مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/02/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-02-22 08:27:482024-03-08 07:09:13مثل ابوموسی نباشیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد جان
بهتنون تبریک میگم این اندام جدید و خوش تیپ تر رو….
این فایل رو زمانی گوش کردم که خیلی بهش نیاز داشتم چرا که فردا قرار یک مسافرت طولانی به جاهای جدید که اولین بار هست تجربه خواهیم کرد شروع میکنیم. دیشب که مسافرت قطعی شد کمی نجواها شروع کردن به حرف زدن و مثل همیشه میخواستند نگرانی را در دل من ایجاد کنند و بخشی از این نجواها و نگرانی ها تا قبل از گوش کردن به این فایل وجود داشت.
من قبلا فقط یک بار مسافرت بدون برنامه رو تجربه کردم ( به همراه همسر و سه فرزند کوچکم) و بطور یقین می تونم بگم که یکی از بهترین مسافرت های دوران زندگیمون بود پر از تجربه های جدید و لذت بخش.
این مسافرت رو هم که در مجموع فکر میکنم حدود 3 هزار کیلومتر خواهد شد به امید خدا فردا صبح آغاز خواهیم کرد و بعد از گوش کردن این فایل مطمئن هستم که تصمیم خیلی درستی گرفتم و به لطف خداوند بهترین اتفاقات و شرایط رو تجربه خواهیم کرد.
این کامنت رو گذاشتم که بگم دارم سعی میکنم به آموزهای شما عمل کنم و از حیطه امن خودم خارج بشم. البته من در دوران مجردی خیلی اهل ریسک کردن بودم و در سن 27 سالگی علیرغم اینکه در ایران شرایط خوبی داشتم به خارج از کشور مهاجرت کردم و مشغول کار شدم و بعد از اندی ازدواج کردم و دچار روز مرگی شدم و کم کم ریسک پذیری ام کاهش یافت و بعد از به دنیا آمدن هر فرزند این ریسک پذیری کمتر کمتر شد بدون اینکه خودم متوجه اون باشم چرا که یک انسان توحیدی نبودم و با قوانین جهان هستی آشنا نبودم. همه این عوامل دست به دست هم داد که 4 سال پیش به ایران برگردم که البته اون زمان دلایلی منطقی برای برگشت داشتم که الان مشخص شده اون دلایل منطقی در نتیجه عدم ایمان کافی و نشنیدن الهامات خداوند بوده. (البته اینرو هم بگم که برگشت من به ایران مصادف شد با آشنایی با شما که مطئمن هستم این اتفاقات هم جزئی از برنامه کلی خداوند برای من هست).
از زمانی که درکی از قوانین پیدا کردم سعیم رو بر بر عمل کردن به قوانین گذاشتم که البته هنوز اول راه هستم. تصمیم دیکه ای هم که گرفتم شروع یه کسب و کار بعد از سال ها کارمندی هست که مقدماتش رو شروع کردم و به کمک آموزهای روانشاسی 2 و تقویت باور توحیدی به هدف اصلی زندگیم یعنی استقلال مالی و زمانی خواهم رسید. ان شاءالله
در پایان تشکر میکنم از شما بخاطر این مطالب زیبا و کاربردی که بدون هیچ توقعی در اختیار ما قرارمی دید.
سلام به استادای نازنینم ودوستان هم فرکانسی عزیزم
مثل ابوموسی نباشیم
این نشانه امروزم بود و دقیقا دو روز پیش من با یکی از ترسناکترین ترسهام مواجه شدم و مدتها بود ک میخواستم با این ترسم مواجه شم ولی خب جراتش رو نداشتم ولی دیگه اینقد مقابله با این ترسم ذهنم رو درگیر کرده بود ک مدتها بهش فک میکردم اما خب شرایطش جور نمیشد تا اینکه ۱۴۰۱/۰۶/۲۴ به کمک دوستم که میدونم خود دست خدا بود بر این ترسمغلبه کردم و کلیییی حس خوب گرفتم، مدتها بود ک از رانندگی تو مسیر بوشهر تا شیراز میترسیدم ولی دوست داشتم تجربه کنم چون مسیر بسیار خطرناک و پر-پیچوخمیه و کسایی ک این مسیر رو تجربه کردن میدونن چقد باید مواظب بود اما با توکل ب خدا من تو این مسیر قدم گذاشتم وچقققد راحت رفتم بدون هیچ استرس و نگرانی و اینقد رااااحت بود برام میگفتم واااقعا این همه ک بقیه میگفتن سخته و ترسناکه واقعا هیچی نیست اگه ک با سرعت کم حرکت کنی و لذت ببری از مسیر واااقعا خیلی مسیر دوست داشتنی هم هست چون از بین کوه ها رد میشی و وقتی به بالا میرسی و همه چیز زیر پاته واااقعا صحنه زیبا و قشنگیه مخصوصا شب ک کل مسیر چراغونیه و حتی روز ک کل طبیعت رو میتونی ی جا ببینی درخت و سرسبزی و کوه💚 خدا جووونم شکرت برای این تجربه بینظیر عااااشقتم و الان حس رهایی و قدرت بیشتری دارم که این ترسمم پشت سر گذاشتم وحتی تو مسیر برگشت هم ب پیشنهاد دوستم گف خودت تو پمپ بنزین، بنزین بزن چون من همیشه به افرادی ک تو جایگاه بودن میگفتم بنزین بزنن برام یا ب بابا وداداشم ولی اونروز وقتی اینو شنیدم اول گفتم نه ولی بعد ب خودم گفتم چرا اخه مقاومت میکنی برو اینم انجام بده و دقیقا ب پمپ بنزینی هدایت شدیم ک خیلی خلوت بود و تونستم با خیال راااحت اینو هم تجربه کنم و دیدم چ کارهای ساااده ای رو من برای خودم ازشون ی غول بی شاخ و دمی ساخته بودم و الکی بزرگشون کرده بودم واقعا تا وقتیکه تو دل ترسهامون نریم و باهاشون مواجه نشیم، متوجه نمیشیم ک اینا چققد کوچیک و ساده بودن و فقط از دور هستن ک ظاهر ترسناکی دارن
خدااایاااا شکرت برای تجربه های نابی ک بهم دادی💚 شکرت خدا جونم ک هرروز دارم بزرگتر و قویتر میشم😘 شکرت ک هرروز دارم پیشرفت میکنم و شکرت ک درکم بیشتر و بیشتر میشه عااااشقتم خدا جونم
مرسی استاااادای عزیزم واااقعا هم دورهاتون بینظیره و هم فایل های دانلودی هاتون، کلی نکته و درس هست ک هربار گوش میکنم دریچه جدیدی از اگاهی ب روم باز میشه و هربار ک عمل میکنم ب این اگاهی ها ظرف وجودیم بزرگتر و ب خدا و حس خوب و ارامش هم نزدیک و نزدیکتر میشم
عااااشقتووونم 💚😘
بسم االله الرحمن الرحیم
سلام استاد عزیزم زاد روزتون مبارک تبریک میگم انشاالله145سال عمرهمچنان باعزت پر ازسلامتی وشاد ثروتمند داشته باشین
سپاسگزار رب رحیم وهادی هستم بخاطر این فایل پر از تامل پراز نکات زیبااستاد من14سال تو شرایط سخت بودم که خودم ساخته بودمش وکلی چکو لگداز جهان خوردموتعقیرنکردم بشدت میترسیدم از نقطه امن که فکرمیکردم امن هست امن نبودولی من بخاطرترس وایمان ضعیفم حرکت نکردم ولی همش از خدا راه میخواستم وسال 96باشما آشناشدم وباگوش دادن فایلهای رایگان از منطقه به اصطلاح امنم خارج شدم دست خالی واز همون قدم اول خدا شروع کرد قدمای بعدی رو نشونم دادن و الانم بعد3سال احساس میکنم باید بازم خارج بشم از منطقه امنم چن ماهی هست میدونم باید تعقیرکنم ولی باز ترساهست.این فایل برای منه از زبان شما استادگرانقدر
وااااااای استاد جان نتونسم جلو خودمو بگیرم که کامنت نزارم
قربونت برم چقققدددددررررررررر خوش هیکل شدی خداوکیلی فکم هر بار که میبینمت میچسبه زمین اصن به قول خانم شایسته دیوانه شدم
سلام بچه ها سلام استاد سلام خانم شایسته عزیز
من کلا اهل کانت گذاشتن نیستم ولی گفتم کامنت بزارم و این عشقم به استاد رو بروز بدم استاد عاشششققتممممم خوش هیکل من، بابا هوشکله😂
استاد از اونجایی که شما روی عملکرد حساسین و مخصوصا توی توحید عملی ۷ خییلییییییی کوبنده و با تندی گفتنین که هر وقت خواستین با عباسمنش صحبت کنین از نتیجتون بگید نه کاری که میخواین بکنین منم میخوام الان از عملی کردم به این حرف این فایلتون براتون بگم البته این عملم شاید خیلی کوچیک باشه ولی همین که بار اول این فایل رو دیدم گفتم قبل از اینکه دوباره فایل رو ببینم باید اون کار رو عملی کنم و بعد دوباره ببینمش
قضیه هم اینه که من باید تماس میگرفتم دانشگاه و درمورد موضوعی که برای من و خیلی از بچه ها بوجود اومده بود سوال میکردم… ولی هی حساب میکردم رو بچه های دیگه که حالا اونا زنگ میزنن و میپرسن و به منم میگن و از طرف دیگه به قول خودتون مقاومت داشتم با حتی صحبت کردن با یه آدمی که نمیشناختمش ولی زدم زنگو با اینکه جواب ندادن ولی برای من مهم اون عمله بود اون پاگذاشتن روی ترسم بود گفتم شاید این خیلی کوچیک باشه ولی آروم آروم این پاگذاشتن روی ترسم به قسمتای دیگه سرایت میکنه ایشالا
استاد درمورد تجربه های جدید، من فک میکنم حداقل درمورد مهاجرت بهتر شدم ینی توی ذهنم اینه که همه ایران سرای منه راسیتش جاتون خالی اواخر شهریور یه سفر یه روزه داشتیم به بندر عباس استاااد باورت نمیشه با اینکه فصل گرم بود ولی من عاشق اون رطوبت هوا بودم و اینکه احساس غریبی خیییلییی کمی میکردم نسبت به اون شهر و مردمش با اینکه بعد از ۷ ۸ سال رفته بودم بندر خواستم اینم بگم که خیلی بهتر شدم و امیدوارم که بهتر و بهتر بشم راسی خواستم بگم چققددددررررر خوشحال میشم که رامتین و همسرشون رو کنارتون میبینم و واقعا ایشالا ههمون یه روزی بیایم توی قاب تصویر خانم شایسته و فیلممون بیاد روی سایت….
راستی استاد درمورد اون مستند، من اون مستند رو سه چار روز پیش با زیرنویس چسبیده دیدم و واقعا برام درس داشت و توی آخر اون مستند نمیدونم استاد توجه کردی یا نه ولی اون بنده خدا که فک کنم نپالی بود گفت رکورد های بعدی قطعا بهتر از اینه
گفتم ببین چجوری داره به زبون بی زبونی میگه من میخوام بیشتر میشرفت کنم و استاد هنوز واسه خودش هدف داره هنوز سیر نشده با اینکه اولین نفریه که این رکورد رو زده… یادم میاد شما گفتین اونایی که رفته بودن فضا و نمیدونم کره ماه، وقتی برگشتن افسرده شدن چون دیگه فک میکردن بزرگترین هدف رو رسیدن بهش و دیگه تمومه…
یا مثلا یه مستند دیگه میدیدم به نامwelcom to earth که که ویل اسمیت به همراه کاوشگران میشه و جاهای بکر رو کشف میکنن… که اونجا اون بنده خدا کاوشگر گفت که یه نفر میخواسته منو با اسلحه بکشه و وقتی ماشه رو میکشه عقب و شلیک میکنه دوبار تفنگ گیر میکنه و تیر شلیک نمیشه گفت اون زمان بود که گفتم میخوام زندگی رو خیلی عمیق تر تجربببهههههه کنم یا مثلا استاد وااااای دارم دیوونه میشم، توی همین مستند ویل اسمیت میگه مادربزگم بهم گفت همیشه خدا قشنگ ترین چیزای زندکی رو میزاره اون طرف مانع ترس… من این جمله شنیدم اصن دیونه شدم گفتم راس میگه واقعا وقتی تو محسسننن روی ترست پا میزاری و اونو رد میکنه خدا میدونه چه تجربه های قشنگی از زندگی بدس میاری چقدر زندگیت لذت بخش تر میشه یا مثلا توی سریال زندگی دربهشت قسمت ۱۰۰ و ۱۰۱ که درمورد جسور بودن صحبت میکنید که برای من اون ذوق و شوقه که آقا بریم ببینیم مثلا آمستردام چجوریه بریم ببینیم هلند چجوریه، خیلی بیشتر از ترس من از وقوع یه اتفاق غیر منتظرس و اینکه اگر اتفاقیم حالا افتاد اون توی مسیر رشد و کنجکاوی و پیشرفت منه… استاد خواستم یه حال و احوالی کنم باهات ببین چققدددرررر جمله و کلمه اومد که بگم خداروشکر
استاد عاشقتم و سپاسگزارتم که اااتقققدددررر داری به ما چیز یاد میدی❤
به نام خالق
سلام به استاد عزیز و خانم مهربانِ سایت
صدسلام به استاد عزیز با این فرم جدید از اندام زیبایی که پرورش دادند .
به راستی گفته های خودتون رو تایید میکنید که اگه من به درجه ی استاد رسیدم به این دلیل بوده که اعراض کردید و روی خواستهاتون متمرکز بودید .
واقعا درجه ی استادی برازنده ی شماست .
در مورد فایل ابوموسی باید بگم . عالی بود .
من هم قبل از آشنایی با شما بشکل ابوموسی بودم و خیلی بدتر از اون .اتفاقا همین دیشب داشتم هدف گزاری امسالم رو که در جلسه ی قدم اول بودو نوشته بودم رو بررسی میکردم و دیدم که هفته هاست که گاری هزار تنی بر گردن من ، در زندگیم از من رها شده و من به خواستم و به هدفم رسیدم .
دوست دارم اشاره ای هم بهش بکنم من بشدت به همسرم وابسته و شکاک بودم و اصلا مثل فلج ها دائم می خواستم ایشون رو در کنارم داشته باشم .و جالبه که هر چی بیشتر سعی ، تلاش ، گریه و کارهای دیگه انجام میدادم بدتر از ایشون دور بودم و صد برابر در زندگی مشکلات برام پیش میومد و من یه آدم بی عزت ی بودم.
اما الان اگه تا بعد از نیمه شب هم همسرم به خونه بیاد به اون اطمینان دارم و اصلا یه آرامش عجیبی دارم و به خودم میگم تا وقتی که من روی خودم کار میکنم و تمرکزم روی خودمه محاله اتفاق ناخوش آیندی برام پیش بیاد و هر اتفاقی هم که بیفته همونی هست که منو به خواستم میرسونه .
بنابراین آرومم . و کارها رو به خداوند میسپارم.
و در مورد بعدی که تونستم مثل ابوموسی نباشم این بوده که چند هفته ی پیش بود که وقتی داشتم به قول شما فایل ها و اگاهی های دوره ی ۱۲ قدم رو گوش میدادم و می گفتم بیا تزریق شو توی مغز من .
و داشتم فایل هدایت رو با صبحانه ، گوش میدادم
که اونجایی که می فرمایید که از هر امکاناتی که داری شروع کن نه اینکه بری قرض کنی یا سنگ بزرگ برداری و …….
خلاصه یه دفعه بهم الهام شد که چرا نمیای اتوکد یاد بگیری.
تو که همسرت در این کار حرفه ای هست.
یه سیستم بالا هم به تازگی خریدیم که اتوکد ۲۰۱۸ رو مثل هلو اجرا میکنه .
پسر کوچکم هم که دیگه شیر خوار نیست و بزرگ شده و وقت کافی هم که داری .به لطف این بیماری هم از افراد منفی و افکارشون تا حدی جدا شدی .
و کلا یع فرصت خوبیه .
و مثل یه پرنده پرواز کردم و گفتم همینه .استاد همینو میگه
از محیط امن بیرون اومدن .در دل نا شناخته ها رفتن
چیزهای جدید یاد گرفتن .از زندگیت لذت بردن .
و استاد عزیز نمیدونید چقدراحساسم بهتر شد
انگار زندگیم هدف مند شده .روز رو تا شب با کار خونه سر گرم بودم اما الان یه سرگرمی لذت بخش دارم .البته بگم برای من این کار و دیدن آموزشها خیلی آسون نیست و هنوز خیلی از مسائلی که باید بلد باشم نیستم اما بشدت از این کار لذت میبرم و راضی هستم .نمیدونم برنامه ی اتوکد چطور میخواد منو به خواستهام برسونه
اما میدونم من با برداشتن اولین قدم .خداوند قدم های بعدی رو در جهت رسیدن من به خواستهام برمیداره .بلکم هزاران قدم .
و این درست همون مسیری که من باید واردش بشم استاد عزیز مگه میشه با شما قدم برداشت و ابوموسی باقی ماند.
قطعا همه ی بچه ها در مدار شما هدایت میشن به تجربه کردن های جدید اما تکاملی .
برای من تکامل کاملا مشهوده .خیلی خوشحالم که تکاملم و هدایتم و اگاهی هایم همه در جهت رسیدن من به زندگی آرامم است .
بسیار دوستون دارم .شما و مریم جان رو میبوسم .
خدانگهدار
.
سلام به دوست خوبم خانم سمیرا بیات
کامنت شمارو دیدم و خواندم و چقدر حس خوب و عالی و فوق العاده ای داشت و چقدر خوشحال هستم که با دوستانی آشنا هستم که اینقدر توحیدی کار میکنن رو ی خودشون و این واقعا تحسین بر انگیز هست برای من
و من هم تجربه های خوبی دارم از رفتن به دل ترس هام
و لطف خدا همشون عالی شدن
و الان هم قراره یکی دیگ از ترس هام رو برم تو دلش و ازش میدونم موفق و پیروز بیرون میام و ایمانم به پروردگارم بیشتر و بیشتر میشه
خدایا شکرت
به نام خدا
سلام به درود برشما اقای صنمی
من بسیار مچکرم که به احساس من با کلمات زیباتون پاسخ دادید .
من هم خدارو شاکرم به خاطر وجود همراهانی مثل شما .
انشاالله به لطف پرودگار شما هم از دل ترسهاتون با موفقیت بیرون بیاین و کامنتش رو با ما به اشتراک بگذارید.
من خودم یه حس خیلی خوبی پیدا میکنم وقتی دوستان عزیزی مثل شما در پاسخ به دیدگاه من کامنت میزارن.
همین کار یعنی تمرکز کردن روی اون مدار خوبی که درش هستی .
از شما بسیار سپاسگزارم .
در این سایت عالی ما فارغ از جنسیتمون و علایق و استعدادها مون در چیزهایی اشتراک داریم که تقریبا همگی با هم درش مشترک هستیم .و اون ایمان و عشقی هست که به خداوند پیدا میکنیم برای انجام دادن کارهامون . در پناه خدا باشید دوست عزیز و مچکرم .خدانگهدار
سلام به استاد عزیزم و مریم جان
اول از همه بگم که چقدرررررررر تحسینتون می کنم استاد با این هیکل و بدنی که برای خودتون ساختین…واقعا لذت بردم از این دستاوردتون…روزی که اون فایل رو گذاشته بودین و از تغییراتتون و برنامه جدیدتون گفتین شوکه شده بودم و واقعا لذت بردم و به این فکر کردم که ببین چقدررررر شما توی قوانین استادین و درست زندگی می کنین که توی 43 روزی که توی تمپا بودین و روی این اطلاعات کار می کردین چنین دستاورد بی نظیری داشتین..این نشون میده که شما چقدر روی خودتون درست کار کردین و برای هزارمین بار بهم ثابت می کنه که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است و شما چقدر آگاهی هاتون رو درست زندگی میکنین و به قول معروف همونین که می گین. واقعا الگوی عمل به آگاهی ها و زندگی کردن آگاهی ها خودتونین و بس. ادعا و حرف و تظاهر و شوآف نیستین و این تغییر ظاهری تون جواب خیلییییییی از گیرهای ذهنی ماهاست. اینکه فقط درگیر اطلاعات جدید بودن و جمع کردن اطلاعات کافی نیست، باید اقدام کنی، باید باورش کنی و وقتی باور قلبیت کامل شد عمل کنی … واقعا همه جنبه های زندگی تون درس و الگو هست واسمون…خیلی بهتون افتخار می کنم و خیلی خوشحالم اینجا شاگردی تون رو می کنم
درباره این فایل و توضیحات بی نظیرتون، اولا که چقدررر قشنگه که شما اتفاقات روزمره زندگی که عادی هست رو هم از دید قوانین می سنجین و الگوسازی می کنین. واقعا عالیه. خارج شدن از منطقه امن، واقعا کار هرکسی نیست…نه که کار هرکسی نباشه، منظورم اینه اونی که از منطقه امنش بیرون میاد ایمان خیلی قوی داره…ایمان داره که خدا همراهشه و جلوتر از اون راه رو براش صاف و شرایط رو مهیا می کنه، خدا همیشه هست، فقط منتظر یه اقدام و عمل کردن به ایده ست … خیلی خوب بود که گفتین زندگی رو فقط به منظور افزایش طول عمر نبینیم، بلکه فرصت تجربه کردن و با کیفیت تر زندگی کردن بدونیم. اومدیم اینجا که زندگی کنیم و ناشناخته ها رو کشف کنیم. کی می دونه تا کجا زنده ست؟ من از کجا بدونم تا کی فرصت زندگی دارم که کلی از فعالیت ها رو موکول می کنم به بعد؟ اصلا این کفره دیگه، این شرکه، چون ایمان ندارم ممکنه فردایی نباشه، فردا که هیچ، یک ساعت بعد حتی …
پس از همین الان تصمیم بگیرم که کم کم از منطقه امنم بیرون بیام و چیزهایی که دوست دارم تجربه کنم رو موکول به فردا و آینده نکنم… تو این راه چی کار می تونم بکنم؟ سفر برم بی هماهنگی و بدون برنامه ریزی، دوچرخه سواری یاد بگیرم و منتظر نمونم اول وزنم کم بشه بعد و هر کاری که انجامش رو به دلیل ترس ها عقب میندازم. من حدود 20 سال پیش از شهرم بیرون اومدم و اولین مهاجرت من شکل گرفت و الان که فکرش رو می کنم می بینم علیرغم ظاهر ناراحت کننده ش که از شهر و خانواده دور شدم و دلتنگی و …، کلی دستاورد داشتم و این تغییر مکان، شروع خیلی اتفاقات خوب توی زندگیم بود…مهم ترینش استقلال شخصیتی که پیدا کردم..الان هم می دونم و مطمئنم که اینجا هم نمی خوام بمونم و دوست دارم شهرهای مختلف رو تست کنم برای زندگی و حتی چند سالیه به مهاجرت از ایران فکر می کنم و امیدوارم توی مدار و فرکانسش قرار بگیرم و بتونم اون زندگی رو هم تجربه کنم. من برای این تجربه کردن، استارت پیانو رو هم زدم مدتیه و با خودم گفتم حتی اگه توش بهترین هم نشم، میرم تو دلش تا ته دلم حسرتی نمونه بابتش و این رو هم تجربه کرده باشم و چقدر هم عالی دارم پیش میرم و لذت می برم …تو این راه طول کشید تا با خودم کنار بیام که بابا تو رو چه به یاد گرفتن پیانو، سنی ازت گذشته، الان وقت بچه هاته نه خودت، می دونی چقدر طول می کشه یاد بگیری؟ تو سن کم یاد نگرفتی الان دیگه نمیشه و … هزاران اما و اگری که داشت منصرفم می کرد اما من خواستم که حسش رو درک کنم و تجربه ش کنم…و رفتم تو دلش
در راستای ابوموسی نبودن، دیروز که این فایل رو دیدم یادم افتاد چند ساله دلم می خواد دوچرخه سواری یاد بگیرم (بله من از بچگی بلد نبودم و دوچرخه نداشتم) و همیشه اضافه وزنم باعث میشد که فکر کنم فعلا نمی تونم و بذارم لاغر بشم بعد و الان ممکنه هم دیر یاد بگیرم هم آسیب ببینم و خلاصه هزار ترمز میومد توی ذهنم، اما دیروز دست از انفعال برداشتم و یکم تحقیق کردم و در کمال ناباوری دیدم آموزش دوچرخه سواری هم هست توی نت..فکرشم نمی کردم بشه مجازی و اینترنتی دوچرخه سواری یاد بگیرم..این اولین اقدام من در جهت با کیفیت زندگی کردن و تجربه کردنه…جوری زندگی کنم که لحظه مرگ حسرتی تو دلم نباشه…
ممنون استاد عزیز برای این فایل عالی و اشتراک این آگاهی های ناب
سلام به استاد عزیزم
این بار هم با یه فایل متفاوت و یه درس جدید سوپرایزمون کردین .
این فایل باعث شد خودم رو بهتر بشناسم و اگه توی مسیرم گهگاهی به تصمیماتم و عملکردم شک میگردم با شنیدن این صحبتها این شک برطرف شد .
من چند سالی هست که خودم رو وارد یه مسیر پر از چالش کردم بعد از ده سال از زندگیه کارمندی استعفا دادم و محل زندگیم رو تغییر دادم و در یک شهر دیگه تک و تنها زندگی میکنم و در حال یادگیریه مهارتهای جدید برای ایجاد یه شغل جدید و ساخت یه سبک زندگیه جدید هستم
گهگداری که خودم رو با بقیه مقایسه میکنم و میبینم که یه زندگیه بدون دغدغه دارن و مشکلی برای تامین حداقلیه زندگیشون ندارن صبح میرن سرکار و غروب میان خونه و از پس مخارجشون برمیان و استرس و دغدغه خاصی ندارن و… و خودم رو میبینم که برای تامین حداقلهای زندگیم دچار مشکل شدم به خودم میگم نکنه اشتباه کردم نکنه باید به زندگیه معمولیم ولو نادلخواهم ادامه میدادم ولی این فایل به من گفت به مسیرت شک نکن و ادامه بده اون ادمهایی که داری میبینی همون ابوموسی ها هستن تو که نمیخای ابوموسی باشی!!!
اره اونها هیچ وقت دچار مشکل مالی نمیشن چون به حداقل راضی شدن اونها هیچ وقت مورد نصیحت بقیه قرار نمیگیرن چون توی دایره امنشون زندگی میکنن ادما کسایی رو تایید میکنن که مثل خودشون فکر میکنن و زندگی میکنن البته اگه بشه اسمش رو زندگی گذاشت. انگار که دارن یه جوری زندگی میکنن که از پس زندگی و مخارجش بربیان ولی تو نیومدی که از پس زندگی بربیای تو اومدی که زندگی رو تجربه کنی. بودن توی این دنیا و خودت رو تجربه کنی با به چالش کشیدن خودت
یادم میاد همیشه توی مسیرهای جنگلی و کوهستانی که میرفتم جاده های فرعی رو امتحان میکردم و بقیه میگفتن این معلوم نیست به کجا میخوره و … ولی من میگفتم بزارید تجربش کنیم چه اشکالی داره یه جای جدید بریم . همین ویژگی و همین تصمیمات کوچیک باعث شد من توی زندگیمات تصمیمات بزرگ و پر از چالش و از دید بقیه اشتباه بگیرم اما من هدفم تجربه یه سبک دیگه ی زندگیه حتی اگه به نتیجه منجر نشه
من این سبک زندگی رو انتخاب کردم برای تجربه های جدیدتر برای تجربه خودم برای به چالش کشیدن خودم .
امروز هوا طوفانی بود و باد خیلی شدیدی هم می وزید من می خواستم با همسرم بریم کوهنوردی و ایشون گفت هوا خیلی بد هست و نمی رویم
من گفتم من می روم پیاده روی ایشون گفت نه هوا آلوده است و نرو و از این جور حرف ها ولی من تجربه ی در باد پیاده روی کردن را امروز داشتم و خیلی هم بهم خوش گذشت خدا را شکر
این جور وقت هاست که باید بفهمم آیا ورزشکار هستم یا نه پشت سر هم حرف می زنم و الان هم خدا را شکر جهش های عالی داشتم در ثروت خدا را شکر فقط برای اینکه پا روی ترسم گذاشتم و حرکت کردم همین
یا اینکه الان همسرم می گفت فلان کس رفته مالزی خانم را صیغه کرده بعد من گفتم به ما مربوط نمیشه همسرم خندید و گفت یعنی چی ؟؟ باید ما بدونیم اینها به ما دروغ میگن گفتم از بس در کار دیگران دخالت می کنیم کلا دوست داریم سرک در کار دیگران بکشیم و از کار و زندگی دیگران سر در بیاریم یعنی این هم خداوند به من گفت که اینقدر در زندگی دیگران سیر و صعود نکن. چیکارشون داری زندگی خودت را بچسب و خدا شاهده همه ی کسایی که دخالت های بی جا و بی مورد در زندگی من داشتند اصلا چند ماه و چند ساله من نمی بینمشون و ازشون خبر هم ندارم که از فامیل های نزدیک من و همسرم هم بودند
خدایا بی نهایت سپاسگزارم
استاد مثال خوبی در مورد ابوموسی زدن که ما هیچ تکونی به خودمون نمی دهیم بعد میگیم چرا و چرا؟؟؟
پس تا میتونم مثال برای خودم باید بزنم البته نجوا هم هست که چقدر حرف می زنی ؟؟ چقدر دیدگاه می گذاری ؟؟ اما بزار بگه مهم نیست همین که گفته میشه خودش معلوم میکنه که داره جواب میده و مسیر درسته
خدایا بی نهایت سپاسگزارم
به نام رب العالمین
118 امین روز از روزشمار من
سلام بر استاد عزیز
من وقتی برمیگردم به سالهای قبلم همیشه در حال تغییر بودم ولی دیگران این را نمیگفتند تغییر . و به من حال بد انتقال میدادند.
من همیشه بعد از چند سال کار کردن در یک شرکت چون چیز جدیدی برام نداشت با مدیرم صحبت میکردم و تغییر مکان میدادم. همیشه مدیرام مخالف بودند و میگفتند برو ببین میتونی اونجای جدید کار کنی مثلا یک روز در میان برو بعد تصمیم نهایی را بگیر.
اما من همیشه تغییر را دوست داشتم .همیشه از محیط امنم خارج میشدم . من نرم افزارهای جدید را یاد میگرفتم و لذت میبردم.
اطرافیانم میگفتند بابا تو چرا یک جا بند نمیشی . این برای سابقه کاری تو خوب نیست . جای جدید میگن حتما مشکلی داره که چندسال یکدفعه جایش را عوض میکنه. اما من همیشه میگفتم یه زنگ به محل کار قبلیم بزنند میبینند که من کارم را عالی انجام دادم و چقدر هم منو دوست دارن.
اما همیشه حس بد به من میداد که حتما من مشکل دارم. چون مثلا دوستام یک جا کار میکنند هنوزم همونجا هستند یکدفعه 15 سال یک شرکت و یا اداره و یک کار مشخص . من نمیتونم . من عاشق تغییر هستم.
من حتی در یک شرکت هم کارهای متفاوت را انجام میدادم . به عنوان حسابدار کار میکردم اما گزارش های عجیب غریب مینوشتم. حتی به بدنامه نویس ها میگفتم چنین چیزهایی میخوام توی برنامشون اضافه کنند.
اما متاسفانه من مثل استاد آدم ماجراجویی نیستم و اصلا ماجراجویی را دوست ندارم. تا حالا فکر نکردم برم مثلا جنگل چادر بزنم. حتی با گروه چه برسه تنهایی.
من تا حالا تنهایی سفر نکردم . تا چند سال پیش حتی رستوران هم تنهایی نرفته بودم.
نمیدونم این توی ذاتم نیست ماجراجویی دوست ندارم. کوهنوردی عادی را دوست دارم اما رفتن به قله های سخت اصلا به ذهنم نمیرسه .
البته فکر کنم این تغییرات بستگی به علاقه هرکسی داره.
وقتی من علاقه به هنر دارم و همیشه تو دل هر هنری میرم و دوست دارم چیزهای جدید را یاد بگیرم و همیشه با متریال های مختلف همه چیز را تست میکنم. به نظر من اینم یه تغییر است.
من فکر میکنم تمام بچه هایی که اینجا هستند تصمیم به تغییر گرفته اند که اینجا هستند. فکر میکنم هیچ کدام از ماها ابوموسی نیستیم.
چون داریم روی شخصیت خودمون کار میکنیم. هر روز یه قدم به جلو برمیداریم. فایل میبینیم . کامنت میخونیم . نظر میدیم . محصول میخریم.
اینها مگه تغییر نیست؟
ما داریم یه دنیای جدید را تجربه میکنیم که شاید برای دیگران خارج از این سایت مبهم به نظر برسه. اما همه ما داریم تغییر میکنیم .
من هر روز صبح که سپاسگزاریم را مینویسم از خدای خودم تشکر میکنم که اجازه زندگی در یک روز دیگه بهم داده تا تجربه کنم امروز را. تا لذت ببرم از این جهان مادی. از تضادها درس بگیرم و پیش برم بسوی آنچه میخواهم در این جهان انجام بدم.
مگه ما میدونیم که آیا خدا اجازه زندگی در لحظه دیگه را به ما میدهد یا نه.
پس زندگی را زندگی کنیم اونم در لحظه حال.
و خداوند گفته مومن واقعی کسی است که غمی برای گذشته نمیخوره و ترسی هم از آینده ندارد. و فقط و فقط از فرصتی که خدا بهش داده استفاده میکند.
حالا سلیقه آدم ها متفاوته. و هر کسی میتونه با هر سلیقه ای تغییرات را تجربه کنه.
و به نظر من مهم همون احساس خوبی است که بدست میاوریم . یکی با آشپزی جدید و با مواد جدید که توی غذاهاش امتحان میکنه تغییر را تجربه میکنه. یکی نقاشی کردن و خلق اثری متفاوت حالش را خوب میکنه. یکی با رفتن در دل جنگل و کوه حالش را خوب میکنه.
پس همه چیز احساس ماست. حال خوب ماست. اونه که فرکانس ما را تشکیل میده و ما را به سمت جلو هل میده.
شاید مثل ابوموسی بودن هم برای یک عده ای احساس خوب بهشون میده. (خنده)
خدایا سپاسگزارم بخاطر این مسیر سبز.
مریم جان ممنونم بخاطر این فایل های روزشمار.
خیلی خیلی دوستتون دارم
سپاسگزارم
سلام به استاد عزیزم
و دوستان هم فرکانسی
من هر بار به این نتیجه میرسم که انگار هیچ سوالی در ذهن من نیست که شما جوابی براش نداده باشید
راجب این فایل می خوام تجربه ی شخصی خودم رو بگم
حدود دو سال پیش بود که خونه تنها بودم، پام لیز خورد ، خوردم زمین و دندم با شتاب خورد به یک سنگ سرامیکی و به اندازه ی چند ثانیه نتونستم نفس بکشم ، همون موقع مامان بابام رسیدن و اومدن آب قند بدن و کمک کنن که من بی اختیار هوشیاریمو از دست میدادم و دوباره برمیگشم ، یعنی چیزی که ازون دقایق یادمه اینه که جلو دیدم کامل سیاه میشد و چیزی نمی شنیدم و نمیدیدم و انگار تقلا میکردم که دوباره برگردم و برمیگشتم
اون موقع نمیدونستم که این آسیب تا چه حد جدی هست و فکر میکردم واقعا دارم می میرم
یادمه توی اون لحظات که نزدیک ترین حالتی بوده به از دست دادن نعمت زندگیم، به تنها چیزی که فکر میکردم و مکالمه ای که با خدا داشتم این بود که من هنوز اونجوری که می خوام زندگی نکردم ، هنوز کلی تجربه ی قشنگ هست که نداشتم ( و توی ذهنم همش تصویر یک صخره ی بلند بود که زیرش یک چشمه زلال از آب بود و آفتابی که بر ما میتابید و شیرجه میزدم توی اون آب)
بخدا میگفتم خدایا به من فرصت بده این لحظه رو تجربه کنم
خدایا به من فرصت بده تا زندگی رو بهتر از این تجربه کنم
هنوز خیلی چیزهای قشنگ هست که ندیدم
هنوز خیلی کار های جالب هست که نکردم
یعنی واقعا هیچ حسرتی و هیچ نگرانی برای من اون لحظه نبود
بجز اینکه احساس کردم که من از این فرصت زندگیم درست استفاده نکردم
به اندازه کافی لذت نبردم
خب همون طور که میبیند خداوند به من لطف داشت و فرصت دوباره ای برای زندگی کردن به من داد
و حالا نه اینکه فکر کنید ، کوه نورد قله های بالای هشت هزار متر شده باشم
اما زیر بارون طبیعت رفتن و بستنی خوردن و تجربه کردم
هر جایی رفتم ماجرا جویی و کنجکاوی رو تجربه کردم
با دوستم کمپ کردن تو طبیعت رو ، زیر آبشار خیس شدن و رقصیدن رو ، از شیب های زیاد کوه پایین اومدن رو ، آتیش درست کردن ، تو شب تاریک پیاده روی های طولانی رو ، طلوع و غروب رو تماشا کردن رو ، روی صخره های نچندان صاف کنار دریا رقصیدن رو ،تنها کافه رفتن رو و …. تجربه کردم
و دقیقا توی اون لحظه ها بوده که احساس کردم زنده هستم
و خداروشکر میکنم بابت اون لحظه ها ، بابت اون خاطرات و بابت این تجربه که به من داد، درسته که هنوز درد خفیفش گاهی باهامه ولی هر بار بهم یاد آوری میکنه می خوام چجوری زندگی کنم
الان یک تایمی هست که چون دارم برا کنکورم می خونم فرصت اونقدر در شور زندگی کردن رو ندارم ( هر چند اینجوری در مسیر خواسته هام بودن هم ، خودش بیرون اومدن از دایره امنه ، شب زمانی که همه خوابن به تلاش کردن ادامه دادن خودش بیرون اومدن از دایره امنه) اما عهد بستم با خودم که این آزمون رو که پشت سر بذارم از تک تک روز های زندگی ام استفاده کنم طوری که انگار مرگ خیلی نزدیکه و لذت ببرم از هر آنچه هست و هر آنچه میتوانم خلق کنم
شاید زیر همین کامنت از تجربیاتم نوشتم