزیزم شما در دوره اعتمادبه نفس گفتید از مهماندار هواپیما درخواست غذای اضافه کردید منم به حرف شما عمل کردم دوتا اقا در روبروی ما بودن که رفتم گفتم یکم به من پفک بدید که یکی از اون اقا ها گفت پفک مال شما پر بود یکم ازش خورده بودن یکی از اقا ها گفت کاشک از خدا چیز دیگه ای میخواستم من اونجا درک کردم وقتی درخواست میکنی به اون میرسی بعد عصر رفتیم پاساژ خرید😍😍 برای اولین بار بود که جوراب از ۶۹ تومان به بالا قیمتش بود لباس کمتر از ۵۰۰ تومان نداشت حتی یک تیشرت کیف و کفش مارک قیمت هاش بالای ۳ میلیون بود لباس خواب بالای ۲ میلیون برای اولین بار بعد از ۳۸ سال دیدم که انسان هایی هم هستند که پول های میلیونی بابت خرید پوشاک میدهند و این در ذهن من جرقه زد که چرا من نباید در همچین فروشگاه هایی خرید کنم من که اشرف مخلوقات هستم لیاقتش را دارم که در بهترین مراکز خرید برای خودم و عزیزانم خرید کنم زندگی یعنی تجربه کردن فرصت های جدید خیلی خوشتیپ شدید استاد امیدوارم منم بتونم در مسیر لاغر شدن قدم بردارم و منظره ی پشت سرتون فوق العاده بینظیر از مریم شایسته عزیزم هم ممنونم بازم از تجربه های جدیدم براتون مینویسم در پناه الله باشید
سلام و عرض ادب و احترام به استاد عزیز و دوستان گرامی . خدا رو هزاران بار شاکرم که دوباره دارم کامنت میزارم و همین هم برای من یک نعمته خدایا سپاسگزارم.
واقعیت این فایل تاثیر زیادی روی من گذاشت و میخوام مفصل از اول حال و احساسم رو بگم و بگم چی شد که من این فایلو اصلاا نگاه کردم:
دیشب ساعت ۸ بود که من داخل مغازه نشسته بودم و چون مشتری هم نبود گفتم برم یه جلسه از دوره عزت نفس رو ببینم (من هر وقت بیکار میشم اغلب اوقات جلسات دوره عزت تفس رو برای خودم میزارم و گوش میکنم )؛ یه دفعه نمیدونم یه حسی بهم گفت برو توی سایت ببین چه خبره و وقتی وارد شدم بالای سایت تیتر خورده بود (مثل ابوموسی نباشیم)و همون لحظه حس کنجکاویم گل کرد که این جمله یعنی چه و منظور استاد چیه و مشتاق شدم که ببینم…
۲۳ دقیقه میخکوب شده بودم روی صندلی و داشتم همزمان با گوش دادن فایل با خودم کلنجار میرفتم که این حرفاا انگار برا من گفته شده و استاد اومدن یک فایل ضبط کردن و فرستادن برام. تک تک کلمات استاد توی پوست و استخوانم رسوخ میکرد و میگفت مرتضی نکنه تا حالا مثل ابوموسی بوده باشی و از منطقه امنت فراتر نرفته باشی؟!! واقعاا من کلمات رو حس میکردم چون برا من گفته شده بود بله براا من .
