ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 19 (به ترتیب امتیاز)

1433 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    فاطمه کیخا گفته:
    مدت عضویت: 1004 روز

    به نام خدا

    سلام استاد عزیزم و مریم جان.

    ممنون بابت این فایلهای جدیدی که برای ما و آگاهی بیشتر ما آماده کردین.

    راستش سوال اولی رو که‌پرسیدین فایل رو متوقف کردم تا جواب بدم.

    وقتی سوال رو پرسیدین با خودم گفتم اول بنویسم که من اگه فاطمه ی قبل آشنایی با شما بودم قطعا خیلی ناراحت میشدم از موفقیت افراد یعنی هیچ وقت دستاوردها و چیزهایی که خودم در زندگی م رو داشتم نمیدیدم و فکر میکردم همه به جایی رسیدن من نرسیدم یا وقت تموم شده (الان خیلی بهترم ) و اینکه همه ی ایده ها تموم شده.

    ولی الان با آشنایی با شما و آگاهی های دوره ی بینظیر 12قدم جوابم به این سوال الان اینکه اگه کسی به موفقیت میرسه 80درصد واقعی خوشحال میشم و اون درصد بقیه رو هم میزارم برای اینکه شاید در لحظه ی اول با خودم میگم خوشبحالش اما بعد با خودم میگم اگه اون تونسته پس منم میتونم من اگه بخوام هر چیزی رو داشته باشم قطعا بهش میرسم.

    بخصوص در مورد موضوعاتی باشه که خودم خیلی دوست دارم مثل ماشین‌و مسافرت و کار و ….

    ولی اگه بخوام با خودم روراست باشم قطعا گاهی حسادت و این جمله ی خوش به حالش گاهی در ذهنم میاد و اینکه وقتی چیزی که دوست دارم دیگری به دست آورده خیلی بیشتر.

    اما قانون فراوانی خدا میگه فرصت ها هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود و من هم میتونم.

    ولی من با آگاهی های دوره ی 12 قدم دیگه سعی در الگوبرداری دارم ‌ اینکه اگه اون تونسته پس منم میتونم و صادقانه بهش تبریک بگم.

    و به لطف خدا خیلی آرام‌ تر هستم.

    من بیشتر وقتی میبینم یک فردی یه بیزینسی برای خودش راه انداخته خیلی تو فکر میرم اینکه در مورد چیزی که خودم خیلی دوست دارم اما ترس هام گاهی اجازه نمیده حتی یک اقدامی کنم بیشتر برام جذاب‌تر.

    اما یاد گرفته م تو تله ی چطوری بودن نیوفتم و روی الگوبرداری کار کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    فاطمه تقی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2334 روز

    به نام خداوندم

    سلام استادعزیز ومریم جان

    سوال اول:در اینجور مواقع مخصوصا اگه یکی از افراد نزدیکم باشه،درلحظه اول احساس ناتوانی بهم دست میده احساس ضعف میکنم ودر اون لحظه انگار کاملا توانایی ها وپیشرفتهام رو فراموش میکنم وبهم میریزم ولی بعداز چند دقیقه تمام سعیم رو میکنم احساسم رو خوب کنم واز زاویه دیگه بهش نگاه کنم وازپیشرفتهاش درس بگیرم وتحسینش کنم وبه خودم میگم اگه برا او شده برامن هم میشه

    مرحله اول:

    فضه؛با پشتکار واسه خودش کارگاه وآموزشگاه پخت انواع کیک وسوسیس وکالباس وانواع خورشت ها رو داره و برا خودش کار آموز داره حتی برا برنامه تلویزیونی هم دعوت شد. عکس العمل من نسبت به این موضوع،اول که خیلی جا خوردم ومتعجب شدم که اینقدر در زمینه ی رشته وعلاقه اش رشد وپیشرفت کرده. ولی بعدش پیام تبریک واسش فرستادم وتحسینش کردم وبخاطر تلاش ورشد وپشرفتش

    مینا:ازنظرمالی عالی ،وبرا خرج کردن هیچ محدودیتی نداره رابطه فوق العاده ای که با همسرش داره واحساس لیاقت واعتماد بنفسی که داره

    در نگاه اول پیش خودم گفتم خوش به حالش یه جورایی حسرت خوردن،که منم این رفاعیت رو میخام کاش منم اینقدر اعتماد بنفس داشتم .

    ولی الآن سعی میکنم ازش درس بگیرم وتحسینش کنم وبا کار کردن روی خودم به باور فراوانی برسم،وخداروشکر با تهیه دوره لیاقت هم که به احساس لیاقت رسیدم.

    استاد عزیز این دومورد که بهش اشاره کردم زمان زیادی نیست که اتفاق افتاده ومن هم آگاهانه سعی کردم احساسم رو خوب نگه دارم.

    استادعزیزم از اعماق وجودم ازتون سپاسگزارم

    درپناه الله مهربان شاد وسالم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1772 روز

    به نام خداوند بخشنده ی هدایتگر

    سلام و عرض ادب به استادعزیزوگرانقدرم و تمومی دوستان ارزشمندم

    سپاسگزارخداوندم که من را درمسیرزندگیم با استادسخاوتمندی آشناکرده تابتوانم به یک خودشناسی و خداشناسی برسم

    این فایل همزمانی شد با قدم سوم جلسه سوم وچهارم که استادخیلی مفصل تر راجب موفقیت دیگران توضیح دادن و فرمودن که هرکسی هرکجایی هست سرجای درستشه،چه‌خوشبخت و چه بدبخت،،طبق باورهای ذهنیش باید همونجایی باشه که الان هست

    ازوقتیکه این دوجلسه رو دوسال قبل بارهاوبارها گوش دادم،کمی این احساس حسادت،حسرت ناامیدی ونگرانی من فروکش کرد،هنوز هم نمیتونم ادعاکنم که اون آتش فشان درونم بعضی اوقات فوران نمیکنه

    اتفاقا میبینم که هنوز تو بعضی موارد خیلی هم پاشنه ی آشیلمه و تغییردادن اون باور برای من بسیار سخت میشه.

    اینکه دیگران مخصوصا از نزدیکان من باشه به یک موفقیت بزرگی دست پیدامیکنن،من بسیار خوشحال میشوم و اتفاقا مایه ی افتخارمن میشه

    اما امان از وقتیکه اون آدم ازلحاظ مالی به یک موفقیتی رسیده باشه و اون آدمه به من یاهمسرم بدهکار باشه،چنان آتشفشانی درمن ایجادمیکنه که اون سرش ناپیداست

    قشنگ میفهمم که اونقدربهم میریزم،که اگه جلومو نگیرن دوست دارم برم یقه ی طرف رو بگیرم و بگم اگه راست میگی بدهیت رو به ماتسویه کن،ونمیخواد با مالت پُز بدی

    این یک‌ مورد از پاشنه ی آشیل من هست

    استادنمیدونم چقدر درست فکرمیکنم یا نه،ولی یکسری آدمایی هستن که وقتی به فامیل میرسن دوست دارن همیشه ازلحاظ مالی ناله کنن و ازونها قرض بگیرن و به طرز عجیبی اون طرف رو جوری خام میکنه که بهش قرض بده،بعد که به کل زندگیش نگاه میکنیم میبینیم که اتفاقا اونقدر پول و حقوق تو زندگیش میاد،ولی هیچوقت حاضرنیست که سرموقع بدهیشو تسویه کنه،تازه اگه هم بهش بگیم طلبیه مارو بده ناراحت میشه و میگه شما چجور فامیلی هستید که صبرنمیکنید…

    درصورتیکه به همه چیز زندگیش میرسه اما موقع بدهیش به فامیل دم از نداری میزنه

    خوب اینجاست که آدم کلی عصبانی میشه وحتی یکی مثل من حاضرم اون آدمه باکلی شکست مالی روبرو بشه انقدر که همیشه میناله…

    این یک مورد پاشنه ی آشیل من هست و نمیدونم چه باور نهفته ای درمن هست که برای این موضوع بسیار بهم میریزم درحدیکه اگه همونروزی که عصبانی هستم طرف رو ببینم قشنگ ازچشمام میفهمه میخوام سایش رو با تیر بزنم!!!

    ولی اگه همون نفر هیچ بدهیی به من یاهمسرم نداشته باشه،اتفاقا خیلی هم بهش افتخارمیکنم و تحسینش میکنم،اما وقتی بدهیه اون ازیک مدتی طولانی تر بشه،بیشتر سخت میشم و بیشتر بهم میریزم

    یعنی اگه اون آدم ازلحاظ مالی واقعاگیرباشه اتفاقامیگم خوب اشکالی نداره،پولش رو داد که بهتر،اگرهم نداد در راه خدا….

    ولی بایکسری ازاون دسته آدمایی که بیخودوبیجهت مینالن و قرض میکنن و اتفاقا میبینم ورودی مالیش بیشتراز ورودی مالی ماهم هست،بهم خیلی فشار عصبی واردمیشه

    استادجان اگه میشه درمورد اینجور آدماهم یک صحبتی داشته باشید که چرا بااینکه انقدر مینالن وراحت قرض میگیرن و برای پس دادن انقدر خواب سنگینن وتازه بیشترهم حقوق میگیرن،باید چه برخوردی بااونها داشته باشیم؟و چه ویژگیی رو باید درخودمون درمقابل اینجور ادما تقویت کنیم

    ممنون میشم تواین مورد بیشتر مارو راهنمایی کنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    ثريا حشمتي گفته:
    مدت عضویت: 1797 روز

    سلام

    استاد این فایل دست کمی از فایلهای دوره ها نداشت

    من احساس کردم تکمیلی جلسه یک دوره احساس لیاقت هست انقدر که موضوعش ارتباط داشت با مبحث اون جلسه

    دقیقا این نکته رو تو اون جلسه که راجب مقایسه کردن بود گفته بودید که تنها زمانی مقایسه باعث رشدمون میشه و اجازه مقایسه داریم که

    باعث بشه در ما انگیزه ایجاد کنه،الگو بگیریم که میشود ،باورپذیر بشه برامون که امکان پذیره

    در غیر اینصورت مقایسه کردن نابود کننده س!!

    از اونجایی که ما اکثریت در بیشتر زمانها باورهای محدودکننده داریم و ذهن سریع مقایسه انجام میده و مارو به ناسپاسی و ناامیدی و بی عرضگی میرسونه،پس تجربیات ما در مورد مقایسه کردن اغلب ،برمیگرده به

    تمام احساسات بد ناشی از این قیاس کردن و خیلی خاطره خوبی از مقایسه کردن خودمون با افراد موفق یا موفقیت هایی که توسط دیگران کسب شده ،نداریم !!

    من اگه از گذشته ام بخام بگم دقیقا حس حسرت و حسادت بهم دست میداد،حتی اگر خودم تو مورد خاصی به موفقیت رسیده بودم و تازه میشنیدم فلانی الان مثلا به اون موفقیت من رسیده باز هم احساس ناکامی میکردم و خودم رو بسیییار ضعیف و به درد نخور میدونستم

    البته الان هم با وجود اینکه مدتهاس با شما و دوره هاتون هستم ،میشه گفت اگر بصورت اگاهانه نیام تغییر ندم جهت افکارم رو راجب این موضوع،در همون لحظه با شنیدن موفقیت کسی،دیدن پیشرفت کسانیکه که تو صنف من هستن،دیدن رشد حتی افرادیکه تو سایت هستن،نتایج و دستاوردهای اطرافیان چه همکارام چه فامیل چه افرادیکه از خودم بزرگترن،مرد هستن،شرایط خاص و متفاوتی از من داشته اند

    اینها رو کاملاااا ذهنم اگنور میکنه و فقط در همون لحظه یه حس حسرت در دلم ایجاد میشه ،یه حس نامیدی که ثریا تو پس داری چی کار میکنی ؟؟

    پس چرا برای تو نشد و نمیشه؟؟

    مگر اینکه بیام سریع با باورهای قدرتمند کننده جلوی این باورهای محدودکننده ،با فکت دلایلی بیارم که منو از این

    احساسات خیلی بد بیرون بیاره

    ولی همین که در لحظه این افکار تو ذهنم میاد نشون میده که باورهای محدودکننده غالب هستن و من هنوز نتونستم بصورت بنیادین باورهای قدرتمند کننده بسازم و در حد افکار هستن ،چون اگر کاملا شکل گرفته بودن باید ،بدون زور زدن یا بصورت اگاهانه تغییرشون دادن،همین جوری فک میکردم

    ولی خوب باز خدارو شکر ،ما شاگرادان این مکتب از همین یه ذره بیشرفتهامون هم شاکر هستیم

    بابت اینکه در مسیر تغییر هستیم باز هم خداروسپاس

    من راجب دیدن موفقیت و دستاوردها و زندگی سرشار از نعمت دیگران،یا پیشرفتهاشون

    هیچ وقت این باورها رو ندارم که

    شانسی بوده!!چون با شناخت از قانون کاملا این برای ذهنم جا افتاده که دنیا بی در و پیکر نیست،و قانون داره و این موضوع شانس رو اتفاقا از کسایی بشنوم که هیچ اطلاعی راجب فرکانس و خلق زندگی توسط باورها ندارن،انگار هات باتن منو فشار دادن ،انقققدر برام مضحکه که کسی بیاد موفقیت کسی رو ربط بده به شانس !!!

    راجب اینکه حالا چون فلانی رسیده به موفقیت پس دیگه برا من فرصت نیست هم اعتقادی ندارم !!!

    چون فک نمیکنم مثلا حالا ثروتها تموم شد دیگه مشتری نیست دیگه فقط تعداد محدودی میتونن مثلا فلان بیشرفت رو داشته باشن فلان خونه و ویلا رو بخرن فلان مقام رو کسب کنن ،بلکه میگم من به اندازه باورهای خودم ،میتونم برسم و فرصت هست و کسی جای منو تنک نکرده و نمیکنه و اگه فلانی رسید به جایی ،باعث نمیشه من نتونم بخاطر اشغال شدن فلان موقعیت توسط اون شخص من نتونم به موقعیت دلخواهم برسم

    امااااا باورهای محدود کننده من بیشتر راجب این هست که

    فک میکنم تغییر باورهاا خیییلی سخت و زمانبر هست!!

    میدونم وقتی کسی به موفقیتی رسیده،باورهای درست داشته،تلاش ذهنی و فیزیکی کرده حالا اگاهانه یا نااگاهانه،اگه تونسته پس پر واضحه که میشود،هیچ تفاوتی بین من و اون فرد نیست به جز باورهامون ،میدونم که اون شخص چون طرز فکر متفاوتی داشته و با نمیشه ها ،چگونگی ها خیلی درگیر نشده و قدم برداشته پس تونسته

    ولی چیزی که از ذهن من میگذره و باور محدود کننده من هست اینه که

    تغییر باورها به این اسونیا نیست و با این همه کار روی باورهام بازم نتایجم بزرگ نیستن ،باز هم انگار هی مدام اگاهانه بخای جهت بدی به افکارت و خیلی سفت و سختن و هر کدومو درس میکنی باز کلللی باورهاتو میبینی که ایراد دارن

    و تا وقتی درستشون نکنی مثل فلانی نتیجه نمیگیری که!!

    و این نوع تفکر باعث میشه در همون لحظه که موفقیت و نتیجه فردی رو میبینم ،با اینکه نور کور سوی امید تو دلم زنده میشه که منم میدونم فرمول رو ،منم دوره دارم پس کار میکنم ،منم میتونم مث این شخص موفق بشم

    همون لحظه یهو فسم میخابه و پر از ناامیدی میشم که

    الان میگی میتونم و تحسین کنم منم میرسم و توحه به نکات مثبت کنم پس هدایت میشم ،نتیجه میده برا منم !

    ولی نه !!!نه !!!

    به این اسونیا نیست!!باورهات رو باید درست کنی که

    حتی با وجود پیدا کردنشون بازم تغییرشون نیاز به کلللی تکرار و کار کردن روشون داره که الان هم خودت کاملا واقفی که با وجود این همه زمان و انرژی گذاشتن

    اون پیشرفتای مدنظرت اون نتایج بزرگ وارد زندگیت نشده

    هنوز خیییلی جاها میبینی بازم باورهای قبلی قدیمی و غلط دارن ران میشن تو وجودت جولان میدن !!

    و چققققدر این موضوع ،منو در بیشتر اوقات از ادم با انگیزه عاشق رشد و بهبود و امیدورا به انسانی ،بی انگیزه تبدیل میکنه !!!!!

    یه موضوع دیگه اینکه اکثر ا

    وقتی به موفقیت افراد توجه میکنم ،بیشترین کسایی که در اطرافم هستن ،اگاهانه روی این مباحث و قانون کار نکرده اند ،و نااشنا هستن ولی خوب بصورت ناگاهانه دارند از قانون استفاده میکنن ونتایج و پیشرفتهاشون گواه این قضیه هست

    و باز افکار غالب من در این مواقع این هست که

    خوب ببین فلانی چون

    کانون توجه اش ،بصورت ناخوداگاه از بچگی یا اصلا همین الانش ،روی ثروتی هست که دیده لمس کرده فراوانی رو تو زندگی فک و فامیل دیده ،مسافرتهای زیادرفته براش بدیهی شده زندگی همینه،دیده عمو و خاله و برادر و پدرش به موفقیتهای بزرگی رسیدن پس براش باورپذیر شده و دنیا رو از این دریچه نگاه میکنه

    ینی زور نمیزنه برای ساخت باور فراوانی چون زندگی حال حاضرش رو میبینه،زندگی جاری و همسایه و دخترخاله و خواهرش ووو نگاه میکنه میبینه که ثروت و اسایشو و مسافرت و همه چی به راهه و این کانون توجه این باور رو مدام براش تقویت میکنه و افتاده تو سیکل مثبت!

    و مث من نیست که ساعتها با سایت و دوره ها بخاد فکت بیاره برای ذهنش که فراوانی هست ولی در زندگی همسایه و خواهر و خاله و همکار ووو بازم کمبود و بیماری و زندگی سخت همراه با مشکلات رو ببینه و باز بیاد اگاهانه تمرکزشو برداره و بسازه باورهای جدید رو !!

    خیلی وقتا با انگیزه و امید و حال خوب و پرسپکتیو مثبت از ایندم و موفقیتهام ،و معیارم رو حس خوب گذاشتن ،مسیرم رو طی میکنم و با این نگرش که منم میتونم و میرسم و میسازم زندگیم رو در تمام ابعاد

    ولی

    یهو مثلا شده که تو این حال و هوا ،میشنوم مثلا فلان جراحمون که تو اتاق عمل همکاریم ،عید رو رفته مالدیو،افریقا،روسیه،،خونش رو درست کرد،مطبشو تجهیز کرد،چقدر روند روبه رشد داره هرروز!!

    یهو من با مقایسه خودم با اینکه ذهنم میگه که فقط باورها مهمه برا تو هم میشه ببینن کلللی موفقیت و نتیجه داشتی تو این مدت ،ببین استاد هم از صفر تونسته ،پس برا تو هم میشه ،اتفاقا الگو قرار بده که این جراح تقریبا هم سنه توئه،تو شهر تو زندگی میکنه،همون سیستم مغزی عصبی که تو داری رو داره،هیچ برتری نداره نسبت به تو ،پس تو هم میرسی میتونی !!!

    ولی

    متاسفانه در بیشتر اوقات ،حسم بشدت بد میشه ،میگم ببین تو صب تا شب فایل گوش بده ،دوره بخر،رو قران کار کن ،کامنت بنویس،موفقیتهات بصورت لاکپشتیه ولی اینو ببین کوانتومی داره رشد میکنه تو هر زمینه !!

    در حالیکه از قانون اطلاعی نداره ولی باورهاش بخاطر خانواده و محیطی که توش بزرگ شده ناخوداگاه درسته

    اعتماد به نفس داره،حس لیاقت داره از درون،بدیهیه که زندگی ینی همین همه چی اسون باشه تفریح و ثروت و ورزش و ثروت و موفقیت های شغلی و رابطه خوب وووو به جای خودشون باشن و غیر از این براش تعریف نشده !!!

    ولی من که از قانون خبر دارم انگار باید خییییلی زمان و انرژی بزارم تا باورهام رو تو زمینه حس لیاقت،فراوانی،عزت نفس،ووو تغییر بدم که کار راحتی هم نیست

    شدنیه ولی انگارچون برام زمانبر هست چون دنیای بیرونم هنوز خلاف این باورها رو نشونم میده ،یکم برام سخته !!

    البته نیتم از نوشتن این کامنت این نبود که بخام موفقیت رو به عوامل بیرونی ربط بدم

    اینو حواسم هست بهش

    چون استاد گفتن بگید که دچار چه احساساتی میشید و چه باورهایی دارید

    برای همین انالیز کردم افکارم رو و مکتوب کردم که علتش تو وجود من چیه

    علت اون حس حسادت حسرت حس نه بابا برا من نمیشه دیر میشه چه فایده ،حسهایی سرشار از بی اشتیاقی که بیس و اساسش برمیگرده به

    همین

    عدم خود باوری

    که باشه اگر چه باورهای من خییلی شاید داغون باشن ولی اگه روشون کار کنم

    امکان داره که تغییرشون بدم

    حتی اکه زمان ببره حتی اگه خیلی اوقات اشکم دربیاد از شدت سفت بودن باورها ،از حجم زیادی از باورهای محدود کننده ذهنم

    از اینکه هرچی کار میکنم بازم رنگشون اروم اروم بسمت سفیدی میره

    ولی باید باور کنم که اگر تغییرشون بدم منم مثل همه اون ادمهایی که موفقیت و رشدشون رو میبینم ،میتونم برسم به هر دستاوردی

    والبته یه نکته حایز اهمیت برای من که خیلی حالم رو خوب میکنه اینه که ،چون اگاهانه دارم مسیر رو پیش میرم،خیلی اوقات حسم خوبه،و میدونم چطوری میسازم زندگیم رو،پس هم مسیرم لذت بخشه هم اگه زمانی به یه تضادی هم خوردم،حداقل بلدم که باید چیکار کنم

    و نسبت به خیلی از افرادی که نااگاهانه دارن مسیرو طی میکنن ،دچار اشتباهاتی نمیشم که منو تو لوپ اتفاقات بد بندازه

    ینی برای موفقیت ،تکامل رو یاد گرفتم پس اجراش میکنم ،پس سراغ راههای یه شبه موفق شدن نمیرم

    میدونم تفاوت شرک و توحید رو ،پس سراغ وام و قوض و چک نمیرم

    اگاهم که حس خوب و لذت از مسیر مهمه پس تقلا نمیکنم که بخاطر حالا شواف کردن زندگیم تو دنیای مجازی ،خودمو به زجر بندازم

    واقفم به این اصل که ،وقتی باورهات عوض بشن وقتی نگاه متفاوتی به تضادها داشته باشی اونوقت هیچ تضادی تو رو زمین نمیزنه و در یک جمله

    انگار میدونی که درسته الان خیییلی جلوتر از خییلی ها نیستم

    ولی

    باور دارم که

    خالق زندگیم هستم و هیچ پیش فرضی برای زندگی من نیست !!

    و این قدرت میده بهم

    و دست از قدرت دادن به عوامل بیرونی برمیدارم ودرگیر حکومت و سیاست های ممکلت و قوانین نمیشم

    چون میدونم

    قانون فقط خداست و هیچ قدرتی بالاتر از اون نیست در این عالم !!!

    استاد این سلسه مباحث رو ادامه بدید که ما مشتاق هستیم و کمال تشکر رو داریم زبانا و با نوشتن کامنت هم تشکر خودمون رو و ذوق و شوقمون رو نشون میدیم که شما بدونید برامون مهم هستن واهمیت دارن این فایلهای که رایگان در اختیارمون میزارید

    بی نهایت سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    حفیظ‌الله کبیری گفته:
    مدت عضویت: 1462 روز

    من فیروزه هستم، همسر حفیظ الله کبیری با اکانت همسرم وارد سایت شدم و دوست داشتم تجربه ی خودم را به اشتراک بگذارم. سلام به استاد عزیزم وخانم شایسته ی نازنینم

    امیدواره در پناه الله مهربان، همیشه شاد وخوش و خر‌‌م باشید

    من امروز برای اولین بار خواستم در مورد این فایل بسیار ارزشمند کامنت بگذارم. از خدای بزرگ میخام که کمکم کنه تا بتونم حق مطلب را آنگونه که باید ادا کنم.

    در مورد سؤالی که مطرح کردید، اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره‌ی موفقیت آن فرد داری؟؟

    آیا خوشحال می شوی وانرژی و انگیزه میگیری؟؟

    آیا موفقیت او الهام بخش شما می‌شود یا شما را به احساس حسادت و ناتوانی می‌رساند؟؟؟

    شاید اگر زمان گذشته بود، منظورم خیلی سالها قبل بود، از موفقیت افراد نزدیکم کمی خوشحال می شدم ولی حسادت هم، داشتم، واز موفقیت افراد دور تر حتی گاهی اوقات ناراحت هم میشدم که چرا او توانسته است ولی من نمی‌توانم، اما اکنون که حدود 4 ساله که با استاد عزیزم آشنا شدم و جسته گریخته پستهاشون را که توسط افراد دیگه توی اینستاگرام پخش می‌شد، می دیدم و می شنیدم وسعی کردم که تمام آن صحبت‌های استاد را سرلوحه ی، زندگیم کنم، به جرأت میتونم بگم که دیدگاهم نسبت به این موضوع بسیار تغییر کرده است.

    در اینجا دو مورد از پیشرفت و موفقیت دو نفر از افراد فامیلمون را به عنوان مثال مطرح میکنم، البته شاید پیش خیلی از اعضای محترم که در این سایت فعالیت دارند، این مثال‌ها چندان ارزشی نداشته باشد، ولی برای من که دوست دارم به آنها برسم، به اندازه ی کافی مهم هستند، یک مورد اینکه دختر خواهرم و همسرش، یک ماشین شاسی بلند خریدند و من از شنیدن این موضوع بسیار خوشحال شدم و هم تلفنی وهم حضوری به آنها از صمیم قلب تبریک گفتم، چون حالا میدونستم که تحسین کردن مساوی است با اینکه، پس می‌شود ومن هم میتوانم به آن برسم، مورد دوم :مهاجرت خواهر زاده ی همسرم به کانادا، برای ادامه تحصیل، بود، وقتی این موضوع را شنیدم خیلی خوشحال شدم، ولی حقیقت را بخواهید ته قلبم، نه احساس حسادت، بلکه یک غبطه ی خاصی میخوردم، چون پسر من، دوسال از خواهرزاده ی همسرم کوچکتره و دانشجوی رشته ی پزشکیه، ولی دوست داشتم پسر من هم چنین شرایطی براش فراهم بشه تا او هم بتونه مهاجرت کنه و دنیا رو ببینه.

    و اما از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود به خود باوری برسم؟ الهام بخش من باشه وبرای اقدام در راستای تحقق خواسته هام ایده بگیرم. چه درسهایی میتونم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟؟

    با شناختی که من از این دو نفر دارم، می‌دانم که هر دو، آدمهای شاد و مثبت اندیشی هستند، حداقل بیشتر سعی می‌کنند از لحظه ی حال بهترین استفاده را ببرند و درسی که می‌توانم از آنها بگیرم این بود که هر دوی آنها برای رسیدن به هدفشان تلاش می‌کردند، چگونه؟؟

    دختر خواهرم وهمسرش هر دو پرستار هستند و برای رسیدن به این ماشین علاوه بر فروختن طلا، شیفت اضافه هم می گرفتند تا بتوانند به خواستشون برسند، در واقع بهای آن را اینگونه دادند و خواهرزاده ی همسرم روی زبانش، در کنار تحصیل، کار کرد و اقداماتی که باید انجام شد تا به این موفقیت رسید، پس من هم درسی که گرفتم این بود، باید برای رسیدن به اهدافم اول اینکه بهایش را بپردازم و دوم، از قبل ظرفم را آماده دریافت نعمت‌ها بکنم، امیدوارم کامنتم بتونه به دیگر دوستان هم کمکی بکنه. باز هم از خدای مهربان که یاریم کرد تا این فایل ارزشمند را ببینم سپاسگزارم

    همچنین از استاد عزیزم سپاسگزارم، خدا شاهده وقتی صدا یا تصویری از شما می‌شنوم یا میبینم از ته قلبم تحسینتون میکنم که اینقدر متعهدانه پای حرفها و تمرینات خود بودید که به این درجه و جایگاه رسیدید، مثل همیشه از خداوند رحمان میخام که کمکم کنه من هم لایق شاگردی شما باشم وروزی برسه که من هم

    مثل شما موفق شوم آمین،

    شما رو به دستان پر مهر و برکت ونعمت پروردگار میسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    مریم جُلقازی گفته:
    مدت عضویت: 935 روز

    بسم رب نور

    سلام به استاد عزیزم

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!

    آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!

    یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!

    استاد من یه موضوعی که همیشه در خودم می‌دیدم حس حسادت بود و سال ها بود که این حس رو در خودم می‌دیدم و بابتش ناراحت بودم، همش دوست داشتم این احساس در من کمرنگ بشه تا جایی که فهمیدم باید به این احساسم احترام بگذارم و نخوام باهاش بجنگم چون همون‌طور که شما بارها گفتید به هرچی توجه کنی بزرگ‌ترش می‌کنی و من دیدم همش دنبال اینم که این حس حسادت رو در خودم کمتر کنم اما داشتم مسیر رو اشتباه میرفتم، الان این احساس رو در خودم میبینم و حسش میکنم و باهاش در جنگ نیستم و به عنوان یه حس انسانی پذیرفتمش، مورد بعدی که من از آگاهی های فایل های شما به دست آوردم این بود که وقتی یه چیزی رو در خارج از خودت و دنیای بیرون میبینی اگه تحسینش کنی هدایت میشی به سمت اون چیزی که میخوای و اگه ازش بد بگی و حس بدی داشته باشی به هر شکلی، ازش دور میشی، من آگاه شدم به این موضوع و وقتی یه موردی رو تو بیرون میبینم سعیم بر اینه که تحسین کنم و تعریف کنم و باور کنم منم میتونم داشته باشم، اما بخوام صادقانه بگم هنوز در من اولین احساسی که بالا میاد احساس حسادتِ، و در پی این احساس، حس خودکم بینی و اینکه من به هیچ جایی نرسیدم و عقب افتادم و حس عجله و ترس و اضطراب، این ها همه در وجود من بالا میاد و اون مریم عزیز درونم رو کوچیک می‌کنه، این هم از مقایسه خودم با اون فرد به دست میاد، من خیلییییی خودم رو مقایسه میکنم، اولین جلسه دوره‌ی احساس لیاقت رو که گوش میدادم که در مورد مقایسه بود حالم دگرگون شد، این مقایسه کردن پاشنه آشیل منِ، اینکه شما پرسیده بودید که چقدر و در چه مواردی خودتون رو مقایسه میکنید من جواب دادم هر روز و در تمام موارد، انگار یه چیزی در درون من هست که میاد میگرده تو آدم ها بهترین چیزی که دارند حالا چه به لحاظ ظاهری چه مالی چه سلامتی چه روابط پیدا می‌کنه و با خودم مقایسه میکنم و در نتیجه من در اکثر مواقع حالم بد میشه، این چیزی هست که بهش واقف شدم که من هر روز بارها و بارها دارم تو ناخودآگاهم در تمام موارد زندگیم خودم رو مقایسه میکنم و در یک اضطراب مداومی هستم و انگار هی دارم از درون کوچیک و کوچکتر میشم

    و به همین دلیل اگه من موفقیت یه فرد بیرونی حالا چه نزدیک خودم باشه چه دورتر رو میبینم اولین احساسی که در من بالا میاد احساس حسادت و ناتوانی خودم هست، اگه اون فرد از من کوچکتر هم باشه دیگه بدتر، بارها و بارها بدتر خودم رو اذیت میکنم و میگم که بیا اون فرد اینهمه از تو کوچکترِ به چه موفقیت هایی رسیده و تو هنوز خونه اولی، پس کی میخوای به این چیزا برسی؟ دیر شد…

    وقتی میبینم یکی که از خودم کوچکتر هست و مهاجرت هم کرده و به موفقیت شغلی و مالی خوبی هم رسیده به خودم میگم ببین چه زندگی خوبی داره چه رفاهی داره چه عدم وابستگی داشته که مهاجرت کرده، تو کارش هم موفق و ثروتمند شده، این از ایمان قوی اش میاد اما تو چی، دیگه به ایمان و توحیدم هم حمله میکنم و احساسم با خودم و خدای خودم هم بد میشه، یا تو روابط اگه ببینم دختر و مادری باهم رابطه‌ی خیلی صمیمی و دوستانه ای دارن تو دلم میگم خوشبحالشون منم دوست داشتم همچین رابطه ای با مامانم داشتم و تو دلم غبطه میخورم به رابطشون

    خلاصه که می‌دونم که دارم این کار رو میکنم اما این احساسات در من بسیار بالا میاد، از ته دلم می‌خوام از این پله بیام بالا و این احساسات در من کمرنگ و کمرنگ تر بشه، از ته دلم می‌خوام توجهم به خودم باشه و با خودم به صلح و عشق برسم، از ته دلم میخواد خودم رو بزرگ ببینم و تحسین کنم خودم رو

    این کارها رو با تمرین هایی که شما دادین و آموزه هاتون کم و بیش انجام میدم اما درونی نیست، اما از جان و دل نیست، اون ته دلم چیز دیگه ای هست.

    الان آگاهانه آدم هارو دنبال نمیکنم و سال هاست که اینستاگرام نمیرم و دنبال زندگی آدم ها نیستم و کنجکاوی نمیکنم تو زندگی بقیه، آگاهانه این موارد رو قطع کردم، روی ورودی هام بسیار دقت میکنم که کجاها برم چه چیزهایی ببینم و چه چیزهایی گوش بدم و… این به من برای آرامش بیشتری کمک خوبی کرده اما اگه موردی رو بدونم یا بشنوم یا ببینم که به یه موفقیتی رسیده که من ندارمش اولین حسی که در من در ناخودآگاه من بالا میاد احساس حسادت، آگاهانه سعی میکنم که تحسینش کنم و بگم دمش گرم اگه اون تونسته منم میتونم اما این ها فقط به کلام هست و به دلم نیست، دلم میخواد همینجا بنویسم که خدایا ازت می‌خوام کمک کنی که برسم به جایی که از دل تحسین کنم و خوشحال بشم و باورپذیر بشه برام که من هم میتونم، احساس عمیق و خوب درونی داشته باشم و ناخوداگاهم هم تحسین کننده و زیبابین و امیدوار و شاکر باشه

    می‌نویسم همینجا که بمونه از احساسات الان من در این تاریخ، به امید روزی نزدیک که برگردم و این کامنتم رو بخونم و از ته دلم خوشحال بشم که دیدی میشه مریم جانم دیدی چقدر تغییر کردی و الان این احساسات در تو درونی شده و لذت ببرم از اینکه آدمها موفق بشن و برای من هم الهام بخش و تحسین برانگیز باشه موفقیت هاشون

    «الهی مرا آن ده که آن به»

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  7. -
    آزاده معصوم جماعت گفته:
    مدت عضویت: 762 روز

    به نام‌ خدای مهربان

    با عرض درود خدمت استاد و خانم شایسته عزیز

    من مدتی است که در شرکتی مشغول به کار شدم که بر اساس فروش کارشناس فروش به آن شخص پورسانت داده می‌شود و با افزایش فروش آن شخص درآمدش هم افزایش پیدا می‌کند

    من وقتی میبینم یکی از همکارانم توانسته فروش زیادی داشته باشه و حقوق خوبی دریافت کند نه تنها باعث ناراحتی و حس حسادت من نمی‌شود بلکه باعث حال خوب و خوشحالی من می‌شود و این فکر در ذهن من شکل می‌گیرد که وقتی در شرایط کاری مشابه من تونسته به مقدار فروش بالا و درآمد زیادی دست پیدا کند پس من هم میتوانم‌این اتفاق رو رقم بزنم و در نهایت باعث حال خوب من می‌شود

    و به نوع و مدل کار کردن آن شخص نگاه میکنم و ایده میگیرم از مدل کار کردن و فروش آن شخص

    و خدارو شکر میکنم که همچین شغلی رو سر راه من قرار داده است.

    با تشکر از استاد و خانم شایسته عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    حمید معدندار گفته:
    مدت عضویت: 1014 روز

    بنام الله مهربان

    سلام به استاد عزیز و سایر دوستان گرامی

    فایل فوق العاده ای گذاشتین استاد دمتون گرم مثل همیشه آگاهی های عاااالی و ناب اما مستقیم بریم سر اصل مطلب

    اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    من کلا شخصیتم اینه که از موفقیت های نزردیکان ودوستانم بسیار خوشحال و شاد میشم یعنی میگم دمش گرم تونسته ، نوش جونش ، تلاش کرده ، عرضه ش رو داشته و…….اما چند سال پیش تو یکی دو مورد از نزدیکان که با من هم سنم هستند حسادت میکردم ولی با این حال که قانون رو نمیشناختم خیلی زود به خودم کنار میومدم و میگفتم دمشون گرم

    نفر اول : یکی از دوستان دوران دبیرستانم که خیلی با هم صمیمی بودیم و رشته حسابداری خونده ( منم یمدت پیشش حسابداری یاد گرفتم و انسان بینظیر وفوق العاده ای ) کلی تونسته پیشرفت کنه ، عروسیش رو خودش تو یکی از تالار های خوب کرج گرفت و بلافاصله یه خونه تو خود کرج اجاره کرد و تنها دو سال بعد رفت تو سعادت آباد تهران یه خونه بزرگ خرید و الان کلی ثروت ساخته و بسیار انسان دوست داشتنی ، موفق و ثروتمندیه

    چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟ همیشه الگوی من بوده تو موفقیت و همیشه تحسینش کردم

    از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

    1-به خودباوری برسم :

    همیشه شجاع بوده و انسانی با انگیزه و با برنامه و هدفمند بود و خیلی تو کارش خبره و در عین حال جدی بود ، یادمه به من میگفت من تا 40 سالگی کار میکنم و بعد از اون سرمایه گزاری میکنم و ثروتم رو بزرگتر میکنم و میرم میگردم و لذتش رو میبرم

    2-الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

    عاشق کارش بود و همیشه از افراد موفق برام تعریف میکرد و خیلی دوست داشت با افراد ثروتمند کار کنه ، ارزش خودش رو خیلی بالا میدونست و همیشه با کارخونه دارهای موفق و کار درست قرار داد کاری میبست

    3-چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این فرد شده است؟

    باید خودم رو لایق ثروت بدونم ، شجاع باشم ، عاشق کارم باشم ، دنبال الگوهای خوب بگردم و تحسینشون کنم و آینده ام رو تجسم کنم و با جدیت ادامه بدم در مسیر علاقه ام

    نفر دوم : یکی از افراد خانواده ام که سن خیلی کمی هم داره

    چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟

    همیشه از موفقیت هاش سورپرایز میشم و ذوق میکنم و بهش افتخار میکنم و تحسینش میکنم کلا حس خیلی خوبی بهش دارم

    از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:

    1-به خودباوری برسم:

    همیشه به من میگه من باید ثروتمند بشم ، فلان دوستم اینقدر تونسته پول بسازه ، فلان دوستم تونسته به اون سطح از درآمد برسه و همیشه میخواد با آدمهای موفق و ثروتمند معاشرت داشته باشه ، خودش رو لایق بهترین ها میدونه ، برای خودش ارزش قائله و از همه مهمتر آدمای سمّی زندگیش که یکسری رفقاسش بودن رو حذف کرد

    2-الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛

    چند وقت پیش به من میگفت من باید فلان ماشین رو بخر م وخرید ، با هر حرکتی که میکنه کلی ثروت میسازه ، زمین معامله میکنه ، ماشین معامله میکنه خلاصه از هر فرصتی برای پول ساختن استفاده میکنه ، بخاطر باور فراوانی که داره همیشه هم میبخشه و کلی هم هدیه دریافت میکنه ، باورش اینه میخواهم و میشود ، با غیبت کردن وخاله زنک بازی قهره و دنبال حاشیه نیست و هر جایی پانمیشه بره حتی اگر دعوتش کنن میسنجه بعد اگر با چهار چوب فکریش همخونی داشت میره مهمونی

    3-چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این فرد شده است؟

    خودم رو لایق بهترین ها بدونم ، فقط باورهاست که زندگیم رو تغییر میده و اون نگاهی که به توانایی های خودم دارم و میدونم این حرفها بارها وبارها تو این سایت گفته شده ولی تو این بنده خدا به این صورت باورها شکل گرفته که اول تو زندگیش به تضاد خورد و بعد با دوستانی برخورد داشت که ثروتمند بودن یا ذهن ثروتمندی داشتن و براش الگو بودن و همین الگو بودن و دیدن موفقیت های دیگران (با توجه به تضادهایی که در دوران کودکی داشت وتبدیل به خواسته شده بود) باعث شد که ذهنش و نگاهش اینطور باشه که میشود ثروتمند شد ومیشود زندگی خوبی داشت چرا ؟ چون افرادی رو میدید که تو شرایط مالی خوبی بودن و آزادی مالی داشتند ، پس خودش رو لایق اون ثروت دونست واینطور نگاه کرد که آقا من میخوام جزو این دسته از آدمها باشم و هدایت شد به همین سمت

    این افراد زندگی خوبی دارن و همیشه لذت میبرن از زندگیشون اما نکته اینجاست که آیا من هم میتونم مثل اونها فکر کنم یعنی ذهنم رو کنترل کنم یا جهت دهی کنم به سمتی که به من احساس بهتری بده و فکر کنم نه تنها من بلکه اکثر دوستان تو این زمینه یکم ایراد دارن و لااقل برای من اینطوره که با توجه به اینکه سعی میکنم ذهنم رو کنترل کنم و رها باشم ولی بعضی وقتها از دستم در میره و این یکم زمان میبره تا به تکامل برسم وخوب عمل کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    سعید میرزاخانی گفته:
    مدت عضویت: 2300 روز

    بنام خدای فراوانی،بنام خدای سخاوتمند و بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته عزیز

    و همه دوستان عزیز

    من احساس میکنم و تا اونجایی که افکارم یادم میاد،قبل از اینکه با شما و سایت و دوره هاتون آشنا بشم خیلی از موفقیت افراد احساس حسادت بهم دست میداد و روابطم با اون افراد رو کمرنگتر یا محدودتر میکرد و احساس خودکم بینی خیلی خیلی شدیدتر بود ،ولی وقتی با شما آشنا شدم ،احساس حسادتم خیلی خیلی کمتر شده ،چون نگاهم اینجوری شده که اگه اونها ثروتمند و موفق شدن و هستند ،قطره ای از ثروت و فراوانی خدا و جهان هم نیست ،با موفقیت و ثروتمندتر شدن اونها هیچ لطمه ای به من وارد نشده و نمیشه ،چون ثروت و فراوانی خدا انقدر زیاد هست که واقعاً زاویه نگاهم این شده که انگار ی ماهی در کنار ی نهنگ عظیم الجسه تو بینهایت اقیانوس و دریاها دارن زندگی میکنن و هر چقدر هم آب بخوان براشون وجود داره و جای همدیگه رو تنگ نمیکنن و به نیازهای همدیگه نمیتونن آسیب بزنن و باعث نمیشن به اون یکی غذا و آب و جای زندگیه کمتری برسه ،چون بی نهایت آب هست و بی نهایت فضا هست برای عالی زندگی کردن ،ولی

    وقتی میبنم کسی موفق شده ،حتی خود شما استاد ،ذهن بیمار و محدود من به خود شما هم که دارم ازتون یاد میگیرم و شمارو بعنوان استاد خودم انتخاب کردم هم بعضی وقتا با نگاه بد و احساس بد نگاه میکنم چ برسه به بقیه ،و اون احساس حسادت جاشو داده به احساس خودکم بینی که میگه تو معلوم چه غلطی داری میکنی که این همه بدو بدو کردی و آخرش هم این وضعیت زندگیته و اونو ببین چه راحت پول داره سمتش میاد ،ذهنم میگه تو احمقی و هرچی بدویی بجایی نمی‌رسی و انقدر اوضات بد و بی ریخت هست که نمیتونی به جایی برسی و انقدر این افکار ادامه میدن که احساسم به افراد موفق و حتی خود شما هم بد میشه و انقدر بد که نهایت به این جا میرسم میگم دیگه تو که اینهمه از لحاظ کار و شغل و آموزش های استاد به جایی نرسیدی با اینکه میدونم چقدر زاویه نگاهم عالی تر و قشنگتر شده ،ولی ذهنم نمیزاره اونها رو ببینم و تا اونجا که میتونه تحقیر و سرزنشم میکنه که تنها چیزی که سر راهم بهم نشون میده مرگ و زنده نبودن ولی

    وقتی منو به اینجا میرسونه آگاهانه سعی میکنم به خودم بگم که من یکبار به این زندگی زمینی اومدم و حقم این نیست که اینجوری از این دنیا برم و طبق آموزش هایی که دیدم شروع میکنم دستاوردهامو دیدن و موفقیت هایی که بدست آوردم رو به خودم یاد آوری کردن تا از فکر کردن به مرگ و تموم کردن به این زندگی سخت و بی پولی بیام بیرون ،

    ایکاش بتونم این توانایی رو در خودم ایجاد کنم که وقتی آدم موفق تری از خودم رو میبینم حالا از نزدیکانم باشه یا دوستان و همکارام ،به این نگاه برسم که اگه اون تونسته منم میتونم ،قیل از اینکه این نجواهای تحقیر کننده و سرزنش کننده بیاد سراغم و منو به فکر مرگ و این حرفا برسونه.

    استاد از شما بی نهایت سپاسگزارم که این کلمه تعهد رو زیاد استفاده میکنید تا آدمهایی مثل من به خودشون بیان تا بفهمن برای رسیدن به هر خواسته ای باید و باید و باید متعهد باشن به خودشون و رسیدن به خواسته هاسون

    من سعی کردم اینجا کلی از تمرین این فایل بگم و متعهد میشم که تو دفتر خودم جزیی تر این تمرین انجام بدم

    امروز جمعه 1402/11/13

    ساعت 7:47

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    ملیحه کشمیری گفته:
    مدت عضویت: 1229 روز

    بنام خداوند هدایتگر و وهابم.

    سلام استاد عزیزم و همراهان ارزشمندم.

    با دیدن این فایل خاطرات خوب بودن در دوره ی “احساس لیاقت”زنده شد.

    سوال های بینظیر شما استاد عزیز و ب همراه پیدا کردن جوابش،رسیدن ب شناخت خود و پیدا کردن پاشنه های اشیل و ترمزها.

    استاد عزیزم سپاس گزارم بابت سخاوتمندی شما.

    این فایل های هدیه،ارزشی کمتر از اموزش ها ندارند ب شرط اینکه بهشون اهمیت داده بشه و چند صد بار گوش داده بشن.

    دقیقا مثل دوره های 12 قدم و احساس لیاقت،این فایل هم در زمانی ک من بهش نیاز داشتم،روی سایت اومد.

    دیشب ب ی تضادی خوردم ک دقیقا با پاسخ دادن ب همین سوالات ب ظاهر ساده،تونستم مشکل و پیدا کنم ک از کجا اب میخوره.

    و اما پاسخ ب سوال اول:

    در مورد ب موفقیت رسیدن دوستان و نزدیکان باید بگم ک:

    همیشه از موفقیت افراد نزدیک و درجه 1 خانواده ام،خوشحال میشدم.

    هیچ وقت حسادت نکردم ب خواهر یا برادرم.

    حس میکردم خودم ب اون موفقیت رسیدم.

    ولی برای افراد ی درجه2 دورتر و اقوام و دوستان(حتی دوستان خیلی نزدیک و صمیمی)دروغ چرا…؟!قبلا خیلی حسادت میکردم.

    بجای گرفتن انرژی و انگیزه،کلا انگیزه ی ادامه دادن ب زندگی رو از دست میدادم و تا مدت ها صفر میشدم از نظر داشتن انرژی.

    حس میکردم تا الان هیچ کاری تو زندگیم نکردم.

    از همه عقب افتادم.احساس کمبود و عجله بهم دست میداد.

    شاید اون حس حسادتو هیچ وقت ب زبون یا ب روی اون فرد نیاورده باشم،یا حتی ب خودمم نشون نمیدادم ک دارم حسادت میکنم،ولی،اون ذات درونیم حسادت میکردم.دائم در حال مقایسه کردن بودم.

    وای ک چقدر این مقایسه کردن،خانمان براندازه.

    ی حس موذی و مخفی،ک اصلا ادم فکر نمیکنه انقدر مخرب باشه.

    ولی خب ب لطف دوره “احساس لیاقت”این دوره ی بینظیر و الهی،با قرار گرفتن در مسیر خودشناسی و کنکاش خودم،این حس خیلی خیلی کمتر شده.

    واقعی کمتر شده نه اینکه بخام خودمو گول بزنم.

    همین ک فهمیدم مقایسه ی خودم با دیگران کار درستی نیست،هر کسی هر جایی هست،در جای درستش قرار داره،من الان دارم میوه های موفقیت اون فرد و میبینم نه ریشه هاشو،اینکه دست اورد های خودم و ب خودم یاداوری کنم،توانایی هامو ب یاد خودم بیارم،اینکه همین جور ک هستم ارزشمندم و ارزش و لیاقت خودم و از عوامل بیرونی جدا کنم،بهم کمک کرد ک اگاهانه حسادت نکنم.

    الان هر کسی و میبینم ک ب موفقیت و جایگاهی رسیده،اول تحسین میکنم(اگاهانه)و میگم اگر اون تونسته پس منم میتونم.(طبق اگاهی های قدم 4 جلسه 1و2)

    کسی جای کسیو تنگ نکرده.

    فرصت ها زیاده.برکت و نعمت فراوونه.سعی میکنم باورهامو قوی کنم.

    درسته گاهی اوقات نجواهای ذهنی میان.

    دقیقا دیشب بخاطر برخورد با ی تضاد نجواها داشتن ذهنمو داغون میکردن،ی موقع ب خودم اومدم دیدم نیم ساعته دارم تو ذهنم میجنگم با اون فرد.

    در حدی ک تمام عضلاتم منقبض شده بود و برای مدت نیم ساعت کاملا کنترلمو بدست گرفته بود.

    ولی خوشبختانه خیلی زود مچشو گرفتم و اگاهانه خودم خودمو اروم کردم.

    نجواها رو تغییر دادم ب گفتگوهای مثبت ذهنی.

    حداقل الان میشناسم نجواهارو و تشخیص میدم ک کدوم نجوا مخربه یا کدوم امیدبخش.

    مدت زمان زیادی تو اون حالت نمیمونم برعکس قبل ک روزها اوقات خودمو تلخ میکردم.

    یا موزیک شاد میذارم و میرقصم،پیاده روی میکنم و سپاسگزاری میکنم و نعمت هامو بیاد خودم میارم.

    هرچند، وقتی تو اون حالت هستم بیاد اوردن نعمت ها کاری سخت میشه.

    ولی استارتشو میزنم از کوچکترین نعمت.مثلا بخاطر ی فنجون چای یا قهوه.

    یا داشتن بخاری تو این هوای سرد.

    بعد ذهنم یکی یکی نعمت هارو پشت هم ردیف میکنه و اینجوری صدای نجواها کم و کمتر میشه.

    ی فیلم یا سریالی ک دوست دارم و بهم انگیزه و حس خوب میده میبینم.

    کیلیپای فان میبینم.

    مصاحبه های زن های موفق و تو یوتیوپ نگاه میکنم برام انگیزه میشه ک با انرژی ادامه بدم.

    خلاصه هر طور شده حال نازیبا مو ب حال خوش و زیبا تغییر میدم.

    اون حس حسادته هس،ولی خیلی کمرنگ شده.مثل قبل ب وضوح و روشن نیست.

    حداقلش اینه ک کنترلش افتاده دست خودم در صورتیکه قبلا اصلا کنترلی روش نداشتم و افسار گسیخته برا خودش جولون میداد.

    یاد گرفتم در زمان حال،و از هر انچه در حال حاضر هست،لذت ببرم و این حس های مخرب و کنترل کنم.

    (در مورد سوال و تمرین دوم هم تو دفترم انجام دادم چون کمی خصوصی بود)

    استاد باز هم بخاطر وجود شما و این سایت سپاس گزار خداوند هستم.

    هر روز صبح بخاطر بودن تو این جمع تو تمرین ستاره ی قطبی از خداوند متشکرم.

    بابت دوره “احساس لیاقت”و “12قدم”

    بینهایت ممنونم ک بهم یاد داد چطور در ارامش و حس رضایت زندگی کنم و لذت ببرم.

    در پناه الله مهربان باشید/

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: