ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 120

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1175 روز

    سلام به استاد عزیز

    سلام به دوستان خوب خودم

    ممنون استاد عزیز هستم بخاطر این فایل ارزشمند

    تمام اتفاقات زندگی من حاصل افکار و باورهای من است

    من خودم می توانم زندگی خودم را تغییر بدهم

    این من هستم که با افکار و باورهای خودم می توانم برای خودم آن چیزی را رقم بزنم که از آن لذت ببرم و حال خودم را خوب نگه دارم

    همه چیز شدنی است و تنها این است که من بخواهم تغییر کنم

    زمانی که تغییر می کنم جهان هم به این تغییر پاسخ می دهد و به من در این راه کمک می کند

    خداوند را ممنون هستم که اینگونه به آسانی و راحتی من را هدایت می کند

    دیدن خوشحالی دیگران

    دیدن موفقیت های دیگران

    دیدن حال خوبی های دیگران

    دیدن آنچه که دیگران به دست آورده اند و آنها را در دل خودم تحسین کردم این حکم و نشانه را دارد که من هم از آن دست موفقیت ها دوست دارم و می خواهم که داشته باشم

    این موفقیت ها باید یک درس و یک نکته را برای من داشته باشد و آن این است که من هم می توانم موفق بشوم

    وقتی که آن شخص توانسته است به این موفقیت برسد باید برای من هم این الهام را داشته باشد که من هم می توانم موفق بشوم

    این گونه نگاه کنم همیشه آرامش با من همراه خواهد و این ارامش من را به جلو می برد و همیشه پیروز خواهم بود

    این صحبت ها هرچند که ساده است اما عملی سازی آن بسیار عالی است و به راحتی شاید ممکن نباشد

    همه اینها در کنار هم به موفقیت من کمک بسیار عالی می کند

    سپاس از خدای هدایتگر خودم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    آرام گیان گفته:
    مدت عضویت: 1052 روز

    نمیدونم چیزی که میخوام بنویسم چقدر ربط داشته باشه به حرفهایی که زده شد

    ولی یه چیز جالبی یادم اومده که باید بگم

    .

    چندوقت قبل فهمیدم که در موقع شکر گزاری، به شکل خنده داری هم پام روی ترمزه هم گاز

    هم اعتقادات عجیب مثبت دارم هم منفی

    و تعداشون کم نیست

    همشون هم مغایر هم دارن عمل میکنن

    میخوام یه چندتاشو براتون بگم:

    من و خانوادم یه باوری داریم که قدرتمند کننده و خوبه (ولی لزوماً نمیتونه درست باشه) و اون اینه که ماها روزیمون در زمینه خورد و خوراک خیییلی خوبه و زیاده و جوریه که از زمین و زمان همیشه برامون اونقدددررر خوراکی میرسه که کلافه میشیم!

    جوریکه همش در حال پخش کردن خوراکی بین این و اونیم. یا مامانم عمدا مهمونی میداد یه زمانی تا خوراکیها نمونه و تموم بشه

    همیشه یخچال و فریزرمون داره میترکه…

    و این باور باعث شده ما بچه‌های خانواده هم که جدا شدیم و مستقل در شهر و کشورهای دیگه زندگی میکنیم هم همش از زیاد بودن روزیمون بنالیم!

    البته که خوشحالیم و قدردان ولی…

    من متوجه شدم که موقع شکرگزاری، بعضی وقتها میترسم بابت نعمتهای خوردنی شاکر باشم

    چون اون مثل معروف میگفت:

    شکر نعمت نعمتت افزون کند

    … بنابراین اصلا جلوی خودمو میگیرم که بابت هرچی شکرگزاری میکنم، برای خوراکی نکنم!!!

    که مبادا زیاد بشه و نتونم جمع و جورش کنم

    چون واقعا بیشتر از حد نیازمونه!

    عجیب نیست؟

    ….

    مامانم درمورد پول و خونه این باور رو نداره! و در بقیه مون هم تقویت کرده باورهاش رو. چون آدم تاثیرگذاریه.

    متاسفانه اگر همین باور رو درباره پول و خونه داشتیم، الان مستاجر نبودیم و…

    .

    یک باور عجیب دیگه‌ای که دارم و هنوز نفهمیدم از کجا اومده

    و برام مثل قوانین مورفی عمل میکنه

    اینه که فهمیدم تحت هیچ شرایطی به خاطر سلامتیم نباید شکرگزاری کنم

    چون هرموقع برای هرقسمت از بدنم که سالمه شکرگزاری میکنم، فرداش همون قسمت دچار درد و زخم عمیقی میشه!

    شما میدونید ممکنه چی باشه علتش؟

    میگم نکنه ته ذهنم معتقدم که خودم خودمو چشم کردم

    یا فکر میکنم اون باوره داره کار میکنه که میگفت

    صحبت کردن درباره بیماری و توجه به بیماری، بیماری میاره!

    ….

    اصلا میترسم بخدا که توجه کنم ببینم کجام سالمه کجام نیست… که تازه بخوام شکرگزاری کنم…

    .

    . حالا اینو داشته باشید

    ازون طرف

    یه اعتقادی دارم متاسفانه که میگه

    کفر نعمت از کفت بیرون کند!

    و یا اون که میگه:

    تو یادت رفته بابت خیلی از نعمتها از خدا تشکر کنی

    اون منت سرت گذاشته که بهت نعمت داده

    زندگی داده!

    و خیلی نعمتها هست که تو نمیبینی…

    .

    .

    … و من فهمیدم که بعضی از شکرگزاریهام و شاید خیلیهاشون از ترسه!

    ترس از دست دادن!

    ترس ازینکه اگه شکرگزاری نکنم یا کم شکرگزاری کنم خدا اون نعمتو از من میگیره

    یا

    همراه یک خشمه!

    خشم ازینکه… خدایا من که نگفتم منو بیار به این دنیا یا منت سر من بذار و به زور این همه نعمت بده… چرا توقع داری که بخاطر نعمتهایی که زورکی به من دادی و لطفهایی که تحمیلی بوده… ازت تشکر کنم

    و حتی بترسم که مبادا اونا رو ازم بگیری!

    خب میخواستی ندی!

    ….

    حتی یه چیز دیگه ای که این سالهای اخیر در من شکل گرفته اینه که خواسته هات رو باید حتما بنویسی تا اتفاق بیفته و اینکه حتما هم بصورت شکرگزاری و اجابت شده به زمان حال بنویسی…

    این هم برام شده مایه عذاب

    … آقا! اصلا مگه خدا سمیع و علیم نیست؟

    مگه نشده تاحالا فقط یه چیزی از دلمون گذشته و برآورده ش کرده برامون.؟

    خب پس لزومی به زجرکشیدن برای نوشتن نیست

    من گاهی بیزارم از نوشتن

    و چون حریم خصوصی گاهی ندارم و از یادداشت های من و دفترهایی که پر میکنم توسط یکی از نزدیکانم، مورد سوءاستفاده قرار گرفتم، دلم نمیخواد درونیاتم توی دفتر به عنوان مدرک ثبت بشه و منو لو بده!