فایل تموم شد و بلند شدم ، دور مغازه میچرخیدم و به حرفای استاد فکر میکردم و مدام توی ذهنم میگفتم نکنه مثل ابوموسی باشی نکنه تا حالا هیچ کار تازه ای انجام نداده باشی و همش توی خودت باشی؟ و پاسخ همه این سوالات و سوالات دیگه همش مثبت بود بله من تا دیشب ابوموسی بودم تا حالا نه از منطقه امن خودم فراتر رفته بودم نه زیاد اهل تفریح هستم نه زیاد اهل رفیق و اینا و همش زندگیم شده تکرار مکررات. و اومدم روال زندگی روزانه ام رو مرور کردم و دیدم من هیچ کار تازه و جدیدی انجام نمیدم و اصلا به غیر ازخونه و مغازه هیچ جای تازه ای نمیرم و با هیچ کس ارتباطی ندارم. به خدا بچها شاید باورتون نشه ولی حدود نیم ساعت همین جوری فکر میکردم و خودمو هی مرور میکردم…
بله من ابوموسی بودم ولی همون دیشب تصمیم گرفتم دیگه نباشم تصمیم گرفتم حرکت کنم تجربه کنم بازی کنم حال کنم برم تفریح و شاد باشم …
بخدا یه لحظه تلنگری بهم خورد که نکنه مرتضی تا آخر عمرت اینجوری پیش بری و هیچ چیزی رو تجربه نکنی از این جهان زیبا ( یکی از باورای غلطم و میدونم شاید این یکی از باورای غلط خیلیا باشه اینه که مثل من میخوان همه چییی عاالی و پرفکت باشه تا حرکت کنن منتظرن تا ثروتمند بشن و بعد برن حال کنن منتظرن اتفاقی بیفته یا یه کسی بیاد تا شادشون کنه ولی دریغ که هیچچ کس غیر از خودمون نمیتونه حالمون رو خوب کنه و باید یاد بگیریم که از داشته هامون لذت ببریم و الان رو زندگی کنیم الاان. خود استاد میگفتن توی یکی از فایلا که وقتی توی بندرعباس هم بودن توی اون شرایط سخت ، ناراحت نبودن و اوتوقت هم لذت میبردن و زندگی میکردن و خود استاد گفتن اگر من اونوقت شاد نبودم و منتظر بودم تا اوضاع عاالی بشه و من بعدش لذت ببرم امکان نداشت به اینجا برسم باید یاد بگیریم که الانو زندگی کنیم❤)
راه میرفتم و فکر میکردم … توی جلسه ۴ دوره عزت نفس استاد در مورد الگو برداری از افراد موفق صحبت میکردن و میگفتن همهه چیی امکان پذیره و همه چیی قابل الگوبرداریه و باید از افراد موفق الگو برداری کنیم و جا پای اونا بزاریم. همون موقع گفتم مگه تو مرتضی نمیخوای موفق بشی مگه مثل استاد نمیخوای جهان رو تجربه کنی مگه نمیخوای ثروتمند بشی و لذت ببری از زندگیت؟! و جواب همه این سوالات بود (بله میخوام) من میخوام الگو برداری کنم و از استاد پیروی کنم و عممللل کنم. به خدا بچها هممون توی دانستن و حرفای خوب زدن استاد هستیم هممون قوانینو میدونیم هممون میدونیم باید تغییر کنیم ولی میترسیم ولی عمل نمیکنیم، عمل نمیکنیم . دیشب از خداوند خواستم که خدا من رو انسانی عملگرا قرار بده و کمکم کن خدایا هزاران مرتبه شکررت و .. تصمیم گرفتم .
امروز جمعه مادر و خواهرم داشتن میرفتن کوهنوردی همراه یه گروهی و من دیشب به محض اینکه مقاومت ذهنم رو شکوندم و تصمیم گرفتم که عملگرا باشم گفتم منم میام فردا کوه و ساعت ۵ صبح که گوشم زنگ خورد با اینکه خیلیی خیلیی خسته بودم و شب دیر خوابیده بودم بلند شدم و گفتم من انجامش میدم و ادامه میدم … جاتون خالی بچها خیلی کوه خوش گذشت کلیی رفتم بالا و توی این مسیر همش فکرم این بود که اگر من این فایلو ندیده بودم ااامکان نداشت از خوابم بزنم و بلند شم بیام کوه صبح جمعه ، کلی خندیدم و حال کردیم و خوش گذشت . اواسط راه من خسته شدم و نشستم بچهای دیگه خیلی حرفه ای بودن و تا نوک قله رو یه نفس بدون وقفه رفتن و من هم وسطای دامنه کوه تک و تنها نشستم تنها صبحانه خوردم کلی عکسای زیبا گرفتم و نفس عمیق کشیدم و خودم رو سپردم دست خدا خیلی حس خوبی داشت و بعد هم روی اون سنگها دراز کشیدم و آفتاب مستقیم داشت منو گرم میکرد و انگار زیر نور خورشید توی اون هوای سرد داشتم دوباره احیا میشدم .
حس فوق العاده ای بود خدایا دمت گرم
اتفاق بعدی که همون لحظه بعد از دیدن فایل تصمیشو گرفتم این بود که برم راهیان نور و از منطقه خودم خارج بشم و اطرافم رو ببینم با اینکه ادم مذهبی نیستم ولی به نیت تجربه تصمیم گرفتم برم و ببینم چجوریه چون سالیان گذشته هم که میرفتن من نرفته بودم . اولش ذهنم خیلی مقاومت میکرد که حالا چه وقت رفتن به راهیان نوره و از حرفا و ولی بهانه دیگه ولی گفتم میخوام برم و الان ثبت نام کردم و انشالله دو هفته دیگه عازمم و خوشحالم که دارم کم کم از منطقه امنم خارج میشم و میخوام که تغییر کنم از یک مرتضی یکجانشین کوچ کنم به همه جا 🙂
توی یک کتابی میخوندم خیلیاا میخوان شکست نخورن و شکست هم نمیخورن چراا؟! چون اصلا هیچ وقت حرکت نکردن که شکست بخورن مثل این میمونه که هیچ وقت زمین نخوری و زخمی نشی کی این حالت امکان پذیره؟ وقتی اصلا حرکتی نکنی و نشسته باشی اگر حرکت نکنی زمین هم نمیخوری این زمین نخوردن تو حاصل حرکت کردن نیست حاصل ثابت بودن و سکونه . باید حرکت کنی و شکست بخوری و تجربه کسب کنی….
خدایا شکرت بابت همه چی 💖IN GOD WE TRUST
خیلی طولانی شد کامنتم یک ساعته دارم تایپ میکنم 🙂. در پناه الله یکتا شاد، سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید خدا نگهدارتون.
سلام استااااد❤️ سلام ابوموسی من عاااشتم 🤭😍😍😍سلام مریم جااان❤️ و سلام بچه های مشتی سایت❤️ استاد نمیدونی با دیدن این فایل چه اتفاقی توی وجودم رخ داد، بعد از دیدن این فایل انگار که خدا آرزوی سالیان سالَم رو دوباره به یادم آورد، سالهااا بود که آرزو داشتم یه دوچرخه داشته باشم که باهاش برم دور دور کنم 🤭یعنی کاش پیشتون بود و دستتونو بوسه باران میکردم ، وقتی خدا این آرزو رو دوباره توی دلم زنده کرد و شوق داشتنش تمام وجودمو پر کرد، باز ترس از حرف مردم که بزرگترین پاشنه آشیلم هست رو شد، استاد جان من توی یکی از جلسات دوره ۱۲ قدم براتون نوشتم که چادرمو کنار گذاشتم و برای منی که اینقدر مذهبی بودم و سالها همه منو یه زن با حجاب مومن میدونستند، بسیار برای کنار گذاشتنش ترس داشتم اما چون بهم الهام شده بود انجامش دادم و پا روی ترسم گذاشتم هر چند که با مقاومت همسرم و مادرم که بت های زندگیم هستند، مواجه شدم اما تسلیم نشدم،چون چیزی بود که باااید انجامش میدادم مثل حضرت ابراهیم، یعنی عشششق میکنم که شبیه ابراهیم ع عمل کنم، البته من بُت های دیگری رو هم می پرستم مثل بعضی از افراد خانواده م، همسایه هامون و مردم شهرم و… 😥😥😥😥😥اما بزرگترین خدای من که از سرِ عشق که نه، از سر ترس می پرستیدمش همسرم هست، من در واقع یکتا پرست نبودم😥😥😥😥 با اینکه همیشه و همه جا از مومنی من صحبت میشد😬😬😬هر تصمیمی که بخوام بگیرم این ترس میاد که حالا خدا اولی (همسرت) چی میگه؟ حالا مادرت، همسایه ها… چه فکری میکنن؟ به امید خدا به زودی میام در مورد اینکه دارم چه کاری انجام میدم که این بت ها رو توی ذهنم بشکنم مینویسم. فعلا بریم سراغ موضوعِ شیرینِ دوچرخه😋🤭، القصه که این آرزویی که از بچگی داشتم توی وجودم رو شد اومدم توی قسمت نشانه ی امروز من که ببینم چی بهم گفته میشه؟ دوچرخه رو بخرم، نخرم… استاد نمیتونم بگم شاید باور نکنی، چون مرتب دارید این هدایت ها رو دریافت میکنید، برای من فایل ۶۹ سفر به دور آمریکا اومد و فایل رو که پلی کردم همون دو سه ثانیه اولش، مریم جانم داشت از یه نمایشگاه فیلم میگرفت و اولین تصویری که دیدم یه دوچرخه بود که توی اون نمایشگاه گذاشته شده بود و من دیوااااانه شدم و چشمم پر از اشک… خدا اوکی رو داد و من خیلی مصمم تر شدم شب که همسرم اومد از اشتیاقم برای خرید دوچرخه بهش گفتم و اینکه میخوام اینکار رو انجام بدم و با مخالفت بسیار شدیدش رو به رو شدم، چقدر عصبانی شده بود و… و من کارمو به خدا سپردم، بعد از چند دقیقه خدا در زبان و ذهنم جاری شد و من محکم و جدی با همسرم صحبت کردم چه حرفهایی به ذهنم میومد، خودم نبودم که صحبت میکردم و همسرم عجیب ساکت بود و فقط گوش میداد حدود یه ۱۰ دقیقه باهاش صحبت کردم و از سکوتش فهمیدم که راضی شده، یه مقدار پول پس انداز داشتم و دیشب با خواهرم و همسرش که واقعا دستهای خدا برای من هستند رفتم یکی از بزرگترین آرزوهامو که خریدن دوچرخه بود برآورده کردم 😃😃😃😃باورتون نمیشه از شدت خوشحالی شب تا ساعت ۳ خوابم نمیبرد و صبح زود بیدار شدم، استاد حسم شبیه بچه ای بود که یه هدیه ی خیلی عالی دریافت کرده و از شدت خوشحالی نمیدونه چکار کنه، سر از پا نمشناختم نمیدونی با چه شوقی آماده شدم تا برم توی کوچه دوچرخه ی حرفه ای خوشششششکلمو امتحان کنم😃😃😃😃😃، اینقدر اشتیاقم زیاد بود برای سوار شدنش که ترس هام محو شدند، در کوچه رو باز کردم، سوار دوچرخه م شدم و مثل یه پرنده که از قفس آزاد شده با دوچرخه م، دوچرخه سواری که نه، پرواز کردم، استااااد اینقدر حسم بهشتی بود اینقدر شاد شدم و توی دلم خندیدم و خدا رو شکر کردم و توی قلبم از شما تشکر کردم که نگووو،از خوشکلی و نرمی و با حال بودن دوچرخه جان هر چی بگم کم گفتم، نمیدونید استاد که دیروز چطور
خدا، ابر و باد و مه و خورشید و فلک هایی رو برام جور کرد تا من به این آرزو برسم به راحتی، وقتی که بچه بودم خواهر زاده م یه دوچرخه داشت که با دوچرخه ی اون، دوچرخه سواری رو یاد گرفته بودم و همیشه آرزوی یه دوچرخه رو داشتم تا الان که ۳۹ سالَم شده و دیگه نتونستم نداشتنش رو تحمل کنم، آقای مغازه دارِ همسایه که یه پسر حدودا ۲۵ ساله هست چقدر از دیدن من و دوچرخه م خوشحال شد چه ذوقی کرد😁😁گفت تازه خریدید؟ مبارک باشه خیلی خوبه، چه کار خوبی کردید، چه ورزش خوبیه… منم گفتم بله دیشب خریدم و تشکر کردم و… آدم های دیگه ای هم موقع دوچرخه سواری از کنارم رد میشدند و چقدر براشون عادی بود و چقدر آقای مغازه دارمون و مردمی که این قدر فوق العاده و با فرهنگ و با جنبه بودند رو از ته قلبم تحسین کردم، تجربه ی بسیار بی نظیری بود امروز یکی از بهترین روزهای زندگیم بود حدود ۱ ساعت با دوچرخه م توی کوچمون و بلوارِ سر خیابونمون و توی کوچه های اطراف پرواز کردم و بعد اومدم خونه، یعنی از خوشی دیوانه شدم، متشکررررم استاد و مریم شایسته. ابوموسیِ توپولو، منم مثل استاد از اینکه شبیه تو عمل کنم بیزارم، اما از تو هم متشکرم که باعث شدی من توی این روز از زندگیم به خودم بیام و به ترسم غلبه کنم و این لذت بزرگ رو تجربه کنم و خدا میدونه که چه روزها با این دوچرخه عشق کنم و از فرکانسش چه اتفاقات خوب دیگه ای وارد زندگیم بشه
به نام انکه هدایتش نصیب همس و این نشونه ایست برای افرادی که تعمل می کنند
امروز به دلم افتاده بود برم تمرین اگهی تبلیغاتی انجام بدم، ازخدا که خواستم بهم گفت برو به دوتا جای تفریحی معروف و بخواه با مدیر اونجا مصاحبه کنی
خلاصه منم گفتم چشم و راه افتادم
رفتم جای اول و به اون اقایی که اونجا مسئول پرسیدم می تونم با مدیریت و اینا صحبت کنم گفت امکانش نیست
منم گفتم باشه و از اونجا اومدم بیرون و ذهنم شروع کرد به نجوا:دختر تورو چه به این کارا، فک می کنی کی هستی؟ رفتی تو همچین جایه cool و غول توی حوضه خودش فک کردی مدیر می شینه اره تو بری باهاش مصاحبه کنی؟نه بابا، از این خبرا نیست برو دلتو صابون نزن، دیدی نمیشه، دیدی تو در حد اون ادمایه خیلی موفق نیستی ولی همینطور که داشت می گفت یه چیزی شنیدم که خیلی کمکم کرد:
ادمایی که موفقن خیلی مغرورن به خودشون و اصلا هیچکسو ادم حساب نمی کنن و خودشونو بالاتر از همه میدونن
من فهمیدم اینننهههههه ترمز من! اینک یه چسب و کاری راه می ندازم نمی تونم ادامش بدم، این یکی از مشکلاتشه!!
من رفتم جایه دوم و خیلی راحت جایه مدیریت معرفی کرد و رفتم ولی کسی نبود، بیخیال شدم و گفتم حتما خیره
تو راه برگشت دنبال فایل دلیل سرقت تاکسی دتده ارژانتینی بودم که هدایت شدم و دستم خورد روی یه فایل و درمورد خیر و شر بودن اتفاقات بود
دوستان وقتی که یه اتفاقی میوفته نتیجش معین میکنه که در راستا هدف بوده یا در راستا بد
اینو که شنیدم به خودم گفتم دقیقا! صبا فک کن، تو حداقل تجربش کردی! حالا ففط پیش نیومد! خدا حتما جواب این شجاعت و اعتماد و شهامت تورو میده! تو ذهنتو کنترل کن و صبر کن، در اینذه می فهمی خیریتش کجا بوده
تو راه برگشت دوتا خانم دیدم که دارن راه میرن، داشتم می رفتم سمتشون تا اگهی تبلیغاتی براشون بگم تلفنش زنگ خورد و من ازشون فاصله گرفتم
گفتم خدایا، من چیکار کنم، این چه نشونه ایه اخه
خدا از قلبم گفت:نترس که قطعا خدا با توست، ادامه بده در این مسیر اتفاقات خوبی قرار گرفته
من همینجوری دنبال اون خانوما راه افتادم و یه هو چشمم خورد به اقایی که توی کامنتایه قبلی خیلییییی معجزه وار باهاش مصاحبه کردم، رفتم پیششو کلییی صحبت کردیم و عشق کردیم
خلاصه، اگ یه وقت خواستید، راه افتادید، به الهاماتتون عمل کردید، نشد، سخت نگیرید، ظاهرش قطعا خوب نیست ولی باطنی عالی داره
مثلا برای من ترمزی بود که من تا ابدیت نمی فهمیدم و پیداش نمی کردم! قطعا در هر نازیبایی زیبایی هست، موفق باشید❤️
من و خدا عاشقتونیم❤️