ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1 - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/02/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-02-02 01:26:012024-02-14 06:06:52ذهنیت قدرتمندکننده در برابر ذهنیت محدودکننده | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشاینده مهربان
خدامرا کفایت است وجز او خدایی نیست .
من براو توکل کرده ام .
که اوست پروردگار عرش بزرگ
خدایا بابت حضور در این سایت دوره بی نظیر احساس خود ارزشمندی تو را هزاران بار شکرت .
استاد یکی از سپاسگزاری های من وجود شماست که چقدر قشنگ روی خودتون کار میکنید واصولی وسلولی ،باورهاوترمزهایی که هیچ کس حتی خودمون هم توجه نکردیم را بیان میکنید .
یعنی هزارتا سمینار افراد موفق بری اینجوری نمیاد ریشه های درونی را بکشه بیرون .
فقط میگن چکار کنیم موفق بشیم
الان میگم چکار کنم تزمزهام را بشناسم
آخه جهان وهستی درست و دقیق کارمیکنه اگر نتیجه نمیاد یا ترمزی داریم خودمون عاملش هستیم .
چقدر یاد دوره احساس لیاقت افتادم که چقدر قشنگ توضیح دادید .
چه سوال تامل برانگیزی
قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
وقتی مقایسه میکنم موقعیت خودم را با افراد خانواده ام حسادت هم میاد به دنبالش
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
در مورد یکی از خواهرام باعث انگیزه ام میشه که اگر تونسته خونه بخره ماشین بهره من هم میتونم
حتی به خودش هم گفتم که الگوی من هستی .
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
واقعا در مورد خواهر بزرگم بله الهام بخش منه
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
ولی در مورد یکی از خواهرهام وبرادرم حسادت میکنم مقایسه میکنم واحساسم بد میشه .
حتی در مورد همکارم وقتی دیدم حقوقش از من بیشتره, از کاررفتم بیرون .
مرحله اول: موفقیت های کسب شده توسط نزدیکان و دوستان خود را به یاد بیاور و لیستی از آنها تهیه کن.
خواهر کوچیکم =روابط عالی با همسر
خرید های راحت واحساس خوب
احساس حسادت به اینکه هرچی بخواد راحت به دستش میرسه و مقایسه کردم زندگی اون را با خودم
نکته ای که الهام بخش من میشه اینکه اگر خواهرم راحت به هر چی میخواد میرسه یعنی جهان عادل است واحساسم باید خوب باشه وبعدفراوانی ایمان داشته باشم که برای همه در دسترس است ومیشه همه چیز را باهم داشت هم روابط عالی هم خرید های عالی هم ثروت
همکارم =زود همه کاره مغازه شد ورئیس من شد وحقوقش از من بیشتر شد و مقایسه وحسادت کردم.
صاحب کارم(خانم )=خودش بیزینس خودش را راه انداخته موفق هم شده
حسادت کردم و مقایسه که من باید برای یه خانم کار کنم .
نکته الهام بخش یه خانم میتونه هر کاری بکنه وهیچ محدودیتی برای هیچ کس نیست .
اگر یه خانم میتونه بیزینس خودش را داشته باشه من هم میتونم شروع کنم از هرجایی که هستم .
قوی باشم و ادامه بدم
برادر شوهرم =در فراوانی هستند وسریع صاحب خانه وماشین های متعدد وثروت شدند .
حسادت کردم و مقایسه که زود به هر چی می خواستند رسیدند .
نکته الهام بخش ،میشه تکامل را زودتر طی کرد فقط باید به بخشندگی وفراوانی خداوند ایمان داشته باشم که به هرکس بخواد میده
یه نکته برام الان یادآوری شد که برادر شوهرم همیشه راحت خرج میکنه واز کمبود نمیترسه وراحت به دست میاره واین یعنی جهان پر از فراوانیه برای کسی که باورهاش بزرگه
مرحله دوم: در مقابل موفقیت هر فردی که لیست کرده ای، بنویس: چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
سوال اول: از چه زاویه ی مثبتی به موفقیت های این افراد نگاه کنم که باعث شود:
به خودباوری برسم
الهام بخش من باشد و برای اقدام در راستای تحقق خواسته هایم ایده بگیرم؛
سوال دوم: چه درس هایی می توانم از مسیری بگیرم که منتهی به موفقیت این افراد شده است؟
درس هایی که از خواهرم گرفتم این است که همیشه احساسش خوبه واز منفی ها صحبت نمیکنه واز همسر وزندگیش خوب میگه
یا خواهر بزرگم که یه تنه بدون هیچ کمکی خونه وماشین خرید اپن هم چند تاوتمرکزش روی چیزی که میخواست بود وتجسم میکرد همیشه .
یا در مورد همکارم پشتکار خوبی داشت چراکه حل ها را پیدا میکرد تا به جواب برسه .
یا در مورد برادر همسرم رها بود همیشه در مورد خرج کردن .
حتی چند سال که مهاجرت کرد فقط لذت برد وبعد برگشت وپول بیشتر ساخت .
خدای من جواب سوال ها همش تو دل خود سوال ها بود .
یعنی استاد سپاسگزارم هستم چقدر خوبه جواب بدیم به سوالات .
استاد به یه تضادهایی برخوردم که همش شبیه به همه ودیشق خدا خدایان کرد یه باگ بزرگ از ذهنم کشیده شد بیرون.
یه جشن برام وقتی یه باور محدود کننده وترمز را میفهمی وبه دنبالش ریشه های احساس بی ارزشی میاد .
استاد بهترین دوره ،دوره احساس خود ارزشمندیه
که الان بیشتر میفهمم من از بی ارزشی ضربه خوردم
سلام به استاد عزیزم
سوال این جلسه این بود که وقتی کسی از نزدیکان یا اشنایان یک موفقیتی براش حاصل میشه چه احساسی داریم
استاد اول از همه میخوام یکسری توضیح بدم که برای خودم مرور بشه یکچیزایی
از برنامه های شما و مخصوصا جلسه اول قدم اول اینو یاد گرفتم که آقا تا وقتی با خودت صادق نباشی و با خود واقعیت مواجه نشی نمیتونی هیچ تغییری ایجاد کنی در خودت
اول از همه باید ببینم مشکلم چیه، و بعد باید بپذیرم این مشکل رو؛ چون خیلی ها همین سوال این فایل شمارو میشنون و با اینکه دقیقا در همین مورد اشکال دارن با خودشون میگن که نه من اتفاقا وقتی یکی از اشنایانم موفق میشه خیلی هم خوشحال میشم! در صورتی که دقیقا برعکسه! استاد من خیلی این مورد رو دیدم که طرف در مواردی ایرادات باوری شدیدی داره اما به طرز عجیبی خودش رو فریب میده و میگه نه اتفاقا من خیلی خوبم!
خیلی ها نمیتونن با خودشون مواجه بشن، میترسن از اعتراف به باورها و عادات منفیشون؛ ترس حتما از یک حیوان ترسناک یا تاریکی نیست، خیلی هامون از خودمون هم میترسیم واقعا… واقعا همینه و من قبلا خیلی اینجوری بودم و الان هم هستم ولی کمترش کردم
و همونطور که گفتم طبق جلسه اول قدم اول دوره دوازده قدم، من با خودم صادق هستم و معترفم به ایراداتم
استاد در مورد این سوال باید بگم که من از موفق شدن نزدیکان و اشنایان احساس بدی بهم دست میده….
یعنی من بدم میاد کسی موفق بشه، البته در مواردی احساس بدی بهم دست میده که خودم به اون موفقیت نرسیدم، ولی اگه به موفقیت X رسیده باشم و یکی دیگه به موفقیت X برسه اصلا ناراحت نمیشم و اصلا مهم نیست برام و حسی ندارم بهش؛ اما اگه خودم به موفقیت X نرسیده باشم و کسی به موفقیت X رسیده باشه ناراحت میشم….
دلیلشم اینه که باور دارم من لیاقتش رو ندارم یا برای من اتفاق نمیفته، و استاد خیلی جالبه بدونید که من خیلی اوقات یکسری تجربیاتی که دلم میخواست رو بدست اوردم در صورتی که اصلا فکرش رو نمیکردم که بشه و من لایقش باشم، ولی وقتی بهش رسیدم دیدم که نه واقعا من لیاقتش رو داشتم و چیز سختی نبوده
یعنی اینم از اون موارد خودشناسی من بوده، که ذهنم خیلی سخت میکنه همه چیو و فکر میکنه خیلی سخت میشه رسید یا خیلی شرایط زیادی میخواد، در صورتی که بارها من رسیدم به چیزایی و دیدم واقعا این ذهن من بوده که کارو سخت جلوه میداده…. بخاطر کمالگرایی شدید من بود که اینجوری شده بودم
یعنی خیلی چیزا اصلا امکانات خاصی نمیخواد و با شرایط حال حاضر من کاملا امکانپذیره که به اون خواسته برسم، ولی ذهن کمالگرام منو محدود میکنه و شرایط رو جوری بهم نشون میده که تا فلان چیز و فلان چیز و فلان چیز رو نداشته باشی نمیتونی به اون خواسته برسی…
این حسادت هایی که نسبت به موفقیت بقیه دارم گاهی اوقات ریشش رسیده به این مورد که من ادم بشدت کمالگرایی هستم؛ یعنی تمام امکانات رسیدن به خواسته رو دارم، ولی ذهنم یجوری جلوه میده که نه این شرایط تو کافی نیست و باید بهتر از این باشه شرایطت
و بله من ادم حسودی هستم نسبت به خیلی افراد و دلیلشم کمالگراییه
یعنی استاد خیلی وقتا وقتی رسیدم و چیزی رو که دلم میخواست تجربه کردم، یجورایی احساس کردم که خدا خیلی عاشقانه منو به خواستم رسوند و منم کاملا ارزشمند و کافی بود همه چیم برای اینکه بهش برسم، ولی چقدر خودمو اذیت کردم و یک جنگ روانی وحشتناک راه انداخته بودم و روزها و روزها کلنجار رفته بودم با خودم و فکر میکردم اصلا ممکن نیست با این شرایط برسم به اون خواسته! ولی به سادگی رسیدم و دیدم که من خیلی خیلی هم کافی بودم و اتفاقا با امکانات کمتر از من هم میشد رسید بهش!!!
یعنی بارها این کمالگرایی توهمی رو دیدم و تجربه کردم که منو محدود میکرد و باعث ایجاد حسادت میشد درونم
چون کمالگرایی باعث میشه خودمون رو کم ببینیم، و بقیه وقتی به چیزی رسیدن رو خیلی بزرگ حس کنیم و این میشه حسادت
در صورتی که خود من اتفاقا در خیلی از موارد عالی تر از همونایی که بهشون حسادت میکردم بودم و بعدها بمن ثابت شد…اما چون کمالگرا بودم هیچ اقدامی نمیکردم و این احساس بد منو محدود کرده بود
خیلی خودم رو دست کم گرفته بودم… خیلی زیاد
و در کل اره استاد من نسبت به خیلی از موفقیت های اشنایان حسادت دارم، مخصوصا که بهشون نرسیده باشم، و اینو با افتخار میگم و اعتراف میکنم چون بارها بوده که ایراداتم رو اعتراف کردم به خودم و کشف کردم باورهای منفیم رو و اتفاقا بخاطر این شجاعت جهان از اون به بعد بمن خیلی کمک کرد که رفعش کنم… یعنی حس میکنم اعتراف کردن به ایرادات خودم باعث میشه که جهان یه عالمه شرایط بهبود اون ایراد رو برام ایجاد کنه… و واقعا همین بود و تجربه کردم بارها
انگار این اعتراف کردن ظرف ادم رو بزرگ میکنه، و قطعا ربط داره به موارد توحیدی، اینکه غرور بیجا نداشته باشیم و بپذیریم که مملو از ایرادیم و بپذیریم که نیازمند کمک خداییم و بپذیریم که بی ایراد فقط خداست
یعنی این اعتراف به باورهای منفیمون این افکار رو شامل میشه ناخوداگاه
ولی کسی که مغروره و با اینکه ایراد داره و میگه نه من خوبم و بقیه بدن، این ادم رو جهان میزنه تو سرش
و استاد اینم بگم که من نه تنها از موفقیت اشناها و دوستان احساس بدی میکنم، بلکه از اینکه بلا سرشون میاد احساس خوبی میکنم!
بارها بوده یک بلایی مثلا سر کسی اومده که من بهش حسادت داشتم و خودم رو پایینتر ازش میدونستم، و خیلی خوشحال شدم!!!!
و انگار که وقتی بلا سر اون اومده یک موفقیتی برای من حاصل شده!
و دلیلش اصلی این نوع حسادت فقط این بوده که من با وجود اینکه کاملا شرایط رسیدن به اون خواسته رو داشتم، ولی ذهن کمالگرام منو تخریب میکرده و شرایطم و امکاناتم رو بی ارزش و ناچیز جلوه میداده
بخاطر این حسادت دارم
در صورتی که اتفاقا همین چیزی که من هستم خیلی خیلی هم زیادی بوده برای رسیدن به خیلی از تجریبات دلخواهم و این بمن ثابت شد بارها…
وقتی به اون خواسته رسیدم گفتم که بابا همین بود؟ اینهمه خودم رو اذیت کرده بودم همین بود؟ من که کاملا کافی بودم و اتفاقا نکته ی عجیبش اینه که من خیلی خیلی بهتر از اونایی که بهشون حسادت میکردم هم بودم در مورد رسیدن به خیلی خواسته ها!
ولی ذهنم ویژگی هام رو بدرد نخور و بی ارزش جلوه میداد
یعنی ذهن خیلی اوقات قبول نداره که ارزش داره، ولی خیلی اوقات قبول داره که ارزش داره ولی فکر میکنه این ارزش ها کافی نیست!
همون کمالگرایی…که من بشدت و بشدت و بشدت دچارشم و همیشه سخت میگیرم به هرچیزی
راه حلش اینه که رها تر باشم و ببینم که اقا اتفاقا خیلی اوقات من فکر میکردم نمیتونم و کافی نیستم، ولی وقتی رسیدم دیدم که بابا من از کافی هم کافی تر بودم… و بقیه ای که رسیدن به خیلی خواسته ها اصلا و اصلا امکانات و شرایط خاص تری از من نداشتن و ندارن
فقط اونا آسون گرفتن و کمالگرا نبودن
متشکرم از شما استاد عزیز
به نام خداوند بخشنده مهربان فرمانروایی زمین آسمان خدای من تسلیم تو هستم من را هدایت کن تو بال پرواز من هستی
سلام استاد عزیزم سلام به خاله مریم گرانبها سلامی به گرمایی خورشید میکنم به شما عزیزانم خانواد عزیزم
استاد عزیزم در جواب به این سوال میخوام یک کمی به گذشته برم و ذهنیت خودم هم بیرون بریزم چی توش هست هم این که چطور شد من خیلی از این باورها برای من تغییر کرد
در گذشت به خاطر باورهای نادرستی که داشتم هر وقت یکی از اعضای فامیلم که به دستاوردی میرسیدن یا خونه با حال به موقعیت شغلی خوبی میرسند حسادت میکردم و این به این خاطر بود تو ذهن من خوب پدر من خیلی زودتر از اونها به تهران اومده بود موقعیت خوبی که داشت و زندگی ما زندگی نسبت خوبی بود اما به مرور زمان به خاطر افکار ها و باور های خانواده یا جامعه اطرافیان که برداشت کرد بودم این ترمز ها این باورهای محدود کنند در من شما گرفت بود مثلا قبلا هر کسی که خونه میخرید من خیلی حسادت میکردم و دلیلش هم این بود ما خونه و مغازه داشتیم که بین ورق تقسیم شده بود پدر من سه تا زن گرفت بود و از مادر من 6 فرزند و بعد 2,تا و از آخری چهار تا فرزند پدر من داشت بعد از اون پدر من به علت اینکه تقسیم ورث شد خوب خونه از دست دادیم و بعد هم خونه قیمتش بالا رفت ما نتوانستیم خونه بخریم و این باور در من شکل گرفت این ترمز ها در من شکل گرفت هر کس به موقعیت به شرایط خوب مالی رسید به این دلیل بود چون خونه داشته چون اجاره خونه نمیداند هزینه خونه اجاره پول پیش و مسأله دیگه ای کم تر بود به همین دلیل خیلی راحت تر میتونستن موفق بشوند یعنی این ترمز من این بود کسی که خونه داره حالا خونه پدری به هر حال هزینه نمیدهد اون موفق میش این عامل موفقیت میدونستم و هر وقت هم کسی از اقوام خونه میخرید ماشین میخرید این باور در من بیشتر ریشه پیدا میکرد به این دلیل که خودم پیش خودم این عامل میدونستم و الگو های هم میرفتم پیدا میکردم میدیدم بله این طرف خونه خرید بعد به این دلیل موفق شد
در صورتی که اون آدم حساب من تو همان زمان که خونه گران شد حتی بعد تر از اون تونست بود خونه بخره یا موفقیت مالی کسب کنه اما به ابن دلیل که ذهن من از زاویه به اون نگاه میکرد که میگفت نه اینکه من میگم درست و اصلا بلد نبودم بیام مثبت اندیشی کنم و میخواستم این احساس بد ابن عزت نفس پایین خودم با توجیهات الکی بندازم گردن تقدیر بندازم گردن پدر مادر بندازم گردن ممبدونم رژیم نه این وضع ممکلت اگر زمان شاه بود خیلی بهتر بود و هر روز هم یک حالت دل مردگی یک حالت غمگین بودن چرا چون دائما داشتم به این فکر میکردم همه مردم دارند رشد میکنند اما من یا خانواده من دارم پسرفت میکند
و این سال های سال ادامه داشت
من حدود 15 سال پیش یکی از دوستان خودم وارد حرفه که خودم داشتم انجام میدادم وارد کردم به. چند سالی با هم کار کردن در یک مجموعه فروشگاه من خارج شدم رفتم سربازی بعد برگشتم رفتم جاهای مختلفی کار کردم بازار کار کردم خیلی جاهای دیگه کار کردم هر کدام از جاهای هم کار میکردم به شکلی به صورت خیلی بد یا دعوا میکردم یا اخراج میشدم با خودم اونجا ترک میکردم
به این دلیل که اون احساس عدم لیاقت این احساس اکه من توانایی این ندارن پیشرفت کنم و حسادت ها بیشتر میشد کینه نمیدونم بهانه گیری
حتی یادم یک زمانی صبح از خواب بلند میشدم دوست داشتم دعوا کنم آنقدر احساس بد بود از خواب بلند میشدم درگیر بودم با همه و این افکار ها باعث شد من شرایط و اوضاع مالی من بدتر بشه
بعد هر جا هم تو فامیل هم میشستم از دیگران انتقاد میکردم دایی عمو و خیلی ها دیگه اون فعلانی مثلا عمو چرا وضع مالیش خوب به من کمک نمیکنه اون یکی چرا پدر من آنقدر برای اونها زحمت کشید و هزار انتقاد بهانه توجیه برای این که افراد مثل اقوام به ما کمک کنند ما هم از نظر وضعیت مالی شرایط ما بهتر بشه اینا گذشت گذشت گذشت اوضاع بدتر بدتر میشد اما من به کاری که داشتم فروشندگی حرفهای خودم ادامه میدادم که البته با ابن نوع باور ها تو فروشندگی هم موفق نبودم آخرین بازی هم که جای کار میکردم بازهم بخاطر دعوا با صاحب کار اون مجموعه دعوام شد بنده خدا هم چیزی نگفت بود یک انتقادی از من کرد حساب کن من فروشگاه مسولیت با من بود به دلیل اینکه دهن من در از نجوا ها شخصیت من پر از احساس ها باورهای بد من رفتم تو دفتر خود طرف یقه اون گرفتم بودم یعنی اگر همکار های دیگه من نبودن باور کن زد خورد بدی میشد خلاصه از اونجا هم اومد بیرون دوباره رفتم جای دیگه و همه هم به من میگفتن تو چرا آنقدر اخلاق بد تو چرا زود عصبانی میشی. همیشه هم به این ها فکر میکردم ولی علت نمیدونستم متوجه بشم خلاصه
من مدت چند روز رفتم جای دیگه کار کردم تا تلفن من زنگ خورد این دوست من که 15 سال پیش خودم وارد ابن حرفه کرد بودمش زنگ زد گفت میخوام ببینمت شب میام پیشت چند روز قبل اینکه این دوست من بهم زنگ بزن برادر من به من گفت بود که حسن فعلانی منظورش دوستم مغازه گرفت اولش خیلی جا خوردم بعد یک احساس بدی بهم دست داد احساس حسادت اما یک اتفاقی افتاد من برای اولین بار خوشحال شدم که یکی از دوستانم مغازه زد نمیدونم چرا ولی این احساس به من دست داد که آفرین
خلاصه این دوست من اومد بهم گفت مغازه زدم میخوام کمک کنی میخوام مغازه راه بندازم نمیدونم چجوری جنس از کجا بخرم چی بخرم بیا بهم کمک کن من هم گفتم باش کم این جمله بهش گفت اتفاقا من خوشحال میشم تو اگر موفق بشی من هم بعد. از تو موفق میشم دقیقا این جمله بهش گفتم
خلاصه ما رفتیم کار شروع کردیم با عشق کار میکردم اصلا انگاری کار خودم بود اصلا احساس این نداشتم نمیدونم کار دیگران کار کس دیگه است با عشق کار میکردم و خیلی هم احساس خوبی داشتم هر کاری بود انجام میدادم حساب داری فروشندگی خرید محصولات صبح ها زود تر میرفتم سر کار دیرتر میآمدم خونه علت این احساس خوب این ذوق شوق اون موقع ها نمیفهمیدم چی بعد فهمیدم حالا میگم چرا ذوق شوق پیدا کرد بود
بعد. با این دوستم که کاری نداشتیم انجام بدیم صحبت میکردیم بعد میگفتم فعلانی این چند سال چیکار میکردی چی شد مغازه زدی چه اتفاقی افتاد
میگفت حسن من چند سال بود که داشتم به این فکر میکردم من که قرار نیست تا آخر عمر فروشندگی کنم من باید از یکجا به بعد برای خودم کار کنم باید بلاخره مستقل بشم کسب کار خودم داشته باشم بعد نمیدونستم چیکار کنم بعد آرام اتفاقات برای من رخ میداد تا به یکجا رسید به من پیشنهاد یک زمینی دادن من هم رفتم پول هم نداشتم اقساطی خرید کردم چون زمان تحویل چند سال طول میکشد من هم خرید بعد که اقساطش تمام شد زمین چندین برابر شد به. اون موقع بود به فکر مغازه زدم افتادم اولش خیلی ترس داشتم اما هر روز نو مغازه می آمدم تجسم میکردم مثلا من مغازه دارم مغازه بالکنش این شکلی اینجوری بعد دکور مغازه این شکلی است و هر روز تو ذهنم این تجسم میکردم این دوست من نه از قانون تا همین الان چیزی میدونه نه این که اصلا شنیدن من همه تا اون زمان اصلا درباره قانون هیچی نمیدونستم و اصلا استاد عزیز یا اساتید دیگه رو نمیشناختم خلاصه هر روز این حرف هارو با هم میزدیم
من هم همان کار انجام میدم خوش می آمد احساس خوبی بهم دست میداد اصلا به این فکر نبودم که تا اون موقع مغازه بزنم اما این کار میکردم دوست داشتم و این حرف های که دوست من میزد آرام آرام داشت تو ذهن من ریشه میگرفت به. هی نگاه میکردم خوب من که هم تجربه بیشتری دارم هم ازش خیلی بیشتر تخصص دارم هم اعتبار دارم هی داشتم تو ذهنم یک نگاه به توانایی های خودم میکردم و یک نگاه هم به راهی که دوست رفت بود
حالا غیر از اینکه من ذهنبتم داشت نسبت به این که من هم میتونم مغازه داشته باشم تغییر میکرد آرام آرام داشت خیلی مسأله دیگه هم در من تغییر میکرد که به. ها متوجه شدم مثلا این دوست من خیلی آدم آرامی بود به قول معروف آدم علی بی غمی بود هیچ وقت نه عصبانی میشد نه ناراحتی اگر داشت بروز میداد به. یک چیز جالبی برگشت اون موقع گفت حسن باید تو زندگی هدف داشته باشی هدف هدف
من تا اون از زندگی خودم نه هدفی داشتم نه میدونستم هدف چی هست اما خیلی ذهنم تحت تاثیر قرار داد این کلمه هدف هدف
به. از دوسال از موفقیت کسب کار دوستم با استاد آشنا شدم و اون موقع نمیدونستم استاد سایت داره اشتباه نکنم سال 94 بود نه دوره ابن حرف تو تلگرام کانال های بود که نیمه های از فایلهای با آهنگ صدای استاد گذاشت بودن من هر روز از صبح تا شب هدفون تو گوش صدای استاد گوش میدادم خیلی دیگه از اساتید بود اما این صدا این کلام استاد خیلی برام دلنشین تر بود اصلا بیشتر تو ذهن اون خال خوب تاثیر میذاشت خلاصه من تصمیم گرفتم برای خودم مغازه داشته باشم و هیچ پولی نداشتم هیچی هیچی دیگه با بقیه کاری نداشتم اصلا در مورد کسی حرفی نمیزندم فقط آلن فایل ها رو گوش میدادم و به مغازه ای که دوست داشتم فکر میکردم حالا این داستان مغازه زدن خودش یک داستان طول دراز اما من هم بعد دوسال مغازه خودم زدم
و این اتفاق این فرد که تونست مغازه بزن نه تنها راه برای من باز کرد بلکه باعث شد تغییرات بزرگی در من به وجود بیاد بعد از مغازه زدن دنبال کارخانه زدن باشم تولید کنم و خیلی اتفاقات بزرگ دیگه
و از هم مهم تر این بود من با استاد عزیزم آشنا شدم و استاد من با درونم با خدای درون آشنا کرد و تغییرات بنیادین عظیمی در من شکل گرفت که خیلی از دوستان قدیم من را میبیند اصلا باورشون نمیشه من حسن باشم از هر لحاظی بگی تغییر کردم مالی از نظر فیزیکی اندام از نظر نوع نگاه حرف زدن هر چی بگی من تغییر کردم و قوای خودم به گذشت خودم فکر میکنم میگم من چقدر تغییر کردم و هر وقت اوضاع برام سخت میشه شروع میکنم به مرور کردن اتفاقات در گذشت و این تغییرات بنیادی در من
از یک آدم حسودی که دائما حسادت میکردم الان همه رو تشویق میکنه هر کسی میخواد کسب کاری راه اندازی میکنه زنگ میزنه به من مشاوره میخواد بعد این جمله بار ها بارها به من گفتن حسن تو آدم دل پاکی هستی با صداقت به ما مشاوره میدی و هر کسی به کوچکترین دستاوردی با بزرگترین میرسه خوشحال میشم
اتفاق جالب من حتی یک زمانی به آدمهای موفق دنیا هم حسادت میکردم مثلا طرف تو زمینه ورزشی نمیدونم سینما میگفتم ای بابا این چرا برای اتفاقی نمی افته نمیدونم ش ایط بد بشه فعلان بشه
اما الان هر موفقیت هر خونه هر نمیدونم ماشین هر نوع دستگاه هر چیز خوبی که باشه به خودم میگم آفرین آفرین ببین شد
خدا صد هزار مرتبه شکر میکنم برای این فایل های فدقالعاد عالی فایلهای بی نظیر استاد عزیزم ممنونم سپاگزارم و از تمام عزیزان در سال ممنونم شمارو به خدا میسپارم
بسم الله الرحمن الرحیم سلام استاد نه این که الان پاسخ میدم که بهای این دوره و هدایت را ندهم که این پرداخت بهارا با عشق و اشتیاق انجام میدهم… پاسخ تمرین را میدهم تا این بارش هدایت بر روح تشنه ام ادامه داشته باشه. پاسخ به سوال اول هر کسی که موفقیتش را میبینم شاد میشم و بارها به خودم گفتم زمان موفقیت های عمیق تر من هم میرسه که من خودم را موفق میدانم شاید نتایج بزرگی نداشته باشم که همین که الان در این جهان در حال تجربه کردن خدا و خودم هستم موفقم شاد میشم و بارها شکر میمونم که به استحقاقی که داشت رسید. در جواب به تمرین نکته عالی متوجه شدم که من یا معیار بالای از موفقیت دارم یا موفقیت های اطرافیان خودم را موفقیت نمی بینم کلی فکر کردم تا دو نفر رو پیدا کردم شاید هم من تو مدار موفقیت نیستم که انسان های موفق دور و ورم نیستن. جواب به تمرین محمد :دوست نزدیک :کسب ثروت و موفقیت در علاقه ای که داره : بهش افتخار میکنم : استمرار در تمرین و پشت کار وقدرت دادن به خودش وتوانایی هاش : و نکته جالب که الان برام روشن شد ذهن من با تمام این موفقیت که داره لاک غلط گیر شده و البته برای خودم و دربارش با محمد صحبت نکرده ام ولی ذهن من دنبال قسمت های هست که تسطیح بشه بهتر میشه هست الله اکبر. دومین نفر امیر :دوست وشخصی که من و با سایت شما آشنا کرد : مهاجرت به ترکیه :
خوشحالی و شکرگزاری: اعتماد به هدایت وعمل به آن وحرکت در دل ناشناخته ها : وجالب اینه باز هم ذهنی که دنبال کدوم قسمت ها را باید تغییر دهد تا نتایجش بهتر بشه. ذهنی که این کمک را در پیدا کردن قسمت های خودم نمیکنه و چقدر این دوره خود شناسی کمک کننده بهتر برای نفوذ در قسمت های پنهان وجودم خواهد داشت آینه ای که مثل دستگاه عکاسی گوشت و پوست و رد کنه و عکس از داخلی ترین قسمت وجودم بهم بده شکر استاد شکر بی صبرانه چشم به این مسیر دارم
بنام الله مهربان
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته ی مهربان
و سلام ب تمام بچه های سایت
سپاسگزارم از خداوند برای وجودم و حضور ارزشمندم در این سایت الهی
استاد یکی از ویژگی های بسیار عالی شما اینک
سوالات فوق العاده از خودتون میپرسین
سوالات کاربردی و موثر و این خیلی خوبه
با پرسیدن سوالات خوب واقعا ب جواب های خوبی خواهیم رسید اصلا یکی از بهترین روش های شناسایی ترمز های ذهنی و باورهای محدود کننده پرسیدن ی سری سوالات هست در زمینه ای ک دوست داریم پیشرفت کنیم و نتایخ دلخواهمون بدست بیارم
شما همیشه بهمون گفتین سوالات خوب بپرسین از خودتون و اگ ما بتونیم این کار رو انجام بدیم و تمام جواب هایی ک ب ذهنمون میرسه رو بنویسم اونوقت علت اینک چرا ما هنوز نتونستیم با وجود تلاش فراوان ب خواسته هامون برسیم برامون واضح میشه
اینک ب قول شما فقط گاز بدیم و حواسمون ب پای دیگ مون ک روی ترمزه نیست و فقط تقلا کنیم و نتیجه دلخواهمون حاصل نشه در نهایت
از ادامه مسیر دلسرد میشیم
پس بهتره بیایم ب شیوه درست و کاربردی روی باورهامون کار کنیم و یکی از شیوه های موثر و کلیدی پرسیدن همین سوالات خوبه
مدتیه ک از این روش بیشتر استفاده میکنم و خیلی بهتر دارم عواملی ک مانع ورود خواسته ام ب زندگیم شده رو شناسایی میکنم و این همزمانی برام خیلی لذت بخشه و باعث میشه بهتر تمریناتم رو انجام بدم و از شما الگو برداری کنم
سوالاتی ک شما میپرسین نشون دهنده ی اینک چقدر شما خوب و دقیق موضوع رو بررسی میکنین و سر سری ازش رد نمیشین و ب قول خودتون نمیاین اشغالارو زیر مبل پنهون کنین با خودتون صادق هستین و ب خودتون سخت نمیگیرین یکی از دلایلی ک مانع میشه از خودمون سوال پرسیم اینک نمیخوایم بپذیریم ک ضعف داریم بخاطر کمالگرایی بخاطر خودسرزنشی و هزاران عامل دیگ ک برمیگرده ب عدم احساس لیاقت ب اینک همیشه زیر نقاب خودمون رو پنهون میکنیم بخاطر اینک اعتماد ب نفسمون بسیار پایینه و میترسیم از کشف خودمون بررسی ضعف هامون و….
بنظر من اول باید روی احساس لیاقت خودمون کار کنیم
بیایم خودمون رو بپذیریم و همینجوری ک هستیم خودمون رو دوست داشته باشیم بعد میتونیم روی باورهامون کار کنیم روی نقاط ضعف مون
و باورهای محدود کننده ی ذهنمون اونوقت راحت میایم از خودمون سوال میپرسیم بدون سرزنش کردن بدون احساس ضعف و ناتوانی و نتیجه قطعا رضایتخش خواهد بود
سپاسگزارم از شما استاد عزیزم حضور شما در زندگی من یکی از خواسته هام بود و این بزرگترین دستاورد من هست
به نام خداوند بخشنده مهربان
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ
ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻦ ﺑﭙﺮﺳﻨﺪ ، [ ﺑﮕﻮ : ] ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻣﻦ ﻧﺰﺩﻳﻜﻢ ، ﺩﻋﺎﻱ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ ; ﭘﺲ ﺑﺎﻳﺪ ﺩﻋﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﻧﺪ ، ﺗﺎ [ ﺑﻪ ﺣﻖّ ﻭ ﺣﻘﻴﻘﺖ ] ﺭﺍﻩ ﻳﺎﺑﻨﺪ [ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺍﻋﻠﻲ ﺑﺮﺳﻨﺪ ] .(١٨6بقره )
سلام به عزیزانم…
کامنت دوم
1- این باورها و نگرشهان که دارن زندگی منو رقم میزنن
2- من قدرت تغییر این نگرشها و باورها رو دارم
3- به اندازه ایی که من از نگرش ها و باورهای محدود کننده به سمت باورهای قدرتمند کننده حرکت کنم، جهان نتایج بهتری رو به من نشون میده
4- جهان چیزی نیست جز بازتاب افکار و باورهای من
5- به اندازه ایی که شخصیت من تغییر میکنه، دنیای بیرون من هم میتونه تغییر کنه
6- تا زمانی که من روی خودم و باورهام کار کنم، نتایج وارد زندگیم میشه
7- اگر بتونم ذهنم رو تغییر بدم و از یه زاویه دیگه به موضوع نگاه کنم طوری که به من احساس بهتری بده، اون وقته که من دارم در مسیر درست قدم بر میدارم
8- اون فردی که به موفقیت رسیده، داره به من ثابت میکنه که این کار انجام شدنیه،امکان پذیره.اگر برای اون شده برای منم میشه
9- افراد موفق کسانی هستن که الهام گرفتن و به این باور رسیدن که موفقیت امکان پذیره، شدنیه
10- به من بستگی داره که چه نگاهی دارم، موفقیت یک فرد میتونه برای منی که باورهای قدرتمند کننده دارم الهام بخش باشه، همون موفقیت برای اونی که باورهای محدود کننده داره میتونه باعث سرکوب و سرزنش بیشتر بشه
11- موفقیت افراد نزدیک به ما، ذهنیت ما رو خیلی خوب مشخص میکنه
12- اگر ذهنیت قدرتمند کننده داشته باشم، خوشحال میشم، کنجکاو میشم ببینم چطور میتونم ازش درس بگیرم، تحسینش میکنم، یه جوری به عنوان خط شکن ازش استفاده میکنم که الان این فرد مسیر رو برای من باز کرد
13- اگر ذهنیت محدود کننده داشته باشم شروع میکنم به برچسب زدن، قضاوت کردن طرف مقابل یا احساس میکنم چقدر ناتوان و بی عرضه هستم که من نتونستم به موفقیت برسم
14- خیلی مواقع افراد به این دلیل تو زندگیشون جا میزنم که فکر میکنن فردی در اون زمینه موفق شده
15- حسادت باعث میشه تو اون مسیری که مورد علاقش بوده حرکت نکنه
16- ذهنیت قدرتمند کننده از موفقیت های دیگران ایده میگیره
17- این دو نوع ذهنیت متفاوت ( قدرتمند کننده و محدود کننده ) میتونه نتایج متفاوت در زندگی من، چه در زمینه کاری، شغلی، روابط و مالی ایجاد کنه
18- من اگر میخام نتایج بزرگتر بگیرم ، باید بتونم باورهامو تغییر بدم
19- یه فرد موفق کسی هست که تونسته یه سری اصلاح و بهبودهای شخصیتی در خودش انجام بده تا به موفقیت رسیده
همچنان پر قدرت ادامه میدیم….
مراقب زیبایی های درونمون باشیم….
عاشقتووووونم
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته زیبا و دوستان گرامی ام
استاد اول میخوام حسابی ازتون تشکر کنم برای وقتی که گذاشتین برای فایل بینظیری که در اختیارمون قرار دادین
واقعا از صمیم قلبم سپاسگزارم و بهتون قول میدم
به گفته هاتون عمل میکنم و میدونم که نتایج خوبی از این فایل میگیرم بی نهایت سپاسگزارم
استاد اگر من بخوام به سوالتون پاسخ بدم
پاسخ من دو بخشه
بخش اول قبل از اشنایی باشما
بخش دوم بعد از اشنایی باشما و قوانین
خب من از قبل از اشنایی بگم که در کل ادم خیلی حسودی نبودم ولی خب تا حدودی موفقیت افراد و به شانس خوبشون ربط میدادم و اینکه خدا بیشتر دوسشون داره و اصلا توجهی نمیکردم که چرا موفق شدن
خوشبختانه از زمانی که باورام کمی تغییر کرده و قوانین و درک کردم
وقتی میبینم کسی موفق شده در ابتدا با خودم میگم چقدر باورای خوبی داشته یا چقدر پشتکار داشته و متمرکز بوده
افرادی که نمیشناسم این فکر و دربارشون دارم .
در مورد افراد نزدیک دروغ چرا کمی ناراحت میشم که چرا باورام قوی نشده هنوز ،یا اینکه خوب روی خودم کار نمیکنم. ولی خیلی سریع شاید بعد از پنج دقیقه
ذهنم و کنترل میکنم و سعی میکنم از موفقیتشون درس بگیرم و بگردم دنبال اینکه چرا موفق شدن و پیشرفت کردن
خیلی برام جالبه از وقتی که سعی دارم چیزی یاد بگیرم از موفقیتشون به نکاتی برخورد کردم که تمام حرفای شما
رو بیشتر درک میکنم
و البته اول تحسینشون میکنم و بعد از خدا میخوام که منم روزی بتونم به اون موفقیت ها برسم و میگم اگر فلانی تونسته پس منم میتونم
و چقدر بیشتر به فراوانی و پیشرفت این جهان پی میبرم
یکی از مثالهایی که حرفای شما رو میرسونه :
موفقیت یکی از دوستانم که با فروشندگی یه ماشین مدل بالا خرید و از لحاظ مالی پیشرفت کرد
وقتی جویا شدم که ببینم چرا موفق شده ، متوجه شدم
این ادم شروع کرده به سپاسگزاری کردن و البته پشتکاری که داره
ولی بیشتر اون سپاسگزاری جواب داده البته استاد موفقیتش پایدار نبود و تو همون مرحله باقی مونده وقتی بیشتر دقت کردم متوجه شدم احساس لیاقت نداره و بیشتر از این برای خودش لایق نمی دونه
دومین فرد از اقوام بودن که خیلی خیلی تحسینشون میکنم ولی استاد من دلیل موفقیتشونو درک نکردم و اینکه متوجه شدم با اینکه صاحب کسب و کار عالی شدن ولی تو رابطه ی عاطفی اصلا موفق نیستن و تو زندگی عاطفیشون ارامش ندارن ، شاید دلیلش این باشه که فقط باورای ثروت ساز خوبی داشتن.
درسته افراد زیادی و میشناسم که موفق شدن ولی استاد
الان دیگه از وقتی قانون و درک کردم دارم میبینم تمام این افراد اون ارامشی که من دارم ندارن
شاید دلیل اینکه دیگه خیلی ناراحت نمیشم همین باشه
کسیو جز بچه های این سایت نمیشناسم که هم موفق شده باشن و هم ارامش داشته باشن
من دوست دارم همه چی و باهم داشته باشم مثل شما
استاد شما با ما چی کار کردین من چه جوری تشکر کنم
وقتی میبینم بزرگترین ثروت جهان و که ارامشه ،هیچ کدوم از نزدیکانم ندارن
و چقدر خوشحالم که در این مسیر قرار گرفتم
خدایا شکرت
به نام خدای مهربان
سلام مجدد به استادعزیزم و همه ی دوستان فعال دراین سایت الهی و ارزشمند
تمرین
موفقیت افراد نزدیک خودتون رو بنویسید
یکی از خانمای فامیل ما که تقریبا همسنو سال همدیگه هستیم و درگذشته باهمدیگه بزرگ شدیم،الان به خواسته هایی رسیده که قبلا خواسته ی من بوده وهنوزهم هست
خوب اون اوایل که خیلی باقانون آشنانبودم همیشه بهش میگفتم خوشبحالت که به خواسته هات رسیدی،ولی هیچوقت هم احساس حسادت بهش نداشتم،اما همیشه پیش خودم ناامید بودم و میگفتم خوب ایشون همسرش شغلش جوریه که راحت تونست اون رو فلان شهر ببره و به راحتی مهاجرت کنن،ولی خونه ی ما خونه ی پدریه همسرم هست و باکلی مقاومت اطرافیان مواجه میشیم اگه بخوایم مهاجرت کنیم
همین باور باعث شده من دیگه به مهاجرت فکرنکنم،و واقعا یکی از خواسته های مهم منه،ولی تا میام به مهاجرت فکر میکنم،میگم این خونه ارث پدریه همسرمه و غیرازین خونه سرمایه ی دیگه ای نداریم و اگه ازینجا بریم کلی باحرفوحدیث خانوادش روبرومیشیم…
این یک ترمز خیلی قویی درمن ایجادکرده که اجازه نمیده به اینخواستم فکر کنم،اما هرکسی ازفامیل هم که میبینم مهاجرت میکنه اونقدر ذوق میکنم ولی یه حسرت و یک آهی هم ازدرون میکشم
ازیک طرف ارزوی موفقیت میکنم برای اون طرف ازیکطرف هم برای خودم احساس نشدن میکنم
که میدونم باید روی این ترمزم بیشتر کارکنم،و باخودم بگم که اگه من خواسته ی قلبیم مهاجرت به یک شهر بسیارعالی ازهمه لحاظ باشه
خدا جوری شرایط مالی همسرمو پیش میبره که اصلا نخواییم خونه ی پدریشون رو بفروشیم وخیلی راحت مهاجرت کنیم
و درمورد خانوادش میتونم بگم،خدا وقتی ببینه خواسته ی قلبی من مهاجرت وپیشرفته اتفاقا دل خانواده ی همسرم رو هم نرم میکنه و تازه ازینکه بخواییم خونه ی شهری بخریم خیلی هم خوشحال میشن و ازما استقبال میکنن وتازه باعث الگوی خیلی های دیگه میشیم که میشود علاوه بر داشتن خونه ی پدری نزدیک خونه ی پدر شوهر،بدون هیچ مقاومتی ازدیگران خیلی راحت مهاجرت کنیم
واقعا خواسته ی قلبی من مهاجرت به یک شهروحتی یک کشوردیگه هست،و وقتی این فردی که گفتم هم سنوسال منه به یک شهر خوبی توایران مهاجرت کردن،خیلی منوبه فکر فرو میبره و یک غبطه ی خوب بهش میخورمکه چقدر راحت مهاجرت کردن
اما درمورد خودم میفهمم که دارم چقدر عامل بیرونی رومقصر میدونم برای مهاجرت
…
ان شالله که بتونم به این خواستم راحت دست پیداکنم،چون واقعا دوست دارم مهاجرت به یک شهر رو تجربه کنم و احساس میکنم سرعت پیشرفتم بهتر خواهد بود
چون واقعاخیلی مواقع بعضی ازشرایط زندگی درکنار خانواده ی همسر و نزدیکان جوری پیش میره که تا آدممیاد به پیشرفتش فکر کنه یکسری انتظاراتی اطرافیان از آدم دارن که اگه اون انتظار رو برطرف نکنی طرف احساس مهم نبودن بهش دست میده و کلی از وقت آدمگرفته میشه،اگه نخوایم انتظارِ مخصوصابزرگترهارو برطرف کنی واقعا یک برداشتی ازآدم دارن که فکرمیکنن اونها برای ما بی اهمیتن
خوب این میشه که آدم اصلا وقتشو نداره یک هدفیو مصمم ادامه بده،ولی احساس میکنم وقتی ادم یکم آگاهانه مکان زندگیشو دورترکنه این انتظارات بزرگترها هم کاهش پیدامیکنه
مثال میزنم مثلا،موقع خونه تکونی اعیاد،انتظاربزرگترهااینه که حتما باتلاش فراوان به اونهاکمک کنیم،و اگه کمک نکنیم طرف فکرمیکنه بی احترامی به اونها کردیم
نمیدونم دوستان چقدر بااین فرهنگ خانواده ها آشناهستند،اماواقعا این نوع فرهنگی که بزرگترهای مادارن و انتظارشون مخصوصا از عروسهای خانواده اینه که اونهاباید تو خونه تکونی اعیاد به خانواده ی همسر کمک کنن خوب این کلی وقتوانرژی ازادم میگیره
یعنی بزرگترها یجورایی ارزشمندی خودشون رو فقط دراین حد میدونن که بهشون تو زمینه ی نظافت و تمیزی خونه کمک کنیم،درغیراینصورت خیلی ناراحتی به بارمیارن
و من فکرمیکنم اگه یک فاصله ی مکانی ایجادبشه،این انتظارات و این وقتوانرژی هم کمتر میشه
دوستان عزیز هم اگه میتونن تواین زمینه به من کمک کنن ممنون میشم تا ببینم چقدر درست فکرمیکنم…
سلام
سلام
استاد عباسمنش و مریم بانو الگوی شایسته
متشکرم برای این فایل ارزشمند
امیدوارم با انجام درست تمرین ها سمت خودم رو به بهترین شکل ممکن انجام بدم
تا هم به درک بهتری از خودم و احساسات درونی و در نهایت باور هام برسم
هم قدمی بزرگ برای قدرتمندتر کردنِ خدای درونم بردارم تا نتایج فوق العاده تری به زندگی م وارد شه
هم باور و یقینم برکت بخشیده شه
و هم سهم خودم رو برای گسترش این باورها انجام بدم
آمییین
سوال قسمت اول:
اگر یکی از دوستان یا نزدیکان شما به موفقیت قابل توجهی برسد، شما چه احساسی درباره موفقیت آن فرد داری؟
آیا خوشحال می شوی و انرژی و انگیزه می گیری؟!
آیا موفقیت او الهام بخش شما می شود؟!
یا شما را به احساس حسادت، ناتوانی می رساند؟!
حس و حال های متفاوت ی رو تجربه کردم
در اکثر موارد خیلی خوشحال شدم و تبریک گفتم و حس و حال های خوب داشتم
در بعضی موارد حس و حال م جوری بوده پس من چی؟!
چرا از این اتفاق ها برای من نمی افته؟!
من چی کار کردم که نتونستم، نشده،…
تا قبل از آشنایی با مطالب سایت عباسمنش و توی تفکرو باورهای قبلی
حس می کنم این موفقیت ها واسه از ما بهترونه،
یا از پدرم می شنیدم که ما شانس نداریم، بچه های مردم ال ان و بلن ولی بچه های من،… که خیلی کلمات برام آزاردهنده بود
شاید حتی اگه من حس خوشحالی هم داشتم تو کودکی وای این حرف ها منو خیلی آزار می داد
و همیشه دلم می خواست برای خوشحال کردن پدر کاری کنم
اما هیچ وقت راضی نمی شد!
جالبه که توی عالم کودکی حتی نمی تونستم فک کنم خوب بابا چرا خودش به موفقیت نمی رسه!
اما الان می دونم
اصلا کسی تو زندگی من ارزشمند تر از من نیست
می دونم که جهان من تنها و فقط با باورهای منه که شکل می گیره
می دونم که هرکس خالق جهان خودشه
و همه ی ما به یک اندازه دسترسی داریم به منابع و انرژی این دنیا و هر کس که بخواد کل جهان در خدمت و سیتره ی اونه
می دونم که قوانین جهان به لطف رب من ثابت هستن و هر کس که بخواد می تونه با همراستا شدن از این قوانین به همه ی خواسته هاش برسه
می دونم که جهان از انرژی بی نهایت تشکیل شده
و این جهان با اندیشه و باورهای من به خودش شکل می گیره و من می تونم و لیاقت اینو دارم که تجربه های ناب داشته باشم
می دونم که این جهان از سر اتفاق و الابختکی نیست
شانس و اقبالی نیست
گره و بند و طلسمی نیست
و هیچ کس روی زندگی من تاثیری نداره
می دونم مسیر راست و مستقیم یکی است
و خداوند به من وعده ی هدایت و رزق و روزی بی حساب داده
بارها و بارها توی فایل های ارزشمند دانلودی و با محصولات از استاد شنیدم و توی زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا رفتار مناسب رو الگو برداری کردم
تا لذت ببرم از موفقیت های دیگران و حتی شکرگزار باشم و به خودم بگم
اگه اون تونسته، منم می تونم
با باور فراوانی یقین داشته باشم که منم لایق جشن گرفتن شادی هام هستم
و هرکس که به موفقیتی می رسه نشون دهنده ی اینکه امکان دست یابی به اون موفقیت برای من و همه ی عزیزان من و همه ی آدم ها هست
قبلا فکر می کردم
خب اگه اون تونسته چون مرده شرایط برای آقایون بیشتره و کلا قدرتمندترن، معلومه دیگه
منم اگه حمایت خانواده مو داشتم می شد
منم اگه تو فلان شهر و کشور بودم همین اتفاق برام می افتاد
منم اگه بابام ال بود حتمنی اوضاع م بهتر بود
اما از وقتی قصه ی استاد رو شنیدم و دیدم بالاهلی مشابه بابای منم هست
مسیر برام شفاف و واضح شده
اگه استاد تونسته، منم می تونم
الان می دونم الگو مناسب نداشتم
اما الان دارم و چسپیدم به این الگو
هر روز ایمانم به این مسیر بیشتر و بیشتر داره می شه
سرگرمی روزانه م سایت و محصولات ه
دلم تنگ می شه نصف شبا برای شندیدن فایل ها
دلم تنگ می شه برای مسیر سلوکم
و عجب قوانین کار می کنن
فقط من باید حواسم به سمت خودم باشه
این تفکرات خوراک خوب می خوان
و من چون ارزشمندم
چون وجودم خداگونه اس
وظیفه دارم خوراک خوب به این باورهای نوپام بدم
و عجیب اینکه دارم لذت می برم
هنوز خیلی جووونم توی این مسیر اما یقین قلبی دارم
دیگه حسادت خیلی کم رنگ شده تو وجودم
خدایش قبلا هم خیلی کم بود اما چون رفتارهایی رو می دیدم فک می کردم اگه حسادت نکنم
غصه نخورم اشتباه ه
اگه حرص نخورم کار غلط ه
اگه تو سر خودم نزنم یعنی درک درستی ندارم، یعنی بی خیالم
قبلا اگه خوشحالی مو از مثلا موفقیت یکی از اقوام ابراز می کردم تشر بهم زده می شد و دعوا می شدم
ولی الان با الگوی خوب
شکرگزاری می کنم
بیشتر از قبل و عیان و واضح کیف می کنم
می گم حتمن راه درست باور درست این فرد رو به اینجا رسونده
دیگه مقایسه ایی هم در کار نیست
هرکس با هرچی عشق می کنه باید توش موفق بشه!
الان دیگه با دیدن موفقیت های افراد
هول نمی زنم
هی دائم از این شاخه به اون شاخه نمی پرم
نمی گم اه پس چرا من تو این فیلد موفق نشدم
بپرم یه خودی نشون بدم
دو روز بعد با موفقیت یکی دیگه
بدوم برم توی اون زمینه هم خودی نشون بدم
که ببیند منم بله
نه الان تو مسیر خودمم و دارم کیف می کنم
آخ جونم الان
خدایا شکرت
تمرین:
موفقیت های رضا
خداروشکر توی کسب و کار خودش فوق العاده داره عمل می کنه
سال گذشته نفر یوم تو کل ایران شده
افکار بزرگی توی سرش ه
چه احساسی نسبت بهش دارم؟!
خیلی خیلی براش خوشحالم
من مسیر سیر کسب و کار ایشون رو توی حداقل ١٢ سال دیدم،
این فرد بسیار آموزش پذیر ه
دائم آموزش های مختلف رو می دید
تا اینکه از حدود سه سال قبل با مباحث سایت استاد عباسمنش آشنا شد
و انگار یه گنج پیدا کرده
با تمرکز روی این آموزش ها، هر مسیر دیگه ایی رو کنار گذاشت و عمل کرد
جدیت توی عملگرا بودنش حتی خیلی جاها منو هیجان زده می کرد
و الان نتایج فوق العاده شده و هر روز داره رشد می کنه
من ثبات قدم داشتن این فرد رو در به کار گیری و تمرکز هر روز روی دادن خوراک خوب به ذهن ش رو تحسین می کنم
و چون با ایشون همکارم از نزدیک شاهد عمل کردن ها و نتایج کوچیک و الان بزرگ کاری و حرفه ایی ایشون بودم خداروصدهزار میلیارد بار شکر
یه الگو و شاهد روزانه جلوی چشمام ه
و از خدای بزرگم ممنونم
نفر بعدی داور
واااای که من هرچی به این مرد نگاه می کنم احسن می کنم و کیف می کنم
تو جنبه های مختلف زندگی ش جهش های کوانتومی داشته به حمد الله
حساب های میلیاردی
درآمدهای متنوع و از طرق مختلف پول التماس می کنه بهش که بزار بیام پیش تو
دست به هرچی می زنه واقعنی طلا می شه
استقلال مالی و زمانی و مکانی داره
اون هم در عرض چند سال
این فرد هم بسیار به روز و آموزش پذیر
باورهای توحیدی عجیب رخنه کرده تو وجودش
هربار که حرف می زنه دائم می گه
خدا هدایتم کرد
خدا برام خواست
پشتم به خدا گرم ه
لطف خدا شامل حال من شده
آقا داور هم عوض این سایت هستن
هم از لحاظ قانون سلامتی بینظیر ان
هم تو بحث مالی
دارم به چشم می بینم که فرزندان این فرد هم الان که مدرسه ایی هستن پولسازی می کنن
حتی خیلی بیشتر از یه کارمند عالی رتبه با کلی اضافه کاری و حق ماموریت
هر ملکی که ایشون می خره ظرف چند ماه چندین برابر می شه
یعنی از در و دیوار خدا براش می خواد
و جالب اینجاست که خدا روشکر خانواده محترم و موفقی دارن اما ایشون نتایجی میلیون برابر خانواده شون رو دارن خلق می کنن
خداروشکر که خداوند در مسیر این الگو شایسته رو قرار داده
و جالب اینجاست که هربار ایشون رو می بینم
توی زندگی من هم تحولات جالبی پیش میاد
نکته ی جالبی که آقا داور داره
یه تکتیک رو که می گیره
همون رو اینقدر تمرین می کنه که می شه براش ملکه
مثل همون مثالی که استاد می زنن که یه کشتی کار ممکنه ه تکنیک های زیادی رو بلد باشه اما توی یکی شون استاده و توی مسابقات از همون تکنیک کلی امتیاز خلق می کنه
آقا داور هم دقیقا همینه
هر بار تمرکزی روی بک تکنیک خودش و به استادی می رسونه
و من هم دارم ازش یاد می گیرم
یاد می گیرم به جای اینکه برم ببینم فایل بعدی تکنیک بعدی چیه
اگه نکته ایی نظرم و جلب می کنه
اینقدر تمرین ش کنم که توش ماهر شم
خداروشکر می کنم که هدایتم کرد به این مسیر خود شناسی
هر بار که با فایل های ارزشمند شما یه بخشی
تیکه ایی از وجود خودم پی می برم
هر بار که باور قدرتمند کننده ایی در وجودم کلیدش می خوره
احساس ارزشمندی بیشتری پیدا می کنم
انگار آماده تر می شم برای دریافتی های بیشتر
انگار ظرف وجودم بزرگ تر می شه
انگار نعمت ها و ثروت های بیشتری به زندگی م جاری می شه
همین امروز با دیدم این فایل که نوشته قسمت اول
یعنی یه دروازه ی بزرگ برای جایگاهی بالاتر
تجربه ی فرکانس های بالاتر
و من منتظر معجزه ی لیاقت مندی م هستم
خدایا شکرت
برای این نور آگاهی
استاد از خدا بهترین ها رو برای شما و مریم جان می خوام الهی خوشی بیشتر
سعادتمندی بیشتری رو در همه عالم ها نصیبت ون بشه
چون ایمان دارم یقین من با دیدن موفقیت های شما و دوستانم در این سایت
بیشتر و بیشتر می شه
انگار موفقیت های کوچیک و بزرگ هر کدوم از ما
جهان رو بزرگ تر می کنه
و کلید کشف نعمت ها و ثروت های بیشتره
و این یعنی جهانی لذت بخش برای همه
در پناه الله یکتا شاد و ثروتند باشید
به نام او که از رگ گردن بمن نزدیک تر است
استاد جان ویدئو رو همین الان نگه داشتم تا بهتون جواب بدم
صادقانه و بدون سانسور و مقاوت
قبل از آشنایی با شما به شدت به شدت حسادت میکردم به موفقیت های دیگران البته به جز خونواده ام، تا جایی که خوابم نمیبرد و تا چند روز ذهنم درگیر میشد و حرص میخوردم و البته بگم از اون طرف هم تلاش میکردم خودمم به موفقیت برسم
مثال بارزش در ارتباط با همسر برادر شوهرمه
جاری من سابقه ی تقریبا زیادی در یک کلینیک دندانپزشکی داره و مسئول فنی و کلاهمه کاره اونجا بود با حقوق تقریبا بالا حدود 50 تومن درماه
اونجا طی این سالها کارهای دندونپزشکی رو یاد گرفت چندتا دوره رفت و سر یه سری کارایی که نمیشه بگم به هرحال با مجوز شروع کرد به کار تخصصی دندان پزشکی اطفال
و مطب زد و دارمدش الان رو 400 میلیون در ماهه
و یه زندگی کاملا لاکچری داره
درحالیکه که من فقط یه کارمند بودم با حقوق کارمندی
اونقدر ازش بدم میومد و حسادت داشتم که حتی تو جمع فامیلی خونواده ی همسرم که به شدت باهم رفت و آمد دارند و هر 5شنبه خونه ی مادر شوهرم جمع میشن اینو بروز میدادم
وای خدایا وقتی فکر میکنم به اون روزها میبینم چقدر تباه بودم
این بنده خدا میومد حرف بزنه رومو میکردم اونور خونش کم میرفتم تا میتونستم پشت سرش جلو همسرم بد وبیراه میگفتم تا جایی که یه شب همسرم بخاطر رفتارهای بچه گانه و دور از ادب من به اون اونم توی جمع کلی خجالت کشید و بین راه باهم دعوامون شد،منو محکوم کرد به اینکه عقده ای ام،پر از کمبود و عقده ی حقارتم و من دارم رابطه ی اونو با برادرش خراب میکنم..
بعد آشنایی با استاد کم کم دستم اومد چه خبره
یبار نشستم با خودم خلوت کردم گفتم گلشیفته تو ارشد یه رشته ی پول ساز و تاپ رو داری کلی کارگاه رفتی اگه الان اینجایی خودت فقط مقصری تلاش و توکل و اعتماد به نفست کم بوده،خودت قانع شدی به حقوق بخور و نمیر کارمندی پس حالا خودتم درستش میکنی
هرکسی یه مسیر متفاوت داره برای پیشرفت و جالبه اون خانوم شد الگوی من برای ثروت سازی
به لطف خدا و دوره ی 12 قدم شرایط کاریم بهترشد اومدم کلینک منطقه و بعدش
هدایت شدم به یه دوره ی عالی که میتونم بعد کارورزی درآمد داشته باشم
من عاشق دکتری خوندن هستم دست های خداوند منو از طریق یکی از همکلاسی های دوران کارشناسی که اومده بود تهران برای مصاحبه ی دکتری و رتبه 6 شده بود با رشته ی جدیدی آشنا کرد و من میخوام خودمو برای آزمون آبان سال بعد قوی و آماده کنم
حالا دیگه خیلی آروم تر شدم اون حسادت هست ها ولی خیلی خیلی کم شده و ازش نیرو میگیرم برای حرکت به جلو
حالا قلبا از موفقیت های جاریم خوشحال میشم زیاد بهش سر میزنم باهاش رفیق شدم ازش کمک و راهنمایی میگیرم هرجا لازم باشه و با خودم به صلح رسیدم چون میدونم به زودی کلینک تخصصی دکتر گلشیفته محمدنژاد افتتاح میشه
استاد من هنوز اول راهم نجواها هست ناامیدی هست ولی هربار که میبینم جز اون درصد محدوی هستم که باهاتون آشنا شدم و پذیرفتمتون قلبم اروم میگیره و میگم همین یعنی 100 هیچ جلویی
خدایا شکرت