    .

    دوست دارم مثل کسی که مدیتیشن میکنه خواسته‌هام و شکرگزاریهام رو بگم… هرجور که راحتم… بدون نوشتن

    .

    اینا همش منو به وسواس میندازه و حس منو برای شکرگزاری بد میکنه

    .

    ……………………….

    جدیداً با یک متفکری آشنا شدم به نام دکتر آذرخش مُکری

    پیشنهاد میکنم شماها هم مقالات و صحبتهای صوتی و تصویری ایشون رو دنبال و مطالعه کنید

    … آگاهی بخشیهای این آدم، باعث شده

    تا اون بخش از عمل به قانون جذب

    که در من

    ایجاد سوءتفاهم کرده

    و تبدیل شده به خرافات،

    سریع تر برام روشن بشه و بتونم جور درست تر و متعادل تری به مسائل نگاه کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      رزا گفته:
      مدت عضویت: 1306 روز

      به نام خدایی که مهربان تراز حدتصورماست…

      سلام به دوست عزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه

      اسمتون چه زیباست و باخوندنش کلی آرامش گرفتم

      امیدوارم زندگیتون سرشار از آرامش باشه

      من خیلی هدایتی به کامنت شما هدایت شدم و حسم گفت جواب شمارو با توجه به تجارب خودم بدم

      .

      .

      .

      .

      خداروشکر که یخچالتون همیشه پره

      خیلی کیف کردم از صحبت هایی که درمورد این باور کردین

      دوست عزیز ما زمانی که با حس خوب شکرگذاری میکنیم یعنی به خدا میگیم بازم از این دست نعمت ها میخوام

      وقتی عادت شکرگذاری درمن شکل گرفت زندگی من دگرگون شد و من بابتش خداروشکر میکنم

      اما وقتی شکرگذار چیزی نیستیم باعث میشه همون چیزی هم که داریم از ما گرفته بشه

      مثلا شما یه تلفن همراه داری

      وقتی شکرگذاری کنی که مثلا خدایاشکرت من همچین گوشی با همچین قابلیتی دارم و مهم تر از اون اینکه باحس خوب شکرگذاری کنی باعث میشه حتی اگه گوشی جدید و دلخواهتون رو نگیری ولی باهمون گوشی که داری کیف کنی

      پس حس خوب خیلی خیلی مهمه

      شما فرض کن من بگم خدایاشکرت که گوشی هوشمند دارم ولی توی دلم بگم خب که چی ؟فلانی بهترشو داره؟من که پول ندارم برم عوضش کن و…… خب مشخصه هیچ اتفاقی که نمیوفته هیچ این نعمت هم ازم گرفته میشه حالا یا اون گوشی خراب میشه یا هرچیز دیگه ای . اون موقع هست که من تازه قدر اون چیزی رو داشتم و الان ندارمش رو میدونم

      درمورد سلامتی که گفتید

      تو کتاب رویاهایی که رویا نیستند فصل اول استاد میگن

      هر موضوعی در جهان ما دارای دو وجه می باشد وجه اول خود آن چیز و وجه دوم متضاد آن یعنی نبود خود آن چیز

      مثلا در مورد سلامتی یک وجه آن سلامتی هست و وجه دیگه آن نداشتن سلامتی

      توجه شما به کدومشه؟باز اینم ربط داره به حستون هنگام شکرگذاری

      احساس ما قطب نما ما هستن و بهمون میگن روی کدوم وجه خواستمون تمرکز کردیم

      اگه موقع شکرگذاری برای سلامتی حالتون خوبه یعنی مسیر شما درسته اگه حالتون خوب نیست و حس خوبی ندارید یعنی توجهتون روی وجه نبود سلامتی هست

      وقتی ما شکرگذار خداوند هستیم و با حس خوب شکرگذاری میکنیم یعنی داریم ایمانمون رو به خداوند نشون میدیم اما شما مسئله ترس رو بیان کردین و چیزی که اینجا اهمیت داره اینکه جایی که ایمان هست ترس وجود نداره و برعکسش

      هر کسی به شیوه متفاوتی شکرگذاری میکنه یکی با نمازخوندن یکی با نوشتن شکرگذاری یکی با مراقبه و ….

      شما هرطور که راحتی با خدای خودت صحبت کن شما هرطور که دلت میکشه از خدای خودت سپاسگذاری کن فقط یادتون باشه حستون خوب باشه

      اگه میگن خواسته ها و سپاسگذاری رو بنویسید به خاطر اینکه شما وقتی میای مینویسی ذهنت متمرکز تره

      به فرض مثال وقتی میای خواسته هاتون رو می‌نویسید اینجوری باعث میشه تمرکز بیشتری داشته باشید و شاید چیزهایی بنویسید و یادتون بیاد که اصلا بهش فکرم نمیکردین

      برای سپاسگذاری هم همین طوره

      خود من با نوشتن خیلی راحت ترم

      مثلا بارها خواستم توی ذهنم شکرگذاری روزانه انجام بدم ولی یا یادم رفته یا تمرکز کافی رو نداشتم

      ولی باز میگم هرکسی متفاوته

      شیوه شکرگذاری یک چیز کاملا شخصیه و هرکسی هرجور که راحت تره میتونه ابرازش کنه

      همون شیوه نوشتن شکرگذاری هم متفاوته

      مثلا من قبلا با یه خانمی آشنا شدم که دوره شکرگذاری تو پیج خودشون برگزار میکردن به مدت یک ماه

      اینجوری بودکه به مدت یک ماه هر روز میومدیم 70 تا از نعمت هایی که براش سپاسگذار هستیم رو می‌نوشتیم

      اونجا بود که من برای اولین بار یک کار رو تموم کردم و به مدت یک ماه هرروز شکرگذاری میکردم و این عادت روی من موند خدایاشکرت

      یا مثلا یه سریا میگن روزی ده تا از نعمت هاتو بنویس و سپاسگذاری کن یه سریاهم میگن پنج تا و……

      ولی اینم یه چیز کاملا شخصیه

      شما ممکنه یه روز صدتا بنویسی یه روزم بیست تا ولی مهم اینکه حال دلت خوب باشه مهم اینکه با حس خوب بنویسی

      مهم اینکه این بشه عادتت

      مثلا داری آب میخوری توی دلت بگی خدایا شکرت بابت آبی که مینوشم

      داری میخندی بگی خدایاشکرت بابت لبخند زیبام

      با خانوادتی با دوستاتی بگی خدایا شکرت بابت وجود عزیزانم

      .

      .

      .

      دوست عزیزم امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم

      براتون از خداوند مهربان بهترینارو میخوام

      در پناه الله شاد و تندرست باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1939 روز

    سلام ستاد عزیزم

    من تصمیم گرفتم با کمک خدای مهربانم

    پرونده این الگوی تکرار شوندمو ببندم تا خیالم راحت بشه

    چند وقتی هست که متوجه یک الگوی تکرار شونده ای در روابطم شدم

    که از سالهای قبل در زندگیم بوده و ضربه هاشو به من میزده ولی من تازه متوجه شدم که این مشکلات و ناراحتی ها در زندگیم به خاطر باورهای اشتباه منه

    و در واقعییت مسئله ای وجود نداره

    از همسر مهربونم خیلی تشکر میکنم که منو تا اینجا درک کرده و مطمئن هست که این ناراحتی های من به خاطر نگرش اشتباه من هست و در واقعیت من دختر گلی هستم

    باورم داره و با خوشحالی و اشتیاق منتظر هست تا رشته افکارمو از هم باز کنم و این موضوع رو تجزیه تحلیل کنم

    خیلی خوشحالم که تونستم اینقدر توانایی های خودم رو در عمل نشون بدم که همسر عزیزم همچین تفکری نسبت بهم داره

    نتایج زندگی ما چیزی جدا از باورهامون نیست

    سوال قسمت اول:

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    یادمه از بچگی اگر میدیدم پدرم با خانمی دوست میشه باهاش گرم میگیره صحبت میکنه یا حتی نگاه میکنه

    حالم بد میشد

    از اینکه پدرم با خانم ها رابطه خوبی داشته باشه اصلا خوشم نمیومد و به هیچ وجه نمیتونستم تحسینش کنم

    خشمگین میشدم

    و از اون خانم بدم میومدحتی حالا هم از اینکه ببینم پدرم همکار خانم داره حالم یجوری میشه

    حتی به خانم های دیگه نگاه میکنم و این فکر میاد که پدرم الان اینارو نگاه میکنه خوشش میاد و ممکنه مارو تنها بزاره مادرمو دوس نداشته باشه

    ناخودآگاه نمیتونم زیبایی خانم های دیگه رو تحسین کنم

    خانم هایی که یکم سنشون بیشتره

    درمورد رابطه همسرم با دختر ها و خانم ها هم اینطورم

    و همیشه اینمورد به من ضربه زده

    (خواستم درستش کنم ولی چون دیپ و عمیق روش کار نکردم باورهامو دقیق یاداشت نکردم باورهای مناسب جایگزین رو یاداشت نکردم ریشه ای مسئله رو حل نکردم

    درست نشده همچنان و بازم این افکار سراغم میان)

    یه اتفاقاتی میوفته که کاملا بدیهی هست مثلا همسرم با کسی حرف میزنه بگو بخند میکنه من اینقدر ناراحت میشم که نگو یا مثلا میبینم پدرم با خانمی صحبت میکنه باهاشون مسافرتی میره جایی میره حالم خیلی بد میشه و نسبت به پدرم همسرم متنفر میشم و اصلا دوس ندارم رابطمو باهاشون ادامه بدم از همه دختر ها و زنها هم بدم میاد

    همش شکاک میشم بهشون

    حتی توی خواب هم میبینم

    و این موضوع منو ترسونده به شدت میگم حتما باید حلش کنم وگرنه اتفاقات خیلی بدی میوفته

    فکر میکنم میبینم که من این باور رو دارم که

    اگر پدرم همسرم به زنهای دیگ توجه کنن

    و با اونها خوشحال باشن

    حتما من بی عرضه دیده میشم

    حتما مادرم ناجذاب دیده میشه مسئولین اونم به گردن میگیرم

    حتما من بی عرضه ام که نتونستم توجه اونارو جلب کنم در حالی که اونا نهایت توجه رو به من دارن

    اما من میگردم جاهایی که توجه نکردن رو به یاد میارم

    و اینقدر گنده میکنم که جاهای دیگ فراموش میشه

    یا میگم اگر همسرم پدرم به زنهای دیگ توجه کنن اونوقت دیگه من براشون جذابیتی ندارم

    چون من اونقدرها هم زیبا نیستم

    اگر با زنهای توانای زیادی برخورد کنن و باهاشون باشن

    اونوقت من دیگه دیده نمیشم فراموش میشم تنها میمونم

    و این باور روهم دارم که ممکنه زنهای دیگ شانسی و با حالت بدی خودشونو توی دل عزیزانم جا کنن ممکنه گولشون بزنن

    جتی یکی از نزدیکانم بهم گفت مردا همشون خیانت میکنن باید مواظب باشی نمیتونن خودشونو کنترل کنن

    و این باور رو دارم همه زنها و دخترایی که دلربایی میکنن با قیافشون با لباسهای الکی زیبا دلبری میکنن و این اصلا انصاف نیست حق نیست

    چون اونها هنر خاصی ندارن وشانسی و اشتباهی دلربایی میکنن

    بعضی موقع ها هم این افکار به سراغم میاد که من نمیتونم شانسم اینطوریه و من بدبخت بدنیا اومدم من کلا مشکل دارم و آدم نرمالی نیستم نمیتونم راه درستو پیدا کنم بقیه میتونن نمیدونم چرا اما من نمیتونم

    این افکار همش باعث میشه ما ضعیف بشیم

    افکاری که میگن بقیه شانسی موفق شدن

    اشتباه موفق شدن توی رابطه

    طرف حقش نبوده

    و اینکه رابطه خوب محدوده اگر طرف مقابلت کسی رو دوس داشته باشه شانس تو برای موفقیت کم میشه عملا داری خودتو دور میکنی از موفقیت

    وقتی حسادت میورزیم به افراد عملا داریم خودمونو دور میکنیم از پیشرفت

    اگر بیایم باورهامونو تغییر بدیم

    ذهنمونو تغییر بدیم

    از یه زویه دیگه ای به موضوع نگاه کنیم

    که به ما احساس بهتری میده اونوقت ماهم توی همون مسیر قدم برمیداریم

    ماهم باور میکنیم که میشود

    اگر کسی به موفقیتی رسیده

    باید باور کنیم که اغا این داره ثابت میکنه که انجام پذیره

    اگر برای اون شده برای منم میشه امکان پذیره

    باید عشق رو ببینیم و تحسین کنیم مثلا استاد یه خانمی رو بغل میکنه باید ببینیم و تحسینش کنیم

    افراد موفق مثلا خانم شایسته عشق استاد رو به خانمهای دیگه دیده و تحسین کرده باعث شد هباورکنه که عشق هست و الهام گرفتن از بقیه افراد

    که در گذشته به یه موفقیتی رسیدن و باور پذیر شده که اونها هم میتونن موفق بشن

    ولی همون موفقیت برای یکسری افراد باعث شده که اونهایی که باور محدود کننده داشتن شانسی بوده طرف یه استعداد و توانایی خاصی داشته یا خدا براش خواسته و خودشو پایین نگه داره

    ما به طور جمعی باور داریم که اگر پسر ها اگر به دخترا توجه میکنن به خاطر هوسشونه

    نمیایم بگیم که پسرها چقدر توانایی عشق ورزیدن دارند

    چقدر توانایی دیدن زیبایی هارو دارن

    چقدر توانایی دارن که زیبایی رو در دختر ها تحسین کنن

    چقدر توانایی عشق ورزیدن دارن

    میایم جلوی این رو میگیریم

    و هرجاهم طرف بروز داد میگیم به خاطر هوسش بوده و اینطوری اون احساس طبیعی دیدن زیبایی هارو در درون طرف خفه میکنیم درحالی که این خفه نمیشه بلکه در درون فرد باقی میمونه و هرجاهم این احساس بالا اومد پسر یا دختر بیچاره احساس گناه میکنه و بعد میبینه اغا من نمیتونم جلوی این تحسین زیبایی و این محبت رو بگیرم بنابرین به خودش میگه اغا من دیگ نمیتونم من پسر یا دختر بدی هستم و کار به جاهای باریک کشیده میشه

    پس ما به جا اینکه این محبت مرد ها به زنها برامون الهام پذیر باشه که عشقو محبت میشود میشینیم

    خودمونو سرکوب میکنیم میگیم من ناتوانم

    به طرف احساس گناه میدیم

    سرزنش میکنیم که حالا تموم شد عشقش و من موندم

    توجیه های الکی میاریم که اره برای فلان دختر شد ولی برای من نمیشه

    به دلایل مختلف

    حالا میفهمم که چرا ملت توی این کشور اکثرا رابطه عاشقانه باهم ندارن

    یا مثلا اگر ببینم دوستم باهمکاراش یا دوستای دیگش میره بیرون حالم بد میشه

    توی دلم میگم چرا منو انتخاب نکرد که با من بره بیرون

    حتما با من بهش خوش نمیگذره

    حتی وقتی با دوستم باهمیم همش نگرانم نکنه با من بهش خوش نگذره

    استاد اینا همش در سطح ناخود آگاه اتفاق میوفته ها و من خیلی دقت کردم تا تونستم بفهمم

    وقتی باهمیم نگرانم میگم نکنه من کافی نباشم نکنه بلد نباشم چطوری باهاش حرف بزنم که بهش خوش بگذره

    فکر میکنم و میبینم که از اینکه دوستم با افراد دیگه ای گرم بگیره این افکار تو سرم میاد که حتما من ناتوان هستم

    حتما من کافی نیستم

    حتما من جذاب نیستم

    حتما من بلد نیستم و نمیتونم که رابطه داشته باشم با دوستم

    و این سه تامورد رو فعلا شناسایی کردم میخوام اینارو حل کنم

    باور دارم با کار کردن روی این قسمت میتونم این موضوع رو حل کنم ریشه ای

    آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!

    اگر همسرم با مادرم خواهرم پدرم رابطه خوبی داشته باشد خوشحال میشوم

    چون ربطش میدم به خودم

    اما اگر نداشته باشد خیلی ناراحت میشم

    چون بازم ربطش میدم به خودم

    اما اگر همسرم با خانواده های دیگر رابطه خوبی داشته باشد

    و با ما اینقدر رابطه خوبی نداشته باشد حالم بد میشه میگم ببین اونارو بیشتر دوس داره چرا باید بیشتر دوس داشته باشه

    نمیتونم مسئولیت فرکانس های خانوادمو به عهده نگیرم

    اگر دوستم با من با خانوادم خوب باشد خیلی خوشحالم

    و اگر با دیگران باشد خیلی خوشحال نیستم

    دوس دارم از همه بهتر باشم

    خوشحالی کسی رو نمیتونم تحمل کنم

    دوس دارم باکسی باشم که از من پایین تره

    آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!

    اره بعضی وقتا رابطه دوستم همسرم پدرم با بعضی افراد برام الهام بخشه میگم افرین

    اما بعضی وقتا نه

    یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!

    تغییر باورها

    میتونه موفقیت دوستم پدرم همسرم در ارتباط با آدمهای دیگ

    منو به این باور برسونه که اره

    پدرم

    همسرم

    دوستم توانایی تمرکز برنکات مثبت رو دارن

    اونها آدمهای ساده گیر و آسان گیری هستن توی رابطه

    و نیاز نیست من به خودم سخت بگیرم

    فقط باید از زندگی واز عشق اونها لذت ببرم و سپاس گزارشون باشم

    فهمیدم که حسادت باعث میشه من نتونم عشق اونهارو ببینم

    و باعث میشه رابطمون بهم بخوره و دور بشیم از هم

    وظیفه من سپاس گزاری و لذت بردن از عشقیه که طرف مقابلم بهم میده اگر من سپاس گزار باشم عشقش روز بروز بیشتر میشه

    اما حسادت باعث میشه من خودمو بی ارزش کنم

    و حتی به طرف مقابل هم احساس گناه بدم

    احساس اینو که عشقش کمه و تموم میشه

    و اینو فهمیدم که قرار نیست من توی هرکاری بهترین باشم قرار نیست من همیشه سعی کنم خودمو از لحاظ فیزیکی نزدیک کسایی که دوستشون دارم بکنم تا اونها به من توجه کنن

    بعضی وقتا مثلا دلم نمیخواد یه فعالیتی بکنم توی یک جمعی از طرفی هم دوستم یا مثلا همسرم یا پدرم یا افراد نزدیکم دوس دارن اونکارو انجام بدن

    قرار نیست من به خاطر اینکه با اونها باشم خودمو مجبور کنم

    اگر خودمو مجبور کنم انگار تصور میکنم اگر اونها باهم خوشحال باشن من ترد میشم من فراموش میشم من تنها میمونم

    مثلا یادمه یکبار رفتیم مسافرت

    من نمیخواستم برم اونجایی که دوستم و همسرم میخواستن برن

    گفتم نمیرم و اونا رفتن

    انقدر ناراحت شدم که نگو

    خیلی گریه کردم و خشمگین شدم

    رفتار درستش این بود که جایی که نمیخواستم باید نمیرفتم

    البته اینم بگم اونموقع کمرم درد میکرد یکمی هم به خاطر ناتوانیم خیلی ناراحت شدم

    ولی در هرصورت بازم مواقعی پیش میاد که اونا دوس دارن یکاری انجام بدن ولی من دوس ندارم

    چون میبینم که دارم تنها میشم و اونا باهم هستن

    حالم بد میشه

    انگاری که مثلا اگر اونا اونکارو باهم انجام بدن چی میشه

    باعث میشه بهم علاقه مند بشن

    یا مثلا ناتوانی منو نشون میده که نمیتونم با دوستانم ارتباط برقرار کنم

    یا مثلا یه محدودیتی هست در عشق ورزیدن اگر اونا باهم خوش باشن انرژی برای من نمیمونه وقتی برای من نمیمونه

    ماموریت این قسمت

    تقویت باور فراوانی عشق

    دوم تقویت باور پاکی افراد

    سوم بارها خواندن سه کامنتی که اینجا گزاشتم

    چهار نوشتن کامتی دیگر

    پنج تحسین خودم

    شش کار کردن دوباره دوره عزت نفس دیپ و عمیق

    هفت نوشتن باورهایی که درآوردم به صورت خلاصه در کامنت

    هشت سیو کردن کامنت در گوشیم و روزی دوسه بار خواندن آن

    نه تمرین عملی ینی عشق رو میبینم و تحسینش میکنم

    هم عشق دیگران به همسرم هم همسرم به دیگران و هم عشق همسرم به من

    عشق دوستم به دوستاش و حتی همسرم

    عشق دوستم به من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1939 روز

    تمامی اتفاقات زندگی ما به خاطر باورها و ذهنیت و نگرش ما اتفاق میوفته

    باشد شروع کنیم به تغییر نگرش و تغییر باورهامون

    من توانایی نگرشمو دارم

    به اندازه ای که من نگرشمو تغییر بدم

    باورهامو تغییر بدم

    اتفاقات زندگی من تغییر میکنه

    جهان چیزی نیست به جز بازتاب افکار و باورهای من

    ایمان دارم و باور دارم که با تغییر باورها میشه شرایط رو تغییر داد

    مهم نیست الان در چه شرایطی هستی

    به محضی که بخوای به اندازه ای که باورهاتو تغییر میدی شرایط واقعی زندگی تغییر میکنه

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    روابط مادر پدر همسرم با اوالهام بخشه برام میگم چقدر همسرم توانایی تمرمز برنکات مثبت داره چقدر مهربونه

    بعضی وقتا البته حسادت میکنم میگم تو زیادی بهشون محبت میکنی اینطوری وقت و پول برای خودمون نمیمونه

    روابط خواهر برادر همسرم با او

    الهام بخشه برام خوشحال میشم که همسرم میتونه اینقدر توانایی تمرکز برنکات مثبت داشته باشه اینقدر مهربونه

    ولی بعضی وقتا میگم دیگ زیادی داری انرژی میزاری البته کمتره چون محبتش به اونا متعادل تره و آسیب زننده نیست

    روابط دوستان پسر او با او

    هیچوقت تا حالا حسادت نکردم

    خوشحال میشم دوستان زیادی داره

    روابط دوستان دختر او با او خوشحال میشم که میتونه با همه اینقدر عالی ارتباط برقرار کنه و همه دوستش دارن

    اما بعضی وقتا خودمو مقایسه میکنم با اون

    میگم ببین من کنار اون بی عرضه دیده میشم

    چون من به اندازه اون نخواستم و شاید خواستم و نتونستم نمیدونم

    نخواستم که با دوستان باشم فعلا شرایطم جوریه که بیشتر مطالعه میکنم و وقتشمو برای خانواده و فامیل میزارم و به شدت عالیه رابطم باهاشون

    بعضی وقتام تلاش مردم با بعضیا رابطه داشته باشم دیدم نمیشه یا من تلاش مردم اون نخواسته یا اون خواسته من نتونستم که با آدمی مثل فلانی رابطه داشته باشم و دیدم کلا خواسته هامون به هم نمیخوره

    درمورد دوست صمیمیم خیلی حساس تر هستم

    اگر ببینم همسرم بیشتر از من میتونه به اون نزدیک بشه و اگر ببینم که دوست من با اون بیشتر از با من خوشحاله

    اکر ببینم که اخلاقشون به همدیگه میخوره و باهم خوشحالن بیشتر از من

    انقدر ناراحت میشم که نگو

    به شدت حالم بد میشه

    میگم ببین من اینهمه تلاش کردم با دوستم رابطه خوبی داشته باشیم اینقدر براش وقت گزاشتم اینقدر دوستش داشتم انرژی گزاشتم براش اما اون با یه نفر دیگه بیشتر از من خوشحاله

    یادمه وقتی این احساسات سراغم میاد احساس عجز و ناتوانی میکنم احساس میکنم من آدم جذابی نیستم احساس میکنم من دوس داشتنی نیستم احساس میکنم هرچقدر هرچقدر تلاش کنم نمیتونم احساس افسردگی به سراغم میاد

    یاد ناتوانی هام و ترد شدگی هام میوفتم عصبی میشم و اون اتفاقات برام تکرار میشه ینی ترد میشم

    و پیش خودم میگم

    چرا باید این اتفاق بیوفته

    مگه من چی کم دارم

    نمیدونم شاید هم احساس میکنم که با اون بیشتر از من خوشحاله شاید من حساس شدم اما هر دفه که این موضوع رو میبینم حالم خیلی بد میشه برای خودمم عجیبه و باعث میشه ناخود آگاه از دوستم از همسرم بدم بیاد و اصلا نخوام که باهاشون خوب باشم و این موضوع باعث شده رابطمون رشد نکنه…..

    درهرصورت یادمه دوستم وقتی بهم میگه

    با فلان همکارام

    با فلان دوستام رفتم بیرون

    حالم یجوری میشه

    توی دلم میگم اره با اونا رفتی بیرون ولی برای من وقت نزاشتی

    با اونا شادی کردی ولی با من نکردی

    خودت میری بیرون دور میزنی لذت میبری اما با من نمیری

    احساس میکنم دختر بدی هستم که اون بر

    به جای اینکه برای من وقت بزاره برای کسه دیگه ای گزاشته

    حتما با اون بیشتر از با من خوش کذشته بهش

    با اینکه هزاران بار شده اومده خونه ما با من شبو مونده باهم رفتیم بیرون

    باهم رفتیم گردش سفر ولی من برای همه اونا دلیل دارم که دوستم به خاطر فلان چیز با ما مسافرت اومد خونه ما اومد به خاطر من نبود به خاطر فلان چیز بود

    نمیپذیرم که منو دوس داشت توی دلم میگم اگرم دوس داشته باشه کم دوس داره

    دلم میخواد منو بیشتر از همه آدمهای دنیا دوس داشته باشه من مرکز توجه باشم

    برای اون

    اگر دوستم با افراد دیگه ای بره بیرون خوشحال باشه

    شاد باشه

    اونوقت دیگه وقتی و انرژی برای من نمیمونه

    اونوقت دیگه من جذاب نیستم براش

    اگر کسایی که دوستشون دارم

    دوستان زیادی داشته باشن

    اونوقت جذابیت های من به چشمشون نمیاد اونوقت به راحتی منو فراموش میکنن

    من تنها میشم

    اگر عزیزان من دوستان زیادی داشته باشن

    تفریحات زیادی داشته باشن

    سلامتی و پول زیادی داشته باشن

    اونوقت شانس من برای جلب توجه خیلی خیلی کم میشه

    یه محدودیتی هست برای موفق شدن

    برای بودن با عزیزانم

    برای جلب توجه

    اگر عزیزانم دوستداران زیادی داشته باشن

    اونوقت من تنها میشم وقت نمیکنن انرژی نمیزارن و نمیمونه برای اینکه با من باشن

    موفقیت اونها باعث میشه که من ضعیف دیده بشم بد دیده بشم

    اگر ببینم عزیزانم باهمدیگه خوشن اونوقت این احساس سراغم میاد که با من کمتر خوشحالن حتما من بد هستم ضعیف هستم

    اگر ببینم که عزیزانم با کسانی بهتر از من رابطه خوبی دارن این احساس به سراغم میاد که من قابلیت و استعدادشو ندارم

    مثل اون خوشگل نیستم

    مثل اون زیبا نیستم

    مثل اون خانواده صدرصد عالی ندارم

    مثل اون خوش تیپ نیستم

    مثل اون سنم زیاد نیست و سنم کمه

    و این باور رو دارم که این افرادی که باهم رابطه خوب دارن شانسی اینطوری هستن

    اصلا دلیلی وجود نداره که ثابت کنه اینا به این دلیل باهم خوبن

    پس چرا منکه اون ویژگی هایی که اون افراد دارن رو دارم و حتی خیلی بهتر رابطه ام زیاد خوب نیست

    استاد میگن که وقتی که ما این باورهارو داریم این باورهای منفی رو داریم

    عملا داریم خودمو از موفقیت دور میکنیم

    عملا داریم جلوی خودمون یک دیوار و یک سد میکشیم

    این باورم دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    محمد دهقان گفته:
    مدت عضویت: 393 روز

    سلام ب همه دوستان

    من چندین بار وارد مدار خوشبختی ، موفقیت شدم و باز با یک اشتباهاتی خارج شدم و سالها طول کشید ک تونستم ب این مدار بازگردم و الان متوجه یک داستان خیلی جالبی شدم ،این بود ک من نیاز ب انرژی ها ، افکار ، شخصیت ، دیدگاهی داشتم ک با گذر زمان فقط میتونستم ب دستش بیارم و خداروشکر میکنم ک در سن 26 سالگی بدست آوردم و وقتی ک امروز فایل ذهنیت قدرتمند کننده استاد رو گوش دادم ب گریه افتادم و بخودم گفتم خدایا شکرت ک چشم منو ب حقایقی باز کردی ک سالها نمیدیدمش همون لحظه ای ک گوش دادم نتیجه اش رو دیدم

    از خدا سپاس گذاری میکنم بابت این انسانی ک خلق کرده و سر راه من قرار داده و من بتونم خدای خودم رو بهتر و راحتر بشناسم و بتونم ب زیبایی ، لذت بخش زندگی کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    نسرین امیری گفته:
    مدت عضویت: 1420 روز

    سلام به همه ی دوستان

    این مجموعه رو خیلی وقت پیش میخواستم گوش بدم اما تازه وارد دوره احساس لیاقت شده بودم و بیشتر تمرکزم روی اون دوره بود و کلا این مجموعه رو فراموش کردم.

    پارسال این موقعا بود که نشانه های افسردگی رو در خودم دیدم . افسرده از اینکه داشتم وارد 35 میشدم و هنوز ازدواج نکرده بودم. مشکل شدت گرفت وقتی خواهر کوچکم تصمیم به بچه دار شدن گرفت.

    احساس خیلی خیلی خیلی غیر قابل وصف بدی داشتم.

    که چرا زندگی من جلو نمیره.

    افسردگی شدت گرفت و پاییز بود که به تراپیست مراجعه کردم چند جلسه ای رفتم و خیلی به خودم کمک کردم تا برگردم به زندگی.

    قدم های کوچیک برداشتم و تا بهار خیلی حالم بهتر شده بود.

    دوره لیاقت رو از قبل خریده بودم اما کار نکرده بودم. شروعش کردم.

    از فکر ازدواج اومده بودم بیرون و حس ارامش و سبکی داشتم و تمرکزم روی کارم بود.

    اتفاقای خیلی خوبی افتاد توی کارم.

    دنبال یه انگیزه قوی بودم برای حرکت کردن و ساختن زندگیم.

    تصمیم گرفتم تنهایی سفر کنم.

    همه ی اینا اتفاقای خوبی بودن.

    اما من از درون ناراضی بودم و هستم.

    اون خوشحالی عمیق و شکرگزاری عمیق رو همیشه از خدا میخوام . خیلی سعی میکنم تمرکزم روی داشته هام باشه.

    اما انگار این وسط یه چیزی می لنگید .

    وقتی دوستم ازدواج کرد و من عمیقا ناراحت شدم.

    بله مسئله ازدواج حل نشده بود .

    فقط کنارگذاشته شده بود.

    امشب هم ناراحت بودم از این حس و از خدا کمک خواستم .هدایت شدم به این جا.

    احساس ناتوانی ریشه ی این حس منه.

    اینکه من نتونستم رابطه ی دلخواهم رو داشته باشم و نا امید شدم از داشتنش و سعی کردم فراموشش کنم.

    وحتی عدم احساس لیاقت.

    و حالا از خدا عمیقا میخوام کمکم کنه این احساس رو با تغییر باورهام نسبت به خودم ،با احساس لیاقت بیشتر تغییرش بدم و پله ای بشه برای بالا رفتن .

    خدایا ازت ممنونم که هستی کنارم و بهم اگاهی میدی

    تا رشد کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      محمد دهقان گفته:
      مدت عضویت: 393 روز

      سلام عزیزم

      امیدوارم هرکجا ک هستی حال دلت خوب و شاد باشه.

      داستان شما برمیگرده ب خود شناسی چون شما خودت رو لایق یک زندگی شاد یا ازدواج میبنی ک داری بهش فکر میکنی پس بحس شما احساس لیاقت نیست.

      من ب شما پیشنهاد میکنم ک خودت رو بشناس و کمتر تو جمع های دوستانه شرکت کن و شما نیاز ب تنهایی داری ک تا بتونی خودت رو قوی و بشناسی و یاد بگیری ک با تنهایی خودت حال کنی تا نیازهای درونیت رو در دیگران نبینی.

      اصلا بابت این موضوع ناراحت نباش شک نکن درحال ابدیت درونی هستی و در آینده شاهد تعغیرات زیادی در زندکی هستی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        نسرین امیری گفته:
        مدت عضویت: 1420 روز

        سلام محمد عزیز

        ازت ممنونم برای پاسخت

        خیلی ایتما فکر میکنم موثر باشن

        خودشناسی و احساس لیاقت مهمتریناشونن

        خیلی وقته تقریبا سیر تنهایی رو شروع کردم و بیشترین تمرکزم رو روی خودم گذاشتم

        اما عمیق تر باید بشه

        همه ی خواسته هامون وسیله ای هستن که خودمونو بیشتر بشناسیم

        برات بهترینا رو ارزو دارم دوست خوبم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    یلدا گفته:
    مدت عضویت: 832 روز

    به نام خدای مهربان،سلام به همه دوستای گلم اینوفایلوچندبارگوش کردم،وای که حسادت چقدرحس بدیه،من آدمی هستم که احساسات خیلی غلیظی دارم ازموفقیت دیگرانخیلی عصبی میشدم ومدام خودمومقایسه واذیت میکردم اززمان ورودم به سایت وآشنایی بااستادخیلی چیزاتودرونم عوض شده نمیگم حسادت یاحداقل حسرت خوردنوحذفش کردم اماصادقانه بگم نوددرصدمواقع تونستم آدمای موفق روتحسین کنم،براشون آرزوی خوشبختی کنم وبه خودم بگم یلداتوهم میتونی حالاخیلی سریعترازحس بدخارج میشم به چیزایی که میخوام فعلانرسیدم امامسیرم زیباست ودارم پیش میرم آرامشم بیشترشده درگیری ذهنیم کمتر،استادعزیزم سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    مریم احدی گفته:
    مدت عضویت: 1007 روز

    بنام خدا ،روزشمارتحول زندگی من،روزهفدهم،سلسله فایل های خیلی عالی که برای تحول شخصیت وشناخت مشکلات

    خداروشکر برای امروز که الان ساعت دو ،روزم شروع شده امشب کمی متفاوته برام چون جایی هستم که نمیخواستم باشم ،شاید بخاطر باورامه که انقدر مقاومت داره ذهنم ،یا قراره ازاین تضاد درس بگیرم نمیتونم بفهمم درسش چیه نمیتونم اینجا واین لحظه نکات مثبتی پیدا کنم ،شاید بهترین کار اعراض وکنترل ذهن ،

    میریم سراغ سوالات

    سوال 1اگر اطرافیانمون کسی موفق بشه چه حسی دارم؟خب جواب من اینه اگر اون فرد دوست داشته باشم خیلی خوشحال میشم ولی اگر دوسش نداشته باشم حس بد میگیرم یااهمیت نمیدم ولی حسادت ندارم ،واینکه میگم شانسی موفق شده ،این باور منه توی اون شرایط ولی واقعا بعضی ادمها شانسی رسیدن چون ارث رسیده بهش خودم دیدم اینو،وهیچ تلاشی نکرده ،

    من سرشب تاحالا به قدری حسم بد بود نمیتونستم بیام اینجا بنویسم سعی کردم خودمو اروم کنم ،

    اینکه موفقیت برای من نمیشه رو قبول ندارم ،چون من هم اگر این شرایط داشتم مطمئن هستم موفق تر میشدم ،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1939 روز

    سلام استاد عزیزم

    من یه مسائلی توی روابط خودم و همسرم با دوستانم دارم که اولش نمیدونستم از کجا هست

    ینی بعضی موقع ها به شدت حالم بد میشد

    به شدت عصبی میشد جوری که گریم میگرفت

    افکار منفی توی سرم میچرخید و من نمیدونستم که ریشه اینا از کجا هست

    اما چندین بار که تکرار شد و من از خداوند خواستم که بهم نشون بده مشکلم کجاست یواش یواش دارم به خودشناسی میرسم

    البته من این موضوع رو هر بار میفهمم که من فکر میکنم با حسادت میتونم خوبی هارو به خودم جلب کنم

    اونارو کوچیک کنم و خودمو بزرگ کنم

    بگم اونا نمیفهمن اونا حالیشون نیست

    ولی هربار تکرار میشه

    سعی میکنم که درستش کنم اما

    اینقدر این احساس شدیده

    که وقتز میاد قفل میشم

    حالم به حدی بد میشه که تمام بدنم سر میشه

    گریم میگیره نمیتونم جلوشو بگیرم

    اما من هربار سعی میکنم ورودی هامو کنترل کنم

    و باورمو تغییر بدم که رابطه خوب

    اصلا ربطی به این نداره که با دوستات رفت آمد نکنی که مبادا همسرت به راه بد کشیده میشه

    یکی از نزدیکانمون هست که هر بار اینو به من میگه

    و باور داره نباید با دوستان رفت آمد کرد وگرنه بد میشه

    وقتی از همچین چیزایی حرف میزنه بد من شروع میکنه به لرزیدن باور کنید

    اینقدر بدم میاد از این حرفا

    که نگو آخرش صریحا بهش گفتم فلانی یک بار که گفتی فهمیدم دیگه نمیخوام تکرار کنی

    همسرمم یکبار شنیدم که گفت به هیچکس ربط نداره من با کیا رفت آمد میکنم من به هرکسی دلم بخواد محبت میکنم

    خیلی خوشحال شدم چون فهمیدم توی رابطه با دوستامون عزت نفس داره و به خودش مطمینه و اجازه نمیده حرف دیگران متزلزلش کنه

    ولی بعضی وقتا ترس ها سراغ من میاد

    اما من میرم توی دلش و رابطمون با دوستانمون قطع نمیکنم

    میگم باید ببینم که اصلا ربطی نداره

    من ادامه میدم ادامه میدم

    اینقدر ادامه میدم که این باور اشتباهم تغییر کنه

    الته همسرم یه تدبیری برای این موضوه اندیشیده که به هیچکس نمیگه ما با دوستانمون هستیم

    ینی تا مجبور نباشه نمیگه فلان جارفتیم خوش گذروندیم

    من اوایل تعجب میکردم میگفتم محمد چرا اعتماد به نفس نداره چرا اینbق حرف مردم براش مهمه

    ولی بعوش فهمیدم که اون با اینکار سعی میکنه ورودی هاشو کنترل کنه تا مورد نصیحت افرادی که باورهای اشتباه دارن قرار نگیره

    اما استاد من یه اخلاقی دارم

    نمیتونم دروغ بگم

    البته همسرم هم دروغ نمیگه فقط خیلی از مسائل رو نمیگه

    نمیتونم دروغ بگم

    و نمیتونم چیزی رو مخفی کنم

    به نظر من این رفتار من مفید تره چون باعث میشه افرادی که باورهای اشتباه دارن از اطراف ما پر بکشن برن

    من دوس دارم با افرادی توی رابطه باشم که مناسب هستن

    دوس دارم از من بدشون بیاد

    به نظرم این کار درست تریه

    حالا من کاری به همسرم ندارم اون میتونه مسیر خودشو ادامه بده و از این راه کنترل وردی ها کنه

    و روابطشم حفظ کنه

    اما من متنفرم از رابطه با افرادی که باپرهای اشتباه ندارن

    بالاخره یه جایی اون باورهای اشتباه رو به من انتقال میدن

    برایه مین همیشه یکرنگ هستم و برای هر آدم رنگ عوض نمیکنم

    من درمورد حجاب خانواده مادرم به شدت مذهبی هستن اینکارو کردم

    به شدت به شدت باورهای اشتباهیی درمورد دنیا و مخصوصا حجاب دارن

    منم یه پوشش معمولی دارم

    جوری که راحتم

    همیشه با همین پوشش میرم خونه اونا

    چند بار بهم تذکر دادن من اهمیت ندادم بی احترامی هم نکردم

    آخرین بار پدربزرگم بهم گفت هانیه تو یجوری میگردی که شر ایجاد میکنی

    اینحرفو که زد خونم به جوش اومد گفتم

    من اینطوری راحتم

    تو حق نداری هربار اینحرفو به من بزنی

    اینحرفارو که میزنی من دیگه دوست ندارم بیام خونه شما

    و تمام از اونروز دیگه نرفتم

    چون به شدت حال منو بد میکردن

    قهر نکردم ولی دیگ نمیرن چون سعی میکنن باورهای منو تغیی بدن و آزادی منو بگیرن

    یاد گرفتم احساس ارزشمندیمو ببرم بالا

    و از اونروز خیلیییییی راحتم

    بله استاد عزیزم من اینطوری کنترل وروری ها میکنم نه اینکه برای انسان ها رنگ عوض کنم

    این کار جواب نمیده و کمکی به تغییر باورهای من نمیکنه

    چون اونباورهایی که اونا دارن توی وجود منم هست بالاخره منم از اون خانوادم

    باید به خودم اهیت بدم به خودم ارزش قایل باشم و با آدمایی باشم مه بهم کمک کنن باورهای خرابمو تغییر بدم نه اینکه تمام روابطمو حفظ کنم و بگم نه این باور اشتباه اونا هست

    من یه باور دیگه ای دارم

    میدونی استاد بحث بحثه مرگو زندگیه

    بحث بحثه فقر و ثروت

    بحث بحث بی آبرو شدن و عزت مندی

    بحث بحثه راحتی و توی عذاب زندگی کردن

    بحث بحثه پاکی و فحشا

    من باید باید بایداجازه بدم جهانآدمهای نامناسب رو حذف کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2230 روز

    چند روزیه که دوباره این پنج فایل هدیه رو دانلود کردم

    و

    با دقت و تأمل گوش دادم و گوش دادم و گوش دادم …

    جالبه … چقدر خدا قشنگ هدایتم می کنه

    من چند هفته ایه که دارم روی دوره‌ی ارزشمند عزت نفس کار می کنم

    و

    شنیدن آگاهی های این فایل چقدر برایم دلنشین بود ، چون دقیقاً دست گذاشته روی یکی از پاشنه های آشیل من یعنی حسادت …

    استاد عزیز و گرانقدرِ من

    امروز یه پاسخی از دوست عزیزم آقا افلاطون دریافت کردم ، افلاطون رو باهاش ارتباط تلفنی دارم و خیلی صمیمی هستیم یعنی دوستیمون فراتر از ارتباط در سایته …

    abasmanesh.com

    این عشق و این محبتی که از آقا افلاطون عزیز دریافت کردم… از همون صبح زود که تو رختخواب بودم و این نقطه‌ی آبی رو دیدم تا الان که آخر شبِ من رو عمیق در فکر فرو برد

    نمیدونم بگم چند بار … فکر کنم از صبح تا حالا چهار پنج بار می رفتم با عشق دیدگاهش رو می خواندم ، به شدت خوشحال می‌شدم و به پهنای صورتم لبخند میزدم …

    و

    امروز عصر هم توی خونه تنها بودم داشتم با خودم گپ میزدم و ذهنم رو کنکاش می کردم

    موضوع صحبتم این بود که : چه کارهایی در لحظه می توانه خیلییییی حال منو خوب کنه و شارژم کنه برای انجام یه کاری که انجام دادنش سخته برایم یا چه کارهایی می توانه ، سر کارم وقتی یه آدمی یا یه اتفاقی یه کم منو پنچر کرده ، خیلییی سریع حالمو خوب کنه

    به این جواب رسیدم : بیام سایت رو باز کنم ، پاسخ هایی که دوستام توی سایت برایم نوشتن ، مخصوصاً اون هایی که خیلی با شور و اشتیاق نوشتن و با عشق تحسین و تعریف و تمجیدم کردند … بهم حس خوب دادند … عشق دادند … بابت یه موضوعی تشکر کردند … رو بخوانم و یه جورایی کیف کنم و به خودم ببالم و احساس ارزشمندی کنم و حال دلم خوب بشه.

    بعد خدا رو شکر کنم و به ذهنم بگم نه اوضاع اصلا هم بد نیست من خیلی هم ارزشمند و دوست داشتنی ام.

    اینکه بخواهم به کمک پاسخ های این دوست های دوست داشتنی خودم به یاد بیارم ارزش هایم رو و بعد در ادامه خودم هم تحسین کنم خودم رو و از اون احساس پنچری … برسم به حس خنثی و بعد بهتر و بهتر … هیچ ایرادی بهش نیست … خیلی هم خوبه و پذیرفتنیه :)) و این نشون دهنده‌ی قدرت من هستش توی کنترل ذهن و خود شناسی ای که از خودم دارم.

    ولی این هم‌زمانی ها و مخصوصاً تامل روی آگاهی های این فایل من رو به این درک رسوند که من در دو زمینه خیلی وقت ها شدیداً حسودیم میشه و کنترل ذهنم برایم سخت میشه و گاها اگه افسار ذهنم از دستم در بره …

    طی کمتر از 24 ساعت میرسم به سرخوردگی …

    یکی از اون دوتا عامل که حسودیم میشه وقتیه که می بینم یکی از همکارها و دوستان قدیمیم تو همین شغل خودم یه قراردادی داشته و پول خوبی رو ساخته…

    من فکر کردم به دلیل این حسادت وحشتناک که من رو می رسونه به احساس عجز و سرخوردگی ، نه الان … بلکه مدت هاست شاید از همون روز اولی که این فایل منتشر شد …

    به این پاسخ رسیدم …

    من به این نتیجه رسیدم که باور فراوانی رو تا حد خیلی خوبی توی وجودم ساختم

    دریافت تحفیف های فوق العاده زیاد به طرق مختلف در موارد مختلف

    مهمون شدن توی شرایط مختلف توسط افراد متفاوت ، هم آشنا هم غریبه

    هدیه‌های متفاوت دریافت کردن به طرق مختلف از افراد متفاوت

    من‌ به این نتیجه رسیدم که من حسادت من به این خاطر نیست که فکر کنم اون طرف الله بختکی و شانسی به این دستاورد رسیده ، اتفاقاً من بسیار بسیار قلبِ مهربونی نسبت به آدم ها دارم و در اکثر موارد انصافاً تحسین می کنم اگر پاسخی که آقا افلاطون نوروزی برای من ثبت کرده رو خوانده باشید و به طور کلی رفتار من رو با دوستان در سایت و پاسخ هایی که براشون می نویسم خوانده باشید به این الگو در باورهای من پی بردید که من بیشتر آدم تحسین گری هستم :) تا تخریب گر :(

    توی سایت که همیشه همینجوری بودم

    در زندگی شخصی خودم یعنی بیرون از سایت هم می توانم با قدرت بگم بالای 95٪ مواقع تحسین گر هستم.

    من به این درک عظیم از باورهایم رسیدم که حسادت بسیار بسیار زیاده من به خاطر اینه که…

    ذهن من خیلی سریع و خیلی راحت اینجور مواقع بهم میگه خب تو که در زمینه خلق ثروت ناتوانی، چه فایده :( و به این شکل من رو به احساس استیصال می رسونه

    من باید بیام آگاهانه تلاش کنم … تلاش کنم تا با قدم های کوچک و پیوسته و دریافت نتایج کوچک به ذهنم ثابت کنم که اتفاقاً اینکه اون آدمه … یا اون آدم ها به این موفقیت رسیدن سندیِ که داره گواهی میده که می شود … میشه من هم به دستش بیارم

    اتفاقا اون آدمِ حکم خط شکن رو برای من داره …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: